امام شناسى ، جلد هفتم
علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى
- پىنوشتها - - ۳ -
(1) - ميانه آيه سوم از سوره مآئده: پنجمين سوره از قرآن كريم. (2) آيه 67، از سوره 5: مآئده. (3) اين ابيات از ابو محمد المنصور بالله متولد در 596 و متوفى در 670 است كه از ائمه زيديه در بلاد يمن بوده و از اولاد يحيى الهادى الى الحق يمنى است، او از امامان ادب و عربيت و حديث و شعر و مناظره و احتجاج بوده، و در اين فنون يد طولائى داشته است، غديريه و ترجمه احوال او را در «الغدير» ج 5 از ص 418 تا ص 424 آورده است، و گفته است غديريه او 708 بيت است، و همه آن به صورت دو بيتى است، و 62 قسمت از آن دو بيتى را انتخاب نموده است، و ذكر كرده است، و ما از آنها به مناسبت مقام و اختصار شش دو بيتى به شمارههاى مرقوم انتخاب كرده، و در اينجا آورديم. (4) مثلا ابن حجر هيتمى در كتاب «تطهير اللسان» كه در فضيلت و تقديس معاويه تاليف كرده و در حاشيه «صواعق» او به طبع رسيده استبحث و انتقاد را در اطراف كارهاى صحابه جايز ندانسته است، از ترس آنكه مبادا نقصى به دستگاه خلفا وارد آيد.آنگاه درد دل نموده و در ص 94 گويد: و قد علمت مما قدمته فى معنى الامساك من ذلك ان عدم الامساك اما يكون واجبا لا سيما مع و لوع العوام به، و مع تاليف صدرت من بعض المحدثين كابن قتيبة مع جلالته القاضية بانه كان ينبغى ان لا يذكر تلك الظواهر، فان ابى الا ذكرها فليبين جريانها على قواعد اهل السنة حتى لا يتمسك مبتدع او جاهل بها. «و از آنچه ما براى تو در لزوم امساك و خوددارى كردن از روايات و احاديثبيان كرديم، دانستى كه عدم امساك در بعضى از اوقات واجب مىشود بخصوص در صورتى كه عوام مردم به شنيدن و دانستن آن حريص شوند، و با وجود تاليفى كه از بعضى از محدثان همانند ابن قتيبة صادر شده است، با آنكه جلالت ابن قتيبة اقتضا مىكرد كه چنين احاديثى را بيان نكند، يا لا اقل اگر حتما اراده بيان را داشت، طورى بيان كند كه با قواعد اهل سنت موافق باشد تا آنكه شخص بدعتكار و جاهل آنرا دستاويز خود قرار ندهد» . و مثلا طبرى در تاريخ خود، ج 3 ص 361 ضمن محاصره عثمان پس از نقل رواياتى گويد: اما واقدى در علتحركت مصريان به سوى عثمان، و ورود آنها در منزل ذى مطالب بسيارى را ذكر مىكند كه من مقدارى از آنرا آوردم، و مقدارى از آنرا به جهت زشتى آن نياوردم. و مثلا طبرى در ج 3 ص 557 گويد: هشام از ابو مخنف آورده است كه يزيد بن ضبيان همدانى، از محمد بن ابو بكر آورده است كه چون معاويه، امارت را متصرف شد، نامههائى بين او و بين معاويه رد و بدل شد كه من ناپسند دارم آنها را نقل كنم زيرا عامه مردم طاقتشنيدن آنرا ندارند. (5) مراد از حرقوصية، حنبليه مىباشد، چون احمد بن حنبل از اولاد حرقوص بن زهير خارجى است.و گفته شده است كه: طبرى آنها را بدين نام ناميده استبه جهت آنكه بر بهارى حنبلى در بعضى از چيزهائى كه راجع به غدير خم بود، طعن نموده است. (عبقات، ج غدير، آخر ص 33) (6) «اقبال» ص 453. (7) «اقبال» ص 457. (8) در نسخه «مناقب» ، نميرى است، و در «عبقات» ج غدير ص 9 عامر بن عمير العميرى ضبط كرده، و در «الغدير» ج 1 ص 46 عامر بن عمير النميرى آورده است. (9) «مناقب» ج 1، ص 528 و ص 529. (10) «عبقات» ، جلد غدير طبع دوم، ص 8 و ص 9.