امام شناسى ، جلد هفتم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۰ -


و در عقيد بگوئيم: مراد از پيمان، عهدهائى بوده است كه بين رسول خدا و بعضى از قبائل براى صلح و آرامش، و يا براى نصرت آنحضرت منعقد شده است، و امير المؤمنين عليه السلام در اين پيمان‏ها بعد از رسول خدا به منزله پيغمبر خدا هستند كه براى تنظيم سلطنت اسلاميه، و حكومت الهيه، و رفع هرج و مرج، قيام و اقدام نمايند.و در اينصورت نيز با معناى ولايت‏به معناى امامت و رياست عامه الهيه منافات ندارد، و مطلوب در هر حال حاصل است.

و محب و ناصر نيز در هر صورت و بر هر تقدير نمى‏تواند مراد از حديث‏شريف باشد، زيرا كه منظور از من كنت محبه او ناصره فعلى ناصره او محبه اگر اخبار از وجوب محبت و نصرت مؤمنان بر على بن ابيطالب، و يا انشاء اين معنى است، و معنايش اين مى‏شود كه: هر كس من دوستدار او هستم، و يارى‏كننده او هستم، على دوستدار و يار اوست، و يا بر على واجب است كه دوستدار و يار او باشد، در اينصورت لزومى نداشت كه اين اخبار از محبت و نصرت على و يا انشاء وجوب آنها را در حضور جمعيت‏بگويد، و به مستمعان ابلاغ كند، بلكه لازم بود رسول خدا به خود امير المؤمنين عليه السلام اخبار دهد، و يا انشاء وجوب كند.

مگر اينكه مراد از خطبه و استماع توده‏هاى مردم، جلب عواطف و تشديدمحبت آنها به على عليه السلام گردد كه چون بدانند امير المؤمنين در رتبه و درجه پيغمبر اكرم، دوستدار و يار آنهاست، بنابراين بر آنها لازم است از او متابعت كنند، امر او را گردن نهند و هيچگاه در مقام خلاف و رد گفتار او برنيايند.

و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتار خود را با جمله من كنت مولاه آغاز كردند معلوم مى‏شود كه بنابراين تقدير، از محبت و نصرت اراده نفرموده است مگر همان - گونه محبت و نصرتى را كه خود نسبت‏به افراد مؤمنين داشته است.فلهذا على عليه السلام هم‏چنين محبتى به مردم دارد، و چنين نصرتى از آنها مى‏نمايد.

و در اينصورت اين نوع از محبت و نصرت همانند محبت و نصرت رسول خدا اختصاص به زعيم دين و دنيا و مالك امور، و دافع از كيان و ناموس آنها و نگهدار بيضه اسلام خواهد داشت، و اين معنى همان معناى اولويت‏به آنها از نفوسشان است كه اگر نباشد، گرگان درنده، و وحوش درهم شكننده، و ايادى اعادى كفر و نفاق، جامعه اسلام را درهم مى‏شكنند، و دست‏هاى عناد از هر سو دراز مى‏شود، غارت‏هاى بنياد بركننده اموال مسلمين را مباح، و نفوسشان را در معرض هلاك، و ناموس و حرم خدا را هتك مى‏نمايند.و ديگر غرض از دعوت و بسط نظام دين از بين مى‏رود.و البته كسى كه در محبت و نصرت تا اين سر حد بايد بوده باشد او خليفه خداوند بر روى زمين و خليفه رسول خدا خواهد بود.و اينست معناى ولايت كبراى الهيه.

و اگر مراد از حديث، اخبار از وجوب محبت و نصرت على بن ابيطالب است‏بر جماعت مؤمنان و يا انشاء اين معنى است، و معنايش اين مى‏شود كه: هر كس كه من دوستدار و يار او هستم او دوستدار و يار على بن ابيطالب است، و يا بر او واجب است كه دوستدار و يار على باشد، در اينصورت اين معنى امر تازه‏اى نبود كه محتاج به خطبه و تشكيل اجتماع مردم بدين نحو بوده باشد، زيرا معلوم است كه چون امير المؤمنين از مؤمنان است، طبق آيات قرآن كريم، مردم او را دوست دارند، و يا بايد دوست داشته باشند.

از اين گذشته اگر مراد از حديث انشاء و يا اخبار از محبت مسلمانان و يا نصرت آنها نسبت‏به امير المؤمنين عليه السلام بود، بايد بفرمايد: من كان مولاى فهو مولى على يعنى هر كس محب و يا ناصر من است‏بايد او محب و ناصر على باشد، در صورتى كه معناى مولى محب و ناصر است نه محبوب و منصور.و بنابراين نمى‏توان معنائى براى اين حديث قائل شد.و شايد به ملاحظه همين هت‏سبط ابن جوزى در «تذكره‏» خود ص 19 گفته است كه: در اين حديث نمى‏توانيم لفظ مولى را بر معناى ناصر حمل كنيم.

و نيز از اين گذشته وجوب محبت و نصرت مسلمين، اختصاص به امير المؤمنين ندارد، بلكه بر مسلمين لازم است كه همه مؤمنين را دوست داشته باشند و آنها را يارى كنند.بنابراين وجه اختصاص امير المؤمنين عليه السلام بدين جهت چيست؟ و اگر از محبت و نصرت، يكدرجه و مرتبه مخصوص از آن اراده شود كه از محبت‏هاى معمولى كه رعايا و امت نسبت‏بهم دارند بيشتر است، مانند وجوب پيروى و اطاعت، و امتثال اوامر و تسليم در برابر فرامين، در اينصورت مرجع اين محبت و نصرت، همان حجيت و امامت است، بخصوص كه نبى اكرم همانند آنرا در حديث‏براى خود بيان كرده و فرمودند: من كنت مولاه فعلى مولاه، و تفكيك بين اين دو مزيت، در كلام واحدى كه داراى سياق واحدى است معنى ندارد.

بارى از اين معانى بيست و هفتگانه كه براى مولى بيان شد تا بحال در بيست و دو معناى آن بحث كرديم، و معلوم شد كه هيچيك از آنها نمى‏توانند مراد و منظور از لفظ مولى در حديث ولايت‏باشند، باقى ماند پنج معناى ديگر:

1- ولى 2- اولى بالشى‏ء (سزاوارتر به چيزى) 3- سيد (آقائى كه مالك بنده و يا آزادكننده بنده نباشد، و بدين لحاظ به او مولى نگويند، بلكه به جهت نفس سيادت و آقائى به او مولى گويند) 4- متصرف فى الامر (متصرف در چيزى) 5- متولى فى الامر (متولى و صاحب اختيار در چيزى) .

اما معناى سيد نيز بايد همان معناى اولى از نقطه‏نظر سيادت دينيه عامه بر امت اسلام باشد، زيرا كه معنى ندارد رسول اكرم صلى الله عليه و آله با آنكه سيادت خودش الهى بود به پسر عم خود سيادتى بدهد كه در آن ظلم و ستم باشد.

