معارف دين جلد دوم

آيت الله العظمی لطف‌الله صافی گلپايگانی

- ۱۲ -


توضيح «الهي سجد لك سوادي و خيالي و بياضي»

س10. در مصباح المتهجّد آمده است كه رسول خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله در شب نيمه شعبان در سجده مي‌گفت:« الهي سَجَد لك سوادي و خيالي و بياضي» منظور از سواد و خيال و بياض چيست؟

ج. مراد ظاهراً عرض كمال عبوديت به تمام وجود و اعضاء و ظاهر و باطن است و چون سواد به معني جسم شخص است ممكن است به اين معني تفسير شود كه جسم شخص من و شخصيت و فكر و خيال من همه در برابر تو خاضع و ساجدند و همانطور كه به معني سجده اختياري همه اعضاء قابل تفسير است، به معني سجده تكويني همه اعضاء و فكر و خيال انسان مثل سائر مخلوقات قابل تفسير است "وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ" (218).

حديث «كنت مع الانبياء سرّاً و مع رسول الله جهراً»

س11. در مصباح الهدايه آمده است كه حضرت علي عليه‌السلام  فرمود:«كنت مع الانبياء سراً و مع رسول الله جهراً»

ج. جمله‌اي است معروف امّا در كتب معتبره حديث، مصدري براي آن نيافتم بلي در كتاب (كلمات مكنونه) كه به مرحوم فيض نسبت داده ‌مي‌شود در صفحه 186 از حضرت رسول صلي‌الله‌عليه‌وآله بدون ذكر مصدر و سند روايت نموده است:

«و بعث علياً مع كلّ نبي سرّاً و معي جهراً» معني معيت ظاهراً معيت به نصرت و اعانت است اگر سند معتبري براي حديث پيدا شود شرح و تفسير آن آسان است.

آيا حديث كساء معتبر است؟

س12. آيا حديث كساء بنظر حضرتعالي مورد اعتبار است؟ و در حال روزه‌داري مي‌توان آنرا نسبت داد؟ (چنانچه مستحضريد اين نسبت در حديث هم به خداي متعال است و هم به معصومين-سلام الله عليهم-) خواهشمند است مشروحاً بيان بفرمائيد.

ج. اصل اجتماع آن انوار طيبه و شخصيتهاي بزرگ الهي در زير كساء و نزول آيه تطهير در شأن ايشان مسلم و متواتر قطعي است و بر حسب روايات مكرر واقع شده است و از جمله اين روايت مشهور و مفصلي است كه خوانده مي‌شود و منقول از عوالم با سند است بهرحال خواندن آن چون به اين لفظ خوانده ‌مي‌شود (روي) روايت شده است هيچ اشكالي ندارد و از مصاديق كذب بر خدا و پيغمبر نيست.

صحت و سقم زيارت ناحيه مقدسه

س13. مدتي است اهل منبر از زيارت معروف به ناحيه مقدسه بسيار نقل قول مي‌كنند نظر شريف را در صحت يا سقم آن مرقوم فرمائيد:

ج. به كتاب مزار و بحارالانوار باب 24 ج 8 ص 317 الي ص 328 مراجعه شود.

حديث در مورد نقش شيري كه به امر امام رضا عليه‌السلام  حميد بن مهران را خورد

س14. در باب چهل و يكم عيون اخبار الرضا عليه‌السلام  جرياني روايت شده كه در مجلس مأمون، حضرت علي بن موسي عليه‌السلام  به نقش شيري بر روي پرده اشاره كردند و آن تصوير زنده شد و شخص ميمون صفتي را كه دست به تمسخر حضرت دراز كرده بوده پاره كرده و خورد ايضاً طبق نقل يكي از كتب ابن شهر آشوب در كتاب مناقب شبيه اين جريان را بحضرت موسي بن جعفر عليه‌السلام  نسبت مي‌دهد. سؤال اينجانب اين است كه آيا چنين روايتي سنداً مخدوش نيست؟ و آيا صرف حركت و سخنان مضحكه‌ آميز، انسان را مهدورالدم مي‌كند؟

ج. روايت باب 41 عيون اخبار الرضا عليه‌السلام از حيث سند ضعيف است اولاً بواسطه قدحي كه در كتب رجال از محمد بن قاسم استرآبادي شده است. ثانياً، مجهول بودن حال يوسف بن زياد و علي بن محمد بن نياز كه محمد بن قاسم از آنها روايت كرده است و ثالثاً، بجهت مجهول بودن پدران آنها كه واسطه آنها در روايت از حضرت امام حسن عسكري عليه‌السلام  مي‌باشند.

