مقدّمه
بسم الله الرّحمن الرّحيم
للّه الحمد و له المنّة جلد سيزدهم «امام شناسى» از دوره علوم و معارف اسلام در
روز بيست و پنجم شهر مبارك رمضان سنه يكهزار و چهارصد و ده هجريّه قمريّه به
پايان رسيد، و اين جلد فقط بحث در پيرامون حديث ثَقَلَيْن را استيعاب نمود؛ و
از جهت سَنَدْ تواتر، و از جهت دلالَتْ وضوحِ آن در عصمت و همتا بودن أئمّه
طاهرين (صلوات الله و سلامه عليهم) با قرآن كريم و حجّيّت كلامشان تا روز
بازپسين به اثبات رسيد. از اينرو نگارنده مىبايست بدون فاصله و درنگ از خداوند
متعال مددمىجست تا جلدچهاردهم شروعگردد و در بقيّه مباحثى درباره امامت كه
شرح آن مختصراً در مقدّمه مجلّد سيزدهم آمده است بحث و تحقيق به عمل آيد.
امّا چون كتاب «وظيفه فرد مسلمان در إحياى حكومت اسلام» كه حاوى مطالبى ضمن بحث با
رفقاى صميمى و أخلاّء روحانى بلده طيّبه أرض أقدس مشهد رضوى (على شاهدها آلاف
التّحيّة والإكرام) بود، در شهر شوال المكرّم همان سال يعنى 1410 تحرير و سپس
انتشار يافت، و در آنجا اشاره شده بود كه اين مباحث ادامه دارد و اين كتاب بايد
مجلّد أوّل و ابتدائى دروسى به دنباله آن در حكومت اسلام قرار گيرد؛ لهذا از
طرفى براى تتميم مباحث سابقه، و از طرف ديگر چون اين مباحث بعينها از حكومت
امام و ولايت فقيه بحث مىنمود، و اين خود يكى از مطالب موعوده در مجلّد
چهاردهم به شمار مىرفت، بنابراين اساس پس از ماه مبارك رمضان سنه يكهزار و
چهارصد و يازده با اخوان طلاّب دينى و أكارم فضلاى روحانى اين شهر مقدّس بحثى
را در تحت عنوان ولايت فقيه در حكومت اسلام شروع نمود، به طور متوسّط، نه آنقدر
مختصر كه مطلبى به دست نيايد و نه آنقدر مفصّل كه رشته بدر رود، و در مدّت سه
ماه كه چهل و هشت جلسه كامل را استيعاب نمود، در ميان گذارده شد؛ و الحمدللّه
روى مطالب معنونه بحث كافى و وافى به عمل آمد و سپس تحرير و در چهار مجلّد براى
طبع آماده شد.
در ماه رجبالمرجّب يكهزار و چهارصد و دوازده حقير كتابى را به نام «رُوح
مُجَرّد»: يادنامه حاجّ سيّد هاشم حدّاد قدس سره شروع نموده و مدّت تدوينش سه
ماه به طول انجاميد . چون حضرت معظّم له رضى الله عنه از شاگردان أقدم و أسبق و
أفضل فردوس وساده آية الحقّ و العرفان و سند الحكمة و الايقان: مرحوم آية الله
حاج سيّد ميرزا على آقاى قاضى قدس سره بودهاند و از گرامىترين اساتيد حقير در
مباحث اخلاق و عرفان محسوب مىشدند، لهذا اين كتاب به شماره 4 از سلسله دوره
علوم و معارف اسلام كه در قسمت اخلاق و فلسفه و عرفان است انتشار مىيابد؛ كما
آنكه دوره كتاب «ولايت فقيه در حكومت اسلام» به شماره 6 از اين دوره انتشار
مىيابد كه شامل مباحث علمى و مسائل فقهى مىباشد.
خدا را سپاسگزاريم كه توفيق مرحمت فرمود و خامه حقير را در اين أمدِ غير بعيد به
تحرير و نگارش اين مسائل به جريان انداخت؛ و اينك بحمدالله كه روز عيد سعيد
غدير خمّ از سنه يكهزار و چهارصد و دوازده هجرّيه قمريّه مىباشد شروع به مجلّد
چهاردهم از «امام شناسى» را كه به شماره 2 از دوره علوم و معارف اسلام مشخّص
گرديده است مقدّر فرمود. وَ مَا تَوْفِيقِى إلاّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكّلْتُ
وَ إلَيْهِ اُنيبُ. الْحَمْدُ لِلّهِ الّذِى هَدينَا لِهَذَا وَ مَا كُنّا
لِنَهْتَدِىَ لَوْلاَ أنْ هَدَانَا اللهُ. الْحَمْدُ لِلّهِ الّذِى جَعَلَنَا
مِنَ الْمُتَمَسّكينَ بِوَلايَةِ أميرِ الْمُؤمِنينَ عليه السلام.
هست بىشبهه خَطا چون بر بُتان نام خدا
بر كسى غير از تو إطلاقِ أميرالمؤمنين
اَلسّلامُ عَلَيْكَ يَا أميرَالْمؤمِنينَ، وَ سيّدَ الْوَصِيّينَ، وَ إمَامَ
المُوَحّدِينَ، وَ يَعْسُوبَ الْمُؤمِنينَ، وَ قَائِدَ الْغُرّ الْمحَجّلِينَ،
وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
مشهد مقدّس دو ساعت به ظهر مانده روز 18 ذوالحجّة الحرام 1412، هجريّه قمريّه
عبده الفقير: سيّد محمدحسين حسينى طهرانى
درس 196 تا 200: امر قرآن و پيامبر صلىاللهعليهوآله به كتابت و تربيت كاتبان
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّى الله على محمّد و آله الطّاهرين؛ و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن
إلى قيام يوم الدّين؛ و لاحولَ و لا قُوّة إلاّ بالله العَلىّ العظيم.
قال اللهُ الحكيمُ فى كتابِهِ الكَريم:
مَا كَانَ لِبَشَرٍ أنْ يُؤْتِيَهُ اللَهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَ النّبُوّةَ
ثُمّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لى مِنْ دُون اللهِ وَلكِنْ كُونُوا
رَبّانِيّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ
تَدْرُسُونَ.(1)
«در توان و قدرت هيچ فرد انسان چنين حقّى نيست كه پس از آنكه خداوند به وى كتاب
آسمانى و حكم و نبوّت را داده باشد، به مردم بگويد: شما بندگان من باشيد نه بندگان
خدا! وليكن براى وى اين حقّ هست كه به مردم بگويد: شما رجال الهى مربّى بشر بوده
باشيد، به سبب آنكه روش و منهاج شما بر آن بوده است كه كتاب الهى را تعليم
مىنمودهايد و در درس دادن آن مزاولت و ممارست داشتهايد!»
درس دادن عبارت است از تعليم به كيفيّت مخصوصى كه با كتابت و نوشتن توأم باشد و آن
أخصّ از مطلق تعليم است چنانكه حضرت استادناالأكْرم افاده فرمودهاند: وَ
الدّرَاسَةُ أخَصّ مِنَ التّعْليمِ فَإنّهُ يُسْتَعْمَلُ غَالِباً فيما
يُتَعَلّمُ عَنِ الْكِتابِبِقِرَاءَتِهِ .(2)
اصل كتاب، نوشتهاى است كه با كتابت صورت مىگيرد، و تدريس كتاب هم غالباً با
نوشتن و تعليم آن به صورت كتابت است. بنابراين كتابت نقش مهمّ و مؤثّرى در
تدريس و تعليم دارد .
