درس صد و دوم تا صد و پنجم
در تفسير و مفاد من كنت مولاه فعلى مولاه
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدآئهم
اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم
دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (1) .
«امروز نااميد شدهاند آنان كه كافر شدهاند از دين شما! بنابراين از
آنها نترسيد، و از من بترسيد! امروز من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمتخودم
را بر شما تمام نمودم، و راضى شدم كه دين اسلام دين شما باشد» !
ما كه بحمد الله تعالى از بحث در سند حديث ولايت در روز عيد غدير: من
كنت مولاه فعلى مولاه فارغ شديم، اينك در معناى مولى و مفاد متن اين حديث، و وجوب
اطاعت امت از حضرت مولى الموحدين - عليه صلوات الله و صلوات ملائكته المقربين و
انبيائه المرسلين - مىپردازيم.
در «مناقب» ابن شهر آشوب از ابو الحسن مدائنى روايت كرده است كه
معاويه در نامهاى به آنحضرت نوشت:
يا ابا الحسن! ان لى فضائل كثيرا: كان ابى سيدا فى الجاهلية و صرت
ملكا فى الاسلام، و انا صهر رسول الله، و خال المؤمنين، و كاتب الوحى!
«اى ابو الحسن! من داراى فضيلتهاى بسيارى هستم: پدر من در
زمانجاهليتبزرگ قوم بود، و خود من در زمان اسلام پادشاه شدهام، و من رابطه
خويشاوندى سببى و دامادى رسول الله را با خود دارم، و من دائى مؤمنان هستم(2)
، و من نويسنده وحى رسول خدا مىباشم.
فلما قرا امير المؤمنين الكتاب، قال: ابا الفضائل يفخر علينا ابن
آكلة الاكباد؟ اكتب يا غلام:
محمد النبى اخى و صنوى و حمزة سيد الشهداء عمى 1
و جعفر الذى يضحى و يمسى يطير مع الملائكة ابن امى 2
و بنت محمد سكنى و عرسى منوط لحمها بدمى و لحمى 3
و سبطا احمد ولداى منها فايكم له سهم كسهمى 4
سبقتكم الى الاسلام طرا على ما كان من فهمى و علمى 2(3)
فاوجب ولايته عليكم رسول الله يوم غدير خم 6
فويل ثم ويل ثم ويل لمن يلقى الاله غدا بظلمى 7
«چون حضرت امير المؤمنين عليه السلام نامه را خواندند، گفتند: اين
پسر خورنده جگرها (هند مادرش كه در روز احد، جگر حضرت حمزه سيد الشهداء با ساير
اجزاء مثلهاش را گردنبند كرده، و به گردنش آويخت، و جگر آنحضرت را جويد و خورد)
با فضائل مىخواهد بر ما افتخار كند؟
اى جوان بنويس براى او:
1- محمد پيامبر برادر من است، و نسبت من با او همچون نسبت دو ساقى
است كه از يك ريشه روئيده شده باشد، و حمزه سيد و سالار شهيدان عموى من است. - و
جعفر طيار كه پيوسته با فرشتگان در حال طيران و پرواز، روز مىكند و شب مىكند پسر
مادر من است.
3- و دختر محمد مايه آرامش و انس من، و حليله و زوجه من است، كه گوشت
او با خون و گوشت من آميخته شده است.
4- و دو نواده دخترى پيامبر، دو پسر من هستند، پس كدام يك از شما
سهميهاى مانند سهميه من دارد؟ !
5- من در اسلام آوردن از همه شما امت، گوى سبقت را ربودم، با مراتب
فهم و علمى كه در همان زمان كودكى داشتم.
6- پس ولايتخود را رسول خدا در روز غدير خم براى من بر شما واجب و
لازم كرد.
7- پس اى واى، سپس واى، پس از آن واى بر كسى كه فرداى قيامتخداوند
را با ستم نمودن به من ملاقات كند» !
چون معاويه اين نامه را خواند، گفت: اى غلام آنرا پاره كن! براى آنكه
اهل شام آنرا نخوانند و به على بن ابيطالب گرايش پيدا نكنند! (4)
در اين ابيات مىبينيم حضرت امير المؤمنين عليه السلام استشهاد به
حديث غدير كردهاند، و وجوب ولايتخود را بر امت، از لفظ من كنت مولاه فعلى مولاه
استخراج كردهاند، پس ولايت آنحضرت بر همه امت واجب است كه موجب امامت و امارت و
استخلاف مىباشد.
امت اسلام اين اشعار را از آنحضرت تلقى به قبول كردهاند، و همگى بر
روايت آن، از آنحضرت تسالم دارند.مطلبى كه هست هر عالمى چند بيتى از آنرادر بحثى كه
مورد استشهاد و نظر او بوده آورده است، بعضى از جهت صهريت و بعضى در نسب، و بعضى در
سبقت اسلام، و بعضى در ولايت غدير خم.
از علماى معاريف شيعه كسانى كه در كتب خود آوردهاند، عبارتند از:
شيخ مفيد، و كراجكى، و فتال نيشابورى، و ابو منصور طبرسى، و ابن شهر آشوب، و اربلى،
و ابن سنجر نخجوانى، و على بياضى، و مجلسى دوم، و سيد عليخان مدنى، و ابوالحسن
شريف. و از علماى عامه، بيهقى همه آنرا آورده و گفته است: حفظ اين اشعار براى هر كس
كه ولايت على را دارد واجب است، براى آنكه مفاخر على را در اسلام بداند.
و ديگر حافظ زيد بن حسن كندى حنفى، و ياقوت حموى، و محمد بن طلحه
شافعى، و يوسف بن محمد مالكى معروف به ابن الشيخ، و سبط ابن جوزى، و ابن ابى
الحديد، و محمد بن يوسف كنجى شافعى، و سعيد الدين فرغانى، و شيخ الاسلام حموئى، و
ابو الفداء، و محمد بن يوسف زرندى، و ابن كثير شامى، و خواجه پارسا، و ابن صباغ
مالكى، و خواندمير، و ابن حجر هيتمى، و متقى هندى، و اسحاقى، و حلبى شافعى، و
شبراوى شافعى، و سيد احمد قادين خوانى، و سيد محمود آلوسى، و قندوزى، و سيد احمد
زينى دحلان، و محمد حبيب الله شنقيطى مالكى(5) .
