امام شناسى ، جلد سوم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۲ -


درس سى و دوم

تفسير آيه «و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين‏»

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين (1) .

ترجمه:

«و چه كسى گمراه‏تر است از كسى كه به دنبال خواسته‏هاى خود رود و از هواى نفس خود پيروى كند بى‏آنكه از هدايت الهى بهره‏مند باشد، و البته خداوند گروه ستمكاران را رهبرى نخواهد كرد» .

منظور از هدايت الهى در اين آيه پيامبران و امامان‏اند كه دل آنها به نور خدا منور و سويداى ضميرشان درخشان گرديده است و اسرار عوالم غيب بر آنها مكشوف، و از ايصال به مطلوب درباره افرادى كه به آنها بپيوندند دريغ نخواهند نمود.افراد انسان چنانچه در امور تكاملى خود به جهت رسيدن به مقصود و كمال راه بشريت از خواسته‏هاى خود دست‏برداشته و تابع و تسليم چنين افرادى شوند، بديهى است در كشور وجود آنان بجاى اراده و اختيار ضعيف و تاريك خود آنها اراده و اختيار مربى كلاس ديده متبحر، كه از تمام مزاياى سير و سلوك و مصالح و مفاسد راه خبر دارد جايگزين مى‏گردد، و در اين صورت مكمل و متمم نقاط ضعف و فتور آنان شده، دردهاى معنوى آنان را علاج و از عقبات و كريوه‏هاى صعب العبور نفس، آنها را عبور و به تعليم مجاهده با نفس و طرق اخلاص و سيطره معنوى و ملكوتى بر قلب آنها و تابش نور حقيقى در اذهان و نفوس آنان همه را به منزل كاميابى از همه مواهب الهيه‏رسانيده و ميوه كال و نارس وجود آنان را با تربيت تشريعى و امداد نور تكوينى پر آب و شيرين و رسيده مى‏كند.

اما اگر بنا بشود انسان از افكار شخص خود تجاوز نكند و در تحت تعليم و تربيت چنين مربى قرار نگيرد.در همان محدوده خيالات و افكار كوتاه زندانى مى‏گردد، راه تكامل بر او بسته مى‏شود، از نابينائى جهل به بينائى علم و از ظلمت‏به نور عبور نمى‏كند.و حقا از همه افراد بشر محروميت و خسران او بيشتر خواهد بود، و اين همان گمراهى عميق و غير قابل علاج است، چون هر درد را مى‏توان معالجه كرد به جز درد جهل و نادانى را.و براى جاهل همين درد بس كه جاهل است و در گردابهاى تاريك غوطه خورده و هر لحظه در انتظار هلاكت‏سرمدى كه عكس - العمل‏هاى همين جهل مى‏باشد، خواهد بود.

امام سرچشمه نور و علم است چون چراغ تاريك دل را به تسليم و تبعيت از او واداريم دل ظلمانى، نورانى مى‏شود، و چاه خشك پر آب مى‏گردد، و كالبد مرده زنده، و در تن بى‏روح روان مى‏دمد.و اگر متصل ننموديم چاه خشك به همان منوال، و چراغ تار به همان قسم، و بدن مرده نيز بى‏روح و روان باقى مى‏ماند.

در كتاب «غيبت‏» نعمانى از كلينى با اسناد متصل خود از ابن ابى نصر از حضرت ابى الحسن على بن موسى عليهما السلام راجع به تفسير آيه كريمه:

و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله،

روايت مى‏كند كه فرمود:

من اتخذ دينه و رايه بغير امام من ائمة الهدى (2) .

حضرت فرمود:

«منظور از اين شخص گمراه در آيه مباركه همان كسى است كه رويه و دين خود را همان آراء و افكار خود قرار داده و از ائمه هدى پيروى نمى‏كند» .

و اين همان جاهليتى است كه در روايات متواتره از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است كه: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية.

