امام شناسى ، جلد چهاردهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱ -


درس 211 تا 225: جميع پيشگامان در تصنيف و تدوين نهضت اسلام، شيعه بوده‏اند

بسم الله الرّحمن الرّحيم

و صلّى الله علَى محمّدٍ و آلِهِ الطّاهرين،

و لعنةُ اللهِ عَلَى أعْدائهم أجْمعينَ مِنَ الآنَ إلى قيام يَوْم الدّين، وَ لاَ حَوْل و لاقُوّةَ إلّا بالله الْعَلِىّ العَظيمِ.

قَالَ اللهُ الحَكيمُ فِى كِتَابِهِ الكريم:

بِسْمِ الله الرّحْمنِ الرّحيمِ:

ن وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ. مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبّكَ بِمَجْنُونٍ. وَ إنّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ. وَ إنّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ. (1)

«ن، و سوگند به قلم و آنچه به سبب قلم (و يا با قلم) مى‏نويسند، كه تو (اى پيغمبر) به واسطه نعمتى كه خدا به تو داده است ديوانه نمى‏باشى؛ و حقّاً و حقيقةً تو داراى پاداش و مزد پيوسته و غير منقطعى هستى؛ و حقّاً و حقيقةً تو بر اخلاق عظيمى استوار مى‏باشى !»

چون پيرامون تفسير اين آيات مباركات در جلد چهاردهم از اين دوره «امام‏شناسى» در ابتداى مجلس دويست و يكم از ص 199 تا ص 203 از تفسير «الميزان» استاد بزرگوار فقيد ـ تغمّده الله فى رضوانه ـ بحثى مختصر به ميان آمد، اينك از شرح و تفصيل درباره آن خوددارى نموده، به ذكر رواياتى چند در فضيلت و اهميّت و عظمت كتابت از مرحوم آيةالله سيّد محسن امين عامِلى كه در كتاب «مَعَادنُ الجواهرِ و نَزْهَةُ الْخَوَاطر» خود ذكر نموده‏اند مبادرت مى‏نمائيم: ايشان مى‏گويند:

در ترغيب بر كتابت، و وعده به ثواب جزيل بر نوشتن، بسيارى از آثار وارد است: از آن قبيل است آنچه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود: قَيّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابِ! «علم را به واسطه نوشتن مهار كنيد!»

و أيضاً روايت شده است كه: مردى از انصار عادتش اين بود كه: در حضور پيامبر مى‏نشست، حضرت به او گفتند: اِسْتَعِنْ بِيَمينِكَ! وَ أوْمَى بِيَدِهِ، أىْ خُطّ! «از دست راستت كمك بگير! و اشاره فرمود به دست او، يعنى: بنويس!»

و در حديث آمده است: لاَ تُفَارِقِ الْمِحْبَرَةَ! فَإنّ الْخَيْرَ فِيهَا وَ فِى أهْلِهَا إلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ. مَنْ مَاتَ وَ مِيرَاثُهُ الْمَحَابِرُ وَ اْلأقْلاَمُ دَخَلَ الْجَنّةَ. «از دوات و مركّب‏دان جدائى مگير! زيرا كه خير در آن است و در صاحبانش تا روز قيامت. كسى كه بميرد و ميراث وى دواتهائى و قلمهائى باشد، داخل در بهشت مى‏گردد .»

و از حسن بن على عليهما السلام روايت است كه: إنّهُ دَعَا بَنِيهِ وَ بَنى أخِيهِ فَقَالَ : إنّكُمْ صِغَارُ قَوْمٍ وَ يُوشِكُ أنْ تَكُونُوا كِبَارَ قَوْمٍ آخَرِينَ، فَتَعَلّمُوا الْعِلْمَ! فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ أنْ‏يَحْفَظَهُ فَلْيَكْتُبْهُ وَلْيَضَعْهُ فِى بَيْتِهِ!(2)

«چون پسرانش و پسران برادرش را طلبيد و احضار كرد، بدانها گفت: حقّاً و حقيقةً شما امروز كوچكان قومى هستيد و نزديك است كه بزرگان قومى ديگر گرديد! بنابراين علم بياموزيد! و كسى از شما كه توان و قدرت آن را ندارد كه حفظ كند، پس آن را بنويسد و در خانه‏اش قرار دهد!»

و امام جعفر الصادق عليه السلام فرمود: اُكْتُبُوا! فَإنّكُمْ لاَ تَحْفَظُونَ حَتّى تَكْتُبُوا. «بنويسيد! چرا كه شما حفظ نمى‏شويد مگر آنكه بنويسيد.»

و أيضاً فرمود: الْقَلْبُ يَتّكِلُ عَلَى الْكِتَابَةِ. «دل اعتمادش به نوشتار است.»

و أيضاً فرمود: اِحْفَظُوا كُتُبَكُمْ فَإنّكُمْ سَتَحْتَاجُونَ إلَيْهَا. «كتابهاى خود را حفظ كنيد، زيرا كه به زودى در آينده بدانها نيازمند خواهيد شد!»

و همچنين آنحضرت به مُفَضّل بن عُمَر گفتند: اُكْتُبْ وَبُثّ عِلْمَكَ فِى إخْوَانِكَ، فَإنْ مُتّ فَأوْرِثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ، فَإنّهُ يَأتِى عَلَى النّاسِ زَمَانٌ هَرْجٌ لاَ يَأنَسُونَ فِيهِ إلّا بِكُتُبِهِمْ! «بنويس و علمت را در ميان برادرانت انتشار بده و بگستر، هنگام مرگ كتب خود را براى فرزندانت به ارث بگذار، چرا كه بر اين مردم زمان هَرْج مى‏آيد كه در آن زمان انس نمى‏گيرند مگر به كتابهايشان.»

مرحوم امين در اينجا هَرْج را معنى نموده است كه: الْهَرْجُ به سكون راء، مصدر است. گفته مى‏شود: هَرَجَ النّاسُ هَرْجاً از باب ضرب، در صورتى كه در فتنه و اختلاط و قتل بيفتند. و اصل معنيش عبارت است از كثرت و وسعت. و هَرْج فتنه است در آخرالزّمان.

ابن قَيْس رُقَيّات در ايّام فتنه ابن زبير گويد:

لَيْتَ شِعْرِى أأوّلُ الْهَرْجِ هَذَا

أمْ زَمَانٌ مِنْ فِتْنَةٍ غَيْرِ هَرْجِ؟!

«اى كاش مى‏دانستم: آيا اين اوّل زمان فتنه و بلاى آخر زمان است؛ يا زمانى است از فتنه غير فساد و فتنه آخرالزّمان؟!»

و مراد به كُتُب در دو حديث ديگر، احاديث مرويّه از أئمّه عليهم السلام است.

و مراد از كلام آنحضرت: سَتَحْتَاجُونَ إلَيْهَا (به زودى در آينده بدانها نيازمند خواهيد شد) يا به جهت فقدان امامى است كه از وى بپرسيد از شدت تقيّه، و يا به جهت حصول غيبت . پس اخذ احكام در آن زمان منحصر مى‏گردد به اخذ از كُتُب.

