منظور ما از آوردن اين روايات كثيره از «صحيح» بخارى به نقل اين مرد بيدار سنّى
مذهب آن بود كه: اصل تحقّق اين صحيفه بنابر روايت كثيره مخالفين، سندى است براى
شيعه در كتابت و تدوين اميرالمؤمنين عليه السلام. و امّا اشكال او به اين نحو
كه ملاحظه شد وارد نيست؛ به علّت آنكه هر راوى گوشهاى از آن را روايت و ذكر
نموده است و اين فقط درباره مسائل حدودِ ديات و جِراحات و نظائرها بوده است؛ و
امّا جميع مسائل در امور مهمّه و مختلفه در كتاب «جامعه» بوده است كه شرح و
تفصيل آن گذشت همان طور كه أبورَيّه خود بدان تصريح دارد، در آنجا كه مىگويد:
شيعه مىگويد: اوّلين كسى كه حديث را گردآورى كرد و در أبواب مختلف مرتّب ساخت
أبورافِع مولاى رسول الله بود
(78)
؛ و وى داراى كتابى است در سُنَن
و احكام و قضايا. شيعه مىگويد: از أبو رافع مُقَدّمتر در ترتيب أبواب الحديث
و جمع آن در أبواب كسى نيست.
(79)
و عالم كبير محمّد حسين آل كاشف الغِطاء نجفى در كتاب خود به نام «المطالعات و
المراجعات و الرّدُود»
(80)
مىگويد: اوّل كسى كه حديث را در اسلام تدوين كرد پسر أبو رافع
كاتب اميرالمؤمنين عليه السلام و خازن او بر بيت المال بوده است. وليكن حقّ آن
است كه: اوّل كسى كه تدوين حديث نمود، خود اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه
السلام بود همچنانكه خبر صحيفه در صحيحين (صحيح بخارى و مسلم) بر آن دلالت
دارد.
(81)
از جمله كلام أبُورَيّه بر صحيفه اميرالمؤمنين مطلبى است كه آن را از سيّد رشيد
رضا نقل مىكند. او مىگويد: نَخْتِمُ هَذَا الْموضُوعَ بِكَلِمَةٍ قَيّمَةٍ
لِلْعَلاّمَةِ السّيّدِ رَشِيد رِضَا رَحِمَهُ اللهُ:
بعضى از خبرهاى واحد حجّت مىباشند بر كسى كه ثابت شود نزد او و دلش بدان مطمئنّ
گردد؛ امّا بر غير او حجّت نيست به طورى كه براى وى واجب العمل باشد. و به همين
علّت صحابه جميع احاديثى را كه مىشنيدند و بدان دعوت مىشدند نمىنوشتند؛ با
آنكه ايشان دعوت مىكردند به متابعت قرآن و عمل به آن وبه سنّت عمليّه متّبعه
مبيّنه كه قرآن را تفسير مىنمود؛ مگر مقدار قليلى از بيان سنّت مانند صحيفه
على رضى الله عنه كه مشتمل بود بر بعضى احكام مانند ديه، و آزاد كردن اسير، و
حرم قرار دادن براى مدينه مثل مكّه ـ تا آخر.
(82)
آرى أبُورَيّه حقّ دارد، چرا كه اين روايات را از مصادر عامّه همچون بخارى و مسلم
تخريج كرده است؛ و عناد ايشان در حذف، و تقطيع، و تحريف، و إسقاط حديث
اميرالمؤمنين عليه السلام به پايهاى است كه امروزه بر احدى حتّى بر بسيارى از
علماء با انصاف اهل سنّت پوشيده نيست.
اگر أبُورَيّه در اين مطالب به كتب شيعه مراجعه مىكرد، به قدرى براى وى روشن بود
كه كَالشّمْسُ فِى السّمَاء الضّاحِيَةِ خودش بدين حقيقت اعتراف مىنمود.
همچنانكه رئيس المحدّثين صاحب دائرةالمعارف كبير شيعه جَدّنا الأعلى من جانب
اُمّ الوالِد: محمّد باقر مجلسى قدس سره در كتاب «بحارالأنوار» از كتاب
«بصائرالدّرجات» روايت كرده است از محمّدبن الحسين، از جعفر بن بشير، از محمّد
بن الفضيل، از بَكربن كَرَب صَيْرفى كه گفت: شنيدم حضرت امام صادق عليه السلام
مىفرمود:
مَا لَهُمْ وَ لَكُمْ؟ وَ مَا يُرِيدونَ مِنْكُمْ وَ مَا يَعِيبُونَكُمْ؟!
يَقُولُونَ : الرّافِضَةُ! نَعَمْ وَاللهِ رَفَضْتُمُ الْكِذْبَ وَ اتّبَعْتُمُ
الْحَقّ. أمَا وَاللهِ إنّ عِنْدَنَا مَا لاَ نَحْتَاجُ إلَى أحَدٍ، وَالنّاسُ
يَحْتَاجُونَ إلَيْنَا.
إنّ عِنْدَنَا الْكِتَابَ بِإمْلاَءِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وَ خَطّ
عَلِىّ عليه السلام بِيَدِهِ، صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً، فِيهَا
كُلّ حَلاَلٍ وَ حَرَامٍ.
(83)
«درگيرى شما و آنان در چيست؟! و چه از شما مىخواهند؟ و چه عيبى از شما مىگيرند؟!
مىگويند : شما رافضى هستيد! آرى سوگند به خدا شما دروغ را رفض كرديد! و از حقّ
متابعت نموديد ! سوگند به خدا تحقيقاً نزد ما چيزى است كه با آن نيازى به احدى
نداريم و مردم به ما نياز دارند!
تحقيقاً نزد ما كتابى است به املاء رسول الله صلى الله عليه وآله و خطّ على عليه
السلام با دست خودش. صحيفهاى است كه طولش هفتاد ذراع است، و در آن هر حلالى و
هر حرامى موجود مىباشد.»
و أيضاً در «بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از أبُوأرَا كه روايت مىكند كه
گفت: ما با على عليه السلام در مسكن بوديم و با رفقارى خود گفتگو داشتيم كه:
على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله شمشير را به ارث برده است؛ و
بعضى گفتند: بَغْلَةُ رَسُولِ الله را (استر او را) و بعضى گفتند: صحيفهاى را
كه در حمايل شمشير اوست؛ كه ناگهان در اين حال كه ما گرم سخن در او بوديم، او
وارد شد و گفت:
وَ أيْمُ اللهِ لَوْاُنْشَطُ وَيُؤْذَنُ لَحَدّثْتُكُمْ حَتّى يَحُولَ الْحَوْلُ
لاَ اُعِيدُ حَرْفاً.
وَ أيْمُ اللهِ إنّ عِنْدِى لَصُحُفاً كَثِيرَةً قَطَايِعُ
(84)
رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وَ أهْلِ بَيْتِهِ، وَ إنّ فِيهَا
لَصَحِيفَةً يُقَالَ لَهَا: الْعِيطَةُ؛
(85)
وَ مَا وَرَدَ عَلَى
الْعَرَبِ أشَدّ عَلَيْهِمْ مِنْهَا، وَ إنّ فِيهَا لَسِتّينَ قَبِيلَةً مِنَ
الْعَرَبِ بَهْرَجَةً مَا لَهَا فِى دِينِ اللهِ مِنْ نَصِيبٍ.