و همچنين معناى متصرف در امر بايد تصرف الهى معنوى باشد كه همان مساوق با سيادت الهيه و ولايت‏سبحانيه است.تصرف در امر را بسيارى معناى ولايت‏شمرده‏اند، همچنانكه فخر رازى در تفسير خود از قفال در تفسير آيه مباركه:

و اعتصموا بالله هو مولاكم (45) آورده است كه قفال گفته است: هو مولاكم يعنى سيدكم و المتصرف فيكم يعنى خداوند آقاى شما و متصرف در امور شماست.و نيز سعيد چلبى مفتى روم، و شهاب الدين احمد خفاجى هر دو آنها در تعليقه خود بر تفسير «بيضاوى‏» آورده‏اند، و در «صواعق‏» از معانى حقيقيه مولى شمرده است، و كمال الدين جهرمى نيز در «ترجمه صواعق‏» آورده است، و محمد بن عبد الرسول برزنجى در «نواقض‏» ، و شيخ عبد الحق در «لمعات‏» خود ذكر كرده‏اند.

و بنابراين مراد از اين مولى متصرفى است كه خداوند سبحانه او را برانگيخته است كه متبوع واقع گردد و عالم بشريت را به مدارج و معارج انسانيت و رستگارى رهبرى كند، پس او اولى و سزاوارتر است از غير خود در تصرف در جامعه انسانى.و او بايد يا پيغمبر مبعوثى باشد، يا امام واجب الاطاعة كه از ناحيه آن پيامبر منصوص باشد به امر حضرت خداوندى.

و همچنين معناى متولى امر و صاحب اختيار در امور بايد اينطور باشد تا بتواند از طرف خدا به حق اختيارات مردم را در دست گيرد و آنها را به كمال، هدايت كند.

ابو العباس مبرد متولى امر را از معانى مولى شمرده است، آنجا كه خداوند فرمايد:

بان الله مولى الذين آمنوا (46) يعنى: خداوند متولى امور مردمى است كه ايمان آورده‏اند.آنگاه گفته است كه ولى و مولى يك معنى دارند.و ابو الحسن واحدى در تفسير «وسيط‏» خود، و قرطبى در تفسير خود در آيه شريفه:

بل الله مولاكم (47) آورده‏اند كه مراد از مولى متولى امور است.و ابن اثير در «نهايه‏» ، و زبيدى در «تاج العروس‏» و ابن منظور در «لسان العرب‏» همين معنى را براى مولى ذكر كرده‏اند، و گفته‏اند: از اين قبيل است معناى حديث وارد از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: ايما امراة نكحت‏بغير اذن مولاها فنكاحها باطل «هر زنى كه بدون اذن متولى در امور خود نكاح كند، آن نكاح باطل است‏» .و در روايتى‏آمده است: بغير اذن وليها يعنى متولى امر خود.

و بيضاوى در سه جاى از تفسير خود: در قوله تعالى:

ما كتب لنا هو مولانا (48) «آنچه خداوند براى ما نوشت، اوست متولى امور ما» ، و در قوله تعالى:

و اعتصموا بالله هو مولاكم (49) «اعتماد و استمساك به خدا كنيد كه اوست متولى امور شما» ، و در قوله تعالى:

و الله مولاكم (50) «و خداوند متولى امور شماست‏» ، آورده است كه مراد از مولى در اين آيات متولى امر است.

و ابو السعود عمادى در تفسير خود در آيه شريفه:

و الله مولاكم (51) «و خداوند مولاى شماست‏» ، و در آيه شريفه:

هى مولاكم (52) «آتش مولاى شماست‏» ذكر نموده است كه مراد از مولى، متولى امر است.و راغب اصفهانى در «مفردات‏» خود نيز همينطور ذكر كرده است.

و از احمد بن حسن زاهد درواجكى در تفسير خود نقل است كه: المولى فى اللغة من يتولى مصالحك فهو مولاك يلى القيام بامورك و ينصرك على اعدائك «مولى در لغت‏به كسى گويند كه متولى مصالح توست، اوست مولاى تو كه به امور تو قيام مى‏كند! و تو را بر عليه دشمنانت‏يارى مى‏نمايد» ! و به همين مناسبت‏به پسر عمو و معتق (آزادكننده بنده) مولى گويند.و پس از اين مولى اسم واقع شد براى كسى كه بر چيزى ثبات و دوام داشته باشد، و از آن جدائى و مفارقت نكند.

و زمخشرى در «كشاف‏» ، و ابو العباس احمد بن يوسف شيبانى در «تلخيص كشاف‏» ، و نسفى در تفسير خود، در قوله تعالى:

انت مولانا (53) «تو هستى مولاى ما» ، و نيشابورى در «غرائب القرآن‏» در گفتار خداوند:

انت مولانا (54) ، و در گفتار ديگر خداوند:

فاعلموا ان الله مولاكم (55) «پس بدانيد كه خداوند مولاى‏شماست‏» و در گفتار ديگر خداوند:

هى مولاكم (56) «آتش است مولاى شما» در همه اين موارد گفته‏اند: مراد از مولى متولى امر است.

و بر همين نهج‏سيوطى در «تفسير جلالين‏» در آيه شريفه:

انت مولانا (57) «تو هستى مولاى ما» ، و در آيه شريفه:

فاعلموا ان الله مولاكم (58) و در آيه شريفه:

قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا هو مولانا (59) .

«بگو (اى پيغمبر) به ما هيچ گزندى از جانب كفار نمى‏رسد مگر آنچه خداوند براى ما مقدر نموده است.اوست مولاى ما» ، - يعنى متولى امرنا - مشى كرده و مولى را به معناى متولى و صاحب اختيار و مدبر امور گرفته است.

اين بحثى بود كه در اطراف معانى عديده مولى شد، و دانسته شد كه: در حديث‏شريف ولايت غير از معناى رياست كليه و امامت الهيه و صاحب اختيارى امت اسلام همانند پيامبر اعظم نمى‏تواند معنائى داشته باشد.

علاوه بر اين، آنچه ما به صدد آن مى‏باشيم آنست كه: بعد از خوض در بطون لغت عرب و مجاميع ادب و جوامع عربيت آنچه به دست مى‏آيد، آنست كه: حقيقت معناى مولى، اولى به شى‏ء يعنى سزاوارتر به چيز است، و معنائى غير از اين ندارد، و همه معانى به اين معنى بازگشت مى‏كنند.و اين معناى اولويت در همه معانى ملحوظ بوده، و در هر يك به نوع عنايت‏خاصى استعمال شده است.

و عليهذا مولى فقط يك معنى دارد و بس، و آن سزاوارتر و اولى است.و اين اولويت‏به حسب استعمال در هر موردى تفاوت مى‏كند.و قبل از ما اين نظريه را ابن بطريق كه از اعلام طائفه شيعه در قرن ششم است در كتاب «عمده‏» خود بيان كرده، و كم و بيش اين معنى از بسيارى از علماء اهل سنت در وقتى كه معناى مولى را نموده‏اند استفاده مى‏شود.