و نيز كلام آنحضرت: بر اين مردم زمان هَرْج مى‏آيد ـ الخ، يعنى زمان فتنه و قتل و خوف كه در آن مَفْزَع و مَلْجَأى در اخذ احكام غير از كتابهايشان ندارند. و چه بسا از اين خبر مى‏توان استدلال بر حجّيّت اخبار مردم مورد وثوق نمود.

و رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: إنّ الْمُؤمِنَ إذَا مَاتَ وَ تَرَكَ وَرَقَةً وَاحِدَةً عَلَيْهَا عِلْمٌ كَانَتِ الْوَرَقَةُ سِتْراً فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النّارِ؛(3) وَ أعْطَاهُ اللهُ بِكُلّ حَرْفٍ مَدِينَةً أوْسَعَ مِنَ الدّنْيَا وَ مَا فِيهَا.

وَ مَنْ جَلَسَ عِنْدَ الْعَالِمِ نَادَاهُ الْمَلِكَ: جَلَسْتَ إلَى عَبْدِى، وَ عِزّتِى وَ جَلاَلِى لَاُسْكِنَنّكَ الْجَنّةَ مَعَهُ وَ لا اُبَالِى.

«چون مؤمن بميرد و از خود ورقه‏اى بجاى گذارد كه بر روى آن علمى بوده باشد، آن ورقه پرده و حجابى ميان وى و ميان آتش مى‏گردد، و خداوند در مقابل هر حرفى به‏او شهرى‏عطا مى‏نمايدكه از دنيا وآنچه درآن است وسعتش بيشتر مى‏باشد.

و كسى كه نزد عالم بنشيند خداوندِ سلطان او را ندا كند: به نزد عبدِ من نشستى، سوگند به مقام عزّتم و جلالم حقّاً و حقيقةً من تو را با وى در بهشت سكنى‏ مى‏دهم و باكى هم ندارم.»

و براى تو در اين باره بس است گفتار حضرت صادق عليه السلام:

إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ جَمَعَ اللهُ النّاسَ فِى صَعِيدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتْ الْمَوَازِينُ، فَيُوزَنُ دِمَاءُ الشّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَماءِ، فَيُرَجّحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشّهَدَاءِ. (4)

«چون روز قيامت برپا گردد خداوند جميع مردمان را در زمين هموارِ واحدى گرد مى‏آورد و ميزانهاى عمل قرار داده مى‏شود؛ در اين حال خونهاى شهيدان را با خامه و اثر بجاى مانده از قلم بر روى كاغذ عالمان مى‏سنجند، پس اثر خامه عالمان بر خون شهيدان ترجيح مى‏يابد .»

شيخنا شهيد ثانى (ره) فرموده است: علّتش آن است كه: از خامه و مداد علماء پس از مرگشان بهره مى‏برند، و امّا از خون شهداء پس از مرگشان بهره نمى‏برند.

و مرحوم امين مى‏فرمايد: امّا من مى‏گويم: خونهاى شهيدان، صَرف نظر از جهات خارجيّه در حدّ ذاته فائده‏اى ندارد، نه در حياتشان و نه پس از مرگشان؛ و امّا فضيلت آن به اعتبار آثار مترتّبه بر آن جهادى است كه در راه نصرت دين و اظهار حقّ تحقّق پذيرفته است؛ و اين اثر هم غالباً پس از شهادت باقى مى‏ماند. بنابراين وجهش آن است كه بگوئيم: آنچه بر خامه علماء مترتّب مى‏گردد از كتابت علوم دين و منافعى كه از آن مترشّح مى‏باشد، چه در حياتشان و چه بعد از مماتشان، عظيمتر است از آنچه بر جهاد و قتل فى سبيل الله مترتّب مى‏شود.

و از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم وارد است كه: إذَا مَاتَ ابْنُ‏آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إلّا مِنْ ثَلاَثٍ: صَدَقةٍ جَارَيةِ، أوْعِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ، أوْ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ.

«چون فرزند آدم بميرد، عمل وى بريده و منقطع مى‏گردد مگر از سه چيز: صدقه جارى، يا علمى كه از آن نفع برند، يا فرزند صالحى كه براى وى دعا نمايد.»

مراد از صدقه، وقف در راه خدا مى‏باشد؛ و مراد از علم، كتابت علم است يا آنچه كتابت را هم شامل گردد، و شامل مى‏شود علمى را كه غير او از او تعلّم نمايد و پس از او مردم بدان منتفع گردند؛ همچنانكه بعضى از اخبار آتيه بر آن دلالت دارد.

و از جمله سخنان حكماء و علماء در باره كتابت اين است كه گفته‏اند:

لَوْ أنّ فِى الصّنَاعَاتِ صِنَاعَةً مَعْبُودَةً لَكَانَتِ الْكِتَابَةُ رَبّاً لِكُلّ صِنَاعَةٍ.

«اگر حقّاً در ميان اقسام صنايع، صنعتى يافت مى‏شد كه خداوندِ معبود بود هر آينه كتابت، پروردگار و آفريدگار تمام صنايع مى‏گشت.»

قَيّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابِ. «بر علم به وسيله نوشتن بَنْد نهيد!»

الْعِلْمُ صَيْدٌ وَ الْكِتَابَةُ قَيْدُهُ. «علم صيد است، و نوشتن بَنْد نهادن بر آن است.»

الْخَطّ لِسَانُ الْيَدِ. «نوشتن به واسطه خطّ، زبان دست است.»

تَسْوِيدٌ بِخَطّ الْكَاتِبِ أمْلَحُ مِنْ تَوْرِيدٍ بِخَدّ الْكَاعِبِ. «سياه كردن با خطّ نويسنده، مليح‏تر است از سرخاب زدن بر چهره دختر جوان تازه پستان برآمده.»

كَمْ مِنْ مَآثِرَ أثْبَتَتْهَا الأقَلامُ فَلَمْ‏تَطْمَعْ فِى دُرُوسِهَا الأيّامُ . «چه بسيار از افعال حميده و مكرمتهاى به ارث رسيده‏اى را قلمها بجاى گذاشت كه گردش روزگار نتوانست در كهنگى و فرسودگى آنها طمع ببندد.»

مَنْ خَدَمَ الْمَحَابِرَ خَدَمَتْهُ الْمَنَابِرُ. «كسى كه دواتها را خدمت نمايد، منبرها وى را خدمت مى‏نمايند.»

و شاعر گويد:

مِدَادٌ مِثْلُ خَافِيَةِ الْغُرَابِ

وَ أقْلاَمٌ كَمُرْهَفَةِ الْحِرَابِ

وَ قِرْطَاسٌ كَرَقْرَاقِ السّرَابِ

وَ ألْفَاظٌ كَأيّامِ الشّبَابِ(5)

«مُرَكّبى است كه از خامه مى‏ريزد مثل پرهاى نرم سياه كلاغ؛ و قلمهائى است كه مانند دشنه‏هاى برّنده و تيز شده مى‏باشد.

و كاغذى است كه مانند سَراب تلألؤ و لَمَعان دارد؛ و الفاظى است كه چون دوران جوانى زنده و جان پرور مى‏باشد.»

