نگرشى به جهان آفرينش
بامدادان بنگريد كه خورشيد چگونه از پشت كوه ها آرام آرام طلوع مى كند و چه زيبا و
ديدنى بر دشت و مزرعه نور مى پاشد. راستى طلوع اين كره نورانى چه زيبايى و چه صفايى
به كوه و دشت مى بخشد، بينديشيد كه: اگر خورشيد طلوع نمى كرد و هميشه شب و تاريك
بود، ما چه مى كرديم؟ هيچ انديشيده ايد كه: خورشيد اين همه نور و حرارت را چگونه
پديد مى آورد؟ آيا مى دانيد حجم خورشيد چه اندازه است؟
حجم خورشيد تقريباً يك ميليون برابر زمين است; يعنى اگر خورشيد يك كره تو خالى بود،
مى توانست نزديك به يك ميليون كره ـ مانند زمين را ـ در خود جاى دهد، سطح اين كره
بزرگ و آتشين 6000 درجه سانتى گراد حرارت دارد. مى دانيد با اين همه حرارت و گرمى
چرا كره زمين و هر چه بر آن است را نمى سوزاند؟ چون در فاصله مناسب و معينى قرار
گرفته (فاصله تقريبى 150 ميليون كيلومترى) كه فقط به اندازه لازم به كره زمين نور و
انرژى مى رساند.
هيچ مى دانيد كه اگر فاصله خورشيد تا زمين بر اين اندازه و حساب نبود،
چه پيش مى آمد؟ اگر فاصله خورشيد با زمين كمتر از اين مقدار بود، مثلا اگر نصف
مقدار كنونى بود، چه مى شد؟ مسلماً هيچ موجود جاندارى نمى توانست بر روى زمين زندگى
كند، حرارت خورشيد همه گياهان و حيوانات و انسان ها را مى سوزانيد. اگر فاصله
خورشيد با زمين ما بيشتر از اين مقدار بود، مثلا اگر دو برابر مقدار كنونى بود، چه
مى شد؟ در اين صورت نور و حرارت به مقدار كافى به زمين نمى رسيد و همه چيز سرد و
خاموش مى شد. همه آب ها يخ مى بست، ديگر زندگى ميسر نبود. پيداست كه اين فاصله و
اين ارتباط با آگاهى و حساب دقيق و مشخصى پيش بينى و تقدير شده است.
به واسطه نور و حرارت خورشيد است كه خوشه هاى زيباى گندم اين چنين رشد نموده است،
به علت تابش پرتوهاى گرم خورشيد است كه همه گياهان و درختان رشد مى كنند و براى ما
انسان ها ميوه و غذا مى سازند. انواع غذاهايى كه ما از آنها استفاده مى كنيم به
وسيله انرژى خورشيد درست شده اند و در حقيقت انرژى خورشيد است كه در گياهان و ساير
غذاها ذخيره شده و ما از آنها نيرو و انرژى مى گيريم. حيوانات نيز از انرژى ذخيره
شده گياهان استفاده مى كنند و آن را به صورت غذاهاى حيوانى به ما تحويل مى دهند;
مثلا علف مى خورند و به ما شير مى دهند و ما از گوشت و فرآورده هاى ديگرى كه از شير
و گوشت به دست مى آيد، استفاده مى كنيم.
شما با مشاهده و تفكر در شكوه و زيبايى خورشيد، فاصله دقيق و حساب شده آن با زمين،
بهره مندى گياهان و حيوانات و انسان ها از گرمى و انرژى آن، چه مى فهميد؟ و با
مشاهده و تفكر در پيوستگى و ارتباط
شگفت انگيز همه اجزاى جهان، چه دريافت مى كنيد؟ چه مى بينيد؟ آيا يك مجموعه نامنظم
و ناهم آهنگ مى بينيد يا يك مجموعه كاملا مرتبط و هم آهنگ؟ حتماً پاسخ مى دهيد كه
يك مجموعه بزرگ و كاملا هم آهنگ را مشاهده مى كنم كه خود نيز جزئى از آن مى باشم.
از ارتباط و نظم و هم آهنگى دقيق اين مجموعه بزرگ چه دريافت مى كنيد؟
نظم و حسابى كه بر تمام اجزاى اين جهان گسترده است، نشان چيست؟ آيا مى توان
نابخردانه به اين سؤال پاسخ داد و گفت كه: خالق اين مجموعه عظيم موجودى ناآگاه و
نادان و ناتوان است؟ چنين پاسخى را وجدان بيدار و عقل هوشيار ما هرگز نمى پسندد
بلكه مى گويد: نظم دقيق و ارتباط و پيوستگى و هم آهنگى اين مجموعه عظيم نشان عظمت و
قدرت و آگاهى برتر خالق آن است كه توانسته موجودات جهان را اين چنين بيافريند و
اداره نمايد و نيازمندى هاى هر يك از آفريده ها را با آگاهى و بصيرت كافى پيش بينى
نمايد و در اختيارشان گذارد و براى هر يك راهى و هدفى معين نمايد. آن خالق قدير و
عليم كيست؟
آن خالق آگاه و توانا، عليم و قدير، خداست كه اين همه نعمت را براى ما آفريده و در
اختيارمان نهاده است، خورشيد و ماه و زمين را مسخّر ما فرموده است، تا با تلاش و
كوشش و تعاون و همكارى، زمين را آباد سازيم و با تحصيل علم و دانش، از اسرار و
شگفتى هاى جهان پرده برداريم و به آياتِ عظمتِ خالق و پروردگارمان بنگريم و به
مناجات و راز و نياز با او بپردازيم كه:
«بالاترين و زيباترين حالات يك انسان، هنگامى است كه با معبود خويش
به دعا و راز و نياز مى پردازد، و اگر دعا و مناجات انسان با پروردگارش نبود، زندگى
چه ارزشى داشت؟ انسان چه بى مقدار بود.»
در پيدايش شب و روز بينديشيد و هر صبح و شام با پديد آورنده شب و روز مناجات كنيد.
مى دانيد كه شب و روز در اثر حركت وضعى زمين پديد مى آيند، زمين در هر شبانه روز،
يك دور به دور خود مى چرخد، نيمى از زمين كه در برابر خورشيد قرار مى گيرد، روشن و
روز است و نيمى ديگر تاريك و شب. با چرخش زمين، گويى شب در روز و روز در شب فرو مى
رود و شب و روز به طور منظم در پى يكديگر فرا مى رسند. در روز گياهان و درختان در
پرتو گرمى و حرارت خورشيد رشد مى كنند، انسان ها به تكاپو و كار و كوشش و خدمت
مشغول مى شوند و در آرامش شب استراحت نموده، تجديد نيرو مى كنند و به مناجات مى
پردازند و براى كار و خدمت و عبادت فردا آماده تر مى شوند.
