شيخ محمّد جواد مَغْنِيّه در كتاب «الشّيعة و التشيع» آورده است: الْجَفْر:
در بعضى از مؤلّفات سنّت و شيعه وارد است: كه علم جفر در نزد اهل بيت بوده است، و
امامان ايشان آن را از هم، يكى پس از ديگرى به ارث مىبردند، تا برسد به جدّشان
رسول اعظم صلى الله عليه وآله . و از كتب اهل سنّت كه در آن علم جفر ذكر گرديده
است «مَوَاقِفِ» إيجى است كه جُرْجَانى حَنَفى آن را شرح نموده است، و ديگر
«فُصُول المُهِمّه» ابن صَبّاغ مالكى است و أبو العلاء مُعَرّى در اينجا
گويد...
(در اينجا مرحوم مغنيه دو بيت او را كه ما از «اعيان الشيعة» در صفحه 195 نقل
كرديم آورده است و پس از آن گويد:) و افرادى از سنّت و شيعه اين را نفى
نمودهاند و معتقد نشدهاند كه: چيزى به اسم جفر در نزد اهل بيت و در نزد غير
ايشان وجود داشته است.
علم جفر كدام است؟
كسانى كه قائل به وجود جفر شدهاند در تفسير معنى آن با هم اختلاف كردهاند:
بعضى گفتهاند: جفر عبارت است از: نوعى علم حروف كه از آن شناسائى و علم وقايع و
حوادث در زمان مستقبل را استخراج مىكنند.
و بعضى گفتهاند: جفر كتابى است از پوست
(50)
كه در آن بيان حلال و
حرام و اصول احتياجات مردم از احكامى كه در آن صلاح دينشان و دنيايشان مىباشد
(51)
وجود دارد.
و بنابراين اصولاً جفر ربطى و اتّصالى با علم به غيب ندارد.
و طرفه آن است كه: عالم كبيرى از علماء حنفى كه شريف جُرجانى باشد قائل به اوّل
است؛ وى مىگويد: جفرى كه نزد اهل البيت مىباشد علمى است كه از آن استخراج
حوادث غيبيّه مىگردد.
و عالمى كبير از علماء اماميّه كه سيّد محسن امين باشد قائل به دوم است و او
مىگويد : جفر علم حلال و حرام است فقط.
جُرْجانى در كتاب «مَواقِف» و شرح آن ج 6، ص 22 عين اين عبارت را ذكر كرده است:
«جفر و جامعه دو كتاب مىباشند براى على رضى الله عنه ؛ و در آنها بر طريقه علم
حروف، حوادث تا انقراض عالم ذكر گرديده است، و أئمّه معروف و مشهور از اولاد وى
آنها را مىدانستند و بدانها حكم مىكردند.»
و سيّد محسن امين در كتاب «نَقْضُ الْوَشِيعَة» ص 295 گويد: جفر علمى از علوم نيست
اگر چه بسيارى توهّم نمودهاند، و مبنى بر جداول حروف نمىباشد. در اين مورد نه
خبرى وارد گرديده است و نه روايتى (تا آنكه مىگويد) وليكن مردم در تفسير آن
گشادبازى نمودهاند و راجع به آن مطالبى را گفتهاند كه به مستندى استناد
ندارد، همانطور كه شأن و حال مردم در اين گونه امور اين گونه مىباشد.
و در «اعيان الشّيعة» قسم اوّل از ج1، ص 249 طبع 1960 گويد: ظاهر از اخبار آن است
كه : جفر كتابى است كه در آن علوم نبويّه است از حلال و حرام و آنچه مردم در
احكام دينشان و صلاح دنياشان بدان نيازمند مىباشند.
(52)
سيّد امين كه اماميّه جمعاً به علمش و دينش وثوق دارند جفر را به معنى علم غيب
ازاهل بيت نفى مىكند، و عالمى عظيم از حَنَفيها اثبات مىنمايد و مىگويد:
«عِنْدَهُمْ عِلْمُ مَا يَحْدُثُ إلَى انْقِرَاضِ الْعَالَمِ.»
و از اينجا روشن شد كه: گفتار شيخ ابوزُهره و غير او از كسانى كه قول به جفر را از
اختصاصات اماميّه دانستهاند و بدانها نسبت دادهاند كه: ايشان چنين مىدانند
كه: اهل بيت از علم جفر استخراج علم غيب مىكنند، و امثال اين مطالب را كه غير
اماميّه از فرق اسلاميّه إدّعا مىكنند و به اماميّه نسبت مىدهند، منظورى
ندارند مگر آنكه تشنيع و تعييب كنند و باد فتنه و فساد برانگيخته هوا را غبار
آلود، و آب را گلآلود نمايند. همين طور است گفتارشان در دعوى تحريف قرآن، و
نقص از آن، و دعواى وَحْى و إلهام به امامان.
و به همه اين سخنان اضافه كن كه مسأله جفر از اصول دين و از اصول مذهب نزد اماميّه
نيست، بلكه تنها يك امر نقلى مىباشد به تمام معنى الكلمه مانند مسأله رجعت، هر
كس برايش ثابت شود ايمان مىآورد و هر كس برايش ثابت نشود آن را ردّ مىنمايد.
و وى در هر دو حال مسلمان سنّى است اگر سنّى باشد و مسلمان شيعى است اگر شيعه
باشد.
(53)
در آنچه آية الله سيّد محسن امين و شيخ محمد جواد مَغْنِيّه، علم جفر را به معنى
خصوص علم غيب به طريق استكشاف نسبت به مواقع و وقايع آتيه نفى نمودهاند ـ
البته دانستيم كه: در «اعيان الشّيعة» علم به اخبار از بعض حوادث آينده را
ضميمه مىكند، ولى در «نقض الوشيعة» بنابر نقل مغنيّه آن را يكسره انكار
مىنمايد ـ مواضعى از محلّ تأمّل و اشكال وجود دارد، و ما قبل از آنكه آن مواضع
را مشخّص سازيم لازم است به كلام مَغْنِيّه درباره علوم امام گوش فرا دهيم، و
سپس اشكالات آن را بيان كنيم و پس از آن به اشكال در مورد بحث كه مسأله جفر است
بپردازيم:
مغنيّه در كتاب «الشّيعة و التّشيّع» در بحث از علوم امام پس از مختصرى گفتار
مىفرمايد :
شريف مرتضى در «شافى» ص 188 با عبارتى بدين نصّ مىگويد: «مَعَاذالله كه ما براى
امام علمى را از علوم ايجاب كنيم مگر آنچه را كه ولايتش اقتضا كند و احكام
شرعيّه بدان مستند گردد. و علم غيب از اين امور خارج مىباشد.»
و در ص 189 مىگويد: «بر امام واجب نيست كه علم صنايع و حرفهها و فنون را بداند و
آنچه را كه نظير اين امور مىباشد از آنچه تعلّقى به شريعت ندارد. اين امورى
است كه مربوط به صاحبانش مىباشد. آنچه بر امام واجب است آن است كه: احكام را
بداند و در دانستن آن مستقل باشد و در معرفت آنها نيازى به غير نداشته باشد؛ به
علّت آنكه وى پاسدار و برپادارنده و صاحباختيار اقامه احكام و تنفيد احكام
است.»
و طوسى در «تَلْخيص الشّافى» مطبوع با أصل «شافى» در ص 321 گويد:
«واجب است امام عالم باشد به علمى كه حكم در آن لازم است، و واجب نيست كه عالم باشد
به آنچه كه نظر وى بدان تعلّق نمىگيرد.» مثل شئونى كه اختصاص به او ندارد و در آن
شئون به او مراجعه نمىشود.
و اينها تماماً با گفتار شيعه اماميّه تطبيق دارد كه: امام بندهاى از بندگان
خداست و بشرى است در طبيعت خود و صفات خود، و فرشته نيست و پيامبر نيست. و اما
رياست عامّه دينى و دنيايى بيشتر از علم به احكام شريعت را نمىخواهد، و سياست
شئون عامّه بيش از آن را اقتضا ندارد.
و چگونه به شيعه اماميّه گفتار به آنكه أئمّه ايشان علم غيب مىدانند را مىتوان
نسبت داد در حالى كه ايشان به كتاب الله ايمان دارند و قول خدا را كه از
پيامبرش حكايت مىكند تلاوت مىنمايند كه: «وَ لَوْ كُنْتُ أعْلَمُ الْغَيْبَ
لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ» .
(54)
«اگر من چنين بودم كه غيب
مىدانستم البته در فراگيرى و جمع آورى خير، زياد مىكوشيدم .»
و قول خدا: إنّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ.
(55)
«غيب فقط مختصّ خداست.»
و قول خدا: قُلْ لاَيَعْلَمُ مَنْ فِى السّمَوَاتِ وَ الأرْضِ الْغَيْبَ إلاّ
اللهُ .
(56)
«بگو: در آسمانها و زمين كسى كه غيب را بداند جز خدا
كسى نيست.»
