امام شناسى ، جلد هفتم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۶ -


درس نود و هشتم تا صد و يكم

در سند «من كنت مولاه فعلى مولاه‏»

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (1) .

«امروز نااميد شده‏اند آنانكه كافر شده‏اند، از دين شما، بنابراين از آنها نترسيد، و از من بترسيد! امروز من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمت‏خودم را بر شما تمام نمودم، و پسنديدم براى شما كه اسلام دين شما باشد» !

اين آيه مباركه در روز غدير خم بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد در وقتيكه از خطبه غراى خود در نصب امير المؤمنين عليه السلام به مقام ولايت كليه مطلقه الهيه، فارغ شده بودند و آنحضرت را به عنوان خلافت و امارت و ولايت معرفى كرده بودند.

ما در اين بحث‏هاى اخير يادآور شديم كه خطبه غدير رسول الله در پى‏آمد نزول آيه كريمه:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين (2) ، نازل شد.و رسول خداخطبه‏اى خواندند كه در آن عبارت من كنت مولاه فعلى مولاه آمده است.

آيه يا ايها الرسول به آيه تبليغ معروف است، و حديث من كنت مولاه فعلى مولاه به حديث ولايت مشهور است، و بحث در اين دو مورد از هم جدا و ارتباطى با هم ندارند، يعنى ممكنست كسى مانند بعضى از عامه در شان نزول آيه تبليغ و يا در دلالت آن تشكيك كند ولى در حديث ولايت‏سندا و يا دلالة تشكيك نكند.ما بحمد الله و منه اين دو بحث را از هم متمايز نموديم، و در آيه تبليغ از جهت‏شان نزول آن راجع به سرور موحدان على بن ابيطالب عليه السلام و همچنين راجع به مفاد و محتواى تفسيرى آن بحث وافى كرديم، و بحث در حديث ولايت را به بعد از آن موكول نموديم.

و اينك كه با توفيق حضرت خداوندى بحث درباره آيه تبليغ به پايان رسيده است، زمان بحث در حديث ولايت فرا رسيده است، اميد است ان شاء الله تعالى در اين موضوع هم به قدر توان ناقابل خود بحثى بنمائيم، و سپس به بحث در مفاد آيه مطلع سخن كه در روز غدير نازل شده است‏بپردازيم.

و هو الولى ايهذا السامع مؤتى الزكاة المرء و هو راكع

و الشاهد التالى فاين الجامع للقوم؟ هل ثم دليل قاطع؟ 1

و هو ولى الحل و الابرام و الامر و النهى على الانام

بحكم ذى الجلال و الاكرام و ما قضاه فى اولى الارحام 2

و قال فيه المصطفى: انت الولى و مثله: انت الوزير و الوصى

و كم و كم قال له: انت اخى؟ فايهم قال له مثل على؟ 3

و هل سمعت‏بحديث مولى يوم «الغدير» و الصحيح اولى

ا لم يقل فيه الرسول قولا لم يبق للمخالفين حولا؟ 4

و هل سمعت‏بحديث المنزلة يجعل هارون النبى مثله؟

و ثبت الطهر له ما كان له من صنوه موسى فصار مدخله.5

من حيث لو لم يذكر النبوة كانت له من بعده مرجوه

فاستثنيت و نال ذو الفتوه عموم ما للمصطفى من قوه‏6(3)

1- «و اوست (على بن ابيطالب عليه السلام) تنها ولى (صاحب اختيار و كافل به امور دينى و دنيوى) اى شخص شنونده! كه دهنده صدقه و زكوة است‏به آن مرد سائل در حال ركوع.

و اوست‏شاهد حاضر گواهى كه در پهلوى پيامبر است، و در جنب او و كنار اوست.پس بنابراين جمع كننده و اجتماع دهنده امت كسى غير از او آيا مى‏تواند بوده باشد؟ پس او كجاست؟ چرا على در صحنه نيست؟ آيا گروه مخالفان دليل قاطعى دارند؟

(اشاره است‏به آيه 17، از سوره 11: هود:

افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اولئك يؤمنون به : «آيا آن كسى كه (محمد) از جانب پروردگار خود داراى بينه و برهانى قاطع است، و در پهلو و كنار او شاهدى از خود اوست، و پيش از او كتاب موسى بوده است كه آن كتاب پيشواى هدايت و رحمت است (مثل كسى است كه چنين نيست) ايشانند (محمد و على كه صاحب بينه و شاهدند) كه به كتاب خداوند: قرآن مجيد ايمان مى‏آورند» .منظور در كلمه يتلوه شاهد منه است كه بدون شك مراد از آن على بن ابيطالب عليه السلام است) .

2- و اوست صاحب اختيار هرگونه گشودن گرهى و پيمانى و عهدى، و هر گونه ابرام و محكم نمودن آن گره و عهد و پيمان.و اوست صاحب اختيار هر امرى، و هر گونه نهيى، بر تمام افراد جهان.

و اين ولايت و صاحب اختيارى به حكم خداوند ذو الجلال و الاكرام، صورت پذيرفته است، و بر طبق حكمى كه در قرآن كريم در آيه و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله است نازل كرده است. - و درباره او محمد مصطفى آن يگانه برگزيده خدا فرموده است: تو تنها ولى و مولى و كافل به تمام امور مردم هستى! و نظير اين گفتار فرموده است: تو يگانه وزير و معين من، و تو يگانه وصى من مى‏باشى!

و چه بسيار مكرر در مكرر به او گفته است: تو برادر من هستى! پس به كدام يك از آن ديگران چنين گفتارى را رسول خدا صلى الله عليه و آله همانند گفتارى كه به على گفته، گفته است؟

4- و آيا تو حديث مولى (من كنت مولاه فعلى مولاه) را شنيده‏اى؟ ! كه در روز غدير پيامبر مكرم ايراد فرمود؟ و صحيح آنست كه مراد از مولى، اولى و برتر بر نفوس باشد (و ساير معانى كه نموده‏اند غلط است و براى فرار از مطلب و گريختن از حق است‏به شبث‏به خس و خاشاكى كه بر روى آب قرار مى‏گيرد) .

آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على سخنانى نگفت كه براى مخالفان او جاى شبهه و ترديد و دگرگونى فكر، و از اين جا به جاى ديگر گريختن، باقى نگذارده باشد؟

5 و 6- و آيا تو حديث منزله را شنيده‏اى، كه در آن على را به مثابه و مثال هارون پيغمبر وصى موسى قرار داده است؟ ! و از جهت پاكى و طهارت نفس آن درجه و مرتبه‏اى را براى او ثابت كرده است كه: براى هارون همدوش و همپايه موسى پيامبر بوده است.پس بنابراين على در اين منزله و پايه نسبت‏به پيغمبر اكرم قرار گرفت، و نظير هارون داراى تمام شئون او شد، بطوريكه اگر رسول اكرم استثناء نبوت را بعد از خود نمى‏نمود، اميد آن بود كه براى على درجه نبوت هم ثابت‏باشد.

و ليكن پيامبر اكرم نبوت را استثناء نمود، و على ذو الفتوه و جوانمرد، آنچه را كه مصطفى از مقام و درجه و منزلت و قوت و قدرت معنوى داشت، همه را نائل شد» .