و در اشعار حسان بن ثابت ديديم كه چگونه ولايت را به معناى امامت و
رهبرى و پيشوائى گرفته است.و بعد از آنكه مىگويد:
فقال له قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا
به دنبال آن متفرع مىكند:
فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له اتباع صدق مواليا
يعنى لازمه ولايت، بودن امامت و هدايت مردم است، و اين دو معنى
متلازمان مىباشند.
و حسان بن ثابت از اعراب محض بوده(6) ، و در شناسائى لغت
و تفسير قرآن، اهل ادبيت در تفاسير و كتب نحويه و بلاغتبه اشعار او استناد
مىكنند.آنگاه چگونه متصور است كه اين تفريع را بر غير معناى لغوى و متفاهم عرفى
كرده باشد؟ با آنكه قول او حجت و استشهاد به اشعار او، در نزد اهل ادب قاطع عذر
است.
و در اشعار كميت نيز ديديم كه از حديث ولايت در روز غدير استفاده
رياست و حكومت و امامت كرده است، آنجا كه گويد:
و يوم الدوح دوح غدير خم ابان له الولاية لو اطيعا
چون اين وجوب اطاعت مبتنى بر ولايت، از حديث رسول الله: من كنت مولاه
فعلى مولاه استخراج شده است، پس معناى ولايت، و يا به عبارت بهتر لازمه ولايت، وجوب
اطاعت است كه مبنى بر رياست و امارت و امامت است.
كميت از شعراى عرب و اصلا عرب و در عربيت اصالت دارد(7)
، و همانند حسان در لغت و عربيت و فهم معانى و آيات قرآن و اشعار و خطبههاى عرب،
از كلام او استفاده مىكنند، و به عنوان استشهاد دليل مىگيرند.
آنگاه چگونه متصور است كه چنين شخصى كه حاق عربيت است، با جلالت و
عظمت او در لغت و عربيت عبارتى و يا كلمهاى را در جاى خود استعمال نكند، و در جائى
ديگر استعمال كند كه هيچوقت استعمال نشده است وقبل از او استعمال نكردهاند؟ و اگر
بنا بشود استعمال كلمهاى در غير معناى حاق و اصلى خود صحيح باشد، براى همه صحيح
است، و هر خطيب و شاعرى مىتواند بدون نصب قرينه الفاظ را در غير معانى حقيقى خود
به كار برد، و در اينصورت لغت و شعر و ادبيتبه كلى ضايع و فاسد خواهد شد، و ديگر
ما براى فهم معانى الفاظ از كلام بلغآء و فصحآء، هيچ راهى نداريم.
و از جمله اشعارى كه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث
غدير، و دلالت آن بر امامت آنحضرت و وجوب اطاعت امت از آنحضرت دارد، ابيات صحابى
معروف و عظيم القدر و جليل المنزلة، و يار با وفاى امير المؤمنين عليه السلام در
همه مواطن، و خطيب و بليغ و بزرگ عرب از طائفه خزرج انصار مدينه: قيس بن سعد بن
عبادة مىباشد، كه شرح احوال و زندگى، و عقل متين، و رويه استوار و گرايش او از بدو
امر به اهل بيت عليهم السلام نياز به بحث تاريخى مفصل دارد.
او در هنگامى كه از جنگ جمل مراجعت مىكرد، در برابر امير المؤمنين
عليه السلام اين اشعار را انشاد كرد:
قلت لما بغى العدو علينا حسبنا الله و نعم الوكيل 1
حسبنا ربنا الذى فتق البص رة بالامس و الحديث طويل 2
و على امامنا و امام لسوانا اتى به التنزيل 3
يوم قال النبى: من كنت مولا ه فهذا مولاه خطب جليل 4
انما قاله النبى على الامة حتما ما فيه قال و قيل 1(8)
1- «چون دشمن بر ما تعدى و ستم كرد، من گفتم: خدا ما را كافى است، و
چه خوب وكيلى است.
2- خداوند كه پروردگار ماست، براى ما كافى است، آن پروردگارى كه
ديروز شهر بصره را گشود، و اين داستان شرح طويلى دارد.
3- و على امام ماست، و امام غير ما (همه امت) است، و به اين امامت،
قرآننازل شده است.
4- در روزى كه پيغمبر گفت: من كنت مولاه فهذا مولاه، و شان اين حادثه
بزرگ بود.
5- اين گفتار را پيغمبر براى امت از روى جد و حتم گفت، به طورى كه
جاى گفتگو و بحث در آن نبود» .
در اين ابيات مىبينيم كه اين صحابى بزرگوار كه اصلا عرب و بزرگ و
سيد و سالار، و فرزند بزرگ و سيد و سالار خزرج: سعد بن عبادة است چگونه على را امام
خود و امام ما سواى خود مىداند، و آنرا از آيه وارده در قرآن:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته
كه در پىآمد آن رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه استنتاج كرده است.
و عليهذا حتما بايد ولايتبه معناى امامت، و يا به طور حتم لازمهاش
امامتباشد كه بتوان چنين نتيجهاى را گرفت.و بنابراين در حاق لغت عرب، ولايتبه
معناى امامت و پيشوائى، و يا لازمهاش آن است.
قصائد و اشعار سيد اسماعيل حميرى در باب ولايت امير المؤمنين بسيار
است، و به طور كلى ديوان او را مدائح اهل بيت و مطاعن مخالفان ايشان تشكيل مىدهد،
و ما براى شاهد چند فقره از ابيات او را در اينجا مىآوريم:
و بخم اذ قال الاله بعزمة قم يا محمد فى البرية فاخطب 1
و انصب ابا حسن لقومك انه هاد و ما بلغت ان لم تنصب 2
فدعاه ثم دعاهم فاقامه لهم فبين مصدق و مكذب 3
جعل الولاية بعده لمهذب ما كان يجعلها لغير مهذب 1(9)
1- «و در غدير خم در وقتى كه خداوند از روى وجوب و عزيمت گفت: اى
محمد برخيز در ميان جماعت مردم و خطبه بخوان!
2- و ابو الحسن (على بن ابيطالب) را به عنوان هدايتبراى قوم خودت
نصب كن، و اگر او را نصب نكنى تبليغ رسالت مرا نكردهاى!
3- و به دنبال اين امر خداوندى، پيغمبر على را طلب كرد، و قوم را نيز
طلب كرد، و على را به عنوان هدايتبر آنها نصب كرد، در اين حال مردم دو دسته شدند
يك عده تصديق رسول خدا كردند، و يك عده تكذيب آنحضرت را.
4- پيامبر ولايتبر مردم را بعد از خود براى وارسته و ستوده اخلاقى
قرار داد كه اين چنين نبود كه ولايت را براى غير وارسته و ستوده اخلاق قرار دهد» .
