درس هشتم
ولايت تكوينى امام به اذن خدا بر نفوس سعدا و اشقياء
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«يوم ندعوا كل اناس بامامهم، فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن
كتابهم و لا يظلمون فتيلا و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلا»
(1)
هر موجودى از موجودات خارجى، حتى افعال انسان دو جنبه دارد، يك جنبه
ظاهر كه مشهود و محسوس است و آنرا جنبه خلقى و ملكى گويند، و يك جنبه باطن كه مشهود
و محسوس نيست و آنرا جنبه امرى و ملكوتى نامند.
جنبه ملكوتى و امرى، جنبهايست كه به وسيله آن جنبه ملكى و خلقى پيدا
مىشود، مانند اراده انسان كه به وسيله آن افعال را در خارج انجام مىدهيم.
امام كسى است كه بتواند بنى آدم را از جنبه ملكوتى به سوى خدا هدايت
كند، و آن هدايتبه امر است كه زمانى و مكانى نيست، آيه شريفه: «و جعلناهم ائمة
يهدون بامرنا» (2) اين افراد را معرفى مىنمايد.
اين آيه مىرساند كه آنچه را كه امر هدايتبه آن مربوط است كه عبارت
از قلب و عمل باشد، باطن و حقيقت آن بدست امام است و آن باطن و حقيقت كه جنبه امرى
آنست هميشه در نزد امام حاضر بوده و غائب نخواهد بود. و لازمه اين مقام اطلاع بر
اسرار ملكوت است كه يقين از لوازم آن خواهد بود بنابراين مقام امامت از نبوت اشرف
است.
مقام امامت اشرف از نبوت است
در «كافى» از حضرت صادق عليه السلام وارد است كه: ان الله عز و جل
اتخذ ابراهيم عبدا قبل ان يتخذه نبيا و ان الله اتخذه نبيا قبل ان يتخذه رسولا، و
ان الله اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا، و ان الله اتخذه خليلا قبل ان يتخذه
اماما، فلما جمع له الاشياء قال: انى جاعلك للناس اماما. قال: فمن عظمها فى عين
ابراهيم قال: و من ذريتى؟قال لا ينال عهدى الظالمين قال: لا يكون السفيه امام
التقى. (3)
چون معنى نبوت اتصال قلب به عالم ملكوت و تلقى وحى از جبرئيل است، در
رسول اين معنى قويتر و رؤيت ملائكه و فرشتگان وحى هم خواهد بود، ولى در عين حال
ممكنست كه هيچكدام از آنها سيطره بر ملكوت بنى آدم نداشته باشند، تا بتوانند با آن،
دلها را به مطلوب برسانند، ولى در امام به سبب اين سيطره و احاطه بر قلوب، آنها را
به كمال و مقام واقعى خود سير مىدهند.
مقام انبياء و مؤمنين و علماء، فقط مقام ارشاد و تبليغ و ارائه طريق
است و بس.
قال الله تعالى: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم فيضل
الله من يشاء و يهدى من يشاء» (4)
اين آيه حيطه ماموريت آنها را بيان مىكند، كه مجرد بيان نمودن و
ارائه طريق كردن است، و اما اضلال و هدايتبه دستخداست، و آنها را از آن بهرهاى
نيست، به خلاف امام كه او به اذن خدا خودش هدايت مىكند.
در اين باره همچنين ميفرمايد: «و قال الذى آمن يا قوم اتبعون اهدكم
سبيل الرشاد» (5)
مؤمن آل فرعون گفت: فقط از من پيروى كنيد تا من طرق رشاد را
بشمابنمايانم، و نشان دهم،
و نيز فرمود: «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و
لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون» (6)
چرا از هر جمعيت و فرقهاى، دستهاى از آنان كوچ نمىكنند و براى تعلم
احكام و معالم دين به مراكز علم نمىروند، تا از معارف الهيه و احكام و معالم دين
خبير و دانا شده، و در حين مراجعتبه قوم و قبيله خود آنها را از عواقب وخيم گناه و
انحراف برحذر دارند.
بارى اينها همه ارائه طريق است نه منصب امامت.
معناى امام
بنابراين، گفتار و اقوال فقها فقط از باب نقل روايت و بيان حكم است نه
از جهتحجيت راى و فعل و قول، و غلط است كه كسى به آنها امام بگويد، امام آنست كه
بواسطه وصول به مقام يقين، و كشف ملكوت، هيمنه بر عالم امر پيدا نمود، و باطن افعال
بر او مشهود گردد، و بتواند با سيطره بر باطن، قلوب را به مقاصد و غايات رهبرى كند.
امر، همان اذن است كه به وسيله آن از انبياء بزرگ معجزه سر ميزند،
مرده زنده كردهاند، و كارهاى خارق العاده انجام دادهاند.
