امام شناسى ، جلد ششم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۲ -


و اين حج را حجة البلاغ، و حجة الاسلام، و حجة الوداع(42) ، و حجة التمام، و حجة الكمال(43)گويند.

اما حجة البلاغ گويند به جهت‏خطبه‏هايى كه حضرت در آن سفر ايراد مى‏كرده‏اند و در آنها خطاب به مسلمانان نموده و خدا را شاهد مى‏گرفتند و مى‏گفتند: اللهم هل بلغت؟ ! «بار پروردگارا آيا من ابلاغ كردم؟ !» (44)اما حجة الاسلام گويند به جهت آنكه رسول خدا، احكام حج را طبق دستورات اسلام بيان كرده، حدود عرفات و مشعر و منى را معين نموده، و وجوب افاضه و حركت از عرفات را در شب عيد قربان كه مشركان براى قريش نسخ كرده بودند، بيان فرمود، و حج را به زمان اصلى خود برگردانيده، و تاخير آن را كه نسى‏ء مى‏باشد، و موجب ازدياد كفر است، مشروحا و مستدلا بر آيه كريمه بيان فرمود، و نيز سعى بين صفا و مروه را از شعائر الهى دانست، و خود سعى فرمود، و ساير آداب حج را از طواف و نماز، و بالاخص بيان وجوب حج تمتع را براى افراديكه منزلشان از مكه دور است، و بقاء اين وجوب را تا روز قيامت مفصلا بر فراز كوه مروه بعد از نزول جبرائيل و آوردن وحى الهى بيان فرمود.

و اما حجة الوداع گويند، به جهت توديع رسول الله با مسلمانان در ضمن برخوردها و خطبه‏ها، و اين توديع بعد از رحلت آن حضرت در زمان كوتاهى كه هفتاد روز بعد از غدير خم و هشتاد روز بعد از خطبه در عرفات و در منى صورت گرفته بود، معلوم و مشهود شد، و مردم را توديع و توصيه نمود به كتاب خدا: قرآن كريم، و عترت خود: اهل بيت كه تا روز قيامت از هم جدا نمى‏شوند، و دو متاع نفيس و پرارزش مى‏باشند كه متمسكين به آنها هيچگاه گمراه نمى‏شوند.

و اما حجة(45) التمام و اكمال گويند به جهت نزول آيه كمال دين و تمام نعمت كه به دنبال خطبه آن حضرت در روز غدير خم بر مردم ارزانى شد، و لله الحمد دين مردم كامل و نعمت‏خداوندى به تماميت‏خود رسيد.

البته بايد دانست كه اين جمعيت انبوه كه با رسول الله به مكه حركت كردند خصوص اهل مدينه و قراء اطراف بودند، و اما جماعتى كه از ساير اماكن همچون‏بمن آمدند بر اين مقدار افزوده مى‏شد.امير المؤمنين عليه السلام نيز با ابو موسى اشعرى (46) از جانب يمن آمدند، و در مكه به رسول خدا ملحق شدند.

توضيح آنكه: حضرت رسول الله در سنه دهم از هجرت خالد بن وليد را با جماعتى به طرف يمن فرستادند، تا آنان را به اسلام دعوت كنند.خالد بن وليد مدت شش ماه با لشكر خود در يمن توقف كرد و آنچه ايشان را به اسلام دعوت كرد مؤثر نيفتاد. (47)

تا آنكه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امير المؤمنين عليه السلام را با سيصد نفر روانه يمن ساختند، و براى آن حضرت لوائى (پرچمى) بستند، و عمامه سه پيچ بر سرش بستند كه از دو طرف آويزان بود، از طرف جلو بقدر يك ذراع، و از طرف پشت‏بقدر يك وجب بود(48)، و فرمودند: چون بدانجا مى‏رسى خالد را خلع و عزل كن! و اما لشكريان خالد مختارند هر كدام كه بخواهند با تو باشند، و هر كدام كه بخواهند با خالد به مدينه مراجعت كنند، و چون به نزد اهل يمن رسيدى با آنان مبادرت به جنگ مكن، مگر آنگاه كه آنان پيشقدم گردند!

و اين اولين لشگرى بود كه بدين ترتيب در آن بلاد كه بلاد مذحج است از ناحيه نجران(49) وارد شد.امير المؤمنين عليه السلام براى اخذ خمس و غنائم، لشكر را متفرق ساختند، و مقدارى غنيمت گرد آمد و بر آن غنائم بريدة بن الحصيب اسلمى(50) را گماشتند، و سپس آنان را به اسلام خواندند، آنان امتناع كردند و شروع به تيراندازى نمودند، و سنگ پرتاب مى‏كردند.حضرت صفوف خود را منظم ساخت و لواء را به دست مسعود بن سنان سلمى داد، و با لشكر خود حمله نمود.بيست نفر از دشمنان كشته شدند و بقيه هزيمت كردند.

حضرت فراريان را تعقيب نفرمود، و سپس ايشان را به اسلام دعوت كرد.آنان با مسارعت جواب مثبت دادند و بيعت كردند.قبيله همدان بدون جنگ اسلام آوردند و به مجرد آنكه امير المؤمنين نامه رسول الله را براى آنان خواندند، همگى مسلمان شدند.

حضرت صورت اسلام قبيله همدان را براى رسول الله نوشتند، حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سجده شكر بجاى آوردند و سه بار گفتند: السلام على همدان، و اهالى يمن به دنبال اسلام قبيله همدان مرتبا شروع كردند به اسلام آوردن. (51)

امير المؤمنين عليه السلام براى اخذ خمس از غنائم قرعه زدند، بدين ترتيب كه غنائم را به پنج قسمت تقسيم كردند، و درباره يك سهم نوشتند: سهم خدا.و چون قرعه زدند، اولين سهم كه مشخص بود، سهم خمس درآمد، آن را ممهور و مقفل نمود تا به پيامبر برسانند، و بقيه غنيمت را كه چهار پنجم بود بين اصحاب و لشكريان خود توزيع كردند.

