درس صد و چهل نه و صد و پنجاه
ساير مقامات حديث منزله، و استضعاف امير المؤمنين
عليه السلام همانند استضعاف هارون
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و لما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى
اعجلتم امر ربكم و القى الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليه قال ابن ام ان القوم
استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمتبى الاعدآء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين
(1).
«و چون موسى به سوى قوم خود مراجعت نمود، در حاليكه خشمناك و متاسف
بود، به قوم خود گفت: شما در غياب و پشتسر من، بد عملى براى من بجاى گذاشتيد! آيا
شما بر امر پروردگار من عجله كرديد؟ و او الواح تورات را به روى زمين انداخت، و موى
سر برادرش را گرفت، و به سوى خود مىكشيد.برادرش گفت: اى پسر مادر من، اين قوم مرا
ضعيف شمردند و بر من غلبه كردند و نزديك بود كه مرا بكشند، پس تو اين دشمنان را در
اين بليه به من دلشاد مكن، و زبان شماتت ايشانرا مگشا! و مرا با اين گروه ستمكار در
رديف واحد قرار مده! .»
قال رب اغفر لى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك و انت ارحم الراحمين - آيه
151.
«گفت: اى پروردگار من، غفران خود را شامل حال من و برادر من بگردان!
و ما را در رحمتخود داخل كن! و تو مورد انتخاب و اختيار از ميان جميع
رحمتآورانى!»
اين آيات راجع به تخلف قوم موسى از آئين توحيد در غيبت او براى
مناجات و تكلم با خدا در كوه طور در مدت چهل شب است، كه به دعوت سامرى گوساله
پرستشدند، و آنقدر طرفداران سامرى بسيار بودند كه حضرت هارون نتوانست از قيام
ايشان به شرك جلوگيرى بعمل آورد، تا به حديكه نزديك بود او را بكشند.و چون حضرت
موسى از طور، بازگشت، و قوم خود را گوساله پرست ديد، و بر برادر خود خشمگين شد كه
چرا تو از روش من پيروى نكردى؟ ! و از اين فعل زشتبازشان نداشتى؟ و امور آنها را
به اصلاح نياوردى؟ و هارون عذر خود را بيان كرد، و حضرت موسى آن عذر را موجه ديد،
بر برادر خود رحمت آورد، و درباره او و خودش طلب رحمت و غفران نمود.
آيات راجع به موسى و بنى اسرائيل در بسيارى از آيات قرآن بالاخص در
سوره بقره و اعراف و طه و قصص آمده است، و به قدرى نام آنحضرت در قرآن برده شده، و
از قضايا و داستانهاى او و قوم او سخن به ميان آمده است كه درباره هيچيك از انبياء
حتى حضرت ابراهيم عليه السلام كه از رسول اكرم خاتم الانبياء و المرسلين گذشته، از
تمامى پيامبران افضل و اشرف و در توحيد ذات حق داراى مقامى شامختر بوده است، به
اين مقدار گفتگو نشده و سخن به ميان نيامده است.
و علت اين امر آنستكه قرآن، كتاب داستان سرائى و قصهگوئى نيست كه
فقط براى مجرد اطلاع از احوال پيغمبران و اقوام آنها به طور سرگذشتبراى ما حكاياتى
را بازگو كند، بلكه كتاب حكمت و موعظه و اندرز و بيان فضايل و كمالات انسان است تا
افراد بشر از آن پيروى نموده، و به سعادت مطلقه فائز گردند، و نيز از قبايح اعمال و
اخلاق و عقائد و سنن و آداب سخن به ميان مىآورد، تا از آنها اجتناب كنند.