بحث در حديث غدير: حديث ولايت، نيز از دو جهت قرار مى‏گيرد، اول از جهت‏سند، و دوم از جهت دلالت.و ما در هر يك از اين دو جهت ان شاء الله تعالى بطور مستوفى بحث مى‏نمائيم.

اما بحث از جهت‏سند، يعنى از جهت وقوع واقعه غدير، در روز هيجدهم‏ذو الحجة الحرام بواسطه خطبه‏اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ايراد كردند، از مسلمات تاريخ اسلام، بلكه از مسلمات تاريخ بشريت است.اين واقعه جزو ضروريات محسوب مى‏شود.و نه تنها مى‏توان واقعه غدير را متواتر شمرد، كه مافوق تواتر است.يعنى درجه اخبار از اين حادثه به حدى است كه مثلا اگر با نيم آن مقدار از خبر، و اگر با خمس و يا عشر آن هم واقع مى‏شد، باز به ملاك تواتر افاده يقين مى‏نمود.اگر شيعه در اين باره كتاب بنويسد، و بحث كند و با سلسله اسناد متصل خود از اعلام و ائمه دين، اين واقعه را حكايت كند، جاى تعجب نيست، زيرا كه سند زنده و گوياى اوست، زيرا كه اساس مذهب و منهاج اوست، زيرا كه مفرق طرق و محل بروز زاويه بين او و بين هم خصمان اوست.

ولى جاى شگفت اينجاست كه مخالفان در اين باره، روايات و احاديث‏بقدرى بيان كرده‏اند، كه خود اعتراف به صحت در اسناد و يقين بودن اين واقعه نموده‏اند، و بقدرى كتاب مستقل در اين موضوع نوشته‏اند كه در حادثه‏اى از حوادث اسلام نمى‏توان يافت كه اينقدر كتاب نوشته باشند، و بحث‏هاى طولانى و ممتد داشته باشند.

با اينكه از صدر اسلام تا همين امروز ما ديده مى‏شود كه بقدرى ايشان اهتمام دركتم حقايق و مختفى ماندن قضيه ولايت دارند، و اهتمام در عدم ذكر خبر، و تحريف آن، و تحريف كتب سابقين، و تحريف در طبع و انتشار آن مى‏نمايند كه هر شخص بصير و خبير به كتاب‏ها و روايات و تواريخ و سنن آنها را دچار حيرت و بهت مى‏كند.

عامه صريحا در كتابهاى خود تحريف دارند، و علنا مى‏گويند و مى‏نويسند كه ما بايد حقايق را بيان نكنيم تا دستاويز دست عوام نگردد(4) .اين بحث كه‏ملازم با بحث در صحه گذاردن به اعمال صحابه است، بحث مفصلى است كه ان شاء الله به مقام خود موكول مى‏كنيم.

معهذا آن حقانيت امير مؤمنان و سرور موحدان، و آن تابش نور ولايت، طورى است كه به هر كتابى كه دست مى‏زنيم، احاديث ولايتى و مناقب و فضائل آن پيشواى راستان، و امام راست كرداران به چشم مى‏خورد، و احاديث غدير خم در برابر ديده قرار مى‏گيرد.يعنى با وجود آنكه دشمنان از حقد و حسد در اختفاء آثارش كوشيدند، و دوستان از روى ترس و تقيه از بيان آن آثار خوددارى كردند معذلك در مشرق و مغرب عالم كتابهائى كه درباره حديث غدير نوشته شده، و يا لا اقل روايات غدير را ذكر مى‏كند، سند زنده و جاويدان از طلوع نور ولايت على در لابلاى كتابها، و در سينه نويسندگان، و در دل مشتاقان و محبان و عاشقان، و در برابر ديدگان دوستان و دشمنان طوعا او كرها واقع مى‏شود.

به هر طرف كه نگه مى‏كنم تو در نظرى چرا كه بهر تو جز ديده جايگاهى نيست

جمال السالكين و سيد اهل المراقبة على بن طاوس - رحمة الله عليه - در «اقبال‏» گويد: فصل در مختصر اوصافى كه علماء مخالفين براى روز غدير معلوم داشته‏اند.بدان كه تصريح و تنصيص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره امامت على بن ابيطالب - صلوات الله عليه - در روز غدير از امورى است كه نياز به‏كشف و بيان، براى اهل علم و امانت و درايت ندارد، و ما فقط به جهت تنبه كسى كه بخواهد بيابد، و معناى آنرا واقف شود، بعضى از راويان غدير را ذكر مى‏كنيم.از جمله مصنفاتى كه در اين باره تصنيف شده است، تصنيفى است كه ابو سعد مسعود بن ناصر سجستانى كرده است، اين مرد در عقيده، مخالف اهل بيت است، و ليكن كسانى كه به حال او معرفت دارند، متفقا برآنند كه آنچه راجع به اهل بيت ذكر كرده است صحيح است، و در نقل آنها امين است.

تصنيفى را كه او نموده است نامش را «كتاب الدراية فى حديث الولاية‏» گذارده، و آن كتاب مشتمل بر هفده جزء است.در اين كتاب نصوص و تصريحاتى را كه درباره مناقب و مراتب مولانا على بن ابيطالب عليه السلام در روز غدير رسول مكرم - صلوات الله عليه - نموده‏اند از يكصد و بيست تن از اصحاب آنحضرت روايت مى‏كند.

و از جمله مصنفات، كتابى است كه محمد بن جرير طبرى صاحب «تاريخ كبير» روايت كرده، و نام آن كتاب را «كتاب الرد على الحرقوصية‏» گذارده است(5) .در آن كتاب حديث روز غدير، و نصى را كه رسول خدا درباره على - صلوات الله عليهما - به ولايت نموده است، و مقام رفيع و بزرگ او را معرفى كرده است، از هفتاد و پنج طريق روايتى ذكر كرده است.

و از جمله مصنفات، كتابى است كه ابو القاسم عبيد الله بن عبد الله حسكانى تاليف كرده: و نام آنرا «كتاب دعاة الهداة الى ادآء حق الموالاة‏» گذارده است.

و از جمله مصنفات، كتابى است كه از شخصى كه همانند او در علم و دانش در زمان او يافت نمى‏شد، ابو العباس احمد بن سعيد بن عقدة حافظ تاليف شده است.آن كسى كه خطيب در «تاريخ بغداد» او را تزكيه كرده و شهادت به تقوى و علم او داده است.او كتابى نوشته و نامش را «حديث الولاية‏» گذارده است.

من يك نسخه از اين كتاب را كه در زمان خود ابو العباس بن عقدة نوشته شده بود، و تاريخ كتابتش سنه سيصد و سى بود، و براى صحت نقل از او خط شيخ طوسى و جماعتى از مشايخ اسلام در آن بود يافتم، و بنابراين صحت محتويات آن نسخه بر ارباب بصيرت پوشيده نيست.در آن كتاب نص رسول اكرم - صلوات الله عليه - را بر ولايت مولانا على عليه السلام از يكصد و پنج طريق ذكر كرده بود.

و اگر من تعداد اسامى مصنفان از مسلمين را كه در اين باب كتابى نگاشته‏اند، در اينجا بياورم، براى مطالعه كنندگان اين كتاب به طول خواهد انجاميد.و تمامى آن تصانيف اينك در نزد ما موجود است، مگر كتاب طبرى(6) .

