درس ششم
عصمت انبياء منافاتى با اختيارى بودن افعال آنان ندارد
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل»
(1)
عصمت انبياء از راه تماميتحجت از طرف خدا
پيمبرانى بودند كه بشارت ميدادند، و مىترسانيدند، براى آنكه براى
مردم حجتى و عذرى بر خدا بعد از آنها باقى نبوده باشد.
اين آيه مباركه علت فرستادن پيغمبران را بسوى مردم، و علت تبشير و
انذار آنها را مىرساند، و آن اينكه حجتبر مردم تمام شود و در اثر خطا گناهى كه
مرتكب مىشوند عذرى نداشته باشند، و حجت و عذرى را بر خدا در روز باز پسين اقامه
نكنند، كه ما نفهميديم، كسى نبود بما راهنمائى كند.
و معلومست كه قاطعيت عذر و حجتبودن اقوال و افعال انبياء وقتى است كه
آنها معصيت نكنند، يا در قول و فعلشان دچار اشتباه نگردند، و در تلقى احكام از خدا
و ابلاغ آنها نيز دچار خطا نشوند، و الا در غير اينصورت حجت و عذر براى مردم باقى
خواهد ماند.
آنها مىگويند: ما گناه كرديم بعلت اينكه پيمبران را گناهكار ديديم، و
خطا و گناهى كه از ما سر زد بعلت اشتباه نمودن پيغمبر در گفتار و كردارش بود، او
اشتباه كرد. وحى را صحيحا تلقى ننموده يا صحيحا تلقى نموده لكن در ابلاغ آندچار
اضطراب و اشتباه گرديد، و بالنتيجه ما افعال را بر خلاف حق انجام داديم.
پس پيغمبران براى اين منظور كه آمدهاند، حتما نبايد اشتباه و گناه
كنند و الا منظور از فرستادن آنها حاصل نخواهد بود و اينست معنى عصمت.
از آيهاى ديگر نيز مىتوان استفاده عصمت نمود:
«و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله» (2)
اثبات عصمت از آيه ديگر
هيچ پيغمبرى را نفرستاديم مگر براى آنكه باذن خدا مطاع واقع شوند،
يعنى مردم از آنها اطاعت كنند، و مطيع آنان گردند.
بنابراين همانطور كه انبياء به اذن خدا مطاع مىشوند، مردمى كه از
آنها تبعيت مىكنند بالملازمه به اذن خدا مطيع خواهند بود، و اراده خدا و اذن خدا
بر فعل آنان تعلق خواهد گرفت.
و معلومست كه اگر پيغمبر در ابلاغش اشتباه كند يا گناهى مرتكب شود، و
بالنتيجه در گفتار و كردارش كه دو وسيله رسانيدن احكام است از حق تجاوز كند، مردمى
كه پيروى از او مىكنند، طبعا نيز از حق تجاوز نموده و فعل خلاف حق را انجام
مىدهند.
و طبق آيه مباركه كه اذن خدا بر فعل آنان تعلق گرفته است، بايد اذن
خدا بر فعل باطل نيز تعلق گيرد، و چون اراده خدا پيوسته حق است و به فعل حق تعلق
مىگيرد، بنابراين نبايد از انبياء هيچ گناهى و يا خطائى سر زند تا اذن خدا كه بر
فعل متابعين آنها تعلق مىگيرد بر فعل حق تعلق گيرد.
«و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل» (3)
و علاوه اگر از پيغمبرى گناه سرزند، چه در گفتار و چه در افعال، چون
معصيت مبغوض خداست، و مورد نهى حضرت اوست، لذا بايد آن گناه هم مورد بغض و نهى خدا
باشد، و هم مورد حب و امر خدا.
مورد بغض و نهى، از جهت آنكه بالفرض گناه است و هر گناهى را خداوند
مبغوض داشته و از او نهى مىنمايد، مورد حب و امر خدا از جهت آنكه اين گفتار و
كردار بنا بفرض باذن خدا بوده و منظور از رسالت او مطاع بودن اوست، و بنابراين، اين
قول و فعل از اذن و اجازه و اراده خدا سرچشمه گرفته است، و چون اجتماع حب و بغض در
شىء واحد از جهت واحد، و نيز اجتماع امر و نهى بر فعل واحد از جهت واحد، محال است،
لذا گناه و معصيت از پيمبران محال است و اينست معنى عصمت.
ملكه عصمت موجب اضطرارى بودن افعال نمىشود
بسيارى از مردم گمان مىكنند كه انبياء و ائمه كه داراى ملكه عصمتند،
افعالى كه از آنها سر مىزند بدون قوه علميه و اراده اختياريه آنها بوده است.
فرشتگان سماوى كه حضرت احديتبراى حفظ و حراست دلهاى آنها از خطا و
معصيت، بر آنان گماشته، و چون رصد در مقام مصونيت و حفاظت آنها بر ميآيند، آنها را
از هر گونه اختيار و دخالتى بر حذر داشتهاند.
بنابراين نبايد عبادت و مجاهدت آنها را به ساير افراد بشر قياس نمود،
زيرا افراد بشر در اثر مجاهده و مبارزه با نفس طى طريق خدا را مىكنند و دچار
مشكلات و مشاق مىگردند، ولى آنها آسوده خاطر توسط جبرائيل و ساير فرشتگان راهنمائى
مىشوند، و بدينجهت ذاتا طاهر و پاك بودهاند، و در سير نيز غير از طهارت و پاكى
چيزى در آنان وارد نمىشود
بنابراين آنچه را كه آنها نمودهاند، از تبليغ و ترويج و استقامت، و
مجاهده و عبوديت، و صدق به هيچوجه از ساير مردم توقع نبايد داشت، چون سنخ وجود آنها
با ساير افراد بشر مغايرت دارد، و بالنتيجه در كردار و گفتار نيز مغاير خواهند بود،
و در نتيجه عصمت آنان مربوط به خود آنان نيست، بلكه مربوط به خداست كه اينطور آنها
را در بين دو دستخود سير مىدهد، و آنان بدون اختيار و قوه علميه قلبيه بر تحريك
خدا متحركاند.
اين گمان بسيار غلط و نابجا بوده، و علاوه موجب باز شدن راه تكاهل و
سستى به افراد امت مىشود، زيرا معلوم است كه انبياء با وجود آنكه داراى مقام عصمت
و طهارتند، و با وجود آنكه به اراده خدا و اختيار حضرت او و فرشتگان او در مصونيت و
حفظند، ليكن در عين حال آن عصمت و اراده خدا از وجود آنان خارج نبوده و بدون قوه
علميه و دراكه، و بدون اراده قلبيه و اختيار، از آنان كارى صورت نمىگيرد.
براى توضيح اين مطلب مىگوئيم: تمام حوادث و موجوداتى كه در اين
عالمبوجود ميآيند منوط و مربوط بسبب و علتى هستند كه از آن ناشى شده، و به علت
صدور از آن علت در خارج متحقق مىگردند.
