درس سى و يكم
تفسير آيه«يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى اهدك
صراطا سويا»
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا
(1) .
ترجمه:
«اى پدر به درستى كه از جانب خدا به من علمى رسيده است كه آن علم به
تو نرسيده بنابراين از من پيروى بنما تا تو را در راه راست و مستوى راهنمائى كنم»
.
مفاد اين آيه گفتار و احتجاج حضرت ابراهيم عليه السلام استبه
سرپرستخود آزر كه بتپرستبوده و نسبتبه خداى تعالى مشرك بود.
چون در اين آيه وجوب متابعت را منوط به علم حضرت ابراهيم و نبودن علم
در آزر نموده است، بنابراين استفاده ميشود كه هر جاهلى لازم است از عالم پيروى
كند.يعنى به جاى اراده و اختيار خود در امور، اختيار و اراده او را مقدم بدارد و
جايگزين خواستهها و منويات خود كند.و در اين صورت آن جاهل در اثر متابعت از عالم
كامياب شده و از مواهب الهيه كه در صراط مستقيم براى انسان قرار دارد متمتع
مىگردد.
به قول بزرگان از اهل علم، در اين گفتار به علت و سبب پيروى نمودن
تصريح شده است، و امر حضرت ابراهيم توام با دليل و برهان است و آن اينكه: منعلم
دارم و تو ندارى، بنابراين لازم است از من پيروى كنى تا تو را به راه سعادت و كمال
انسانيت و بروز استعدادات نهفته رهنمون گردم و اين امر متكى بر غريزه فطرى و حكم
عقلى رجوع جاهل به عالم است.
لزوم متابعت عامى از عالم
از كليت اين برهان مىتوان دو استفاده نمود: اول - رجوع عامى به عالم
و لزوم تقليد در مسائل شرعيه فرعيه، بلكه لزوم رجوع عامى به اعلم.گرچه من تا به حال
در مسائل اجتهاد و تقليد در كتب اصوليه به احدى از بزرگان برخورد نكردهام كه به
اين آيه استدلال نموده باشد.
اما رجوع عامى به عالم به علت آن است كه عامى نمىداند و عالم
مىداند.و به همين مناط حضرت ابراهيم به سرپرستخود آزر الزام مىكند كه بايد از من
متابعت كنى.
اما رجوع عامى به اعلم به جهت آنكه همين مناط بعينه در آن موجود است و
آن اينكه اعلم در همه مسائل اطلاع و تبحر و وسعت علم و قدرت استنباطش بيشتر است و
عالم نسبتبه اعلم اطلاعش كمتر و قدرتش كمتر و علمش تنگتر و ضعيفتر است، بنابراين
در تمام مسائل جهاتى است كه بدانها اعلم راه يافته و آنها را شكافته و دسترسى پيدا
نموده است، كه بدان جهات عالم دسترسى پيدا ننموده و به آن دقايق راه نيافته است، و
عامى اگر رجوع به اين عالم كند و بدان اعلم رجوع نكند، در اين جهات و دقايق رجوع به
غير عالم نموده است (2) و اگر رجوع به اعلم كند در خصوص اين مزايا و
خواص نيز از عالم كه همان اعلم است پيروى نموده و بالنتيجه در تمام جهات و خصوصياتى
كه خود جاهل استبه عالم مراجعه كرده است، چه خصوصياتىكه عالم و اعلم هر دو
مىدانند و چه خصوصياتى كه فقط شخص اعلم مىداند.و حضرت ابراهيم به طور مطلق در
تمام جهات و خصوصيات و مزايائى كه آزر نمىداند پيروى او را از خود كه داناست لازم
شمرده است.
دوم - لزوم پيروى و تبعيت از امام است.و آن اينكه امام بايد حتما اعلم
و افضل از جميع امتباشد و بالفرض اگر علمش با بعضى مساوى يا از بعضى كمتر باشد
نسبتبه آنها امام و مقتدا نخواهد بود.در صورت اول ترجيح بلا مرجح و در صورت دوم
ترجيح مرجوح خواهد بود.و بنابراين تمام افراد امتبايد از امام متابعت كنند چون در
امام علمى است كه در هيچ يك از آنها نيست، و حضرت ابراهيم بر اين اساس به
سرپرستخود آزر امر به تبعيت مىكند.
مسئله رجوع جاهل به عالم يك مسئله فطرى و عقلى است، كه در تمام امور
مورد نياز است.مريض بايد به طبيب متخصص رجوع كند و بناء و عمله بايد به مهندس و
نقشهكش رجوع كنند، و الا مريض هلاك و عمارت كج و خراب خواهد شد.
در «بحار الانوار» از كتاب «عيون المعجزات» نقل شده است كه چون حضرت
رضا عليه السلام به درود حيات گفتند سن فرزندشان حضرت امام محمد تقى عليه السلام
هفتسال بود، و راجع به امامت آن حضرت در بين مردم بغداد و ساير شهرها اختلاف شد.