خطيب با سند متّصل خود روايت مى‏كند از حارث از على اميرالمؤمنين عليه السلام كه گفت : قَيّدُوا الْعِلْمَ، قَيّدُوا الْعِلْمَ ـ مَرتّيْنِ!

« علم را قيد كنيد! علم را قيد كنيد! دوبار فرمود.»

و همچنين با سند متّصل ديگر خود روايت مى‏كند از حبيب بن جرى كه گفت: على عليه السلام گفت: قَيّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابِ. «علم را به واسطه نوشتن قيد كنيد!»

و أيضاً با سند ديگر خود روايت مى‏كند از مُنْذربْن ثَعْلَبَة از على عليه السلام كه گفت: مَنْ يَشْتَرِى مِنّى عِلْماً بِدِرْهَمٍ؟! «كيست كه از من علم را به يك درهم خريدارى كند؟» أبوخُيْثَمه گفت: يعنى على مى‏گويد: يَشْتَرِى صَحيفَةً بِدِرْهَمٍ يَكْتُبُ فِيهَا الْعِلْمَ. «صحيفه‏اى را به يك درهم بخرد تا علم را در آن بنويسد.»

و نيز با سند ديگرش از داود از ابو اسحق همْدانى از حارث از على اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى‏كند كه گفت: مَنْ يَشْتَرِى مِنّى عِلْماً بِدِرْهَمٍ؟! قَالَ: فَذَهَبْتُ فَاشْتَرَيْتُ صُحُفاً بِدِرْهَمٍ(6) ثُمّ جِئْتُ بِهَا.(7)،(8)

«كيست كه از من علم را به يك درهم بخرد؟! حارث مى‏گويد: پس من رفتم و صحيفه‏هائى را به يك درهم خريدم و آنها را حضور على آوردم.»

مستشار عبدالحليم جُنْدى چنين گويد: در زمان حيات نبى يا حيات على، شيعيان على به او در تدوين اقتدا نمودند يا آنكه بگو: شيعيان براى تنفيذ امر رسول هدايت شدند.

ابن شهر آشوب مى‏گويد: «اوّلين كسى كه در اسلام تصنيف نمود على بن ابيطالب بود، پس از او سلمان فارسى، و پس از او ابوذر.» و هر دوى آنها از شيعيان على مى‏باشند. (9)

و سيوطى روايت مى‏كند كه: على و حسن بن على از كسانى بوده‏اند كه كتابت علم را ميان صحابه مباح كرده و دست به كتابت زدند.

و أبورافع غلام رسول الله و پاسدار بيت المال على در كوفه، كتاب «سنن و احكام و قضايا» را نوشت. موسى بن عبدالله بن حسن مى‏گويد: مردى از پدرم از تشهّد سؤال كرد. پدرم گفت : بياور كتاب ابورافع را. آن كتاب را بيرون آورد و آن مطلب را براى ما قرائت نمود.

امّا علىّ بن أبورافع كتابى در فنون فقه بر مذهب أهل البيت نوشت ـ يعنى آراء علىّ بن أبى‏طالب ـ و أئمّه مقام و شأن اين كتاب را عظيم مى‏شمردند و شيعيان خود را بدان وادار مى‏نمودند.

و از زمره شيعيان على، زيد جهضمى [جُهَنى‏] است كه در ركاب على جنگ كرد، و كتابى تأليف كرد كه خطبه‏هاى آنحضرت را شامل بود.

و از ايشان است رَبِيعَة بْن سُمَيع كه كتابى در زكات شتر و گاو و گوسفند دارد.

و از ايشان است عبدالله بْن الْحُرّ الْفارسى(10)؛ وى شمّه‏اى از حديثى را كه در عهد رسول خدا جمع نموده بود نوشت.

و از ايشان است أصْبَغ بْن نُباته كه از صحابه على بود، و از او روايت كرد كتاب عهد وى را به سوى مالك أشْتَر نَخَعى و وصيّتش را به پسرش: محمّد بن حَنَفِيّه.

و از ايشان است سُلَيْم بن قَيْس هِلالى كه از صحابه على بود، و داراى كتابى در امامت مى‏باشد؛ و داراى مقامى رفيع و منزلتى عالى است در مذهب از حيث اصول. ـ تا آنكه گويد : و پيش از امام باقر صحيفه‏اى نزد امام زين العابدين بود كه مُسَمّاة به «صحيفه كامله» بوده است. و از امام زين العابدين به سوى شيعه رساله‏هائى بازگرديد كه از جمله آنهاست رساله حقوق و رساله‏اى به سوى ابن‏شِهاب زُهْرى.(11)

و همچنين عَمْرو بْن أبى مِقْدام كتابى جامع در فقه تأليف نمود كه آن را از امام زين‏العابدين روايت مى‏نمايد.

و چون نوبت امامت به امام صادق رسيد مردم را بر تدوين علم برانگيخت و تشويق و ترغيبى بليغ نمود، موضوع آن علم هر چه بوده باشد: دينى يا دنيوى. فقه عبادات يا معاملات يا علوم تطبيقيّه؛ و پيوسته مى‏گفت: الْقَلْبُ يَتّكِلُ عَلَى الْكِتَابَةِ. «دل اعتمادش به نوشتن است.»

و خود آن امام علوم را بر تلاميذش املاء مى‏كرد، و براى آنان دوات و كاغذ مى آورد و مى‏گفت: اُكْتُبُوا فَإنّكُمْ لاَتَحْفَظُونَ حَتّى تَكْتُبُوا. «بنويسيد، به علّت آنكه شما حفظ نمى‏گرديد مگر زمانى كه بنويسيد.»

و سفيان ثَوْرى از وى تقاضا كرد تا حديث خطبه رسول الله را در مسجد خَيْف روايت كند و از وى اميد داشت تا او امر كند تا براى سفيان كاغذ و دوات بياورند و سفيان ثبت نمايد .

امام صادق امر كرد تا آوردند و سپس املاء نمود: بِسْمِ الله الرّحْمنِ الرّحيمِ. خُطْبَةُ رَسُولِ اللهِ فِى مَسْجِدِ الخَيْفِ: نَضّرَ اللهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِى فَوَعَاهَا وَ بَلّغَهَا مَنْ لَمْ‏تَبْلُغْهُ!

يَا أيّهَا النّاسُ! لِيُبَلّغِ الشّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ! فَرُبّ حَامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ. وَ رُبّ حَامِلِ فِقْهٍ إلَى مَنْ هُوَ أفْقَهُ مِنْهُ.

«به اسم خداوند كه داراى صفت رحمانيّت و رحيميّت است. خطبه رسول خدا در مسجد خَيْف: خداوند شاداب و خرّم گرداند بنده‏اى را كه كلام مرا بشنود و آن را حفظ كند و برساند آن را به كسى كه كلام من به وى نرسيده است.