«و قسم به خدا اگر با نشاط گردم و به من اجازه داده شود، براى شما در مدّت سال به
قدرى حديث بيان كنم تا سال سپرى شود و سال ديگر درآيد و من در اين احاديث يك حرف را
تكرار ننموده باشم!
و قسم به خدا نزد من صحيفههاى بسيارى است كه آنها قطايع رسول اكرم صلى الله عليه
وآله و اهل بيت او مىباشد، و در ميان آن صحائف، صحيفهاى است كه آن را عِيطَة
(عَبِيطَة) نامند؛ و بر عرب وارد نشده است حادثهاى شديد تر از آن صحيفه! در آن
صحيفه وارد است كه: شصت قبيله از عرب، مردم بدون ارزش و فرومايه هستند، كه آنان
بهره و نصيبى از دين خدا ندارند.»
مجلسى در بيان خود از «قاموس» نقل نموده است كه: بَهْرَج به معنى باطل و پست و
بدون مقدار است. و بَهْرَجَة عبارت است از عدول به واسطه چيزى از جادّه معتدل
به غير آن. و مُبَهْرِج از آبها به آبى گويند كه: هرز آب است و كسى جلوى آن را
نمىگيرد. و مُبَهْرِج از خونها به خون هَدر گويند.
(86)
4ـ صَحِيفَةُ الْفَرائضِ يا صَحيفَةُ كِتابِ الْفَرائضِ يا فرائضُ عَلىّ عليه
السلام
مجلسى رضى الله عنه در «بحار الأنوار» از «بصائر الدّرجات» از محمّد بن الحسين، از
جعفر بن بشير، از حسين، از ابو مخلّد، از عبدالملك روايت كرده است كه او گفت:
دَعَا أبُوجَعْفَرٍ عليه السلام بِكِتَابِ عَلِىّ فَجَاءَ بِهِ جَعْفَرٌ مِثْلَ
فَخِذِ الرّجُلِ مَطْوِىّ، فَإذَا فِيهِ: إنّ النّسَاءَ لَيْسَ لَهْنّ مِنْ
عِقَارِ الرّجُلِ إذَا هُوَ تُوُفّىَ عَنْهَا شَىْءٌ. فَقَالَ أبوجعفرٍ عليه
السلام: هَذَا وَاللهِ خَطّ عَلِىّ بِيَدِهِ وَ إمْلاَءُ رَسُولِ اللهِ!
(87)
«حضرت امام محمّد باقر عليه السلام كتاب على را طلبيدند، پس جعفر آن را كه مانند
رانِ مرد بود آورد، و در آن بود: زنهائى كه شوهرانشان بميرند از اراضى آنان ارث
نمىبرند . حضرت باقر عليه السلام فرمودند: قسم به خدا اين خطّ على با دست خود و
املاء رسول الله مىباشد!»
آيةالله سيّد محسن امين عَامِلى گويد: اين كتاب به همين عناوينى كه آورديم وارد
شده است؛ همان طور كه در روايات با همين تعابير آمده است؛ و محتمل است آنكه
مراد از كتاب على كه در برخى اخبار وارد شده است همان باشد؛ و محتمل است كه غير
آن باشد.
اين كتاب أيضاً نزد أئمّه عليهم السلام بوده، و ثقات از اصحاب آن را مشاهده
نمودهاند و بسيارى از روايات و محتويات آن در كتب شيعه به روايات ثقات از ثقات
تا امروز نقل گرديده است.
اين كتاب نزد حضرت باقر عليه السلام بوده است. شيخ ابوجعفر محمد بن يعقوب كلينى در
«كافى» از محمّد بن يحيى، از احمد بن محمّد، از علىّ بن حديد، از جميل بن
دُرّاج، از زُراره روايت مىكند كه گفت: حضرت ابوجعفر امر كردند تا حضرت
ابوعبدالله صحيفه فرائض را قرائت كردند. من ديدم: جُلّ آنچه در آن بود بر چهار
سهم بوده است.
و كلينى أيضاً روايت مىنمايد از أبوعلى اشْعَرى از عُمَر بن اُذَيْنَه از محمّد
بن مسلم كه گفت: أقْرَأنِى أبُوجَعْفَرٍ صَحِيفَةَ كِتَابِ الْفَرائضِ الّتِى
هِىَ إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وسلم وَ خَطّ عَلِىّ عليه
السلام بِيَدِهِو فَإذَا فِيهَا: إنّ السّهَامَ لاَتَعُولُ.
«حضرت ابوجعفر مرا به قرائت صحيفه كتاب فرائض كه املاء رسول اكرم صلى الله عليه
وآله و خطّ على عليه السلام با دستش بود، واداشت؛ پس در آن بود كه: در سهام ميراث
عَوْل پيدا نمىشود.»
و اين روايت را محمّد بن علىّ بن بابويه با اسناد خود روايت كرده است. و كلينى با
دو سند ديگر، و شيخ طوسى ابوجعفر با سند ديگر همين مضمون را روايت نمودهاند.
پس از حضرت باقر اين كتاب نزد حضرت صادق عليهما السلام بوده است.
شيخ ابوجعفر طوسى با إسناد خود از علىّ بن حسن بن فَضّال، از علىّ بن أسْباط، از
محمّد بن عمران، از زُراره روايت مىكند كه گفت: أرَانِى أبُو عَبْدِاللهِ عليه
السلام صَحِيفَةَ الْفَرَائضِ فَإذَا فِيهَا ـ (الحديث)
«حضرت صادق عليه السلام صحيفه فرائض را به من نشان دادند، و در آن همان مطلب بود.»
و ظاهراً اين صحيفه همان صحيفهاى است كه نزد حضرت باقر عليه السلام بوده است.
كلينى روايت مىنمايد از علىّ بن ابراهيم، از پدرش، از ابن أبىعُمَير از
أبوايّوب، از محمّد بن مسلم كه گفت: نَشَرَ أبُوجَعْفَرٍ عليه السلام صَحِيفَةً
فَأوّلُ مَا تَلَقّانِى فِيهَا: ابْنُ أخٍ وَ جَدّ الْمَالُ بَيْنَهُمَا
نِصْفَانِ (إلى أن قال) فَقَالَ: إنّ هَذَا بِخَطّ عَلِىّ عليه السلام وَ
إمْلاءِ رسولِ الله صلى الله عليه وآله.
«حضرت امام محمّد باقر عليه السلام براى من صحيفهاى را گستردند، و اوّلين چيزى كه
در آن به چشم من خورد اين بود كه: پسر برادر و جدّ چنانچه وارث باشند، مال متوفّى
ميان آن دو به طور نصف قسمت مىشود.»
و كلينى با سند ديگر اين روايت را آورده است، و در پايان گفته است: فَقَالَ
أبُوجَعْفَرٍ : أمَا إنّهُ إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وسلم مِنْ
فِيهِ وَ خَطّ عَلِىّ عليه السلام بِيَدِهِ!
و صَفّار در «بصائر الدّرجات» با سند خود، از سليمان بن خالد، از حضرت صادق عليه
السلام روايت مىكند (تا آنكه مىگويد): فَلْيُخْرِجُوا قَضَايَا عَلِىّ عليه
السلام وَ فَرَائضَهُ إنْ كَانُوا صَادِقِينَ ـ (الحديث).
«بنابراين اگر آنان راست مىگويند: بايد قضايا و فرائض على عليه السلام را بياورند
و ارائه بدهند» ـ (تا آخر حديث).
