شيخ طوسى در «امالى» خود، از شيخ مفيد، با سند متصل از زيد بن
ارقم آورده است كه: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله بغدير خم يقول: ان
الصدقة لا تحل لى و لا لاهل بيتى.لعن الله من ادعى الى غير ابيه، لعن الله من
تولى غير مواليه.الولد لصاحب الفراش و للعاهر الحجر.و ليس لوارث وصية.الا و قد
سمعتم منى و رايتمونى.الا من كذب على متعمدا فليتبوء مقعده من النار.
الا و انى فرط لكم على الحوض، و مكاثر بكم يوم القيامة، فلا
تسودوا وجهى.الا لاستنقذن رجالا من النار و ليستنقذن من يدى اقوام. ان الله
مولاى، وانا مولى كل مؤمن و مؤمنة.الا فمن كنت مولاه فهذا على مولاه(66) .
«شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم مىفرمود:
صدقه حلال نيست، نه براى من و نه براى اهل بيت من.خداوند لعنت كرده است كسى را
كه خود را به غير پدرش نسبت دهد.خداوند لعنت كرده است كسى را كه در تحت ولايت
غير موالى خود درآيد.فرزند متعلق به كسى است كه صاحب فراش است (كه به نكاح صحيح
زن حامله را داراست) و از براى شخص فاجر و زناكار، از فرزند بهرهاى نيست، بهره
او سنگ است (كه به حكم حاكم شرع بايد در صورت احصان سنگسار شود) .براى وارث
وصيت نافذ نيست (بطوريكه از حق ساير وراث كم شود و در زيادى از ثلث كه حق متوفى
است قرار گيرد) .آگاه باشيد كه شما از من شنيديد و مرا ديديد، آگاه باشيد كه هر
كس بر من متعمدا دروغ ببندد محل و ماواى او آتش مىباشد.آگاه باشيد كه من
پيشدار و جلودار شما هستم در روز قيامتبه رفتن به سوى حوض كوثر، و بواسطه كثرت
شما در روز قيامتخود را غالب مىبينم، و به كثرت شما در خود احساس كثرت و
مطلوبيت مىكنم.پس شما موجب خجلت من (روسياهى) نشويد! آگاه باشيد كه من مردانى
را كه سهميه آنها آتش است استنقاذ مىكنم و مىگيرم و نجات مىدهم، و هر آينه
استنقاذ مىشوند و ربوده مىگردند از دو دست من اقوامى. حقا خداوند مولاى من
است، و من مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى هستم.آگاه باشيد كه هر كس كه من
مولاى او هستم پس اين على مولاى اوست» .
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از سهم بن حصين اسدى روايت
مىكند كه او گفت: من با عبد الله بن علقمة وارد مكه شديم، و عبد الله بن علقمه
در مدت روزگار خود از سبكنندگان على بن ابيطالب بود.
من به عبد الله گفتم: ميل دارى نزد اين مرد (ابو سعيد خدرى) برويم
و با او تجديد عهد بنمائيم؟ !
گفت: آرى! و ما به نزد ابو سعيد رفتيم.عبد الله به او گفت: آيا تو
درباره على منقبتى از رسول خدا شنيدهاى؟ ! گفت: آرى! چون آن را براى تو بازگو
كردممىتوانى از مهاجرين و انصار و از قريش نيز بپرسى و بدانى كه رسول خدا در
روز غدير خم ابلاغ امر خدا كرد و گفت: ايها الناس! الست اولى بالمؤمنين من
انفسهم؟ گفتند: آرى پيغمبر سه بار اين جمله را تكرار نمود و پس از آن گفت: اى
على نزديك بيا! و رسول خدا دستهاى على را بلند كرد بطوريكه سپيدى زير بغل آن دو
نمايان شد و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.و اين جمله را نيز سه بار تكرار كرد.
عبد الله بن علقمه به ابو سعيد گفت: تو خودت اين كلمات را از رسول
خدا شنيدى؟ ! ابو سعيد گفت: آرى، و اشاره به سينهاش و به دو گوشش كرد و گفت:
دو گوش شنيده و قلب من آنرا حفظ كرده است.
عبد الله بن شريك گويد: چون عبد الله بن علقمه و سهم بن حصين از
سفر برگشتند، در وقتى كه ما نماز ظهر را در ماعتخوانده بوديم عبد الله بن
علقمه برخاست و در حضور جمعيتسه بار گفت: انى اتوب الى الله و استغفره من سب
على(67) «من به سوى خداوند توبه مىكنم، و از او طلب آمرزش و غفران
مىنمايم از سبى كه به على كردهام» .
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از عبد الله بن يزيد، از
پدرش روايت مىكند كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: على بن ابيطالب
مولى كل مؤمن و مؤمنة، و هو وليكم من بعدى(68) .
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از عمير بن سعد آورده است
كه او شنيده استسخن على را كه در رحبة مردم را سوگند مىداده است كه هر كس سخن
رسول خدا را شنيده است كه: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد
من عاداه برخيزد و شهادت دهد.و ده نفر و اندى برخاستند و شهادت دادند(69) .
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود روايت مىكند از عبد
الرحمن بنابى ليلى كه گفت: پدرم گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله پرچم را در
روز خيبر به على بن ابيطالب عليه السلام داد، و خداوند خيبر را به دست او فتح
كرد.و او را در روز غدير خم بپا ايستاند، و به مردم اعلان كرد كه او مولاى هر
مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى است.و قال له: انت منى و انا منك.و قال له: تقاتل يا
على على التاويل كما قاتلت انا على التنزيل.و قال انت منى بمنزلة هارون من موسى
الا انه لا نبى بعدى.و قال له: انا سلم لمن سالمك، و حرب لمن حاربك.و قال له:
انت العروة الوثقى.و قال له انت تبين لهم ما اشتبه عليهم من بعدى.و قال له: انت
امام كل مؤمن و مؤمنة، و ولى كل مؤمن و مؤمنة بعدى.و قال له: انت الذى انزل
الله فيه: و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر. و قال له: انت
الآخذ بسنتى و الذاب عن ملتى.و قال له: انا اول من تنشق عنه الارض و انت معى.و
قال له: انا عند الحوض و انت معى. و قال له: انا اول من يدخل الجنة و انتبعدى،
تدخلها و الحسن و الحسين و فاطمة.و قال له: ان الله اوحى الى بان اقوم بفضلك،
فقمتبه فى الناس، و بلغتهم ما امرنى الله بتبليغه.و قال له: اتق الضغائن التى
فى صدور من لا يظهرها الا بعد موتى، اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون.
«و به او گفت: تو از من هستى و من از تو هستم.و به او گفت: اى على
من براى پذيرش ظاهر قرآن با مردم جنگ كردم، و تو براى پذيرش واقعيت و تحقق آن.و
به او گفت: نسبت تو با من همانند نسبت هارون استبا موسى مگر آنكه پيغمبرى بعد
از من نيست.و به او گفت: من صلح هستم با هر كه با تو صلح باشد، و مبارز هستم با
هر كه با تو مبارزه كند.و به او گفت: تو دستاويز محكم خدا هستى.و به او گفت: تو
واضح كننده و روشنكننده هستى براى آنان آنچه را كه بعد از من بر ايشان مشتبه
گردد.و به او گفت: تو امام و پيشواى هر مؤمن و مؤمنهاى هستى، و تو ولى هر مؤمن
و مؤمنهاى بعد از من هستى.و به او گفت: تو آن كسى هستى كه خداوند در شان او و
اذان من الله و رسوله را نازل كرد.و به او گفت: تو گيرنده سنت من هستى و
دفاعكننده از آئين من.و به او گفت: من اولين كسى هستم كه هنگام رستاخيز زمين
براى او شكافته مىشود و تو با من هستى.و به او گفت: من در كنار حوض كوثرم و تو
با من هستى.و من اولين كسى هستم كه وارد بهشت مىشود و تو بعد از من هستى كه با
حسن و حسين وفاطمه عليها السلام وارد مىشوى.و خداوند به من وحى كرده است كه
براى بيان فضل تو برپا خيزم، و من براى آن در ميان مردم قيام كردم و آنچه را كه
خداوند مرا به تبليغ آن امر كرده بود تبليغ كردم.و به او گفت: بپرهيز از
كينههائى كه در سينه كسانى است كه آن را آشكار نمىكنند مگر پس از مرگ من،
ايشان را خداوند لعنت مىكند و لعنت كنندگان نيز لعنت مىكنند.