بحث در مفهوم مرگ جاهلى

ما از نقطه نظر سند اين روايات مفصلا بحث كرديم، اما از نقطه‏نظر مفاد و دلالت‏بسيار جاى دقت و تحقيق است.اولا بايد ديد مردن جاهلى يعنى چه، و مردم جاهليت در چه‏درجه از بدبختى و زبونى بوده‏اند كه شخصى كه بدون امام بميرد مانند آنان جان سپرده است، گرچه فعلا از قرآن و سنت پيغمبر اكرم تبعيت مى‏كند، ولى در عين حال چون امام را مربى خود نمى‏داند، و احكام اسلام را طبق سليقه و تشخيص خود به جاى مى‏آورد همانند مردمان جاهليت است.اهل جاهليت، با ملت اسلام از نقطه نظر شقاوت و سعادت در دو قطب مختلف و متباعد از يكديگر قرار دارند.تمام نكبت‏ها و زشتى‏ها و رذائل اخلاقى و مفاسد اجتماعى و كژ روى‏هاى عقيدتى در آنها موجود بود: آدم‏كشى، قربانى كردن طفل و جوان خود را در برابر بت، زير خاك نمودن دختر زنده بى‏گناه، شرب خمر، دزدى و قطع طريق، قمار، و ربا به حد اعلى و مضاعف، زنا و هتك نواميس، شرك و بت‏پرستى عميق و ساير مفاسد روحى، قساوت دل، ماده‏پرستى، فقدان حميت و انصاف.

اما در تربيت اسلامى رحم و مروت، صفا و وفا، ايثار و اغماض، حيا و عفت، خداشناسى و عبوديت، معاملات از روى تراضى، حفظ حقوق فردى و اجتماعى، فداكارى براى هدايت كفار و مشركين، يتيم‏نوازى و احسان به فقرا و مستمندان، روشنى دل، حصول يقين، انشراح صدر، و تجلى انوار ملكوتيه الهيه در قلب، به طورى كه اين ملت را ملت علم و آن را ملت جهل، اين را نور، و آن را ظلمت، اين را ترقى و تكامل، آن را جمود و نقصان، اين را طيران و پرش، آن را توقف و تقيد مى‏توان شمرد.و همه آن رذائل براى آن ملت‏بخت‏برگشته از ناحيه جهل آنان، و اين همه فضائل و ملكات براى ملت اسلام به علت علم و سعه نور در وجود و روح آنان بوده است.و لذا آن زمان را قرآن مجيد به زمان جاهليت نام‏گذارى نموده است، و اين زمان را اسلام.

مسلمانان در اثر مواجهه با پيامبر اكرم و تعليمات آن حضرت در قطب مثبت آمدند، اهل جاهليت‏به علت فقدان راهنما و قطع رابطه با هدايت الهى در آن قطب منفى قرار گرفتند.لذا عنوان جهل به جاى بزرگترين سب و لعن و دشنام و اظهار تنفر و انضجارى است كه قرآن مجيد بر آنها روا مى‏دارد، و عنوان جاهليت را كه معرف و نام فاميلى در شناسنامه آنان قرار داده ست‏حاكى از آنكه تمام اين مفاسد ناشى از جهل بوده، و جهل بزرگترين گناه نابخشودنى آنانست.و در جائى كه عنوان جهل و جاهليت را ذكر مى‏كند ديگر محتاج به ذكر هيچ عيب دگر نيست، و اين عنوان خود به تنهائى جامع تمام آن عناوين زشت مى‏باشد، و آنجائى كه تا حد نهائى مى‏خواهد از كارى يا عقيده‏اى انتقاد كند آنرا كار يا عقيده جاهلى مى‏شمارد.

افحكم الجاهلية يبغون. (3)

«آيا اين مردم حكم جاهليت را جستجو مى‏كنند» .

يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية (4)

«گمان مى‏برند به خدا گمان باطل مانند گمان مردم جاهليت‏» .

اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية (5)

«در آن زمانى كه كفار در دل خود عصبيت جاهليت را راه دادند و از آن حميت پيروى كردند» .

قل افغير الله تامرونى اعبد ايها الجاهلون (6)

«اى پيغمبر به اين مردم مشرك بگو: آيا شما مرا امر مى‏كنيد كه غير از خدا را پرستش كنم؟ اى مردمان جاهل‏» .

قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين (7)

حضرت موسى در جواب قوم خود كه گفتند: آيا ما را به سخريه و استهزاء گرفتى؟ در پاسخ گفت:

«من پناه مى‏برم به خدا كه از گروه جهال بوده باشم‏» .

اگر شخصى در ملت اسلام كارهايش طبق سليقه و خواهشهاى خود باشد و از تبعيت امام زنده سرپيچى كند، چه تفاوتى دارد با مردم اهل جاهليت؟ آنها خودسر و خودراى بودند اين نيز خودسر و خودراى است، آن به شكلى خاص و اين نيز به صورت و شكلى مخصوص.اگر ربط واقعى با امام نباشد چه تفاوت بين آن صورت و اين صورت؟ چون حقيقت عدم ربط، كه ظلمت هوا و ميل نفسانى است در هر دو جا يكى است.كمال و علوى كه مسلمانان پيدا نمودند در اثر ربط با پيامبر بود، اگر پس از پيامبر اين رابط كه به صورت ربط با امام است از بين برود همان حقيقت جاهليت است كه بدين صورت جلوه كرده است، لذا شخص بدون امام در زندگى و مرگ، زندگى و مرگ مردمان جاهل را دارا خواهد بود.امام است كه انسان را در اثر تعليم و تربيت‏خارجى و در اثر اشراقات انوار ملكوتى باطنى زنده مى‏كند و دل تاريك را با مبدا نور و روشنائى ربط مى‏دهد و سيراب مى‏كند.