و يكى از ادله آنكه معناى اول و متبادر به ذهن از لفظ مولى، اولى بشى‏ء است‏خبرى است كه مسلم در «صحيح‏» خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده‏است كه آنحضرت فرمودند: لا يقل العبد لسيده مولاى: «بنده به آقاى خودش نگويد: مولاى من‏» ! و در حديث ابى معاويه اين جمله را اضافه دارد كه: فان مولاكم الله «به علت اينكه مولاى شما خداست‏» .و اين خبر را بسيارى از ائمه حديث در تاليفات خود آورده‏اند(60) .

شيخ ابو الفتوح رازى گويد: در حديث من كنت مولاه فعلى مولاه از معانى وارده در كلمه مولى هيچ احتمال نكند، جز اولى يا سيد مطاع چنانكه اخطل گويد عبد الملك مروان را.و اخطل ترسا بود، ممكن نيست كه بر او حواله توان كردن كه او را غرضى بوده است‏يا ميلى به اين مذهب و اين جماعت.و ممدوح وى آنست كه در عداوت اهل البيت علم بود، مى‏گويد:

فما وجدت فيها قريش لاهلها اعف و اوفى من ابيك و امجدا 1

و اورى بزنديه و لو كان غيره غداة اختلاف الناس اكدى و اصلدا 2

فاصبحت مولاها من الناس كلهم و احرى قريش ان يجاب و يحمدا 3

1- «طائفه قريش براى خلافت كسى را كه اهليت‏براى آن را داشته باشد غير از پدرت (مروان حكم) عفيف‏تر و كثير الوفاتر كه بهتر حق را از موردش بستاند و به اهلش برساند، و عزيزتر و رفيع‏تر نيافتند.

2- او با هر دو آتش گيرانه‏اى كه در دست داشت آتش را از اعماق بيرون آورد، و اگر هر آينه غير از او كسى ديگر خليفه مى‏شد دوران اختلاف مردم به محروميت‏هاى بيشتر و آوازه‏هاى بدون محتوى منجر مى‏شد.

3- و اينك تو (عبد الملك بن مروان) در حالى هستى كه مولا و سيد و پيشواى خلافتى براى جميع مردمان! و سزاوارترين فرد از افراد قريش مى‏باشى كه به نداى تو لبيك مى‏گويند، و تو را مورد تمجيد و تحسين و تحميد قرار مى‏دهند» !

و على اى حال به لفظ مولى، سيد و اولى خواست(61) .

و از جمله ابياتى كه صراحت در امامت و امارت امير المؤمنين عليه السلام دارد، و ازلفظ مولى استفاده مى‏شود ابيات عمرو بن عاصى است كه چون معاويه به او نامه مى‏نويسد و بر عليه امير المؤمنين و حمايت از خودش او را از محل اقامه‏اش در فلسطين به سوى خود در شام دعوت مى‏كند، او در جواب، قصيده‏اى مفصل در مقام و منزلت و امارت و امامت امير المؤمنين عليه السلام مى‏گويد، و آنرا براى معاويه مى‏فرستد، و مى‏خواهد بفهماند كه تو مرا براى يارى خودت با چنين شخصيتى مواجه مى‏كنى! و نتيجه و بهره من از اين دعوت بايد چيز بزرگ و با ارزشى باشد نه چيز كوچك و كم‏اهميت.و از جمله ابيات اين قصيده كه شاهد بر مقام ماست اين ابيات است:

و كم قد سمعنا من المصطفى وصايا مخصصة فى على 1

و فى يوم خم رقى منبرا و بلغ و الصحب لم ترحل 2

فامنحه امرة المؤمنين من الله مستخلف المنحل 3

و فى كفه كفه معلنا ينادى بامر العزيز العلى 4

و قال: فمن كنت مولى له على له اليوم نعم الولى 5(62)

1- «و چه بسيار سفارش‏ها و وصيت‏هائى را كه درباره على بن ابيطالب كه اختصاص به او داشت ما از مصطفى شنيديم.

2- و در روز غدير خم پيامبر بر منبر بالا رفت و تبليغ على را نمود در حالى كه اصحاب آنحضرت كوچ نكرده بودند.

3- و مقام امارت و رياست مؤمنان را به او عطا نمود، از طرف خداوندى كه قراردهنده جانشين است، و آن خداوند اين مقام امارت را به امير المؤمنين عليه السلام عطا كرد.

4- و دست على در دست رسول خدا بود، كه به طور اعلان و آشكارا به امر خداوند عزيز و بلندمرتبه ندا مى‏كرد:

5- و چنين گفت كه: هر كس من مولاى او هستم در امروز على بن ابيطالب‏براى او ولى خوب و شايسته‏اى است‏» .

و شاعر معروف عرب و عربيت ابو تمام: اديب قرن دوم و سوم در اين موضوع چنين گويد:

و يوم الغدير استوضح الحق اهله بضحيآء لا فيها حجاب و لا ستر 1

اقام رسول الله يدعوهم بها ليقربهم عرف و يناهم نكر 2

يمد بضبعيه و يعلم انه ولى و مولاكم فهل لكم خبر 3

يروح و يغدو بالبيان لمعشر يروح بهم غمر و يغدو بهم غمر 4

فكان لهم جهر باثبات حقه و كان لهم فى بزهم حقه جهر 5(63)

1- «و در روز غدير حق مى‏خواست‏براى اهلش واضح شود در روز روشن آفتاب برآمده كه در آن هيچ حجاب و پرده‏اى نبود.

2- رسول خدا على را بر پا داشت، و مردم را در آن روشنائى فراخواند، تا اينكه شايستگى و پسنديدگى به آنها نزديك شود، و زشتى و بدى از آنها دور گردد.

3- دو بازوى على را به بالا مى‏كشيد، و مردم را اعلام مى‏نمود كه اوست ولى خدا و مولاى شما! پس آيا شما چنين علم و اطلاع حاصل از مشاهده را داريد؟ !

4- پيامبر با بيان و وضوح، شب و صبحگاه به جماعتى رفت و آمد داشت كه شبانگاه آنها در ظلمت‏شديد فرو مى‏رفتند، و صبحگاه نيز در ظلمت‏شديد فرو مى‏رفتند.

5- و آن جماعت چنان بودند كه براى اثبات حق على و اعتراف به آن، سخن خود را بلند و آشكارا كردند، همچنانكه براى گرفتن و ستردن حق على نيز سخن بلند كرده و آشكارا نمودند» .

و عبدى كوفى از شعراء اهل بيت و معاصر حضرت صادق عليه السلام در ضمن قصيده‏اى طولانى چنين گويد:

و كان عنها لهم فى خم مزدجر لما رقى احمد الهادى على قتب 1

و قال و الناس من دان اليه و من ثاو لديه و من مصغ و مرتقب 2

: قم يا على فانى قد امرت بان ابلغ الناس و التبليغ اجدربى 3

انى نصبت عليا هاديا علما بعدى و ان عليا خير منتصب 4

فبايعوك و كل باسط يده اليك من فوق قلب عنك منقلب 5

عافوك لا مانع طولا و لا حصر قولا و لا لهج‏بالغش و الريب 6

و كنت قطب رحى الاسلام دونهم و لا تدور رحى الا على قطب 7

و لا تماثلهم فى الفضل مرتبة و لا تشابههم فى البيت و النسب 8(64)

1- «و چون حضرت احمد كه هادى امت است در خم بر روى كوهان‏هاى شتر بالا رفت، افرادى از آن جماعت‏بودند كه پيوسته مى‏خواستند خلافت را از على منع و طرد كنند و به دور افكنند.

