امام شناسى ، جلد چهارم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۰ -


از اينجا به خوبى معلوم مى‏شود كه عنوان شاهد بسيار عظيم القدر و رفيع المرتبه است كه شايد هيچ درجه و منزلتى به پاى آن نرسد حتى آيه

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (131) ،

و آيه

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (132) ،

و آيه

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم (133)

و بدنباله آن

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (134) ،

كه شان نزول آنها درباره آن حضرت است و بزرگترين مقام و درجه آن حضرت را بيان مى‏كند از نقطه‏نظر اهميت‏به پايه و درجه آيه و يتلوه شاهد منه نرسد.

توضيح آنكه شاهد گر چه در اينجا به معناى ادا كننده شهادت است و ليكن اداى شهادت بدون تحمل آن غير معقول است‏يعنى حضرت امير المؤمنين عليه السلام تحمل تمام مراتب و درجات و معارف و كمالات و خصوصياتى را كه در بينه كه همان نور نبوت و يا بصيرت مطلقه الهيه است نموده است، و به عبارت ديگر عديل و قرين همان خاصه الهى است كه در رسول اكرم پروردگار عنايت فرموده است.

و لذا در اين آيه شهادت آن حضرت همرديف با نور نبوت يا بصيرت مطلقه الهيه قرار داده شده و خود آن حضرت همرديف با صاحب بينه كه رسول خداست قرار گرفته است.

و شاهد بر اين معنى رواياتى است از حضرت رسول خدا كه شيعه و سنى روايت كرده‏اند كه آن حضرت فرمود: خداوند متعال نور مرا و نور على را از يك عالم ايجاد فرمود.

و نيز آن حضرت فرمود: على منى كنفسى (135) «نسبت على با من مثل جان خود من است‏» .

و نيز فرمود:

انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى (136) .

«نسبت تو به من مانند نسبت‏برادر موسى، هارون است نسبت‏به خود موسى مگر آنكه بعد از من پيغمبرى نيست‏»،

يعنى در تمام جهات حتى در ملكات انبياء و حالات و معارف و بصيرت الهيه و نور نبوتى كه خدا به آنها داده تو مانند آنهائى با اين تفاوت كه فقط منصب نبوت به تو داده نشده است آن هم به علت اينكه نبوت به من ختم گرديده و بعد از من پيغمبرى نخواهد آمد.

و امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:

و انا من رسول الله كالصنو من الصنو و الذراع من العضد (137)

«نسبت من با رسول خدا مانند دو شاخه‏اى است كه از يك بن و ريشه‏روئيده باشد يا مانند نسبت ذراع است نسبت‏به بازو» .

و على اى حال چون شهادت به معنى حضور است و شاهد به معنى حاضر است جمله و بتلوه شاهد منه دلالت دارد بر آنكه امير المؤمنين عليه السلام كه از خود پيغمبر است پيوسته آن بينه و نور الهى در محضر او مشهود بوده و خود واقف و مسيطر و حاضر بر آن بوده است.و اين آيه نظير همان آيه سابق الذكر است:

قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (138) .

چون شهيد و شاهد يك معنى دارد و ما در آنجا گفتيم كه از آيه استفاده مى‏شود كه شهادت امير المؤمنين در رديف و طراز شهادت خدا قرار گرفته است، در اينجا نيز شهادت آن حضرت در رديف و طراز نبوت رسول خدا قرار گرفته است، و معلوم است كه لازمه اين شهادت كه حضور بر اسرار و معارف الهيه و درجات نبوت است مستلزم وصول به عاليترين درجات قرب و فناى در ذات احديت و احاطه كامل بر روابط بين جبرائيل و پيامبر اكرم و متحقق شدن به معدن حقائق و اشراب شدن از علوم نامتناهيه پروردگار جل و علا است.ليكن بايد دانست كه لفظ يتلوه دلالت مى‏كند كه مقامات امير المؤمنين عليه السلام به دنبال و در كنار مقامات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است و از اينجا مى‏توان استدلال به امامت و ولايت آن حضرت بعد از رسول خدا نمود.فيض و كمال از ناحيه رسول خدا به امير المؤمنين رسيده است و رسول خدا سمت استادى و تعليم و تربيت وى را داشته است، و علاوه نفس رسول خدا از نفس امير المؤمنين قوى‏تر بوده است.بنابراين آنچه در بعضى از اشعار بعضى از متصوفه ديده مى‏شود در مقام، آن حضرت را از رسول خدا برتر مى‏دانند و پيغمبر را مقدمه و مبشر براى او قرار مى‏دهند و چه بسا استدلال به بالا رفتن آن حضرت بر شانه رسول خدا در كعبه براى شكستن بتها نموده مى‏گويند مهر نبوت در زير پاى على قرار گرفت تا چه سر حد خالى از واقعيت‏بوده و كلامى خالى و عارى از حقيقت است.