در اين آيه مباركه خداوند مىفرمايد: وظيفه انبياى الهى كه به ايشان كتاب الهى و
حكم ونبوّت داده شده است آن است كه مردم را به خواندن و تعليم و تدريس كتاب و
احكام از راه تربيت استادان و مربّيانى الهى كه پيوسته با كتابشان ممارست دارند
و در تدريس و تعليم آن مزاولت مىنمايند آشنا كنند.
علماى ربّانى كه در تحت تعليم و تربيت پيامبران عِظام مىباشند به وسيله نوشتن و
كتابت كتابهاى آسمانى و پيوسته دخالت نمودن در تعليم و تدريس آنها، مردم را به
شاهراه سعادت رهبرى مىنمايند. بنابراين يگانه راه و طريق هدايت مردم از راه
انبياء و پيغمبران، علمائى مىباشند كه در وسط قرار گرفته و كارشان در اثر
كتابت و دراست آيات الهيّه، فهماندن حقايق دين به اذهان عامّه مردم است و اين
مأموريّت، تنها به واسطه تدريس و تعليم كتاب كه لازمهاش كتابت و نوشتن است
تحقّق مىيابد.
در قرآن مجيد نام كتاب و كُتُب و مشتقّات از مادّه كتابت بسيار برده شده است و
كأنّه علاوه بر تدريس و تدرّس علوم، خصوص عنوان كتابت در ايصال و افهام آن
دراسات و تعليمات مؤثّر است.
در بعضى أحكام، كتابت را از لوازم شمرده و امر بدان كرده است. در آيه 274 و بعد از
آن از سوره بقره مىبينيم كه در ده جا لفظ و عنوان كتابت عنوان شده است:
يَا أيّهَا الّذينَ آمَنوُا إذا تَدَايَنْتُمْ بَديْنٍ إلَى أجَلٍ مُسَمّى
فَاكْتُبُوهُ (1) وَلْيَكْتّبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ(2) وَ لاَيَأْبَ
كَاتِبٌ أنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلّمَهُ اللهُ فَلْيَكْتُبْ(3) وَ لْيُمْلِلِ
الّذى عَلَيْهِ(4) الْحَقّ وَلْيَتّقِ اللهَ رَبّهُ(5) وَ لاَيَبْخَسْ مِنْهُ
شَيْئاً(6) فإنْ كَانَ الّذى عَلَيْهِ الْحَقّ سَفيهاً(7) أوْ ضَعيفاً(8)
أوْلاَيَسْتَطِيعُ أنْ يُمِلّ هُوَ(9) فَلْيُمْلِلْ وَلِيّهُ بِالْعَدْلِ(10)
وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ(11) مِنْ رِجَالِكُمْ(12) فَإنْ لَمْيَكُونَا
رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ(13) مِمّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ
الشّهَدَاءِ(14) أن تَضِلّ إحْديهُمَا فَتُذَكّرَ إحْديهُمَا الاُخْرى وَ
لاَيَأبَ الشّهَدَاءُ إذَا مَا دُعُوا(15) وَ لاَتَسْئَمُوا أنْتَكْتُبُوهُ
صَغِيراً(16) أوْ كَبيراً(17) إلَى أجَلِهِ ذَلِكُمْ أقْسَطُ عِنْدَاللهِ وَ
أقْوَمُ للِشّهَادَةِ وَ أدْنى ألّاتَرْتَابُوا إلّا أنْتَكُونَ تِجَارَةً
حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ
ألّاتَكْتُبُوهَا(18)وَ أشْهِدُوا إذا تَبَايَعْتُمْ(19)وَ لاَيُضَارّ
كَاتِبٌ(20) وَ لاَ شَهِيدٌ(21) وَ إنْ تَفْعَلُوا فَإنّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ(22)
وَا تّقُوا اللهَ(23) وَ يُعَلّمُكُمُ اللهُ وَاللهُ بِكُلّ شَىْءٍ عَليمٌ.
وَ إنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْتَجِدُوا كَاتِباً فَرِهَانٌ(24)
مَقْبُوضَةٌ(25) فَإنْ أمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدّ الّذِى اؤْتُمِنَ
أمانَتَهُ(26) وَلْيَتّقِ اللهَ رَبّهُ(27) وَ لاَتَكْتُمُوا الشّهَادَةَ وَ
مَنْ يَكْتُمْهَا فَإنّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ (29) وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ
عَليمٌ.
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اگر در ميانتان معامله استقراضى و يا مبادله
مدّتدارى تا رأس زمان معهود و مشخّصى واقع شود، بر شما لازم است زمان أجل و سررسيد
آن را بنويسيد (1)، و بايد در ميان شما كسى باشد كه آن سَنَد را به راستى و درستى
تنظيم كند و بنويسد (2)، و نبايد نويسنده در برابر اين موهبت كه خداوند به او تعليم
را عنايت كرده است از نوشتن دريغ نمايد، پس بر وى واجب است كه بنويسد(3)، و بر شخص
مديون واجب است مقدار دين را بر كاتب إملاء و القاء كند و كاتب از جانب وى بر عهده
وى بنويسد(4)، و مرد إملاء كننده مديون، و يا مرد كاتب و منظّم نماينده سند، بايد
تقواى خداوند را ملحوظ داشته (5) و از دَيْن مقرّر و معهود، چيزى كمتر ننويسند، و
از مقدارش نكاهند(6)، و مديون (كه بر عهده اوست كه در رأس مدّت معيّن طلب را پرداخت
نمايد) اگر سفيه (كم عقل و تبذير كننده) بود(7)، و يا ضعيف (صغير نابالغ و يا پير
فرتوت و خرفت) بود(8)، و يا قدرت بر إملاء را (به واسطه لال بودن و يا جهالت به
لغت) نداشت(9)، در اين صورت لازم است كه ولىّ و صاحب اختيار امور او از روى راستى و
درستى بجاى وى إملاء كند(10)، و بايد دو نفر گواه (11)، را از ميان مردان
مسلمانتان(12)، بر اين قضيّه گواه گيريد! و اگر دو نفر مرد نبودند بايد يك نفر مرد
و دو نفر زن(13)، از گواهانى كه شما آنان را مىپسنديد(14)، و به صداقتشان صِحّه
مىنهيد بر اين امر گواه باشند؛ (و دو نفر زن بجاى يك نفر مرد) بدين علّت است كه
اگر يكى از آن زنان داستان تحمّل شهادت را فراموش نمود آن زن ديگر وى را در موقع
اداء شهادت به ياد آورد. و نبايستى گواهانى كه تحمّل شهادت را نمودهاند در وقتى كه
ايشان را براى اداى شهادت مىطلبند إبا و امتناع نمايند(15)، و نبايد از نوشتن و
تنظيم سَنَد، ملول و خسته شويد؛ خواه آن معامله و دَيْن، كوچك باشد(16) يا
بزرگ(17)، زيرا كه (اين تنظيم سَنَد و نوشتار سه فائده مهمّ دارد:) در نزد خداوند
معاملهاى راستينتر و استوارتر است و براى اداء شهادت، قويمتر و محكمتر، و از جهت
پيدايش شكّ و شبهه در مقدار دَين و در زمان لزوم پرداخت، بعيدتر. مگر آنكه معامله
نقدى دست به دست در ميان شما صورت گيرد كه در اين فرض اگر نوشتهاى در ميان نباشد
اشكال نخواهد داشت(18)، و هنگامى كه معاملهاى را انجام مىدهيد بر آن بايستى گواه
بگيريد(19)، و نبايستى كاتب(20) و شاهد (21) ضررى را (به واسطه ترك اجابت و تحريف و
تغيير در كتابت و شهادت) بهم رسانند، (و يا آنكه نبايستى به كاتب و شاهد ضررى به
واسطه تعجيل بدين امر از فوت امر مهمّشان و تكليف بيشتر از آنچه بر ايشان معيّن شده
است برسد). و اين ضرر كاتب و شاهد غلط و انحرافى است(22) كه از ناحيه شما تحقّق
پذيرفته است و از جانب شما سر زده است. در تمام اين مسائل بايد تقواى خدا را پيش
گرفته در مصونيّت وى درآئيد(23) و خداوند به هر چيز داناست.
