و ابن عبد البر گويد: اسلام عمرو عاص در سنه هشتم از هجرت بوده است.او
با خالد بن وليد و عثمان بن طلحة به مدينه آمدند، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله
و سلم آنها را ديدند گفتند: رمتكم مكة بافلاذ كبده (54) . «مكه
پارههاى جگر خود را كه شما هستيد به بيرون پرتاب كرده است» .
از اين روايتبه خوبى معلوم مىشود كه اسلام عمرو عاص از روى خلوص
سريره و عزم اولى و اراده واقعى نبوده است، بلكه چون ديده است كه در آخر الامر بعد
از همه جنايتها به نجاشى پناه برده و او هم او را رد كرده و به اسلام دعوت نموده
استبراى خود و دنياى خود چارهاى جز بيعت و تسليم نمىديده است.حضرت رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم او را در وقعه ذات السلاسل با سيصد نفر به بلاد قضاعه
فرستادند كه آنها را به اسلام دعوت كند چون مادر بزرگش كه مادر عاص بن وائل است از
محله بلى بوده استحضرت او را به سرزمين بلى و عذره فرستادند، او در راه از حضرت
كمك خواستحضرت دويست نفر ديگر به سردارى ابو .و سپس حضرت او را والى عمان كردند و
در آنجا بود تا رسول خدا رحلت نمودند (56) .عمر بن خطاب بعد از مردن
يزيد بن ابى سفيان او را به ولايت فلسطين و اردن منصوب كرد و معاويه را والى دمشق و
بعلبك و بلقاء قرار داد، و سعيد بن عامر را والى حمص نمود، و سپس همه اين اماكن را
به معاويه سپرد و به عمرو عاص نوشتبه سوى مصرحركت كند.ابن عاص به مصر رفت و آنجا
را فتح كرد و ولايت مصر را به عهده داشت تا آنكه عمر كشته شد و عثمان روى كار
آمد.عثمان نيز چهار سال او را به ولايت مصر باقى گذاشت و سپس او را عزل كرده عبد
الله بن سعد بن ابى سرح عامرى را به ولايت مصر فرستاد (57) .
ابن عبد البر گويد: عمرو عاص در زمان ولايتخود ادعا كرد كه اهل
اسكندريه پيمان شكنى كردهاند لذا بدانجا لشگر كشيد و مردان جنگى آنها را كشت و
زنان و بچگان را به اسارت گرفت.اين امر بر عثمان ناپسند آمد چون نقض عهد اهل
اسكندريه بر عثمان ثابت نبود، امر كرد اسيران را به منزلشان برگردانند و عبد الله
بن سعد بن ابى سرح را والى مصر كرد، و اين امر موجب اختلاف و بروز فتنه بين عمرو
عاص و عثمان شد و بعد از پيدايش شرور و فتن، عمرو عاص در ناحيهاى از فلسطين معتزل
شد (58) .و پس از كشته شدن عثمان و بيعت مهاجرين و انصار با امير
المؤمنين عليه السلام به خلافت چون معاويه عازم براى تمرد از بيعتبا امير المؤمنين
شده و ادعاى حكومتشام مىنمود و حضرت قبول نفرمود كاغذى به عمرو عاص نوشت و به
فلسطين فرستاد و او را براى كمك خود بر عليه امير المؤمنين دعوت كرد و اين همان
نامهاى بود كه ما در اينجا از او نقل كرديم و جواب عمرو عاص را به او مفصلا ذكر
نموديم.پس از آنكه اين پاسخ به معاويه رسيد معاويه نامه ديگرى به او نوشت و او را
وعده حكومتشهرها و اموال فراوان داد و در آخر آن نامه اين سه بيت را براى او نوشت:
جهلت و لم تعلم محلك عندنا و ارسلتشيئا من عتاب و ما تدرى فثق بالذى
عندى لك اليوم آنفا من العز و الاكرام و الجاه و القدر فاكتب عهدا ترتضيه مؤكدا و
اشفعه بالبذل منى و بالبر (59)
معاويه مىگويد: «اى عمرو عاص تو مقام و منزلتخود را نزد ما نمىدانى
و با عدم بصيرت ما را مورد عتاب خود قرار دادى اما به واقع امر و نيت ما جاهل
بودهاى.به آنچه ما درباره تو قصد داريم از عزت و اكرام و جاه و قدر و منزلت
اميدوار باش، امروز تو را در نزد ما مقامى رفيع و منزلتى ارجمند است.
من سند ولايت و حكومت استانى را به تو خواهم داد كه راضى شوى و ابدا
ديگر از ما گلايه نكنى و علاوه، از اموال و احسان خود آنقدر تو را اشباع خواهم نمود
كه مورد قبول و پسندت واقع شود» .
عمرو عاص اين نامه معاويه را نيز بدين گونه پاسخ داد:
ابى القلب منى ان اخادع بالمكر بقتل ابن عفان اجر الى الكفر و انى
لعمرو ذو دهاء و فطنة و لست ابيع الدين بالربح و الوفر فلو كنت داراى و عقل و حيلة
لقلت لهذا الشيخ ان خاض فى الامر تحية منشور جليس مكرم بخبط [بخط] صحيح ذى بيان على
مصر اليس صغيرا ملك مصر ببيعة هى العارفى الدنيا على العقب من عمرو فان كنت ذا ميل
شديد الى العلى و امرة اهل الدين مثل ابى بكر فاشرك اخا راى و حزم و حيلة معاوى فى
امر جليل لذى الذكر فان رواء الليث صعب على الورى و ان غاب عمرو زيد شر الى شر
(60)
مىگويد: «قلب من ابا مىكند از اين كه بىجهتبه حيله و خدعه تو
فريفته شوم و به بهانه كشته شدن عثمان خود را به دامان كفر افكنم.
من عمروى هستم كه به فطانت و زيركى معروف و مشهورم، و من كسى نيستم كه
دين خود را به متاع و مال دنيا بفروشم.
اگر تو صاحب عقل و راى و حيله هستى هر آينه براى اين مرد بزرگ كه او
را دعوت به فرو رفتن در مهالك مىكنى به عنوان تحيت، منشور حكومت مصر را با خط صحيح
و بيان روشن و واضح مىفرستادى و او را مكرم و همنشين خود قرار مىدادى.
آيا حكومت مصر در مقابل بيعتبه حكومت تو و جنگ با على بن ابيطالب كه
براى فرزندان من به عنوان عار و ننگ باقى خواهد بود بسيار كوچك نيست؟
پس اى معاويه اگر ميل وافرى به رياست و مقام دارى و دوست دارى مثل ابو
بكر در بين اهل اسلام حكومت كنى.فردى صاحب راى و احتياط و خدعه را در اين امر بزرگ
شريك قرار بده.
