درس هفتم
منصب امامت از نبوت بالاتر است
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون»
(1) .
منصب امامتبالاتر از نبوت است
از آنها ائمهاى قرار داديم كه به امر ما هدايت ميكنند، بعلت آنكه
آنان صبر كردند و قبلا بآيات ما ايقان داشتند.
بايد در اين آيه مباركه بحث نمود كه مراد از امام چيست؟و هدايتبامر
خدا كدامست؟و تعليل امامتبه صبر و ايقان بآيات خدا چه ربطى به امامت دارد؟
براى توضيح معنى امام ميگوئيم: كه خداوند مىفرمايد:
«و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما،
قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين» (2) .
و يادآور وقتى را كه خداوند، ابراهيم را بامتحاناتى آزمايش نمود، و او
از عهده آنها بخوبى برآمده، آنها را تام و تمام بجاى آورد، خداوند فرمود: حال من تو
را بر مردم امام قرار دادم.
ابراهيم گفت: آيا امامت را در ذريه من نيز قراردادى؟خداوند خطابنمود:
كه عهد من به ستمكاران نخواهد رسيد.
امامتى را كه خدا به ابراهيم داد، در زمان پيرى آن حضرت بود، چون طبق
مدلول اين آيه بعد از عهده برآمدن از امتحانات بود، و مهمترين امتحانات او داستان
ذبح فرزندش اسمعيل است، و خداوند اسمعيل و اسحق را در سن پيرى به آن حضرت داد.
«الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحق ان ربى سميع الدعاء»
(3) .
حمد و ستايش اختصاص به خدا دارد، خدائى كه در سنين پيرى بمن اسمعيل و
اسحق را بخشيد، و بدرستى كه پروردگار من درخواست و دعاى بندگان را مىشنود.
و چون هنگام اعطاء امامتبه آن حضرت، او تقاضاى امامتبراى ذريه كرد
پس اين اعطاء و سئوال در حال وجود ذريه كه در سنين پيرى بوده است واقع شده است، و
قبل از پديد آمدن ذريه با وجود ياس و نوميدى ابراهيم، اين سئوال و تقاضا از نقطه
نظر ظاهر بيجاست.
كسى كه از اولاد آوردن بكلى مايوس است معنى ندارد بگويد: آيا به ذريه
من هم امامت را ميدهى؟او بايد از اين دعا رفع يد كند، يا لااقل بگويد: ان رزقتنى
ذرية، اگر بعد از اين ارادهات تعلق گرفت و با وجود ياس من، اولادى بمن دادى آيا
منصب امامت را در آنها قرار ميدهى يا نه؟
دليل آنكه ابراهيم از اولاد آوردن مايوس بود آيات قرآن كريم است.
«و نبئهم عن ضيف ابراهيم المكرمين اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال انا
منكم و جلون قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم، قال ابشر تمونى على ان مسنى الكبر
فبم تبشرون؟قالوا بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين» (4) .
اى پيغمبر آنها را از ميهمانان بزرگوار ابراهيم خبر بده (فرشتگانى كه
چون براى عذاب قوم لوط ميرفتند، از خيمه ابراهيم گذر نموده، و بعنوان ميهمانى وارد
خيمه شدند) در وقتيكه بر ابراهيم وارد شده و بر او سلام كردند (ابراهيم براىآنان
غذائى آورده و چون فرشته بودند نخوردند).
ابراهيم گفت: ما از شما ترسانيم!.
گفتند نترس (ما به شما كارى ندارم و براى عذاب قوم لوط ميرويم) ،
اينجا آمدهايم كه تو را بطفل دانائى بشارت دهيم.
ابراهيم گفت: آيا بمن بشارت اولاد ميدهيد، در حاليكه پيرى مرا در
برگرفته، مرا به چه بشارت ميدهيد؟
گفتند: ما تو را بحق بشارت ميدهيم، و از مايوسان رحمت الهى مباش.
عيال ابراهيم، ساره نيز از آوردن اولاد مايوس بود.
«و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب قالتيا
ويلتى االد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشيئى عجيب قالوا اتعجبين من امر
الله رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد» (5) .
زوجه ابراهيم ايستاده (و سخن او را با فرشتگان مىشنيد) پس خنديد، و
ما او را بشارت به اولادى بنام اسحق داديم كه در دنبال او يعقوب خواهد بود.