ثم بكى النبى فقيل: مما بكاؤك يا رسول الله؟ قال: اخبرنى جبرائيل
عليه السلام عن ربه عز و جل: ان ذلك يزول اذا قام قائمهم، و علت كلمتهم، و
اجتمعت الامة على محبتهم، و كان الشانى لهم قليلا، و الكاره لهم ذليلا، و كثر
المادح لهم، و ذلك حين تغير البلاد، و تضعف العباد، و الاياس من الفرج، فعند
ذلك يظهر القائم فيهم - الحديث(70) .
«و سپس رسول خدا گريست.از آنحضرت از علت گريه چون سئوال شد، گفت:
جبرئيل عليه السلام از پروردگارش عز و جل به من خبر داده است كه اين كينهها و
آزارها، در وقتى كه قائم آل محمد قيام كند سپرى مىشود، و در هنگامى كه كلمه و
نام ايشان بالا رود و امت من بر محبت ايشان مجتمع گردند.و در آنوقت زشتگويان
بر آنها كم خواهند بود، و ناپسندداران آنها ذليل و بىارج خواهند بود، و مداحان
و ثناگويان آنها زياد خواهند بود، و اين زمانى به وقوع خواهد پيوست كه شهرها و
بلاد دگرگون گردد، و بندگان خدا در ضعف و ناتوانى بسر برند، و ياس و نااميدى از
فرج و گشايش همه را فرا گيرد.در آن وقت است كه قائم آل محمد در ميان آنها
پديدار گردد» - الحديث.
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از مجاشعى، با دو سند: يكى
از محمد بن جعفر بن محمد از پدرش حضرت صادق عليه السلام، و ديگرى از حضرت رضا
عليه السلام، از پدرش موسى، از پدرش جعفر بن محمد عليه السلام، و با هر دو سند
آنحضرت از آبائشان، از امير المؤمنين عليه السلام روايت كردهاند كه شنيدم رسول
خدا صلى الله عليه و آله مىگفت: بنى الاسلام على خمس خصال: على الشهادتين، و
القرينتين.قيلله: اما الشهادتين فقد عرفنا هما، فما القرينتان؟ قال: الصلوة و
الزكوة، لا يقبل احديهما الا بالاخرى، و الصيام و حجبيت الله من استطاع سبيلا،
و ختم ذلك بالولاية.فانزل الله عز و جل: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم
نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(71) .
«اسلام بر پنج صفت فضيلتدار بنا شده است: بر شهادتين، و بر
قرينتين.از آنحضرت پرسيده شد كه: ما شهادتين را دانستهايم و ليكن مراد از
قرينتين چيست؟ رسول خدا فرمود: نماز و زكوة، يكى از آن دو قبول نمىشود بدون
ديگرى.و سومى از پنجخصال، روزه، و چهارمى حجبيت الله الحرام استبراى كسى كه
مستطيع باشد.و اين چهار خصلتبه موضوع پنجم ختم شده است كه آن ولايت است.و
خداوند در اين باره آيه اكمال دين و اتمام نعمت را فرود آورده است» .
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از ابوذر غفارى: جندب بن
جنادة روايت كرده است كه يقول: رايت رسول الله صلى الله عليه و آله اخذ بيد على
بن ابيطالب عليه السلام فقال له: يا على! انت اخى، و صفيى، و وصيى، و وزيرى، و
امينى، مكانك منى فى حياتى و بعد موتى كمكان هارون من موسى الا انه لا نبى
معى.من مات و هو يحبك ختم الله عز و جل له بالامن و الايمان، و من مات و هو
يبغضك لم يكن له فى الاسلام نصيب(72) .
ابوذر مىگفت: ديدم كه رسول خدا دست على را گرفته بود و به او
مىگفت: اى على! تو برادر من هستى! تو برگزيده و خلاصه و نتيجه من هستى! تو وصى
من هستى! تو وزير من هستى! تو امين من هستى! مقام و منزلت تو نسبتبه من چه در
حيات من و چه بعد از مرگ من مقام و منزله هارون است نسبتبه موسى مگر اينكه با
من پيغمبرى ديگر نيست، كسى كه بميرد با دوستى تو خداوند عز و جل خاتمه كار او
را به امن و ايمان منتهى مىكند، و كسى كه بميرد با دشمنى تو، او از اسلام
بهرهاى ندارد» .و نيز در «امالى» شيخ با سند متصل خود از عمرو بن ميمون اودى
روايت كرده است كه در حضور او از على بن ابيطالب عليه السلام سخنى به ميان آمد
او گفت: جماعتى كه على عليه السلام را به زشتى ياد كنند، ايشان آتش گيره
دوزخند.و من اين آيه را از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله شنيدم كه از جمله
آنها حذيفة بن يمان و كعب بن عجرة بودند كه هر يك از آنها مىگفتند: به على
عليه السلام چيزهائى عنايتشده است كه به هيچ يك از افراد بشر داده نشده است:
او شوهر فاطمه سيده زنان اولين و آخرين است.چه كسى همانند فاطمه را ديده و يا
شنيده است كه يكنفر از اولين و آخرين با مثل فاطمه ازدواج كرده است؟ و على پدر
حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت از اولين و آخرين است.اى جماعت مردم! شما چه
كسى را همانند اين دو فرزند مىيابيد؟ و ديگر آنكه رسول خدا پدر زن اوست، و او
وصى رسول خداست در اهلش و ازواجش.پيامبر تمام درهاى خانههاى اصحاب خود را به
مسجد بست غير از در خانه على را.و على فاتح خيبر، و دارنده لواى جنگ در روز
خيبر است.رسول خدا دو چشمان او را با آب دهان تر كرد در حالى كه چشمان او درد
مىكرد، على چشمانش فورا خوب شد و ديگر تا آخر عمر از چشم درد شكايت نكرد، و نه
از شدت حرارت و از برودت چيزى احساس ننمود.
و على صاحب روز غدير است كه پيامبر نام او را به بزرگى ياد كرد، و
بر تمام امتخود ولايت او را لازم و واجب شمرد، و عظمت و ابهت اين امر را براى
مردم شناسانيد، و مقام و مكانت على را مبين و روشن ساخت و گفت: ايها الناس! من
اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: الله و رسوله.قال: فمن كنت مولاه فهذا على مولاه
(73) .
و نيز شيخ در «امالى» از ابى عمير زاذان، در خطبهاى كه حضرت
امام حسن عليه السلام در ميان مردم در حضور معاوية ايراد كردند بيان مىكند كه
حضرت در آن خطبه، فضل و شرف پدرشان، و سوابق او را در اسلام، و آنچه را كه از
تصريحاتو نصوص رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره او ذكر كردهاند همه را
بيان مىكنند تا اينكه در اين خطبه مىفرمايد: فقد تركتبنو اسرائيل هارون و هم
يعلمون انه خليفة موسى فيهم و اتبعوا السامرى، و قد تركت هذه الامة ابى و
بايعوا غيره و قد سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله يقول له: انت منى بمنزلة
هارون من موسى الا النبوة.و قد راوا رسول الله صلى الله عليه و آله نصب ابى يوم
غدير خم و امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب(74) .