در «ارشاد» مفيد و «علل الشرايع‏» صدوق وارد است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى امير المؤمنين عليه السلام به يمن نامه نوشتند كه به سوى مكه براى حج‏حركت كند وليكن نوع حجى را كه رسول خدا بر آن احرام بستند در اين نامه متذكر نشدند.(52)

امير المؤمنين عليه السلام با لشكريان و سهم خمس از غنيمت، از يمن به سوى مكه حركت كرده، و در راه محرم شدند و در مكه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تلاقى كردند.(53)

حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از مدينه بعد از نماز ظهر روز شنبه بيست و پنجم ذوالقعدة بوده است، چون اولا طبق روايات كثيره، آن حضرت پنج روز از ماه‏ذى قعدة مانده بيرون رفتند: لخمس بقين من ذى القعدة(54)، و ثانيا بطور مسلم روز اول ماه ذوالحجة، پنجشنبه بوده است، زيرا بدون هيچ اختلاف بطور يقين گفته‏اند كه روز عرفه كه رسول الله در عرفات خطبه خوانده‏اند، روز جمعه بوده است، بنابر اين پنج روز به روز پنجشنبه مانده كه اول ذى حجه است روز شنبه خواهد بود.غاية الامر نمى‏تواند ماه ذى قعدة سى روز بوده باشد زيرا در اين صورت شنبه بيست و ششم مى‏شود، و در روايات بيست و پنجم وارد شده است.و نمى‏توانيم بگوئيم رسول خدا در روز جمعه از مدينه خارج شدند، زيرا طبق رواياتى كه از انس بن مالك رسيده است، رسول الله نماز ظهر را در مدينه چهار ركعت‏بجاى آوردند.(55) و چون نماز ظهر روز جمعه بايد با خطبتين بجاى آورده شود، نمى‏تواند چهار ركعت‏بوده باشد، و از طرفى نمى‏توان خروج رسول الله را روز پنجشنبه گرفت، زيرا در اين صورت، شش شب از ماه ذى قعدة باقى مى‏ماند، نه پنج‏شب، و اما روز شنبه فقط پنج روز به آخر ماه مانده است.

بارى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم غسل نموده، و گيسوان شانه زده، و به موى مشكبوى خود روغن ماليده، و در دو لباس: ازار و ردآء، بعد از نماز ظهر به سوى ذوالحليفه كه در يك فرسخى مدينه است‏حركت كرد و نماز عصر را در آنجا بطور قصر (دو ركعت) بجاى آورد، و در مدينه بجاى خود ابودجانه سماك بن حرشه ساعدى و يا سباع بن عرفطه غفارى را گماشت.(56)

حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها با زوجات رسول الله همگى در ذو الحليفه محرم شدند، و تلبيه گفتند، و چون حج آنها حج افراد بود، و با خود هدى (شتر و يا گاو و يا گوسفند) نياورده بودند، فلهذا عقد احرامشان به تلبيه بود.آنگاه در هودجهانشسته و عازم رحيل شدند، و تمام نه نفر از زن‏هاى حضرت رسول در اين سفر بودند.

و ليكن رسول خدا با خود هدى آوردند، و آن عبارت بود از يكصد شتر، و يا شصت و شش نفر، و يا شصت و چهار نفر، و يا شصت و سه نفر، كه با هديى كه امير المؤمنين عليه السلام از جانب يمن آوردند، و مقدار آن سى و اندى بود، مجموعا به يكصد نفر بالغ شد.

از اين شترهائى كه رسول الله با خود آورده بودند يكى را به دست مبارك خود در ذو الحليفه اشعار و تقليد كردند(57)، و بقيه را دستور دادند كه اشعار و تقليد كنند و عقد حج رسول الله كه حج قران بود به اشعار و تقليد شد.آنگاه بر روى ناقه قصواى خود سوار شده، و به راه افتادند، و همينكه ناقه در حركت افتاد و حضرت به بيابان رسيدند، صدا به تلبيه بلند كردند(58):

لبيك! اللهم لبيك! لبيك لا شريك لك لبيك! ان الحمد و النعمة لك و الملك! لا شريك لك! (59)

آرى! آرى! اجابت كردم دعوت تو را دوبار، اجابة بعد اجابة! اى پروردگار من! اجابت كردم بعد از اجابت! اجابت كردم بعد از اجابت! هيچ گونه شريك و انبازى براى تو نيست! اجابت كردم بعد از اجابت! و حقا كه تمام مراتب و درجات حمد و سپاس و نعمت و سلطنت، اختصاص به تو دارد! شريك و انبازى براى تو نيست!

بارى در ذوالحليفه اسماء بنت عميس(60) كه در آنوقت در حباله نكاح ابو بكربود محمد بن ابى بكر را زائيد.(61) اسماء به رسول الله پيغام داد كه چه كنم و تكليف من با احرام چيست؟ !

حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دستور دادند كه احرام ببند و تلبيه بگو! و مقدارى پنبه با خود بردار و با كمربندى خود را ببند، و تلبيه براى احرام حج‏بگو! (62)

حضرت صادق عليه السلام فرمودند: در زائيدن اسماء بركتى بود براى زنان، براى آنانكه بزايند، و يا به عادت حيض مبتلا شوند، كه در اينصورت به همان عملى كه رسول خدا به او دستور دادند عمل مى‏كنند و بدون هيچگونه خللى حج‏خود را انجام مى‏دهند.(63)

اسماء با همين حال وارد مكه شد، و چون مدت نفاس او گذشت، با آنكه هنوز خون قطع نشده بود حضرت رسول دستور دادند كه طواف كند و نماز بخواند، و او هم طبق دستور رسول خدا عمل نمود.(64)

بارى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آن شب را در ذوالحليفه به خاطر اسمآء توقف‏كردند، (65)و فردا صبح به راه افتادند، و مسلمانان به راه افتادند.عجيب منظره‏اى است.در اين بيابان پهناور تا چشم كار مى‏كند سواره و پياده، در جلو، و پشت‏سر، و اطراف رسول الله، همه احرام بسته و غسل كرده، و صداى لبيك از هر سو به گوش مى‏رسد، و دل‏ها در عشق جذبات آن اسم اعظم الهى در معراج است.اينك رسول الله است كه با جذبه مغناطيسى الهى اين امت را حركت داده، و سر و پا برهنه در اين وادى پهناور در عشق حضرت محبوب ازلى خداى سرمدى به راه انداخته است، همه مى‏گويند: لبيك اللهم لبيك! لبيك لا شريك لك لبيك.

ابن جوزى ابو الفرج گويد: از حضرت جعفر بن محمد از پدرش عليهما السلام روايت است كه: از جابر بن عبد الله انصارى پرسيدم كه حج رسول خدا را براى من بيان كن!

جابر گفت: رسول خدا مدت نه سال كه در مدينه درنگ نموده بود، حج نكرد، و پس از اين مدت در سال دهم اعلان فرمود كه رسول الله در اين سال قصد حج دارد.افراد بشر بسيارى به مدينه روى آوردند و همگى مى‏خواستند به رسول خدا اقتداء و ايتمام كنند، و عمل خودشان را عينا طبق عمل آن حضرت قرار دهند.