ساره گفت:اى واى بر من!آيا من ميزايم، و بچه مىآورم در حاليكه من
پيرزنى هستم، و اين شوهر من است كه به شيخوخت و پيرى رسيده، اين امرى استبسيار
عجيب.
گفتند:اى ساره آيا تو از كار خدا در شگفت هستى؟اين رحمتخدا و بركات
او بر شما اهل بيت است، و او حميد و مجيد است.
از اين آيات، ياس حضرت ابراهيم از اولاد در سن پيرى بخوبى واضح
مىشود، و بنابراين تقاضا و سئوالى كه بر امامت ذريه در حال اعطاء منصب امامتبه او
بوده است، در سنين پيرى كه خداوند به او اسمعيل و اسحق را داده بود، واقع شده است.
بنابراين نتيجه اين مىشود كه امامت ابراهيم بعد از نبوت او، و در سن
پيرى بوده است، يعنى امامت غير از نبوت است، بلكه مقامى عاليتر و والاتر از آنست.
روى اين زمينه مراد از آيه انى جاعلك للناس اماما يعنى تو را مقتدائى
قرار مىدهم كه افراد بشر بتو اقتدا كنند، و از گفتار و كردارت پيروى كنند. پس امام
كسيست كه مردم بايد در كارهاى خود و گفتار خود و سلوك خود، و بالاخره در افكار و
عقائد و اخلاق و ملكات خود از او تبعيت كنند.
از همين جا بعضى از مفسرين به اشتباه افتاده و تصور كردهاند كه مراد
از امام در اين آيه شريفه همان معناى نبوت است، چون مردم به پيغمبر اقتدا مىكنند
در دين خود، و شاهد آوردهاند اين آيه را.
«و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله» (6) .
و اين توهم بسيار بيجاست زيرا اولا لفظ اماما در قول خدا: «انى جاعلك
للناس اماما»مفعول دوم جاعلك مىباشد، و چون جاعل اسم فاعل است و اگر معنى ماضى
داشته باشد عمل نميكند و مفعول نميگيرد مسلما به معنى حال و استقبال است.
يعنىاى ابراهيم من از اين ببعد تو را امام قرار مىدهم و چون ابراهيم
در حال اين خطاب منصب نبوت را داشته است مسلما امامت غير از نبوت است.
به علاوه خود همين خطاب كه من تو را امام قرار مىدهم، وحى آسمانى
بوده و بدون منصب نبوت صورت نمىگيرد، و بنابراين حضرت ابراهيم قبل از منصب امامت
پيغمبر بوده است و امامت در اينجا به معنى نبوت نخواهد بود.
و ثانيا، گفتيم كه اين منصب امامتبعد از امتحانات ابراهيم و از جمله
ذبح فرزندش اسمعيل در سنين پيرى بوده است، و مسلما قبل از آن وقت ابراهيم پيغمبر
بوده، چون قبل از اولاد آوردنش كه ملائكه در حال عبور براى هلاكت قوم لوط در پيش او
حاضر شدند نبى مرسل بوده است، و نتيجه اين مىشود كه امامتش بعد از درجه نبوت بوده
است.
علت اشتباه اينگونه از مفسرين، كثرت دوران لفظ امام است در غير موارد
صحيحه به تسامحات عرفيه، بطوريكه تصور كردهاند هر كس جنبه رياست و تفوقى داشته
باشد ميتوان او را امام گفت، و چون پيغمبر مطاع است و تفوق دارد لذا تعبير از او به
امام شده است.
لذا بعضى امام را در اين آيه مباركه به نبى، و بعضى به رسول، و بعضى
به مطاع، و برخى بوصى و خليفه، و رئيس و قائد، تفسير و تعبير نمودهاند و هيچيك از
آنان صحيح نيست، چون معنى نبى از نبا است و نبا به معنى خبر است. نبى كسى است كه
خدا از درونش به او خبر ميدهد و اين غير معنى امام است، همچنين رسول كسى است كه
ماموريتبراى تبليغ دارد و لازمه آن اين نيست كه مردم او را مقتدا بدانند و در ظاهر
و باطن از او پيروى كنند و كلام او را بشنوند و عمل كنند و بنابراين معنى رسول نيز
غير معنى امام است. اما مطاع يعنى انسان به حيثى بوده باشد كه مردم مطيع او باشند.