در اين حال ريان بن الصلت و صفوان بن يحيى و محمد بن حكيم و عبد
الرحمن بن حجاج و يونس بن عبد الرحمن و افراد بسيارى از بزرگان شيعه و موثقين از
آنها، همگى در خانه عبد الرحمن بن حجاج كه در محله بركه ذلول بود گرد آمده گريه
مىكردند و بر اين مصيبت عظمى كه شهادت امام بود ماتم سرائى نموده مىگريستند.در آن
هنگام يونس بن عبد الرحمن به آنها گفت: گريه را كنار گذاريد بيائيد فكرى كنيم و در
مسائل دينيه تا زمانى كه ابو جعفر (امام جواد) بزرگ نشده استبه چه كسى رجوع كنيم و
چه كسى را مرجع و ملاذ خود قرار دهيم؟ ناگهان ريان بن صلتبرخاست و گلوى او را محكم
بفشرد و چندين لطمه و سيلىهاى متواتر به صورت او بنواخت، و گفت: تو همان كسى هستى
كه براى ما به ظاهر مؤمن بودى ولى در باطن خود شك و شرك را پنهان مىداشتى.اگر امر
ابو جعفر از طرف خدا باشد، در اين صورت اگر فرضا طفل يك روزه باشد به منزله عالمى
بزرگ و شيخىعظيم القدر و مافوق آن خواهد بود، و اما اگر از طرف خدا نباشد در اين
صورت اگر فرضا عمر او هزار سال باشد باز به منزله يكى از مردم عادى خواهد بود،
اينطور بايد در حق ابو جعفر تفكر نمود.در پايان كلام ريان بن صلت تمام آن
جمعيتيونس بن عبد الرحمن را سرزنش كردند، و بر آن گفتارش ملامت و توبيخ نمودند.
آن زمان موسم حجبود، از علماى بغداد و ساير شهرها و از فقهاى اين
بلاد هشتاد نفر اجتماع نموده قصد حجبيت الله را نمودند، و اول وارد مدينه شده براى
آنكه حضرت ابو جعفر را ديدار كنند.در بدو ورود در خانه حضرت امام جعفر صادق عليه
السلام كه خانه بزرگ و خالى بود وارد شدند و همگى روى فرشى گسترده نشستند، در اين
حال عبد الله بن موسى وارد شد و در صدر مجلس نشست و شخصى ندا در داد كه: اين است
فرزند رسول خدا، هر كس از شما سئوالى دارد بنمايد.اين جماعت از مسائل مختلفى سئوال
كردند و جوابهاى عبد الله كافى نبود، جماعتشيعه مهموم و مغموم شدند و در دل فقهاء
تشويش و اضطرابى وارد شد و برخاسته مىخواستند مجلس را ترك كنند، و با خود مىگفتند
كه: اگر ابوجعفر آمده بود تمام مسائل را آن طور كه بايد جواب مىگفت و اين جماعت
دچار پاسخهاى ناتمام عبد الله نمىشدند.
ناگهان درى از صدر مجلس باز شد و موفق خادم، داخل شد و گفت: اين است
ابوجعفر كه الآن وارد خواهد شد.
همگى برخاستند و استقبال كردند و بر آن حضرت سلام كردند حضرت داخل
شد.در تن خود دو پيراهن داشت و عمامه خود را از دو طرف آويزان كرده و نعل عربى در
پاى داشت و نشست.مردم همگى ساكتشدند، همان سئوال كننده قبلى برخاست و از مسائل خود
كه سابقا پرسيده بود از حضرت سئوال كرد.حضرت جواب كافى و شافى فرمودند، به طورى كه
همه آنها خوشحال شدند و بر آن حضرت دعا كرده درودها فرستادند، و سپس گفتند عموى شما
عبد الله به چنين و چنان فتوا داد.
حضرت رو به عموى خود نموده فرمودند:
لا اله الا الله يا عم عظيم عند الله ان تقف غدا بين يديه فيقول لك:
لم تفتى عبادى بما لم تعلم و فى الامة من هو اعلم منك؟!
«اى عمو به درستيكه بسيار بزرگ است نزد خدا آنكه فرداى قيامت در پيش
او بايستى سپس از تو سئوال كند چرا فتوا دادى بندگان مرا به چيزى كه نمىدانستى در
حالى كه در بين امت از تو شخص داناترى بود؟ !» .
و از عمر بن فرج رخجى روايتشده كه در آن مجلس، گفتم به ابى جعفر كه:
شيعيان تو ادعا مىكنند كه از تمام آب دجله و وزن آن اطلاع دارى و ما كنار دجله
منزل داريم؟ ! حضرت فرمود: آيا خداوند چنين قدرتى دارد كه اين علم را به پشهاى
بياموزد يا نه؟ عرض كردم: بلى قدرت دارد، حضرت فرمود:
انا اكرم على الله من بعوضة و من اكثر خلقه.
«من نزد خداى تعالى از پشه و از بسيارى از مخلوقاتش گرامىترم»
(3) .