و اگر در سفر بوديد و كاتبى را براى نوشتن نيافتيد، بايد گرو نقدى(24) كه آن را
قبض مىنمائيد(25) به دست شما برسد! و اگر بعضى از داينين و طلبكاران، بعضى از
مديونين و بدهكاران را امين دانند (در اين فرض به رَهْن و گرو نيازى نيست و)
بايد شخص مديونِ أمين كه به واسطه ايتمان به او از گرو و رِهان صرف نظر شده
است، دَين را كه در اين حال به صورت امانتى در نزد وى مىباشد، در موقع معيّن
به داين و بستانكار پرداخت نموده، حقّ وى را تأديه نمايد(26) و از خداوند
بپرهيزد (و در اداء آن در موقع مقرّر و در مقدار آن خيانتى به عمل نياورد)(27)،
و حرام است كه شما مسلمانان شهادت را كتمان نمائيد (و در موقع اداى آن پنهان
داريد و از اظهار و بازگوكردنش خوددارى كنيد)(28)، چرا كه هر كس شهادت را پنهان
دارد و از ابرازش در موقع حاجت إبا و امتناع ورزد، دل او گنهكار است (29)؛ و
خداوند به آنچه شما بجا مىآوريد داناست!»
تفسير اجمالى اين آيات مباركات را همان طور كه ملاحظه مىشود منتخبى از «تفسير
قاضى بيضاوى» آورديم.(3)
آيه اوّل طويلترين آيه در قرآن كريم است، و از مصاحف طبع جديد كه بدون غلط و
داراى مزايائى است يك صفحه تمام را شامل شده است.
در آيه نخستين بيست و سه حكم از احكام مسائل تجارت و نحوه استقراض و معاملات
سررسيددار و احكام شهادت و شرائط شاهد و لزوم معامله رهنى در وقت عدم امكان
تنظيم سَنَد و كتابت، به طور كلّى همانطور كه حقير در اينجا به شمارش آوردهام
بيان مىكند؛ و در آيه دوّمين شش حكم از احكام آن مسائل را بيان مىفرمايد كه
مجموعاً بيست و نه حكم مىگردند.
در اين آيات از كتابت وكيفيّت تنظيم سَنَد و نوشته و لزوم و اهميّت آن در معاملات
ياد نموده است و براى استحكام و متانت و درستى معاملات و مبادلاتى كه در آن
وعده و ميعاد است بسيار ضرورى و لازم به شمار مىآيد.
مىتوان از اين آيات لزوم تشكيل اداره اسناد كلّ و ثبت اسناد و املاك جزئيه را
استفاده كرد؛ و به طور كلّى امروزه كه در دنيا اصول معاملاتشان متّكى به اسناد
و تنظيم و نوشته و امضاء و توشيح از مقامات عاليه و رسميّه است، از اين دو آيه
اخذ شده است؛ و با ضميمه بعضى از آيات ديگر جميع سياسات مُدُنْ و قوانين
اجتماعى را مىتوان به صورت مُدَوّن و مشروح و گسترده ابراز نمود؛ و زحمت اين
امر بر دوش فقهاى عظام شيعه بوده و ايشان الحقّ خوب از عهده برآمدهاند، شَكَرَ
اللهُ مَسَاعِيَهم الجَميلة وَ مَبَانِيهَم المُنيفَة .
فعلاً سخن ما از اين موضوع خارج است، و فقط اين دو آيه را به عنوان استشهاد در
اينجا ذكر نموديم تا اهميّت نوشتن و كتابت كه موضوع بحث ما از نظر اسلام است
واضح گردد؛ و عنايت قرآن كريم و پيامبر عظيم و امرشان به نوشتن و لزوم كتابت در
موارد عديده مشخّص گردد تا جائى كه يك پايه از مسائل دينيّه را مىتوان مبتنى و
متّكى بر كتابت دانست كه اگر آن نبود بسيارى از مسائل زمين مىماند.
خطيب بغدادى: مورّخ أبوبكر أحمدبن علىّ بن ثابت گويد: توصيف رسول الله صلى الله
عليه وآله در اينكه كتابْ قيد علم است، دليل است بر اباحه نگاشتن علوم را در
كتابها براى كسى كه بر قوّه حافظه خويشتن نگران است از آنكه در آن غلطى وارد
شود، و ناتوانى و عجز خود را از إتقان و ضبط علوم ادراك نموده است. و خداوند
سبحانه بندگان خود را به مثل اين مسئله در مسئله دَيْن تأديب فرموده و گفته
است:
وَ لاَ تَسْأَمُوا أن تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أوْ كَبِيراً إلَى أجَلِهِ ذَلِكُمْ
أقْسَطُ عِنْدَاللهِ وَ أقْوَمُ لِلشّهَادَةِ وَ أدْنى ألاّتَرْتَابُوا.
(4)
«و از نوشتن سند و سر رسيد ديون خود در معاملات خسته و ملول نگرديد، خواه آن دَيْن
كوچك باشد خواه بزرگ! اين كار نزد خداوند به حقّ و درستى بيشتر مىگرايد و براى
گواهى و شهادت استوارتر، و براى عدم حصول شكّ و ترديد، به واقع نزديكتر مىباشد.»
و جائى كه مىبينيم: خداوند در امر دَيْن و ذِمّه و عهدهدارى براى حفظ آن، و براى
محافظت و احتياط در آن، و براى ترس از دخول شكّ و شبهه در مقدار و در اجلِ آن
ما را امر به نوشتن و كتابت فرموده است، علومى كه حفظ آنها به مراتب از حفظ
دُيون سختتر است، سزاوارتراست كه كتابتش به جهت خوف از دخول ريب و شكّ و شبهه
در آنها، جايز باشد. بلكه كتب علم در اين زمان با طولانىتر شدن سَنَدها، و
اختلاف اسباب روايت، احتياجشان به حفظ بيشتر است .
مگر نمىبينى خداى عزّوجلّ نوشتن را در امورى كه راجع به حقوق مردم و مبادِلات و
ردّ و بدلهائى است كه ميان آنها تحقّق مىپذيرد، كمك براى اثبات آن در موقع
انكار، و موجب يادآورى در وقت فراموشى قرار داده است؟! و در عدم شهادت نزد
مغلطه كاران و تمويه كنندگان در آن، شواهد و أدلّه و حجّتها را بر بطلان
مدّعاهايشان، به طور اكيد بيان نموده است؟ !