2- و در حالى كه بعضى از آن جماعت‏به پيامبر نزديك بودند، و بعضى در كنار آنحضرت سكنى گزيده بودند، و بعضى گوش فرا مى‏دادند، و بعضى انتظار وقوع حادثه‏اى را داشتند، پيغمبر صلى الله عليه و آله گفت:

3- بپاخيز اى على! زيرا كه من مامور شده‏ام به اينكه تبليغ كنم و به مردم برسانم، و تبليغ براى من سزاوارتر است.

4- من على را به عنوان هدايت و علم رهبرى بعد از خودم نصب كردم و بدرستى كه على بن ابيطالب بهترين فرد پسنديده و انتخاب شده و گزيده شده براى منصب امامت است.

5- پس آن جماعت‏با تو (اى على) بيعت كردند و هر يك از آنها دست‏خود را براى بيعت‏به سوى تو دراز كرد، و ليكن اين بيعت از فراز دل و قلب بود نه از درون آن، و خواسته آنان از تو منقلب و به سوى غير تو منعطف و متوجه بود.

6- ايشان تو را از هر بدى و علت و ناپاكى مبرا و منزه مى‏دانستند، نه ازجهت‏سعه و قدرت تو منعى بود، و نه از جهت گفتار و سخن تو كوتاهى و ضعفى بود، و نه از جهت تحريض و اصرار به غش و خيانت و شك و تهمت متهم بودى!

7- تو اى على قطب آسياى اسلام و محور گردش آن بودى نه ايشان، و هيچگاه چرخ آسيا بدون قطب نمى‏گردد.

8- نه در فضيلت و شرف هم رتبه ايشان بودى! و نه در اصالت‏خاندان و نسب شبيه آنان بودى‏» !

بارى اينها همه شواهدى است كه معناى مولى، امام و پيشوا و حاكم بر مقدرات مردم و صاحب اختيار امور دنيوى و اخروى آنان از جانب حضرت حق تعالى است.يعنى آن كه به مقام فناء فى الله رسيده و بين او و حضرت حق در سير مراتب تقرب، هيچ بعد و فاصله‏اى نمانده است، تمام حجاب‏ها و فاصله‏هاى ظلمانى و نورانى برداشته شده است، و اينست‏حقيقت ولايت كه همان مقام عبوديت‏حقه حقيقيه و آخرين درجه سير از كمالات بشر است.

و غير از امير المؤمنين عليه السلام و شعراى هم عصر رسول خدا و هم عصر با ائمه طاهرين - سلام الله عليهم اجمعين - كه تا به حال ياد كرديم بسيارى از بزرگان فضل و فضيلت و بلاغت و ادب و عربيت هستند كه يا در زمان ائمه عليه السلام بوده و يا بعد از ايشان آمده‏اند و درباره غدير و ولايت و فضايل و محاسن و مناقب امير المؤمنين عليه السلام - كه متخذ از معناى مولى و مستفاد و مستنبط از احاديثى است كه در آنها كلمه ولايت و يا مولى بكار رفته - اشعارى سروده‏اند كه در بين اهل عربيت، كلام و شعر ايشان مورد اتفاق و اجماع است، همانند دعبل خزاعى، و امير ابو فراس، و حسين بن حجاج، و حمانى كوفى، و شريف علم الهدى سيد مرتضى، و شريف سيد رضى، و ابن رومى، و صنوبرى، و مفجع، و صاحب بن عباد، و ناشى صغير، و ابن علوية، و ابن حماد، و ابن طباطبا، و ابن عودى نيلى و جوهرى، و زاهى، و تنوخى، و صولى نيلى، و ابوالعلا سروى، و مهيار، (65) و فنجكردى، و ابو الفرج رازى. و ما از بعضى از همين بزرگان نيز اخيرا ياد كرديم، وبرخى از ابيات رشيق و عالى المضمون آنان را به عنوان شاهد آورديم.آيا كسى مى‏تواند در معانى كلمات اين اعلام كه بعضى از آنها را اصل و اصول عربيت دانسته‏اند شك نمايد؟

بحث دقيق در معناى مولى و اولى

بايد دانست كه بسيارى از مفسران عامه در تفسير آيه وارده در سوره حديد:

فاليوم لا يؤخذ منكم فدية و لا من الذين كفروا ماواكم النار هى مولاكم و بئس المصير (66) ، «پس در امروز از شما عوض و فدا (كه بدهيد و برهيد از آتش دوزخ) قبول نمى‏شود و نه از كسانى كه كافر شده‏اند، ماواى شما آتش است، آن آتش مولاى شماست و بد بازگشتى است‏» گفته‏اند: معناى مولى در اينجا اولى است، يعنى آتش به شما سزاوارتر است، و اولويت دارد.از جمله اين افراد كلبى و زجاج و فرآء و ابو عبيده است.(67) ابو عبيده: معمر بن مثنى بصرى متوفى در سنه 210 است كه بنا به قول بسيارى از اعلام عربيت همانند سيد مرتضى علم الهدى، و اخفش اوسط: سعيد بن مسعدة، و ابن قتيبه، و ثعلب: احمد بن يحيى، و ابو بكر انبارى، و شهاب الدين احمد خفاجى، ابو عبيده در اين معنى استشهاد به بيت لبيد بن ربيعه كرده است، و همگى در بيت لبيد اتفاق دارند كه مراد از مولى، اولى مى‏باشد.و ما اخيرا شعر لبيد را از «تفسير ابو الفتوح‏» آورديم.و اينك از خود «ديوان لبيد» با چند بيت قبل از آنرا مى‏آوريم تا مطلب خوب روشن شود:

و تضى‏ء فى وجه الظلام منيرة كجمانة البحرى سل نظامها 1

حتى اذا انحسر الظلام و اسفرت بكرت تزل عن الثرى ازلامها 2

علهت تردد فى نهآء صعائد(68) سبعا تؤآما كاملا ايامها 3

حتى اذا يئست و اسحق حالق لم يبله ارضاعها و فطامها 4

و توجست رز الانيس فراعها عن ظهر غيب و الانيس سقامها 5

فغدت كلا الفرجين تحسب انه مولى المخافة خلفها و امامها 6(69)

اين قصيده مجموعا هشتاد و هشت‏بيت است، و در اين چند بيتى كه ما در اينجا ذكر كرديم، وصف يك گاو وحشى زيبائى را در غايت‏حسن و لطافت مى‏كند كه بچه او را شكار كرده‏اند و او در فراق گوساله‏اش از ترس آدميان متحير و سرگردان، روزها و شب‏ها به دنبال بچه‏اش در بيابان‏ها مى‏گردد، و آنقدر ترس و وحشت او را گرفته است كه جهت‏خاصى براى دهشت و ترس او نيست، بلكه جلو و عقب او هر كدام به تنهائى مولاى مخافت است‏يعنى اولويت‏به ترس دارند.

