سند زيارت ناحيه مقدسه
س28. با عرض اعتذار بجهت تصديع اوقات شريف خواهشمند است نظر مبارك را در مورد صحت و سقم زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عجل الله تعالي فرجه شريف را بفرماييد.
ج. اين زيارت شريفه چنانكه در بحار الانوار علامه عاليمقام مجلسي عليه الرحمه از مزار كبير نقل فرموده است مروي از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر عجل الله تعالي فرجه الشريف است، رجوع فرمائيد به بحار الانوار كتاب المزار 41 زيارت 8 ص 317 الي 328 و هم به باب 35 زيارت 38 ص 231 الي 249 اگر چه اين را فرموده است: ظاهر اين است كه از تأليف سيد مرتضي رضي الله عنه است.
ولي ظاهر اين است كه اگر تمام آن از ناحيه مقدسه نباشد اقتباس از اين زيارت باشد به هر حال هر يك مشتمل بر مطالب عاليه و ذكر مصائب جليله آن حضرت است كه دليل بر اين است كه انشاء كننده در نهايت قدرت ادبي و فصاحت و بلاغت و اطلاع از مقامات ولايت است و خواندن به قصد رجاء و تأمل در مضامين آن و سوگواري و گريه در آن مصائب همه موجب اجر و ثواب بسيار و مزيد معرفت و بصيرت و بيداري و آگاهي است.
آيا در نقل حديث، نقل عين لفظ لازم است؟
س29. در وقائع الايام مرحوم حاج ملا تبريزي جلد صيام حديث نقل كردهاند به اين مضمون«يا فاطمه والذي بعثني بالحق نبياً بشيراً و نذيراً انه متي متِّ و زوجك غير راض منك ما صليت عليك يا فاطمه ما من امراة تزينت. الحديث»
(233).
منظور از سؤال اين است كه اهل حديث ميدانند كه خطاب (متي متِّ) از باب اياك اعني و اسمعي يا جاره است اما نقل حديث بعنوان متي متِّ براي عوام خوش آيند نيست و اگر ناقل حديث بگويد پيامبر بزرگوار اسلام فرمود اگر زني شوهرش از او ناراضي باشد من بر او نماز نميخوانم مسئله را كلّي نقل كند، آيا جائز است.
ج. در نقل اين حديث نقل عين لفظ لازم نيست ممكن است به اين نحو بگويد كه مستفاد از بعضي احاديث تأكيد و تشديد بر امر رضايت زوج از زوجه است.
نظير اين در حديثي از طرق عامه راجع به فاطمه مخزوميه نيز نقل شده است كه بعضي علماء عامه در نقل آن به نام حضرت فاطمه عليها السلام تأدباً تصريح نكردهاند.
به هر حال اين هم معلوم است كه صدق قضيه شرطيه مستلزم صدق طرفين نيست علاوه بر اين همانطور كه مرقوم فرمودهايد از باب اياك اعني و اسمعي يا جاره است و اگر كسي هم با توضيحات لازم نقل كرد رفع اشكال ميشود.والله العالم
مراد از اقلام ذكر شده در احاديث احتكار
س30. نظر حضرتعالي در مورد احتكار چيست؟ آيا احتكار در جنسهاي ويژهاي است كه در روايات وارد شده؟ يا اين كه اين اقلام كه در روايات ذكر شده از باب ذكر مصاديق چيزهاي مورد نياز اكثر مردم ميباشد؟
ج. در حبس گندم و جو و خرما و كشمش و روغن و هر چيزي كه فقدان و كميابي آن اختلال در زندگي مردم ايجاد كند حكم احتكار ثابت ميباشد.
تسامح در ادلّه سنن
س31. تسامح در ادله سنن در منظر جنابعالي چه جايگاهي دارد؟
(همچنان كه مستحضريد اقوال گوناگوني در اين زمينه ايراد شده است و با تكيه بر احاديث من بلغ بسياري از افراد بيقيد و بند حديث مطرح ميكنند و كتابهاي روائي گزينشي، بدون دقت نظر چاپ ميكنند كه متأسفانه فرهنگ خاص را به وجود ميآورد).
ج. مضمون احاديث من بلغ به حكم خود اين احاديث ثابت است و نميتوان صحت آن مضمون و آن احاديث را به اين عنوان كه موجب سوء استفاده بعضي شده يا ميشود مورد ترديد قرار داد. از بيشتر يا همه حقايق و مطالب حقه اهل اغراض سوء و اهواء، سوء استفاده كرده و مينمايند ولي حق و حقايق مخفي نميماند و اخبار ضعيف و مجعول و معلول و اخبار صحيح و معتبر نزد اهل فن و علماء علم حديث مشخص است؛ بايد در هر مسئله به اهل فن و متخصص در آن فن رجوع نمود. و براي اطلاع از مجموع مطالب مربوط به اين احاديث ميتوانيد به نوشتههاي حقير در اصول مراجعه نمائيد.
توضيح عبارت«لله بلاد فلان» از نهج البلاغه شريف
س32. در عبارت «لله بلاد فلان»، آيا ممكن است امام عليهالسلام در مدح خلفا سخن گفته باشند؟
(البته لازم بذكر است كه توضيح آقاي فيض الاسلام براي جوانان قانع كننده نميباشد لطفاً معظم له در اين باره شرح دهيد متشكرم)
ج. نهج البلاغه متضمن دو نوع از خطبهها و نامهها و بلكه پندها و حكم حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام است:
در يك نوع از آن، تمام خطبه يا نامه نقل شده است و در نوع ديگر خطبه و نامه و كلام تقطيع شده يعني آنچه نقل شده بخشي از خطبه و كلام و كتاب است سيد اجل شريف رضي بر حسب نظر و مقصد خود كه در اين كتاب داشته آن بخش را نقل نموده است.