از اين قبيل است چون مشركين از روى بهتان ادّعا نمودند كه خداوند سبحانه براى خود
از ميان فرشتگان دخترانى را برگزيده است، خداوند پيامبر ما صلى الله عليه وآله
را امر نمود تا بديشان بگويد: فَأْتُوا بِكِتَابِكُمْ إن كُنْتُم صَادِقينَ
(5)
«اگر شما در اين ادّعا راستگو مىباشيد، كتاب خود را كه در آن اين
مطلب هست بياوريد!»
و چون يهود گفتند: مَا أنْزَلَ اللهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَىْءٍ(6)
«خداوند اصولاً بر هيچ فردى از افراد انسان، هيچگونهچيزى را نازل ننموده است»
و قبل از اين انكار، خودشان به جهت ايمانى كه به كتاب تورات داشتهاند قائل
بودهاند كه خداوند نزول كتاب نموده است، و اين حقيقت به طور استفاضه و گسترده
از ايشان بروز نموده است، خداوند تعالى به پيغمبر ما صلى الله عليه وآله
مىگويد: بگو به آنان:
مَنْ أنْزَلَ الْكِتَابَ الّذِى جَاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدًى لِلنّاسِ
تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً «چه كسى نازل
نموده است كتابى را كه موسى آورد و آن كتاب نور و هدايت براى مردم بود، و شما
آن را بر روى كاغذها ظاهر كرديد و نشان داديد، و بسيارى از آن را پنهان
داشتيد؟!»
يهود در برابر اين سؤال، برهانى نياوردند؛ در اين حال خداوند از عجز و ناتوانيشان
بدين گونه پرده برداشت: قُلِ اللهُ ثُمّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ
«بگو اى پيغمبر : خداست كه كتاب را نازل نمود؛ سپس بگذار ايشان را تا در
غوطهورى در جهل و سفاهتشان بازى كنند!»
و خداوند تعالى در مقام ردّ آنان كه بتها را خدايان خود قرار داده و از عبادت خدا
دست شستند مىگويد: أَرُونِى مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ أمْ لَهُمْ شِرْكٌ
فِى السّمَواتِ ائْتُونىِ بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذا أوْ أَثَاَرةٍ مِنْ
عِلْمٍ إنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ(7)
«به من نشان بدهيد كه اين بتها
از موجودات روى زمين چه چيز را آفريدهاند؟! يا آنكه در تدبير امور آسمانها (كه
مؤثّر در نزول امور اين عالم طبيعتند) چه شركتى دارند؟! شما كتابى را كه در آن
اين گونه مطالب باشد و قبل از اين (قرآن كه بر اساس توحيد است) نازل شده باشد،
و يا از باقيمانده و آثار علوم پيشينيان كه اينك بجاى مانده است، بياوريد اگر
از راستگويانيد؟!»
و همچنين كسى كه ادّعاى علمى و يا حقّى را درباره املاك مردم مىكند، اگر طرف
مقابل اقرار به ملكيّت او نكند، راه اثبات آن است كه اقامه برهان نمايد، يا به
گواهى دو نفر مرد عادل و يا به ارائه سند و نوشته و كتابى كه در آن تدليس به
عمل نيامده و دست برده نباشد؛ وگرنه راهى براى تصديق وى نيست.
و در هنگام تنازع، كتاب شاهدى است براى فصل خصومت و رفع نزاع همچنانكه حسن بن
أبىبكر به ما خبر داد از أبوسهل أحمد بن محمّد بن عبدالله بن زياد قطّان، از
اسمعيل بن اسحق، از عبدالله بن مَسْلَمَه، از سليمان بن بلال، از عُتْبَة بن
مُسلم، از نافع بن جُبَير كه: مَرْوان بن حَكَم در ميان مردم خطبه خواند و از
شهر مكّه و اهل آن و احترام آن ياد كرد. رافع بن خَديج فرياد برداشت و گفت: چرا
من مىشنوم كه تو از مكّه و اهلش و احترامش ياد نمودى و امّا از مدينه و اهلش و
احترامش يادى نكردى؟! وَقَدْ حَرّمَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله
مَابَيْنَ لاَبَتَيْهَا
(8)
«در صورتى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله ميانِ دو زمينِ بيابانِ
سنگزارِ خشن و سياه را كه در طرفين آن قرار گرفتهاند، حَرَم قرار داده است؟»
وَ ذَلِكَ عِنْدَنَا فِى أدِيمٍ خَوْلاَنِىّ إنْ شِئتَ أقْرَأتُكَهُ! « ونوشته
و سند آن در پوست دبّاغى شده مال خَوْلان درنزد ما موجود است و اگر بخواهى آن
را براى تو بخوانم!» نافع گفت: مروان ساكت شد، و پس از آن گفت: من بعضى از آن
را شنيدهام.
و اگر در اين باب نبود مگر علم يقينى ما به آنچه كه رسول خدا صلى الله عليه وآله
مىنوشت از پيمانها و عهودى كه بر جمع آورى كنندگان صدقات مقرّر مىنمود ونوشته
آن حضرت به عَمْرو بن حَزْم چون وى را به سوى يمن گسيل داشت، براى اثبات مطلب
ما كافى بود؛ چرا كه اُسْوَه اوست و اقتدا به اوست.(9)
مُحَمّد عَجّاج خَطيب گويد: در كنار مساجدى كه در آنجا تعليم كتابت در زمان رسول
الله مىشد كتاتيبى
(10)
(مواضع تعليم و تدريسى) بود كه در آنها كودكان كتابت و قرائت را
با قرآن كريم مىآموختند . و فراموش نشود كه اثر غزوه بَدْر در تعليم أطفال
مدينه بسيار به موقع بود در وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به اسيران
بَدْر اجازه دادند تا هر يك از ايشان در برابر حقّ آزادى خود هر كدام از آنها
كه نويسنده است ده نفر از پسر بچههاى مدينه را كتابت و قرائت تعليم دهد.
(11)
و تعليم كتابت و قرائت انحصار به ذكور نداشت بلكه دختران نيز در
خانههايشان تعلّم كتابت مىنمودند. ابوبكر بن سُلَيمان بن أبىحَثْمَة از
شِفاء دختر عبدالله روايت كرده است كه: دَخَلَ عَلَىّ رَسُولُ اللهِ صلّى الله
عليه [وءاله] و سلّم وَأنَا عِنْدَ حَفْصَةَ فَقَالَ لِى: ألاَ تُعَلّمِينَ
هَذِهِ رُقْيَةَ النّمْلَةِ كَمَا عَلّمْتِيهَا الْكِتَابَةَ؟ !(12)
«رسول خدا صلى الله عليه وآله بر من وارد شد و من نزد حفصه بودم، به من فرمود:
آيابه اين زن نوشته دعاى آويختنى را كه براى دُمَلْهاى پهلو مفيد است ياد
نمىدهى، همانطور كه كتابت را به او ياد دادهاى؟!»
