سؤالاتي پيرامون سن بلوغ
س17. الف- با توجه به اين كه بلوغ مرحلهاي از زندگي است كه فعل و ترك فعل شخص
آثار حقوقي دارد و هرگونه عمل حقوقي مانند: بيع، نكاح و... داراي اثر مخصوص خود
ميباشد و فقهاي عظام - كثرالله امثالهم - عموماً عقد ازدواج قبل از بلوغ را با
رعايت مصلحت مولي عليه و با اجازه ولي صحيح ميدانند، و با توجه به اين كه حق فسخ
عقد نكاح براي دختر بعد از بلوغ در نظر گرفته نشده است و در زندگي پيچيده امروز
چنين عقدهايي توالي فاسدي دارد، آيا حكومت اسلامي ميتواند اين ازدواجها را ممنوع
اعلام نمايد؟
ب- دين مبين اسلام براي پسران سن بلوغ را 15 سال قمري و براي دختران 9 سال قمري
تمام معين نموده است و از طرفي نظر فقهاي عظام - كثرالله امثالهم - اين است كه بعد
از فرا رسيدن سن بلوغ نميتوان كسي را به عنوان جنون يا عدم رشد محجور نمود مگر
اينكه عدم رشد يا جنون او ثابت شده باشد. حال سؤال اين است كه آيا مراد از بلوغ،
همان بلوغ طبيعي (آمادگي جسمي براي عمل زناشويي و حاملگي) است يا بلوغ عقلي و رشد
عقلاني.
ج- آيا ميتوان بين بلوغ در تكاليف فردي (عباديات) و بلوغ در روابط اجتماعي از قبيل
اعمال حقوقي و... تفاوت قايل شد؟
د- اگر بلوغ به معناي اهليت كامل در تصرفات و امور مالي و حقوقي باشد، چرا با توجه
به گزارشهاي پزشكي و رواني و تأييد متخصصان، س15 و 9 سالگي سني نيست كه پسر و دختر
را داراي اهليت كامل در تصرفات مالي و حقوقي دانست؟
هـ- آيا دولت اسلامي ميتواند بين سن عبادات و معاملات تفاوت قرار دهد و سن خاصي را
براي رشد اعلام كند تا اعمال حقوقي بر اساس آن انجام شود؟
ج. احكام شرعيه مورد اينگونه مداخلات قرار نميگيرند و در ولايت پدر يا جد پدري
مصلحت مولي عليه ملحوظ است و استقلال جنسي نسبت به نفس و مال خود با بلوغ جسمي و
عقلي كه همان رشد و تمييز منفعت از ضرر است حاصل ميشود و هيچ يك از اين دو بلوغ
بدون ديگري موجب نفوذ تصرفات نميشود و اختصاص سن بلوغ جسمي به عبادت و تعيين سن
خاص از پيش خود براي معاملات جايز نيست. والله العالم
علت حرمت ازدواج زن مسلمان با مرد غير مسلمان
س18. چرا يك زن مسلمان نميتواند با مردي غير مسلمان ازدواج نمايد؟
ج. در فرض سؤال ازدواج بانوي مسلمان با مرد كافر موجب مي شود كه در مواردي كه شوهر
بر زن اختياراتي دارد بر او مسلط و صاحب اختيار باشد و قرآن كريم ميفرمايد: "وَلَن
يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً"
(249)
بر حسب اين آيه
شريفه مؤمن چه مرد باشد چه زن، تحت حكم و فرمان كافر قرار نميگيرد و علاوه بر
اينكه مرد كافر كفو زن مسلمان نيست.
در خصوص مشرك قرآن كريم صراحت بر نهي دارد و از حكمتهاي اين حكم عالي همين محافظت
بر ايمان زن و جلوگيري از استضعاف او بوسيله كافر است. و الله العالم
علت تحريم مشروبات الكلي
س19. علت تحريم مشروبات الكلي را بفرماييد.
ج. احكام شرع تابع ادله است و از حكمتهاي تحريم مشروبات اين است كه عقل را زايل
ميكند. و در ضررها و زيانهاي جسمي و رواني و اجتماعي آن رسالهها و كتابهاي بسيار
نوشته شده است، و الله العالم
چرا خانمها بايد حجاب داشته باشند
س20. چرا خانمها بايد حجاب داشته باشند اگر ميشود مفصل توضيح بدهيد.
ج. دليلش قرآن كريم و روايات شريفه و اجماع علماي اسلام است و براي تفصيل مطلب و
مصالح مهم حجاب و مفاسد و خطرات بيحجابي بايد به كتب تفسير و روايي و فقهي و
كتابهائي كه درارتباط باحكمتهاي حجاب و اثر آن در سلامت و صلاح جامعه نوشته شده است
مراجعه نمائيد. والله العالم
آيا حديثي براي حرمت دوچرخهسواري بانوان هست
س21. چرا خانمها نميتوانند سوار دوچرخه و زين اسب و... شوند؟ اگر حديثي در اين
باره هست ذكر كنيد.