لذا گاه به علت تقطيع، دريافت كل مقصد امام عليه السلام براي خواننده مشكل ميشود آنچه از خطبه و بخشي از آن استفاده ميشود فصاحت و بلاغت و استعمال الفاظ و كلمات فصيحه و بليغه و نكات بسيار مهم ادبي است كه همان عنوان «و انا لأمراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه» معلوم ميشود اما كل مراد و مضمون از خطبه و كلام، معلوم نميشود مگر اينكه به تمام آن دست يابي داشته باشيم.
اين جمله: «لله بلاد (بلاء) فلان الخ»
(234)
نيز تقطيع از يك كلام و بخشي از يك مقال است كه نميتوان بدون احاطه بر تمام آن دانست كه غرض متكلم مدح بوده يا ذم يا ذم ديگري مثل عثمان به توصيف روعي يا مقصد ديگر داشتهاند.
آنچه را ميتوان با توجه به بررسي كل اوضاع و افعال و كلمات ديگر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مثل خطبه شقشقيه داشت اين است كه در اينجا اگر مراد از فلان، عمر بوده باشد حضرت ميخواستهاند عثمان را تنبيه نمايند كه حفظ ظاهر هم نكرد و براي حفظ عقيده عوام نسبت به خودش هم رفتار ننمود و چنان عمل كرد و كه مردم به او و اعمال او كاملاً بدبين شده و موجبات شورش بر خود را با آن سياست نابخردانه و حفظ نكردن ظاهر و مسلط كردن بني اميه بر مسلمانان و خيانتهاي كلان در بيت المال مسلمين آن وضع را جلو آورد.
اعتراض به او است كه چرا مثل سلف خود عمل نميكني و حفظ ظاهر نمينمائي او اگر چه غصب خلافت كرد و اساس انحرافات را پيريزي نمود اما سياسانه و زيركانه حفظ ظاهر ميكرد كه مردم بر او شورش نكنند و با روشي كه در باطن بسيار بدتر از معاويه بود دنيا را ترك نمود و اكنون با اعمال و رفتار سوء عثمان مردم از او به نيكي ياد ميكنند. و به عبارت ديگر بيباكي و گستاخي عثمان در بياعتنائي به حفظ رضاي عوام موجب شد كه عوام، عصر عمر را بستايند.
حاصل اين است كه اگر كل اين كلام در دست بود حقايقي در آن اكتشاف ميشد كه بسا كمتر از شقشقيه نبود از اين بيانات نميتوان به اميرالمؤمنين عليه السلام مدح سياستهاي عمر را استناد داد.
توضيح در مورد عبارت «و بالبرائة ممّن قاتلك...» در زيارت عاشورا
س33. در مفاتيح الجنان و ساير جزواتي كه بر اساس اين كتاب تهيه شده، عبارت «و بالبرائة ممّن قاتلك و نصب لك الحرب» در حاشيه عبارت «انّي أتقرّب الي الله و الي رسوله و الي أميرالمؤمنين و الي فاطمة و الي الحسن و اليك بموالاتك و بالبرائة ممّن أسّس ذلك...» نوشته شده است. از آنجا كه به نظر ميرسد عبارت «و بالبرائة ممّن أسّس أساس ذلك» بدون آنچه در حاشيه آمده، صحيح نميباشد و در ضمن در كتبي همچون كامل الزيارات ابن قولويه (ره) و مصباح المتهجّد شيخ طوسي (ره) عبارت «و بالبرائة ممّن قاتلك و نصب لك الحرب» در متن زيارت آمده است، آيا اين عبارت حاشيه، جزء زيارت بوده و قرائت آن لازم است؟ يا به عنوان نسخه بدل بايد در حاشيه باقي بماند و قرائت آن لازم نيست؟
ج. بر حسب آنچه كتاب مصباح و كامل الزيارات و كتابهاي ديگر كه از اين دو كتاب، زيارت شريفه عاشورا را نقل كردهاند، عدم صحّت متن مفاتيح الجنان در اين فقره استفاده ميشود.
مضافاً به اين كه بر حسب متن مفاتيح، قرار داشتن جمله «و بالبرائة ممّن أسّس أساس ذلك» بعد از فقره «انّي اتقرّب الي الله...» اگر چه معلوم است كه مشار اليه «ذلك» ظلم و جور بر اهل بيت عليهم السلام است در ظاهر لفظ تهافت مانند است، زيرا ذلك كه بايد بر حسب قاعده، جمله ماقبل مشار اليه آن باشد كه به قرينه جمله ماقبل آن را بايد مشار اليه آن دانست ولي اگر فقرات زيارت بر حسب كتاب مصباح و كامل الزيارات و كتابهايي كه از آنها نقل كردهاند باشد، كلام تامّ و مطابق با ذوق ادبي و موازين است.
توضيح در مورد عبارت «و ابدأ به اولاً...» در زيارت عاشورا
س34. همچنين در دو كتاب ياد شده يكي از فقرات زيارت عاشورا به اين شكل ذكر شده است «... وابدأ به أوّلاً ثمّ الثّاني و الثّالث و الرّابع ...» با توجّه به اينكه ثاني و ثالث در اين عبارت به همراه «ال» آمده و در كتاب مصباح كفعمي نيز «الاول» به عنوان نسخه ذكر گرديده، اين احتمال وجود دارد كه عبارت صحيح «... وابدأ به الأوّل ثمّ الثاني...» باشد.
