امام شناسى ، جلد نهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۳ -


(1) - آيه صد و چهارده و صد و پانزده از سوره مائده: پنجمين سوره از قرآن كريم.
(2) - اشاره است‏به حديث متواتر از شيعه و از عامه كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: انا مدينة العلم و على بابها و من اراد المدينة فلياتها من بابها. «من شهر علم مى‏باشم، و على در اوست، و هر كس بخواهد در شهر وارد شود، بايد از در آن شهر وارد شود» .
(3) - «شمع جمع‏» ، فؤآد كرمانى، ص 212.
(4) - صيد جمع اصيد است‏به معناى ملك و يا شير.
(5) - «مناقب‏» ابن شهرآشوب، طبع سنگى، ج 1، ص 540 و در اين كتاب، اين اشعار را به شاعرى نسبت داده است و قائل آن را مشخص نكرده است ولى در «الغدير» ج 4 ص 319 آن را از ابو الحسن فنجكردى ذكر كرده است و دو بيت نيز به آنها افزوده است:
يقول احمد خير المرسلين ضحى فى مجمع حضرته البيض و السود
و الحمد لله حمدا لا انقضآء له له الصنايع و الالطاف و الجود
(6) - «مناقب‏» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 540.
(7) - حول و حولى و حوالى، و حوالى، به معناى اطراف محيط به چيزى است، گفته مى‏شود: قعد حوله و حوليه و حواله و حواليه يعنى در جهات محيط به آن چيز و يا آن كس.و بايد دانست استعمال لفظ حوالى به كسر لام كه امروزه در السنه شايع شده است غلط است.مى‏گويند: شهر رى در حوالى طهران است، اين غلط است‏بايد بگويند، در حوالاى طهران است.و حوالى به كسر لام و تشديد يآء، جمع حولى است، به معناى كره خر و گوساله و ما شابههما كه يك سال از عمرش گذشته باشد.
(8) - «مناقب‏» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 540.
(9) - «مناقب ابن شهرآشوب‏» ج 1، ص 540.
(10) - اين خبر را بتمامه در «اقبال‏» ص 468 آورده است، و در صدر خبر گويد: با اسنادى كه قبل از اين ذكر كرديم براى از ما شيخ مورد وثوق در روايت: محمد بن احمد بن داود در كتاب «كمال الزيارات‏» كه او گفت: خبر داد به ما ابو على احمد بن محمد بن عمار كوفى كه گفت: خبر داد به ما پدرم، و او گفت: خبر داد به ما على بن حسن بن على بن فضال از محمد بن عبد الله بن زرارة از احمد بن محمد بن ابى نصر كه او گفت: ما در حضور حضرت امام رضا عليه السلام بوديم و آن مجلس مملو بود از جمعيت و سخن از روز غدير به ميان آمد و بعضى از مردم منكر آن شدند.آنگاه حضرت رضا عليه السلام گفتند: براى من حديث كرد پدرم از پدرش عليهما السلام - و آنوقت اين روايت را به عين همين عبارات ذكر مى‏كند، و در تتمه آن دارد: ثم التفت فقال لى: يا ابن ابى نصر اينما كنت فاحضر يوم الغدير عند امير المؤمنين عليه السلام فان الله تبارك و تعالى يغفر لكل مؤمن و مؤمنة و مسلم و مسلمة ذنوب ستين سنة و يعتق من النار ضعف ما اعتق من شهر رمضان و ليلة القدر و ليلة الفطر و لدرهم فيه بالف درهم لاحوانك العارفين و افضل على اخوانك فى هذا اليوم و سر فيه كل مؤمن و مؤمنة ثم قال: يا اهل الكوفة لقد اعطيتم خيرا كثيرا و انكم لممن امتحن الله قلبه للايمان، مستذلون مقهورون ممتحنون يصب البلآء عليهم صبا ثم يكشفه كاشف الكرب العظيم.و الله لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة فى كل يوم عشر مرات. «و سپس حضرت رضا رو كردند به من و گفتند: اى پسر ابو نصر! هر كجا باشى در روز عيد غدير خود را در نزد امير المؤمنين عليه السلام حاضر كن! زيرا خداوند در آن روز گناه شصت‏ساله هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه و هر مرد مسلم و هر زن مسلمه را مى‏آمرزد و از آتش آزاد مى‏كند در برابر آنچه را كه در ماه رمضان و شب قدر و شب فطر آزاد كرده است.و يك درهم انفاق در آن روز براى برادران عارف خود در مقابل هزار درهم است و در اين روز احسان خودت را بر برادرانت زياد كن و هر مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى را شاد كن.و سپس فرمود: اى اهل كوفه: به شما خير كثيرى داده شده است و شما از كسانى هستيد كه خداوند دلهاى آنها را به ايمان آزمايش كرده است و پيوسته در تحت‏سيطره و قدرت ذليل و مقهور و مورد امتحان و بلا بوده‏ايد و بلا بر شما از جوانب مى‏ريزد و سپس كاشف الكرب العظيم آن بلا را برمى‏دارد.سوگند به خدا كه اگر مردم فضيلت روز غدير را به حقيقت آن بدانند ملائكه هر روز با آنها ده بار مصافحه مى‏كنند.