جابر گويد: ما با رسول خدا از مدينه بيرون آمديم تا به ذو الحليفه رسيديم، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد آنجا دو ركعت نماز گزارد و سپس سوار ناقه قصوا شد، و چون ناقه، آن حضرت را در ميان بيابان آورد، من نظر كردم ديدم: تا جائى كه سوى چشم من مى‏بيند، در جلوى آن حضرت سواره و پياده است، و در طرف راست آن حضرت اينچنين است، و در طرف چپ او اينچنين است، و در طرف پشت‏سر اينچنين است.

پس رسول خدا صدا به كلمه توحيد گشود و زبان باز كرد: لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك.(66)

آنگاه مى‏بينيم: اين حاكم بر دل‏ها، و مسيطر بر قلوب، و مهيمن بر ارواح‏كه اين سيل عظيم از انبوه جمعيت را پروانه وار به دور خود جمع كرده، و چون شمع در عشق جمال لايزالى در احتراق آورده است، خود بر روى شتر سرخ مويى سوار شده كه فقط يك جل كهنه و فرسوده بر روى آن شتر انداخته شده است، و با خود فقط يك قطيفه دارد، كه از شدت كهنگى، الياف برجسته آن سائيده شده، و از بين رفته، و معلوم نيست كه چهار درهم ارزش داشته باشد.

ابن كثير دمشقى از حافظ ابو بكر بزار با سند خود از انس آورده است كه: ان النبي صلى الله عليه [و آله] و سلم حج على رحل رث و تحته قطيفة و قال: حجة لا رياء فيها و لا سمعة(67).

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج‏خود را بر روى جلى كهنه و فرسوده بجاى آورد، و زيرانداز او فقط يك قطيفه بود، و مى‏فرمود: اين حجى است كه در آن ريا و خودنمائى و شهرت طلبى نيست‏» .

و حافظ ابو يعلى موصلى از انس آورده است كه قال: حج رسول الله صلى الله عليه [و آله] و آله و سلم على رحل رث و قطيفة تساوى - اولا تساوى - اربعة دراهم، فقال: اللهم حجة لا رياء فيها.(68)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، حج كردند بر روى پلاس كهنه و بى ارزشى، و بر روى قطيفه‏اى كه ارزش آن چهار درهم بود - يا چهار درهم ارزش نداشت - و مى‏گفت: بار پروردگارا اين حجى است كه در آن خودنمائى نيست‏» .

بايد دانست كه همين رسول اللهى كه بر روى پلاس كهنه و قطيفه بى ارزشى حج مى‏كند، براى هدى و قربانى در راه خدا و اطعام مساكين و مستمندان با خود صد شتر مى‏برد، و همه را نحر مى‏كند، و به فقرا و مستمندان تقسيم مى‏كند، و به امير المؤمنين مى‏فرمايد: حتى پوست و جل شترها را به قصاب مده! و همه را در راه خدا انفاق كن! اين است مقتداى ما.

و لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخرو ذكر الله كثيرا .(69)

اما اغنياى ما كه حج مى‏كنند از كشتن يك گوسفند در منى تجاوز نمى‏نمايند، و بنده به خاطر ندارم و نشنيده‏ام كه كسى از همكيشان ما در منى شتر كشته باشد، با آنكه مخارج اياب و ذهاب، سنگين و ثروت نيز در درجه بالا باشد.

در «سيره حلبيه‏» آورده است كه بعضى نقل كرده‏اند كه شتر عائشه تندرو و سريع السير بود، و بارش سبك.ولى شتر صفيه (يكى ديگر از زوجات رسول الله) كندرو بود، و بارش سنگين.فلهذا پيوسته شتر صفيه از قافله عقب مى‏ماند.

و بنابراين حضرت رسول الله دستور دادند كه بار صفيه را بر شتر عائشه گذاردند، و بار عائشه را بر شتر صفيه.و چون چنين كردند، رسول خدا براى استمالت و عطف خاطر عائشه به نزد او آمدند و گفتند: يا ام عبد الله! بار تو سبك بود و شتر تو سريع السير! و بار صفيه سنگين بود و شتر او بطى‏ء السير! و بدين جهت موجب كندى حركت قافله بود، كه ملاحظه مى‏كرديد، و بجهت هماهنگى با شتر صفيه، قافله از حركت مى‏ماند، و ما بار تو را بر شتر او، و بار او را بر شتر تو نهاديم تا تعادل برقرار شود، و قافله بتواند به سير خود ادامه دهد!

عائشه گفت: تو چنين مى‏انديشى كه رسول خدا هستى؟ !

حضرت گفتند: يا ام عبد الله! آيا تو در شك هستى كه من رسول خدا هستم؟ !

عائشه گفت: پس چرا حالت اينطور شده است كه عدالت نمى‏كنى؟ !

عائشه مى‏گويد: در ابو بكر پدرم حدت و تندى بود، و سيلى بر چهره من زد، و رسول خدا ابو بكر را ملامت كردند كه چرا سيلى زدى؟ !

ابو بكر گفت: مگر نشنيدى كه چه گفت؟ !

رسول خدا فرمود: دعها فان المراة الغيراء لا يعرف اعلى الوادى من اسفله.(70)

«او را به حال خود بازگذار! چون زن شخصيت طلب، بالاى وادى و بيابان را از پائين آن تميز نمى‏دهد و فرق نمى‏گذارد» .و از احمد بن حنبل با اسناد خود از اسمآء بنت ابى بكر آورده‏اند كه: چون فرود آمدند در مكانى كه آن را عرج مى‏گفتند، شترى كه بر روى آن توشه سفر رسول الله بود گم شد، و بر روى آن شتر توشه سفر ابوبكر نيز بود.و نگهبان آن شتر، غلام ابوبكر بود.

ابوبكر به غلام خود گفت: شترت كجاست؟ ! غلام گفت: ديشب آن را گم كرده‏ام!

ابوبكر در حالتى كه عصبانيت و حدت بر او چيره شده بود، گفت: يك عدد شتر، تو آن را هم گم مى‏كنى، و شروع كرد با شلاق و تازيانه به غلام خود زدن، و رسول خدا مى‏گفت: نگاه كنيد به اين محرم و ببينيد در حال احرام چه مى‏كند؟ ! و خود رسول الله تبسم مى‏كرد و زياده بر اين چيزى نگفت.(71)

بعضى از اصحاب چون آگاه شدند كه زامله رسول الله (شتر با بار توشه) گم شده است قدرى حيس آوردند (غذائى كه با آرد و روغن و خرما تهيه مى‏كنند) و در مقابل آن حضرت گذاردند.حضرت به ابو بكر كه به شدت به غلام غيظ كرده بود، فرمودند: اى ابوبكر آسان بگير بر خود! كار نه به دست ماست و نه به دست تو! و اين غلام بسيار مراقب و مواظب بود و اهتمام داشت كه شتر گم نشود.