و چون نفوس بشرى در سرشت، و طريق پيمودن راه تكامل، و يا سقوط در دره
هواى نفس يكسان است، و طايفه بنى اسرائيل بيشتر از ساير طوائف و امم با پيامبر خود
چون و چرا داشتند، و ايرادهاى بيجا از روى تكاهل و تساهل و تكاسل وتسامح در امور
عظيم و حياتى، و گرايش به مال و اندوختههاى فانى، و زر و زيور دنيا و توجه به
اعتباريات و مصلحت انديشىهاى بىاساس مىنمودند، و با وجود ارائه طريق و هدايت
تامه و كامله حضرت موسى و برادرش هارون، باز از راه و روش نفسانى خود
ستبرنمىداشتند، فلهذا از ايشان بيشتر سخن گفته شده است، تا نفوس تمامى كسانى كه
بعد از نزول قرآن تا روز قيامتبه عرصه وجود مىآيند، و از جهات نفسانيات و مهلكات
و منجيات و تطور احوال و تشتتخاطرات و پيدايش آراء و مقاصد نوين، و عقائد و اخلاق
تازه پديد، بعينها مانند قوم بنى اسرائيل مىباشند، با قرائت اين آيات و تطبيق آنها
را با خودشان، و نفوس خودشان، و با اعمال و اخلاق و رفتار خودشان را با پيامبرشان،
و با ائمه دين و واليان شرع مبين، راه را درستبشناسند، و در مزال اقدامى كه سابقين
قرار گرفتند، قرار نگيرند، و با ايرادها، و تقاعدها، و تكاسلها، از قيام و اقدام
در امور حياتى و عدم پيروى و اطاعت محض از اولياى دين و پيشوايان راستين منصوب از
ناحيه سيد المرسلين، همانند آن گروه بدبخت و واژگون بنى اسرائيل نگردند، و بدانند
كه نفوس يكسان است، و نام مسلمان، و نام يهود، دو اسم بيش نيست، و در ميزان حقايق و
روز باز پسين، امتحان و آزمايش بر ترازوى واقعيت و صلاح و تقوى و ايمان و ولايت
قرار مىگيرد نه بر اسم، و اگر چنانچه اينان همانند آنان از جهت تباهى نفس، و كجروى
راه و روش، و عدم انقياد صرف، و چون و چرا كردن در امور باشند، با همان طائفه بنى
اسرائيل تفاوتى ندارند، و عاقبتشان همان عاقبتخواهد بود.
اينست كه در اين كتاب آسمانى: قرآن مجيد، مردم از ناحيه خداوند
مامورند كه آنرا فى اطراف نهارهم و آناء ليلهم تلاوت كنند، تا به خصوصيات نفسانى، و
عزم راستين، و صبر و استقامتحضرت موسى و هارون كه نمونههائى از آن در نفس هر ذى
نفسى خداوند به وديعت نهاده است، پى ببرند، و نيز بخصوصيات آن قوم و راههاى منفى و
بىاثر آنان، واقف گردند، و هيچگاه خيال و پندار و خاطره بنى اسرائيل را بر نور
توحيد و ايمان راسخ و صبر و استقامت موسوى و هارونى خود ترجيح ندهند، و پيوسته نور
توحيد در كانون نفوسشان تتق زند، و گردابهاى ظلمت را نابود سازد.
و بناء عليهذا كسى كه قرآن را تلاوت كند و از احوال و آثار آنقوم
مطلع شود، و علتسقوط و نكبت آنها را دريابد، درست مثل كسى است كه در احوال و آثار
نفس خود بررسى كند، و نتيجه مخالفتبا دين و دستورات دين و اولياء دين را در صورت
تمرد، و نتيجه موافقتبا آنها را در صورت انقياد، در خود و نفس خود و شئون خود بدست
آورد.