در ضمن در مقامات حريري آمده است كه مواردي همچون اول، بعد، قبل و... كه ظرف هستند، به ضمه خوانده ميشوند، مگر در حالتي كه به چيزي اضافه شده باشند. در اين صورت بايد عبارت فوق را چنين خواند «و ابدأ به اول ثم الثاني و الثالث» نظر مبارك در اين زمينه چيست؟
ج. عبارت كامل الزيارات غير از اين است و جمله «و أبدأ...» در آن نيست، و لفظ مصباح اين است:« و أبدأ به أوّلاً ثمّ الثّاني ثمّ الثّالث ثمّ الرّابع» و اصل و اعتبار بر مصباح شيخ است، اگرچه بعض شارحين فرموده است در بعض نسخ مصباح كه ظاهراً مرادش مصباح شيخ است «وابدأ به الأوّل» است اظهر است لاتحاد النظم و السياق و لذا كتبناه في المتن و جعلناه اصلاً و كتبنا المنوّن في الهامش.
بديهي است مجرد حفظ اتحاد نظم و سياق موجب جعل آن در متن نيست اگر (أوّلاً) در نسخ معتبره موجود باشد.
اما حريري چنانكه علامه اديب صاحب كتاب شفاء الصدور بيان كرده است و اولاً را در مثل «وابدأ به أوّلاً» به قول شاعر قياس كرده است كه گفته است:
لعمرك ما ادري و اني لا وجل
علي اينا تغدو المنية اول
غفلت از اين كرده است كه ضم در اينجا مبني بر اين است كه اسماء لازمة الاضافه اگر مضاف اليه آنها لفظاً محذوف باشند و معناً مراد باشند مبني بر ضم ميباشند، چنانكه اگر مضاف اليه مذكور يا لفظ آن در تقدير باشد در اين صورت معرب است بدون تنوين مثل ابدأ به من اول و همين جمله «خصّ أنت أوّل ظالم» و اما اگر نه لفظ مضاف اليه و نه معني مراد باشد و مقصود مثل قبل ما و بعد ما باشد در اين صورت منصوب و منوّن است مثل و ساغ لي الشراب و كنت قبلاً و مثل ابدأ به اولاً و اولا در «و ابدا به أوّلاً» بدون مضاف اليه است لا لفظاً و لا معني و تنوين براي تنكير است.
بناء علي ما ذكر محتمل اين است كه نسخه بدل (و ابدأ به الاول) از كسي باشد كه (و ابدأ به اولا) را غلط گمان كرده و به گفته صاحب شفاء الصدور از اين غفلت كرده است كه با اعتبار سند اين زيارت بلكه قطعيت او بين شيعه و اين كه آن كلام همه ائمه عليهم السلام بلكه حديث قدسي است و تطابق جميع نسخ بر اين چه اعتنايي بقول حريري است.
كيفيت قرائت زيارت عاشورا در ايام سال
س35. برخي بر اين عقيدهاند كه چون زيارت عاشورا در روز ديگري غير از روز عاشورا خوانده شود، بايد به جاي «انّ هذا اليوم يومٌ تبرّكت...» چنين خواند: «ان يوم عاشورا يوم تبركت...» آيا اين عقيده درست است؟
ج. اين نظر، نظر شريف علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه است كه در بحار ميفرمايد «قوله عليهالسلام : ان تزوره في كل يوم هذه الرخصة تستلزم الرخصة في تغيير عبارة الزيارة كأن يقول: اللهم ان يوم قتل الحسين عليهالسلام يوم تبركت به، و قال بعض الشارحين و هذا هو الحق الذي لابد منه و لامحيص عنه.
و حقير هم همين نظر را تأييد ميكنم و اگرچه مؤلف كتاب شفاء الصدور اصرار ورزيده است كه به همان عبارت «اللهمّ انّ هذا يوم» خوانده شود، و فرموده است كه اينجا مثل «اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله» نيست و به روايت عبدالله بن سنان و دعاء غريق كه در كتاب شريف كمال الدين روايت شده است و به روايت اسماعيل بن الفضل كه در خصال روايت است و بر حسب آن اسماعيل بر «يحيي و يميت» (و يميت و يحيي) را افزود امام عليهالسلام فرمود «لا شك في ان الله يحيي و يميت و يميت و يحيي و لكن قل كما أقول» يعني شكي نيست كه خدا زنده ميكند و ميميراند و ميميراند و زنده ميكند و لكن چنانكه من ميگويم بگو و همچنين به روايت علاء بن كامل كه در كافي روايت شده است استشهاد مينمايد كه علاوه بر ذكري كه امام عليهالسلام به او تلقين كردند «بيده الخير» را اضافه نمود، به او هم حضرت صادق عليهالسلام فرمودند كه خير بدست او است ولي چنانكه من ميگويم بگو.
اما با كمي دقت معلوم ميشود كه مسأله با اين مواردي كه در اين روايات است فرق دارد، و به همان «اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله» شبيهتر است.