«بنى اسرائيل نيز هارون را ترك كردند با آنكه مىدانستند او
جانشين حضرت موسى است در ميان آنها، و از سامرى پيروى كردند. و اين امت پدر مرا
ترك كردند و با غير او بيعت كردند در حاليكه از رسول خدا صلى الله عليه و آله
شنيده بودند كه به او مىفرمود: منزله تو نسبتبه من منزله هارون است نسبتبه
موسى به استثناء نبوت.و آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديده بودند كه در
روز غدير خم پدرم را به ولايت نصب نمود و مردم را امر كرد كه حاضران از ايشان
به غائبان برسانند» .
و نيز در «امالى» همين مضمون از خطبه حضرت امام حسن را با الفاظى
ديگر و با سندى ديگر از عبد الرحمن بن كثير، از جعفر بن محمد، از پدرش، از جدش:
على بن الحسين عليه السلام روايت مىكند(75) .
و نيز شيخ محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، در «امالى»
خود با سند متصل خود روايت مىكند از محمد بن نوفل بن عائذ صيرفى كه او گفت: من
در نزد هيثم بن حبيب صيرفى بودم كه ابو حنيفة: نعمان بن ثابتبر ما وارد شد، و
در بين ما سخن از امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام به ميان آمد، و سخن
از غدير خم بين ما رد و بدل شد.
ابو حنيفة گفت: من به اصحاب خودم گفتهام كه شما در برابر اينها
(شيعيان) اقرار به حديث غدير خم نكنيد زيرا كه در اينصورت در مخاصمه و نزاع بر
شما غالب مىشوند!
در اين حال رنگ از چهره هيثم بن حبيب صيرفى پريد و سيمايش دگرگون
شد، و گفت: چرا اقرار و اعتراف به حديث غدير نكنند؟ اى نعمان مگر حديث غدير نزد
تو ثابت نيست؟ !
ابو حنيفه گفت: آرى حديث غدير در نزد من است و براى من روايتشده
است!
هيثم گفت: پس چرا شما به آن اقرار نمىكنيد در حاليكه روايت كرد
براى ما حبيب بن ابى ثابت از ابو طفيل، از زيد بن ارقم كه على عليه السلام در
رحبه مردمى را كه آنرا از پيغمبر شنيده بودند سوگند داد كه شهادت دهند؟
ابو حنيفه گفت: آيا شما نمىبينيد كه در اين مسئله چقدر گفتگو و
بحثبه ميان آمده است كه على مجبور مىشود مردم را براى اقرار و اعتراف به آن
سوگند دهد؟ !
هيثم گفت: آيا ما على را تكذيب كنيم؟ ! و يا گفتار او را رد كنيم؟
!
ابو حنيفه گفت: ما على را تكذيب نمىكنيم و گفتار او را نيز رد
نمىنمائيم و ليكن تو مىدانى كه در ميان مردم افرادى هستند كه غلو مىكنند!
هيثم گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله حديث غدير را مىگويد، و
در ميان مردم با نداى بلند خطبه مىخواند، آنگاه ما از بيان آن بترسيم و تقيه
كنيم كه شايد غلو كنندهاى غلو كند، و يا گويندهاى چنان گويد؟ ! (76)
در اينحال مردى براى مسئلهاى در مجلس آمد كه بپرسد، بحث را قطع
كرد.و اين گفتار مجلس ما در كوفه منعكس شد، و در بازار كوفه با ما حبيب بن نزار
بن حيان بود، كه به نزد هيثم آمد و به او گفت: آنچه درباره على تو سخن گفتهاى
و سخن آن شخص ديگر به من رسيد - و حبيب مولاى بنى هاشم بود(77) -
هيثم گفت: نظر در اين مطلب بيش از اين مقدار است ليكن تو امر را سهل و آسان
بگير!
و بعد از اين جريان، در موسم حج ما براى حجحركت كرديم، و با ما
حبيب نيز بود، و داخل شديم بر حضرت ابو عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام و
سلام كرديم، و حبيب جريان واقعه كوفه و بحثبا ابو حنيفه و انكار اقرار و
اعتراف او را درباره حديث غدير، با اقرار و اعتراف به صحت اصل واقعه غدير به
محضر حضرت صادق عليه السلام عرض كرد، كه آثار كراهت و ناراحتى در سيماى آنحضرت
مشهود شد.
حبيب گفت: و اين محمد بن نوفل است كه در آن مجلس حضور داشته
است.حضرت صادق عليه السلام فرمود: دست از اين گفتگو بردار! با مردم با حسن
اخلاق رفتار كنيد! و ليكن با كردارتان مخالف آنها باشيد! فان لكل امرىء ما
اكتسب، و هو يوم القيامة مع من احب، لا تحملوا الناس عليكم و علينا! و ادخلوا
فى دهماء الناس: فان لنا اياما و دولة ياتى بها الله اذا شآء.
«براى هر فردى از افراد انسان همان چيزى است كه كسب كرده است، و
او در روز قيامتبا آن كه محبوب اوست معيت و همجوارى دارد.مردم را بر خودتان و
بر ما بار نكنيد و تحميل ننمائيد! و شما هم در جمعيت مردم وارد شويد! از براى
ما ايامى است و دولتى است كه آن زمان كه خداوند بخواهد آن را خواهد آورد» .
حبيب در برابر كلام حضرت ساكتشد.حضرت گفتند: اى حبيب آنچه را كه
گفتم فهميدى؟ ! شما مخالفت امر مرا مكنيد كه پشيمان مىشويد! حبيب گفت: من
هيچگاه مخالفت امر شما را نخواهم كرد.
ابو العباس ابن عقدة احمد بن محمد بن سعيد گويد: من از على بن حسن
درباره محمد بن نوفل پرسش كردم، گفت: اهل كوفه است.گفتم: از چه طائفه؟ ! گفت:
مىپندارم كه مولاى بنى هاشم باشد.و حبيب بن نزار بن حيانهم مولاى بنىهاشم
بود.و اين حديث و گفتارى كه بين او و ابو حنيفه جارى شد در زمانى بود كه
حكومتبنى عباس ظهور يافته بود، و براى طرفداران على بن ابى - طالب و حديث غدير
امكان اظهار حقانيت آل محمد صلى الله عليه و آله وجود نداشت(78) .
ابن بابويه در كتاب «نصوص على الائمة الاثنى عشر عليه السلام» با
سند متصل خود از محمود بن لبيد آورده است كه: چون رسول خدا رحلت كرد، كار فاطمه
اين بود كه بر سر قبور شهداء مىآمد، و بر سر قبر حمزه مىآمد و گريه مىكرد.
يكى از روزها من بر سر مزار حمزه رفتم، ديدم كه فاطمه - صلوات
الله عليها - آنجاست و مشغول گريستن است.من صبر كردم تا از گريه فارغ شد، آنگاه
پيش رفتم و سلام كردم و گفتم: اى سيده نسوان! سوگند به خدا كه با گريه خود
رگهاى دل مرا پاره كردى! فاطمه گفت: اى ابا عمرة! من سزاوار است گريه كنم چون
در مصيبتبهترين پدران: رسول خدا گرفتار آمدم.و پس از آن شروع كرد به خواندن
اين بيت:
اذا مات يوما ميت قل ذكره و ذكر ابى قد مات و الله اكبر
«وقتى شخصى از دنيا برود ياد او در ميان مردم كم مىشود، و ليكن
ياد پدر من از وقتى كه مرده استسوگند به خدا كه بزرگتر شده است» .عرض كردم:
اى سيده من! من مىخواهم از شما مطلبى را بپرسم كه در سينه من مىآيد و افكار
مرا مضطرب مىكند! حضرت فاطمه فرمود: بپرس! عرض كردم: آيا رسول خدا صلى الله
عليه و آله درباره امامت على قبل از رحلتشان نصى نمودند؟ ! حضرت فرمود: وا عجبا
انسيتم يوم غدير خم؟ ! اى شگفتا آيا شما روز غدير خم را فراموش كرديد؟ ! عرض
كردم: بلى روز غدير خم تصريحى بر اين امر بود، و ليكن من مىخواهم از آنچه كه
رسول خدا در پنهانى به تو گفته استسؤال كنم!