مردن در حال عدم شناخت امام، مردن جاهليت است
بارى رواياتى كه از رسول خدا روايتشده و دلالتبر آن دارد كه افرادى
كه بدون امام باشند، گمراه هستند بسيار زياد و داراى مضامين مختلفى است.ما امروز
يكى از آنها را كه شيعه و سنى بر آن اجماع دارند و صدور آنرا از رسول اكرم قطعى
مىدانند ذكر مىكنيم:
من مات و لم يعرف امامه مات ميتة جاهلية (4) .
«كسيكه بميرد در حاليكه امام خود را نشناخته است مردن او مانند مردن
مردمان جاهليتبوده است» .
اما از طريق شيعه اين حديثبه چند عبارت روايتشده است.در «روضه
كافى» (5) يك روايت و در «بحار الانوار» از «محاسن» برقى و «رجال»
كشى و «اكمال الدين» صدوق مجموعا شش روايتبدين مضمون حديث مىكند (6)
كه:
من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية.
و نيز در «بحار الانوار» از «كافى» (7) از حضرت صادق از
رسول اكرم، و از «غيبت نعمانى» (8) از رسول اكرم و از «عيون اخبار
الرضا» (9) ، فيما كتب الرضا للمامون، مجموعا سه حديثبدين مضمون حديث
مىكند كه:
من مات و هو لا يعرف امامه مات ميتة جاهلية.
و از «ثواب الاعمال» (10) صدوق يك روايتبدين مضمون كه:
من مات و ليس عليه امام مات ميتة جاهلية.
و از «محاسن (11) » برقى يك روايتبدين مضمون كه:
من مات و ليس له امام فموته ميتة جاهلية.
و نيز از «محاسن» (12) برقى يك روايتبه اين مضمون كه:
من مات بغير امام جماعة مات ميتة جاهلية.
و از «غيبت» (13) نعمانى يك روايتبدين مضمون كه:
من بات ليلة لا يعرف فيها امام زمانه مات ميتة جاهلية.
و «كنز» كراجكى (15) از حضرت رضا، عن آبائه، عن على عليه
السلام عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دو روايتبدين مضمون كه:
من مات و ليس له امام من ولدى مات ميتة جاهلية و يؤخذ بما عمل فى
الجاهلية و الاسلام.
و نيز از «غيبت» نعمانى (16) سه روايت: اول از ابن ابى
يعفور و دوم از سماعة بن مهران و سوم از حمران بن اعين كه هر سه نفر با مختصر
اختلافى در مضمون مىگويند: ما خدمتحضرت صادق عليه السلام عرض كرديم كه مردى است
كه شمارا دوست دارد و از دشمنان شما بيزارى مىجويد و حلال شما را حلال و حرام شما
را حرام مىشمارد و چنين معتقد است كه امر ولايت در ميان شماست و از شما خارج نيست
و هيچگاه ولايت امر به سوى غير آل محمد نخواهد بود الا آنكه مىگويد: آل محمد
(منظور اولادهاى مختلف حضرت سجاد و حضرت باقر و بنى الحسن به طور كلى) با هم اختلاف
دارند، اگر همه جمع مىشدند و تسليم يكى از آنها مىشدند و او را رئيس و پيشوا
مىشمردند ما هم از او پيروى نموده و او را پيشواى خود قرار مىداديم.
حضرت فرمودند:
ان مات على هذا فقد مات ميتة جاهلية.
«اگر بر اين عقيده بميرد بر عقيده مردم جاهليت مرده است» .
و نيز سه روايت از كتاب «اختصاص» (17) نقل مىكند، اول -
از عمر بن يزيد از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام
قال: سمعته يقول: من مات بغير امام مات ميتة جاهلية امام حى يعرفه
قلت: لم اسمع اباك يذكر هذا يعنى اماما حيا، فقال: قد و الله قال ذلك رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم.قال: و قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من مات و
ليس له امام يسمع له و يطيع مات ميتة جاهلية.
مىگويد: از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام شنيدم كه مىفرمود:
«كسيكه بميرد و امام زندهاى نداشته باشد كه او را بشناسد مانند مردن
اهل جاهليت مرده است. عرض كردم: من از پدر شما حضرت صادق عليه السلام نشنيدم كه در
روايتخود از رسول در متابعت از امام، قيد حيات و زنده بودن را نموده باشد، حضرت
فرمود: سوگند به خدا كه پيغمبر اين طور فرمودند.موسى بن جعفر فرمود: كه رسول خدا
فرمودند: كسيكه بميرد و امامى نداشته باشد زنده كه كلام او را بشنود و فرمان او را
پذيرفته و اطاعت كند مانند مردمان جاهلى مرده است.
دوم - از محمد بن على الحلبى
قال: قال ابو عبد الله عليه السلام: من مات و ليس عليه امام حى ظاهر
مات ميتة جاهلية.
مىگويد: حضرت صادق عليه السلام فرمودند:
«كسيكه بميرد و در تحت تربيت و فرمان امام زنده و ظاهرى نبوده باشد
مانند مردن اهل جاهليت مرده است» .