شاهد بر اين معنى آنكه امير المؤمنين مى‏فرمايد:

و قد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعنى فى حجره و انا وليد يضمنى الى صدره، و يكنفنى الى فراشه، و يمسنى جسده، و يشمنى عرفه، و كان يمضغ الشى‏ء ثم يلقمنيه و ما وجد لى كذبة فى قول و لا خطلة فى فعل.و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله و سلم من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم‏و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره.و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتداء به.و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فاراه و لا يراه غيرى و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و خديجة و انا ثالثهم، ارى نور الوحى و الرسالة و اشم ريح النبوة، و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله عليه و آله و سلم فقلت: يا رسول الله! ما هذه الرنة؟ فقال: هذا الشيطان ايس من عبادته، انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انك لست‏بنبى و لكنك وزير و انك لعلى خير - الخطبة (139) .

«شما اى مردم موقعيت و نسبت مرا با رسول خدا مى‏دانيد كه تا چه حد به قرابت‏بسيار نزديك، و منزلت اختصاصى، و محل و موضع و موقعيت منحصر به خود اختصاص داشته‏ام.در دوران كودكى، رسول خدا مرا در دامان خود مى‏نشاند و به سينه‏اش مى‏چسباند و در فراش خود پهلوى خود قرار مى‏داد و بدن خود را به من مى‏سود و از بوى خوش خود به من مى‏بويانيد و غذا را مى‏جويد و سپس به دهان من مى‏گذارد و از آن هنگام تا زمان رحلتش از من حتى يك دروغ كوچك و يك عمل غير صحيح پيدا نكرد.خداوند تبارك و تعالى بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را از زمانى كه رسول خدا كودك بود و تازه او را از شير گرفته بودند قرين و يار او قرار داد تا آنكه او را در راه مكارم اخلاق سوق دهد، و در هر شب و روز به او از بهترين صفت و اخلاق عالم بياموزد، و من پيوسته به دنبال او بودم و مانند كره شترى كه او را از شير گرفته‏اند و دائما به دنبال مادرش مى‏دود از رسول خدا پيروى مى‏نمودم و از آداب و اخلاق و روش او متابعت مى‏كردم، و او هر روز براى من از اخلاق ستوده و شيم پسنديده پرچمى را برمى‏افراشت و مرا در آن خلق و صفت‏به پيروى خود امر مى‏كرد.

در هر سال مدتى در كوه حراء مجاورت و اقامت مى‏نمود، من نزد او بودم و او را مى‏ديدم و هيچكس غير از من او را نمى‏ديد و از او خبرى نداشت، و در آن روز در تمام عالم اسلام يك خانه مسلمان نبود غير از خانه رسول خدا كه در آن سه مسلمان بودند يكى رسول خدا و دوم خديجه و من سومى از آنها بودم.من در آن هنگام نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى خوش نبوت را استشمام مى‏كردم، و در وقتى كه وحى بر پيغمبر نازل شد صداى ناله شيطان را شنيدم، عرض كردم: اى رسول خدا اين ناله چيست؟ رسول خدا فرمود: اين شيطان است چون مايوس شده كه ديگر او را عبادت كنند اين چنين ناله مى‏زند.اى على تو مى‏شنوى آنچه را كه من مى‏شنوم و مى‏بينى آنچه را كه من مى‏بينم فقط فرقى كه هست آنكه تو پيغمبر نيستى و ليكن تو وزير من هستى و تمام كارهاى تو صحيح و بر پايه اختيار و امضاى خداست‏» .