حضرت فرمود: اشهد الله تعالى لقد سمعته يقول: على فيكم خير من
اخلفه فيكم، و هو الامام و الخليفة بعدى، و سبطاه و تسعة من صلب الحسين ائمة
ابرار.لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادين مهديين، و لئن خالفتموهم ليكون الاختلاف
فيكم الى يوم القيامة. «من خداوند را شاهد مىگيرم كه شنيدم مىفرمود: على در
ميان شما بهترين كسى است كه من در ميان شما مىگذارم، و بعد از من او امام و
خليفه است، و دو فرزند او با نه نفر از صلب حسين، پيشوايان نيكو كردارند.اگر
شما از آنها پيروى كنيد آنها را هدايت كننده و هدايتشده مىيابيد! و اگر
مخالفت آنها را كنيد، اين اختلاف در ميان شما تا روز قيامتبه طول خواهد
انجاميد» .
عرض كردم: يا سيدتى فما باله قعد عن حقه؟ ! «اى خانم بزرگوار من!
پس چرا او از گرفتن حق خود كوتاهى كرد» ؟ !
قالت: يا ابا عمرة: لقد قال رسول الله صلى الله عليه و آله: مثل
الامام مثل الكعبة اذ تؤتى و لا تاتى - او قالت: مثل على - ثم قالت: اما و الله
لو تركوا الحق على اهله و اتبعوا عترة نبيهم لما اختلف فى الله تعالى اثنان، و
لورثها سلف عن سلف، و خلف عن خلف حتى يقوم قائمنا التاسع من صلب ولدى الحسين، و
لكن قدموا ما اخره الله، و اخروا ما قدمه الله، حتى اذا الحدوا المبعوث، و
اودعوه الجدث المجدوث اختاروا بشهوتهم و عملوا برايهم، تبا لهم الم يسمعوا الله
يقول: و ربك يخلق ما يشآء و يختار ما كان لهم الخيرة.(79) بل سمعوا
و لكنهم كما قال الله: فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى
الصدور.هيهات بسطوا فى الدنيا آمالهم و نسوا آجالهم، فتعسا لهم و اضل
اعمالهم.اعوذبك من الجور بعد الكور(80) و (81) .
«حضرت فاطمه فرمود: اى ابا عمرة! رسول خدا صلى الله عليه و آله
گفت: مثل امام، مثل كعبه است: كه بايد به سوى او بروند نه آنكه كعبه به سوى
مردم بيايد - يا اينكه گفت: مثل على مثل كعبه است - .و پس از آن فاطمه فرمود:
سوگند به خدا اگر حق را به اهلش وا مىگذاشتند، و از عترت پيامبرشان پيروى
مىكردنددر راه خدا دو نفر هم پيدا نمىشد كه با هم اختلاف كنند، و امامت را
سلف و گذشته از گذشته، و آينده از آينده ارث مىبرد، تا اينكه قائم ما كه نهمين
فرزند از صلب پسرم حسين است قيام مىكرد، و ليكن ايشان آنچه را كه خداوند عقب
نگاهداشت، جلو انداختند، و آنچه را جلو نگاهداشت، عقب انداختند، تا همين كه
پيامبر مبعوث را در قبر خوابانيدند و لحد را به روى او بستند و او را در ميان
قبر مهيا شده پنهان كردند، با ميل و شهوت خود، اختيار امام كردند، و به راى و
انديشه خود رفتار نمودند.هلاك باشند و بريده، مرگ بر ايشان باد!
آيا سخن خدا را نشنيدند كه فرمود: اى پيامبر، پروردگار تو هر چه
را كه بخواهد مىآفريند و اختيار مىكند، براى ايشان اختيارى نيست؟ آرى شنيدند
و ليكن ايشان مصداق كلام خدا در آيه شريفه شدند كه مىفرمايد: اين چشمها كور
نيستند، بلكه دلهائى كه در سينهها قرار دارد كور است.هيهات، چقدر دورند و چقدر
تاريك و گمند.در دنيا سفره آمال و آرزوهاى خود را بگستردند، و مرگهايشان را به
خاك فراموشى سپردند.پس هلاكت و مرگ بر آنها باد، و كردارشان تباه و گم.پناه
مىبرم به خداوند از ستم، بعد از تحول و گردش روزگار» .
محدث عظيم الشان و سيد اجل اكرم: سيد هاشم بحرانى در كتاب «غاية -
المرام» بعد از نقل روايات عامه و خاصه گويد: ما به همين مقدار از نقل روايات
وارده در قصه غدير خم اكتفا مىكنيم زيرا شمارش همه آنها از حد احصاء بيرون
است.شيخ فاضل محمد بن على بن شهر آشوب در فضل قصه غدير خم در كتاب خود گويد:
علماء اسلام همگى بر اصل وقوع اين خبر اتفاق دارند، و اگر اختلافى
هست در معنى و تفسير آن است.اين واقعه آنقدر انتشار دارد و آنقدر شهرت پيدا
كرده است كه از جهت وضوح و بيان و ظهور و معروفيت هيچ خبرى به حد اين خبر
نمىرسد، تا به سر حدى كه در تعريف و بيان، در حكم حوادث بزرگ روزگار و وقايع
مهم و وجود شهرها قرار گرفته است، و هيچكس قادر بر انكار و رد آن نيست مگر شخص
لجوج و معاند و مكابر.
ما در كدام يك از اخبار و حوادث مىتوانيم كتابى را پيدا كنيم كه
در روايت آن و معرفت طرق آن، زياده از هزار مجلد كتاب از تصانيف عامه و خاصه
ازمتقدمين و متاخرين تصنيف شده باشد؟ !
قصه غدير خم را محمد بن اسحق، و احمد بلاذرى، و مسلم بن حجاج، و
ابو - نعيم اصفهانى، و ابو الحسن دار قطنى، و ابو بكر بن مردويه، و ابن شاهين
مروزى، و ابو بكر باقلانى، و ابو المعالى جوينى، و ابو اسحق ثعلبى، و ابو سعيد
خرگوشى، و ابو المظفر سمعانى، و ابو بكر بن شيبة، و على بن جعد، و شعبة، و
اعمش، و ابن عياش، و ابن سلاح، و شعبى، و زهرى، و اقليسى، و جعابى، و ابن بيع،
و ابن ماجة، و ابن عبد ربه، و الكانى، و شريك قاضى، و ابو يعلى موصلى از طرق
عديده، و احمد بن حنبل از بيست طريق، و ابن بطة از بيست و سه طريق روايت
كردهاند.و على بن هلال مهلبى كتاب «غدير» را تصنيف كرده است، و احمد بن محمد
بن سعيد كتاب راويان حديث غدير را تصنيف نموده است، و ابن جرير طبرى كتاب
«ولايت» را كه آن كتاب غدير خم است، و در آن هفتاد طريق براى آن ذكر كرده است،
و مسعود شجرى كتابى در روات و طرق اين خبر، و رازى در كتاب خود اسمآء روات آنرا
به ترتيب حروف معجم ذكر كرده است.و ابو العباس ابن عقدة كتابى تصنيف كرده است،
و گفته است كه: شنيدم كه ابو على عطار همدانى مىگفت كه: اين حديثبراى من از
دويست و پنجاه طريق روايتشده است.