و شيخ طبرسى در «مجمع البيان» در تفسير آيه 123 از سوره هود: وَلِلّهِ غَيْبُ
السّمَوَاتِ وَ الأرْضِ «و از براى خداست فقط غيب آسمانها و زمين.» مىفرمايد:
«به شيعه اماميّه ستم روا داشته است كسى كه بديشان نسبت دهد كه: امامان علم غيب
مىدانند. و ما سراغ نداريم احدى از آنان را كه براى احدى از خلايق جايز بداند
كه: او را به علم غيب توصيف نمايند .
و اما آنچه از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده و خاصّه و عامّه آن را روايت
نمودهاند از إخبار به امور غيبيّه در خطبههاى مَلاحِم و غيرها مثل اشاره به
صاحب الزّنْج و به آنچه به امت بزودى در آتيه از بنىمروان مىرسد، و نظير اين
گونه امورى كه او و أئمّه هُدَى از اولاد او خبر دادهاند، اينها اخبارى است كه
از پيغمبر صلى الله عليه وآله تلقّى شده است از آن خبرهائى كه خداوند او را
بدانها مطّلع نموده است. بنابراين معنى ندارد به كسانى كه آنها را از امامان
روايت نمودهاند نسبت داده شود كه: آنها بايد معتقد باشند كه أئمّه عالم به غيب
هستند. وَ هَلْ هَذَا إلاّ سَبّ قَبيحٌ وَ تَضْلِيلٌ لَهُمْ، بَلْ تَكْفِيرٌ،
لاَيَرْتَضِيهِ مَنْ هُوَ بِالْمَذَاهِبِ خَبِيرٌ، وَ اللهُ هُوَ الْحَاكِمُ وَ
إلَيْهِ الْمَصِيرُ.»
و اگر فرض شود كه: خبرى يا گفتارى نسبت علم غيب را به أئمّه مىدهد بايد آن را طرح
و ردّ نمود به اتفاق مسلمين.
امام رضا عليه السلام مىفرمايد: «لاَ تَقْبَلُوا عَلَيْنَا خِلاَفَ الْقُرآنِ؛
فَإنّا إنْ تَحَدّثْنَا حَدّثْنَا بِمُوافَقَةِ الْقُرْآنِ وَ مُوَافَقَةِ
السّنّةِ. إنّا عَنِ اللهِ وَ عَنِ رَسُولِهِ نُحَدّثُ، وَ لاَ نَقُولُ: قَالَ
فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ.
فَإذَا أتَاكُمْ مَنْ يُحَدّثُكُمْ بِخِلاَفِ ذَلِكَ فَرُدّوهُ! إنّ لِكَلاَمِنَا
حَقِيقَةً، وَ إنّ عَلَيْهِ لَنُوراً؛ فَمَا لاَ حَقِيقَةَ لَهُ وَ لاَ نُورَ
عَلَيْهِ فَذَاكَ قَوْلُ الشّيْطَانِ.»
«نپذيريد مطلبى را كه بر عهده ما باشد خلاف قرآن! به سبب آنكه ما اگر حديثى بيان
نمائيم آن حديث را موافق قرآن و موافق سنّت بيان مىنمائيم. ما از خدا و از رسول او
حديث مىكنيم و نمىگوئيم: فلان و فلان گفت.
بنابراين زمانى كه كسى به حضور شما بيايد و به خلاف اين منهاج، حديثى بيان كند آن
را رد كنيد! البته براى كلام ما حقيقتى است، و بر كلام ما نورى احاطه دارد، پس
اگر چيزى داراى حقيقت نبود و بر آن نورى گسترده نبود آن كلام، گفتار شيطان
است.»
و با كلامى كه بدان سخن تمام گردد، در عقيده شيعه، علوم أئمّه و تعاليمشان محدود
است به كتاب الله و سنّت پيمبرشان، و از امام اول تا امام دوازدهمينشان هر يك
احاطه شامله كامله به يكايك از آنچه در اين دو اصل وارد شده است دارند از ألِفْ
تا ياء به طورى كه از علم ايشان معنى آيهاى از آيات قرآن حكيم تنزيلاً و
تأويلاً كم نمىباشد، و چيزى از سنّت رسول الله قولاً و فعلاً و تقريراً
فروگذار نمىباشد. و چقدر از جهت فضل و علم كفايت مىكند كسى كه احاطه به علوم
كتاب و سنّت داشته باشد!
اين منزله و مرتبهاى است كه بدان بالا نمىرود و بالا نخواهد رفت و در آن مقام و
منزلت متمكّن نمىگردد احدى غير از ايشان و از اين جهت است كه آنها همگى پيشواى
مردماند پس از جدّشان حضرت رسول اكرم.
البتّه اهلالبيت علوم كتاب و سنّت را فهميدهاند و حفظ نمودهاند تماماً از رسول
خدا همچنانكه رسول خدا گرفت و حفظ كرد از جبرائيل، و همچنانكه حفظ كرد جبرائيل
از خدا، و فرقى أبداً در ميان نيست مگر به واسطه فقط لاغير. و شاعر امامى مذهب
اين را به نظم آورده و گفته است:
إذَا شِئْتَ أنْ تَبْغِى لِنَفْسِكَ مَذْهَباً
يُنَجّيكَ يَوْمَ الْبَعْثِ مِنْ لَهَبِ النّارِ
فَدَعْ عَنْكَ قَوْلَ الشّافِعِىّ وَ مَالِكٍ
وَ أحْمَدَ وَالْمَرْوِىّ عَنْ كَعْبِ أحْبَارِ
وَ وَالِ اُنَاساً عِلْمُهُمْ وَحَدِيثُهُمْ
رَوَى جَدّنَا عَنْ جَبْرَئيلَ عَنِ الْبَارِى
1ـ «اگر مىخواهى كه براى خودت مذهبى را بجوئى كه تو را در روز رستاخيز از فوران
آتش دوزخ نجات بخشد.
2ـ از خودت گفتار شافعى و مالك و احمد و آنچه را كه از كعب الأحبار روايت شده است
دور كن.
3ـ و ولايت مردمى را بگزين كه علمشان و حديثشان روايت جدّ ما از جبرائيل از حضرت
بارى است.»
على علمش را از پيغمبر گرفت و حَسَنَيْن از پدرشان گرفتند، و علىّ بن الحسين از
پدرش گرفت و هكذا هر امامى علم خود را از امامى گرفت. و اصحاب سيره و تاريخ
نويسان روايتى ننمودهاند كه احدى از أئمّه دوازده گانه علمشان را از يكى از
اصحاب و يا از يكى از تابعين و يا غير او أخذ كرده باشند. بنابراين تحقيقاً
مردم علمشان را از أئمّه گرفتهاند و أئمّه از احدى نگرفتهاند.
حضرت امام صادق عليه السلام مىگويد: عَجَباً لِلنّاسِ يَقُولُونَ: أخَذُوا
عِلْمَهُمْ كُلّهُ عَنْ رَسُولِ اللهِ، فَعَمِلُوا وَاهْتَدَوْا، وَ يَرَوْنَ
أنّا أهْلُ بَيْتٍ لَمْنَأخُذْ عِلْمَهُ وَ لَمْنَهْتَدِ بِهِ، وَ نَحْنُ
أهْلُهُ وَ ذُرّيّتُهُ؛ فِى مَنَازِلِنَا اُنْزِلَ الْوَحْىُ، وِ مِنْ
عِنْدِنَا خَرَجَ الْعِلْمُ إلَى النّاسِ . أفَتَرَاهُمْ عَلِمُوا وَ
اهْتَدَوْا، وَ جَهِلْنَا وَضَلَلْنَا؟!
«اى شگفتا از مردم! مىگويند: ايشان تمامى علمشان را از رسول الله أخذ نمودهاند!
پس بدان عمل كردند و راه يافتند؛ و چنين بينند كه: ما اهل بيتى هستيم كه علم او را
اخذ ننمودهايم و به واسطه او راه نيافتهايم، با وجود آنكه ما اهل او و ذُرّيّه او
هستيم، و وحى در منزلهاى ما نازل شده است، و از نزد ما علم به سوى مردم روان گرديده
است. آيا تو چنين مىبينى كه: ايشان دانستند و هدايت شدند، امّا ما جاهل مانديم و
گمراه شديم؟ !»
و حضرت امام باقر عليه السلام مىگويد: لَوْ كُنّا نُحَدّثُ النّاسَ بِرَأيِنَا وَ
هَوَانَا لَهَلَكْنَا؛ وَلَكِنّا نُحَدّثُهُمْ بِأحَادِيثَ نَكْنِزُهَا عَنْ
رَسُولِ اللهِ، كَمَا يَكْنِزُ هَؤَلآءِ ذَهَبَهُمْ وَفِضّتَهُمْ.