ج. هر چيزي كه موجب تهييج قواي شهوي غير زوج باشد و نيز هر چيزي كه مفسدهاي بر آن
مرتب شود حرام است و لازم نيست براي هر چيزي روايت خاصي داشته باشيم بسياري از فروع
مندرج در قواعد كلي است و حكمش از آن استفاده ميشود. والله العالم
فلسفه تفاوت بين روزه واجب و مستحبي در باقي ماندن بر جنابت
س22. لطفاً بفرمائيد چرا در روزه واجب ماه رمضان و يا قضاي آن نميتوان باقي بر
جنابت ماند و اگر كسي ماند و غسل و يا تيمم ننمود روزهاش باطل است ولي در روزه
مستحبي اگر كسي باقي بر جنابت ماند روزهاش باطل نيست مگر نه اينكه هر دو روزه
ميباشند؟ لطفاً فلسفه اين موضوع را بفرماييد.
ج. احكام شرعيه بر اساس حفظ يا جلب بعض مصالح يا دفع يا رفع بعض مفاسد است هر چند
بيشتر مصالح و مفاسد بر ما مخفي باشند مخصوصاً در مورد عبادات؛ آنچه كه روح عبادت
است تعبد و پرستش و قبول و تسليم اوامر خداوند متعال است كه اين حال هر چه بدون نظر
به مصالح ديگر عمل باشد خالصتر و مقدستر است، لذا در اين برنامههاي عبادي بنده
مخلص فقط توجهش به اطاعت امر است خواه روزه واجب باشد خواه مستحب، يا نماز مثلاً دو
ركعتي باشد يا سه ركعتي يا چهار ركعتي كه با اين تفاوتها انجام دادن و اطاعت كردن،
تسليم عبد ظاهرتر است و اين سرً بسيار بزرگ و با اهميتي است كه اهل معرفت و بصيرت
در تحصيل آن اهتمام مينمايند.
مع ذلك در مورد سؤال، تفاوت بين روزه واجب و مستحب اين است كه آن حال طهارت كمالش
در روزه واجب مراعات ميشود و در روزه مستحب كه اهميت روزه واجب را ندارد رعايت
اين جهت لازم نيست. والله العالم
صوفيه و فرق باطله
س1. پيرامون شيخيه و برخي عقائد باطل آنها
ج. نامه جنابعالي در وقتي رسيد كه مجال اطاله كلام ندارم اجمالاً براي اينكه بطور
استعجال و اجمال پاسخ سئوالات را عرض كرده باشم به مقداري كه توفيق مساعدت نمايد
اكتفا مينمايم.
اولاً واقع و حقيقت اين است كه تعجب كردم كه پس از اين مدت طولاني كه از پيدايش
شيخيه و شيخ احمد و سيد كاظم و انشعاباتي كه در اين گروه پيدا شده و با اين همه
رسالهها و كتابهائي كه پيرامون آنها و در ردّ عقايد آنها نوشته شده و بطلان امر
آنها مكشوف گرديده است باز هم شخص فاضلي از صحت و فساد عقائد اين فرقه پرسش نمايد و
از اجماع علماء و محدثين بر فساد آراي باطل آنها و بي سابقه بودن آن در بين شيعه
مطلع نباشد.
مثل عقيده به وجود عالم كامل منحصر بفرد (غير از وجود مبارك امام حي موجود در اين
عالم حضرت حجة بن الحسن العسكري امام دوازدهم عليه الصلاة والسلام) كه جميع علما و
فقهاء موظف باشند از آن عالم منحصر به فرد حكايت و روايت كنند و در برابر او حق
اجتهاد و تكلم نداشته باشند.
و ثانياً بدون اينكه در اينجا بخواهيم به بيان معايب اين گروه و زيانهائي كه افكار
و آراي عجيبه و غريبه و در بعض موارد نامفهوم و مضحك آنها براي اسلام و مسلمين
داشته بپردازيم و يا در انگيزههاي سران آنها و كساني كه مستقيم و يا غير مستقيم به
اين فرقه تراشي كمك كرده و آنرا تشويق نمودهاند سخن بگوئيم و يا فساد عقايدي را كه
به آنها در مثل معراج و معاد نسبت داده شده كه با ضرورت اسلام يا ضرورت تشيع مخالف
است مطرح كنيم، يا از عقايد غلوآميز آنها و اينكه اين مؤمن كامل چگونه شد كه در
خانواده خوانين قجر قرار گرفت سئوال كنيم، يا عقيدهاي را كه به شيخ احمد در انكار
حيات حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفدا نسبت داده شده كه در رساله رشتيه خود
( جوامع الكلم ص 103) به فوت آن حضرت روحيفداه تصريح نموده است، و در نهايت عدم
خلو زمان را از امام معصوم برخلاف نصوص صريحه و عقيده صحيحه شيعه اماميه انكار كرده
است به مريدانش كه بسا بسياري از آنها چنين عقيده فاسده را نداشته باشند نسبت دهيم
چون هر چه از اين مقولهها درباره اين فرقه بگوئيم تجديد مطلب است و با آنچه بزرگان
و اعلام شيعه پيرامون اين گروه نوشته و فرمودهاند بقدر كافي حجت بر آنها كه گرايشي
به اينها نداشته باشند تمام است مضافاً بر اينكه دور اين مسلك رو به زوال و پايان
است و امكان اينكه بتوانند در حال يا آينده در اذهان مردم (مگر افرد بسيار ساده و
بياطلاع از معارف اصليه تشيع) زمينه نفوذ داشته باشند بسيار كم يا منتفي است.
