درس صد و سى و يكم تا صد و سى و چهارم
عيد غدير، عيد بزرگ اسلام و روز تهنيت است.
بسم الله الرحمن الرحيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة
الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله
العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
قال عيسى بن مريم اللهم ربنا انزل علينا مآئدة من السماء تكون لنا
عيدا لاولنا و آخرنا و آية منك و ارزقنا و انتخير الرازقين - قال الله انى منزلها
عليكم فمن يكفر بعد منكم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين(1)
.
«عيسى بن مريم عرض كرد: بار پروردگارا براى ما از آسمان مآئدهاى فرو
فرست، كه براى اول ما و آخر ما (خود ما و ياران ما و كسانى كه بعد از ما مىآيند)
عيد باشد، و برهان و نشانه روشن از جانب تو باشد، و روزى براى ما بفرست، و تو از
ميان روزى فرستندگان، مورد انتخاب و اختيار ما هستى!
خداوند فرمود: من آن مآئده آسمانى را براى شما فرو مىفرستم، ولى هر
كس از شما كه بعد از نزول مآئده كافر شود (و پس از نزول انكار كند، و كفر ورزد، و
اين مائده را پنهان كند، و اعتراف ننمايد) پس من او را به عذابى مبتلا مىكنم كه
هيچ يك از عالميان را به آن عذاب مبتلا نكرده باشم» .
ما ثمر را به حقيقت ز شجر يافتهايم مىنبريم شجر را كه ثمر
يافتهايم
همه جا ناظر حقيم در اطوار وجود شكر گوئيم و ازين شكر شكر يافتهايم
از در كعبه در آ در حرم كعبه ما آنچه دريافتهايم از ره(2)
دريافتهايم
تا جگر خون نشوى ره به در دل نبرى ما ره دل به دو صد خون جگر
يافتهايم
هر كرا عيب نشد يافته از بىهنرى است عيب ما يافت از آن شد كه هنر
يافتهايم
شيخ و زاهد همه زريافته در حكمت دين ما در اين فلسفه اكسير نظر
يافتهايم
سفر از خلق به حق كن زره فكر كه ما گنج دريافتگان را ز سفر يافتهايم
تا شوى با خبر از خود خبر از خلق مجوى ما در اين بىخبرى اصل خبر
يافتهايم
اى پسر پند نيوش از پدر پير كه ما دولت عافيت از پند پدر يافتهايم
برنداريم سر از پاى خم باده فروش ما نهاديم سر اينجا كه اثر يافتهايم
در به در عمرى ازين خانه به آن خانه شديم تا به خاك در ميخانه مقر
يافتهايم
شب قدر از نظر خلق نهان آمد و ما اين شب قدر ز تاثير سحر يافتهايم
قمر از پرتو خورشيد منور شد و ما پرتو مهر درخشان ز قمر يافتهايم
طرفه گويند مسيحا كه خدايش پدر است ما خداوند مسيحا ز پسر يافتهايم
روشن از نور على چشم فؤاد استحكيم كه ز خاك قدمش كحل بصر يافتهايم.(3)
يوم الغدير سوى العيدين لى عيد يوم يسر به السادات و الصيد1(4)
نال الامامة فيه المرتضى و له فيه من الله تشريف و تمجيد2(5)
1- روز غدير غير از دو عيد فطر و قربان، براى من عيد است، روزى است
كه سادات و پادشاهان (و يا شيران) در آن روز مسرور و خوشحال مىگردند.
2- آن روز، روزى است كه على مرتضى در آن به شرف امامت و ولايت كليه
الهيه نائل شد، و لذا براى مرتضى از جانب خداوند تشريف و تمجيد يعنى شرف و مجد و
كرامت و علو برقرار است.
و ناصبى شديد النصب قابلنى يوم الغدير بوجه غير ذى جذل 1
فقال: قل لى ماذا اليوم قلت له اليوم عيد امير المؤمنين على2(6)
1- «يك مرد ناصبى (دشمن اهل بيت و ناسزاگوى در حق آنها) كه در عداوت
شديد بود، در روز عيد غدير، با چهره گرفته با من روبرو شد.»
2- و به من گفت: بگو به من كه امروز كدام روز است؟ من به او گفتم:
«امروز عيد امير مؤمنان على بن ابيطالب است.»
از «امالى» ابو عبد الله نيشابورى، و «امالى» شيخ ابو جعفر طوسى،
در خبرى از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حضرت رضا سلام الله عليه وارد است كه انه
قال عليه السلام: حدثنى ابى عن ابيه ان يوم الغدير فى السمآء اشهر منه فى الارض.ان
لله تعالى فى الفردوس قصرا لبنة من فضة، و لبنة من ذهب، فيه ماة الف قبة حمرآء، و
ماة الف خيمة من ياقوتة خضرآء، ترابه المسك و العنبر، فيه اربعة انهار: نهر من خمر،
و نهر من مآء، و نهر من لبن، و نهر من عسل، حواليه(7) اشجار جميع
الفواكه، عليه الطيور، و ابدانها من لؤلوء، و اجنحتها من ياقوت، تصوت بالوان
الاصوات.اذا كان يوم الغدير ورد الى ذلك القصر اهل السموات يسبحون الله و يقدسونه و
يهللونه.فتطاير تلك الطيور، فتقع فى ذلك المآء، و تمرغ على ذلك المسك و العنبر فاذا
اجتمع الملائكة طارت فينفض ذلك عليهم. و انهم فى ذلك اليوم ليتهادون نثار فاطمة
عليها السلام.
فاذا كان آخر اليوم، نودوا: انصرفوا الى مراتبكم! فقد امنتم من الخطر
و الزلل الى قابل فى هذا اليوم تكرمة لمحمد و على - الخبر.(8)
و(9)
«حضرت امام رضا عليه السلام گفتند: پدر من از پدرش روايت كرده است
كه: روزغدير در آسمانها مشهورتر است از روى زمين، خداوند تعالى در بهشت فردوس قصرى
دارد كه يك خشت آن نقره، و يك خشت آن از طلاست، و در آن صدر هزار قبه (اطاقى كه سقف
آن به شكل گنبد مستدير است) و صد هزار خيمه از ياقوت سبز است، خاك آن مشك و عبير
است، و در آن چهار نهر است: نهرى است از خمر (شراب مست كننده) و نهرى است از آب، و
نهرى از شير، و نهرى است از عسل.
در اطراف و جوانب آن قصر درختانى است كه همه گونه ميوهها را دارند،
و بر آنها پرندگانى است كه بدنهايشان از لؤلؤ و بالهايشان از ياقوت است، و به
انواع نعمهها و آوازها نغمهسرائى دارند.چون روز غدير شود اهل آسمانها داخل اين
قصر مىشوند، و خداوند را تسبيح و تقديس مىنمايند، و تهليل مىگويند.آنگاه اين
مرغان به پرواز درمىآيند، و خودشان را در آب مىافكنند و سپس از آب بيرون آمده، و
بدنهاى تر و تازه خود را در آن مشك و عبير مىمالند.
و چون فرشتگان جمع شوند، همه اين مرغان به پرواز مىآيند، و آن مشك و
عبير بدن خود را، بر آنان مىپاشند، و آن ملائكه در آن روز آنچه بر سر فاطمه عليها
السلام نثار شده است، براى همديگر به رسم هديه مىبرند.
چون روز غدير، به پايان مىرسد، ندآئى به آنان مىرسد: برگرديد! و در
منازل و مراتب خود مستقر گرديد! خداوند به جهت گرامى داشتى كه براى محمد و على
نموده است، شما را از هر خطرى و از هر لغزشى، تا سال ديگر چنين روزى در مصونيت و
امن قرار داده است» .