حضرت عيسى بن مريم على نبينا و آله و عليه السلام به بنى اسرائيل
فرمود:
«انى قد جئتكم بآية من ربكم انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ
فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرئ الاكمه و الابرص و احيى الموتى باذن الله و انبئكم
بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لآية لكم ان كنتم مؤمنين» (7)
من براى شما از خدا، نشانه و علامتى بر پيغمبرى خود آوردهام: من از
گل براى شما پرندهاى مىسازم سپس در او ميدمم به اذن خدا، به پرواز در ميآيد، و من
كور مادرزاد را شفا ميدهم، و مرض پيسى را شفا مىدهم، و مردگان را زنده مينمايم به
اذن خدا، و از آنچه خوردهايد و در خانههاى خود ذخيره نمودهايد بشما خبر مىدهم،
اگر حاضر براى ايمان آوردن شويد، در اين كارهائيكه ميكنم نشانه وعلامتى است از صدق
دعواى من.
در اين آيه خوارق عادت را نسبتبه عيسى بن مريم منوط به اذن خدا
دانسته است و چون اذن خدا، اجازه و امر اعتبارى و ترخيص خارج از ملكوت نيست،
بنابراين به عيسى بن مريم قوه تصرف در امر ملكوت داده شده است كه با اراده ملكوتيه
خود در ملكوت اشياء تصرف نموده، و ماهيت را تبديل و تغيير دهد، مرده را زنده كند، و
مرض پيسى و كورى را شفا بخشد، بدون اسباب و اعداد مقدمات در خارج.
در امام بايد قوه ملكوتيه در امور باشد
در ائمه عليهم السلام حتما بايد اين نيرو باشد تا از نقطه نظر ظاهر و
باطن مقتداى بشر بوده، و همه را به كمال تكوين و تشريع خود سوق دهند.
ائمه نه تنها افراد خوب را هدايت نموده و به كمال خود ميرسانند، افراد
شقى و بدبخت و زشت كردار را نيز هدايت نموده و به كمال خودشان ميرسانند.
«يوم ندعوا كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن
كتابهم و لا يظلمون فتيلا و من كان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى و اضل سبيلا»
(8)
روزى خواهد آمد كه ما تمام افراد بشر را به توسط امامهاى خودشان
خواهيم خواند، كسانى كه نامه عمل بدست راست آنان داده شود، كتاب و نامه عمل خود را
ميخوانند، و مىدانند كه باندازه آن خط كوچك كه روى درز و شق هسته خرما قرار دارد،
به آنها ظلم ننمودهايم، و اما كسانيكه در اين دنيا چشم دل خود را كور نمودهاند
آنان در آخرت كور و راه آنان گم خواهد بود.
اين آيه اولا مىرساند كه: تمام افراد مردم در هر زمان و مكان داراى
امام هستند، زيرا كه بنحو اطلاق و عموم مىفرمايد: تمام افراد بشر را توسط امامشان
به قيامت وارد خواهيم ساخت، پس در هر زمان و مكان امامى است كه او مربى امتخود
بوده و اشقياء و سعدا، بسبب او داخل در بهشت و دوزخ مىشوند، يك دسته از امت اصحاب
يمينند، يعنى اهل سعادت، و دستهاى ديگر كور كه اهل شقاوتند، مراد از اين دسته همان
اصحاب شمالند كه در بعضى از آيات قرآن بدان تصريح شده است.
«و اما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا» (9)
و كسانيكه نامه عمل بدست راست آنان داده شود از آنان بزودى حساب كشيده
خواهد شد بسيار آسان.
«و اما من اوتى كتابه وراء ظهره فسوف يدعوا ثبورا» (10)
و كسانى كه نامه عمل از پشتسر به آنها داده خواهد شد آنان بدنبال
هلاكت و بوار خواهند رفت.
اين دو دسته همان اصحاب يمين و شمالند كه در هر قومى موجود بوده و
بتوسط امامشان بدين مراحل خواهند رسيد، پس مراد از اين دو دسته تمام افراد امتبدون
امام خواهد بود.
و اما اگر بخواهيم افراد بشر را چنان تقسيم كنيم كه امام نيز داخل
آنها باشد بايد به تقريب ديگر مردم را سه دسته نمود يك دسته مقربون، و دسته دوم اهل
سعادت، و اصحاب يمين، دسته سوم اهل شقاوت و اصحاب شمال،
«فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة» (11)
و اصحاب يمين چقدر بزرگ و پراهميتند اصحاب يمين.
«و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة» (12) و اصحاب شمال،
چقدر بدبخت و سيه روزند اصحاب شمال،
«و السابقون السابقون اولئك المقربون فى جنات و نعيم» (13)
و آن كسانى كه در سير به سوى خدا از همه سبقت گرفتهاند، آنان مقربين
درگاه الهى هستند، از حساب و كتاب و عرض و سئوال و ميزان و صراط و دوزخ گذشته، از
مقربين خدا گشته و در حرم امن و امان الهى سكنى گزيدهاند.
«فى مقعد صدق عند مليك مقتدر. » (14)
آنان در دنيا اين عقبات را طى كرده، و در وقتى كه افراد بشر
سرگرممشتهيات نفسانى بودهاند مشغول تصفيه حساب بوده، و با سر و اندرون خود با خدا
راز و نيازى داشتهاند، و ائمه عليهم السلام مسلما از اين طبقه خواهند بود.