علي هذا فقط در پاسخ جنابعالي عرض ميكنيم كه بر اين ادعاء ركن رابع يا مومن يا
ناطق كامل اگر چه مدعي آن از همه آن نسبتها مبرّا باشد و در سائر عقايدش مستقيم و
در خط اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام باشد هيچ دليلي از قرآن كريم و احاديث
معتبره وجود ندارد و بدعت مسلم است و مدّعي آن مبدع است.
راه راست همان است كه در عصر غيبت كبري و قبل از آن، علماي بزرگ و حمله علوم و
احاديث امثال كليني و صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسي و محقق و علامه و شهيدين و وحيد
بهبهاني و بحرالعلوم و كاشف الغطاء وصاحب جواهر و شيخ انصاري و ميرزاي شيرازي و آيت
الله بروجردي قدس سرهم و صدها و هزارها حاملان علوم و معارف اهل بيت طي كرده كه بر
هر مجتهدي واجب است كه به اجتهاد خود عمل نمايد و تبعيت و تقليد از اجتهاد هيچ
مجتهدي و لو بلغ في العلم ما بلغ بر مجتهد ديگر جايز نيست.
و حديث بصائر الدرجات كه به آن اشاره فرمودهايد با صرف نظر از ضعف سند آن و اينكه
مثل علامه مجلسيرحمهالله متن آن را چنين توصيف ميفرمايد: (والخبر لا يخلو من
تشويش و النسخ التي عندنا كانت سقيمة فاوردناه كما وجدناه والمقصود منه ظاهر لمن
تامل فيه)
(250)
هرگز به اين ادعاي واهي ارتباط ندارد و همانطوركه علامه مجلسي فرموده
است با تأمل مقصود از آن ظاهر ميشود.
اين حديث كه متضمن مضامين عاليه است مربوط به ائمه عليهم السلام و اعداء معروف آنها
است و هم ردّ بر كساني است كه مقصود از اسامي فرائض و واجبات را ائمه عليهم السلام
و محرمات و معاصي را اعداء آنها دانستهاند و خود را مكلف به انجام فرائض و ترك
محرمات نميدانستند كه بديهي است اين عقيده كفر صريح است و چنانكه در حديث
ميفرمايد معتقد به اين عقيده مشرك به خدا است وشركش آشكار است و در آن شكي نيست هر
چند صاحبان اين عقيده باطله خود را از محبان آل محمد صلوات الله عليهم بدانند.
غرض اينست كه مراد از حديث معلوم است و اين مسئله معرفت مؤمن كامل (غير از امام وقت
كه بر حسب اخبار كثيره معرفت او واجب است و هر كس بميرد واو را نشناخته باشد به
مردن جاهليت مرده است) اصلاً از آن استظهار نميشود.
تا پيدايش اين طائفه كسي اين تفسير را براي آن نكرده است و يقيناً شخص مؤلف بصائر
الدرجات محمد بن الحسن الصفار القمي قدس سره نيز غير از اين معناي ظاهري كه عرض شد
از آن استظهار نكرده است و در خيالش هم اين فكر مستحدث ركن رابع و مؤمن كامل خطور
نكرده است.
مقصود از رجالي كه معرفت آنها را آن گروه گمراه كافي از عمل به واجبات و فرائض
ميدانستند ائمه عليهم السلام است و مقصود از رجالي كه معرفت آنها را كافي از ترك
محرمات ميگفتند اعداي آنها است كه در واقع اين فرقه دين را در معرفت اولياي خدا و
اعداي خدا (تولي و تبري) خلاصه ميكردند كه امام عليهالسلام با آن شدّت و تاكيد
فساد آن را اعلام و معتقد به آن را مشرك خوانده است.
و اما جملهاي از اين حديث كه بالخصوص به آن اشاره كردهايد «و ذلك الرجل هو اليقين
و الايمان و هو امام امته و اهل زمانه» حتماً مراد از رجل در اين جمله امام معصوم
يعني شخص حضرت صادق عليهالسلام و سائر ائمه عليهم السلام است و ارتباطي به عالم
كامل غير از ائمه عليهم السلام و به خوانين قجر و كريمخان و محمد خان و
زينالعابدين خان و ابوالقاسم خان و خود شيخ احمد و سيد كاظم و غيرهم ندارد.
واقعاً خيلي عجيب است كه كسي بخواهد با تفسير مثل اين حديث كه مقصود از آن ظاهر و
مبين است فرقهسازي كند و بر سر راه بندگان خدا براي اضلال آنها بنشيند در حاليكه
با هزار تكلف اين جمله و كلّ اين حديث قابل تفسير به ركن رابع و ناطق واحد غير از
ائمه اثني عشر عليهم السلام نيست و تا زمان استحداث اين فرقه اصلاً چنين استنباطي
از آن در بين اعاظم محدثين مطرح نبوده است.