(11) - در «مناقب‏» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 540 اين مقدار از خطبه را ذكر كرده است آنهم از وسط آن، اصل اين خطبه در «مصباح‏» شيخ بسيار طويل است و در صفحات بزرگ بيست و يك سطرى، پنج صفحه را شاغل شده است.
(12) - آيه 68، از سوره 33: احزاب.
(13) - تركيبى از آيه 47، از سوره 40: غافر و آيه 21، از سوره 14: ابراهيم.
(14) - «مصباح المتهجد» ص 524 تا ص 529 و قبل از بيان خطبه گويد: روايت كردند براى ما جمعى از ابو محمد هارون بن موسى تلعكبرى كه: او گفت: روايت كرد براى ما حسن بن على بن احمد خراسانى حاجب در ماه رمضان سنه 337 و او گفت: روايت كرد براى ما سعيد بن هارون ابو عمرو مروزى در حالى كه عمرش از هشتاد سال گذشته بود، و او گفت: روايت كرد براى ما فياض بن محمد بن عمر طوسى در طوس سنه 259 در حالى كه سنش به نود سال رسيده بود كه او در حضور حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا عليهما السلام بود در روز غدير و در حضور آن حضرت جمعى از خواص او بودند كه آنها را آن حضرت براى صرف افطار در محضر خود نگهداشته بود، و به منزل‏هاى آنان طعام و خيرات و صله‏ها و خلعت‏ها حتى انگشترى و كفش فرستاده بود و هيئت و لباس و حال مخصوصان خود را و خدمتگزاران خود را تغيير داده بود و آلات و اسباب آن مجلس را نيز تغيير داده بود به اسبابى كه سابقا در آن مجلس نبود، و مرسوم نبود كه در كار باشد و خلاصه تازگى داشت و آن حضرت از تقدم روز غدير و فضيلت آن نقل مى‏نمود و از جمله بيانات آن حضرت اين بود كه: حديث كرد براى من هادى پدرم از جدم حضرت صادق و او گفت: حديث كرد براى من پدرم باقر از حضرت سيد العابدين، از پدرش حضرت حسين كه او گفت: در بعضى از سال‏هاى خلافت پدرم اتفاق افتاد كه روز جمعه و غدير با هم شدند.پدرم امير المؤمنين عليه السلام پنج‏ساعت كه از روز گذشت‏بالاى منبر رفت و حمد خدا را به جاى آورد حمدى كه مثل آن شنيده نشده بود، و ثناى او را به جاى آورد ثنائى كه غير پدرم بدان ثنا توجه نكرده بود، و آن مقدار از گفتار او كه حفظ شده است اين است كه: الحمد لله الذى جعل الحمد من غير حاجة منه الى حامديه طريقا من طرق الاعتراف بلا هوتيته و صمدانيته و ربانيته و فرقانيته تا آخر خطبه كه حاوى نفيس‏ترين معارف و حكم و بيان حقيقت روز عيد غدير است.
و اين خطبه را بتمامه با مقدمات آن كه سخنان حضرت رضا عليه السلام است، سيد ابن طاوس رضوان الله عليه با سند متصل خود از شيخ طوسى نقل كرده است. (اقبال ص 461 تا ص 464) .
(15) - «مناقب‏» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 540.و فنجكرد با فتح فاء و سكون نون و جيم، و كسر كاف و سكون راء، قريه‏اى از نواحى نيشابور است.فنجكردى از شعراى اهل بيت در قرن ششم بوده است، و نام او شيخ ابو الحسن على بن احمد است و در «الغدير» ج 4 از ص 319 تا ص 325 در احوال و اشعار او بحث كرده است.
(16) - «مناقب‏» ابن شهرآشوب، ج 1 ص 540، و «الغدير» ج 4 ص 34، و گوينده آن: بشنوى كردى از اعلام قرن رابع بوده است.و از متضلعين در تشيع و مادحين عترت طاهره بوده است، بشنوى اشعار ديگرى درباره عيد غدير دارد كه بسيار راقى است از جمله گويد:
و قد شهدوا عيد الغدير و اسمعوا مقال رسول الله من غير كتمان
الست‏بكم اولى من الناس كلهم فقالوا بلى يا افضل الانس و الجان
الى آخر ابياته كه در متن آورده‏ايم.
(17) - «مناقب‏» ابن شهرآشوب ج 1 ص 534 و «الغدير» ج 4 ص 34.و در «مناقب‏» در بيت پنجم: فلبى مجيبا آورده است و در «الغدير» ، قلب مجيبا.و در بيت آخر در «مناقب‏» : و دان مدانيه لا تنصر الشانى آورده است و در «الغدير» ، و عاد الذى عاداه و اغضب على الشانى.