اى مردم! واجب است هر كس از شما حضور دارد آن را برساند به كسى كه حضور ندارد؛ چرا كه چه بسيار، بَرَنده و روايت كننده فقهى وجود دارد كه خودش داراى فقه و درايت روايت نمى‏باشد . و چه بسا، بَرَنده و روايت كننده فقه و علمى وجود دارد كه آن را به سوى كسى كه از او أفقه و أعلم است مى‏برد و براى او روايت مى‏نمايد.»

و عبدالله حَلَبى كتابى نوشت و آن را بر امام صادق عرضه داشت، و حضرت آن را نيكو و صحيح شمردند. و اينك خواهيم ديد: يونس بن عبد الرّحمن كتاب «يَومٌ وَ لَيْلَةٌ» را به نواده آنحضرت امام عسكرى عرضه مى‏دارد و حضرت آن را صحيح مى‏شمارند و امر مى‏كنند تا بدان عمل نمايند.

و چون امام مهدى در نيمه دوم از قرن سوم غائب گرديد، شيعه نيازمند شد تا رجوع كند به مُدَوّناتى كه خزينه‏هاى شيعه آنها را ذخيره كرده بود؛ زيرا كه نزد شيعه امام آشكارى نبود تا از او مسائل خود را بپرسند؛ و لهذا كتابت در نزد شيعه در قرن چهارم رو به فزونى نهاد.(12)

مرحوم آية الله سيّد حسن صدر در «الشّيعة و فنون الإسلام» گويد: الصّحِيفَةُ الثّالِثَةُ : فى أوّلِ مَنْ صَنّفَ الآثَارَ مِنْ كِبَارِ التّابِعِينَ مِنَ الشّيعَةِ.

اين جماعت چون تدوينشان در عصر واحدى بوده است نمى‏دانيم كدام يك از آنها در تصنيف و تدوين مقدّم بوده‏اند. و ايشان عبارتند از:

عَلِىّ بْن أبى رافِع

صحابى اميرالمؤمنين عليه السلام و خازن بيت المال او و كاتب او بوده است.

نجاشى در كتاب خود در اسماء طبقه اوّل از مصنّفين چون سخن از مُصَنّفين اصحاب ما به ميان مى‏آورد درباره او مى‏گويد: وى از تابعين و از برگزيدگان شيعه و از صحابه اميرالمؤمنين و كاتب او بوده است و بسيارى از احكام و سُنّت را حفظ داشته است و كتابى را در فنونى از فقه وضوء و نماز و سائر ابواب تدوين نموده است. و سپس إسناد خود را به روايت از او متّصل مى‏كند.(13) و براى برادرش:

عُبَيْد اللهِ بْن أبى رافِع

كاتب اميرالمؤمنين، كتاب قضاياى اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏باشد. و كِتَابُ مَنْ شَهِدَ مَعَ أمِيرالْمُؤمِنينَ عليه السلام الْجَمَلَ وَ صِفّينَ وَ نَهْرَوَانَ من الصّحابة؛ همان طور كه در «فهرست» شيخ ابو جعفر طوسى قدس سره وارد است.

و در «تقريب» ابن حَجَر وارد است كه: او كاتب على بوده و از ثِقات از طبقه سوّمين مى‏باشد .(14)

أصْبَغ بن نُبَاتَه مُجاشِعى

نجاشى مى‏گويد: او از خواصّ اميرالمؤمنين عليه السلام است، و پس از ارتحال آنحضرت عمر كرد. عهد حضرت را به أشْتَر، او روايت كرد. (و آن كتابى است معروف.) و أيضاً وصيّت حضرت به پسرش: محمّد بن حَنَفِيّه را روايت نمود. و شيخ ابوجعفر طوسى در «فهرست» اضافه كرده است كه: وى كتابى در مَقْتَل حسين بن على عليهما السلام دارد كه دَوْرى از او روايت كرده است.(15)

سُلَيْم بن قَيْس هِلالى

ابو صادق، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏باشد. براى وى كتاب جليل و عظيمى است كه در آن از على و سلمان فارسى و ابوذرّ غفارى و مقداد و عمّار ياسر و جمعى ديگر از بزرگان صحابه روايت مى‏كند.

شيخ ابوعبدالله نُعْمانى كه نامش در جمله أئمّه تفسير گذشت در كتابى كه در غيبت دارد پس از نقل حديثى از كتاب سليم بن قيس، بدين عبارت درباره او تعريف نموده است:

در ميان جميع شيعه از كسانى كه حاملين علم بوده‏اند و آن را از أئمّه نقل كرده‏اند خلافى نيست در اينكه كتاب سُلَيم بن قَيْس هلالى اصلى است از كتب اصول كه آن را اهل علم و حاملين حديث اهل بيت روايت كرده‏اند و قديمى‏ترين آن اصول محسوب مى‏گردد تا آنكه مى‏گويد : كتاب سُليْم از اصولى است كه شيعه بدان رجوع مى‏كند و بدان اعتماد و تكيه مى‏نمايد ـ انتهى.

سليم در ابتداى امارت حجّاج بن يوسف در كوفه وفات نمود.

مِيْثَم بن يَحْيَى أبُوصَالِح تَمّار

از خواصّ اميرالمؤمنين عليه السلام و صاحب سِرّ اوست. وى داراى كتابى است جليل كه از او شيخ ابوجعفر طوسى، و شيخ ابوعمرو كشّى و صاحب «بشارة المصطفى» نقل نموده‏اند. ميثم در كوفه رحلت نمود. وى را عبيدالله بن زياد به جرم تشيّع كشت. (16)

محمّد بْنُ قَيْس بَجَلى

كتابى دارد كه آن را از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى‏كند. شيوخ گذشته او را از تابعين از شيعه به حساب آورده‏اند و كتابش را روايت كرده‏اند.

شيخ ابو جعفر طوسى در «فهرست» از عبيد بن محمّد بن قَيْس با إسناد خود آورده است كه گفت: چون ما اين كتاب را بر أبو جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين عليهم السلام عرضه داشتيم فرمود: اين كلام علىّ بن أبى‏طالب عليه السلام مى‏باشد.

و اوّل كتاب اين عبارت است كه: كَانَ يَقُولُ إذَا صَلّى قَالَ فِى أوّلِ الصّلاةِ ـ تا آخر كتاب.(17)

يَعْلَى بن مُرّة

نسخه‏اى دارد كه آن را از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى‏كند و نجاشى در «فهرست» إسناد خود را در روايت از آن نسخه به وى مى‏رساند.(18)

عَبَيْدُاللهِ بن الحُرّ الْجُعْفِىّ الْكُوفِىّ

از تابعين شاعر اسب‏سوار و جنگاور مى‏باشد. براى وى نسخه‏اى است كه آن را از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى‏نمايد. در ايّام مختار [در كوفه‏] فوت كرد. نجاشى وى را در طبقه اول از مصنّفين شيعه ذكر نموده است.(19)

رَبِيعَةُ بْنُ سُمَيع

كتابى در زكات شتر و گاو و گوسفند دارد. نجاشى وى را در طبقه اوّل از مصنّفين شيعه ذكر كرده است و افزوده است كه: او از بزرگان تابعين بوده است.(20)

حرِثُ بْنُ عبدالله أعْوَر هَمْدانى

أبو زُهَير از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است. وى داراى كتابى است كه در آن مسائلى را كه اميرالمؤمنين عليه السلام بدانها خبر به يهودى داده‏اند، روايت مى‏نمايد. آن مسائل را عَمْرو بن أبى مِقدام از أبواسحق سبيعى از حرِث همدانى از اميرالمؤمنين عليه السلام همان طور كه در «فهرست» ابو جعفر شيخ طوسى آمده است روايت مى‏نمايد. او در زمان خلافت [عبدالله‏] بن زبير وفات نمود.(21) ،(22)

مرحوم سيد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» همين مطالب را قدرى مشروح‏تر همان طور كه در تعليقه اشاره نموديم ذكر نموده است.(23)

بايد دانست كه: على بن ابى رافع داراى مقام و منزلتى عظيم در تدوين فقه شيعه مى‏باشد به طورى كه كتاب او را مورد عمل خود قرار مى‏دادند، و خلاصه مانند رساله عمليّه آن را محترم به شمار مى‏آوردند.