سوم - از ابى الجارود
قال: سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول: من مات و ليس عليه امام حى
ظاهر مات ميتة جاهلية. قال: قلت: امام حى جعلت فداك؟ قال: امام حى، امام حى.
ابى الجارود مىگويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مىفرمود:
«كسيكه بميرد و امام زنده و ظاهرى نداشته باشد مانند مردمان جاهليت
مرده است. عرض كردم فدايتشوم حتما امام بايد زنده باشد؟ حضرت دو مرتبه تكرار
فرمود: امام زنده، امام زنده» .
و سيد عليخان كبير در شرح صحيفه سجاديه (18) فرمايد:
روايات در اين زمينه از طرق شيعه از حد شماره افزون است.اما از طريق اهل تسنن
(19) حديثى است متفق عليه بين عامه از رسول خدا كه فرمود:
من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية.
و حاكم در «مستدرك» آورده و از طريق ابن عمر صحيح شمرده است كه رسول
خدا فرمود:
من مات و ليس عليه امام جماعة فان موته موتة جاهلية.
و ابن مردويه حديثى از على عليه السلام با سند متصل روايت كرده است كه
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى قول الله تعالى:
«يوم ندعوا كل اناس بامامهم» (20)
قال: يدعى كل قوم بامام زمانهم و كتاب ربهم و سنة نبيهم.
امير المؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در
پيرامون تفسير اين آيه مباركه: «روزى كه مىخوانيم هر دسته از مردم را به نام
امامشان» روايت مىكند كه رسولخدا فرمود: «هر گروه و طايفهاى خوانده مىشوند به
نام امام زمان خودشان و كتاب پروردگارشان و سنت پيغمبرشان» .
و ابن عساكر از خالد بن صفوان روايت را با سند متصل روايت كرده است كه
رسول خدا فرمود:
لا تخلو الارض من قائم لله بحجته فى عباده.
«هيچگاه زمين از حجتى كه در ميان بندگان خدا براى خدا قيام كند خالى
نخواهد بود» .
و ديگر از طريق عامه علامه امينى گويد: اين حديث از طريق ابى صالح از
معاويه مرفوعا روايتشده و در «مسند» امام احمد حنبل ج 4 ص 96 وارد است كه رسول خدا
فرمود:
من مات بغير امام مات ميتة جاهلية. (21)
و سپس فرمايد: اين حديث را حافظ هيثمى در «مجمع الزوائد» ج 5 ص 218، و
ابو داود طيالسى در «مسند» خود ص 259 از طريق عبد الله بن عمر آورده و يك جمله را
از رسول خدا بر آن افزوده است كه:
و من نزع يدا من طاعة جاء يوم القيامة لا حجة له.
يعنى: «كسى كه دستخود را از طاعت امام بيرون كشد در روز قيامت كه به
محشر آيد حجتى براى او نخواهد بود» .
و نيز گويد: اين حديث را با الفاظ ديگرى از طرق مختلفى روايت
كردهاند.
اول - قوله صلى الله عليه و آله و سلم:
من مات و ليس فى عنقه بيعة مات ميتة جاهلية.
«كسى كه بميرد و بر گردن و عهده او بيعتى نباشد مانند مردمان جاهلى
مرده است» .
اين حديث را مسلم در «صحيح» خود ج 6 ص 22، و بيهقى در «سنن» خود ج 8
ص 156 و ابن كثير در «تفسير» خود ج 1 ص 517 و حافظ هيثمى در «مجمع الزوائد» ج 5 ص
218 آورده، و شاه ولى الله در كتاب «ازالة الخفاء» ج 1 ص 3 به همين لفظ آورده، و
استدلال كرده به آن بر وجوب نصب خليفه بر مسلمانان تا روز قيامتبه طور وجوب كفائى.
دوم - قوله صلى الله عليه و آله و سلم:
من مات و ليس عليه طاعة مات ميتة جاهلية.
«كسيكه بميرد و بر عهده او طاعت و فرمانى نباشد مانند مردمان جاهليت
مرده است» .
اين حديث را احمد حنبل در «مسند» خود ج 3 ص 446 و هيثمى در «مجمع» ج
5 ص 223 آورده است.
سوم - قوله صلى الله عليه و آله و سلم:
من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية
«كسيكه بميرد و امام زمان خود را نشناسد مانند اهل جاهليت مرده است»
.
اين حديث را تفتازانى در «شرح مقاصد» ج 2 ص 275 ذكر نموده و او را
همانند قول خداى تعالى در مفاد و مفهوم قرار داده است، آنجا كه فرمايد:
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم.