«اگر ما به رأى خود و هواى خود براى مردم سخن مىگفتيم تحقيقاً هلاك گرديده بوديم؛
وليكن ما با آنها گفتگو مىنمائيم با احاديثى كه از رسول خدا جمع كرده و نگهدارى
نمودهايم همان طورى كه اين مردم طلايشان را و نقرهشان را حفظ نموده و اندوخته
مىكنند.»
و از اينجا روشن مىشود كه: جهل يا دَسْ وجود دارد در كلام آن كه مىگويد: شيعه
چنان مىدانند كه: علم أئمّه الهامى است و كسبى نيست؛ و برخى پا را از اين
فراتر نهاده و به شيعه نسبت دادهاند گفتار به اين را كه بر امامان وحى نازل
مىشود؛ و اين گفتار را علاوه بر آنچه از احاديث بيان نموديم، باطل مىكند آنچه
شيخ مفيد در كتاب «أوَائل الْمَقالاَت» فرموده است:
قَامَ الاتّفَاقُ عَلَى أنّ مَنْ يَزْعَمُ أنّ أحَداً بَعْدَ نَبِيّنَا يُوحَى
إلَيْهِ فَقَدْ أخْطَأ وَ كَفَرَ.»
(57)
«اجماع و اتّفاق بر آن استوار است كه: هر كس گمان كند كه بر احدى پس از پيمبر ما
وحى نازل مىشود، تحقيقاً خطا كرده و كافر شده است.»
اين بود كلام مَغْنِيّه كه از روى محبّت و دفاع از حريم تشيّع درباره علم امام
نگاشته است. وليكن نبايد اين محبّت و دلسوزى بجائى بكشد كه بعضى از سرمايههاى
اصيل امامان را به خاطر دفع كلام سُنّيان و إخماد نائره غوغا و صحنهسازى و
آشوبگرى آنان به خاك نسيان سپرد.
كلامى را كه مَغنيّه از أعلام نقل كرده است و خودش نيز بيانى در پيرامون آن دارد
بعضى از آنها صحيح و بعضى نادرست است.
زيرا اوّلاً گرچه علم امامان از پدرانشان اخذ شده است تا برسد به رسول اكرم صلى
الله عليه وآله و ايشان داراى علم اكتسابى بودهاند، ولى بدون شكّ اين علم با
علم وجدانى و درونى و لَدُنّى و ذاتى ايشان توأم بوده است، و تا آن علم نورى
باطنى در دل ندرخشد علم كسبى تنها به جائى نمىرساند.
آنان بشرند، و در غرائز و طبايع بشرند، ولى بشريّت جلوگير نمىشود از بروز
استعدادهاى ذاتى و علم واقعى كه از درون بجوشد؛ و ايشان را از روى اختيار ـنه
اضطرار و اجبارـ داراى ملكاتى و علومى بنمايد كه از دسترس عامّه بشر خارج است و
آن عبارت است از اطّلاع بر مغيبات و كشف اسرار و علم بر ضماير و نيّات و وقوع
حوادث و امثال ذلك.
وقتى ما بالوجدان اين گونه علوم را در ميان علماى بالله و بأمرالله كه در ميان ما
هستند، مشاهده كردهايم و مىكنيم، آيا سزاوار است كه درباره ايشان انكار كنيم،
فقط به جرم آنكه از اهل بيت مىباشند و علوم خود را از يكديگر اخذ نمودهاند؟!
اخذ هر امامى علوم خود را از امام پيشين امرى است مسلّم؛ ولى معنايش آن نيست كه:
يكايك از فروع جزئيّه را از اوّل كتاب طهارت تا آخر كتاب ديات، امام قبل براى
بعدى بيان نمايد، و جزئيّات علوم عقليّه و معارف الهيّه را به شمار آورد.
معنى آن اين است كه: امام پيشين به امام بعد از خود كلّيّات و اصول را مىدهد.
تفرّع فروع، و شرح و بسط و گسترش آن طبق حالات مختلفه خودشان و طبق استعداد و
لياقت محيط و اُمّتشان و طبق مقتضيات زمان و مكان راجع به انشاء خود آنهاست.
بنابراين وصول به جزئيّات از كلّيّاتِ كتاب و سنّت براى آنان مستلزم اعمال قوّه
عقليّه و ادراك قلبيّه است كه از آن تعبير به مشاهدات غيبيّه مىگردد، و اختصاص
به آنان دارد .
(58)
ما نمىگوئيم: اين براى ساير افراد بشر محال است، وليكن مىگوئيم: غالب بلكه
اكثريّت افراد اين راه را نمىپيمايند و استعدادات قلبيه ايشان براى كشف غيب
مختفى مىماند، وليكن ايشان اين راه را پيمودهاند و در رأس قرار گرفتهاند و
داراى مقام صدارت و پيشوائى و امامت گشتهاند. افراد ديگر هم اگر بخواهند راه
را طى كنند راه خدا بسته نيست، و به همان محلّ و منزلى مىرسند كه آنان
رسيدهاند، گرچه مقام امامت و جلودارى مختصّ به ايشان است و قابل زوال نيست و
قابل تغيير و تبديل نمىباشد.
ثانياً شما درباره امامانى كه در سنّ كودكى به امامت رسيدهاند و روزها و شبهاى
درازى را در طول عمر خود با پدر أمْجدشان صرف ننمودهاند چه مىگوئيد؟! درباره
امام زمان طفل چهار ساله كه پدر خود را از دست داد چه مىگوئيد؟! آيا مىگوئيد:
در هر لحظه از بَدْوِ تولّد او تا زمان رحلت خويشتن دائماً در گوش او مىگفت:
قال أبِى عَنْ جَدّى ... عَنْ رَسُول الله كذا؟! اگر امام دويست سال هم عمر كند
و فرزندش حيات داشته باشد اين مسائل جزئيّه كه پايان ندارد و خاتمه پيدا
نمىكند.
شما درباره حضرت امام محمّد تقى عليه السلام چه مىگوئيد؟! آن امام در وقت ارتحال
پدر أمْجَدش هفت ساله يانه ساله بود، و اضافه كنيد كه: حدود دو سال هم كه حضرت
امام رضا عليه السلام در سفر بودند و رابطه ظاهرى در ميان نبود؛ بنابراين حضرت
جواد الأئمّه عليه السلام فقط پنج سال يا هفت سال پدر را ادراك كرده است.
شما در جواب اين مهم مىگوئيد: علوم آنان علوم لَدُنّيّه مىباشد. امام حضور و
غيبت ندارد، همان كودك چهار ساله و يا كودك پنج يا هفت ساله به واسطه انكشاف
حقايق توحيد و معرفت در دل او مىتواند امام امّت گردد، و پيشوا و مقتداى
پيرمردان هشتاد و نود سالهاى شود كه مسلّماً فاقد اين درجه از توحيد و معرفت
وسعه و إحاطه كلّيّه مىباشند، و إلاّ تقدّم مفضول بر أفضل صورت مىگيرد و
اشكال شما به ابْن أبِى الْحَديد كه: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الّذِى قَدّمَ
الْمَفْضُولَ عَلَى الأفْضَل بىرنگ خواهد شد.
اين جواب اختصاص به امامزمان و حضرتجواد ـ عليهما افضل الصّلوة والسّلامـ ندارد،
درباره جميع امامان از اين قرار است. پس امامان داراى علم كَسْبى و داراى علم
لَدُنّى و غير اكتسابى مىباشند.
ثالثاً آيات قرآن كه علم غيب را منحصر در خدا مىداند بجاى خود محفوظ است، وليكن
مقصود استقلال است، ولى اگر خدا به غير خود از جهت ظهور و مظهريّت عطا كند و
استقلالى در ميان نباشد چه اشكالى را در برخواهد داشت؟!
رابعاً دأب شيعه و امامان شيعه اين بوده است كه: آيات قرآن همه را با هم
مىنگريستند و عامّ و خاصّ آنها را ملاحظه مىنمودند. آيات حصر علم غيب در خدا
عموميّت دارد، ولى آيه:
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَيُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أحَداً إلاّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ
رَسُولٍ فَإنّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً.
لِيَعْلَمَ أنْ قَدْ أبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبّهِمْ وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ
وَ أحْصَى كُلّ شَىْءٍ عَدَد
(59)
خاصّ است و عموم آنها را
تخصيص مىزند، و مُفاد و نتيجهاش اين مىشود كه: خداوند عالم غيب است و بر غيب
خود كسى را مطّلع نمىگرداند مگر آن رسول مورد پسند خود را كه از غيب خود به وى
خبر مىدهد.