بنابراين تمام افعال و اقوالى كه از پيغمبر سر ميزند، بر ميزان واحد،
كه همه آنها صواب و حق و اطاعت است معلول سببى است كه در خود پيغمبر وجود دارد، و
آن همان ملكه و قوه رادعهايست كه در پيغمبر موجود است.
همانطور كه ما هر فعل و كارى كه انجام دهيم تا اول صورت آنرا تصور
نكنيم و ميل به آنها پيدا نكنيم و بدنبال آن اراده تحقق او را ننمائيم آن فعل از ما
سر نميزند، و براى آنكه كارى را انجام دهيم در وهله اول بايد حتما منظره و شكل آن
كار را تصور كنيم، و در وهله دوم ميل به آن كار پيدا كنيم، و در وهله سوم اراده بجا
آوردن آنرا در خود ايجاد كنيم.
در انبياء نيز همينطور است، افعالى كه از آنها سر ميزند پس از تصور
صورت علميه و ميل و اراده تحقق آن است.
باز براى توضيح مىگوئيم، از ما افراد بشر كارهاى خوب و بدى سر ميزند،
براى كارهاى خوب حتما بايد اول صورت علميه آنرا در نظر آورده و بعد از ميل و اراده
بجاى آوريم، و براى كارهاى بد نيز حتما بايد اول صورت علميه آنرا در نظر بگيريم، و
سپس ميل و اراده به وقوع آن پيدا كنيم.
حال اگر فرض بشود در افرادى آن صورتهائى كه در ذهن آنها پيدا مىشود و
به آن ميل مىكنند، فقط و دائما صورتهاى خوب و پسنديده باشد، بنابراين بعد از تعلق
اراده به آنها، هميشه و بطور دوام از آنها كارى پسنديده ظهور و بروز خواهد نمود، و
اگر بعكس در ذهن افرادى پيوسته صورتهاى قبيح و منظرههاى خيانت و جنايت و
معصيتبوجود آمده و بدان ميل و اراده كنند، پيوسته از آنها افعال قبيحه صادر خواهد
شد، اينها اهل شقاوتند كما آنكه دسته اول اهل سعادتند.
پيغمبران از افرادى هستند كه دائما در ذهن آنها صورتهاى خيرات و كردار
نيك منعكس مىشود، و بدان ميل مىكنند، و پس از اراده انجام مىدهند، و چون اين
صورتها پشتسر هم بدون فاصله در ذهن آنها پيدا مىشود، براى آنان حصول اين صور
ملكه مىگردد، ماند ملكه عفت و شجاعت و سخاوت و غيرها، و اين عبارت است از ملكه
عصمت در آنها.
بنابراين صدور افعال از پيمبران به وصف طاعت، هميشه و به نحو دوام،
بعلت صورت علميه حسنه دائميه است، و آن همان اذعان قلبى آنان بعبوديت است، و مراد
از ملكه، همان رسوخ و عدم تغيير صورت علميه در نفس است،
افضليت انبياء بواسطه اختيارى بودن افعال آنهاست.
و اينست موجب مزيت و افضليت آنها بر ساير افراد بشر، چون ملكه نفسانيه
و قوه علميه آنها بسيار قوى است، بطوريكه پيوسته آنها بعلم و اراده غير منفك از
خود، اختيار خيرات و طاعت را مىنمايند، و الا اگر فرض شود از آنها بدون علم و
اختيار مرتبط بوجود آنان، كار خوبى سر زند، چون ساعتى كه كوك مىكنند و سپس بدون
اختيار بحركت درمىآيد، يا مانند كليد در كه بدون اختيار و اراده، بلكه بعلتحركت
دست، در را باز مىكند، براى آنان چه فضيلتى و شرافتى خواهد بود،
و علاوه مىدانيم پيغمبران تلقى وحى مىكنند، و در تلقى، و نيز در
تبليغ، خطا نمىكنند، اگر اين تلقى و تبليغ مستند بقوه نفسانيه و ملكه موجوده در
آنها نباشد، و بدون اسبابى كه با وجود پيغمبران موجود و با واقعيت و موجوديت آنان
توام باشد، وقوع يابد، لازمهاش آنستكه اين افعال بدون علم و اراده پيغمبر بوجود
آيد، و بنابراين كارهاى پيغمبر از اختيار خارج مىشود، و اين منافات با آن دارد كه
ما پيغمبر را چون ساير افراد بشر، انسان مختار فرض كردهايم.
بنابراين تمام افعالى كه از آنها سر ميزند، از گفتار و كردار، و
معجزاتى كه بدست آنان ظهور مىيابد در اثر علم و اختيار خود آنان بوده، و مستند
بملكه و كيفيت و حالت قلبى آنانست، كه آن نيز مستند باذن خدا و حفظ فرشتگان است، كه
حالات قلبيه و اختياريه و صور علميه و ملكه نفسيه آنان را در اينطريق نگاهدارى
مىكنند.
در اينجا بحث ما در پيرامون عصمت پيامبران پايان مىيابد، و براى آنكه
كيفيت افاضه اين موهبت الهيه كاملا روشن گردد، و فضيلت و شرافت آنان نسبتبساير
افراد نيز معين شود، ناگزير براى توضيح مقامات و درجات آنان كه در اين درس و در
دروس سابقه بيان كردهايم، بايد كيفيتخلقت و كيفيتحصول ملكه عصمت در آنها مشخص
گردد، و اين نياز به چند بحث دارد:
آفرينش عبارت است از ظهور، نه تولد و خروج
بحث اول، عالم خلقت اعم از موجودات مجرده و ماديه، ظهور نور وجود حضرت
بارى تعالى شانه هستند. و تمام ممكنات مظاهر و مجالى آن ذات مقدس مىباشند.
بنابراين هر ممكن به اندازه سعه ماهوى و قابليتخوداز نور وجود حق
تعالى مستفيض شده، و از تابش آن نور پاك در آئينه هستى خود به ظهور آمده، و لباس
هستى در بر كرده است.
معناى خلقتبيرون آمدن چيزى از ذات مقدس و ايجاد چيزى مستقل در خارج
نيست، بطوريكه در اصل وجود و يا در استمرار آن و يا در صفت و فعل متكى بخود بوده، و
بر پاى خود ايستاده باشد.
بنابراين تمام عالم هستى، بجز ذات پروردگار قائم به او هستند، و اتكاء
و اعتماد بدو دارند، بطوريكه اگر يك لحظه اين قيام و اتكاء و اعتماد و بستگى بريده
شود، عالم خلقت در ظلمتكده عدم و نيستى فرو ميرود.
«يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد» (آيه
15 از سوره فاطر)
اى مردم، تمام شما به تمام شراشر وجود هستى نيازمندانى بخدا هستيد و
فقط خداست كه بىنياز است و اوست كه سزاوار تحميد و ستايش است.
روى اين اصل، اظهار عجز و مسكنت و نيستى كه پيامبران بدرگاه الهى
مينمودهاند، و در برابر ذات اقدس حضرت ذو الجلال خود را فقير و خالى و تهى
ميديدند، و در مناجاتها سيماى مذلتبر خاك مىسودند، نه از روى تصنع و تعارف بوده
است، بلكه حكايت از يك امر واقعى ميكرده است.