و سپس از شهر آشوب جدش قضيه ابو المعالى جوينى در بغداد و مشاهده
جلد بيست و هشتم از كتاب روات غدير را كه بر روى آن نوشته بود: جلد بيست و نهم
به دنبال خواهد آمد، در نزد صحاف، و تعجب ابو المعالى را نقل مىكند(82) .
بارى از آنچه ذكر شد معلوم شد كه داستان غدير خم از مسلميات و
ضروريات تاريخ است، و انكار آن در حكم انكار خورشيد بر فراز آسمان در روز روشن
و هواى صاف و غير غبار آلوده است، بطوريكه حتى متجددين از دانشمندان سنى مذهب
متعصب مصرى آنرا قبول دارند، غاية الامر چون روح نصب ولايت و امام را منافى با
دموكراسى مغرب پسند مىدانند، آنرا از جهت عمل و تطبيق خارجى نمىپسندند، و
داستان راىگيرى و انتخاب امام را به صورت راىاكثريت، موافق با روح دموكراسى
مىدانند.
احمد امين مصرى در كتب خود: «فجر الاسلام» و «ضحى الاسلام» و
«ظهر الاسلام» از هيچگونه تهمت و اتهام بر شيعه، و بر كتب شيعه و بر علماى
شيعه خوددارى نكرده است، و هر كس اين كتب را ببيند از عناد و لجاج او مطلع
مىشود، و ليكن معذلك داستان غدير را اقرار و اعتراف دارد.
در كتاب «تفكر نوين سياسى اسلام» مىگويد: احمد امين مىكوشد تا
يك بحث پيچيده، در مورد اين نكات را با تحويل صور خاص مذهب شيعه، در برابر مذهب
سنى به چهار اصل عمده - يعنى عصمت، مهدويت، تقيه و رجعت امام - ساده نمايد.در
پس بيشتر ملاحظات امين، در مورد اين چهار مسئله معيارهائى از يك ذهن نوگرا و
ليبرال وجود دارد.او به تئورى امامتشيعه معترض است، نه از اين جهت كه به موثق
بودن حديث غدير معتقد نيست (كه به اقرار خود او حتى مورد قبول برخى از مورخان
سنى نيز هست) بل بدين جهت كه تصورات نوين دموكراسى را نقض مىكند(83) .
شيخ محمد عبده در «تفسير المنار» نوشته سيد محمد رشيد رضا گويد:
اما حديث من كنت مولاه فعلى مولاه را احمد در «مسند» خود از حديثبرآء و بريدة،
و ترمذى و نسائى و ضيآء در «مختارة» از حديث زيد بن ارقم و ابن ماجه از برآء
آوردهاند، و بعضى از اهل روايات آنرا حديثحسن شمردهاند، و ذهبى با اين عبارت
آنرا از احاديث صحيحه شمرده است، و نيز سند روايت كسانى را كه در آن لفظ اللهم
وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله را اضافه
كردهاند موثق شمرده است.
و در روايت است كه پيامبر مردم را مخاطب قرار داد، اصول دين را
بيان كرد، و به اهل بيتخود توصيه نمود به اين عبارت كه: انى قد تركت فيكم
الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، فانظروا كيف تخلفونى فيهما، فانهما لم -
يفترقا حتى يردا على الحوض.
الله مولاى، و انا ولى كل مؤمن، ثم اخذ بيد على و قال: من كنت
مولاهفعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل
من خذله(84) .
سپس بعد از بحث مختصرى گويد: و اما حديث (ولايت در روز غدير) را
ما قبول داريم و به آن هدايت مىيابيم، ما ولايت على را داريم و ولايت كسى را
كه ولايت على را داشته باشد، و كسانى را كه على و اهل بيت را دشمن داشته باشند،
دشمن داريم، و اين ولايت را همانند ولايت رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلم
مىشماريم، و ايمان داريم كه عترت پيامبر هيچگاه با مفارقت كتابى كه خداوند عز
و جل فرستاده است مجتمع نمىشوند، و اينكه كتاب و عترت دو خليفه و يادگار
پيغمبرند، و علاوه بر قصه غدير ما از احاديث صحيحه ديگر نيز اين مطلب را اثبات
مىكنيم.و بنابراين اگر عترت بر امرى از امور اتفاق كردند، قبول داريم و پيروى
مىكنيم، و اگر در امرى منازعه كردند ما آن امر را به خدا و رسول بر مىگردانيم
(85) .
و با اين همه احوال، چون روح تبعيت از امام معصوم منصوب از جانب
خدا در آنها نيست فلهذا باز هم همان سقيفه بنى ساعده، و خلافتخلفاى غاصب را
محترم مىشمرند، و ولايت را در حديث غدير خم و ساير احاديثبه معناى محبت و يا
نصرت ارجاع مىدهند، تا راه گريزى از پيروى حق پيدا كرده باشند.و انى لهم ذلك؟
محمد فريد وجدى در اين دوره «دائرة المعارف» خود كه از هر موضوعى
و حكمى، و از هر تاريخى، و مذهبى و واقعه و حادثهاى، و از هر اسمى و رسمى سخن
به ميان آورده است، و بحث كامل و وافى نموده، و حتى در كلمه خيار دو صفحه بحث
كرده و از خيار چنبر (خيار شنبر) ده سطر آورده است از موضوع غدير و داستان رسول
الله و جحفه و خطبه و روايت و حديث ولايت، يك جمله نياورده است، نه در ماده غدر
از غدير خم بحث كرده است، و نه در ماده خمم از خم سخنى گفته است، و نه در ولايت
و خلافت ذكرى از غدير كرده است، فقط درماده جحف گفته است: جحفه موضوعى استبين
مكه و مدينه.
در ماده خلافتبيست و پنج صفحه(86) بحث مىكند، و
مفصلا از قضاياى بعد از رحلت رسول خدا، و اجتماع انصار در سقيفه بنىساعده، و
رفتن عمر و ابو بكر و ابو عبيده جراح در سقيفه، و بالاخره بيعت كردن با ابو بكر
مفصلا بحث مىكند، ولى يك جمله از حديث غدير، و يا روايت ديگرى درباره خلافت و
امارت و وزارت و وصايت امير المؤمنين عليه السلام نمىآورد، گويا اصلا چنين
مطلبى در اسلام نبوده است.و در ماده ولايتسى و هفت صفحه(87) بحث
مفصل دارد، از طرق ارتباط اهل تصوف، و فرق آنها بحث دارد، ولى حتى يك جمله
اشاره به حديث ولايت و آيه واقعه در قرآن كريم نمىكند، گويا از اين جهت پيغمبر
اسلام، پيغمبر نبوده است، و على بن ابيطالب جزو امت نبوده است.
آنگاه در مواقع مختلف از انتخاب خليفه و دموكراسى اسلام بحث دارد،
و به هر قسم كه ممكن است مىكوشد تا آيات و روايات و منهاج رسول الله و سيره
مسلمين را بر اصل دموكراسى غرب تطبيق دهد، و شايد خودش چنين مىپنداشته است كه
مىخواهد به اسلام و قرآن كمك و معاونتى نمايد و آنرا از نقيصه نصب امام و
معرفى ولايتبيرون آورد.
و با اينكه به اشتباههاى عمر و ابو بكر و عثمان اعتراف مىكند، و
درباره عثمان جدا از او انتقاد مىكند، و درباره نپذيرفتن پيشنهاد استعفاى از
خلافت كه به او شد او را مسئول مىداند، و على عليه السلام را تبجيل و تعظيم
مىكند، معذلك حاضر نمىشود دست از دين آباء و نياكان خود بردارد، و صريحا به
مكتب تشيع بپيوندد، فلهذا آيه كريمه:
انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون (88) ، به طور روشن و واضح، حال آنها و تقليد كوركورانه از نياكانشان را بيان
مىكند.
