و اين حج را حجة البلاغ، و حجة الاسلام، و حجة الوداع(42)
، و حجة التمام، و حجة الكمال(43)گويند.
اما حجة البلاغ گويند به جهتخطبههايى كه حضرت در آن سفر ايراد
مىكردهاند و در آنها خطاب به مسلمانان نموده و خدا را شاهد مىگرفتند و مىگفتند:
اللهم هل بلغت؟ ! «بار پروردگارا آيا من ابلاغ كردم؟ !» (44)اما حجة
الاسلام گويند به جهت آنكه رسول خدا، احكام حج را طبق دستورات اسلام بيان كرده،
حدود عرفات و مشعر و منى را معين نموده، و وجوب افاضه و حركت از عرفات را در شب عيد
قربان كه مشركان براى قريش نسخ كرده بودند، بيان فرمود، و حج را به زمان اصلى خود
برگردانيده، و تاخير آن را كه نسىء مىباشد، و موجب ازدياد كفر است، مشروحا و
مستدلا بر آيه كريمه بيان فرمود، و نيز سعى بين صفا و مروه را از شعائر الهى دانست،
و خود سعى فرمود، و ساير آداب حج را از طواف و نماز، و بالاخص بيان وجوب حج تمتع را
براى افراديكه منزلشان از مكه دور است، و بقاء اين وجوب را تا روز قيامت مفصلا بر
فراز كوه مروه بعد از نزول جبرائيل و آوردن وحى الهى بيان فرمود.
و اما حجة الوداع گويند، به جهت توديع رسول الله با مسلمانان در ضمن
برخوردها و خطبهها، و اين توديع بعد از رحلت آن حضرت در زمان كوتاهى كه هفتاد روز
بعد از غدير خم و هشتاد روز بعد از خطبه در عرفات و در منى صورت گرفته بود، معلوم و
مشهود شد، و مردم را توديع و توصيه نمود به كتاب خدا: قرآن كريم، و عترت خود: اهل
بيت كه تا روز قيامت از هم جدا نمىشوند، و دو متاع نفيس و پرارزش مىباشند كه
متمسكين به آنها هيچگاه گمراه نمىشوند.
و اما حجة(45) التمام و اكمال گويند به جهت نزول آيه
كمال دين و تمام نعمت كه به دنبال خطبه آن حضرت در روز غدير خم بر مردم ارزانى شد،
و لله الحمد دين مردم كامل و نعمتخداوندى به تماميتخود رسيد.
البته بايد دانست كه اين جمعيت انبوه كه با رسول الله به مكه حركت
كردند خصوص اهل مدينه و قراء اطراف بودند، و اما جماعتى كه از ساير اماكن همچونبمن
آمدند بر اين مقدار افزوده مىشد.امير المؤمنين عليه السلام نيز با ابو موسى اشعرى
(46) از جانب يمن آمدند، و در مكه به رسول خدا ملحق شدند.
توضيح آنكه: حضرت رسول الله در سنه دهم از هجرت خالد بن وليد را با
جماعتى به طرف يمن فرستادند، تا آنان را به اسلام دعوت كنند.خالد بن وليد مدت شش
ماه با لشكر خود در يمن توقف كرد و آنچه ايشان را به اسلام دعوت كرد مؤثر نيفتاد.
(47)
تا آنكه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امير المؤمنين
عليه السلام را با سيصد نفر روانه يمن ساختند، و براى آن حضرت لوائى (پرچمى) بستند،
و عمامه سه پيچ بر سرش بستند كه از دو طرف آويزان بود، از طرف جلو بقدر يك ذراع، و
از طرف پشتبقدر يك وجب بود(48)، و فرمودند: چون بدانجا مىرسى خالد
را خلع و عزل كن! و اما لشكريان خالد مختارند هر كدام كه بخواهند با تو باشند، و هر
كدام كه بخواهند با خالد به مدينه مراجعت كنند، و چون به نزد اهل يمن رسيدى با آنان
مبادرت به جنگ مكن، مگر آنگاه كه آنان پيشقدم گردند!
و اين اولين لشگرى بود كه بدين ترتيب در آن بلاد كه بلاد مذحج است از
ناحيه نجران(49) وارد شد.امير المؤمنين عليه السلام براى اخذ خمس و
غنائم، لشكر را متفرق ساختند، و مقدارى غنيمت گرد آمد و بر آن غنائم بريدة بن
الحصيب اسلمى(50) را گماشتند، و سپس آنان را به اسلام خواندند، آنان
امتناع كردند و شروع به تيراندازى نمودند، و سنگ پرتاب مىكردند.حضرت صفوف خود را
منظم ساخت و لواء را به دست مسعود بن سنان سلمى داد، و با لشكر خود حمله نمود.بيست
نفر از دشمنان كشته شدند و بقيه هزيمت كردند.
حضرت فراريان را تعقيب نفرمود، و سپس ايشان را به اسلام دعوت كرد.آنان
با مسارعت جواب مثبت دادند و بيعت كردند.قبيله همدان بدون جنگ اسلام آوردند و به
مجرد آنكه امير المؤمنين نامه رسول الله را براى آنان خواندند، همگى مسلمان شدند.
حضرت صورت اسلام قبيله همدان را براى رسول الله نوشتند، حضرت رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم سجده شكر بجاى آوردند و سه بار گفتند: السلام على
همدان، و اهالى يمن به دنبال اسلام قبيله همدان مرتبا شروع كردند به اسلام آوردن.
(51)
امير المؤمنين عليه السلام براى اخذ خمس از غنائم قرعه زدند، بدين
ترتيب كه غنائم را به پنج قسمت تقسيم كردند، و درباره يك سهم نوشتند: سهم خدا.و چون
قرعه زدند، اولين سهم كه مشخص بود، سهم خمس درآمد، آن را ممهور و مقفل نمود تا به
پيامبر برسانند، و بقيه غنيمت را كه چهار پنجم بود بين اصحاب و لشكريان خود توزيع
كردند.