پس در اين جهت ما بين پيامبران و امامان با ساير مردم از هر صنف و
طبقه هيچ تفاوتى نيست كه هر كس هر چه دارد بخدا دارد، و با خدا دارد، و بدون خدا
هيچكس هيچ ندارد.
اساس عالم هستى مبنى بر اختلاف در موجودات است
بحث دوم: اساس عالم هستى مبنى بر اختلاف در ظهورات و تجليات است.
اين مسئله در فلسفه تحت عنوان الواحد لا يصدر منه الا الواحد (از چيز
واحد جز چيز واحد صادر نمىشود) و در عرفان تحت عنوان لا تكرار فى التجلى (در
تجليات ذات مقدس پروردگار هيچگاه تكرار بوقوع نمىپيمودند) مشهود عرفاء عاليمقدار
از اولياء ذوى العزة و المقدار و مورد بحثحكماى راشدين اسلام است.
يعنى در تمام عالم آفرينش دو موجودى كه من جميع الجهات با يكديگرمساوى
و يكسان باشند محال است كه پديد آيد بلى موجودات متشابهى هستند كه از بعضى جهات با
يكديگر شباهت دارند، ولى دو موجوديكه عين يكديگر باشند ممتنع است كه تحقق يابد.
علوم تجربى امروز اين اصل را پذيرفته است، و بر اساس مقايسه و استقراء
و تجربههايى مداوم اثبات نموده است كه تشابه من جميع الجهات بين دو موجود وجود
ندارد، بلكه هر موجودى داراى مشخصات خاصه و مميزات منحصره بخود است.
حتى در بين افراد انسان از زمان خلقت آدم بوالبشر تا روز قيامت دو
انسان يافت نميشود كه از هر جهتبا هم يكسان باشند، نه از جهت ذاتيات و صفات و نه
از جهت عوارض مكانى و زمانى و كيفيت و كميت و غيرها.
و حتى دو انسان يافت نمىشود كه بندهاى انگشتان آنان، خطوط منقوشه در
بدن آنان مشابه باشد و بر اين اساس از فن انگشتنگارى براى شناسائى مجرمان استفاده
ميكنند.
بلكه خطوط پوست هر نقطه از بدن يك فرد با خطوط پوستساير نقاط همان
فرد تفاوت دارد.
خطوط انگشت دست راستبا همان انگشت از دست چپ تفاوت دارد، و خطوط
سبابه از دست راستبا ساير انگشتان همان دست راست مختلف است.
بنابراين اصل كلى و دائمى، هر يك از افراد انسان در سازمان خلقت و
آفرينش با يكديگر متفاوت است همانطور كه در چهره و سيما و شكل و شمايل با يكديگر
متفاوتند، در غرائز و ملكات و صفات نيز بمقدار متنابهى متفاوتند.
از دوران كودكى و طفوليت ملاحظه ميشود كه بعضى از اطفال در مقدار
سخاوت و گذشت متفاوتند، در حيا و عفت متفاوتند، در متانت و اصالت متفاوتند، در
شجاعت و هوش و فهم و زيركى متفاوتند.
و بنابراين پيامبران و امامان با ساير افراد بشر تفاوت دارند.
بلكه خود پيامبران در عين حال كه همه از جانب خدا برانگيخته شدهاند و
وظيفه مهم رسالت را بر عهده دارند، و همه متفقا مردم را بمقام توحيد دعوت ميكنند، و
بعبارت ساده همه از يك مبدء و بيك مرجع بوده، و آيند و روندشان از يكجا و بيك جا
مىباشد و قول خدايتعالى از زبان مؤمنان كه:
«لا نفرق بين احد من رسله» (آيه 285 از سوره بقره) هيچگاه ما در بين
احدى از فرستادگان خدا فرق نميگذاريم و همه را بديدن قبول مينگريم. شاهد آنست، در
عين حال آنان داراى اختلاف بوده، و از نقطه نظر سعه وجودى و بتبع آن غرائز و صفات و
همچنين از نقطه نظر مواهب آلهيه تفاوتهائى داشتهاند.
«تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و
آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس» (نيمه اول از آيه 253 از سوره
بقره)
اين پيامبران و فرستادگان را ما بعضى را بر بعض ديگر برترى دادهايم
بعضى از آنان كسى بود كه خدا با او سخن ميگفت و برخى را بدرجاتى ترفيع مقام داد ما
بعيسى بن مريم بنيات و شواهد بر پيامبرى اعطاء نموديم و او را بروح القدس مؤيد
ساختيم.
از آيات مباركات قرآن كريم كه سرگذشت و داستان و صفات پيامبران را شرح
ميدهد اين اختلاف واضح و مشهود است.
تمام موجوداتيكه حامل قوه و استعدادند متحرك بسوى كمال مىباشند
بحثسوم: در تمام موجوداتيكه داراى قوه و استعداد هستند و بايد
قابليتهاى خود را بمرحله فعليتبرسانند حركتبسوى كمال وجود دارد.
و نتيجه اين سير و حركت، عبور از مراحل كمون و استعداد و وصول بمراحل
ظهور و فعليت كمال است. در تمام موجودات عالم طبع اعم از انسان و حيوان و نبات و
جماد، اين حركت موجود و سير و عبور از مراحل بدويه بسوى مراحل نهائيه مشهود است.
انبياء و اولياء چون ساير افراد بشر از اين قاعده مستثنى نيستند،
مىبينيم مراحل تكوين آنها در اين عالم از سلاله ماء مهين شروع شده و سپس مراحل
استعدادها و فعليتهاى مختلفه را از نطفه و علقه و مضغه و شكلبندى استخوانها و
روئيدن گوشتبه روى آنها و سپس به انشاء خلقت روح و تبديل ماده را به نفس مجرده و
ناطقه، طى نموده و مراحل استعداد را يكى پس از ديگرى شتسر گذارده، و مراحل فعليت
را يكى پس از ديگرى استقبال مىكنند، تا بمرحله فعليت تامه خود برسند.
«يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه» (آيه 6 از سوره
86-انشقاق)اى انسان تو با كوششى هر چه تمامتر و با جد و جهدى هر چه بيشتر بسوى
پروردگارت در حركت هستى و به شرف ملاقات او خواهى رسيد!
همانطور كه انبياء از نقطه نظر سير و حركت طبيعى و طبعى و مادى چون
ساير افراد بشر در حركت هستند و از كوچكى به بزرگى، و از ضعف بقوت، و از صغر جسم به
كبر در حركتند، و كريمه شريفه:
«قل انما انا بشر مثلكم» (آيه 110 از سوره 18-كهف)
بگواى پيامبر كه حقا من انسانى همانند شما هستم.