و به همين لفظ نيز تفتازانى در «شرح عقائد نسفى» مطبوع در سنه 1302
آورده است.مگر آنكه دست طبع كه بايد بر ذخائر و ودائع علم امين باشد، در طبع سنه
1313، هفت صفحه از اين كتاب را كه از آن جمله اين حديثشريف بوده استبرداشته
وتحريف نموده است.اين حديث را نيز شيخ على قارى صاحب كتاب «مرقاة» در خاتمه كتاب
«الجواهر المضيئة» ج 2 ص 509 ذكر كرده است.و در ص 457 گفته است كه:
قول رسول خدا در «صحيح» مسلم:
من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية
معنايش آن است كه: كسى كه نداند امامى را كه واجب استبه او اقتدا كند
و از او پيروى نمايد در زمان آن امام.
چهارم - قوله صلى الله عليه و آله و سلم:
من خرج من الطاعة و فارق الجماعة (22) فمات، مات ميتة
جاهلية.
«كسى كه دست از اطاعت امام بيرون كشد و از جماعت امام جدا شود و بميرد
مانند مردمان جاهلى مرده است» .
اين حديث را مسلم در «صحيح» خود ج 6 ص 21، و بيهقى در «سنن» خود ج 8
ص 156 آورده، و در «تيسير الوصول» ج 3 ص 39 از «صحيح» بخارى و «صحيح» مسلم از
طريق ابوهريرة از رسول خدا روايت كرده است.
پنجم - قوله صلى الله عليه و آله و سلم:
من فارق الجماعة (23) شبرا فمات فميتته ميتة جاهلية.
«كسى كه از جماعت امام به اندازه يك وجب دور شود و سپس بميرد پس مردن
او مردن مردم جاهليت است» .
اين حديث را مسلم در «صحيح» خود ج 6 ص 21 آورده است.
ششم - قوله صلى الله عليه و آله و سلم:
من مات و لا امام له مات ميتة جاهلية.
«كسيكه بميرد در حاليكه امام نداشته باشد مرده استبه مانند مردن مردم
جاهليت» .
اين حديث را ابو جعفر اسكافى در «خلاصه نقض كتاب عثمانيه جاحظ» در ص
29 آورده است، و هيثمى در «مجمع الزوائد» ج 5 ص 224 و ص 225 به لفظ: من مات و ليس
عليه امام فميتته ميتة جاهلية، و به لفظ: من مات و ليس عليه امام مات ميتة جاهلية
آورده است.
هفتم - قوله: صلى الله عليه و آله و سلم:
من مات و ليس لامام جماعة عليه طاعة مات ميتة جاهلية.
«كسى كه بميرد و براى امام جماعت همه مردم بر عهده او فرمان و اطاعتى
نباشد مرده است مانند مردن جاهليت» .
اين حديث را حافظ هيثمى در «مجمع الزوائد» ج 5 ص 219 ذكر كرده است.
هشتم - قوله صلى الله عليه و آله و سلم:
من اتاه من اميره ما يكرهه فليصبر، فان من خالف المسلمين قيد شبر ثم
مات ميتة الجاهلية.
«كسيكه از ناحيه امير و امامش به او چيزى رسد كه ناگوار استبايد صبر
و تحمل كند، زيرا كسى كه به قدر يك وجب از مسلمانها تخلف ورزد و سپس مرگ او را
دريابد به مرگ اهل جاهليت مرده است» .
اين حديث را در «شرح السير الكبير» ج 1 ص 113 ذكر كرده است. (24)
بارى اين مجموع احاديثى بود كه بدين سياق آورده شده و حكم رسول خدا را
درباره افرادى كه به امام زمان خود معرفت پيدا نكردهاند به مثابه مردن اهل
جاهليتشمرده است.اين احاديث از نقطه نظر سند جاى بحث نيست چون علاوه بر آنكه
بسيارى از آنها داراى سند صحيح هستند از نقطه نظر كثرت به حد استفاضه بلكه به حد
تواتر رسيده است، به طورى كه بعضى از بزرگان از جمله احاديثى كه از رسول - اكرم
روايتشده و به حد تواتر معنوى رسيده است اين حديث را دانستهاند مانند حديث
من كنت مولاه فعلى مولاه.
گويند اين حديث نيز به تواتر معنوى از حضرت رسول الله صادر شده است و
بسيارى گفتهاند تواتر لفظى دارد.
مرحوم مولى فتح الله كاشانى در تفسير خود (25) ، در ذيل
آيه
وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض،
(26)
از جابر بن عبد الله انصارى روايت كرده است كه چون آيه
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (27)
نازل شد، به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردم: يا
رسول الله خداى تعالى و رسول خدا را مىشناسم ولى اولى الامر كه خداوند در اين آيه
اطاعت آنها را با اطاعت رسولش برابر و مقرون با يكديگر داشته چه كسانند؟
فرمود:
يا جابر هم خلفائى و ائمة المسلمين من بعدى، اولهم على بن ابى طالب ثم
الحسن، ثم الحسين، ثم على بن الحسين، ثم محمد بن على المعروف فى التوراة بالباقر، و
ستدركه يا جابر فاذا لقيته فاقراه منى السلام، ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم موسى بن
جعفر، ثم على بن موسى، ثم محمد بن على، ثم على بن محمد، ثم الحسن بن على، ثم ابن
الحسن بن على سميى و كنيى حجة الله فى ارضه و بقية الله فى بلاده، ذلك الذى يفتح
الله على يده مشارق الارض و مغاربها، ذلك الذى يغيب عن شيعته غيبة لا يثبت فيها على
القول بامامته الا من امتحن الله قلبه بالايمان.