1- آن گاو سپيد رنگ، در اول شب همانند لؤلؤ دريائى كه در يك رشته كشيده و بند كرده شده، و اينك رشته پاره شده و دانه‏هاى لؤلؤ متفرق و مشتت‏به روى زمين ريخته‏اند، در نقاط مختلف دشت، درخشان است، از اين طرف به آن طرف مى‏رود، و در هر نقطه نور مى‏دهد و درخشش دارد.

2- و همينطور است تا وقتى كه تاريكى برطرف مى‏شود و خود را در سفيدى صبح طالع مى‏نگرد، در اول روز مى‏آيد در حالى كه پاهاى خود را از خاك‏هاى مرطوب برداشته و در جستجوى بچه است.

3- از فقدان بچه خود پيوسته جزع و فزع مى‏كند، و در آب‏هاى بالا آمده مكان صعائد هفت‏شبانه روز كامل تردد مى‏كند و گردش دارد كه شايد طفل خود را پيدا كند.

4- و آنقدر مى‏گردد تا مايوس مى‏شود، و پستان‏هاى پر از شير او كم‏شير مى‏گردد، و اين كم شيرى به واسطه سپرى شدن دوران شير دادن، از رضاع و از شير باز گرفتن نيست (بلكه به علت اندوه از بچه است) .

5- در اين حال صداى خفيف انسانى را احساس مى‏كند بدون مشاهده انسانى، بلكه از وراء حجاب و مانع، و به وحشت و ترس مى‏افتد زيرا كه انسان مايه دهشت اوست، انسان است كه او را مى‏گيرد و صيد مى‏كند.

6- و چنان مى‏ترسد، كه نمى‏داند و تشخيص نمى‏دهد كه كدام يك از دو شكاف و فاصله ميان دست‏ها و پاهاى او سزاوارتر و اولى به ترس است، جانب جلو و يا جانب عقب (يعنى وحشت او به اندازه‏اى است كه جهت‏خطر و آمدن انسان را نمى‏فهمد، بلكه خود را از جميع جوانب در خطر مى‏بيند)» .

در شرح معلقات در تفسير اين بيت آورده است كه: ثعلب گويد: مولى دراين بيت‏به معناى اولى به شى‏ء است مانند گفتار خداوند: النار هى مولاكم يعنى هى الاولى بكم.و بنابراين معنى چنين مى‏شود كه: صبح كرد آن گاو، در حالى كه مى‏پنداشت هر يك از دو فاصله ميان دو دست و ميان دو پاى او سزاوارتر است از ترسيدن از آن، تا ترسيدن از ديگرى.

و يا آنكه فرج (شكاف بين دو دوست و بين دو پا) محل و موضع مخافت است، و معنى چنين مى‏شود كه: آن گاو مى‏پنداشت هر يك از دو فاصله ميان دو دست و ميان دو پاى او موضع و محل ترس است(70) .

لبيد از شعراى زمان جاهليت‏بود، و بهترين قصيده او در جاهليت‏يكى همين معلقه است و ديگرى قصيده لاميه او كه در آن اين بيت است:

الا كل شى‏ء ما خلا الله باطل و كل نعيم لا محالة زائل

«آگاه باشيد كه هر چيزى غير از خداوند باطل است، و هر نعمتى به ناچار زوال‏پذير است‏» .

و چون اين بيت را براى رسول خدا خواندند فرمود: اصدق شعر قالته العرب «اين بيت راستين‏ترين شعرى است كه عرب سروده است‏» .

لبيد زمان اسلام را نيز ادراك كرد و اسلام آورد، و تا زمان عثمان حيات داشت، و از معمرين و كهنسالان بود.كسانى كه شرح حال او را نوشته‏اند، عمر او را از يكصد و ده سال كمتر نگفته‏اند و تا يكصد و پنجاه و هفت‏سال نيز گفته شده است.

و ديگر از كسانى كه تصريح كرده‏اند معناى مولى در آيه هى مولاكم ، اولى و سزاوارتر است، بخارى و ابو جعفر طبرى(71) ، و ابو الحسن واحدى در «وسيط‏» ، و ابو الفرج ابن جوزى(72) ، و محمد بن طلحه شافعى(73) ، و سبط ابن جوزى(74) ، و تفتازانى‏در «شرح مقاصد» نقل از ابو عبيدة(75) ، و ابن صباغ مالكى(76) ، و سيوطى(77) ، و غيرهم مى‏باشند.

شيخ مفيد در رساله‏اى كه در معناى مولى تصنيف نموده است، و سيد مرتضى علم الهدى در كتاب «شافى‏» ، مولى را به معناى اولى گرفته و به همين نهج استدلال بر امامت امير المؤمنين - عليه افضل صلوات المصلين - نموده‏اند.

قوشجى در «شرح تجريد الاعتقاد» در شرح قول خواجه نصير الدين: و لحديث الغدير المتواتر در تقرير استدلال شيعه گفته است: يكى از معانى مولى، اولى در تصرف است‏خداوند مى‏فرمايد:

ماويكم النار هى مولاكم يعنى اولى بكم.اين معنى را ابو عبيده ذكر كرده است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: ايما امراة نكحت‏بغير اذن مولاها يعنى بغير اذن الاولى بها و المالك لتدبير امرها.و نظير اين در شعر بسيار است.

و بالجمله استعمال مولى به معناى متولى و مالك امر و اولى در تصرف در كلام عرب شايع است، و از امامان لغت منقول است.و مراد آنست كه مولى اسم است‏براى اين معنى، نه صفت است‏به مثابه اولى تا اعتراض نشود كه: مولى از صيغه اسم تفضيل نيست و به معناى تفضيل استعمال نمى‏شود.

و البته در حديث غدير بايد همين معنى مراد باشد تا با صدر حديث آنحضرت: الست اولى بكم من انفسكم «آيا من اولى و سزاوارتر به شما از شما به خود شما نيستم؟ !» مطابقه كند.

قوشجى چون مذهب عامه را دارد، سپس در مقام دفع از استدلال به حديث غدير برآمده است، و ليكن از جهات ديگر نه از جهت معناى مولى كه يكى از آنها اولى به شى‏ء است(78) .

زمخشرى نيز در تفسير آيه هى مولاكم گويد: گفته شده است كه معناى آن اولى بكم است، و گفتار لبيد را در شعر شاهد آورده است و به دنبال آن گويد: وحقيقة مولاكم محراكم و مقمنكم اى مكانكم الذى يقال فيه هو اولى بكم كما قيل: هو مئنة الكرم اى مكان لقول القائل: انه الكريم(79) . «و حقيقت مولاكم يعنى خليق و جدير به شماست‏يعنى محل شماست، آن محلى كه سزاوار است درباره آن گفته شود: آن اولى و اليق به شماست.همچنانكه گفته مى‏شود: او محل و مكان كرم است‏بجاى آنكه گفته شود: او كريم است‏» .