در «ارشاد» مفيد و «علل الشرايع» صدوق وارد است كه: رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم براى امير المؤمنين عليه السلام به يمن نامه نوشتند كه به
سوى مكه براى حجحركت كند وليكن نوع حجى را كه رسول خدا بر آن احرام بستند در اين
نامه متذكر نشدند.(52)
امير المؤمنين عليه السلام با لشكريان و سهم خمس از غنيمت، از يمن به
سوى مكه حركت كرده، و در راه محرم شدند و در مكه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم تلاقى كردند.(53)
حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از مدينه بعد از نماز ظهر
روز شنبه بيست و پنجم ذوالقعدة بوده است، چون اولا طبق روايات كثيره، آن حضرت پنج
روز از ماهذى قعدة مانده بيرون رفتند: لخمس بقين من ذى القعدة(54)، و
ثانيا بطور مسلم روز اول ماه ذوالحجة، پنجشنبه بوده است، زيرا بدون هيچ اختلاف بطور
يقين گفتهاند كه روز عرفه كه رسول الله در عرفات خطبه خواندهاند، روز جمعه بوده
است، بنابر اين پنج روز به روز پنجشنبه مانده كه اول ذى حجه است روز شنبه خواهد
بود.غاية الامر نمىتواند ماه ذى قعدة سى روز بوده باشد زيرا در اين صورت شنبه بيست
و ششم مىشود، و در روايات بيست و پنجم وارد شده است.و نمىتوانيم بگوئيم رسول خدا
در روز جمعه از مدينه خارج شدند، زيرا طبق رواياتى كه از انس بن مالك رسيده است،
رسول الله نماز ظهر را در مدينه چهار ركعتبجاى آوردند.(55) و چون
نماز ظهر روز جمعه بايد با خطبتين بجاى آورده شود، نمىتواند چهار ركعتبوده باشد،
و از طرفى نمىتوان خروج رسول الله را روز پنجشنبه گرفت، زيرا در اين صورت، شش شب
از ماه ذى قعدة باقى مىماند، نه پنجشب، و اما روز شنبه فقط پنج روز به آخر ماه
مانده است.
بارى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم غسل نموده، و گيسوان شانه
زده، و به موى مشكبوى خود روغن ماليده، و در دو لباس: ازار و ردآء، بعد از نماز ظهر
به سوى ذوالحليفه كه در يك فرسخى مدينه استحركت كرد و نماز عصر را در آنجا بطور
قصر (دو ركعت) بجاى آورد، و در مدينه بجاى خود ابودجانه سماك بن حرشه ساعدى و يا
سباع بن عرفطه غفارى را گماشت.(56)
حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها با زوجات رسول الله همگى در ذو
الحليفه محرم شدند، و تلبيه گفتند، و چون حج آنها حج افراد بود، و با خود هدى (شتر
و يا گاو و يا گوسفند) نياورده بودند، فلهذا عقد احرامشان به تلبيه بود.آنگاه در
هودجهانشسته و عازم رحيل شدند، و تمام نه نفر از زنهاى حضرت رسول در اين سفر
بودند.
و ليكن رسول خدا با خود هدى آوردند، و آن عبارت بود از يكصد شتر، و
يا شصت و شش نفر، و يا شصت و چهار نفر، و يا شصت و سه نفر، كه با هديى كه امير
المؤمنين عليه السلام از جانب يمن آوردند، و مقدار آن سى و اندى بود، مجموعا به
يكصد نفر بالغ شد.
از اين شترهائى كه رسول الله با خود آورده بودند يكى را به دست مبارك
خود در ذو الحليفه اشعار و تقليد كردند(57)، و بقيه را دستور دادند كه
اشعار و تقليد كنند و عقد حج رسول الله كه حج قران بود به اشعار و تقليد شد.آنگاه
بر روى ناقه قصواى خود سوار شده، و به راه افتادند، و همينكه ناقه در حركت افتاد و
حضرت به بيابان رسيدند، صدا به تلبيه بلند كردند(58):
لبيك! اللهم لبيك! لبيك لا شريك لك لبيك! ان الحمد و النعمة لك و
الملك! لا شريك لك! (59)
آرى! آرى! اجابت كردم دعوت تو را دوبار، اجابة بعد اجابة! اى
پروردگار من! اجابت كردم بعد از اجابت! اجابت كردم بعد از اجابت! هيچ گونه شريك و
انبازى براى تو نيست! اجابت كردم بعد از اجابت! و حقا كه تمام مراتب و درجات حمد و
سپاس و نعمت و سلطنت، اختصاص به تو دارد! شريك و انبازى براى تو نيست!
بارى در ذوالحليفه اسماء بنت عميس(60) كه در آنوقت در
حباله نكاح ابو بكربود محمد بن ابى بكر را زائيد.(61) اسماء به رسول
الله پيغام داد كه چه كنم و تكليف من با احرام چيست؟ !
حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دستور دادند كه احرام ببند
و تلبيه بگو! و مقدارى پنبه با خود بردار و با كمربندى خود را ببند، و تلبيه براى
احرام حجبگو! (62)
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: در زائيدن اسماء بركتى بود براى زنان،
براى آنانكه بزايند، و يا به عادت حيض مبتلا شوند، كه در اينصورت به همان عملى كه
رسول خدا به او دستور دادند عمل مىكنند و بدون هيچگونه خللى حجخود را انجام
مىدهند.(63)
اسماء با همين حال وارد مكه شد، و چون مدت نفاس او گذشت، با آنكه
هنوز خون قطع نشده بود حضرت رسول دستور دادند كه طواف كند و نماز بخواند، و او هم
طبق دستور رسول خدا عمل نمود.(64)
بارى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آن شب را در ذوالحليفه
به خاطر اسمآء توقفكردند، (65)و فردا صبح به راه افتادند، و مسلمانان
به راه افتادند.عجيب منظرهاى است.در اين بيابان پهناور تا چشم كار مىكند سواره و
پياده، در جلو، و پشتسر، و اطراف رسول الله، همه احرام بسته و غسل كرده، و صداى
لبيك از هر سو به گوش مىرسد، و دلها در عشق جذبات آن اسم اعظم الهى در معراج
است.اينك رسول الله است كه با جذبه مغناطيسى الهى اين امت را حركت داده، و سر و پا
برهنه در اين وادى پهناور در عشق حضرت محبوب ازلى خداى سرمدى به راه انداخته است،
همه مىگويند: لبيك اللهم لبيك! لبيك لا شريك لك لبيك.
ابن جوزى ابو الفرج گويد: از حضرت جعفر بن محمد از پدرش عليهما
السلام روايت است كه: از جابر بن عبد الله انصارى پرسيدم كه حج رسول خدا را براى من
بيان كن!
جابر گفت: رسول خدا مدت نه سال كه در مدينه درنگ نموده بود، حج نكرد،
و پس از اين مدت در سال دهم اعلان فرمود كه رسول الله در اين سال قصد حج دارد.افراد
بشر بسيارى به مدينه روى آوردند و همگى مىخواستند به رسول خدا اقتداء و ايتمام
كنند، و عمل خودشان را عينا طبق عمل آن حضرت قرار دهند.