و ظاهراً مراد حضرت، بنى الحسن مىباشند؛ و مراد به قضايا، يا قضاياى او در فرائض
و مواريث است، يا مطلق قضاياى وى كه در آن زمان تدوين شده بود و نزد آل على
عليهم السلام بوده است.
(88)
5ـ كتاب السّتّين
آية الله سيّد محسن امين عاملى رضى الله عنه كتابى را براى اميرالمؤمنين عليه
السلام شمرده است كه در آن شصت نوع از انواع علوم قرآن را آنحضرت املاء فرموده
است؛ و از براى هر يك از آنها مثالى به خصوص ذكر نموده است. و اين كتاب حكم اصل
را دارد براى هر كس كه در انواع علوم قرآن چيزى نوشته است.
مجلسى در «بحارالأنوار» اين كتاب را از ابوعبدالله محمّد بن ابراهيم بن جعفر
نعمانى در تفسيرى كه بر قرآن نقل نموده است، و نعمانى آن را از ابنعُقْدَه با
سند متّصل خود از حضرت صادق جعفر بن محمّد عليهما السلام روايت كرده است كه آن
را به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت دادهاند، روايت مىكند. اين كتاب به
قطع كامل بالغ بر سيزده ورقه مگر ربع ورقه مىباشد، و هر صفحه از آن 27 سطر است
كه هر سطر 23 كلمه دارد.
رافعى در كتاب خود: «إعْجاز القُرْآن» اشاره بدين كتاب مىكند و مىگويد: شيعه
گمان دارد كه: على شصت نوع از انواع علوم قرآن را املاء كرده است، و براى هر يك
از آنها مثالى بخصوصه ذكر نموده است. و اين در كتابى است كه از اميرالمؤمنين با
طرق عديدهاى روايت مىكنند و تا امروز در دست شيعه مىباشد.
آنگاه مىگويد: و اين گفتار گرچه بر حسب ظاهر، قريب به نظر مىرسد غَيْرَ أنّهُ
بِالْحِيلَةِ عَلَى تَقْرِيبِهِ مِن الحَقِيقَة صَارَ أبْعَدَ مِنْهَا وَ
أمْحَضَ فِى الزّعْمِ ـ اه.
«مگر آنكه اين كلام به واسطه حيلهاى كه در قريب نشان دادن آن به كار رفته است، از
حقيقت دورتر گشته و در پندار و خيال بهتر جا گرفته است.»
و ما گمان مىكنيم با اين عبارتش اشاره به كتاب «الشّيعَةُ و فنونُ الإسلام» كرده
است كه در دو جاى آن، اين عبارت ذكر گرديده است، وليكن نفس رافعى به او اجازه
نمىدهد كه بدين كتاب اعتراف نمايد و اذعان نمايد كه: على عليه السلام كه باب
مدينه علم مصطفى صلى الله عليه وآله است شصت نوع از انواع علوم قرآن را در
كتابى كه شيعه آن را با اسانيد خود روايت مىنمايد و در دستشان تا امروز
مىباشد، املاء كرده باشد، و اين گفتار را حيلهاى براى نزديك ساختن آن به
حقيقت قرار داده است.
يَا سُبْحَانَ اللهِ! چگونه ممكن نيست مثل اين كتاب از اميرالمؤمنين و سيّد
العلماء و الموحّدين و وارث علوم خير النّبيّين صلى الله عليه وآله و كسى كه
رسول خدا در حق او فرمود: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىّ بَابُهَا، صادر
گردد؟!
و چگونه امكان دارد رافعى آن را تصديق كند در جائى كه راويان آن شيعه هستند و آن
كتاب تا امروز در دستشان موجود باشد؟! بلكه خود رافعى به واسطه حيله كردن براى
قريب ساختن كلام خود به حقيقت، از حقيقت دورتر شده است.
آيا رافعى اين را تصديق نمىكند در حالى كه در حاشيه همين كتاب «اعجاز القرآن»
مىگويد : بعضى از محقّقين مشايخ صوفيّه دقايقى در تفسير دارند به جهت روح
بلندشان و نور باطنشان كه براى غيرشان اتّفاق نمىافتد. از ايشان است امام
سلطان حنفى صاحب مقام مشهور در قاهره .
روزى شيخ الإسلام بلقينى شنيد كه: وى تفسير آيهاى را مىنمايد، و سپس گفت: من چهل
تفسير را مطالعه كردهام و هيچ يك از اين دقايق را در آن نديدهام ـ اه.
رافعى در حاشيه همين كتابش از بعضى از علماء نقل كرده است كه: كلام خداوند تعالى:
ألَمْتَرَ إلَى رَبّكَ كَيْفَ مَدّالظّلّ وَ لَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمّ
جَعَلْنَا الشّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيل
(89)
اشاره است به تصوير
شمسى.
و كلام خداوند تعالى: ثُمّ اسْتَوَى إلَى السّماءِ وَ هِىَ دُخَانٌ
(90)
اشاره است به آنكه: مادّه اين عالم كون، أثير مىباشد.
و كلام خداوند تعالى درباره آسمانها و زمين: كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَ
(91)
اشاره است به آنكه: زمين از منظومه شمسى جدا گرديده است.
و كلام خداوند تعالى: وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلّ شَىْءٍ حَىّ
(92)
اشاره است به آنكه: حيات جمادات به آب متبلور است
(93)
.
و كلام خداوند تعالى: فَأخْرَجْنَا بِهِ أزْوَاجاً مِنْ نَبَاتٍ شَتّى
(94)
دليل است: بر تلقيح در ميان نباتات ـ الى غير ذلك.
آرى اين مطالب از علومى كه قرآن محتوى آن است بعيد نمىباشد، در صورتى كه
مىدانيم: وَ إنّ فِيهِ تِبْيَانَ كُلّ شَىْءٍ؛
(95)
وليكن سخن
مادر اين است كه كسى كه اين مطالب را تصديق مىكند چگونه براى وى گران است كه
تصديق نمايد كه على اميرالمؤمنين عليه السلام شصت نوع از علوم قرآن را املاء
نموده است؟
در اينجا آية الله امين عاملى مىفرمايد: ما مناسب ديديم كه سند خود را به اين
كتابى كه آن را به طور اجازه از مشايخ خودمان تا متّصل گردد به اهل بيت نبوّت
عليهم السلام روايت مىكنيم، ذكر كنيم و مقدارى از آن را بياوريم.
سپس مىگويد: ما تا ابنعقده كه راوى اين كتاب با سند خود از حضرت امام جعفر صادق
عليه السلام است، چند طريق داريم و چون حضرت إسناد به اميرالمؤمنين عليه السلام
مىدهند، تا آنحضرت چند طريق داريم كه از همه آنها در اينجا فقط يك طريق متّصل
السّنَد را ذكر مىنمائيم.
در اينجا مرحوم امين با سلسله سند متّصل خود تا ابنعقده، و از وى تا اسمعيل
ابنجابر كه از حضرت صادق عليه السلام روايت مىنمايد، مفصّلاً و مشروحاً اسامى
علماء واقع در سلسله روايت را يكايك مُعَنْعَناً ذكر مىكنند، تا آنكه حضرت
صادق أبو عبدالله جعفر بن محمّد عليهما السلام مىفرمايد: إنّ اللهَ تَبَارَكَ
وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمّداً صلى الله عليه وآله فَخَتَمَ بِهِ الأنْبِيَاءَ
فَلاَ نَبِىّ بَعْدَهُ، وَ أنْزَلَ عَلَيْهِ كِتَاباً فَخَتَمَ بِهِ الْكُتُبَ
فَلاَكِتَابَ بَعْدَهُ. أحَلّ فِيهِ حَلاَلاً وَ حَرّمَ حَرَاماً. فَحَلاَلُهُ
حَلاَلٌ إلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ، وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إلَى يَوْمِ
الْقِيَمَةِ.
