درس شصت و سوم و شصت و چهارم
تفسير آيه «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا
هم يحزنون»
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون الذين آمنوا و
كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة لا تبديل لكلمات الله ذلك هو
الفوز العظيم»
(21).
«آگاه باش كه: هيچگونه ترس و وحشتى براى اولياى خدا نيست، و هيچوقت
ايشان غصهدار و اندوهگين نمىشوند. اولياى خدا، آنانند كه ايمان آوردهاند، و قبل
از آن اينچنين بودهاند كه با تقوى عمل مىكردهاند.
از براى آنان استبشارت در زندگى و حيات دنيا و در آخرت، هيچ گونه
تغيير و تبديلى براى كلمات خدا نيست، اين است فوز و بهرهيابى و پيروزى عظيم».
در اين آيات به قرينه تفسير اولياء الله به جمله الذين آمنوا و كانوا
يتقون، مىيابيم كه ولايت الهيه به مجرد ايمان بدوى تحقق نمىپذيرد، بلكه ايمانى
استبعد از طى مدارج تقوى و عمل صالح، و بنابر اين يك نوع ايمان قوى و شديدى است كه
پس از ايمان اولى و پس از عمل بر طبق آن، و ملازمت تقوى و عمل صالح در مدت مديدى
حاصل مىشود. در اثر ايمان و استدامه آن با عملصالح و تقواى الهى، تدريجا ايمان
قوى و قوىتر مىگردد، تا رفته رفته حجابهاى نفسانى كه بين بنده و حضرت حق-جل و
عز-وجود دارد، ضعيف مىگردد، و تارها و رشتههاى علائق به مشتهيات مادى و افكار و
هواجس جسمانى رقيق و نازل مىگردد، تا كم كم در اثر مداومتبر آن، حجابها يكسره
پاره مىشود، و رشتههاى علائق به كلى گسيخته مىگردد، و بين بنده و پروردگارش هيچ
حجابى باقى نمىماند. اينست معناى ولايت، و كيفيت ارتقاء به آن مرتبه اجمالا.
در اين صورت ولايت چون قائم به هر دو موضوع است: خداوند و بنده خدا،
لذا در اينجا خداوند را ولى و مؤمن را هم ولى گويند، خداوند از نظر ربوبيت و
فاعليت، و بنده از نظر عبوديت و پذيرش و قابليت. و اين است ولايت الهية، چون اين
رفع حجاب بين بنده و حضرت معبود واقع مىشود.
در مقابل ولايتشيطان، كه بين شخص متجاوز و معصيت كار و بين او،
حجابى نمىماند، و شيطان مدير و مدبر و متصرف در امور او مىشود، و هر گونه حجاب
بين او و شيطان برداشته مىشود، شيطان يكسره فاعل، و اين مسكين، پيوسته قابل، شيطان
ولى اوست. و او ولى شيطان است.
و البته اين زيان بزرگى است كه شيطان ولى كسى شود، و بواسطه يگانگى و
اتحاد با او، صاحب تصرف در شئون او شود.
«و من يتخذ الشيطان وليا من دون الله فقد خسر خسرانا مبينا»
(22)
.
«و هر آنكه شيطان را براى خود به عنوان ولايت، ولى قرار دهد، و
خداوند را ولى خود قرار ندهد، حقا كه به زيان و خسران روشن و آشكارى دست آزيده
است».
«قل امر ربى بالقسط و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له
الدين كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة انهم اتخذوا الشياطين
اولياء من دون الله و يحسبون انهم مهتدون»
(23).
«بگو (اى پيغمبر) پروردگار من امر به قسط و عدل نموده است، و اينكه
صورتها و چهرههاى خود را در نزد هر سجدهگاهى بگذاريد، اقامه سجده كنيد، وخداى را
بخوانيد بطوريكه دين و روش خود را از روى اخلاص صرفا براى او قرار دهيد!همچنانكه
خداوند شما را از جائى ابتداء آفريد، به همانجا شما بازگشتخواهيد نمود!
گروهى را خداوند هدايت نمود، و گروهى بر ايشان گمراهى و ضلالت متحقق
گشت، ايشان كسانى بودند كه شياطين را اولياى خود قرار دادند، و از ولايتخداوند،
دورى جستند، و چنين مىپنداشتند كه آنها راه يافتگانند».
«انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون»
(24).
«بدرستيكه ما حقا شياطين را براى كسانى كه ايمان نمىآورند، ولى قرار
مىدهيم».
شيطان دعوت به فحشاء، و منكرات، و خودنمائى، و استكبار، و شرك، و كفر
مىكند، و انسان را در گمراهى و ضلالت مىبرد، و وعده ثبات و دوام در عالم غرور
مىدهد، و از فقر و مصائب و مشكلات مىترساند، و ليكن خداوند، به عدل و داد، و
معروف، و شايسته، و پسنديده، و توحيد، و عرفان، و خدابينى، امر مىكند و انسان را
در اين راه هدايت مىكند، و وعده ثبات و دوام عالم آخرت، و بقاء، و لقاء الله، و
فناى در اسماء حسنى و صفات عليا، و ذات مقدس و اقدس خود را مىدهد، و از باطل، و
پوچ، و غرور بيم مىدهد و به دار السلام و خانه سعادت دعوت مىكند.
فعلى هذا راه ولايتخداوند، منحصر در دورى از شيطان و آراء و افكار
اوستيعنى از عالم كثرت، و توجه به عالم غرور، به سوى عالم وحدت، و عالم اصيل و
حقيقت عرفان و لقاى الهى حركت كردن، و كثرات اين عوالم و پديدههاى اين نشئآت را در
نورديدن، و شتسر انداختن، و با نداى الله اكبر وارد در وادى ايمن عرفان شدن است. و
اين با نسيان كثرت، و با ذكر خدا، و ياد خدا، و پيوسته در انديشه بودن خدا، و
گريستن در فراق خدا، و سوختن از نار ملتهب هجران خدا، صورت مىگيرد. چقدر خوب و
عالى اين آيه مباركه، اين حقيقت را مبين و روشن مىسازد، كه يگانه راه ولايت، ذكر
خدا، و ياد خداست. و غفلت از ياد خدا و ذكر خدا موجب انغمار در وادى ضلالت است:
«فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا ذلك مبلغهم من
العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى».
(25)
«پس (اى پيغمبر) روى گردان و اعراض كن، از آن كسيكه از ذكر ما روى
گردانيده است!و غير از حيات و زندگى دنيا چيزى را نخواسته و اراده ننموده است!اينست
نهايتبلوغ علمى ايشان!بدرستيكه پروردگار تو داناتر استبه آن كسيكه از راه او
گمراه گرديده است، و داناتر استبه آن كسيكه در راه او، راه را يافته است».
اولا در اين آيات مىبينيم كه: زندگانى پست، و غرور دنيوى، و انغمار
در شهوات، و افكار باطله، و آراء كاسده را ملازم با اعراض از ياد خدا و ذكر خدا
مىداند.
و ثانيا مىفهماند كه: نهايتبلوغ علمى بطور مطلق در اين توقفگاه
نيست، بلكه اين توقفگاه نهايتبلوغ علمى و انديشه فكرى اين كوتهنظران است، و
افرادى كه به ذكر خدا پيوسته متذكرند، نهايتبلوغ علمى آنان جاى ديگر و در محل
ديگرى خواهد بود.
و ثالثا مىرساند كه: اين افراد، گمراه مىباشند، و خداوند به
گمراهان و گمگشتگان از راه او عالم و از احوال آنها مطلع است، و نيز مىرساند كه:
غير اين دسته غافل از ذكر خدا، آن دسته كه به ذكر خدا متوجهند، آنان راه يافتگانند،
و خداوند به احوال ايشان نيز عالم است، و بنابر اين به خوبى و روشنى، اين آيه
مىرساند كه: گمراهى از راه خدا در اثر غفلت از ذكر خدا، و راه يافتگى به راه خدا،
در اثر ذكر خداست. پس ذكر خدا موجب سلوك و رسيدن به مقصود و مقام ولايت است.
و آيات سوره التكاثر نيز به خوبى مىرساند كه: توجه به كثرات اين
عالم، انسان را از لقاء محبوب، و از بهشت نعيم لقاء و ولايت محروم مىكند، و بنابر
اينرسيدن به نعيم ولايت، و وارد شدن در منزل امن و امان الهى كه بدون هيچ حاجب و
پردهاى در آن مقام امين متمكن گردد، متوقف بر نسيان كثرات اين عالم است.
«الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون
كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم»
(26).
«گرايش به كترات، و توجه به تكاثر به طور مطلق، شما را از ياد خدا و
راه خدا منصرف و منحرف كرد، تا وقتيكه در آستانه مرگ واقع شده، و گورستان خود را در
برابر ديدگان خود مشاهده كرديد!
ابدا چنين نيست كه گرايش و اشتغال به كثرات براى شما مفيد باشد!به
زودى خواهيد دانست!
