حقيقت گمشده

شيخ معتصم سيد احمد
مترجم : محمد رضا مهرى

- ۱۰ -


مـسـلـم نـيز سخن ابوبكر وعمر را نقل نكرد, ولى او راستگوتر از ابن هشام وطبرى بود, او گفت : رسـول اللّه از آنـها روى برگرداند ونگفت كه آنها نيكو سخن گفتند .

هر چند روايت مسلم نيز جنايتى در حق حديث است .

او بايد سخن آنها را مى آورد, اين نشان مى دهد كه يك فضاحتى در كار است , والا اگر سخن آنها نيكو بود, چرا رسول اللّه از آن روى برگرداند ؟! از ايـن دو خـبر على رغم تزويرى كه در آنها شده مشخص مى شودكه مطلبى در آن است كه لايق مـقـام شـيـخـيـن نـيست ولذا آن را نقل نكردند, ولى خداوند نور خود را آشكار مى سازد هر چند كـافـرين را خوشايند نباشد .

واقدى در كتاب مغازى ومقريزى در امتاع الاسماع بعد از نقل خبر مى گويند: عمر گفت : يا رسول اللّه , به خداسوگند اين قريش است وعزت خود, به خدا سوگند كـه قـريش ازوقتى كه عزيز شد هيچگاه ذليل نگرديد, به خدا سوگند كه قريش ازوقتى كه كافر شد اصلا ايمان نياورد, به خدا سوگند كه قريش هيچگاه عزت خود را تسليم ديگرى نمى كند, آنها با تو خواهندجنگيد, پس براى جنگ آماده شو, ولوازم آن را فراهم ساز.

از ايـنـجـا مـتـوجـه سبب روى گرداندن رسول اللّه (ص ) از او مى شويم ,زيرا اين سخن عمر لايق صحابى رسول خدا نيست , او چگونه عزتى براى قريش قائل است ؟

آيا رسول اللّه (ص ) قصد تذليل قريش را داشت ؟

متاسفانه , اين است معرفت عمر نسبت به اسلام وتمدن آن .

وبدين صورت , بخارى ومسلم هميشه حق را با باطل مخلوطساخته , وهر حديثى را كه به نظر آنها توهين يا نقصى براى ابوبكروعمر در بر دارد تغيير مى دهند.

نويسندگان ونقش آنها در تحريف حقايق نـويـسندگان , پس از محدثين ومورخين , نقش آنها را در تحريف حقايق دنبال كردند وتمام سعى خـود را بـراى تـحـريـف حـقـائق وبـرهـم زدن مـذهـب اهل بيت به كار برده واز همه روشهاى تـبـلـيـغـاتى ودروغ پردازى استفاده نمودند .

اين نويسندگان در كار خودموفقيت زيادى بدست آورده , تـوانـسـتـنـد نـادانـى وجـهـالت را درقلوب پيروان مذهب خود بر قرار ساخته وآنان را از شـنـاخـت حـقـيقت دور سازند .

آنها با خرافات واسطوره هاى ساختگى خودتشيع را به زشت ترين ومـنـفـورتـرين صورت در آوردند .

آنچه كه من مى گويم يك فرضيه نيست , زيرا خود براى مدتى زمانى در اين جهالت زندگى مى كردم .

البته وقتى توانستم بيشتر متوجه آن شوم كه چشم دل من باز شده وخداوند قلب مرا به نور اهل بيت روشن ساخت .

آنگاه جامعه را ديدم كه چگونه زير خروارها جهالت وافتراعليه شيعه زندگى مى كند, هرگاه درباره شيعه از يك عالم ياروشنفكر سؤال كردم , جـواب مرا با زنجيره اى از دروغ پردازيهاعليه شيعه مى داد, مثلا مى گفت : شيعه ادعا مى كند كه امـام على (ع )پيامبر واقعى است , ولى جبرئيل اشتباه كرده ورسالت را بر محمدنازل كرد ويا اينكه شـيعه امام على را عبادت مى كند.. .

ويا دروغهاى ديگرى كه هيچ واقعيت ندارند .

از اين بدتر وقتى است كه سؤال مى شود: آيا شيعيان مسلمان اند ؟

چه فرقى ميان شيعه وشيوعيه (256) (كمونيسم ) وجود دارد ؟

امروز جمع بزرگى از امت اسلامى , نسبت به شيعه ناآگاه اند واين ناآگاهى نتيجه طبيعى تلاش آن نـويـسـنـدگـان براى برقرارى نادانى كامل بر اين امت است , تا اينكه مذهب تشيع را نشناسند واين توطئه اى است كه از زمان قديم آغاز شده وتا امروز ادامه دارد, هم اكنون صدها كتاب مسموم عـلـيـه شيعه در دسترس همگان است ,بلكه احيانا وهابيت آنها را مجانى توزيع مى كند .

در چنين جـومسمومى به نظر مى رسد كه به يك كتاب شيعى نيز بايد اجازه انتشار داده شود تا نوعى تعادل بـر قـرار گـردد, ولـى ايـنـگـونـه نـيست .

در كتابخانه هاى اسلامى به ندرت يك كتاب شيعى را مـى توان يافت , در حالى كه كتابفروشى ها وكتابخانه هاى شيعه مملو از كتابهاومصادر اهل سنت با تمام تفكرها وجهت گيريهاى مختلف آن است .

از ايـن بـدتـر وتـلخ تر اين است كه اگر كتابى براى يكى از آنها تهيه كنى , او حاضر به خواندن آن نيست , شايد هم آن را به بهانه آنكه خواندن كتب گمراه كننده حرام است , بسوزاند.

بـه يـاد دارم چگونه امام مسجد روستايمان مرا كافر وگمراه خواندوديگران را از همنشينى با من وخواندن كتابهاى من منع مى كرد.اين چه منطقى است كه آزادى تفكر را از انسان مى گيرد .