و آيه«و قال الملا من قومه الذين كفروا و كذبوا بلقاء الآخرة و
اترفناهم فى الحيوة الدنيا ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما
تشربون» (آيه 33 از سوره 23 مؤمنون)
و گفتند مردمان پر از منيت و استكبار از قوم پيامبرى كه ما بعد از نوح
او را فرستاديم، آن كسانيكه كفر ورزيدند و ملاقات آخرت را تكذيب كردند، آن كسانيكه
ما در زندگى حيوانى دنيا آنان را بطغيان و فساد انداختيم:
اين مرد نيست مگر انسانى مثل شما، ميخورد از آنچه شما از آن ميخوريد و
ميآشامد از آنچه شما از آن ميآشاميد، بر آن دلالت دارد.
همينطور از نقطه نظر كمالات روحى و بروز استعدادها و غرائز و صفات
باطنى و ملكات، مانند ساير افراد بشر در سير بوده، و در مدت درازاى عمر، آن گوهرهاى
نهفته و ناسفته خود را به مرحله ظهور و فعليت تامه مىرسانند.
كمال هر موجود فعليت استعدادهاى همان موجود است
بحث چهارم: بهره و نتيجه بفعليت درآمدن استعدادها، تابع مستقيمى است
از خود استعدادها مثلا فعليت انسان تابع استعداد انسانى است، فعليتحيوان تابع
استعدادهاى همان حيوان است، هيچگاه مثلا شتر مرغ در سير تكاملى خود، فعليتباز
شكارى را نخواهد يافت، و فعليت و كمال گوسپند، بروز استعدادهاى شتر و اسب نخواهد
شد.
هر كدام از اين انواع مختلفه و اصناف متفاوته حيوانات در جهت همان
غريزه و استعداد حركت كرده و همان قوه و قابليتى را كه در ذات آنان نهفته استبه
مقام ظهور و بروز و فعليت و تماميت مىرسانند.
هر يك از افراد انسان همانطور كه از نقطه نظر ماده و طبع، در جهت
تكاملو تماميتخود در سير هستند همچنين الزاما از نقطه نظر كمالات روحى، طبق همان
غرائز و صفاتى كه به آنان عنايتشده است، خود را كامل و به فعليت محضه مىرسانند.
بنابراين محال است كه فعليت دو فرد از افراد بشر من جميع الجهات يكسان
و يكنواختباشد.
موسى عيسى، و عيسى موسى نخواهد شد، ليكن در حال نبوت و پيامبرى و در
حال رحلت غير از در حال نطفه بودن، و در حال جنين بودن و در حال طفوليت هستند.
و عيسى على نبينا و آله و عليه السلام با آنكه در گاهواره سخن ميگفت و
منصب نبوت به او عنايتشده بود، در حال نزول انجيل و بروز ظهور معجزات آلهيه و دعوت
بنى اسرائيل از مرده زنده كردن و مرض پيسى را شفا بخشيدن و كور مادرزاد را بينا
نمودن، غير از همان عيسائيست كه در شكم مادرش مريم بود و هكذا نسبتبه ساير
پيغمبران.
انتظار خداوند و عالم هستى از هر فرد كمال مطلوب اوست نه كمال غير او
بحث پنجم: انتظار عالم واقع و خارج از هر فرد كمال مطلوب خود اوست نه
كمال غير او. عوالم مجرده از عقول و فرشتگان و كواكب و سيارات شمس و قمر و شب و
روز، از هر فرد توقع آن دارند كه سرمايههاى خدادادى خود را خوب بفعليتبرسانند، و
ضايع و خراب نكنند و با پاى مجاهده و صبر و استقامت از مراحل قوى و استعداد عبور
كرده در مقام امن و امان آلهى بيارمند، نه آنكه توقع دارند كه در مسير و حركتخود
بمراحل فعليه ساير موجوداتيكه در اعطاى غرائز و صفات خدادادى مختلف مىباشند
دستيابند.
«لا يكلف الله نفسا الا وسعها» (آيه 286 از سوره بقره)
تكليف نميكند خداوند بكسى مگر باندازه سعه و گشايش او.
«لا يكلف الله نفسا الا ما آتاها» (آيه 7 از سوره 65 طلاق)
تكليف نميكند خداوند بكسى مگر باندازه آن چيزى را كه به او داده است.
خداوند عدل محض است، و بنابراين به قدر سنگينى و وزن يك ذره ظلم
نميكند. «ان الله لا يظلم الناس شيئا» (آيه 44 از سوره يوسف)
و بدرستيكه خداوند بهيچ اندازه و مقدارى بر مردم ستم نميكند.
«ان الله لا يظلم مثقال ذرة» (آيه 40 از سوره نساء)
بدرستيكه خداوند بقدر سنگينى يك ذره ظلم ننمايد.
چون ستم در صورتى است كه از مورچه مثلا توقع و انتظار و تكليف پرش ملخ
را داشته باشند، و در صورت مخالفت، عذاب و عقاب جارى سازند، اما اگر از مورچهاى
طبق شعور و ادراك خود آن مورچه توقع داشته باشند كه دانهاى را از روى ستم از دهان
مورچه كوچكتر نربايد، اين ظلم نيست، اين تكليف تكليف بحق است، به مقدار استعداد و
فهم و ادراك است، اين تكليف در خور سعه و گنجايش ظرفيت وجودى مورچه است، و عين عدل
محض است.
اگر تكليفى را كه خدا به پيامبران ميكرده عين آنرا بهمان درجه و
صعوبتبر افراد امت كند ظلم است، و اما اگر از يكايك افراد امت توقع ظهور و بروز
استعداد خود آنان را در طى طريق خدا و لقاى حضرت او، تكليف بمجاهده و صبر و
عبوديتبه اندازه ظروف خود آنان در تحت پيروى و تبعيت از آن پيغمبر بنمايد. بهيچوجه
ظلم و ستمى نخواهد بود.
پيغمبران در تمام افعال خود چه معجزه و چه غير آن داراى علم و اختيار
بودهاند
بحثششم، انبياء مانند ساير افراد بشر داراى علم و اختيار بوده، و
افعالى كه بعنوان معجزه از آنان سر ميزده است، يا وحى آلهى را كه بمردم ابلاغ
مينمودند، و يا در مقام عبوديت و استكانت كه پيشانى مسكنتبخاك مذلت در برابر
پروردگار عظيم ميماليدند، تمام بر اساس علم و اختيار خود آنان بوده و اضطرارا و
اجبارا از آنان چيزى صادر نمىشده است.
ولى تزكيه و طهارت و دانش و قدرت فكرى و عملى، همه و همه باذن خدا از
كانون نفوس آنها تراوش نموده و به پيرو آن، آثار و خواص عجيب و خارق العاده ظهور
مىنموده است.
حال چون اين بحثها معلوم و معين شد، كيفيتخلقت انبياء و امامان
عليهم السلام و كيفيت عصمت آنان نيز مشخص و روشن ميگردد.
اولا ملكه عصمت در انبياء كه آنان را از هر گناه و خطائى برحذر
ميدارد، بر اثر موهبت آلهى بوده و با عنوان توارث و اعطاء بروح القدس كاملا سازش
دارد. ولى اين عصمت نيز در مراحل اوليه بعنوان قوه و استعداد بوده، و در خواب و
بيدارى و جلوت در هر حال با آنان مىباشد، و در اثر مجاهده و عبوديت تامه و
ابتلائات سنگين و امتحانات بسيار بمرحله فعليت و تماميت ميرسيده است.