در اين ابيات مىبينيم كه حميرى امر به تبليغ ولايت را از طرف خدا به
لفظ نصب آورده است.و لفظ نصب كردن فقط مناسبتش با خلافت و امامت است، نه با محبت و
نصرت.مىگويند: فلان كس را به خلافت و يا به امارت نصب كرد، و نمىگويند: به محبت و
يا نصرت براى مردم نصب كرد.
اين از جهتى، و از جهت ديگر در بيت چهارم مىگويد: ولايت را بعد از
خود براى مهذبى جعل كرد.و معلوم است كه اگر ولايتبه معناى محبت و يا نصرت بود،
اختصاص به بعد از او نداشت، بلكه هم در زمان حيات رسول خدا، و هم بعد از او،
امتبايد على را دوست داشته باشند، و يارى كنند، و ليكن امامت است كه قرارداد آن،
بعد از رحلت رسول الله مىباشد.
و نيز حميرى گويد:
لقد سمعوا مقالته بخم غداة يضمهم و هو الغدير 1
فمن اولى بكم منكم فقالوا مقالة واحد و هم الكثير 2
جميعا: انت مولانا و اولى بنا منا و انت لنا نذير 3
فان وليكم بعدى على و مولاكم هو الهادى الوزير 4
وزيرى فى الحياة و عند موتى و من بعدى الخليفة و الامير 5
فوالى الله من والاه منكم و قابله لدى الموت السرور 6
و عاد الله من عاداه منكم و حل به لدى الموت النشور 7(10)
1- هر آينه حقا آنها گفتار رسول خدا را در خمى كه همان غدير بود، در
صبحگاهى كه همه را مجتمع مىنمود شنيدند.
2- كه فرمود: چه كسى از شما به خود شما اولويتش بيشتر است؟ همه آنها
با آنكه بسيار بودند با گفتار واحدى گفتند:
3- تو مولاى ما هستى، و اولويتتبه ما از ما بيشتر است! و تو هستى كه
پيامبر ترساننده از جانب خدا هستى!
4- رسول خدا فرمود: ولى و مولاى شما بعد از من على است، و اوست كه
رهبر و راهنماى شما و وزير من است.
5- وزير من است در حيات من و وقت مرگ من، و بعد از من او خليفه من بر
شما، و امير شماست!
6- پس پروردگار ولايت آنرا داشته باشد از شما كه ولايت او را دارد، و
هنگام مرگ با سرور و شادمانى مواجه شود.
7- و دشمن بدارد خداوند هر كدام از شما را كه او را دشمن بدارد! و در
وقت مرگ به او هلاكتبرسد» .
در اين ابيات، حميرى از گفتار رسول خدا كه من اولى بكم و از من كنت
مولاه استفاده خلافت و امارت نموده است.زيرا پس از آنكه رسول خدا از مردم اقرار به
اولويتخود گرفت و بر آن ولايت على را همانند ولايتخود متفرع نمود، از اين تفريع،
هدايت و رهبرى و وزارت را در حال حيات و تا وقت رحلت، و خلافت و امارت را بعد از
رحلت مترتب ساخت.و معلوم است كه اين معانى و مفاهيم از ولايت فهميده مىشود، وگرنه
استنتاج و تفرع و ترتب صحيح نبود.
و نيز حميرى گويد:
نفسى فدآء رسول الله يوم اتى جبريل يامر بالتبليغ اعلانا 1
ان لم تبلغ فما بلغت فانتصب النبى ممتثلا امرا لمن دانا 2
و قال للناس: من مولاكم قبلا يوم الغدير؟ فقالوا: انت مولانا 3
انت الرسول و نحن الشاهدون على ان قد نصحت و قد بينت تبيانا 4
هذا وليكم بعدى امرت به حتما فكونوا له حزبا و اعوانا 5
هذا ابركم برا و اكثركم علما و اولكم بالله ايمانا 6
هذا له قربة منى و منزلة كانت لهارون من موسى بن عمرانا 7(11)
1- «جان به فداى رسول خدا بايد، در آن روزى كه جبرائيل آمد و او را
امر كرد كه در تبليغ اعلان و اعلام كند.
2- كه اگر تبليغ نكنى رسالت را تبليغ نكردهاى، و بنابراين پيامبر
براى امتثال امر خداوندى كه او را بنده خود قرار داده استبه پا ايستاد.
3- و به مردم در روز غدير در حالى كه مواجه و روبروى آنها بود گفت:
كيست مولاى شما؟ ! و آنها گفتند: تو هستى مولاى ما!
4- و تو پيامبرى، و ما همگى شهادت مىدهيم بر آنكه نصيحت امت نمودى،
و بطور واضح و آشكارا شريعتخداوندى را بيان كردى!
5- پيامبر فرمود: اين (على) است، ولى و صاحب اختيار شما پس از من! و
من مامور شدم كه به طور حتم و جد، ولايت او را ابلاغ كنم.و بنابراين بايد شما از
حزب و جمعيت و در خط مشى او باشيد، و از ياران و كمك كاران او!
6- اين على، احسان و فيضان رحمتش از همه شما بيشتر است، و علم و
دانشش افزونتر، و ايمان به خدايش زودتر و پيشتر!
7- اين على، نسبتبه من قرب و منزلتى دارد، همانند قرب و منزلت هارون
نسبتبه موسى بن عمران» .
در اينجا نيز حميرى بعد از عبارت من مولاكم و گفتار ايشان كه: انت
مولانا جمله و عبارت: اينست ولى شما بعد از من، و عبارت: نسبت همانندى برادرى هارون
به موسى بن عمران را براى آنحضرت متفرع مىكند، و معلوم است هم ولايتبعد از موت، و
هم خلافت و وصايت از معانى مستفاده از ولايتبه معناى امارت و امامت است، نه به
معناى محبت و نصرت.
و قاضى تنوخى گفته است: (12) وزير النبى المصطفى و وصيه
و مشبهه فى شيمة و ضرائب 1
و من قال فى يوم الغدير محمد و من خاف من غدر العداة النواصب 2
اما اننى اولى بكم من نفوسكم فقالوا بلى ريب المريب الموارب 3
فقال لهم: من كنت مولاه منكم فهذا اخى مولاه بعدى و صاحبى 4
اطيعوه طرا فهو منى بمنزل كهارون من موسى الكليم المخاطب 1(13)
1- «على بن ابيطالب وزير پيامبر مصطفى و وصى اوست، و در سجاياى
اخلاقى و صفات طبيعى شبيه و مانند اوست.