بيضاوى نيز در تفسير خود عين همين عبارت زمخشرى و استشهاد به بيت لبيد را ذكر كرده است، و روشن است كه: بيضاوى از زمخشرى اقتباس كرده است، زيرا وفات زمخشرى در سنه 538 و وفات بيضاوى در سنه 791 بوده است.و هر دو نفر آنها احتمال اين را كه مراد از مولى در آيه شريفه ناصر بوده باشد داده‏اند، ولى در اينجا هريك مثالى جداگانه مى‏زنند: زمخشرى گويد: و جايز است كه مراد هى ناصركم بوده باشد، يعنى لا ناصر لكم غيرها، و مراد نفى ناصر است‏بطور حتم.مثل آنكه مى‏گويند: اصيب فلان بكذا فاستنصر الجزع. «فلان كس به فلان مصيبت مبتلا شد، و از جزع و فزع يارى طلبيد» ، يعنى يار و معينى غير از جزع نداشت.و از همين قبيل است گفتار خداوند تعالى:

و ان يستغيثوا يغاثوا بمآء كالمهل (80) «جهنميان اگر استغاثه كنند و فريادرس خواهند، به فرياد آنها با آبى كه همانند فلز گداخته است، خواهند رسيد» (81) .

و بيضاوى گويد: يا اينكه معناى مولى ناصر باشد بر طريق گفتار عرب كه گويد: تحية بينهم ضرب وجيع يعنى «تحيت و تهنيتى كه در بين آنها صورت گرفت كتك زدن دردناكى بود» (82) .

و خازن در تفسير آيه هى مولاكم گويد: يعنى وليكم.و گفته شده است: هى اولى بكم، آتش به شما سزاوارتر است‏به جهت گناهانى كه در دنياى بجاى آورده‏ايد.و معنى اين مى‏شود كه: آتش همان چيزى است كه ولايت‏بر شما دارد، چون امور شما را تملك كرده است، و شما خودتان را به آتش تسليم نموده‏ايد، پس آتش اولى و سزاوارتر است‏به شما از هر چيزى! و گفته شده است كه معناى آيه اينست: لا مولى لكم و لا ناصر، چون هر كس كه آتش مولاى او باشد، پس مولائى ندارد (83) .

فخر رازى با اعتراف به آنكه يكى از معانى مولى، اولى است، او نهجى ديگر را پيموده است و گفته است كه: بر اين نهج، استدلال شريف مرتضى به آيه بر ولايت امير المؤمنين عليه السلام تمام نمى‏شود.و ما عين ترجمه عبارات او را در اينجا ذكر مى‏كنيم و سپس در اين باره به بحث مى‏پردازيم:

او گفته است: در آيه شريفه:

(ماواكم النار هى مولاكم و بئس المصير) در لفظ مولى در اينجا چند قول است: يكى قول ابن عباس مولاكم يعنى مصيركم.و تحقيق اين معنى آنست كه مولى موضع و محل ولى است.و ولى به معناى قرب است.و بنابراين معنى اينطور مى‏شود كه: آتش موضع و محل شماست، آن محلى كه شما به آن نزديك مى‏شويد و به آن مى‏رسيد.

دوم: قول كلبى است، او گويد: معنايش اينست كه: اولى بكم آتش اولى و سزاوارتر به شماست.و اين نيز قول زجاج و فرآء و ابو عبيده مى‏باشد.و بدان كه اين معنى معنائى است كه ذكر كرده‏اند، و تفسير لفظ مولى نيست، زيرا اگر لفظ مولى و لفظ اولى در لغت داراى يك معنى باشد، بايد استعمال هر يك از آنها در جاى ديگرى صحيح باشد.و بنابراين بايد صحيح باشد كه بگوئيم: هذا مولى من فلان، همچنانكه مى‏گوئيم: هذا اولى من فلان.و همچنين بايد صحيح باشد كه بگوئيم: هذا اولى فلان، همچنانكه مى‏گوئيم: هذا مولى فلان.و چون اين گفتار باطل است، فلهذا بايد گفت: معنائى كه براى مولى ذكر كرده‏اند (اولى) معنى و مقصود از رساندن مراد است نه تفسير لفظ مولى.

و ما بر اين نكته تنبيه كرديم، چون شريف مرتضى براى امامت على عليه السلام به گفتار رسول خدا: من كنت مولاه فعلى مولاه تمسك كرده است و گفته است: يكى از معانى مولى، اولى است.و براى اثبات مدعاى خود به گفتار ائمه لغت در تفسير آيه هى مولاكم استدلال نموده است، كه آنان گفته‏اند: معناى مولى، اولى است.و چون ثابت‏شد كه لفظ مولى مى‏تواند متحمل معناى اولى باشد، واجب است كه در حديث من كنت مولاه حمل بر آن كنيم.زيرا بعضى از معانى ديگر يا ثبوت آن درباره على واضح است همچون ابن عم و ناصر، و يا انتفائش واضح است همچون معتق و معتق، و در صورت اول اراده آن موجب بيهودگى و لغويت است، و در صورت دوم موجب كذب و خلاف واقع.انتهى كلام سيد مرتضى.

سپس گويد: و چون ما با دليل اثبات كرديم كه گفتار اين جماعت از اهل لغت در اينجا، معنى و مرادى است كه ذكر شده است، نه تفسير و معناى حقيقى آن، در اينصورت استدلال به آيه هى مولاكم براى اثبات مذهب سيد مرتضى ساقط مى‏شود.

و در آيه وجه ديگرى نيز متصور مى‏شود، و آن اينست كه بگوييم: معناى هى مولاكم، لا ناصر لكم است.چون كسى كه آتش مولاى او باشد بنابراين مولى ندارد، همچنانكه گفته مى‏شود، ناصره الخذلان و معينه البكاء (ناصر او عدم موفقيت است، و يار و معين او گريه است) يعنى ناصر و معينى ندارد.

و آنچه موجب تاييد و تقويت اين وجه است، گفتار خداست كه مى‏فرمايد:

و ان الكافرين لا مولى لهم (84) . «و بدرستيكه كافران مولى ندارند» .و نيز گفتار خداست كه مى‏فرمايد:

يغاثوا بمآء كالمهل (85) و(86) . «به فرياد دوزخيان با آبى كه همانند فلز گداخته است، رسيده مى‏شود» .

علامه امينى - رحمة الله عليه - بعد از بيان و نقل بيشتر از قسمت‏هائى را كه ما از فخر رازى نقل كرديم، گفتارى را از او از كتاب «نهاية العقول‏» نقل مى‏كند، كه او گويد: تصرف واضع لغت در الفاظ و كلمات فقط در مفردات است نه در جمل تركيبيه، مثلا لفظ انسان را براى معناى منظورى وضع كرد، ولفظ حيوان را براى معناى منظور ديگرى.و ما چون نسبت‏حيوان را به انسان داديم و گفتيم: الانسان حيوان اين نسبت مربوط به وضع نيست‏بلكه عقلى است.و بنابراين اگر لفظ مولى، و لفظ اولى داراى يك معنى باشند بدون زياده و نقصان، ما بايد در تركيب‏هاى كلام بتوانيم هر يك را به جاى ديگرى بگذاريم.چون دانستيم كه نسبت مربوط به وضع نيست، بلكه فقط كلمات مفرده راجع به وضع است.و چون نمى‏توانيم لفظ مولى را به جاى اولى بگذاريم و نه بالعكس، فلهذا بايد بگوئيم مولى و اولى دو معناى جداگانه دارند.(87) .