(18) - فصل 103 و 104 از طبع سنگى ص 124 و ص 125.سيد ابن طاوس همانطور كه در فصل سيزدهم از اين كتاب مى‏گويد، نام آن را كشف المحجة لثمرة المهجة و يا اسعاد ثمرة الفؤاد على سعادة الدنيا و المعاد و يا كشف المحجة باكف الحجة گذارده است، و همچنانكه در فصل نهم از اين كتاب مى‏گويد: عمر او داخل در سنه 649 هجريه قمريه شده است، و چون روز نيمه ماه محرم قبل از ظهر در سنه 589 در شهر حله سيفيه متولد شده است‏بنابراين در نيمه محرم سنه 649، داخل در شصت و يك سالگى شده است، و در اين وقت‏سن پسر بزرگ او محمد شش سال تمام، و داخل در هفت‏سال شده است و سن پسر كوچكش على دو سال تمام و داخل در سه سال شده است.اين كتاب را بصورت وصيتنامه‏اى براى دو فرزندش محمد و على و آن كسان از اهل او و از جماعت او كه اميد انتفاع آنها را از اين كتاب دارد، و براى صاحبان مودت و محبت‏خود نوشته است، گر چه خطابات در اين كتاب با نام و خطاب ولدى محمد است.فلهذا شيعيان به اين كتاب ارج كامل مى‏نهند و علماء عامل و طلاب فاضل پيوسته آن را در جيب خود نگه مى‏داشتند و در حضر و سفر با خود داشتند و مرحوم آية الله ميرزا محمد طهرانى دائى پدر حقير توصيه به حقير مى‏نمود كه هميشه اين كتاب را در جيب داشته باشم.
(19) - قدرى از آيه 31 و 32، از سوره 12: يوسف.
(20) - قدرى از آيه 31 و 32، از سوره 12: يوسف.
(21) - «التنبيه و الاشراف‏» ص 221 و ص 222.
(22) - «مطالب السؤل‏» ، ص 16.
(23) - «و فيات الاعيان‏» ، طبع بيروت، ج 1 ص 180.
(24) - «الغدير» ، ج 1، ص 268 و ص 269.
(25) - آيه 10، از سوره 48: فتح.
(26) - آيه 7، از سوره 39: زمر.
(27) - «الغدير» ، ج 1، ص 270 تا ص 272.
(28) - «الغدير» ، ج 1، ص 272 تا ص 283.
(29) - «فرائد السمطين‏» ج 1، باب سيزدهم، ص 77.
(30) - «مناقب خوارزمى‏» ، طبع سنگى و طبع حروفى، ص 94.
(31) - «مسند احمد حنبل‏» ، ج 4، ص 281.
(32) - خطيب در «تاريخ بغداد» پس از ذكر اين روايتى كه در آن ثواب روزه شصت ماه براى روز عيد غدير وارد شده است گويد: اين روايت‏به حديث‏حبشون معروف است، و اينطور گفته شده است كه او متفرد به اين روايت است، و به تحقيق كه در ذكر اين روايت، احمد بن عبد الله نيرى از حبشون متابعت كرده است.و خطيب بعد از ذكر اين روايت كه در ترجمه احوال حبشون در باب حاء ذكر كرده است گويد: حبشون ثقه است، و در بصره - از بغداد - ساكن بوده است و همچنين گويد: ازهرى به ما خبر داده است كه على بن عمر حافظ به او گفته است كه: حبشون بن موسى بن ايوب صدوق است.و اين روايت را از حبشون، ابن كثير دمشقى در «البداية و النهاية‏» ج 5 ص 214 روايت كرده است و گفته است علاوه بر حبشون، احمد بن عبد الله بن احمد نيرى آن را روايت كرده است.و احمد بن عبد الله نيرى و حبشون هر دو نفر صدوق هستند، و هر دو نفر از على بن سعيد رملى از ضمره روايت كرده‏اند.
(33) - «تاريخ بغداد» ، ج 8، ص 290.و وفات خطيب بغدادى در سنه 463 بوده است.
(34) - «تاريخ دمشق‏» ، ج 2، ص 47 و ص 48 حديث‏شماره 546 و شماره 547.
(35) - «تاريخ دمشق‏» ، ج 2، ص 47 و ص 48 حديث‏شماره 546 و شماره 547.
(36) - «تاريخ دمشق‏» ، ج 2، ص 76 و ص 77 حديث‏شماره 576 و شماره 577.
(37) - «تاريخ دمشق‏» ، ج 2، ص 76 و ص 77 حديث‏شماره 576 و شماره 577.
(38) - آيه 11، از سوره 47: محمد: اى پيغمبر مطلب از اين قرار است كه خداوند مولاى كسانى است كه ايمان آورده‏اند، و حقا كه كافران مولائى ندارند.
(39) - «تاريخ دمشق‏» ، ج 2، ص 87 حديث‏شماره 588.
(40) - «شواهد التنزيل‏» ج 1، ص 156، حديث‏شماره 210.
(41) - «شواهد التنزيل‏» ج 1، ص 158، حديث‏شماره 213.
(42) - «تفسير فخر رازى‏» ، طبع دار الطباعة العامرة، كه در هامش آن «تفسير ابو السعود» است، ج 3، ص 636.
(43) - «الملل و النحل‏» كه در حاشيه «الفصل‏» طبع شده است، ص 220 و ص 221.
(44) - «الصواعق المحرقة‏» ، ص 26.