ولي چنان‌كه مي‌بينيم صدوق عليه‌الرحمه از محمد بن قاسم مترضياً عليه نام برده و در كتاب من لايحضره الفقيه نيز در چهار مورد از او روايت دارد كه يكي از آنها بعين اين سند است كه محمد بن قاسم آنرا از دو نفر روايت كرده است كه مي‌توان گفت شيخ صدوق اعلي الله مقامه اين دو نفر را ميشناخته است و اين احتمال در اسناد كتب اربعه نيز قوي است كه روايات مشايخ ثلاثه در كتب اربعه از بعضي ضعاف از جهت العياذ بالله عدم مبالات آنها به ضعف راوي نبوده است بلكه در خصوص روايت و سندي كه داشته‌اند قرائن بر اعتبار وجود داشته كه بر آن قرائن اعتماد فرموده‌اند.

به هر حال در اينجا نمي‌خواهم صحت سند حديث را اثبات كنم ولي احتمال اعتبار آنرا حتي به سند ضعيف قوي مي‌دانيم.

راجع به متن و مضمون حديث عرض مي‌شود كه اين استبعاد كه شخصي بمجرد استهزاء و اهانت به امام عليه‌السلام و سخنان مضحكه آميز مهدور‌الدم و مستوجب اين عقوبت باشد صحيح نيست، به جهت اينكه:

اولاً- اگر اين استبعاد بجا باشد در بعض معجزات انبياء و عقوباتي كه بر امم سابقه وارد شده نيز جاري مي‌شود مسئله مسئله جزئي و شخصي نيست مسئله رد امامت امام و خدشه وارد كردن به ركن مهم از اركان ايمان بوده است كه با تشكيك آن مرد در اجابت دعاء حضرت در طلب باران ظهور اعجاز قاطعي مناسب و لازم بوده است مقام احقاق حق بوده است.

ثانياً- اين نحو توهين به امام عليه‌السلام  و تلاش براي ابطال امر آن حضرت حتماً كفر و ارتداد و موجب هدر دم فاعل است.

ثالثاً- روايتي است كه خاصه و عامه به الفاظ متقاربه نقل كرده‌اند: «سيكون في امتي كل ما كان في بني‌اسرائيل حذوالنعل بالنعل و القذة بالقذة حتي لو ان احدهم دخل حجر ضب لدخلتموه» (219)

در مورد اعجاز حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه‌السلام وارد است كه عصا وقتي بصورت اژدها درآمد "فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ" (220) همه آن مصنوعات سحره را بلعيد و سپس بصورت عصا درآمد. آن نقش دو شير نيز كه بر حميد بن مهران حمله كرده و او را پاره كرده و خوردند و بحال خود برگشتند.

غرض از اين تفصيل اين است كه استبعاد در اين حكايات كه نظائر آن و بسا عجيبتر از آن در معجزات انبياء سلف سلام الله عليهم و در معجزات شخص حضرت رسول اكرم صلي‌الله‌عليه‌وآله و سائر ائمه اطهار عليهم السلام  روايت شده وقوع يافته است محلي ندارد.

مع ذلك چنان‌كه عرض شد سند روايت در همان حدي است كه بيان كرديم و واقعه هم من حيث كيفيتها را استبعاد نميكنيم و قدرت ائمه عليهم السلام  كه «عمال ارادة الله و مأذون من الله و عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون» مي‌باشند را انكار نمي‌كنيم.

تكرار بعضي از فقرات دعاها

س15. در مجالس دعا خواني و زيارت خواني مرسوم است كه نصف دعا يا ربع دعا را خواندند شروع مي‌كنند به مرثيه خواني و سينه‌زني و گاهي بطور دلخواه برخي از فقرات دعا را چندين بار تكرار مي‌كنند، يا برخي از افراد در مواقعي در بين دعا احساساتي مي‌شوند و شعر مي‌خوانند با توجه به اينكه در برخي از كتب دعائي با تمسك به احاديثي از معصومين سفارش شده كه دعا را با آنكه از اعمال مستحبي است بايد بهمان نحوه وارده خوانده شود چه در حفظ و مراعات صورت آن و چه در عدد آن يعني هر چه دستورالعمل است بايد بهمان منوال عمل شود و هيچ نحوه تخطي و مداخله در آن روا نمي‌باشد. خواهشمند است براي اينكه مجالس دعا خواني ما از برخي نابساماني‌ها جدا شود وصورت مقبولتري بيابد در اين رابطه ارشاداتي را مرقوم فرمائيد.