از كتاب «كنز الفوائد» كراجكى روايت‏شده است‏با اسناد متصل خود از سلمة بن عطا از حضرت صادق عليه السلام

قال: خرج الحسين بن على عليهما السلام ذات يوم على اصحابه فقال: الحمد لله جل و عز و الصلاة على محمد رسوله صلى الله عليه و آله و سلم.يا ايها الناس ان الله - و الله - ما خلق العباد الا ليعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه.فقال له رجل: بابى انت و امى يا ابن رسول الله ما معرفة الله؟ قال: معرفة اهل كل زمان امامهم الذى يجب عليهم طاعته (8) .

«حضرت فرمودند: روزى حضرت سيد الشهداء عليه السلام خارج شده بر اصحاب خود و خطبه مختصرى فرمودند، و پس از حمد خداوند جل و عز و درود بر محمد رسول خدا فرمودند: اى مردم سوگند به خدا كه پروردگار، بندگان خود را نيافريده است مگر براى آنكه او را بشناسند پس در وقتى كه او را شناختند او را مى‏پرستند و به عبادت او برمى‏خيزند، و زمانى كه او را پرستش نمودند بى‏نياز مى‏شوند با عبادت او، از پرستش و عبادت هر كسى غير از خدا.مردى گفت: پدر و مادرم فدايت‏باد اى فرزند رسول خدا، معرفت‏خدا چيست؟ حضرت فرمود: معرفت و شناسائى اهل هر زمانى امامشان را كه واجب است در آن زمان از او اطاعت كنند» .

ملاحظه مى‏شود كه در اينجا حضرت معرفت‏خدا را عين معرفت امام شمرده است چون راه منحصر براى معرفت‏خدا معرفت امام است.چون اولا تعليم و تربيت و اخذ احكام دين توسط امام صورت مى‏گيرد، و ثانيا امام اسم اعظم خداست و معرفت آنها به نورانيت عين معرفت‏خداست، بنابراين معرفت امام و معرفت‏خدا از هم جدا نبوده و قابل تفكيك نيستند.

و بر همين اساس از «قرب الاسناد» حميرى از ابن عيسى از بزنطى از حضرت رضا عليه السلام روايتى است:

قال: قال ابو جعفر عليه السلام: من سره ان لا يكون بينه و بين الله حجاب حتى ينظر الى الله و ينظر الله اليه فليتوال آل محمد و يتبرا من اعدائهم و ياتم بالامام منهم، فانه اذا كان كذلك نظر الله اليه و نظر الى الله (9) .

«حضرت فرمودند كه: حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه خوشحال‏مى‏شود و دوست دارد كه بين او و بين خدا هيچ حجابى نباشد به طورى كه او خدا را ببيند و خدا او را نظر كند، بايد آل محمد را دوست داشته و از دشمنان آنها بيزارى جويد و به امام آنها اقتداء نموده و پيروى نمايد، در اين صورت خدا به او نظر مى‏كند و او به مقام ملاقات و ديدار خدا مى‏رسد» .

از اين روايت استفاده مى‏شود كه اصلا مقام لقاء خدا بدون تبعيت از امام صورت نخواهد گرفت و عاشقان و سوختگان بارگاه عزش تا سر تسليم در حرم امامش نسپرند به عز وصول و مقام ديدار نائل نخواهند شد.لذا مى‏بينيم كه بسيارى از سالكين و عاشقين كه در بدو سلوك از عالم تشيع محروم بوده‏اند چون داراى نيت صادقه بوده و بدون عناد و لجاج سلوك كرده‏اند در عاقبت امر مطلب بر آنها مكشوف شده است، آنها مقام ولايت را اعتراف و از شيعيان پاك گشته‏اند، و اگر چه در زمان تقيه مى‏زيسته‏اند، ولى از كلمات و اشارات، بلكه بعض از تصريحات آنها ارشادشان به مقام حق مشهود است.