و از مصباح المتهجد شيخ طوسى در خطبه غدير وارد است كه:
ان امير المؤمنين عليه السلام قال: ان هذا يوم عظيم الشان، فيه وقع
الفرج، و رفع الدرج و صحت الحجج، و هو يوم الايضاح و الافصاح عن المقام الصراح، و
يوم كمال الدين، و يوم العهد المعهود، و يوم الشاهد و المشهود، و يوم تبيان العقود
عن النفاق و الجحود، و يوم البيان عن حقائق الايمان، و يوم دحر الشيطان، و يوم
البرهان، هذا يوم الفصل الذى كنتم توعدون، هذا يوم الملا الاعلى الذى انتم عنه
معرضون، هذا يوم الارشاد و يوم المحنة للعباد، و يوم الدليل على الرواد، هذا يوم
ابدى خفايا الصدور و مضمرات الامور، هذا يوم النصوص على اهلالخصوص، هذا يوم شيث،
هذا يوم ادريس، هذا يوم يوشع، هذا يوم شمعون.(10)
هذا يوم الامن المامون، هذا يوم اظهار المصون من المكنون، هذا يوم
ابلآء السرائر.
فلم يزل عليه السلام يقول: هذا يوم هذا يوم...
فراقبوا الله عز و جل، و اتقوه و اسمعوا له و اطيعوه! و احذروا المكر
و لا تخادعوه! و فتشوا ضمائركم و لا تواربوه و تقربوا الى الله تعالى بتوحيده و
طاعة من امركم ان تطيعوه! و لا تمسكوا و لا يجنح بكم الغى فتضلوا عن سبيل الرشاد
باتباع اولئك الذين ضلوا و اضلوا.
قال الله عز من قآئل فى طائفة ذكرهم بالذم فى كتابه:
انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيل - ربنا آتهم ضعفين من
العذاب و العنهم لعنا كبيرا(11).و قال تعالى:
و اذ يتحاجون فى النار فيقول الضعفآء للذين استكبروا انا كنا لكم
تبعا فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شىء قالوا لو هدانا الله لهديناكم.(12)
افتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن امروا بطاعته و الترفع
على من ندبوا الى متابعته و القرآن ينطق من هذا عن كثير، ان تدبره متدبر زجره و
وعظه الى آخر الخطبة.(13)
«امير المؤمنين عليه السلام در ضمن خطبه، فرمودند: حقا امروز روزى
است كه شان و منزلتبزرگ دارد، كه در آن فرج و گشايش واقع شد، و درجه و مرتبه بالا
رفت، و حجتها تصحيح شد و آن روز واضح ساختن و پرده برداشتن و روشن كردن، از مقام
خالص و صريح و بىشائبه است، و روز كمال دين است و روز پيمان استوار عهد معهود، و
شاهد و مشهور است، و روز انكشاف و وضوح پيمانها از نفاقها و انكار است، و روز
بيان و پردهبردارى از حقايق ايمان است، و روز منع كردن و دور نمودن شيطان است، و
روز برهان است.
اين روز جدائى بين حق و باطل است كه به شما وعده داده شده است! اين
روز عالم ارواح مجرده است، كه شما از آن روى گردان هستيد؟ اين روز ارشاد و هدايت
است، و اين روز محنت و سختى براى بندگان خدا است، و روز راهنمائى و دلالتبر
پيشگامان حقيقت، و پويندگان معرفت، و جويندگان معنى است، و اين روزى است كه
پنهانىهاى در سينهها را ظاهر كرد، و امور مخفيه وپنهان را آشكارا ساخت، و اين روز
نص و تصريح بر خواص است، اين روز شيث است، اين روز ادريس است، اين روز يوشع است،
اين روز شمعون است، اين روز امن و امان، و در حفظ و صيانت درآمده است، اين روز
اظهار و ابراز آن چيزى است كه از سر مصون و محفوظ از عالم مكنون سر به درآورد، اين
روز آشكار نمودن نيتها و پندارها است.
و پيوسته آنحضرت مىفرمود: اين روز چه است، اين روز چه است.
پس اى مردم! خداوند عز و جل را مراقب باشيد! و در حفظ و مصونيت او
درآئيد، و گوش به او فرا دهيد! و فرمان او را اطاعت كنيد، و از مكر و حيله
بپرهيزيد! و با خدا خدعه نكنيد! و از دلها و پندارها و نيتهاى خود بحث و تفحص به
عمل آوريد! و با خداى خود با گول و خدعه عمل نكنيد!
و به خداوند عز و جل با توحيد او، و با پيروى نمودن از كسى كه خدا
امر كرده است كه از او اطاعت كنيد! تقرب و نزديكى جوئيد! و به ضلالت آويزان نشود، و
گمراهى و انحراف شما را از حق منحرف نكند! تا در نتيجه از راه رشد و كمال باز مانيد
و گمراه شويد، در اثر پيروى كردن از آن كسانى كه خودشان گمراه شدند، و مردم را
گمراه كردند.خداوند عزيز گفتار، درباره جماعتى كه از آنها در كتاب خود مذمت نموده
است، مىگويد:
(آنها مىگويند:) «ما از بزرگان خود و از پيشوايان خود پيروى نموديم،
و آنها ما را از پيمودن راه راست منحرف كرده، به كجى و ضلالت كشانيدند.بار
پروردگارا! ايشان را دو چندان از عذاب بده! و دور باش و لعنتسخت و بزرگى برايشان
مقدر كن» .
و خداوند مىفرمايد: «و در آن وقتى كه مستضعفان با مستكبران در ميان
آتش با هم به بحث و محاجه مىپردازند، ضعفاء به آنانكه استكبار ورزيدهاند،
مىگويند: ما پيرو شما بوديم، و تابع و به دنبال شما بوديم، اينك آيا شما ما را از
عذاب، گر چه به مقدار مختصرى باشد مىرهانيد؟ ! مستكبران در پاسخ مىگويند: اگر خدا
ما را راهنمائى كند و دستى بگيرد، ما نيز شما را راهنمايى مىكنيم» !
آيا مىدانيد استكبار چيست؟ ! استكبار ترك اطاعت از آن كسى است كه
خداوند امر به اطاعت از او را نموده است، و سركشى و بلندپروازى از پيروى نمودن كسى
كه امر به پيروى از او شده است.و قرآن درباره افراد بسيارى از اين قبيل سخن
مىگويد، و بيان دارد، اگر تدبر كنندهاى در قرآن تدبر كند، قرآن او را موعظه
مىدهد، و تهديد و تحذير مىكند» .
فنجكردى گويد:
لا تنكرن غدير خم انه كالشمس فى اشراقها بل اظهر 1
فيه امامة حيدر و كماله و جلاله حتى القيامة تذكر2(14)
1- تو البته البته عيد غدير خم را انكار مكن! چرا كه آن در وضوح،
همچو خورشيد تابان بلكه درخشانتر است.
2- در آن روز امامتحضرت حيدر، و كمال او و جلالت او است، كه تا روز
قيامت پيوسته بيان مىشود.
بشنوى گويد:
يوم الغدير لذى الولاية عيد ولدى النواصب فضله مجحود 1
يوم يوسم فى السمآء بانه العهد و فيه ذلك المعهود 2
و الارض بالميراث اضحت و سمه لو طاع موطود و كف حسود3(15)
1- روز غدير براى كسى كه داراى ولايت است، عيد است، و در نزدنواصب و
دشمنان اهل بيت فضل آن مورد انكار است.
2- روزى است كه در آسمان به عنوان عهد و ميثاق در آن عيد حضور
مىيابند و مجتمع مىگردند، و در آن روز، همان معهود و پيمان استوار الهى برقرار
شد.