و نيز گويد: رازى در سخن ديگرش پا را از اين مرحله فراتر نهاده و سخن خود را حق پنداشته، و در كتاب «نهاية العقول‏» خود گفته است كه: احدى از علماء علم نحو و لغت، آمدن صيغه مفعل را كه براى زمان، و يا مكان، و يا براى حدث مصدرى است، به معناى افعل كه صيغه‏اى است كه افاده تفضيل و برترى مى‏كند ذكر نكرده‏اند.

و بر اين گفتارش، قاضى عضد ايجى در «مواقف‏» ، و شاه صاحب هندى در «تحفه اثنا عشرية‏» ، و كابلى در «صواقع‏» ، و عبد الحق دهلوى در «لمعات‏» ، و قاضى سنآء الله پانى‏پتى در «سيف مسلول‏» ، از او پيروى كرده‏اند.و بعضى در انكار چنان مبالغه كرده‏اند كه استعمال نشدن صيغه مفعل را به جاى افعل مستند به انكار اهل عربيت نموده‏اند.

اساس اين شبهه از رازى است كه خود در كتابهاى خود بيان كرده و به ديگرى نسبت نداده است، و اين پيروان از او كور كورانه تقليد كرده و به هر جا و به هر قدر كه مى‏توانستند در ضعف دلالت‏حديث طبق مرام و منظور اماميه، كوشيده‏اند.

و بر همين اصل شاه ولى الله صاحب هندى در «تحفه اثنا عشرية‏» گفته است كه: دلالت‏حديث غدير بر امامت وقتى تمام است كه مولى به معناى ولى آيد با آنكه صيغه مفعل به معناى صيغه فعيل نيامده است.

و بنابراين مى‏خواهد نصوصى را كه اهل لغت درآمدن مولى به معناى ولى‏نموده‏اند، انكار كند با آنكه مى‏دانيم مولى به معناى ولى امر، درباره ولى زن، و ولى يتيم، و ولى بنده، و ولاية سلطان، و ولى عهد، و نظاير اينها در لغت و محاورات استعمال فراوان دارد.

علامه امينى با اصرارى هر چه تمامتر در مقام دفع شبهات رازى برآمده، و درصدد است كه معناى حقيقى و اصلى كلمه مولى را به اولى به شى‏ء برگرداند.او مى‏گويد: بسيار جاى شگفت است از رازى كه براى او پنهان مانده است كه در حالات مختلفه مشتقات، از جهت لزوم و تعديه، به حسب صيغه‏هاى متفاوت آنها، متحد بودن معنى يا ترادف بين الفاظ، در جوهريات و حقايق معانى واقع مى‏شود نه در عوارض حادث از انحاء تركيب و صرف الفاظ و صيغه‏هاى مختلف آنها.پس اختلاف حاصل در بين كلمه مولى و كلمه اولى به اينكه دومى بايد مصاحب با باء استعمال شود و بگوئيم: اولى به، و اولى بدون باء و بگوئيم: مولى، راجع به صيغه افعل است از اين ماده، همچنانكه مصاحبت‏با من از مقتضيات همان صيغه است و مى‏گوئيم: اولى به من فلان.و بنابراين مفاد و معناى فلان اولى بفلان با فلان مولى فلان واحد است.زيرا در هر دو حال مراد اولويت او از غير اوست.

همچنانكه صيغه افعل اضافه به تثنيه و جمع، و يا ضمير آنها بدون ادات مى‏شود و مى‏گوئيم: زيد افضل الرجلين و افضلهما، و افضل القوم و افضلهم.و اما اگر بعد از آن مفرد باشد نمى‏توانيم اضافه كنيم، نمى‏توانيم بگوئيم: زيد افضل عمرو، و بايد با ادات بياوريم و بگوئيم: افضل من عمرو.

و هيچ عاقلى شك ندارد كه: معنى و مفاد، در جميع اين صيغه‏هاى مختلف، واحد است، و همچنين در بقيه صيغه‏هاى افعل همانند اعلم و اشجع و احسن و اسمح و اجمل و نظائرها.

و براى تاييد كلام خود از گفتار تفتازانى در «شرح مقاصد» ، و قوشجى در «شرح تجريد» دليل آورده است كه آنها آمدن مولى را در حديث‏به معناى اولى انكار نكرده‏اند، و همچنين مير سيد شريف جرجانى در «شرح مقاصد» گفتار آن دو را قبول كرده، و زياده بر آنها مناقشه قاضى عضد را به اينكه مفعل را به معناى افعل كسى ذكر نكرده است، رد كرده است، با اين پاسخ كه: مولى به معناى‏متولى و مالك امر و اولى به تصرف، در كلام عرب شايع، و از امامان لغت منقول است.

و ابن حجر در «صواعق‏» ص 24 با سرسختى او در رد استدلال به حديث غدير، آمدن مولى را به معناى اولى به شى‏ء قبول دارد، و ليكن مناقشه او در اينست كه آيا اولويت در جميع امور است و يا در بعضى از جهات؟ آنگاه احتمال اخير را اختيار كرده است.و نسبت فهم اين معنى را از حديث، به شيخين: ابوبكر و عمر داده است، كه به امير المؤمنين عليه السلام گفتند: امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة.

و شيخ عبد الحق در «لمعات‏» خود اين معنى را از ابن حجر حكايت كرده است.و شيخ شهاب الدين احمد بن عبد القادر شافعى در «ذخيرة المال‏» ، از ابن حجر پيروى كرده و گفته است: التولى: الولاية و آن صديق و ناصر و اولى به پيروى و نزديكى است، مانند گفتار خداوند تعالى:

ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه (88) ، (سزاوارترين مردم به ابراهيم، آن كسانى هستند كه از او متابعت مى‏كنند) .و اين همان معنائى است كه عمر از حديث فهميد، چون حديث را شنيد گفت: هنيئا يابن ابى طالب! امسيت ولى كل مؤمن و مؤمنة.انتهى كلام ابن حجر.

و شريف سيد مرتضى از ابو العباس مبرد نقل كرده است كه: اصل يا ولى، الذى هو اولى و احق بوده است و همچنين است مولى.