عينا مانند ساير ملكات مكتسبه افراد بشر از علوم و فنون و صنايع كه پس
از حصول ملكه، درجه عاليتر آن هيچگاه از آنان جدا نبوده، و در هر حال ملازم وجود
آنانست.
فعليت و تماميت اين ملكه اكتسابى است، و ليكن اصل آن كه قابليت و
استعداد باشد موهبتى است كه بخصوص انبيآء و امامان مراحل عاليه آن و بساير اولياى
خدا و مقربان درگاه آلهى بحسب اختلاف درجات آنان، ساير مراحل آن عنايت مىشده است.
ثانيا ملكه عصمتيك فضيلت و شرافت علميه اختياريه بوده، و از صفات
نفوس پيامبرانست كه بر همين اساس موجب كرامت و شرافت آنها شده است، و آنان را از
ساير افراد امت متمايز نموده است عينا مانند ملكه علم طب و رياضى و هيئت كه طبيب
بدن را از ساير افراد متمايز، و رياضىدان و اخترشناس را از ساير افراد مشخص
مينمايند، با اين تفاوت كه ملكه عصمت، ملكه وصول بواقع و متن حقيقت و علم حضورى
نسبتبه اشياء و وصول به واقعيتخارجى مىباشد كه البته چون در متن خارج گناه و خطا
معنى ندارد گناه و خطا در پيامبران نيز معنى ندارد.
و ليكن ملكه علم طب و رياضى چنين نيست، و فقط نفس طبيب و رياضىدان را
در رشته خاصى قوهاى ميدهد كه در هر لحظه بخواهد از آن ملكه استفاده نموده و آثار
آنرا در خارج بمنصه ظهور برساند، بتواند.
و ثالثا اعطاء اين ملكه به پيغمبران و عدم اعطاى آن بغير آنان ظلم و
ستمى نيست، زيرا كه ظلم در وقتى است كه از موجودى انتظار تراوش آثارى زياده از حد
وجود او باشد، هيچگاه خداوند تكليفى را كه به پيامبران بر حسب گنجايش وجودى نفوس
آنان نموده، بغير آنان ننموده است، تا در اين زمينه ستمى شده باشد.
بلكه بهر كس بحسب مقدار قابليت و استعداد تكليف كرده است، و قابليت و
استعداد موجودات نيز خارج از حيطه قدرت خداوند نيست، بلكه به اعطاء اوست.
و كلام بوعلى سينا: ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها، خداوند
ماهيت زردآلو را زردآلو نكرده است، بلكه ايجاد زردآلو نموده است، خوب بر آن دلالت
دارد.
بنابراين بدون ذرهاى از استحقاق ذاتى، پروردگار عليم موجودات و از
جمله آنها افراد انسان را متفاوت آفريد، و هر كدام از آنها از جمله پيامبران را كه
در قابليت و استعداد خدادادى از همه قويتر بودند در راه تكاملى خود به امتحاناتى
سنگينتر و ابتلآئاتى عجيبتر و مجاهداتى فرسايندهتر به راه انداخت و آنان با قدم
اطاعت و اختيار اين راه را پيمودند و اين سبيل را طى كردند.
و بالاخره چون كمال اختصاص بخدا دارد و بس، اين كمالات چه از انبيآء و
چه از غير انبيآء مرجعش بخداست و بس.
خداوند در انبيآء تجلى فرموده بتجلى تمام و در پيامبر اسلام تجلى
فرموده بتجلى اتم و اكمل و در ساير موجودات بتجليات متفاوته، نه آنكه خدا چيزى را
از خود خارج نموده و به آنها وارد نموده باشد يا ملكيت صفتى و ملكهاى را از خود
سلب، و به آنان منتقل نموده باشد.
«لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد» (آيه 3 از سوره اخلاص)
نزائيده است و زائيده نشده است و هيچكس براى او همتا و انبازى نيست.
پس در عالم توحيد غير از ذات مقدس حضرت احديت، هيچ موجودى از پيش خود
چيزى ندارد تا مستحق مدح گردد نه انبيآء و نه غير انبيآء. ، همه از خداست و راجع به
خداست.
«له الحمد فى الاولى و الآخرة» (آيه 70 از سوره 28 قصص)
در نشئه اولى و در نشئه آخرت حمد و سپاس اختصاص بذات مقدس پروردگار
دارد.
بلى اين مدح و افضليت و اشرفيت در عالم كثرت و ظهور موجودات بر حسب
اختلاف كثرات و اعتبارات است و معلوم است كه چون پيامبران از همه موجودات گنجايش
وجودى آنان بيشتر، و ادراك و علمشان افزونتر، و مجاهده و ابتلائاتشان بيشتر است
افضل و اشرف همه موجودات هستند.
«و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا»
اينها مطالبى بود كه راجع بعصمت كليه براى انبياء عليهم السلام بيان
كرديم.
اثبات عصمت اميرالمؤمنين از راه اتحاد نفس او با نفس رسول الله
اميرالمؤمنين عليه السلام به مقتضاى نصوص صريحه، حكم نفس پيغمبر را
داشته و بنابراين قلب مباركش داراى ملكه قدسيه عصمتبوده است.
رواياتى كه در يگانه بودن روح آنحضرت با حضرت رسول الله صلى الله عليه
و آله وارد شده از طريق اهل تسنن بسيار است، و ما براى نمونه چند خبر ذكر مىكنم:
قندوزى حنفى گويد:
و في المناقب عن على بن الحسن عن على الرضا عن ابيه عن آبائه عن
اميرالمؤمنين على عليهم التحية و السلام
قال: ان رسول الله صلى الله عليه و آله خطبنا فقال: ايها الناس انه قد
اقبل اليكم شهر الله بالبركة و الرحمة و المغفرة، و ذكر فضل شهر رمضان ثم بكى فقلت:
يا رسول الله ما يبكيك؟
فقال: يا على!ابكى لما يستحل فيك فى هذا الشهر، كانى بك و انت تريدان
تصلى، و قد انبعث اشقى الاولين و الاخرين، شقيق عاقر ناقة صالح، يضربك ضربة على
راسك، فيخضب بها لحيتك.
فقلتيا رسول الله و ذلك فى سلامة من دينى؟
قال: فى سلامة من دينك
قلت: هذا من مواطن البشرى و الشكر
ثم قال: يا على من قتلك فقد قتلنى، و من ابغضك فقد ابغضنى، و من سبك
فقد سبنى، لانك منى كنفسى، روحك من روحى، و طينتك من طينتى، و ان الله تبارك و
تعالى، خلقنى و خلقك من نوره، و اصطفانى، و اصطفاك، فاختارنى للنبوة، و اختارك
للامامة
فمن انكرامامتك فقد انكر نبوتى يا على انت وصيى، و وارثى، و ابو ولدى،
و زوج ابنتى، امرك امرى، و نهيك نهيى اقسم بالله الذى بعثنىبالنبوة، و جعلنى خير
البرية، انك لحجة الله على خلقه، و امينه على سره و خليفته على عباده (4)
در اين روايت فقراتى وارد است، كه صراحتبر اتحاد روح مقدس آن حضرت با
روح رسول الله دارد، و از همه بيشتر شايان دقت، آنكه فرموده است: كسى كه امامت تو
را انكار كند نبوت مرا انكار نموده است.