و باز هم تاكيدا، ابدا چنين نيست كه گرايش به كثرات براى شما مفيد
باشد!به زودى خواهيد دانست!
ابدا چنين نيست!اگر شما به علم اليقين مىدانستيد، و از حقيقت امر
مطلع مىشديد!هر آينه جحيم و آتش دوزخ را (كه حقيقت توجه به كثرات، و باطن و واقعيت
توجه به غير خداست) مىديديد!و سپس آنرا به عين اليقين درمىيافتيد!و مىديديد، و
پس از آن شما از نعيم ولايت مورد سئوال و بازپرسى قرار مىگرفتيد».
ما به حول و قوه خدا در مجلد هشتم از «معاد شناسى» در مجلس پنجاه و
هشتم، به اثبات رسانيدهايم كه مراد از نعيم مقام ولايت است، و هر جا كه در قرآن
كريم ذكرى از نعيم و نعمتبه ميان آمده است، مراد ولايت است، و در اين صورت
مىبينيم كه در اين آيات، تكاثر يعنى توجه به كثرات و زياده طلبى را مطلقا، چه در
مال باشد، و يا فرزند، و زن، و يا در ملك وضيعه، و يا در ملك و حكومت، و يا در علم
و دانش مطلقا، و يا در جاه و اعتبار، همه را ناشى از نسيان وحدت مىداند، و بنابر
اين موجب ضلال و گمراهى از مقصود و نعيم نعمت ولايت مىگردد، و بالنتيجه شخص مبتلاى
به اين كثرات، مورد سئوال و بازپرسى از فقدان ولايت قرارمىگيرد، و بالملازمه نعيم
يعنى ولايت و رفع حجاب دوئيت، و بينونت، و رسيدن به مقام عبوديت محضه را متوقف بر
نسيان كثرات، و دور ريختن عالم اعتبار و غرور و باطل و آراء و آمال و آرزوهاى پوچ و
بيهوده مىداند، و معلوم است كه نسيان كثرات جز با ذكر خدا غير ميسور بلكه غير
مقدور است، پس بنابر اين ذكر خدا بطور مداوم موجب طلوع نور حقيقت و رسيدن به مقام
امن و متمكن شدن در منزل ولايت است.
و بالجمله حركت كردن به سوى خداوند، و رفع حجابهاى نفسانيه، بدون
اعراض تام از دنيا و زخارف آن، و كسر صولتشهوات، و بريدن علاقه با عالم مجاز، و
اعتبار، و مصلحت انديشىهاى خيالى، و اعتباريات وهمى، و كسب همت عالى صورت نخواهد
پذيرفت. قال الله سبحانه و تعالى:
«و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا
تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع
هواه و كان امره فرطا»
(27).
«و پيوسته جان و اراده خود را با آنان كه پروردگار خود را در
صبحگاهان و شامگاهان مىخوانند، و او را مىجويند، نگاهدار، و با صبر و شكيبائى با
آنان هماهنگ باش!و مبادا به جهت درخواست و اراده زينتهاى زندگانى دنيا از آنان چشم
بپوشى و نگاه براندازى، و هيچگاه اطاعت مكن از كسيكه ما دل او را از ياد خود غافل
نمودهايم، و در نتيجه پيوسته از هواى نفس خود پيروى مىكند، و اموراتش تباه و فاسد
و خراب مىشود».
و آيه مباركه:
«و تبتل اليه تبتيلا»
(28).
«و يكسره منقطع به سوى خدا باش!و از همه چيزها ببر و بدو بپيوند»
به اين امر دلالت دارد كه: عازم سفر حرم خدا بايد از هر چيز جز خدا و
جز رضاى خدا چشم بپوشد، و راه اخلاص بپويد، و جز وجه خدا و رضاى او هيچ نجويد، و
گرنه به منزل مقصود نمىرسد.
«قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم»
(29).
«بگو (اى پيامبر) اگر شما چنين هستيد كه خداوند را دوست مىداريد، پس
بنابر اين بايد از من پيروى كنيد، تا خداوند نيز به شما محبت داشته باشد، و گناهان
شما را بيامرزد».
آمرزش گناه عبارت از رفع موانع طريق و آلودگيهاى نفسانى است، كه موجب
چرك و كثافتبر روى دل مىشود، و محبتخدا عبارت از جذبهاى است كه به سوى مؤمن
مىرسد، و پيوسته او را به سوى خدا مىكشد.
بايد دانست كه عبادت بر سه قسم ممكن است واقع شود: اول، به جهت ميل و
طمع به بهشت، دوم، به جهت ترس از دوزخ، سوم، به جهت محبتبه خداوند، تقربا اليه و
ابتغاء لوجهه، نه به جهت طمع و نه به جهت ترس. و سالكين الى الله كه مقصدشان وصول
به ولايت و محض عبوديت استحتما بايد عبادات بلكه تمام كارهاى خود را به جهتسوم كه
عشق و محبتبه خداوند تعالى است انجام دهند.
زيرا نهايت و غايت از دو قسم اول و دوم، يا رسيدن به راحتى و يا تخلص
و دورى از عذاب و ناراحتى است. و بنابر اين مقصد و مقصود رسيدن به مشتهاى نفس است،
و توجه به خداوند سبحانه براى حصول اشتهاى نفسانى است. و در اين صورت خداوند
واسطهاى براى كاميابى و اميال نفسانى قرار گرفته است. و معلوم است كه واسطه از جهت
نفس وساطت، مقصود اصلى نيست، بلكه مقصود عرضى و تبعى است، و عليهذا چنين عبادتى
حقيقة براى خدا نيست، بلكه براى وصول به مشتهيات نفسانى است، و ليكن حق عبادت كه
براى حق استحقا همان قسم سوم است، كه طالبان ولايتبر آن و تيره تمشى دارند.
محمد بن يعقوب كلينى، از على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن محبوب، از
جميل، از هارون بن خارجة، از حضرت صادق عليه السلام روايت مىكند كه:
قال: ان العباد ثلاثة: قوم عبدوا الله عز و جل خوفا، فتلك عبادة
العبيد، و قوم عبدوا الله تبارك و تعالى طلب الثواب، فتلك عبادة الاجراء، و قوم
عبدوا الله عزو جل حبا له فتلك عبادة الاحرار، فهى افضل العبادة.
(30)
«عبادت كنندگان بر سه گروه تقسيم مىشوند: گروهى خداوند عز و جل را
از روى ترس عبادت مىكنند، اين عبادت بندگان است، و گروهى خداوند تبارك و تعالى را
از روى خواستن مزد و پاداش و ثواب عبادت مىكنند، و اين عبادت اجيران است، و گروهى
خداوند عز و جل را از روى محبت عبادت مىكنند، و اين عبادت آزادگان است، و اين با
فضيلتترين اقسام عبادت است».
و در «نهج البلاغه» وارد است:
ان قوما عبدوا الله رغبة، فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله
رهبة، فتلك عبادة العبيد، و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار
(31)
.
«دستهاى از مردم، خداى را از روى رغبتبه ثواب و ميل به پاداش عبادت
مىكنند، اين عبادت تاجران است. و دستهاى از مردم خداى را از روى ترس عبادت
مىكنند، اين عبادت بندگان است. و دستهاى از مردم خداى را از روى شكر عبادت
مىكنند، اين عبادت آزادگان است».
صدوق در «خصال» با سند متصل خود از يونس بن ظبيان آورده است كه
قال: قال الصادق عليه السلام:
ان الناس يعبدون الله عز و جل على ثلاثة اوجه: فطبقة يعبدونه رغبة فى
ثوابه، فتلك عبادة الحرصاء و هو الطمع، و آخرون يعبدونه فرقا من النار، فتلك عبادة
العبيد و هى الرهبة، و لكنى اعبده حبا له عز و جل، فتلك عبادة الكرام و هو الامن،
لقوله عز و جل: «و هم من فزع يومئذ آمنون»، و لقوله عز و جل: «قل ان كنتم تحبون
الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم»، فمن احب الله احبه الله عز و جل و
من احبه الله عز و جل كان من الآمنين
(32).
«حضرت جعفر بن محمد عليهما السلام فرمودند: مردم خداوند عز و جل را
بر سه طريق عبادت مىنمايند: يك طبقه از مردم خداوند را به جهت رغبتبه ثواب و
پاداشعبادت مىكنند، و اين عبادت حريصان است، كه طمع دارند. و طبقه ديگر از مردم،
خداوند را به جهت دورى از آتش عبادت مىكنند، و اين عبادت بندگان است كه از روى ترس
است.
و ليكن من خداوند را از روى محبت عبادت مىكنم، و اين عبادت كريمان
است، و اين مقام امن است.
زيرا كه خداوند عز و جل مىفرمايد: «اين طبقه از مردم در آن روز
بازپسين و قيام قيامت از فزع در ايمنى هستند. » و نيز به علت آنكه خداوند عز و جل
مىفرمايد: «(اى پيغمبر) بگو اگر شما مردم به خدا محبت داريد، بايد از من پيروى
كنيد، تا خدا نيز به شما محبت داشته باشد، و گناهان شما را بيامرزد».