اما اصحاب يمين، خوبانند كه افعال آنان طبق منطق عقل و دستور امام
بوده، از راستى و صدق و امانت و عبادت و كسب و كارهاى خير تجاوز ننمودهاند، لذا
آنان اهل بهشت و نامه عمل از طرف راست كه كنايه از طرف سعادت و فوز و نجات استبه
آنها داده خواهد شد، و ليكن چون هنوز به حجابهاى قلبى محجوب بوده و نتوانستهاند
يكسره غير خدا را فراموش كنند، و پا بر عالم باطل و زينتهاى دلفريب دنيا بزنند،
بايد محاسبه شوند و آنان را در مقام و محل مقربين منزل و مقامى نيست.
اما اصحاب شمال، همان افرادى هستند كه دستور عقل و انبياء را بكار
نبسته، و بر عليه خود قيام نموده، و از ستم به خويش خوددارى نكردهاند، آنها اهل
فسق و فجور و خيانت و كذب و جنايت هستند، كه البته نامه عمل از طرف دست چپ كه كنايه
از ناحيه شقاوت و ظلمت و دوزخ استبه آنها داده مىشود، چون ظهور و بروز اين خيرات
و بركات در مؤمنين و اين فجور و خيانتها در فاسقين به علت ظهور ولايت امام بوده
است، بنابراين همه افراد امتبوسيله امامشان به بهشتيا دوزخ مىروند.
لذا در روايات بسيارى وارد است كه على قسيم الجنة و النار (15)
على تقسيم كننده بهشت و دوزخ است.
اين روايات نه تنها از طريق اهل بيتسلام الله عليهم اجمعين وارد شده
است، بلكه از طريق عامه نيز رواياتى در اين باره وايتشده است.
ما براى اين روايات سه معنى مىكنيم كه آنها نيز مترتب بر يكديگر
مىباشند. يعنى در سه مرحله متفاوت از نقطه نظر ظهور و خفا آنها را تفسير
مىنمائيم:
معناى روايات وارده بر اينكه على قسيم الجنة و النار
اول: از نقطه نظر عمل، و آن اينكه اميرالمؤمنين كه از طرف خدا داراى
مقام ولايت و امامتبوده، فعل و گفتارش حجت ستيعنى افراد مسلمان بلكه تمام افراد
بشر، بايد در تمام شئون حياتى خود به آن حضرت اقتدا كنند. بنابراين هر كس از آن
حضرت پيروى كند مسلما اهل صدق، و صفا، و عبادت، و تسليم، و جهاد، و جود، و ايثار
خواهد بود، و معلوم است كه چنين شخصى اهل بهشت است، چون بهشت ظهور افعال و ملكات
نيك در عوالم ديگر است، و هر كس دعوت آن حضرت را رد كند و اقتدا بسيره آن حضرت
ننمايد دروغ، و خيانت، و كمفروشى، و رباخوارى، و زيادهطلبى، و شهوتپرستى، و
نفعطلبى، و هواخواهى، و اعراض از ذكر خدا را دنبال كند مسلما اهل دوزخ است، چون
دوزخ نيز ظهور ملكات و افعال زشت در آن عوالم است، و آنچه موجب تفريق و جدائى اين
دو دسته از هم گرديده است امر و نهى مقام ولايت است كه دستهاى پذيرفتند و دستهاى
رد كردند.
بنابراين على قسمت كننده بهشت و جهنم خواهد بود، مانند معلمى كه
شاگردانى تربيت مىكند، و به آنها دروس را تعليم مىكند، يك دسته كوشش ميكنند، و
دروس را ياد مىگيرند و دسته ديگر، تن به تنبلى داده، و از تعلم و ياد گرفتن، ابا
مىكنند. معلم يك دسته را قبول و دسته ديگر را مردود مىكند، پس صحيح است كه بگوئيم
معلم دستهاى را به مقام بالا فرستاده و دستهاى را در مكان سابق خود زندان نموده
است، همچنين صحيح است كه بگوئيم على قسيم الجنة و النار
دوم: از نقطه نظر حب و بغض، چون نتيجه و روح عمل، محبت است، لذا
افرادى كه داراى محبت نباشند، بلكه عياذا بالله بغض آن حضرت را در دل بپرورانند
آنها از حقيقت و واقع بسيار دورند، كسى كه چيزى را دوست داشته باشد مسلما آثار او
را نيز دوست دارد كسانى كه اميرالمؤمنين را دوست دارند، از افعال و گفتار و سيره آن
حضرت نيز مسرور، و محبت اين آثار را دارند، و بالعكس كسانى كه اميرالمؤمنين را دشمن
دارند، سيره و سنت آن حضرت را نيز مبغوض دارند، لذا كردارشان طبعا كردارى خشن و
ناپسند است، و چون افعال نيك در انسان ايجاد محبت و صفا و نور مىكند، و افعال زشت
موجب ظلمت، و تاريكى قلب، و قساوت مىگردد، بنابراين دوستان اميرالمؤمنين طبعا
مردمى با حقيقت و با صفا و با محبتبوده، قلب آنان پاكيزه و روح آنان نورانىتر و
نفس آنان سبكتر است، و دشمنان اميرالمؤمنين، طبعا مردمى از حقيقت و صفا دور، قلب
آنان تاريك، و نفس آنان خسته، و سنگين، و روح آنان آلوده است. و چون نتيجه اعمال
نيك همان صفا و نورانيت و محبتبه خداست، و نتيجه اعمال زشت ظلمت و قساوت و اعراض
از خداست، بنابراين امير المؤمنين به سبب تقسيم نمودن افراد مردم را به دو دسته محب
و مبغض، آنها را به دو دسته بهشتى و دوزخى تقسيم فرموده است.