3- و زمين بواسطه ميراث از آسمان علامت و نشانه عيد را در خود ظاهر
كرد، تا شخص ثابت قدم و اصيل و استوار پيروى كند و انقياد نمايد، و شخص حسود و
حقود، دستباز دارد و جلوگير شود.
و نيز بشنوى گويد:
و قد شهدوا عيد الغدير و اسمعوا مقال رسول الله من غير كتمان 1
الستبكم اولى من الناس كلهم فقالوا: بلى! يا افضل الانس و الجان 2
فقام خطيبا بين اعواد منبر و نادى باعلى الصوت جهرا باعلان 3
بحيدرة و القوم خرس اذله قلوبهم ما بين خلف و عينان 4
فلبى مجيبا ثم اسرع مقبلا بوجه كمثل البدر فى غصن البان 5
فلاقاه بالترحيب ثم ارتقى به اليه و صار الطهر للمصطفى ثان 6
و شال بعضديه و قال و قد صغى الى القول اقصى القوم تالله و الدانى 7
على اخى لا فرق بينى و بينه كهارون من موسى الكليم بن عمران 8
و وارث علمى و الخليفة فى غد على امتى بعدى اذا زرت جثمانى 9
فيارب من والى عليا فواله! و عاد الذى عاداه و اغضب على الشانى10(16)
1- و به تحقيق كه حضور يافتند در عيد غدير، و گوشهاى خود را فرا راه
گفتار رسول خدا بدون كتمان و اختفا نهادند.
2- كه: آيا من به شما از همه مردم به شما اولويت ندارم؟ ! گفتند:
بلى! اى افضل از همه انس و جن! - پس پيامبر در ميان چوبهائى كه منبر كرده بودند،
به خطبه برخاست، و با بلندترين صدا، آشكارا نداد در داد،
4- و حيدر را طلب كرد، در حالى كه قوم، همگى لال و خموش و با دلهاى
ذليل و شكسته بودند، و جمعى در پشتسر، و جمعى در برابر او قرار داشتند.
5- و در پاسخ رسول خدا، حيدر لبيك گفت و با اجابتبا سرعت رو به سوى
پيامبر آورد، با چهرهاى كه همچون ماه شب چهاردهم، در ميان شاخه درخت صنوبر
مىدرخشيد.
6- پيامبر با على حيدر بر فراز منبر ملاقات و ديدار كرد، و مرحبا
گفت، و سپس مصطفى او را به سوى خود بالا برد، و بر بالاى منبر حيدر طاهر و مطهر
براى مصطفى، شخص دوم قرار گرفت.
7- و پيامبر، دو بازوى على را بلند كرد، و سوگند به خدا در حاليكه
دورترين قوم و نزديك آنها گوش به سخنان پيغمبر مىداد، درباره او چنين گفت:
8- على برادر من است، فرقى ميان من و او نيست، همانند هارون نسبتبه
موساى كليم پسر عمران.
9- و او وارث علم من است، و خليفه و جانشين من استبر امت من، در
فردا كه جسمم را ببينم و تهى كنم.
10- پس اى پروردگار من، تو ولايت آنكس را داشته باش كه او ولايت او
را دارد، و دشمن آنكس باشد كه او با على دشمنى مىنمايد، و غضب و خشم خود را بر
بدخواه و بدگوى على قرار بده!
بارى عيد غدير را عيد گويند، به جهت آنكه آن خاطرات و مسائل مهمه كه
در آن روز در خم غدير به وقوع پيوست، و آن خطبه رسول الله، و گرفتن دو بازوى على را
بطورى كه سپيدى زير بغل هر دو معلوم شد، و نشان دادن و معرفى نمودن به مردم، و سپس
امر به تسليم به لفظ السلام عليك يا امير المؤمنين به پيرو نصب آن حضرت را به خلافت
رسول الله، و اعطآء ولايت كليه الهيه، و نزول آيه اكمال دين و اتمام نعمت، و آيه
تبليغ و انقياد و تسليم مخالفان در برابر آن عظمت و ابهت و شكوه واقعى و ظاهرى، و
سپس مخالفت كردن آنها به مجرد رحلت رسولخدا، و بالاخره آن پىآمدهاى سريع و غيرها،
همگى در روز عيد غدير برمىگردد، و عود مىكند، و خود را نشان مىدهد، و آن بركات
نازله پيوسته بر اهلش فرو مىآيد و مىريزد.
زيرا كه كلمه عيد از ماده عود استيعنى بازگشتن.در «اقرب الموارد»
گويد: عيد به موسم و هر روزى كه در آن اجتماعى و يا تذكار و يادبودى از صاحب فضيلتى
بوده باشد، گفته مىشود، و بعضى گفتهاند: براى هر حادثه مهمى.ابن اعرابى گويد:
براى آنكه در هر سالى آن واقع و حادثه، با فرح و سرور مجددى عود مىكند.
اصل كلمه عيد، عود بود، چون واو ساكن بود، و ماقبلش مكسور بوده، آنرا
به يآء قلب نمودند، عيد شد، و جمع آن اعياد و تصغير آن عييد آيد، كه از واحد اعلال
شده بنا كردهاند، يا به جهت آنكه مفردش عيد شده است، و يا به جهت فرق ميان آن و
ميان كلمه عود كه به معناى چوب است، و جمع آن اعواد و تصغير آن عويد مىآيد.و در
اصل ماده گويد: عاد الى كذا يعود عودا و عودة و معادا يعنى برگشت، و به سوى آن چيز
شد.و گفته شده است: بعد از اعراض و انصراف بازگشت كرد.
و نظير همين گفتار را در «صحاح اللغة» و در «مصباح المنير» ذكر كرده
است، و در مصباح اضافه كرده است كه: و عيدت تعييدا يعنى من در مراسم عيد حضور پيدا
كردم.
حال كه معناى عيد را در لغت دانستيم، ببينيم در اصطلاح مردم و طوائف و
ملل و نحل كلمه عيد را به چه معنى استعمال مىكنند؟ و براى وضوح اين مطلب مىگوييم:
در نزد هر طائفه و جماعت، و هر ملت و مذهبى، يك چيز مخصوص داراى اهميت است كه چون
سالگرد آن واقعه و حادثه، و يا آن خاطره برسد، به جهتبزرگداشت و تجليل از روح و
معناى آن، آن خاطره را تجديد مىكنند، و به سرور و فرح در يادبود آن واقعه
مىگذرانند و با آنكه نفس آن حادثه گذشته است، ولى با يادبود و خاطره موجود
باقيمانده از آن در ذهن، خود را به روح و جان آن حادثه نزديك مىكنند، و نفس و روح
خود را از يادبود آن اشراب و متمتعمىسازند.
دنياپرستان چون وصول به منافع دنيوى فقط موردنظر و هدف آنهاست، در
وقتبروز و ظهور حادثه دنيوى عيد مىگيرند، پادشاهان پس از لشكركشى و خونريزى و
غلبه بر حريف و سلطه بر اقوام موردنظر جشن مىگيرند، و طاق نصرت مىبندند، و آن
خاطره پيروزى را همه ساله اعاده مىكنند.
ايرانيان قديم نوروز را عيد مىگرفتند، به جهت آنكه سبزه از زمين
مىرويد و درختها سبز مىشود و فصل خرمى و شادابى زمين است، فصل خزان و زمستان
سپرى شده، و اينك زمين رو به رشد و نمو است.