در ماده فرق كه در فرق واقعه در اسلام بحث مىكند، و اعتراف به
مخالفت عمر با رسول خدا در آوردن دوات و كاغذ در مرض موت مىكند، و اعتراف
بهمخالفت او با جيش اسامه مىكند، و اعتراف به گفتار عمر كه: من قال: ان محمدا
مات قتلته بسيفى(89) مىنمايد، و اعتراف به سقيفه و امر امامت
ابوبكر و بيعت عمر و گفتار او كه: الا ان بيعة ابى بكر كانت فلتة وقى الله
شرها، فمن اعاد الى مثلها فاقتلوه، فايما رجل بايع رجلا من غير مشورة من
المسلمين فانهما جديران ان يقتلا، (90) و اعتراف به دعواى حضرت
فاطمه فدك را، و اعتراف به جنگ ابو بكر با مانعين زكوة مىكند، و بالجمله يكايك
از نقمات و خطايا و گناههاى عثمان را مىشمرد، سپس مىگويد: تمام اين كارها
براى مصلحت مسلمين واقع شده است، و خلافتبايد با انتخاب و راى مردم باشد
(91) .
و بعدا مىگويد: و بالجمله كان على مع الحق و الحق مع على -
الكلام(92) .
آيا اين مرد دانشمند، به كتب روايات و سنن و تاريخ وارد نبوده
است؟ آيا احاديث غدير را در اين كتب مفصله كه ما نمونهاى از آن را در اينجا
ذكر كرديم نديده است؟ آيا قضاوت يكطرفه بنابر اصل دموكراسى و حريت اين اجازه را
مىدهد كه از حديث مسلم و متواترى چشم پوشيد، و آنرا نسيا منسيا گرفت؟
آنچه مسلم است گناه اين جيل از مسلمين كه دنبال باطل مىروند، و
از حق اعراض مىكنند، به گردن اين گونه دانشمندانى است كه تاريخ صحيح را با
آراء خود مشوب مىكنند، آنگاه آن تاريخ مشوب را تحويل جامعه و عوام مىدهند.
اين مساكين كه با اين صحنهسازىها مىخواهند خلافت ابو بكر را بر
اساس دموكراسى جلوه دهند، و پايههاى مذهب خود را استوار كنند، در خلافت عمر كه
به نظريه استبداديه شخصيه ابوبكر صورت گرفت چه مىگويند؟ و در خلافت عثمان كه
به نظريه استبداديه شخصيه عمر صورت گرفت چه مىگويند؟ آيا درانتخاب عمر و يا در
انتخاب عثمان مشورت با عموم مسلمين صورت گرفت؟
از آنچه ما در اينجا بيان كرديم روشن مىشود كه سر اخفاء و اختفاء
حديث غدير چه بوده است؟ حديث غدير ديگر مجال تروى و تامل به كسى نمىدهد، و
همانطور كه ابو حنيفه گفت: لا تقروا بها فيخصموكم! «اعتراف به آن نكنيد كه
طرفداران على شما را با آن حديث مغلوب مىكنند» ، پس راه چاره مخفى نمودن حديث
غدير است، همچنانكه بخارى و مسلم در صحاح خود نياوردهاند، فلهذا مىبينيم صحاح
اين دو در نزد اهل سنت معتبرتر است زيرا كه پايههاى تسنن را محكمتر مىكند، و
خلفاى وقت و حكام زمان بر اساس سياستخود با اين دو كتاب نزديكترند.
بخارى و مسلم احاديث مهدى قائم آل محمد را نيز نياوردهاند، و
بكلى از آن چشم پوشيدهاند.و ليكن چهار صحيح ديگر آنان: نسائى، احمد حنبل،
ترمذى، و ابن ماجة هم حديث غدير و هم حديث مهدى آل محمد را با سندهاى صحيح بيان
كردهاند.و ليكن نقادان سيره و تاريخ، و حتى مستشرقين بىطرف تصريح كردهاند كه
طبق منطق و نظريه اسلام، حق با على بن ابيطالب بوده است، و او را از اين حق
محروم كردهاند.
جورج سجعان جرداق مسيحى مىگويد: «در پيشگاه حقيقت و تاريخ برابر
است چه اين مرد را بشناسى و چه نشناسى! زيرا حقيقت و تاريخ گواهى مىدهد كه او
عنصر بىپايان فضيلت، شهيد و سالار شهيدان، نداى عدالت انسانى، و شخصيت جاودانه
شرق است.
اى جهان چه مىشد اگر همه نيروهايت را در هم مىفشردى، و در هر
روزگارى شخصيتى مانند على عليه السلام با آن عقل، و قلب، و زبان، و شمشير،
نمودار مىكردى؟
ماذا عليك يا دنيا لو حشدت قواك فاعطيت فى كل زمان عليا بعقله و
قلبه و لسانه و ذى فقاره» ؟ !
فؤاد جرداق مسيحى مىگويد: «هرگاه دشوارىهاى زندگى به من روى
آورند، چون بخواهم از رنج روزگار آسوده شوم به آستان على عليه السلام از اندوه
خود پناه مىبرم، زيرا او پناهگاه هر ماتمى است، او بر ستمكاران همچون رعد، و
برشكستخوردگان ياورى دلسوز و مشفق است» .
شبلى شميل ماترياليست معروف مصرى مىگويد: «على عليه السلام بزرگ
بزرگان جهان، و تنها نسخه منحصر به فردى است كه در گذشته و حال، شرق و غرب
جهان، نمونهاى مانند او را نديده است» .
دشمنان ولايت و اهل بيتبا تمام قوا كوشيدند تا آثار طهارت را از
روى زمين بردارند.راويان حديث ولايت را در هر گوشه و كنار جهان، در زير هر سنگى
به دست مىآوردند مىكشتند، اسم على و نام على هم جرم بود، يكسره توده امت را
به بربريت و جاهليت قبل از اسلام يعنى به اسلام منهاى عرفان، به اسلام منهاى
معنى و معنويت، به اسلام بدون ربط با عالم ملكوت، با پيغمبر بدون على بن
ابيطالب، با قرآن بدون محتوى و تفسير و بيان سوق دادند.تا به جائى كه چون مردى
را كه نامش على بود، نزد حجاج بن يوسف ثقفى آوردند و حجاج از نام او پرسيد،
گفت: پدر و مادرم مرا عاق كردند كه نام مرا على گذاردند.
و همانطور كه ديديم ابن حجر هيتمى صاحب «صواعق محرقه» به ابن
قتيبه دينورى صاحب كتاب «الامامة و السياسة» اعتراض دارد كه چرا اين مرد با
اين جلالت علمى و عظمت فرهنگى اسلامى، اخبارى را در كتب خود آورده است كه موجب
تنقيص مقام صحابه، و مشاجره بين عوام، و اطلاع عامه بر امورى مىشود كه نبايد
بشود؟ و هميشه بر علما فرض و واجب است كه حقائق را آنطور كه هست نگويند، زيرا
مستمسك دست عوام مىشود، و در اينصورت بهتر است كه مطالبى را بيان كرد كه موجب
تشويش ذهن و خاطر توده امت نشود(93) .
آرى چون نه در جلالت ابن قتيبه در نظر خودشان، و نه استناد كتاب
«الامامة و السياسة» به او نمىتوانستند تشكيك كنند، فلهذا به عنوان دلسوزى
امت درد دل نموده، و از ابن قتيبة شكوه و گلايه دارند.و گرنه به آسانى، يا
انكار جلالت و عظمت او را در تاريخ مىنمودند، و يا صريحا استناد اين كتاب را
به او انكار مىكردند! «الامامة و السياسة» كتابى است از عامه كه از نقطهنظر
صحت، و از جهت قدمت نظير او در كتب عامه نيست.مؤلف او: ابى محمد عبد الله بن
مسلم دينورى متوفى در سنه 270 هجرى است.