حضرت موسى على نبينا و آله و عليه الصلوة و السلام داراى مقام نبوت و
رسالت و از پيامبران اولوا العزم(2) است كه داراى كتاب آسمانى و شريعت
و قانون است.خداوند وى را به عوالم غيب راه داده، و در تكلم و گفتگو را با او گشود
و كليم اللهشد.در مصر در تحت تسلط و سيطره فرعون و فرعونيان و اهل ملت او كه
قبطيان بودند، از خانواده سبطيان متولد شد.و اسباط و يا سبطيان كه از نسل حضرت
يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم بودند، و محل موطنشان در شام و بيت المقدس و كنعان بود،
و به واسطه غلبه خصم از دار و ديار خود رانده و در سرزمين مصر همچون بردگان
مىزيستند، و فرعونيان پسران آنها را ذبح مىكردند، و دخترانشان را همچون كنيزان در
خانههاى خود نگاه مىداشتند، به واسطه بركت و رحمت اين پيامبر گرامى مجتمع شده، و
در تحت لواى توحيد در آمدند.و پس از آنكه معجزه آنحضرت بر سحر ساحران فرعونى غلبه
كرد، و عصاى اژدها شده او ريسمانهاى متحرك در اثر سحر سحره را بلعيد، و ساحران
همگى به رسالت او، و پروردگار موسى و هارون ايمان آوردند، خداوند آنحضرت را امر كرد
تا سبطيان را از مصر كوچ دهد، و به شام موطن و زادگاه اجدادى خود منتقل كند، تا از
دست قبطيان و آزار آنها برهند، و سيادت و حريت اوليه خود را بازيابند.
و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا
لا تخاف دركا و لا تخشى. فاتبعهم فرعون بجنوده فغشيهم من اليم ما غشيهم.و اضل فرعون
قومه و ما هدى(3).
«و هر آينه تحقيقا ما به سوى موسى وحى كرديم كه بندگان مرا (كه بنى
اسرائيل هستند) شبانه كوچ ده! و از ميان دريا راه خشكى براى ايشان بساز، و هيچ از
رسيدن فرعون مهراس! و از غرقه شدن مترس! فرعون با لشگريانش او را دنبال كردند، و
فرا گرفت از دريا ايشان را آنچه را كه فرا گرفت، و فرعون قوم خود را گمراه كرد، و
هدايت ننمود.»
و اين جمله اشاره استبه آيه 29 از سوره 40: مؤمن كه فرعون به قوم
خود مىگفت:
و ما اهديكم الا سبيل الرشاد
«من شما را رهبرى نمىكنم مگر بر راه رشد و صلاح.»
و معلوم شد كه دروغ مىگفت و ايشانرا جز بر ضلالت و گمراهى رهبرى
نمىنمود.فرعون و فرعونيان غرق شدند، و قوم موسى به سلامت از درياگذشتند.با عصاى
آنحضرت در ميان دريا دوازده راه خشكى پيدا شد، و هر كدام از اسباط يعنى فرزندان هر
سبط از اسباط دوازده گانه، كه دوازده پسر حضرت يعقوب بودند، از يك راه بخصوص عبور
كردند.و بعد از عبور نيز مىترسند كه مبادا فرعونيان بر آنها هجوم كنند، و بعضى در
قوه خياليه خود نمىتوانستند غرقه شدن فرعون را با آن جلال و عظمت و ابهت تصور كنند
كه خداوند به دريا امر كرد تا جسد او را به ساحل اندازد، و موجب ديدار و عبرت همگان
گردد.
همينكه بنى اسرائيل از دريا گذشتند، و از شر دشمن آسوده خاطر گشتند،
به ياد و هوس دوران پيشين، از حضرت موسى طلب بت كردند كه براى آنها معين كند، و
آنرا عبادت كنند.
و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم
قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون(4).
«و ما بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم و گذرانديم.ايشان رسيدند به
جماعتى كه بتهائى داشتند و بر پرستش آنها پايدار بودند.به موسى گفتند: اى موسى! تو
هم براى ما خدائى مانند خدايانى كه اينها دارند قرار بده! موسى گفت: حقا شما گروه
نادان و جاهليد! »
در تفسير «برهان» در تفسير اين آيه، از محمد بن شهر آشوب روايت كرده
است كه: راس الجالوت به على بن ابيطالب عليه السلام گفت: شما بيش از سى سال بعد از
پيغمبرتان درنگ نكرديد، تا اينكه بعضى از شما بر رخ بعضى ديگر شمشير زديد! آنحضرت
گفت: و شما هنوز پاهايتان از آب دريا خشك نشده بود كه گفتيد:
اجعل لنا الها كما لهم آلهة
براى ما هم همانند اين كه بتهائى دارند بتى مقرر نما(5)
.