و نيز در «اقبال‏» گويد: فصل، و اما آنچه را كه مسعود بن ناصر سجستانى در كيفيت نص رسول خدا درباره ولايت مولانا على عليه السلام روايت كرده است، يك جلد است كه حاوى بيش از بيست جزوه است.و اما آنچه را كه محمد بن جرير صاحب تاريخ در اين باره روايت كرده است، آن هم يك جلد است، و اما آنچه را كه ابو العباس بن عقدة و غير او از علماء و روات آورده‏اند مجلدات عديده‏اى است(7) .

ابن شهر آشوب گويد: علماء همگى اجماع و اتفاق دارند بر قبول حديث ولايت، و اختلاف آنها در تاويل و معناى آنست، اين حديث را محمد بن اسحق، و احمد بلاذرى، و مسلم بن حجاج، و ابو نعيم اصفهانى، و ابو الحسن دارقطنى، و ابو بكر بن مردويه، و ابن شاهين، و ابوبكر باقلانى، و ابوالمعانى جوينى، و ابو اسحق ثعلبى، و ابو سعيد خرگوشى، و ابو المظفر سمعانى، و ابو بكر بن شيبة، و على بن جعد، و شعبة، و اعمش، و ابن عباس، و ابن الثلاج، و شعبى، و زهرى، و اقليشى، و ابن ماجة، و ابن البيع، و ابن عبد ربه، و الكانى، و ابو يعلى موصلى، از چند طريق، و احمد بن حنبل از چهار طريق، و ابن بطة از بيست و سه طريق، و ابن جرير طبرى از هفتاد و چند طريق در كتاب «الولاية‏» ، و ابو العباس‏ابن عقدة از يكصد و پنج طريق، و ابو بكر جعابى از يكصد و بيست و پنج طريق، روايت كرده‏اند.

و على بن هلال مهلبى كتاب «الغدير» را تصنيف كرده است، و احمد بن محمد بن سعد، كتاب من روى غدير خم را تصنيف كرده است، و مسعود شجرى كتابى كه در آن راويان اين حديث و طرق آنست تصنيف كرده است، و منصور لانى رازى در كتاب خود اسامى راويان آنرا به ترتيب حروف معجم استخراج نموده است، و از صاحب «كافى‏» ذكر كرده است كه او گفته است: قصه غدير خم را براى ما قاضى ابوبكر جعابى از ابو بكر، و عمر و عثمان، و على، و طلحة، و زبير، و حسن، و حسين، و عبد الله بن جعفر، و عباس بن عبد المطلب، و عبد الله بن عباس، و ابوذر، و سلمان، و عبد الرحمن، و ابو قتادة، و زيد بن ارقم، و جرير بن حميد، و عدى بن حاتم، و عبد الله بن انيس، و برآء بن عازب، و ابو ايوب، و ابو برزه اسلمى، و سهل بن حنيف، و سمرة بن جندب، و ابو الهيثم، و عبد الله بن ثابت انصارى، و سلمة بن اكوع، و خدرى، و عقبة بن عامر، و ابو رافع، و كعب بن عجرة، و حذيفة بن يمان، و ابو مسعود بدرى، و حذيفة بن اسيد، و زيد بن ثابت، و سعد بن عبادة، و خزيمة بن ثابت، و خباب بن عتبة، و جندب بن سفيان، و عمر بن ابى سلمة، و قيس بن سعد، و عبادة بن صامت، و ابو زينب، و ابو ليلى، و عبد الله بن ربيعة، و اسامة بن زيد، و سعد بن جنادة، و خباب بن سمرة، و يعلى بن مرة، و ابن قدامه انصارى، و ناجية بن عميرة، و ابو كاهل، و خالد بن وليد، و حسان بن ثابت، و نعمان بن عجلان، و ابو رفاعة، و عمرو بن حمق، و عبد الله بن يعمر، و مالك بن حويرث، و ابو حمرآء، و ضمرة بن حبيب، و وحشى بن حرب، و عروة بن ابى جعد، و عامر بن نميرى(8) و بشير بن عبد المنذر، و رفاعة بن عبد المنذر، و ثابت‏بن وديعة، و عمرو بن حريث، و قيس بن عاصم، و عبد الاعلى بن عدى، و عثمان بن حنيف، و ابى بن كعب، و از زنان: فاطمة الزهرآء عليه السلام، و عائشة، و ام سلمة، و ام هانى، و فاطمة بنت‏حمزة بن عبد المطلب، روايت كرده‏اند.(9) عالم جليل مير حامد حسين هندى نيشابورى، در كتاب شريف «عبقات الانوار فى اثبات امامة الائمة الاطهار» در جلدى كه در خصوص غدير تصنيف نموده است، پس از ذكر آنچه ما در اينجا از سيد بن طاوس - رضوان الله عليه - درباره تصنيف ابن عقدة كتابى را در مسئله غدير كه در چند مجلد گنجانيده شده است، و تعداد طرقى را كه در آنجا بيان مى‏كند، به يكصد و پنج مى‏رسد بيان كرديم، گويد: اين كتاب در نزد ابن طاوس موجود بوده و در «طرائف فى معرفة مذاهب الطوائف‏» از آن نام برده است، و اسماء آن صحابه را كه ابن عقدة از ايشان حديث غدير را نقل كرده است، آورده است.

آنگاه نام يكايك از صحابه را كه ابن عقده، حديث را به آنها منتهى نموده است ذكر مى‏كند.و ايشان علاوه بر بسيارى از صحابه كه ما نامشان را از كتاب «مناقب‏» ابن شهر آشوب اخيرا ذكر كرديم عبارتند از: سعيد بن مالك، عبد الله بن مسعود، عمار بن ياسر، اسعد بن زراره انصارى، خالد بن زيد انصارى، عبد الله بن عمر بن خطاب، رفاعة بن رافع انصارى، سهل بن سعد انصارى، هاشم بن عتبة بن ابى وقاص، مقداد بن عمرو كندى، عبد الله بن اسيد مخزومى، عمران بن حصين خزاعى، بريدة بن جبلة بن عمرو انصارى، انس بن مالك، سعيد بن سعد بن عبادة، ابو سريحه غفارى، زيد بن حارثة، جابر بن سمره سوائى، حبشى بن جناده سلولى، ضميره اسدى، عبيد بن عازب انصارى، عبد الله ابن ابى اوفى اسلمى، زيد بن شراحيل انصارى، عبد الله بن بشر مازنى، عبد الله بن نعيم ديلمى، ابو فضاله انصارى، عطية بن بشر مازنى، عامر بن ليلى غفارى، ابو طفيل عامر بن واثله كنانى، عبد الرحمن عبد رب انصارى، عبد الله بن ياميل، حبة بن جوين عرنى، ابو زويب شاعر، ابو شريح خزاعى، ابو جحيفة وهب بن عبد الله سوائى، ابو امامة صدى بن عجلان باهلى، عامر بن ليل بن ضمرة، قيس بن ثابت‏شماس انصارى، عبد الرحمن بن مدلج، حبيب بن بديل بن ورقآء خزاعى، و از زنان علاوه بر زنان سابق الذكر، اسمآء بنت عميس خثعمية مى‏باشد.