آية الله سيّد حسن صَدْر همان طور كه ديديم در مواضع كثيرى از وى نام مى‏برد، و در كتاب عاليقدر خود در فصل ثالث كه در تقدّم شيعه در علم فقه مى‏باشد، صحيفه اوّل را راجع به اوّلين مُصَنّف و مدوّن و مرتّب فقه بر ابوابى قرار مى‏دهد و فقط و فقط آن را اختصاص به على بن ابورافع مى‏دهد.

وى بعد از شرحى از ترجمه او مى‏گويد: جمع كرد كتابى را در فنون فقه از وضوء و صلوة و سائر أبواب. درس فقه را از اميرالمؤمنين عليه السلام بياموخت و در ايّام حيات خود حضرت آن را گرد آورد. اوّل آن باب وضو مى‏باشد: إذَا تَوَضّأ أحَدُكُمْ فَلْيَبْدَأْ بِالْيَمِينِ قَبْلَ الشّمَالِ مِنْ جَسَدِهِ.

نجاشى مى‏گويد: و دأب و دَيْدَن شيعه اين بود كه:اين كتاب را معظّم مى‏شمردند و او اوّلين كس از شيعه مى‏باشد كه در فقه تصنيف نموده است.

جلال الدّين سيوطى ذكر كرده است كه: نخستين كس كه تصنيف كرده است يعنى از اهل سنّت در فقه، الامام ابو حنيفه بوده است. و چون مشهود و معلوم است كه تصنيف على بن ابورافع در فقه، در ايّام اميرالمؤمنين عليه السلام قبل از تولّد ابوحنيفه به مدّت درازى بوده است، بنابراين مراد سيوطى از اهل سنّت مى‏باشد؛ با آنكه پيش از ابوحنيفه جماعتى از فقهاى شيعه تصنيف در علم فقه نموده‏اند، مانند قاسم ابن محمد بن أبى بكر تابعى، و سعيد بن مُسَيّب فقيه قرشى مَدَنى، يكى از فقهاى ششگانه، متوفّى در سنه نود و چهار كه تولّد وى در زمان خلافت عمر بن خطّاب بوده است.

و قاسم بن محمد بن ابى بكر در سنه صد و شش بنابر قول صحيح وفات كرده است. او جدّ مادرى مولانا امام جعفر صادق عليه السلام بود؛ چون مادر حضرت: اُمّ فَرْوَه دختر قاسم بود .

و او با دختر امام زين العابدين على بن الحسين عليهما السلام تزويج نموده بود. (24)

و عبدالله حميرى در كتاب «قُرْب الإسناد» بدين عبارت ذكر كرده است كه: چون در نزد حضرت امام رضا عليه السلام، قاسم بن محمد بن أبى‏بكر و سعيد بن مُسَيّب را نام بردند حضرت گفتند: كَانَا عَلَى هَذَا الأمْرِ ـ يعنى التّشيّع. «ايشان بر اين امر بوده‏اند ـ يعنى شيعه بوده‏اند.»

و كلينى در «كافى» در باب ميلاد ابوعبدالله الصّادق از يحيى بن جرير حكايت كرده است كه: حضرت ابو عبدالله الصّادق گفتند: سعيد بن مُسَيّب، و قاسم بن محمد بن ابى بكر، و ابوخالد كابلى از ثِقات حضرت امام على بن الحسين عليهما السلام بوده‏اند؛ و در حديث دگرى است كه: آن دو نفر از حَواريّين على بن الحسين عليه السلام بوده‏اند.(25)

مرحوم صَدْر در «تأسيس الشّيعة» نيز بعد از شرحى درباره اوّلين تصنيف فقهى على بن ابو رافع در اسلام گفته‏اند: جلال الدّين سيوطى در كتاب «اوائل» كه گفته است: «نخستين كسى كه در فقه تصنيف نمود امام ابوحنيفه بود» به غلط رفته است، به علّت آنكه تولّد ابوحنيفه در سنه صد، و مرگش در سنه صد و پنجاه مى‏باشد، پس چگونه مى‏تواند او اوّلين مصنّف در علم فقه بوده باشد؟ مگر آنكه منظورش از نخستين، نخستين كس از علماى سنّت كه در فقه تصنيف كرده‏اند، بوده باشد كماهو الظّاهر؛ بنابراين با آنچه ما از تقدّم شيعه در اين موضوع ذكر نموديم تنافى ندارد. (26)

صحيفه كامله سجّاديّة:

إنْجيل أهْلُ الْبَيْت، زَبور آل مُحَمّد

ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» در ترجمه يحيى بن على بن محمد حسينى رقّى گويد: او از حضرت صادق عليه السلام دعاى معروف به انجيل اهل البيت را روايت مى‏كند (27). و گويد: دعاى صحيفه ملقّب است به زَبُور آلِ محمد صلى الله عليه وآله(28) و توصيف آن به كامله، يا براى كمال آن مى‏باشد و يا براى كمال مؤلّف آن، بنابر اينكه :

كُلّ شَىْ‏ءٍ مِنَ الْجَميلِ جَمِيلُ(29)

«هر چيزى از زيبا سر زند، آن نيكو و زيبا و جميل است.»

(56)رَبّ صَلّ عَلَى أطَائبِ أهْلِ بَيْتِهِ الّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لِأمْرِكَ، وَ جَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِكَ، وَ حَفَظَةَ دِينِكَ، وَ خُلَفَاءَكَ فِى أرَضِكَ، وَ حُجَجَكَ عَلَى عِبَادِكَ، وَ طَهّرْتَهُمْ مِنَ الرّجْسِ وَ الدّنَسِ تَطْهِيراً بِإرَادَتِكَ، وَ جَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إلَيْكَ، وَ الْمَسْلَكَ إلَى جَنّتِكَ.

(57) رَبّ صَلّ عَلَى مُحمّدٍ وَ آلِهِ صَلَوةً تُجْزِلُ لَهُمْ بِهَا مِنْ نِحَلِكَ وَ كَرَامَتِكَ، وَ تُكْمِلُ لَهُمُ الأشْيَاءَ مِنْ عَطَايَاكَ وَ نَوَافِلِكَ، وَ تُوَفّرُ عَلَيْهِمُ الْحَظّ مِنْ عَوَائِدِكَ وَ فَوَائِدِكَ.