فقط آنها هستند كه معرفتشان واجب است و چنانكه اميرالمؤمنين عليهالسلام
ميفرمايد: «و انّما الائمة قوام الله علي خلقه و عرفاؤه علي عباده و لا يدخل الجنة
إلا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار إلا من انكرهم و انكروه»
(251)
اين احاديث مربوط
به اين بزرگواران است كه قرآن درباره آنها ميفرمايد: "ثُمَّ أَوْرَثْنَا
الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا"
(252)
نه خان قجري يا استاد او سيد
كاظم و شيخ احمد و هر كس ديگر.
ابواب ائمه
راجع به اين سؤال كه آيا بعد از هر امامي عدهاي به نام ابواب بودهاند؟ جواب
اين است كه اگر سؤال از اين باشد كه بعد از امام قبل و در عصر امامت امام بعد
ابوابي از امام قبل باشند حتماً چنين چيزي نبوده است و قابل قبول نيست زيرا همه
موظف بودهاند كه به امام بعد رجوع نمايند، و اگر مقصود اين است كه آيا هر يك از
ائمه عليهم السلام درعصر امامت خود وكلائي و نوابي داشتهاند يا نه اين سئوال منطقي
است و در صورتي كه موانعي مثل تقيه وجود نداشته باشد طبعاً تعيين وكلاء براي رتق و
فتق امور و رسيدگي به حوائج شيعه انجام ميگرفته و افرادي به اين سمت معين ميشدند
نظير افرادي كه از طرف حضرت امير عليهالسلام مثل مالك اشتر و ابن عباس و ديگران
منصوب ميشدند و در زمان حضرات امام علي النقي و امام حسن عسگري عليهالسلام و غيبت
صغراي حضرت ولي عصر ارواحنا فداه اين برنامه معمول بود كه از مشهورترين آنها در عصر
غيبت نواب اربعه بودهاند كه شايد علت شهرت و مقبوليت عامه آنها يا عموم نيابت آنها
نسبت به همه بلاد بوده در حاليكه شايد در سائرين كسي كه گنجايش اين وسعت را داشته
باشد نبوده است يا اينكه به اعتبار شخصيت ممتاز خودشان بيش از ديگران مرجع امور و
مراجعات مردم بوده اند و يا اينكه وكالت ديگران نيز بواسطه آنها ابلاغ ميشده است كه
به هر حال ظاهر اين است كه اين چهار نفر حائز مركز شيعي بودهاند كه ديگران در حد
آنها نبوده ولذا وقتي به علي بن محمد سمري رضوان الله تعالي عليه اعلام شد كه غيبت
تامه واقع شده است، باب سفارت و وكالت خاصه مطلقا مسدود شد.
اما اينكه اميرالمؤمنين يا سائر ائمه عليهم السلام ابوابي داشته باشند كه از آنها
در افاضه علوم نيابت داشته باشند و مثل قائم مقام و واسطه منحصر به فرد باشند كه
بدون توسل به آنها و شناخت آنها كسب علوم و معارف ائمه عليهم السلام ممكن نباشد
چنين چيزي سابقه ندارد حتي در زمان غيبت صغري نيز محدثين و علماء به كار خود يعني
روايت احاديث و نشر علوم و بيان احكام بدون مراجعه به نواب اشتغال داشتند.
خلاصه، چنين امري سابقه نداشته است كه شناختن يك يا چند نفر از اصحاب مدخليت در كسب
علوم از اهل بيت عليهم السلام داشته باشد كه حديث آنها و گفته آنها در شرعيات
تعبداً مثل قول ائمه عليهم السلام حجت باشد آن چنان كه معتقدان به ركن رابع و عالم
كامل ميگويند. البته اين مورد تصديق است كه بعض اصحاب ائمه عليهم السلام ، علوم
بيشتر و احاديث زيادتر از بعض ديگر را تحمل كردهاند مثل سلمان يا محمد بن مسلم يا
زراره اما اين بيشتر از اين نيست كه او حامل احاديث و ناقل علوم بيشتر است و موجب
حصر بيان حديث و ابلاغ احكام و وساطت منحصره او بين امام و امت در علوم شرعيه
نميباشد.
و اما سؤال از شغل شاغل نواب اربعه آنچه كه بالفعل به نظر ميرسد اين است كه شغل
شاغل آنها همان تصدي امور نيابت خاصه و مرجعيت عامه بوده است و اگر شغل ديگري
داشتهاند معلوم نيست كه بالمباشرة به آن اشتغال داشتهاند يا بواسطه، و عثمان بن
سعيد اگر چه ملقب به سمّان و زيات است با اينكه از كودكي و چنانكه به خاطر دارم از
سنّ يازده سالگي به خدمت امام افتخار داشته است شغل اصلي او همان خدمت امام
عليهالسلام بوده است به هر حال اگر هر شغلي هم داشتهاند اشتغال آنها به آن شغل در
حدي بوده است كه با انجام وظايف نيابت كه در آن زمان به ملاحظات متعدد وسيع و
گسترده بوده است مزاحمت ننمايد.