اين لازمه نبوت و رسالت است و غير معنى امامت.
و اما خليفه و وصى معناى نيابت دارند نه امامت و رئيس نيز كسى را
گويند كه مصدر حكم باشد و لازمه او مطاع بودن اوست و هيچيك از اينها معنى امام
نيست. امام از ماده ام يؤم و همانطور كه ذكر شد، مقتدا بودن است و امام مطلق كسى
است كه در تمام شئون از سكون و حركت، خواب و بيدارى، ظاهر و باطن، گفتار و كردار،
عمل و اخلاق، عقيده و ملكات، همه و همه مردم بايد از او پيروى نموده، و نگاه به او
كرده، طبق آثار او از او تبعيت كنند.
و لذا مىبينيم در اين آيه مباركه اين معنى براى امام بسيار بجا و
پسنديده است، كه خدا به ابراهيم بگويد: (پس از آنكه به مقام نبوت و رسالتيعنى به
مقام تلقى وحى آسمانى و ابلاغ آن به افراد انسان رسيده است) حال من تو را مقتدا
قرار دادم كه از هر هتبايد از شئون تو پيروى كنند.
ولى هر يك از آن معانى مذكور را به جاى امام بگذاريم معنى درست
نمىشود: صحيح نيستبگوئيم (بعد از دارا بودن مقام نبوت و رسالت) انى جاعلك نبيا او
رسولا او خليفة او وصيا او رئيسا.
و نيز بايد دانست كه تخالف معنى امام با معانى اين الفاظ، مجرد عنايت
لفظيه و اعتبارات كلاميه نيست، بلكه اختلاف در حقائق معانى آنهاست، در معنى امام
حقيقتى است كه هيچ يك از معانى آن الفاظ داراى آن حقيقت نيست.
حال اين مطلب كه روشن شد برويم در تفسير آيه مباركه مطلع سخن.
«و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون»
در اينجا ملاحظه مىشود كه با ائمه يك صفتى را ملازم قرار داده است و
آن هدايتبه امر الله است كما آنكه در آيه ديگر اين نكته مشهود است در قصه حضرت
ابراهيم فرمايد:
«و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة
يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا
لناعابدين» (7)
در اينجا نيز ملاحظه مىشود كه با ائمه يك صفت ملازم ذكر فرموده است،
و يا به عبارت ديگر جمله «يهدون به امرنا» مانند جمله تفسيريه استبراى «ائمه» ،
پس در امامتبايد اولا عنوان هدايتباشد، ثانيا اين هدايتبامرالله بوده باشد يعنى
امام كسى است كه به امر خدا مردم را هدايت كند، و مراد از امر خدا همان است كه
حقيقتش را در آيه:
«انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت
كل شئى و اليه ترجعون» (8) بيان كرده است.
اين است و غير از اين نيست كه امر خدا آنست كه زمانيكه اراده كند چيزى
را، به او مىگويد هستشو، پس هست مىشود، پس منزه است و مقدس، آن خدائى كه ملكوت
هر موجودى در دست اوست و بازگشت مردم به سوى او.
و نيز در آيه: «و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر» (9) و
نيست امر ما مگر يكى، مانند چشم بر هم گذاردن، بيان كرده است.
از اين آيات اولا استفاده مىشود كه امر خدا تعدد ندارد، يكى است، و
علاوه زمانى و مكانى نيست، و ثانيا امر او همان اراده اوست كه به مجرد اراده، موجود
لباس هستى و وجود بر تن ميكند و آن همان ملكوت هر موجود است. چون خدا بخواهد موجودى
را ايجاد كند بامر خود، كه همان ملكوت آن موجود است، آن را بوجود ميآورد، و معلوم
است كه امر همان جنبه ثبات است در مقابل خلق كه جنبه تغيير و زوال و كون و فساد
است.
«الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين» (10)
بنابراين موجودات دو وجهه دارند: يك وجهه خلقى كه همان تغيير و فساد و
تدريج و حركت در آنها مشهود است و يك وجهه امرى كه در آن ثبوت و عدم تغيير خواهد
بود. آن جنبه امرى را كه ملكوت گويند، حقيقت و واقعيت موجودات است، كه اين جنبه
خلقى باو قائم است و با تغييرات و تبديلاتى كه در اين جنبه مشهوداست آن جنبه تغيير
و تبديل پيدا نمىكند.