در اينجا مرحوم امين تمام ستّين مورد يعنى شصت مورد را با اختصار بعضى از آنها طبق
الفاظ روايت ذكر مىكند؛ پس از آن آياتى را راجع به ناسخ و منسوخ كه در اين
روايت از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيان شده است ذكر مىكند، مانند حكم
زناى زن در جاهليّت كه در خانه حبس مىشد تا بميرد، و زناى مرد كه مورد شتم و
آزار و نفى از مجالس بود؛ و نسخ آن به آيه: اجراء حدّ زنا بر زن و مرد در قرآن
كريم؛
و مانند مقدار عدّه زنان كه در جاهليّت يك سال تمام بود، و فسخ شد به آيهاى كه آن
را براى آنان چهار ماه و ده روز معيّن كرد؛
و مانند حكم مدارا و تحمّل اذيّتهاى مشركين كه به آيات جهاد نسخ شد؛
و مانند وجوب قتال بر مسلمين در وقتى كه در برابر يك تن از آنها ده تن از كافرين
بودند؛ و نسخ آن به آيه وجوب قتال فقطّ در وقتى كه در برابر يك تن از آنها دو
نفر از كافرين باشند؛
و مانند حكم به ارث بردن مسلمين از هم بنا بر اساس اُخُوّت دينى؛ و نسخ آن به حكم
ارث بنا بر اساس خويشاوندى و قرابت رحميّت؛
و مانند آيات وجوب نماز به سمت قبله و مسجد الحرام كه نسخ وجوب صلوة را به سوى
بيتالمقدس نمود؛
و مانند آيات قصاص كه نسخ حكم تورات را كرد؛
و مانند نسخ احكام شاقّهاى كه بر بنىاسرائيل واجب بوده است؛
و مانند نسخ حكم به وجوب خوددارى از مباشرت با زنان و اكل و شرب در شبهاى ماه
مبارك رمضان، به آيه جواز اكل و شرب و آميزش با زنان در شبها تا طلوع فجر صادق؛
و بسيارى ديگر از آيات منسوخه به احكام قرآنيّه جديده؛
و بيان مثالهائى از مُحْكَم و متشابه و مثالهائى از آياتى كه ظاهرش عموم، و مراد
از آنها خصوص مىباشد؛ و آياتى كه ظاهرش خصوص و مراد از آنها عموم هستند؛ و
آياتى كه لفظش ماضى و معنى آنها مستقبل است، و آيات عزائم و آيات ترخيص، و
احتجاج بر مُلْحِدين و ردّ بر عبادت كنندگان أصنام و ثنويّه، و زنادقه و دهريّه
و نصارى و غيرذلك از آنچه صاحب كتاب «اعيان الشّيعة» به تفصيل ذكر نموده است و
حاوى مطالب رشيق و أنيق مىباشد ولى ما در اينجا به جهت رعايت اختصار به اصول
آنها اكتفا نموديم.
(96)
6ـ كتاب حضرت به مالِك أشْتَر و محمّد بن الحَنَفِيّة
اين دو كتاب كه صدورش از حضرت قطعى است، و اوّلى را در «نهج البلاغة» ذكر كرده
است؛ و دوّمى را صاحب «أعيان» در ترجمه احوال أصْبَغ بن نُبَاتَه نقل نموده
است، و ساير كتب حضرت را كه در «نهج البلاغة» و غير آن وارد است مىتوان
مجموعاً از مُدَوّنات و مُصَنّفات حضرت به شمار آورد؛ چرا كه نامههائى است كه
با دست مبارك خود به خطّ خود نوشتهاند .
مرحوم امين همه اينها و بعضى از كتب حضرت را كه در احكام فقه نوشتهاند جدا جدا
محاسبه كرده و با مصحف فاطمه مجموع مؤلّفاتش را به دوازده عدد بالغ گردانيده
است؛ ولى ما در اينجا به واسطه ادغام بعضى در بعضى، و عدم ذكر بعضى به جهت
اختصار به همين مقدار اكتفا نموديم. و
7ـ مُصْحَف فاطمه عليها السلام يا كتاب فاطمه
را كه از كتب معتبره و مسلّمه به خطّ خود آنحضرت بوده است، پايان كتب مُدَوّنه و
مُصنّفه او در رديف إحصاء و شمارش قرار داديم، بِحَوْله و قوّته و لا حول و لا
قوة إلاّ بالله العلىّ العظيم.
مجلسى در «بحارالأنوار» از «بصائر الدّرجات» روايات بسيارى را بيان مىكند كه
آنحضرت كتابى داشتند به نام مصحف فاطمه و به خطّ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام
بوده است؛ و در كثيرى از اين اخبار وارد است كه: در آن مصحف چيزى از قرآن موجود
نبوده است.
مثل آنچه از «بصائرالدّرجات» از عبّاد بن سليمان ، از سعد، از علىّ بن ابىحمزه از
عبد صالح عليه السلام روايت مىكند كه فرمود: عِنْدِى مُصْحَفُ فَاطِمَةَ
لَيْسَ فِيهِ شَىْءٌ مِنَ الْقُرْآنِ.
(97)
«حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام فرمودند: در نزد من مصحف فاطمه مىباشد كه
در آن چيزى از قرآن يافت نمىگردد.»
و در بعضى وارد است كه: آن گفتار جبرائيل بوده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به
خطّ خود مىنوشتند؛ مثل روايت «بصائر الدّرجات» از حضرت صادق عليه السلام تا
مىرسد بدينجا كه مىگويد:
قَالَ لَهُ: فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟! فَسَكَتَ طَوِيلاً ثُمّ قَالَ: إنّكُمْ
لَتَبْحَثُونَ عَمّا تُرِيدُونَ وَ عَمّا لاَتُرِيدُونَ! إنّ فَاطِمَةَ
مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ
يَوْماً، وَ قَدْ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أبِيهَا، وَ كَانَ
جَبْرَئيلُ عليه السلام يَأتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أبِيهَا وَ
يُطَيّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا
بِمَايَكُونُ بَعْدَهَا فِى ذُرّيّتِهَا، وَ كَانَ عَلِىّ عليه السلام يَكْتُبُ
ذَلِكَ . فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليها السلام.
(98)
«راوى به آنحضرت گفت: پس مُصْحَف فاطمه كدام است؟!
حضرت پس از سكوت طويلى گفتند: شما بحث مىكنيد از چيزهائى كه براى شما فايده دارد
و خواستنش لازم است، و از چيزهائى كه براى شما فايده ندارد و سؤال آن براى شما
ضرورتى ندارد! فاطمه عليها السلام پس از پدرش هفتاد و پنج روز در دنيا مكث
نمود، و بر فراق پدر غصّه و حُزن شديدى بر او عارض مىگشت، و جبرائيل عليه
السلام به نزد او مى آمد و تسليت و دلدارى و تعزيت خوبى بر فراق پدرش براى او
مىگفت، و جان فاطمه را خوشحال و بشّاش مىكرد، و از پدرش و محلّ پدرش به او
خبر مىداد و او را از آنچه پس از اين بر ذُرّيّهاش وارد مىشود با خبر
مىساخت، و على عليه السلام آن را مىنوشت. و اين است مصحف فاطمه!»