و سپس صاحب «عبقات‏» گويد: از اين عبارت ظاهر است كه ابن عقدة، حديث غدير را از اين صحابه مذكورين كه قريب صد كس‏اند روايت كرده، و نيز روايت كردن بيست و هشت دگر صحابه علاوه بر مذكورين اين حديث‏شريف راافاده نموده(10) .

و نيز گويد: ابو الحسن على بن محمد بن خطيب جلابى معروف بن ابن مغازلى در كتاب «مناقب‏» ، بنابه نقل شيخ ابو الحسن يحيى بن حسن بن حسين بن على اسدى حلى ربعى معروف به ابن بطريق(11) در كتاب «العمدة فى عيون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار امير المؤمنين على بن ابيطالب وصى المختار» روايت كرده است كه: براى من روايت كرد ابو القاسم فضل بن محمد بن عبد الله اصفهانى چون در شهر واسط بر ما وارد شد، بطوريكه از روى كتابش مى‏خواند و املا مى‏كرد در بيستم شهر رمضان سنه 434، گفت: روايت كرد براى من محمد بن على بن عمر بن مهدى، گفت: روايت كرد براى من سليمان بن احمد بن ايوب طبرانى، گفت: روايت كرد براى من احمد بن ابراهيم بن كيسان ثقفى اصفهانى، گفت: روايت كرد براى من اسماعيل بن عمر بجلى، گفت: روايت كرد براى من مسعر بن كدام، از طلحة بن معروف، از عمر بن سعد كه گفت: من حضور داشتم كه على امير المؤمنين عليه السلام بر فراز منبر، اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را سوگند مى‏داد كه هر كس آنچه را كه در روز غدير خم از پيغمبر شنيده است‏بگويد و شهادت دهد! دوازده نفر برخاستند و شهادت دادند.از ايشان بود ابو سعيد خدرى و ابو هريره و انس بن مالك. شهادت دادند كه آنها همگى شنيدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من‏والاه، و عاد من عاداه.

و سپس ابن بطريق گفته است: راوى اين حديث: ابو القاسم فضل بن محمد گفته است: اين حديث صحيح است از رسول خدا صلى الله عليه و آله.و حديث غدير خم را از رسول الله قريب به صد نفر روايت كرده‏اند كه از آن جمله مى‏باشند عشره مبشره.و آن حديثى است كه من در آن هيچگونه عيب و نقض روايتى نمى‏بينم، و اين فضيلتى است كه على (رضى الله عنه) به آن اختصاص يافته، و در اين فضيلت هيچكس با او شريك نمى‏باشد - انتهى(12) .

سپس گويد: از اين عبارت ظاهر است كه حديث غدير خم، حديث صحيح است از جناب رسالت مآب صلى الله عليه و آله، و روايت كرده‏اند اين حديث‏شريف را صد كس از صحابه كه از جمله ايشان عشره‏اند، يعنى ده كس از صحابه كه حديث‏بشارت جنت را در حق ايشان نقل مى‏كنند.و فضل بن محمد بنابر مزيد تاكيد، برين كلام اكتفا نكرده، به مزيد تاكيد و تشييد مبانى صحت و ثبوت اين روايت‏باز فرموده كه: اين حديث ثابت است، نمى‏دانم براى آن علتى (نقصى و عيبى) .و نيز فرموده كه: متفرد شده على عليه السلام به اين فضيلت، شريك نشده است آنحضرت را كسى.و اين كلام قطع نظر از دلالت‏بر كمال صحت و ثبوت و تواتر و استفاضه حديث غدير دال است‏بر آنكه اين حديث‏بر امامت‏يا افضليت آنجناب كه مستلزم امامت است دلالت دارد.زيرا كه عدم مشاركت ديگرى جناب امير المؤمنين عليه السلام را در اين فضيلت، دليل صريح است‏بر اختصاص آنجناب به اين فضيلت، پس اگر فضيلت عين امامت است فذاك المطلوب، و اگر غير امامت است پس باز هم چون ديگران از آن بهره ندارند، جناب امير عليه السلام افضل ايشان باشد(13) .

و پس از اين، شرح مفصلى بيان كرده است در اينكه علماء بزرگ و اكابر اهل سنت‏بر كتاب ابن عقده و خطبه غدير خم در آن با طرق متعدده تصريح نموده‏اند.از جمله شيخ تقى الدين احمد بن عبد الحليم بن عبد السلام ابن تيميه حرانى حنبلى است - كه فاضل معاصر در «منتهى الكلام‏» (14) او را به شيخ الاسلام مى‏ستايد، و بر افادات او در مقابله اهل حق تشبث مى‏نمايد - در «منهاج السنة النبوية فى رد كلام الشيعة و القدرية‏» كه آنرا جواب «منهاج الكرامة‏» تصنيف علامه حلى - احله الله مظان الكرامة و بواه دار السلامة - يكسان ساخته در ذكر حديث غدير گفته: و قد صنف ابو العباس ابن عقدة مصنفا فى جمع طرقه(15) . «ابو عباس ابن عقدة كتابى در جمع آورى طرق حديث غدير تصنيف كرده است‏» .

و از جمله شيخ محمد بن محمد بن على ابو الفضل كنانى عسقلانى مصرى شافعى معروف به ابن حجر كه جلالت و فضائل او در نزد مترجمين اهل تسنن، همچون مقريزى، و «توضيح المشتبه‏» تصنيف شمس بن ناصر الدين دمشقى و «طبقات شعراء» بدر الدين محمد بن ابراهيم بستنكى قاهرى، و غير هم جاى شبهه نيست، ...و فاضل معاصر در «منتهى الكلام‏» بر تحقيقات او مى‏نازد، و تبحر او را در فن حديث‏شريف مسلم الثبوت مى‏داند، در «فتح البارى‏» شرح «صحيح بخارى‏» كه حسب افاده مخاطب در «بستان المحدثين‏» به جهت كثرت شهرت و كثرت نقل و اعتماد بر آن، حكم متن، يعنى «صحيح بخارى‏» حاصل شده، در مناقب جناب امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:

و اما حديث «من كنت مولاه فعلى مولاه‏» ترمذى و نسائى آنرا تخريج كرده‏اند، و آن حديثى است كه جدا طرق آن بسيار است.و ابن عقده در كتابى به تنهائى آن طرق را جمع كرده است، و بسيارى از سندهاى آن طرق صحيح و حسن است - انتهى(16) .

پس از اين علامه ميرحامد حسين شرح مشبعى درباره ابن عقده و اعاظم از بزرگانى كه از او نقل كرده‏اند، و ارائه كتب تراجم و رجالى كه آن اعاظم را به‏جلالت مى‏ستايد، مى‏آورد، و سپس مى‏گويد:

«محمد بن جرير طبرى صاحب تاريخ، خبر يوم الغدير را در كتابى عليحده آورده، و براى آن هفتاد و پنج طريق بيان كرده است و آنرا «كتاب الولاية‏» نام نهاده است.» چنانكه صاحب «عمدة‏» - طاب ثراه - اين مطلب را با همين عباراتى كه آورديم بيان كرده است. و پس از بيان آنچه ما از كتاب «اقبال‏» سيد بن طاوس درباره كتاب طبرى آورده‏ايم گويد: و در «طرائف‏» گفته است: حديث غدير را محمد بن جرير طبرى در كتاب تاريخ خود از هفتاد و پنج طريق روايت كرده است، و علاوه بر آن كتابى مستقل در اين موضوع نوشته، و اسم آنرا «كتاب ولايت‏» گذارده است، و من در بعضى از كتابهاى طبرى خوانده‏ام: آن كتابهائى در صحت‏خبر يوم الغدير نگاشته است، كه اسم آن كتاب را رد بر حرقوصيه گذارده است‏يعنى حنابله، چون احمد بن حنبل از اولاد حرقوص بن زهير خارجى است، و بعضى گفته‏اند طبرى كتابش را بدين نام نهاده است چون بر بهارى حنبلى به بعضى از چيزهائى كه درباره غدير است، طعن داشته است.