قندوزى حنفى از ابوصلت هروى روايت مىكند، كه مامون از حضرت على بن
موسى الرضا عليه السلام سئوال كرد: كه مرا خبر ده بچه علتى جدت اميرالمؤمنين على
عليه السلام قسيم جنت و نار است؟
حضرت رضا فرمودند: آيا خودت از پدرانت از عبدالله بن عباس روايت
نمىكنى كه او گفت: سمعت رسول الله يقول: حب على ايمان و بغضه كفر
از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود حب على ايمان و بغض على كفر است؟
در جواب گفت: آرى،
حضرت رضا فرمودند: چون بهشت جاى مؤمنين و جهنم جاى كافرين است، اگر
بنا بشود تقسيم ايمان و كفر بر مدار حب و بغض على باشد بنابراين على قسيم بهشت و
جهنم شده است.
مامون گفت: لا ابقانى الله بعدك انك وارث جدك رسول الله خداوند مرا
بعد از تو زنده نگذارد (كه بر من مشكلى پيدا شود و تو نباشى كه آن مشكل را حل كنى)
، حقا تو وارث جدت رسول خدا هستى!
ابوصلت مىگويد: چون حضرت رضا عليه السلام از مجلس مامون به منزل خود
مراجعت فرمود، عرض كردم: فدايتشوم چقدر خوب پاسخ مامون را داديد حضرت فرمود:اى ابا
صلت!اين كلامى بود كه بدون تامل قبلى يك مرتبه بر زبان من جارى شد، و لقد سمعت ابى
يحدث عن آبائه عن على عليهم السلام انه قال رسول الله صلى الله عليه و آله: يا على
انت قسيم الجنة و النار يوم القيمة تقول للنار: هذا لى و هذا لك (16) من
از پدرم شنيدم كه از پدرانش نقل مىكرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على
عليه السلام فرموده است:اى على تو قسمت كننده بهشت و جهنمى در روز قيامت، به آتش
ميگوئى: اين براى من است، و آن براى تو.
و نيز خوارزمى موفق بن احمد مكى با اسناد خود از نافع از ابن عمر
روايتكرده است كه او گفت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلى: اذا كان يوم
القيامة يؤتى بك يا على بسرير من نور، و على راسك تاج، قد اضاء نوره و كاد يخطف
ابصار اهل الموقف، فياتى النداء من عندالله جل جلاله: اين وصى محمد رسول الله؟
فتقول:ها انا ذا!
فينادى المنادى: ادخل من احبك الجنة و ادخل من عاداك فى النار فانت
قسيم الجنة و النار (17)
حضرت رسول الله به اميرالمؤمنين فرمودند: چون روز بازپسين شوداى
على!تو را به روى يك تختى از نور در محشر بياورند، و بر سرت تاجى است كه نور او
صحراى محشر را روشن كند، بطورى كه نور چشمهاى اهل موقف از شدت نور آن نزديك مىشود
كه از بين برود،
در اين هنگام ندا از جانب خداوند جل و علا ميآيد كجاست وصى محمد رسول
خدا؟
تو مىگوئى منم اينجا!منادى ندا در مىدهد:اى على داخل كن در بهشت هر
كه تو را دوست دارد، و داخل كن در دوزخ هر كه تو را دشمن دارد،اى على بنابراين تو
قسمت كننده بهشت و جهنم خواهى بود.
و نيز ابن مغازلى شافعى با سند خود از ابن مسعود روايت كرده است كه
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: يا على انك قسيم الجنة و النار، انت تقرع
باب الجنة و تدخلها احبائك بغير حساب (18)
معناى وسيله
حضرت رسول الله فرمودند:اى على تو قسمت كننده بهشت و آتشى، تو در بهشت
را ميكوبى و دوستانت را بدون حساب داخل آن ميكنى و در «فرائد السمطين» حموينى از
ابو سعيد خدرى روايت كند كه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: چون دعا
كنيد، و از خداوند عز و جل سئوالى بنمائيد، براى من وسيله را درخواستنمائيد!
(19)
عرض كردند: يا رسول الله «وسيله» چيست؟
حضرت فرمودند: نردبانى است در بهشت كه داراى هزار پله است، و مسافت ما
بين دو پله آن مسافتى است كه اسب تندرو در مدت يكماه مىپيمايد، يك پله آن زبرجد
است، تا پله ديگرى لؤلؤ است، تا پله ديگرى ياقوت است، تا پله ديگرى زمرد است، تا
پله ديگرى، مرجان است، تا پله ديگرى كافور است، تا پله ديگرى عنبر است، تا پله
ديگرى يلنجوج است، تا پله ديگرى نور است، و همچنين از انواع جواهرات است.