2- و همان كسى است كه در روز غدير، محمد آن كسى كه از مكر و حيله
دشمنان فتنه انگيز بيم داشت درباره او گفت:
3- آيا حقا من نسبتبه نفوس شما اولويتم به شما بيشتر از خود شما
نيست؟ ! ايشان گفتند: آرى! همانند گول زدن شخص گرفتار به انديشه فاسد و گمان خطا كه
مىخواهد طرف خود را به شك و پندار بكشاند.
4- و بنابراين پيامبر گفت: هر كدام از شما كه من مولاى او هستم پس
اين برادر من و مصاحب من، بعد از من مولاى اوست!
5- تمام يكايك شما جميعا از او اطاعت كنيد، زيرا كه نسبت او با من
همانند نسبت هارون با موساى كليم و مخاطب به خطاب خداست» .
و اصل عربيت: قاضى تنوخى كه نسب او نيز به يعرب بن قحطان مىرسد(14) در اين ابيات مىبينيم كه: بعد از حديث جعل لايتبه قول رسول خدا: من
كنت مولاه، وجوب اطاعت را همانند وجوب اطاعت هارون متفرع كرده است، و اين بدون معنى
و مفاد امارت و امامت معنى ندارد.
و سيد مرتضى شريف علم الهدى گويد:
اما الرسول فقد ابان ولاءه لو كان ينفع جائرا ان ينذرا 1
امضى مقالا لم يقله معرضا و اشاد ذكرا لم يشده مغدرا 2
و سنى اليه رقابهم و اقامه علما على باب النجاة مشهرا 3
و لقد شفى يوم الغدير معاشرا ثلجت نفوسهم، و ادوى معشرا 4
قلقتبهم احقادهم فمرجع نفسا و مانع انه ان تجهرا 5
يا راكبا رقصتبه مهرية اشبتبساحته الهموم فاصحرا 6
عجبالغرى فان فيه ثاويا جبلا تطاطا فاطمان به الثرى 7
و اقر السلام عليه من كلف به كشفت له حجب الصباح فابصرا 8
فلو استطعت جعلت دار اقامتى تلك القبور الزهر حتى اقبرا 9(15)
1- «اما رسول خدا ولايت على بن ابيطالب را آشكار ساخت، اگر بيم دادن
و ترسانيدن از مخالفت آن براى شخص متعدى و ستمپيشه ثمرى داشته باشد.
2- رسول خدا گفتارى را انفاذ فرمود كه آن را صريحا و بىپرده بدون
تعريض و اشاره بيان كرد، و ذكر و نام كسى را به مدح و ثنا با صداى بلند به ميان
آورد، كه اين اعلان عالى و بلند از روى خدعه و ايقاع در مهلكه نبود.
3- و رسول خدا گردنهاى آن قوم را به سوى على منعطف كرد، و او را به
عنوان علم هدايتبر در خانه پيروزى و نجات و رستگارى برافراخت و بالا برد و مشهور
كرد.
4- و حقا كه روز غدير جماعتى را خوشحال و مسرور كرده، دل آنها را خنك
و تازه نمود، و جماعتى را به مرض و درد مبتلا كرد.
5- كه حقدها و كينههاى ديرينه ايشان، آنها را به اضطراب افكند،
بطوريكهنفسهاى خود را در گلو و سينه فرو مىبردند، و مانع مىشدند كه دردها و
نالههاى ايشان ظاهر شود.
6- اى ناقه سوارى كه به ناقه مهريه(16) سوار شدهاى، و
آن ناقه او را مضطربا به حركت درآورده است، و هموم و غموم از اطراف و جوانب به او
احاطه كرده است، و بدين جهتسر به بيابان گذارده و راه صحرا پيموده است، 7- مرورى
بر زمين نجف كن، و در آنجا اقامت كن، چون در آنجا كوهى قرار گرفته است كه بسيط خاك
در برابر او سر خضوع فرود آورده، و ساكن و آرام شده است.
8- و به او سلام برسان از ناحيه اين عاشقى كه مدهوش اوست، و پردههاى
تاريك ظلمتشب از برابر چشم او برداشته شده و صبح تابان بر او نمايان شده و اينك
خوب مىبيند.
9- و بنابراين اگر من مىتوانستم محل اقامتخود را در اين دنيا در
محل آن قبرهاى روشن و تابناك قرار مىدادم تا زمان زندگى سپرى شود و در آنجا مقبور
و مدفون شوم» .
در اين ابيات مىبينيم كه فرزند همين خاندان: سيد مرتضى در عين آنكه
عشق و بيتابى خود را نسبتبه ساحت مقدس امير المؤمنين عليه السلام ابراز مىدارد، و
شكرانه تشيع خود را به بصيرت و بينائى در سپيده صبح و پاره شدن حجابهاى تاريك جهل
و جور و تعدى و مرضى كه مانع قبول حق مىشود تشبيه مىكند، مىگويد: آن اظهار و
ابراز ولاء رسول خدا، در صورتى كه به شخص جائر و ستم پيشه نفعى داشته باشد، و نيز
مىگويد: پيامبر با تعريض و در پردهگوئى سخن نگفت، و نيز قصد شخصى و خدعه نداشت، و
على را به عنوان باب نجات آفتابى كرد، و طائفهاى كه كينهجو بودند از شدت حقد و
حسد، نفسها در سينهشان حبس شد، و نتوانستند جهارا ناله سردهند.اينها تمام آثار و
خصوصيات نصب امامت است كه از خطبه رسول الله من كنت مولاه فعلى مولاه استفاده
مىشده است، وگرنه سفارش رسول الله به محبت و يا نصرت آنحضرت كه اين همه
پىآمدندارد.
سيد مرتضى در عربيت و ادبيات عرب و در لغت آنقدر قوى بود كه گويند: او
اصل عربيت استبه معناى اينكه اعراب كه زبان مادرى آنها عربى است، بايد عربيت را از
او ياد بگيرند.