و علامه شمس الدين ابو عبد الله محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز تركمانى دمشقى ذهبى به تاليف طبرى كتابى را مستقلا در طرق حديث غدير، اعتراف نموده، و به اظهار وقوف خود بر آن كتاب و مدهوش گرديدن به ملاحظه كثرت طرق حديث، كسر ظهر منكرين نصاب(17) نموده، چنانچه محمد بن اسماعيل در «روضه نديه‏» شرح «تحفه علويه‏» گفته است: ذهبى در «تذكرة الخفاظ‏» در ترجمه من كنت مولاه گفته است كه: محمد بن جرير طبرى در اين موضوع كتابى تصنيف كرده است، كه من بر آن واقف شدم، و از كثرت طرق آن مدهوش گشتم.

و اسماعيل بن عمر بن كثير بن ضوبن كثير شافعى كه نموذج فضائل و محامد و مناقب و مفاخر او را در ما بعد ان شاء الله تعالى خواهى شنيد، در تاريخ خود در ذكر محمد بن جرير طبرى - على ما نقل - گفته: من ديدم كتابى را از طبرى كه راجع به احاديث غدير خم بود، و در دو جلد ضخيم بود، و كتابى را نيزديدم كه در حديث طير تاليف كرده بود(18) .

و پس از آن شرح مفصلى درباره طبرى و شهرت او و احاطه او و كسانى كه از او تعظيم و تبجيل كرده‏اند آورده است، و سپس گفته است:

محدث شهير: ابو القاسم عبيد الله بن عبد الله حسكانى نيز كتابى در اثبات حديث غدير و جمع طرق آن تصنيف كرده.و پس از بيان آنچه ما از «اقبال‏» سيد بن طاوس نقل كرديم گويد:

و در «طرائف فى معرفة مذاهب الطوائف‏» فرموده است كه: حاكم حسكانى عبيد الله بن عبد الله كتابى در حديث‏يوم الغدير تصنيف كرده، و نام آنرا «كتاب دعاة الهداة الى ادآء حق الموالاة‏» گذارده است، و اين كتاب دوازده جزو است.

و مخفى نماند كه: ابو القاسم حسكانى از اجله علماى متقنين و عمده كملاى محدثين و اثبات نحارير ممدوحين، و ثقات جهابذه معتمدين است، جلال الدين سيوطى در «طبقات الحفاظ‏» گفته:

الحسكانى القاضى المحدث عبيد الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن حسكان القرشى العامرى النيسابورى و يعرف بابن الحذآء، شيخ متقن ذو عناية تامة بعلم الحديث، عمر و علا اسناده، و صنف فى الابواب و جمع، حدث عن جده: الحاكم و ابى طاهر بن محمش، و تفقه بالقاضى ابى العلا صاعد، املى مجلسا صحح فيه رد الشمس لعلى، و هو يدل على خبرته بالحديث، و تشيع، مات بعد اربعماة و سبعين.

ازين عبارت شعشه ماثر جميله حسكانى لمعان ظهور دارد، چه از آن واضح است كه حسكانى شيخ متقن بود، عنايت و توجه تام به علم حديث داشت، و عمر طويل يافت، و اسناد او عالى بود، و به تصنيف احاديث مبوبه و جمع روايات اقامت فرموده.و تحديث نمود از جد خود حاكم نيسابورى و ابو طاهر بن محمش.و تحصيل فقه كرد از قاضى ابو العلاء صاعد.و املاء مجلسى كرد كه در آن تصحيح حديث رد شمس براى جناب امير المؤمنين عليه السلام نموده، و آن مجلس‏دلالت‏بر خبرت او به حديث دارد.

و از اين فقرات به وجوه عديده جلالت و نبالت و مهارت و نباهت و غايت فضل و كمال و حذاقت‏حسكانى مستفاد است.اما ادعاى دلالت مجلس تصحيح حديث رد شمس بر تشيع پس ضررى نمى‏رساند، چه آنفا دانستى كه تشيع حسب تصريح علامه ابن حجر عسقلانى عبارت است از محبت جناب امير المؤمنين عليه السلام و تقديم آنحضرت بر صحابه و تلك شكاة ظاهر عنك عارها(19) .

و پس از آنكه فصلى در مدح و منقبت‏حاكم حسكانى سخن مى‏گويد، از سجستانى سخن به ميان مى‏آورد:

ابو سعيد مسعود بن ناصر سنجرى سجستانى نيز كتابى مستقل كه ضخامت آن به هفده جزء مى‏رسد، در جمع طرق حديث غدير تصنيف نموده و آن را به كتاب دراية حديث الولاية‏» موسوم ساخته و اعداد اسانيد آن يك هزار و سيصد است.

و پس از آنچه ما از «اقبال‏» سيد بن طاوس راجع به كتابش در غدير آورديم، گويد:

از اين عبارت برمى‏آيد كه سجستانى كتابى خاص در ضبط طرق حديث غدير تصنيف نموده، و آن كتاب هفده جزء است كه نام آنرا كتاب «دراية حديث الولاية‏» گذاشته، و در آن از صد و بيست صحابه اين حديث‏شريف را روايت كرده.در «طرائف فى معرفة مذاهب الطوائف‏» فرموده:

من وقوف يافتم بر كتابى كه ابو سعيد مسعود بن ناصر سجستانى تصنيف نموده، و آنرا كتاب «دراية حديث الولاية‏» نام گذارى كرده است.و آن مشتمل بر هفده جزء است.و من همانند چنين كتابى نديده‏ام، و اين مسعود بن ناصر از موثق‏ترين مردان مذاهب اربعه است، او از حديث‏يوم الغدير و نص رسول الله بر اينكه على بن ابيطالب بعد از او خليفه است، پرده برداشته است.از يكصد و بيست تن از صحابه روايت كرده است، كه شش تن از آنها زن مى‏باشند، و هر كس بر مضمون و محتواى كتاب «دراية حديث الولاية‏» اطلاع پيدا كند هيچ شكى براى او نمى‏ماند كه آن كسانى كه بر على بن ابيطالب تقدم جستند، دشمنى كردند، و ميل به رياست پيدا كردند، و عدد سندهاى كتاب «دراية الولاية‏» يكهزار و سيصد سند است.

اين عبارت دلالت دارد بر آنكه سجستانى تصنيف كتابى در جمع طرق حديث غدير نموده كه از يكصد و بيست صحابه در آن روايت كرده و عدد اسانيد اين كتاب به يكهزار و سه صد مى‏رسد.و مخفى نماند كه مسعود سجستانى از اجله حفاظ و اعاظم محدثين و اكابر معتمدين و مشايخ معتبرين و سباق موثقين و حفاظ متقنين سنيه است.