چون با ريسمان دست و پاى شير را بستن بر تمام افراد بشر مشكل است، و
اگر عمرو عاص نباشد شر بر شر اضافه خواهد شد» .
در اينجا عمرو عاص مىگويد كه خلاصه مطلب، مرا كه فردى دور انديش و
صاحب حزم هستم اگر در رياستخود شريك كنى مىتوانيم دست و پاى على بن ابيطالب را كه
شير بيشه شجاعت و همت استببنديم، و گرنه از تو كارى ساخته نيست و جز خرابكارى و شر
تازه چيزى به بار نخواهى آورد.معاويه بعد از آنكه نامه او را خواند منشور حكومت مصر
را نوشت و او را به عنوان رياستبر آن كشور معرفى كرد و اين منشور را براى او
فرستاد.نامه كه به دست عمرو عاص رسيد در تفكر فرو رفت و نمىدانست چه كند، و با دو
فرزندش عبد الله و محمد مشورت كرد، عبد الله او را از حركتبه سوى معاويه نهى كرد و
گفت: تو خليفه نخواهى شد و راضى نشو كه براى دنياى فانى دين خود را بفروشى و
حاشيهنشين مجلس معاويه شوى و بعد از چند روز هر دو بميريد و در عقاب خدا با هم
شريك و سهيم گرديد، ولى محمد گفت: تو بزرگ قريشى اگر خلافتبراى معاويه تمام شود و
تو غافل باشى ستتخالى خواهد ماند، فورا به اهل شام بپيوند و در طلب خون عثمان با
معاويه شريك شو و تمام بنى اميه هم به تو كمك مىنمايند.عمرو عاص گفت: تو اى عبد
الله مرا نصيحتى كردى كه براى دين من مفيد بود، و تو اى محمد مرا به دنيا دعوت
نمودى و من در بين اين دو امر متفكرم تا ببينم چه مىشود.چون شب رسيد و سياهى آسمان
را فرا گرفتبا صداى بلند به طورى كه ديگران مىشنيدند اين اشعار را مىخواند:
تطاول ليلى بالهموم الطوارق و خوف التى تجلو وجوه العواتق و ان ابن
هند سالنى ان ازوره و تلك التى فيها بنات البوائق اتاه جرير من على بخطة امرت عليه
العيش ذات مضائق فان نال منى ما يؤمل رده و ان لم ينله ذل ذل المطابق فوالله ما
ادرى و ما كنت هكذا اكون و مهما قادنى فهو سابقى اخادعه ان الخداع دنية ام اعطيه من
نفسى نصيحة وامق ام اقعد فى بيتى و فى ذاك راحة لشيخ يخاف الموت فى كل شارق و قد
قال عبد الله قولا تعلقت به النفس ان لم تقتطعنى عوائقى و خالفه فيه اخوه محمد و
انى لصلب العود عند الحقائق (61)
عمرو عاص در شب تار با خود مىگويد: «اين شب بر من به درازا كشيد با
افكار و همومى كه از هر طرف به من روى آورده و مرا خاطرات در پره افكنده، و خوف و
هراس از زد و خورد و جنگهائى كه چهره دختران جوان را از حجاب بيرون آورده و بر ملا
مىسازد مرا ناراحت كرده است.
پسر هند معاوية بن ابى سفيان از من درخواست كرده من به شام سفر كنم و
از او ديدار نمايم و مىدانم كه نتيجه اين ملاقات و ديدار پديدار شدن چهرههاى
مرگبار و مصائب و شدائدى خواهد بود.
جرير بن عبد الله بجلى از جانب على بن ابيطالب از كوفه به شام آمده و
براى معاويه پيغامى مشكل كه راه حل ندارد و عيش را بر او تلخ و راهها را تنگ نموده
و بسته است آورده.
اگر معاويه به آرزوئى كه از كمك من دارد برسد رياست را خواهد گرفت، و
اگر به اين آرزو دست نيابد مانند اسيرى كه پاى او را در كند و زنجير بسته باشند با
حركت و مشى ذليلانه زيستخواهد نمود.
سوگند به خدا من متحيرم و نمىدانم چه كنم و من تا به حال اين طور
نبودم، و هر وقت معاويه زمامدار من شود از من بقتخواهد گرفت و جلو خواهد افتاد.آيا
او را گول زنم و بفريبم؟ خدعه كار زشت و پستى است، يا آنكه از در مودت و محبتبا او
وارد شدم و آنچه از من تقاضا مىكند در طبق اخلاص نهاده، اهداء كنم.
يا در خانه خود راحتبنشينم و در اين حال پيرى كه در هر لحظه مرگ از
اطراف و جوانب تهديد مىكند آسوده زندگى كنم.
عبد الله فرزند من مرا نصيحتى كرد كه نفس من به او گرويد، اگر موانع و
عوائق در سر راه من نباشد بايد بجاى آورم.
اما برادرش محمد با او مخالفت كرد و مرا به طرفى دگر متوجه كرد و من
در تدبير و مصلحت كار خود بسيار محكم و پا برجا هستم» .
شب به پايان رسيد.صبحگاهان با غلام خود وردان كه بسيار باهوش و زيرك
بود خواست مشورت كند ولى هنوز زبان نگشوده بود كه وردان گفت: اگر مىخواهى از نيت و
عزمى كه دارى تو را خبردار كنم؟ عمرو عاص گفت: بگو.وردان گفت: دنيا و آخرت در دل تو
مشغول جنگ و نزاع هستند، تو با خود مىگوئى: با على بن ابيطالب آخرت است ولى دنيا
نيست، اما در آخرت عوض از دنيا هست، و با معاويه دنيا هست ولى آخرت نيست، اما در
دنيا عوض و بدل از آخرت نيست، و تو متوقفى! گاهى به سوى دنيا دلت ميل مىكند و گاهى
به سوى آخرت.عمرو عاص گفت: خدا ترا بكشد چه خوب از دل من با خبرى! حالا اى وردان
بگو نظر تو چيست؟ وردان گفت: من صلاح ترا در آن مىبينم كه در خانه خود بنشينى، اگر
اهل دين غلبه كردند تو در كنار آنها بهره خود را خواهى برد، و اگر اهل دنيا پيروز
شدند از تو بىنياز نخواهند بود (62) .