احوالات سيد مرتضى و مجالس او با ابوالعلاء معرى و بحثهاى ادبى در
كتب تراجم از جمله «روضات الجنات» مذكور است.از شيخ عز الدين احمد بن مقبل وارد
است كه او گفته است: اگر شخصى سوگند ياد كند كه سيد مرتضى از خود عرب داناتر استبه
علوم عربيت، در نزد من گناه نكرده و سوگند بيجا نخورده است.و از يكى از شيوخ مصر
نقل شده است كه او گفته است: سوگند به خدا من از كتاب «غرر و درر» سيد مرتضى
بهرههائى بردم، و به مسائلى برخورد كردم كه از «كتاب سيبويه» و غير آن از كتب
نحويه بهره نبردم.و خواجه نصيرالدين طوسى هر وقت نام سيد مرتضى در ضمن درس برده
مىشد، مىگفت: صلوات الله عليه، و به قضاة و مدرسين رو مىكرد و مىگفت: چگونه من
بر سيد مرتضى صلوات نفرستم؟ !
و ابن فتال نيشابورى از شيخ اديب: على بن احمد فنجكردى آورده است:
لا تنكرن غدير خم انه كالشمس فى اشراقها بل اظهر 1
ما كان معروفا باسناد الى خير البرايا احمد لا ينكر 2
فيه امامة حيدر و جماله و جلاله حتى القيامة يذكر 3
اولى الانام بان يوالى المرتضى من ياخذ الاحكام منه و ياثر 4(17)
1- «مبادا حديث غدير خم را انكار كنى! چون اين واقعه مانند خورشيد در
اشراق و لمعان است، بلكه ظاهرتر از آن. - داستانى است كه استناد آن به بهترين مردم
جهان: احمد، شناخته شده و قابل انكار نيست.
3- در آن حديث غدير، امامتحضرت حيدر و جمال او و جلال او بيان شده،
و تا روز قيامت ذكر خواهد شد.
4- سزاوارترين مردم به اينكه ولايتحضرت مرتضى را داشته باشد، آن كسى
است كه احكام دين را از او بگيرد و براى ديگران نقل كند» .
اين مرد مطلع خبير و اديب و عالم متضلع كه هم عصر با ابن فتال
نيشابورى بوده است، نيز در اشعار خود از لفظ مولى، استفاده معناى امامت و مرجعيت در
احكام دين را نموده است.
بارى، اين اشعارى كه از بزرگان ادب در اينجا شاهد براى معناى مولى
آورديم نمونهاى بود از اشعار و قصائد بىشمارى كه در طول مدت چهارده قرن، ادبا و
فضلاى عربيت درباره غدير و در معناى مستفاد از ولايتسرودهاند.و در اين مقدار
نمونهاى كه ذكر كرديم ان شاء الله براى اهل فهم و درايت، كفايت است.
اينك بپردازيم به شواهدى كه در قصه غدير وجود داشته، و دلالتبر
معناى امامت از لفظ ولايت دارد.
اول شاهد و دليل، خود لفظ مولى است كه در حديث آمده است.و مولى از
مصدر ولايت است.و ولايت همان جنبه يگانگى بين دو چيز، و از بين رفتن حجاب و مانع و
رادعى است كه مانع از اتحاد بين دو چيز مىشود.و ما در جلد پنجم از همين مباحث
«امام شناسى» آوردهايم كه: تمام معانيى را كه براى ولايت و مولى نمودهاند، همگى
به يك معنى برمىگردد و لفظ ولايتبراى آن معناى بدون پيرايه و اضافه، وضع شده است.
و راغب اصفهانى در «مفردات» خود در ماده ولى گويد: الولاء و التوالى
ان يحصل شيئان فصاعدا حصولا ليس بينهما ما ليس منهما.(18)
«ولاء و توالى معنايش آنست كه: دو چيز يا بيشتر از دو چيز طورى بشوند كه: بين آن دو
چيز غير از حقيقتخود آن دو چيز موجود نباشد.يعنى هر چه بين آن دو چيز فاصله باشد
بايد از جنس خود آن دو چيز باشد، يا اصلا فاصله نباشد، و آن دو چيز بتمام معنى
الكلمة متحد گردند و چيز واحد شوند، و يا اگر هنوز وحدت صورت نداده استبايد فاصله
از جنس خود آن دو چيز باشد، نه از چيز ديگرى.
اينست معناى ولايت و ولاء و توالى.و جميع مشتقات اين ماده از ولى و
مولى و اولى و والى و غيرها داراى همين معناست.و در جميع تصاريف ابواب فعل، نيز
همين معنى را دارد.
آنگاه چون لازمه اين حال و اين كيفيتحاصله بين دو چيز، نزديكى و قرب
است فلهذا در لغت آنرا به معناى قرب معنى كردهاند.و چون قرب معنوى همچون قرب حسى
داراى مزايا و خواص قرب استبنابراين از قرب معنوى نيز به لفظ ولايت تعبير
نمودهاند.و ولآء و توالى را براى قرب نسبى، و قرب دينى، و قرب صداقت و دوستى، و
قرب نصرت و يارى، و قرب اعتقادى، و ما شابهها استعاره آوردهاند.
آنگاه در هر جائى كه معناى ولاى واقعى و رفع حجاب و مانع از جهتى از
جهات بين دو چيز موجود بوده است و آنجا مصداق براى تحقق معناى ولآء بوده است، اين
كلمه را استعمال كردهاند.مثلا در نسبت و قربى كه بين مالك و مملوك است، و آن
نسبتيك نحوه اتحاد و يگانگى بين آن دو به وجود آورده است كلمه ولايت را به كار
بردهاند و به هر يك از آن دو مولى گفتهاند، و همچنين در نسبتبين آقا و بنده و
غلام او استعمال همين كلمه را به همين عنايت نمودهاند، و در نسبتبين منعم و منعم
عليه (نعمت دهنده، و نعمت داده شده) و در نسبتبين معتق و معتق (آقاى آزادكننده
غلام، و غلام آزاد شده به دست آقا) و در نسبتبين دو نفر حليف (هم سوگند) و دو نفر
عقيد (همپيمان) و بين حبيب و محبوب و بين ناصر و منصور (يارىكننده و يارىشده) و
بين دو نفر ابن عم (پسر عمو) و بين دو نفر جار (همسايه) و بين متصرف در امر و تصرف
شده در آن امر، و بين متولى و صاحب اختيار كسى و آن فرد در تحت ولايت اين صاحب
اختيار قرار گرفته، و بسيارى از موارد ديگرى بر همين نهج استعمال لفظ مولى را
نمودهاند، وبه هر طرف از اين نسبت مولى مىگويند.و از اين بيان به دست مىآوريم
كه:
اولا استعمال لفظ مولى به هر يك از اين دو نفرى كه در مقابل يكديگر
قرار دارند، از باب استعمال كلمهاى در دو معناى متضاد نيست و به اصطلاح از اضداد
نيست، زيرا مثلا گرچه آزادكننده و آزاد شده، از جهت فاعليت و مفعوليت، در دو جهت
تضاد واقع شدهاند ليكن استعمال كلمه مولى در اين دو معنى به عنايت اين خصوصيات
متضاده نبوده است، بلكه به ملاحظه همان نفس ارتباط و اتحادى كه بين ناصر و منصور -
به عنايت معناى نصرت كه اين دو را به هم پيوند مىدهد - موجود است، مىباشد.و اين
ربط نصرتى، معناى واحدى است كه مفهوم ناصر را با مفهوم منصور ربط داده است.