هيچ انديشيده ايد كه اگر حركت وضعى زمين با اين نظم و حساب، مقدّر نشده بود، چه مى
شد؟ در بعضى از نقاط زمين هميشه شب بود و هميشه تاريك و سرد و يخ بندان، و در بعضى
نقاط زمين هميشه روز بود و هميشه روشن و داغ و سوزان. پيدايش شب و روز نيز از آيات
روشن و نشانه هاى قدرت و عظمت و آگاهى جهان آفرين دانا و تواناست.
سه نكته مهم
1. بايد در جهان آفرينش نگريست، و انديشيد و نظم و ارتباط و هم آهنگىِ اجزاى بى
شمار آن را دريافت و پرسيد: «چه كسى اين جهان را
آفريده و اداره مىكند؟»
2. مجموعه بزرگ و منظم جهان آفرينش، گواه روشنى است بر اينكه: «خالقى عليم و قدير
آن را آفريده و اداره مىكند و آن خداست.»
3. خداى آگاه و توانا كه جهان را آفريده، وظايفى نيز براى رشد و سعادت ما تعيين
فرموده است، كه قسمت هاى مهمّ آنها را مى توان اين گونه برشمرد:
الف) به آيات عظمت و قدرت پروردگارمان بنگريم و بينديشيم.
ب) با تحصيل علم و دانش از اسرار و شگفتى هاى جهان پرده برداريم.
ج) به پرستش و راز و نياز و مناجات با او بپردازيم.
د) با تلاش و تعاون زمين را آباد سازيم و عدل و داد را گسترش دهيم.
هر پديده علتى دارد
شما دستتان را حركت مى دهيد و قلم را بر مى داريد، ولى دوست شما دستش حركتى نمى كند
و قلم را بر نمى دارد. چرا؟ چون شما اراده كرده ايد ( = خواستيد) كه قلم را
برداريد، اما دوست شما چنين اراده و خواستى را نداشت، اراده برداشتن قلم پديده تازه
اى است كه در نفس شما تحقق يافته است، اين پديده تازه را شما به وجود آوريد، اراده
مربوط به شما و فعل نفسانى شماست و حركت دست نيز مربوط به شما و اراده شماست. شما
قبلا دستتان را حركت نمى داديد چون اراده نداشتيد، بعداً اراده كرديد و در پى اراده
دستتان را حركت داديد و قلم را برداشتيد. پديده اراده «معلولِ» شماست، اگر شما
نباشيد اراده هم نخواهد بود، وجود اراده از خودش نيست بلكه از شماست بين شما و
اراده ارتباط خاصى برقرار است كه «ارتباط علت و معلول» ناميده مى شود، شما اين
رابطه مخصوص را در وجود خودتان به وضوح و روشنى كامل مشاهده مى كنيد و از آن كاملا
آگاهيد.
مثال ديگر
يك شاخه گل را كه قبلا ديده ايد، در ذهن خودتان مجسم سازيد اكنون
در آن صورت گل (كه آن را صورت ذهنى يا صورت علمى گل مى گويند) بينديشيد: اين صورت
گل پديده تازه اى است كه در ذهن شما به وجود آمده است آيا خود به خود به وجود آمده
يا شما آن را به وجود آورده ايد؟ معلوم است كه شما آن را به وجود آورده ايد، اگر
شما نباشيد، صورت شاخه گل هم نخواهد بود، اين صورت ذهنى به شما وابسته است; يعنى
وجودش از خودش نيست، بلكه وجودش را از شما گرفته است، شما علت هستيد و صورت ذهنى
معلول و اين ارتباط مخصوص را «علاقه علت و معلول» مى نامند. اين ارتباط و وابستگى
را شما در نفس خودتان مشاهده مى كنيد و كاملا به آن واقف مى باشيد.
بنابراين، نتيجه مى گيريم كه شما ـ و هر انسانى ـ در داخل نفس خود عليت را يافته
اند و آن را حضوراً و به وضوح مشاهده مى كنند.
به علاوه، اين ارتباط ويژه را «ارتباط بين علت و معلول را» در بين خودتان و كارها و
افعال بدنى و فكرى هم مى يابيد و آنها را به خود ـ كه علت آنها هستيد ـ نسبت مى
دهيد و مى گوييد: ديدم، شنيدم، لمس كردم، بوييدم، چشيدم، حركت كردم، فكر كردم و ...
خودتان را علت و افعالتان را ـ ديدن، شنيدن، لمس كردن، بوييدن، چشيدن، حركت كردن،
فكر كردن را ـ معلول و وابسته به خودتان مى دانيد. اين افعال از وجود شما سرچشمه
گرفته اند و اگر شما نباشيد، افعال و حركات شما هم نخواهند بود.
انسان «عليت» را يعنى وابستگى معلول به علت را «كه قانون عليت يا قانون علت و معلول
مى ناميم» ابتدائاً در بين وجود خودش و پديده هاى نفسانى و ذهنى و حركات و افعال
خودش حضوراً مى يابد سپس اين قانون را به خارج از وجود خويش سرايت مى دهند.
قانون عليت يك قانون اصيل و قطعى و جهان شمول
انسان بر اساس آن دريافت حضورى، پديده هاى خارج را نيز مورد مشاهده و بررسى قرار مى
دهد، هرگاه پديده اى را يافت كه وجودش بر پديده ديگرى توقف داشت (= وابسته بود)، مى
فهمد كه بين اين دو پديده نيز ارتباط عليت و معلوليت برقرار است و در اين صورت حكم
مى كند پديده اى كه در پيدايش خود به ديگرى نيازمند است «معلول» و آن ديگرى كه موجب
پيدايش آن گشته «علت» مى باشد.
انسان با بررسى و مطالعه و تجربه هاى فراوان اين مطلب را درك مى كند كه در بين بعضى
پديده هاى جهان با برخى ديگر، نوعى ارتباط و وابستگى وجود دارد، از قبيل ارتباطى كه
در بين خودش و پديده هاى نفسانى خودش وجود دارد، و بر اساس اين درك عميق «قانون
عليت» را به عنوان يك قانون كلى و جهان شمول مى پذيرد.