جهت ديگر از بحث در روايت وارده از رسول خدا آنكه:

انسان بايد معرفت‏به امام زنده و ظاهر پيدا كند تا به مرگ جاهلى نمرده باشد.

امام زنده، معلم و دستگير و صاحب ولايت مطلقه فعليه، و قادر بر افاضه انوار ملكوتى در دل مؤمن، و مسيطر بر عالم ملك است، و پيروى از دستورات و سنن رسول اكرم تنها، يا امامانى كه بدرود حيات گفته‏اند بدون اتكاء و تعلم و تربيت از امام زنده مفيد و مثمر ثمر نخواهد بود، و الا چه نياز به پيغمبر اكرم باشد در صورتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام كه از دنيا رفته و صاحب شريعت‏بوده ممكن است از دستورات او پيروى نمود؟ ! و بعد از رسول الله ديگر چه نيازى به امام زنده مولى الموحدين امير المؤمنين عليه افضل الصلاة - و السلام باشد؟ ! مگر آن مرد نگفت: كفانا كتاب الله «كتاب خدا براى ما كافى است‏» ما به آن عمل مى‏كنيم و نيازى به امام نداريم.اين سخن از درجه اعتبار نزد اهل فن ساقط است.متابعت از دستورات پيمبر يا امامى كه مرده است پيروى از خواسته‏هاى نفس و اميال شخصى است كه آنها را پسنديده و به هر طور كه نفسش بخواهد تفسير و تاويل مى‏كند و سپس بدان عمل مى‏نمايد، ولى متابعت از امام زنده حقيقتا تبعيت از حق است.و علاوه ولايت و قدرت روحى در امام زنده است، و لذا بازگشت تمام استشفاعات و توسلات از صاحبان يقين از اولياء خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام به استشفاع و توسل از امام حى و زنده خواهد شد.

و لذا در آن سه حديثى كه از كتاب «اختصاص‏» شيخ مفيد (ره) نقل شده حضرت صادق و حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام منحصرا راه نجات را معرفت امام زنده و ظاهر فرموده‏اند و از رسول خدا چنين حكايت كرده‏اند كه فرموده است: كسى كه بميرد و امام ظاهر و زنده‏اى نداشته باشد به طوريكه سخن او را بشنود و سمعا و طاعة گوش كند و فرمان برد و در تحت تعليم و تربيت او تربيت گردد، به مرگ اهل جاهليت از دنيا رفته است.و اين مسئله بسيار صحيح و بسيار جاى دقت است.

بنابراين افرادى كه در غيبت امام زندگى مى‏كنند از اكثر فضائل و فواضل بدون ترديد محروم‏اند و براى آنكه از موت جاهلى رهائى يابند بايد مقدمات ظهور را فراهم كنند و با عمل به دستورات قرآن و مجاهده در راه خدا و ايتلاف دلها زمينه را براى ظهورش آماده نمايند، چون علت غيبت نقص و فتور در مردم است و عدم استعداد آنان، نه نقص در آن حضرت.اگر اين نقص رو به كاهش رود و دلها كم كم قوت گيرد و تعليمات قرآنى صحيحا بر دلها بنشيند ظهور آن حضرت حتمى خواهد شد.كما آنكه در نامه‏اى كه آن حضرت به شيخ مفيد رضوان الله عليه نوشته‏اند متذكر اين حقيقت مى‏گردند كه:

و لو ان اشياعنا - وفقهم الله لطاعته - على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا (10) .

«اگر شيعيان و پيروان ما - كه خداوند توفيق دهد آنها را به اطاعت‏خود - بر اتحاد آراء و افكار به وفاى عهدى كه با آنان شده ست‏يكدله اتفاق كنند، هر آينه يمن تشرف آنها به ديدار و ملاقات ما به تاخير نمى‏افتاد» .

بنابراين معلوم مى‏شود علت عدم ظهور، افتراق آراء و عدم اتحاد دلهاست‏بر وفاى به عهدى كه با آنان شده است، و اين تقصيرى است‏بزرگ از شيعيان بلكه از جميع امت.و تمام محروميت‏ها از فقدان انصاف و گسترش ظلم و بيداد و شرك و اعتساف با تمام مظاهر زشت و ناپسندش، همه و همه معلول اين فتور و سستى و بالنتيجه غيبت آن حضرت است.