و در بعضى وارد است كه: خداوند فرشتهاى را مىفرستاد و اميرالمؤمنين عليه السلام
مىنوشتند . مثل روايت مجلسى از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمّد، از عمران
بن عبدالعزيز، از حَمّاد بن عثمان روايت مىنمايد كه گفت: از حضرت صادق عليه
السلام شنيدم كه مىفرمود :
تَظْهَرُ الزّنَادِقَةُ سَنَةَ ثَمَانِيَةٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِأةٍ. وَ ذَلِكَ
لأنّى نَظَرْتُ فِى مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليها السلام. قَالَ: فَقُلْتُ: وَ مَا
مُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟ !
فَقَالَ: إنّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمّا قَبَضَ نَبِيّهُ صلى الله عليه
وآله دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لاَ يَعْلَمُهُ
إلاّ اللهُ عَزّ وَ جَلّ. فَأرْسَلَ إلَيْهَا مَلَكاً يُسَلّى عَنْهَا وَ
يُحَدّثُهَا.
فَشَكَتْ ذَلِكَ إلَى أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام. فَقَالَ لَهَا: إذَا أحَسْتِ
بِذَلِكِ وَ سَمِعْتِ الصّوْتَ قُولِى لِى. فَأعْلَمَتْهُ؛ فَجَعَلَ يَكْتُبُ
كُلّ مَا سَمِعَ حَتّى أثْبَتَ مِنْ ذَلِكَ مُصْحَفاً.
قَالَ: ثُمّ قَالَ: أمَا إنّهُ لَيْسَ مِنَ الْحَلاَلِ وَالْحَرامِ، وَلَكِنْ
فِيهِ عِلْمُ مَا يَكُونُ.
«زنادقه در سنه صد و بيست و هشتم ظهور مىكنند، به علت آنكه من در مُصْحف فاطمه
عليها السلام نظر كردم. راوى مىگويد: من گفتم: مُصْحَف فاطمه كدام است؟!
فرمود: خداوند تبارك و تعالى چون روح پيغمبرش صلى الله عليه وآله را به سوى خود
قبض نمود، بر فاطمه به قدرى اندوه و غم وارد شد كه غير از خداوند عزّوجلّ كس
نداند. در اين حال خداوند مَلَكى را فرستاد تا غم و غصّه وى را تسليت و آرامش
بخشد و با او به گفتگو پردازد. فاطمه عليها السلام جريان حال خود را به على
عليه السلام عرضه داشت. اميرالمؤمنين عليه السلام بدو گفت: چون احساس اين امر
را نمودى و صداى فرشته را شنيدى، مرا آگاه كن . فلهذا فاطمه او را آگاه مىكرد،
و على عليه السلام شروع كرد به نوشتن و هر چه را كه مىشنيد، مىنوشت تا به
حدّى كه از آن مُصْحَفى به وجود آمد.
راوى مىگويد: سپس حضرت گفت: آگاه باشيد كه: در آن از علم حلال و حرام چيزى
نمىباشد وليكن در آن علم حوادث و وقايع آينده است.»
مجلسى در بيان خود آورده است: در «قاموس» گويد: أحْسَسْتُ و أحْسَيْتُ و أحَسْتُ
باسين بدون تكرار كه از شواذّ تخفيف به شمار مىآيد، به معنى ظَنَنْتُ وَ
وَجَدْتُ و أبْصَرْتُ و عَلِمْتُ مىباشد. والشّىْءَ: وَجَدْتَ حِسّهُ.
(99)
و در بعضى وارد است كه: آن مصحف كلام خداست كه آن را بر فاطمه فرومىفرستاد، و
حضرت رسول املاء مىنمود و حضرت اميرالمؤمنين ـعليهم الصّلوة والسّلام أجمعينـ
با خطّ خود مىنوشتند؛ مثل آنچه كه مجلسى از «بصائرالدرجات» با سند متّصل خود
از محمّد بن مسلم روايت مىكند كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به
اقوامى كه نزد وى مىآمدند و از آنچه رسول خداصلى الله عليه وآله از خود باقى
گذاشتند و به على عليه السلام ردّ كردند، و از آنچه على عليه السلام از خود
باقى گذاشت و به حسن ردّ كرد، مىپرسيدند، گفتند: وَ لَقَدْ خَلّفَ رَسُولُ
اللهِ صلى الله عليه وآله عِنْدَنَا جِلْداً مَا هُوَ جِلْدَ جِمَالٍ وَ لاَ
جِلْدَ ثَوْرٍ وَ لاَ جِلْدَ بَقَرَةٍ إلاّ إهَابَ شَاةٍ، فِيهَا كُلّ
مَايُحْتَاجُ إلَيْهِ حَتّى أرْشُ الْخَدْشِ وَ الظّفْرِ.
وَ خَلّفَتْ فَاطِمَةُ عليها السلام مُصْحَفاً مَا هُوْ قُرْآنٌ، وَلَكِنّهُ
كَلاَمٌ مِنْ كَلاَمِ اللهِ أنْزَلَهُ عَلَيْهَا، إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ وَ
خَطّ عَلِىّ عليه السلام .
«و هر آينه تحقيقاً رسول اكرم صلى الله عليه وآله در نزد ما پوستى را به يادگار
گذاشت كه آن پوست شتران نبود، و پوست گاو نر نبود، و پوست گاو ماده نبود مگر پوست
دبّاغى نشده گوسپندى بود كه در آن تمام چيزهائى كه بدان نياز است حتّى غَرامت و ديه
خراش پوست و ناخن وجود دارد.
و فاطمه عليها السلام از خود به يادگار گذاشت مصحفى را كه قرآن نبود، وليكن از
كلام خداوندبود كه آنرا برفاطمه فروفرستادهبود.آن املاءرسولالله وخطّ
علىعليه السلامبود .»
مجلسى در بيان خود دارد: فيروزآبادى گفته است: إهَاب بر وزن كِتَاب عبارت
استازپوستياپوستدبّاغىنشده .ومرادازرسولاللهدراينجاجبرئيلعليه
السلاممىباشد.
(100)
اين از جهت املاء كننده مصحف فاطمه؛ و امّا از جهت مَتْن و مُفاد، در روايات وارده
ديديم كه: قرآن نيست و از حلال و حرام نيست، فقط راجع به حوادث و وقايعى است كه
در آينده تحقّق مىپذيرد، و موجب تسليت و آرامش خاطر آن مُخَدّره سدره نشين ،
بىبى دو عالم مىگردد .
چنانكه مجلسى از «بصائرالدّرجات» با سند خود روايت مىكند از وَليد بن صبيح كه
گفت: حضرت أبوعبدالله عليه السلام گفتند: يَا وَلِيدُ! إنّى نَظَرْتُ فِى
مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليها السلام قُبَيْلَ فَلَمْأجِدْ لِبَنى فُلاَنٍ فِيهَا
إلاّ كَغُبَارِ النّعْلِ .
(101)
«اى وليد، من نظر كردم در مصحف فاطمه عليها السلام قدرى جلوتر از اين وقت، و نيافتم
در آن براى بنىفلان اثرى را مگر مانند گرد روى كفش!»