و در تفسير «الدر المنثور» گويد كه: ابن ابى شيبه، و احمد، و نسائى،
و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم، و ابو الشيخ، و ابن مردويه، از ابو واقد
ليثى تخريجكردهاند كه او گفت: ما قبل از غزوه حنين با رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم در سفرى بيرون رفتيم و به درختى عبورمان افتاد.من گفتم: يا رسول الله!
همانطور كه كفار درختى دارند كه به آن نخها و ريسمانهائى مىبندند، و سلاح خود را
بدانها مىآويزند، و دور آندرختبه عنوان قدس و عبادت اقامت مىكنند، تو هم براى ما
اين درخت را براى اين امر معين فرما، تا نخها و ريسمانها به آن ببنديم، و در دورش
گرد آئيم! (6).
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: الله اكبر اين به مانند همان
چيزى است كه بنى اسرائيل به موسى گفتند:
اجعل لنا الها كما لهم آلهة(7)
حقا شما امت اسلام، سنتهاى ملل و اقوام گذشته را كه پيش از شما
بودهاند، پيروى خواهيد نمود!
چون حضرت موسى، سبطيان را از دريا عبور داد، و در آن سرزمين فراخ و
گسترده با فراغتبال آرامش يافتند خداوند به موسى وعده داد كه با جمعى از اخيار و
ابرار آنها براى مناجات و نازل شدن كتاب تورات كه بر الواحى نگاشته بود، بر فراز
طرف راست كوه سينا(8) كه جانب يمن و بركتبود برود، زيرا بنى اسرائيل
كتاب قانون و احكام نداشتند، و خدا وعده فرمود كه كتابى كه شامل هرگونه موعظه و
اندرز و حكمت و تفصيل هر چيز در آن باشد بر حضرت موسى نازل كند(9).
يا بني اسرائيل قد انجيناكم من عدوكم و واعدناكم جانب الطور الايمن و
نزلنا عليكم المن و السلوى كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه فيحل عليكم
غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى. و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى
(10).
«اى بنى اسرائيل! ما تحقيقا شما را از شر دشمنتان نجات بخشيديم، و به
شما وعده داديم تا در وادى ايمن و مبارك كه در جانب راست كوه طور است گرد آمده (و
در وقت مناجات موسى كلام حق را بشنويد!) و ما براى غذاى شما در آن وادى من و سلوى
(ترنجبين و پرنده بريان) فرو فرستاديم! شما از غذاهاى طيب و پاكيزهاى كه ما به شما
روزى كرديم بخوريد! و در آن غذا طغيان و سركشى مكنيد، و گرنه خشم و غضب من بر شما
وارد مىشود، و هر كس كه خشم و غضب من بر او وارد شود حقا سقوط مىكند، و تحقيقا من
بسيار آمرزنده و بخشاينده هستم نسبتبه كسى كه به من رجوع كرده، و توبه نمايد، و
ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد و سپس در راه هدايتبيايد.»
حضرت موسى چون مىخواستبراى مناجات و اخذ الواح تورات از خداوند در
آن سى شب مقرر كه بعدا به چهل شب تمديد شد، به طور رود، براى آن جمعيت انبوه،
برادرش هارون را به عنوان خلافت تعيين كرد، و سفارش كرد كه راه مفسدان را نپيمايد،
و در ميان امت صلح و اصلاح برقرار كند، و خودش تنها به طور رفت از شدت عشق و
علاقهاى كه به خداى خود و لذت مناجات و خلوت با او داشت، و دستور داد كه آن كسانى
كه بنا بود با او همراه باشند، در پى او بيايند، و به او متصل شوند.