اعتقاد به وحدت وجود، حلول و اتحاد و...
س2. بعد التحية والسلام معروض ميدارد كه نظر حضرتعالي در مورد عرفائي كه قائل
به طريقت و وحدت وجود و موجود و حلول و اتحاد و مهدويت نوعيه و صلح كل و ترك عبادات
و اتيان محرمات ميباشند چيست؟ با توجه به اينكه داشتن اينگونه عقائد مستلزم انكار
ضروري دين ميباشد آيا اينگونه افراد در حكم بقيه كفّارند يا خير؟ و اگر كسي قبلاً
در سلك مسلمانها بوده ولي بعدها در اثر ارتباط با اين فرقه داراي چنين عقائدي شده
باشد و عقائدش را هم براي ديگران اظهار ميكند آيا چنين كسي در حكم مرتد است يا خير؟
ج. عقيده بوحدت وجود كه وجود را مثلاً دريا و كل اشياء را مثل امواج آن بداند يا
صدور اشياء را از خدا بطور صدور معلول از علت يا نور از شمس و يا حبر و حرف بداند،
و حلول و اتحاد و جواز ترك عبادات و جواز فعل محرّمات و صلح كل بعض معاني فاسده آن
خلاف مذهب حق تشيع اثني عشري است بلي اگر افرادي اين اصطلاحات را بگويند و حتي
اظهار عقيده كنند ولي ملتفت به معني و لوازم باطله آن نباشد حكم بكفر آنها نميشود.
معاشرت با فرقه موسوم به اهل حق
س3. در شهر ما از زمانهاي قديم گروهي از مردم عقيده دارند كه خدا در حضرت علي
عليهالسلام حلول كرده و به آن ايمان دارند و به علي اللهي مشهور هستند و به زبان
تُركي نيز گوران ميخوانند و به فارسي به بيان خودشان اهل حق گفته ميشود. و از اين
فرقه جماعت در شهر ايلخچي نيز زياد است و با هم رفت و آمد دارند و هفتهاي يكبار در
خانقاه جمع ميشوند و از كلام كشفالاسرار در جم خانه كه يكي از كتابهاي آنهاست
براي سرسپردگان از آن قرائت ميشود و كتاب ديگري كه بنام چهل تنان يكبار در 2000
جلد در فروردين 1347 در چاپخانه درخشان بچاپ رسيده است. بعد از چاپ و توزيع كتاب
مذكور عقايد آنها بر مردم آشكار گرديد بطوري كه به جمعآوري اين كتاب اقدام كردند،
علايم ظاهري آنها اين است كه موي سبيلهايشان را اصلاً اصلاح نميكنند و موي
سبيلشان به دهانشان ميرود، زمانهاي قديم به علت آگاهي دادن روحانيت، مردم چندان با
اهل اين فرقه معاشرت نداشتند و از آنها نه دختري ميگرفتند و نه دختري ميدادند و
حتي قبرستان آنها جدا از قبرستان مسلمانان بود و مردههاي خود را در قبرستان مخصوص
دفن ميكردند ولي بعد از انقلاب اسلامي بخصوص در اين چند سال اخير كه صوفيگري را
تبليغ ميكنند به خود جرئت داده و تشكيلاتي كار ميكنند و عقايد خود را مرموزانه
ترويج و اشاعه ميدهند و از مسلمانان كساني هستند كه آگاهانه و يا ناآگاهانه دختران
خود را به پسران اين فرقه (علياللّهي) ميدهند و يا از افراد اين فرقه فاسد براي
مراسمات مسلمانان آشپزي ميكنند و از اين فرقه يك نفر بدون تحقيق، شوراي شهر شده
است و مردم در اين مسائل بلاتكليف ماندهاند، لذا با ارسال چند صفحه از كپي كتاب
دفتر آفرينش اسرار حقيقت از كتاب چهل تنان و صفحاتي چند از اعتقادات اهل حق از كتاب
ايلخچي بحضور استدعا داريم از چگونگي معاشرت مسلمانان با اين فرقه باطل و فاسد و
همچنين در مورد مشرك بودن آنها و انتخاب همسر و ازدواج با آنها ما را آگاه وبطور
شفاف حكم شرعي آن را بيان فرمائيد.
ج. در فرض سوال فرقهي معروفه به اهل حق كه نمونهاي از عقائد آنها را ارسال
داشتهايد از طريق حق منحرفند و جداً لازم است مؤمنين و مؤمنات از معاشرت و اختلاط
با آنها اجتناب نمايند و ازدواج با آنها نيز حرام است. والله العالم
فرقه اسماعيليه و اتباع آغاخان
س4. درباره آغاخان، فرقه اسماعيليه و برنامههاي ايشان و عضويت در انجمن آنها و
استخدام در دستگاه آغاخان تفصيلاً حكم الله را مرقوم بفرمائيد.