ولى عمرو عاص آماده حركتشد و با خود مىگفت:
يا قاتل الله وردانا و مدحته ابدى لعمرك ما فى النفس وردان»لما تعرضت
الدنيا عرضت لها بحرص نفسى و فى الاطباع ادهان»نفس تعف و اخرى الحرص يغلبها و
المرء ياكل تبنا و هو غرثان اما على فدين ليس يشركه دنيا و ذاك له دنيا و سلطان
فاخترت من طمعى دنيا على بصر و ما معى بالذى اختار برهان انى لاعرف ما فيها و ابصره
و فى ايضا لما اهواه الوان لكن نفسى تحب العيش فى شرف و ليس يرضى بذل العيش انسان
(63)
مىگويد: «خدا بكشد وردان را و تعريفى را كه او از رويه من نمود، چه
خوب از سر من آگاهى يافت، و از درون من مطلع شد.
وقتى كه دنيا خودش را به من نشان داد من نيز از روى حرص و آزى كه در
نفس داشتم خود را به او نشان دادم، و در طبعهاى بشر اين مكر و فريب و جلوه دادن
خلاف واقع، موجود است.
برخى از نفوس عفت مىورزند و برخى ديگر مغلوب حرص و آز مىشوند، وآدم
گرسنه كاه هم مىخورد.
على بن ابيطالب دين خالص است كه ابدا دنيا با آن آميخته نشده، ليكن در
جانب ديگر دنيا و سلطنت وجود دارد.
من از روى طمعى كه داشتم با وجود بصيرت، دنيا را اختيار كردم و معلوم
است كه در اين انتخاب حجت و برهانى نداشتهام.
من به خوبى دنيا را مىشناسم و به فناى آن پى بردهام ليكن چون در نفس
من آرزوهاى رنگارنگ وجود دارد.
لذا دوست دارم در دنيا عيش خود را در مرتبه عالى قرار دهم و البته
هيچكس به زندگى پست راضى نخواهد شد» .
عمرو عاص طى طريق كرد تا به جائى رسيد كه راه به دو طريق منشعب مىشد:
يكى راه عراق و ديگرى راه شام.عبد الله و وردان هر دو در اينجا ابن عاص را از
انحراف به صوب شام منع كردند و گفتند: در راه عراق آخرت است ولى عمرو عاص توجهى
نكرد و راه خود را به طرف شام كج نمود (64) ، و بر معاويه وارد شد و
منشور حكومت مصر را تسجيل و تثبيت كرد، و به معاويه آموخت كه راه فريب مردم
خونخواهى عثمان خليفه رسول خدا است و بايد وانمود كرد كه على و اصحاب او او را
كشتهاند.و فرستادند شرحبيل بن سمط را كه شيخ شام و يگانه فرمانده شام بود حاضر
كردند و خود و ياران معاويه به او تلقين كردند كه على عثمان را كشته و براى مظلوميت
عثمان و گرفتن خون خليفه مظلوم بايد با على جنگيد.آن مرد بيچاره هم گول خورد و به
تمام اهالى شام اعلان كرد كه بايد از معاويه پيروى كنند و در انتقام از كشندگان
عثمان دريغ نكنند.اين بود كه واقعه صفين به وقوع پيوست.
گويند: صد هزار نفر در اين واقعه كشته شدند تا در ليلة الهرير كه غلبه
و پيروزى براى امير المؤمنين عليه السلام مشهود بود و فردا كه نزديك بود چند ساعتى
ديگر كار معاويه يكسره مىشد عمرو عاص نقشه جديدى طرح كرده و با بالا كردن قرآنها
بر سر نيزهها لشكر امير المؤمنين را دچار تزلزل و اضطراب نمود و بالاخره فتور و
سستى پيدا شد، و منافقين هم كمك كردند تا آن حضرت را مجبور به تسليم در مقابلحكم
حكمين نمودند.و عمرو عاص كه حكم اهل شام بود ابو موسى اشعرى را فريفت و به خدعه و
مكر او را وادار به عزل امير المؤمنين از خلافت نمود.و بالاخره در اينجا خوارج از
لشكر حضرت جدا شده صفى در مقابل تشكيل دادند و حضرت هم كه حكم حكمين را كه به باطل
و فريب بود امضاء نفرمود و آماده براى حركتبه شام و برانداختن حكومت فاسد معاويه
بود، در وقتى كه صد هزار لشكر تهيه ديده كه كار را يكسره كند شمشير ابن ملجم مرادى
كه يكى از خوارج بود بر فرقش فرود آمده و به حرم امن و امان الهى رهسپار گرديد.
عمرو عاص در زمان حيات امير المؤمنين به مصر حركت كرد و محمد بن
ابىبكر والى امير المؤمنين را كشت و عرش رياستخود را در آن خطه بگسترد و تا آخر
عمر از دشمنى با خاندان رسالت كوتاهى نكرد و در مجلس معاويه امام حسن عليه السلام
را تغيير و تعييب كرد (65) .و نيز عبد الله بن جعفر را سرزنشها نمود
(66) .امام حسن عليه السلام و عبد الله جوابهاى كافى و شافى دادند و سيئات و
جنايتهاى آنها را آشكار نمودند.
بارى منظور از اين شرح و تفصيلى كه در احوالات عمرو عاص داديم اولا -
ظاهر شد كه ايمان او سطحى بوده و به دل نرسيده بوده است، و لذا همين كه دنيا به او
ميل كرد دين را زير پا گذارد و خود را و دين خود را به حكومت مصر فروخت.و ثانيا -
عمرو عاص كه دشمن امير المؤمنين بوده است در بدو امر از اعترافات حقه درباره آن
حضرت خوددارى نكرده بلكه با صراحت لهجه در آن نامه اول كه به سوى معاويه گسيل داشت
قريب به بيست منقبت از مناقب مسلمه را كه به روايات صحيحه در شان امير المؤمنين
عليه السلام است تذكر داده است، و الفضل ما شهدت به الاعداء.و از جمله اعترافات او
آيه مورد بحث:
افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه
است كه صراحتا گفته استشان نزولش درباره امير المؤمنين عليه السلام
است.
هشتم - روايتى است كه از حضرت سجاد زينالعابدين عليه السلام وارد
است.ابن مغازلى به سند خود از عباد بن عبد الله روايت كرده است كه
قال: سمعت عليا عليه السلام يقول فى خطبته: ما نزلت آية من كتاب الله
الا و قد علمت متى انزلت، و فيمن انزلت، و ما من قريش رجل الا و قد انزلت فيه آية
من كتاب الله عز و جل تسوقه الى جنة او نار.قال رجل: يا امير المؤمنين فما نزل فيك؟
قال: اما تقرا: افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه - الآية؟ فرسول الله على
بينة من ربه و انا التالى الشاهد منه - ايضا عن زين العابدين و الباقر و الصادق
عليهم السلام ذكروا هذا الحديث (67) .