اين كه انسان با انجام دادن كارى انتظار نتيجه مطلوب را دارد، بهترين شاهد است كه
قانون عليت را به عنوان يك قانون كلى پذيرفته است، از نوشيدن آب، انتظار سيراب شدن
و از خوردن غذا انتظار سير شدن دارد، از سرما به آتش و از گرما به سايه خنك پناه مى
برد. به هر حال، همه ما در زندگى روزمره و در تمام حركات و فعاليت هاى خودمان، عليت
را به عنوان يك اصل قطعى و جهان شمول پذيرفته ايم و بدان ترتيب اثر مى دهيم.
هيچ پديده اى بى علت نيست
اگر در اتاق باز شد و شما باز كننده در را نديديد چه فكر مىكنيد؟ آيا
احتمال مى دهيد خود به خود (= بى هيچ علتى) باز شده باشد؟ اگر صدايى را شنيديد و
صدا كننده را نيافتيد چه فكر مى كنيد؟ آيا احتمال مى دهيد كه صدا بر حسب تصادف
(يعنى بدون علت متناسبى) به وجود آمده باشد؟ اگر آوازى شنيديد و خواننده را نديديد
چه احتمال مى دهيد؟ اگر گرمى و يا سردى احساس كرديد، آيا احتمال مى دهيد كه بدون
علت تحقق يافته باشد؟ اگر سنگى به شيشه اتاق شما خورد و آن را شكست و شما پرتاب
كننده سنگ را نيافتيد چه فكر مى كنيد؟ آيا احتمال مى دهيد كه سنگ خود به خود از روى
زمين برخاسته باشد و بدون هيچ علتى به سوى شيشه اتاق شما آمده باشد؟
جواب شما در پاسخ به اين سؤال ها روشن است، خواهيد گفت: من عقل و شعور دارم و مى
دانم كه هيچ يك از پديده هاى جهان بدون علت و فاعل نيست گرچه من علت را نيافته
باشم; زيرا نيافتن دليل بر نبودن نيست، و به همين جهت، آن قدر به تحقيق و كنج كاوى
ادامه مى دهيد تا علت واقعى پديده را بيابيد و اگر فرضاً در يك مورد علت را
نيافتيد، نمى گوييد علتى ندارد، بلكه مى گوييد علت اين پديده برايم ناشناخته است.
دانشمندان و مخترعان، قانون كلى عليت را پذيرفته اند كه در آزمايشگاه ها براى يافتن
علل اشيا اين قدر تلاش و كوشش مى نمايند. هرگاه در ضمن آزمايش به پديده جديدى
برخورد كردند، به يقين مى دانند كه اين پديده جديد علتى دارد و به همين جهت براى
يافتن علت آن به آزمايش هاى جديد دست مى زنند و آن قدر تعقيب مى كنند تا علت پديده
جديد را بيابند.
جهان هم علتى دارد
دانستيم كه قانون علت و معلول، يك اصل قطعى و قانونى ضرورى و
جهان شمول است و هيچ پديده اى بدون علت نيست و هر يك از پديده هاى جهان علتى دارد.
اين قانون كلى عملا مورد پذيرش همگان مى باشد.
هر پديده علتى دارد، علت آن نيز اگر خود پديده است، علتى دارد، بنابراين همه جهان
آفرينش ـ چون كه پديده و نيازمند است و از خود هستى ندارد ـ نياز به علتى مافوق
دارد; اصولا نياز به غير، نخستين ويژگى پديده است، هر پديده اى ـ بزرگ و كوچك ـ
نيازمند و وابسته به غير خويش است، وجودش از خودش نيست، اگر وجودش از خودش بود،
هميشه بود و نيازمند هم نبود. جهان پديده ها، محتاج و نيازمند به هستى و وجود است،
به همين جهت به ذاتى برتر و بى نياز ـ كه سرچشمه وجود هستى بخش تمام پديده ها و
موجودات نيازمند و محدود باشد ـ نياز دارد.
آن ذات برتر و وجود بى همتا و نامحدود كه سرچشمه هستى مى باشد و هيچ حد و نقص و
نيازى ندارد، خداست. اوست كه جهان را آفريده و همواره با افاضه ها و بخشش هايش آن
را اداره مى كند و مى پرورد و اگر لحظه اى فيض و رحمتش قطع شود، همه، هيچ و پوچ
خواهند شد.
اشكال
گفتيد كه هر پديده اى به علت نياز دارد، بنابراين خدا هم به علت نياز دارد، علت خدا
كيست؟ و به سخن ديگر: همه موجودات را خدا آفريده است، پس خدا را چه كسى آفريده است؟
جواب
آرى، گفتيم كه: «هر پديده اى به علت نياز دارد» اما نگفتيم كه:
«هر موجودى به علت نياز دارد» بنابراين هر پديده اى و هر موجود نيازمند و محدودى به
علت نياز دارد، نه خداى متعال كه وجودى بى نياز و كامل است، او نيازى به علت ندارد،
هستى عين ذات اوست، نيازى ندارد تا ديگرى نيازش را برآورد.
به عبارت ديگر معيار نيازمندى به علت، احتياج و محدوديت وجودى و فقر ذاتى است و نقص
و محدوديت در خداى متعال نيست كه نياز به علت داشته باشد، بلكه او غنى مطلق است و
ما فوق او وجودى نيست تا علت او باشد; اگر او معلول ديگرى بود، نيازمند به آن ديگرى
بود و در اين صورت خدا نبود. او به ذات خويش و به هستى خويش قائم و ديگران به او
قائمند; خدا برتر و بالاتر است.
در قرآن مىفرمايد:
اى مردم! شما به خدا نياز داريد، و او بى نياز و ستوده است.(29)
توضيحى در دليل هاى خداشناسى
انسان عاقل و انديشمند است. مى تواند با تفكر و اقامه برهان حقايق جهان را بفهمد و
باور كند. تاكنون با دو برهان درباره خداشناسى آشنا شده ايم: برهان نظم و برهان
عليت و اينك به بررسى و مقايسه اين دو برهان مى پردازيم:
درباره برهان نظم گفتيم كه:
جهان آفرينش بر اساس نظم و ترتيب و هم آهنگى و ارتباط كامل استوار
است، هر نظم و ترتيبى و هر هم آهنگى و تقديرى ساخته و پرداخته سازنده اى دانا و
تواناست، پس اين جهان هم مخلوق آفريدگارى دانا و تواناست.