اين درواقع سياست جهالت , نادانى ومحاصره فكرى است .

اينك مى پردازيم به بررسى بعضى از كتابهاى ضد شيعه : 1 ـ محاضرات في تاريخ الامم الاسلاميه (257) از خضرى .

2 ـ السنة والشيعه از رشيد رضا, صاحب (المنار).

3 ـ الصراع بين الوثنيه والاسلام (258) از قصيمى .

4 ـ فجر الاسلام وضحى الاسلام از احمد امين 5 ـ الوشيعه في نقد الشيعه (259) از موسى جار اللّه .

6 ـ الخطوط العريضه (260) از محب الدين الخطيب .

7 ـ الـشـيـعـه والـسنه الشيعه والقرآن الشيعة واهل البيت الشيعة والتشيع از احسان الهى ظهير.

8 ـ منهاج السنه از ابن تيميه .

9 ـ ابطال الباطل (261) از فضل بن روزبهان .

10 ـ اصول مذهب الشيعه از دكتر ناصر الغفارى .

11 ـ وجاء دور المجوس (262) از عبداللّه محمد الغريب .

12 ـ التحفة الاثنا عشريه از دهلوى .

13 ـ جولة فى ربوع الشرق الادنى (263) از محمد ثابت المصرى .

وكتابهاى مغرضانه ديگر, كه علماى شيعه اين كتابها را به طورمفصل ووافى رد كرده اند.

مـن مـتـوجه اختلاف روش ميان اين دو نوع كتابها شده ام , هدف كتابهاى شيعه اصالت بخشيدن واثـبـات حـقـانـيـت مذهب خود با دليل وبرهان است , آنهم ادله اى كه از مصادر ومخذ اهل سنت بدست آورده اند, بدون آنكه عليه مذاهب ديگر حمله كنند .

اما كتابهايى كه سعى در رد شيعه دارند, هدف آنها اساسا ضربه زدن از هر راه ممكن به مذهب تشيع است , هر چند با تهمت وافترا باشد.

شاهد بر اين مدعا زياد است , كه چند نمونه از آنها را پس از اين بررسى خواهيم كرد.

بعضى از كتابهاى شيعه كه تهمت ها را پاسخ گفته واصالت مذهب خود را ثابت نموده است : 1 ـ الشافى في الامامة اين كتاب چهار جلد بوده است , ودر آن شريف مرتضى امامت را به عنوان يك اصل دينى , اجتماعى وسـيـاسـى مـطـرح نـمـوده وبـا دلايـل صحيح نقلى وعقلى ثابت كرده است كه امامت ضرورتى دينى واجتماعى است واينكه على (ع ) بر اساس نصوصى كه درباره اوآمده است خليفه بر حق پس از پـيـامـبـر(ص ) بـوده وهـر كـه بـا اومـعـارضـه يـا عناد كند, عليه حق ومصلحت عموم معارضه كرده است .

شريف مرتضى تمام شبهات درباره امامت چه آنهايى كه گفته شده يا بعدا گفته شود را مطرح وهمه آنها با منطق عقل وحجت حتمى باطل نموده است (264) .

2نهج الحق وكشف الصدق علامه حلى در اين كتاب مسائل زير را مورد بحث قرار داده است : 1 ـ علم وادراك 2 ـ تفكر 3 ـ صفات خداوند 4 ـ نبوت 5 ـ امامت 6 ـ معاد 7 ـ اصول فقه 8 ـ آنچه به فقه مربوط مى شود.

خواننده اين كتاب متوجه مى شود كه نويسنده آن يك محقق علمى بوده , نه تعصبى نسبت به راى خـود داشـته ونه ابتداء خود را طرفدارعقيده اى مى داند, او به دنبال دليل براى عقيده خود نبوده بلكه نظروعقيده خود را تابع قرآن ودليل قرار داده است .

فضل بن روزبهان اشعرى اين كتاب را نقد كرده ونقد خود را ابطال الباطل واهمال كشف العاطل : بـاطـل كردن باطل وكنار گذاشتن كشفهاى نادرست ناميده است .

او روش علامه حلى را دنبال نـكرده بلكه در بسيارى موارد به ناسزا گوئى پرداخته است , ولى در مجموع كتابى است نسبتا تابع دلـيـل وبـحـث عـلـمـى , ولذا بسيارى از علماى شيعه آن را رد كرده وموارد شبهه را در آن بيان داشته اند.

3 ـ احقاق الحق از سـيـد نـور اللّه حـسين تسترى : كتاب بزرگى است كه در رد روزبهان وكتاب او ابطال الباطل تـاليف شده است .

آية اللّه شهاب الدين مرعشى نجفى بر كتاب احقاق الحق حاشيه زده , كه با اين حاشيه مجلدات كتاب به بيست وپنج جلد با قطع بزرگ رسيده است .

نويسنده اين كتاب با كوششى عـظـيـم وتـلاشـى سـخـت ادلـه را دنـبـال كـرده واحـاديـث وروايـات را از كـتـب اهـل سـنت استخراج نموده است .

سزاوار است كه اين كتاب جزء تحفه هاى مسلمين بشمار آيد, زيرا نشان دهنده تـلاش بـزرگ مـردى اسـت كـه بـه تنهايى كارى كرده است كه يك هيئت چند نفرى از انجام آن عاجزمى باشند.

4 ـ دلايل الصدق عـلامـه مـظفر در اين كتاب سه جلدى به ابن روز بهان پاسخ ‌گفته است .

او در كتاب خود, كتاب مـنـهـاج السنه , ابن تيميه را نيز ردكرده كه ابن تيميه اين كتاب را در رد كتاب منهاج الكرامه عـلامـه حلى نوشته است .