و چون اين آيه در مورد هر رسولى و هر نبيّى تخصيص خورد و شما هم مىگوييد: تمام
صفات انبياء و علوم مرسلين براى أئمّه دوازدهگانه شيعه ثابت است و فقط عنوان
نبوّت در ميان نيست، در حديث مُجْمَعٌ عَلَيه بين فريقين: أنْتَ مِنّى
بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَى إلاّ أنّه لاَ نَبِىّ بَعْدِى «اى على نسبت
تو با من مانند منزله هارون است با موسى مگر درجه نبوّت كه پس از من پيغمبرى
نمىباشد» در اين صورت تمام مقامات و درجات پيامبران بجز خصوص عنوان مَنْصَب
نبوّت براى اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت است، و به اتّفاق و اجماع علماى شيعه
جميع مزايا و علوم و درجات و منزلههاى اميرالمؤمنين عليه السلام براى جميع
ائمّه طاهرين عليهم السلام ثابت است، و از مهمترين منازل و درجات، علم به غيب و
كشف اسرار الهيّه و اطلاع بر مخفيّات و علوم ربوبى توحيدى است كه ساير مكاشفات
مثاليّه را زير نگين دارد.
ما در جلد يازدهم و دوازدهم «امام شناسى» از دوره علوم و معارف اسلام، فقط در علم
اميرالمؤمنين عليه السلام بحث نمودهايم و علوم غيبيّه آن حضرت تمام مجلّد
دوازدهم را استيعاب كرده است؛ و از اوّل كتاب تا صفحه 147 كه درس 166 تا 170 را
شامل مىگردد، فقط در پيرامون تفسير همين آيه مباركه:
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَيُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أحَداً إلاّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ
رَسُولٍ مطالب غير قابل انكارى را درباره علوم غيبيّه مولانا اميرالمؤمنين ـ
عليه أفضل صلوات المَصلّين ـ ذكر نمودهايم.
اين راجع به علوم امام و علم اميرالمؤمنين عليه السلام به طور كلّى. و اما راجع به
خصوص علم جفر كه ايشان به پيروى صاحب «اعيان الشّيعة» آن را در علم حلال و حرام
و مصالح دنيوى و امور اخروى منحصر كردهاند، و اكتشافات غيبيّه را از آن
زدودهاند، اين هم بدون وجه است. و در پاسخ از مطالب صاحب «اعيان الشيعة» و
ايشان كه عباراتشان مفصّلاً ذكر شد بايد گفت:
چرا ما علم جفر را به معنى اكتشاف از حوادث و وقايع آينده و اطلاع از مغيبات از
راه بسط حروف به طريقى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به حضرت اميرالمؤمنين
عليه السلام آموخته باشند انكار كنيم؟! و آن را علمى مستقل و كامل ـ نه مانند
جفرى كه امروزه مشهور است ـ ندانيم؟! امّا در مقام ثبوت، قاعده امكان عقلى آن،
به قانونِ كُلّمَا قَرَعَ سَمْعَكَ مِنَ الغرائب فَذَرْهُ فِى بُقْعَةِ
الإمْكَانِ مَا لَمْيَذُدْكَ عَنْهُ قَائمُ الْبُرْهَانِ .
(60)
«هر چه به گوش تو بخورد، آن را در بوته امتناع قرار مَده بلكه در محلّ امكان بگذار،
تا وقتى كه برهان قاطع، تو را از امكان آن منع ننمايد.»
و اما در مقام اثبات، آيا اين همه دليل نقلى كافى نيست؟!
كلام إيجى كه از محقّقين متكلّمين عامّه است در كتاب «مواقف» و كلام محقّق عاليقدر
ميرسيّدشريف جرجانى در «شرح مواقف» كه صريحاً اذعان مىدارد كه: جفر و جامعه دو
كتاب على عليه السلام بودهاند و در آنها بر طريقه علم حروف، حوادث جهان تا
انقراض عالم ذكر شده بود، و امامان معروف و مشهور از اولاد على آن دو را
مىشناختهاند و بدان حكم مىنمودند ـ و اين مرد بزرگ از متكلّمين عامّه بوده و
در تتّبع و اطلاعات و ادبيّات عرب داراى بهترين حاشيه بر كتاب «مطوّل» تفتازانى
است ـ آيا شهادت چنين مردى كافى نيست؟! شهادت كسى كه خواجه حافظ شيرازى شيعه ما
كه افتخار جهان اسلام و تشيّع است شاگرد او بوده، و مرتّباً به درس وى حضور
مىيافته است.
(61)
آيا شهادت ابن صَبّاغ مالكى در كتاب نفيس و ارزشمند «الفُصُول المُهِمّة» كه تا به
حال يكى از مصادر مهمّه منقولات علماى بزرگ شيعه مىباشد كافى نيست؟!
آيا دلالت نيمى از اخبار كثيره كه در اين باره وارد شده است، و ما از «بصائر
الدّرجات» صَفّار به نقل مجلسى ذكر نموديم، و در آنجا حضرت امام رضا عليه
السلام صريحاً مىنويسند كه: «جَفْر و جامعه دلالت دارند بر عدم تماميّت و به
سر نگرفتن ولايت عهد» كافى نيست؟ !
آيا كلام مفصّل «كشف الظّنون» از يك مرد سنّى مذهب كه آن را بتمامه نقل نموديم
كافى نيست؟!
آيا كلام محمّد بن طَلْحه شافعى در كتاب «مَطَالِبُ السّؤول» كه از اعاظم علماى
اهل سنّت است و كلام وى را حتّى علماى شيعه مورد استدلال و شاهد قرار مىدهند؛
و از اين كتاب ارزشمند در مصنّفات شيعه مطالبى عالى و گرانقدر به چشم مىخورد،
كافى نيست؟!
آيا كلام ابن خلدون در مقدّمه خود كه آن را به طور تفصيل بيان كرديم و در آن
مىگويد : حضرت صادق عليه السلام بعضى از أقرباى خود را مانند يحيى بن زيد از
خروج منع نمودند و مصرع و مقتلش را به وى معرّفى كردند و او نشنيد و عصيان نمود
و خروج كرد و در جوزجان به قتل رسيد؛ و گفتار مفصّلى كه در شرح وقايع نظير اين
ذكر مىكند و مىگويد: اين مطالب از اهل بيت جاى شكّ و ترديد نيست، كافى نيست؟!
اينها همه از مصادر مهم و مُتقن و معروف و مشهور اهل سنّت است كه كلامشان براى
مورّخين واهل سير و متكلّمين حجّت است، تا چه رسد به صدها كتابى كه از شيعيان
به دست علماى ايشان تصنيف شده و در آن نام جفر را برده و در انتسابش به
اميرالمؤمنين عليه السلام ترديد نكردهاند.
كلام أبُوالْعَلاىِ مَعَرّى را ضمن دوبيتىاش ديديم كه: به عنوان دفاع از اهل بيت
و رفع تعجّب مُشكّكين چگونه مطلب را مبيّن و مدلّل مىسازد؛ با آنكه همه
مىدانيم: أبوالعلا مردى است در بحث سرسخت، و به زودى زير بار گفتار بدون برهان
و دليل نمىرود.
و چقدر ابن خلدون خوب مسأله را بدين چند كلمه مدلّل ساخته بود كه: وقتى ما
مىبينيم نظير اين اخبار از اقارب و ذرارى و مُنْتسبين به امامان شيعه و حضرت
صادق واقع شده و تحقّق آن مشهود گرديده است؛ چرا درباره خود آنها كه عين خاندان
رسالت و حقيقت اهل بيت مىباشند ترديد نمائيم؟!
در اين صورت به صاحب «اعيان الشّيعة» وَ مَنْ يَحْذُو حَذْوَهُ بايد گفت: استبعاد
شما بىمورد است و اگر شما هم مانند بعضى از تلامذه مرحوم آخوند ملاّ حسينقلى
همدانى آن عارف بزرگ در نجف به درس او مىرفتيد، باور كردن اين امور و نظير آن
براى شما سهل مىگشت . امّا نه تنها شما بلكه هر يك از علمائى كه از آن مَشْرب
إشراب نشدهاند، و به فقه و اصول و حديث و تفسير تنها قناعت ورزيدهاند، و
دلشان از انوار ملكوتى إشراب نگرديده، و عوالم غيب را خود شهوداً لَمْس و مَسّ
نكردهاند بدين درد مبتلا مىباشند.
مگر آنكه گرفتار بحث و نوشتار بعضى از علماى سنّى مذهب بشويد، و آنها طبق اين
گفتارتان از باب جدل بگويند: دليل بر حقّانيت ما اين است كه: در ميان ما عرفاى
بزرگ كه داراى شهود وجدانى و علوم غيبيّه بودهاند بسيار ديده شده و نامشان و
سيرشان و منهاجشان در كتب مسطور، و مكتبشان نيز امروز موجود است. و امّا شما
درباره امامان معصوم و پيشوايانى كه آنها را خليفه إلهيّه رسول اكرم مىدانيد،
قائل به انكشافات باطنى و علوم شهودى نمىباشيد، بنابراين علماى ما كه راه
عرفان را سير نمودهاند از امامان شما برتر و راقىتر مىباشند . در اينجاست كه
دست پاچه شده و با هزار و يك دليل اثبات علوم غيبيّه حتّى علم جفر را براى آنان
مىنمائيد تا از قافله عقب نمانيد! بارى اين گونه استدلالها مشام جان را معطّر
نمىسازد و تا براى شناخت امام عليه السلام خود مؤمن شيعه دست به سلوك عملى
نزند و در راه سير ايشان وارد نگردد مطلب براى او مبهم مىماند.