«عباد گويد: شنيدم امير المؤمنين عليه السلام در خطبه خود مىفرمود:
هيچ آيهاى در كتاب خدا نازل نشده است مگر آنكه من مىدانم كى نازل شده و درباره چه
كسى نازل شده است، و هيچ مردى از قريش نيست مگر آنكه آيهاى راجع به او فرود آمده
كه او را به بهشت و يا به جهنم مىكشاند.مردى برخاست و عرض كرد: يا امير المؤمنين
درباره شما چه آيهاى نازل شده است؟ حضرت فرمود: آيا اين آيه را نخواندهاى: افمن
كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صاحب
بينه از جانب خداست و من در كنار او شاهد هستم» .اين روايت را قندوزى حنفى از ابن
مغازلى نقل كرده است، سپس گفته است: اين حديث از حضرت سجاد و باقر و صادق عليهم
السلام روايتشده است.
نهم - رواياتى است كه از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام وارد شده
است.شيخ طوسى در «امالى» به سند خود از على بن الحسين از حضرت امام حسن روايت
مىكند كه در ضمن خطبهاى طولانى كه در حضور معاويه ايراد كردهاند فرمود:
اقول معشر الخلائق و لكم افئدة و اسماع: و هو: انا اهل بيت اكرمنا
الله بالاسلام و اختارنا و اصطفانا و اجتبانا فاذهب عنا الرجس و طهرنا تطهيرا، و
الرجس هو الشك فلا نشك فى الله الحق و دينه ابدا، و طهرنا من كل افن و عيبة مخلصين
الى آدم نعمة منه، لم يفترق الناس فرقتين الا جعلنا الله فى خير ما فات الامور الى
ان يبعث الله محمدا صلى الله عليه و آله و سلم للنبوة و اختاره للرسالة و انزل عليه
كتابه ثم امره بالدعاء الى الله عز و جل فكان ابى عليه السلام اول من استجاب لله
تعالى و لرسوله و اول من آمن و صدق الله و رسوله، و قد قال الله تعالى فى كتابه
المنزل على نبيه المرسل: «افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه» فرسول الله
الذى على بينة من ربه و ابى الذى يتلوه و هو شاهد منه - و ساق الخطبة و هى طويلة
(68) .
«اى گروه مردم كه دلهائى داريد و گوشهائى، به شما مىگويم: ما خاندانى
هستيم كه پروردگار ما را به اسلام گرامى داشته و انتخاب نموده و از ميان خلائق
برگزيده است و از هر گونه رجس و آلايشى مبرا داشته و به منزل طهارت و پاكى رسانيده
است، رجس به معنى شك است، و ما در حقانيت پروردگار و دين او ابدا شك نياوريم، و ما
را از هر كدورت و منقصتى خالص نموده، و سلسله پدران ما را تا آدم از نعمتخلوص
برخوردار نموده است، و هيچگاه مردم به دو دسته منقسم نشدند مگر آنكه خداوند ما را
در دسته بهتر قرار داد در تمام امور به انقضاى دهور تا آنكه پروردگار محمد صلى الله
عليه و آله و سلم را به نبوت اختيار فرمود و قرآن مجيد را بر او نازل كرد و او را
امر به تبليغ و دعوت مردم به سوى خود نمود، پدر من اول كسى بود كه دعوت خدا و رسول
او را لبيك گفت و اولين كسى بود كه ايمان آورد و تصديق خدا و رسول خدا را نمود، و
خدا در كتاب كريمش اين آيه را در شان او فرستاد:
افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه،
رسول خدا صاحب مقام بينه و پدرم شاهد از اوست كه در كنار و به دنبال
اوست».شيخ طوسى از حضرت امام حسن اين خطبه بسيار طولانى و با سند را تا پايان آن
نقل نموده است.و علامه طباطبائى نيز مقدار حاجت از آنرا راجع به آيه مورد بحث در
تفسير خود از «امالى» شيخ نقل كردهاند (69) .و قندوزى حنفى هم خطبه
حضرت امام حسن و استشهاد به اين آيه شريفه را نقل كرده است (70) .
دهم - روايات بسيارى است كه از خود حضرت امير المؤمنين عليه السلام
روايتشده است.اين روايات به چند دسته از نقطهنظر مضمون تقسيم مىشوند: اول -
رواياتى كه در آنها فقط استشهاد حضرت را به آيه مورد بحثبيان مىكند.ابن شهرآشوب
از حافظ ابونعيم اصفهانى به سه طريق از ابن عباس روايت كرده است كه گفت: سمعت عليا
يقول: قول الله تعالى:
افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه رسول الله صلى الله عليه و
آله و سلم على بينة و انا الشاهد (71) .
«از امير المؤمنين عليه السلام شنيدم كه در اين آيه مباركه مىفرمود:
مراد از صاحب بينه رسول خدا و مراد از شاهد من هستم» .
و شيخ سليمان قندوزى نظير اين روايت را از حموينى در «فرائد السمطين»
از ابنعباس و از زاذان از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده است (72)
.و نيز از حموينى با اسناد خود از جابر بن عبد الله و با اسناد ديگر از بخترى
و هر دوى آنان از امير المؤمنين عليه السلام روايت كردهاند (73) .و نيز
از ابو نعيم اصفهانى و ثعلبى و واقدى با اسانيد خود از ابن عباس و زاذان و جابر و
همه آنها از امير المؤمنين عليه السلام روايت كردهاند (74) .و علامه
طباطبائى مد ظله از «تفسير برهان» از ابن مردويه از امير المؤمنين عليه السلام نقل
كردهاند (75) .و سيوطى از ابو حاتم و ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب
«معرفت صحابه» (76) و نيز از ابن مردويه و ابن عساكر (77)
از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است.و حاكم حسكانى با يك سند از عباد بن
عبد الله (78) ، و با سند ديگر نيز از عباد بن عبد الله (79)
و با سند ديگر از حارث (80) از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده
است.
دوم - رواياتى است كه در آنها حضرت مىفرمايد: اگر كرسى قضاوت براى من
قرار دهند من براى تمام اهل ملل آسمانى طبق كتابشان حكم مىكنم، و در بين، شان نزول
آيه مورد بحث را درباره خود بيان مىفرمايد.حموينى در «فرائد السمطين» با سلسله
سند خود از زاذان روايت كرده قال:
سمعت عليا يقول: و الذى فلق الحبة و برا النسمة لو كسرت لى و سادة
(يقول ثنيت) فاجلست عليها لحكمتبين اهل التوراة بتوراتهم، و بين اهل الانجيل
بانجيلهم، و بين اهل الزبور بزبورهم، و بين اهل الفرقان بفرقانهم.و الذى فلق الحبة
و برا النسمة ما من رجل من قريش جرت عليه المواسى الا و انا اعرف آية تسوقه الى جنة
او تسوقه الى نار، فقام رجل فقال: ايش نزل فيك؟ فقال على عليه السلام: افمن كان على
بينة من ربه و يتلوه شاهد منه» فرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على بينة من
ربه و يتلوه انا شاهد منه (81) .