و بنابر اين هر كس كه خدا را دوست داشته باشد، خداوند عز و جل نيز او
را دوست دارد، و هر كس كه خدا او را دوست داشته باشد از اهل امن و امان خواهد بود».
بارى چون عبادت حقيقى، بدون توجه به خداوند غير معقول است، بنابر اين،
پيوسته در اثر ازدياد عبادت، زيادى توجه پيدا مىشود، تا كم كم اين توجهات متراكم
شده، و براى نفس به صورت ملكه درمىآيد، و مورث يقين و معرفت و شهود مىشود. و اين
اصل كلى علاوه بر آنكه از آيات و روايات شواهد بسيارى دارد، اعتبار عقلى نيز مساعد
آن است، چون محبت و اشتياق به هر چيزى، موجب توجه و دلبستگى به آن چيز مىگردد، و
اين توجه كه نفس عمل است، آن اشتياق و محبت را در دل پا بر جا و ثابت مىكند، و اين
ثبات كه علم است، موجب تاكد ثبوت آن چيز در دل مىگردد، و چون آن چيز مؤكدا در دل
نشست، و به صورت ملكه درآمد، ظهوراتش پيدا مىشود، و تمام آثار و خواصش پديدار
مىگردد.
تا رفته رفته شخص عابد، و متوجه به محبوب حقيقى و معبود واقعى،
پروردگارش را مشاهده مىكند، و او را مىشناسد و نيز خود را و تمام موجودات را به
خدا و با خدا مىشناسد، و در اينحال توجه عبادى به جاى خود نشسته و در محل خود
استقرار مىيابد، زيرا كه تا عبادت طورى نشود كه معبود را مشهودا و وجدانا و حضورا
ببيند، آن عبادت صورت تصوريهاى بيش نيست، و حق عبادت معبود نيست، زيرا كه معبود او
يك صورت فكريه و ذهنيه محدود است، و مطابق آن صورت نيز در خارج متوهم و محدود است،
و آن معبود حقيقى و مقصود اصلى نيست، آن غير مقصود است.
البته اينگونه عبادت بايد به هيچ وجه مورد قبول حق تعالى واقع نشود،
و ليكن از فضل و رحمت، حق آنرا پذيرفته است.
«و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا»
(33)
.
«و اگر فضل و رحمت واسعه و زائده خداوند بر شما نبود هيچگاه يكنفر از
شما پاك و پاكيزه نمىشد».
و اما عارفان به خدا و مقربان حريم مقدس او هيچگاه خدا را با مفهوم
فكرى و صورت تخيلى ذهنى عبادت نمىكنند، و هيچگاه مطابق خارجى همان مفهوم را
نمىپرستند، بلكه عبادت آنان به ذات حقيقى و واقعى پروردگارشان جلت عظمته تعلق
مىگيرد، و حضورا و شهودا خدا را مىخوانند
«سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين»
(34).
و راه وصول به اين مطلب، تمكن ذكر خداست در دل.
«فاذكروا الله كذكركم آباءكم او اشد ذكرا»
(35).
«خداوند را ياد كنيد، همچنانكه پدران خود را ياد مىكنيد!بلكه از ياد
پدران خود نيز خداوند را بيشتر ياد كنيد».
و اين شهود و عرفان، داراى درجات و مراتب مختلفى است، و به هر درجه
از آن متحقق گردد، به همان قدر معرفتحاصل مىشود، مرتبه اول مشاهده توحيد افعالى،
و فناء در آن است، و مرتبه دوم مشاهده توحيد اسمى، و فناء در آن، و مرتبه سوم
مشاهده توحيد ذاتى، و فناء در ذات اقدس حق تعالى است.
و كمال براى كسى صورت مىپذيرد، كه مراتب سه گانه فناء درباره او
تحقق پيدا كرده باشد، و به عبارت ديگر در فعل و اسم و ذات حق، فانى شده باشد، و
انسان در سير خود به سوى حق تعالى بايد از اين سه مرحله عبور كند تا به مقام توحيد
مطلق نائل گردد. ولى مطلب قابل توجه اينجاست كه انسان به هيچيك از اين مراتب كماليه
خود نمىرسد مگر با فناء خود و با بقاء آن كمال در محل خود، چون فناء عبارت است از
عبور از حدود عدميه، نه از اصل وجود.
بنابر اين در سير الى الله، و حصول اين مراتب از فناء، اصل الوجود
باقى است، و عبور از درجات و مراتب مىشود، تا از همه حدود بگذرد، و ديگر هيچ چيز
نماند جز ذات اقدس وجود مطلق حق تعالى شانه.
و لهذا انسان در هر مرحلهاى از اين مراحل، در مجراى جميع انواع
فيوضات مترشحه از آن مرتبه به مراتب پائينترش واقف مىشود، و به آن آثار و خواص آن
متحقق مىگردد، تا به توحيد ذاتى برسد، و ديگر از او هيچ اسم و رسمى باقى نماند و
الملك يومئذ لله. و بنابر اين اولياى خدا در هر منزلى از منازل، و در هر مرحلهاى
از مراحل، به فيوضات آن منزل و مرحله متحققاند، غاية الامر از آنها نيست، و از
خداست.
و چون به سر منزل مقصود يعنى عبوديت مطلقه و محضه، و مقام ولايت، و
ارتفاع همه حجابهاى نفسانى و روحى رسند، و بين آنان و حضرت معبود هيچ حاجبى نباشد،
كه اين مقام ولايت است در آنجا به همه اسماء و صفات حق مسمى و متصف ميگردند. اين
است مقام اولياى حق سبحانه و تعالى.
بزرگان از اهل حكمت، در كتابهاى خود فصلى در مقامات اولياء آوردهاند،
و شيخ الرئيس در نمط نهم از «اشارات» بطور فى الجمله مبسوطى ذكر كرده است. اما چون
منظور ما در اين كتاب «امام شناسى» خصوص ولايت ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين
است، لهذا به مقدار كمى از آيات و روايات درباره آثار و صفات مطلق ولى مىآوريم، تا
طبعا حالات و صفات آن سروران روشن شود، و ديگر هر جا به آيهاى و يا به روايتى از
فضائل و مناقب و كرامات و معجزات باهره آنان برخورد كرديم، با ديده تامل ننگريم،
زيرا حال آنها لازمه مقام آنهاست، و حال ما لازمه مقام ما.
كار پاكان را قياس از خود مگير×گر چه باشد در نوشتن شير شير
اولياى خدا به جهت آنكه اسماءشان و رسومشان در ذات حق فانى شده است،
و بنابر اين حق زمام امور آنان را به دست دارد، و در حقيقت، متجلى خداست، در مرآت و
آئينه وجود ايشان، و ولايت امر آنها با حضرت حق است، فلهذا ابدا ممكن نيست كسى به
كمال نهائى و غائى آنان اطلاع حاصل كند.
زيرا كه: «و لا يحيطون به علما»
(36).
«هيچكس نمىتواند با علم خود، به خداوند احاطه پيدا كند».
اولياى خدا چون به درياى وسيع و بىحد از رحمت، وجود، و وجود،
رسيدهاند، كمى و كاستى در آنان اثرى ندارد، «لا خوف عليهم و لا هم يحزنون». نه بر
احتمال و يا يقين از دست دادن چيزى در آينده، ترسناك مىشوند، و نه بر فقدان چيزى
در گذشته اندوهناك مىگردند. اگر كسى يك ظرف آبى داشته باشد، از احتمال ريخته شدن
آن و يا مقدارى از آن در آينده مىترسد، و از ريخته شدن آن در گذشته غصه مىخورد،
زيرا كه آب سرمايه وجودى اوست، و با فقدان آن حيات خود را در فقدان مىبيند.
ولى اولياى خدا، در درياى رحمت نشسته، و در اين اقيانوس بىكران
شناورند، و در آبشخور رحمت و فيض وجود، متمكن، و در محل امان و امين مستقر
مىباشند، و در اين صورت كجا متصور است كه نسبتبدانها فقدان صدق كند، چه در گذشته
و چه در آينده؟!
آيا اگر كسى آبى از دريا بردارد، از آب دريا كم مىشود؟و يا اگر
مقدارى آب به روى دريا بريزد، آب دريا اضافه مىشود؟ابدا. حال و صفت اولياء الله
اينچنين است.
اولياى خدا، وجه خدا هستند، و بنابر اين باقى هستند به بقاى خدا.
«ما عندكم ينفد و ما عند الله باق»(37).
«آنچه در نزد شماست، فانى و خراب مىشود، و آنچه در نزد خداستباقى
مىماند». «كل شىء هالك الا وجهه»(38).
«هر چيز هلاك شونده و از بين رونده است، جز وجه خدا».