و أيضاً محمّد عَجّاج خطيب در باب حَثّ و تحريض و تأكيد رسول خدا صلى الله عليه
وآله وسلم گويد: آن حضرت در طلب علم شرعى از ناحيه قرآن و سنّت طاهره به اصحاب
خود اكتفا ننمود بلكه ايشان را به فرا گرفتن هر علمى كه براى مسلمين مفيد است
دعوت كرد به طورى كه چون آن حضرت در وقت ورود به مدينه از زيد بن ثابت كه صغير
السّن بود، ده سوره و اندى از قرآن شنيد به شگفت آمد وبه وى امر نمود تا لغت
يهود را فرا گيرد و گفت:
يَا زَيْدُ تَعَلّمْ لِى كِتَابَ يَهوُدَ؛ فَإنّى وَ اللهِ مَا آمَنُ يَهُودَ
عَلَى كِتَابِى. و فى روايةٍ: إنّى أكْتُبُ إلَى قَوْمٍ فَأخَافُ أنْ يَزيدُوا
عَلَىّ أو يَنْقُصُوا؛ فَتَعَلّمِ السّرْيَانِيّةَ. قَالَ زَيْدٌ:
فَتَعَلّمْتُهَا فىِ سَبْعةَ عَشَرَ يَوْماً .(13)
«اى زيد! براى من طريق نوشتن يهود را ياد بگير؛ سوگند به خدا من از يهود بر دستبرد
بر كتابم ايمن نمىباشم. ـ و در روايت دگرى است: من نامه به سوى قومى مىنويسم، پس
مىترسم ايشان از قول من دروغ بسته در نامه زياد كنند، يا از آن كم نمايند؛ تو لغت
سريانى را فراگير! زيد مىگويد: من لغت سريانى را در مدّت هفده روز فراگرفتم.»
خطيب بغدادى نُه روايت از رسول الله صلى الله عليه وآله درباره كسى كه از سوء قوّه
حافظهاش نزد آنحضرت شكايت نموده و آنحضرت او را به كتابت براى كمك حفظ
محفوظاتش امر نمودهاند، آورده است:
اوّل ـ با سند خود از أبوهريره كه گفت: مردى بود كه در حضور رسول خدا صلى الله
عليه وآله براى استماع احاديثش مىآمد و حفظ نمىشد و از من مىپرسيد و من براى
وى مىگفتم . وى از كمى حفظ خود نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله شكوه كرد؛
حضرت به او امر فرمود : اِسْتَعِنْ عَلَى حِفْظِكَ بِيَمِينِكَ ـ يعنى الكتابَ
«از دستت براى حفظت كمك بخواهـ يعنى: بنويس!»
دوم ـ با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: مردى از سوء حافظهاش نزد رسول خدا
شكايت نمود، حضرت فرمود: اِسْتَعِنْ عَلَى حِفْظِكَ بِيَمِينِك ـيعنى: اكْتُبْ:
«از دستت براى حفظت يارى جوى ـ يعنى: بنويس!»
سوم ـ با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: مردى به رسول الله صلى الله عليه وآله
گفت : من چيزى در خاطرم نمىماند. حضرت فرمود: اِسْتَعِنْ بِيَمِينِكَ عَلَى
حِفْظِكَ. ـ يعنى: الْكِتَابَ. «يارى بجوى از دستت براى حافظهات.ـ يعنى: با
نوشتن.»
چهارمـ با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: مردى به رسول خدا صلى الله عليه وآله
از كمى و قلّت قوّه حافظهاش شكوه كرد؛ حضرت فرمود: عَلَيْكَ ـيعنى:
الْكِتَابَ. «بر تو بادـ يعنى: بر نوشتن.»
پنجم ـبا سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: مردى از انصار گفت: يَا رَسُولَ
اللهِ! إنّى أسْمَعُ مِنْكَ أحَادِيثَ وَ أخَافُ أنْ تَفَلّتَ مِنّى. قَالَ:
اسْتَعِنْ بِيَمينِكَ ! «اى رسول خدا! من از تو احاديثى و مطالبى را مىشنوم و
نگرانم از آنكه از ذهنم بجهد و فرار كند؛ فرمود: از دستت استعانت بجوى!»
ششم ـ با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: مردى آمد و گفت: يَا رَسُولَ اللهِ!
إنّى أسْمَعُ مِنْك حَدِيثاً كَثِيراً فَاُحِبّ أنْ أحْفَظَهُ فَلاَ أنْسَاهُ.
فَقَالَ النّبِىّ صلى الله عليه وآله: اِسْتَعِنْ بَيَمِينِكَ! «اى پيغمبر خدا!
من از تو مطالب و گفتار بسيارى را مىشنوم و دوست دارم به خاطر داشته باشم و
فراموش ننمايم. حضرت فرمود: از دستت نصرت بطلب!»
هفتم ـ با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: إنّ رَجُلاً مِنَ الأنْصَارِ كَانَ
يَسْمَعُ مِنَ النّبِىّ صلى الله عليه وآله أشْيَاءَ تُعْجِبُهُ كَانَ
لاَيَقْدِرُ عَلَى حِفْظِهِ؛ فَقَالَ النّبِىّ صلى الله عليه وآله: اِسْتَعِنْ
بِيَمينِكَ! «مردى از طائفه انصار بود كه از پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله
مطالب شگفت انگيزى مىشنيد و قدرت بر حفظش نداشت. رسول خدا به وى فرمود: از
دستت كمك طلب!»
هشتم ـ با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: إنّ رَجُلاً شَكَا إلَى النّبىّ صلى
الله عليه وآله سُوءَ الْحِفْظِ، فَقَالَ: اِسْتَعِنْ عَلَى حِفْظِكَ
بِيَمينِكَ: «مردى از سوء حافظهاش به رسول خدا صلى الله عليه وآله شكايت برد.
حضرت فرمود: براى حفظت از دستت استعانت طلب!»
نهم ـ با سند خود أيضاً از أنَسَ بن مالك كه گفت: شَكَا رَجُلٌ إلَى النّبِىّ صلى
الله عليه وآله سُوءَ الْحِفْظِ، فَقَالَ: اِسْتَعِنْ بِيَمينِكَ!(14)
«مردى از سوء حفظش به رسول خدا شكوه آورد، رسول خدا به وى فرمود: از دستت يارى
خواه!»
و همچنين خطيب بغدادى با إسناد متّصل خود شش روايت از رسول خدا صلى الله عليه وآله
روايت كرده است كه آنحضرت فرموده است: علم را به واسطه نوشتن مهار كنيد!
اوّل ـ از عبدالله بن عَمْرو بن العاص كه گفت: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ!
اُقَيّدُ الْعِلْمَ ؟!
قَالَ: نَعَمْ! «عرض كردم: اى رسول خدا! من علم را مهار كنم؟ فرمود: آرى.»
دوّم ـ از عبدالله بن عَمْرو كه گفت: «يَا رَسُولَ اللهِ اُقَيّدُ الْعِلْمَ؟!
قَالَ : نَعَمْ!
قُلْتُ: وَ مَا تَقْييدُهُ؟! قَالَ: الْكِتَابُ. «اى رسول خدا! من بر علم بَنْد
بگذارم؟ ! فرمود: آرى. گفتم: بند نهادن بر آن چگونه است؟! فرمود: نوشتن آن.»
سوّم ـ از عبدالله بن عَمْرو كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: قَيّدُوا
الْعِلْمَ ! قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ! وَ مَا تَقِْييدُهُ؟! قَالَ:
الْكِتَابُ! «دانش را غلّ و بند كنيد! عرض نمودم: اى رسول خدا! غلّ و بند كردنش
چيست؟! فرمود: نوشتن آن.»
چهارم ـ از عَمْرو بن شُعَيْب از پدرش از جدّش كه به رسول خدا صلى الله عليه وآله
عرض كرد: اُقَيّدُ الْعِلْمَ؟! قَالَ: نَعَمْ ـ يَعنى: كِتَابَهُ!«آيا من علم
را مهار بزنم؟ ! فرمود: آرى ـ يعنى بنويسيد آن را!»