(45) - «سر العالمين‏» ، طبع نجف، مطبعه نعمان، سنه 1385، ص 21.و ما در ج 8 از «امام شناسى‏» ، درس 118 تا 120 در ص 248- 249 به اثبات رسانده‏ايم كه سر العالمين از غزالى است.و عليهذا به تشكيكى كه جناب دانشمند محترم آقاى سيد جعفر مرتضى عاملى در نسبت اين كتاب به غزالى كرده‏اند - در مجله‏اى كه به نام «تراثنا» منتشر مى‏شود، در شماره دوم، سال اول، پائيز 1406، ص 97 و ص 98- نبايد توجه كرد، زيرا اولا عدم اجتماع غزالى با معرى در حيات، دليل بر تصرفى در اين خصوص مى‏شود نه در اصل كتاب و همه ابواب آن.و ابو حامد نيز ممكن است در نسخه با ابن حامد اشتباه نوشته شده باشد، و كتبى را كه نام برده‏اند و در آن كتاب، غزالى بخود نسبت داده است و در صورت كتب غزالى نيست، در صورتى كه عين اين كتب با مطالب محتويه در آن، انتسابش به مصنف ديگرى محقق نشود نمى‏توان از غزالى بشمار نياورد، زيرا ممكن است از كتبى باشد كه خود او تصنيف كرده و بعد از مردنش مفقود شده باشد و كم لها من نظير.
(46) - مثالى است كه در عرب مشهور است.يعنى از آن سوى آبادان، قريه‏اى ديگر نيست.كنايه از آنكه مطلب در اينجا تمام است و راه گريزى نيست.
(47) - آيه 25، از سوره 9: توبه.
(48) - آيه 11، از سوره 62، جمعه.
(49) - آيه 159، از سوره 3: آل عمران.
(50) - مؤلفة قلوبهم جماعتى از كفار هستند كه به جهت آنكه دست از جنگ و معارضه با مسلمين بردارند و يا به جهت تاليف قلوب و نرم شدن دلهايشان به اسلام تا آنكه بالاخره اسلام بياورند، سهميه‏اى از زكوة براى آنها در قرآن كريم مقرر شده است.
(51) - آيه 12، از سوره 58: مجادله.
(52) - آيه 13، از سوره 58: مجادله.
(53) - «كشف المحجة‏» ، فصل 98، طبع سنگى، ص 107 تا ص 115.
(54) - در «اصابة‏» ج 4 ص 208 گويد: ابو الهيثم بن التيهان با فتح دو نقطه‏اى فوقانى و با كسر آن، ابن مالك بن عتيك بن عمرو است و بعضى گفته‏اند: اسم او مالك است.در غزوه بدر حضور داشته و در بيعت عقبه حاضر بوده است.پيغمبر بين او و عثمان بن مظعون عقد اخوت بستند.و اكثر گفته‏اند كه در جنگ صفين شهيد شده است.
(55) - كتاب «اقبال‏» ابن طاوس، ص 459 تا ص 461.
(56) - آيه 3، از سوره 5: مائده.
(57) - آيه 3، از سوره 5: مائده.
(58) - اين روايت طارق بن شهاب را همانطور كه در «تيسير الوصول‏» ص 222 آورده است، مسلم و بخارى و ترمذى و نسائى و مالك در كتب خود آورده‏اند.
(59) - اقبال، ص 458.
(60) - «تفسير فرات بن ابراهيم‏» .
(61) - كتاب شرف المصطفى.
(62) - «تفسير فرات بن ابراهيم‏» ، سوره مائده، و «بحار الانوار» ج 9، ص 215.
(63) - «فروع كافى‏» طبع مطبعه حيدرى، كتاب صيام، باب صيام الترغيب، ج 2، ص 148 و ص 149، و اين روايت را سيد ابن طاوس در «اقبال‏» از روايت على بن حسن فضال در كتاب صيام از حسن بن راشد روايت كرده است، و در آن وارد است كه آن روز روز هجدهم ذو الحجه است و مستحب است انسان در آن روز روزه بگيرد و به انواع اعمال خير به سوى خداوند عز و جل تقرب جويد. (ص 465) و ديگر در «مصباح المتهجد» ، شيخ طوسى روايت كرده است ص 512 و ص 513.و ديگر در «بحار الانوار» ، ج 9، ص 215 وارد است.
(64) - در اينجا چون سائل مى‏خواهد روز غدير را به حسب فصول و ماههاى شمسى بداند، حضرت او را منع مى‏كنند، و مى‏گويند: مناط حساب و تعيين روزها و اعياد و غيرها، با شهور قمريه است نه شمسيه و عيد غدير روز هجدهم ذو الحجه است و ليكن به حسب شهور شمسيه روز مشخصى نيست، زيرا پيوسته روزها در گردش است، و هر روز ماه قمرى در يك روز خاص از ماه شمسى قرار نمى‏گيرد بلكه پيوسته دور مى‏زند و گردش مى‏كند، يك روز عيد غدير مثلا در بهار و ماه حمل است و يك روز در جوزا و يكروز در تابستان است و ماه سرطان، و هكذا، و چون مدار امور شرعيه و حساب با شهور قمريه است دانستن و تطبيق آن با شهور شمسيه فائده‏اى ندارد و لهذا به سائل گفتند: و ما تصنع باليوم ان السنة تدور؟ و اين روايت و همچنين روايتى را كه اخيرا از فرات بن ابراهيم نقل كرديم كه حضرت در آن مى‏فرمايد: روزها جلو مى‏افتد و عقب مى‏افتد دليل است‏بر عدم جواز استناد به شهور شمسيه، زيرا در آن روايت نيز سائل مى‏گويد: قلت: و اى يوم هو فى السنة فقال لى: ان الايام تتقدم و تتاخر و ربما كان فى السبت الخ.و ما در ج 6 از «امام شناسى‏» در مجلس 83 تا 90 ص 147 تا ص 215، و نيز در رساله مستقلى به عنوان «رساله نوين در بناء اسلام بر سال و ماه قمرى‏» بطور كافى در اين موضوع بحث كرده‏ايم.