ولى مظفر در رد خود عليه ابن تيميه به تفصيل بحث نكرده ودر مقدمه خـود آورده اسـت : واگر پستى مطالب , بدزبانى قلم , تعرضهاى ناروا وظهور دشمنى وعداوت او نسبت به شخص پيامبر امين وفرزندان طاهرين ايشان نبود, مستحق بحث بيشتر مى شد (265) .

5 ـ موسوعه الغدير در يـازده جـلـد, از عـلامـه عبدالحسين امينى : اين موسوعه تلاشى است عظيم از مؤلف خستگى نـاپـذيـر آن , كـه مـذهب اهل بيت (ع ) رابا تمام راه ها واستدلال ها ثابت نموده است , وآنچه بيشتر باعث تعجب است اين است كه مؤلف آن از 94000 ماخذ از مصادر اهل سنت استفاده نموده است .

او در اين كتاب بعضى از كتابهاى اهل سنت را كه متعرض شيعه شده اند نقد كرده است , مانند: 1 ـ العقد الفريد 2 ـ الفرق بين الفرق 3 ـ الملل والنحل 4 ـ منهاج السنه 5 ـ البداية والنهاية 6 ـ المحصر 7 ـ السنة والشيعه 8 ـ الصراع 9 ـ فجر الاسلام 10 ـ ظهر الاسلام 11 ـ ضحى الاسلام 12 ـ عقيدة الشيعة 13 ـ الوشيعة .

او بـا استفاده از دلايل روشن وبراهين آشكار آنها را به خوبى ردكرده , ومناقشه او كاملا بى طرفانه وبدون تعصب وجدل بوده است .

6 ـ عبقات الانوار از جـمـلـه مـوسـوعات بزرگى كه مذهب تشيع را ثابت نموده ودشمنان آن را رد كرده اند كتاب (عـبقات الانوار في امامة الائمة الاطهار) (266) از سيد حامد حسين ابن سيد محمد قلى هندى است , كه من نتوانستم نسخه اصلى كتاب را بيابم وتنها خلاصه آن را به نام (خلاصة عبقات الانوار) تاليف على حسينى ميلانى را يافتم .

اين كتاب در ده مجلد بوده وبه عنوان رد كتاب التحفة الاثنا عـشـريـه ازعـبد العزيز دهلوى است كه دهلوى در كتاب خود عقائد شيعه را نقدكرده ودر مقابل تـعـدادى از عـلماى شيعه در كتابهاى مختلف آن رارد كرده اند, از جمله كتاب السيف المسلول عـلـى مخربى دين الرسول (267) از احمد بن عبدالنبى نيشابورى , يك كتاب در چهارمجلد كه هر مجلدى نام مخصوصى دارد, از سيد دلدار على تقى ,كتاب النزهة الاثنا عشرية از ميرزا محمد كـشـميرى , كتاب الاخبارالاثنا عشرية المحمدية از سيد محمد قلى كه اين كتاب در چندمجلد بـزرگ اسـت , كـتاب الوجيز في الاصول از شيخ سبحان على خان هندى , كتاب الامامة از سيد مـحـمـد بـن سـيـد, ويـك رد ديگر به زبان فارسى از همين مؤلف به نام البوارق الالهيه .

وديگر كـتـابـهـايـى كه دهلوى را رد كرده اند, صاحب كتاب الذريعه وصاحب كتاب اعيان الشيعه اين كتابها را نام برده اند.

يـكى از بزرگترين كتب منتشر شده در اين زمينه عبقات است ,وروش مؤلف در رد بر اشكال ها يا نـقـد اسـتـدلال هـا نـشـان دهـنـده عـظـمـت مـؤلف , دقت نظر او, احاطه او بر علوم وبر اقوال مـخـتلف ,وامانت او در نقل مى باشد .

مرحوم مؤلف با قويترين حجت ها,ومحكم ترين براهين تمام راهها وبهانه ها را قطع كرده وهمه شكهاوشبهات را از بين برده است وهر گونه اشكالى بر مذهب و ردى بـريـك دلـيل يا تضعيف يك حديث را به بهترين شيوه وسالم ترين جواب , رد كرده است ودر جـوابـهـاى خـويـش از تـحقيقاتى گويا,دقت هايى عميق , احتجاجاتى برهانى , الزام هايى نبوى , اسـتدلال هايى علوى , وجواب هايى رضوى استفاده نموده وتمام سخن خود را مستند به كتب اهل سنت واقوال بزرگان علماى آنها درعلوم وفنون مختلف قرار داده است .

او هر كلمه اى را در كتاب ردكرده يا بر آن نقدى وارد ساخته است (268) .

ضـمـنـا او از كتابخانه معروف خانوادگى خود استفاده كرده كه در اين كتابخانه بيش از 30 هزار كتاب چاپى يا خطى از مذاهب وفرقه هاى مختلف وجود داشته است .

وما تاكنون كتابى در رد كتاب اونديده ايم , ولى كتاب تحفه غرق در ردود است .

اولين رد عليه اوكتاب الصوارم الالهيه وكتاب صارم الاسلام از سيد دلدار على بوده كه در جواب او رشيد الدين دهلوى شاگرد صاحب تحفه , كتاب الشوكة العمرية را نوشت , سپس باقر على او را در كتاب الحملة الحيدريه رد نمود.

يكى ديگر از ردود بر تحفه , كتاب النزهة الاثنا عشريه است ازميرزا, كه يكى از اهل سنت كتاب رجـوم الـشـيـاطين را در رد اونوشته , سپس سيد جعفر موسوى در كتاب معين الصادقين في ردرجوم الشياطين او را رد كرده است .