محمد فريد وجدى بعد از آنكه قدرى از قضاياى سقيفه را بيان مىكند،
مىگويد: اين مختصرى بود از آنچه علامه دينورى در كتاب خود: «الامامة و
السياسة» تفصيلا آورده است(94) .
و پس از آنكه خطبه ابو بكر را در سقيفه بنى ساعده نقل مىكند، و
در پاورقى مىگويد: اين خطبه را از كتاب «الامامة و السياسة» ابى محمد عبد
الله بن مسلم دينورى متوفى در سنه 270 هجرى نقل كرديم، سپس در متن مطالب
مىگويد: و اين كتابى كه ما اين خطبه را از آن نقل كرديم از قديمترين كتب و از
موثقترين آنها است، كه در مسائل خلافت اسلامى نوشته شده است(95) .
و چون نتوانستند مطالب اين كتاب را انكار كنند، آنرا از كتب
ممنوعه اعلام كردند.اين كتاب و كتاب «ينابيع المودة» قندوزى حنفى، از يكصد سال
پيش كه طبع در اين نواحى رائجشد و به طبع رسيد، در كشور عثمانى (تركيه امروز)
و در عراق ممنوع بود، و ليكن رفته رفته در اين سنوات اخير به علت زياد شدن
نسخههاى آن در دست مردم و در كتابخانهها نتوانستند از خريد و فروش آن جلوگيرى
كنند.
در كتاب «الامامة و السياسة» از امتناع امير المؤمنين عليه
السلام از بيعت، و از تحصن زبير و مقداد و سلمان و غيرهم به خانه فاطمه عليها
السلام، و از بردن امير المؤمنين به مسجد، و از رفتن حضرت فاطمه به دنبال او، و
از پناه بردن آنحضرت به قبر رسول خدا، و از استنصار آنحضرت بوسيله فاطمه - سلام
الله عليها - از مهاجر و انصار مطالبى وارد است.
مخالفان ولايتبا اين همه ستمها و اذيتها به مقام ولايت، و با
اين همه كوششها براى اخفاء ولايت، شگفتا كه بر خود ستم كردند، كه از اين
آبشخوار حقيقتخود را محروم، و چون خفاش از شعاع جهانتاب آفتاب بىنصب نمودند،
وگرنه مگر مىشود روى آفتاب را پوشانيد «شبپره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار
آفتاب نكاهد» .
محبان و دوستداران و عاشقان و مشتاقان ولايت، هر زمان از زمان خود
آنحضرت تا به حال جيلا بعد جيل و قرنا بعد قرن با تحمل شكنجهها و آزارها و
حبسها، مدائح و محامد امير المؤمنين عليه السلام را گفتند گرچه همچون رشيد
هجرى و ميثم تمار برفراز دار در حال جان دادن.شعرا و خطبا قصيدهها گفتند و
خطبهها خواندند، و هر نسلى خود را مديون نسل آينده مىديدند و به نسل آينده
رسانيدند، فلله الحمد و له الشكر امروز نام على سرلوحه نام آزاد مردان جهان
است، و در همه مكاتب حتى مكاتب غير اسلامى، از جهتبزرگوارى و بزرگ - منشى، و
عظمتشخصيت، و آزاد مردى به على بن ابيطالب به ديده احترام مىنگرند، و شيعيان
او در هر جا سرفرازند كه تابع مكتب او هستند.و مخالفان در برابر جناياتى كه
تاريخ مسلم پيوسته پرده از آن برمىدارد، دائما نيازمند به مخفى كردن مطاعن و
قبائح پيشوايان خود مىباشند كه مبادا رسوائى و افتضاح بالا برود، و ليكن مسلما
بدانند با تحليل و تنقيد و بيان تاريخ و بحث و نقد آزاد در برابر حوادث كه
امروز در دنيا رايجشده است كار از كار گذشته و اين پنهان كردنها جز رسوائى
چيزى به بار نخواهد آورد.
كميتشاعر در «هاشميات» خود قدم بزرگى در احياء تاريخ اهل
بيتبرداشته است، و چون ميلادش در سنه 60 و وفاتش در سنه 126 هجرى است، درست
زمانش مطابق زمان امام زين العابدين و حضرت باقر - سلام الله عليهما - بوده، و
در كوران شدت خلفاى بنى اميه مىزيسته است.با تحمل رنجها و حبسها و آزارها از
گفتن قصائد دريغ نكرد و در افشاى جرم مخالفان و بيان مظلوميت اهل بيت داد سخن
داده است.و در اشعارى كه به عنوان غدير خم سروده است از ولايت و لزوم پيروى از
آن سخن گفته است.ما در اينجا بعضى از ابيات عينيه او را مىآوريم:
و يوم الدوح دوح غدير خم ابان له الولاية لو اطيعا 1
و لكن الرجال تبايعوها فلم ارمثلها خطرا مبيعا 2
فلم ابلغ بها لعنا و لكن اساء بذاك اولهم صنيعا 3
فصار بذلك اقربهم لعدل الى جور و احفظهم مضيعا 4
اضاعوا امر قائدهم فضلوا و اقومهم لدى الحدثان ريعا 5
تناسوا حقه و بغوا عليه بلا ترة و كان لهم قريعا 6
فقل لبنى امية حيثحلوا و ان خفت المهند و القطيعا 7
الا اف لدهر كنت فيه هدانا طائعا لكم مطيعا 8
اجاع الله من اشبعتموه و اشبع من بجوركم اجيعا 9
و يلعن فذ امته جهارا اذا ساس البرية و الخليعا 10
بمرضى السياسة هاشمى يكون حيا لامته ربيعا 11
و ليثا فى المشاهد غير نكس لتقويم البرية مستطيعا 12
يقيم امورها و يذب عنها و يترك جدبها ابدا مريعا 13
1- «و در روزى كه از درختها سايبان درست كردند، از درختان غدير
خم، رسول خدا صلى الله عليه و آله ولايت على بن ابيطالب عليه السلام را بر مردم
آشكارا نمود، اگر مورد قبول واقع مىشد و پيروى مىشد.
2- و ليكن مردان از قوم، آن ولايت را مبايعه كردند، و به داد و
ستد و خريد و فروش آن پرداختند، و من هيچگاه نديدهام امر بزرگى همانند ولايت،
مورد مبايعه قرار گيرد، و مبيع واقع شود.
3- و من لعنت و تبرى خود را بدين مبايعه نمىرسانم، و ليكن اول آن
مردان بدين مبايعه كار زشتى انجام داد.
4- و بدين عمل، نزديكترين آنها به عدالتبه سوى جور و ستم كشيده
شد، و نگهبانترين آنها، خراب كننده و ضايع كننده شد.
5- امر و فرمان رهبرشان على را گم كردند و ضايع نمودند پس گمراه
شدند، امر آن كسى را كه در حادثات جهان از همه افراد سعه و گشايشش استوارتر و
محكمتر بود.
6- حق او را عمدا به مرحله نسيان سپردند، و بر او ستم كردند، بدون
آنكه قصاص و خونى از او طلب داشته باشند، با آنكه او رئيس و سرپرست و قيم ايشان
بود. - پس بگو به بنى اميه هر جا كه باشند - و اگر چه از شمشير آبدار و برهنه
ايشان بترسى، و از قطعه قطعه شدن بيم داشته باشى! - :
8- اى اف باد بر آن روزگارى كه من در آن بوده باشم و مطيع و منقاد
شما باشم و از نبرد و كارزار با شما احساس ثقل و سنگينى بنمايم.