ج. تكرار دعا و قرآن غير از اضافه‌كردن برآنست اما آنچه در بعض روايات از آن نهي شده اضافه‌كردن است مثل (والابصار) بر (يا مقلب القلوب) اما تكرار (يا مقلب القلوب) و نيز دعا براي حضور قلب بيشتر و اقرار و اعتراف به عبوديت زيادتر اشكال ندارد مثلاً در دعاي كميل (يا نور يا قدوس) مكرر بگويد. بلي اگر بقصد ورود و اين كه اصل دعا مكرر وارد شده بخواند جائز نيست.

اشعار و گفته‌هاي عادي بعنوان مرثيه‌خواني يا مناجات اگر مناسب حال باشد و صورت قطع دعا پيدا نكند و مخصوصاً اشعار به اصطلاح عارفانه كه بسا مفهوم آنها شرع پسند نيست نباشد آن هم اشكال ندارد. ولي بهتر اين است كه اين زوائد و حواشي را در دعا وارد نكنند و همه متحد الشكل بخوانند.

توضيح پيرامون حديث «الحقيقه» منسوب به اميرالمؤمنين عليه‌السلام

س16. احتراماً به استحضار مي‌رساند اينجانب در خلال تحقيقي كه داشتم در كتب مختلف از جمله كتاب الله شناسي، ج3، ص31 به نقل از كتاب جامع الاسرار و منبع الانوار اثر عالم رباني سيد حيدر آملي(ره) در اصل الاول ص 175 تحت شماره 327، و همچنين در كتب مجالس المؤمنين و سفينة‌النجات و حكمت الهي مرحوم آية الله الهي قمشه‌اي (ره) مترجم قرآن مجيد در ص 269 و... به حديثي برخوردم كه ابتدا حديث را از كتاب الله شناسي ج3 س 31 بيان مي‌كنم.

كُميل بن زياد نخعي از حضرت اميرالمؤمنين پرسيد: مَاالحَقيقَةٌ؟!

قالَ: مالَكَ وَ الحَقيقة؟! قالَ: أوَ لستُ صَاحِبَ سِرِّكَ؟! قالَ: بَلي! وَ لَكِنْ تَرشَحُ عَليكَ مَا يطفَح مِنِّي! قَالَ: أوَ مِثلُكَ يحتِّبُ سَآئِلاً؟! قَالَ: الْحَقيقَةُ كَشفُ سُبحَاتِ الجَلالِ مِنْ غَيرِ إشارَةٍ. قَالَ: زِدني فيهِ بَياناً! قَالَ: مَحوُ الموْهوُم مَعَ صَحوْ المَعلُومِ. قَالَ: زِدني فيهِ بَياناً: قالَ: هَتكَ السِّترِ لغلَبَةِ السّرِّ. قَالَ: زِدني فيهِ بَياناً! قَالَ: جَذْبُ الأَحَدِية بِصِفةِ التَّوْحِيدِ. قَالَ: زدني فيه بَياناً: قَالَ: نُورٌ يشْرَقُ مِنْ صُبْحِ الأَزَلِ، فَتَلوُحُ عَلَي هَياكِلِ التَّوحيد اثَارُهُ. قالَ: زِدني فيهِ بَياناً! قالَ: أطفِ السَّرَاجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُّبحُ. (221)

خواهشمندم ابتدا در مورد سند حديث و مصدر آن و انتساب آن به حضرت عليه‌السلام  نظر خود را فرموده و در ادامه در مورد مطالب وارده با فرمايشات ارزشمند خود بنده را مشرّف و مستفيض فرماييد.

ج. راجع به خبر (الحقيقة) كه شرح و سند آن را خواسته‌ايد عرض مي‌شود: براي اين خبر در كتابهائي كه مورد مطالعه‌ام بوده سندي نديده‌ام، و گمان نمي‌كنم در كتابي سندي براي آن يافت شود.