هـمـچنين سيد محمد قلى پدر صاحب عبقات در كتاب الاجناد الاثناعشرية المحمدية , كتاب تـحفه را رد كرده ودر مقابل محمد رشيددهلوى او را رد نموده ودوباره سيد در كتاب الاجوبة الـفاخرة في الرد على الاشاعرة در مقام جواب او بر آمده , تا آنكه صاحب عبقات كار را يكسره كرده وكسى جواب او را نداده است واين براى اثبات عجز آنها كافى است .

7 ـ معالم المدرستين از مرتضى عسكرى : اين كتاب مقايسه اى ميان مكتب اهل بيت ومكتب خلفا است , صاحب كتاب آن را بر اساس بى طرفى ومناقشه علمى دقيق در سه جزء نگارش نموده است .

8 ـ المراجعات از عـبـدالـحـسـين شرف الدين : اين كتاب به صورت مناظره اى است ميان او وشيخ الازهر, سليم بـشـرى , كـه يـكـى از مناظرات نادرى است كه هر دو طرف با اسلوبى آرام ومناقشه اى , با رعايت مـوازيـن اخـلاقـى بـه بحث پرداخته اند .

همچنين عبدالحسين شرف الدين داراى كتابهاى متعدد ديـگرى در اين زمينه , از جمله النص والاجتهاد, الفصول المهمه في تاليف الامه , الكلمة الغراء في تفضيل الزهراء وكتاب ابوهريره است .

ردود ديگرى نيز از علماى شيعه بر كتابهاى اهل سنت وجود داردمانند:

1 ـ اجوبة مسائل جار اللّه از عبدالحسين شرف الدين .

2 ـ مع الخطيب في خطوطه العريضه از لطف اللّه صافى .

3 ـ شبهات حول الشيعه .

4 ـ كذبوا على الشيعه .

علما وروشنفكران اهل سنت , شيعه مى شوند:

تعدادى از نخبه گان اهل سنت وعلماى آنان توانستند زنجيرهاى خود را شكسته واز موانع خفقان تـبـلـيـغـاتـى عـبور كنند, وخود را به علوم ومعارف ديگر رسانند از جمله مذهب تشيع به عنوان مـذهبى با تاريخ , معارف وفرهنگ خاص خود, وبدينوسيله ابرهاى تيره گمراهى از آسمان حقيقت كنار رفته وآنها توانستند فرياد حق را سرداده وخود را موالى مكتب اهل بيت (ع ) اعلام كنند.

ايـن جـريـان شـامـل هزاران روشنفكر ونويسنده قديم ومعاصرمى شود كه مجال ذكر اسامى آنها نيست , وتنها به چند نمونه از ميان آنان اكتفا مى كنيم : 1 ـ مـحـدث جـليل القدر ابو النضر محمد بن مسعود بن عياش ,معروف به عياشى , او قبل از شيعه شـدن , از بـزرگـان عـلـمـاى اهـل سـنـت بوده , واكنون از بزرگان علماى شيعه اماميه است , او تفسيرى ماثور به نام تفسير عياشى دارد.

2 ـ شيخ محمد مرعى امين انطاكى , فارغ التحصيل جامع الازهر كه در حلب مقام قاضى القضاة را بـه عـهـده داشته است .

او داراى موقعيت علمى واجتماعى بوده , كه خداوند متعال او را به پيروى ازمـكـتـب اهـل بيت (ع ) هدايت نمود .

او كتابى دارد به نام لماذا اخترت مذهب الشيعه كه چاپ ومنتشر شده است , وهمراه با او هزاران نفراز اهالى حلب شيعه شدند.

3 ـ شـيخ سليم بشرى , كه از علماى اهل سنت وجماعت بوده ودوباررياست جامع شريف الازهر را بـه عـهـده گـرفـتـه اسـت , ميان اووعبدالحسين شرف الدين كه از علماى شيعه است مناظراتى مـتـعـدددر گـرفت كه در كتابى به نام المراجعات جمع آورى شده واين مناظرات فقهى سبب تشيع شيخ سليم بشرى گشت .

او در اولين مناظره اعلام كرد كه متعصب نبوده ومى گويد: من تنها جوينده يك گمشده وخواهان يك حقيقت مى باشم , پس اگر حق آشكار شد,مسلما پيروى از حق سزاواتر است , واگر نشد من مانند گوينده اين بيتم : نحن بما عندنا وانت بما عندك راض والراى مختلف (269) .

(هر يك از ما وشما به آنچه دارد راضى است , هر چند كه آراءمختلف باشد).

ايـن مناظرات بيانگر دانش , بزرگوارى , اخلاق وحقيقت جويى دوطرف بوده ودر پايان مناظرات شيخ سليم بشرى اعلام مى دارد: پـوشـيـده هـا نـمـايان , حقيقت از مخفى گاه خود ظاهر وروشنايى صبح براى هر بينائى پديدار گـشـت , خدا را شكر مى كنم كه ما را به دين خود هدايت وتوفيق عمل در راه خود را به ما عنايت نمودوصلوات وسلام خدا بر پيامبر وآل او باد (270) .

4 ـ شيخ محمود ابوريه , دانشمند ونويسنده مصرى , كه داراى كتابهاونوآورى هاى فراوانى است , از جمله : اضواء على السنة المحمديه (271) , وكتاب ابوهريره شيخ المضيره (272) .

5 ـ وكيل دادگسترى , احمد حسين يعقوب , نويسنده اردنى كه شيعه شده است وكتابهاى النظام الـسـيـاسـى فـي الاسـلام , نـظـريه عدالة الصحابه (273) و الخطط السياسيه لتوحيد الامة الاسلاميه (274) را به نگارش در آورده است .

6 ـ دكـتـر تـيـجـانـى سماوى , اهل تونس است , شيعه شده وچندين كتاب از جمله ثم اهتديت , ولاكـون مـع الـصـادقـيـن , فـاسالوا اهل الذكروالشيعه هم اهل السنه و كل الحلول عند آل الرسول (275) رانوشته است .