جابر گويد: ما با رسول خدا از مدينه بيرون آمديم تا به ذو الحليفه
رسيديم، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد آنجا دو ركعت نماز گزارد و سپس
سوار ناقه قصوا شد، و چون ناقه، آن حضرت را در ميان بيابان آورد، من نظر كردم ديدم:
تا جائى كه سوى چشم من مىبيند، در جلوى آن حضرت سواره و پياده است، و در طرف راست
آن حضرت اينچنين است، و در طرف چپ او اينچنين است، و در طرف پشتسر اينچنين است.
پس رسول خدا صدا به كلمه توحيد گشود و زبان باز كرد: لبيك اللهم
لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك.(66)
آنگاه مىبينيم: اين حاكم بر دلها، و مسيطر بر قلوب، و مهيمن بر
ارواحكه اين سيل عظيم از انبوه جمعيت را پروانه وار به دور خود جمع كرده، و چون
شمع در عشق جمال لايزالى در احتراق آورده است، خود بر روى شتر سرخ مويى سوار شده كه
فقط يك جل كهنه و فرسوده بر روى آن شتر انداخته شده است، و با خود فقط يك قطيفه
دارد، كه از شدت كهنگى، الياف برجسته آن سائيده شده، و از بين رفته، و معلوم نيست
كه چهار درهم ارزش داشته باشد.
ابن كثير دمشقى از حافظ ابو بكر بزار با سند خود از انس آورده است
كه: ان النبي صلى الله عليه [و آله] و سلم حج على رحل رث و تحته قطيفة و قال: حجة
لا رياء فيها و لا سمعة(67).
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حجخود را بر روى جلى كهنه و
فرسوده بجاى آورد، و زيرانداز او فقط يك قطيفه بود، و مىفرمود: اين حجى است كه در
آن ريا و خودنمائى و شهرت طلبى نيست» .
و حافظ ابو يعلى موصلى از انس آورده است كه قال: حج رسول الله صلى
الله عليه [و آله] و آله و سلم على رحل رث و قطيفة تساوى - اولا تساوى - اربعة
دراهم، فقال: اللهم حجة لا رياء فيها.(68)
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، حج كردند بر روى پلاس كهنه و
بى ارزشى، و بر روى قطيفهاى كه ارزش آن چهار درهم بود - يا چهار درهم ارزش نداشت -
و مىگفت: بار پروردگارا اين حجى است كه در آن خودنمائى نيست» .
بايد دانست كه همين رسول اللهى كه بر روى پلاس كهنه و قطيفه بى ارزشى
حج مىكند، براى هدى و قربانى در راه خدا و اطعام مساكين و مستمندان با خود صد شتر
مىبرد، و همه را نحر مىكند، و به فقرا و مستمندان تقسيم مىكند، و به امير
المؤمنين مىفرمايد: حتى پوست و جل شترها را به قصاب مده! و همه را در راه خدا
انفاق كن! اين است مقتداى ما.
و لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخرو ذكر
الله كثيرا .(69)
اما اغنياى ما كه حج مىكنند از كشتن يك گوسفند در منى تجاوز
نمىنمايند، و بنده به خاطر ندارم و نشنيدهام كه كسى از همكيشان ما در منى شتر
كشته باشد، با آنكه مخارج اياب و ذهاب، سنگين و ثروت نيز در درجه بالا باشد.
در «سيره حلبيه» آورده است كه بعضى نقل كردهاند كه شتر عائشه تندرو
و سريع السير بود، و بارش سبك.ولى شتر صفيه (يكى ديگر از زوجات رسول الله) كندرو
بود، و بارش سنگين.فلهذا پيوسته شتر صفيه از قافله عقب مىماند.
و بنابراين حضرت رسول الله دستور دادند كه بار صفيه را بر شتر عائشه
گذاردند، و بار عائشه را بر شتر صفيه.و چون چنين كردند، رسول خدا براى استمالت و
عطف خاطر عائشه به نزد او آمدند و گفتند: يا ام عبد الله! بار تو سبك بود و شتر تو
سريع السير! و بار صفيه سنگين بود و شتر او بطىء السير! و بدين جهت موجب كندى حركت
قافله بود، كه ملاحظه مىكرديد، و بجهت هماهنگى با شتر صفيه، قافله از حركت
مىماند، و ما بار تو را بر شتر او، و بار او را بر شتر تو نهاديم تا تعادل برقرار
شود، و قافله بتواند به سير خود ادامه دهد!
عائشه گفت: تو چنين مىانديشى كه رسول خدا هستى؟ !
حضرت گفتند: يا ام عبد الله! آيا تو در شك هستى كه من رسول خدا هستم؟
!
عائشه گفت: پس چرا حالت اينطور شده است كه عدالت نمىكنى؟ !
عائشه مىگويد: در ابو بكر پدرم حدت و تندى بود، و سيلى بر چهره من
زد، و رسول خدا ابو بكر را ملامت كردند كه چرا سيلى زدى؟ !
ابو بكر گفت: مگر نشنيدى كه چه گفت؟ !
رسول خدا فرمود: دعها فان المراة الغيراء لا يعرف اعلى الوادى من
اسفله.(70)
«او را به حال خود بازگذار! چون زن شخصيت طلب، بالاى وادى و بيابان
را از پائين آن تميز نمىدهد و فرق نمىگذارد» .و از احمد بن حنبل با اسناد خود از
اسمآء بنت ابى بكر آوردهاند كه: چون فرود آمدند در مكانى كه آن را عرج مىگفتند،
شترى كه بر روى آن توشه سفر رسول الله بود گم شد، و بر روى آن شتر توشه سفر ابوبكر
نيز بود.و نگهبان آن شتر، غلام ابوبكر بود.
ابوبكر به غلام خود گفت: شترت كجاست؟ ! غلام گفت: ديشب آن را گم
كردهام!
ابوبكر در حالتى كه عصبانيت و حدت بر او چيره شده بود، گفت: يك عدد
شتر، تو آن را هم گم مىكنى، و شروع كرد با شلاق و تازيانه به غلام خود زدن، و رسول
خدا مىگفت: نگاه كنيد به اين محرم و ببينيد در حال احرام چه مىكند؟ ! و خود رسول
الله تبسم مىكرد و زياده بر اين چيزى نگفت.(71)
بعضى از اصحاب چون آگاه شدند كه زامله رسول الله (شتر با بار توشه) گم
شده است قدرى حيس آوردند (غذائى كه با آرد و روغن و خرما تهيه مىكنند) و در مقابل
آن حضرت گذاردند.حضرت به ابو بكر كه به شدت به غلام غيظ كرده بود، فرمودند: اى
ابوبكر آسان بگير بر خود! كار نه به دست ماست و نه به دست تو! و اين غلام بسيار
مراقب و مواظب بود و اهتمام داشت كه شتر گم نشود.