معلوم مىشود كه چنان قضيه امامت، روح اسلام و حقيقت ايمان است كه
بدون آن با وجود هزاران مرتبه اعتراف به نبوت، شخص عارى از ايمان بوده و منكر نبوت
است.
در سيره حلبيه گويد: قال ابوبكر سمعت رسول الله يقول: على منى بمنزلتى
من ربى (5)
حضرت رسول فرمودند: منزله على با من مانند منزله من با خداست.
و قندوزى گويد: عن عمران بن الحصين رضى الله عنه، قال: قال رسول الله:
على منى و انا منه، و هو ولى كل مؤمن و مؤمنة بعدى رواه صاحب الفردوس. (6)
عمران بن حصين گويد: حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله گفتند: على از من
است، و من از على هستم، و او سرپرست و صاحب ولايت هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه بعد از
منست.
نيز از سلمان روايت كند كه قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله:
لكل نبى صاحب سر و صاحب سرى على بن ابيطالب رواه صاحب الفردوس. (7) براى
هر پيمبرى، صاحب سرى است و صاحب سر من على بن ابيطالب است.
و نيز گويد: عن على عليه السلام: خلقت انا و على من نور واحد (8)
.
حضرت رسول اله فرمودند: كه من و على از نور واحد آفريده شدهايم.
و نيز از انس بن مالك روايت كند كه قال: رايت رسول اللهجالسا مع على
فقال: انا و على حجة الله على خلقه رواه صاحب الفردوس. (9)
انس مىگويد كه ديدم پيغمبر با على نشسته بود، و فرمود: من و على
حجتخدا بر خلقش هستيم.
و نيز از عبدالله بن مسعود روايت كند كه او گويد: قال صلى الله عليه و
آله: انا و على من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتى رواه صاحب الفردوس (10)
.
حضرت رسول فرمودند: من و على از يكدرخت هستيم، و مردم از درختهاى
مختلفى.
و نيز گويد: صاحب كتاب «مودة القربى» حديث كند از ابن عباس رضى الله
عنه، رفعه: خلقت انا و على من شجرة واحدة، و الناس من اشجار شتى.
و فى رواية عنه: خلق الانبياء من اشجار شتى و خلقنى و عليا من شجرة
واحدة، فانا اصلها و على فرعها و الحسن و الحسين ثمارها و اشياعنا اوراقها، فمن
تعلق بهانجى، و من زاغ عنها هوى. (11)
حضرت فرمودند: خداوند پيغمبران را از درختهاى مختلفى خلق كرده، و من و
على را از درخت واحدى آفريده است، من اصل و تنه آن درختم، و على شاخه اوست، و حسن و
حسين ميوههاى آن درختند، و پيروان ما برگهاى آندرخت، پس كسى كه خود را بدان آويزان
كند نجات پيدا كرده، و كسى كه اعراض كند در ورطه هلاكتسقوط نموده است.
ايثار و فداكارى اميرالمؤمنين نسبتبه رسول الله
اميرالمؤمنين عليه السلام در تمام مراحل با پيغمبر اكرم بودند، و خود
را فداى آن حضرت مىنمودند، در ايثار دقيقهاى فروگذارى نمىنمودند، كفار قريش
مسلمين را بسيار شكنجه مىنمودند. تا آنكه مجبور شدند به اذن حضرت به حبشه هجرت
كنند.
پيغمبر اكرم براى طلب نصرت و يارى، يكبار بطائف تشريف برد، و از آنها
يارى خواست فرمود: من يك نفر از شما را اكراه نمىكنم، از شما ميخواهم كه مرا از
كشتن باز داريد، قريش تصميم قتل مرا گرفتهاند، شما مرا يارى كنيد، و از كشته شدن
جلوگيرى نمائيد تا رسالات پروردگار خود را به مردم برسانم (12) .
هيچكس آن حضرت را نپذيرفت، و با سنگهائى كه بر آن حضرت مىزدند، حضرت
را از طائف بيرون كردند، و پاهاى ايشان در اثر سنگها مجروح شده خون مىآمد.
چون ابوطالب از دنيا رفت، تعدى قريش بر آن حضرت شديد شد، ديگر از هيچ
آزارى خوددارى نمىنمودند، در منزل آن حضرت پيوسته سنگ و چوب پرتاب مىكردند، و در
راه خاك بر سر ايشان مىريختند.
روزى به منزل آمد و خاكها بر سر و صورتش مشهود بود، يكى از دختران آن
حضرت خاكها را از سر و روى آن حضرت مىشست، و گريه مىكرد و حضرت مىفرمود:اى دخترك
من گريه مكن!خداوند پدر تو را حفظ خواهد كرد (13) .
تا آن كه انصار مدينه به خدمت ايشان آمده، و ايمان آوردند و با آن
حضرت بيعت كردند بآنكه اگر آن حضرت به مدينه رود مانند خود و اولاد خود آن حضرت را
حفظ كنند، و از دشمنان آن حضرت ممانعت نمايند.
از طرفى كفار قريش ديدند كه بهر قسم كه خواهند آن حضرت را از دعوتش
منع كنند نشد، با وعده و با وعيد هم نشد، و روز به روز بر عده مسلمين افزوده
مىگردد.
آخر الامر قرار گذاردند در دارالندوة مجلسى گرد آورده و درباره آن
حضرت تصميم نهائى را بگيرند.
چهل نفر از دانايان مجرب در دارالندوة گرد آمدند، و پس از گفتگوهائى
طويل تصميم گرفتند پيغمبر را بكشند، بدينطريق كه اگر از هر قبيله يك نفر براى شركت
در قتل آن حضرت انتخاب گردد، و آنان يك مرتبه در مجلس واحد آن حضرت را بكشند، چون
خون آن حضرت در ميان قبايل پخش مىگردد، لذابنى هاشم نمىتوانند با آن قبايل نبرد
نموده، حاضر به ديه مىشوند، و اين مهم نيست آنها ديه آن حضرت را به بنى هاشم
مىپردازند.
بر اين ميعاد تصميم گرفتند، و از هر قبيله يك شخص شجاع انتخاب نمودند،
تا در شب معين بدون اطلاع احدى در منزل رسول خدا ريخته، و بدن مباركش را در زير
شمشير قطعه قطعه كنند.
در اين تصميم نهايت جد را بخرج داده و آنرا مخفى داشتند، چون زمان آن
فرا رسيد و همه حاضر و آماده بودند كه در شب به منزل پيغمبر بريزند، جبرائيل آن
حضرت را از اين قضيه آگهى داد.
«و اذ يمكر بك الذين كفروا ليتبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و
يمكر الله و الله خير الماكرين» (14) .