7 ـ نويسنده وخبرنگار سيد ادريس حسينى از مغرب عربى , داراى كتابهاى لقد شيعنى الحسين , الخلافة المغتصبه وهكذا عرفت الشيعه (276) .

8 ـ صائب عبدالحميد, داراى كتاب منهج في الانتماء المذهبى (277) .

9 ـ سـعيد ايوب , داراى كتاب عقيدة المسيح الدجال , او در اول كتابش مى گويد: خود را هنگام تحقيق ديدم , كه چگونه سعى مى كنم حقايق را از زير آوار بيرون آورده , تا حقيقت در برابر چشم ها وعـقـل ها آشكار گردد .

اين آوار توسط اساتيد حقپوش , در طول تاريخ انسانيت بوجود آمده است ! هـنـگـامى كه تبر را به دست گرفته تا دريچه هاى گمراهى را از ميان بردارم , وسايل كافى براى انجام اين كار در اختيار داشتم (278) .

او كتاب معالم الفتن را در دو جلدنوشته است .

10 ـ نويسنده مصرى صالح الوردانى , داراى كتابهاى : الخدعه رحلتى من السنة الى الشيعه حركة اهـل الـبـيـت (ع ) الـشيعة في مصرعقائد السنة وعقائد الشيعه التقارب والتباعد السيف والسياسة واهل السنة شعب اللّه المختار دفاع عن الرسول (279) .

11 ـ نويسنده مصرى محمد عبدالحفيظ نويسنده كتاب لماذا اناجعفرى (280) .

12 ـ نـويـسـنـده سـودانـى , اسـتـاد سـيـد عـبـدالمنعم محمد حسن , داراى كتاب بنور فاطمة اهتديت (281) .

13 ـ شـيـخ عـبـداللّه نـاصـر از كنيا, او شيعه شد پس از آنكه از بزرگان شيوخ وهابيت بود, ايشان چـنـديـن كـتـاب در ايـن زمينه نوشته است مانند: الشيعة والقرآن , الشيعة والحديث , الشيعة والصحابه , الشيعة والتقيه والشيعة والامامة .

14 ـ دانـشمند, سخنور ومرد بحث ومناظره جناب سيد على بدرى ,او پس از شيعه شدن , خدمت بزرگى در نشر مذهب اهل بيت (ع )نموده است , او به دور جهان گشته ومناظره هاى متعددى بر پـاكـرده اسـت , وبـه دنبال آن كتاب بزرگى تحت عنوان احسن المواهب في حقائق المذاهب را نوشته كه بزودى به چاپ مى رسد.

15 ـ نـويـسـنـده اهـل سـوريـه سـيـد يـاسـيـن مـعـيوف البدرى , كه كتابى به نام يا ليت قومى يعلمون (282) منتشر نموده است .

نمونه هائى از تحريفهاى نويسندگان : تحريف نويسندگان بسيار زياد است ونقل آنها سخن را به درازامى كشد, زيرا اكثر كتابهايى كه در رد شـيـعـه نـوشـتـه شـده هـدفـى جـزگـمـراه سـازى , تـزوير ونشر تهمت ها ودروغ پردازيها نداشته است .

علاوه بر آنكه آنها كتابهاى اهل سنت را به عنوان مستند خود در ردبر عقايد شيعه قرار داده واين روش در احتجاج ومناظره قابل قبول نيست .

شـيـخ مـظفر در اين باره مى گويد: بدان كه هيچ استدلالى عليه حريف قابل قبول نيست مگر از راهـى كه بر او حجت باشد ولذا مرحوم مصنف يعنى علامه حلى وديگران در نگارش احتجاج عليه اهل سنت اخبار آنها را نقل كرده نه اخبار ما را, در حالى كه طرف مقابل ملتزم به اصول بحث نبوده وراه صـحـيح مناظره را دنبال نكرده است (283) .

همچنين آنها در رد بر شيعه , تصورى اجمالى ازعـقـائد شيعه را در نظر مى گيرند نه اينكه به طور منطقى تمام جزئيات مذهب را مورد بررسى قـرار دهـند, واين كار در امانت علمى خلاف انصاف است .

دكتر ناصر غفارى در مقدمه كتاب خود اصـول مـذهب الشيعه ص 15 در اين باره مى گويد: ... .

زيرا بعضى از عقايد به مجرد مطرح شدن آن مـى تـوان حـقـيـقت آن مذهب را بدست آوردولذا شيخ الاسلام ابن تيميه مى گويد: كه تصور مـذهـب باطل براى بيان فساد آن كافى است , واگر بتوان تصور درستى بدست آورد,نياز به دليل ديگرى نيست .

اگر چنين باشد, پس بايد تصوير كننده يك عقيده , مؤمن ومعتقد به آن باشد, تا اينكه آزادى كافى بـراى بـيـان عـقـايد خود را داشته باشد,وگرنه بى انصافى است كه فردى خارجى بخواهد عقائد ديگران رابه زشت ترين شكل به تصوير در آورد.

گفته هاى ابن تيميه نيز نوعى سياست گمراه سازى براى پيروان خود مى باشد, او مذاهب مخالف را بـراى آنـان بـه شـكـلـى كـه خـودمـى خواهد به تصوير مى كشد واگر اين كار به عنوان حجت كـافـى بـاشـد, پس آن كافرى كه در اروپا زندگى مى كند نيز عذرى مقبول دارد, زيرا او به سبب تـصـوير ساخته دست خاورشناسان ودشمنان دين , تصورى نادرست از اسلام دارد .

ولى اين سخن واهى واين روش نادرست است ودر استدلال كافى نيست .

ولكن متاسفانه اين تفكر آنها است .