زاذان گويد: «شنيدم كه امير المؤمنين عليه السلام مىفرمود: سوگند به
خدائى كه دانه را در ميان زمين مىشكافد و روح و روان را مىآفريند اگر كرسى قضاوت
را براى من قرار دهند و مرا بر روى آن بنشانند هر آينه در بين اهل تورات به تورات
آنها حكم خواهم نمود، و در بين اهل انجيل به انجيل آنها، و بين اهل زبور به زبور
آنها، و بين اهل قرآن به قرآن آنها.سوگند به خدائى كه دانه را مىشكافد و روان را
مىآفريند هيچ مردى از قريش نيست كه تيغ سرتراشى بر سر او عبور كرده باشد مگر آنكه
من آيهاى را مىدانم كه درباره او نازل شده و او را به سوى بهشتيا به سمت جهنم
روانه مىكند.مردى برخاست و عرض كرد: درباره تو اى امير مؤمنان چه آيهاى نازل شده
است؟ حضرت فرمود:
افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه،
رسول خدا صاحب بينه از طرف پروردگار است و من در دنبال و پهلوى او
شاهد خواهم بود» .
نظير اين روايت را ثعلبى نيز در تفسير خود از زاذان از آن حضرت
(82) و محمد بن حسن صفار در «بصائر الدرجات» از اصبغ بن نباته و علامه
طباطبائى از «بصائر الدرجات» (84) و حاكم حسكانى با دو سند يكى از فرات
بن ابراهيم كوفى با سند خود از حبيب بن يسار (85) و ديگرى از ابو بكر
سبيعى در تفسير خود با سند خود از ابو الجارود از حبيب بن يسار (86) ، و
طبرى با اسناد خود از جابر بن عبد الله از امير المؤمنين عليه السلام روايت
كردهاند. (87) و روايتى كه به طور تفصيل - خصوصيات كلام حضرت را با
كيفيت مخصوص بيان كرده باشد آن است كه حموينى با سلسله سند خود از ابو المؤيد موفق
بن احمد مكى با سلسله سند خود از طريق عامه از نوح بن قيس از اعمش از عمر بن مرة از
ابو البخترى روايت كرده است
قال: رايت ابن عم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عليا عليه
السلام صعد المنبر بالكوفة عليه مدرعة كانت لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
متقلدا بسيف رسول الله متعمما بعمامة رسول الله و فى اصبعه خاتم رسول الله فقعد
عليه السلام على المنبر و كشف عن بطنه و قال اسالونى من قبل ان تفقدونى فان ما بين
الجوانح منى علم جم، هذا سفط العلم هذا لعاب رسول الله، هذا ما زقنى رسول الله زقا
من غير وحى اوحى الى فوالله لو ثنيت لى الوسادة فجلست عليها لافتيتلاهل التوراة
بتوراتهم و لاهل الانجيل بانجيلهم حتى ينطق الله التوراة و الانجيل فتقول: صدق على،
قد افتاكم بما انزل فى، و انتم تتلون الكتاب - افلا تعقلون - : و يتلوه شاهد منه.
«ابو البخترى گويد: پسر عموى رسول خدا على بن ابيطالب عليه السلام را
ديدم كه در كوفه بر بالاى منبر رفته بود و به تن قباى رسول خدا را نموده بود و
عمامه رسول خدا را به سر بسته و شمشير رسول خدا را حمايل كرده و در انگشتش انگشترى
رسول خدا را نموده بود.هنگامى كه بر منبر قرار گرفت قباى خود را كنار زد و شكم خود
را ظاهر كرد و فرمود: اى مردم هر چه مىخواهيد از من بپرسيد قبل از آنكه مرا ديگر
نيابيد چون در بين پهلوهاى من علوم بسيارى انباشته شده است، اين صندوقچه علم است،
اين علوم از زيادى علم رسول خدا است كه بدون آنكه از جانب خدا به من وحى شود آن
حضرت مانند پرندهاى كه جوجه خود را با منقارش طعام دهد دائما از علوم الهى خود به
من مىآموخت.سوگند به خدا كه اگر براى من بالش قضاوت گسترده شود و بر آن قرار گيرم
در ميان اهل تورات با تورات خود آنها و در ميان اهل انجيل با انجيل خود آنها فتوى
خواهم داد به طورى كه خداوند تورات و انجيل را به سخن درآورد و بگويند: على راست
گفته و فتواى او طبق احكام مندرجه در ما است.سپس آن حضرت فرمود: مگر شما قرآن مجيد
را نمىخوانيد كه مىفرمايد: و يتلوه شاهد منه «شاهدى از جنس رسول خدا پهلوى او
ناظر بر همه علوم او و گواه بر همه كمالات و معارف اوست» .
سوم - رواياتى است كه از آن حضرت در شان نزول اين آيه وارد شده و در
آنها عنوان لو ثنيت لى الوسادة نيستبلكه فقط حضرت مىفرمايد: من به تمام احوالات
مردم و رجال قريش و آياتى كه درباره آنها نازل شده است چه آيات وعده و بهشت و چه
آيات وعيد و جهنم اطلاع دارم.در اين حال ابن كوا برخاست و گفت: درباره تو چه آيهاى
فرود آمده است؟ و در بيشتر اين روايات اسم او را نمىبرد بلكه مىگويد: مردى برخاست
و چنين سئوالى را نمود و حضرت آيه افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه را
قرائت كردند و سپس تفسير نمودند كه مراد از صاحب بينهرسول خدا و مراد از شاهدى كه
در پهلو و به دنبال اوست من هستم.و در بعضى از اين روايات مىفرمايد: سوگند به خدا
اگر بدانيد كه خداوند چه مزايا و خصائصى به اهل بيت رسول خدا داده استبراى من بهتر
است از آنچه روى زمين است از طلاى سرخ و يا نقره سپيد.
از جمله اين دسته از روايات روايتى است كه ابن مغازلى شافعى با سند
متصل خود از عباد بن عبد الله روايت كرده است، او گويد:
سمعت عليا يقول: ما نزلت آية فى كتاب الله جل و عز الا و قد علمت متى
نزلت؟ و فيم انزلت؟ و ما من قريش رجل الا قد نزلت فيه آية من كتاب الله تسوقه الى
جنة او نار.فقام اليه رجل فقال: يا امير المؤمنين فما نزلت فيك؟ فقال: لو لا انك
سالتنى على رؤوس الملا ما حدثتك! اما تقرا: افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد
منه؟ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على بينة من ربه و انا الشاهد منه، اتلوه
و اتبعه.و الله لان تعلمون ما خصنا الله عز و جل به اهل البيت احب الى مما على
الارض من ذهبة حمرآء او فضة بيضاء (88) .