و روايت وارده از رسول خدا به جابر بن عبد الله انصارى كه شيعيان در زمان غيبت از آن حضرت بهره‏مند مى‏شوند مانند كسى كه از آفتاب در زير ابر بهره‏مند شود منافات با اين معنى ندارد، چون البته وجود آن حضرت با آن نفس زكيه و دل واسع و ولايت تكوينيه موجود است، چه غائب چه ظاهر، غاية الامر در زمان غيبت، آن نور دستگيرى ظاهرى نمى‏كند، و مردم در تحت تعليم و تربيت و ارشاد و سير تكاملى واقع نمى‏شوند و اين مايه تاسفى است‏بس بزرگ.تفاوت بسيارى است در ميان آنكه خورشيد طلوع كند درختان را سرسبز، و به زمين نور و حرارت بيشترى دهد، امراض و ميكربها را بكشد، صحت و سلامت را به جاى آن بياورد و بواطن اشياء را ظهور دهد، و ميان آنكه خورشيد در پس ابر باشد، آسمان مه‏آلوده، و ميكربهاى زكام و غير آن هميشه مردم را مريض بنمايند.آرى مردم در زمان غيبت‏بهره‏مند مى‏شوند و در زمان ظهورهم بهره‏مند مى‏شوند ولى اين كجا و آن كجا؟ ! گرچه در زمان غيبت هم بعضى از افراد با همت، با اراده‏اى استوار و عزمى راسخ و نيتى متين پاى در مقام عمل نهاده تا به حدى كه در اثر صفاى دل و طهارت روح به شرف معرفت آن حضرت فائز مى‏گردند.و البته اين ظهورى است‏شخصى براى آنها، مانند كسى كه در آسمان مه‏آلود و ابرى بر هواپيماسوار و از ابرها تجاوز كند و خود را به آفتاب برساند.لذا در زمان غيبت هم راه و سير تكاملى براى دلباختگان حريم مقدسش مسدود نيست و آن كه به مقام معرفت رسيده و آن وجود را به حقيقت ولايت و نورانيت درك نموده براى او ظهور و غيبت چه تفاوت دارد! از بزرگى سئوال كردند چه موقع انسان به شرف حضور آن حضرت مشرف مى‏گردد؟ در پاسخ گفت: وقتى كه غيبت و ظهورش براى انسان تفاوتى نكند.از بزرگى ديگر نيز سئوال كردند: آيا شما خدمت امام زمان رسيده‏ايد؟ در جواب گفت: كور است آن چشمى كه صبح از خواب بيدار شود و در اول وهله نظرش بر آن حضرت نيفتد.

از كتاب «محاسن‏» برقى با اسناد متصل خود از فضيل روايت است

قال: سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول: من مات و ليس له امام فموته ميتة جاهلية، و لا يعذر الناس حتى يعرفوا امامهم، و من مات و هو عارف لامامه لا يضره تقدم هذا الامر او تاخر، و من مات عارفا لامامه كان كمن هو مع القائم فى فسطاطه. (11)

«فضيل مى‏گويد: از حضرت امام محمد باقر عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: كسى كه بميرد و امامى نداشته باشد پس مردن او مردن مردم جاهليت است.و مردم در پيشگاه خدا معذور نيستند مگر زمانى كه امام خود را بشناسند.و كسى كه بميرد و معرفت‏به امام خود پيدا كرده باشد براى او ديگر تفاوتى ندارد، ظهور آن امام جلو افتد يا عقب واقع شود.و كسيكه بميرد در حاليكه معرفت‏به امام خود حاصل كرده باشد مانند كسى است كه زنده و با آن حضرت و در چادر آن حضرت باشد» .

جهت ديگر بحث در روايت متواتره از رسول خدا آن است كه: مراد از معرفت امام، معرفت‏شخص واحد در هر زمان است.همانطور كه در حديث جابر حضرت رسول الله يكايك را بالخصوص شمردند.و اجمالا اگر كسى بگويد كه: من آل - محمد را قبول دارم، و از ميان آنها امام معين و منصوص را براى خود امام قرار ندهد، مثلا محمد ابن حنفيه يا زيد بن على بن الحسين يا عبد الله بن موسى بن جعفر را امام خود بگزيند، باز به مرگ جاهلى مرده است.