البته تصرف در متون اخبار و الفاظ احاديث مخصوصاً ادعيه و زيارات جايز نيست و معايب بسيار دارد و در مقام نقل روايت بايد در مثل همين مورد را نيز عيناً با لفظ «اللّهم انّ هذا يوم...» روايت نمود و مثل اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله را نيز با عين همين لفظ بايد روايت كرد اما در مقام عمل به روايت بايد بر كفن هر كس اسم خودش نوشته شود و اسم اسماعيل صحيح نيست.
اما آنچه را كه صاحب شفاء الصدور به فرمايش خود از اهل حكمت برهانيه و اصحاب حكمت ايمانيه نقل فرموده اصلاً قابل استناد و حجت شرعي نيست كه در اين جا مجال بحث از آن نيست و ظاهر اين است كه بر حسب اين بيان در مقام قرائت زيارت در غير روز عاشورا جمله «و هذا يومٌ فرحت» بمثل «وهو» تبديل شود ولي «و في هذا اليوم و في موقفي هذا» به همان لفظ قرائت شود چنانكه از اين بيان هم معلوم شد كه اگر خواننده دعاي بعد از زيارت زن باشد بايد الفاظ مشتق مذكر را به تأنيث بخواند مثل زائراً و متوسلاً و منتظراً و تائباً و حامداً را زائرة و متوسلة و ...
مخفي نماند كه در توجيه قرائت به لفظ مأثور در غير روز عاشورا بعض وجوه گفته شده كه نميتوان بر آنها اعتماد نمود مثلاً يكي از شارحين از بعض مشايخ خود كه او را از اكابر و اعاظم بلكه از اوتاد و اطواد معرفي نموده، نقل نموده كه اصرار بر اشاره بخصوص روز زيارت در غير روز عاشورا نموده است و عين كلام او بفارسي بر حسب نقل اين شارح اين است:
«شبههاي نيست در اينكه از روز وقوع اين حكايت جانسوز از براي بنياميه تا مدت مديده هر روز، روز شادي و هنگام مبارك بادي بوده پس اگر نسبت به ايام هفته ملاحظه كني هر روز، روز تبرك ايشان است بلكه نسبت به سال اگر ملاحظه كني به يك ملاحظه چنين خواهد بود پس اگر هذا اشاره كرده شود به خود همان يوم غير عاشورا صحيح خواهد بود چنانكه تجويز امام عليهالسلام نيز ظاهر در اين است و كاشف از اين است كه هر روز به اعتباري محل تبرك ايشان واقع شده و ميشود، و ميتوان توجيهي ادقّ از اين نمود و آن اين است كه هر يك از اين ايام هفته لا محالة روز عاشورا اتفاق افتاده به اين اعتبار كه يوم عاشورا يوم تبرك ايشان است هر يك از اين ايام هفته يوم تبرك ايشان واقع شده الخ».
چنانكه ملاحظه ميشود هر دو وجهي كه براي اشاره بودن «هذا يومٌ» به روز زيارت در غير روز عاشورا تصور شده مقبول نيست اما وجه اول براي اينكه در صورتي وجيه است كه جمله (تبركت فيه) باشد و با «تَبَرَّكَت بِهِ» موجه نيست.
و اما وجه دوم اينكه گفته شود «هذا» به روز زيارت غير روز عاشورا از اين جهت اشاره ميشود كه هر يك از ايام هفته در طي سالهايي كه بر روز عاشورا گذشته مصداق روز عاشورا شده است و چنانكه در آن سال به خصوص آن روز اشاره صحيح بوده است در طول سال هم به همين مناسبت كه يكي از افراد و مصاديق مثلاً چهارشنبه يا سهشنبه با روز عاشورا متّحد بوده به صدها و هزارها روزهاي چهارشنبه كه هر كدام فرد و مصداق مستقل روز چهارشنبه ميباشند اشاره شود و آن روز را «يوم تبرّكت به بنو اميه» بخوانيم.
هر كس قريحه ادبي و ذوق سليم داشته باشد ميفهمد كه اين گونه مناسبت سازي و همه روزها را روز مبارك باد بني اميه قرار دادن قابل قبول نيست.
به هر حال پرداختن به اين توجيهات بيشتر از اين شايد اطاله وقت باشد و نظر خالي از تكلّف، همان نظر علامه مجلسي رحمهالله است. نهايت امر اگر كسي بخواهد احتياط كند و در غير روز عاشورا علاوه بر جمله مثل يوم قتل الحسين عليهالسلام جمله«انّ هذا يوم» را هم بگويد اشكال ندارد.
تكرار بعضي از فقرات زيارت عاشورا
س36- در مجالس عمومي قرائت زيارت عاشورا مرسوم است كه برخي از فقرات اين زيارت را چند مرتبه تكرار ميكنند آيا اين كار مشكلي ندارد؟
ج. آنچه بالخصوص در اين زيارت وارد است يك مرتبه است ولي تكرار آن بدون قصد ورود براي حصول حال توجه بيشتر بقدري كه موجب خروج از صورت قرائت زيارت عاشورا نشود مانعي ندارد.
خواندن زيارت عاشورا بدون صد لعن و سلام
س37. آيا خواندن زيارت عاشورا بدون صد لعن و سلام ثواب و اثري دارد يا حتماً بايد زيارت به همراه صد لعن و صد سلام خوانده شود.
ج. ترتب ثوابهاي خاصي كه در روايات مربوط به زيارت عاشورا وارد است توقف دارد بر خواندن آن بنحوي كه وارد شده و مأثور است و خواندن آن بقصد مطلق زيارت حضرت سيدالشهداء عليهالسلام و كحّل الله ابصارنا بتراب مقدم زائريه كه اجر و ثواب بسيار دارد، موجب ترتّب آن ثوابهاي عام است.