كتابهائي كه نام برده بوديد هيچ يك اعتبار روائي ندارند و قابل اعتماد نيستند در سفينة البحار هم اگر نقل شده باشد حتما بطور ارسال است و به نظر مي‌رسد نزد علامه مجلسي صاحب موسوعه عظيمه بحارالانوار قدس سره نيز عدم اعتبار آن ثابت بوده است كه در بحارالانوار نقل نفرموده است. زيرا بعيد است كه مثل ايشان كه انواع كتب را براي جمع‌آوري احاديث در اختيار داشته‌اند بر آن اطلاع نيافته باشند و عدم نقل آن به جهت عدم اطلاع باشد.

مرحوم علامه مجلسي قدس سره در كتاب السماء و العالم بحار حديثي ديگر از جناب كميل رضوان الله عليه در مورد نفس نقل فرموده است كه آن هم مرسل و بي سند است. به اين لفظ: «انه قال سالت مولانا اميرالمومنين عليا عليه‌السلام  فقلت له: يا اميرالمؤمنين اريد أن تعرفني نفسي؟ قال: يا كميل اي الانفس تريد؟... الحديث. (222)

سپس مي‌فرمايد: «هذه الاصطلاحات لم توجد في الاخبار المعتبرة المتداولة و هي شبيهة اضغاث احلام الصوفية و قال بعضهم في شرح هذا الخبر الخ».

به هر حال مثل اين خبر سؤال از حقيقت ظاهرا در غير كتابهائي مثل جامع‌الاسرار سيد حيدر آملي يافت نمي‌شود. او كسي است كه بگفته خودش و به نقل قاضي نورالله شهيد پس از سه تفسيري كه بر قرآن كريم نوشته تفسيري در تأويل قرآن مجيد نوشته كه خود بدان افتخار مي‌نمايد. و هم او كسي است كه باز هم، به نقل قاضي نورالله در شرح و يا نقدي كه بر فصوص دارد در مسئله وحدت وجود با محي‌الدين اتفاق نظر دارد و قاضي نورالله قول به وحدت وجود را از محي‌الدين چنين نقل مي‌كند، (وجود خالق همان وجود مخلوق است و عبادت اصنام عبادت حق است بلكه هر كه عبادت بت مي‌كند عبادت خدا كرده است).

به هر حال غرض، تحقيق اين مطالب و بيان عقائد او نيست والله اعلم بحاله و غرض هم حكم به جعل و وضع اين خبر نيست فقط مقصود بيان اين است كه احتمال وضع و جعل آن منتفي نيست. و از احتمال صدور آن ضعيف‌تر نمي‌باشد.

اما شرح و معناي حديث چنان‌كه ملاحظه مي‌فرمائيد جمله‌هاي آن هيچ يك واضح‌الدلالة نيستند و بر فرض صدور مخاطب آن كه مثل جناب كميل است معناي آنرا فهميده است و ديگران نمي‌توانند آن را بطور جزم معني كنند و به گوينده آن نسبت دهند.

مرحوم آية الله والد قدس سره به مناسبتي در كتاب مصباح الفلاح شرحي كه البته احتمالي صرف است بر آن مرقوم فرموده‌اند و حقير نيز شرحي را پيرامون آن بيان كرده‌ام ولي حقا باور بخش و مفيد نيست در معارف دين نمي‌توان به اينگونه اخبار بي سند و بي‌اصل و اين جملات متشابه اعتماد نمود.

اگر مثل اين حديث سند صحيح و معتبر داشته باشد در شرح و تفسير آن نمي‌توان معنائي را به جزم به گوينده آن نسبت داد و همان بهتر كه با الهام از محكمات قرآن كريم و هزاران روايت و حديث شريف كه اگر تمام عمررا صرف فراگرفتن آنها نماييم بيشتر از خوشه‌اي از خرمن معارف و قطره‌اي از بحار تعاليم و هدايت‌هاي قرآن و حديث نخواهد بود. همگان ايمان و معالم دين خود را كامل كنيم و در مثل اينگونه متشابهات صرف وقت ننمائيم و خود را معطل نكنيم و حتي در كسب علوم كه قابل كسب هستند نيز دستور شريف: «خذوا من كل علم ارواحه و دعوا ظروفه فان العلم كثيرو العمر قصير» (223) را به كار بنديم انشاءالله.