عبد الكريم سمعانى در «انساب‏» گفته: ابو سعيد مسعود بن ناصر بن ابى زيد سنجرى الركاب، كان حافظا متقنا فاضلا.به سوى خراسان و جبال و عراقين و حجاز مسافرت كرد، و زياد حديث‏شنيد، و روايت كرد، و جمع احاديث نمود.جماعتى كثير از مرو و نيشابور و اصفهان براى ما بيان كردند، و در سنه چهار صد و هفتاد و هفت رحلت كرد(20) .

و پس از شرحى درباره احوال سجستانى، گويد:

شمس الدين ابن ابو عبد الله محمد بن احمد ذهبى كه مشايخ محققين و علماء معتمدين قوم، اسفار خود را به طراز جلائل فضائل او معلم و مطرز كرده‏اند، نيز كتابى خاص در ذكر طرق حديث غدير، مفرد ساخته، و تصريح نموده كه براى اين حديث طرق جيده است.

در كتاب «مفتاح كنز دراية رواية المجموع من درر المجلد المسموع‏» مسطور است كه: خطيب بغدادى گفته است: حاكم، عالمى موثق بود و ميل به تشيع داشت.احاديثى را جمع كرده و پنداشت كه آنها بنابر شرط بخارى و مسلم صحيح مى‏باشند، كه از آن جمله است: حديث طير، و حديث من كنت مولاه فعلى مولاه ليكن اصحاب حديث اين احاديث را از او منكر شمردند، و به قول خودشان التفات نكردند.

حافظ ذهبى گويد: شك نيست كه در «مستدرك‏» احاديثى بسيار است كه آنها بر شرط صحت نيستند، بلكه در آن احاديث موضوعه‏اى است كه شان «مستدرك‏» اخراج آنهاست.و اما حديث طير داراى طرق بسيارى است كه جدا زياد است و من براى آن تصنيفى مستقل نموده‏ام كه مجموع آن احاديث ايجاب مى‏كند كه داراى اصل است.و اما حديث من كنت مولاه فعلى مولاه داراى طرق بسيار خوبى است، و من براى آن نيز تصنيفى مستقل كرده‏ام.

تا آنكه گويد: خطيب بغدادى كه در حال حاكم نوشته است: ثقه است و ميل به تشيع دارد، بعضى از علماء گفته‏اند كه معناى تشيع او اينست كه قائل بود به تفضيل حضرت على بر عثمان كه مذهب جمعى از اسلاف بود، و الله اعلم.

تا آنكه گويد: و بالاتر از همه آنست كه بعضى از علماء در جمع طرق حديث غدير بيست و هشت جلد يا زياده تصنيف كرده‏اند.

چنانچه محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، كه صلاح الدين خليل بن ابيك صفدى در «وافى بالوفيات‏» ، و شيخ مجد الدين ابو طاهر محمد بن يعقوب فيروزآبادى در كتاب «البلغة فى تراجم ائمة النحو و اللغة‏» ، و جلال الدين عبد الرحمن بن ابى بكر سيوطى در «بغية الوعاة فى طبقات النحاة‏» جناب او را به مدائح عظيمه و مناقب فخيمه و محاسن جليله و اوصاف جميله ستوده‏اند، و صفدى تصريح كرده است كه: او صدوق اللهجه بوده، در كتاب «مناقب‏» بنابر نقل حسين بن خير(21) در كتاب «نخب المناقب لآل ابى طالب‏» گفته است: جد من: شهر آشوب مى‏گفت كه: من از ابو المعالى جوينى شنيدم كه متعجبانه مى‏گفت: من يك جلد در بغداد در دست‏يك نفر صحاف ديدم كه در آن روايات حديث غدير بود، و بر روى آن نوشته بود: جلد بيست و هشتم از طرق گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فعلى مولاه، و به دنبال اين جلد، جلد بيست و نهم است.

و ابن كثير شامى از ابو المعالى جوينى - على ما نقل - در تاريخ خود نقل كرده: انه كان يتعجب و يقول: شاهدت مجلدا ببغداد فى يد صحاف فيه روايات هذا الخبر مكتوبا عليه المجلدة الثامنة و العشرون من طرق «من كنت مولاه فعلى مولاه‏» ، و يتلوه المجلد التاسع و العشرون(22) .

زياده از اين تواتر و استفاضه چه خواهد بود؟ كه صرف در نقل طرق اين حديث‏بيست و هشت جلد يا زياده تصنيف شد، هرگز خبرى در اهل اسلام همچنين تواتر و استفاضه متعارف نيست كه زياده از صد صحابه روايت آن كرده باشند، و اكثر اسانيد آن صحاح و حسان باشند.و علماى اعلام اهل سنت در جمع طرق آن، كتب تصنيف كرده باشند، تا آنكه بعضى از علماء بيست و هشت مجلد يا زياده در طرق آن نوشتند(23) .

مير حامد حسين - رضوان الله عليه - كه از مفاخر علماى اسلام و از برجستگان پاسداران حريم تشيع است(24) ، بعد از بيان مشروحى كه درباره كتب مصنفه در موضوع حديث غدير نموده است، آنگاه به تفصيل نام بسيارى از علمائى را كه معترف به تواتر حديث‏شده‏اند، مى‏برد و مفصلا در ترجمه احوال آنها داد سخن مى‏دهد.رضوان الله عليه و اسكنه بحبوحة جنته مع اوليائه.

مرحوم علامه امينى كه مفخر علماى ماست، در دوره كتاب بى‏نظير و بديع «الغدير» كه حقا در موضوع خود فريد است، بحث را در سند حديث غدير تمام‏كرده، و آن را از يكصد و ده نفر صحابى با ترجمه احوال آنان مفصلا به ترتيب حروف هجآء ذكر كرده است، و از تابعين هشتاد و چهار نفر نيز به ترتيب حروف(25) .و از راويانى كه اين حديث را روايت كرده‏اند مرتبا از قرن دوم تا قرن چهارم، به ترتيب قرون مجموعا سيصد و شصت راوى را با ترجمه احوال آنها بيان مى‏كند، و از مؤلفانى كه بخصوص در حديث غدير تصنيف كرده‏اند، مجموعا بيست و شش نفر را نام مى‏برد، و در آخر مطلب به عنوان تكمله آورده است كه: ابن كثير در كتاب خود: «البداية و النهاية‏» ج 5 ص 208 گويد: به شان اين حديث ابو جعفر محمد بن جرير طبرى صاحب تفسير و تاريخ اعتناى خاصى داشته است. و درباره آن دو مجلد جمع كرده كه در آن طرق اسناد و الفاظ حديث را آورده است، و همچنين حافظ كبير: ابو القاسم ابن عساكر احاديث كثيرى را در اين خطبه روايت كرده است، كه ما اصول آنرا در كتاب خود مى‏آوريم.

و پس از نقل داستان جوينى در بغداد و مشاهده جلد 28 غدير در نزد صحاف از «ينابيع المودة‏» گويد: علوى هدار حداد در كتاب «القول الفصل‏» ج 1 ص 445 گويد: حافظ ابو العلاء همدانى عطار مى‏گفت: من اين حديث را به دويست و پنجاه طريق روايت مى‏كنم.و در اينجا تاليفات ديگرى نيز هست كه اختصاص به اين موضوع دارد و ذكر آن در كيفيت نماز غدير ان شاء الله خواهد آمد(26) .