و اينك اين غذاى طيب و پاكيزه را خداوند آورده است، و اين بجاى آن غذائى است كه با زامله بود.

حضرت رسول الله و ابوبكر و هر كس كه با آن دو نفر بودند، از آن غذا خوردند، و همگى سير شدند.و در اينحال صفوان بن معطل كه وظيفه او دنباله‏دارى قافله بود، آمد و شتر گم شده را آورد كه بر روى آن زامله و توشه بود، و آن شتر را در منزلگاه رسول الله خوابانيد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر گفتند: حالا نظر كن و ببين آيا از متاع تو چيزى مفقود شده است؟ !

ابوبكر گفت: چيزى گم نشده است مگر يك قعب (كاسه بزرگ) كه با آن‏آب مى‏خورديم!

غلام گفت: آن قعب با من است، و گم نشده است.

چون خبر گم شدن زامله رسول الله به سعد بن عبادة و فرزندش قيس بن سعد رسيد، ايشان براى رسول الله زامله و توشه سفر كامل آوردند، و هر كدام از آن دو پدر و پسر گفتند: يا رسول الله چنين خبردار شديم كه: زامله شما گم شده است، و اينك اين توشه سفر به جاى توشه گم شده باشد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند توشه ما را به ما رسانيد! شما توشه خود را برداريد و برگردانيد! خداوند به هر دو نفر شما بركت دهد! (72)

مقريزي گويد: روز يكشنبه بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يلملم(73)رسيدند، و از آنجا حركت كرده و شام را در شرف السيالة خوردند، و در همان جا نماز مغرب و عشآء را بجاى آوردند، و سپس به راه افتاده و نماز صبح را در عرق الظبية خواندند، و سپس در روحآء وارد شدند، و از روحآء نيز گذشته و نماز عصر را در منصرف گزاردند، و نماز مغرب و عشآء را در متعشى خواندند و آنجا هم شام خوردند، و نمازصبح را در اثايه بجاى آوردند، و در صبح سه شنبه به عرج رسيدند، و در عرج كه همان گردنه جحفه است در دهان شتران حجام(74)نهادند، و در روز چهارشنبه به سقيا رسيدند، و صبح پنجشنبه در ابوآء بودند، و نماز را در آنجا گزاردند، و در روز جمعه به جحفة وارد شدند و از آنجا به قديد وارد شدند، و در روز شنبه آنجا بودند و روز يكشنبه به عسفان رسيدند و از آنجا كه حركت كرده و به غميم رسيدند، حاجيهاى پياده‏رو، در مقابل آن حضرت صف كشيده، و از راه رفتن شكايت كردند، حضرت دستور دادند كه آنها بطور نسلان بروند (قدم رو، و حركت‏سريعى است كه به حد دويدن نمى‏رسد) و چون پيادگان چنين كردند، در خود احساس راحتى نمودند، و در روز دوشنبه به مر الظهران رسيدند، و از آنجا حركت نكردند تا شب فرا رسيد و در سرف آفتاب غروب كرد و نماز مغرب را نخواندند تا داخل مكه شدند، و چون به ثنيتين رسيدند (دو گردنه است نزديك به هم متصل به مكه) در بين آن دو گردنه شب را به روز آوردند، و در روز سه شنبه داخل مكه شدند.(75)

و نيز در «طبقات‏» آورده است كه: رسول خدا در روز دوشنبه به مر الظهران رسيدند و آفتاب بر آن حضرت در سرف غروب كرد، و چون صبح شد غسل كرده، و در وقت روز داخل مكه شدند.(76)و البته مى‏دانيم كه چون پنجشنبه اول ماه ذو الحجة بوده است، روز ورود آن حضرت به مكه كه روز سه‏شنبه است‏ششم ذوالحجة خواهد بود.

بارى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در سرف كه در شش ميلى مكه است نزول كردند.در آنجا به تمام حجاج امر كردند كه نيت‏خود را از حج‏به عمره برگردانند، و به نيت عمره تلبيه گويند، و وارد مكه كه مى‏شوند عمل عمره بجاى آورند، مگر آن كسانى كه با خود هدى (قربانى، اعم از شتر و گاو و گوسفند) آورده‏اند كه آنها به همان نيت‏حج‏باقى باشند، تا هدى خود را به محلش در منى رسانيده، و در آنجاقربانى كنند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و جمعى از مردم با خود هدى آورده بودند.(77)

حضرت فاطمه زهرآء سلام الله عليها، و جميع زن‏هاى مؤمنات، و نه تن زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همگى نيت‏هاى خود را از حج افراد به عمره مبدل كرده و بدين قصد تلبيه گفتند، و عائشه نيز به قصد عمره تلبيه گفته بود كه در همين منزل سرف حائض شد، و معلوم است كه حائض نمى‏تواند داخل مسجد الحرام شود، و طواف كند و نماز گزارد، و عمره نياز به طواف و نماز و دخول در مسجد دارد.

او مى‏گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و من گريه مى‏كردم، فرمود: چرا گريه مى‏كنى گويا حائض شده‏اى؟ ! گفتم: آرى! سوگند به خدا كه دوست داشتم در اين سفر با شما نيايم!

رسول خدا فرمود: چنين سخن مگوى! اين امرى است كه خداوند بر دختران آدم نوشته است، ضررى بر تو ندارد! تو هم از دختران آدمى! آنچه بر آنها نوشته شده، بر تو هم نوشته شده است!

تو تلبيه براى حج‏بگو! و عمره خود را واگذار! احرام براى حج‏ببند، و آنچه را كه شخص حاج بجا مى‏آورد، بجاى بياور! مگر آنكه طواف نمى‏كنى(78) ، و چون طاهر شدى طواف مى‏كنى، و از احرام حج‏بيرون مى‏آيى!

عائشه مى‏گويد: من داخل مكه شدم، ولى در مسجد الحرام نرفتم، و وقوف به عرفات نمودم با آنكه در حال حيض بودم، و چون طاهر شدم و آن در روز عيد قربان و يا در شامگاه عرفه بود، دور خانه خدا طواف كردم، و سعى بين صفا و مروه نمودم، حضرت رسول الله فرمود: از حج محل شدى و بيرون آمدى.(79)

اين فقط حجى بود كه عائشه انجام داد، حج افراد كه با آن عمره نبوده است، وليكن حضرت زهرآء سلام الله عليها و ساير زوجات رسول الله و زن‏هاى مسلمان به مجرد دخول در مكه عمره مفرده بجاى آوردند، و سپس محل شده و ازاحرام بيرون شدند، تا در روز هشتم ذوالحجة كه روز ترويه است از مكه احرام براى حج‏بسته، و به نيت‏حج افراد تلبيه گفتند و به عرفات آمدند، و در مشعر و منى مناسك حاج را انجام دادند، و در مكه طواف و نماز و سعى نموده، و حج‏خود را كامل نموده و سپس محل شدند، و بنابر اين در اين سفر يك عمره كامل و يك حج كامل بجا آوردند كه آن را حج تمتع گويند.