و ثانيا استعمال لفظ ولى و مولى و ولايت و مشتقات آنها، در اين همه
معانى متعدده كه بعضى به بيست و هفت مورد رسانيدهاند، از باب استعمال لفظ، در
معانى متعدده نيست، بلكه استعمال لفظ در معناى واحد اصلى و حقيقى خود آنست و در اين
مصاديق مختلفه از باب تطبيق و انطباق استعمال شده است، بدون لحاظ خصوصيت مورد
انطباق.فعليهذا لفظ مولى و ولى و ولايت و ما شابهها كه در اين معانى عديده استعمال
مىشود از باب اشتراك معنوى است، نه اشتراك لفظى(19) .
تفتازانى در «شرح مقاصد» (20) و قوشجى در «شرح تجريد» (21) و مير سيد شريف جرجانى در «شرح مواقف» قاضى ايجى در ص 611 گفتهاند كه
مولى براىهفت معنى آمده است: معتق و معتق (آزادكننده و آزادشده) و حليف (هم سوگند)
و جار (همسايه) و ابن عم (پسر عمو) و ناصر (يارىكننده) و اولى به تصرف (اولى در
تصرف نمودن در چيزى) .
و سجستانى عزيزى در كتاب «غريب القرآن» (22) و انبارى
در «مشكل القرآن» (23) براى مولى، هشت معنى ذكر كردهاند: عبد (بنده)
و سيد (آقا) و صهر (داماد) و ولى (صاحب اختيار) و ابن عم، و جار و حليف و اولى
بالشىء (اولى به چيزى) .
و شيخ ابو الفتوح رازى در تفسير خود براى مولى يازده معنى ذكر كرده و
براى هر يك از اين معانى شواهدى آورده است و ما عين عبارت او را به جهت اهميت آن در
اينجا مىآوريم:
«بدانكه مولى در لغت منقسم بود بر يازده قسمت:
مولى آيد به معناى اولى، و او اصل است، و مرجع ديگر اقسام مولى به
اوست چنانكه گفته شود.و از شواهد او قوله تعالى:
ماواكم النار هى مولاكم (24) .كافران را گفت: ماواى شما
دوزخ است، و دوزخ مولاى شما، يعنى به شما اولى - تر است.و جز اين معنى احتمال
نكند.و از شواهد او در شعر، قول لبيد است:
فغدت كلا الفرجين تحسب انه مولى المخافة خلفها و امامها(25)
يعنى اولى بالمخافة.و از ميان اهل لغت در اين خلاف نيست.
دگر به معنى مالك رق باشد، خداوندى كه بنده دارد به ملكيت.و شاهد او
قوله تعالى:
ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شىء - الى قوله:
و هو كل علىمولاه(26) يعنى على مالكه.
و سوم به معناى معتق و چهارم به معناى معتق.و معتق را كه آزادكننده
باشد، مولى من فوق خوانند، و آن را كه آزاد كرده بود مولى من تحتخوانند.
و همچنين خداوند و بنده را مولى خوانند قبل العتق و اين قسمت دگر
باشد.و اين را به شواهد حاجت نيست از معروفى.اين پنج قسم است.
و آنچه به شواهد معتق باشد، شايد قوله تعالى:
ادعوهم لآبائهم هو اقسط عند الله فان لم تعلموا آبائهم فاخوانكم فى
الدين و مواليكم (27) .
و ششم به معناى پسر عم باشد چنانكه شاعر گفتشعر:
مهلا بنى عمنا مهلا موالينا لا تنبشوا ميتنا ما كان مدفونا(28)
هفتم به معناى ناصر باشد.قال الله تعالى:
ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم(29)
اى لا ناصر لهم .
هشتم مولاى ضمان جريره باشد چنانكه مردى بنده آزاد كند، و از ضمان
جريره و از ولاى او بيزار شود، گويد: از خير و شر او بيزارم.او را سائبة خوانند.او
برود به كسى تولا كند، آنكس ضمان جريره او بكند، ولاء ميراث، او را باشد، آنكس را
مولى خوانند.
نهم به معناى حليف و هم سوگند باشد، چنانكه شاعر گويد:
موالى حلف لا موالى قرابة و لكن قطينا ياخذون الاتاويا(30)
و ديگرى گفت:
مواليكم مولى الولاية منكم و مولى اليمين حابس قد تقسما(31)
دهم به معناى همسايه چنانكه شاعر گفت:
هم خلطونى بالنفوس و الجموا الى اصل مولاهم مسومة جردا(32)
يازدهم به معناى سيد مطاع و رئيس و امام و آنچه در اين سلك رود.
اين جمله اقسام چون تامل كنند همه را معنى راجع به اولى بود، براى
آنكه خداوند به بنده، و بنده به خداوند، و آزادكننده به آزادكرده، و آزادكرده به
آزادكننده، و همسايه به همسايه، و هم سوگند به هم سوگند، و ناصر به منصور، و پسر عم
به پسر عم، و ضامن جريره، و جمله اقسام اينان اولىتر باشند به اصحابشان از ديگران
كه آن ولايت نباشد، پس درستشد كه معنى جمله راجع استبه اولى و معناى اولى لائق
است در اينجا» (33) .