وجه هر چيز عبارت است از آنچه كه انسان به واسطه آن با آن مواجه
مىشود، و وجه اشياء از آنها جدا و منفصل نيست، و بنابر اين اولياى خدا كه وجه الله
هستند، با گامهاى صدق، و قدمهاى راستين خود، در سبحات وجه خدا متمكن، و در غمار
انوار او مستهلكاند، و از حيطه اعمال، خارج، و اختصاصى به زمان خاصى و يا مكان
خاصى ندارند.
«فاينما تولوا فثم وجه الله»(39).
«پس به هر جا روى آوريد آنجا وجه خداست».
«كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام»(40)
.
«تمام كسانى كه بر روى زمين هستند، فانى هستند، و وجه پروردگار تو كه
داراى دو صفت جلال و جمال است، باقى مىماند».
تمام قاريان قرآن بر اين اتفاق دارند كه ذو الجلال مرفوع است، و صفت
وجه است، نه صفت رب.
و كسى نگويد: صفت مقطوع استبه تقدير هو، زيرا در مقام توصيف وجه
است، نه توصيف رب.
و شاهد بر اين معنى آن است كه در گفتار خداى تعالى: «تبارك اسم ربك،
و سبح اسم ربك»در مقام بيان جمال و تقديس اسم است، نه ذات رب.
و چون اكرام به معناى همان جمال است، فلهذا جلال و اكرام در آيه
شريفه، جامع صفات جمال و جلال است، و بنابر اين هيچيك از صفات عليا و اسماء حسناى
خداوند، از تحت اين دو صفتبيرون نيست، و اولياى خدا كه وجه خدا هستند و داراى صفت
و اسم جمال و جلال، و جميل و جليل مىباشند، داراى همه صفات و اسماء حضرت حقند.
اولياء الله در اين صفات و اسماء تمكن دارند، و هيچ اسم و رسمى براى آنان نمانده
است، مگر صفات و اسماء خدا. و حجاب برداشته شده، و عليهذا غير از اسم وجه اللهى كه
داراى دو نعمت و دو وصف جلال و اكرام با آنها و در آنهاست، چيزى نيست.
از حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت است كه فرمودند: ليس
بينه و بين خلقه حجاب الا خلقه، فقد احتجب بغير حجاب محجوب، و استتر بغير ستر
مستور-الحديث(41).
«بين خداوند و بين مخلوقاتش هيچ حجابى نيست، مگر خود خلق، و بنابر
اين خداوند، در حجاب و پرده است، اما بدون حجاب پوشنده، و بدون پرده مخفى كننده و
پنهان دارندهاى».
اولياء خدا هيچ حجابى ندارند، مگر وجود مرآتى و آيتى خودشان كه
ممكناند و واجب نيستند، و البته هم مىدانيم كه وجود آنان ظلى و تبعى و مرآتى و
داراى معناى حرفى است.
و از همين بيان، روايت وارده درآمدن فرشتگان در وقت قبض روح ولى خدا،
و آوردن نامهاى از جانب خدا و بشارت به بهشت روشن مىشود كه در آن نوشته است: من
الملك الحى القيوم الى الملك الحى القيوم-الحديث(42).
«اين نامهايست از پادشاه و سلطان زنده و قيوم موجودات، به سوى
پادشاه و سلطان زنده و قيوم موجودات».
همانطور كه گفته شد، اولياى خدا در مقام قرب واقعند، و در حجاب
اقربند، و خداوند آنان را از مقربان ناميده است، زيرا كه آنان را با نام و
علامتسابقين ذكر كرده، و سابقين را با خيرات نام برده است:
«و السابقون السابقون اولئك المقربون»(43).
«و سابقين كه سبقت گيرندگانند، البته ايشان مقربانند».
«ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم
مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله»(44).
«و پس از آن ما كتاب را به ميراث داديم به آنان كه اختيارشان نموديم
از بندگان خود، پس برخى از ايشان به نفسهاى خود ستمگرند، و بعضى به نحو اقتصاد و
ميانهروى سلوك دارند، و بعضى با اذن و اجازه خدا از سبقت گيرندگان به خيرات
هستند».
خداوند آنان را از هر گونه شرك علمى و عملى، نفى كرده است، و از
موقنان به آيات و از مشفقان از حضرت حق توصيف نموده است، و از سرعت كنندگان در
خيرات، و سبقت گيرندگان به آن شمرده است.
«ان الذين هم من خشية ربهم مشفقون و الذين هم بآيات ربهم يؤمنون و
الذين هم بربهم لا يشركون»
تا آنكه گويد:
«اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون»(45).
«و آن كسانيكه از خوف و خشيت پروردگارشان در هراس و بيم هستند، و آن
كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان مىآورند، و آن كسانى كه براى پروردگارشان شريك
قرار نمىدهند. . . . ايشانند سرعت گيرندگان در خيرات، و ايشان در امر خيرات سبقت
گيرندگانند».
خداوند به مقربان وعده داده است كه حجاب جهل را نسبتبه عوالم غيب از
روى قلوب آنها بردارد، و آنان را بر اسرار عالم عليين و ملك و ملكوت مطلع گرداند.
«كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادرك ما عليون كتاب مرقوم يشهده
المقربون»(46).
«ابدا چنين نيست كه مشركان مىپندارند، بدرستيكه نامه عمل ابرار
درعليون است، و تو چه مىدانى كه عليون چيست؟كتابى و نامهاى نوشته شده است، كه در
حضور مقربان درگاه الهى و در مشهد و منظر آنهاست».
خداوند وعده فرموده است كه وجود آنان را تبديل به حيات محض كند، و به
آنان نور معنوى مرحمت كند تا با آن نور الهى در روى زمين مشى نمايند.
«افمن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله
فى الظلمات ليس بخارج منها»(47).
«آيا آن كسيكه مرده بوده است، پس ما او را زنده كرديم، و به او نورى
داديم كه با آن نور در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمات است، و از
آنجا خارج نيست؟».
اولياى خدا داراى نور الهى هستند، كه با آن نور در بين مردم بوده و
در معاشرت و مخالطه با حواس و قواى ربانيه مىباشند، كه بين جهل و علم، و باطل و
حق، و سعادت و شقاوت، و الهامات رحمانيه و خاطرات شيطانيه فرق گذاشته، و آنها را از
هم جدا مىنمايند.
خداوند چنين بيان كرده است كه اين نور، روح است و داراى فهم و عقل
است، و بدان وسيله راه هدايتبندگانى كه خداوند بخواهد معين مىشود:
«و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا
الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا»(48).
«و اين چنين است (اى پيامبر) كه ما روحى را از امر خودمان به سوى تو
وحى فرستاديم!تو چنين نبودى كه بدانى كتاب چيست؟ و ايمان چيست؟و ليكن ما آن روح را
نورى قرار داديم، تا بدان وسيله، هر يك از بندگان خود را كه بخواهيم هدايت كنيم».
خداوند تبارك و تعالى، اولياى خود را با نور خاص خود، يعنى با نورى كه
به نفس خود نسبت داده است، هدايت مىكند، و ايشان از چنين نورى بهرهمندند. «يريدون
ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره»(49).
«كافران مىخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، اما خداوند
تمام كننده و كامل كننده نور خودش مىباشد».
«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من
رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به»(50).
«اى كسانيكه ايمان آوردهايد، تقواى خداوند را پيشه گيريد، و به
رسولش ايمان آوريد، تا خداوند دو نصيب از رحمتخود به شما عطا كند، و براى شما نورى
قرار دهد، كه با آن راه برويد».
«افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه»(51).
«پس آيا آن كسى كه خداوند سينه و دل او را براى قبول اسلام باز و
گسترده كرده است، و بنابر اين او از طرف پروردگارش داراى نورى شده است، بهتر
استيا. . .؟ ».
و با اين نور خاص، افرادى از بندگان را كه ايمان خود را كامل
كردهاند و
«رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله»(52)
شدهاند، هدايت مىكند، چون از همان نورى كه آسمانها و زمين از آن
روشن مىشوند، از همان نور بعينه بندگان خاص خود را رهبرى مىنمايد، و آن نور معنوى
است كه مختص به خودش بوده، و از تمام انوار موجوده در آسمانها و در زمين برتر و
غالبتر و قوىتر است.
چقدر عالى و خوب، آيات واقعه در سوره نور، اين نور و كيفيت نزول آن
را در عالم امكان شرح مىدهد، و هدايتبندگان خاص خود را از آن مىنمايد، و در بيوت
رفيع المنزله و عظيم القدر قرار مىدهد، آنجا كه فرمايد:
«الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى
زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد
زيتها يضيىء و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء و يضرب الله
الامثال للناس و الله بكل شىء عليم فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه
يسبح له فيها بالغدوو الاصال رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام
الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار ليجزيهم الله احسن
ما عملوا و يزيد هم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب».
(آيات 36 تا 39، از سوره 24: نور).
«خداوند نور آسمانها و زمين است، مثال نور او همانند مشكاتى
(53)است كه در آن چراغى است، و آن چراغ در شيشهاى است، و آن شيشه چنان
متلالىء و روشن است، كه گوئى يك ستاره درخشان است.