آية الله سيّد محسن أمين عامِلى درباره مصحف فاطمه عليها السلام چنين انشاء
نمودهاند : ذكر مُصْحف فاطمه عليها السلام در اخبار اهل البيت عليهم السلام
مكرّراً آمده است. از «ارشاد» مفيد، و «احتجاج» طبرسى در حديثى وارد است كه:
كَانَ الصّادِقُ عليه السلام يَقُولُ: وَ إنّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ الأحْمَرَ وَ
الْجَفْرَ الأبْيَضَ وَ مُصْحَفَ فَاطِمَةَ (إلى ان قال:) وَ أمّا مُصْحَفُ
فَاطِمَةَ عليها السلام فَفِيهِ مَا يَكُونُ مِنْ حَادِثٍ وَ أسْمَاءُ مَنْ
يَمْلِكُ إلَى أنْ تَقُومَ السّاعَةُ ـ الحديث.
«حضرت صادق عليه السلام اين طور مىگفتند: و حقّاً در نزد ما جفر أحمر و جفر أبيض و
مُصْحَف فاطمه عليها السلام مىباشد (تا آنكه مىگويد:) و امّا مصحف فاطمه عليها
السلام پس در آن است حوادث و وقايعى كه بعداً پيشامد مىكند، و اسامى كسانى كه
سلطنت مىنمايند تا زمانى كه قيامت بر پا گردد» ـ تا آخر حديث.
در اينجا مرحوم امين اخبار وارده درباره اين مصحف را به طور تفصيل از «بصائر
الدّرجات» و غيره نقل مىكند كه در پايانش اين روايات را مىآورد كه:
از «بصائر» با سند خود از ابوبصير روايت مىكند كه گفت: شنيدم از حضرت صادق عليه
السلام كه مىگفت: مَا مَات أبُوجَعْفر الباقر عليه السلام حَتّى قَبَضَ
مُصْحَفَ فَاطِمَةَ . «حضرت باقر أبوجعفر عليه السلام نمردند مگر آنكه مصحف
فاطمه را اخذ نمودند.»
و از «بصائر» از عبدالله بن جعفر، از موسى بن جعفر، از وشّاء، از أبوحمزه، از حضرت
ابوعبدالله عليه السلام روايت است كه فرمود: مُصْحَفُ فَاطِمَةَ مَا فِيهِ
شَىْءٌ مِنْ كِتَابِ اللهِ، وَ إنّمَا هُوَ شَىْءٌ اُلْقِىَ عَلَيْهَا بَعْدَ
مَوْتِ أبِيهَا صَلّى اللهُ عَلَيْهِمَا.
«از كتاب الله در مصحف فاطمه چيزى نيست؛ و آن عبارت است از چيزى كه بعد از رحلت
پدرش ـ صلّى الله عليهما ـ بر وى إلقا شده است.»
و پوشيده نماند كه: در اين احاديث با قسم و سوگند مؤكّد نفى كردهاند كه چيزى از
قرآن در مصحف فاطمه باشد. و ظاهراً علّتش آن است كه: به سبب آنكه نام آن «مصحف
فاطمه» بوده است، اين تسميه موهِم آن است كه: آن يكى از نسخ مصاحف شريفه باشد.
و با عبارتِ: چيزى از قرآن در آن نمىباشد، اين توهّم و پندار را ردّ كردهاند.
و جُلّ اين احاديث از اينكه اين مصحف چه چيز را در برداشته است ساكت مىباشند؛ و
در بعضى از آنها وارد است كه: لَيْسَ فِيهِ مِنَ الْحَلاَلِ وَالْحَرَامِ
وَلَكِنّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَكُونُ. بنابراين، اين حديث تفسير آن را نموده است؛
و در بعضى وارد است كه: إنّ فِيهِ وَصِيّتَهَا. «وصيّت حضرت فاطمه در آن بوده
است.» و شايد وصيّتنامه يكى از محتوياتش بوده است.
از اين گذشته، بعضى از آنها دلالت دارد بر آنكه: آن إملاء رسول اكرم صلى الله عليه
وآله و خطّ على عليه السلام بوده است.
و بعضى دلالت دارد بر آنكه: آن عبارت است از آنچه جبرائيل پس از موت پيغمبر صلى
الله عليه وآله نازل كرده است.
و در «بحار الأنوار» گويد: مراد از رسول الله جبرائيل مىباشد.
اينجا مرحوم امين مىگويد: بنابراين تنافى ميان روايات از بين مىرود، وليكن اين
تعبير بعيد است، چرا كه در عادت نمىبينيم از جبرائيل تعبير به رسول الله شده
باشد اگر چه جبرائيل از جمله رسولان الهى مىباشد. و بنابراين بهتر است آنكه
بگوئيم: مصحفهاى فاطمه دو عدد بودهاند: يكى به املاء رسول الله صلى الله عليه
وآله و خطّ على عليه السلام، و ديگرى از حديث جبرائيل عليه السلام.
و أنا أقُولُ: چه اشكال دارد كه مصحف واحدى بوده باشد به خطّ على عليه السلام؛
غاية الأمر مقدارى از آن به املاء رسول اكرم در زمان حياتش، و مقدارى از آن از
حديث جبرئيل پس از مماتش؟! و اين تقريب از جهاتى مناسبتر به نظر مىرسد.
سپس مرحوم امين فرموده است: هيچ استبعاد و استنكارى نيست در آنكه: جبرئيل با حضرت
زهراء ـ سلام الله عليهاـ حديث كند و آن را على عليه السلام بشنود و بنويسد در
كتابى كه بر آن مصحف فاطمه اطلاق شده باشد، پس از آنكه مُوَثّقين از اصحاب
أئمّه عليهم السلام اين معنى را روايت نموده باشند.
و گويا من كسى را كه اين را استنكار كند و يا استبعاد نمايد، يا آن را غُلُوّ
بشمارد، از انصاف خارج مىبينم. چگونه در قدرت خداوند تعالى شك دارد؟ و يا در
اينكه مانند بَضْعه مصطفى: زهرائى اهليّت براى مثل اين گونه كرامت را داشته
باشد؟ يا در صحّت تحقّق آن بعد از آنكه موثّقين از راويان آن را از أئمّه هُدَى
از ذرّيّه زهرا روايت كرده باشند؟!
و تحقيقاً از اين نوع كرامت عظيمه براى آصف بن بَرْخِيا وزير سليمان عليه السلام
همان طور كه قرآن كريم خبر داده است، واقع گرديده است. و او نزد خدا گرامىتر
از آل محمّد نبود، و نه سليمان گرامىتر از محمّد صلى الله عليه وآله وسلم.
و كتاب عزيز خبر داده است از مادر موسى به قول خدا: وَ أوْحَيْنَا إلَى اُمّ
مُوسَى أنْ أرْضِعيهِ ـ الآية
(102)
«و ما به سوى مادر موسى وحى فرستاديم كه:موسى را شير بده» ـتا
آخر آيه.
و ابن خلدون مىگويد: از پيامبر صلى الله عليه وآله روايت شده است كه گفت: إنّ
فِيكُمْ مُحَدّثينَ! «در ميان شما كسانى مىباشند كه ملائكه با آنها سخن
مىگويند!»
و صاحب «ارشاد السّارى» از بعضى صحابه روايت كرده است كه: كُنْتُ اُحَدّثُ حَتّى
اكْتَوَيْتُ .