مرحوم سيّد محسن امين به درس آخوند حاضر نشده است، و خود از اين محروميّت اظهار
تأسّف مىكند. او در كتاب «مَعادِن الجَواهر» جلد چهارم ص 77 مىگويد: «سپس
خانهاى در محلّه حُوَيْش نجف اجاره كرديم و بدان انتقال يافتيم و شروع به درس
و تدريس نموديم، و همسايه ما شيخ ملاّ حسينقُلى همدانى فقيه و عارف و اخلاقى
مشهور بود.
من دو روز به درس او رفتم، و پس از آن ترك گفتم و بر دروس فقه و اصول يكسره روى
آوردم و سپس پشيمان شدم از آنكه تا آخر زمان حيات وى در درس اخلاقى او حاضر
نگشتم.
او رحلت كرد و ما در نجف اشرف بوديم، و جُلّ تلاميذ او عرفاء صالحين بودند و در
ميانشان به عكس آنان در اخلاق نيز يافت مىشدند؛ چون حكمت مانند آب باران است
چون ببارد بر درختى كه ميوهاش تلخ است ميوه تلختر مىگردد؛ و چون ببارد بر
درختى كه ميوهاش شيرين است شيرينتر مىشود.»
منظور آن نيست كه شاگردان آخوند، داراى جفر بودهاند و مغيبات را با آن كشف
مىنمودند؛ نه! بلكه شاگردان ممتاز او كه بر عالم مثال و عقل احاطه پيدا كرده
بودند همه امور در هر لحظه در دلشان حاضر بود و در برابر ديدگان بصيرتشان
مشهود. اين مقامى است كه جفر و رَمْل به گرد آن نمىرسد.
منظور آن است كه: با وجود إحاطه مثاليّه و إحاطه عقليّه براى سالك راه خدا، ديگر
براى او باور كردن أمثال جفر كارى است آسان و او أبداً دنبال دليل متقن و دندان
شكن نمىرود . در مراحل اوليّه ثبوتش براى وى حلّ گرديده است و براى اثباتش
همين قدر دلائل نقلى كافى است.
طرفه آنكه در همين ايّام يكى از اعاظم علماء
(62)
به ديدن حقير در شهر
مقدّس مشهد آمدند، و در ضمن سخن مطلبى ابراز نمودند كه جز اطّلاع بر سرائر و
امور غيبيّه مثاليّه براى آن محملى وجود نداشت.
توضيح آنكه: حقير در شهر شوّال 1413 هجريّه قمريّه مبتلا به سكته قلبى شدم و چهار
شب در بخش سى سى يو و نه شب در بخش عمومى بيمارستان قائم مشهد بسترى بودم تا
بحمدلله مرخّص كردند و به منزل آمدم و فعلاً كم و بيش به كارهاى علمى دست به
كار گرديدهام.
روزى يكى از علماء بزرگ به ديدن حقير آمدند فقط با يك نفر از طلاّب كه همراهشان
بود، و در بنده منزل هم غير از خود حقير و بنده زاده بزرگ: حاج سيد محمّد صادق
كسى نبود.
قبل از ابتلاى به بيمارى خداوند توفيق داده بود كه: شبها به تهجّد و قيام ليل
اشتغال داشتم؛ در بيمارى اين توفيق نبود؛ و پس از رجعت به منزل، با وجود بيدارى
قهرى ساعات متوالى در شبها، گويا به واسطه عدم همّت و نقصان اهتمام، اين امر
مهمّ مدّتى طبعاً ترك شده بود.
جناب معظّمله كه به ديدن حقير آمدند پس از مدّتى احوالپرسى و تعارفات معموله
بدون مقدّمه فرمودند:
در «بحارالأنوار» ديدهام كه: از امام روايت است كه: قِيَامُ اللّيْلِ يا صَلَوةُ
اللّيْلِ (فرمودند: من ترديد دارم و اينك درست به خاطر ندارم) مَطِيّةُ
اللّيْلِ. «قيام در شبها ـيا نماز در شبهاـ مركب راهوار شب براى حركت و وصول به
مقصود است.
(63)
»
بنده سكوت كردم و فقط گوش مىدادم، و گويا اين را ارشاد براى خود نگرفتم و تصميمى
براى ادامه نماز شب براى من پيدا نشد.
و چون باز از اين طرف و آن طرف سخن به ميان آمد فرمودند: در «بحارالأنوار» ديدهام
كه : قِيَامُ اللّيْلِ يا صَلَوةُ اللّيْلِ مَطِيّةُ اللّيْلِ.
و خداوند هم در قرآن مىفرمايد: إنّ نَاشِئَةَ اللّيْلِ هِىَ أشَدّ وَطْأً وَ
أقْوَمُ قِيلاً.
(64)
«تحقيقاً شب زندهدارى، گامى استوارتر و
گفتارى محكمتر را براى تو اى پيغمبر بهوجود مىآورد!»
و چون حقير مىدانستم كه: بنده زاده اهل تهجّد است، اين مطالب ايشان بدون مقدّمه و
سخن قبلى كه ابتداءً انشاء كردند براى تنبّه و بيدارى حقير است كه حتّى در حال
مرض و كسالت هم نبايد از اين امر مهمّ دست برداشت و آن را با ديده سُست و كم
أهمّيتى نظر نمود.
آيا در صورتى كه ما بالوجدان با چشم خود اين امر و نظير اين امور را مىنگريم، از
غيب و اطلاع بر سرائر و مخفيّات نسبت به پيشوايان دين و أئمّه طاهرين آنهم
مانند جفر كه امرى است معلوم، دچار شك مىگرديم؟!
بارى در اينجا كه مىخواهيم بحث خود را پيرامون كتاب جفر اميرالمؤمنين ـعليه أفضل
صلوات المصلّينـ خاتمه دهيم سزاوار است گفتار مُسْتشار عَبدالحَليم جُنْدى را
در اين باره ذكر نمائيم:
وى مىگويد: «امّا كتاب جفر منسوب به امام صادق ـ درباره آن ابنخلدون (متولّد در
سنه 732 هجرى و 1332 ميلادى و متوفّى در سنه 806 هجرى و 1406 ميلادى) مىگويد:
و بدانكه: كتاب جفر، اصل آن بدين طريق بوده است كه پيشواى زَيْدِيّه: هارون بن
سعيد بَجَلى، داراى كتابى بوده است كه آن را از جعفر الصادق روايت مىكرده است،
و در آن علم وقايع مستقبل براى اهل البيت به طور عموم، و براى بعضى از ايشان به
طور خصوص ذكر شده است.
آن إخبارها براى جعفر و نظاير وى از رجالات ايشان بر نهج كرامت و كشفى بوده است كه
براى امثال آنان واقع مىگرديده است.
آن كتاب به صورت مكتوبى نزد جعفر در پوست گوسالهاى بوده است كه هارون بَجَلى آن
را روايت كرده و نوشته، و نام آن را جَفْر گذارده است به اسم پوستى كه بر آن
نوشته شده بوده است. زيرا كه جفر در لغت به معنى صغير است (و چون روى پوست گاو
كوچك نوشته شده بود به آن جفر گفتند). و اين نام نزد ايشان عَلَم براى آن كتاب
شد.
و در آن كتاب تفسير قرآن است، و معانى باطن قرآن از غرائب معانى كه مروى از جعفر
صادق مىباشد. و اين كتاب فعلاً روايتش متّصل نيست، و خودش مشاهده نشده است.
فقط بعضى از مطالب نادره و شاذّهاى از آن به ظهور رسيده است كه دليلْ آن را
تأييد نمىكند.
و اگر هر آينه سندش به جعفر الصادق منتهى مىشد و به صحّت مىپيوست، مستند خوبى
بود . چه خود جعفر، و چه رجال از قوم جعفر، چرا كه ايشان اهل كرامات مىباشند.
و به روايت صحيحه به ما رسيده است كه: وى بعضى از أقرباء خود را از ورود در وقايعى
بر حذر مىداشت كه در آنها اقدام ننمايند. و امر چنان شد كه گفته بود. و روايات
بسيار است كه جفر غير از جامعه مىباشد؛ و بعضى گفتهاند: جفر از مؤلّفات على
است كه نبى بر او إملاء نموده است.
و جفر بر دو نوع بوده است: جفر أبيض و آن عبارت بوده است از ظرفى از پوست كه در آن
علم انبياء و وصيّين بوده است؛ و نيز كسانى از علماء بنىاسرائيل كه گذشتهاند.
و جفر أحْمَر و آن عبارت بوده است از علم حوادث و جنگها.
(65)
البتّه اين مؤلّف محترم، كتاب جفر را از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مىداند
و نسبت آن را به اميرالمؤمنين عليه السلام به قول خاصّى داده است. ولى همان طور
كه ديديم : از اميرالمؤمنين به آن حضرت به ارث رسيده است مانند بقيّه مواريث.