(65) - «فروع كافى‏» ، طبع حيدرى ج 2، ص 149، و كتاب «اقبال‏» ص 465.و «مصباح المتهجد» ص 512.و «بحار الانوار» ج 9 ص 215 و ص 216.
(66) - «اقبال‏» ، ص 465.
(67) - «اقبال‏» ، ص 446 و در «مصباح المتهجد» ، ص 512، از مفضل بن عمر از حضرت صادق روايت كرده است.
(68) - «اقبال‏» ص 466.
(69) - «اقبال‏» ، ص 466.
(70) - آيه 61 از سوره 3: آل عمران: فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين «پس هر كس با تو مجادله كند و محاجه نمايد، درباره عيسى بن مريم كه او خداست و يا پسر خداست، پس از آنكه از جانب خدا علم و اطلاع به حقيقت مطلب و مخلوق بودن او براى تو حاصل شد، پس بگو: بيائيد ما و شما پسران و زنان و نفس‏هاى خودمان را بخوانيم و مباهله كنيم، و در حق يكديگر نفرين و دعاى به هلاكت‏بنمائيم، و از خدا بخواهيم تا لعنت و دور باش از رحمت‏خدا را براى دروغگويان قرار دهيم‏» .
(71) - حضرت استاد ما علامه طباطبائى رضوان الله عليه در جلد 1 از «الميزان‏» ص 322 تا ص 327 بحث جامع و مشبعى دارند، در اينكه مراد از امت وسط در آيه شريفه 143 از سوره 2: بقره:
و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا
شامل يكايك از افراد امت نيست.زيرا عنوان شهداء على الناس اطلاع بر اعمال دنياست و اسرار آنهاست كه تا چنين علمى براى كسى نباشد، مورد عنوان شاهد و شهيد بر مردم در روز قيامت نمى‏توان بوده باشد.و لا محاله امت وسط بايد افرادى خاص از مت‏بوده باشند كه به اسرار و نيات مردم از باطن مطلع بوده، و تحمل شهادت كنند و در روز قيامت اداء شهادت بنمايند و اين درباره خصوص ائمه اطهار عليهم السلام و اولياى خداست كه بر اعمال مردم گواه و پيغمبر بر اعمال آنها گواه است.
فعليهذا روى اين بيان امير المؤمنين عليه السلام حقا از امت رسول الله است، و داخل در زمره اين دسته و بس.
(72) - آيه 110، از سوره 3: آل عمران.
(73) - آيه 67، از سوره 5: مائده.
(74) - آيه 34، از سوره 14: ابراهيم: و اگر نعمت‏هاى خداوند را بشماريد، به تعداد آنها دست نخواهيد يافت!
(75) - «اقبال‏» ، ص 466 و ص 467.
(76) - اين روايت را تا اينجا در «مصباح المتهجد» ص 513 آورده است.
(77) - اين تتمه را در «اقبال‏» در ص 473 و ص 474، آورده است.
(78) - «خصال‏» ، طبع مطبعه حيدرى، باب الاربعة.ص 264.
(79) - بار پروردگارا! امروز روزى است كه تو ما را به ولايت ولى خودت، على عليه السلام مشرف كردى! و او را امير مؤمنان قرار دادى! و تو ما را به موالات و اطاعت او امر نمودى! و به ما امر كردى كه به آنچه ما را بتو نزديك مى‏كند، و امر و نهى على ما را مقرب درگاه تو مى‏سازد، تمسك كنيم! بار پروردگارا! ما امر تو را و نهى تو را پذيرفتيم! و اطاعت از پيغمبر تو كرديم! و تسليم شديم و راضى گشتيم! پس ما از مواليان على عليه السلام هستيم، و از مواليان اولياء او هستيم همانطور كه به ما امر فرمودى تا ولايت او را داشته باشيم، و با كسى كه با او دشمنى مى‏كند دشمن باشيم، و بيزار و متنفر باشيم از آن كسى كه از او بيزار است، و مبغوض داشته باشيم كسى را كه على را مبغوض دارد و دوست داشته باشم آنكس را كه على را دوست دارد.و على عليه السلام همچنانكه تو گفتى مولاى ماست، و همچنانكه امر كردى بعد از پيغمبر ما صلى الله عليه و آله امام ماست.
(80) - حمد و سپاس مختص خداوندى است كه ما را در دين خودش، برترى و فضيلت‏بخشيد، بر آن كسى كه انكار كرده و از جاده حق انحراف ورزيده است، و در نعمت‏هاى دنيوى بر بسيارى از آن كسانى كه آنان را مبتلا به رنج و تعب و درد ساخته است، و ما را به محمد پيامبر خود كه درود بر او و آل او باد هدايت‏بخشيده است، و ما را به وصى او و خليفه او در زمان حيات و مماتش امير المؤمنين عليه السلام رهبرى نموده است.بار پروردگارا! محمد صلى الله عليه و آله همانطوريكه تو امر كردى پيغمبر ماست، و على عليه السلام همانطور كه تو او را اقامه نمودى و بپاداشتى، مولاى ماست، و ما از مواليان و اولياء او مى‏باشيم.