در اين برهان، (برهان نظم)، ابتدا به نظم و هم آهنگى و حساب و تقديرى كه در اجزاى
جهان است توجه مى كنيم و آن گاه با توجه به اين باور كه «هر نظم و تقديرى تقدير
كننده آگاه و توانايى دارد»، نتيجه مى گيريم كه اين نظم و هم آهنگى عظيمى هم كه در
جهان برقرار است خالقى دانا و توانا دارد.
اما در برهان علت، ديگر به نظم و هم آهنگى ميان پديده هاى اين جهان نمى نگريم بلكه
به ذات و هستى پديده ها نظر مى كنيم و به نياز ويژه اى كه هر پديده به علت دارد نظر
مى دوزيم و بنا بر قانون عليت ـ كه هر انسانى به آن عميقاً باور دارد ـ مسئله را
اين چنين طرح مى كنيم:
هر پديده اى كه به وجود مى آيد وجودش از خودش نيست، بلكه وابسته و نيازمند به چيز
ديگرى است كه آن چيز ديگر «علت» نام دارد.
اين جهان نيز مجموعه اى از پديده هاى گوناگون است، پس ناچار علتى دارد.
در برهان عليت سخن از اين است كه هر پديده اى كه به وجود مى آيد وجودش وابسته و
نيازمند است. وجودش از خودش نيست بلكه به علتى متكى است و جهان و هر چه در آن است ـ
كه يك سره پديده هستند و همه در آفرينش اند ـ ناچار از منبع عظيم قدرت و هستى
بيكرانى سرچشمه مى گيرند كه آن قدرت بى منتها را خدا مى ناميم.
هر دو برهانِ نظم و عليت، براى اين است كه گرد و غبار غفلت و بى توجهى را از چشم
انديشه و فطرت انسان پاك كند تا با فطرت صاف و عقل
بيدار خويش واقعيات را بنگرد و روشن ترين روشن ها را ببيند و ايمان خود را به خداى
قادر متعال تحكيم و تقويت نمايد.
اما فطرت هاى پاك انسان هاى آگاه به آفريننده بزرگ و تواناى خويش آن چنان يقين و
باور دارند و آن قدر اين موضوع برايشان روشن و قطعى است كه كمتر به اقامه برهان و
دليل نياز دارند. اين فطرت هاى پاك و اين انسان هاى آگاه همه چيز را به قدرت و
اراده شكست ناپذير خداى بزرگ متكى مى بينند و در همه سختى ها و دشوارى ها به او
پناه مى برند و هرگز دچار يأس و نااميدى نمى گردند، چون مى دانند كه هر پديده اى هر
چند هم نيرومند باشد باز نيازمندِ خداى بزرگ است و زير فرمان و اراده اوست. اين
فطرت هاى پاك و اين انسان هاى آگاه ـ چون همه چيز را نيازمند خدا مى بينند ـ جز در
مقابل خداى بزرگ، در مقابل چيز ديگرى تسليم نمى شوند و هيچ فرمان و هيچ ولايتى ـ جز
ولايت و فرمان وى ـ را پذيرا نمى گردند و زندگى دنيا را با عزت و پيروزى به سعادت
جاودان آخرت مى رسانند.
در خاتمه، تذكر اين نكته را لازم مى دانم كه: براى اثبات آفريدگار جهان در كتاب هاى
فلسفه و كلام از دليل هاى فراوان و عميق ديگرى نيز استفاده شده ولى براى رعايت
اختصار به همين مقدار اكتفا مى شود.
در قرآن مىفرمايد:
پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را پديد آورده است.(30)
صفات خـدا
از آن چه گذشت دانستيم كه اين جهان علتى دارد كه آن را آفريده و اداره مى كند. در
اين قسمت با صفات خدا آشنا مى شويم و او را بهتر مى شناسيم. صفات خدا به دو قسم
تقسيم مى شوند: صفات كمال و صفات جلال.
هر صفتى كه از كمالات و شئون اصل وجود باشد و ارزش وجودى او را زياده گرداند، بدون
اين كه مستلزم نقص و محدوديت باشد، صفت كمال و جمال ناميده مى شود. مانند: علم،
قدرت، حيات، سمع، بصر، اراده، تكلم، رحمان، رحيم و ديگر صفات.
مثلا: علم كه عبارت است از حضور و ظهور و وجود چيزى براى عالم، يك كمال وجودى است.
و در مفهوم آن نقص نيست و اثبات آن، مستلزمِ نقص و محدوديت موصوف نمى شود.
گرچه ممكن است در برخى مصاديق محدود نيز تحقق پيدا كند، ولى اين مفهوم از جنبه نقص
و محدوديت گرفته نمى شود بلكه شأنى است از شئون وجود و از اصل وجود گرفته مى شود. و
به همين ترتيب صفت قدرت و
حيات نيز از صفات كمال محسوب مى شوند. خداى متعال واجد همه آنها است و به آنها متصف
مى باشد. صفات كمال را صفات ثبوتى نيز مى نامند، چون براى خدا ثابت مى شوند.
دانشمندان براى اثبات صفات كمال براى خداى سبحان براهينى ذكر كرده اند كه به دو
برهان آنها كه نسبتاً ساده تر است اشاره مى شود:
دليل اول ـ اين كمالات در خارج وجود دارند، علم در خارج هست و بعض موجودات، علم
دارند، قدرت نيز در خارج هست و بعض موجودات قدرت دارند كه برخى كارها را انجام
دهند. حيات نيز در خارج است و بعض موجودات زنده هستند، و كارشان را با علم و اراده
انجام مى دهند. پس صفات كمال در خارج وجود دارند، و خود يك پديده هستند. و چنانكه
قبلا گفتيم، هر پديده اى نياز به علت و فاعلى دارد كه آن را ايجاد كند، و او خداوند
جهان آفرين است. بنابراين چنانكه موجودات و پديده هاى جهان در اصل وجود به خداوند
متعال وابسته اند، در خصوصيات وجود و صفات كمال نيز وابسته به خدا هستند و اوست كه
اين كمالات را به آنها عطا كرده است. از طرف ديگر بخشنده كمال، خود بايد واجد آن
كمال بلكه بالاترين مراتب آن باشد. خدايى كه به مخلوقات علم و قدرت و حيات داده
امكان ندارد خودش فاقد آنها باشد. اگر خود نداشت نمى توانست به ديگران عطا كند.