(103)
«حال من چنين بود كه فرشتگان را بدون آنكه
ببينم با من سخن مىگفتند، تا به جائى كه افتخار مىكردم به آنچه در من وجود
نداشت!»
و اينكه بعضى از صالحين خضر را ديده بودند كه عُمربن عَبدالعزيز را تسديد مىكرد
بدون آنكه ساير مردم او را ببينند؛ همچنانكه به تمام اين مسائل از غير طريق
شيعه اشاره شد .
و صاحب «سيره حَلَبيّه» و غير او روايتى نمودهاند كه حاصلش آن است كه: بعد از
رحلت پيغمبر صلى الله عليه وآله جبرائيل براى تعزيت و تسليت به سوى اهل البيت
عليهم السلام مىآمد. آنان صداى او را مىشنيدند ولى شخص او را نمىديدند.
آيا اين حقايق رفع استبعاد صدور كرامات از بَضْعَةُ النّبىّ صلى الله عليه وآله
وسلم وَ سَيّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْ سَائرِ الْعِتْرَةِ الطّاهِرَة
نمىنمايد؟ !
(104)
شيخ الإسلام ابراهيم بن محمّد بن مؤيّد حَمّوئى در كتاب نفيس و گرانقيمت خود:
«فرائد السّمْطَين» روايتى را نقل مىكند كه منطبق با محتوى و مضمون مندرجات
مصحف فاطمه سلام الله عليها مىباشد؛ فلهذا ما آن را در اينجا كه بحث از آن
مصحف شريف مىباشد ذكر مىنمائيم .
وى در عنوانى بدين عبارت: [أمْرُ رَسُولِ الله صلى الله عليه وآله وسلم عَلِيّاً
بِكِتَابَةِ مَا يُمْلِيهِ عَلَيْهِ ثُمّ بيان بَرَكَات الأئمّةِ مِنْ وُلْدِهِ
وَ أنّ أوّلَهُمْ هُوَ الإمَامُ الْحَسَنُ وَ بَعْدَهُ الْحُسَيْنُ وَ أنّ
الأئمّةَ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ وُلْدِهِ] مىگويد:
527 ـ سيّد نسّابه جلالالدّين عبدالحميد، از پدرش امام شمس الدّين شيخ الشّرف
فَخّار بن مَعْد موسوى، از شاذان بن جبرئيل قمّى، از جعفر بن محمّد دوريستى، از
پدرش، از ابوجعفر محمّد بن علىّ بن بابويه
(105)
به ما خبر داد و گفت: خبر داد به ما پدرم كه گفت: حديث كرد براى
ما سعد بن عبدالله، گفت: حديث كرد براى ما احمد بن محمّد بن عيسى، از حسين بن
سعيد، از حَمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عُمَر يَمَانى، از أبوطُفَيْل:
عن أبى جعفر عليه السلام قَالَ: قَالَ النّبِىّ صلى الله عليه وآله وسلم
لأمِيرالْمُؤمِنينَ عَلِىّ عليه السلام: اكْتُبْ مَا اُمْلِى عَلَيْكَ!
قَالَ: يَا نَبِىّ اللهِ وَ تَخَافُ عَلَىّ النّسْيَانَ؟!
فَقَالَ: لَسْتُ أخَافُ عَلَيْكَ النّسْيَانَ وَ قَدْ دَعَوْتُ اللهَ عزّ وَ جَلّ
لَكَ أنْ يُحَفّظَكَ وَ لاَيُنْسِيَكَ
(106)
وَ لَكِنِ اكْتُبْ
لِشُرَكَائكَ!
قَالَ: قُلْتُ: وَ مَنْ شُرَكَائى يَا نَبِىّ اللهِ؟!
قَالَ: الأئمّةُ مِنْ وُلْدِكَ، بِهِمْ يُسْقَى اُمّتِىَ الْغَيْثَ، وَ بِهِمْ
يُسْتَجَابُ دُعَاؤهُمْ، وَ بِهِمْ يَصْرِفُ اللهُ عَنْهُمُ الْبَلاَءَ، وَ
بِهِمْ تَنْزِلُ الرّحْمَةُ مِنَ السّمَاءِ.
وَ هَذَا أوّلُهُمْ ـ وَ أوْمَأَبِيَدِهِ إلَى الْحَسَنِ، ثُمّ أوْمَأ بِيَدِهِ
إلَى الْحُسَيْنِ عليهما السلام ثُمّ قَالَ عليهوآله السّلام: الأئمّةُ مِنْ
وُلْدِهِ.
(107)
«از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه
وآله به اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند: بنويس آنچه را كه من بر تو املاء مىكنم.
عرض كرد: اى پيغمبر خدا! مىترسى از من كه نسيان كنم؟!
فرمود: من از نسيان تو نگران نمىباشم؛ چرا كه از خداى عزّوجلّ خواستهام كه
حافظهات را نگه دارد و نگذارد چيزى در تو دستخوش فراموشى گردد! وليكن براى
شركايت بنويس!
مىگويد: عرض كردم: اى پيغمبر خدا! شركاى من كيانند؟!
فرمود: امامان پس از تو! به واسطه ايشان است كه امّتم به باران سيراب مىشوند، و
به واسطه ايشان است كه دعايشان مستجاب مىگردد، و به واسطه ايشان است كه خداوند
بلا را از آنها برمىگرداند، و به واسطه ايشان است كه رحمت خدا از آسمان فرود
مىآيد.
و اين است اوّل آنها ـ و اشاره كرد با دستش به حسن، و پس از آن اشاره كرد با دستش
به حسين عليهما السلام، و سپس رسول خدا ـعليه و آله السّلامـ فرمود:امامان از
اولاد او .»
از آنجائى كه كتاب «جامعه» غالباً در احكام حلال و حرام بوده است، و كتاب جفر در
استخراج وقايع با كلّيّات رموز، و مصحف فاطمه براى ذكر وقايع و حوادث آينده به
خاطر تسلّى حضرت زهراء ـ سلامالله عليهاـ مىتوان حدس زد كه: اين مطالب را
حضرت امير به دستور پيامبر در مصحف فاطمه ـ سلام الله عليهم اجمعينـ كتابت
نمودهاند.
شيخ محمّد جواد مَغْنِيّه درباره مصحف فاطمه بحثى مفصّل مىكند و از اشتباه عمدى و
نسبتهاى ناروائى كه علماى عامّه غالباً به شيعه مىدهند، و در اينجا از تشابه
اسمى مصحف سوء استفاده نموده، به شيعه نسبت دادهاند كه: مراد از مصحف فاطمه،
قرآنى است كه او داشته است غير از قرآن متعارف، بسيار رنج برده است و اثبات
كرده است كه تحريف قرآن گرچه به كلمه يا حرف واحدى باشد، چه از ناحيه زيادتى، و
يا نقصان، و يا تغيير در نزد شيعه و علماى شيعه محكوم است؛ و بالأخصّ مطالب شيخ
أبُوزُهْرَه عالم سنّى مذهب مصرى معاصرش را مورد خطاب قرار داده و مستدلاّ
اتّهامات وى را دفع مىنمايد، در خاتمه آن مىگويد : أبُوزُهْرَه در كتاب
«المَذَاهب الإسْلاميّة» ص 21 تصريح كرده است كه: آن خلافى كه نتيجه استنباط
باشد محمود العاقبة و حسن النّتيجه مىباشد. بنابراين آيا اين حُسْن اختصاص به
طائفهاى غير از طائفه ديگر دارد؟!