و اين روايت را مختصرا از ابن مغازلى، شيخ سليمان قندوزى (89)
و سيوطى از ابو حاتم و ابن مردويه و ابو نعيم اصفهانى در كتاب «معرفت صحابه»
(90) و حاكم حسكانى در تحتحديث 375 با سند خود از عباد بن عبد الله و
در تحتحديث 377 از بسام بن عبد الله و حديث 378 از عبد الله بن نجى و حديث 379 با
سند ديگر از جابر از عبد الله بن نجى و حديث 386 از زاذان آورده است (91)
.و نيز ابو نعيم اصفهانى در ترجمه امير المؤمنين از كتاب «معرفت صحابه» در
ورق بيست و دوم از طبرانى با سند خود از عباد بن عبد الله اسدى ذكر كرده است
(92) .و همچنين طبرى در تفسير خود در ذيل آيه كريمه ج 12 ص 15 با سلسله سند
خود از عبد الله بن يحيى آورده است (93) .و نيز ابو الفتوح رازى از
«تفسير ثعلبى» با اسناد خود از حبيب بن يسار از زاذان ذكر كرده است (94)
.و علامه سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام» از طريق عامه حديث پنجم ازباب
شصت و يكم از حموينى با سلسله سند متصل خود از جابر بن عبد الله (95) ،
و نيز از واحدى با اسناد خود از عباد بن عبد الله در تحتحديث هفتم (96)
، و نيز از كتاب «نصح الخطيب» مرفوعا از ابن كو (97) در تحتحديث
چهاردهم، و نيز از قاضى عثمان بن احمد و ابو نصر قشيرى در كتابهاى خودشان در
تحتحديث پانزدهم (98) ، و نيز از ثعلبى مرفوعا از امير المؤمنين عليه
السلام در تحتحديث نوزدهم (99) ، و نيز از ابن مغازلى شافعى مرفوعا از
عباد بن عبد ، و نيز از جبرى در تحتحديثبيست و يكم (101) ، و نيز از
ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» از عبد الله بن حارث در تحتحديثبيست و دوم
(102) ، و نيز از ابن ابى الحديد در «شرح النهج» از صاحب كتاب «غارات» از
منهال بن عمرو از عبد الله بن حارث روايت مىكند (غاية المرام باب 60 حديث 23 ص
360) و از طريق خاصه از شيخ طوسى در «امالى» با اسناد خود از امير المؤمنين عليه
السلام در تحتحديث چهارم از باب شصت و دوم (103) ، و نيز از شيخ مفيد
در «امالى» با سند متصل خود از عباد بن عبد الله در تحتحديثششم (104)
، و نيز از عياشى از جابر بن عبد الله بن يحيى از امير المؤمنين عليه السلام در
تحتحديث نهم (105) ، و نيز از على بن عيسى اربلى در «كشف الغمة»
(106) از عباد بن عبد الله اسدى از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده
است.
و علامه طباطبائى - مد ظله - از تفسير «الدر المنثور» با تخريج ابو
نعيم و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از امير المؤمنين عليه السلام نقل كردهاند
(107) .و علامه مجلسى از «امالى» شيخ با اسناد برادر دعبل از حضرت رضا از
پدرانشان از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است (108) ، و
نيز از «تفسير على بن ابراهيم» از پدرش با اسناد خود از ابو بصير و فضيل بن يسار
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام، (109) و نيز از «احتجاج» شيخ
طبرسى از سليم بن قيس هلالى كوفى (110) ، و نيز از «بصائرالدرجات» با
اسناد خود از اصبغ بن نباته (111) ، و نيز از «تفسير عياشى» از بريد بن
معاويه عجلى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام (112) ، و نيز از
«تفسير عياشى» از جابر بن عبد الله انصارى از عبد الله بن يحيى (113) ،
و نيز از «مناقب» ابن شهرآشوب از «تفسير طبرى» با اسناد خود از جابر بن عبد الله
از حضرت امير المؤمنين عليه السلام و از اصبغ بن نباته و حضرت زين العابدين و حضرت
باقر و حضرت صادق و حضرت رضا عليهم السلام (114) ، و نيز از «مجالس»
شيخ مفيد با اسناد خود از عباد بن عبد الله (115) و از «تفسير فرات بن
ابراهيم» با هشتسند اول از حسين بن سعيد با اسناد خود از عباد بن عبد الله
(116) ، دوم از جعفر بن محمد فزارى با اسناد خود از ، سوم از حسين بن سعيد با
اسناد خود از زاذان، (118) ، چهارم از جعفر بن محمد بن هشام با اسناد
خود از حسن بن حسين (119) ، پنجم از حسين بن حكم با اسناد خود از عبد
الله بن عطا از حضرت باقر عليه السلام (120) ، ششم از حسين بن سعيد با
اسناد خود از زاذان به متن ديگر غير از متن سابق، (121) و هفتم از محمد
بن عيسى بن زكرياى دهقان با اسناد خود از عباد بن عبد الله (122) ، و
هشتم از عبيد بن كثير با اسناد خود از عبد الله بن يحيى (123) ، و نيز
از «كشف الغمة» از ابو بكر بن مردويه از عباد بن عبد الله اسدى (124) ،
و نيز از «طرائف» سيد ابن طاووس از ابن مغازلى (125) روايت كرده است.
بارى ظاهرا تمام اين دسته از روايات و دسته قبل از اين همگى بيان قضيه
واحدى را مىنمايند كه امير المؤمنين عليه السلام بر فراز منبر كوفه در حال اشتغال
به خطبه از سعه علوم خود بيان نمودند و شخصى برخاست و از آيه نازله در حق خود آن
حضرت پرسش نمود و حضرت آيه مورد بحث را تلاوت و تفسير نمودند، غاية الامر هر يك از
روات يك قسمتى از آن واقعه را كه مورد نظرش بوده بيان كرده و علاوه چون نقل به معنى
شده است لذا عين عبارت منقوله از آن حضرت نيز با الفاظ مختلفى كه مغير معنى
نيستبطور مختلف روايتشده است و گمان مىرود كاملترين اين دسته از روايات از
نقطهنظر بيان كيفيات خطبه و سئوال آن مرد از شان نزول آيهاى دربارهآن حضرت
روايتى است كه شيخ ابو الفتوح رازى از كتاب «نصح الخطيب» نقل كرده است كه: يك روز
امير المؤمنين عليه السلام بر فراز منبر كوفه فرمود:
سلونى قبل ان تفقدونى فان العلم يفيض بين جنبى فيضا لو وجد
مستفاضا.الا و انكم لن تسالونى عن فئة باغية و اخرى هادية الا اخبرتكم بهاديها و
باغيها و سائقها و قائدها الى يوم القيامة.