دليل دوم از راه برهان نظم ـ شما در درسهاى پيش به نظام دقيق و شگفت انگيز گوشه
هايى از جهان آفرينش پى برديد و دانستيد كه در آفرينش آنها چه ظرافتكاريها و
زيباييهايى بكار رفته است، و با چه ارتباط و هم آهنگى دقيقى آفريده شده و اداره مى
شوند، البته همه پديده هاى جهان زيبا و
هم آهنگ هستند. از مطالعه چنين نظام شگفت آور و هم آهنگى به خوبى استفاده مى شود كه
آفريدگار آنها نيز عالم و توانا و زنده بوده، و اين نظام دقيق را با علم و قدرت و
تدبير به وجود آورده و در آفرينش آن آگاه و هدفدار بوده است.
وجود چنين نظام دقيق و زيبايى بهترين گواه است كه آفريدگار آن، علم و قدرت و حيات
داشته است. مگر ماده و طبيعت بى شعور مى تواند يك چنين نظام هم آهنگ و زيبايى را
بيافريند و اداره كند. مگر يك كتاب علمى يا يك تابلوى زيباى هنرى مى تواند از يك
موجود بى شعور و ناتوان صادر شود؟ پس چگونه مى توان احتمال داد كه اين جهان عظيم،
با اين همه اسرار و شگفتيها و با چنين نظم و هم آهنگى دقيق از طبيعت بى شعور و بى
اراده به وجود آمده باشد؟
صفات كمال خداى جهان
در درس هاى گذشته آنجا كه چگونگى ارتباط علت به معلول و راز نياز معلول به علت بيان
و اثبات شد، روشن شد كه: «معلول هر چه از كمالات و زيباييهايى را كه داراست، همه را
از علت خويش گرفته است» و «علت، همه اين كمالات و زيباييها را به نحو برتر و
بالاترى داراست» بنابراين خداى بزرگ كه خالق متعال و علت حقيقى آسمانها و زمين و
هرچه در آنهاست مى باشد; همه كمالات و زيباييها را كه در آسمان و زمين و مخلوقاتى
كه در آنها و بين آنها وجود دارد دارا مى باشد.
علم و قدرت و حيات، صفات كمالى هستند كه در برخى مخلوقات
وجود دارد بينايى و شنوايى و گويايى صفات كمالى هستند كه انسانها واجد آنها مى
باشند.
انسان عالم و آگاه را به خاطر علم و آگاهيش برتر و كامل تر از فردى مى دانيم كه اين
آگاهى را ندارد، فرد قادر و توانا را به خاطر قدرت و تواناييش برتر از كسى مى دانيم
كه اين قدرت و توانايى را ندارد. انسان بينا و شنوا با برخوردار بودن از اين دو
صفت، كمالى را داراست كه انسان نابينا و ناشنوا از اين كمال برخوردار نيست.
بنابراين مى گوييم: حيات و زندگى، علم و آگاهى، قدرت و توانايى، بصيرت و شنوايى
صفات كمال و ارزشهايى هستند كه برخى مخلوقات به طور محدود و مقيد از آنها
برخوردارند. مثلاً بدن انسان واجد حيات است، اما اين حيات از هر جهت محدود و مقيد
است، اگر غذا نخورد مى ميرد، اگر تنفس نكند مى ميرد. حياتش آغاز و انجامى دارد حدود
و قيودى دارد.
انسان بيناست اما بينايى او محدود و مقيد است، فاصله هاى دور را نمى تواند ببيند در
يك لحظه همه جهات را نمى تواند مشاهده كند، در تاريكى توانايى ديدن را ندارد ... و
همين طور هر صفت كمالى كه در مخلوقات وجود دارد همه محدود و مقيدند.
با مشاهده كمالات و زيبايى هايى كه در مخلوقات موجود است، در مى يابيم كه خداى
جهان، خالق و علت اصلى و حقيقى همه مخلوقات، واجد همه اين كمالات است، چون اگر واجد
نبود نمى توانست اين كمالات را به مخلوقات عنايت كند، اما كمالاتى كه خداى متعال
واجد آن هاست هيچ قيد و حدى ندارد و كم وكاست نمى پذيرد، و بسى برتر و بالاترست.
چون در مى يابيم كه خدا واجد همه كمالاتى است كه در جهان وجود دارد، لذا خداى متعال
را با صفات كمال توصيف مى كنيم و مى گوييم: خدا حى و زنده است، خدا عالم و آگاه
است، خدا قادر و تواناست، خدا بصير و بيناست، خدا سميع و شنواست، خدا متكلم و
گوياست، خدا رحيم و مهربان است، خدا رحمان و بخشنده است، خدا غنى و بى نياز است
.... اما چون ما همه با معناى محدود و مقيد اين صفات سر و كار داشته ايم، توصيف خود
را با تسبيح در مى آميزيم و مى گوييم: خدا حى است اما نه مانند حيات ما كه محدود،
ناقص و از بين رفتنى است بلكه بسى برتر و بالاتر; خدا عالم است اما نه مانند علم ما
كه محدود و ناقص باشد و از ذات ما جدايى پذيرد كه گاه عالم باشيم و گاه نادان، لذا
هميشه توصيف خود را با دو جمله الله اكبر و سبحان الله همراه مى كنيم كه هر دو جمله
تنزيه پروردگار متعال از هرگونه حد و قيد و كمى و كاستى مى باشد.
آيا خدا و صفات او را مىتوان تصور كرد؟
منظور از تصور اين است كه آيا مى توانيم صفات خدا و خدا را در ظرف انديشه خود
بنگريم؟ روشن است كه ما مى توانيم منظره آسمان را تصور كنيم مى توانيم منظره غروب
آفتاب را تصور كنيم چهره پدر و مادر، مهر پدر يا مادر خود را مى توانيم تصور كنيم،
آيا خدا و صفات خدا را همين طور مى توانيم تصور كنيم؟ اگر به آنچه در انديشه مى
آوريم و تصور مى كنيم، بنگريم، مى بينيم كه چيزهايى كه به تصور ما در مى آيند همه
محدود هستند و در ظرف ذهن ما مى گنجند، اما آن چه از هر جهت نامحدود و بى پايان است
هرگز در ظرف محدود ذهن ما نمى گنجد. لذا هنگامى كه به صفات كمال خدا مى انديشيم و
مثلا به قدرت او فكر مى كنيم بايد بگوييم «الله اكبر و سبحان الله» يعنى خدا بسى
برتر و بالاتر است و پاك و منزه از هر نقص و عيب و كاستى است.