و ما اعجلك عن قومك يا موسى. قال هم اولاء على اثرى و عجلت اليك رب
لترضى(11).
«(خداوند به موسى خطاب نمود) چرا در آمدن عجله كردى؟ و زودتر از
همراهانت كه قوم تو هستند آمدى؟ ! موسى گفت: آنجماعت از قوم من كه بنا بود بيايند،
اينك در دنبال من هستيد، و مىآيند، و اى پروردگار من، من براى ملاقات تو عجله كردم
براى آنكه ترا خشنود سازم.»
قال فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى. فرجع موسى الى قومه
غضبان اسفا قال يا قوم الم يعدكم ربكم وعدا حسنا افطال عليكم العهد ام اردتم ان يحل
عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى(12).
«خداوند به موسى گفت: ما قوم تو را در وقتى كه آمدى، و از ايشان جدا
شدى، امتحان كرديم و سامري آنها را گمراه كرد! پس موسى به سوى قوم خود با حال غضب و
اسف برگشت و گفت: اى قوم من! آيا پروردگار شما به شما وعده نيكو نداد؟ (كه تورات به
شما عنايت كند، و با فراگيرى آن سعادت دنيا و آخرت را بيابيد! و يا به شما وعده
نداد كه از دشمنتان نجات دهد، و شما را متمكن در زمين كند، و به نعمتهاى بزرگ خود
اختصاص دهد؟) آيا زمان مفارقت من از شما به قدرى طول كشيد (كه از برگشت من مايوس
شديد و بدينجهت نظم امورتان دچار اختلاف شد؟) و يا چنين خواستيد كه غضبى از ناحيه
پروردگارتان بر شما وارد شود، (و بعد از ايمان كافر شديد، و پرستش گوساله را
نموديد!) و بنا بر اين با من (در حسن سيرت و خلافت در نبودن من) خلاف عهد كرديد!؟
قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا و لكنا حملنا اوزارا من زينة القوم
فقذفناها فكذلك القى السامرى. فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله
موسى فنسى. افلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا(13)
.
«گفتند: ما از روى اراده و اختيار خود، خلاف وعده تو را نكرديم (و يا
درريختن و ذوب نمودن گوساله طلائى چيزى از اموال خود صرف ننموديم، تا آنكه در اين
امر از روى قصد و تعمد عمل كرده باشيم) بلكه مقدار سنگينى از زينت آلات فرعونيان را
كه با خود داشتيم (همچون دستبند و گوشواره و سينه بند و غيرها) (براى ريختن گوساله)
انداختيم و سامرى هم آنها را در آتش انداخت (و يا او هم مثل ما از زينتهاى خود
انداخت) و بنا بر اين براى ايشان گوسالهاى كه جز هيكل و جسدى بيش نبود (و روح
نداشت) و صداى گوساله مىداد، بيرون آورد، و گفتند: اى قوم! اينستخداى شما و خداى
موسى! و موسى فراموش كرده بود كه اين خدا را به شما نشان بدهد (و يا سامرى ياد خدا
را بعد از ايمان به او فراموش كرد) . (چگونه عقول ايشان اجازه داد كه گوساله را
بپرستند؟) آيا آنها نمىديدند كه آن گوساله كه گفتار و سئوال ايشان را پاسخ
نمىدهد؟ و قدرت بر رسانيدن منفعتى و يا دور كردن ضررى را از آنان ندارد؟ !»
و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن
فاتبعونى و اطيعوا امرى. قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى(14)
.
«و در حاليكه تحقيقا هارون قبلا به آنها گفته بود كه: اى قوم من! اين
گوساله وسيله امتحان شماست، و شما بدان مفتون شده و دل باختهايد! و حقا پروردگار
شما خداوند رحمن است، شما البته بايد از من اطاعت كنيد! و پيروى از امر من بنماييد!