هدايت موجودات به دست امام است
بنابراين ائمه كه هدايتبه امرالله ميكنند، يعنى با ملكوت موجودات سر
و كار داشته، و هر موجودى را از جنبه امرى او نه تنها از جنبه خلقى او، بسوى خدا
هدايت ميكنند، و به كمال خدا ميرسانند.
قلب موجودات در دست امام است، و از نقطه نظر سيطره و احاطه بر قلب،
آنان را بسوى خدا هدايت ميكند.
پس امام كه مردم را بخدا هدايت ميكند، به امر ملكوتى كه هميشه با آن
موجود و ملازم است هدايت ميكند، و اين در حقيقت ولايتى استبه حسب باطن در ارواح و
قلوب موجودات نظير ولايتى كه هر يك از افراد بشر از راه باطن و قلبش نسبتبه اعمال
خود دارد، اين است معنى امام.
و اما در آيه شريفه علت موهبت اين منصب را اينطور بيان كرده است: «لما
صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون» (11)
يكى صبر است در راه خدا، و منظور از صبر، استقامت و ايستادگى است در
تمام امتحانات و ابتلائاتى كه بنده در راه عبوديت و وصول بمراد براى او پيش ميآيد،
و ديگر آنكه قبل از آن به مرحله يقين رسيده باشند.
در آياتى از قرآن مجيد، مىبينيم كه علامتيقين را كشف حجب ملكوتيه
معرفى مىنمايد، صاحب يقين كسى است كه حقائق موجودات و ملكوت آنان را ادراك كند، و
محجوب كسى است كه پرده روى قلب او گرفته و او را از مشاهده انوار ملكوتيه باز دارد
مانند آيه:
«و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين»
(12)
و اينطور ما به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم و براى
آنكه از صاحبان يقين بوده باشد.
اين آيه مىرساند كه نشان دادن ملكوت آسمان و زمين مقدمه افاضه يقين
بر قلب ابراهيم بوده است
و روى اين زمينه يقين از مشاهده انوار ملكوتيه جدا نخواهد بود. و
مانند آيه«كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم» (13)
نه چنين است، اگر شما ميدانستيد مانند علم و دانستن صاحبان يقين، در
اينصورت حتما دوزخ را ميديديد، و حقيقت جهنم را كه ملكوت افعال زشت، و معاصى آلهى و
نفس اماره است مشاهده مىنموديد.
و مانند آيه«كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب
مرقوم يشهده المقربون» (14)
نه چنين است، به درستيكه نامه عمل و حقائق كردار افراد پاك و صالح
العمل در مكان مرتفع و عالى قرار دارد، و آن عليون است. مىدانى عليون چيست؟عالمى
است ملكوتى كه آن عبارت است از ثبت و ضبط اعمال صالحه، و آن در حضور و شهود مقربين
درگاه خدا است.
از اين آيات استفاده مىشود كه مقربون كه همان صاحبان يقينند، افرادى
هستند كه به ملكوت و حقائق عالم پيوسته، و قلبشان از جنبه مشاهده خلقى عبور نموده
است، آنها از خدا محجوب نيستند، و حجاب قلبى كه عبارت است از جهل و معصيت و شك و
نفاق در آنها نيست، آنها صاحبان يقينند كه عليون و حقائق ملكوتيه ابرار و اخيار را
مىبينند، كما آنكه حقائق ملكوتيه اشرار و اهل معاصى را كه عبارت از جحيم است نيز
مشاهده مىكنند.
بنابراين امام كه هدايتبه امر ملكوتى مىكند، حتما بايد داراى مقام
يقين باشد، و عالم ملكوت بر او منكشف بوده باشد، و متحقق به كلمات الله بوده باشد،
و چون ذكر شد كه ملكوت همان وجهه باطنى موجودات است پس اين آيه شريفه:
«و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا» (15) به خوبى مىرساند كه
هر چه راجع به امر هدايت است، كه عبارت از قلوب و اعمال بوده باشد باطن و حقيقت او
در دست امام است، و وجهه ملكوتى و امرى آن حاضر در مشهد امام بوده، لحظهاى از او
غائب نخواهد بود.