اينك چند نمونه از تحريفات آنان را مى آوريم : (1) كتاب اصول مذهب الشيعه از دكـتـر ناصر عبداللّه الغفارى , كه عبارت از رساله دكتراى او ازدانشگاه اسلامى محمد بن سعود بوده , وتوانسته است با اين رساله بالاترين امتياز را بگيرد.

از افتراءات او عليه شيعه : الـف مـى گويد: شيعه دشمن سنت پيامبر است ولذا نام (اهل سنت )مخصوص سنى ها بوده زيرا آنها تابع سنت حضرت مصطفى (ص )هستند (284) .

سـپـس سـعى مى كند از ميان روايت هاى شيعه آنهايى را بدست آوردكه پيروى از سنت را واجب مـى دانند ومى گويد: كسى كه متون شيعه وروايت هاى آنان را بخواند, ممكن است به اين نتيجه بـرسـد كـه شيعه در ظاهر قائل به سنت بوده ولى در باطن آن را انكار مى كند,زيرا اكثر روايت ها واقـوال آنها در جهت مخالف سنتى است كه مسلمين با آن آشنايند, چه در فهم سنت وتطبيق آن وچه يا دراسانيد ومتون آن .... (285) .

ايـنـكـه مى گويد: شيعه دشمن سنت است , هيچ موردى ندارد, زيراكتب حديث نزد شيعه چند بـرابـر كـتـب اهـل سـنـت اسـت , بـلـكـه روايـات كـتـاب كافى به تنهايى بيش از روايات تمام صـحـاح شـشگانه است , علاوه بر موسوعه هاى بزرگ حديث مانندبحارالانوار كه تعداد مجلدات آن 110 جلد است .

پس اگر شيعيان دشمن سنت بودند, اين موسوعه هاى عظيم رابراى چه مى خواهند ؟! منظور از سنت چه مى تواند باشد ؟

آيا منظور نوشته هاى اهل سنت در صحاح خود شان است ؟

اگر جواب مثبت است بايد گفت كه روايات صحاح حجتى است برآنها نه بر شيعه .

اما قول او: اكثر روايتها واقوال آنها در جهت مخالف سنت است ...,اين گفتارى است عجيب , زيرا اگـر شـيعه درباره احاديث , چه درسند يا متن ويا در تطبيق وفهم حديث , اساسا موافق نظر اهل سـنـت بود, پس هيچ داعى براى اختلاف نبود .

بنابراين شيعه ايمان به سنت رسول اللّه (ص ) داشته ومـلـتـزم بـه آن مـى بـاشـد, امـا ايـنـكه اهل سنت , سنت رسول اللّه را مخصوص خود بدانند, اين خلاف انصاف است .

از طرفى ديگر: آيا تو وقومت محور دين بوده كه همه چيز را با خودمقايسه مى كنى ؟

كدام عدالتى اينگونه حكم مى كند.

ب ـ او حـقـايـق را تـحـريـف كرده است , زيرا متون را طورى ناقص نقل كرده كه معناى آن تغيير مـى كـنـد, در حالى كه در آخر مقدمه كتابش مى گويد: سعى كردم در اغلب جاها كلمه به كلمه نـقـل كـنم , تا بى طرفى را مراعات كرده ودقت در نقل را ضرورى دانم واين چيزى است كه روش علمى در نقل كلام حريف اقتضاى آن را دارد.

آيا جناب دكتر به قول خود متعهد بوده است ؟

(1) در صـفـحه 552 جلد2 درباره ديدن خدا حديثى از ابن بابويه قمى نقل مى كند كه ابو بصير از امام صادق (ع ) روايت كرده مى گويد: به او گفتم : درباره خداى عزوجل به من بگو, آيا مؤمنين او را روز قيامت مى بينند ؟

گفت : آرى .

ايـن روايت را از كتاب توحيد صفحه 117 نقل كرده ولى روايت رابه طور كامل نقل نمى كند, ولذا معناى آن كاملا عوض شده است .

واينك روايت رابه طور كامل ببينيد وقضاوت كنيد.

گفت : به او گفتم : درباره خداى عزوجل به من بگو, آيا مؤمنين او راروز قيامت مى بينند ؟

گفت : آرى , آنها قبل از روز قيامت نيز او را ديد ه اند.

گفتم : چه وقت ؟

گفت : وقتى كه به آنها گفت مگر من خداى شما نيستم , گفتند چرا.

آنگاه مدتى امام ساكت شده , سپس گفت : مؤمنين او را قبل از روزقيامت در دنيا مى بينند, مگر تو اكنون او را نمى بينى ؟

ابو بصير مى گويد, به او گفتم : جانم به فداى تو, آيا اين حديث را ازشما نقل كنم .

گفت : خير, زيرا اگر اين حديث را نقل كنى , ممكن است كسى مفهوم آن را نداند وخيال كند كه ايـن تـشـبيه بوده و آن را انكار كند,كه در اين حالت او كافر خواهد شد, در واقع ديدن با قلب غير ازديدن با چشم است , خداوند از گفتار مشبهين وملحدين به دوراست .

بـبـيـنـيـد چقدر معناى اول با دوم فرق دارد, بلكه معناى اول طبق متن كامل اين حديث از قول مشبهين وملحدين مى باشد.

چرا او سخن امام باقر را نقل نكرد هنگامى كه يك خارجى از اوپرسيد: اى ابا جعفر, چه چيزى را عبادت مى كنى ؟

گفت : خدا را گفت : او را ديده اى ؟

گفت : آرى , ولى چشم ها با اين ديد خود او را نديده , بلكه قلب هابا حقايق ايمان او را ديده اند .

او با قياس شناخته نشده وبا حواس محسوس نيست .

توصيف با آيات ونشانه ها بوده وشناخت او بادلالت ها است .

او در حكم خود ظلم نمى كند .

آن است اللّه وهيچ خدايى جز او نيست (286) .

(2) مثالى ديگر از تقطيع روايت , سخن او است در اثبات كيفيت براى خدا.