صاحب «الغدير» در اين دوره از كتاب خود شعر تمام شعراء را از صدر اسلام همچون شعر حسان بن ثابت و كميت تا قرن چهاردهم جمع‏آورى كرده است، آن شعرها و قصائدى كه درباره غدير سروده شده است، و سپس به ترتيب زمان السابق فالسابق، آنها را آورده و در ترجمه احوال آن شاعران و كيفيت زندگى و منهاج و مقدار علوم و تضلع ايشان در قرض و شعر و جدل و مراتب خلوص آنان به اهل بيت عليهم السلام بحث‏بليغ نموده است.و در حقيقت كتاب «الغدير» موسوعه و دائرة المعارفى است‏بر اساس مكتب تشيع كه از همه گونه شعر و ادب و تاريخ و فن و اخلاق و علم و دين و آئين در آن موجود است.جزاه الله عن العلم و الدين و الاسلام و الايمان احسن الجزآء، و اسكنه فى بحبوحة جنانه مع اوليائه ائمة المسلمين من آل خير المرسلين.

علامه امينى در مقدمه كتاب، بحثى درباره لزوم تاريخ صحيح نموده است، و آنرا موجب رشد و رقاء جامعه دانسته است.يعنى هر سعادتى كه به هر ملتى برسد، در اثر تدوين و بحث و نقد و تعديل و ترجيح در تاريخ صحيح است، كه آن ملت را به متن واقع رهبرى مى‏كند، و به واقع امر و حقيقت‏سوق مى‏دهد، و اگر احيانا تاريخ از مجراى صحيح خود منحرف شود، و مورخين و خطبا و بلغا و محدثين و نويسندگان، حقايق را به صورت دگرى جلوه دهند، و راه تخيلات و توهمات بر مردم باز شود، بطوريكه نتوانند حق را از باطل تميز دهند، آن وقت است كه آن جامعه رو به تباهى مى‏رود، زيرا كه اساس تاريخ و واقعيت‏خود را بر امور واهى و بدون اساس پايه‏گذارى كرده است.

اهميتى كه واقعه غدير در تاريخ اسلام، بلكه در تاريخ بشر دارد، جاى هيچگونه ترديد نيست، زيرا كه هيچ عاقلى شك ندارد كه شرف هر چيز به شرف غايت و نتيجه‏اى است كه از آن عائد مى‏شود.و بنابراين بر هر عاقلى لازم است كه براى دست‏يافتن به دين و نحله و ستونهاى مذهب خود از مواضيع تاريخ و بنيادهاى آن و اساس و ريشه آن بكوشد، زيرا كه بدين وسيله امت‏ها بهم نزديك مى‏شوند، و دولت‏ها بر پا مى‏گردد، و نامشان تا ابد پايدار مى‏ماند.

و به همين لحاظ مشاهده مى‏شود كه مورخان واقعى و پيشوايان تاريخ‏نگارى، در ضبط و ثبت مبادى اديان و تعاليم آنها، و آنچه در پى‏آمد آنها از تبليغات، و دعايات، و جنگ‏ها، و حكومت‏ها، و امارت‏هائى كه نسل‏هاى بعد را در ساليان متمادى فرا مى‏گيرد، تهالك نموده و خود را در معرض خطرها قرار مى‏دهند.

و چنانچه مورخى بعضى از اين گونه امور را مهمل گذارد، و آنطور كه بايد غور و بررسى نكند، در صحيفه تاريخ خود جاى چيزى را خالى گذارده است، كه بيان هيچ واقعه و حادثه مهمى نمى‏تواند جاى آن را بگيرد، و تاريخ خود را ناقص وابتر و بريده آورده است كه مبدا آن مشخص و معلوم نيست.و چه بسا همين اهمال كوچك، موجب جهالت‏خواننده در مصير امر و در منتهاى آن گردد.

واقعه غدير از اهم آن قضايائى است كه در تاريخ اتفاق افتاده است، زيرا كه مذهب پيروان آثار اهل بيت رسول الله - صلوات الله عليه و عليهم - مبتنى بر اين واقعه، و بر بسيارى از قضايا و حجت‏هاى باطل كننده و محق نماينده ديگرى است كه بر همين و تيره است، آن پيروانى كه تعداد نفوس آنها در ميان افراد بشر به مليون‏ها بالغ مى‏گردد.و در ميان آنها علماء، و بزرگان، و حكماء، و ابرار و نيكان، و نوابغ در علوم اوايل و اواخر، و پادشاهان و سياستمداران، و امراء، و پيشوايان موجود است، و در آنها علم و سيادت و ادب فراوان، و فضل بسيار، و كتابهاى پرارزش و نفيس در هر فنى از فنون وجود دارد.

بنابراين اگر مورخ از پيروان اهل بيت‏باشد بر او واجب است كه براى امت‏خود، خبر ابتداى دعوتش را اثبات كند، و بر خصم غالب آيد.و اگر از غير اهل بيت‏باشد، لا اقل آنرا بطور بسيط در وقتى كه تاريخ امت كبيرى را در مى‏نوردد، ذكر كند و يادآور شود، و يا آنرا با آنچه به نظر و تدبر خود از نقصانى كه در دلالت آن مى‏بيند، همراه آورده و بيان كند، اگر حالت نفسى او چنانست كه نمى‏تواند از احكام عواطف نفسانى خود عبور كند، و نفس خود را پيوسته در مرحله عاطفه سرازير مى‏نمايد، و اگر از نعره‏ها و صداهاى در بينى انداخته گروه و طائفه منتسب به خودش نمى‏تواند برهد، در حالى كه به هيچوجه نمى‏تواند عيبى در سند آن بجويد، و نقصى را در آن آماده و مهيا سازد.چون آنچه را كه پيامبر اسلام در روز غدير از دعوت به مفاد حديث ولايت، براى آن قيام كردند در بين هيچيك از دو نفر اختلافى نيست، و اگر اختلافى باشد در مؤدى و مفاد حديث است‏بر اساس اغراض و شوائبى كه بر شخص با فهم و بصير مختفى نيست.

و از جمله پيشوايان مورخانى كه حديث غدير را ذكر كرده‏اند، افراد زير مى‏باشند:

1- بلاذرى متوفى در سنه 279 در «انساب‏» .

2- ابن قتيبة متوفى در 276 در «معارف‏» و در كتاب ديگر خود به نام «الامامة و السياسة‏» . - طبرى متوفى در 310 در كتاب مستقل.

4- ابن زولاق ليثى مصرى متوفى در 287 در تاليف خود.

5- خطيب بغدادى متوفى در 463 در تاريخ خود.

6- ابن عبد البر متوفى در 463 در «استيعاب‏» .

7- شهرستانى متوفى در 548 در «ملل و نحل‏» .

8- ابن عساكر متوفى در 571 در «تاريخ دمشق‏» .

9- ياقوت حموى در «معجم الادبا» ج 18 ص 84 از طبع اخير.

10- ابن اثير متوفى در 630 در «اسد الغابة‏» .

11- ابن ابى الحديد متوفى در 656 در «شرح نهج البلاغه‏» .