ائمه طاهرين عليهم السلام داراى خصوصياتى هستند كه در افراد ديگر از ذريه رسول - خدا از بنى الحسن و بنى الحسين نيست و اين امتيازات روحى و سعه قلبى و مقام ولايت‏باطنى منحصرا اختصاص به آنها دارد.و لذا در سه روايت از «غيبت‏» نعمانى سابقا ذكر شد كه ائمه طاهرين افرادى را كه به يكى از ائمه نگرويده‏اند، بلكه اجمالا مى‏گويند: امر ولايت از آل محمد خارج نيست، ولى چون آنها با خود اختلاف دارند اگر آنها همگى تسليم يكى شوند ما هم امامت او را گردن مى‏نهيم، ضال و گمراه شمرده و فرمودند: اگر با اين نيت‏بميرند به مرگ جاهلى مرده‏اند، با آنكه حلال آل محمد را حلال و حرام آنها را حرام مى‏دانند و نماز مى‏گزارند و زكات مى‏دهند.چون معنى ندارد كه همه جمع شوند و يك امام معين كنند، تعيين امام به دست كسى نيست و علاوه امام كه نمى‏تواند تسليم ديگرى شود، و احيانا اگر ديگران نيز حاضر نشدند تسليم امام گردند در اين صورت امامت امام ساقط نمى‏شود.پس تكليف معرفت‏برداشته نمى‏شود، و با وجود اختلاف در بين ذريه رسول خدا انسان بايد به دنبال معرفت امام واقعى رفته و از جاهليت نجات يابد لذا در بين اصحاب ائمه بسيارى بودند كه بعد از رحلت امامى در امامت امام بعدى ترديد و توقف كردند و يا قائل به امامت ديگرى از اولاد حضرت امير المؤمنين يا حضرت امام حسن و يا ساير ائمه شدند، مانند كيسانيه و فطحيه و ناووسيه و واقفيه و زيديه و اسماعيليه و غير آنها، و به مقتضاى اين‏روايات همه آنها گمراه بوده و از آن به بعد بزرگان از اصحاب و علماء روايات آنها را در رديف روايات شيعه معتبر نمى‏شمارند.

بارى در آخر كتاب «مدارك الاحكام‏» كه از كتب نفيسه فقهيه است در ضمن بيست‏خبرى كه متضمن فوائدى است مى‏گويد: شانزدهم، خبرى است صحيح كه كلينى از ابو عبيده حذاء، و زراره و هر دو نفر آنها از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام روايت كرده‏اند كه چون حضرت سيد الشهداء عليه السلام شهيد شدند محمد ابن حنفيه كه فرزند امير المؤمنين بود فرستاد نزد حضرت سجاد زين العابدين على ابن الحسين و با آن حضرت در مجلسى خلوت كرد و گفت: اى فرزند برادر من مى‏دانى كه رسول خدا بعد از خود به امير المؤمنين وصيت كرد و سپس به امام حسن و پس از آن به امام حسين عليه السلام، و پدر تو عليه السلام كشته شده و وصيتى نكرده است و من عموى تو هستم و همطراز با پدر تو و من فرزند على هستم و من با اين سن و سابقه‏اى كه دارم از تو كه نوجوانى، به امر امامت‏سزاوارترم، بنابراين در امر وصيت و امامت‏با من نزاع مكن و احتجاج منما.حضرت سجاد عليه السلام فرمود:

يا عم اتق الله و لا تدع ما ليس لك بحق، انى اعظك ان تكون من الجاهلين.

«اى عمو جان از خدا بپرهيز و دنبال مقامى كه شايسته تو نيست مرو، من به تو پند و اندرز مى‏دهم كه مبادا از جاهلين باشى‏» .

پدر من قبل از آنكه متوجه به سوى عراق شود به من وصيت كرد، و در امر امامت از من پيمان گرفت قبل از يك ساعت كه در كربلا كشته شود، و اينك اسلحه رسول خدا كه علامت امامت است در نزد من است متعرض اين مقام مشو مى‏ترسم كه بدين سبب عمرت كوتاه و حالت تباه گردد.خداوند تعالى امامت را در اولاد حضرت حسين قرار داده است، و اگر مى‏خواهى يقين پيدا كنى بيا با هم برويم نزد حجر الاسود و او را حكم قرار داده و از او سئوال كنيم.