اين نردبان در بين نردبان پيغمبران مانند ماه در ميان ستارگان
مىدرخشد، پس منادى ندا در مىدهد: اينست درجه و نردبان محمد خاتم الانبياء، و من
در آن روز ردائى بر خود از نور انداختهام، و بر سر من تاج رسالت و افسر كرامت است،
و على بن ابيطالب در مقابل من بوده، و لواى حمد را بدست دارد در روى آن نوشته شده
است: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله، و اولياء على المفلحون
الفائزون بالله
نيست معبودى مگر خدا، محمد است رسول خدا، على است ولى خدا، و اولياء و
دوستان على رستگارانند، كه به درجه ملاقات و زيارت خدا نائل آمدند.
من از اين نردبان بالا مىروم، و در پله آخر آن قرار مىگيرم، و على
از آن بالا مىرود، و يك پله پائينتر از من قرار مىگيرد، و پرچم حمد را در دست
دارد، در آن روز تمام انبياء و مرسلين و صديقين و شهداء و مؤمنين همگى بدون استثناء
سرهاى خود را از مقامات خود بلند مىكنند و ما را تماشا مىنمايند، و مىگويند:
خوشا به حال اين دو بنده خدا، چقدر، و تا چه سر حد خداوند آنها را بر
ما فضيلت داده و به كرامتهاى خود مكرم داشته است؟
در اينوقت منادى چنان ندا كند كه صداى او را جميع خلائق بشنوند:
اينستحبيب خدا محمد، و اينست ولى خدا على، پس رضوان خازن بهشت آيد و گويد:
پروردگار من مرا امر كرده است كه كليدهاى بهشت را به تو بسپارماى پيغمبر خدا!من آن
كليدها را قبول مىكنم، و به برادرم على ميدهم.
پس مالك خازن آتش آيد و گويد: كه پروردگار من مرا امر كرده است كه
كليدهاى جهنم را بياورم و به تو بسپارماى پيغمبر خدا! من آنها را قبول مىكنم، و
به برادرم على مىدهم.
در اين هنگام على در آخر جهنم مىايستد، و زمام جهنم را بدست مىگيرد
در حاليكه آتش او شعله مىزند و حرارت او بالا مىرود، جهنم ندا مىكند:اى على!مرا
واگذار، نور تو شراره آتش مرا فرو نشانيده است،
على به جهنم مىگويد: اينست ولى ما، او را واگذار، و اينست عدو ما او
را بگير،
جهنم در آن روز اطاعتش نسبتبه على بيش از اطاعت غلامهاى شماست
نسبتبصاحبانش، هنگامى كه آنها را به امرى فرمان دهند. بدينجهت كان على قسيم الجنة
و النار (20)
سوم: از نقطه نظر تابش شعاع ولايت و ظهور و بروز حقائق و مخفيات و
بروز استعدادات است، و اين مرحله احتياج به دقت و تاملى دارد، و براى روشن شدن اين
مرحله مقدمهاى به عنوان مثال و شاهد ذكر مىكنيم:
معلوم و مشهود است كه در فصل زمستان كه خورشيد از زمين دور مىشود، و
زمين حرارت خود را از دست مىدهد، تمام آثار و ظهورات زمين از بين مىرود، زمين
فسرده و سرد، آثار حياتى خود را از دست مىدهد، و خواص و آثار موجودات در آن ظهورى
ندارد، درختان خشكيده، نه برگ و نه ميوه دارند، گويا در زمين چوبهاى خشكى فرو
بردهاند، درختسيب و گلابى، انار و زردآلو و گردو و درختهاى بىميوه همه در يك
رديف قرار مىگيرند، به طورى كه ابدا از هم تمايزى و حد فاصلى ندارند، چون در آن
ظهور و فعليت نيست، و استعدادات كامنه آنها نيز مشهود نيست، لذا همه با هم در يك
رديف حساب شده، و به نام چوب خشك كه نهضررى دارد و نه نفعى به حساب مىآيند.
گلها و سوسنها همه پژمرده و خراب و بىاثر، نه از گل ياس و رازقى
بوئى، و نه از گياههاى بدبو اثرى، نه گل سرخ طراواتى دارد، و نه گل خرزهره تلخى و
تندى نشان مىدهد.
بلبلان و قناريان و زاغان و كركسان همه و همه در آشيانهاى خود
خزيدهاند، و مارها و عقربها نيز با مرغان دلربا همه خفته، و در لانههاى خود فسرده
و بىحس افتادهاند.
همين كه خورشيد جهانتاب با فرا رسيدن فصل بهار و تابستان به زمين
نزديك شد، و شعلههاى زنده كننده حياتبخش خود را به زمين فرستاد، آن استعدادات
مخفيه همه به مرحله فعليت ميرسند. از درختسيب شاخها، و برگها و ميوههاى سرخ، و
معطر و شيرين، صحنه باغ را مىآرايد، و از درخت گلابى، اين ميوه خاص بيرون مىآيد،
درخت زردآلو با آن منظره دلنشين خود و ميوههاى زرد و خوش طعم و معطر حد فاصل و
مايز وجودى خود را از ساير همقطاران خود در فضاى باغ اعلان مىكند، و نيز درختهاى
بىبار و درختهائى كه ميوههاى تلخ و ترش و مضربه بار مىآورند، مانند بعضى از
درختهاى جنگلى، آنها نيز بىشخصيتى و بىاثرى خود را ابراز نموده، و در مقابل
درختان ديگر سرافكنده، و مجال غرور و استكبار و بلند منشى در آنها نمىماند.