پنجم ـ از عَمْرو بن شُعَيب از پدرش از جدش كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
قَيّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابِ! «علم را به وسيله نوشتن در بند آوريد!»
ششم ـ از أنس كه بعضى وى را ابنمالك يادداشت نمودهاند كه گفت: قَالَ رَسُولُ
اللهِ صلى الله عليه وآله: قَيّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابِ!(15)
«رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: علم را به واسطه نوشتن مهار كنيد!»
و خطيب با سه سند متّصل خود روايت مىكند از رافِع بن خَديج و در بعضى بدين عبارت
است : قَالَ: قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ! إنّا نَسْمَعُ مِنْكَ أشْياءَ
أفَنَكْتُبُهَا؟ ! قَالَ: اكْتُبُوا وَ لاَحَرَجَ! «گفت: ما گفتيم: اى پيغمبر
خدا! ما از تو چيزهائى را مىشنويم؛ آيا اجازه داريم آنها را بنويسيم؟! فرمود:
بنويسيد: و باكى نيست!»
و در بعضى بدين عبارت است كه: مَرّ عَلَيْنَا رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله و
نَحْنُ نَتَحَدّثُ، فَقَالَ: مَا تَحَدّثُونَ؟! قَلْنَا: نَتَحَدّثُ عَنْكَ يَا
رَسُولَ اللهِ ! قَالَ: تَحَدّثُوا وَلْيَتَبَوّأْ مَنْ كَذَبَ عَلَىّ
مَقْعَداً مِنْ جَهَنّمَ! «رسول خدا صلى الله عليه وآله بر ما عبور كرد و ما
مشغول گفتگو بوديم. در اين حال گفت: از چه سخن مىگوييد؟! گفتيم: از تو حديث
مىكنيم اى رسول خدا! فرمود: حديث گوييد! و كسى كه به من دروغ ببندد بايد جاى
خود را در جهنّم تهيّه ببيند!»
رافع مىگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله به دنبال حاجت خود رفت، و اين گروه
سرهايشان را به زير انداختند و دست از حديث و گفتار بازداشتند، و آنچه كه از
رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدند موجب حزن و اندوهشان گشت.
فَقَالَ: مَا شَأنُكُمْ؟! ألاَتَحَدّثونَ؟! قَالُوا: الّذِى سَمِعْنَا مِنْكَ يَا
رَسُولَ اللهِ! «پس رسول خدا گفت: در چه حالتيد؟! چرا حديث نمىكنيد؟! گفتند:
آنچه از تو شنيديم زبانهاى ما را فرو بسته است!»
قَالَ: إنّى لَمْأرِدْ ذَلِكَ؛ إنّما أرَدْتُ مَنْ تَعَمّدَ ذَلِكَ. قَالَ:
فَتَحَدّثْنَا . «حضرت فرمود: من اين را اراده نكردم! مقصودم اين بود كه كسى از
روى تعمّد بر من دروغ ببندد. رافع مىگويد: چون اين پاسخ را شنيديم دوباره به
حديث گفتن ادامه داديم.»
قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ إنّا نَسْمَعُ مِنْكَ أشْيَاءَ فَنَكْتُبُهَا؟!
قَالَ : اكْتُبُوا وَ لاَ حَرَجَ!(16)
«رافع گفت: من گفتم: اى
پيغمبر خدا! ما از تو چيزهائى را مىشنويم آيا آنها را بنويسيم؟ فرمود:
بنويسيد، و باكى نيست.»
و أيضاً خطيب با بيستوپنج سند متّصل خود روايت مىنمايد از عَمْرو بن شُعَيْب، از
پدرش شعيب، از جدّش: عبدالله عَمْرو بن عَاص كه ما از رسول خدا صلى الله عليه
وآله پرسيديم كه: ما از شما مطالبى را مىشنويم؛ آيا مىتوانيم آنها را
بنويسيم؟! فرمود: آرى!
اين روايات گرچه بسيار است امّا مُفاد و مضمون آنها متقارب است و همگى در اذن
كتابت أحاديث آن حضرت اشتراك دارند. بعضى بدين عبارت است:
يَا رَسُولَ اللهِ! إنّى أسْمَعُ مِنْكَ أشْيَاءَ أخَافُ أنْ أنْسَاهَا؛
فَتَأْذَنُ لِى أنْ أكْتُبَهَا؟! قَالَ: نَعَم! «اى رسول خدا! من از تو چيزهائى
را مىشنوم و مىترسم آنها را فراموش نمايم؛ آيا به من اذن مىدهى آنها را
بنويسم؟ فرمود: بلى.»
و در بسيارى از آنها مُفاد و مضمون اين عبارت است: يَا رَسُولَ اللهِ! أكْتُبُ مَا
أسْمَعُ مِنْكَ؟ قَالَ: نَعَمْ! قُلْتُ: فِى الرّضَا و الْغَضَبِ؟ قَالَ:
نَعَمْ. قَالَ: إنّى لاَ أقُولُ فِى الْغَضَبِ وَ الرّضَا إلاّ الْحَقّ ـ إنّهُ
لَايَنْبَغِى لِى أنْ أقُولَ إلاّ حَقّاًـ «اى پيامبر الهى! من آنچه را كه از
تو مىشنوم بنويسم؟ فرمود: آرى! عرض كردم: چه در حال رضا و خوشنودى آن گفتار از
شما سر زده باشد و چه در حال سَخَط و غَضَب؟ فرمود: بلى! آنگاه فرمود: گفتار من
چه در حال رضا و چه در حال غضب نيست مگر عين گفتار حقّ؛ البتّه از مثل منى
سزاوار نيست كه گفتارى غير از حقّ صادر شود.»
و در بعضى بدين عبارت است: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله: مَنْ قَالَ
عَلَىّ مَا لَمْأقُلْ فَلْيَتَبَوّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّار.(17)
قَالَ: فَمَكَثْنَا قَرِيباً مِنْ شَهْرٍ لاَ نُحَدّثُ بِشَىْءٍ. فَقَالَ
ذَاتَ يَوْمٍ وَ نَحْنُ عِنْدَهُ جُلُوسٌ، كَأَنّ عَلَى رُؤُوسِنَا الطّيْرَ،
فَقَالَ: مَالَكُمْ لاَتَحَدّثُونَ؟!
فَقُلْنَا: سَمِعْنَاكَ يَا رَسُولَاللهِ تَقُولُ: مَنْ تَقَوّلَ عَلَىّ مَا
لَمْأقُلْ فَلْيَتَبَوّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ!
قَالَ: فَقَالَ: تَحَدّثُوا وَ لاَ حَرَجَ!
قَالَ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ! إنّكَ تُحَدّثُنَا فَلاَنَأْمَنْ أنْ نَضَعَ
شَيْئاً عَلَى غَيْرِ مَوْضِعِهِ، أفَأكْتُبُ عَنْكَ؟!
قال: نَعَمْ فَاكْتُبْ عَنّى! قال: قُلْتُ: فِى الرّضا وَ السّخَطِ؟! قَالَ: فِى
الرّضَا وَ السّخَطِ.