و چون حضرت رسول الله ايام حج را به پايان رسانيد، و بعد از ايام تشريق به مكه بازگشت، و در محصب(80)نزول فرمود، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در آنجا انجام داد.عائشه گفت: اى رسول خدا! من از اينجا به مدينه باز گردم و فقط يك حج‏بجا آورده باشم كه با آن عمره نبوده باشد؟ !

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم برادرش - عبد الرحمن بن ابى بكر - را طلب كردند، و گفتند: خواهرت را از حرم بيرون ببر، و محرم شده، و چون از طواف فارغ شديد، در اينجا كه محصب است‏بياييد! و بنابر اين يك عمره را خداوند مقدر فرمود.و در عبارت ديگرى آمده است كه:

ما چون از حرم بيرون شديم از تنعيم(81)به احرام عمره احرام بستيم بجاى آن عمره‏اى كه از من فوت شده بود(82)، و در دل شب طواف را انجام داديم و سپس در محصب آمديم.(83)

رسول الله فرمود: آيا از انجام طواف خود فارغ شديد؟ ! عرض كرديم: آرى! (84)رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از آنكه در صبح سه شنبه غسل كرده به سوى مكه‏حركت كردند، و در وقتيكه خورشيد بالا آمده بود در وقت ضحى از ثنيه عليا (گردنه بالاى مكه) كه آنرا كدآء گويند (به فتح كاف و مد) وارد مكه شدند، و ثنيه كدآء همان محلى است كه از آنجا به مقبره مكه معلاة و الآن آنجا را جحون گويند سرازير مى‏شود.

و از باب عبد مناف، كه همان باب بنى شيبه است، و الآن به باب السلام معروف است وارد مسجد الحرام شدند، و چون نظرشان به كعبه - خانه خدا - افتاد دستهاى خود را بلند كرده(85)و تكبير گفتند و سپس گفتند: اللهم انت السلام، و منك السلام، فحينا ربنا بالسلام! اللهم زد هذا البيت تشريفا و تعظيما، و مهابة و برا، و زد من شرفه و كرمه ممن حجه او اعتمره تشريفا و تكريما و تعظيما و برا! (86)

«بار پروردگارا تو حقيقت‏سلام و اسم سلام و عالم سلام و سلامتى و امن هستى! و سلام بر عالميان از ناحيه وجود اقدس تو افاضه مى‏شود! پس بار پروردگارا ما را با اسم سلام خود تحيت‏بخش! و وجود ما را سراسر از سلام و سلامت‏خود سرشار فرما.

بار پروردگارا بر شرافت و عظمت و مهابت و احسان اين خانه بيفزا! و از شرف و كرامت آن، بر شرافت و كرامت و عظمت و احسان كسانى كه حج آن را بجا مى‏آورند، و يا عمره آن را انجام مى‏دهند افزون كن‏» !

از جابر بن عبد الله روايت است كه چون وارد مكه شديم و آفتاب بر آمده بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تا در مسجد الحرام آمدند آنگاه شتر خود را خوابانيده و در داخل مسجد شدند و يكسره به سوى حجر الاسود رفتند، و آن را استلام نمودند، در حالى كه دو چشم آن حضرت پر از اشك شده و سرازير مى‏شد، و چون طواف كرده، و از آن فارغ شدند، حجر الاسود را بوسيدند، و دست‏هاى خود را بر آن ماليده، و به صورت خودماليدند.(87)

و از عكرمه از ابن عباس روايت است كه گفت: ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر حجر الاسود سجده كردند.(88)

و از شافعى روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در كنار حجر الاسود رو بروى آن ايستادند و آن را استلام نموده و مدت درازى دو لب خود را بر حجر گذارده بودند.و هر وقت آن حضرت استلام مى‏كردند، مى‏گفتند: بسم الله و الله اكبر.و به عمر گفتند: انك رجل قوى لا تزاحم على الحجر (اى الاسود) تؤذى الضعيف، ان وجدت خلوة فاستلمه و الا فاستقبله و هلل و كبر(89).

«تو مردى قوى هستى، و ضعيف را اذيت مى‏كنى! با روى آوردن به حجر الاسود مردم را زحمت مده! اگر مكان را خلوت يافتى، بر آن دست‏بكش! و اگر نه رو بروى آن بايست و تهليل و تكبير بگوى!» و پس از طواف، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم، در پشت مقام حضرت ابراهيم دو ركعت نمازگزاردند، و در ركعت اول سوره قل يا ايها الكافرون، و در ركعت دوم سوره قل هو الله احد را قرائت كردند، و به سوى زمزم آمده، دلوى از آب براى حضرت در آوردند، حضرت از آب زمزم آشاميدند و بقيه آب دهان را در دلو ريخته، و سپس دلو را در چاه زمزم خالى كردند، و گفتند: اگر مردم آب كشيدن از زمزم را با دست‏خود سنتى نمى‏گرفتند، من با دست‏خودم از چاه آب مى‏كشيدم.

سپس آن حضرت به حجر الاسود بازگشتند و آن را استلام نمودند و به سوى كوه صفا رفتند، و اين آيه را تلاوت كردند:

ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم . (آيه 158 از سوره 2: بقره) «بدرستى كه كوه صفا و كوه مروه از شعائر الله است، پس هر كس كه حج‏خانه خدا بجا آورد، و يا آنكه عمره را انجام دهد، باكى بر او نيست كه بين اين دو كوه سعى كند، و هر كس متصدى كار خير شود خداوند شكر گزار و به كار او داناست.(90)

آنگاه فرمود: ابدا بما بدا الله(91). «من ابتدا مى‏كنم از صفا كه خداوند هم در كلام خود به صفا ابتدا نموده است‏» .و از صفا بالا آمد بطورى كه خانه خدا ديده مى‏شد، روى خود را به بيت الله نموده، و سه بار گفت: الله اكبر الله اكبر الله اكبر و پس از آن تهليل گفت و سپس گفت: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيى و يميت، و هو على كل شى‏ء قدير، لا اله الا الله وحده، انجز وعده، و نصر عبده، و هزم الاحزاب وحده.و سپس دعا كرد و پس از آن، دوبار مثل آنچه را كه از تكبير و تهليل و دعا بر زبان جارى كرده بود بر زبان جارى كرده كه مجموعا سه بار شد.