مرغها و بلبلها همه در فضاى باغ به نغمهسرائى مشغول، و زاغان و
كركسان نيز به دنبال جيفهها و طعمههاى خود در پروازند.
موشها و مارها و عقربها همه اظهار وجود نموده لاى سنگها و رودخانهها
در حركت مىآيند، اينها همه و همه در اثر تابش خورشيد، و ظهور گرماى حياتبخش آن
است
خورشيد كه تابيد، هر موجودى استعداد خود را ظهور مىدهد، و مراحل،
مختفيه خود را آشكار مىسازد، و قبل از طلوع و تابش آن در موجودات، فرق و تمايزى
نبود.
خورشيد ولايت نيز چنين است، قبل از آنكه طلوع كند، و بر قلوب بتابد، و
امر و نهيى پيدا شود، همه افراد در يك رديف به طور ساده زيست مىنمودند، نه سعيد را
از شقى تفاوتى بود، نه بهشتى را از جهنمى، نه مؤمن را از كافر، نه عادل را ازفاسق،
نه محب را از مبغض، و نه موحد را از مشرك
«كان الناس امة واحدة» (21)
همه و همه در يك رديف قرار گرفته، و چه بسا ممكن بود اشقيا خود را از
سعدا بهتر دانند، و به خود بيشتر بالند.
همين كه آفتاب ولايت طلوع كرد و، بر جانهاى فسرده تابيد، و نفوس را به
جنبش انداختسرائر و ضمائر و غرائز هر يك از افراد انسان طلوع نموده، و با اختيار
يا راه سعادت را طى كرده و آن استعدادات روشن و نورانى را به مرحله فعليت
مىرسانند، و در اشقياء نيز آن خبثسريرت را به سبب تمرد و انكار و جحود قلبى آنان
ظاهر نموده، و در مراحل فعل و گفتار، آثار زشت و بدى از خود بروز مىدهند.
پاكفطرتان صفوف عبوديت را منظم، دنيا را از تواضع، و انفاق، و ايثار،
و رحم، و انصاف، و يتيمنوازى، و صدق و صفا، و عدل، و توحيد پر مىكنند،
و زشتسرشتان نيز صفوف، فجور، و فسوق خود را تشكيل و دنيا را از خيانت
و زشتى و قساوت و پايمال ساختن حقوق و اموال و دروغ و ظلم و شرك پر ميكنند.
«ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة و ان الله لسميع عليم»
(22)
و به عبارت ديگر چون امام، حقيقت و روح قرآن است، همانطور كه اثر قرآن
شفا و نور رحمتبراى مؤمنين است و موجب ترقى و تكامل آنها و درباره ظالمين موجب
ظلمت، و خسار، و وبال و تبار، و موجب ازدياد قساوت و ظلمت آنهاست، همينطور وجود
امام عليه السلام داراى اين اثر و خاصه است.
«و تنزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا
خسارا. » (23)
آيات قرآن بر مؤمن خوانده مىشود و در اثر پذيرش دل او، و خضوع و خشوع
قلب او، و ازدياد ايمان و توكل او، موجب ترفيع مقام و منزلت، و چون بر كافر خوانده
شود در اثر رد نمودن دل او و انكار نمودن و مقابله كردن و تمرد نمودن، موجب
ازديادظلمت و خسارت است.
خورشيد ولايت كه تابيد دلهاى مؤمنين چون چراغ نورانى از آن حرارت و
نور بهره مىگيرد، و بوى عطر جانبخش از جان و سر آنان برمىخيزد و فضاى عالم
انسانيت را معطر مىسازد، و دلهاى كافرين از آن خسته و ملول و كدر مىشود، و بوى
تعفن كه در آنها مختفى بود مشام انسانيت را ناراحت، و دماغ عقل و حق را خسته و ملول
مىنمايد.
امام از نقطه نظر ملكوت و قلوب بنى آدم هر استعدادى را به ظهور
رسانيده، و آنرا در راه و روش خود به مقصد مىرساند. مؤمنين را به بهشت و كافرين را
به دوزخ مىفرستد و هر جنبنده را از نقطه نظر ملكوتش به راه و صراطى كه متناسب با
آن ستحركت مىدهد
«و ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم»
(24)
براى هر يك از مؤمنين در بهشت مقامى معلوم، و جائى معين، و براى هر يك
از كافرين در دوزخ مكانى معلوم و مشخص است، و وصول به اين غايتبه توسط امام است،
كه هر كس را در راه و مقصد خودش از نقطه نظر تكوين هدايت نموده، و از نقطه نظر
تشريع به علت قبول و ردى كه مؤمنين و كافرين را در دو صف متمايز و متقابل قرار
مىدهد، همه را به كمال استعداد خود رهبرى مىنمايد.