در جواب گفتند: ما از عبادت آن دستبر نمىداريم، و بر اين پرستش پايدار و ثابت
مىباشيم تا موسى از (كوه طور) به سوى ما مراجعت كند! » .
قال يا هارون ما منعك اذ رايتهم ضلوا، الا تتبعن افعصيت امرى. قال
يابن ام لا تاخذ بلحيتى و لا براسى انى خشيت ان تقول رقتبين بنى اسرائيل و لم ترقب
قولى(15).
«(چون خطاب و عتاب موسى با قوم خود تمام شد، رو به هارون نموده) گفت:
اى هارون چه باعثشد كه از متابعت من ستبرداشتى؟ و تو را مانع شد كه ازمن پيروى
نكنى در آن وقتى كه ايشان را مشاهده كردى كه گمراه شدهاند؟ ! آيا تو از امر من (كه
گفتم در بين قوم من خليفه باش و از راه مفسدان پيروى مكن) سرپيچى نمودى؟ !
هارون گفت: اى پسر مادر من! ريش مرا مگير! و سر مرا مگير! من ترسيدم
(كه در صورت مقابله و مقاومتشديد، فقط بعضى از قوم اطاعت كنند، و اكثريت آنها
مخالفت نمايند، و موجب تفرق و تشتت آنها به دو دستگى گردد، و در اين صورت) تو به من
بگوئى: در بين بنى اسرائيل تفرقه و جدائى افكندى! و گفتار مرا (كه در بين ايشان به
صلاح رفتار كن) پاس نداشتى!»
و از اينكه هارون مىگويد: ريش مرا و سر مرا مگير، معلوم مىشود كه:
از فرط غضب، موسى مىخواسته است، هارون را بزند، همچنانكه در سوره اعراف آمد كه:
و اخذ براس اخيه يجره اليه
«موسى سر برادرش را گرفته و به سوى خود مىكشيد.»
و چون هارون عذر خود را بيان كرد كه: علت عدم مقاومت تام من، عدم
تفرق و پاشيدگى در بين بنى اسرائيل بود، و بنا بر اين نه تنها من مخالفت تو را
ننمودم، بلكه عين امر تو را كه گفتى: به صلاح در بين آنها عمل كن، پاسدارى كردم!
موسى عذر او را پذيرفت، و درباره او و خودش دعا كرد كه:
«بار پروردگارا غفران و آمرزش خود را شامل حال من و برادرم بنما، و
در رحمتخود داخل كن، كه تو رحم آورترين رحمت آورانى» .
(16)
و در اينحال كه مكالمه موسى با هارون: برادرش به پايان رسيد، نوبت
مؤاخذه و خطاب با سامرى است.زيرا در مرحله اول موسى با قوم خود كه از راه برگشته
بودند و گوساله را پرستيده بودند، سخن گفت.و مرحله دوم با برادرش هارون، و اينك
نوبت مرحله سوم يعنى خطاب و عتاب با سامرى است.
قال فما خطبك يا سامرى. قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضة من اثر
الرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى(17).
«گفت: اى سامرى! سبب اين امر عظيمى را كه مرتكب شدهاى چه بود؟ !
سامرى گفت: من (در علم ريختهگرى و مجسمهسازى) بصيرتى داشتم كه اين قوم آنرا
نداشتند، و بنا بر اين نفس من مرا اغوا كرد، و چنين برايم زينت داد كه: مقدارى از
اين زينت آلاتى كه در تحتيد رسول است و متعلق به اوست، برگيرم، و آن را در آتش
افكنم (تا به صورت گوسالهاى كه از راه دهانش چون باد خارج شود به صدا در آيد)
مجسمهاى بسازم» .(18)
در اينجا حضرت موسى حكم به مجازات او مىكند كه از بين بنى اسرائيل
بيرون برود، و هيچكس با او تماس نگيرد تا مرگ او برسد، و بالاخره در موعد جزا و
پاداش اخروى آن پاداش و عذاب مشركين و مضلين به او خواهد رسيد.