توضيح احاديث آمرين به معروف و تاركين عمل به آن

س17. در كتاب تحريرالوسيله ج 1 كتاب امر به معروف مسئله 20 مي‌فرمايند:

«لا يشترط في الآمر و الناهي العدالة او كونه آتياً بما امر به و تاركاً لما نهي عنه و لو كان تاركاً لواجب وجب عليه الامر به مع اجتماع الشرائط كما يجب ان يعمل به ولو كان فاعلاً لحرام يجب عليه النهي عن ارتكابه كما يحرم عليه ارتكابه». (224)

حال با ملاحظه اين مطلب و روايات و آياتي كه در باب قبح امر بلاعمل وارد شده وجه جمع را از حضورتان مسئلت مي‌نمائيم ضمناً نظر شريفتان را در مورد روايات ذيل بيان بفرمائيد.

في مصباح الشريفه عن الصادق  عليه‌السلام :«من لم ينسلخ من هواجسه و لم يتخلّص من آفات نفسه و شهواتها و لم يهزم الشيطان و لم يدخل في كنف الله و امان عصمته لايصلح للامر بالمعروف و النهي عن المنكر لانّه اذا لم يكن بهذه الصفة فكلّ ما اظهر يكون حجة عليه و لاينتفع الناس به. قال الله تعالي: "أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ..." و يقال له: يا خائن اتطالب خلقي بما خنت به نفسك و ارخيت عنه عنانك».

تفسير صافي سوره بقره آيه 44

1. في سفينة البحار عن البحار عن الصادق عليه السلام:« انّ شرّ الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلاً ثمّ عمل بغيره و بهم فسر الغاوون في قوله تعالي «فكبكبوا فيها هم و الغاوون» (225)

في الكافي ايضاً بسند عن ابي جعفر و ابي عبدالله عليهما السلام في قول الله عزّوجلّ: "فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ" هم قوم وصفوا عدلاً بالسنتهم ثمّ خالفوه الي غيره. (226)

ج. يك دسته از آيات كريمه و احاديث شريفه دلالت بر وجوب هدايت و ارشاد جاهل و بيان احكام و امر به معروف و نهي از منكر مطلقاً دارند حتي اگر شخص آمر و ناهي عامل بمعروف و تارك منكر نباشد كه اگر عمل به معروف و امر به آنرا ترك كند دو واجب ترك كرده و اگر يكي از آنها را ترك كند يك واجب ترك كرده است.

دسته ديگر آيات و احاديثي هستند كه دلالت بر ذم آمر بمعروف و تارك عمل به آن و ناهي از منكر و مرتكب آن دارند مثل قوله تعالي

"أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ" (227) و "لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ" (228) و مثل روايات شريفه‌اي كه در ذم كساني وارد شده كه عدلي را وصف كنند و عمل به آن ننمايند كه در كتاب مستطاب كافي جلد 2 ص 299 و 300 و آنچه مرحوم علامه مجلسي در بحار الانوار (كتاب كفر و ايمان) باب 111 (من وصف عدلاً ثم خالفه الي غيره) كه دلالت بر اشتراط وجوب وعظ و امر به معروف و نهي از منكر به عمل دارند.

بنظر ممكن است توفيق بين طائفتين به اين نحو باشد كه طائفه دوم حمل بر كساني شود كه آنرا وسيله براي كسب شهرت و جاه و مقام و برتري كردن بر ديگران قرار بدهند مانند حكام و ولات جور و علماي يهود نه براي محض ارشاد و هدايت بخير، چنين كساني مخاطب اين خطابات هستند.

همچنين ممكن است حمل بر متجاهرين به معاصي و نهيشان از منكري كه خود به آن متجاهر و امر به معروف كه خود تظاهر به ترك آن دارند بشود .والله العالم

بيان مراد از جمله «نزّلونا عن الربوبية و قولوا فينا ما شئتم»

س18. مراد از اين كلام چيست؟ «نزّلونا عن الربوبية و قولوا فينا ما شئتم».

ج. اگر اين جمله صدورش از معصوم ثابت باشد معنايش اين است كه ما واجد تمام مقامات و كمالات انساني هستيم ما را از مقام ربوبيت و خدائي نازل بدانيد و مربوب او بدانيد ولي كمالات ديگر كه براي هر موجود مافوق جايز است براي ما ثابت است.