مير حامد حسين چنانكه خود در ابتداى اين مجلد گويد: اين كتاب را در رد «تحفه عزيزيه» تصنيف كرده، و از افادات والد ما جدش علامه مولى محمد قلى - رحمة الله عليه - استعانت جسته است.و مولانا سيد محمد قلى كه از اعاظم علماى اسلام و پاسداران مكتب تشيع بوده است كتاب «تشييد المطاعن و كشف الضغائن» را در رد «تحفه اثنا عشريه تصنيف» كرده است.تولدش در 1188 و رحلتش در 1268 در شهر لكهنو واقع شد. «تحفه اثنا عشريه» را شاه ولى الله صاحب هندى تصنيف كرده است، و خواجه عبد الله كابلى در كتاب «صواقع» به تقليد او برخاسته و از او تاييد كرده است. (11) ابن مغازلى شافعى از اجلاء و اكابر علماء عامه است و در سنه 483 وفات كرده است، و ابن - بطريق بنا به نقل ابن حجر عسقلانى در «لسان الميزان» نزد حمصى رمزى علم فقه و كلام را بنابر مذهب اماميه خوانده است، و مدتى در بغداد ساكن بوده و سپس در واسط به عبادت اشتغال داشت.وفات او در شعبان سنه 600 در هفتاد و هفتسالگى اتفاق افتاد. (12) خصوص اين حديث را از ابو القاسم فضل بن محمد، ابن مغازلى در «مناقب» خود ص 27 حديثشماره 39 آورده است. (13) «عبقات» ، ج غدير ص 6 و ص 7. (14) كتاب «منتهى الكلام» را مولوى حيدر بن شيخ محمد حسن فيض آبادى تصنيف كرده است، و تصنيف اين كتاب بعد از تصنيف «تحفه اثنا عشريه» بوده است. (15) «عبقات» ، ج غدير، ص 10 و ص 11. (16) همان (17) يعنى موجب شكست پشت منكران و معاندان بود. (18) «عبقات» ، ج غدير، ص 34 و ص 35. (19) «عبقات» ، ج غدير، ص 37. (20) «عبقات» ، ج غدير، ص 41. (21) در «الذريعة» حسين بن جبير ضبط كرده است. (22) اين داستان را از جوينى، شيخ سليمان حنفى قندوزى در «ينابيع المودة» ص 36، و علامه امينى در ج 1 «الغدير» ص 158 از قندوزى در «ينابيع» نقل مىكند.و در «غاية المرام» جزو اول ص 103 از ابن شهر آشوب از جدش شهر آشوب از جوينى نقل مىكند. (23) «عبقات» ، ج غدير، ص 42 و ص 43. (24) علامه امينى در «الغدير» ج 1 ص 156 و ص 157 بيست و يكمين نفر از مصنفان درباره حديث را مير حامد حسين مىشمرد، و در شرح ترجمه او گويد: «سيد مير حامد حسين بن سيد محمد قلى موسوى هندى لكهنوى متوفى در سنه 1306 در سن صتسالگى، حديث غدير را و طرق آنرا، و تواتر آن، و مفاد آن را در دو مجلد ضخيم در هزار و هشت صفحه آورده است.و اين دو جلد، از مجلدات كتاب كبير او (عبقات) است.و اين سيد طاهر عظيم همانند پدر مقدسش شمشيرى از شمشيرهاى كشيده شده خدا بر دشمنانش بود، و پرچمى از پيروزى حق و اعلآء دين، و آيت كبراى الهى از آيات او بود.خداوند بواسطه او حجت را تمام كرد و راه راست و روشن را نشان داد.و اما كتاب او (عبقات) بوى عطر و رائحه دلنشين آن بين دو فضاى واسع عالم منتشر شده است و بين مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته است.و هر كس بر مطالب آن واقف شود مىيابد كه آن همان كتاب معجزآساى آشكارى است كه نه از روبرو، و نه از پشتسر باطل به او راه ندارد.ما از بسيارى از علومى كه در آن به وديعت نهاده بود، از اين كتاب نفيس و قيم استفاده كرديم.