ج. اتباع آغاخان و فرقه اسماعيليه از دين مبين اسلام منحرفند و قبول خدمت در ادارات
آنها و شركت و حضور در برنامههاي آنان جائز نيست. و الله العالم
رفتن به خانقاه و ترويج مرام آنها جايز است يا خير؟
س5. آيا رفتن به خانقاه جايز است؟ يا هر مكاني كه افرادي بنام شاه نعمت الله يا
ذهبيه و يا خاكساريه يا هر فرقه ديگر بنام فقراء اجتماع ميكنند و با اسم تبليغات
اسلامي و روضهخواني و يا جشن اعياد و يا وفيات ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين
و بنام ذكر فضائل و مناقب بزانوهاي خودشان ميزنند يا پيشاني خود ميزنند از نظر شرعي
آيا رفتن در آن مجلس و ترويج مرام آنها جايز است يا خير؟
ج. رفتن به خانقاهها و حضور در جلسات فرق صوفيه و به اصطلاح خودشان فقراء و شركت در
برنامههاي آنها كه به اسم تبليغات اسلامي و به اسم برگزاري اعياد و ايام
سوگواريهاي مذهبي و ذكر فضائل حضرت اميرالمؤمنين و سائر ائمه اطهار سلام الله عليهم
و مدائح آن بزرگواران اجراء مينمايند ترويج باطل و ضلال و اضلال و بدعت است و
مؤمنين بايد جداً از آن خودداري نمايند و از مجالست و مصاحبت با آنها پرهيز كنند
خداوند متعال آنها را بصراط مستقيم اسلام و مذهب اهل بيت عليهم السلام هدايت و به
مؤمنين در استقامت و پايداري در مواضع ايماني ثبات قدم و مصونيت از لغزش و انحراف عطا فرمايد.
تمايل به اعتقادات صوفيانه
س6. اينجانب پس از نفوذ و بررسي اوضاع چند خانقاه مشاهده كردم تعدادي از جوانان،
ناآگاهانه به اين فرقه متمايل شدهاند (بطوري كه مراجع و علماء را قبول دارند اما
از نظرات آنها آگاه نيستند) و با عنايت به اينكه اخيراً به دلايلي فعاليت اين گروه
بسيار گسترده شده و به معرفي ناقص اسلام و تشيع ميپردازند خواهشمندم جهت شناخت
بيشتر مردم از اين فرقه مطالبي از قبيل طهارت آنها، اعتقادات صوفيانه، معاشرت با
آنها، دادن نذورات به آنها و غيره با دست خط مبارك مرقوم بفرماييد.
ج. صوفيه با فرق و انشعابات بسياري كه دارند اگر چه در انحراف در يك سطح نيستند و
بسا برخي از آنان خارج از رقبه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرفند و عقائد
خاصهاي دارند غير اسلامي بهر حال معاشرت با آنها و تقويتشان و دادن نذور به آنها و
رفتن به خانقاه آنها كه موجب ترويجشان ميشود حرام است و بايد مؤمنين از آنها
بپرهيزند. والله العالم
عقايد حسن بصري و روايات نقل شده از او
س7. بعد از تقديم سلام معروض ميدارد در مطالعات اسلامي به دوگانه گوئيهاي
زيادي نسبت به حسن بصري برخورد كرده، در صورتي كه شخصيتهاي علمي شيعي او را
نپذيرفتهاند ولي او را سر حلقه عرفا و مجاز در ارشاد از ناحيه علي اميرالمؤمنين
عليهالسلام شناختهاند آيا حسن بصري ثقه اكابر شيعه و براستي از مجازين امام علي
روحي فداست؟
ج. حسن بصري قدر مسلم متهم به نصب و انحراف از حضرت أميرالمؤمنين است و اين اتهام
نسبت به اوائل زندگي او و عصر خلافت حضرت امير سلام الله عليه ثابت است. وي مورد
تجليل و تعظيم مخالفين و از مشايخ روات جمعي از محدثين آنها است و در كتب حديث و
مشايخ و رجال و روات شيعه جائي ندارد اگر چه منقولاتي دال بر توبه و ندامت و بازگشت
او به حق وارد شده اما ثابت نيست حشره الله مع من يحبه.
علي هذا به نقل و روايت مثل او در مسائل اعتقادي و فقهي اعتماد نميشود كرد مگر به
روايات صحيحه مأثوره از طرق اهل بيت عليهمالسلام ثابت باشد كه بعنوان تأييد قابل
ذكر است. بينش شخصي و نظر و عقيده خاص او قابل استناد نيست، بلكه معلوم البطلان است
و الله اعلم بحقائق الامور و هو الهادي.
عرفان اسلامي و عارف حقيقي
س8. خواهشمند است تعريفي از عرفان و عارف در اسلام مرقوم فرمائيد. و آيا افراد مخصوصي به اين مقام ميرسند يا براي هر كس ممكن است؟
ج. متأسفانه لفظ عرفان و عارف در عصر ما مورد سوء استفاده و منحرف كردن مردم از
تعاليم واضح دين شده است. اطلاق اين لفظ بر هر مسلماني كه معرفت به توحيد خدا و
سائر عقائد حقه داشته باشد جائز است هر كس از تعاليم و هدايتهاي قرآن و حديث بيشتر
اطلاع داشته باشد عارف و با معرفت است و هر كس در خلقت آسمان و زمين و آيات الهي و
عجائب عالم آفرينش و عظمت و وسعت عالم و دلائل بيشمار بر علم و قدرت و حكمت خدا
بيشتر فكر كند علم و عرفانش بيشتر است.
"إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ
لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا
وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ
رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ"
(253) تفكر
در خلق و تفكر در فناء دنيا همه عرفان بخش است تفكر در خود انسان در چشم و گوش و
بيني و ميليونها اسرار وجود انسان كه هنوز هم بيشترش ناشناخته است همه معرفت بخش
است.
توضيحاً قابل ذكر است: برخي از كساني كه مكتب به اصطلاح خودشان عرفان را تعريف
ميكنند عرفان در برابر فلسفه، علم ميگويند، و عالم به آن را عارف ميخوانند و در
فرق آن با فلسفه ميگويند موضوع فلسفه مطلق وجود است از وجود خدا تا همه موجودات تا
ذره و كمتر از ذره و روح و جسم و عرش و كرسي و جن و انس و ملائكه و...، كه البته بر
مبناي اصالة الماهية وجود مفهومي انتزاعي از تحقق همه و صادق بر همه است و بحث قائل
به اصالة الماهية در ذوات اشياء متمايز الحقيقه است و بنا بر مبناي اصالة الوجود و
اينكه هر چه وجود دارد بوجود موجود است (بلكه موجود همان وجود است و حقيقي است) مثل
نور ذات تشكيك و تمايز مصاديق آن به مراتب و وجوب و امكان و شدت و ضعف است و
بنابراين لازم شود همه موجودات از باري تعالي و به اصطلاح آنها واجب الوجود و كل
عالم امكان و ممكن الوجود در حقيقت ذات اشتراك داشته باشند و بطور مطلق متباين
بالذات نباشد.
در نتيجه با مفاد مثل "َليْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ"
(254)
موافق نميشود و مفاد اين جمله
كريمه عظيمه كه از آن بطور مطلق نفي مثل خدا ميشود و (ليس كمثله شيء في ذاته و
صفاته و نعوته) ميباشد مقيد ميشود و(ليس كمثله شئ في صفاته و نعوته) ميگردد، به
هر حال از اين بيان اگر چه في الجمله غيريت و مغايرت بين خالق و مخلوق استفاده
ميشود ولي غيريت آنها در حقيقت و كنه ذات به تمام معني فهميده نميشود بلكه مماثلت
ذاتيه از آن مفهوم ميشود مع ذلك در فساد مثل اينكه قائل به وحدت مصداقي و عينيت آن
باشند نميباشد و اينكه كسي بگويد وجود حقيقت واحد نامتناهي است كه از آن تعبير به
الله و واجب الوجود ميشود و سائر اشياء از عرش و كرسي و زمين و ... همه مراتب
وجودي همان وجود نامتناهي و واجد شمرده ميشوند اين با موضوع فلسفه كه مطلق وجود
است و داراي دو مصداق متباين بكنه ذات ميباشد سازگار نيست.
اما موضوع باصطلاح علم عرفان را وجود مطلق ميگويند و مصداق واحد آن را خداوند
متعال ميدانند، و كسي را عارف ميگويند كه بعكس حكيم كه از مطلق وجود بحث ميكند
از وجود مطلق بحث مينمايد نه غير او بنابراين تفكر در آيات خدا و خلق آسمان و زمين
و اختلاف شب و روز و نظر در آثار علم و قدرت خدا كه با تاكيد در آيات قرآن مجيد
مثل، "وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلَا
تُبْصِرُونَ"
(255)
و مثل "أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَإِلَى
السَّمَاء كَيْفَ رُفِعَتْ وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ"
(256)
به آن ترغيب شده
و معرفتي كه از آن حاصل ميشود عرفان نميدانند و تفكر در اين آيات و نظر در ملكوت
آسمان و زمين چون نظر در وجود مطلق كه مدعي عرفان ميگويد نيست، عرفان و معرفت
نميباشد. اين عرفان كه قائل بوجود مطلق باشند كه مصداق آن منحصر به فرد و مقتضاي
اطلاق آن وحدت و نفي كثرت است از قرآن مجيد و روايات معتبر استفاده نميشود. اصل
وجود حقيقي وجود كه امر انتزاعي نباشد مورد انكار بسياري از به اصطلاح محققان و
حكما است، و وجود مطلق كه همه باشد يا همه او باشند يا همه، مراتب وجودي او باشند و
نسبت همه به او نسبت امواج به دريا و حروف به حبر، و (سه نگردد ابريشم ار او را=
پرنيان خواني و حرير و پرند)، اين معاني از قرآن مجيد و روايات فهميده نميشود، و
همان مشرب و اصطلاح وحدت وجود را كه اعلام متكلمين و متشرعه و مؤمنين به كتاب و سنت
نميپذيرند نشان ميدهد. هيچ يك از اسماء الله الحسني مفهوم وجود مطلق را ندارند
بلكه همه بر خلاف آن دلالت دارند، و اگر كسي بخواهد آنها را اسماء وجود مطلقي كه
خود تصور كرده بداند بايد همه را حمل بر خلاف ظاهر و بلكه خلاف صريح آنها بنمايد و
وارد سخن از هويت و كنه شود هر چند بگويد كنه وجود نيز نامعلوم است.