اين منطق كسانى است كه ابدا با معنويات و روحانيات سر و كار ندارند،
و ارزشهاى انسانى را فقط در ماده و سبزه مىجويند، و در حقيقتبا عيد بهائم كه
آنها در فصل بهاران شاد و شادابند، و در مرغزارها و مراتع مىچرند، و در فصل زمستان
افسرده و كسل و خزيده هستند، چه تفاوتى دارد؟ آنها بدان صورت، انسان هم بدين
صورت.حقيقت و واقعيتيكى است، براى آنها بدان شكل، و براى اين انسان دو پا بدين
شكل.
سيد ابن طاوس در كتاب «كشف المحجة» روز تولد پسرش را عيد نمىگيرد،
بلكه روز بلوغ و به شرف تكليف درآمدن او را عيد مىگيرد كه قابل خطاب خداوندى شده و
قلم تكليف بر او جارى شده است.او در فصل صد و سوم گويد: اى فرزند من: محمد! چون به
زمانى رسيدى كه خداوند جل جلاله تو را به كمال عقل مشرف كرد، و خداوند جل جلاله در
استصلاح حال تو براى همنشينى و گفتگوى با خودش و براى دخول در محضر مقدس خودش براى
اطاعت او مفاخره و با فرشتگان ملاعنه مىكند، آن وقت را تاريخ زده و محفوظ بدار!
زيرا كه از افضل اوقات اعياد است.و در هر سالى از سالها كه خداوند عمر با بركت تو
را به آن تاريخ برساند، شكر خداوند را تجديد كن، و صدقات و خدمات براى خداوند
بخشنده عقل و خرد بجاى آور، كه او تو را بر شرف دنيا و آخرت دلالت كرده است، و بدان
كه من خواهر تو را (شرف الاشراف) كمى پيش از آنكه به سن بلوغ برسد در نزد خود
خواندم و آنچه مىدانستم از احوال او كه خداوندجل جلاله به او اجازه داده است كه در
خدمت او به كم و بسيار قيام كند، براى او شرح دادم و آنرا در كتاب البهجة لثمرة
المهجة ذكر كردهام.
فصل صد و چهارم: و اگر خداوند همانطور كه مرا عادت داده است كه در
رحمت و عنايت او بسر برم، زنده باقى گذارد، من روز بلوغ تو را كه مشرف به شرف تكليف
مىشوى عيد مىگيرم و يكصد و پنجاه دينار تصدق مىدهم كه در مقابل هر سال از عمر تو
ده دينار واقع شود، اگر بلوغ تو بر حسب سال باشد، و با اين مال من در خدمتخداوند
اشتغال ورزم زيرا كه مال مال اوست، و من مملوك او هستم و تو هم بنده او هستى! پس ما
اين مال را مصرف مىكنيم در آن جائى كه خداوند جل جلاله دوست دارد در آنجا مصرف شود(17).
ولى اديان الهى براى پيروان خود بر اساس ارزشهاى انسانى، و وصول به
اهداف ايمانى و خروج از شرك و آزادى از دست جباران و طاغيان زمان كه بشر را استخدام
نموده و براى منافع استكبارى خود از او متمتع مىشدهاند، اعياد را پايهريزى
كردهاند.
در دين مقدس اسلام روز فطر و روز قربان، عيد است.اما در فطر به
جهتآنكه در يكماه تمام مردم دست از زيادهروى در شهوات برداشته، روزها روزه، و
شبها به قيام مشغول، و با بهرههائى بيش از ساير ايام همچون انفاق در راه خدا، و
تلاوت بيشترى از كلام خدا، و چشمپوشى از محرمات و مكروهات، نفس اماره خود را تزكيه
و تطهير نمودهاند، حالت روحانيت و معنويت در ايشان بالا رفته است، و سبكى و تجرد و
امكان عروج به عوالم قدس براى آنها امكان بيشترى پيدا كرده است، زيرا طعام و شهوت و
غضب كليد جهنم و سلطه شيطان است.و در اين ماه كه خداوند مائده آسمانى ميهمانان خود
را جوع و گرسنگى قرار داده است معلوم مىشود كه بهترين تحفه از جانب رب الارباب
است.
اندرون از طعام خالى دار تا در او نور معرفتبينى
در اين موقع كه موقع گرفتن نتيجه و مزد است، آن روز را بايد عيد
گرفت، و از خداوند كريم و رحيم عيدى دريافت كرد.اما عيد گرفتن نه به معناى ساز و
دهل زدن است، و نه به معناى شيرينى خوردن و رنگارنگ پوشيدن، و تفريح و تفرج بهيمانه
كردن، بلكه به معناى يك درجه از تزكيه و تطهير بالاتر، و يك صيقل بهتر به نفس دادن
تا آماده بركات و نزول موآئد آسمانى گردد.
شب عيد فطر دو غسل دارد: يكى در اول شب، و يكى در آخر شب، و آن شب
احياء و زندهدارى استيعنى تا به صبح به عبادت و قيام و ذكر و ياد محبوب و معشوق
ازلى و حبيب سرمدى مشغول بودن، و در روز عيد نيز غسل دارد.
و رفتن براى نماز عيد، و با تمام مردم در صحرا بجاى آوردن، و آنرا با
كيفيتى خاص، در دو ركعت و با نه قنوت بجاى آوردن، و زبان به ذكر تهليلات گشودن كه:
الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، الله اكبر، و لله الحمد و
الحمد لله على ما هدانا و له الشكر على ما اولانا.
و اما در قربان، به جهت آنكه مردم به عشق لقآء و ديدار وجه الله، دست
از خانه و لانه و وطن و كسب و كار و شهرت و جاه و جميع علائق شسته، و به سوى بيت
الله الحرام من كل فج عميق روان شده، و طواف و سعى و وقوف در عرفات را كه خارج از
حرم است، بجاى آورده سپس داخل در حرم و مشعر آمده و شب را به اذن دخولى كه از حضرت
او دريافت كرده است، در مزدلفه آرميده، وسپس به منى آمده، و شيطان را هفتبار سنگ
زده، و قربانى كرده، و سر تراشيده، و در اين مدت پاى و سر برهنه به دنبال حبيب در
جستجو و در تكاپو بوده است.
اينك جاى آن دارد كه موقع خروج از احرام است، به شكرانه قبولى اعمال
و پذيرش اين اعمال سخت، و در عين حال شيرين و لذتبخش عيد بگيرد، و الحمد لله
بگويد، و به مراسم عيد كه آنهم باز ذكر خدا و تطهير بيشترى است، مهيا گردد، نماز
عيد بخواند، و زبان به تقديس و تمجيد الهى بگشايد، و از جمال و جلال او بيان كند، و
از محاسن و زيبائىهاى او اعلان وحدت و توحيد ذات و اسماء و صفات و افعال را در
عالم منتشر كند و بگويد: الله اكبر الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر الله
اكبر و لله الحمد الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام، الحمد لله على ما
ابلانا.
و نه تنها خود حجاج، بلكه جميع مسلمين در سراسر بقاع عالم بدين موهبت
عظمائى كه نصيب برادرانشان در آن مواقف كريمه شده است، عيد بگيرند، و به دنبال
اعماليكه در ذوالقعدة و ده روز از ذوالحجه به جاى آوردهاند، قربانى كنند، و نماز
عيد بخوانند، و براى جماعتبا امام، پاى برهنه به صحرا روند.
روز جمعه عيد است، چون روز اجتماع مردم به نماز جمعه و شنيدن خطبهها
و تطهير است.و بهمين جهت اسلام نام آنرا جمعه گذارد، يعنى روز اجتماع و بهم پيوستگى
امت مسلمان، و در قبل از اسلام آن را يوم العروبة مىگفتند.اسلام نماز جمعه را واجب
كرد، به وجوب عينى تعيينى در هر زمان تا روز قيامت و تارك آنرا لعنت فرستاد.و ليكن
شرط صحت آن با جماعت و در تحت نظر و امامت امام عادل و يا منصوب از ناحيه اوست.در
زمان حضور امام، خودش اقامه مىكند، و در زمان غيبتبر فقيه عادل جامع الشرائط كه
به ادله نيابت عامه، متكفل وظائف امام است واجب است اقامه كند.