(58)رَبّ صَلّ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ صَلَوةً لاَ أمَدَ فِى أوّلِهَا، وَ لاَ غَايَةَ لِأمَدِهَا، وَ لاَ نِهايَةَ لِآخِرِها.

(59)رَبّ صَلّ عَلَيْهِمْ زِنَةَ عَرْشِكَ وَ مَادُونَهُ، وَ مِلْأَ سَمَوَاتِكَ وَ مَا فَوْقَهُنّ، وَ عَدَدَ أرَضِيكَ وَ مَا تَحْتَهُنّ وَ مَا بَيْنَهُنّ، صَلَوةً تُقَرّبُهُمْ مِنْكَ زُلْفَى، وَ تَكُونُ لَكَ وَ لَهُمْ رِضًى، وَ مُتّصِلَةً بِنَظائِرهِنّ أبَداً .

«بار پروردگار من! درود و رحمت خود را بفرست بر پاكان و پاكيزگان اهل بيت او: آنان كه ايشان را براى اجراى امر و ولايتت برگزيدى، و خزينه داران علم و گنجوران دانشت قرار دادى، و پاسداران و نگهبانان دينت نمودى، و جانشينان و خليفگان در زمينت فرمودى، و حجّتهاى خودت بر بندگانت كردى؛ و به اراده و مشيّتت از هر گونه رجس و پليدى منزّه و طاهر گردانيدى، و ايشان را وسيله و رابطه به سوى خودت قرار دادى، و راه و طريق سلوك به سوى بهشتت نمودى .»

«بار پروردگار من! درود و رحمتت را بر محمّد و آل او فرست، درود و رحمتى كه با آن از عطاى عظيم و كرامت جزيل خودت آنان را سرشار و بهره‏مند كنى، و هر قسم از اقسام نعمت و بركتت را از عطاهاى خزانه جودت بر آنان تكميل نمائى، و از فوائد و إنعامت بديشان عنايت كنى.»

«بار پروردگار من! درود و رحمتت را بر وى و اهل بيت وى بفرست، درود و رحمتى كه ابتدايش را حدّى، و مدّت و درازايش را انتهائى، و پايانش را نهايتى نباشد.»

«بار پروردگار من! درود و رحمتى بر ايشان بفرست هموزن عرش و كاخ هستى و عالم اراده و مَشيّتَتْ و آنچه عرش و كاخ هستى و عالم مشيّتت زير نگين خود دارد، و به قدر گنجايش و فراگيرى آسمانهايت و آنچه بر فراز و بالاى آسمانها مى‏باشد، و به تعداد زمينهايت و آنچه در پايين و زير آنها و آنچه در ميان آسمانهايت و زمينهايت وجود دارد، چنان درود و رحمتى كه بدان آنان را به خودت نزديك سازى، و آن درود و رحمت مورد پسند و خوشايند تو و ايشان بوده باشد، و هميشه و پيوسته به همانندان خود از آن درودها و رحمتها متّصل بوده باشد.»

(60) اللَهُمّ إنّكَ أيّدْتَ دِينَكَ فِى كُلّ أوَانٍ بِإمَامٍ أقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ، وَ مَنَارَاً فِى بِلاَدِكَ بَعْدَ أنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَ جَعَلْتَهُ الذّريعَةَ إلَى رِضْوَانِكَ، وَ افْتَرَضْتَ طَاعَتَهُ، وَ حَذّرْتَ مَعْصِيَتَهُ، وَ أمَرْتَ بِامْتِثَالِ أوَامِرِهِ، وَ الْاِنْتِهَاءِ عِنْدَ نَهْيِهِ، وَ ألّايَتَقَدّمَهُ مُتَقَدّمٌ، وَ لاَيَتَأخّرَ عَنْهُ مَتَأخّرٌ. فَهُوَ عِصْمَةُ اللّائِذِينَ، وَ كَهْفُ الْمُؤمِنينَ، وَ عُرْوَةُ الْمُتَمَسّكِينَ، وَ بَهَاءُ الْعَالَمِينَ.

(61)اللَهُمّ فَأوْزِعْ لِوَلِيّكَ شُكْرَ مَا أنْعَمْتَ بِهِ عَلَيْهِ، وَ أوْزِعْنَا مِثْلَهُ فِيهِ، وَ آتِهِ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً، وَافْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً، وَ أعِنْهُ بِرُكْنِكَ الْأعَزّ، وَ اشْدُدْ أزْرَهُ، وَ قَوّ عَضُدَهُ، وَ رَاعِهِ بِعَيْنِكَ، وَ احْمِهِ بِحِفْظِكَ، وَانْصُرْهُ بِمَلاَئِكَتِكَ، وَامْدُدْهُ بِجُنْدِكَ الْأغْلَبِ.

«بار خداوندا! تو حقّاً و تحقيقاً دين خودت را در هر زمانى به واسطه امامى تأييد نمودى، آن امامى كه وى را به عنوان پرچم و رايت هدايت براى بندگانت برافراشتى، و چون ستون رفيع و مناره پرتو افكنى در شهرهايت راهنما و دليل قرار دادى پس از آنكه ريسمانش را به ريسمانت متّصل كردى و آنان را سبب و وسيله‏اى براى خشنودى و رضوانت قرار دادى، و فرمانبردارى و اطاعت از او را فريضه و واجب شمردى و از نافرمانى و مخالفت او بر حذر داشتى، و به فرمانبردارى و انقياد از دستورات و اوامرش امر فرمودى، و اجتناب از منهيّات وى را لازم نمودى، و اينكه هيچ كس از او جلو نيفتد و پيشتر از او گام ننهد، و هيچ كس از او عقب نماند و دنبال او از راه و روش او باز نماند. بنابراين اوست كه پناه و ملجأ و حافظ و سدّ منيع پناه آورندگان، و كهف و حِصْن ايمان آورندگان، و دستاويز استوار و محكم تمسّك كنندگان، و فروغ و درخشش جهانيان است.»

«بار خداوندا! بنابراين به امامت و صاحب اختيار و ولىّ عالم امكانت الهام بخش تا شكرانه آنچه را كه به وى انعام و مرحمت فرمودى بگزارد و ادا كند، و به ما نيز الهام بخش مثل آن الهام را تا درباره او امّت سپاسگزار و مطيع و منقادى بوده باشيم، و از جانب خودت به او قدرت و تمكّن و سلطانى برومند و پشتوانه نصرت و پيروزى عطا فرما، و فتحى آسان و گشايشى سهل و بدون رنج براى او مقدّر كن، و با محكمترين و منيع‏ترين اسباب پشتيبانى خودت او را كمك نما، و پشتش را قوى و محكم و نيرومند بدار، و بازويش را قدرت و توانائى بخش، و وى را در تحت نظر و رعايت چشمت نگران باش، و در كنف حفظ و مصونيّت و حراستت حمايت كن، و با فرشتگان آسمانت او را يارى كن، و به وسيله سپاه و لشگر پيروزمند و غالب و مظفّر خود او را مدد نما.»