يعنى:
«اى جابر! اولوالامر خليفههاى من و جانشينان من بعد از من هستند كه
امامان و پيشوايان مسلمانانند.اول آنها على بن ابيطالب و پس از او حسن و سپس حسن و
سپس حسين و بعد از او على بن الحسين و آنگه محمد بن على كه در تورات به باقر معروف
است، و اى جابر تو او را درخواهى يافت و چون او را ملاقات نمودى سلام مرا به او
برسان، و پس از او جعفر بن محمد الصادق و سپس موسى بن جعفر و بعد از او على بن موسى
و بعد از او محمد بن على و پس از او على بن محمد و سپس حسن بن على و بعدا فرزندش،
كه هم اسم و هم كنيه من است.اوستحجتخدا در روى زمين و بقيه خدا (28)
در ميان شهرهاى خدا.و او همان كسى است كه از شيعيان خود غيبتى طولانى خواهد نمود كه
هيچيك از افرادى كه قائل به امامت او هستند پايدار نخواهند ماند مگر آن كس كه
خداوند قلب او را به مراتب ايمان و يقين آزموده باشد» .
جابر مىگويد: «گفتم: يا رسول الله آيا شيعيان او در زمان غيبت او از
او بهرهمند خواهند شد؟
فرمود: بلى سوگند به آن كسى كه مرا به نبوت برگزيده است، اى والذى
بعثنى بالنبوة، كه شيعيان از نور او استضائه كنند و به ولايت او بهرهمند گردند اگر
چه در غيبتباشد، همچنانكه از آفتاب در وقتى كه ابر روى آنرا پوشانيده باشد
بهرهمند گردند.
سپس فرمود:
يا جابر هذا من مكنون سر الله و مخزون علم الله فاكتمه الا عن اهله.
«اى جابر اين كلام از اسرار مخفيه خدا و از خزائن علم خداست، تو نيز
او را از غير اهلش مخفى دار» .
جابر گويد مدتى مديد گذشت و من منتظر اين وعده بودم تا يك روز نزد
امام همام زين العابدين على بن الحسين عليهما السلام رفته بودم و در حاليكه او با
من سخن مىگفت ناگاه محمد بن على از اطاق زنها بيرون آمد و بر سرش دو رشته از گيسو
بود، چون در او خوب نگريستم پهلوهايم بلرزيد و مو بر اندامم راستشد زيرا تمام
خصوصياتى كه رسول خدا فرموده بود در او مشاهده كردم. گفتم: يا غلام اقبل اى كودك
روى به من آر، روى به من آورد.گفتم: ادبر، برگرد، برگشت، گفتم: شمائل رسول الله و
رب الكعبة، اين شمائل سوگند به پروردگار كعبه كه شمائل رسول - خداست.گفتم: نام تو
چيست؟ فرمود: محمد، گفتم پدرت كيست؟ فرمود: زين العابدين على بن الحسين، گفتم:
همانا كه تو باقرى؟ فرمود: آرى اى جابر پيغام رسول خدا را به من برسان.گفتم: رسول
خدا مرا بشارت داد كه تو چندان در دنيا زيست كنى كه باقر را دريابى و چون او را
ملاقات كردى سلام مرا به او برسان.اينك اى محمد بن على بدان كه رسول خدا به تو سلام
مىرساند، فرمود: على رسول الله السلام ما دامت السموات و الارض، و عليك يا جابر
كما بلغت السلام.بر رسول خدا سلام خدا باد تا وقتى كه آسمانها و زمين بر پا هستند و
بر تو سلام باد اى جابر كه سلام رسول خدا را به من رسانيدى.
جابر گويد: از آن به بعد من به محضر آن حضرت رفت و آمد مىكردم و از
مسائلى چند پرسش مىنمودم.يك روز آن حضرت از من مسئلهاى پرسيد، گفتم:
لا و الله لا دخلت فى نهى رسول الله حيث قال: انهم الائمة الهداة من
اهل بيته من بعده، احلمهم صغارا و اعلمهم كبارا، لا تعلموهم فانهم اعلم منكم.
عرض كردم سوگند به خدا كه جواب نخواهم گفت و خود را در نهى رسول خدا
وارد نخواهم ساخت، چون آن حضرت فرمود:
ايشانند ائمه و راهنمايان از اهل بيت من بعد از مرگ من، حلم و بردبارى
آنها در كودكى از همه افراد بشر بيشتر و دانش آنها در بزرگى از همه افراد بشر افزون
است، شما آنها را تعليم نكنيد كه آنها از شما داناترند.
فرمود:
صدق رسول الله انى اعلم منك بهذه المسالة و لقد اوتيت الحكم صبيا، كل
ذلك بفضل الله علينا و رحمته لنا اهل البيت.