نماز جمعه واجب استبه وجوب مطلق، نه به وجوب مشروط، مانند حج
نسبتبه استطاعت، بلكه مانند نماز ظهر است نسبتبه طهارت و غسل و وضوء.و بنابراين
امام و حاكم شرع، شرط انعقاد و صحت و شرط واجب است نه شرطوجوب.فلهذا اگر امام در
غيبتبود و فقيه جامع الشرائط قدرت بر حكومت نداشت، و در تقيه بسر مىبرد، بواسطه
ترك نماز جمعه، همه مردم گنهكارند به جهت ترك نماز عينى تعيينى كه حائز
اهميتسرشارى است.
و بر همه آنها واجب است قيام كنند و تشكيل حكومت اسلامى دهند، تا آن
امام غائب ظهور كند، و يا فقيه مقبوض اليد، مبسوط اليد گردد، و بتواند اجراء حدود
كند، و منع از ثغور اسلام بنمايد، و از جمله وظائف حاكم، تشكيل نمازهاى جمعه در
قلمرو حكومت اوست.
افرادى كه در زمان حكومت جائره نماز جمعه نمىخوانند، معذب مىشوند
كه: چرا تشكيل حكومت اسلامى ندادهايد؟ ! كه بتوانيد نماز جمعه بخوانيد، گر چه با
نداشتن حاكمى چنين، نماز از آنها صحيح نيست و مردود است.
و بهمين جهت كه روز جمعه، روز عيد و اجتماع است، و مردم پاك و پاكيزه
مىشوند، و از خطاها و گناهان يكهفته گذشته بيرون مىآيند، دعاها در آن روز مستجاب،
و شب جمعه نيز داراى اهميت و خصوصيتى براى تهيؤ و آمادگى وظائف روز مىشود، كه از
ساير شبها ممتاز مىگردد.
اما عيد غدير، كه اشرف و افضل اعياد است، به جهت ربط امتبا امام، و
وحدت دلهاى آنان با ولايت، و ورود در سلك سالكان راه، و روندگان طريق مودت و محبت
و ايثار و انفاق، و عقل و شعور، و گسترش نور ربانى، و نفحات قدسيه سبحانى، و ارتباط
ملك با ملكوت است.
عيد غدير، روز عبوديت و تسليم در برابر حق، و خروج از فرعونيت نفس
اماره، و انداختن ريسمان ذل رقيتحضرت سبحان است، و اقرار و اعتراف به يگانه خاصه
از خواص درگاه با عظمت او، و قدم در صراط مستقيم ايقان نهادن، و گام استوار و
راستين در ترك تجاملات نمودن، و بدون شائبه و تعارف به حق و حقيقت و واقعيت در
آمدن، و از زمره بهائم خارج شدن، و به صف انسان پيوستن است.
عيد غدير، نداى حضرت قدوس و سبوح را: به حصر ولايت در قرآن كريم به
ايها الرسول بلغ
پاسخ صحيح دادن، و گفتار حضرت پيامبر اعظمش را به: من كنت مولاه فعلى
مولاه با جان و دل پذيرفتن، و در تحت دعاى اللهم وال منوالاه قرار گرفتن، و از
نفرين خانمان سوز و عاد من عاداه بيرون شدن، و استقبال از و انصر من نصره، و
استدبار از و اخذل من خذله نمودن است.
عيد غدير، تماشاى جمال ملكوتى مولى الموالى امير المؤمنين عليه
السلام را بر روى دو دست پيغمبر معظم، در فراز منبر برآمده بر پالانهاى اشتران، در
زير درختان سمرات وادى جحفه در غدير خم، و نمايش دادن ولايت را به كافه مردم، و
نزول ملكوت و جبروت در اين عالم ملك است كه: هان اى دشمنان على و اى مخالفان اهل
بيت كه پيوسته رسول خدا را با شكايتهائى كه از على مىكرديد، آزار و اذيت
مىرسانيديد، اينك بدانيد كه: على سزاوار شكايت نيست، و در خور اذيت و آزار نيست.
او والى ولايت، و يگانه شاهباز بلند پرواز سدرهنشين كاخ عرفان
است.او از خود شما به جانهاى شما نزديكتر است، و ولايتش بيشتر است.او تكوينا و
تشريعا سيد و سالار و سرور و سپهسالار شماست!
پيغمبر على را به اطراف بگردانيد، تا همه ببينند، همچون زليخا كه
يوسف را به زنان مصرى نشان داد كه اى زنانيكه مرا در عشق اين جوان، مورد ملامت قرار
دادهايد، و مىگوييد: تو كه ملكه عزيز مصر هستى، ملكه وجاهت و زيبائى، آخر حيف
نيست كه مفتون يك جوان گمنام كه بنده شما و زر خريد شماستشدهاى؟ !
زليخا زنان مصر را دعوت كرد، و در يك خانه دو در قرار داد، و به هر
يك از آنها يك ترنج و يك كارد داد كه: يوسف مىآيد، و از اينجا عبور مىكند، شرط
ادب شما اينست كه همين كه او را ديديد، با اين كارد يك قطعه از ترنج، ترنجخوشبو و
معطر ببريد، و به او به رسم هديه تعارف كنيد!
زليخا يوسف را از يك در وارد كرد، از جلوى زنان مصرى عبورى نموده، و
از در ديگر خارج شد.همينكه زنان چشمشان به آن جمال كه نمونهاى از جمال حضرت حق بود
افتاد، و خواستند ترنج را ببرند، و به يوسف تقديم كنند، سر از پا نشناختند، و دست
از ترنج نشناختند، دستهاى خود را بجاى ترنجبريدند، و خون جارى شد، و نفهميدند.
گرش بينى و دست از ترنجبشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را
يوسف كه خارج شد زليخا زنان مصرى را گفت: اين چه وضعى است؟ اين چه
كيفيتى است؟ ! چرا لباسهاى سپيد خود را خونين كردهايد؟ چرا دستهايتان را
بريدهايد؟
زنان نگاهى به دستها و به دامنهاى خود نمودند، و يكباره گفتند: حاش
لله ما هذا الا ملك كريم: (18)سبحان الله اين جوان نيست مگر فرشتهاى
بلندپايه!
زليخا گفت:
فذلكن الذى لمتننى فيه.(19)
اين همان جوان زر خريد و بنده ماست، كه شما مرا درباره او به ملامت و
سرزنش كشيده بوديد!
پيامبر هم على را به روى دستبلند كرد، تا همه مردم ببينند، و بدانند
كه آن جوانى كه از او بدگوئى مىكردند، و بغض و كنيه و احقاد بدريه و حنينيه و شرف
و منزلت عظيم او، از جهتشجاعت و علم و عرفان و ايثار، و حالات روحى، و جذبات
سبحانى و غيرها به آنها اجازه نمىداد، در مقابل او خاضع باشند و ابهت و جلالت او
را گردن نهند، و حسدهاى ديرين، مانع مىشد كه بند طوع او را بر گردن نهند، اينك بر
روى دستهاى پيامبر خاتم الانبيآء و المرسلين سيد ولد آدم، شفيع پيغمبران سلف و شاهد
آنها در پيشگاه موقف الهى، ارائه مىشود، كه اسلام و ايمان در او منطوى است، و عملى
مقبول نيست مگر به پيروى از او، و از منهاج او و سنت او. اوست قسيم بهشت و
دوزخ.اوست ميزان عدل و نصفت.اوست مخزن اسرار و گنجينه معرفت.اوست از هر مؤمنى به او
اولاتر و نزديكتر.اوستحامل قرآن.اوست فرقان بين حق و باطل.اوست مامور به جنگ بر
تاويل كتاب خدا، همچنانكه پيامبر مامور بود به جنگ بر تنزيل آن.اوست لوادار دفع و
قلع و قمع ناكثين و قاسطين و مارقين.اوستشهيد در محراب عبادت در بيتخدا همانطور
كه ميلادش در كعبه و بيتخدا بود.