و پيوسته شكر پى در پى ما براى او و براى پدر پاك اوست، و از جانب خدا بهترين پاداش» . (25) ما در اينجا نام بعضى از مشاهير تابعين را مىآوريم.اصبغ بن نباتة، سعيد بن جبير، سالم بن عبد الله بن عمر، سليم بن قيس هلالى، سليمان بن مهران اعمش، طاوس بن كيان يمانى، عامر بن سعد بن ابى وقاص، ابو مريم عبد الله بن زياد اسدى كوفى، عائشة دختر سعد، عطية بن سعد بن جناده عوفى كوفى، عمر بن عبد العزيز، عمر بن على امير المؤمنين، محمد بن عمر بن على امير المؤمنين. (26) «الغدير» ، ج 1 ص 14 تا ص 158. (27) گفته است: غدير خم معروف است، و آن موضعى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا براى بيان فضل امير المؤمنين عليه السلام به خطبه ايستاد.در «جمهره» طبع شده اينطور وارد است، و ليكن اين شهر آشوب كه اين مطلب را در عصر پيش از طبع از روى نسخههاى خطى از او حكايت مىكند اينطور مىگويد كه: غدير خم موضعى است كه در آنجا پيامبر بر ولايت على تنصيص كردند.و سپس دست امين مطبعه آنرا بدينصورت تحريف نموده است. (28) «الغدير» ، ج 1، ص 5 تا ص 8. (29) «غاية المرام» قسمت اول ص 79، حديث هشتم. (30) همين كتاب ص 80، حديثيازدهم. (31) «غاية المرام» ص 80 حديثشانزدهم. (32) همين كتاب، ص 80 حديث نوزدهم عطفا بر حديث هفدهم. (33) در «مناقب» قدا سرعتبا سين مهمله آمده است، يعنى من با شتاب وارد در سال بيستم شدهام. (34) «غاية المرام» ص 81 و ص 82، حديثبيست و هفتم و «مناقب ابن مغازلى» ، ص 16 تا ص 18 حديثشماره 23.و نيز در «غاية المرام» ص 88 حديث 79 در ضمن حديثى كه از على بن احمد مالكى نقل مىكند اشاره رسول خدا را به اينكه عمر هر پيغمبرى به قدر نصف عمر پيامبر پيشين است ذكر مىكند. (35) شك نيست كه رسول خدا شصت و سه سال عمر كردند.و در اينصورت كه مىفرمايد: من داخل در سال بيستم از عمرم شدهام، مراد عمر نبوت است، كه مجموعا بيست و سه سال از ابتداى آن بوده.و چون سه سال از اول آن را كه دعوت خصوصى بوده و هنوز آيه فاصدع بما تؤمرو اعرض عن المشركين نازل نشده بود، حذف كنيم بقيه آن بيستسال مىشود كه دعوت رسول الله جهارا بوده است، و اين نصف عمر حضرت عيسى بن مريم است كه تمام چهل سال آن در نبوت بوده است چون از زمان كودكى به مقام نبوت رسيد.قال: انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا و جعلنى مباركا اينما كنت و اوصانى بالصلاة و الزكوة ما دمتحي. (36) و نيز در «غاية المرام» ص 89 حديث هشتاد و هشت از ابن مغازلى، حديثى به همين مضمون آورده است كه رسول خدا فرمود: عمر هر پيامبرى به قدر نصف عمر پيامبر قبل از اوست و عيسى بن مريم چهل سال عمر كرد، و من الآن داخل در سنه بيستم شدهام. (37) «غاية المرام» ص 82، حديثسىام، و «مناقب ابن مغازلى» ، ص 25 و ص 26، حديثشماره 37. (38) «غاية المرام» ص 84 حديث چهل و نهم، و «مناقب خوارزمى» طبع نجف ص 134 و ص 135.و طبع سنگى ص 130. (39) «غاية المرام» ص 84، حديث پنجاه و ششم. (40) در اينجا حيلوله استيعنى سند حديث مجدد مىشود. (41) خبآء چادرى است كه از پشم و يا كرك و يا مو درست مىكنند، و در آن سكونت مىنمايند.و جمع آن اخبية است.و فسطاط و فساط و فسطاط چادرى است كه از مو درست مىكنند، و جمع آن فساطيط است. (42) «غاية المرام» ، ص 85، حديثشصت و يكم.