گفتن عبارت «مأة مرة» به جاي خواندن صد لعن و سلام
س38. مواقعي كه فرصت خواندن صد لعن و صد سلام را نداريم آيا ميتوانيم بجاي خواندن صد مرتبه لعن و سلام به گفتن عبارت «مأة مرة» يا «تسعاً و تسعين مرة» پس از قرائت لعن و سلام قناعت كنيم.
ج. چنانكه گفته شد ترتّب ثوابهاي خاص، متوقف بر زيارت بنحو مأثور است ولي خواندن زيارت عاشورا به اين نحو، بقصد استحباب مطلق زيارت، اشكال ندارد.
آيا صد لعن و سلام بايد در يك مجلس گفته شود؟
س39. آيا لازم است صد لعن و سلام در يك مجلس خوانده شود.
ج. شك نيست كه در ترتب كمال ثواب در يك مجلس خواندن معتبر است ولي ميتوان گفت كه اين گونه شرايط و رعايت بعض آداب به عنوان تعدّد مطلوب و مستحب در مستحب است، هر چه بيشتر رعايت شود اجر و ثواب و فضيلت آن بيشتر است و اگر امر داير شود بين ترك مطلق زيارت با خواندن آن در مجالس متعدّد، در مجالس متعدد خوانده شود، هر چند بهتر اين است كه بقصد و نيت استحباب مطلق بخواند.
آيا خواندن دعاي علقمه پس از زيارت عاشورا لازم است؟
س40. در روايت صفوان آمده است براي رفع حوائج خود زيارت عاشورا و دعاي پس از آن (دعاي علقمه) را بخوانيد آيا همواره خواندن دعاي علقمه پس از زيارت عاشورا لازم است.
ج. لازم نيست يعني ترتّب ثواب بر اصل زيارت عاشورا مشروط به اين دعا نيست ولي ترك آن با ثوابهاي بزرگي كه صفوان از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده سزاوار نيست و آخر دعوانا الحمدلله ربّ العالمين و صلي الله علي سيدنا ابي القاسم محمّد و آله الطاهرين سيما مولانا الذي بذل مهجته في الله حتي استنقذ عباده من الجهالة و حيرة الضلالة سيد الشهداء مولانا ابي عبد الله الحسين عليهالسلام و علي سيدنا صاحب العصر و ولي الزمان بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم اجمعين.
توضيح خبر «شيعتنا العرب و عدونا العجم» از امام صادق عليهالسلام
س41. نظر شما در مورد جمله زير كه نقل از امام حسين عليهالسلام است، چيست:« ما از تبار قريش هستيم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ايراني هستند. روشن است كه هر عربي از هر ايراني بهتر و بالاتر و هر ايراني از دشمنان ما بدتر است. ايرانيها را بايد دستگير كرد و به مدينه آورد، زنانشان را به فروش رسانيد و مردانشان را به بردگي و غلامي اعراب گماشت».
(235)
ج. اولاً- سند اين خبر به ابي عبد الله منتهي ميشود و اين كنيه در اصطلاح اهل
حديث راجع به حضرت امام صادق سلام الله عليه است و ضريس بن عبد الملك كه بر حسب نقل
آنرا روايت نموده است از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق سلام الله عليهما و از طبقه
چهارم است بنابراين اگر چه حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه نيز مكني به اين كنيه
است لكن در لسان حديث مقصود امام صادق عليهالسلام است.
ثانياً- لفظ خبر بيش از اين نيست كه «نحن قريش و شيعتنا العرب و عدونا العجم» و
آنچه بعنوان ترجمه آن نوشتهايد با اشكالي كه بر آن وارد است و روشن است تا آخر از
خبر نيست و اضافه شده مگر آنكه بعنوان تفسير نوشته باشيد كه آن هم بيوجه است.
ثالثاً- آنكه عجم يعني غير عرب كه شامل تمام اقوال و ملل غير عرب ميشود نه خصوص
ايراني كه در مدح و فضايل آنها احاديث كثيره وارد شده است و بعض آيات قرآن مثل (و
آخرين من دونهم) در سوره جمعه به آنها تفسير شده است.
رابعاً- فرق است بين اينكه گفته شده باشد «العرب شيعتنا و العجم اعداؤنا» كه
دلالت بر مدح عرب و ذم عجم دارد و معنايي خلاف واقع است زيرا تمام عرب شيعه نيستند
و تمام عجم دشمن اهل بيت عليهم السلام نيستند و بين اينكه گفته شود شيعتنا العرب و اعداؤنا العجم.
مقصود اين است كه عرب و عجم نگوييد و عرب را بر عجم برتري ندهيد و از عجم مذمت
نكنيد ببينيد شخص اگر شيعه ما است عرب است يعني داراي همان صفات خوب و نيكويي است
كه عرب را به آن مدح ميكنيد اگر چه عجم باشد، و دشمن ما عجم است يعني اگر كسي آن
صفات نكوهيده را كه بحق يا ناحق براي عجم ميگوييد دارا باشد اگر چه ذاتاً عرب باشد.
معيار فضيلت و شخصيت، تشيع و اخلاق حميده و ايمان است اختلاف عرب و عجم درست
نكنيد اگر عرب عنوان ممدوحي است هر كس شيعه است عرب است اگر چه غير عرب باشد و اگر
عجم را عنواني كمتر از عرب و پايينتر ميگوئيد چنان نيست او شيعه است عرب است و
دشمن ما اگر عرب است عجم است و اين معني و تعبير لطيف و زيبايي است كه اهل ذوق آنرا
بهتر درك ميكنند.