تمثيل: براى كسى كه دريا را نديده، دريا را چگونه توصيف مى كنيد؟
فرض كنيد يكى از دوستان شما دريا را نديده است، چگونه دريا را براى او توصيف مى
كنيد؟ ناچار از ديده ها و دانايى هاى او كمك مى گيريد; مثلا اگر او استخر كوچكى را
ديده باشد گودال كوچكى را كه از آب باران پر شده، ديده باشد، مى گوييد دريا هم
آبگيرى است، اما نه مانند اين آبگيرها، بلكه خيلى بزرگتر و عميق تر; مى گوييد دريا
هم گودالى از آب است اما نه مانند اين گودال ها بلكه خيلى عميق تر، گسترده تر،
البته با اين توضيح باز هم كسى كه دريا را نديده نمى تواند گستردگى و پهناورى دريا
را به خوبى تصور كند بايد به او گفت دريا از آنچه تصور مى كنيد بسى بزرگ تر و
گسترده تر است.
در مورد صفات كمال خداى متعال هم حال ما تقريباً چنين است، از هر كمالى آبگير كوچكى
مى بينيم كه با صدها قيد و حد و نقص همراه است اما اجمالا مى فهميم كه خداى متعال
همه اين كمالات و جمال ها را به نحو بى حد و بى نهايت و بى هيچ نقص و كاستى داراست
لذا به تصور هر صفت كمالى كه از مخلوقات مى بينيم حد و قيد را از آن بر مى داريم و
به خدا نسبت مى دهيم و هر چه صفت نيكوست برتر و بالاترش را براى خدا مى دانيم و
البته خدا از توصيف كسانى كه او را نشناخته اند بسى برتر و بالاتر است. (سبحان الله
عما يصفون الا عباد الله المخلصين)
آيا خدا را مىتوان ديد؟
چشم، چيزهايى را مى تواند ببيند، مثلا آن درخت را كه در باغچه مدرسه است و آن گل كه
زير درخت روييده با چشم ديده مى شود. چشم ما در ميان همه موجودات فقط برخى از اجسام
را مى تواند مشاهده كند، جسم هايى كه در برد ديد او قرار گرفته و نور كافى از آنها
به چشم مى رسد مورد رؤيت چشم قرار مى گيرد.
اما چشم قادر نيست بسيارى از اجسام را كه دورتر و يا بيرون از برد ديد او قرار
گرفته اند مشاهده كند آيا چشم مى تواند همه اجسامى را كه در عمق آسمان ها و يا در
قعر درياها هستند ببيند؟ علاوه بسيارى از چيزها است كه واقعاً هستند ولى با چشم
اصلا قابل رؤيت نيستند. مثلا شما علم داريد، عقل داريد، محبت داريد، آيا اينها با
چشم ديده مى شوند؟ يا اينكه آثار آنهاست كه با چشم ملاحظه مى شوند؟
اگر مى توانستيم خدا را با چشم ببينيم يقيناً خدا هم جسمى بود مانند ساير اجسام و
در مكانى قرار داشت و در مكان هاى ديگر نبود، در چنين صورتى مخلوقى بود مانند ساير
مخلوقات و محدود و نيازمند به مكان و مانند همه اجسام كه آغاز و انجامى دارند; آغاز
و انجامى داشت و تغيير مى پذيرفت اگر خدا جسم بود اينجا بود و آنجا نبود و نمى
توانست چيزهايى را كه آنجا هست بيافريند و ببيند اگر خدا جسم بود مانند ساير اجسام
مخلوق بود و نمى توانست خالق و برتر از آنها باشد و آنها را بيافريند بنابراين خدا
چون جسم نيست با چشم ديده نمى شود، بلكه بصيرت و خرد انسان با
مشاهده موجودات (كه آيات وجود او و آثار اويند) به وجودش پى مى برد چشمها او را نمى
بينند ولى ناظر بر چشم ها است و او بسيار آگاه و همه جا حاضر و خبير است.
بعضى از صفات كمال
1. قدرت:خدا قادر و توانا است، يعنى هر كار ممكنى را كه بخواهد مى تواند انجام دهد.
كارهايش را از روى علم و اختيار و اراده انجام مى دهد و در انجام يا ترك كارى مجبور
نيست. قدرتش بى پايان و حد و مرزى ندارد. در قرآن مى فرمايد: خدا بر هر چيز قدرت
دارد.(31)
2. علم: يعنى همه چيز را مى داند و به تمام موجودات و پديده هاى جهان علم و احاطه
دارد، و چيزى از او غايب نيست، حتى از افكار و نيت هاى بندگانش نيز آگاه است. در
قرآن مى فرمايد: بگو آن چه را در سينه خود پنهان داريد يا ظاهر سازيد خدا بدان آگاه
است و آن چه را در آسمان و زمين است مى داند و بر همه چيز تواناست.(32)
3. حيات: خدا حيات دارد و زنده است. يعنى وجودى است كه كارهايش را از روى علم و
اراده و قدرت انجام مى دهد. حيات خدا به اين معنا نيست كه مانند انسان ها نفس مى
كشد و حركت مى كند و غذا مى خورد و رشد دارد،
بلكه به اين معنا است كه كارهايش را از روى علم و اراده و قدرت انجام مى دهد.
4. اراده: خدا مريد است، يعنى كارهايش را با اراده انجام مى دهد. و مانند آتش نيست
كه در سوزاندن از خود اراده اى ندارد و بى اختيار است. بلكه اگر كارى را خواست و
اراده كرد انجام مى دهد و اگر اراده نكرد انجام نمى دهد. خواستن و اراده كردن براى
فاعل كمال است، و خدايى كه در نهايت مرتبه كمال وجودى است، از يك چنين كمالى خالى
نخواهد بود. در قرآن نيز اراده به خدا نسبت داده شده است. مى فرمايد: هرگاه وجود
چيزى را اراده كرديم به او مى گوييم موجود شو، پس وجود پيدا مى كند.(33)
و مى فرمايد: خدا كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى صالح انجام داده اند داخل
بهشتى مى كند كه نهرهاى آب در آن جارى است و خدا هر كارى را اراده كرد انجام مى
دهد.(34)
5. سمع: خدا سميع است يعنى از همه اصوات و شنيدنى ها آگاه است، و چيزى بر او پوشيده
نيست.