حديث اثر بسم الله در رفع عذاب

س19. مي‌گويند حضرت عيسي عليه السلام از قبرستاني عبور كرد ناراحت شد فرمود صاحب قبر در عذاب است موقع برگشتن خوشحال بود و فرمود عذاب از صاحب قبر برداشته شد چون پسرش گفت بسم الله الرحمن الرحيم اگر اين حديث صحيح است آيا هر گناهي كه كرده بخشيده شده مثلاً قتل زنا لواط حق الناس و...؟

ج. بلي چنين روايتي وارد شده و بر فرض اين كه سندش صحيح و مقبول باشد در روايت مشخص نشده كه شخص مذكور چه گناهاني داشته و در چه شرائطي بوده است.

بنابراين نتيجه‌اي كه از روايت بدست مي‌آيد اين است كه بطور اجمال معلوم مي‌شود كه عمل صالح فرزند براي پدر نتيجه خوب دارد و اين تشويق و تأكيدي است بر آثار مهمه‌اي كه بر اعمال صالحه مرتب است و بيشتر از اين از روايت بدست نمي‌آيد .والله العالم

آيا اشك چشم كفايت از نماز و روزه مي‌كند

س20. شخصي در منبر مي‌گويد: اگر پلك چشمت رطوبتي پيدا كرد خداوند خطاب مي‌كند كه اي بنده من تمام گناهان تو را بخشيدم. اگر رطوبت به مژه‌هايش رسيد خطاب مي‌شود: تمام حاجات تو را بر آوردم. اگر از مژه رطوبت يا اشك خارج شد مي‌گويد: بنده من گناهانت را بخشيدم حاجاتت را برآوردم فرداي قيامت عده‌اي گناهكار را به تو بخشيدم اگر اين طور است كه با رطوبتي خداوند همه گناهان را مي‌بخشد ديگر چرا مردم زحمت نماز و روزه بكشند؟

ج. در حديث معروف به سلسلة الذهب حضرت رضا-سلام الله عليه- فرمود: «كلمة لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» و مضمون روايت اين است كه هر كس اين كلمه را بگويد از عذاب الهي ايمن است لكن حضرت فرموده:« بشروطها و انا من شروطها» يعني تنها گفتن اين كلمه كفايت نمي‌كند بلكه شرائطي دارد و من از شرائط آن هستم يعني گوينده لا اله الا الله بايد معتقد به ولايت من باشد.

از اين فرمايش استفاده مي‌شود كه بسياري از وعده‌هاي آمرزش داراي شرائطي است و بدون تحقق آن شرائط اثري ندارند پس آنچه در اين سؤال نوشته‌ايد مسلماً بي‌شرط و به اين توسعه نيست و كسي هم اين برداشت را از مثل اين اخبار نكرده است .والله العالم

حديث «من سمع رجلاً ينادي...»

س21. حديث «من سمع رجلاً ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم» (229) را تبيين فرماييد.

ج. اين حديث شريف ظاهراً در مورد استنصار و كمك خواستن براي دفع ظلم و ظالم است كه در صورت امكان و در حد وظيفه بايد از مظلوم رفع ظلم كرد و اگر هم مطلق باشد باز هم معنايش در حد وظيفه و قدرت و تمكن عرفي واجب است بالاخره نفي اسلام و ايمان در اين گونه روايات نفي كمال اسلام و ايمان است نه اينكه حكم به كفر باشد.

به هر حال از اين روايات كه بسيار است تأكيد شارع مقدس بر قضاء حوايج مؤمنين و اهتمام در اصلاح امور و شئون مسلمانان كه از اعظم حسنات است معلوم مي‌شود.

در حديث است:«ما عبد الله بشي احب اليه من ادخال السرور علي قلب المؤمن» (230).

سعي در قضاء حوائج و قدم برداشتن براي قضاي حاجت مؤمنين ثوابش از حجها و عمره‌هاي متعدد بر حسب روايات بيشتر است.

مراد از يمين و يسار در ضمن دعاي وضو

س22. در ضمن دعاي وضوء:«اللّهم اعطني كتابي بيميني و الخلد في الجنان بيساري» يمين و يسار چيست؟

ج. اختصاص يمين در دعاء بر حسب آيات قرآن مجيد مثل "فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ" (231) ثابت است و جمله «و الخلد في الجنان بيساري» (232) ظاهر معنايش طلب اعطاء نامه خلد در جنان به يسار است و اشاره به اين است كه از هر دو سود مشمول رحمت قرار بگيرم و يسر و يسار شامل حالم باشد.