و اينك اين غذاى طيب و پاكيزه را خداوند آورده است، و اين بجاى آن
غذائى است كه با زامله بود.
حضرت رسول الله و ابوبكر و هر كس كه با آن دو نفر بودند، از آن غذا
خوردند، و همگى سير شدند.و در اينحال صفوان بن معطل كه وظيفه او دنبالهدارى قافله
بود، آمد و شتر گم شده را آورد كه بر روى آن زامله و توشه بود، و آن شتر را در
منزلگاه رسول الله خوابانيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر گفتند: حالا نظر كن و
ببين آيا از متاع تو چيزى مفقود شده است؟ !
ابوبكر گفت: چيزى گم نشده است مگر يك قعب (كاسه بزرگ) كه با آنآب
مىخورديم!
غلام گفت: آن قعب با من است، و گم نشده است.
چون خبر گم شدن زامله رسول الله به سعد بن عبادة و فرزندش قيس بن سعد
رسيد، ايشان براى رسول الله زامله و توشه سفر كامل آوردند، و هر كدام از آن دو پدر
و پسر گفتند: يا رسول الله چنين خبردار شديم كه: زامله شما گم شده است، و اينك اين
توشه سفر به جاى توشه گم شده باشد!
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند توشه ما را به
ما رسانيد! شما توشه خود را برداريد و برگردانيد! خداوند به هر دو نفر شما بركت
دهد! (72)
مقريزي گويد: روز يكشنبه بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
به يلملم(73)رسيدند، و از آنجا حركت كرده و شام را در شرف السيالة
خوردند، و در همان جا نماز مغرب و عشآء را بجاى آوردند، و سپس به راه افتاده و نماز
صبح را در عرق الظبية خواندند، و سپس در روحآء وارد شدند، و از روحآء نيز گذشته و
نماز عصر را در منصرف گزاردند، و نماز مغرب و عشآء را در متعشى خواندند و آنجا هم
شام خوردند، و نمازصبح را در اثايه بجاى آوردند، و در صبح سه شنبه به عرج رسيدند، و
در عرج كه همان گردنه جحفه است در دهان شتران حجام(74)نهادند، و در
روز چهارشنبه به سقيا رسيدند، و صبح پنجشنبه در ابوآء بودند، و نماز را در آنجا
گزاردند، و در روز جمعه به جحفة وارد شدند و از آنجا به قديد وارد شدند، و در روز
شنبه آنجا بودند و روز يكشنبه به عسفان رسيدند و از آنجا كه حركت كرده و به غميم
رسيدند، حاجيهاى پيادهرو، در مقابل آن حضرت صف كشيده، و از راه رفتن شكايت كردند،
حضرت دستور دادند كه آنها بطور نسلان بروند (قدم رو، و حركتسريعى است كه به حد
دويدن نمىرسد) و چون پيادگان چنين كردند، در خود احساس راحتى نمودند، و در روز
دوشنبه به مر الظهران رسيدند، و از آنجا حركت نكردند تا شب فرا رسيد و در سرف آفتاب
غروب كرد و نماز مغرب را نخواندند تا داخل مكه شدند، و چون به ثنيتين رسيدند (دو
گردنه است نزديك به هم متصل به مكه) در بين آن دو گردنه شب را به روز آوردند، و در
روز سه شنبه داخل مكه شدند.(75)
و نيز در «طبقات» آورده است كه: رسول خدا در روز دوشنبه به مر
الظهران رسيدند و آفتاب بر آن حضرت در سرف غروب كرد، و چون صبح شد غسل كرده، و در
وقت روز داخل مكه شدند.(76)و البته مىدانيم كه چون پنجشنبه اول ماه
ذو الحجة بوده است، روز ورود آن حضرت به مكه كه روز سهشنبه استششم ذوالحجة خواهد
بود.
بارى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در سرف كه در شش ميلى
مكه است نزول كردند.در آنجا به تمام حجاج امر كردند كه نيتخود را از حجبه عمره
برگردانند، و به نيت عمره تلبيه گويند، و وارد مكه كه مىشوند عمل عمره بجاى آورند،
مگر آن كسانى كه با خود هدى (قربانى، اعم از شتر و گاو و گوسفند) آوردهاند كه آنها
به همان نيتحجباقى باشند، تا هدى خود را به محلش در منى رسانيده، و در آنجاقربانى
كنند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و جمعى از مردم با خود هدى آورده
بودند.(77)
حضرت فاطمه زهرآء سلام الله عليها، و جميع زنهاى مؤمنات، و نه تن
زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همگى نيتهاى خود را از حج افراد به عمره
مبدل كرده و بدين قصد تلبيه گفتند، و عائشه نيز به قصد عمره تلبيه گفته بود كه در
همين منزل سرف حائض شد، و معلوم است كه حائض نمىتواند داخل مسجد الحرام شود، و
طواف كند و نماز گزارد، و عمره نياز به طواف و نماز و دخول در مسجد دارد.
او مىگويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و من گريه
مىكردم، فرمود: چرا گريه مىكنى گويا حائض شدهاى؟ ! گفتم: آرى! سوگند به خدا كه
دوست داشتم در اين سفر با شما نيايم!
رسول خدا فرمود: چنين سخن مگوى! اين امرى است كه خداوند بر دختران
آدم نوشته است، ضررى بر تو ندارد! تو هم از دختران آدمى! آنچه بر آنها نوشته شده،
بر تو هم نوشته شده است!
تو تلبيه براى حجبگو! و عمره خود را واگذار! احرام براى حجببند، و
آنچه را كه شخص حاج بجا مىآورد، بجاى بياور! مگر آنكه طواف نمىكنى(78)
، و چون طاهر شدى طواف مىكنى، و از احرام حجبيرون مىآيى!
عائشه مىگويد: من داخل مكه شدم، ولى در مسجد الحرام نرفتم، و وقوف
به عرفات نمودم با آنكه در حال حيض بودم، و چون طاهر شدم و آن در روز عيد قربان و
يا در شامگاه عرفه بود، دور خانه خدا طواف كردم، و سعى بين صفا و مروه نمودم، حضرت
رسول الله فرمود: از حج محل شدى و بيرون آمدى.(79)
اين فقط حجى بود كه عائشه انجام داد، حج افراد كه با آن عمره نبوده
است، وليكن حضرت زهرآء سلام الله عليها و ساير زوجات رسول الله و زنهاى مسلمان به
مجرد دخول در مكه عمره مفرده بجاى آوردند، و سپس محل شده و ازاحرام بيرون شدند، تا
در روز هشتم ذوالحجة كه روز ترويه است از مكه احرام براى حجبسته، و به نيتحج
افراد تلبيه گفتند و به عرفات آمدند، و در مشعر و منى مناسك حاج را انجام دادند، و
در مكه طواف و نماز و سعى نموده، و حجخود را كامل نموده و سپس محل شدند، و بنابر
اين در اين سفر يك عمره كامل و يك حج كامل بجا آوردند كه آن را حج تمتع گويند.