عارف حقيقي كسي است كه بكل اسماء و صفات و نعوت الهيه كه قرآن كريم و روايات صحيحه
و ادعيه معتبره بر آن دلالت دارند تصديق داشته باشد و مؤمن باشد و او را خالق و
خودش و همه را مخلوق و او را رازق و خود را مرزوق و او را قاهر و همه را مقهور و او
را رحمان و رحيم و خود را مرحوم و او را مالك و همه را مملوك و و ... و او را غير
همه و همه را غير او بداند و سير در راهي كه منتهي به انكار واقعيت و حقيقت اين
عناوين ميشود اگرچه در حدّ بسيار ضعيف باشد عرفان نيست و جهل است. سير در راهي كه
منتهي بنفي همه اشياء ميگردد و متحقق را فقط وجود مطلق كه اقلاً وجود هويتي به اين
معني محل اختلاف حتي بين ارباب به اصطلاح معقول است ميدانند عرفان نيست، و معرفتي
كه از طريق هدايت كتاب و سنت و وحي و ارشاد امناءالله و نهج البلاغه و صحيفه كامله
و ... حاصل نشود و نصوص، آن را نفي نمايد عرفان و معرفت نيست. عرفان و معرفت خدا
"لا تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ"
(257)
و (انه محتجب عن العقول
كما هو محتجب عن العيون) و (هو الواحد الاحد) "َليْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ" "
يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِيضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ"
(258)
"خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ"
(259)
"يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي
الصُّدُورُ"
(260)
و لا اله الّا هو وحده لا شريك له و و... ميباشد و خلاصه خداي قرآن
و خداي اسلام و خداي نهج البلاغه و اينهمه روايات و ادعيه توحيدي معرفت بخش با وجود
مطلق متحد المعني نميباشد و عارف و عرفان اسلامي و قرآني را نبايد به اين عرفان
اصطلاحي و مبتدع و ملتقط اشتباه نمود.
راه رسيدن به عرفان واقعي
س9. چگونه به عرفان واقعي برسيم؟
ج. عرفان واقعي و اسلامي (نه آنكه صوفيه و افراد به اصطلاح عرفاء ميگويند) از
تفكر در آيات آفاقيه و انفسيه يعني تفكر در عالم آفرينش زمين و آسمان و عجائب
مخلوقات آنها و نظاماتي كه در آنها برقرار است و تفكر در وجود خود و همه مخلوقات
حاصل ميشود.والله العالم
فرقه بهائيت و اعتقادات آنها
س10. لطفاً در خصوص پيدايش فرقه بهائيت و اعتقادات آنها توضيح دهيد.
ج. به كتبي كه در رد اين فرقه ضاله نوشته شده مانند:«تاريخ جامع بهائيت»
و«ساختههاي بهائيت در صحنه دين و سياست» و«انشعاب در بهائيت» و «كشف الحيل» و
نظاير اينها رجوع نماييد. اجمالاً در پيدايش آن از آغاز به روسها وابستهاند و بعد
از آن در خدمت استعمار انگليس و صهيونيسم قرار گرفتند و در زمان كنوني مزدور تمام
عيار آمريكا هستند شرح خيانتها و جنايتهايشان از اول تا بحال تاريخي سياه و پر از
ننگ و تقلب و تزوير است.
آيا امثال جنيد بغدادي از سوي امام عصر عليهالسلام مأموريت دارند
س11. حضور مبارك حضرت آية الله العظمي آقاي حاج شيخ لطف الله صافي گلپايگاني مدّ
ظله با عرض سلام و ارادت استدعا دارم بفرمائيد: تفكر زير در مذهب تشيع جايگاهي
دارد؟ جنيد بغدادي از حضرت قائم امام دوازدهم عجل الله تعالي فرجه الشريف مأمور اخذ
بيعت معنوي بوده و در زمان غيبت اجازه داشت جانشين هم تعيين كند و جانشين طريقتي هم
تعيين كرد كه او ابو علي رودباري بود؟
ج. عليكم السلام و رحمة الله، اين توهم هيچ اصل و جايگاهي ندارد و در كتابهاي
معتبر مربوط به احوالات حضرت بقية الله مولانا المهدي ارواح العالمين له الفداء و
نواب خاصّ آن حضرت مانند كتاب كمال الدين صدوق، و غيبت نعماني، و غيبت شيخ طوسي
اسمي از جنيد و رودباري نيست، و دعواي اينكه كسي از طرف آن حضرت مأموريت اخذ بيعت
يا اختيار تعيين جانشين داشته باشد كذب محض و جعل است و هيچ كس پس از پايان عصر
غيبت صغري و نيابت جناب علي بن محمد السمري از طرف آن حضرت بلا واسطه يا با واسطه
نيابت يا وكالت خاصّه يا مأموريت اخذ بيعت، ندارد و هر كس ادعا كند بايد تكذيب شود
و هو كذّاب مفتر.