حضرت باقر فرمودند: اين كلام بين آنها در مكه واقع شد.پس هر دو آمدند به سوى حجر الاسود، حضرت سجاد عليه السلام به محمد ابن حنفيه گفتند: ابتدا كن به تضرع و ابتهال به سوى خداوند و بخواه كه حجر الاسود را براى تو به گفتار درآورد و سپس از حجر الاسود سئوال كن.محمد ابن حنفيه ابتهال و تضرع كرد و از خدا خواست و سپس از حجر سئوال كرد و پاسخى نشنيد. حضرت سجاد فرمود: اى عمو جان اگر تو امام و وصى بودى هر آينه حجر پاسخ تو را مى‏داد.محمد گفت: تو اى برادرزاده بخوان خدا را و دعا كن و از حجر سئوال كن. حضرت سجاد خواندند خداى عز و جل را آن مقدارى كه خواستند و سپس گفتند: اى حجر تو را سوگند مى‏دهم به آن خدائى كه در تو ميثاق انبيا و ميثاق اوصياء و ميثاق جميع خلائق را قرار داده است اينكه بگوئى وصى و امام بعد از حسين ابن على كيست؟ گفت: كه حجر به حركت آمد به طورى كه نزديك بود از جاى خود بيفتد و خداوند به زبان عربى فصيح او را به سخن درآورد و گفت: وصيت و امامت‏بعد از حسين بن على عليهما السلام براى على بن الحسين بن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است.در اين حال محمد ابن حنفيه مراجعت نمود در حالى كه ولايت‏حضرت سجاد را پذيرفت و به عهده گرفت. (12)

بارى امام داراى خصوصياتى است كه در ديگرى نيست گرچه عمرش كمتر باشد.دانه در گرچه قيمتى است ولى قابل قياس با دانه الماس و برليان نيست، يك دانه الماس ممكن است چندين هزار برابر از دانه در قيمت داشته باشد.عقيق يمانى و عقيق هندى هر دو عقيق است ولى اين كجا و آن كجا؟ ! محمد ابن حنفيه و زيد بن على بن الحسين داراى مقاماتى بس ارجمند و سوابقى در راه خدمت، و فكرى عالى دارند ولى ابدا قابل قياس با مقام و درجه امام نيستند.

على بن جعفر كه مردى است عالم و محدث و خبير و راوى روايات و فقيه و زاهد در سن شيخوخيت و پيرى كه از ريش سفيدان بنى هاشم و بنى الزهراء و اولاد حضرت سيد الشهداء عليه السلام و عموى پدر حضرت جواد بود، با تمام اين مقامات و درجات امامت طفل هفت‏ساله «حضرت جواد» را پذيرفت و در مقابل آن حضرت تسليم و خاضع و از احترام و شرايط ادب ابدا دريغ ننمود و از محضر علمى آن حضرت استفاده‏ها مى‏برد.

ميثم تمار مردى است‏خرما فروش چند سبد خرما دارد و در دكه‏اى نزديك مسجد كوفه مى‏گذارد و مى‏فروشد، در اثر تسليم و اطاعت آن قدر مقام و منزلت‏يافت كه امام خود را به نورانيت و به ولايت‏شناخت و امير المؤمنين عليه السلام ساعاتى چند در دكان او مى‏رفتند و مى‏نشستند و مانند دو برادر مهربان مانوس بودند و آن قدر از اسرار غيبى و معارف الهى به او آموختند كه هر بيننده را متحير مى‏ساخت.

ابن عباس كه شاگرد مكتب امير المؤمنين عليه السلام است و در تفسير، استاد و از سرلشگران نامى و مبرز و از خواص آن حضرت است و محمد ابن حنفيه او را استاد و ربانى امت‏خطاب مى‏كند در مقابل علوم ميثم تمار نتوانست طاقت‏بياورد و ظرفيت تحمل آنرا داشته باشد، و به آن درجه‏اى كه اين مرد خرمافروش امام خود را شناخت و به حقيقت معرفت پى‏برد ابن عباس پى نبرد، و گهگاهى به آن حضرت دستور مى‏داد يا ايراد مى‏گرفت.

حضرت روزى به ميثم فرمودند: حالت چگونه است در وقتى كه زنازاده بنى‏اميه (13) تو را بطلبد و امر كند كه از من بيزارى بجوئى؟

ميثم گفت: به خدا سوگند كه هيچگاه از تو بيزارى نخواهم جست.

حضرت فرمود: به خدا قسم ترا خواهند كشت و بر دار خواهند كشيد.

ميثم گفت: صبر خواهم كرد و اينها در راه خدا كم است و آسان.

حضرت فرمود كه: اى ميثم تو در آخرت با من خواهى بود و در درجه من.

اين شاگرد عارف و امام شناس است كه سيطره غيبى امام خود را بر ملك و ملكوت ادراك نموده است و لذا از مغيبات و از فتن آينده خبر مى‏داد و چون آينه‏اى تمام وقايع آينده در مقابل ديدگانش هويدا و مشهود بود تا چه رسد به خود مقام ولايت كه از اسرار و مغيبات خبر دهد و دوست و دشمن بر علوم غيبى او معترف باشند.