12- ابن خلكان متوفى در 681 در تاريخ خود.

13- يافعى متوفى در 768 در «مرآة الجنان‏» .

14- ابن الشيخ بلوى در «الف بآء» .

15- ابن كثير شامى متوفى در 774 در «البداية و النهاية‏» .

16- ابن خلدون متوفى در 808 در مقدمه تاريخ خود.

17- شمس الدين ذهبى در «تذكرة الحفاظ‏» .

18- نويرى متوفى حدود 833 در «نهايه الارب‏» .

19- ابن حجر عسقلانى متوفى در 852 در «اصابة‏» و «تهذيب التهذيب‏» .

20- ابن صباغ مالكى متوفى در 855 در «فصول المهمة‏» .

21- مقريزى متوفى در 845 در «خطط‏» .

22- جلال الدين سيوطى متوفى در 910 در كتب بسيارى.

23- قرمانى دمشقى متوفى در 1019 در «اخبار الدول‏» .

24- نور الدين حلبى متوفى در 1044 در «سيره حلبيه‏» .

و غير ايشان از مورخان ديگر.

اهميت مطلب در علم حديث نيز كمتر از اهميت آن در علم تاريخ نيست، محدث در هر گوشه و كنار از فضاى واسع فن خود در علم حديث ديده بگشايد، و وجهه خود را منعطف دارد، يكدسته از احاديث صحيحه و مسانيد مى‏يابد، كه اين فضيلت و شرف را براى ولى امر دين عليه السلام اثبات مى‏كند، و همينطور پيوسته‏خلف از سلف خود تحويل گرفته تا اينكه نوبت‏به دور صحابه و گروه آنان مى‏رسد، كه حافظان و واعيان حديث‏بوده‏اند، و پيوسته براى اين حديث در تعاقب طبقات، و پى درآمدن دوره‏ها نور و ضياء و اشراقى را مى‏نگرد كه چشم‏ها را خيره مى‏كند.

و اگر محدثى از موضوعى كه داراى چنين درجه والائى از اهميت است چشم بپوشد، حق امت را ضايع كرده است و از بسيارى از خيرات و طيباتى كه پيامبر اين امت كه پيامبر رحمت است، و از احسان واسع خود به عنوان تتميم نعمت و احسان، به اين امت ارزانى داشته است، امت را محروم كرده است، و از هدايت‏به سوى بهترين راه و روش باز داشته است.از امامان و پيشوايان فن حديث، كسانى كه حديث غدير را نقل كرده‏اند عبارتند از:

1- امام شافعى‏ها: ابو عبد الله محمد بن ادريس شافعى متوفى در سنه 204 چنانكه در «نهايه ابن اثير» آمده است.

2- امام حنبلى‏ها: احمد بن حنبل متوفى در سنه 241 در دو كتاب «مسند» و «مناقب‏» خود.

3- ابن ماجة متوفى در 273 در «سنن‏» خود.

4- ترمذى متوفى در 279 در «صحيح‏» خود.

5- نسائى متوفى در 303 در «خصائص‏» .

6- ابو يعلى موصلى متوفى در 307 در «مسند» خود.

7- بغوى متوفى در 317 در «سنن‏» خود.

8- دولابى متوفى در 320 در «الكنى و الاسمآء» .

9- طحاوى متوفى در 321 در «مشكل الآثار» .

10- حاكم متوفى در 405 در «مستدرك‏» .

11- ابن مغازلى شافعى متوفى در 483 در «مناقب‏» .

12- ابن منده اصفهانى متوفى 512 با طرق عديدة در تاليفش.

13- خطيب خوارزمى متوفى در 568 در «مناقب‏» و نيز در «مقتل حضرت امام سبط سيد الشهداء عليه السلام‏» .

14- كنجى متوفى در 658 در «كفاية الطالب‏» . - محب الدين طبرى متوفى در 694 در دو كتاب خود به نام: «الرياض النضرة‏» و «ذخائر العقبى‏» .

16- حموئى متوفى در 722 در «فرائد السمطين‏» .

17- هيثمى متوفى در 807 در «مجمع الزوائد» .

18- ذهبى متوفى در 830 در «تلخيص‏» .

19- جزرى متوفى در 830 در «اسنى المطالب‏» .

20- قسطلانى متوفى در 923 در «المواهب اللدنية‏» .

21- متقى هندى متوفى در 975 در «كنز العمال‏» .

22- هروى قارى متوفى در 1014 در «المرقاة فى شرح المشكاة‏» .

23- تاج الدين مناوى متوفى 1031 در «كنوز الحقايق فى حديث‏خير الخلايق‏» ، و در «فيض القدير» .

24- شيخانى قادرى در كتاب «الصراط السوى فى مناقب آل النبى‏» .

25- با كثير المكى متوفى در 1047 در «وسيلة الآمال من مناقب الآل‏» .

26- ابو عبد الله زرقانى مالكى متوفى در 1122 در «شرح مواهب‏» .

27- ابن حمزه دمشقى حنفى در كتاب «البيان و التعريف‏» .و غير ايشان از محدثان ديگر.

همچنانكه مفسرين در برابر ديدگان خود آياتى را از قرآن كريم مى‏نگرند كه در اين مسئله نازل شده است، و بنابراين بر خود ختم و لازم مى‏شمرند كه در مدارك تفسيرى و شان نزول آنها گردش كنند، و چنين نمى‏پسندند كه عمل آنها ناقص و سعى آنها معيوب باشد.

و مفسرانى كه آيه غدير را در تفسير خود آورده‏اند عبارتند از:

1- طبرى متوفى 310 در تفسير خود.

2- ثعلبى متوفى 427/437 در تفسير خود.

3- واحدى متوفى 468 در «اسباب النزول‏» .

4- قرطبى متوفى 567 در تفسير خود.

5- ابو السعود در تفسير خود.

6- فخر رازى متوفى 606 در تفسير كبير خود. - ابن كثير شامى متوفى 774 در تفسير خود.

8- نيشابورى متوفى در قرن هشتم در تفسير خود.

9- جلال الدين سيوطى در تفسير خود.

10- خطيب شربينى در تفسير خود.

11- آلوسى بغدادى متوفى 1270 در تفسير خود.و غير ايشان از مفسرين ديگر.

و متكلم چون در هر يك مسئله از مسائل علم كلام، اقامه برهان مى‏كند، چون به مسئله امامت رسد، هيچ گريزگاهى ندارد مگر آنكه متعرض حديث غدير گردد، يا به جهت اقامه حجت‏براى خود در برابر خصم، و يا به جهت نقل حجت‏خصم بر عليه خود.و اگر چه در هنگام استدلال به آن مناقشه وارد كند، مانند:

1- قاضى ابو بكر باقلانى بصرى متوفى در سنه 403 در كتاب «تمهيد القواعد» .

2- قاضى عبد الرحمن ايجى شافعى متوفى 756 در «مواقف‏» .

3- السيد شريف جرجانى متوفى 816 در «شرح مواقف‏» .

4- بيضاوى متوفى 685 در «طوالع الانوار» .

5- شمس الدين اصفهانى در «مطالع الانظار» .

6- تفتازانى متوفى 792 در «شرح مقاصد» .

7- قوشجى مولى علاء الدين متوفى در 879 در «شرح تجريد» .