6. بصر: خدا بصير و بينا است. يعنى همه حوادث و پديده هاى ديدنى را مى بيند و بر
تمام آنها ناظر و شاهد است. در قرآن نيز به طور فراوان سمع و بصر به خدا نسبت داده
شده است. از باب نمونه خدا مى فرمايد:
خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش ادا كنيد، و هرگاه كه در ميان
مردم داورى مى كنيد بر طبق عدل حكم كنيد. خدا بهترين پند را به شما مى دهد و شنوا و
بيناست.(35)
7. تكلم: خدا متكلم است يعنى مى تواند حقائق و مقاصد خود را براى ديگران اظهار كند
و بفهماند. اين ها برخى از صفات كمال و ثبوتى هستند، كه خداوند متعال متصف به آنها
مى شود.
صفات و اسماى ديگرى نيز دارد كه فعلا از ذكر آنها خوددارى مىشود.
يك تذكر لازم
صفات خدا مانند صفات ما ناقص و محدود نيستند. ما چون در ذات و صفات ناقص هستيم نمى
توانيم بدون حواس و آلات جسمانى كارى را انجام دهيم. قدرت داريم ولى بدون استمداد
از اعضا و جوارح نمى توانيم كارى را انجام دهيم. قوه شنوايى داريم ولى بدون گوش و
اعصاب نمى توانيم بشنويم. قوه بينايى داريم ولى بدون كمك چشم و اعصاب نمى توانيم
ببينيم. اما ذات خداوند چون در نهايت درجه كمال است و صفاتش نيز در حد اعلاى كمال
قرار دارند. بدون چشم مى بيند و بدون گوش مى شنود و بدون اعضا و جوارح كار مى كند و
بدون حواس و اعصاب و مغز مى فهمد. چون تنها راه ديدن و شنيدن اين نيست كه به وسيله
چشم و گوش و اعصاب انجام بگيرد،
بلكه حقيقت ديدن و شنيدن جز اين نيست كه ديدينيها و شنيدنيها براى شخص ظاهر و آشكار
باشند، گرچه بدون دخالت حواس باشد. ما هم اگر ناقص نبوديم و مى توانستيم بدون دخالت
چشم و گوش ببينيم و بشنويم يقيناً ديدن و شنيدن بر آنها صادق بود. اما خداى جهان
آفرين چون از جهت ذات و صفات در نهايت مرتبه كمال قرار دارد، صفات و افعالش نيز
كامل و غير محدود هستند و احتياجات ما را ندارند.
و هم چنين چون ما ناقص هستيم در تفهيم مقاصد خودمان ناچاريم از زبان و دهان و مخارج
حروف استفاده كنيم اما خداوند متعال در تكلم و اظهار مقاصد خود نيازى به زبان و
دهان ندارد، و به طريق ديگر مقاصد خود را اظهار مى دارد، و همان تكلم است. چون تنها
راه تكلم اين نيست كه مقاصدش را به وسيله زبان و دهان اظهار كند بلكه اگر همين عمل
بدون دخالت زبان و دهان انجام گرفت، باز هم تكلم بر آن صادق است.
بنابراين صفات خدا با صفات ما فرق هاى زيادى دارند.
صفات جلال
هر صفتى كه نقص و حدى را از خدا نفى كند صفت جلال ناميده مى شود. صفات جلال صفات
سلبيه نيز ناميده مى شوند، زيرا مفهوم آنها سلبى و نفى است. ذات خدا وجودى است كامل
و بى نهايت كه هيچگونه نقص و محدوديتى در آن راه ندارد. و به همين جهت واجب الوجود
است و عدم برايش تصور ندارد. واجد همه كمالات وجودى است و هيچ كمالى را نمى توان از
او سلب كرد. برعكس، از هر گونه نقص و عيبى پاك و منزه مى باشد. صفاتى كه نواقص را
از او سلب مى نمايند صفات جلال و سلبيه نام دارند، و آنها بسيارند كه به برخى از
آنها اشاره مى شود:
1. خدا جسم نيست: جسم چيزى است داراى طول و عرض و عمق و شكل كه به مقدار ابعادش
مكانى را اشغال مى كند و بدون وجود مكانى خاص نمى تواند موجود شود. به همين دليل
خدا جسم نيست، زيرا اگر جسم باشد نياز به مكان دارد تا در آن جاى بگيرد، و چنين
وجود محتاجى نمى تواند واجب الوجود باشد، زيرا وجوب وجود با احتياج و محدوديت سازش
ندارد. خدا خالق مكان هاست چگونه مى تواند به مكان محتاج باشد؟
2. خدا مرئى نيست: يعنى با چشم ديده نمى شود، زيرا تنها اجسام و آثار و خواص آنها
قابليت دارند كه با چشم ديده شوند. در صورتى كه قبلا به اثبات رسيد كه خدا جسم
نيست. بنابراين مرئى نخواهد بود. خداوند بزرگ نه در اين جهان با چشم ديده مى شود نه
در جهان آخرت. او ذاتى است غير محدود و مجرد از آثار و صفات ماده و جسم چگونه مى
تواند براى يك چشم مادى قابل رؤيت باشد؟ چشم چيزى را مى تواند مشاهده كند كه در
فاصله معينى با او قرار گيرد، در صورتى كه وجود خدا نه محدود است نه واقع در مكانى.
در اينجا ممكن است كسى بگويد: اگر خدايى وجود داشت بايد با چشم ديده شود يا با يكى
از حواس احساس گردد. چگونه مى توان وجودى را پذيرفت كه با هيچ يك از حواس، احساس
نمى شود؟ در جواب مى گوييم: دائره هستى منحصر به محسوسات نيست، ما در همين جهان
مادى صدها و هزارها اشيا داريم كه در قلمرو حواس نيستند. مگر شما قوه جاذبه زمين و
نيروى برق را در سيم ها مى بينيد؟ مگر الكترونها و پروتونهاى موجود در يك اتم و
حركت آن ها را مشاهده مى كنيد؟ مگر حيات را در يك موجود زنده مى بينيد؟ مگر روح
حيوانى و انسانى را مشاهده مى كنيد؟ مگر عاطفه و محبت مادر را نسبت به فرزندش مى
بينيد؟ مگر همه اصوات موجود در هوا را مى شنويد؟ و صدها هزار مگر ديگر.
با اينكه همه اين اشيا مادى و جسمانى هستند، ولى با هيچ يك از حواس احساس نمى شوند،
ولى شما وجود آنها را مى پذيريد چون آثارشان را مشاهده مى نماييد.