عيد غدير نمايشگر اين تجليات، و بروز و ابراز و ظهور و اظهار اين
واقعيات است.و بهمين جهت عنايتخداوندى بر آن شد كه حديث غدير شهره آفاق گردد، و در
زبانها سارى و جارى شود.و روز غدير، موسم پراهميت گردد، تا حجتى قائم براى متابعان
امام حق و مقتداى امتشود.فلهذا پيوسته ائمه طاهرين سلام الله عليهم، اين واقعه را
زنده نگه مىداشتهاند، و با مخالفان به آن احتجاج مىنمودند، و اصحاب بزرگوار و
گرامى و تابعين ذوى العزة و الاحترام و علمآء سلف، خلفا عن خلف در مجالس و محافل، و
در مجتمعات با ذكر اشعار و قصائد آبدار، به رغم مرور دهور و گردش ايام، اين واقعه
را تازه و جديد و طرى به نسلهاى آينده مىسپردهاند.
امامان معصومين سلام الله عليهم اجمعين، شيعيان خود را امر به شادى و
سرور و تهنيت و تبريك و تسليم و روزه و انفاق در اين روز نموده، و با عنوان عيد، و
نام و نشانه عيد با آن رفتار مىنمودند.
و بالاخص طائفه اماميه در اين روز، اجتماع عظيمى در كنار مرقد مطهر
مولى امير المؤمنين عليه السلام در نجف اشرف دارند، و زيارتى غدير از زيارتىهاى
مخصوصه آن حضرت است.رجال شيعه از قبائل و شهرهاى دور و نزديك، گرداگرد قبر آن حضرت
اجتماع دارند، و زيارت مخصوصه او را كه از ائمه طاهرين روايتشده، و حاوى جميع
كمالات و بيانگر همه مقامات و درجات اوست مىخوانند، و از كتاب و سنت آنچه را براى
دفع مخالفان است، با حجتهاى دامغه بازگو مىكنند.
و در تمام شهرها و حتى قرآء و قصبات، روز غدير، روز عيد رسمى است، و
مليونها مرد و زن مسلمان اعم از شيعه و سنى، اين روز را محترم مىشمارند، و به
آداب عبادى و امور حسبى و قربى مشغول مىشوند.
سنت عيد گرفتن در روز غدير، به اين داستان، خلود و دوام بخشيده است، و
متن غدير را ثابت و محقق، و گذشتگان آن را به آيندگان مىسپارند.بيدارى به عبادت در
شب غدير، و صله ارحام و ضعفآء و توسعه بر عيال، و زينتبستن، و لباسهاى نو و
جامههاى پاك و پاكيزه پوشيدن، و احسان و بر و گسترش خيرات و مبرات در اين روز، همه
و همه از موجبات بقآء اين اثر جاويد است، تا مردمبه دنبال ريشه و سرچشمه غدير
بروند، و تفحص و تجسس از اصل قضيه بنمايند، و شاخههاى ايمان در دلهاى ايشان رشد
كند و قوى گردد.
و چقدر زيباست كه ايرانيان امروزه كه در اثر غربزدگى مبتلا به آداب
و رسوم ملى باستانى، و عيدهاى مجوسى و زردشتى شدهاند، و غالبا در ايام نوروز براى
خود و خانواده خود لباس نو تهيه مىكنند و جشن و سرور دارند، اين بدعت زشت را ترك
نموده، و عيد غدير را كه ستون ايمان استبه عنوان تعطيل رسمى تا چند روز براى
ديدنها و سرورها، و تجديد لباسهاى كهنه به لباسهاى نو قرار دهند، تا يكسره ديو
زشت طبيعت جاى خود را به فرشته رحمت دهد، و شيعه كه پيوسته كارهايش از روى تعقل و
حساب بوده است، در اين مقطع نيز بىحساب و غافلگير در دام نيفتد.
عيد غدير، سلسله مكتب تشيع را در هر سال، گذشته را به آينده متصل
مىكند و رشته را دوام مىبخشد، و پيوسته ديو شوم و غول استكبار و خودسرى را منكوب،
و مبارزه با آنرا جاودان مىكند.
در اينجا ذكر دو نكته لازم است:
اول آنكه اين عيد، اختصاص به شيعه ندارد، گر چه در شيعه مزيد عنايت و
علاقه خاصى به آنست، اما از نقطه نظر اصل احترام و عيد قرار دادن، ساير افراد
مسلمين غير از نواصب و خوارج، اين روز را محترم مىشمارند، و عيد مىگيرند، و روى
همين اصل است كه مسعودى گفته است: پيامبر اكرم درباره امير المؤمنين على بن ابيطالب
(رضى الله عنه) در غدير خم گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.و اين در روز هجدهم از ماه
ذوالحجه بوده است.و غدير خم نزديك آبى است كه معروف استبه خرار در ناحيه جحفه، و
ولد على و شيعته يعظمون هذا اليوم.(20)
و اولاد على و شيعان او اين روز را معظم مىدارند.
و محمد بن طلحه شافعى گويد: ترمذى در صحيح خود، با اسناد خود از زيد
بن ارقم روايت كرده است كه: رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلىمولاه و با اين لفظ
فقط ترمذى آورده و چيزى بر آن نيفزوده است.ولى غير ترمذى نيز روزى را كه اين جمله
را رسول خدا گفت، و موضعى را كه در آن بيان كرد آوردهاند، و آن هنگام بازگشت رسول
خدا از حجة الوداع بود، در روز هجدهم از ذوالحجه، و موضع ما بين مكه و مدينه در
محلى كه به آن خم مىگفتند، در غديرى كه آنجا بود.و به همين مناسبت آن را روز را
غدير خم نام نهادند.و خود امير المؤمنين در شعرى كه سرودهاند، و ما در گذشته
آورديم، نام غدير خم را بردهاند.و اين روز عيد شد، و موسم و محل اجتماع مردم قرار
گرفت، چون وقتى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على را به اين منزلت رفيع
تخصيص و تشريف داد، و احدى از مردم را در اين منزله و مرتبه با على شريك نگردانيد.(21)
و ابن خلكان در ترجمه احوال المستعلى پسر المستنصر بالله آورده است
كه: بويع فى عيد غدير خم و هو الثامن عشر من ذى الحجة سنة سبع و ثمانين و اربعمائة.(22)
«مستعلى در روز عيد غدير خم، مردم با او به خلافتبيعت كردند، و آن
روز روز هجدهم از شهر ذو الحجه سنه 487 از هجرت بود» .
و علامه امينى گويد كه: ابن خلكان نيز در ترجمه المستنصر بالله عبيدى
آورده است كه: او در شب پنجشنبه، دوازده شب مانده به آخر ماه ذو الحجه سنه 487 وفات
يافت.