از اين خطبه حضرت به خوبى استفاده مى‏شود كه امير المؤمنين يك درجه پائين‏تر از رسول خدا بوده و نسبت‏به مقام نبوت مقام وزارت را داشته‏اند و تمام كمالات و معارف او از جانب رسول خدا بوده است، و حضرت رسول در حجاب اقرب خدا و امير المؤمنين عليه السلام يك پله پائين‏تر بوده‏اند و مقام توحيد و اخلاص و حمد نيز از رسول خدا به آن حضرت رسيده است، چنانچه در «تفسير فرات بن ابراهيم‏» با سلسله سند متصل خود از حضرت صادق از پدرش از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه: «چون خداوند تبارك و تعالى جميع خلائق را در روز قيامت جمع كند مقام محمود را به من وعده دهد و به وعده خود وفا كند.در روز قيامت منبرى براى من نصب كنند كه هزار پله دارد، من بر آن منبر بالا مى‏روم و در آخرين پله مى‏نشينم، در آن حال جبرائيل مى‏آيد و لواى حمد را در دست من مى‏گذارد و مى‏گويد: اى محمد اين است مقام محمودى كه خداوند به تو عنايت كرده است.من به على بن ابيطالب مى‏گويم: از منبر بالا بيا.او به بالا مى‏آيد تا يك درجه مانده به پله آخر در آنجا قرار مى‏گيرد و من لواى حمد را در دست او مى‏گذارم، سپس رضوان خازن بهشت مى‏آيد و كليدهاى بهشت را مى‏آورد و به من مى‏دهد و مى‏گويد: اى محمد اين است مقامى كه خدا به تو وعده نموده است و من آنها را به على مى‏دهم، و پس از آن مالك، خازن دوزخ مى‏آيد و كليدهاى جهنم را در دست من مى‏گذارد و مى‏گويد: اى محمد اين است مقامى كه خدا به تو وعده داده است، دشمنان خود و دشمنان امت‏خود را به دوزخ بسپار.من آن كليدها را به على بن ابيطالب مى‏دهم‏» (140) .و نظير اين روايت‏به همين مضمون بسيار وارد است چنانكه على بن ابراهيم در «تفسير» خود (141) ، و ابن بابويه قمى در كتاب «امالى‏» (142) و شيخ طوسى در كتاب «امالى‏» (143) و ابن بابويه شيخ صدوق نيز در كتاب «خصال‏» (144) روايت كرده‏اند.

و ديگر رواياتى است كه دلالت مى‏كند بر آنكه امير المؤمنين عليه السلام در روز قيامت دست‏به دامان رسول خدا مى‏زند و به كمك او به مقامات خود مى‏رسد، چنانكه فرات بن ابراهيم با سند متصل خود از سليمان ديلمى از حضرت صادق عليه السلام از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است تا آنكه مى‏فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

ثم يدعى بك فيتطاول اليك الخلائق فيقولون ما يعرف فى النبيين فينادى مناد: هذا سيد الوصيين، ثم تصعد فنعانق عليه، ثم تاخذ بحجزتى و آخذ بحجزة الله و هو الحق و تاخذ ذريتك بحجزتك و تاخذ شيعتك بحجزة ذريتك (145) .

«در روز قيامت اى على تو را صدا مى‏كنند، همين كه وارد محشر مى‏شوى تمام خلائق گردنهاى خود را بلند مى‏كنند و مى‏گويند: ما در ميان همه پيمبران چنين مردى را نديده‏ايم.در آن حال منادى ندا كند: اين آقا و پيشواى تمام اوصياى پيغمبران است.پس از آن اى على تو از منبرى كه من بر روى آن نشسته‏ام بالا مى‏آئى و بر روى آن با يكديگر معانقه مى‏كنيم و در آن هنگام تو دست‏به كمر و دامان من مى‏زنى و من دست‏به دامان خداوند عز و جل كه او حق است مى‏زنم و تمام ذريه و اولاد تو دست‏به دامان تو مى‏زنند و شيعيان تو دست‏به دامان اولاد و درارى تو مى‏زنند» .

و نيز از روايات متظافر بلكه متواترى كه رسول خدا امير المؤمنين را برادر خود قرار داده استفاده رتبه و درجه آن حضرت مى‏شود كه در تمام جهات عديل و قرين رسول خدا بوده و ليكن از پيغمبر كمالات خود را اخذ كرده است، چون پيغمبر او را برادر خود خوانده نه امير المؤمنين پيغمبر را برادر خود.و لقب اخوت شرف و فضيلتى است‏براى امير المؤمنين نه براى رسول خدا.مى‏گويند: هو اخو رسول الله و نمى‏گويندرسول الله اخو على با آنكه اخوت از مقوله اضافه بوده و بين دو طرف صورت مى‏گيرد ولى در صدق عنوان اخ به عنوان لقب در اينجا تفاوت دارد.