پيرامون دعاي معراج و ختم ناد علي كبير

س23. دعايي در بازار موجود است به نام دعاي معراج و دعاي ختم نادعلي كبير كه ضميمه نامه خدمتتان ارسال مي‌شود خواستم بدانم آيا سندي دارد چنانچه معتبر است اعلام فرمائيد همچنين خريد و فروش آن چه حكمي دارد؟

ج. دعاهاي معتبر و واضح المضمون و صحيح العبارة در كتب ادعيه مثل مصباح شيخ طوسي و كتاب دعاي بحار بسيار است و همين كتاب مفاتيح نيز كه دسترس است مشتمل بر ادعيه كثيره معتبر است لذا حاجت به اين نسخه‌هاي غير معلوم السند و حتي مشتمل بر بعض اغلاط لفظي و مضامين-باصطلاح درايه- غريب نيست.

توجه به اين نسخه‌ها مردم را از بركات آن دعاهاي مأثور و استفاده از مثل صحيفه سجّاديه كامله و صحيفه ثانيه و ثالثه و رابعه باز مي‌دارد و لذا ترويج و خريد و فروش و نشر آنها نيز مطلوب نيست.

انجام اعمال و اوراد مخصوص به زمان يا مكان، در غير محل ورود

س24. آيا اعمال و اوراد و يا ادعيه‌اي كه در جاي خاص و يا زمان مخصوصي وارد شده را مي‌توان به رجاء مطلوبيت آن، در غير آن جا و زمان خاص به جا آورد؟ يا اين كه مشروعيت انجام آن تنها منحصر به همان زمان و مكان خاص است؟

ج. اگر مضامين و مطالب آن مطلق باشد و مربوط بخصوص آن مكان نباشد مثل اكثر ادعيه و اوراد و زيارات، خواندن آن در هر كجا بقصد استحباب مطلق دعا و زيارت و ذكر جايز و بلكه مستحب است.

معناي جمله «واقلني من صرعة ردائي» از دعاي صباح

س25. آيا جمله: «و اقلني من صرعة ردائي» در اواسط دعاي صباح معنايش چيست؟

ج. جمله و اقلني اللهم من صرعة او واقلني من صرعة ردائي بفتح الرّاء او دائي ظاهر اين است كه طلب اقاله و حفظ است از سقوط و افتادن بواسطه رداء كه هلاكت است يا از سقوط بواسطه داء كه مناسب اين است كه مراد گناه باشد و يا طلب حفظ است از حالت هلاكت يا گناه؛ به هر حال اضافه صرعة به رداء اضافه مسبب به سبب است.

سند جمله «لايرد الاحسان»

س26. جمله معروف:« لا يردّ الاحسان الا...» سند شرعي دارد.

ج. در اين خصوص روايتي در نظر ندارم.

توضيح حديث شريف «ان الله يرضي لرضاك...» در مورد حضرت زهرا عليها السلام

س27. با توجه به حديث پيامبر در مورد فاطمه زهرا عليها السلام «إنّ الله يرضي لرضاك و يغضب لغضبك» آيا اين نقص در ذات خدا نيست كه اختيار خود را به بنده خود مي‌دهد؟

ج. راجع به اين حديث شريف مناسب ديدم تيمناً و تبركاً به طور اختصار نخست به سند و لفظ و ترجمه و معني و شرح آن اشاره‌اي بنمايم و در ذيل به سؤال شما پاسخ عرض كنم.

الف)سند: اين حديث شريف:«يا فاطمة ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك» از احاديث مشهور بين الفريقين (شيعه و سني) است كه هر دو طايفه آن را روايت كرده‌اند. از جمله محب الدين طبري در ذخاير العقبي، صحه 39 از مسند حضرت امام رضا، عليه السلام، و شرف النبوه ابي سعد و معجم ابن مثني روايت كرده است هم چنين در مجمع الزوايد، جلد 9، صفحه 203 از طبراني نقل كرده و نيز در كنزالعمال، حديث 37752 و در اسد الغابة، جلد5، صفحه 522 و ابن حجر در تهذيب التهذيب، جلد 12، ص 442 و در كتابهاي متعدد ديگر روايت شده است.