و همان معناي عالي: انّ ولي محمد صلياللهعليهوآله من اطاع الله
و ان بعدت لحمته و انّ عدو محمد صلياللهعليهوآله من عصي الله و ان قربت قرابته
(236)
است و خلاصه معيار
و ميزان آن در مدح اشخاص شيعه بودن و ولايت اهل بيت عليهم السلام
و اقتدا و پيروي از آنها، و ملاك در ذم و قدح، عداوت و دشمني با اهل بيت عليهم السلام
و مخالفت با ايشان است از هر قوم و نژادي كه باشند.
خامساً- بعد از همه اين توضيحات اين خبر از حيث سند ضعيف است يكي از افرادي كه
در سلسله سند آن قرار دارد صريحاً در كتابهاي رجال به ضعف در حديث توصيف شده است و
دو نفر ديگر هم توصيف به وثاقت نشدهاند بنابراين، اين خبر در ميان اقسام چهارگانه
حديث (1)صحيح(2) موثق (3) حسن(4) ضعيف از قسم چهارم است كه به آن في نفسه براي
اثبات امري اعتماد نميكنند و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
شرح كلمات بُدّوح و مرتاح
س42. لطفاً معني دو كلمه «بدوح» (به ضم واو و تشديد دال) و «مرتاح» (به ضم ميم) كه از القاب خدا هستند را بيان فرماييد.
ج. بنا بر قول اصوب و مطابق با احتياط اسماء الله تعالي توقيفي است و بايد اطلاق اسم بر خدا از طرف شرع يعني خدا و انبياءو اوصياء انبياء عليهم السلام مجاز باشد و به عبارت ديگر بايد در لسان وحي و قرآن و يا احاديث شريفه آن اسم بر خدا اطلاق شده باشد؛ زيرا ممكن است هر اسمي را كه ما بر حسب لغت مناسب بدانيم از جهتي يا جهاتي اطلاق آن بر خداوند متعال مناسب نباشد فمن يعرف ما يناسب اطلاقه عليه تعالي غيره او الذين اطلعهم عليه من انبيائه و اوليائه عليهم السلام.
در خصوص اين دو اسم همين معني ملحوظ است امّا اسم «بدوح» از جهت لغت وجهي براي مناسبت اطلاق آن بر الله تعالي نيست و بعضي گفتهاند كه اسم ملكي از ملائكه است كه ناظر بر وصول نامهها به اشخاص است و لذا پشت نامهها اين ارقام را مينوشتند 2-4-6-8 هر چند حقير در حديثي آن را نيافتهام.
و اما اسم شريف «مرتاح» كه از رياحه به معناي نشاط و خرسندي و ميل و علاقه به بذل و سخاوت و احساس خفت و سبكي روحي از انجام آن گرفته شده و به عبارت اخري عنوان كسي است كه با ميل و بدون تحميل بر نفس و با سهولت ابراز مهر و رحمت مينمايد به خلاف آن كه بذل و اظهار سخاوت با تحميل بر نفس و با دشواري و مشقت انجام ميدهد، اولي از كاري كه ميكند خود را سبكبار مييابد ولي ديگري آن را با رنج و زحمت و تحمل مشقت مييابد.
در حاشيه مصباح كفعمي ميگويد:«المرتاح: الكريم الذي يرتاح للعطاء و منه الا ريحي، و هو الكريم الذي يرتاح للندي قاله الثعالبي و الارتياح النشاط و سعة الخلق و راح فلان بالمعروف اذا احدثه له خفة
(237)
، و قريب به اين بيان در نهايه ابن اثير است.
بنابراين صحيح است بگوييم المرتاح: الذي يسهل له الانعام و الاحسان و يميل اليه و كانه يدرك بفعله في نفسه خفة و راحة، فالله مرتاح معناه (و هو اعلم به) انه سمح بالكرم محب للعطاء مايل اليه بذاته و في مجمع البحرين: الارتياح من الله الرحمة و منه ( يا مرتاح).
خداوند متعال در مقام احسان با بندگان خود مرتاح است يعني كاري را كه اولاً و بالذات ميخواهد نسبت به آنها انجام دهد و گويي كه از آن به خواست و اراده خود رسيده و كامياب گرديده است (با عرض معذرت كه اين عبارات بسيار در بيان اين مطالب كوتاه است) اين معنايي عين معناي (سبقت رحمته غضبه)
(238)
و (يا مبتدئاً بالنعم قبل استحقاقها)
(239)
و (يا من يعطي من لم يسئله و من لم يعرفه)
(240)
يا نزديك به آن است.
خلاصه ظرافت اين اسم شريف در مقام اطلاق بر باري تعالي در حدي كه براي ما قابل درك باشد قابل وصف نيست (ما للتراب و رب الارباب) معناي آن بسيار شامخ و جليل و جميل است و در بين اسماء الله الحسني اگر چه از اسماء مشهوره نيست جلوه خاص و معناي بزرگ خود را دارد.
البته با اين ظرافت و شموخ معني اگر در لسان ادعيه مأثوره از اهل بيت وحي عليهم السلام وارد نشده بود چون اقتضاء ادب عدم ابتداء به تسميه خداوند متعال به هر اسمي قبل از ورود آن از شرع و وحي و امناء وحي است خلاف ادب نميكرديم ولي چون اين اسم شريف در دعاي معروف جوشن كبير و در چند دعا ديگر بر خداوند متعال اطلاق شده است خواندن خدا به آن مجاز و ذكر الله است.