و آن حضرت را امر نمود كه اميرالمؤمنين را در جاى خود و در بستر خود
بخواباند، و خود از مكه به مدينه هجرت كند.
حضرت رسول اكرم، اميرالمؤمنين را طلبيدند، و فرمودند كه خداى من به من
امر نموده است كه امشب هجرت كنم، آيا راضى هستى در بستر من بخوابى، تا كفار قريش تو
را بجاى من گيرند، و از رفتن من اطلاع حاصل نكنند؟
اميرالمؤمنين عرض كرد: يا رسول الله!اگر من در جاى شما بخوابم جان شما
بسلامتخواهد بود؟
فرمود: بلى، عرض كرد جان من فداى شما باد، خندان و شاد شد، و فورا به
سجده افتاد، و اين اولين سجده شكرى است كه در اسلام بجاى آورده شده است.
اميرالمؤمنين خود را حاضر نمود كه شب در منزل رسول الله در بستر آن
حضرت بيتوته كند، و در هر لحظه خود را طعمه دهها شمشير بران قرار دهد.
«ابن اثير» با اسناد خود از «ابن اسحق» روايت كند كه چون اصحاب آن
حضرت براى مرتبه دوم به مدينه هجرت كردند، آن حضرت انتظار مىكشيد كه جبرائيل
بيايد، و او را امر به خروج از مكه كند بسوى هجرت به مدينه، تا زمانى كه قريش مجتمع
شدند، و آنچه را كه مىخواستند در كشتن پيغمبر از غدر و مكر تصميم گرفتند، و جبرئيل
آن حضرت را امر كرد كه شب در مكانى كه بيتوته مينموده است ديگر نخوابد. حضرت رسول
الله اميرالمؤمنين على بن ابيطالب را طلبيده، و او را امر كردند در بستر خودشان
بخوابد، و برد سبز رنگى كه مخصوص آن حضرت بود بر روى خود بكشد.
على بن ابيطالب همينكار را كرد و پيغمبر از منزل خارج شد (15)
.
و نيز با اسناد خود از ابى رافع روايت كند كه چون آن حضرت تصميم هجرت
گرفت، على را امر نمود كه در مكه بماند، و بعدا اهل بيت رسول خدا را به مدينه
بفرستد، و او را امر نمود كه امانت او را ادا كند، و وصايائى كه مردم به حضرت نموده
بودند انجام دهد، و امانتهائى كه به حضرت سپرده بودند، على همه آنها را به صاحبانش
بازگرداند.
و او را امر نمود كه در آن شب خروج در بستر او به پشتبخوابد، و
فرمود: اگر قريش تو را در بستر من بدينحال ببينند مطلب بر آنها مشتبه شده و در
جستجوى من برنمىخيزند.
قريش پيوسته از منزل آن حضرت به فراش رسول خدا نگاه مىكردند، و على
را در فراش خوابيده مىديدند، و گمان مىكردند كه پيغمبر خوابيده است، تا چون صبح
شد و در فراش، على را يافتند، با خود گفتند محمد از مكه بيرون نرفته است، اگر بيرون
مىرفت على را نيز مسلما با خود برده بود.
همين مطلب آنها را در اشتباه انداخته از تفحص پيغمبر در خارج مكه
مايوس شدند.
و پيغمبر على را امر نموده بود كه بعدا به مدينه ملحق شود.
على اهل بيت رسول خدا را به مدينه فرستاد، و سپس خود راه مدينه را
گرفت، و براى آنكه كفار از حركت او اطلاع حاصل نكنند شبها پياده راه مىرفت و روزها
خود را مخفى مىداشت تا به مدينه رسيد.
چون خبر ورود على را به پيغمبر دادند فرمود: ادعوا الى عليا قيل: يا
رسول الله لا يقدران يمشى.
على را بسوى من بخوانيد!عرض كردند:اى پيغمبر خدا، على ديگر قادر به
حركت نيست!
خون چكيده از پاى على در هجرت بمدينه
پيغمبر اكرم خود براى ملاقات على آمدند، چون على را با آن كيفيت ديدند
دستبگردن او درآويخته و در آغوش كشيدند، پاهاى على متورم شده و در اثر طول راه و
پياده رفتن در شبهاى تار، قطره قطره از آن خون مىچكيد، حضرت از روى ترحم و شفقتبر
على گريستند، و آب دهان خود را بر جراحات پاى او ماليدند، و براى عافيت او دعا
كردند، و گويند: تا هنگامى كه بدرجه شهادت رسيد هيچگاه از درد پا شكايتى ننمود.
(16)
و نيز قندوزى روايت مىكند (18) كه ثعلبى در تفسير خود، و
ابن عقبه در «ملحمه» خود، و ابوالسعادات در «فضائل العترة الطاهرة» و غزالى در
«احياء العلوم» ، با سندهاى متصل خود از ابن عباس، و از ابورافع، و از هند بن ابى
هالة ربيب رسول خدا كه مادرش خديجه ام المؤمنين بود روايت مىكنند كه آنها گفتند:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله: اوحى الله الى جبرائيل و ميكائيل
انى آخيتبينكما و جعلت عمر احدكما اطول من عمر صاحبه، فايكما يؤثر اخاه عمره؟
فكلاهما كرها الموت، فاوحى الله اليهما انى آخيتبين على و لييى و بين
محمد نبيى فآثر على حياته لنبييى.
فرقد على فراش النبى يقيه بمهجته اهبطا الى الارض و احفظاه من عدوه.
فهبطا فجلس جبرئيل عند راسه و ميكائيل عند رجليه، و جعل جبرائيل يقول:
بخ بخ من مثلك يابن ابيطالب، و الله عز و جل يباهى بك الملئكة فانزل الله:
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (19) . همه
آنها گفتهاند: كه پيغمبر اكرم فرمودند:
افتخار خدا بملائكة در ايثار على جان خود را به رسول الله
خداوند وحى فرستاد به جبرئيل و ميكائيل كه من بين شما دو فرشته عقد
برادرى بستهام، و عمر يكى از شما را درازتر از ديگرى قرار دادهام، كدام يك از شما
عمر بيشتر را به برادرش ايثار مىكند؟
هر دوى آنها از موت اظهار كراهت نمودند، و راضى نشدند كه عمر زيادى
خود را بديگرى بدهند.
خداوند به آنها وحى فرستاد: كه من عقد برادرى بين پيغمبر خود محمد و
بين ولى خود على بستهام، و على عمر خود را به محمد ايثار نموده، و در فراش او جان
خود را در كف گرفته و خوابيده است، و مىخواهد خون او را با فداكارى خود حفظ كند.
برويد بسوى زمين!و او را از دشمنانش حفظ كنيد.
هر دو به پائين در روى زمين نازل شدند، جبرائيل نزد سر آن حضرت نشست،
و ميكائيل در نزد پاى آن حضرت، و جبرائيل شروع كرد به تحسين و مىگفت: به به از مثل
تواى فرزند ابيطالب.