«كسى كه به من كلامى را از نزد خود نسبت دهد كه من آن را نگفتهام پس بايد
نشيمنگاهش را در آتش مهيّا سازد. عبدالله بن عَمْرو (راوى حديث) مىگويد: ما قريب
يك ماه درنگ نموديم و ابداً از چيزى حديث نكرديم. روزى كه ما در حضور آنحضرت مؤدّب
و ساكت نشسته بوديم كه گويا پرندگان بر روى سرهاى ما نشستهاند و اگر تكان بخوريم
پرواز مىكنند، رسول خدا به ما فرمود: چرا حديث نمىگوئيد؟ عرض كرديم: اى پيغمبر
خدا از تو شنيديم كه مىگفتى: كسى كه به من ببندد و نسبت دهد كلامى را كه من
نگفتهام بايد نشيمنگاهش را در آتش مهيّا سازد!
راوى گفت: حضرت فرمود: حديث كنيد وباكى نيست!
راوى گفت: گفتم: اى رسول خدا! تو مطلبى را براى ما بيان مىكنى و ما ايمن نيستيم
جمله و مقدارى از آن را در غير جاى خودش بگذاريم. آيا در اين صورت هم اجازه
دارم آن را از ناحيه تو بنويسم و به تو نسبت دهم؟ فرمود: بلى از ناحيه من
بنويس!
عرض كردم: چه در حالت خشنودى شما باشد و چه در حالت عصبانيّت شما؟! فرمود: آرى! چه
در حال خشنودى و چه در حال عصبانيّت من!»
و در بعضى از طرق اين حديث كه مُعَافَا بن زَكَريّا جريرى قرار دارد، وى در ذيل
حديث مىگويد: در اين خبر دلالت روشنى است كه راه درست آن است كه علم بايد ضبط
گردد و لازم است حكمت را با كتابت و نوشتن تقييد و مهار نمود تا آنكه آدم
فراموشكار بدان مراجعه كند و آنچه را كه به نسيان سپرده است به ياد آورد و آنچه
را كه از دستش رفته و از ذهنش غروب نموده و دور افتاده است استدراك نمايد؛ و
دلالت دارد بر بطلان گفتار كسى كه كتابت را مكروه و ناپسند مىدارد.
و در خبر وارد است كه: سُلَيْمان بن دَاوُد عليهما السلام به بعضى از شياطينى كه
اسير نموده بود گفت: مَاالْكَلاَمُ؟! قَالَ: رِيحٌ. قَالَ: فَمَا تَقْيِيدُهُ؟!
قَالَ: الْكِتَابُ ! «حقيقت گفتار چيست؟! گفت: باد است. سليمان گفت: چگونه
مىشود آن را در قيد آورد و مهار نمود؟! گفت: با نوشتن آن!»
و در بعضى از آنها با اين عبارت است: قَالَ: كُنْتُ أكْتُبُ كُلّ شَىْءٍ
أسْمَعُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله، اُريدُ حِفْظَهُ.
فَنَهَتْنِى قُرَيْشٌ، فَقَالُوا : إنّكَ تَكْتُبُ كُلّ شَىْءٍ تَسْمَعُهُ
مِنْ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وَ رَسُولُ اللهِ بَشَرٌ يَتَكَلّمُ فِى
الْغَضَبِ وَ الرّضَا!
(18)
فَأمْسَكْتُ عَنِ الْكِتَابِ فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللهِ
صلى الله عليه وآله؛ فَقَالَ: اكْتُبْ فَوَالّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ، مَا خَرَجَ
مِنّى إلاّ حَقّ. «گفت: عادت من اين طور بود كه تمام مطالبى را كه از رسول خدا
صلى الله عليه وآله مىشنيدم مىنوشتم و مىخواستم آنها را از بَرْ كنم. قريش
مرا از اين عمل منع نمودند و گفتند: تو هر چيزى را كه از رسول خدا صلى الله
عليه وآله مىشنوى مىنويسى، در حالى كه رسول خدا هم بشرى است كه سخنانش در دو
حال مختلف خشنودى و غَضَب است! من به علّت نهى قريش، دست از نوشتن برداشتم و آن
را براى آنحضرت بازگو كردم. فرمود: بنويس! سوگند به آن كسى كه جان من در دست
اوست از زبان من بيرون نمىآيد مگر سخن حق.»
و در بعضى وارد است: فَأَسْتَعِينُ بِيَدى مَعَ قَلْبِى؟ قَالَ: نَعَمْ! «آيا من
براى حفظ آن احاديث با دستم براى همراهى با حافظهام مدد بجويم؟ فرمود: آرى!»
و در بعضى وارد است: شَبّكُوهَا بِالْكَتْبِ!(19)
«آن مطلب را براى
حفظ ونگهداريش با نوشتن در شبكه و دام درآوريد!»
خطيب شش روايت با إسناد متّصل خود از أبوهريره آورده است كه: «هيچ كس از اصحاب
رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتش از من بيشتر نيست جز عبدالله بن عَمْرو كه
او علاوه بر حفظ كردن روايات، آنها را مىنوشت؛ و من نوشتن را نمىدانستم.» و
عبارت همه متقارب است و در بعضى بدين الفاظ است:
مَا كَانَ أحَدٌ أعْلَمَ بِحَدِيثِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله مِنّى إلاّ
عَبْدُاللهِ بْنُ عَمْرٍو، فَإنّهُ كَانَ يَكْتُبُ بِيَدِهِ فَاسْتَأْذَنَ
رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وآله أنْ يَكْتُبَ عَنْهُ مَا سَمِعَ فَأذِنَ لَهُ
رَسُولُ اللهِ، فَكَانَ يَكْتُبُ بِيَدِهِ وَ يَعِى بِقَلْبِهِ، وَ أنَا كُنْتُ
أعِى بِقَلْبِى.(20)
،(21)
«هيچ كس به حديث رسول خدا
صلى الله عليه وآله داناتر از من نبود مگر عبدالله بن عَمْرو عاص؛ چون وى نوشتن
مىدانست و از رسول خدا صلى الله عليه وآله اجازه خواست تا آنچه را كه از آن
حضرت مىشنود بنويسد، رسول الله به او اذن دادند. بنابراين هم او با دست
مىنوشت و هم با ذهن و حافظهاش حفظ مىكرد؛ و من تنها با ذهن و حافظهام حفظ
مىنمودم.»
خطيب پنج روايت با إسناد متّصل خود آورده است كه «صَادِقَه» نام صحيفهاى بوده است
كه عبد الله بن عَمْرو از رسول خدا با كتابت خود گرد آورده است.
در بعضى بدين عبارت است: الصّادِقَةُ صَحِيفَةٌ كَتَبْتُهَا مِنْ رَسُولِ
اللهِصلى الله عليه وآله. «صادقه، صحيفهاى است كه من آن را از بيانات رسول
خدا صلى الله عليه وآله نوشتهام.»
و در بعضى بدين عبارت است كه: مجاهد مىگويد: أتَيْتُ عَبْدَاللهِ بْنَ عَمْرٍو
فَتَنَاوَلْتُ صَحِيفَةً مِنْ تَحْتِ مَفْرَشِهِ، فَمَنَعَنِى. قُلْتُ: مَا
كُنْتَ تَمْنَعُنِى شَيْئاً ! قَالَ: هَذِهِ الصّادِقَةُ. هَذِهِ مَا سَمِعْتُ
مِنْ رَسُولِ اللهِصلى الله عليه وآله لَيْسَ بَيْنِى وَ بَيْنَهُ أحَدٌ. إذَا
سَلُمَتْ لِى هَذِهِ وَ كِتَابُ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَالْوَهْطُ فَمَا
اُبَالِى مَا كَانَتْ عَلَيْهِ الدّنْيَا!