(81) - بار پروردگارا! ما در اين روز عيدمان كه تو ما را به ولايت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام شرف بخشيدى، چهره‏ها و صورتهاى خود را متوجه تو مى‏كنيم، و به تو توكل مى‏نمائيم، و در امور خود از تو يارى مى‏طلبيم! بار پروردگارا براى تو سجده كرده است چهره‏هاى ما، و موهاى ما، و پوست‏هاى ما، و رگ‏هاى ما، و استخوان‏هاى ما، و اعصاب ما، و گوشت‏هاى ما، و خون‏هاى ما.بار پروردگارا! ما فقط تو را مى‏پرستيم، و براى تو خضوع داريم و براى تو سجده مى‏نمائيم بر ملت ابراهيم و دين محمد و ولايت على كه درود تو بر تمام آنها باد! ما پيوسته از باطل به سوى حق مى‏گرائيم و از تسليم شدگان و اسلام آوران مى‏باشيم، و از مشركان و منكران نمى‏باشيم! بار پروردگارا! دور باش نفرت و لعنت‏خود را بفرست‏براى منكران و متجاوزان و مخالفان امرت و امر رسولت صلى الله عليه و آله.بار پروردگارا! دور باش نفرت و لعنت‏خود را بفرست‏براى دشمنان و بغض‏داران ايشان، لعنت‏بسيارى كه اول و آخر نداشته باشد.بار پروردگارا! درود خود را بر محمد و آل محمد بفرست و ما را بر موالات خودت و بر موالات رسولت و آل رسولت و موالات امير المؤمنين عليه السلام ثابت‏بدار.بار پروردگارا! در دنيا بما حسنه عنايت‏بفرما و در آخرت بما حسنه نايت‏بفرما و آينده ما را نيكو بگردان اى آقاى ما، و اى مولاى م.
(82) - «اقبال‏» ، ص 474 و ص 475.
(83) - «الغدير» ، ج 1، ص 286 و ص 287.
(84) - «الغدير» ، ج 1، ص 286 و ص 287.
(85) - «اقبال‏» ، ص 464.
(86) - «اقبال‏» ، ص 476.
(87) - «اقبال‏» ، ص 476 تا ص 493.
(88) - «اقبال‏» ، ص 493 و ص 494.
(89) - اين زيارت را تا اينجا در «مصباح المتهجد» ص 514، و ص 515 مرسلا از جابر جعفى روايت كرده است.
(90) - سلام خدا و رحمت‏خدا و بركات خدا بر تو باد اى امام! من تو را به خدا مى‏سپارم و سلام و رحمت‏خدا براى تو باشد! ما به رسول خدا ايمان آورديم، و به آنچه شما آورده‏ايد و به آن دعوت كرده‏ايد ايمان آورده‏ايم! بار پروردگارا! از ثواب زيارت مزار او كه بر ما واجب كردى، ما را محروم منما و بازگشت‏به اين زيارت را براى ما آسان بنما انشاء الله تعالى.
(91) - على بن طاوس از طرف پدر از اولاد طاوس است، و طاوس از اولاد حضرت امام حسن مجتبى است، بدين ترتيب: على بن موسى بن جعفر بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد الطاوسى بن اسحق بن حسن بن محمد بن سليمان بن داود بن حسن المثنى بن الامام المجتبى الحسن بن على بن ابيطالب عليهما السلام (الكنى و الالقاب) ج 3 ص 299 و تنقيح المقال، ج 2، ص 311) و از طرف مادر نوه دخترى ابن ادريس، پسر نوه دخترى شيخ طوسى است و برادر پدرى و مادرى سيد احمد بن طاوس است (ريحانة الادب، ج 8، ص 76) .
(92) - «اقبال‏» ص 470 و ص 471.
(93) - «اقبال‏» ، ص 476، و «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 20، ص 314.
(94) - فئام در لغت‏به معناى جماعت از مردم است و در اينجا بخصوص حضرت مى‏فرمايد كه: اين جماعت از مردم را كه ثواب روزه‏دادن دارد، منظور يكصد هزار نفر است.
(95) - «اقبال‏» ، ص 464.
(96) - در مجلس نهم و دهم از جلد اول، و در مجلس شصت و سوم از جلد نهم.
(97) - «البداية و النهاية‏» ، ج 5 ص 213 و ص 214.
(98) - آيه 258، از سوره 2: بقره: پس مات و مبهوت شد كسى كه كفر ورزيده است.
(99) - آيه 51 تا 59، از سوره 44: دخان: تحقيقا مردمان با تقوى و خدا ترس در مقام امن و امان منزل دارند، در بهشت‏ها و زير درختان سر بهم آورده، و در كنار چشمه‏ها آرميده‏اند، و بر تن خود لباس‏هائى از استبرق و سندس كه حرير و نازك و سبز رنگ است كرده‏اند، و بر روى تخت‏ها روبروى هم نشسته و به تماشاى يكديگر اشتغال دارند.از هر ميوه‏اى كه بخواهند در كمال امنيت‏بر ايشان حاضر مى‏كنند، و غير از يك بار مردنى كه در دنيا بمردند، ديگر بهيچگونه طعم و مزه مرگ را نمى‏چشند، و پروردگارشان آنها را از عذاب دوزخ محفوظ داشته است.تمام اين پاداش‏ها به عنوان فضل و احسان و رحمت‏خداى تست، و تحقيقا اينست فوز عظيم و پيروزى بزرگ.