و همچنين از روايات بسيارى كه با اسناد مختلفه فريقين از رسول خدا روايت كرده‏اند كه: انا مدينة العلم و على بابه (146) «من شهر علمم و على بن ابيطالب در آن است‏» استفاده درجه و مقام آن حضرت نسبت‏به رسول خدا معلوم مى‏شود.و تمام اين رواياتى را كه اخيرا بيان كرديم و نظائر آن كه در ابواب مختلفه كتب مناقب ديده مى‏شود همه تفسير و معناى لفظ يتلو را مى‏نمايند كه در تمام مراحل آن حضرت به دنبال و پيرو رسول خدا بوده است صلى الله عليهما و على آلهما و رحمة الله و بركاته.

در «مستدرك الوسائل‏» از كتاب «مزار قديم‏» از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود: «با پدرم حضرت على بن الحسين زين العابدين عليه السلام براى زيارت قبر جدم على بن ابيطالب عليه السلام به نجف رفتيم چون پدرم در مقابل قبر آن حضرت ايستاد بگريست و گفت:

السلام على ابى الائمة و خليل النبوة و المخصوص بالاخوة.السلام على يعسوب الايمان و ميزان الاعمال و سيف ذى الجلال.السلام على صالح المؤمنين و وارث علم النبيين الحاكم يوم الدين.السلام على شجرة التقوى.السلام على حجة الله البالغة و نعمته السابغة و نقمته الدامغة.السلام على الصراط الواضح و النجم اللائح و الامام الناصح و رحمة الله و بركاته (147) .

و شيخ محمد بن المشهدى از محمد بن خالد طيالسى از سيف بن عميره از صفوان جمال روايت كند كه او گفت: با حضرت صادق عليه السلام به نجف براى زيارت قبر امير المؤمنين عليه السلام آمديم و حضرت رو به قبر مطهر ايستاد و زيارت‏مفصلى را خواند.و ما مقدار حاجت از فقرات آنرا كه مناسب بحث ماست ذكر مى‏كنيم:

السلام على سيد المتقين الاخيار.السلام على اخى رسول الله و ابن عمه و زوج ابنته و المخلوق من طينته.السلام على الاصل القديم و الفرع الكريم (148) .

تا آنكه مى‏رسد به اين فقرات كه عرض مى‏كند:

اخى نبيك و وصى رسولك البآئت على فراشه و المواسى له بنفسه و كاشف الكرب عن وجهه، الذى جعلته سيفا لنبوته و آية لرسالته و شاهدا على امته و دلالة على حجته و حاملا لرايته و وقاية لمهجته و هاديا لامته و يدا لباسه و تاجا لراسه و بابا لسره و مفتاحا لظفره (149) .

حكيم سنائى گفته است:

مرتضائى كه كرد يزدانش همره جان مصطفى جانش دو رونده چو اختر گردون دو برادر چو موسى و هارون هر دو يك قبله و خردشان دو هر دو يك روح و كالبدشان دو هر دو يك در ز يك صدف بودند هر دو پيرايه شرف بودند تا نه بگشاد علم حيدر در ندهد سنت پيمبر بر

و سيد اسماعيل حميرى گويد:

قف بالديار و حيهن ديارا واسق الرسوم المدمع المدرارا كانت تحل بها النوار و زينب فرعى الهى زينبا و نوارا قل للذى عادى وصى محمد و ابان لى عن لفظه انكارا من عنده علم الكتاب و حكمه من شاهد يتلوه منه نذارا علم البلايا و المنايا عنده فصل الخطاب نمى اليه و صار (150)

1- «چون از خانه‏هاى محبوبان من بگذرى، توقف كن! و به آن خانه‏ها، درود و تحيت‏بفرست! و آن آثار خراب و كهنه و مندرس را از مجراى اشك ريزان ديدگان خود سيراب گردان!

2- چون آن خانه‏ها، محل زندگى دو محبوبه من: نوار و زينب بوده‏اند، پس‏اى خداى من! نوار و زينب مرا مورد رعايت و لطف خودت قرار بده!

3- بگو به آن كسى كه با وصى محمد طرح عناد و دشمنى را ريخت! و براى من با لفظ خود انكارش را آشكارا نمود.