پس چگونه توقع داريد آفريدگار جهان را مشاهده كنيد با اينكه وجودى
است مجرد از ماده و ماديات و برتر از زمان و مكان؟ چنين وجود غير محدودى، در ظرف
محدود حواس ما نمى گنجد ولى آثار و علائم او را در زيباييها و شگفتى هاى جهان
آفرينش مشاهده مى نماييم و به وجودش ايمان و يقين داريم.
در قرآن مجيد نيز تصريح شده كه خداوند متعال با چشم ديده نمى شود:
در قرآن مىفرمايد:
چشم ها خدا را نمى بينند ولى او چشم ها را مى بيند و لطيف و آگاه است.(36)
3. خدا جاهل نيست: در بحث صفات ثبوتيه به اثبات رسيد كه علم يك كمال وجودى است كه
ذات مقدس خداوندى به آن متصف مى باشد. و چنانكه ذات خداوندى وجودى است بى نهايت و
غيرمحدود، علمش نيز بى نهايت خواهد بود. به همه چيز و در همه حال، عالم است و نقص و
جهل در وجودش راه ندارد. بنابراين خداوند متعال جاهل نيست.
در قرآن مىفرمايد:
همانا كه آنچه در زمين و آسمان است از خدا پنهان نيست.(37)
4. خدا عاجز نيست: قبلا در بحث صفات كمال به اثبات رسيد كه قدرت يك كمال است و ذات
خداوند واجد آن مى باشد. و چنان كه خدا وجودى است بى نهايت، قدرت او نيز حد و مرزى
ندارد، و نسبت به هر كار ممكنى
قدرت دارد. بنابراين خدا از انجام هيچ كار ممكنى عاجز نيست.
5 . محل حوادث واقع نمى شود: تغيير و دگرگونى در وجود خدا راه ندارد، پير و مريض
نمى شود، نسيان و فراموشى ندارد، خواب و خستگى ندارد، از انجام كارى پشيمان نمى
شود، زيرا اينگونه صفات ازآثار جسم و ماده هستند، و چون قبلا به اثبات رسيد كه خدا
جسم و مادى نيست پس اين حوادث بر او عارض نمى شوند. بنابراين علم و سمع و بصر و
اراده و ساير صفات كمال او بايد بگونه اى باشند كه موجب عروض عوارض نگردند.
در قرآن مىفرمايد:
پروردگارى كه جز او خدايى نيست و او زنده و پايدار است، چرت زدن بر او عارض نمى
شود.(38)
6 . خدا مكان ندارد: در جايى قرار نگرفته، نه در زمين و نه در آسمان. زيرا جسم نيست
تا نيازى به مكان داشته باشد. او خالق مكان ها و قبل از آنها وجود داشته است. خدا
وجودى است مجرد از ماده و ماديات و بر همه موجودات احاطه دارد، و در ظرف خاصى نمى
گنجد، وجودى است بى نهايت و غير محدود كه بر همه جا احاطه دارد. در همه جا حاضر و
ناظر است و اينجا و آنجا درباره اش گفته نمى شود.
و اگر به هنگام دعا دست به سوى آسمان بر مى داريم نه بدين جهت است كه خدا را در
آسمان ها بدانيم بلكه بدين وسيله اظهار ذلت و خضوع مى كنيم و خودمان را به صورت يك
سائل پريشان و شرمنده مجسم مى سازيم.
و اگر مسجد و كعبه را خانه خدا مى ناميم بدين جهت است كه خدا در آنجا عبادت مى شود،
و خودش آنها را خانه خدا دانسته و به آنها شرافت داده است.
7. خدا محتاج نيست: خدا وجودى بى نهايت و از هر جهت كامل است، و نقص و حد و فقدانى
در وجودش راه ندارد به همين جهت واجب الوجود است و عدم و فقدان درباره اش تصور
ندارد. و چون چنين است به چيزى احتياج ندارد، همه كمالات از او صادر شده و خودش در
مقام ذات واجد همه كمالات است، او فاقد چيزى نيست تا به آن محتاج باشد. بنابراين
خدا به هيچ كس و هيچ چيز محتاج نيست.
و اگر براى بندگان تكاليفى تعيين كرده و از آنها خواسته براى دفاع از دين جهاد
نمايند نه بدان جهت است كه به عبادت و جهاد آنها نياز داشته است بلكه خود مردم براى
تكامل نفسانى و سعادت اخروى خود نياز به دين و عبادت و جهاد در راه خدا دارند، و
خداوند منان با ارسال پيامبران و تشريع قوانين و شرايع، نيازهاى آنها را تأمين كرده
است. بندگان در دين دارى بر خدا منت ندارند بلكه خداوند كريم است كه بر آنها منت
نهاده و با ارسال پيامبران و تشريع احكام هدايت و ارشادشان كرده است.
اگر زكات و خمس را تشريع كرده و از مردم خاسته به مستمندان كمك نمايند و در انجام
امور خيريه و عام المنفعه كوشش كنند نه بدين جهت است كه به كمك هاى مادى مردم نياز
داشته، بلكه بدين جهت بوده كه اين قبيل امور براى اداره اجتماع ضرورت داشته و به
صلاح عموم مردم بوده است.
به علاوه خداوند بزرگ بر بندگانش لطف فرموده و همين كمك هاى مادى را كه به مصلحت
خود جامعه بوده، به عنوان عبادت بلكه از بزرگ ترين
عبادت ها محسوب داشته كه اگر به قصد قربت انجام بگيرد موجب استكمال نفس مى شود و در
جهان آخرت صدها برابر آن را دريافت خواهد نمود.
8. خدا ظالم نيست: خدا به هيچ كس و هيچ گاه ستم نمى كند، چون نياز ندارد تا ستم
كند. تفصيل بيشتر آن را در بحث عدل خواهيد خواند.
9. خدا شريك ندارد: نه در خلقت موجودات شريك دارد، نه در اداره جهان، نه در عبادت
اجازه داده ديگرى را معبود قرار دهند. تفصيل بيشتر و دليل آن را در بحث توحيد
خواهيد خواند.
در قرآن مىفرمايد:
همانا كه خدا ذره اى ظلم نمى كند، و اگر كار نيكى انجام بدهند ثواب آن را چند برابر
مى كند و پاداش بزرگى از سوى خدا به آنها عطا خواهد كرد.(39)