و چون حضرت رسول الله ايام حج را به پايان رسانيد، و بعد از ايام
تشريق به مكه بازگشت، و در محصب(80)نزول فرمود، و نماز ظهر و عصر و
مغرب و عشاء را در آنجا انجام داد.عائشه گفت: اى رسول خدا! من از اينجا به مدينه
باز گردم و فقط يك حجبجا آورده باشم كه با آن عمره نبوده باشد؟ !
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم برادرش - عبد الرحمن بن ابى بكر
- را طلب كردند، و گفتند: خواهرت را از حرم بيرون ببر، و محرم شده، و چون از طواف
فارغ شديد، در اينجا كه محصب استبياييد! و بنابر اين يك عمره را خداوند مقدر
فرمود.و در عبارت ديگرى آمده است كه:
ما چون از حرم بيرون شديم از تنعيم(81)به احرام عمره
احرام بستيم بجاى آن عمرهاى كه از من فوت شده بود(82)، و در دل شب
طواف را انجام داديم و سپس در محصب آمديم.(83)
رسول الله فرمود: آيا از انجام طواف خود فارغ شديد؟ ! عرض كرديم:
آرى! (84)رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از آنكه در صبح سه
شنبه غسل كرده به سوى مكهحركت كردند، و در وقتيكه خورشيد بالا آمده بود در وقت ضحى
از ثنيه عليا (گردنه بالاى مكه) كه آنرا كدآء گويند (به فتح كاف و مد) وارد مكه
شدند، و ثنيه كدآء همان محلى است كه از آنجا به مقبره مكه معلاة و الآن آنجا را
جحون گويند سرازير مىشود.
و از باب عبد مناف، كه همان باب بنى شيبه است، و الآن به باب السلام
معروف است وارد مسجد الحرام شدند، و چون نظرشان به كعبه - خانه خدا - افتاد دستهاى
خود را بلند كرده(85)و تكبير گفتند و سپس گفتند: اللهم انت السلام، و
منك السلام، فحينا ربنا بالسلام! اللهم زد هذا البيت تشريفا و تعظيما، و مهابة و
برا، و زد من شرفه و كرمه ممن حجه او اعتمره تشريفا و تكريما و تعظيما و برا!
(86)
«بار پروردگارا تو حقيقتسلام و اسم سلام و عالم سلام و سلامتى و امن
هستى! و سلام بر عالميان از ناحيه وجود اقدس تو افاضه مىشود! پس بار پروردگارا ما
را با اسم سلام خود تحيتبخش! و وجود ما را سراسر از سلام و سلامتخود سرشار فرما.
بار پروردگارا بر شرافت و عظمت و مهابت و احسان اين خانه بيفزا! و از
شرف و كرامت آن، بر شرافت و كرامت و عظمت و احسان كسانى كه حج آن را بجا مىآورند،
و يا عمره آن را انجام مىدهند افزون كن» !
از جابر بن عبد الله روايت است كه چون وارد مكه شديم و آفتاب بر آمده
بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تا در مسجد الحرام آمدند آنگاه شتر خود را
خوابانيده و در داخل مسجد شدند و يكسره به سوى حجر الاسود رفتند، و آن را استلام
نمودند، در حالى كه دو چشم آن حضرت پر از اشك شده و سرازير مىشد، و چون طواف كرده،
و از آن فارغ شدند، حجر الاسود را بوسيدند، و دستهاى خود را بر آن ماليده، و به
صورت خودماليدند.(87)
و از عكرمه از ابن عباس روايت است كه گفت: ديدم كه رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم بر حجر الاسود سجده كردند.(88)
و از شافعى روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در كنار
حجر الاسود رو بروى آن ايستادند و آن را استلام نموده و مدت درازى دو لب خود را بر
حجر گذارده بودند.و هر وقت آن حضرت استلام مىكردند، مىگفتند: بسم الله و الله
اكبر.و به عمر گفتند: انك رجل قوى لا تزاحم على الحجر (اى الاسود) تؤذى الضعيف، ان
وجدت خلوة فاستلمه و الا فاستقبله و هلل و كبر(89).
«تو مردى قوى هستى، و ضعيف را اذيت مىكنى! با روى آوردن به حجر
الاسود مردم را زحمت مده! اگر مكان را خلوت يافتى، بر آن دستبكش! و اگر نه رو بروى
آن بايست و تهليل و تكبير بگوى!» و پس از طواف، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و
سلم، در پشت مقام حضرت ابراهيم دو ركعت نمازگزاردند، و در ركعت اول سوره قل يا ايها
الكافرون، و در ركعت دوم سوره قل هو الله احد را قرائت كردند، و به سوى زمزم آمده،
دلوى از آب براى حضرت در آوردند، حضرت از آب زمزم آشاميدند و بقيه آب دهان را در
دلو ريخته، و سپس دلو را در چاه زمزم خالى كردند، و گفتند: اگر مردم آب كشيدن از
زمزم را با دستخود سنتى نمىگرفتند، من با دستخودم از چاه آب مىكشيدم.
سپس آن حضرت به حجر الاسود بازگشتند و آن را استلام نمودند و به سوى
كوه صفا رفتند، و اين آيه را تلاوت كردند:
ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح
عليه ان يطوف بهما و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم . (آيه 158 از سوره 2: بقره)
«بدرستى كه كوه صفا و كوه مروه از شعائر الله است، پس هر كس كه حجخانه خدا بجا
آورد، و يا آنكه عمره را انجام دهد، باكى بر او نيست كه بين اين دو كوه سعى كند، و
هر كس متصدى كار خير شود خداوند شكر گزار و به كار او داناست.(90)
آنگاه فرمود: ابدا بما بدا الله(91). «من ابتدا مىكنم
از صفا كه خداوند هم در كلام خود به صفا ابتدا نموده است» .و از صفا بالا آمد
بطورى كه خانه خدا ديده مىشد، روى خود را به بيت الله نموده، و سه بار گفت: الله
اكبر الله اكبر الله اكبر و پس از آن تهليل گفت و سپس گفت: لا اله الا الله وحده لا
شريك له، له الملك و له الحمد، يحيى و يميت، و هو على كل شىء قدير، لا اله الا
الله وحده، انجز وعده، و نصر عبده، و هزم الاحزاب وحده.و سپس دعا كرد و پس از آن،
دوبار مثل آنچه را كه از تكبير و تهليل و دعا بر زبان جارى كرده بود بر زبان جارى
كرده كه مجموعا سه بار شد.