خداوند عز و جل به واسطه فداكارى تو بر ملائكه خود مباهات نموده است،
و سپس اين آيه در شان و منزلت على بن ابيطالب بر رسول اكرم فرود آمد: بعضى از مردم
جان خود را براى بدست آوردن رضاى خدا مىفروشند، «و الله بصير بالعباد» (20)
.
در روايات است كه چون پيغمبر از مكه خارج شد، يكسره بغار ثور رفت، و
سه روز در آنجا متوقف و مخفى بود، عنكبوت و كبوتر در دهانه غار لانه گذارده، و تار
بسته بودند.
كفار براى جستجوى پيغمبر تا در غار آمدند، ولى خدا آنها را از رفتن
درون غار منصرف نمود.
و در ليلة المبيت آن افراد جنگجو كه از هر عشيره گرد آمده بودند،
خواستند شبانه در منزل بريزند، و پيغمبر را قطعه قطعه كنند، ابولهب نگذاشت و گفت:
در اين خانه زنان و اطفال هستند، شما مراقب محمد تا به صبح بوده باشيد، و خانه او
را از هر طرف در احاطه خود محفوظ داريد، براى آنكه فرار نكند. چون صبح شد، يكباره
همه در منزل ريختند، على يكمرتبه برد سبز را از روى خود برداشته و ايستاد.
گفتند: يا على محمد كجاست؟.
فرمود: مگر او را بدست من سپرده بوديد؟
در اينحال چون دانستند پيغمبر خارج شد، در جستجوى او برآمدند، و
خداوند آن حضرت را بحول و قوه خود مصون داشت.
سبط ابن جوزى گويد: قال احمد بن حنبل فى الفضائل: حدثنا يحيى بن حماد
حدثنا ابو عوانه، حدثنا ابوبكر بن محمد، عن عمرو بن ميمون قال: انى جالس الى ابن
عباس اذا اتاه رهط يقعون فى على بن ابيطالب عليه السلام فرد عليهم ابن عباس قال:
لما هاجر رسول الله صلى الله عليه و آله، لبس على عليه السلام ثوبه و
نام على فراشه، و كان المشركون يؤذون رسول الله صلى الله عليه و آله الى ان قال:
و بات الكفار، يرمون عليا عليه السلام بالحجارة و هو يتضور قد لف راسه
فى الثوب الى الصباح چون رسول خدا بمدينه هجرت نمود، على لباس او را پوشيد و در
رختخواب او خوابيد و مشركين چون عادتشان اين بود كه رسول الله را دائما اذيت
مىكردند لذا به على عليه السلام كه او را پيغمبر فرض كرده بودند دائما سنگ پرتاب
مىكردند و على از شدت درد بخود مىپيچيد و ملحفه برد را به سرش پيچيده خود را مخفى
نموده بود تا صبح شد.
تا اينكه ميگويد: قال ابن عباس انشدنى اميرالمؤمنين شعرا قاله تلك
الليلة.
وقيتبنفسى خير من وطئ الحصا و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر
رسول الاه خاف ان يمكروا به فنجاه ذو الطول العلى من المكر
و بات رسول الله فى الغار آمنا موقا و فى حفظ الاله و فى ستر
و بت اراعيهم و ما يثبتوننى و قد وطنت نفسى على القتل و الاسر
(21)
و نيز حسان بن ثابت درباره ليلة المبيت گفته است، بنا بر نقل ابن
جوزى: من ذا بخاتمه تصدق راكعا و اسرها فى نفسه اسرارا
من كان بات على فراش محمد و محمد اسرى يؤم الغارا
من كان فى القرآن سمى مؤمنا فى تسع آيات تلين غزارا
سپس ابن جوزى گويد: در اين بيت اشاره كرده استبقول ابن عباس:
ما انزل الله آية فى القرآن الا و على عليه السلام اميرها و راسها
(22) ابن عباس گويد: هيچ آيهاى در قرآن كريم نازل نشد، مگر آنكه على امير آن
آيه و سردار آن آيه باشد.
و سيد اسمعيل حميرى گويد:
و سرى بمكة حين بات مبيته و مضى بروعة خائف مترقب
خير البرية هاربا من شرها بالليل مكتتما و لم يستصحب
باتوا و بات على الفراش ملفقا فيرون ان محمدا لم يذهب (23)
بهترين مردمان (محمد رسول الله) چون على، در خوابگاه او خوابيده و
بيتوته نمود، در سياهى شب از مكه كوچ كرده و مانند شخص ترسناكى كه هر لحظه انتظار
دارد او را بگيرند، براه افتاد.
براه افتاد پيامبر در سياهى شب، در حاليكه از بيم وقوع كشته شدن راه
فرار در پيش گرفت و خود را پنهان نموده و با خود رفيق و مصاحبى برنداشت.
كفار قريش شب را خوابيدند و على در فراش رسول الله خوابيد و چنان سر
خود را در ميان برد پيامبر پيچيده بود كه كفار گمان كنند محمد نرفته است.
پىنوشتها:
1 - سوره نساء: 4 - آيه 164
2 - سوره نساء: 4 - آيه 63
3 - سوره نساء: 4 - آيه 33
4 - ينابيع المودة ص 53
5 - السيرة الحلبيه ج 3 ص 400
6 - ينابيع المودة ص 234
7 - ينابيع المودة ص 235
8 - ينابيع المودة ص 256
9 - ينابيع المودة صفحه 239
10 - «ينابيع المودة» ص 235 اين روايت را نيز در بحارالانوار ج 38
صفحه 309 طبع حروفى از «كشف الغمه» از «مناقب» خوارزمى آورده است و در صفحه 324
از «امالى» طوسى آورده كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله يا على خلق الله
الناس من اشجار شتى و خلقنى و انت من شجرة واحده انا اصلها و انت فرعها فطوبى لمن
تمسك باصلها و اكل من فرعها، و نيز در ج 35 «بحار الانوار» ص 35 از «عيون اخبار
الرضا» آورده است كه قال عليه السلام قال صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام:
الناس من اشجار شتى و انا و انت من شجرة واحدة، و نيز درج 40 بحار ص 78 از «فردوس
الاخبار» نقل كرده است.
11 - ينابيع المودة صفحه 256
12 - تاريخ يعقوبى ج 2 ص 36
13 - تاريخ طبرى ج 2 صفحه 80
14 - سوره انفال، 8 - آيه 30
15 - «اسد الغابة» ج 4 صفحه 18
16 - «اسد الغابة» ج 4 ص 19
17 - «تاريخ يعقوبى» ج 1 ص 39
18 - «ينابيع المودة» ص 92 و نيز در «تذكره سبط» ابن جوزى ص 21 آمده
است و نيز در «اسد الغابة» ج 4 ص 25 آمده است و نيز در «فصول المهمه» ابن صباغ در
33 از غزالى روايت كرده است
19 - سوره بقره: 2 - آيه 207
20 - سوره بقره: 2 - آيه 207
21 - «تذكرة الخواص» صفحه 21
22 - تذكرة الخواص ص 10
23 - ديوان حميرى ص 93 و از اين صفحه تا ص 100 در تعليقه مطالب
سودمندى را ذكر كرده است.