قال فاذهب فان لك فى الحيوة ان تقول لا مساس و ان لك موعدا لن تخلفه
و انظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا.انما الهكم
الله الذى لا اله الا هو وسع كل شىء علما.(19)
«موسى به او گفت: برو! جزاى تو در دنيا اينست كه بگويى: لا مساس:
هيچگونه تماسى با من نيست، و ديگر آنكه حقا در وقت معينى كه خداوند مقرر كرده است،
هلاك مىشوى! و اينك بنگر به اين خدايت كه پيوسته در عبادت او مقيم و پا بر جا
بودى! كه سوگند به خدا البته و البته آنرا آتش مىزنيم، و پس از آن ذرات و گردهاى
باقيمانده از آنرا در دريا پراكنده مىكنيم! اينست و غير از اين نيست كه معبود شما
الله است! آن كسى كه هيچ معبودى جز او نيست و علمش به هر چيز احاطه دارد.»
علامه طباطبائى رضوان الله عليه گفتهاند كه: اين مجازات كه
فاذهب فان لك فى الحيوة ان تقول لا مساس
بزرگترين جريمه و شديدترين پاداشى است كهكسى را از مجتمع برانند، به
طوريكه با احدى تماس نداشته باشد، و هيچكس با او تماس نگيرد، به اينكه چيزى به او
بدهد و يا از او بگيرد، يا او را محل و مكان و پناه دهد، يا با او همنشينى و گفتگو
داشته باشد(20).
بارى شاهد و مقصود از اين داستان حضرت موسى و گوساله پرستى بنى
اسرائيل كه اكثريت ايشان دچار بدين كجروى شدند و قضيه سامرى گمراه كننده و خط دهنده
امت موسى را به آيين شركت و بت پرستى، و مؤاخذه حضرت موسى از برادرش هارون كه چرا
مقاومت ننمودى، و اعتذار هارون كه
ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى
«اين قوم بر من غلبه كردند و چيره شدند و نزديك بود مرا بكشند»
همه براى بيان استضعاف امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام بعد
از ارتحال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه چون رسول خدا به او وصيت
نموده بود كه در بين امت من بعد از من خليفه من هستى، دستبه شمشير دراز مكن كه
موجب فساد و فتنه و تفريق و تشتت و خروج از آئين اسلام مىشود، و در بين آنها اصلاح
كن، و در صورت انحراف طريق، صبر را پيشه كن! زيرا تو مانند هارون هستى نسبتبه موسى
كه او نيز براى حفظ كيان رسالتبرادرش موسى دستبه شمشير نزد.امير المؤمنين نيز از
حق خود و ولايتخود به جهتحفظ منافع عامه چشم پوشيد، و خود و زوجه خود و اولاد و
ذريه خود را آماج هزاران تير و بلا نمود، و براى اينكه اسلام پاشيده و مضمحل نشود،
و از بن و كيان برنيفتد، و ظاهر اسلام باقى بماند براى ظهور حضرت بقية الله الاعظم
عجل الله تعالى فرجه الشريف، كه يكسره بنياد سامرى و عجل او را از عالم براندازد، و
شرك را از اصل بزدايد، و لواى توحيد در كلمه، و كلمه توحيد را برفراز قبه ميناگون
عالم به اهتزاز در آورد، دستبه شمشير نزد.و در ضمن در مدت غيبت آنحضرت هم هر كس
بخواهد از دستورات متين و استوار اسلام و ارتباط با ولايتبهره گيرد، راهش باز و
سدى در مقابل او نخواهد بود.