آنگاه از صفا پايين آمده و به سمت مروه حركت كرد، تا موقعى كه قدم
هايش در رفتن مستقر شد در ميان وادى و بطن مسيل(92)
شروع كرد بطور رمل (قدم رو) راه رفتن تا آنكه از بطن مسيل چون بالا آمد بطور راه
رفتن عادى حركت كرد تا به مروه رسيد.
رسول خدا از مروه بالا رفت تا خانه خدا ديده مىشد و روى خود را به
بيتنموده آنچه را كه از تكبير و تهليل و دعا در بالاى صفا بجا آوردند در اينجا نيز
به همان مقدار بجاى آورده، و پس از آن به سوى صفا حركت كردند و چون به همان مكان
اول - بطن مسيل - رسيدند هروله كنان حركت كرده تا از مسيل خارج شدند و بر صفا بالا
رفته و پس از استقبال بيت الله و تكبير و تهليل و دعا به همان مقدار دفعه اول باز
از صفا پائين آمده و به همان كيفيت دفعه اول از حركت هروله و حركت عادى در همان
مواضع مخصوص به بالاى مروه رفتند و به همان ترتيب استقبال نموده و دعا و تكبير
گفتند.و اين رفت و آمد ادامه داشت تا هفت نوبتشد كه در نوبت هفتم بر فراز كوه مروه
ختم شد.(93)
بايد دانست كه تا آن زمان، عمل عمره و عمل حج دو عمل مستقل و به تمام
معنى جدا از يكديگر بودهاند.
عمل حج عبارت بود از: احرام از ميقات، و وقوف در عرفات، و مشعر، و
مناسك منى، و طواف خانه خدا، و نماز، و سعى بين صفا و مروه، و البته اين عمل در
ماههاى بخصوص و تعيين شده براى حج صورت مىگرفت.
الحج اشهر معلومات (آيه 196، از سوره 2: بقره) .
«حج را بايد در ماههاى معلوم و معين شده (شوال و ذوالقعده و ذو
الحجة) بجاى آورد» .و در ساير اوقات اگر كسى براى حج احرام مىبستباطل بود.
و عمل عمره عبارت بود از: احرام از ميقات، و طواف بيت الله الحرام، و
نماز، و سعى بين صفا و مروه، و حلق يا تقصير.و اين عمل وقت مشخصى نداشت، بلكه در هر
يك از ماههاى سال و در شب و روز بدون تعيين روز خاصى و يا شب معينى صورت مىگرفت.
و چون حج از طرف خدا به عنوان فريضه، واجب شد:
و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا (آيه 97 از سوره 3:
آل عمران) . «و از براى خدا بر عهده مردم است، كه كسانى كه راه تمكن و طريق قدرتى
براى رفتن به خانه خدا را دارند، حجخانه او را انجام دهند» .
بر هر كس كه متمكن بود در يكى از ماههاى حج: شوال و ذوالقعدة و تا هشت
روز از ذو الحجة محرم شود، و خود را در ظهر روز نهم به عرفات رساند، و مناسك حج را
انجام دهد، واجب بود كه بر اين عمل قيام كند.
و در طول مدت سال، نيز هر كس متمكن مىشد از بجا آوردن عمره، بر او
واجب بود كه در همان وقت، از ميقات محرم شود و به مكه رود، و عمل عمره را انجام
دهد.
البته عمره كار نسبة آسانى بود، زيرا احرام بستن از ميقات و به مكه
در آمدن و چند ساعتى در حال احرام در مكه باقى ماندن تا عمل عمره به پايان رسد، كار
بسيار مشكلى نبود.
ولى حج كار بسيار مشكلى بود، زيرا كسى كه احرام به حج مىبست،
نمىتوانست از احرام بيرون آيد، مگر آنكه روز عيد قربان در منى قربانى كند، و سر
بتراشد، و طواف را انجام دهد.و اين مستلزم گذشت زمان، و باقى ماندن در احرام به مدت
مديدى بود.زيرا همانطور كه دانستيم افرادى كه مىخواستند حج كنند، مىتوانستند از
روز اول ماه شوال كه عيد فطر است از ميقات محرم شوند و به سوى مكه رهسپار گردند، و
پس از ورود در مكه و بجا آوردن طواف و نماز و سعى مىبايستحلق و تقصير نكنند، و در
لباس احرام باقى باشند، و از زنان دورى گزينند، و از ساير محرمات در احرام خوددارى
كنند و همينطور صبر كنند تا عرفه و مشعر بگذرد، و روز قربان برسد، آنگاه از احرام
بيرون آمده و با طواف مكه بكلى محل شوند.و چه بسا هفتاد روز در احرام بودند.و اين
كار بسيار مشكل بود خصوصا براى مسافر، و بالاخص در هواى گرم مكه كه غالب اوقات گرم
است.
در دين مقدس اسلام كه اعمال و تكاليف روى اساس دشوارى و صعوبت
پايه گذارى نشده است، چنين تكليفى مشكل بود.و از طرفى مىدانيم كه هفتاد روز در
احرام بودن، خصوصا براى جوان در هواى گرم كه حرارت غريزى بدن بالا مىرود، و
ميل به همسر زياد مىگردد، چه بسا تاب و تحمل را از دست مىگرفت، و افرادى كه
با زنانشان به حج مشرف شده و در حال احرام بودند، وادار بدين عمل زناشوئى
مىشدند، و حجشان باطل مىشد، و علاوه كفاره نيز بر آنان تعلق مىگرفت، و يا
خداى نكرده افرادى كه با زنهاى خود نبودهاند مبتلا به زنا و عمل قبيح مىشدند،
و آن وقتيك چنين عمل روحانى و حجى كه صرفا عمل روح انگيز و نور آور است، دچار
ديو ظلمتشهوت مىگشت، و موجب افسردگى و تاريكى مىشد.