و «فرائد السمطين» ج 1 ص 62 و ص 63، حديثشماره 29. (43) «غاية المرام» ص 84 حديث چهل و هشتم، و «مناقب خوارزمى» ، طبع نجف ص 130، و طبع سنگى ص 126. (44) «غاية المرام» ص 86 حديثشصت و چهارم.و «فرائد السمطين» ج 1 ص 66 حديثشماره 32.و در نسخه «فرائد» چنين وارد است كه بعد از آنكه عمر بن عبد العزيز مىپرسد: از كدام فرقه بنىهاشم؟ من گفتم: مولى على! او گفت: مولى على؟ من ساكت ماندم. (45) بايد دانست كه طبق آنچه ما در حركت رسول خدا به مكه در حجة الوداع آورديم، اول ماه ذو الحجة پنجشنبه و روز عرفه جمعه بوده و بنابراين روز غدير كه هجدهم است روز يكشنبه مىشود.ليكن بعضى از تواريخ و روايات روز پنجشنبه ذكر كردهاند. (46) آيه 3، از سوره 5: مآئده. (47) در بعضى از نسخ تعاريا آورده است و ليكن اظهر تعاميا است. (48) «غاية المرام» ص 87 حديثشماره هفتاد و دوم، و «فرائد السمطين» ، ج 1 ص 74 و ص 75. (49) «الغدير» ج 2 ص 34 تا ص 39. (50) «غاية المرام» ص 88 حديث هفتاد و هفتم. (51) «غاية المرام» ص 89، حديث هشتاد و سوم. (52) «غاية المرام» ص 89، حديث هشتاد و پنجم. (53) «غاية المرام» ص 89 حديث هشتاد و ششم. (54) «غاية المرام» ص 90. (55) آيه 34 از سوره 3: آل عمران: «ذريهاى هستند كه بعضى از آنها از بعض ديگرند، و خداوند شنوا و داناست» . (56) «غاية المرام» ص 90 حديث دوم. (57) «غاية المرام» ص 91، حديثششم. (58) آيه 20، از سوره 34: سب. (59) «غاية المرام» ص 91، حديث هشتم، و «تفسير على بن ابراهيم قمى» ص 538. (60) آيه 51، از سوره، 68: نون و القلم. (61) «غاية المرام» ص 92، حديثشانزدهم. (62) آيه 44 تا 51، از سوره 69: الحاقة. (63) «غاية المرام» ص 92، حديث هفدهم. (64) آيه 1 تا 4، از سوره 53: و النجم. (65) «غاية المرام» ص 92، حديث هجدهم. (66) «غاية المرام» ص 94، حديثبيست و دوم، و «امالى شيخ» جزء هشتم طبع نجف ص 231. (67) «غاية المرام» ص 94، حديثبيست و سوم و «امالى شيخ» طبع نجف ص 252 مجلس نهم. (68) «غاية المرام» ص 94، حديثبيست و چهارم.و «امالى شيخ» جزء نهم طبع نجف ص 253. (69) «غاية المرام» ص 94، حديثبيست و هفتم، و «امالى شيخ» جزء دوازدهم ص 343 و 344. (70) «غاية المرام» ص 94 و ص 95، حديثسىام.و «امالى شيخ» قسمت اول، جزء دوازدهم ص 361 و ص 362. (71) «غاية المرام» ص 95، حديثسى و يكم.و «امالى شيخ» ج 2، جزء هجدهم ص 131 و 132. (72) «غاية المرام» ص 95، حديثسى و دوم.و «امالى ابن شيخ» ج 2، مجلس جمعه 4 محرم سنه 457 ص 158 و ص 159. (73) «غاية المرام» ص 95 و ص 96، حديثسى و چهارم.و «امالى شيخ» ج 2، ص 170 و ص 171. (74) «غاية المرام» ص 96، حديثسى و پنجم.و «امالى شيخ» ج 2، ص 172 و ص 173. (75) «غاية المرام» ص 96، حديثسى و ششم. (76) «غاية المرام» ص 96، حديثسى و هشتم. (77) چون لفظ مولى را به شخصى اضافه كنند، معناى غلام و بنده و يا معناى آقا دهد، مثل آنكه بگوئيم: قنبر مولى على يعنى قنبر غلام على بود، و يا اينكه بگوئيم: على مولى قنبر يعنى على آقاى قنبر بود، ولى اگر مولى را به قبيله نسبت دهند، مثل آنكه بگويند: مولى بنى اسد، مولى ازد، مولى ثقيف، يكى از دو معنى را اراده كنند: (1- معناى حليف و همسوگند.2- معناى نزيل و مهاجر بدان قبيله.