آن چراغ از درختبركت داده شده زيتون كه نه شرقى است و نه غربى،
افروخته و فروزان مىگردد، بطوريكه زيت و روغن آن درخت، بدون آنكه آتشى به آن برسد،
خود بخود پيوسته نور مىدهد، و درخشان است.
آن شيشه (بواسطه تلالا چراغ، و روشنى و صفاى خودش همچون) نورى است كه
بر روى نورى پديد آمده است.
خداوند هر كرا كه بخواهد به نور خودش هدايت مىكند، و براى مردم
مثالهائى مىزند، و خداوند به هر چيز داناست.
آن مشكاه درون مصباح، در خانههائى واقع است كه خداوند اذن داده است
كه رفيع و بلند مرتبه باشند، و نام خدا در آنجاها برده شود، و اينچنين است كه در هر
صبحگاهى و در شامگاهان، در آن خانهها تسبيح مىكنند خدا را مردانى كه هيچ تجارتى و
هيچ خريد و فروشى، آنان را از ياد خدا باز نمىدارد، و از بر پا داشتن نماز و دادن
زكات مشغول نمىكند، و ايشان مىترسند از روزيكه در آن روز دلها و چشمها واژگون
گردد و منقلب شود.
براى آنكه خداوند به بهترين وجهى اعمال ايشان را پاداش دهد و از فضل
خود نيز زيادتى عنايت كند و خداوند به هر كس كه بخواهد روزى بدون حساب مىدهد».
در اين آيات ملاحظه مىشود كه خداوند خبر داده است كه:
«يهدى الله لنوره من يشاء»
و خودش فرموده: است: نور او نورى است كه آسمانها و زمين از آن روشن
شده است.
آنگاه براى نور خود، دو حجاب قرار داده است، آن دو حجاب نيز از نور
هستند، و از نور خدا روشن مىشوند، و آسمانها و زمين نيز از آنها روشن مىشوند. يكى
از آن دو حجاب، مشكاة است كه نورش كمتر است، و از آنچه در درون آن است كسب نور
مىكند، و آن چيز درونى، شيشهاى است كه با مصباح روشن مىشود.
پس مصباح، نور بخش به شيشه و زجاجه درخشانى است كه خود در داخل آن
قرار دارد، و زجاجه نورش از مشكاة بيشتر و قيم نور آنست. و شايد نور زمين از مشكاة
باشد، و برتر از آن نور آسمانها از زجاجه باشد زيرا مىفرمايد:
«يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه» (آيه 5، از سوره 32:
سجده).
«خداوند تدبير امر را از آسمان به سوى زمين مىكند، و سپس آن امر به
سوى خدا عروج مىنمايد».
در اين آيه شريفه ذكرى از ماوراء آسمانها و زمين به ميان نيامده است،
تا دانسته شود نورش از كجاست؟و نه ذكرى از خصوصيات چراغ و مصباح شده است، غير از
آنكه فقط فرموده است: از روغن زيتونى كه درخت مباركى است، و شرقى و غربى نيست، تا
آنكه برخى از اوقات آفتاب بر آن بتابد، و در بعضى ديگر نتابد، و در نتيجه ثمره و
ميوهاش شاداب نباشد، بلكه پيوسته از نور شمعى عالم بهرهمند مىشود، و بهترين ميوه
را مىدهد، مىباشد.
و غير از آنكه فرموده است: روغن اين چراغ پيوسته نور مىدهد، گر چه
آتش به آن برخورد نكند.
و سپس فرموده است: مثال اين مشكاة با آنچه در درون آنست همگى در
خانههائى هستند كه خداوند اذن داده است كه رفيع القدر و المنزله باشند، و هر صبح و
شام كه كنايه از دوام و پيوستگى است، مردان خدا كه هيچ امرى از امور دنيا، آنان را
از نماز و زكات و اعمال صالحه منع نمىكند، در آن تسبيح خدا گويند.
ارى اين رجال اولياى خدا هستند، زيرا آنان را چنين معرفى مىكند كه:
آنان از ياد خدا غافل نيستند، و از عمل صالح غافل نيستند، و هيچگاه از ذكر خدا و
ياد خدا محجوب نمىباشند، و به غير خدا التفات ندارند، بلكه فقط توجهشان بهخداست،
و اينست معناى ولايت و صاحبان آن ولى خدا هستند.
ايشان از پاك شدگان و پاكيزگان هستند كه درجات اخلاص را طى كرده، و
اينك در سر منزل خلوص رسيدهاند، و از نام مخلصين عبور كرده، نام و نشان مخلصين به
خود گرفتهاند.
مقربان و اولياى حضرت حق تبارك و تعالى، حتما از مخلصين هستند، كه
درباره آنان آياتى در قرآن كريم وارد شده است: اولا به مقام و درجهاى رسيدهاند كه
به علت قرب و عدم حجاب مىتوانند آنطور كه بايد و شايد خدا را توصيف كنند:
«سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين»(54).
«پاك و منزه استخداوند از آنچه او را توصيف مىكنند، مگر توصيف
بندگان مخلص خداوند».
ثانيا از اهوال ساعت قيامت، و وحشت و دهشت آن، از صعقه، و فزع، و نفخ
صور، و سئوال و حساب، و كتاب، و وقوف و حضور معاف شدهاند، زيرا ايشان اين مراحل را
در دنيا قبل از مرگ طى كردهاند:
«فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصين»(55).
«پس حقا ايشان از حاضر شدگانند: مگر بندگان مخلص خداوند».
و ثالثا از اغواء و دستبرد شيطان خارج شدهاند، و ابليس بدانها
دسترسى ندارد:
«قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين»(56)
.
«شيطان به خدا گفت: سوگند به عزت خودت كه من همه افراد بنى آدم را
اغواء مىكنم، مگر بندگان مخلص تو را».
و بر همين اساس هرگونه گناه و زشتى و فحشاء و منكرى از آنان دور شده
و برداشته شده است:
«ذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين»(57)
.
«اينست كه ما از يوسف هر گونه بدى و منكرى را دور كرديم، چون او از
بندگان مخلص ما بود».
و رابعا جزاى اعمال هر كس بر اساس عمل اوست، مگر اين دسته كه جزاء
ايشان در قبال عمل نيست، چون عملى ندارند كه جز ذات اقدس احديت، جزا وپاداش آن
باشد:
«و ما تجزون الا ما كنتم تعملون الا عباد الله المخلصين»(58)
.
«شما پاداش داده نمىشويد مگر آنچه را كه عمل كردهايد، مگر بندگان
مخلص خدا».
بارى اين مقدارى بود از آنچه خداوند به اولياى خود عنايت كرده است، و
از مجموع آنچه گفته شد به دست مىآيد كه از عنايات حضرت حق درباره ايشان حصول فناء
در سه مرحله افعال و صفات و ذات است.
اولين چيزى كه در آنها به مرحله فناء مىرسد، افعال است. و كمترين
چيزى كه علماء در افعال فانيه به شمارش آوردهاند شش چيز است: موت و حياة و مرض و
صحت و فقر و غنى.
يعنى آنان در اين شش چيز فعلى را از خودشان و يا از غير خودشان
نمىيابند، بلكه از حق سبحانه مشاهده مىكنند، مانند كسى كه حركتى را مىبيند، ولى
محرك آن را نمىبيند و مشاهده نمىكند، ولى مىداند كه محرك دارد، و در اين صورت
حضرت حق سبحانه در مقام افعال آنان قيام مىكند، و فعل ايشان بنابر اين عين فعل حق
مىباشد.
درباره توحيد افعالى اولياى خدا كه ملازم با فناء در افعال است، در
«توحيد» صدوق از حضرت صادق عليه السلام در اين آيه شريفه:
«فلما آسفونا انتقمنا منهم»(59)
وارد است كه:
«ان الله تبارك و تعالى لا ياسف كاسفنا و لكنه خلق اولياء لنفسه
ياسفون و يرضون و هم مخلوقون مربوبون فجعل رضاهم رضا نفسه و سخطهم سخط نفسه».
«و ذلك لانهم جعلهم الدعاة اليه و الادلاء عليه فلذلك صاروا كذلك و
ليس ان ذلك يصل الى الله كما يصل الى خلقه و لكن هذا معنى ما قال من ذلك».
درباره فرعون و فرعونيان گويد كه: «چون ما را به خشم درآوردند و
غمگين نمودند، ما از ايشان انتقام گرفتيم، و همه را هلاك در غرقاب نموديم». حضرت
صادق عليه السلام فرمودند:
«خداوند تبارك و تعالى، خشمگين و اندوهگين نمىشود مانند خشم ما و
اندوه ما، و لكن او براى خود، اوليائى خلق مىكند كه با آنكه مخلوق هستند، و مربوب
هستند خشمگين مىشوند، و راضى مىگردند، و در اينصورت خداوند رضايت آنان را
رضايتخود، و غضب آنان را غضب خود قرار داده است.