بايد دانست كه: صحيفه جفر غير از صحيفهاى است كه نزد حضرت امام صادق عليه السلام
بوده و در آن اسامى شيعيان همگى موجود بوده است همان طور كه در «سفينة البحار»
به آن اشاره نموده.
(66)
و در «بحارالأنوار» از كتاب «اختصاص» مفيد از محمّد بن على، از
ابن متوكّل، از علىّ بن ابراهيم، از يقطينى، از ابواحمد أزْدى، از عبدالله بن
فضل هاشمى روايت كرده است كه گفت: من حضور امام صادق جعفر بن محمّد عليهما
السلام بودم كه مُفَضّل بن عُمَر داخل شد. چون چشم حضرت بدو افتاد خنديد و گفت:
بيا به نزد من إى مُفَضّل! فَوَرَبّى إنّى لاُحِبّكَ وَ اُحِبّ مَنْ يُحِبّكَ!
يَا مُفَضّلُ، لَوْ عَرَفَ جَمِيعُ أصْحَابِى مَا تَعْرِفُ مَا اخْتَلَفَ
اثْنَانِ!
«سوگند به پروردگارم كه تحقيقاً من تو را دوست دارم، و دوست دارم كسى را كه تو را
دوست دارد!اى مفضل! اگر تمامى اصحاب من مىدانستند آنچه را كه تو مىدانى، دو نفر
با يكديگر اختلاف نمىكردند.»
مفضّل به آنحضرت گفت: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! لَقَدْ حَسِبْتُ أنْ أكُونَ قَدْ
أُنْزِلْتُ فَوْقَ مَنْزِلَتِى. «هر آينه واقعاً من پنداشتم كه: من در درجهاى
برتر از درجه خودم قرار گرفتهام!»
حضرت فرمود: بَلْ أُنْزِلْتَ الْمَنْزِلَةَ الّتى أنْزَلَكَ اللهُ بِهَا. «بلكه تو
در منزلهاى قرار دارى كه خداوند تو را در آن منزله قرار داده است!»
مفضّل گفت: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! فَمَا مَنْزِلَةُ جَابِربْنِ يَزِيدَ
مِنْكُمْ؟!
«اى پسر رسول خدا! منزله جابر بن يزيد نسبت به شما كدام منزله مىباشد؟!»
حضرت فرمود: مَنْزِلَةُ سَلْمَانَ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلّى الله عليه وءاله «منزله
سلمان نسبت به حضرت رسول الله.»
مُفَضّل گفت: فَمَا مَنْزِلَةُ دَاوُدَ بْنِـ كَثِيرٍ الرّقّىّ مِنْكُمْ؟! «منزله
داود بن كثير رقّى نسبت به شما چيست؟!»
حضرت فرمود: مَنْزِلَةُ الْمِقْدَادِ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله.
«منزله مقداد به رسول خدا!»
قَالَ: ثُمّ أقْبَلَ عَلَىّ! فَقَالَ: يَا عَبْدَاللهِ بْنَ الْفَضْلِ! إنّ اللهَ
تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ، وَ صَنَعَنَا
بِرَحْمَتِهِ، وَ خَلَقَ أرْوَاحَكُمْ مِنّا. فَنَحْنُ نَحِنّ إلَيْكُمْ وَ
أنْتُمْ تَحِنّونَ إلَيْنَا!
«مفضّل گفت: سپس حضرت رو به من كرد و فرمود: اى عبدالله بن فضل! حقّاً خداوند تبارك
و تعالى ما را از نور عظمت خود خلق كرده، و به رحمت خود ما را ساخته است، و أرواح
شما را از ما خلق نموده است. پس ما با لطف و رحمت به سوى شما مىگرائيم، و شما با
لطف و رحمت به سوى ما گرايش داريد!»
وَاللهِ لَوْ جَهَدَ أهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ أنْ يَزِيدُوا فِى
شِيعَتِنَا رَجُلاً وَ يَنْقُصُوا مِنْهُمْ رَجُلاً مَا قَدَرُوا عَلَى ذَلِكَ،
وَ إنّهُمْ لَمَكْتُوبُونَ عِنْدَنَا بِأسْمَائهِمْ وَ أسْمَاءِ آبَائهِمْ وَ
عَشَائِرِهِمْ وَ أنْسَابِهِمْ. يَا عَبْداللهِ بْنَ الْفَضْلِ! لَوْ شِئْتَ
لأرَيْتُكَاسْمَكَ فِى صَحِيفَتِنَا؟!
«قسم به خدا اگر اهل شرق و غرب عالم كوشش و جهد نمايند تا در ميان شيعيان ما يك مرد
را بيفزايند، و از ايشان يك مرد را كم كنند، قدرت بر چنان عملى ندارند. شيعيان ما
با خصوصيّت أسمائشان، و أسماء پدرانشان، و عشايرشان، و نسبهايشان حقّاً در نزد ما
نوشته شده و مضبوط هستند. اى عبدالله بن فضل! اگر ميل دارى من نام تو را در صحيفه
خودمان به تو نشان بدهم؟!»
قَالَ: ثُمّ دَعَا بِصَحِيفَةٍ فَنَشَرَهَا فَوَجَدْتُهُا بَيْضَاءَ لَيْسَ فِيهَا
أثَرُ الْكِتَابَةِ! فَقُلْتُ: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! مَا أرىَ فِيها أثَرَ
الْكِتَابَةِ !
«گفت: سپس حضرت صحيفهاى را طلبيدند و آن را گستردند، و من چون بدان نگريستم آن را
سفيد يافتم و اثرى از نوشته در آن نبود. در اين حال گفتم: اى پسر رسول خدا! من در
آن اثرى از كتابت نمىبينم!»
قَالَ: فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَيْهَا فَوجَدْتُهَا مَكْتُوبَةً وَ وَجَدْتُ فِى
أسْفَلِهَا اسْمِى؛ فَسَجَدْتُ لِلّهِ شُكْراً.
(67)
«گفت: حضرت در اين حال دست خود را بر آن ماليد، و من آن را نوشته يافتم، و نام خودم
را در ذيل آن يافتم. پس سجده شكر خدا بجاى آوردم.»
3ـ كتاب دِيات يا صحيفه دِيات
يكى از كتب مؤلّفه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كتابى بوده است كه پيوسته به
شمشير آن حضرت آويزان بوده است و در آن راجع به مقدار ديههاى مختلف براى جرائم
متفاوت تذكر داده شده بوده است.
اين كتاب طبق گفتار آنحضرت در موارد عديده، به املاء رسول الله و خطّ وى
ـعليهماالصّلوة و السّلامـ تهيّه گرديده بوده است؛ و از حضرت در موارد گوناگون
كه مىپرسند: بر شما آيا وحى نازل شده است؟! در پاسخ مىفرمايد: نه! ما غير از
مُصْحف الهى و اين صحيفهاى كه به ذُؤابه سيف (تعليقه بر دسته شمشير) آويزان
است چيزى نداريم، مگر اينكه خداوند به بندهاش فهم كتابش را عنايت بفرمايد.
سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» مىگويد: و براى آن حضرت
كتابى بوده است كه خودش آن را «صحيفه» ناميد، و در باب ديات بود، و پيوسته
عادتش اين بود كه : آن را به شمشيرش آويزان مىنمود. و نزد من نسخهاى از آن
وجود دارد. و بخارى در صحيحش در باب «كتابت علم» و در باب «إثْمُ مَنْ تَبَرّأ
مِنْ مَوَالِيهِ» (گناه كسى كه از موالى خود تبرّى جويد) از آن روايت كرده است.
(68)
خطيب بغدادى گويد: ذِكْرُ الرّوَايَةِ عَنْ أميرِالْمُؤمِنِينَ عَلِىّ بْنِ أبِى
طَالِبٍ فِى ذَلِكَ (يعنى در لزوم كتابت و تقييد علم). آنگاه با سند خود روايت
مىكند از ابراهيم از پدرش كه گفت: خَطَبَنَا عَلِىّ فَقَالَ: مَنْ زَعَمَ أنّ
عِنْدَنَا شَيْئاً نَقْرَأُهُ لَيْسَ فِى كِتَابِ اللهِ تَعَالَى وَ هَذِهِ
الصّحِيفَةِ ـ قَالَ: صَحِيفَةٌ مُعَلّقَةٌ فِى سَيْفِهِ فِيهَا أسْنَانُ
الإبِلِ وَ شَىْءٌ مِنَ الْجِرَاحَاتِ ـ
(69)
فَقَدَ كَذَبَ.
وفيها: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله: الْمَدِينةُ حَرَمٌ مَابَيْنَ
عَيْرٍ إلَى ثَوْرٍ، فَمَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً، أوْآوَى مُحْدِث
(70)
فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلئكَةِ وَالنّاسِأجمعينَ،
لاَيَقْبَلُاللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَلاَعَدْلاً.