او روايـتـى از بـحار الانوار به نقل از ابى عبداللّه امام صادق (ع ) نقل مى كند كه از ايشان سؤال شد: درباره خداى تبارك وتعالى , آيا درميعاد ديده مى شود ؟

گـفـت : سـبـحـان اللّه , خـداونـد از اين سخن بسيار منزه است .. .

چشمهانمى بينند جز آنچه رنگ وكيفيت داشته باشد, ولى خداوند خالق رنگ وكيفيت است (287) .

سـپـس او چـنـين نتيجه گيرى مى كند: معلوم مى شود آنهايى كه اين روايت را بنام امام صادق سـاخته اند, خواسته اند دليلى بياورند كه وجود حق را نفى مى كند, زيرا آنچه مطلقا كيفيت ندارد, وجودندارد (288) .

ابتدا اين قاعده را بررسى كرده , سپس شاهد بر تقطيع حديث مى آوريم .

مى گويد: آنچه مطلقا كيفيت ندارد, وجود ندارد.

او ايـن قاعده عجيب وغريب را در رد حديث امام صادق (ع ) مطرح مى كند .

آرى چنين است , عقلى را كـه بـا روايـت اهـل بـيـت روشـن نـشـده , وبـر اسـاس روايتهاى كعب الاحبار ووهب بن منبه تربيت يافته است , نمى تواند احاديث اهل بيت را درك كند.

مـنـظـور او از كلمه : مطلقا چيست ؟

آيا منظور اين است كه داراى هيچ كيفيتى از اقسام مقوله كيف نيست ؟

اگـر مـنظور او چنين است , آرى خداوند سبحانه وتعالى خارج ازمقولات كيف است .

اين جهت ومكان او را احاطه نمى كند.

وهـر كه قائل باشد به اينكه خداوند كيفيتى از اين مقولات معروف كيف دارد, كافر است وخدا را با اوصاف ماده وصف نموده است ,زيرا كيفيت از لوازم جسميت ومحدوديت است وخداوند نه محدود اسـت ونـه مـاده .

اشـتـباه نويسنده نيز در همين است , زيرا اوتصور كرده است كه خداوند سبحانه وتـعـالى كيفيت دارد, واين تصور بر مى گردد به تفكر حسى نويسنده , او نمى تواند چيزى رادرك كند مگر در محدوده احساس ولذا منكر هر موجودى خارج از چارچوب كيف است .

امـا اگـر مـقـصـود او كـيـفى است خارج از مقولات معروف كيف , پس نام آن را نمى توان كيف گذاشت , بنابراين سخن او وجهى ندارد.

سـپس جزئى از يك روايت را نقل مى كند تا سخن خود را تاييدنموده وتناقضى را در روايات شيعه بـه اثـبـات بـرسـانـد .

او مـى گـويـد:اين سخن متناقض است با آنچه صاحب كافى از ابى عبداللّه روايـت كرده كه مى گويد: ... .

ولى بايد ثابت كرد كه او كيفيتى دارد كه غير اومستحق آن نيست , كسى شريك او در اين كيفيت نبوده وبر آن احاطه نداشته وآن را نمى داند (289) .

حال روايت را به طور كامل ببينيد تا خلاف ادعاى او ثابت شود: سـؤال كـنـنـده مـى گويد: اگر وجود او را ثابت كردى , پس او را محدودنمودى , ابو عبداللّه (ع ) مـى گـويد: او را محدود نكرده ولى او را ثابت كردم , زيرا بين نفى واثبات مرتبه اى نيست , پرسيد: پس او داراى انيت وماهيت است ؟

امـام گـفـت : آرى , چـيزى بدون انيت وماهيت ثابت نمى شود, اوپرسيد: آيا كيف دارد ؟

گفت : خير, زيرا كيفيت جهت توصيف واحاطه است (290) , ولى بايد از جهت تعطيل وتشبيه خارج شد, زيـراهـر كه او را نفى كرد, او را انكار وربوبيت او را باطل نموده است وهر كه او را به ديگرى تشبيه كند, صفت مخلوقين ومسموعين كه مستحق ربوبيت نيستند را براى او اثبات نموده است ولى بايد براى او كيفيتى اثبات نمود كه غير او مستحق آن نيست كسى شريك اودر اين كيفيت نبوده بر آن احاطه نداشته وآن را نمى داند (291) .

بـخـوان ودربـاره معناى اين روايت تامل كن , كه اين معنى كاملا باگفته او: آنچه مطلقا كيفيت نـدارد, وجـود نـدارد فرق مى كند, زيراقول امام به سؤال كننده : آيا كيفيت دارد ؟

گفت : خير ردى است براين قاعده اى كه مى خواهد آن را به استناد اين حديث تقطيع شده ثابت كند, كيفيتى كـه مقصود وعقيده نويسنده است , همان كيفيتى مى باشد كه از عوارض موضوع است .

امام , خدا را از آن منزه شمرده ودر جواب سؤال كننده مى گويد: كـيفيت جهت توصيف واحاطه است واين مناسب خدا سبحانه وتعالى نيست , اما كيفيتى كه امام در آخـر حـديـث گـفـت : كيفيتى كه غير او مستحق آن نيست , وكسى شريك او در اين كيفيت نبوده ...واين كيفيت اگر كيفيت ناميده شود نوعى مجاز است به دليل ناتوانى الفاظ, وآن را كيفيت نگويند مگر بر اساس اشتراك لفظى ,پس لفظ مشترك بوده ومعنى مختلف است .

اين روايت را ابن بابويه قمى نيز با همان سند ومتن نقل كرده ,مى گويد: ... .

ولى بايد ذاتى را ثابت نـمـود بدون داشتن كيفيتى كه ديگران مستحق آن اند, ونبايد كسى شريك او در آن بوده ونه بر آن احاطه داشته يا آن را بداند (292) .