آنگاه از صفا پايين آمده و به سمت مروه حركت كرد، تا موقعى كه قدم هايش در رفتن مستقر شد در ميان وادى و بطن مسيل(92) شروع كرد بطور رمل (قدم رو) راه رفتن تا آنكه از بطن مسيل چون بالا آمد بطور راه رفتن عادى حركت كرد تا به مروه رسيد.

رسول خدا از مروه بالا رفت تا خانه خدا ديده مى‏شد و روى خود را به بيت‏نموده آنچه را كه از تكبير و تهليل و دعا در بالاى صفا بجا آوردند در اينجا نيز به همان مقدار بجاى آورده، و پس از آن به سوى صفا حركت كردند و چون به همان مكان اول - بطن مسيل - رسيدند هروله كنان حركت كرده تا از مسيل خارج شدند و بر صفا بالا رفته و پس از استقبال بيت الله و تكبير و تهليل و دعا به همان مقدار دفعه اول باز از صفا پائين آمده و به همان كيفيت دفعه اول از حركت هروله و حركت عادى در همان مواضع مخصوص به بالاى مروه رفتند و به همان ترتيب استقبال نموده و دعا و تكبير گفتند.و اين رفت و آمد ادامه داشت تا هفت نوبت‏شد كه در نوبت هفتم بر فراز كوه مروه ختم شد.(93)

بايد دانست كه تا آن زمان، عمل عمره و عمل حج دو عمل مستقل و به تمام معنى جدا از يكديگر بوده‏اند.

عمل حج عبارت بود از: احرام از ميقات، و وقوف در عرفات، و مشعر، و مناسك منى، و طواف خانه خدا، و نماز، و سعى بين صفا و مروه، و البته اين عمل در ماههاى بخصوص و تعيين شده براى حج صورت مى‏گرفت.

الحج اشهر معلومات (آيه 196، از سوره 2: بقره) .

«حج را بايد در ماههاى معلوم و معين شده (شوال و ذوالقعده و ذو الحجة) بجاى آورد» .و در ساير اوقات اگر كسى براى حج احرام مى‏بست‏باطل بود.

و عمل عمره عبارت بود از: احرام از ميقات، و طواف بيت الله الحرام، و نماز، و سعى بين صفا و مروه، و حلق يا تقصير.و اين عمل وقت مشخصى نداشت، بلكه در هر يك از ماههاى سال و در شب و روز بدون تعيين روز خاصى و يا شب معينى صورت مى‏گرفت.

و چون حج از طرف خدا به عنوان فريضه، واجب شد:

و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا (آيه 97 از سوره 3: آل عمران) . «و از براى خدا بر عهده مردم است، كه كسانى كه راه تمكن و طريق قدرتى براى رفتن به خانه خدا را دارند، حج‏خانه او را انجام دهند» .

بر هر كس كه متمكن بود در يكى از ماههاى حج: شوال و ذوالقعدة و تا هشت روز از ذو الحجة محرم شود، و خود را در ظهر روز نهم به عرفات رساند، و مناسك حج را انجام دهد، واجب بود كه بر اين عمل قيام كند.

و در طول مدت سال، نيز هر كس متمكن مى‏شد از بجا آوردن عمره، بر او واجب بود كه در همان وقت، از ميقات محرم شود و به مكه رود، و عمل عمره را انجام دهد.

البته عمره كار نسبة آسانى بود، زيرا احرام بستن از ميقات و به مكه در آمدن و چند ساعتى در حال احرام در مكه باقى ماندن تا عمل عمره به پايان رسد، كار بسيار مشكلى نبود.

ولى حج كار بسيار مشكلى بود، زيرا كسى كه احرام به حج مى‏بست، نمى‏توانست از احرام بيرون آيد، مگر آنكه روز عيد قربان در منى قربانى كند، و سر بتراشد، و طواف را انجام دهد.و اين مستلزم گذشت زمان، و باقى ماندن در احرام به مدت مديدى بود.زيرا همانطور كه دانستيم افرادى كه مى‏خواستند حج كنند، مى‏توانستند از روز اول ماه شوال كه عيد فطر است از ميقات محرم شوند و به سوى مكه رهسپار گردند، و پس از ورود در مكه و بجا آوردن طواف و نماز و سعى مى‏بايست‏حلق و تقصير نكنند، و در لباس احرام باقى باشند، و از زنان دورى گزينند، و از ساير محرمات در احرام خوددارى كنند و همينطور صبر كنند تا عرفه و مشعر بگذرد، و روز قربان برسد، آنگاه از احرام بيرون آمده و با طواف مكه بكلى محل شوند.و چه بسا هفتاد روز در احرام بودند.و اين كار بسيار مشكل بود خصوصا براى مسافر، و بالاخص در هواى گرم مكه كه غالب اوقات گرم است.

در دين مقدس اسلام كه اعمال و تكاليف روى اساس دشوارى و صعوبت پايه گذارى نشده است، چنين تكليفى مشكل بود.و از طرفى مى‏دانيم كه هفتاد روز در احرام بودن، خصوصا براى جوان در هواى گرم كه حرارت غريزى بدن بالا مى‏رود، و ميل به همسر زياد مى‏گردد، چه بسا تاب و تحمل را از دست مى‏گرفت، و افرادى كه با زنانشان به حج مشرف شده و در حال احرام بودند، وادار بدين عمل زناشوئى مى‏شدند، و حجشان باطل مى‏شد، و علاوه كفاره نيز بر آنان تعلق مى‏گرفت، و يا خداى نكرده افرادى كه با زنهاى خود نبوده‏اند مبتلا به زنا و عمل قبيح مى‏شدند، و آن وقت‏يك چنين عمل روحانى و حجى كه صرفا عمل روح انگيز و نور آور است، دچار ديو ظلمت‏شهوت مى‏گشت، و موجب افسردگى و تاريكى مى‏شد.