تحقق اميرالمؤمنين به مقام امامت و ولايت
القابى كه حضرت رسول الله به اميرالمؤمنين دادهاند مجموعا دلالتبر
اين درجه براى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مىكند،
قندوزى روايت كند كه آن حضرت فرمودند: يا على انت تبرء ذمتى و
انتخليفتى على امتى (16)
اى على تو هستى كه ذمه مرا ابراء ميكنى، و جانشين من بر امت من
هستى!بايد دانست كه مقصود از ابراء ذمه اين نيست كه على اميرالمؤمنين من باب مثال
چند درهم قرض رسول الله را بپردازد، بلكه منظور آنست كه عهدى كه با خدا بستهام كه
اداء رسالت كنم و حق را به مردم برسانم، و آنها را به سوى خدا هدايت كنم،اى على!تو
هستى كه اين دين را ادا ميكنى، و براى انجام اين منظور كمر بستهاى!و به واسطه نفس
قدسيه خود با قلوب و ارواح بنى آدم از باطن، و با زبانها و افعال آنها در ظاهر سر و
كارى دارى!
و نظير همين معنى است رواياتى كه دلالت ميكند كه يا على انت تفضى
دينى، تو هستى كه دين مرا ادا ميكنى، و اين دسته از روايات نيز بسيار است.
ابن جوزى با اسناد خود از احمد بن حنبل با اسناد متصل از انس روايت
ميكند كه: ما به سلمان فارسى گفتيم: از رسول خدا سئوال كن: كه وصى او كيست؟
فسال سلمان رسول الله صلى الله عليه و آله، فقال: من كان وصى موسى بن
عمران؟فقال يوشع بن نون قال: ان وصيى و وارثى و منجز وعدى على بن ابيطالب عليه
السلام،
سلمان از رسول الله سئوال نمود، حضرت فرمودند: وصى موسى بن عمران كه
بود؟سلمان گفت: يوشع بن نون بود، حضرت فرمود: به درستى كه وصى من، و وارث من، و وفا
كننده به سرعتبه وعده من، على بن ابى طالب عليه السلام است.
سپس گويد: اگر گفته شود كه حديث وصيت را ضعيف شمردهاند، گوئيم: آن
حديثى را كه ضعيف شمردهاند در سلسله سند او اسمعيل بن زيادة است، كه دارقطنى
درباره او سخن گفته، و علت گفتگو درباره او اين است كه بعد از آنكهگفته و منجز
وعدى نيز گفته است: و هو خير من اترك بعدى، على بهترين فرديست كه من در ميان شما
مىگذارم، و بهترين افراد بشر بعد از من است، بدين جهتحديث او را ضعيف شمردهاند.
حديث انس راجع به ولايت اميرالمؤمنين
اما حديثى كه من از احمد بن حنبل روايت كردم، در اسنادش ابن زياده
نيست، و نيز آن زياده در ذيل آن وجود ندارد، اين يك حديث مستقلى است، و آن حديث
مستقل ديگرى. (17)
ابو نعيم حافظ اصفهانى و شيخ الاسلام؟؟؟ حموينى از انس روايت كنند كه
گفت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: يا انس!اسكب لى وضوئا، ثم قام فصلى
ركعتين،
ثم قال: يا انس اول من يدخل عليك من هذا الباب، اميرالمؤمنين، و سيد
المسلمين، و قائد الغر المحجلين، و خاتم الوصين.
قال انس قلت: اللهم اجعله رجلا من الانصار، و كتمته، اذ جاء على،
فقال: من هذا يا انس؟
فقلت على، فقام مستبشرا فاعتنقه، ثم جعل يمسح عرق وجهه بوجهه، و يمسح
عرق على بوجهه،
قال على: يا رسول الله لقدر ايتك صنعتشيئا ما صنعتبىمن قبل
قال: و ما يمنعنى و انت تؤدى عنى، و تسمعهم صوتى، و تبين لهم ما
اختلفوا فيه بعدى (18)
انس مىگويد رسول الله به من فرمود: آب وضوئى براى من مهيا كن!سپس
برخاست و دو ركعت نماز گذارد، سپس فرمود:اى انس! اولين كسى كه از اين در بر تو وارد
مىشود، امير و سالار مؤمنين و آقا و مولاى مسلمين، و پيشواى شرفاء و تابنده
چهرههاى بهشت كه در غرفات آمنه پروردگار جاى دارند، و خاتم اوصياء من خواهد بود.