و اين به سبب آنستكه خداوند ايشان را از داعيان به سوى خود، و از
راهنمايان به راه خود قرار داده است. و از اين جهت اينطور شدهاند كه رضا و غضب
آنها رضا و غضب خدا شده است.
و معنايش آن نيست كه همانطور كه رضا و غضب به خلق خدا مىرسد، به خود
خدا هم مىرسد، و اينست معناى آنچه را كه خدا گفته است». و پس از آن، حضرت
فرمودند:
و قد قال ايضا: من اهان لى وليا فقد بارزنى بالمحاربة و دعانى
اليها».
«و نيز خداوند گفته است: كسى كه ولى مرا اهانت كند و پستبدارد، حقا
كه با من به جنگ برخاسته است، و مرا به خصومتبا خود فرا خوانده است».
و قد قال ايضا:
«ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله»(60).
«و نيز گفته است: (اى پيامبر) حقا آنانكه با تو بيعت مىكنند، با
خداوند بيعت مىنمايند».
و قد قال ايضا:
«من يطع الرسول فقد اطاع الله»(61).
«و نيز گفته است: هر كس از پيغمبر اطاعت كند حقا از خداوند اطاعت
كرده است».
و كل هذا و شبهه على ما ذكرت لك و هكذا الرضا و الغضب و غيرهما من
الاشياء مما يشاكل ذلك - الحديث(62).
«و تمام اين امور و اشباه آن بنابر آنچه من براى تو گفتم، از اين
قبيل است، و همچنين رضا و غضب و غير آن از اشيائى كه با اينها مشابهت دارند».
بارى اينكه حضرت مىفرمايند: و بسيارى از چيزهائى كه با اينها مشابهت
دارند، اشاره به آيات و روايات بسيارى است كه در اين باب وارد شده است، مثل آيه
شريفه:
قوله تعالى:
«و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى»(63).
«(اى پيامبر) در وقتيكه تو تير انداختى، تو تير نينداختى، و ليكن
خداوند تير انداخته است».
و قوله تعالى:
«و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى»(64).
«و پيغمبر از روى هوى سخن نمىگويد، سخن او نيست مگر وحيى كه به او
وحى مىشود».
و قوله تعالى:
«ليس لك من الامر شىء»(65).
«(اى پيامبر) براى تو از اراده و اختيار هيچ نيست».
و مانند گفتار رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
فاطمة بضعة منى من آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله - الحديث
(46).
«فاطمه، پاره بدن من است هر كس او را آزار كند، حقا مرا آزار كرده
است، و هر كس مرا آزار كند، حقا خداوند را آزار كرده است».
اين مختصرى بود كه راجع به فناء فعلى اولياء خدا، در افعال خدا بيان
شد.
و پس از فناء در افعال، فناء در اوصاف پيدا مىشود، و اصول اين فناء
بنابر آنچه از روايات ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين دستگير مىشود پنج چيز
است: حيات، علم، قدرت، سمع، بصر و خداوند در اين پنج مورد بجاى ولى خود قيام دارد،
يعنى سالك حيات و علم و قدرت و شنوائى و بينائى را مطلقا از خدا مىبيند، وادراك
مىكند، نه مىتواند به خود نسبت دهد، و نه به غير خود از ممكنات.
در «كافى» در ضمن حديثى از حضرت باقر عليه السلام روايت است كه:
ان الله جل جلاله قال: ما تقرب الى عبد من عبادى بشىء احب الى مما
افترضت عليه، و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه، فاذا احببته كنتسمعه الذى يسمع
به، و بصره الذى يبصر به، و لسانه الذى ينطق به، و يده التى يبطش بها، ان دعانى
اجبته، و ان سالنى اعطيته - الحديث(67).
«خداوند سبحانه و تعالى مىفرمايد: هيچگاه بندهاى از بندگان من به
من تقرب و نزديكى نجسته است، كه در نزد من محبوبتر باشد از آنچه من بر او واجب
كردم، و بنده من پيوسته بواسطه بجا آوردن كار نافله و مستحب به من تقرب و نزديكى
مىجويد، تا جائيكه من او را دوست مىدارم، و چون او را دوست داشتم، من گوش او هستم
كه با آن مىشنود، و چشم او هستم كه با آن مىبيند، و زبان او هستم كه با آن تكلم
مىكند، و دست او هستم كه با آن مىگيرد.
اگر بنده مؤمن من مرا بخواند او را اجابت مىكنم، و اگر از من سؤال
كند به او مىدهم-الحديث».
اين حديث را فريقين از شيعه و عامه روايت كردهاند، و از احاديث
رائجه و دارجه محسوب است.
و تصديق صحت متن آن، اين آيه مباركه است:
«قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم»
(آيه 31، از سوره 3: آل عمران).
«بگو (اى پيامبر) اگر شما چنين هستيد كه خدا را دوست داريد، بايد از
من پيروى كنيد تا بالنتيجه خدا هم شما را دوست داشته باشد، و گناهان شما را
بيامرزد».
بارى انسان قبل از وصول به اين مرحله، در بين مردم بود، معاشرت
مىكرد، گفتگو و تكلم داشت، با قواى نفسانى خود از چشم، و گوش، و زبان، و دست، اينك
در بين مردم با نور خداست، معاشرت مىكند و گفتگو و تكلم دارد، ولى آن تقوا تغيير و
تبديل پيدا كرده است، و به نور خدا مبدل شده، اينك چشم و گوش و زبان و دست از آن او
نيست، از آن خداست.
چو تافتبر دل من پرتو جمال حبيب
بديد ديده جان حسن در كمال حبيب(68)
مسعودى در «اثبات الوصية» در ضمن خطبهاى كه امير المؤمنين عليه
السلام درباره انتقال رسول الله از آدم تا وقتيكه متولد شدند بيان مىكند نقل كرده
كه آنحضرت چنين به درگاه خدا عرض مىكند:
سبحانك اى عين تقوم نصب بهاء نورك؟ و ترقى الى نور ضياء قدرتك؟ و اى
فهم يفهم ما دون ذلك الا ابصار كشفت عنها الاغطية، و هتكت عنها الحجب العمية، و
فرقت ارواحها الى اطراف اجنحة الارواح فناجوك فى اركانك، و ولجوا بين انوار بهائك،
و نظروا من مرتقى التربة الى مستوى كبريائك، فسماهم اهل الملكوت زوارا، و دعاهم اهل
الجبروت عمارا-الخطبة(69).
«پاك و مقدس هستىاى خداوند!كدام چشمى است كه در برابر روشنى نور تو
تاب بياورد؟و بتواند به نور درخشنده و نوربخش قدرت تو، بالا رود و دستيابد؟و كدام
فهمى است كه بتواند پائينتر از اينها را بفهمد، و ادراك كند؟مگر آن چشمانى كه تو
از روى آنها پوششها را برگرفتى، و پردهها و حجابهاى كور و تاريك را از آنها
زدودى و پاره كردى، و جانهاى آنها را به سوى اطراف بالهاى ارواح، منتشر و پراكنده
نمودى،
پس ايشان با تو در مقامات تو و اركان عظمت تو وارد شده، و با تو
آهسته سخن گويند، و در ميان انوار روشنى بخش بهاء و درخشش تو فرو روند، و از اين
خاكدان و تربتبا نظر ارتقاء به سوى مستواى مقام كبريائيت تو نظر كنند، پس اهل
ملكوت آنان را زائر شمارند، و اهل جبروت آنان را عامر و آباد كننده بخوانند».
در اينجا ملاحظه مىشود كه بالصراحه مىفرمايد: آن چشمهائيكه از روى
آنان حجاب و پرده را برداشتى، مىتوانند به بهاء نور عظمت تو، و به نور
درخشندهقدرت تو نظر كنند، و اين نيست مگر به فناء صفت در صفات و اسماء خداوند. چون
تا مقام فناء در صفت ابصار متحقق نگردد، رؤيت نور حضرت احديت محال است، و در حال
فناء ديگر چيزى غير از خدا نيست كه بر او محيط شود، و اوست و بس، او خود را
مىبيند.
و از جمله رواياتى كه دلالتبر فناء صفت است، روايتى است كه صدوق در
«توحيد» آورده از هشام در حديث زنديقى كه از حضرت صادق عليه السلام از نزول خداوند
تعالى به آسمان دنيا پرسيده بود، و حضرت در پاسخ گفته بودند: ليس كنزول جسم عن جسم
الى جسم، «نزول خداوند همچون نزول جسمى از جسمى به سوى جسمى نيست» تا آنكه
فرمودند:
و لكنه ينزل الى سماء الدنيا بغير معاناة و لا حركة فيكون هو كما فى
السماء السابعة على العرش كذلك فى سماء الدنيا.
«و ليكن خداوند به سوى آسمان دنيا كه نزول مىنمايد، بدون تهيه اسباب
و بدون حركت است، پس بعد از نزول هم در آسمان دنيا، همانطور است كه در آسمان هفتم
بر روى عرش است».