و نيز به جهات مختفيه از ما كه ما نمى‏دانيم، و خدا و رسول او بهتر مى‏دانند، رسول خدا در اين سفر از طرف حضرت ذات ذو الجلال مامور مى‏شود، كه براى غير اهل حرم و قرآء نزديك به حرم، حج را داخل عمره كند، و هر دو را عمل واحدى قرار دهد، بدين طريق كه كسانى كه از ميقات محرم مى‏شوند در حج‏هاى وجوبى خود، از ميقات به قصد حج محرم نشوند، بلكه به قصد عمره محرم شوند و تلبيه گويند.و در مكه آمده، و عمره را كه چند ساعتى بيشتر وقت نمى‏برد، بجاى آورند.و بدون احرام باقى بوده باشند تا روز هشتم ذوالحجة كه روز حركت‏به منى و عرفات است.در اين صورت از مكه به قصد حج محرم شوند و تلبيه گويند، و به عرفات و مشعر و منى روند، و مناسك خود را انجام دهند، و در اين صورت هم عمره بجاى آورده‏اند و هم حج، و در عين حال، زمان احرام كه مستلزم مشكلاتى است، طويل نبوده است، زيرا در عمره فقط عبارت بوده از زمان سير از ميقات تا مكه و مدت زمان اعمال عمره كه چند ساعت‏بيشتر وقت لازم ندارد، و زمان حج نيز عبارت بوده از روز نهم تا روز دوازدهم كه مناسك خود را به پايان مى‏رسانند، و اين هم زمان مديدى نيست، و اين را حج تمتع گويند، زيرا شخص حاجى پس از انجام عمره خود تا وقت فرا رسيدن زمان حج مى‏تواند از زنان و از ساير محرمات در حال احرام بهره‏مند شود، به خلاف حجى كه از ميقات محرم شده و فقط حج انجام مى‏داد، كه آن را حج افراد گويند، اگر حاجى با خود هدى همراه نداشته باشد، و حج قران گويند اگر با خود قربانى و هدى به همراه ببرد.و عمره‏اى را كه نيز به تنهائى بجا آورده شود، و به دنبال آن حج نبوده باشد عمرده مفرده گويند.

بارى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در اين سفر به قصد حج‏حركت كردند و تمام مؤمنين و مؤمنات به قصد حج‏حركت كردند و به قرآء و ولايات نوشتند كه رسول الله قصد حج دارد و نيز خود رسول الله در نامه‏اى به امير المؤمنين عليه السلام كه از طرف آن حضرت براى انجام ماموريت‏به يمن رفته بودند، نوشتند كه: من قصد حج دارم، و اصولا سخنى از عمره در ميان نبود، و در قوه متخيله كسى خطور نداشت.همه به قصد حج احرام بستند و تلبيه گفتند، و به سوى مكه سرازير شدند.(94)

ولى همانطور كه ديديم در منزلگاه سرف كه در شش ميلى مكه است رسول خدا دستور دادند كه هر كس با خود قربانى آورده است‏به همان قصد حج‏باقى باشد و تلبيه را به قصد حج‏بگويد، و هر كس با خود قربانى نياورده است نيتش را از حج‏برگرداند و به قصد عمره تلبيه بگويد.

رسول خدا كه با خود شتر به قربانى همراه داشت، به همين قصد حج‏باقى بود، و تلبيه به همان نيت مى‏فرمود، تا چون به مكه رسيد تلبيه را قطع كرد، زيرا در درون خانه آمد و به مقصود رسيد.و اينك كه طواف را بجاى آورده، و نماز طواف را نيز گزارده، و سعى بين صفا و مروه را كه مسلمين از بجا آوردن آن ابا داشتند، احيا فرموده، و خود سعى فرموده، و پيوسته امر به سعى مى‏فرموده است، (95)و الآن سعى خودرا بپايان رسانيده، و برفراز كوه مروه ايستاده است، فرمود: اى مسلمانان اينك جبرائيل نازل شده(96)، و امر مى‏كند از جانب خداوند كه هر كس با خود هدى همراه نياورده است محل شود و از احرام بيرون آيد، يعنى آن كسانى كه امر آن حضرت را در سرف نشنيده‏اند از كسانى كه با خود هدى نياورده‏اند، به احرام عمره محرم شده و تلبيه به قصد عمره گويند، و اينك اين عمل خود را از طواف و سعى از اعمال عمره قرار داده و تقصير كنند، و از احرام بيرون آيند، و آن كسانى كه با خود هدى آورده‏اند بايد به احرام باقى باشند تا هدى خود را در محلش كه منى است نحر و يا ذبح كنند(97).

در «سيره حلبيه‏» آورده است كه: سهيلى گفته است: هيچ كس از اصحاب آن حضرت با خود هدى همراه نياورده بود مگر طلحة بن عبد الله، و همچنين امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام كه از يمن آمده بود و با خود هدى آورده بود.(98)

رسول الله فرمود: آن كسانى كه هدى نياورده‏اند، آنچه را كه لازمه عمره است، انجام دهند و سپس محل شوند، يعنى بعد از تقصير، و چون به عمل عمره معتمر شده، و حالا خارج شده‏اند، آنچه را كه براى محرم حرام است از آميزش و همبستر شدن با زنان و استعمال بوى خوش و پوشيدن لباس دوخته براى آنها حلال است، و همينطور باقى بمانند تا روز ترويه (هشتم) و در آن روز از مكه، براى حج احرام‏مى‏بندند و تلبيه مى‏گويند.

بعضى از صحابه اعتراض كردند و گفتند: ننطلق الى منى و ذكر احدنا يقطر؟ و در لفظ ديگر آمده است: و فرجه يقطر منيا؟ اى قد جامع النساء.(99)

«چگونه ما به منى برويم، در حاليكه از اين احرام خود بيرون آمده، و از آلت رجوليت‏يكى از ما قطرات منى جارى است؟ يعنى با زنان مجامعت نموده است‏» .

و عائشه گويد: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را با حال غضب مشاهده كردم، و از او پرسيدم: چه كسى شما را به غضب در آورده است؟ ! خداوند او را در آتش جهنم بسوزاند!

فقال: او ما شعرت انى امرت الناس بامر فاذا هم يترددون. (100)

«حضرت فرمود: آيا تو مطلع نشدى از اين قضيه كه: من مردم را به عملى امر كردم، و آنها در انجام اين امر ترديد و شك مى‏كنند» !

چون سخن اين صحابى به گوش رسول الله رسيد، براى ايراد خطبه قيام كرد فحمد الله تعالى فقال: اما بعد فتعلمون ايها الناس؟ ! لانا و الله اعلمكم بالله و اتقاكم له، و لو استقبلت من امرى ما استدبرت ما سقت هديا و لاحللت. (101)

و فى رواية قالوا: كيف نجعلها عمرة و قد سمينا الحج؟

فقال صلى الله عليه (و آله) و سلم: اقبلوا ما امرتكم به، و اجعلوا اهلالكم بالحج عمرة، فلولا انى سقت الهدى لفعلت مثل الذى امرتكم به.ففعلواو اهلوا، ففسخ الحج الى العمرة.(102)

«آنگاه حمد خداوند تعالى را بجاى آورد و فرمود: اما بعد، اى مردم آيا شما خدا و رسول او را تعليم مى‏كنيد؟ ! سوگند به خدا كه من از همه شما به خدا داناترم، و تقوايم براى او بيشتر است! و اگر من مى‏دانستم از آنچه پيش آمد كرده است، در آن زمانى كه گذشت، هيچ‏گاه با خود هدى نمى‏آوردم، و من هم محل مى‏شدم و از احرام بيرون مى‏آمدم‏» !