سبط ابن جوزى غير از معناى مالك و بنده قبل از عتق، بقيه اين معانى را
كه از ابو الفتوح ذكر كرديم آورده است و مجموعا معانى مولى را ده تا قرار داده و
دهمين آنرا اولى گرفته است، و براى هر يك از آنها از آيات قرآن و يا اشعار عرب
شواهدى آورده است، و سپس گفته است: «در حديث ولايت غدير از اين معانى عشره هيچكدام
صحيح نيست مگر همين معناى دهم كه اولى بوده باشد(34) ، و معناى آن
اينست كه من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به «هر كس كه من از اوبه خود او
سزاوارترم پس على به او از خود او سزاوارتر است» .و به اين معنى حافظ ابو الفرج
يحيى بن سعيد ثقفى اصفهانى در كتاب خود مسمى به «مرج البحرين» تصريح كرده است، چون
او اين حديث را به مشايخ خود اسناد داده است و در آن گفته است: رسول خدا صلى الله
عليه (و آله) و سلم دست على عليه السلام را گرفت و گفت: من كنت وليه و اولى به من
نفسه فعلى وليه.پس معلوم مىشود كه همه معانى راجع به وجه دهم است. و ديگر از شواهد
اين معنى قول رسول خداست كه فرمود: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ و اين نص صريح
است در اثبات امامت او، و لزوم طاعت از او.و همچنين گفتار رسول خدا صلى الله عليه
(و آله) و سلم كه: و ادر الحق معه حيثما دار و كيفما دار! «خدايا حق را با على به
حركت و گردش در آور هر جا كه على مىگردد و حركت مىكند، و به هر كيفيتى كه على
حركت مىكند» ! و اين گفتار از رسول خدا به اجماع امت است.آيا تو نمىبينى كه علماء
اسلام استنباط احكام طاغيان و متعديان را در واقعه جمل و واقعه صفين از همين حديث
نمودهاند» (35) .
محمد بن طلحه شافعى بعد از ذكر حديث ولايت غدير و شان نزول آيه تبليغ
از «اسباب النزول» واحدى هفت معنى براى كلمه مولى ذكر كرده است.او گويد: «گفتار
رسول خدا در غدير خم: من كنت مولاه فعلى مولاه مشتمل بر لفظ من است و لفظ من براى
افاده معناى عموم وضع شده است.و بنابراين مفادش گواهى شود كه: هر كس كه رسول خدا
مولاى اوست على بن ابيطالب مولاى اوست.و نيز مشتمل بر لفظ مولى است.و اين لفظ براى
معانى عديدهاى استعمال مىشود و در قرآن آمده است.بعضى اوقات به معناى اولى است كه
خداوند در حق منافقين مىگويد: ماواكم النار هى مولاكم(36) «جايگاه شما
آتش است، و آتش مولاى شماست» ! يعنى آتش به شما اولى و سزاوارتر است.
و گاهى به معناى ناصر است، خدا مىفرمايد:
ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم (37)
«اينست كه خداوند حقا مولاى كسانى است كه ايمان آوردهاند، و حقا كافران مولائى
ندارند» ، يعنى ناصرى و معينى ندارند.
و گاهى به معناى وارث است، خدا مىفرمايد:
و لكل جعلنا موالى مما ترك الوالدان و الاقربون (38) «و
براى هر يك، ما موالى قرار داديم از آنچه را كه پدر و مادر و نزديكان از خودشان بعد
از مردن باقى مىگذارند» .مراد از موالى، وارثان هستند يعنى براى هر يك وارثانى
قرار مىدهيم.
و گاهى به معناى عصبه استيعنى خويشاوندان پدرى.خداوند از قول حضرت
زكريا - على نبينا و آله و عليه الصلاة و السلام - مىفرمايد:
و انى خفت الموالى من ورائى (39) «من از موالى كه در
پشتسر دارم مىترسم» ، يعنى از عصبه و خويشاوندان پدرى خودم.
و گاهى به معناى صديق و حميم آيد، يعنى دوست و نزديكى كه اهتمام به
امر انسان داشته باشد، مانند گفتار خداوند:
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا (40) . «روزى كه هيچ
مولائى نمىتواند چيزى را از مولاى ديگر كفايت كند» ، يعنى هيچ دوستى از دوستى، و
هيچ نزديكى از هيچ نزديك ديگرى.
و گاهى به معناى سيد و آقائى كه غلام خود را آزاد كند، مىآيد.و چون
لفظ مولى براى اين معانى مىآيد در حديث ولايت غدير، بايد آن را بر كدام يك از
معانى حمل كنيم؟ آيا بر معناى اولى حمل كنيم همچنانكه جماعتى آنرا معناى حديث
گرفتهاند؟ و يا به معناى صديق و حميم بگيريم؟ پس معناى حديث اين مىشود كه: هر كس
كه من اولى و سزاوارتر به او هستم يا ناصر او هستم، يا وارث او هستم، يا عصبه او، و
يا حميم او و يا صديق او هستم، پس على نسبتبه او همينطور است.
و اين گفتار صريح است در اينكه على به منقبتى اختصاص دارد كه بسيار
عالى و بلند است، و رسول خدا او را به منزله خود، و مانند نفس خود قرار داده است
نسبتبه تمام كسانى كه كلمه من كه دلالتبر عموم مىكند بر آن شامل مىشود.و بدان
كه اين حديث از اسرار گفتار خداوند متعال در آيه مباهله است:
فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و
انفسكم (41) .
«پس بگو (اى پيغمبر به نصاراى نجران در وقت مباهله) بيائيد ما پسران
خود را مىخوانيم، و پسران شما را مىخوانيم! و زنهاى خود را، و زنهاى شما را، و
جانهاى خود را، و جانهاى شما را» !
در اينجا مراد از جان و نفس رسول الله، نفس و جان على عليه السلام
است، زيرا كه خداوند متعال در اين آيه، بين نفس رسول خود و بين نفس على مقارنه
برقرار كرده است، و هر دو را با ضمير مضاف به رسول خود بيان كرده است.
و در حديث ولايت غدير هم رسول خدا صلى الله عليه و آله براى على عليه
السلام آنچه را براى خود بر عهده جميع مؤمنان ابتبوده است، ثابت كرده است.چون رسول
خدا اولى استبه مؤمنان، و ناصر مؤمنان است و سيد و سالار مؤمنان است.و هر معنائى
را كه لفظ مولى متحمل آنست و مىتوان از لفظ مولى استخراج نموده و به دست آورد، و
آن معنى براى رسول خدا ثابت است، آن را رسول خدا براى على قرار داده است.
و اين مرتبه عالى و درجه بلند و منزله رفيع و مكانت والا رتبهاى است
كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را براى على عليه السلام اختصاص داده است، و به
غير على نداده است، و به همين جهت روز غدير روز عيد، و موسم سرور براى مواليان على
- بن ابيطالب شد» .
آنگاه ابن طلحه مفصلا در شرح اين مطلب سخن به درازا كشانده و بحث
مفيد و جامعى نموده است كه در آن از احاديث داله بر مقام و منزلت امير المؤمنين
عليه السلام به طور مستوفى ايراد شده است(42) .