حضرت در اينجا اضافه كردند كه:
انما يكشف عن عظمته، و يرى اولياءه نفسه حيثشاء، و يكشف ما شاء من
قدرته، و منظره بالقرب و البعد سواء(70).
«خداوند از عظمتخود پرده برمىدارد، و خود را به هر قسمى كه بخواهد
به اولياى خود نشان مىدهد، و به هر مقدارى كه بخواهد قدرت خود را ظاهر و منكشف
مىكند، و محل نظر خدا در نزديكى و دورى يكسان است».
نشان دادن خود را به اولياى خود، غير از فناء وصفى، يعنى فناء در
عالم بصر، در عالم علم و بصيرت خداوند نيست، زيرا كه با وجود بقاء و عدم حصول فناء،
ممكن، محال استخدا را ببيند، زيرا كه معنايش احاطه محدود بر غير محدود است، و اما
در فناء چيزى نيست غير از ذات اقدس او كه بيننده باشد، و لذا اين ارائه و نشان دادن
را فقط براى اولياى خود كه رفع هر گونه حجاب نمودهاند متذكر مىگردد. در «عدة
الداعى» مرحوم ابن فهد از وهب بن منبه نقل مىكند كه
فيما اوحى الله الى داود: يا داود! ذكرى للذاكرين، و جنتى للمطيعين،
و حبى للمشتاقين، و انا خاصة للمحبين(71).
«از جمله چيزهائى كه خداوند به داود وحى فرستاد، اين بود كه گفت:اى
داود من ياد كسانى هستم كه مرا ياد مىكنند، و بهشت من براى كسانى است كه اطاعت مرا
مىنمايند، و محبت من به كسانى است كه شوق ديدار مرا دارند، و من (با تمام صفات
جمال و جلال) براى كسانى هستم كه مرا دوست دارند».
در دعاهاى متعارف و معمول، از اين قبيل مطالب و درخواستهاى دعا
كنندگان بسيار است، از جمله در مناجات شعبانيه حضرت امير المؤمنين عليه السلام چنين
وارد است كه:
الهى و الهمنى ولها بذكرك الى ذكرك! و اجعل همى الى روح نجاح اسمائك
و محل قدسك!(72)
«خداوندا به من الهام كن و عطا كن شدت اشتياق و وجد و سرور را در ذكر
خودت و ياد خودت، كه بدانها به مرتبه عالىتر از ذكر خودت و ياد خودت راه يابم، و
هم و اراده مرا قرار بده در فرح و راحتى وصول و ظفر و كاميابى به اسماء خودت، و محل
پاكى و پاكيزگى ذات مقدست».
تا آنكه عرض مىكند:
الهى هب لى كمال الانقطاع اليك، و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها
اليك، حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة
بعز قدسك.
الهى و اجعلنى ممن ناديته فاجابك و لاحظته فصعق لجلالك، فناجيته سرا،
و عمل لك جهرا.
«خداوندا!كمال انقطاع مرا به سوى خودت، بر من ارزانى دار، و چشمهاى
دلهاى ما را به درخشش و روشنى نظر كردن به سوى تو، روشن و نورانى فرما، تا جائيكه
ديدگان دل ما، حجابهاى نور را پاره كند و سپس به معدن عظمت تو واصل شود، و جانهاى
ما به مقام عز قدس تو معلق گردد». خداوندا!مرا از آنان قرار ده، كه ايشان را ندا
فرمودى، و به سوى خود خواندى، و آنها اجابت تو را نمودند!و با ديده مراقبتبر آنان
نظر افكندى!و از جلال تو مدهوش شدند!و سپس با آنان در سر و خلوت به نجوى و سخن
پنهان گفتن پرداختى!و ايشان در جهر و آشكارا و علن براى خدمت تو قيام كردند و عمل
نمودند!»
تا آنكه عرض مىكند
الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا و
منك خائفا مراقبا(73).
«خداوندا: مرا به نور عزت خودت كه بسيار نيكو و نشاط انگيز
استبرسان!تا اينكه به مقام تو عارف شوم!و از غير تو چشم بپوشم!و از تو پيوسته در
خوف و مراقبتباشم».
و پس از فناء در اوصاف، مرحله سوم از فناء پيش مىآيد، و آن فناء در
ذات است، يعنى ذات ولى خدا در ذات خداوند مندك و فانى مىشود، و وجودش مضمحل
مىگردد، و از او اثرى نمىماند.
در اينجا هر اسم و رسمى محو و نابود مىشود، و حضرت حق قائم مقام او
مىگردد.
اين مقام مقامى استبزرگتر و برتر از آنكه لفظى بتواند آن را حكايت
كند، و يا اشارهاى بدان راه يابد. و اصولا اطلاق مقام بر آن مجاز است، و اين از
مواهب حضرت سبحان استبه رسول اكرمش: محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله و سلم،
و پس از آن حضرت براى اولاد طاهرين آنحضرت نيز مفتوح گرديده است، و نيز براى اولياى
خدا از امت آنحضرت مفتوح است، به مقتضى و مدلول روايات بسيارى كه دلالت دارند بر
آنكه خداوند سبحانه و تعالى، شيعيان آنها را در درجات اخروى به آن سروران ملحق
مىنمايد.
درباره فناء در ذات در روايت وارده در معراج رسول الله صلى الله عليه
و آله و سلم آمده است كه درباره ولى خدا، خداوند مىفرمايد:
و ينقل من دار الفناء الى دار البقاء، و من دار الشيطان الى دار
الرحمن(74).
«از خانه فانى به سوى خانه باقى انتقال پيدا مىكند، و از خانه شيطان
به سوى خانه رحمن منتقل مىشود».
و از اينجا به دست مىآيد كه: آنچه را كه خداوند سبحانه و تعالى به
امتها وعده داده است، از مقامات و كرامات در آخرت، براى اولياى خدا در دنيا معين
فرموده، و به آنها در دنيا روزى كرده، و لحوق به امامشان نيز در اينجا تحقق
مىگيرد.
و از جمله موهبتهاى حضرت حق تبارك و تعالى به اولياى خودش، سير دادن
آنهاست در عوالم متوسطى كه بين مبدا سير، و بين وصول و فناء در خدايشان حاصل
مىشود.
در اينجا روايات در كتب مفصله اخلاقيه و عرفانيه، بالاخص در «بحار
الانوار» مرحوم مجلسى رضوان الله عليه بسيار است. و ما براى نمونه، قدرى از روايت
معراجيه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را، كه مصدر به يا احمد است ذكر
مىكنيم:
در «ارشاد القلوب» (75)مرفوعا و در «بحار الانوار» از
«ارشاد القلوب» ، و با دو سند ديگر كه از بعضى از كتب حديث، و بعضى از كتب قديمه
يافتشده است، روايتى بسيار عالى المضمون كه داراى نكات دقيق و عجائب سير و سلوك
الى الله است، بيان مىكند. اين روايتحقا روايتى است جامع و كامل و براى سير در
مقام ولايت، از بيان هيچ دستورى خوددارى نكرده است، و ما در اينجا مختصرى از آن را
مىآوريم:
يا احمد: هل تدرى اى عيش اهنا، و اى حياة ابقى؟!قال: اللهم لا!
قال: اما العيش الهنىء، فهو الذى لا يفتر صاحبه عن ذكرى، و لا ينسى
نعمتى، و لا يجهل حقى، يطلب رضاى فى ليله و نهاره!
و اما الحياة الباقية، فهى التى يعمل لنفسه، حتى تهون عليه الدنيا، و
تصغر فى عينه، و تعظم الآخرة عنده، و يؤثر هواى على هواه، و يبتغى مرضاتى، و يعظم
حق عظمتى، و يذكر علمى به، و يراقبنى بالليل و النهار عند كل سيئة او معصية، و ينقى
قلبه عن كل ما اكره، و يبغض الشيطان و وساوسه، و لا يجعل لابليس على قلبه سلطانا و
سبيلا.
فاذا فعل ذلك، اسكنت قلبه حبا حتى اجعل قلبه لى، و فراغه و اشتغاله و
همه و حديثه من النعمة التى انعمتبها على اهل محبتى من خلقى! و افتح عين قلبه و
سمعه حتى يسمع بقلبه و ينظر بقلبه الى جلالى و عظمتى، و اضيق عليه الدنيا و ابغض
اليه ما فيها من اللذات، و احذره من الدنيا و ما فيها كما يحذر الراعى غنمه من
مراتع الهلكة فاذا كان هكذا يفر من الناس فرارا، و ينقل من دار الفناء الى دار
البقاء، و من دار الشيطان الى دار الرحمن.
«اى احمد!آيا مىدانى كدام عيش گواراتر، و كدام زندگى باقىتر
است؟!عرض كرد: بار خدايا نه!