فرمود: «بپرسيد از من هر چه مىخواهيد قبل از آنكه مرا نيابيد چون علم
در بين دو پهلوى من موج مىزند با موجهاى فراوان و اگر راه يابد به خارج تراوش
مىكند.و از هيچ طايفه ستمگر و متجاوز و يا از طائفه سر به راه و هدايت كننده از من
سئوال نمىكنيد مگر آنكه من به شما خبر مىدهم از خصوصيات آن طائفه ظالم و يا آن
طائفه هدايت كننده، و خبر مىدهم به شما از امام و پيشوا و قائد آنان و از سائق و
دنبال رونده آنان تا روز قيامت» .
در اينجا ابن كوا برخاست و گفت: ما ادعى مثله نبى و لا وصى «مثل اين
ادعاى على بن ابيطالب تا به حال نه پيغمبرى ادعا كرده است و نه وصى پيغمبرى» .امير
المؤمنين عليه السلام به او گفتند: غرض تو از اين كلام علم و فهميدن نيستبلكه
عيبجوئى و ايرادگيرى و گوشهزنى است.ابن كوا گفت: به ما دستور دادهاند هر چه را
ندانيم بپرسيم.حضرت فرمود: سل تفقها و لا تسال تعنتا «سؤالاتت هميشه براى فهميدن
باشد و هيچگاه براى عيبجوئى و كنايهزنى و ايرادگيرى پرسش مكن» ، و سل عما يعنيك
«و از آنچه به كارت مىخورد و برايتسود دارد سئوال كن» .
ابن كوا گفت: فقط از مطالبى كه به درد من مىخورد سئوال خواهم
نمود.حضرت فرمودند: بپرس.گفت: اخبرنى ما الذاريات ذروا؟ قال: تلك الرياح «به من خبر
بده كه مراد از ذاريات در قرآن مجيد چيست؟ حضرت فرمود: مراد بادهائى است كه مىوزد»
.گفت: الحاملات وقرا؟ «مراد از حاملات وقر چيست» ؟ حضرت فرمود: مراد ابرهائى است
كه آب سنگين برمىدارند.گفت: مراد از الجاريات يسرا چيست؟ حضرت فرمود: مراد
كشتىهائى است كه به آسانى در روى دريا حركت مىكنند.گفت: المقسمات امرا چه كسانند؟
حضرت فرمود: مراد فرشتگانى هستند كه روزى و امور مردم را تقسيم و تعيين
مىكنند.گفت: به من بگو: بيت المعمور كجاست؟ حضرت فرمود: خانهاى است در آسمان كه
هر روز به نوبت هفتاد هزار فرشته در آن داخل مىشوند و تا روز قيامت وبتبه دسته
اول نمىرسد.گفت: ذو القرنين پادشاه بود يا پيغمبر؟ حضرت فرمود: نه پادشاه بود و نه
پيغمبر بلكه بنده صالح خدا بود، خدا را دوست داشت و خدا او را دوست داشت و بندگان
خدا را نصيحت مىنمود.گفت قرنها يعنى شاخهاى او از طلا بود يا از نقره؟ حضرت فرمود:
شاخ نداشت نه طلا و نه نقره، او قومش را دعوت به خدا نمود بر يك طرف فرقش زدند
رفتبار ديگر آمد و قومش را دعوت به خدا كرد برطرف ديگر فرقش زدند (لذا او را ذو
القرنين گويند) و در ميان شما مانند او هست (مقصود خود حضرت است كه دو مرتبه بر فرق
مباركش شمشير خورده استيكى در غزوه احزاب كه عمرو بن عبدود شمشير بر فرق آن حضرت
زد، و يكى ديگر در محراب عبادت كه ابن ملجم مرادى بر فرق آن حضرت شمشير زد و لذا
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على فاروق و صديق اين امت و ذو القرنين
اين امت است) . (126)
گفت: به من خبر بده كه اين آيه در حق كه نازل شده است:
الم تر الى الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار؟
حضرت فرمود: هما الافجران من قريش بنو امية و بنو المغيرة «درباره دو
طايفه از بد عملترين مردمان قريش: بنو اميه و بنو مغيرة» .گفت: خبر بده به من از
قول خداى تعالى:
قل هل انبئكم بالاخسرين اعمالا ؟ حضرت فرمود: اهل حروراء يعنى خوارج
هستند.گفت: بگو به من مجره چيست؟ قال: شراج السماء منها هبط الماء المنهمر «فرمود
راههائى است در آسمان مانند مجراى آبى كه در زمين است كه باران تند و فراوان از
آنجا فرود مىآيد» .گفت: بگو قوس و قزح چيست؟ حضرت فرمود: قزح مگو، چون قزح نام ديو
و شيطان استبگو: قوس الله، و آن موجب ايمنى از غرق است.گفت: به من خبر بده از محاق
ماه، حضرت اين آيه را تلاوت نمودند:
و جعلنا الليل و النهار آيتين فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار
مبصرة
«ما شب و روز را دو علامت و نشانه از علامتهاى توحيد خود قرار داديم
پس علامتشب را محو كرديم و علامت روز را روشن و قابل رؤيت قرار داديم» .
گفت: از اصحاب رسول خدا مرا باخبر كن.حضرت فرمود: از كدام يك از آنها
خبر دهم؟ گفت: از عبد الله بن مسعود؟ حضرت فرمود: قرا القرآن ثم وقف عنده «قرآن را
قرائت كرد و در همان جا متوقف شد» .گفت: از ابى ذر خبر بده.حضرت فرمود: عالم شحيح
على علمه «عالمى بود كه بر علمش بخيل بود و ميل نداشت كه به نااهل بياموزد» .گفت:
به من خبر بده از سلمان.حضرت فرمود: ادرك علم الاول و الآخر و هو بحر لا ينزح و من
لك بلقمان الحكيم و هو منا اهل البيت «سلمان علم اول و آخر را آموخت و او دريائى
است وسيع كه آبش تمام نمىشود و مثل لقمان حكيم است و او از ما اهل بيت است» .گفت:
خبر بده مرا از حذيفة بن اليمان حضرت فرمود:
عراف بالمنافقين، و سال رسول الله عن المعضلات، و ان سالتموه وجدتموه
خبيرا بها «حذيفه منافقين از امت را خوب مىشناخت و از رسول خدا درباره مسائل و
قضاياى مشكلى سؤالاتى نمود و اگر او را دريابيد مىبينيد كه او به حل غوامض و
مشكلات، خبير و داناست» .گفت: خبر بده به من از عمار ياسر؟ حضرت فرمود: خالط
الاسلام لحمه و دمه و هو محرم على النار، كيفما دار الحق دار معه «اسلام با گوشت و
خون عمار ياسر آميخته شده است و بنابراين بدن او بر آتش حرام است و چگونه اين طور
نباشد با آنكه عمار پيوسته با حق دور مىزد و حق نيز پيوسته با عمار دور مىزد» .