و نيز به جهات مختفيه از ما كه ما نمىدانيم، و خدا و رسول او
بهتر مىدانند، رسول خدا در اين سفر از طرف حضرت ذات ذو الجلال مامور مىشود،
كه براى غير اهل حرم و قرآء نزديك به حرم، حج را داخل عمره كند، و هر دو را عمل
واحدى قرار دهد، بدين طريق كه كسانى كه از ميقات محرم مىشوند در حجهاى وجوبى
خود، از ميقات به قصد حج محرم نشوند، بلكه به قصد عمره محرم شوند و تلبيه
گويند.و در مكه آمده، و عمره را كه چند ساعتى بيشتر وقت نمىبرد، بجاى آورند.و
بدون احرام باقى بوده باشند تا روز هشتم ذوالحجة كه روز حركتبه منى و عرفات
است.در اين صورت از مكه به قصد حج محرم شوند و تلبيه گويند، و به عرفات و مشعر
و منى روند، و مناسك خود را انجام دهند، و در اين صورت هم عمره بجاى آوردهاند
و هم حج، و در عين حال، زمان احرام كه مستلزم مشكلاتى است، طويل نبوده است،
زيرا در عمره فقط عبارت بوده از زمان سير از ميقات تا مكه و مدت زمان اعمال
عمره كه چند ساعتبيشتر وقت لازم ندارد، و زمان حج نيز عبارت بوده از روز نهم
تا روز دوازدهم كه مناسك خود را به پايان مىرسانند، و اين هم زمان مديدى نيست،
و اين را حج تمتع گويند، زيرا شخص حاجى پس از انجام عمره خود تا وقت فرا رسيدن
زمان حج مىتواند از زنان و از ساير محرمات در حال احرام بهرهمند شود، به خلاف
حجى كه از ميقات محرم شده و فقط حج انجام مىداد، كه آن را حج افراد گويند، اگر
حاجى با خود هدى همراه نداشته باشد، و حج قران گويند اگر با خود قربانى و هدى
به همراه ببرد.و عمرهاى را كه نيز به تنهائى بجا آورده شود، و به دنبال آن حج
نبوده باشد عمرده مفرده گويند.
بارى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در اين سفر به قصد
حجحركت كردند و تمام مؤمنين و مؤمنات به قصد حجحركت كردند و به قرآء و ولايات
نوشتند كه رسول الله قصد حج دارد و نيز خود رسول الله در نامهاى به امير
المؤمنين عليه السلام كه از طرف آن حضرت براى انجام ماموريتبه يمن رفته بودند،
نوشتند كه: من قصد حج دارم، و اصولا سخنى از عمره در ميان نبود، و در قوه
متخيله كسى خطور نداشت.همه به قصد حج احرام بستند و تلبيه گفتند، و به سوى مكه
سرازير شدند.(94)
ولى همانطور كه ديديم در منزلگاه سرف كه در شش ميلى مكه است رسول
خدا دستور دادند كه هر كس با خود قربانى آورده استبه همان قصد حجباقى باشد و
تلبيه را به قصد حجبگويد، و هر كس با خود قربانى نياورده است نيتش را از
حجبرگرداند و به قصد عمره تلبيه بگويد.
رسول خدا كه با خود شتر به قربانى همراه داشت، به همين قصد
حجباقى بود، و تلبيه به همان نيت مىفرمود، تا چون به مكه رسيد تلبيه را قطع
كرد، زيرا در درون خانه آمد و به مقصود رسيد.و اينك كه طواف را بجاى آورده، و
نماز طواف را نيز گزارده، و سعى بين صفا و مروه را كه مسلمين از بجا آوردن آن
ابا داشتند، احيا فرموده، و خود سعى فرموده، و پيوسته امر به سعى مىفرموده
است، (95)و الآن سعى خودرا بپايان رسانيده، و برفراز كوه مروه
ايستاده است، فرمود: اى مسلمانان اينك جبرائيل نازل شده(96)، و
امر مىكند از جانب خداوند كه هر كس با خود هدى همراه نياورده است محل شود و از
احرام بيرون آيد، يعنى آن كسانى كه امر آن حضرت را در سرف نشنيدهاند از كسانى
كه با خود هدى نياوردهاند، به احرام عمره محرم شده و تلبيه به قصد عمره گويند،
و اينك اين عمل خود را از طواف و سعى از اعمال عمره قرار داده و تقصير كنند، و
از احرام بيرون آيند، و آن كسانى كه با خود هدى آوردهاند بايد به احرام باقى
باشند تا هدى خود را در محلش كه منى است نحر و يا ذبح كنند(97).
در «سيره حلبيه» آورده است كه: سهيلى گفته است: هيچ كس از اصحاب
آن حضرت با خود هدى همراه نياورده بود مگر طلحة بن عبد الله، و همچنين امير
المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام كه از يمن آمده بود و با خود هدى آورده
بود.(98)
رسول الله فرمود: آن كسانى كه هدى نياوردهاند، آنچه را كه لازمه
عمره است، انجام دهند و سپس محل شوند، يعنى بعد از تقصير، و چون به عمل عمره
معتمر شده، و حالا خارج شدهاند، آنچه را كه براى محرم حرام است از آميزش و
همبستر شدن با زنان و استعمال بوى خوش و پوشيدن لباس دوخته براى آنها حلال است،
و همينطور باقى بمانند تا روز ترويه (هشتم) و در آن روز از مكه، براى حج
احراممىبندند و تلبيه مىگويند.
بعضى از صحابه اعتراض كردند و گفتند: ننطلق الى منى و ذكر احدنا
يقطر؟ و در لفظ ديگر آمده است: و فرجه يقطر منيا؟ اى قد جامع النساء.(99)
«چگونه ما به منى برويم، در حاليكه از اين احرام خود بيرون آمده،
و از آلت رجوليتيكى از ما قطرات منى جارى است؟ يعنى با زنان مجامعت نموده
است» .
و عائشه گويد: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را با حال غضب
مشاهده كردم، و از او پرسيدم: چه كسى شما را به غضب در آورده است؟ ! خداوند او
را در آتش جهنم بسوزاند!
فقال: او ما شعرت انى امرت الناس بامر فاذا هم يترددون.
(100)
«حضرت فرمود: آيا تو مطلع نشدى از اين قضيه كه: من مردم را به
عملى امر كردم، و آنها در انجام اين امر ترديد و شك مىكنند» !
چون سخن اين صحابى به گوش رسول الله رسيد، براى ايراد خطبه قيام
كرد فحمد الله تعالى فقال: اما بعد فتعلمون ايها الناس؟ ! لانا و الله اعلمكم
بالله و اتقاكم له، و لو استقبلت من امرى ما استدبرت ما سقت هديا و لاحللت.