(100) - «تفسير فخر رازى‏» ، طبع مطبعه سعادت، ج 7، ص 477.
(101) - «تفسير القرآن‏» ، ابن كثير، طبع دار الفكر، ج 6، ص 262.و اين روايت را در «صحيح بخارى‏» طبع بولاق سنه 1312، ج 8، كتاب رقاق، ص 98 و ص 99 از ابو هريره و عائشه روايت كرده است، و در روايت ابو هريره، اين جمله را اضافه دارد كه: سددوا، و قاربوا، و اغدوا، و روحوا، و شئ من الدلجة، و القصد و القصد تبلغوا!
(102) - «صحيح بخارى‏» طبع بولاق، ج 8، كتاب رقاق ص 105.صدر اين حديث را تا جمله و ان سالنى اعطيته در ص 68 از كتاب «كلمة الله‏» آورده است و در ص 519 از همين كتاب گفته است: اصل اين حديث اول در «محاسن‏» برقى از عبد الرحمن بن حماده از حنان بن سدير از حضرت صادق عليه السلام و ديگر در كتاب «كافى‏» جلد دوم ص 352 با سه سند آمده است: اول از ابو على اشعرى از محمد بن عبد الجبار و از محمد بن يحيى از احمد بن محمد بن عيسى كه هر دوى آنها از ابن فضال، از على بن عقبه، از حماد بن بشير از حضرت صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است.دوم از جماعتى از اصحاب ما از احمد بن محمد بن خالد برقى از اسماعيل بن مهران، از ابو سعيد قماط، از ابان بن تغلب از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده است.سوم از عده‏اى از اصحاب ما از سهل بن زياد از حسن بن محبوب از هشام بن سالم از معلى بن خنيس از حضرت صادق عليه السلام از رسول خدا عليه السلام روايت نموده است.و اين حديث را در بسيارى از كتب آورده‏اند، و عامه با الفاظ مختلفى روايت كرده‏اند.آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى رضوان الله عليه در كتاب لقاء الله گويد: اين حديث قدسى متفق عليه بين جميع اهل اسلام است و غزالى در «احياء العلوم‏» در كتاب محبت و شوق به خدا در ج 4 ص 263 آورده و عراقى در ذيل صفحه آن را از حديث‏بخارى از ابو هريره شمرده است.و ما در مجلس نهم از دوره «معاد شناسى‏» در جلد اول آورده‏ايم. و ذيل اين حديث را يعنى عبارت ما ترددت عن شى‏ء انا فاعله را با اختلاف الفاظ در «امالى‏» شيخ طوسى طبع نجف سنه 1384 ج 2 ص 29 و در «بحار الانوار» طبع حروفى ج 6 ص 152 از «امالى‏» طوسى نقل كرده است، و همچنين در «محاسن‏» برقى با دو سند ديگر يكى از فضيل از ابو حمزه ثمالى از حضرت صادق عليه السلام.دوم از ابن فضال از ابو جميله از محمد بن على حلبى از حضرت صادق عليه السلام آورده است (محاسن برقى كتاب الصفوة و النور و الرحمة من المحاسن، باب الانفراد ص 160) و ما در مجلس هشتم از جلد اول دوره «امام شناسى‏» ذكر كرده‏ايم.
(103) - «سنن ابن ماجه‏» طبع دار احياء الكتب العربية ج 1 ص 551 باب صيام العشر، و «احياء العلوم‏» ج 1 ص 213.
(104) - «الغدير» ج 1، ص 407 از طبرانى در «اوسط‏» .
(105) - «سيره حلبيه‏» ج 1 ص 272 از دمياطى در سيره‏اش.
(106) - آيه 8، از سوره 85: بروج.
(107) - آيه 74، از سوره 9: توبه.
(108) - ابياتى است از قصيده كوثريه مرحوم سيد رضا هندى عرب رحمة الله عليه، و ما تمام قصيده او را در درس 102 تا 107، از ج 7، از دوره «امام شناسى‏» آورده‏ايم.

109. آيه سى‏ام و سى و يكم، از سوره كهف: هجدهمين سوره از قرآن كريم.
( 110) - آيه 51 تا 53، از سوره 44: دخان.
( 111) - آيه 22 و 23، از سوره 22: حج.
( 112) - «نهج البلاغه‏» خطبه 191.
( 113) - آيه 26: از سوره 7: اعراف.
( 114) - «مصباح الشريعة‏» : باب هفتم.
( 115) - «سفينة البحار» ، ج 2 ص 503 و ص 504.
( 116) - «نهج البلاغه‏» ، خطبه 158.و اين خطبه را تماما در كتاب «مكارم الاخلاق‏» ، شيخ رضى الدين ابو نصر حسن بن فضل طبرسى، كه از بزرگان و اعيان علماء شيعه است، و در قرن ششم مى‏زيسته است، در ابتداى كتاب آورده است، و كتاب «مكارم الاخلاق‏» خود را بر اين اساس پايه‏ريزى كرده است. «مكارم الاخلاق‏» از كتب نفيس و حاوى مطالب مهمه مى‏باشد، و علماى راستين سابقين، آن را در سفر و حضر پيوسته همراه خود داشته‏اند.