و اين حديث در مسايل متعدد مدرك و مستند است مانند مسئله امامت و خلافت و مسئله تعيين فرقه ناجيه، و مثل آن در حق حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، نيز وارد و ثابت و مسلم است.

ب) ترجمه: با توجه به اينكه كلمه (انّ) دلالت بر تأكيد بر تحقق و وقوع موضوع و حتمي‌بودن آن دارد ترجمه حديث شريف اين است: يا فاطمه البته (يا به تحقيق و به طور حتم و يقين) خدا براي غضب تو غضب مي‌كند و براي رضاي تو راضي مي‌گردد.

ج) شرح: در شرح اين حديث شريف به بيان چند امر مهم اكتفا مي‌كنيم:

اول: حديث بيان اثر مستقيم هر يك از خشم و رضاي حضرت فاطمه عليها السلام ، است به گونه‌اي كه براي تهديد و توعيد و تحذير از مخالفت با آن حضرت و به خشم آوردن او و هم چنين ترغيب و تشويق به جلب رضا و كسب خشنودي بانوي اول جهان و عالم امكان كلامي بليغ‌تر و رساتر از ايندو جمله كوتاه نيست:

«انّ الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك».

دوم: البته موجب غضب و رضاي حضرت سيدة النساء عليها السلام ، كار و اقدام و هر گفتاري است كه موجب آن مي‌گردد ولي از حديث استفاده مي‌شود كه غضب و رضاي فاطمه زهرا عليها السلام ، موجب غضب و رضاي خدا مي‌شود و اين تعبير (يغضب لغضب فاطمة) با (يغضب لما يغضبها) از لحاظ افاده مطلب و ذوق و ادب و بيان ارتباط و اتصال حضرت زهرا عليها السلام با مبدأ اعلي بليغ‌تر است.

سوم: از حديث شريف استفاده مي‌شود فاطمه زهرا عليها السلام ، در چنان مرتبه قدسيه‌اي قرار دارد كه خشم و رضايتش همه جا و در هر مورد به جا و خدا پسند منزّه از عيب و نقص است و اگر چنين نباشد خدا از خشم او به خشم نمي‌آيد و از رضاي او راضي نمي‌گردد، و اين موقعيت هم دليل بر عصمت و هم بر علم لدني آن حضرت است زيرا جاهل و غير معصوم، بسا بي‌مورد غضبناك و بسا بي‌مورد خوشحال و فرحناك مي‌گردد.

پس، از اين حديث هم مقام عصمت و هم علم آن حضرت به حقايق ثابت مي‌گردد.

چهارم: از اين حديث شريف استفاده مي‌شود كه غضب فاطمه سيدة نساء العالمين عليها السلام ، به حق است و رضاي او به حق و راهش و كارش و گفتارش و اعتراضش، و ردّ و قبولش همه حق است و معيار و ميزان شناخت حق است در اصول و فروع قول و فعلش مثل قول و فعل همسر عظيم المقام و رفيع المنزلتش حق و حجت است. هر كس مغضوب او باشد حتماً بر باطل و مغضوب خدا است و محبوب و مقبول او محبوب و مقبول درگاه خدا است.

غصب فدك، غصب خلافت از علي عليها السلام، و استيلاي ديگران بر امور مسلمين همه و هر يك موجب غضب فاطمه شد و به حكم اين حديث موجب غضب خدا گرديد.

در خاتمه علاوه بر مطالب فوق، جواب سؤال شما كه آيا اين نقص در ذات خدا نيست كه اختيار خود را به بنده خود مي‌دهد اين است كه دادن اختيار نيست خدا از براي غضب فاطمه غضب مي‌كند مثل اين است كه از براي مظلوم به سبب ظلم ظالم بر او غضب مي‌كند يا از كار نيك و عمل صالح بنده‌اش از او راضي مي‌شود چيزي خلاف اختيار نيست و خدا به اختيار خشم و غضب مي‌نمايد و به اختيار از بنده‌اش راضي مي‌شود مقتضاي صفات جلاليه و جماليه او همين است.

آيات متعدد قرآن در مورد غضب و رضاي خدا بر همين معنايي كه در اين كلام معجز بيان نبوي صلي‌الله‌عليه‌وآله درج است دلالت دارند.