بنابراين چه عالى و چه خوب فرمود حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله:
كه على قسيم الجنة و النار.
ابن شهرآشوب گويد: شريك قاضى و عبدالله بن حماد انصارى گفتند: كه ما
به ديدن اعمش در همان مرضى كه با او وفات يافت رفتيم، و در نزد او ابن شبرمه، و ابن
ابى ليلى، و ابوحنيفه براى عيادت نيز آمده بودند.
ابوحنيفه به اعمش گفت:اى ابا محمد از خدا بپرهيز، و در نفس خود نظرى
كن، امروز در آستان مرگى و آخر روز تو از ايام دنيا و اولين روز تو از روزهاى آخرت
است، و عادت تو چنين بوده كه درباره على رواياتى نقل كردهاى كه اگر از آن توبه كنى
براى تو بهتر است.
اعمش گفت: مثل چه؟
ابو حنيفه گفت: مثل حديث عباية اسدى: ان عليا قسيم الجنة و النار
اعمش گفت: مرا بنشانيد، و تكيه دهيد، به آن خدائى كه مصير من بسوى
اوست، براى من روايت كرد: موسى بن طريف، امام بنى اسد از عباية بن ربعى، امام حى كه
گفت: سمعت عليا يقول: انا قسيم النار اقول هذا وليى دعيه و هذا عدوى خذيه
شنيدم از على كه مىگفت من تقسيم كننده آتش هستم، به او مىگويم اين
ولى من است او را بگذار، و اين دشمن استبگير.
و حديث كرد مرا ابوالمتوكل ناجى، در زمان امارت حجاج، از ابوسعيد خدرى
از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله: كه چون روز قيامتشود، خداوند عز و جل امر
مىكند پس من و على بر صراط مىنشينيم و خطاب به ما مىرسد: داخل كنيد در بهشت هر
كس به خدا ايمان آورده و شما را دوست داشتهاند، و داخل كنيد در آتش هر كس را كه به
خدا كافر شده و شما را دشمن داشته است. (و به لفظ ديگر بيندازيد در بهشت كسى كه شما
را دوست داشته و بيفكنيد در دوزخ كسى كه شما را دشمن داشته است)
و حديث كرد مرا ابووايل كه روايت كرد براى من ابن عباس: قال: قال رسول
صلى الله عليه و آله: اذا كان يوم القيمة يامر الله عليا ان يقسم بين الجنة و
النار، فيقول للنار خذى ذا عدوى و ذرى ذا وليى
در اين هنگام ابوحنيفه ازار خود را بر سر انداخته، و گفتبرخيزيد، ابو
محمد تا به حال سخنى از اين بزرگتر نگفته است (25)
و نيز قندوزى گويد: در كتاب جواهر العقدين دارقطنى از ابى الطفيل عامر
بن واثله الكنانى تخريج كرده است كه: ان عليا قال حديثا طويلا فى الشورى، و فيه انه
قال لاهل الشورى: فانشدكم بالله هل فيكم احد، قال له رسول الله صلى الله عليه و
آله: انت قسيم النار و الجنة غيرى؟قالوا اللهم: لا
در مجلس شورى كه عمر انتخاب خليفه بعد از خود را در شش نفر گذارده
بود، اميرالمؤمنين عليه السلام كه در ميان آنها و از جمله آنان بود، ضمن حديثى
طويلبه آنها فرمود: شما را به خدا سوگند مىدهم آيا در ميان شما غير از من كسى هست
كه رسول خدا درباره او فرموده باشد: تو قسمت كننده آتش و بهشتى؟همه گفتند به خدا
سوگند: نه. و در اين زمينه سيد اسمعيل حميرى قصائد بسيارى دارد مانند:
قسيم النار هذالى فكفى عنه لا يضرر
و هذا لك نار فحوزى الفاجر الاكبر (26)
و نيز گويد:
ذاك قسيم النار من قيله خذى عدوى و ذرى ناصرى
ذاك على بن ابيطالب صهر النبى المصطفى الطاهر (27)
و نيز گويد:
على ولى الحوض و الذائد الذى يذب عن ارجائه كل مجرم
على قسيم النار من قوله لها ذرى ذا و هذا فاشر بىمنه و اطعم
خذى بالشوى ممن يصيبك منهم و لا تقربى من كان حزبى فتظلمى (28)
دعبل خزاعى گويد:
قسيم الجحيم فهذا له و هذا لها باعتدال القسم
يزود عن الحوض اعدائه و كم من لعين طريد و كم
فمن ناكثين و من قاسطين و من مارقين و من مجترم (29)
و قندوزى گفته است: به شافعى نسبت داده شده كه او اين ابيات را سروده
است: على حبه جنة قسيم النار و الجنة
وصى المصطفى حقا امام الانس و الجنة (30)
على است كه محبت او سپر از آتش است، و على است كه قسمت كننده آتش و
بهشت است.
على است كه به حقانيت وصى مصطفى است، و على است كه امام جن و انس است.