راست گفت رسول خدا، من در اين مساله از تو داناترم و حقا كه حكم از
طرف خدا در زمان كودكى به من عنايتشده است و تماماين مزايا و كمالات در اثر فضل
خدا و رحمتش بر ما اهل بيت رسول خدا است» (29) .
مرحوم شعرانى در پاورقى گويد كه: در اين وقت جابر هنوز نابينا نشده
بود و آنكه بعضى گويند در سنه 61 كه به زيارت قبر مطهر حضرت سيد الشهداء آمد نابينا
بود صحيح نيست، اما در آخر عمر نابينا شد، چون جابر 94 ساله بود كه فوت كرد و وفات
او را در سال 77 نوشتهاند، كه در آن هنگام حضرت باقر عليه السلام بيستساله بودند
و در بعضى از كتب عامه، حضرت باقر از جابر رواياتى را نقل مىكند. (30)
ائمه عليهم السلام داراى علم غيب مىباشند
بارى ائمه عليهم السلام داراى علم غيب بودهاند (31) و
بسيارى از بزرگان و معاريف اهل تسنن به اين معنى معترفاند.ابن اثير جزرى گويد با
سلسله اسناد خود از عثمان بن صهيب، از پدرش كه
قال: قال على: قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من اشقى
الاولين؟ قلت: عاقر الناقة، قال: صدقت. قال: فمن اشقى الآخرين؟ قلت: لا علم لى يا
رسول الله، قال: الذى يضربك على هذا - و اشار بيده الى يا فوخه - و كان يقول: وددت
انه قد انبعث اشقاكم فخضب هذه من هذه، يعنى لحيته من دم راسه. (32)
صهيب از امير المؤمنين عليه السلام روايت مىكند كه رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم به من فرمود: «شقىترين از پيشينيان كيست؟ گفتم: پى كننده شتر
صالح.فرمود: راست گفتى، سپس فرمود: شقىترين از پسينيان كيست؟ گفتم: نمىدانم اى
رسول خدا، فرمود: آن كسى كه بر اينجا شمشير بزند و اشاره كردند به استخوان سر امير
المؤمنين عليه السلام.و آن حضرت بعضى از اوقات مىفرمود: دوست دارم كه شقىترين شما
برانگيخته گردد و اين را از اين خضاب كند يعنى ريش مباركش را از خون سرش» .
و سپس ابن اثير گويد:
ان عليا جمع الناس للبيعة فجاء عبد الرحمن بن ملجم المرادى فرده
مرتين، ثم قال: ما يحبس اشقاها؟ ! فوالله ليخضبن هذه من هذه، ثم تمثل:
اشدد حيازيمك للمو ت فان الموت لاقيك و لا تجزع من القت ل اذا حل
بواديك (33)
گويد:
«على عليه السلام تمام مردم را براى بيعت جمع نمود، عبد الرحمن بن
ملجم مرادى آمد كه بيعت كند، دو مرتبه حضرت او را رد كرد و سپس فرمود: چه چيز
جلوگير و مانع شقىترين امت مىشود، سوگند به خدا كه ابن ملجم محاسن مرا از خون سرم
خضاب مىكند.و بعدا تمثل جستبه اين شعر: كمربند خود را براى مرگ محكم كن چون مرگ
به تو خواهد رسيد، و از مرگ جزع و فزع نكن زمانى كه در آستان تو فرود آيد» .
و سپس گويد عثمان بن مغيره گفت كه:
لما دخل شهر رمضان جعل على يتعشى ليلة عند الحسن، و ليلة عند الحسين،
و ليلة عند عبد الله بن جعفر لا يزيد على ثلاث لقم، و يقول: ياتى امر الله و انا
خميص، و انما هى ليلة او ليلتان (34) .
«چون ماه رمضان داخل شد امير المؤمنين يك شب در نزد امام حسن و يك شب
در نزد امام حسين و يك شب در نزد عبد الله بن جعفر بود و زياده از سه لقمه ميل
نمىفرمود و مىفرمود: امر خدا مىرسد و من بايد در آن حال گرسنه باشم، يكى دو شب
بيشتر نمانده است» .
و سپس گويد:
خرج على لصلاة الفجر فاستقبله الاوز يصحن فى وجهه، قال: فجعلنا نطردهن
عنه، فقال: دعوهن فانهن نوائح، و خرج فاصيب.و هذا يدل على انه علم السنة و الشهر و
الليلة التى يقتل فيها، و الله اعلم (35) .
«امير المؤمنين براى نماز صبح از منزل بيرون شد مرغابيان در مواجهه با
على به صيحه درآمدند.كثير كه راوى اين حديث است مىگويد: ما شروع كرديم كه مرغابيان
را از آن حضرت دور كنيم، فرمود: آنها را به حال خود گذاريد، آنها نوحهمىكند بر
من. حضرت خارج شد و در همان وقت ضربتبه او رسيد.و اين دلالت دارد بر آنكه آن حضرت
سال و ماه و شبى را كه در آن شب شهيد شده همه را مىدانسته است، و خدا عالمتر
است» .