من با خود گفتم: بار پروردگار!او را مردى از انصار قرار بده، و اين
دعا را از رسول الله مخفى داشتم، كه ناگهان على وارد شد، حضرت فرمود:اى انس
كيست؟عرض كردم على است، حضرت با شادمانىاى هر چه تمامتر برخاست، و دستبگردن او
انداخت، و صورت به صورت او ميسود، و عرق صورت خود را به صورت او مسح مىنمود، و عرق
على را با صورت خود مسح مىنمود.
على مىگويد: يا رسول الله!امروز كارى ديدم كه با من كردى، كه تا به
حال چنين ننموده بودى؟
حضرت فرمود: چه باز مىدارد مرا از اين گونه رفتار درباره تو؟تو هستى
كه دين مرا ادا كنى، و صداى مرا به جهانيان برسانى، و در اختلافاتى كه بعد از من
بوجود آيد، حق را براى آنان آشكارا گردانى.
ابو نعيم حافظ با سند خود از ابو برزة اسلمى روايت كند كه قال رسول
الله:
ان الله تعالى عهد الى عهدا فى على فقلت: يا رب بينه لى.
فقال: اسمع!ان عليا راية الهدى، و امام اوليائى، و نور من اطاعنى، و
هو الكلمة التى الزمتها المتقين، من احبه احبنى، و من ابغضه ابغضنى، فبشره بذلك،
فجاء على فبشرته بذلك،
فقال يا رسول الله: انا عبدالله، و فى قبضته، فان يعذبنى فبذنبى، فان
يتم الذى بشرتنى به، فالله اولى بى.
قال صلى الله عليه و آله: قلت: اللهم اجل قلبه، و اجعل ربيعه الايمان،
فقال الله تبارك و تعالى: قد فعلتبه ذلك، ثم انه رفع الى انه سيخصه بالبلاء.
فقلت: يا رب!انه اخى و صاحبى، فقال تعالى: انه شيئى قد سبق، انه مبتلى
و مبتلى به (19)
حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: خداوند تعالى درباره على
با من عهدى نموده است: على پرچم هدايت، و امام اولياء من، و نور كسانى كه مرا اطاعت
كنند خواهد بود،
و اوست كلمه الهيهاى كه من او را ملازم تقوى و متقين قرار دادم
(20) ، كسى كه او را دوست دارد مرا دوست داشته، و كسى كه او را مبغوض دارد
مرا مغبوض داشته است
اى پيغمبر!تو على را به اين عهدهاى من بشارت ده!على آمد و من او را به
بدينها بشارت دادم.
گفتاى رسول خدا!من بنده و عبد خدا هستم، پس اگر مرا عذاب كند در اثر
گناه و مخالفتى است كه از من سرزده است، و اگر اين عهوديرا كه به من بشارت داده
استبر من تمام كند، باز هم او صاحب ولايت است و صاحب اختيار و اولى به من است.
حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله عرض كردند: بار پروردگارا!قلب او
را روشن گردان و او را ربيع و بهار ايمان قرار بده!
خداوند تبارك و تعالى خطاب كرد: كه دعايت را مستجاب نمودم، و او را
چنين گردانيدم،
سپس خطاب فرمود: من بلاى شديد و امتحانات قوى را بر او اختصاص
دادهام!
عرض كردم: بار پروردگار!آخر او برادر من و جانشين من است، خداى تعالى
فرمود اين قضائيست كه گذشته و حتما بايد واقع شود، على با ابتلائات شديد مواجه
خواهد شد و مردم نيز بواسطه چنين امامى در ابتلا و در امتحان خواهند افتاد.
مكر قريش با اميرالمؤمنين
و قندوزى حنفى از كتاب «مناقب» موفق بن احمد خوارزمى و حموينى با
اسناد خود از ابى عثمان نهدى از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام روايت
كند:
قال: كنت امشى مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، فاتينا على
حديقة فاعتنقنى و اجهش باكيا فقلت: ما يبكيك يا رسول الله؟ فقال: ابكى لضغائن فى
صدور قوم لا يبدونها لك الا بعدى!
فقلت فى سلامة من دينى؟
فقال: فى سلامة من دينك (21)
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمايد: من با پيغمبر خدا راه مىرفتيم، تا
در باغى داخل شديم، حضرت يكباره مرا در آغوش گرفت، و شروع كرد به گريه كردن.