و ما سابقا از ابن اثير جزرى در «نهايه» ، شانزده معنى براى كلمه
مولى نقل كرديم(43) كه مجموعا با معناى اولى هفده معنى گرديده
است.علامه امينى براى كلمه مولى مجموعا بيست و هفت معنى بدين ترتيب ذكر كرده است:
1- رب (پروردگار) 2- عم (عمو) 3- ابن عم (پسر عمو) 4- ابن (پسر) 5-
ابن اخت (پسر خواهر) 6- معتق (آزادكننده غلام) 7- معتق (غلام آزاد شده) 8- عبد
(بنده) 9- مالك(44) مالك) 10- تابع (پيرو) 11- منعم عليه (كسى كه به او
نعمت داده شده است) 12- شريك (شريك) 13- حليف (هم سوگند) 14- صاحب (مصاحب و همراه و
همنشين) 15- جار (همسايه) 16- نزيل (فرود آمده و سكنى گرفته بر كسى و يا بر
قبيلهاى) 17- صهر (داماد) 18- قريب (نزديك) 19- منعم (نعمتدهنده) 20- عقيد
(همعهد و همپيمان) 21- ولى (صاحب اختيار) 22- اولى بالشىء (سزاوارتر به چيزى)
23- سيد غير مالك و غير معتق (آقائى كه نه مالك انسان باشد و نه آزادكننده او) 24-
محب (دوستدار) 25- ناصر (يارىكننده) 26- متصرف فى الامر (تصرف كننده در امرى) 27-
متولى فى الامر (صاحب اختيار در امر) .
آنگاه بحثى در لزوم اخذ بعضى از اين معانى در حديث ولايت كرده است كه
ما مختصر از آن را مىآوريم:
«معناى اول را كه رب باشد نمىتوان مراد از مولى در حديث رسول الله
گرفت، زيرا لازمه آن كفر است.و معناى دوم و سوم تا سيزدهم را نيز نمىتوان گرفت،
زيرا لازمه آن كذب و دروغ است، چون معلوم است كه صحيح نيستبگوئيم: هركس كه رسول
خدا عموى اوست، يا مثلا معتق اوست، يا مالك اوست، يا شريك اوست، و يا همپيمان و
همعهد با اوست، على بن ابيطالب هم عموى او، و يا معتق او، و يا مالك او، و شريك
او، و همعهد با اوست، و معناى چهاردهم تا هيجدهم يعنى صاحب و همسايه و وارد بر
قبيله و داماد و قريبرا نمىتوان مراد از حديث گرفت، چون لازمهاش سخافت و كوتاهى
معرفى و بىارزش بودن اين خطبه مهم است.
معنى ندارد كه رسول خدا در اين مجتمع عظيم، در بين مسير، و گرماى
هوا، امر به توقف كند و دستور بدهد كه آنان كه پيشاپيش رفتهاند مراجعت كنند، و
آنان كه از عقب مىرسند بمانند و حركت نكنند، و همه را در يك محلى كه منزلگاه نيست
نگهدارد بر اساس وحى خداوندى كه شبيه به تهديد صورت گرفت، و مردم هم كه در رنجسفر
و در گرماى هوا و نامساعد بودن محل توقف، بطوريكه چون روى زمين براى استماع خطبه
مىنشستند، نيمى از رداى خود را زير پا، و نيم ديگر را بر سر مىانداختند، كه گرما
از زمين و از آسمان آنان را به تعب نيفكند، آنگاه منبرى از كوهانهاى شتر ترتيب
دهند، و پيامبر بر آن منبر بالا رود، و بگويد: چون خبر رحلت مرا خداوند به من اطلاع
داده است، لذا اين امر مهم و توقف مردم براى اين جهت است كه مبادا وقتش فوت شود، و
مطلبى است كه از نظر دين و دنيا در كمال اهميت، بلكه در اقصى درجه عنايت است، آنوقت
مردم را خبر دهد به مطلبى كه هيچ فائدهاى بر آن مترتب نيست، و در اعلان عمومى آن
آنهم بدين كيفيت و خصوصيت هيچ نيازى نباشد.مثل اينكه بگويد: هر كس كه من همنشين او
هستم و يا همسايه او و يا وارد بر قبيله و عشيره او و يا داماد او و يا نزديك و
قريب به او، على بن ابيطالب همانند من همنشين او و يا همسايه او، و يا وارد بر
قبيله او، و داماد و نزديك اوست.
ما اين كار را درباره صاحبان عقلهاى ضعيف، احتمال نمىدهيم، تا چه
رسد درباره صاحب عقل اول و انسان كامل: پيامبر رحمت و خطيب بلاغت.و عليهذا تهمت
زشتى است كه ما درباره پيامبر اسلام بعضى از اين معانى را از كلمه مولى نسبت دهيم.
و بنابر فرض آنكه يكى از اين معانى مراد باشد چه فضيلتى براى امير
المؤمنين عليه السلام خواهد بود كه در آن محفل عظيم به او تهنيت گويند، و صدا به بخ
بخ بلند كنند، و سعد بن ابى وقاص در حديث وارد شده از او، اين فضيلت را بر تمام
شترهاى سرخ مو، و يا از تمام دنيا و آنچه در آنست، ترجيح دهد، اگر بنا به فرض عمر
نوح را هم به او بدهند، و در اين مدت طولانى از اين شترهاى سرخ مو، و يا ازدنيا و
ما فيها بهرهمند گردد؟ !
و منعم و عقيد، يعنى نعمتدهنده و همپيمان، اينها را هم نمىتوان
مراد از مولى در حديث گرفت.زيرا معلوم است كه ملازمهاى نيستبين اينكه هر كس كه
رسول الله منعم او باشد على بن ابيطالب نيز منعم او باشد.و ملازمهاى نيستبين
اينكه هر كس كه رسول خدا با او همعهد و پيمان باشد على عليه السلام هم با او چنين
باشد، مگر آنكه بگوئيم: مراد آنست كه هر كه رسول خدا در دين و هدايت و تهذيب و
ارشاد و عزت در دنيا و نجات در آخرت منعم اوست، على عليه السلام نيز به مثابه
پيامبر منعم اوست، چون قائم مقام او، و حافظ شريعت او، و مبلغ دين او، و اعلان
كننده نهج و سنت اوست، فلهذا خداوند دين خود را به او كامل كرده، و نعمتخود را
تمام نموده است.و در اينصورت با معناى امامت و ولايتى كه ما درصدد اثبات آن هستيم
انفكاك ندارد و مساوق با همان جهتى است كه از معناى اولويت و ولايتبه معناى رياست
و صاحب اختيارى استفاده مىشود.