(101)
و فى رواية قالوا: كيف نجعلها عمرة و قد سمينا الحج؟
فقال صلى الله عليه (و آله) و سلم: اقبلوا ما امرتكم به، و اجعلوا
اهلالكم بالحج عمرة، فلولا انى سقت الهدى لفعلت مثل الذى امرتكم به.ففعلواو
اهلوا، ففسخ الحج الى العمرة.(102)
«آنگاه حمد خداوند تعالى را بجاى آورد و فرمود: اما بعد، اى مردم
آيا شما خدا و رسول او را تعليم مىكنيد؟ ! سوگند به خدا كه من از همه شما به
خدا داناترم، و تقوايم براى او بيشتر است! و اگر من مىدانستم از آنچه پيش آمد
كرده است، در آن زمانى كه گذشت، هيچگاه با خود هدى نمىآوردم، و من هم محل
مىشدم و از احرام بيرون مىآمدم» !
و در روايتى آمده است كه گفتند: چگونه ما اين عمل را عمره قرار
دهيم، با آنكه ما به نام حج احرام بستيم؟ ! و اين عمل را حج ناميديم؟ !
حضرت فرمود: آنچه را كه به شما امر مىكنم بپذيريد! و اين تلبيه و
نيتخود را كه براى حج كردهايد به عمره مبدل كنيد! و اگر خود من هم با خود هدى
نمىآوردم، مثل آنچه را كه به شما امر كردهام، خودم عمل مىنمودم، پس بجاى
آوردند، و اهلال به عمره كردند، و حج در عمره داخل شد» .
سراقة بن مالك بن جعشم كنانى از آن حضرت پرسيد كه: يا رسول الله!
متعتنا هذه لعامنا هذا ام للابد؟ ! (103)
فشبك صلى الله عليه و آله و سلم اصابعه، فقال: بل للابد الابد
دخلت العمرة فى الحج هكذا الى يوم القيامة.و فى رواية: فشبك بين اصابعه واحدة
فى اخرى و قال: دخلت العمرة فى الحج هكذا - مرتين - بل لابد الابد.(104)
«اى رسول خدا! آيا اين تمتعى كه ما را در اين سال نمودى (و بين
عمره و حج، اجازه احلال و تمتع دادى، و حج را داخل در عمره نمودى) فقط اختصاص
به اين سال دارد، يا تا ابد ادامه دارد؟ !
حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انگشتان خود را در هم
داخل كرده و گفتند: بلكهتا ابد الآباد، تا روز قيامت، همينطور كه انگشتان دست
من در هم داخل شده است، عمره داخل حجشد.و در روايتى آمده است كه:
رسول خدا دو مرتبه انگشتهاى دستها را يكى را در ديگرى داخل
نموده، و گفتند: اينطور عمره در حج تا ابد الآباد داخل شد» .
و در «اعلام الورى» آورده است كه: قام اليه رجل من بنى عدى، و
قال: يا رسول الله! انخرجن الى منى و رؤوسنا تقطر من النساء؟ ! فقال: انك لن
تؤمن بها حتى تموت.(105)
«مردى از قبيله عدى در مقابل رسول خدا برخاست، و گفت: اى پيغمبر
خدا آيا ما به سرزمين منى برويم، در حاليكه قطرات آب غسل جنابت از مواقعه با
زنان از سرهاى ما مىريزد؟ !
حضرت رسول فرمودند: توبه اين قضيه ايمان نمىآورى تا زمانى كه
بميرى» !
در «ارشاد» مفيد آورده است كه چون رسول خدا فرمودند: هر كس با خود
هدى نياورده است، احرام خود را در عمره قرار دهد و محل شود، و هر كس با خود هدى
آورده استبر احرام حجباقى بماند، بعضى از مردم موافقت كردند، و بعضى مخالفت
نمودند، و در اين باره در ميان آنان كلمات مهمى رد و بدل شد.
و بعضى از آنان مىگفتند: رسول الله اشعث اغبر نلبس الثياب و نقرب
النساء و ندهن؟ «رسول خدا با موهاى ژوليده و غبار آلود، در حال احرام است، ما
چگونه لباس در تن كنيم و به زنان نزديك شويم؟ و روغن به بدن بماليم» ؟ و بعضى
ديگر مىگفتند: اما تستحيون؟ تخرجون و رؤوسكم تقطر من الغسل و رسول الله على
احرامه؟ ! «آيا شما حيا نمىكنيد؟ و خجالت نمىكشيد؟ كه در بين مردم بيرون
مىآييد، و قطرات آب غسل از سرهايتان مىريزد، و رسول خدا در حال احرام است؟ !»
فانكر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على من خالف فى ذلك، و قال: لولا
انى سقت الهدى لاحللت و جعلتها عمرة، فمن لم يسق هديا فليحل.فرجع قوم و اقام
آخرون على الخلاف، و كان فيمن اقام على الخلاف للنبى عمر بن الخطاب.فاستدعاه
رسول الله و قال له: مالى اراك يا عمر محرما؟ اسقت هديا؟ ! قال: لم اسق: قال:
فلم لا تحل و قد امرت من لم يسق بالاحلال؟ !
فقال: و الله، يا رسول الله! لا احللت و انت محرم! فقال له النبى:
انك لم تؤمن بها حتى تموت.فلذلك اقام على انكار متعة الحجحتى رقا المنبر فى
امارته فنهى عنها نهيا مجددا و توعد عليها بالعقاب.(106)
«حضرت رسول خدا، عمل مخالفين را زشتشمردند و گفتند: اگر من با
خودم قربانى نمىآوردم، من هم از احرام حجبيرون مىآمدم، و آن را عمره قرار
مىدادم، پس كسى كه با خود قربانى نياورده است، بايد از احرام بيرون آيد.جماعتى
از كردارشان بازگشتند و محل شدند، و جماعتى ديگر بر كلام خود كه خلاف رسول خدا
بود ايستادگى كردند، و از جمله كسانى كه برخلاف ايستادگى نمودند عمر بن خطاب
بود.حضرت رسول، او را طلب كردند و گفتند: اى عمر! چرا من تو را مىبينم كه محرم
هستى؟ ! آيا با خود هدى آوردهاى؟ ! گفت: نه هدى نياوردهام! حضرت فرمودند: پس
چرا از احرام بيرون نيامدى؟ ! و من امر كردم به كسانى كه قربانى همراه خود
نياوردهاند، محل شوند! عمر گفت: اى رسول خدا! سوگند به خدا تا تو در احرام
هستى، من محل نخواهم شد! حضرت رسول به او فرمودند: توبه اين عمل ايمان نمىآورى
تا وقتى كه بميرى.و روى همين جهتبر انكار تمتع در حالى حج ايستادگى كرد تا
هنگامى كه در زمان حكومتخود به منبر بالا رفت و مجددا از آن نهى كرد و تهديد
كرد بر آن كسانى كه از ميقات، احرام عمره در زمان حجببندند و تمتع بجاى آورند،
آنها را عذاب كند و حد بر آنها جارى نمايد».