( 117) - آيه 21، از سوره 33: احزاب.
( 118) - طبرى و ابن اثير جزرى در تواريخ خود آورده‏اند و محدث قمى نيز از آنها نقل كرده است كه: و لما بقى الحسين فى ثلاثة او اربعة، دعا بسراويل محققة يلمع فيها البصر يمانى محقق ففزره و نكثه لكيلا يسلبه فقال له بعض اصحابه: لو لبست تحته التبان! قال: ذلك ثوب مذلة و لا ينبغى لى ان البسه.فلما قتل سلبه بحر بن كعب فتركه مجردا. «چون از اصحاب حسين بن على عليهما السلام غير از سه چهار نفرى بيشتر نماندند، يك شلوارى كه بافت آن محكم بود طلب كرد، آن شلوار بقدرى جالب بود كه چشم در آن خيره مى‏شد، و از بافته‏هاى يمن بود بدون شك، حضرت آن را شكافتند و علاوه با سر انگشتان خود آن را به قطعاتى خرد و پاره كردند كه مبادا بعد از شهادت، آن را از پايش بيرون كنند و به غارت برند.بعضى از اصحاب گفتند: چه خوب است كه در زير آن يك تبان مى‏پوشيدى؟ ! (تبان و تنبان شلوار كوتاهى را گويند كه درازاى لنگه‏هاى آن بقدر يك وجب است) حضرت گفتند: اين لباس كوتاه، لباس اهل ذلت است، و براى من سزاوار نيست كه بپوشم.و چون آن حضرت به درجه رفيعه شهادت رسيدند، بحر بن كعب روى آورده و آن را به غارت برد، و آن حضرت را عريان گذارد. (تاريخ الامم و الملوك طبرى طبع مطبعه استقامت قاهره سنه 1358، ج 4 ص 245، و طبع دار المعارف مصر طبع دوم ج 5 ص 451 و الكامل فى التاريخ طبع بيروت 1385 ج 4 ص 77 و نفس المهموم ص 224 و ص 225) و ايشان سراويل مخففه با فاء ضبط كرده‏اند، و اين اشتباه است زيرا مخفف به معناى سبك است و مناسبت معنايش در اينجا كم است‏بخلاف محققه با قاف يعنى محكم و بافت قوى.بارى منظور از بيان اين حديث آن است كه حضرت شلوار كوتاه را لباس ذلت‏شمرده و از پوشيدن آن امتناع كردند.بر اساس همين سيره اسلاميه است كه امت مسلمان از پوشيدن لباس كوتاه مطلقا خوددارى مى‏كنند بخلاف كفار كه لباس كوتاه در ميان آنها امر رايجى است.
( 119) - قلنسوه و قلنسية نوعى است از كلاههاى سر، كه به شكلهاى مختلف است.و جمع آن قلانس و فلانيس و قلاس و قلاسى آيد.
( 120) - برطل بر وزن قنفذ و اردن نوعى از قلنسوة مى‏باشد، و برطلة چيزى است كه بر سر ميگذاشتند و مانع از تابش آفتاب بود.
( 121) - ساج درختى است‏بزرگ، و چوب آن از سخت‏ترين اقسام چوب است.
( 122) - اين مطالب را در «كنز العمال‏» ، ج 7، ص 72 و ص 73.از طبع دوم، حيدرآباد سنه 1378، آورده است.
( 123) - «بحار الانوار» ، طبع كمپانى ج 6، ص 155، و طبع حروفى، ج 16، ص 250 و ص 251، از كتاب نبوت نقل كرده است كه از انس بن مالك روايت مى‏كند.
( 124) - «النهاية‏» ، ماده توج، ج 1، ص 199.
( 125) - «جامع الصغير» طبع چهارم، جلد دوم، ص 70 و «كنز العمال‏» ج 19 ص 222.
( 126) - «كنوز الحقايق فى حديث‏خير الخلائق‏» كه در هامش «جامع الصغير» سيوطى طبع شده است، طبع چهارم، حرف العين، ص 21.
( 127) - «تاج العروس‏» ، ماده توج، ج 2، ص 12.
( 128) - مغفر، كلاه بافتگى است از حلقه‏هاى فولاد كه همچون شب كلاه، رزمندگان در زير كلاه و قلنسوه خود مى‏گذارند.و بيضه با فتحه باء به معناى كلاه‏خود است.
( 129) - «تاج العروس‏» ، ماده عمم، ج 8، ص 410.
( 130) - «نور الابصار» ، ص 25.
( 131) - «فرائد السمطين‏» ، ج 1، باب 12، ص 75 و ص 76 حديث‏شماره 41 و 42.
( 132) - «فرائد السمطين‏» ، ج 1، باب 12، ص 75 و ص 76 حديث‏شماره 41 و 42.
( 133) - «فرائد السمطين‏» ، ج 1، باب 12، ص 76 حديث 43.
( 134) - اين حديث را در «كنز العمال‏» طبع دوم حيدرآباد، ج 19 ص 222، از طيالسى و بيهقى، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است.
( 135) - الغدير، ج 1، ص 291.
( 136) - «كنز العمال‏» طبع دوم حيدرآباد سنه 1391، جلد نوزدهم، ص 222.و ص 223.
( 137) - همان كتاب، ص 223.