(62) وَ أقِمْ بِهِ كِتَابَكَ وَ حُدوُدَكَ وَ شَرَائِعَكَ وَ سُنَنَ رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ اللَهُمّ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ أحْىِ بِهِ مَا أمَاتَهُ الظّالِمُونَ مِنْ مَعَالِمِ دِينِكَ، وَاجْلُ بِهِ صَدَأَ الْجَوْرِ عَنْ طَرِيقَتِكَ، وَ أبِنْ بِهِ الضّرّاءَ مِنْ سَبِيلِكَ، وَ أزِلْ بِهِ النّا كِبِينَ عَنْ صِرَاطِكَ، وَامْحَقْ بِهِ بُغَاةَ قَصْدِكَ عِوَجاً.

(63) وَ ألِنْ جَانِبَهُ لِأوْلِيَائِكَ، وَابْسُطْ يَدَهُ عَلَى أعْدَائِكَ، وَهَبْ لَنَا رَأفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ تَعَطّفَهُ وَ تَحَنّنَهُ، وَاجْعَلْنَا لَهُ سَامِعِينَ مُطِيعِينَ، وَ فِى رِضَاهُ سَاعِينَ، وَ إلَى نُصْرَتِهِ وَالمُدَافَعَةِ عَنْهُ مُكْنِفِينَ، وَ إلَيْكَ وَ إلَى رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ اللَهُمّ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِذَلِكَ مُتَقَرّبِينَ .

«و به واسطه او كتابت و احكام و حدود قوانينت و شرايع حلال و حرام و سنّت و منهاج رسولت را ـ كه درود و تحيّت تو اى خداوند بر او و بر آل او بوده باشد ـ برپا بدار و استوار و ثابت فرما! و آنچه را كه از آثار دينت و معالم شريعتت، ستمكاران و متجاوزان محو و نابود كرده و ميرانيدند به وسيله او حيات بخش و زنده ساز! و به واسطه او زنگار ستم و ظلم را از طريقه و راه استوارت بزداى، و مشكلات و سختيهائى را كه در راه وصول به تو نهاده‏اند به وسيله او برطرف نما، و منحرفان و كجروان از صراط مستقيم و راهت را به واسطه او از ميان بردار، و آنان كه راه مستقيم و معتدل و استوار تو را كج نموده و امّت را به كژى و كاستى و اعوجاج كشانده‏اند و طالب ناهموارى و نااستوارى مى‏باشند، به وسيله او ناپديد كن و از صفحه روزگار برانداز.»

«و دل او را براى دوستان و مواليانت نرم و مهربان فرما، و دست او را بر تسلّط و غلبه بر دشمنانت قوى و محكم گردان، و بر ما از رأفت و مهربانى و رحمت و بخشايش و تعطّف و دلجوئى و تحنّن و دلنوازى وى ببخش، و ما را در برابر اوامر و خواسته‏هايش شنوا و فرمانبردار كن، و در تحصيل رضا و خشنوديش كوشا و ساعى نما، و ما را به گونه‏اى قرار ده كه براى نصرت و ياريش و مدافعه از دشمنانش در اطراف و جوانب او دور زنيم و پيرامون وى باشيم، و به سوى تو و به سوى رسول تو ـ كه درود و تحيّت تو اى خداوند بر او و بر آل او باد ـ در اثر اين رويّه و منهاج و اطاعت و انقياد، ازنزديكى‏طلبان و تقرّب جويندگان بوده باشيم.»

(64) اللَهُمّ وَصَلّ عَلَى أوْلِيَائِهِمُ الْمُعْتَرِفِينَ بِمَقَامِهِمْ، الْمُتّبِعينَ مَنْهَجَهُمْ، الْمُقْتَفِينَ آثَارَهُمْ، الْمُسْتَمْسِكِينَ بِعُرْوَتِهِمْ، الْمُتَمَسّكينَ بِوِلاَيَتِهِمْ، الْمُؤتَمّينَ بِإمَامَتِهِمْ، الْمُسَلّمينَ لِأمْرِهِمْ، الْمُجْتَهِدِينَ فِى طَاعَتِهِمْ، الْمُنْتَظِرينَ أيّامَهُمْ، الْمَادّينَ إلَيْهِمْ أعْيُنَهُمْ، الصّلَوَاتِ الْمُبَارَكَاتِ الزّاكِيَاتِ النّامِيَاتِ الْغَادِيَاتِ الرّائِحَاتِ.

(65) وَ سَلّمْ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى أرْوَاحِهِمْ، وَاجْمَعْ عَلَى التّقْوَى أمْرَهُمْ، وَ أصْلِحْ لَهُمْ شُؤُونَهُمْ، وَ تُبْ عَلَيْهِمْ، إنّكَ أنْتَ التّوّابُ الرّحِيمُ، وَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ، وَاجْعَلْنَا مَعَهُمْ فِى دَارِالسّلاَمِ بِرَحْمَتِكَ يَا أرْحَمَ الرّاحِمينَ.(30)

«بار خداوندا! بر مواليان و تحت ولايت درآمدگان أئمّه عليهم السلام كه به مقامشان اعتراف و اقرار نمودند، و از روش و راه و طريقه‏شان پيروى كردند، و آثار و خصائصشان را دنبال نمودند و بدانها پيوستند، و به دستاويز ولايتشان چنگ زدند، و به پيشوائى و ولايت و سرپرستى و صاحب اختياريشان تمسّك جستند، و به امامتشان اقتدا نموده و مأموم قرار گرفتند، و فرمانشان را گردن نهادند، و در فرمانبردارى و اطاعتشان كوشيدند، و در انتظار دولت و شوكتشان انتظار كشيدند؛ و چشمانشان را به سوى آنان دوختند، درودها و تحيّت‏هاى خودت را كه مبارك و پرخير و رحمتند و پاك و پاكيزه و مصفّى هستند و در حال رشد و نموّ و زندگى حياتى مى‏باشند، در صبحگاهان و شامگاهان ايصال بفرما.»

«و بر ايشان و جانهايشان سلام و درودت را نثار كن، و كار و كردار و امر و شأنشان را بر اصل و اساس تقوا و پرهيزگارى سامان بده، و شئونشان را هرگونه كه باشد برايشان اصلاح فرما، و توبه ايشان را قبول نما، چرا كه تو هستى كه حقّاً و حقيقةً پذيرنده و آمرزنده و قبول كننده توبه و رجوعشان مى‏باشى، و داراى رحمت رحيميّت و مهربانى مخصوص، و بهترين آمرزندگان و غفران پناهان هستى، و ما را با همراهى و معيّت ايشان در خانه سلام و ايمنى و سلامت قرار بده، به رحمت خودت اى رحم آورنده‏ترين رحمت آورندگان!»