4- آن كسى كه علم كتاب و حكم كتاب در نزد اوست، كيست؟ و آن كسى كه شاهد و گواه است، و در پهلو و كنار پيامبر منذر قرار گرفته است، كيست؟

5- علم بلايا و منايا (وقايع و فتنه‏ها و علم به مرگ‏ها و اجل‏ها) در نزد اوست، و فصل الخطاب نيز از آن اوست‏» .

و نيز سيد حميرى گويد:

اشهد بالله و آلائه و المرء عما قاله يسال ان على بن ابيطالب خليفة الله الذى يعدل و انه قد كان من احمد كمثل هارون و لا مرسل لكن وصى خازن عنده علم من الله به يعمل قد قام يوم الدوح خير الورى بوجهه للناس يستقبل و قال من قد كنت مولى له فذا له مولى لكم موئل لكن تواصوا بعلى الهدى ان لا يوالوه و ان يخذلو (151)

1- «من خدا و نعمت‏هاى خدا را شاهد و گواه مى‏گيرم، در حالى كه هر كس در مقابل سخنى كه گفته است مورد بازپرسى قرار مى‏گيرد.

2- كه على بن ابيطالب حقا خليفه رسول خدا است كه عدالت مى‏ورزد.

3- و نسبت و منزلت او با احمد: رسول خدا همانند نسبت و منزلت هارون برادر موسى، با موسى پيامبر است، و فقط على پيامبر نيست.

4- ليكن على وصى پيامبر است و گنجينه‏اى از علوم الهى نزد اوست كه بدان عمل مى‏كند.

5- پيامبر اسلام كه بهترين خلائق است در يوم الدوح (روز غدير) برخاست و چهره خود را به سوى مردم نمود.

6- و گفت: هر كس كه من مولا و صاحب اختيار او هستم، على، مولى و صاحب اختيار و ملجا و پناه او است. - ليكن آنها برعكس، درباره على: كانون هدايت، به يكديگر توصيه و سفارش كردند كه ولايت او را نپذيرند و او را مخذول و منكوب كنند» .

اينجا است كه عالم معتزلى مذهب ابن ابى‏الحديد ديگر نمى‏تواند از ذكر مقامات آن حضرت خوددارى كند و ناچار به تمام مزايائى كه آن حضرت در آن با پيغمبر اكرم شريك بوده و از نور حضرت رسول بر آن حضرت جلوه نموده است اعتراف مى‏نمايد.

آنجا كه مى‏گويد:

هذا الامانة لا يقوم بحملها خلقاء هابطة و اطلس ارفع هذا هو النور الذى عذباته كانت‏بجبهة آدم تتطلع و شهاب موسى حيث اظلم ليله رفعت له لالاؤه تتشعشع

تا آنكه مى‏گويد:

لو لا مماتك قلت انك باسط الارزاق تقدر فى العطاء و توسع ما العالم العلوى الا تربة فيها لجثتك الشريفة مضجع ما الدهر الا عبدك القن الذى بنفوذ امرك فى البرية مولع انا فى مديحك الكن لا اهتدى و انا الخطيب الهبرزى المصقع ءاقول فيك سميدع كلا و لا حاشا لمثلك ان يقال سميدع بل انت فى يوم القيامة حاكم فى العالمين و شافع و مشفع و لقد جهلت و كنت احذق عالم اغرار عزمك ام حسامك اقطع و فقدت معرفتى فلست‏بعارف هل فضل علمك ام جنابك اوسع لى فيك معتقد ساكشف سره فليصغ ارباب النهى و ليسمع هى نفثة المصدور يطفى بردها حر الصبابة فاعذلونى اودعوا و الله لو لا حيدر ما كانت الدنيا و لا جمع البرية مجمع من اجله خلق الزمان و ضوئت شهب كنسن و جن ليل ادرع علم الغيوب اليه غير مدافع و الصبح ابيض مسفر لا يدفع و اليه فى يوم المعاد حسابنا و هو الملاذ لنا غدا و المفزع

تا آخر قصيده خود كه به «قصيده عينيه‏» ابن ابى الحديد معروف، و ضمن «معلقات سبع‏» به طبع رسيده است.

1- «اين همان امانتى است كه قدرت حمل آنرا نداشت، نه سنگ سخت‏و ماده سنگين و پائين رونده، و نه بالاترين فلك كه فلك اطلس است.