و در روايتى آمده است كه گفتند: چگونه ما اين عمل را عمره قرار دهيم، با آنكه ما به نام حج احرام بستيم؟ ! و اين عمل را حج ناميديم؟ !

حضرت فرمود: آنچه را كه به شما امر مى‏كنم بپذيريد! و اين تلبيه و نيت‏خود را كه براى حج كرده‏ايد به عمره مبدل كنيد! و اگر خود من هم با خود هدى نمى‏آوردم، مثل آنچه را كه به شما امر كرده‏ام، خودم عمل مى‏نمودم، پس بجاى آوردند، و اهلال به عمره كردند، و حج در عمره داخل شد» .

سراقة بن مالك بن جعشم كنانى از آن حضرت پرسيد كه: يا رسول الله! متعتنا هذه لعامنا هذا ام للابد؟ ! (103)

فشبك صلى الله عليه و آله و سلم اصابعه، فقال: بل للابد الابد دخلت العمرة فى الحج هكذا الى يوم القيامة.و فى رواية: فشبك بين اصابعه واحدة فى اخرى و قال: دخلت العمرة فى الحج هكذا - مرتين - بل لابد الابد.(104)

«اى رسول خدا! آيا اين تمتعى كه ما را در اين سال نمودى (و بين عمره و حج، اجازه احلال و تمتع دادى، و حج را داخل در عمره نمودى) فقط اختصاص به اين سال دارد، يا تا ابد ادامه دارد؟ !

حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انگشتان خود را در هم داخل كرده و گفتند: بلكه‏تا ابد الآباد، تا روز قيامت، همينطور كه انگشتان دست من در هم داخل شده است، عمره داخل حج‏شد.و در روايتى آمده است كه:

رسول خدا دو مرتبه انگشتهاى دست‏ها را يكى را در ديگرى داخل نموده، و گفتند: اينطور عمره در حج تا ابد الآباد داخل شد» .

و در «اعلام الورى‏» آورده است كه: قام اليه رجل من بنى عدى، و قال: يا رسول الله! انخرجن الى منى و رؤوسنا تقطر من النساء؟ ! فقال: انك لن تؤمن بها حتى تموت.(105)

«مردى از قبيله عدى در مقابل رسول خدا برخاست، و گفت: اى پيغمبر خدا آيا ما به سرزمين منى برويم، در حاليكه قطرات آب غسل جنابت از مواقعه با زنان از سرهاى ما مى‏ريزد؟ !

حضرت رسول فرمودند: توبه اين قضيه ايمان نمى‏آورى تا زمانى كه بميرى‏» !

در «ارشاد» مفيد آورده است كه چون رسول خدا فرمودند: هر كس با خود هدى نياورده است، احرام خود را در عمره قرار دهد و محل شود، و هر كس با خود هدى آورده است‏بر احرام حج‏باقى بماند، بعضى از مردم موافقت كردند، و بعضى مخالفت نمودند، و در اين باره در ميان آنان كلمات مهمى رد و بدل شد.

و بعضى از آنان مى‏گفتند: رسول الله اشعث اغبر نلبس الثياب و نقرب النساء و ندهن؟ «رسول خدا با موهاى ژوليده و غبار آلود، در حال احرام است، ما چگونه لباس در تن كنيم و به زنان نزديك شويم؟ و روغن به بدن بماليم‏» ؟ و بعضى ديگر مى‏گفتند: اما تستحيون؟ تخرجون و رؤوسكم تقطر من الغسل و رسول الله على احرامه؟ ! «آيا شما حيا نمى‏كنيد؟ و خجالت نمى‏كشيد؟ كه در بين مردم بيرون مى‏آييد، و قطرات آب غسل از سرهايتان مى‏ريزد، و رسول خدا در حال احرام است؟ !» فانكر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على من خالف فى ذلك، و قال: لولا انى سقت الهدى لاحللت و جعلتها عمرة، فمن لم يسق هديا فليحل.فرجع قوم و اقام آخرون على الخلاف، و كان فيمن اقام على الخلاف للنبى عمر بن الخطاب.فاستدعاه رسول الله و قال له: مالى اراك يا عمر محرما؟ اسقت هديا؟ ! قال: لم اسق: قال: فلم لا تحل و قد امرت من لم يسق بالاحلال؟ !

فقال: و الله، يا رسول الله! لا احللت و انت محرم! فقال له النبى: انك لم تؤمن بها حتى تموت.فلذلك اقام على انكار متعة الحج‏حتى رقا المنبر فى امارته فنهى عنها نهيا مجددا و توعد عليها بالعقاب.(106)

«حضرت رسول خدا، عمل مخالفين را زشت‏شمردند و گفتند: اگر من با خودم قربانى نمى‏آوردم، من هم از احرام حج‏بيرون مى‏آمدم، و آن را عمره قرار مى‏دادم، پس كسى كه با خود قربانى نياورده است، بايد از احرام بيرون آيد.جماعتى از كردارشان بازگشتند و محل شدند، و جماعتى ديگر بر كلام خود كه خلاف رسول خدا بود ايستادگى كردند، و از جمله كسانى كه برخلاف ايستادگى نمودند عمر بن خطاب بود.حضرت رسول، او را طلب كردند و گفتند: اى عمر! چرا من تو را مى‏بينم كه محرم هستى؟ ! آيا با خود هدى آورده‏اى؟ ! گفت: نه هدى نياورده‏ام! حضرت فرمودند: پس چرا از احرام بيرون نيامدى؟ ! و من امر كردم به كسانى كه قربانى همراه خود نياورده‏اند، محل شوند! عمر گفت: اى رسول خدا! سوگند به خدا تا تو در احرام هستى، من محل نخواهم شد! حضرت رسول به او فرمودند: توبه اين عمل ايمان نمى‏آورى تا وقتى كه بميرى.و روى همين جهت‏بر انكار تمتع در حالى حج ايستادگى كرد تا هنگامى كه در زمان حكومت‏خود به منبر بالا رفت و مجددا از آن نهى كرد و تهديد كرد بر آن كسانى كه از ميقات، احرام عمره در زمان حج‏ببندند و تمتع بجاى آورند، آنها را عذاب كند و حد بر آنها جارى نمايد».