و پس از آن مىگويد: و بعد از اين درنگ كوتاه با شيخ أبوزُهره برمىگرديم به سوى
بحث از مصحف فاطمه، زيرا كه در اخبار اهل البيت ذكر آن و تفسير آن وارد شده
است، كه آن از املاء رسول خدا بر على بوده است.
امام صادق عليه السلام گويد: عِنْدَنَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ، أمَا وَاللهِ مَا
فِيهِ حَرْفٌ مِنَ الْقُرْآنِ، وَلَكِنّهُ مِنْ إمْلاءِ رَسُولِ اللهِ وَ خَطّ
عَلِىّ.
سيّد امين در «اعيان» قسم اوّل از ج 1، ص 248 مىگويد: نفى امام صادق از اينكه در
آن چيزى از قرآن نبوده است به جهت آن است كه: نام آن «مصحف فاطمه» مىباشد. اين
نام چون مُوِهِم آن است كه: اين مصحف يكى از مصاحف شريفه بوده باشد لهذا امام
نفى اين ايهام را كرده است.
و در كتاب «كافى» آمده است كه: منصور نامهاى نوشت و از فقهاى مدينه در مسألهاى
از زكاة سؤال كرد؛ هيچ يك از آنها نتوانست پاسخ آن را بدهد مگر امام صادق. و
چون از وى سؤال شد: از كجا اين مسأله را به دست آوردى؟! گفت: از كتاب فاطمه.
(108)
بنابراين مصحف فاطمه كتابى مستقل بوده است، و قرآن نبوده است. عليهذا نسبت تحريف
به اماميّه بر اساس قولشان به مصحف فاطمه، جهل و افتراء مىباشد.
و سزاوار آن است كه نسبت اين قول را به كسانى داد كه گمان دارند: عائشه داراى
قرآنى بوده است كه در آن زيادتهايى از اين قرآن بوده است.
جلال الدين سُيوطى در كتاب «إتْقان» ج 2، ص 25، طبع حجازى قاهره بدين حروف تنصيص
دارد : قَالَتْ حَمِيدَةُ بِنْتُ أبِى يُونُسَ: قَرَأ أبِى وَ هُوَ ابْنُ
ثَمَانِينَ سَنَةً فِى مُصْحَفِ عَائشَةَ: «إنّ اللهَ وَ مَلَئكَتَهُ يُصَلّونَ
عَلَى النّبِىّ يَا أيّهَا الّذينَ آمَنُوا صَلّوا عَلَيْهِ وَسَلّمُوا
تَسْلِيماً وَ عَلَى الّذِينَ يُصَلّونَ الصّفُوفَ الاُولَى.»
«حقّاً خداوند و فرشتگان او درود مىفرستند بر پيغمبر؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد
درود بفرستيد بر او و تسليم صرف او باشيد، و درود بفرستيد بر كسانى كه در صفهاى اول
نماز مىخوانند.»
(109)
آيا نمىبينى چگونه سنّيها غيرخودشان را متّهم مىكنند به اتّهامى كه خودشان بدان
سزاوارترند به تمام معنى الكلمه؛ همان طور كه در مسأله جفر و مسأله إيحاء و
الهام همين اتّهامات و اولويّتها بر خودشان أقرب و أنسب مىباشد؟!
و در پايان، غرض من در اين فصل، و در فصول سابقه اين بود كه: با حساب ارقام و عدد
شمارى ثابت نمايم كه: چيزى نزد شيعه اماميّه نيست مگر آنكه اصل آن به طور تفصيل
يا اجمال در نزد اهل سنّت وجود دارد، يا منطوقاً و يا مفهوماً، و بنابراين وجهى
براى طعن أبُوزُهْره و متقدّمين بر او و متأخّرين از او به نظر نمىرسد مگر
تعصّب و تأكيد بر انقسام و افتراق .
مرحوم مَغْنيّه اينجا در تعليقه مىگويد: من چون در هنگام تحرير اين كتاب براى
تعيين مصادر از كتابخانههاى تجارتى و غير آنها بحث و تفتيش به عمل مىآوردم،
به دست من كتابى رسيد كه اسمش «حَرَكَاتُ الشّيعَةِ الْمُتَطَرّفِينَ وَ
أثَرُهُمْ فِى الْحَيَاةِ الاجْتِمَاعِيّةِ وَ الأدَبِيّةِ لِمُدُنِ الْعِرَاقِ
إبّانَ الْعَصْرِ الْعَبّاسِىّ الأوّل» بود، و مؤلّفش محمّد جابر عبدالْعَال
مدير الشّئون الاجتماعيّة بجامعة قاهره بود. او در اين كتاب عيناً مانند شتر شب
كور كه به راه افتد و پيوسته زمين خورد و برخيزد در اين كتاب شب كور و هرزهرو
گرديده بود. تمام اين كتاب را مشحون به كذب و افتراء نموده بود كه البتّه اين
مقام و شأن دروغ و اتّهام از بسيارى از اسلاف و نياكان وى به او رسيده است.
وليكن گفتارى را كه در مقدّمه آورده بود، و از فَلَتَاتِ قَلَمش تراوش كرده و
بخواهى و نخواهى ذكر كرده بود اين بود كه: «إنّنَا نَعَلْمُ أنّ بَيْنَ أهْلِ
السّنّةِ مَنْ تَعَصّبَ عَلَى الشّيَعَةِ وَ أمْعَنَ فِى ذَلِكَ إمْعَاناً
جَعَلَهُ يَرْمِيهِمْ دُونَ تَثَبّتٍ بِاتّهَامَاتٍ يتبَيّنُ لِذِى الْعَيْنِ
الْبَصيرَةِ أنّهَا بَاطِلَةٌ أمْلاَهَا التّعَصّبُ وَالتّشَاحُنُ
الْمَذْهَبِىّ».
(110)
«ما حقّاً و تحقيقاً مىدانيم كه در ميان اهل سنّت كسانى هستند كه بر عليه شيعه
تعصّب ورزيدهاند و به قدرى در اين امر مبالغه كرده و به نهايت رسيده و راه دور و
درازى را پيمودهاند كه بدون تحقيق و تفحّص و تَثَبّت، آنان را به اتّهاماتى متّهم
ساختهاند كه براى هر چشم بينائى روشن است كه آنها اتّهامات باطلى مىباشد كه از
روى تعصّب و كينه مذهبى املا گرديده است.»
مستشار عبدالحَليم جُنْدى نيز گويد: و از ميراث علمى نزد شيعه كتابى است كه مَصْحف
فاطمه ناميده مىشود. از حضرت صادق حديث كردهاند چون از مصحف فاطمه از او سؤال
شد، گفت: إنّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ
يَوْماً وَ كَانَ قَدْ دَخَلَهَا حُزْنٌ عَلَى أبِيهَا. وَ كَانَ جِبْرِيلُ
يَأتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءهَا وَ يُطَيّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا بِمَا
يَكُونُ بَعدَهَا فِى ذُرّيّتِهَا، وَ كَانَ عَلِىّ يَكْتُبُ ذَلِكَ. فَهَذَا
مُصْحَفُ فَاطِمَةَ!
بنابراين، اين مصحف، مصحفى به معنى خاص آن نمىباشد كه مراد كتاب الله تعالى باشد،
بلكه آن عبارت است از يكى از مُدَوّنات.
(111)