آنگاه ابن خلكان گويد: اين شب همان شب عيد غدير است، يعنى شب
هجدهم از ذوالحجه، و آن غدير، غدير خم است (با ضم خآء و تشديد ميم) و من جماعت
كثيرى را ديدهام كه مىپرسند: اين شب در چه موقع از ذوالحجه بوده است؟ و اين
مكان بين مكه و مدينه است، و در آنجا غدير آبى (بركه و آبگير) است و گفته
مىشود كه در آنجا نيزارى هم بوده است.و چون پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله
از مكه شرفها الله تعالى در سال حجة الوداع باز مىگشتند، و به اين مكان
رسيدند، بين خود و على بن ابيطالب عقد برادرى بستند و گفتند: على منى كهارون من
موسى.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.و
شيعيان به اين روز تعلق و وابستگى بزرگ دارند.و حازمى گويد: غدير خم يك وادى
استبين مكه و مدينه در جحفه كه در آنجا غديرى است، و پيامبر در آنجا خطبه
خواندند، و آن وادى معروف استبه شدت وخامت و ترس، و زيادى حرارت.الخ كلام ابن
خلكان.
و ثعالبى در «ثمار القلوب» بعد از آنكه شب غدير را از شبهاى
مشهوره و معروفه در نزد امتشمرده است، گويد: و آن شب شبى است كه فرداى آن رسول
خدا صلى الله عليه و آله بر روى جهاز اشتران خطبه خواندند، و در آن خطبه گفتند:
من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره،
و اخذل من خذله.و شيعه اين شب را بزرگ مىدارد، و به قيام و عبادت تا به صبح
مىگذراند.(23)
و از مؤيدات اين عيد، تبريك و تهنيتى است كه شيخين و امهات
المؤمنين (زنهاى رسول خدا) و ديگران از صحابه، به امر رسول خدا به امير
المؤمنين عليه السلام گفتند.و معلوم است كه تهنيت از خواص عيد و ايام سرور است.
دوم: آنكه تاريخ زمان اين عيد، به زمانى دوردستبرمىگردد، كه
همين طور متصلا تواريخ نشان مىدهد، تا مىرسد به زمان و عصر رسول خدا كه
ابتدايش همان روز عيد غدير سنه دهم از هجرت بعد از حجة الوداع است، كه رسول خدا
براى برپا كردن اين مراسم در بيابان وسيع، و در حضور جماعات معظم از مسلمين،
مقر و مستقر حكومتخود را بعد از خود، از جهت وجهه دنيويه و دينيه معين كرد، و
براى حضار از آنها مستواى شامخ و ممشاى واضح را جيلا بعد جيل و نسلا بعد نسل
مشخص نمود، و فرمود: فليبلغ الشاهد الغائب بايد حضار به غائبين برسانند، و اين
مشهد عظيم را بعد از ورود خود در اوطان بازگو كنند، و عليهذا آن روز موسم عظيم
و روز مشهودى بود، كه هر شخص منتحل و متعلقبه اسلام را در برابر چنين
بنيانگزارى متين براى امامت و خلافت مسلمانان مسرور و فرحمند مىساخت، و بدين
موهبت كبرى، مبتهج و خوشحال مىنمود، كه راه شريعت و انوار احكام آن ادامه
مىيافت، بطورى كه آراء فاسده و اهواء كاسده نتوانند آن را منحرف كنند، و نفوس
مشتاق و ارواح شائق به وصول معنويات بتوانند با اين منهج تا روز بازپسين در
مسير خود حركت كنند، و به كمال نفسانى و تماميتخود از قوه و استعداد به فعليت
نائل آيند.
و كدام روزى در خور آن است كه از غدير، اعظم و اكبر و اشرف باشد؟
با آنكه اكمال دين و اتمام نعمت، و بيان شاهراه طريق، و تمسك به عروة الوثقاى
حق، در اين روز مقرر شد.پس عيدى اعظم است كه قرآن كريم به توسط جبرائيل، حامل
امين وحى الهى با زبان و ارشاد و خطابه و امر و انشاء حضرت رسول اللهى، آن را
پايهريزى كرده، و بر اين اساس متين، استوار ساخته است.
اگر چه امروزه شاهان به خطا و زلت، و جفا و غفلت، روز قرار بر
اريكه سلطنت و بر عريشه حكومتخود را عيد مىگيرند، و محفل و محافلى پر از سرور
و حبور، و چراغانى و نقلپاشى، و القآء خطبهها و سرودن قصائد و شعرها، و
گستردن سفرههاى رنگين طعام، تشكيل مىدهند و در بين اقوام و اجيال اين رويه
مرسوم است، و ليكن سزاوار و شايسته است كه ديگر دست از اين اعتباريات بردارند،
و از اين مجازها عبور كنند، و همگى مجتمعا و متفق الكلمه، روز غدير را كه روز
حكومت عدل، و امارت انصاف، و روز پيشوائى حق و ولايت عظماى خداوندى است عيد
بگيرند، و مردم و امت را به اين راه و روش دعوت كنند.فنعم المنهج القويم.
در آن روزيكه نص از جانب رسول خدا كه: لا ينطق عن الهوى ان هو الا
وحى يوحى مىباشد، آمد كه عيد بگيرند، و به تمام معنى الكلمه تبجيل و تجليل و
تكريم آن را به عمل آرند، و چون عيد دينى و مذهبى و الهى است، در زيادى كارهاى
مقرب الى الله از روزه، و نماز، و دعا، و ملاقات برادران دينى و تبريك و تهنيت
گفتن خوددارى نكنند، و كف دست راستخود را بر كف دست استبرادران ايمانى قرار
داده، مصافحه كنند، و با شكر و سپاس حضرت ايزد منانبه پاس چنين موهبتى بگويند:
الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولاية امير المؤمنين و الائمة
عليهم السلام.
«حمد و سپاس، اختصاص به خداوندى دارد كه ما را از تمسككنندگان به
ولايت امير المؤمنين و ائمه عليهم السلام قرار داد» .
و همچنين از انواع وجوه بر و احسان، از قبيل اعطاء انگشترى و خلعت
و لباس، و هديه عطر و عود و عبير و اطعام برادران مؤمن بالاخص ضعفآء و فقرا و
ارحام و اهل علم و طلاب توام با عمل، و سلاك راه خدا از شوريدگان و عاشقان مولى
الموالى عليه السلام بنحو اتم و اكمل، بجاى آورند.
و بر همين اصل بود كه پس از پايان خطبه، حضرت رسول خدا امر كردند
براى امير المؤمنين چادرى و خيمهاى افراشتند و امر كردند كه مؤمنين بيايند، و
به خود آن حضرت تبريك و تهنيت گويند، بر اثر تماتيت نعمت، و كماليت دين كه با
پيوند ولايتبه نبوت ثمر بخشيده، و ميوه تر و تازه حيات را ارزانى داشته است.
و امر كردند كه بزرگان قريش و شيوخ انصار و مهاجرين و سرشناسان
آنها بيايند، و به امير المؤمنين عليه السلام تهنيت گويند و به عنوان امارت
مؤمنين به لفظ السلام عليك يا امير المؤمنين سلام كنند، و امارت و ولايت او را
گردن نهند، همچنانكه به شيخين: ابو بكر و عمر و زوجات خود امر كردند كه: بر
امير المؤمنين وارد شوند، و تهنيت گويند، و سلام به امامت و حكومتبنمايند، در
برابر اين مقام عظيمى كه حائز شده است، و مصدر امر و نهى در اداره امور
مسلمانان به عنوان خلافت رسول الله قرار گرفته است.