و ابن حجر هيثمى گويد:
فلما كانت الليلة التى قتل فى صبيحتها اكثر الخروج و النظر الى
السماء، و جعل يقول: و الله ما كذبت و لا كذبت و انها الليلة التى وعدت. (36)
.
«در آن شبى كه در صبحش حضرت ضربتخوردند بسيار از اطاق بيرون آمده و
به آسمان نظر مىكردند و مىگفتند: سوگند به خدا كه نه دروغ مىگويم و نه دروغ به
من گفته شده است، امشب همان شب ميعاد من است» .
پىنوشتها:
1. سوره مريم 19- آيه 43.
2. طبق اين فرض و بيان، ترديد ما بين مجتهد مطلق و مجتهد متجزى واقع
است نه ما بين اعلم و عالمى كه حجتشرعى در عامه احكام برايش قائم است و واجب
العمل، وگرنه به خود مجتهد عالم واجب بود كه به مجتهد اعلم رجوع كند، و اين امر با
بناء قطعى عقلاء مخالف است.مثلا در هيچ شهرى بيماران و حتى خود اطباء در معالجه
منحصرا به اعلم اطباء شهر رجوع نمىكنند و همچنين در ساير صناعات و حرفهها تنها به
بالاترين استاد رجوع نمىكنند و اگر رجوع هم كنند به عنوان ارجحيت است نه تعين و
لزوم.در آيه كريمه هم علم و جهل مناط گرفته شده نه اعلميت، و عالميت، يا اعلميت و
جاهليت. (اين تعليقه از استاد گرامى حضرت آية الله علامه طباطبائى مدظله العالى
است) .
3. «بحار الانوار» ج 12 ص 124.
4. سيد عليخان كبير در شرح دعاى چهل و هفتم از «رياض السالكين» ص 501
فرمايد: فمنه الحديث المشهور المتفق على روايته عن النبى (ص) : من مات و لم يعرف
امام زمانه مات ميتة جاهلية.
5. «روضه كافى» ص 146.
6. «بحار الانوار» ج 7 ص 16 تا ص 20.
7. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 195.
8. «بحار الانوار» ج 7 ص 16 تا ص 20.
9. همان.
10. همان كتاب ص 18.
11. همان كتاب ص 17.
12. همان كتاب ص 17.
13. همان كتاب ص 17.
14. همان كتاب ص 17.
15. همان كتاب ص 20.
16. «بحار الانوار» ج 7 ص 17.
17. «بحار الانوار» ج 7 ص 20.
18. «تلخيص الرياض» ج 3 ص 242.
19. همان كتاب ص 241.
20. سوره اسراء 17- آيه 71.
21. «الغدير» ج 10 ص 358.
22. مرحوم صدوق فرموده است: الجماعة اهل الحق و ان قلوا، و قد روى عن
النبى صلى الله عليه و آله انه قال: المؤمن وحده حجة و المؤمن وحده جماعة (بحار
الانوار ج 8 ص 2) .
23. همان.
24. «الغدير» ج 10 ص 359 و ص 360.
25. اين روايتشريفه را مرحوم سيد هاشم بحرانى در «تفسير برهان» در
ذيل آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» ج 1 ص 234 و ص 235 و در
كتاب «غاية المرام» ص 265 و ص 266 از ابن بابويه قمى با سلسله سند متصل خود تا
قوله عليه السلام: فاكتمه الا عن اهله روايت كرده است.و علامه طباطبائى در
«الميزان» ج 4 ص 435 و ص 436 از «تفسير برهان» روايت كردهاند.
26. سوره نور 24- آيه 55.
27. سوره نساء 4- آيه 59.
28. بقية الله و بقيه خدا يعنى آن كسى كه تمام اسماء و صفات الهيهاى
كه تا به حال ظهور خارجى پيدا ننمودهاند در او ظهور پيدا بنمايد و باقى مانده و
تمام كننده ظهورات انبياء و امامان باشد و اراده حتميه پروردگار به بقاء او تعلق
گرفته باشد.
29. «تفسير منهج الصادقين» ج 6 ص 338.
30. همان كتاب (پاورقى) ولى حضرت باقر عليه السلام از طريق خاصه هم از
جابر روايت نقل مىكند مانند روايتى كه در غاية المرام ص 327 روايتسوم نقل شده
است.
31. درباره علم غيب در «نهج البلاغه» سخنانى از امير المؤمنين عليه
السلام وارد است از قبيل انك ترى ما ارى و...و...لو شئت لاخبرت كل واحد منكم...و
لكن اخاف ان تكفروا فى برسول الله.
32. «اسد الغابة» ج 4 ص 35.
33. «اسد الغابة» ج 4 ص 35.
34. همان كتاب ص 36، و نيز بعضى از جملات فوق در دو مقام در «الصواعق
المحرقة» ص 80 ذكر شده است.
35. همان.
36. «الصواعق المحرقة» ص 80.