ابن اثير گويد: با اسناد متصل خود از على بن جزء، قال سمعت ابا مريم
السلولى يقول: سمعت عمار بن ياسر يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول
لعلى بن ابيطالب: يا على ان الله عز و جل قد زينك بزينة لم يتزين العباد بزينة احب
اليه منها: الزهد فى الدنيا، فجعلك لا تنال من الدنيا شيئا، و لا تنال الدنيا منك
شيئا، و وهب لك حب المساكين، و رضوابك اماما و رضيتبهم اتباعا،
قطوبى لمن احبك و صدق فيك، و ويل لمن ابغضك و كذب عليك،
فاما الذين احبوك و صدقوا فيك فهم جيرانك فى دارك، و رفقائك فى قصرك و
اما الذين ابغضوك و كذبوا عليك، فحق على الله ان يوقفهم موقف الكذابين يوم القيمة
(31)
على بن جزء مىگويد: از ابو مريم سلولى شنيدم كه مىگفت: از عمار بن
ياسر شنيدم كه مىگفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به على بن ابيطالب
مىگفت:
اى على: خداى عز و جل تو را به زينتى زينت كرده است كه هيچيك از
بندگان خود را بزينتى محبوبتر از اين زينت ننموده است، و آن زينت، زهد و بىاعتنائى
و بىرغبتى نسبتبه امور دنيا است:
و بنابراين موهبت، تو را طورى قرار داده است كه از مال و منال و جاه
واعتبارات دنيا چيزى را نائل نمىشوى و به چنگ نمىآورى، و دنيا نيز نمىتواند چيزى
را از تو نائل شود و به چنگ آورد-و ديگر آنكه محبت مساكين و درويشان را به تو عنايت
فرموده است، و اين طبقه و گروه از فقرا تو را امام پسنديده خود مىدانند، و تو آنان
را پيروان پسنديده خود مىدانى.
پس خوشا به حال كسى كه تو را دوست داشته باشد، و در راه تو قدم راستين
صدق و صفا پيش نهد، و واى بر كسى كه تو را دشمن دارد، و در راه تو قدم خدعه و مكر و
تلبيس و تدليس جلو بگذارد، و بر تو دروغ بندد.
اما آن گروهى كه تو را دوست دارند، و در راه تو به صدق و صفا رفتار
كنند، آنان همسايگان خانه بهشتى تو هستند، و رفقاى تو در قصر ملكوتى تو مىباشند.
و اما آن دستهاى كه تو را دشمن دارند، و بر تو با كذب و دروغ رفتار
كنند، پس بر خدا فرض و حتم است كه آنانرا در موقف كذابين در روز قيامت قرار دهد.
پىنوشتها:
1 - سورة اسراء: 17 - آيه 71 - 76
2 - سوره انبياء: 21 - آيه 73
3 - «اصول كافى» جلد 1 ص 175
4 - سوره ابراهيم: 14 - آيه 4
5 - سوره مؤمن: 40 - آيه 41
6 - سوره توبه: 9 - آيه 123
7 - سوره آل عمران: 3 آيه 49 - 50
8 - سوره اسراء: 17 - 72
9 - سوره انشقاق: 84 - آيه 7 - 8
10 - سوره انشقاق: 84 - آيه 10 - 11
11 و 12 - سوره واقعه: 57 - آيه 128
13 - سوره واقعه: 75 - آيه 8 - 12
14 - سوره قمر: 54 - آيه 55
15 - ينابيع المودة 83 - 85
16 - ينابيع المودة ص 85
17 - ينابيع المودة ص 83
18 - همان كتاب صفحه 84
19 - و لذا مستحب است هنگام شروع به نماز قبل از تكبيرات افتتاحيه
بگوئيم: اللهم رب هذه الدعوة التامة و الصلوة القائمة بلغ محمدا صلى الله عليه و
آله الدرجة و الوسيلة و الفضل و الفضيلة
20 - ينابيع المودة ص 84 و مقدارى از اين روايت كه تقريبا دو ثلث آن
است مرحوم كلينى در روضه كافى صفحه 24 و 25 در ضمن خطبه وسيله كه اميرالمؤمنين عليه
السلام هفت روز بعد از رحلت رسول خدا در مدينه راجع به غصب خلافت و ارائه مقامات
خود انشاء كردند ذكر مىكند.
21 - سوره بقره: 2 - آيه 213
22 - سوره انفال: 8 - آيه 43
23 - سوره اسراء: 17 - آيه 82
24 - سوره هود: 11 - آيه 11
25 - مناقب ج 1 ص 374
26 - ديوان حميرى ص 252 و اصل آنرا از اعيان الشيعه ج 12: 242 و
المناقب جلد 2: 159 و 194 و 233 و 288 و جلد 3: 90 و 91 آورده است
27 - ديوان حميرى ص 245 و اصل آنرا از اعيان الشيعه جلد 12: 246 و
المناقب جلد 2: 125 و 159 آورده است.
28 - ديوان حميرى ص 399 و اصل آن را از اعيان الشيعه و المناقب و
الكنى و الالقاب آورده است.
29 - مناقب ابن شهرآشوب جلد 1 ص 349
30 - ينابيع المودة ص 86
31 - اسد الغابة جلد 4 ص 23