رزقنا الله تعالي معرفته و معرفة اسمائه الحسني و معرفة رسوله و اوليائه عليهم السلام و اعاذنا الله من الزلات و الهفوات.
حديث «ان اكثر اهل الجنة البلهاء»
س43. با عرض سلام در كتاب نهج الفصاحه حديثي خواندم به اين مضمون «ان اكثر اهل الجنة البلهاء» اكثر كساني كه وارد بهشت ميشوند ابلهند منظور از حديث چيست؟ و منظور از ابلهان چه كساني هستند؟ با تشكر از حضرتعالي.
ج. با فرض صحت حديث مقصود افراد ساده و خوش گمان بيغلّ و غش و تزوير است..والله العالم
ذكر نكردن بعضي از كلمات روايت
س44. در كتاب معاني الاخبار صدوق رضوان الله عليه حديثي نقل كردهاند از امام حسن مجتبي عليهالسلام كه حضرت مجتبي فرمود: سألت خالي هند بن ابي هاله (و كان وصّافاً) عن حلية رسول الله صلياللهعليهوآله منظور اين است كه اگر ناقل حديث بگويد حضرت مجتبي سلام الله عليه از هند ابن ابي هاله نقل ميكند و اشاره نكند به لفظ (خالي) يعني نگويد من از خالوي خود حديث نقل ميكنم چه صورت دارد زيرا اگر بگويد هند خالوي امام حسن بوده مسأله سؤال آفرين ميشود براي كساني كه آگاهي از حديث و تاريخ ندارند و بعضي خيال ميكنند كه حضرت خديجه عليها السلام قبل از رسول خدا صلياللهعليهوآله شوهري نداشته.
ج. به همان نحوي كه لفظ حديث است نقل كند و اگر سؤال آفرين شد توضيح بدهد تا رفع اشتباه بشود. والله العالم
اسم اعظم الهي
س45. درباره اسم اعظم توضيح فرمائيد.
ج. بعضي فرمودهاند اسماء الهي همه اعظم و احسن و عظمي و حسني ميباشند چنان كه ممكن است جمله قرآنيه (له الاسماء الحسني) را بر آن دليل گرفت. نظر ديگر اين است كه اين اسم در بين اسماء پنهان است چنان كه اين نظر هم هست كه علم به آن يا تمام آن به خود خدا اختصاص دارد در بعضي احاديث بعضي اسماء مثل الله يا الحي و القيوم به عنوان اسم اعظم معرفي شده كه در اين خصوص ممكن است به كتاب بحار الانوار كتاب الذكر و الدعاء ب 11 و 12 و 13 مراجعه فرمائيد.
اين نظر هم قابل توجه است كه اسماء، الاعظم فالاعظم فالاعظم دارند و هر اسمي كه معنايش بواسطه وسعت شامل معناي اسم خاص يا اسماء خاصه ديگر باشد و بعبارة اخري دلالت او بر صفات جلال و جمال الهي عامتر از اسم ديگر باشد آن اسم نسبت به اسمي كه در تحت آن قرار دارد اعظم است و لذا اسمائي كه دلالت بر ذات مستجمع جميع صفات كماليه دارند نسبت به اسماء صفات، اسماء اعظم ميباشند.
ناگفته نماند كه جمع بين اين وجوه و صحت همه ممكن است و به اصطلاح مانعة الجمع نميباشند.
در اين جا تذكر اين نكته نيز موجب مزيد معرفت است كه بر حسب بعض روايات و تفاسير مراد از اسماء الحسني در آيه مباركه "وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا"
(241)
ذوات مقدسه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و فاطمه زهرا سلام الله عليها و ائمه معصومين عليهم السلام هستند كه اگر الله، الرحمن، الرحيم و ... اسماء لفظي هستند اين بزرگواران اسماء اعظم تكويني خدا هستند.
اسماء تكويني الله كه لايحصي عددها غيره حتي هر برگ درخت و هر قطره باران و هر موجودي كه از آن ريزتر و كوچكتر هست اسم تكويني هستند و دلالت بر خالق و مكوّن و جاعل و مسماي خود كه خداي واحد احد يكتا و بيهمتا است دارند و در بين همه اين اسماء از زمين و آسمان و شمس و قمر و منظومهها و كهكشانها و ريز و درشت، شخص عزيز و بزرگ و بزرگوار حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله اسم اعظم است؛ چنان كه به نظر ديگر كل عالم امكان كه تمام مخلوقات از ملائكه و انبياء و ائمه عليهم السلام و زمين و آسمان و ... را شامل است اسم اعظم تكويني است.
در اين جا مطلب زياد و مجال سخن اندك است؛"قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا"
(242).
اعتصام الوري بمغفرتك
عجز الواصفون عن صفتك
تب علينا فاننا بشر
ما عرفنا حق معرفتك
ميزان استفاده از كتاب شريف بحار الانوار در فتوا دادن
س46. مرجع عاليقدر چه ميزان از روايات بحار شريف فتوا ميدهند؟
چه ميزان از حرفهاي بعضي از روشنفكر نمايان را دربارهي بحار شريف صحيح ميدانند؟
ج. موسوعه عظيمه بحار الانوار نه تنها متضمن مدارك فتوي و احكام است بلكه
در همه علوم اسلاميه از قبيل تفسير قرآن مجيد و شرح احاديث در كلام، در تاريخ اسلام،
در معرفت اديان و فرق، در اخلاق و آداب، در علم رجال و علوم ديگر مرجع است.