من عرض كردم: علت گريه شما چيست؟فرمود: گريه كردم بر كينهها و
حقدهائيكه در سينههاى جماعتى است از تو، و ظاهر نمىكنند آنها را بر تو مگر بعد از
رحلت من!
من عرض كردم يا رسول الله!آيا در آنوقت دين من سالم خواهد بود؟ (يعنى
به هواى نفس مبتلى نمىشوم، و در اثر انتقام از آنها ميل نفس و رياست را بر ميل خدا
ترجيح نمىدهم، و بر همين رويه و صراط مستقيم خواهد بود؟)
فرمود: بلى، در آن هنگام در سلامت دين خواهى بود.
و نيز اشعارى از آن حضرت روايت كرده است، قال و فى ديوانه كرم الله
وجهه:
تلكم قريش تمنانى لتقتلنى فلا و ربك ما بزوا و لا ظفروا
اما بقيت فانى لست متخذا اهلا و لا شيعة فى الدين اذ فجروا
قد بايعونى فلم يوفوا ببيعتهم و ما كرونى فى الاعداء اذ مكروا
(22)
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در ديوان شعرى كه منسوب به آن حضرت است
چنين سرودهاند:
اين جماعت قريش بودند كه آرزو داشتند مرا بكشند، سوگند به پروردگار تو
كه ابدا آنها چنين غلبهاى ننمودند و چنين ظفرى بدست نياوردند.
اگر در من حياتى باشد و از اين پس بقائى داشته باشم، من آن مردى نيستم
كه براى خود در دين خدا، از اين مردم فاجر گروه و دستهاى قرار دهم و شيعه وپيروانى
بسازم.
آنها با من بيعت كردند ولى وفا به عهد و بيعتخود ننمودند، و در
هنگامى كه دشمنان با من مكر و خدعه مىكردند، آنان نيز با دشمنان همدست و همداستان
شده و با من از در مكر و خديعت درآمدند.
پىنوشتها:
1 - سوره سجده: 32 - آيه 24
2 - سوره بقره آيه 124
3 - سوره ابراهيم: 14 - آيه 41
4 - سوره حجر: 15 آيه 51 - 55
5 - سوره هود: 11 - آيه 71 - 73
6 - نساء: 4 آيه 63
7 - سوره انبياء 21 - آيه 73
8 - سوره يس: 36 - آيه 83
9 - سوره قمر: 54 - آيه 50
10 - سوره اعراف: 7 - آيه 54
11 - سوره سجده: 32 - آيه 24
12 - سوره انعام: 6 - آيه 75
13 - سوره تكاثر: 102 - آيه 6
14 - سوره مطففين: 83 - آيه 21
15 - سوره انبياء: 21 - آيه 73
16 - ينابيع المودة ص 348
17 - «تذكرة الخواص» صفحه 26
18 - «حلية الاولياء» ج 1 صفحه 63 و «فوائد السمطين» و «مطالب
السئول» صفحه 21 عن الحافظ ابى نعيم فى حليته و نيز در «غاية المرام» صفحه 16
آورده است، و ليكن در صفحه 18 از ابن شاذان از طريق عامه با اسناد خود از انس نقل
مىكند با اختلاف تعبيراتى و در ذيلش مىگويد كه حضرت فرمودند: انت منى تؤدى عنى، و
تؤدى دينى، و تبلغ رسالاتى، فقال على عليه السلام يا رسول الله: اما انت تبلغ
الرساله قال: بلى و لكن تعلم الناس من بعدى تاويل القرآن ما لا يعلمون و تخبرهم
بذلك. و ما مفصلا از اين حديث در جلد دوم «امام شناسى» بحثخواهيم كرد.
19 - «حلية الاولياء» ج 1 ص 66 و فى «مطالب السئول» ص 21 از حلية
الاولياء بعين همان الفاظ نقل كرده مگر اينكه در مطالب السئول گفته: انه سيخصه من
البلاء شيئى لم يخص به احدا من اصحابى. . . الخ
20 - و اين اشاره استبه آيه كريمه در سوره فتح: «و الزمهم كلمة
التقوى و كانوا احق بها و اهلها»
21 - «ينابيع المودة» صفحه 134
22 - «ينابيع المودة» صفحه 135