و ابو نصر فارابى جوهرى در «صحاح اللغه‏» در ماده ولى در شرح بيت لبيد گويد: مراد لبيد اين بوده است كه: اولى موضع يكون فيه الخوف.و ابو زكريا خطيب تبريزى، در شرح «ديوان حماسه‏» ج 1 ص 22 در قول جعفر بن علبة الحارثى:

الهفى بقرى سحبل(89) حين احلبت علينا الولايا و العدو المباسل

«اى حسرت اسف‏انگيز من! اى كاش بودى و مى‏ديدى كه در سرزمين قرى كه در بيابان واسعى است، چگونه زنان نزديك به من - و يا ضعفاء و عشاير و قبايل - با دشمنان قهار و متجاوز دست‏به دست هم داده، و يكديگر را در شوريدن به حريم ما يارى كردند» ، از جمله معانى هشتگانه مولى را ولى و اولى به شى‏ء شمرده است.و از عمر بن عبد الرحمن فارسى قزوينى در «كشف الكشاف‏» در بيت لبيد گويد: مولى المخافة يعنى اولى و احرى بان يكون فيه الخوف.و سبط ابن جوزى در «تذكره‏» ص 19 اولى را يكى از معانى ده گانه‏اى شمرده است كه به علمآء عربيت استناد داده شده است.و همانند سبط ابن جوزى، ابن طلحه شافعى است كه در كتاب «مطالب السؤول‏» ص 16 اولى را در طليعه معانى وارده در كتاب خود آورده است، و از او شبلنجى در كتاب «نور الابصار» ص 78 پيروى كرده و اين معنى را نسبت‏به علمآء داده است، و دو شارح معلقات سبع: عبد الرحيم بن عبد الكريم، و رشيد نبى در بيت لبيد گفته‏اند كه: مرا از ولى المخافة: الاولى بالمخافة است(90) .

بارى، مرحوم امينى پافشارى مى‏كند در اينكه اصل معناى لغوى مولى، اولى است، و حتى در بقيه معانى بيست و ششگانه مولى يكايك بحث مى‏كند و آنها را به اولى برمى‏گرداند.و فخر رازى و پيروانش نيز پافشارى دارند در اينكه معناى اصلى مولى، اولى نيست و صيغه مفعل به جاى افعل تفضيل نيامده است، و بنابراين از حديث من كنت مولاه فعلى مولاه همچنانكه سيد مرتضى در «شافى‏» استدلال بر امامت كرده است، نمى‏توان استفاده نمود.

به نظر حقير اين هر دو دانشمند در تضارب و تخاصمى كه با هم دارند دچار اشتباه شده‏اند.اما فخر رازى، به جهت آنكه با فرض آنكه معناى حقيقى مولى، اولى نباشد، و ليكن به اعتراف او در محل و موضع اولى استعمال مى‏شود.و همين قدر براى استدلال اماميه كافى است.و از استدلال سيد مرتضى نيز بيشتر از اين به دست نمى‏آيد.او مى‏گويد: يكى از معانى مولى، اولى است، و چون بقيه معانى يا بين الثبوت و يا بين الكذب است پس بايد معناى مراد و مقصود از اين حديث اولى باشد.و اين استدلال صحيح است.

و اما علامه امينى، به جهت آنكه ما دليلى نداريم كه معناى موضوع له و حقيقى مولى، اولى است، بلكه دليل بر خلاف آن داريم. فلهذا براى اثبات عقيده اماميه نيازى هم به اين تطويل و خط مشى نيست.ما از راه ساده و آسان از حديث غدير اثبات ولايت و امامت مى‏كنيم، و از استشهادات فخر رازى به عدم آمدن بعضى از صيغ به جاى ديگرى نيز در فراغ خواهيم بود.و براى روشن شدن اين موضوع به دو مقدمه نياز داريم:

مقدمه اول: اختلاف الفاظ و صيغه‏هاى مختلف، براى افاده معانى متفاوت است، وگرنه وضع كلمات مختلفه و صيغه‏هاى متفاوته غلط و عبث‏بود، و بر همين اصل بسيارى برآنند كه اصولا الفاظ مترادفه در لغت نيامده است، و آنچه به نظر مترادف مى‏رسد، و يا اهل لغت در كتب خود به عنوان معناى مترادف ضبط كرده‏اند، در حقيقت مترادف نيستند و براى يك معناى مشترك در جميع جهات وضع نشده‏اند، بلكه در هر يك از آن معانى خصوصيتى است كه به لحاظ آن خصوصيت، لفظ را براى آن وضع كرده‏اند، گرچه هر دو لفظ و يا چند لفظ در انطباق با معانى مشتركه بين آنها اشتراك داشته باشند.مثلا انسان و بشر كه مترادف به نظر مى‏آيند، براى حقيقت معناى انسان وضع شده‏اند، و ليكن بشر به ملاحظه اينكه انسان داراى بشره و پوست است، در مقابل ملك و جن كه بشره ندارند، و انسان به ملاحظه اينكه موجودى است داراى انس و يا داراى فراموشى، اگر از انس و يا نسى (نسيان) مشتق شده باشد.و به همين جهت در قرآن كريم انبياء به مردم مى‏گويند: ما بشرى مانند شما هستيم، يعنى داراى پوست و بشره هستيم.

قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم (91) . «رسولان به آن قومى كه بعد از نوح آمده بودند، گفتند: ما نيستيم مگر بشرى همانند شما» !

قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد (92) .بگو (اى پيغمبر) اينست و غير از اين نيست كه من بشرى هستم همانند شما كه به من وحى مى‏شود كه خداوند شما خداوند يگانه است‏» .

چون در اين محاورات، كافران رسالت رسول را از كسى كه انسان باشد و داراى پوست و بشره باشد يعنى طبيعى و مادى باشد، انكار داشتند.و يا حضرت مريم به فرشته آسمانى مى‏گويد: چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى كه بشرى خود را با بدن من مس نكرده است، و من زن فاجره‏اى نيستم!

قالت انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيا (93) .زيرا كه لازمه پسر آوردن و حامله شدن تماس با انسانى است كه داراى پوست و بشره باشد، نه نفس ملكوتى انسان.

و بنابراين گفتار، صيغه مفعل براى حدث و يا براى زمان و يا براى مكان وضع شده است، و صيغه افعل براى افاده برترى و مزيت.و اين دو معناى مختلفى است گرچه در اصل معناى مشترك كه از آن اشتقاق يافته‏اند مشترك باشند.

فعليهذا فخر گفته است كه: خليل و همقطاران او معناى اولى را در كتب خود ذكر نكرده‏اند(94) .و مير سيد شريف در «شرح مواقف‏» گفته است: هيچيك از ائمه لغت صيغه مفعل را به معناى افعل ذكر نكرده‏اند.و گفتار خداوند تعالى:

و ماواكم النار هى مولاكم يعنى مقركم و ما اليه ما لكم و عاقبتكم .و به همين جهت در ذيل آن فرموده است:

و بئس المصير (95) يعنى بد بازگشتى است.

و بنابر آنچه گفته شده، استفاده مى‏شود كه: اراده معناى اولى از لفظ مولى كه در بسيارى از تفاسير آمده است، بنابر رسانيدن معنى با الفاظى است كه در بسيارى از جهات با معناى حقيقى آن لفظ مناسبت دارد گرچه معناى حقيقى آن نباشد.و اين روش در بسيارى از كتب لغت نيز ديده مى‏شود، كه معانى حقيقيه‏را تنها بيان نمى‏كنند بلكه آنها را و موارد استعمال الفاظ را مجموعا ذكر مى‏كنند.