اخيراً فهرست بخش تفسيري آن را يكي از اهل تحقيق در دو جلد قطور تهيه نموده است كه از آن ميتوان اهميت تفسيري
اين موسوعه را تا حدي دريافت و خلاصه علوم عقليه و نقليه در آن مطرح است
و طبعاً مواردي از آن هم براي اهل فضل و نظر و كساني كه در جنبه علمي داراي مايه
و پايهاي باشند مورد بحث قرار ميگيرد كه بايد موسوعهاي آنچنان اين چنين باشد.
ولي كتاب بزرگ است و عمل علامه مجلسيقدسسره در اين كتاب عظيم است همه كس نميتواند
پيرامون مثل اين كتاب- كه در هر كتابخانهاي باشد تقريباً
وافي به رفع نياز فقهاء و متكلمين و محدثين و مفسرين و ديگران ميباشد- سخن بگويد:
و كـــم مــن عــاتب قـــولاً صـــحيحاً
و آفـــته مــن الفـــهم الســـقيم
چو بشنوي سخن اهل دل مگو كه خطا است
سخن شناس نهاي جان من خطا اينجاست
تفسير جملات شريفه السلام عليك ايها العلم المنصوب و العلم المصبوب
س47. لطفاً مرحمت فرموده:اين سلامها بويژه قسمت دوم آن را توضيح فرمائيد:
السلام عليك ايها العلم المنصوب و العلم المصبوب
(243).
ج. اين دو جمله شريفه (العلم المنصوب) و (العلم المصبوب) به
دو شأن و مقام بزرگ از شئون عاليه امام عليهالسلام
شئوني كه هر يك از ائمه عليهم السلام صاحب آن بودهاند، اشاره دارند:
1- علم بفتح عين و لام، نشانه و علامتي است كه به چيزي دلالت داشته باشد، و چيزي
به آن شناخته و دانسته شود، مثل علم الطريق:نشانه راه، يا علم الجيش: نشانه سپاه،
يا علم القوم و علم المملكة و الدولة. امام علم منصوب است، يعني من جانب الله براي
مردم (راهروان راه خدا) و براي اينكه به امور دين و دنياي خود معرفت داشته باشند و
از جهالت و گمراهي مصون بمانند، علم و نشانه است، و چون حذف متعلق دلالت بر عموم
ميكند، دلالت دارد بر اينكه هر آنچه مردم در آن نياز به هدايت الهي دارند، علامت و
نشانه ميباشند، ميزان و معيار و هادي و راهنما و حجت و علم منصوب است، حقانيت هر
امري و استقامت هر راهي بوجود او و بفعل و قول (كردار و گفتار) او شناخته ميشود،
از اينكه بلفظ مفرد تعبير شده (علم منصوب) استفاده حصر ميشود، كه در هر عصر، جامع
جميع شئون امامت منحصر بفرد است و اين معناي بزرگ و مقام رفيعي است كه تفاصيل و
بيان ابعاد آن محتاج به شرح و تفصيل بسيار است، و بر حسب آيات كريمه قرآن مجيد و
احاديث متواتره ثابت است، زمين از اين علم منصوب هيچگاه خالي نخواهد ماند.
2- العلم المصبوب: علم بكسر عين و سكون لام، و صب بمعناي ريزش و بارش از بالا به
پائين، اشاره به مقام عالي علم امام عليهالسلام است، علوم الهيهاي لدنيه است كه
از مقام رفيع حضرت علام الغيوب جل اسمه العليم، بر قلب مبارك امام ريزش يافته و
باريده و ريزش دارد و همواره در ريزش و بارش است.
اين دو لقب مقدس (علم منصوب و علم مصبوب) هر يك اشاره به شأني از شئون ظاهريه و
باطنيه امام است كه اتصاف امام عليهالسلام به هر يك از اين دو صفت در ارتباط با
ديگري است، بلكه صفت دوم مثل اصل و صفت اولي مثل فرع است يعني كسي علم و علامت
منصوب است و به امامت منصوب ميشود كه علمش مصبوب و لدني و از علم الهي و بيزحمت
تحصيل و بدون رفتن به مدرسه باشد و نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت و بغمزه
مسأله آموز صدها هزار مدرس شد باشد، مقام علم مصبوب در رتبه مقدم بر علم منصوب است،
اما علم منصوب و نصب امام من جانب الله دليل بر علم مصبوب است و فرق آنها فرق بين
اثبات و ثبوت است؛ با هم در ارتباطند مثل ارتباط جمله و كلمه با مدلول و مفهوم آن
كه كلمه و جمله بدون معني مهمل است و دال بر معنائي نيست و معني هم بدون كلمه و
جمله، مورد اشاره نيست، دال و مدلول در وجود با هم مقرونند و علم منصوب شأنش شأن
كلام است و علم مصبوب شأنش معني است و از اينجا معلوم ميشود كه باطن امر ولي و
امام، اعظم و اكرم از ظاهر آن است و مقام ولايت باطنيه اكبر از ولايت ظاهريه است،
پس امام در رتبه پيش از آنكه علم منصوب باشد، علم مصبوب است، و بر حسب بعض تفاسير
آيه كريمه "فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ"
(244)
امر به نصب همين علم و علامت است، چنانكه آيات قبل از آن نيز بر زمينه سازي و بيان
مناسبت همين نصب است.