ابن حجر هيتمى گويد: و سئل و هو على المنبر بالكوفة عن قوله تعالى:

«رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» (14)

فقال: اللهم غفرا، هذه الآيات نزلت فى و فى عمى حمزة و فى ابن عمى عبيدة بن الحارث بن عبد المطلب، فاما عبيدة فقضى نحبه شهيدا يوم بدر، و حمزة قضى نحبه شهيدا يوم احد، و اما انا فانتظر اشقاها يخضب هذه من هذه و اشار بيده الى لحيته و راسه - عهد عهده الى حبيبى ابو القاسم صلى الله عليه و آله و سلم (15) .

مى‏گويد:

«حضرت امير المؤمنين عليه السلام بر فراز مسجد كوفه بودند كه كسى‏از تفسير آيه شريفه «رجال صدقوا» و شان نزول آن سئوال كرد.حضرت فرمود: خدايا آمرزش با توست، سپس فرمود: اين آيات درباره من و درباره عموى من حمزه و درباره فرزند عموى من عبيدة بن الحارث نازل شده است.اما عبيده در جنگ بدر به درجه شهادت رسيد، و اما حمزه در جنگ احد شهيد گشت، و اما من منتظرم كه شقى‏ترين امت اين را از اين خضاب كند - و با دست‏خود اشاره به محاسن خود و به سر خود نمودند - و اين پيمانى است كه حبيب من محمد صلى الله عليه و آله و سلم با من بسته است‏» .

و روى ان عليا جاءه ابن ملجم يستحمله (16) فحمله، ثم قال رضى الله عنه:

اريد حياته و يريد قتلى

عذيرى (17) من خليلى من مراد

ثم قال: هذا و الله قاتلى، فقيل له: الا تقتله؟ فقال: فمن يقتلنى؟ ! (18)

«و در روايت آمده كه ابن ملجم خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمده و طلب حاجت و مركب سوارى كرد، حضرت به او اسبى داد و حاجت او را برآورد و سپس فرمود: من براى او زندگى و حيات مى‏خواهم و او اراده كشتن مرا دارد، بياور پذيرنده عذر مرا در اين صورت از دوستان من از طائفه مراد.و سپس فرمود: سوگند به خدا كه اين مرد قاتل من است.به حضرت گفتند: آيا او را نمى‏كشى؟ حضرت فرمود: پس چه كسى مرا خواهد كشت؟» .

پى‏نوشتها:‌


1. سوره قصص 28- آيه 50.

2. «بحار الانوار» ج 7 ص 17.

3. سوره مائده 5- آيه 50.

4. سوره آل عمران 3- آيه 154.

5. سوره فتح 48- آيه 26.

6. سوره زمر 39- آيه 64.

7. سوره بقره 2- آيه 67.

8. «بحار الانوار» ج 7 ص 18.

9. «بحار الانوار» ج 7 ص 17.

10. «احتجاج‏» شيخ طبرسى ج 2 ص 325.

11. بحار الانوار ج 7 ص 17.

12. «مدارك الاحكام‏» ص 461 و ص 462، و «اثبات الهداة‏» ج 5 ص 218.

13. در عبارت حضرت چنين وارد است كه: دعى از بنى اميه تو را بطلبد، و «دعى‏» بمعناى پسر خوانده و چسبانيده شده و متهم در نسب است.

14. سوره احزاب 33- آيه 23.

15. «الصواعق المحرقة‏» ص 80، و «نور الابصار» شبلنجى ص 97.

16. معناى «يستحمله‏» اين است كه از حضرت مركبى طلب مى‏نمود و شاهد بر اين معنى روايتى است از ابن سعد در «طبقات‏» . مرحوم مجلسى در ج 9 «بحار الانوار» ص 647 گويد: و ذكر ابن سعد فى «الطبقات‏» : ان امير المؤمنين عليه السلام لما جاء ابن ملجم و طلب منه البيعة طلب منه فرسا اشقر فحمله عليه فركبه فانشد امير المؤمنين عليه السلام: اريد حياته - البيت.

17. در «نهايه‏» ابن اثير عذيرك من خليلك من مراد ذكر كرده است و گفته است «عذير» به معنى اسم فاعل يعنى عاذر است و عاذر پذيرنده عذر را گويند، و «عذيرك‏» منصوب است‏به فعل مقدر «اى هاك عذيرك.و بنابراين عذيرك و عذيرى فرق نمى‏كند و كاف خطاب مراد نفس خود متكلم است، و اين شعر را به خود امير المؤمنين عليه السلام نسبت داده است و تمثل نيست، و در بعضى از نسخ به جاى «حياته‏» «حباءه‏» آمده است.

18. «الصواعق المحرقة‏» ص 80.