و عليهذا حبيب بن نزار بن حيان كه مولاى بنىهاشم بود يعنى يا با آنها هم قسم بود و يا در طائفه بنىهاشم وارد شده و بدانجا مهاجرت كرده بود.و از اين بيان معلوم مىشود كه شوذب كه در روز عاشورا با عابس بن شبيب شاكرى بود و او را شوذب مولى شاكر گويند غلام عابس نبوده استبلكه با شاكر كه قبيله عابس بوده است هم سوگند بوده و يا بدان قبيله مهاجرت كرده است.شاكر قبيله ايست در يمن از طائفه همدان كه از اولاد شاكر بن ربيعة بن مالك هستند، و عابس از آن قبيله بود فلذا او را شاكرى گويند.و شوذب از هم سوگندها يا واردان بدان قبيله بوده، و لهذا با عابس هم سفر شده و به فيض كربلا رسيده است.و شايد هم مقام او از عابس بالاتر بوده است زيرا درباره او گفتهاند: و كان متقدما فى الشيعة. (78) «امالى» شيخ مفيد طبع 1403 هجرى قمرى مجلس سوم ص 26 تا ص 28. (79) آيه 68 از سوره 28: قصص. (80) «غاية المرام» ص 96 و ص 97 حديثسى و نهم. (81) در «نهاية» ابن اثير حور را با حاء مهمله آورده است و گويد: «نعوذ بالله من الحور بعد الكور، اى من النقصان بعد الزيادة.و قيل: من فساد امورنا بعد اصلاحها.و قيل: من الرجوع عن الجماعة بعد ان كنا منهم.و اصله من نقض العمامة بعد لفها» .و ليكن چون در نسخه «غاية المرام» با جيم معجمه آورده است، ما نيز همينطور در متن و ترجمه آورديم. (82) «غاية المرام» ص 103. (83) «تفكر نوين سياسى اسلام» ، تاليف دكتر حميد عنايت، در ترجمه ابوطالب صارمى ص 39. (84) «تفسير المنار» ج 6 ص 464 و ص 465. (85) «تفسير المنار» ، ج 6 ص 467. (86) «دائرة المعارف وجدى» ج 3، ص 743 تا ص 768. (87) «دائرة المعارف وجدى» ج 10 ص 811 تا ص 848. (88) آيه 23، از سوره 43: زخرف: «ما پدران خود را بر آئين و عقائدى يافتيم، و ما از روش آنها پيروى مىكنيم» . (89) «هر كس بگويد: محمد مرده است، من او را با شمشيرم مىكشم» . (90) «آگاه باشيد كه بيعتبا ابوبكر بدون نظر و تدبير و استحكام بود، و سرسرى صورت گرفت ليكن خداوند مردم را از شر آثار و عواقب آن حفظ كرد.پس هر كس بخواهد همانند آن بيعتبا كسى بيعت كند، او را بكشيد! هر مردى كه بدون مشورت مسلمين با ديگرى بيعت كند آن دو نفر سزاوارند كه كشته شوند» . (91) «دائرة المعارف وجدى» ج 7 ص 218 به بعد. (92) همين كتاب ص 222. (93) در كتاب «تطهير اللسان» كه در حاشيه «صواعق محرقه» طبع شده است در ص 94، و ما مطالب او را در حاشيه ص 134 از همين جلد از كتاب «امامشناسى» آورديم. (94) «دائرة المعارف وجدى» ج 3، ص 745. (95) همين كتاب، ص 749. (96) «تفسير ابو الفتوح» طبع مظفرى ج 2، ص 193. (97) «الغدير» ج 2، مختصرى از ص 180 تا ص 183. (98) و اين بيت را در «شرح شواهد مغنى» سيوطى ج 1 ص 34 اضافه كرده است: و لا انا ممن يزجر الطير همه اصاح غراب ام تعرض ثعلب «و نيستم من از جمله كسانى كه قصد و ارادهاش مرغ فال را به حركت درآورد، خواه كلاغى فرياد برآرد و آواز دهد، و يا روباهى از جلو عبور كند» . (99) «اغانى» طبع ساسى ج 15 ص 119 و ص 120 در ضمن بيان آن براى فرزدق شاعر. (100) «شرح شواهد مغنى» ، تاليف سيوطى ج 1 از ص 35 تا ص 39.