بارى چون اينك سخن ما در پيرامون كتاب عظيم صحيفه الهيّه كامله سجّاديّه است كه از انشاء و املاء امام هُمام حضرت سيّدالعابدين و زين السّاجدين على بن الحسين بن علىّ بن ابيطالب ـ عليهم أفضل الصّلوة و أتَمّ التّحيّة و الإكرام ـ است (31)، اين حقير فقير در بدو مطلب هيچ حدّ و رَسْم و تعريفى را كه تا به حال از زمان خود آنحضرت سروده‏اند و سرداده‏اند و علماء و ادباء و شعراء و مورّخين و مفسّرين و حكماى عاليمقدار و عرفاء ذوى العزّة و الاعتبار گفته‏اند و مى‏گويند، بهتر و ارزشمندتر از همين چند فقره دعائى كه آنحضرت در روز عرفه به درگاه حضرت ذوالجلال از روى ابتهال انشاء نموده‏اند و با كتاب فعلى ما كه بحث از امامت و امام، و خلافت و خليفه، و ولايت و ولىّ مى‏باشد، كمال مناسبت را داشته باشد نديدم كه بياورم.

گرچه بحث و تعريف حقيقت «امام شناسى» و ولايت حضرت كه به صورت دعا از درون ضمير به قالب عبارات به بيرون تراوش نموده است منحصر بدين دعا و اين فقرات از آن نمى‏باشد (32) امّا با ملاحظه همين مقدارى كه در اينجا آورده شد ملاحظه مى‏شود كه آنحضرت چگونه از حقيقت امامت و خلافت پرده برداشته و موقعيّت آن را و وظيفه امّت را نسبت به آن و لزوم امام زمان را صريحاً بيان نموده‏اند! و ما مى‏توانيم تمام مضامين ادعيه و زياراتى را كه أئمّه عليهم السلام ذكر نموده‏اند و أبواب توحيد و ولايت را كه مفصّلاً در اخبار آورده شده است از همين چند فقره كوتاه و مختصر استنتاج و استخراج و استنباط نمائيم، و در حقيقت آن را منبع و چشمه‏اى از سيلاب زلال و روانى كه در كلمات حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق و امام رضا و سائر امامان عليهم السلام مى‏باشد قرار دهيم. و بيانات و احتجاجات و استشهادات و شروح مفصّله مقام وحدت خداوندى و نبوّت مصطفوى و ولايت مرتضوى را تا حضرت حجّةبن الحسن العسكرى ـأرواحنا فداهـ از آن اخذ نمائيم.

همچنين در اين دعاى منيف، مطلب را ادامه مى‏دهد تا مى‏رسد به آنكه عرضه مى‏دارد:

وَ إنّى وَ إنْ لَمْ اُقَدّمْ مَا قَدّمُوهُ مِنَ الصّالِحَاتِ فَقَدْ قَدّمْتُ تَوْحِيدَكَ وَ نَفْىَ الأضْدَادِ وَ الأنْدَادِ وَالأشْبَاهِ عَنْكَ، وَ أتَيْتُكَ مِنَ الأبْوَابِ الّتِى أمَرْتَ أنْ تُؤتَى مِنْهَا، وَ تَقَرّبْتُ إلَيْكَ بِمَا لاَيَقْرُبُ أحَدٌ مِنْكَ إلّا بِالتّقَرّبِ بِهِ.(72)

ثُمّ أتْبَعْتُ ذَلِكَ بِالإنَابَةِ إلَيْكَ، وَ التّذَلّلِ وَ الاِسْتِكَانَةِ لَكَ، وَ حُسْنِ الظّنّ بِكَ، وَالثّقَةِ بِمَا عِنْدَكَ، وَ شَفَعْتُهُ بِرَجَائِكَ الّذِى قَلّ مَا يَخِيبُ عَلَيْهِ رَاجِيكَ.(73)(33)

«[بار خداوندا] و اگر چه من پيش نفرستادم از اعمال صالحه آنچه را كه آنان (بندگان عبادت كننده‏ات) پيش فرستاده‏اند، وليكن پيش فرستادم وحدانيّت و يگانگى تو را و نفى أضداد تو را و نفى امثال و نظاير تو را و نفى أشباه و همانندان تو را از تو، و به سوى تو آمدم از ابوابى كه امر فرمودى از آن درها به بارگاهت روى آورند، و به سوى تو نزديكى و تقرّب جستم به آن اعمال و اخلاق و عقيده و نهجى كه احدى را امكان نزديكى و تقرّب به سوى تو نيست مگر با نزديكى و تقرّب به همان اعمال و اخلاق و عقيده و منهاج.»

«و پس از آن به دنبال و پيرو آن درآوردم بازگشت به سوى تو را با انابه و فروتنى و خضوع و شكستگى، و تذلّل و انكسار و زارى و آه و ناله، و حسن ظنّ و اميد خير و نيكوئى به تو، و وثوق و اطمينان به آنچه نزد تو است؛ و تمام اينها را جُفْت و ملازم قرار دادم با اميدم به تو، آن اميدى كه كمتر كسى يافت مى‏شود كه با آن اميد، نااميد گردد و تهيدست و يله بماند.»

حضرت دعا را به همين منوال ادامه مى‏دهد تا مى‏رسد به اينجا كه عرضه مى‏دارد:

بِحَقّ مَنِ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِكَ، وَ بِمَنِ اصْطَفَيْتَهُ لِنَفْسِكَ!

بِحَقّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِيّتِكَ وَ مَنِ اجْتَبَيْتَ لِشَأنِكَ!

بِحَقّ مَنْ وَصَلْتَ طَاعَتَهُ بِطَاعَتِكَ، وَ مَنْ جَعَلْتَ مَعْصِيَتَهُ كَمَعْصِيَتِكَ !

بِحَقّ مَنْ قَرَنْتَ مَوَالاَتَهُ بِمُوالاَتِكَ، وَ مَنْ نُطْتَ مُعَادَاتَهُ بِمُعَادَاتِكَ؛ تَغَمّدْنِى فِى يَوْمِى هَذَا بِمَا تَتَغَمّدُ بِهِ مَنْ جَأَرَ إلَيْكَ مُتَنَصّلاً، وَ عَاذَ بِاسْتِغْفَارِكَ تَائباً.(34) (86)

«[بار خداوندا] به حقّ آن كسى كه وى را از ميان خلايق خودت برگزيدى و انتخاب نمودى، و به آن كسى كه او را خاصّه خودت كردى و براى ذات اقدست سَوا و جدا و اختيار فرمودى!

به حقّ آن كسى كه وى را از ميان مخلوقاتت انتخاب فرمودى و براى شأن و مقام و كار و امر ولايتت او را شايسته و ممتاز نگريستى!

به حقّ آن كسى كه طاعت او را به طاعت خود متّصل ساختى، و معصيت او را همچون معصيت خود به شمار آوردى!

به حقّ آن كسى كه ولايت او را قرين ولايت خود فرمودى، و ستيزگى و دشمنى با او را به ستيزگى و دشمنى با خودت منوط نمودى! مرا در امروزم در رحمت خود فراگير آن گونه فراگيرى كه كسى را كه يكسره از همه بِبُرَد و به سوى تو روى آورد و به استغفار تو از سرِ توبه پناه آورد فرا گرفته باشى!»