2- اين همان نورى است كه اطراف و جوانبش، در قديم الايام بر جبهه و پيشانى آدم طلوع كرده بود، و بدين جهت‏به مقام نبوت نائل گرديده بود.

3- و اين قطعه از نورى بود، كه در شب تار كه جهان را بر موسى ظلمانى ساخته بود، چون شهاب قابس تلالاش بالا گرفت، و تشعشعش آن شب تاريك را چون صبح صادق براى او سپيد و نورانى نمود.

4- اگر داستان مرگ تو نبود، حقا من مى‏گفتم كه: تو قسمت كننده ارزاق و روزيهاى جهانيان هستى! كه در مقدار افاضه و پخش آن گاهى به تنگى و ضيق، تقسيم مى‏كردى، و گاهى به وسعت و فراخى مى‏دادى!

5- اين بارگاه عالم علوى با اين ابهت و جلال، نيست مگر خاك و تربتى كه در آن براى جثه و جسم پاك و شريف تو مضجع و خوابگاهى است!

6- اين دهر و روزگار، و اين زمان و زمانه، نيست مگر بنده و غلام حلقه بگوش تو، كه در اطاعت و پيروى از فرمان تو، و در انفاذ اوامر تو در ميان خلايق، كوشا و حريص است!

7- زبان من در مديحه سرائى تو الكن است، و من متحير و سرگردان هستم، در حالى كه من سخنگو و خطيب توانا، و پهلوان يكه تاز ميدان سخن هستم!

8- آيا درباره تو همينقدر بگويم كه سميدع است (شخص كريم و بزرگوار و خوش اخلاق) نه! نه! سوگند به خدا كه بسيار دور است از تعريف و معرفى امثال تو كه با كلمه سميدع آنرا بيان و معرفى كنند!

9- آرى تو در روز قيامت، در ميان عالميان داراى مقام حكم و حكومت هستى! و داراى مقام شفاعتى كه هم شفيعى و هم شفاعتت مورد قبول است.

10- و سوگند به خدا كه حقا من نمى‏دانم - در حالى كه حاذق‏ترين دانشمندان هستم - كه آيا لب برنده شمشير عزم و اراده و همت تو برنده‏تر است؟ يا شمشير دست تو قاطع‏تر و برنده‏تر است؟ !

11- من در اينجا ديگر علم و عرفان خود را گم كرده‏ام! و ديگر هيچ نمى‏دانم كه: آيا فضل و سرشار بودن پايه علم تو وسيع‏تر است؟ يا وسعت مساحت زمين‏هاى اطراف منزل تو، كه بارانداز و محل فرود آمدن خلايق و بهره‏مند شدن ازدرياى واسع فيض كرم وجود تو است؟ !

12- آرى! من درباره تو عقيده و اعتقادى دارم كه البته به زودى پرده از روى سر آن برخواهم داشت، و در اين صورت بر انديشمندان لازم و واجب است كه سخن مرا بشنوند.

13- آن سر مكتوم درون من، هم چون لعاب سينه شخص مبتلا به سينه درد است، كه در سينه گير كرده باشد، و با بيرون انداختن آن راحت مى‏شود، كه آتش عشق سوزان مرا خنكى و برودت آن خاموش مى‏سازد، حالا شما مى‏خواهيد در اين ادعا مرا ملامت كنيد، و يا آنكه دست از من بداريد! و مرا به حال خود واگذاريد!

14- سوگند به خدا كه اگر حيدر نبود، اصلا دنيا نبود، و براى خلايق هيچ گونه مجمعى نبود، و هيچ چيز آنان را تحت امرى مجتمع نمى‏ساخت.

15- به خاطر و به جهت‏حيدر، زمان آفريده شده است، و شهاب‏هاى آسمانى كه در مغيب خود مستور مى‏شوند، و مختفى مى‏گردند، روشن مى‏شوند و نورانى مى‏گردند، و شب تاريك، ظلمانى و تار مى‏گردد، آن شبى كه اولش سياه، و بقيه‏اش سپيد است.

16- علم غيب، از اختصاصات اوست، و در اين مطلب براى هيچ كس جاى انكار نيست، و صبح، طالع و نورانى و سپيد است، و نقاب از چهره برگرفته است، و منكرى ندارد.

17- و حساب ما در روز قيامت‏به سوى اوست، و اوست ملاذ و ملجا ما، و كهف و پناهگاه ما در فرداى قيامت‏» .