(71)
وَ مَنِ ادّعَى إلَى غَيْرِ أبِيهِ، أوِانْتَمَى إلَى غَيْرِ مَوَالِيهِ
(72)
فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَلئكَةِ وَالنّاسِ أجْمَعِينَ، لاَ يَقْبَلُ
اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً.
وَ ذِمّةُ الْمُسْلِمينَ وَاحِدَةٌ، يَسْعَى بِهَا أدْنَاهُمْ. فَمَنْ أخْفَرَ
مُسْلِماً فَعَليْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَلئكَةِ وَالنّاسِ أجْمَعِينَ، لاَ
يَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً.
(73)
«علىّ بن ابيطالب اميرالمؤمنين عليه السلام براى ما خطبه خواند و در آن گفت: كسى كه
گمان كند در نزد ما چيزى است كه آن را مىخوانيم غير از كتاب الله تعالى واين صحيفه
ـ راوى گفت: صحيفهاى بود كه به شمشيرش آويزان بود، و در آن سنهاى مختلف شتر براى
مقدار ديههاى مختلف و كفّارات معيّن شده بود، و ديگر مقدارى از ديه جراحات و زخمها
ـ پس چنين گمان برندهاى حقّاً دروغ گفته است.
و در اين خطبه نيز فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: شهر مدينه از دو
جانب آن كه مابين عَيْر (زمين مسطّح و برآمده) تا ثَوْر (زمين سنگلاخ) باشد حرم
است. هر كس در اين زمين حَدَثى و بدعتى ايجاد نمايد، و يا بر پادارنده حدثى و
بدعتى را مأوى دهد، بر او باد لعنت خدا و فرشتگان و مردمان همگى! خداوند از وى
قبول نكند انفاق مالى را، و نه فديه و بازخريدى را!
و كسى كه در نسب، خود را به غير پدرش منتسب سازد، يا به غير مواليانش ببندد، بر او
باد لعنت خداوند و فرشتگان و مردمان همگى! خداوند از وى قبول نكند انفاق مالى
را، و نه فديه و بازخريدى را!
ذمّه و عهدهدارى جميع مسلمانان، حائز درجه واحدى از اهميّت است؛ براى برآوردن آن
پستترين آنان سعى و دنبال مىكند. پس كسى كه نقض عهد با مسلمانى كند و به وى
غدر ورزد، بر او باد لعنت خداوند و فرشتگان و مردمان همگى! خداوند از وى قبول
نكند انفاق مالى را، و نه فديه و بازخريدى را!»
و همچنين خطيب با سند خود از طارق روايت مىنمايد كه گفت: ديدم على عليه السلام را
بر فراز منبر كه مىگفت: «مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَأهُ عَلَيْكُمْ إلاّ
كِتَابُ اللهِ عَزّوَجَلّ وَ هَذِهِ الصّحِيفَةُ» وَ صَحِيفَةٌ مُعَلّقَةٌ فِى
سَيْفٍ، عَلَيْهِ حَلْقَةُ حَدِيدٍ، َ وَ بَكَرَاتُهُ حَدِيدٌ، فِيهَا فَرَائضُ
الصّدَقَةِ
(74)
قَدْ أخَذَهَا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه
وآله.
(75)
«نزد ما كتابى نمىباشد كه آن را براى شما بخوانيم مگر كتاب الله
عزّوجلّ و اين صحيفه . ـ و صحيفهاى معلّق بر شمشيرى بود كه بر آن حلقهاى بود
از آهن، و قرقرههايش از آهن بود. در آن واجبات مقدار پرداخت صدقات بود، كه آن
را حضرت از رسول خدا صلى الله عليه وآله اخذ نموده بود.»
شيخ محمود أبُورَيّه از اين كتاب بحث مفصّلى تحت عنوان: «حَدِيثُ صَحِيفَةِ عَلِىّ
رضى الله عنه» نموده است. وى مىگويد: اين حديث را جماعت: احمد و شيخين و اصحاب
سُنَن به الفاظ مختلفه نقل نمودهاند.
امّا بخارى آن را از أبُوجُحَيْفَه در كتاب علم بدين لفظ روايت نموده است كه:
قُلْتُ لِعَلِىّ: هَلْ عِنْدَكُمْ كِتَابٌ؟! قَالَ: لاَ إلاّ كِتَابُ اللهِ، أوْ
فَهْماً أعْطَاهُ رَجُلاً مُسْلِماً، أوْمَا فِى هَذِهِ الصّحِيفَةِ!
قُلْتُ: وَ مَا فِى هَذِهِ الصّحِيفَةِ؟! قَالَ: الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الأسِيرِ،
وَ لاَ يُقْتَلُ مُسْلِمٌ بِكَافِرٍ!
(76)
«من به على عليه السلام گفتم: آيا نزد شما كتابى وجود دارد؟! گفت: نه! مگر كتاب خدا
يا فهمى كه خداوند بر مرد مسلمانى عطا فرمايد، يا آنچه در اين صحيفه مىباشد!
گفتم: در اين صحيفه چيست؟! گفت: عقل (شترى كه صاحبان خون در كنار خانه مىبندند به
عنوان ديه تا آن را از اقوام پدرى قاتل به عنوان ديه خون خطائى از ايشان أخذ
نمايند) و آزاد ساختن اسير، و اينكه مسلمان را در برابر كافر نمىتوان كشت (خون
مسلمان هم ارزش با خون كافر نيست)».
و در روايت كَشْميهَنى «و أنْ لاَ يُقْتَلَ» آمده است تا آخر روايت. و در كتاب
جهاد بدين لفظ آمده است كه:
قُلْتُ لِعَلىّ: هَلْ عِنْدَكُمْ شَىْءٌ مِنَ الْوَحْىِ؟ إلاّ مَا فِى كِتَابِ
اللهِ؟ !
قَالَ: لاَ وَالّذِى فَلَقَ الْحَبّةَ، وَ بَرَأ النّسَمَةَ، مَا أعْلَمُهُ إلاّ
فَهْماً يُعْطِيهِ اللهُ رَجُلاً فِى الْقُرْآنِ وَ مَا فِى هَذِهِ
الصّحِيفَةِ؟!
قُلْتُ: وَ مَا فِى هَذِهِ الصّحِيفَةِ؟!
قَالَ: الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الأسِيرِ، وَ أنْ لاَيُقْتَلَ مُسْلِمٌ بِكَافرٍ.!
«به على عليه السلام گفتم: غير از آنچه در كتاب الله مىباشد، آيا در نزد شما از
وحى آسمانى چيزى هست؟! فرمود: نه! قسم به آن كه دانه را شكافت، و روح را دميد، من
چيزى از وحى را به ياد ندارم كه بر من نازل شده باشد، مگر آن فهم و درايتى كه
خداوند به مردى عطا كند درباره قرآن نازل شده، و آنچه در اين صحيفه موجود است!
گفتم: در اين صحيفه چه مىباشد؟!
فرمود: عقل، و آزاد شدن اسير، و اينكه مُسْلِمى نبايد در مقابل كافرى به قتل
برسد!»
و در باب ديات بدين عبارت است: سَألْتُ عَلِيّا رضى الله عنه : هَلْ عِنْدَكُمْ
شَىْءٌ مِمّا لَيْسَ فِى الْقُرْآنِ؟!
فَقَالَ: وَ الّذِى فَلَقَ الْحَبّةَ وَ بَرَأ النّسَمَةَ، مَا عِنْدَنَا إلاّمَا
فِى الْقُرْآنِ، إلاّ فَهْماً يُعْطَى رَجُلٌ فِى كِتَابِهِ، وَ مَا فِى هَذِهِ
الصّحِيفَةِ !
قُلْتُ: وَ مَا فِى هَذِه الصّحِيفَةِ؟! قَالَ: الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الأسِيرِ.
الخ .
و در باب حرم مدينه از كتاب حجّ از ابراهيم تَيْمى از پدرش بدين عبارت است:
مَا عِنْدَنَا شَىْءٌ إلاّ كِتَابُ اللهِ وَ هَذِهِ الصّحِيفَةُ عَنِ النّبىّ
صلّى الله عليه [وءاله] وسلّم :
«الْمَدِينَةُ حَرَمٌ مَا بَيْنَ عَائرٍ إلَى كَذَا. مَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً،
أوْ آوَى مُحْدِثاً، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلئكَةِ وَالنّاسِ
أجْمَعِينَ؛ لاَ يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ.»
وَ قَالَ: «ذِمّةُ الْمُسْلِمِينَ وَاحِدَةٌ؛ فَمَنْ أخْفَرَ مُسْلِماً فَعَلَيْهِ
لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلئكَةِ وَالنّاسِ أجْمَعِينَ، لاَ يُقَبَلُ مِنْهُ
صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ .»
و در باب ذمّةالمسلمين از كتاب جزيه بدين عبارت است:
خَطَبَنَا عَلِىّ فَقَالَ: مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَأهُ إلاّ كِتَابُ اللهِ وَ
مَا فِى هَذِهِ الصّحِيفَةِ. قَالُوا: وَ مَا فِى هَذِهِ الصّحِيفَةِ؟!