9- خداوند گرسنه گرداند كسى را كه شما سير كردهايد! و سير كند
كسى را كه از جور و ستم شما گرسنه شده است!
10 و 11- و پيوسته آن فرد از امتخود را كه سياست مردم را در دست
گرفته، و متهتك و خبيت و منعزل از مقامى است كه عهدهدار شده است، در صورتى كه
سياست او مورد پسند مردم باشد، لعنت مىفرستد، و نداى دور باش مىزند، آن مرد
هاشمى كه همچون باران بهارى براى امتخود حياتبخش است.
12- آن هاشمى كه همچون شير نر در معارك و مشاهد نبرد بدون سقوط و
اضطراب، براى برپاداشتن مردم جهان نيرومند و تواناست.
13- و پيوسته امور امت را برپا مىدارد، و از حريم امت دفاع
مىكند، و همواره زمينهاى خشك و لم يزرع حياتى امت را به زمينهاى آباد و
پربهره معنوى و حياتى در مىآورد» .
ابو الفتوح رازى گويد: از كميت روايت است كه حضرت امير المؤمنين
عليه السلام را در خواب ديدم، به من فرمود: آن قصيده عينيه خود را براى من
بخوان! و من شروع كردم به خواندن آن، تا رسيدم به اين بيت:
و يوم الدوح دوح غدير خم ابان له الولاية لو اطيعا
حضرت فرمود: صدقت، راست گفتى! آنگاه خود آنحضرت اين بيت را انشاد
كردند:
و لم ار مثل ذاك اليوم يوما و لم ارمثله حقا اضيعا(96)
«و من هيچوقت همانند آن روز، روزى را نديدهام، و هيچگاه همانند
آن حق، حقى را نديدهام كه ضايع شود» .و در كتاب «الصراط المستقيم» بياضى
عاملى آورده است كه: پسر كميت، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را در خواب
ديد.حضرت به او گفتند: براى من قصيده عينيه پدرت را بخوان! و من خواندم و چون
رسيدم به اين بيت: و يوم الدوح دوح غدير خم، حضرت رسول الله گريه شديدى كردند و
گفتند: صدق ابوك رحمه الله، اى و الله، لم ارمثله حقا اضيعا(97) .
«پدرت راست گفت: خداوند رحمتش كند، آرى سوگند به خدا.من همانند آن
حق، حقى را نديدم كه ضايع شود» (98) .
گويند: اولين قصيدهاى كه كميت گفت: از هاشميات، اين قصيده بود:
طربت و ما شوقا الى البيض اطرب و لا لعبا منى، و ذو الشيب يلعب؟ 1
و لم يلهنى دار و لا رسم منزل و لم يتطربنى بنان مخضب 2
و لا السانحات البارحات عشية امر سليم القرن ام مر اعضب 3
و لكن الى اهل الفضائل و التقى و خير بنى الحواء و الخير يطلب 4
الى النفر البيض الذين بحبهم الى الله فيما نابنى اتقرب 5
بنى هاشم رهط النبى فاننى بهم و لهم ارضى مرارا و اغضب 6
خفضت لهم منى جناحى مودة الى كنف عطفاه اهل و مرحب 7
و كنت لهم من هؤلاء و هؤلآء محبا على انى اذم و اغضب 8
و ارمى و ارمى بالعداوة اهلها و انى لاوذى فيهم و اؤنب(99) 9
تا آنكه مىگويد:
فما لى الا آل احمد شيعة و مالى الا مذهب الحق مذهب 10
باى كتاب ام باية سنة ترى حبهم عارا على و تحسب 11
وجدنا لكم فى آل حم آية تاولها منا تقى و معرب 12
على اى جرم ام باية سيرة اعنف فى تقريظهم و اكذب 13
و تا آنكه مىگويد:
الم ترنى من حب آل محمد اروح و اغدو خائفا اترقب 14
فطائفة قد اكفرتنى بحبهم و طايفة قالت مسىء و مذنب 15
و تا آنكه مىگويد:
فان هى لم تصلح لحى سواهم فان ذوى القربى احق و اوجب 16
يقولون لم يورث و لو لا تراثه لقد شركت فيها بكيل و ارحب 17
(100)
1- «من به فرح و سرور در آمدم، و خوشحالى من به جهت ميل به زنان
سيمين بدن نبود، و نه از روى بازى.مگر كسى كه از سر و صورتش موى سپيد بالا آمده
است، بازى مىكند؟ !
2- و دل و هواى مرا به خود نر بود خانهاى، و نه آثار منزل كهنه و
خرابى كه از محبوبههاى ديرين در خيال داشتم، و نه مرا بن انگشتان زينتشده به
خضاب نيز به اهتزاز و طرب در نياورد.
3- و نيستم از كسانى كه هم و اراده غيبى او، مرغهاى سانحه (از طرف
چپ به راستحركت كننده كه به آن فال نيك مىزدند) و مرغهاى بارحه (از راستبه
چپ حركت كننده كه به آن فال شوم مىزدند) را شبانگاه به حركت درآورد، خواه
حيوان درستشاخ از جلوى من عبور كند، خواه حيوان شاخ شكسته.
4- و ليكن ميل و هواى من به سوى اهل فضيلتها و صاحبان تقوى و
پاكى است، آنانكه بهترين پسران حواء هستند، و خير هميشه مطلوب است.
5- به سوى افراد سپيد سيماى روشن چهره، آنان كه در مصائب و شدائدى
كه به من روى مىآورد به محبت ايشان به خداوند تقرب مىجويم.
6- آنان بنىهاشم، قوم پيغمبرند كه من مرارا و كرارا به جهت ايشان
راضى شدهام، و از براى ايشان به غضب در آمدهام.
7- من از روى مودت، بال خودم را براى ايشان پائين كشيدم به سوى
پهلو و جائى كه دو جانب و دو سوى آن اهليت داشت و وسعت و گشايش داشت. - و من
دوستدار ايشان بودم، و از اين جمعيت و آن جمعيت پيوسته مورد مذمت و غضب قرار
مىگرفتم.
9- و پيوسته تير مىخوردم از جانب دشمنان، و تير مىزدم به كسانى
كه با آنها عداوت داشتند، و من پيوسته درباره حمايت از آنها مورد اذيت واقع
مىشدم، و مورد سرزنش و ملامت قرار مىگرفتم.
10- و بنابراين من پيروى و متابعتى غير از پيروى آل احمد ندارم، و
من غير از پيروى از مذهب حق مذهبى ندارم.
11- به كدام آيه و يا به كدام سنتى، تو محبت آنها را براى من عار
و ننگ مىدانى؟ ! و مرا ننگين مىپندارى؟ !
12- ما براى شما اهل بيت در سوره آل حم آيهاى پيدا كردهايم كه
معنا و تفسير آن را افراد متقى و دانشمند مىدانند.
13- بر كدام جرمى و يا بر كدام سيرهاى، من بايد در مدح و ثناى
آنان مورد تعدى واقع شوم، و به من دروغ نسبت دهند؟
14- آيا نمىبينى مرا كه در محبت آل محمد هميشه صبحگاهان و
شبانگاهان، از روى وحشت و ترس از دستگيرى دشمن به اين طرف و آن طرف مىروم؟
15- جماعتى به محبت آل محمد مرا تكفير كردند و جماعتى گفتند:
گنهكار و معصيتكار است.
16- پس اگر ولايتبراى هيچ طائفهاى سواى قريش صلاحيت ندارد پس
ذوى القرباى پيامبر احق و اولى هستند از سائر قريش.
17- مىگويند: ولايت ارث برده نمىشود، و اگر ارث برده نمىشد
آنقدر دائرهاش اتساع داشت كه به طائفه بكيل و ارحب هم مىرسيد پس شما چرا به
خود اختصاص دادهايد» ؟ !