ايـن نـسخه حديث اشتباه را بر طرف وتمام مقصود كه نفى هرگونه كيفيت است را بيان مى كند, زيرا اثبات كيفيت براى خداوند عين تشبيه است ومراد از آن اثبات تمام صفات كماليه است كه عين ذات او است .

2 ـ كتابهاى احسان ظهير الهى : او در مـيـان نويسندگان بيشترين دشمنى را با شيعه دارد وبراى ردآنها چندين كتاب نوشته كه چهار كتاب از آنها هم اكنون در اختيارمن است : 1 ـ الشيعة والسنه 2 ـ الشيعة واهل البيت 3 ـ الشيعة والقرآن 4 ـ الشيعة والتشيع .

او تمام نيروى خود را براى رد آنها وبرخورد با افكارشان به كارگرفت ولى اى كاش راستگو, امين , خـوش اخلاق ومؤدب بود.آنچنان عليه شيعه تهمت وافترا روا داشته كه كودك را پير وپير رازمين گير مى كند, من هر انديشمندى را دعوت مى كنم تا كتابهاى اورا بخواند ودر آنها دقت كند, اولا: به روش , ثانيا: به تهمت هاى دروغ وثالثا: به تزوير او, وبراى اين كار بايد سخن او را با كتابهاى شيعه مقايسه كرد.

مـن در ايـنجا تنها به چند مورد اكتفا مى كنم , زيرا مجال رد مفصل نيست , وقبل از اينكه به مساله تـزويـر حـقـايـق تـوسط او بپردازم به دوملاحظه كوتاه نسبت به روش او در طرح وبررسى افكار اشاره خواهم كرد.

الف ملاحظه اول : روش او متكى است بر ارائه عقايد شيعه به شكلى نادرست وباعناوينى نفرت آور, تا اين كه پرده اى ميان خواننده وعقائد واقعى شيعه درست شود, در حاليكه مقتضى بود روش سالمى را در رددنبال كند, ابتدا بايد عقايد شيعه را همراه با دلايل آنها مطرح ساخته سپس با دليل وبرهان آن را رد كرده وبراى عقايد خود استدلال نمايد.

بـه عـنـوان مـثـال , او در كـتاب (الشيعة والسنة ) ص 63 تحت عنوان (مسالة البداء) مى گويد: از افـكـارى كـه تـوسط يهود وعبداللّه بن سبامنتشر شده است اين است كه بداء براى خداوند حاصل مى شود, به معنى فراموشى وجهل است وخدا از گفتار آنها منزه است .

سـپس رواياتى از كتب شيعه درباره بداء نقل مى كند, بدون آنكه دلايل شيعه از كتاب خدا, روايات بـخارى ومسلم , نظر علماى اهل سنت وعقل را بيان كرده ويا مفهوم بداء نزد شيعه را توضيح دهد.

اواز پـيـش خود آن را نسيان وجهل تعريف كرده وبر اساس اين تعريف نادرست , روايات شيعه در مـورد بداء را تفسير مى كند.درباره مساله تقيه نيز همين روش را دنبال مى كند, او در صفحه153 تـحـت عـنوان الشيعة والكذب : شيعه ودروغ سخن خود رااينگونه شروع مى كند: گويا دو لفظ شيعه ودروغ مترادف بوده وفرقى ميان آنها نيست , واز ابتداى تاسيس وپايه ريزى اين مذهب كلمه دروغ با نام آن عجين است .

شروع اين مذهب جز از دروغ وبادروغ نبوده ....

سـپـس بـراى گـفته خود اين گونه دليل مى آورد: وچون تشيع , زاده دروغ است , لذا دروغ را با تقديس وتعظيم رنگ آميزى كرده وآن را(تقيه ) ناميده اند....

شـمـا را به خدا سوگند مى دهم , اين چگونه روشى در مناقشه علمى است , توهين واستهزاء بدون آگاهى , او به چه حقى تقيه را با دروغ تفسير كرده است ؟

, در صورتى كه قرآن از اين لفظ استفاده نموده ,مى فرمايد: (لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ومن يفعل ذلك فليس من اللّه فـي شـي ء الا ان تـتقوا منهم تقاة ) (293) : افراد باايمان نبايد كفار را به جاى مؤمنان دوست خـود قرار دهند وهركس چنين كند, رابطه خود را با خدا قطع كرده است , مگر اين كه ازآنها تقيه كنيد....

وبه معناى آن در آيه اى ديگر آمده است : (مـن كفر باللّه من بعد ايمانه الا من اكره وقلبه مطمئن بالايمان ) (294) : كسى كه بعد از ايمان به خدا كافر شود, مگر آنكه مجبور به اين كارشده در حالى كه قلب او به سبب ايمان آرام است ....

وتـقـيـه به معنى مخفى كردن ايمان وابراز خلاف آن است , آن هم درحالى كه انسان بر جان , مال وآبروى خود بترسد واين مساله مورداختلاف مسلمين نيست , زيرا اگر كسى به زور وادار به كارى شـود,بـر آن كـار مـؤاخـذه نمى شود, بلكه شايد بر او واجب باشد, به خصوص اگر زيان آن متوجه ديـگـران گـردد, يـا مصلحت دين ورسالت در آن باشد, همانگونه كه مؤمن آل فرعون عمل كرد, زيرادر حال اضطرار حكم از موضوع برداشته مى شود.

خداوند مى فرمايد: (فمن اضطر غير باغ ولا عاد فلا اثم عليه ان اللّه غفور رحيم ) (295) : آن كس كـه نـاچـار شـد, در صـورتـى كه با ميل ورغبت نباشد واز حد ضرورت تجاوز نكند, گناهى بر او نيست ,خداوند بخشاينده ومهربان است .