خداوند خطاب كرد: اما عيش گوارا، آن عيشى است كه كسى كه داراى آن است،
از ياد من سست نشود، و نعمت مرا فراموش ننمايد، و نسبتبه حق من نادان نباشد، و رضا
و پسند مرا در شب و روز خود بجويد،
و اما زندگى جاودان و باقى، آن حياتى است كه شخص براى خود كار كند،
تا بجائيكه دنيا در نزد او سبك شود، و در نظر او كوچك نمايد، و آخرت در نزد او بزرگ
آيد، و خواهش مرا بر خواهش خود مقدم دارد، و در دنبال رضايت من برآيد، و آن را
بجويد، و حق بزرگى و عظمت مرا بزرگ شمارد، و علم مرا به خودش ياد آورد، و در
شبانهروز، در وقت پيشآمد هر طاعت و معصيتى، مرا در نظر آورد، و مراقبت كند، و دل
خود را از هر چه كه ناخوشايند من است پاك كند، و شيطان و وسوسههاى او را دشمن
دارد، و براى تسلط ابليس بر دلش هيچ قدرت و راهى نگذارد، و چون چنين كند من محبت و
عشق خود را در قلب او جا مىدهم، تا جائيكه قلب او را براى خودم مىگذارم، و فراغت
او، و اشتغال او، و هم او، و گفتار او را از آن گونه نعمتهائى قرار مىدهم كه با
خصوص اهل محبت از بندگان خودم كردهام، و به آنها بدينگونه نعمتبخشودهام، و چشم
دل او را باز مىكنم، و گوش دل او را باز مىكنم، تا آنكه با دلش بشنود، و با دلش
ببيند جلال و عظمت مرا، و دنيا را بر او تنگ مىكنم، و لذات دنيا را در نزد او
ناگوارا و ناپسند مىنمايم، و همچون شبانى كه گوسپندان خود را از مرتعها و
چراگاههاى هلاكت بر حذر مىدارد، من او را از دنيا و آنچه كه در دنياست، بر حذر
مىدارم.
يا احمد! و لازيننه بالهيبة، و العظمة، فهذا هو العيش الهنىء و
الحياة الباقية، و هذا مقام الراضين.
فمن عمل برضاى الزمه ثلاث خصال: اعرفه شكرا لا يخالطه الجهل، و ذكرا
لا يخالطه النسيان، و محبة لا يؤثر على محبتى محبة المخلوقين.
فاذا احبنى احببته، و افتح عين قلبه الى جلالى، و لا اخفى عليه خاصة
خلقى، و اناجيه فى ظلم الليل، و نور النهار، حتى ينقطع حديثه مع المخلوقين، و
مجالسته معهم، و اسمعه كلامى و كلام ملائكتى، و اعرقه السر الذى سترته عن خلقى، و
البسه الحياء حتى يستحيى منه الخلق كلهم، و يمشى على الارض مغفورا له، و اجعل قلبه
واعيا و بصيرا، و لا اخفى عليه شيئا من جنة و لا نار.
و اعرفه ما يمر على الناس فى يوم القيامة من الهول و الشدة، و ما
احاسب الاغنياء و الفقراء و الجهال و العلماء.
و انومه فى قبره، و انزل عليه منكرا و نكيرا حتى يسالاه، و لا يرى
غمرة الموت و ظلمة القبر، و اللحد، و هول المطلع، ثم انصب له ميزانه، و انشر
ديوانه، ثم اضع كتابه فى يمينه فيقرؤه منشورا.
ثم لا اجعل بينى و بينه ترجمانا، فهذه صفات المحبين.
«اى احمد!و من او را به هيبت و عظمت زينت مىدهم!اينست عيش گوارا، و
زندگانى جاودان!، و اينست مقام كسانى كه از من راضىاند.
و بنابر اين، هر كس به رضاى من عمل كند، من سه صفت را پيوسته ملازم
با او مىگردانم:
من آن گونه شكرى را به او مىشناسانم كه ابدا در آن جهل نباشد، و آن
گونه به ياد بودن را به او مىنمايانم كه در آن نسيان نباشد، و محبتى را كه با وجود
آن هيچگاه محبت مخلوقات را بر محبت من مقدم ندارد.
و چون او مرا دوستبدارد، من هم او را دوست مىدارم، و چشم دل او را
به سوى جلال خود باز مىكنم، و خواص از بندگان خود را از او پنهان نمىدارم، و در
شبهاى تاريك، و در روشنى روز با او در پنهان سخن مىگويم، و مناجات دارم، تا آنكه
ديگر، گفتارش با مردمان قطع مىشود، و رفت و آمدش با آنان بريده مىگردد.
و من گفتار خودم را، و گفتار فرشتگانم را به او مىشنوايانم، و آن
راز و سرىرا كه از خلق خودم مخفى داشتهام، به او نشان مىدهم، و لباس حياء بر
قامت او مىپوشانم، بطوريكه تمام مخلوقات از او حيا مىكنند، و با حال آمرزيدگى و
بخشودگى در روى زمين راه مىرود، و دل او را فراگير و بينا مىكنم، و هيچ چيز از
بهشت و جهنم را از او پنهان نمىدارم، و آنچه در روز قيامتبر مردم مىگذرد، از هول
و اضطراب، و شدت، به او مىنمايانم، و آن كيفيتى را كه از اغنياء و فقراء و جهال و
علماء حساب مىكشم، به او مىشناسانم، و او را در قبرش به خواب مىبرم، و نكير و
منكر را خودم بر او وارد مىسازم، تا از او پرسش كنند.
و او به هيچ وجه سكرات مرگ، و تاريكى قبر و لحد را نمىبيند. و ترس
از امور هولناك آخرت كه بر او اشراف مىكنند ندارد.
و سپس من خودم، ميزان عمل او را نصب مىكنم، و نامه عمل او را باز
مىگردانم، و نامه عمل او را از طرف راست كه جانب سعادت استبه او مىرسانم، و او
آن نامه را گسترده و باز شده مىخواند.
و ديگر آنكه من بين خودم و او هيچ مترجم و واسطه در سخن گفتن قرار
نمىدهم، و اينست صفات محبان».
يا احمد! اجعل همك هما واحدا! فاجعل لسانك لسانا واحدا! و اجعل بدنك
حيا لا تغفل عنى، من يغفل عنى لا ابالى باى واد هلك - الحديث(76).
«اى احمد! اراده و مقصود خود را، مقصود واحدى قرار بده! و زبانت را
زبان واحدى بگردان! و پيوسته افكار و خيالت را زنده كن، تا هيچوقت از من غافل نشوى!
هر كس از من غافل شود، من باكى ندارم كه در هر بيابان و هر نقطهاى هلاك شود».
در «كافى» با اسناد خود روايت كرده است كه: رسول الله صلى الله عليه
و آله و سلم به حارثة بن مالك بن نعمان انصارى برخورد كردند و گفتند: حالت چطور
استاى حارثه؟!
فقال: يا رسول الله: مؤمن حقا! فقال له رسول الله صلى الله عليه و
آله و سلم: لكل شىء حقيقة، فما حقيقة قولك؟! فقال يا رسول الله! عزفت نفسى عن
الدنيا فاسهرت ليلى، و اظمات هواجرى، و كانى انظر عرش ربى، و قد وضع للحساب، و كانى
انظر الى اهل الجنة يتزاورون فى الجنة، و كانى اسمع عواء اهل النار فى النار.
فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: عبد نور الله قلبه، ابصرت
فاثبت-الحديث(77).
«حارثه گفت:اى رسول خدا!مؤمن هستم به حقيقت ايمان!
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از براى هر چيزى حقيقتى
است، حقيقت گفتار تو چيست؟!
حارثه گفت: نفس من به دنيا پشت كرده است!و من شبها بيدارم، و روزهاى
گرم روزه و تشنهام، و گويا من چنين مىبينم كه عرش پروردگارم را براى حساب خلايق
گذراندهاند، و گويا من چنين مىبينم اهل بهشت را كه در بهشتبه ديدار و زيارت هم
مىروند، و گويا من چنين مىبينم كه در ميان آتش، جهنميان فرياد مىكشند، و زوزه
مىكشند.
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: اين بندهايست كه
خداوند دل او را به نور ايمان منور كرده است،اى حارثه شمتباز شده است، و مخفيات را
مىبينى، و بنابر اين بر اين حال ثابتباش»
ما به حول الله و قوته در ج 2 «معاد شناسى» مجلس نهم، مقدار مختصرى
در حالات اولياء الله آوردهايم، و اين مطالبى كه در اينجا آورديم، اجمال و اختصارى
است، كه از يك دنيا اخبار و آثار و قصص و حكايات زنده، درباره اولياى خدا بازگو
مىكند، و اگر با ذهنى صاف و فكرى استوار در آنها تدبر كنيم خواهيم يافت كه راه
ولايت و وصول به مقام عبوديت محضه حضرت حق متعال باز است، و بر روى كسى بسته نيست،
غاية الامر، امامان و پيشوايان دين، معلمان اين طريق، و هاديان اين سبيل مىباشند.
فلله درهم و عليه اجرهم. و لازمه مقام امامت آنست كه: دست ماموم را بگيرند، و به
همان جائى كه خودشان رفتهاند رهبرى كنند، و السلام علينا و على عباد الله
الصالحين.