گفت: از خودت خبر بده.حضرت فرمود:
قال الله تعالى:
فلا تزكوا انفسكم .
و كذلك قال:
و اما بنعمة ربك فحدث
«خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: از خود تعريف و تمجيد نكنيد، و در
عين حال مىفرمايد: از نعمتهائى كه پروردگار به شما داده استبراى مردم بيان كنيد»
.
كنت اول داخل و آخر خارج، و كنت اذا سالت اعطيت و اذا سكت ابتديت، و
بين جوانحى علم جم
«اول داخل من بودم و آخرين خارج من بودم.چون تقاضا داشتم و سئوال
مىكردم به من عطا مىنمودند و چون سكوت اختيار مىكردم خود به خود به من عنايت
مىنمودند، و در ميان پهلوهاى من علوم بسيارى است» .گفت: از قرآن در حق تو چه
آيهاى فرود آمده است؟ حضرت فرمود: مگر سوره هود را نمىخوانى:
افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه ؟
آنكه صاحب بينه از طرف خدايش بود رسول خداست و آنكه گواه بر او و از
او و پيرو اوست من هستم.ابن كوا گفت: و حقك لا اتبعت احدا بعدك «سوگند به حق تو
كهديگر من از غير تو پيروى نخواهم كرد» (127) .
مرحوم ميرزا ابو الحسن شعرانى در تعليقه تفسير اين آيه گويد: اين
روايت را مجلسى در «بحار الانوار» از كتاب «غارات» ابراهيم ثقفى روايت كرده است و
به جاى لفظ شراج السماء، شرج السماء به صيغه مفرد آورده است، و شرج مجراى آب را
گويند و گويا حضرت خواستهاند تشبيهى بفرمايند راههاى نورى آسمان را به مجراى آب در
زمين (128) .
بارى ظاهرا اين خطبه حضرت بر فراز منبر مسجد كوفه بعد از واقعه نهروان
بوده كه شهادت آن حضرت نزديك و حضرت با جمله سلونى قبل ان تفقدونى اشاره به نزديك
شدن زمان فقدان و شهادت نيز مىفرمايد.و شاهد، آنكه اصل اين خطبه را در «نهج
البلاغة» ذكر كرده است و در آن حضرت اشاره به قضيه نهروان و اضمحلال خوارج نموده
است:
اما بعد ايها الناس فانا فقات عين الفتنة و لم يكن ليجرء عليها احد
غيرى بعد ان ماج غيهبها و اشتد كلبها، فاسالونى قبل ان تفقدونى، فوالذى نفسى بيده
لا تسالونى عن شىء فيما بينكم و بين الساعة و لا عن فئة تهدى مائة و تضل مائة الا
انباتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من يقتل من اهلها
قتلا و يموت منهم موتا، و لو قد فقدتمونى و نزلتبكم كرائه الامور و حوازب الخطوب
لاطرق كثير من السائلين و فشل كثير من المسئولين - (129) الخطبة.
«مىفرمايد: اى مردم من آن كسى بودم كه توانستم چشم فتنه را از اصل
بيرون آورم (و خوارج را به كلى ريشهكن سازم) و غير از من هيچكس چنين جراتى را
نداشت، من آنها را از بيخ و بن برآوردم بعد از آنكه موج ظلمت و اقتدار ابهام و
ضلالت آنها به شعاعهاى وسيعى گسترش يافته بود و آن مرض هارى كه مسرى بود به نهايت
رسيده و تاثيرش در بين مردم شديد بود.اى مردم هر چه مىخواهيد از من بپرسيد قبل از
اينكه من از ميان شما بروم.سوگند به آن كس كه جان من در دست قدرت اوستسئوال
نمىكنيد از من از هر واقعهاى از حال تا قيامت و نه از جماعتىكه صد نفر را هدايت
و زمامدارى كند يا از جماعتى كه صد نفر را گمراه نمايد مگر آنكه من به شما خبر
مىدهم كه مؤسس و سبب تشكيل آن جماعت كيست و جلودار و پيشواى آنان كدام است و پيرو
و سوق دهنده آنها كدام است و محل پياده شدن آن جماعت و فرود آوردن بارشان كجاست و
از آنها كدام فرد كشته مىشود و كدام فرد با مرگ عادى مىميرد.اگر من از ميان شما
بروم و اوضاع و امور ناپسند بر شما پديد آيد و شدائد و مشكلاتى بر شما هجوم كند در
آن وقتبسيارى از پرسشكنندگان مبهوت و متحير با دست تهى سر به زير اندازند و
پرسششدگان سست و ضعيف گرديده كارى از دستشان برنيايد - الخطبة» .
اينها مجموعه رواياتى بود كه در شان نزول آيه:
افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه در باره امير المؤمنين
عليه السلام وارد شده است.حال بايد دانست معنى شاهد چيست و معنى يتلوه چيست؟ و
علاوه عنوان شهادت براى امير المؤمنين عليه السلام چه منقبت و فضيلتى است.اجمالا
دانستيم كه معنى شاهد هر چه باشد يك منصب عالى و مقام رفيعى است چون در بين آيات
كثيرهاى كه شان نزول آنها راجع به امير المؤمنين استبلكه طبق فرمايش حضرت رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم:
ما انزل الله آية فى القرآن فيها يا ايها الذين آمنوا الا و على راسها
و اميرها و شريفها، فلقد عاتب الله اصحاب محمد فى القرآن، و ما ذكر عليا الا بخير.
(130)
«هيچ آيهاى از آيات قرآن را كه در آن جمله يا ايها الذين آمنوا باشد
خدا نازل نكرده است مگر آنكه على بن ابيطالب در سر آن و رئيس و امير آن است» و
تمام اين قبيل آيات فرد اكمل و اتمش امير المؤمنين عليه السلام است در عين حال آن
حضرت در برابر پرسش آن مرد سائل كه از شان حضرت در آيات وارده قرآن سئوال نمود اين
آيه را بيان فرموده و خود را به صفت و يتلوه شاهد منه توصيف نموده است.