علامه امينى گويد: محمد بن جرير طبرى در كتاب الولاية، حديثى را
با اسناد خود از زيد بن ارقم تخريج كرده است كه مقدارى از آن را بيان كرديم، و
در آخرش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىگويد:
معاشر الناس! قولوا: اعطيناك على ذلك عهدا عن انفسنا و ميثاقا
بالسنتنا و صفقة بايدينا، نؤديه الى اولادنا و اهالينا، لا نبغى بذلك بدلا و
انتشهيد علينا و كفى بالله شهيدا.قولوا ما قلت لكم! و سلموا على على بامرة
المؤمنين! و قولوا: الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا
الله، فان الله يعلم كل صوت و خائنة كل نفس.فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من
اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه اجرا عظيما.(24)
قولوا ما يرضى الله عنكم فان تكفروا فان الله غنى عنكم.(25)
«اى جماعت مردم! بگوئيد: ما از جانب نفوس خودمان، عهد و پيمان
داديم، و با زبانهاى خود ميثاق نهاديم، و با دستهاى خود مصافحه به بيعت و
پذيرش، با تو اى پيغمبر دادهايم كه: اين ولايت على را به اولادمان و به اهل و
عشيرهمان برسانيم و ادآء حق كنيم كه هيچگاه به جاى ولايت على، بدل و عوضى
نجوئيم، و بر اين عهد استوار باشيم! و تو اى پروردگار، شاهد و گواه بر ما هستى!
و كافى است كه خداوند شهيد و حاضر و گواه باشد.
آنچه را كه من به شما گفتم، بگوئيد! و بر على به عنوان امير و
پيشواى مؤمنين سلام كنيد، و بگوئيد:
سپاس و حمد مختص خداوندى است كه ما را بدينجا و بدين امر ولايت
هدايت كرد، و اگر خداوند ما را هدايت نمىكرد، هيچيگاه ما چنان نبوديم كه
بتوانيم هدايتشويم.
خداوند از هر سر و صدائى خبر دارد، و هر نفس خائن را مىشناسد، پس
هر كس كه اين عهد و ميثاق را بشكند، شكستبر نفس خودش وارد ساخته است، و هر كس
كه وفا كند به آنچه كه خداوند با او پيمان نهاده است، پس خداوند البته به او
اجر و پاداش عظيمى عنايت مىكند.
بگوئيد، آنچه را كه خداوند را از شما راضى مىكند، و اگر كفران
نمائيد، پس خداوند از شما بىنياز است» !
زيد بن ارقم گويد: در اينجا مردم مبادرت كردند به گفتار سمعنا و
اطعنا على الله و رسوله بقلوبنا «شنيديم، و با جانهايمان امر خدا و رسولش را
پذيرفتيم وگردن نهاديم» .
و اولين كسى كه با پيغمبر صلى الله عليه و آله مصافقه كرد (دست
داد به عنوان بيعت و پذيرفتن پيمان) ابو بكر و عمر و عثمان و طلحة و زبير، و
سپس باقى مهاجران و انصار بودند، و سپس باقى مردم پيوسته بيعت مىكردند، تا
نماز ظهر و عصر را با هم در يك زمان به جاى آوردند، و اين مصافقه و بيعت مردم
به طول انجاميد، تا آنكه پيامبر نماز مغرب و عشآء را با هم در يك زمان به جاى
آوردند، و تا ثلث از شب كه سپرى شد پيوسته بطور پى در پى بيعت و مصافقه صورت
مىگرفت.
و احمد بن محمد طبرى شهير به خليلى در كتاب مناقب على بن ابيطالب
كه در سنه 411 در قاهره تاليف شده است، از طريق شيخ خود محمد بن ابى بكر بن عبد
الرحمن اين روايت را آورده است، و در آن روايت گويد: مردم براى بيعت نمودن با
على بر يكديگر پيشى مىگرفتند و مىگفتند:
سمعنا و اطعنا لما امرنا الله و رسوله بقلوبنا و انفسنا و السنتنا
و جميع جوارحنا ثم انكبوا على رسول الله و على على بايديهم.
«شنيديم، و با جانهايمان، و دلهايمان، و زبانهايمان، و با تمام
اعضاء و اجزاء بدنمان اطاعت كرديم، و پذيرفتيم آنچه را كه خداوند و رسول او به
ما امر كردند.و سپس با دستهاى خود خود را به روى رسول خدا، و به روى على
مىانداختند براى بيعت» .
و اولين كسانى كه به عنوان پيمان و بيعت دست دادند با رسول خدا،
ابو بكر و عمر و طلحه و زبير بودند و پس از آنها باقى مهاجرين، و مردم بنابر
اختلاف طبقات، و مقدار منزلت آنها، تا جائيكه نماز ظهر و عصر در وقت واحد
خوانده شد، و نماز مغرب و عشاء نيز در وقت واحد خوانده شد، و پيوسته تا ثلث از
شب در بيعت و مصافقه پى در پى مىآمدند، و رسول خدا هر وقتى كه فوجى بعد از فوج
ديگر مىآمدند مىگفت: الحمد لله الذى فضلنا على جميع العالمين «سپاس و حمد،
اختصاص به خداوندى دارد كه ما را بر همه اهل عالم برترى داد» .
و اين مصافقت و بيعت از آن به بعد، رسم و سنتشد، و كسانى كه حقى
در اين امر نداشتند آن را براى خود به عمل آوردند.و در كتاب النشرو الطى گويد:
و مردم مبادرت مىكردند به بله بله گفتن كه نعم نعم سمعنا و اطعنا امر الله و
رسوله، آمنا به بقلوبنا.و بر پيغمبر و على هجوم مىآوردند و ازدحام مىنمودند،
تا نماز ظهر و عصر در يكجا خوانده شد، و باقى آن روز نيز به بيعت اشتغال
داشتند، تا نماز مغرب و عشاء نيز با هم خوانده شد، و هر گاه دستهاى براى بيعت
مىآمدند رسول خدا مىگفت: الحمد لله الذى فضلنا على العالمين.
و مولوى ولى الله لكهنوى در كتاب مرآت المؤمنين در ذكر حديث غدير
گويد: عمر پس از اين با على ديدار كرد و گفت: هنيئا يا ابن ابى طالب؟ اصبحت و
امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة «گوارا باشد اى پسر ابو طالب! صبح كردى و شب كردى،
در حالى كه آقاى من و آقاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى هستى» .و كان يهنئ
امير المؤمنين كل صحابى لاقاه «و هر صحابى كه امير المؤمنين را ديدار مىكرد،
به او تبريك و تهنيت مىگفت» .
و مورخ ابن خاوند شاه متوفى در 903 در روضة الصفا در جزء دوم، از
ج 1 ص 173 بعد از بيان داستان غدير گويد: سپس رسول خدا در خيمهاى مختص به خودش
نشست، و امر كرد تا امير المؤمنين على عليه السلام در خيمه ديگر بنشيند، و امر
كرد تا كافه مردم على را در خيمه خودش تهنيت گويند، و چون مردان از تهنيت گفتن
فارغ شدند، پيامبر زنهاى خود را (امهات المؤمنين) را امر كرد تا اينكه به نزد
على در خيمه او بروند، و تهنيت گويند.آنها رفتند و تهنيت گفتند.و از كسانى از
صحابه كه على عليه السلام را تهنيت گفت، عمر بن خطاب بود كه گفت: هنيئا لك يا
ابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولى جميع المؤمنين و المؤمنات.
و مورخ غياث الدين متوفى در سنه 942 در حبيب السير، در جزء سوم،
از ج 1، ص 144 گويد: و پس از آن امير المؤمنين به امر پيغمبر صلى الله عليه و
آله در خيمه ديگرى مختص به خودش نشست، مردم براى ملاقات و زيارت او مىرفتند، و
او را تهنيت مىگفتند، و در ميان آنها عمر بن خطاب بود كه گفت:
بخ بخ يا ابن ابيطالب! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة! و سپس
پيغمبر زنهاى خود را (امهات المؤمنين را) امر كرد تا بر على وارد شوند، وتهنيت
گويند.(26)