«من به نزد عبدالله عمرو عاص آمدم و صحيفهاى را از زير فراش او برداشتم. او مرا از
خواندن آن منع كرد. گفتم: تا امروز تو آنچنان نبودى كه از من چيزى را منع نمائى؟!
گفت: اين صحيفه صادقه است. اين آن مطالبى است كه در اوقاتى كه من تنها در خدمت رسول
الله بودم از وى شنيدهام و در اينجا آوردهام. اگر اين صحيفه و كتاب خداوند تبارك
و تعالى، و وَهْط براى من سالم بمانند، من هيچ باكى ندارم كه ديگر بر دنيا چه
مىگذرد!»
و در بعضى تفسير وَهْط را نموده است كه: وَ أمّا الْوَهْطَةُ فَأرْضٌ تَصَدّقَ
بِهَا عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ كَانَ يَقُومُ بِهَا «و امّا وَهْطَه زمينى است كه
پدرم: عمروبن عاص كه آن را آباد نموده بود و به آن مىپرداخت، آن را جزء صدقات
خود قرار داد.»
و در بعضى بدين عبارت است: أبو راشد حبرانى گفت: من به نزد عبدالله بن عمروعاص
رفتم و گفتم: از آنچه از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدهاى براى من بيان
كن! عبدالله صحيفهاى به نزد من افكند و گفت: اينها نوشتجاتى است از من كه از
رسول خدا صلى الله عليه وآله مىباشد. من در آن نظر نمودم، ديدم نوشته بود:
إنّ أبَابَكْرٍ الصّدّيقَ قَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! عَلّمْنِى مَا أقُولُ إذَا
أصْبَحْتُ وَ إذَا أمْسَيْتُ، فَقَالَ: يَابَابَكْرٍ! قُلِ: اللّهُمّ فَاطِرَ
السّمَوَاتِ وَالأَرْضِ، عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشّهَادَةِ، لاَ إلَهَ إلاّ
أنْتَ، رَبّ كُلّ شَىْءٍ وَ مَلِيكَهُ، أعُوذُ بِكَ مِنْ شَرّ نَفْسِى، وَ
شَرّ الشّيْطانِ وَ شِرْكِهِ، وَ أنْ أقْتَرِفَ عَلَى نَفْسِى سُوءًا، أوْ
أجُرّهُ إلَى مُسْلِمٍ(22)
، (23)
«به درستى كه ابوبكر صدّيق گفت: اى پيغمبر خدا! مرا دعائى تعليم كن كه چون صبح شود
و شب شود آن را بخوانم! فرمود: اى ابوبكر! بگو: بار پروردگارا! تو هستى كه شكافنده
و آفريننده آسمانها و زمين مىباشى! بر غيب و آشكارا عالِم هستى، معبودى جز تو
نيست، پروردگار و تربيت كننده و صاحب اختيار تمام موجودات مىباشى! من به تو پناه
مىبرم از شرّ نَفْسَم، و از شرّ و شرك شيطان، و از آنكه من براى خودم كار زشت و
بدى را انجام دهم، و يا آن زشتى و بدى را به سوى مسلمانى بكشانم!»
خطيب أيضاً براى تأكيد امر كتابت در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتى را
آورده است كه آن حضرت راجع أبوشاة گفتند كه: اصحاب خطبهاى را كه او از آنحضرت
شنيده بود براى وى بنويسند. و اين مطلب را با سند متّصل خود از أبوهريره آورده
است كه گفت:
لَمّا فَتَحَ اللهُ تَعَالَى عَلَى رَسُولِهِ صلى الله عليه وآله مَكّةَ قَامَ فِى
النّاسِ فَحَمِدَاللهَ، وَ أثْنَى عَلَيْهِ ثُمّ قَالَ: إنّ اللهَ تَبَارَكَ وَ
تَعَالَى حَبَسَ عَنْ مَكّةَ الْفِيلَ، وَ سَلّطَ عَلَيْهَا رَسُولَهُ
وَالْمُؤمِنينَ؛ وَ إنّهَا لَمْتُحَلّ لاِحَدٍ كَاَنَ قَبْلِى، وَ إنّمَا
اُحِلّتْ لِى سَاعَةً مِنَ النّهَارِ؛ وَ إنّهَا لَنْتُحَلّ لاِحَدٍ بَعْدِى،
فَلاَ يُنَفّرُ صَيْدُهَا، وَ لاَ يُخْتَلَى شَوْكُهَا، وَ لاَ تُحَلّ
سَاقِطَتُها إلاّ لِمُنْشِدٍ! وَ مَنْ قُتِلَ لَهُ قَتِيلٌ فَهُوَ بِخَيْرِ
النّظَرَيْنِ: إمّا أنْ يُفْدِىَ و إمّا أن يَقْتُلَ.
فَقَالَ الْعَبّاسُ: إلاّ الإذْخِرَ يَا رَسُولَ اللهِ؛ فَإنّا نَجْعَلُهُ فِى
قُبُورِنَا وَ بُيُوتِنَا، فَقَالَ: إلاّ الإذْخِرَ. فَقَامَ أبُوشَاةٍ ـ
رَجُلٌ مِنْ أهْلِ الْيَمَنِـ فَقَالَ: اكْتُبُوا لِى يَا رَسُولَ اللهِ!
فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله : اكْتُبُوا لِأبِى شَاةٍ!
«چون خداى تعالى مكّه رابر روى رسولش صلى الله عليه وآله گشود، در ميان مردم به
خطبه برخاست، حمد و ثناى خدا را بجاى آورد و سپس گفت: خداوند تبارك و تعالى فيل را
از ورود به مكّه حبس نمود، و رسول خود و مؤمنان را بر مكّه مسلّط فرمود؛ ورود و جنگ
و فتح در مكّه براى أحدى پيش از من حلال نبوده است و فقط در يك ساعت از نهار امروز
براى من حلال شد، و پس از من هم براى أحدى حلال نخواهد بود.
بنابراين نبايد صيد مكّه را دنبال كرد و فرارى داد، و نبايد خار آن را چيد و در
جائى نهاد، و ميوه نارس درختهاى آن حلال نيست مگر براى جوينده آن. و كسى كه
كشتهاى از او كشته شود بهترينِ از اين دو طريق را انتخاب مىنمايد: يا آنكه از
آنها فِدْيَه و پول خون مىگيرد، و يا اينكه قاتل را مىكشد.
در اين حال عبّاس گفت: خارهائى را كه حرام است كندن آنها غير از إذخِر بوده باشد
اى رسول خدا، چرا كه ما آن را بر روى قبورمان مىگذاريم و در خانههايمان
مىنشانيم! رسول خدا فرمود: مگر إذْخِر.
در اين حال أبوشاة كه مردى از اهل يمن بود برخاست و گفت: اى رسول خدا، شما اين
مطالب رابراى من بنويسيد! رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: براى أبوشاة
بنويسيد!»
راوى اين روايت كه أبوبكر أحمد بن محمّد بن غالب فقيه خوارزمى است مىگويد: من به
أوزاعى گفتم: مُفاد و معنى گفتار أبوشاة كه مىگويد: اكْتُبُوا لِى يَا رَسُولَ
اللهِ چيست؟ گفت: يعنى اين خطبهاى را كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم
براى من بنويسيد !»(24)