فَقَالَ: فِيهَا الْجِرَاحَاتُ، وَ أسْنَانُ الإبِلِ، وَ الْمَدِينَةُ حَرَامٌ مَا
بَيْنَ عَيْرٍ إلَى كَذَا. فَمَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً أوْ آوَى فِيهَا
مُحْدِثاً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلئكَةِ وَ النّاسِ أجْمَعِينَ، لاَ
يُقْبَلُ مِنْهٌ صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ.
وَ مَنْ تَوَلّى غَيْرَ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ مِثْلُ ذَلِكَ. وَ ذِمَةُ
الْمُسْلِمِينَ وَاحِدَةٌ؛ فَمَنْ أخْفَرَ مُسْلِماً فَعَلَيْهِ مِثْلُ ذَلِكَ.
و در باب «إثْمُ مَنْ عَاهَدَثُمّ غَدَرَ» (گناه كسى كه معاهده ببندد و پس از آن
غدر كند) بدين عبارت است: عَنْ عَلِىّ قَالَ: مَا كَتَبْنَا عَنِ النّبِىّ صلى
الله عليه وآله إلاّ الْقُرْآنَ وَ مَا فِى هَذِهِ الصّحِيفَةِ: قَالَ النّبِىّ
صلى الله عليه وآله :«الْمَدِينَةُ حَرَامٌ مَا بَيْنَ عَائِرٍ إلَى كَذَا،
فَمَنْ أحْدَثَ حَدَثاً أوْ آوَى مُحْدِثاً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ
الْمَلئكَةِ وَالنّاسِ أجْمَعِينَ، لاَيُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ.
وَ ذِمّةُ الْمُسْلِمينَ وَاحِدَةٌ يَسْعَى بِهَا أدْنَاهُمْ. فَمَنْ أخْفَرَ
مُسْلِماً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلئكَةِ وَالنّاسِ أجْمَعِينَ،
لاَيُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لاَعَدْلٌ. وَ مَنْ وَالَى قَوْماً بِغَيْرِ
إذْنِ مَوَالِيهِ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَلئكَةِ وَالنّاسِ
أجْمَعِينَ، لاَ يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ.
و در باب «إثْم مَنْ تَبَرّأَ مِنْ مَوَالِيهِ» (گناه كسى كه از مواليان خود تبرّى
جويد) بدين عبارت است: مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَأُهُ إلاّ كِتَابُ اللهِ وَ
غَيْرُ هَذِهِ الصّحِيفَةِ؛ وَ أخْرَجَهَا فَإذَا فِيهَا أشْيَاءُ مِنَ
الْجِراحَاتِ وَ أسْنَانِ الإبِلِ وَ فِيهَا: الْمَدِينَةُ حَرَامٌ ـ الخ و
مسأله ولاء، و به دنبالش مسأله ذمّه را مانند آنچه گذشت ذكر كرده است.
و در باب كراهت تعمّق و تنازع و غلوّ در دين از كتاب اعتصام بدين عبارت است:
خَطَبَنَا عَلِىّ على مِنْبَرٍ مِنْ آجُرٍ فَقَالَ: وَاللهِ مَا عِنْدَنَا مِنْ
كِتَابٍ يُقْرَأُ إلاّ كِتَابُ اللهِ وَ مَا فِى هَذِهِ الصّحِيفَةِ،
فَنَشَرَهَا فَإذَا فِيهَا : أسْنَانُ الإبِلِ؛ وَ إذَا فِيهَا الْمَدِينَةُ
حَرَمٌ مِنْ عَيْرٍ إلَى كَذَا، فَمَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً فَعَلَيْهِ
لَعْنَةُ اللهِ .... وَ ذِمّةُ الْمُسْلِمينَ وَاحِدَةٌ يَسْعَى بِهَا
أدْنَاهُمْ فَمَنْ أخْفَرَ فَعَلَيْهِ ...
وَ إذَا فِيهَا: مَنْ وَالَى قَوْماً بِغَيْرِ إذْنِ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ ...
(إلاّ أنّهُ قَالَ): لاَ يَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً.
اينها مجموعه احاديثى بود كه بخارى صاحب «صحيح» در اين مورد روايت نموده است؛ و
چون مضامين آنها با همديگر متشابه و مُفادشان قريب است لهذا ما از ذكر ترجمه
بسيارى از آنها خوددارى نموديم؛ زيرا معانى آنها از همان روايات اوّلين كه
نظاير و أشباه اينها بودند معلوم مىگردد.
سپس شيخ محمود أبُورَيّه مىگويد: و روايات مسلم و صاحبان سُنَن به معنى روايات
بخارى است. و مسلم تصريح كرده است به آنكه: دو حدّ مدينه عَيْر و ثَوْر (نام دو
كوه) مىباشند .
و حافظ ابنحَجَر در ضمن گفتارى بر حديث عَلى رضى الله عنه از طريق ابراهيم تَيْمى
از پدرش گفته است: آن صحيفه تحقيقاً مشتمل بوده است بر جميع آنچه وارد شده است.
به معنى آنكه هر شخص راوى از آن چيزى را روايت كرده است؛ يا به جهت آنكه حال او
اقتضاى ذكر آن را داشته است نه غير آن را، و يا به جهت آنكه بعضى از راويان
تمام آنچه را كه در آن بوده است به خاطر نسپرده و حفظ ننمودهاند، و يا به جهت
آنكه نشنيدهاند؛ و بدون شكّ منقولات ايشان در اين مورد نقل به معنى است بدون
التزام به لفظ، و بدين سبب است كه در ألفاظشان اختلاف است؛ و راويان نگفتهاند
كه: حضرت اين صحيفه را به تمامى برايشان قرائت نموده، يا از روى آن نوشتهاند؛
بلكه (عباراتشان دلالت دارد) بر آنكه راوى آنچه را كه در آن بوده است، يا بعضى
از آن را از حفظ ذكر نموده است. و كسى كه همه آن را يا بعضى از آن را برايشان
قرائت نموده است، آنان آن را ننوشتهاند؛ بلكه از حفظ آن را روايت نمودهاند.
و بعضى از آن عبارت پيغمبر صلى الله عليه وآله است، و بعضى اجمال معنى است مثل
قوله : «الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الأسِيرِ» زيرا كه مراد از عقل، ديه قتل است و
آن را به عقل اسمگذارى كردهاند به جهت آنكه اصل در آن شترى بوده است كه آن را
تعقيل مىنمودهاند يعنى با عقل و دهنه آن را در فضاى سرباز خانه مقتول يا عصبه
او كه مستحق ديه بودهاند مىبستهاند.
و أسْنَانُ الإبِلِ كه در بعضى از روايات وارد شده است، معنيش آن چيزى است كه براى
سنّهاى مختلف شتر ديه يا صدقه شرط مىگردد ـ الخ.
و محصّل كلام آن است كه: ما احدى را سراغ نداريم كه آنچه را در نصّ آن صحيفه آمده
است بتمامه نوشته باشد و آن را از اميرالمؤمنين أخذ نموده باشد؛ و نه آنكه حضرت
آن را به امر پيغمبر صلى الله عليه وآله نوشته باشد؛ به علّت آنكه در روايت
قتاده از أبِىحَسّان وارد است كه: حضرت چيزى شنيدند و نوشتند.
وَ إذَا كان لنا مِن كلمةٍ نُعَلّق بها عَلى أمرِ هذه الصّحيفة المنسوبة إلى عَلى
رضى الله عنه با ملاحظه آنچه پيرامون آن روايات مختلفى در كتب حديث وارد است آن
است كه بگوئيم : ما اطمينان به رواياتى كه در اين باره وارد است نداريم گرچه
رواتشان صحيح باشند. و براى تو همين بس آنچه را كه يافتى ابنحَجَر درباره اين
روايات گفت.
و بازگشت شك و ترديد ما به آن است كه: اگر عَلِى رضى الله عنه اراده مىفرمود تا
از رسول خدا چيزى را كه براى دين و مسلمين نافع بود بنويسد، براى وى اين كافى
نبود كه مثل اين صحيفه را كه بنابر گفتارشان در غلاف شمشيرش جاى مىداد بنويسد؛
بلكه او هزاران حديث را كه براى امور مهمّه مسلمين به كار مىآمد مىنوشت و او
صادق بود در تمام چيزهائى كه مىنوشت اگر اراده نوشتن مىنمود.
علاوه بر اينها، ما از روايات وارده در پيرامون اين صحيفه فائده بزرگى برديم؛ چرا
كه براى ما به ثبوت رسانيد كه: چگونه جواز نقل به معنى در روايت كار خود را
كرد، و آن تحقيقاً ضررى عظيم بر دين و بر لغت و أدب بود همان طور كه إنشاء الله
قريباً اين مطلب را روشن خواهيم نمود.
(77)