امير المؤمنين عليه افضل صلوات المصلين، پس از رحلت رسول خدا صلى
الله عليهو آله و سلم به هزاران مرتبه سختتر و مشكلتر از مصائب هارون، به انحراف
و كجرويهاى لواداران اعوجاج و كژى مبتلا شد، و در برابر قرآن و سنت و منهاج رسول
الله، و وصيتبه خلافتبلافصل او براى تمامى امت، سامرى و عجل او قيام كردند، و
اكثريت امت همج رعاع را به دنبال خود كشيدند، و آنحضرت را مانند جمل مخشوش
(21)به مسجد بردند، و با شمشير از غلاف برون آمده، در برابر او ايستادند، كه
بايد تسليم شوى! و بيعت كنى! و اين حكومت را امضاء بنمائى! و خود و يارانت و
خاندانت همگى در تحت امارت و حكومت اين خليفه انتخابى بلكه نه انتخابى كه انتصابى
به مكر و خدعه درآئى! و علم و شرف، و فضيلت، و سبقت در اسلام، و سابقه جهاد، و
هجرت، و وصايتبر خلافت و اعلميتبه كتاب خدا و سنت و اخوت با رسول خدا، و حديث
منزله، و حديث ولايت، و حديث ثقلين، و ساير احاديثى كه در اين مقام از رسول خدا در
مواطن و مقامات عديده وارد شده است، هيچ و هيچ مطرح نيست، و ارزش ندارد، و در اين
گير و دار و بازار گرم خريدار ندارد.فقط يك مسئله وجود دارد و بس، و آن اينكه اگر
بيعت نكنى، و در فكر و انديشه و اراده و اختيار و سرمايههاى وجودى تسليم اين خليفه
نشوى، ترا مىكشيم! و با اين شمشير سر از بدنتبر مىداريم.
ابن ابى الحديد گويد:
ثم دخل عمر فقال لعلى: قم فبايع فتلكا و احتبس، فاخذ بيده فقال: قم!
فابى ان يقوم فحمله و دفعه كما دفع الزبير حتى امسكهما خالد و ساقهما عمر و من معه
سوقا عنيفا، و اجتمع الناس ينظرون، و امتلات شوارع المدينة بالرجال و رات فاطمة ما
صنع عمر فصرخت و ولولت و اجتمع معها كثير من الهاشميات و غيرهن فخرجت الى باب
حجرتها و نادت: يا ابا بكر ما اسرع ما اغرتم على اهل بيت رسول الله! و الله لا اكلم
عمر حتى القى الله(22).
پس از آنكه على عليه السلام و همراهانش در خانه فاطمه زهراء به عنوان
مخالفتبا حكومت آنها متحصن شدند و آنها در خانه زهراء ريختند، و متحصنين را به
مسجد بردند، و از جمله آنان شمشير زبير را شكستند، و به سنگ زدند، و او را گرفته و
به ستخالد بن وليد و جماعتى كه با آنها آمده بودند، تحويل دادند، اينك به سراغ على
آمدند.
«و عمر داخل شد و به على بن ابيطالب گفت: بر خيز و بيعت كن! على
خوددارى نموده و استنكاف كرد.عمر دست على را گرفت و گفت: برخيز و بيعت كن! على از
برخاستن امتناع نمود.
عمر و دستيارانش همانطور كه زبير را گرفته بودند، على را گرفته و به
شدت پرت كردند، و خالد بن وليد با عمر و جميع همراهانشان با وضع بسيار فجيع و فظيع
با شدت و خشونتى هر چه بيشتر آنها را به مسجد بردند.مردم نيز در تمام راهها و
كوچهها جمع شده، و اين منظره را مىنگريستند.چون فاطمه اين عمليات زننده و كوبنده
را از عمر ديد، ناله كرد، و فرياد زد، و ولوله انداخت و در پى على از منزل بيرون
آمده، و به مسجد رفت، و جمع كثيرى از زنان هاشمى و غير هاشمى با فاطمه به سوى مسجد
رفتند.فاطمه آمد تا در حجره خود در مسجد ايستاد، و فرياد برآورد: اى ابو بكر چقدر
زود (از روى عصبيت جاهلى و نخوت نفسانى) بر اهل بيت رسول خدا تاختيد و يورش برديد؟
! سوگند به خدا كه ديگر من با عمر هيچ نمىگويم تا آنكه خدا را ديدار كنم!»
ابن قتيبه دينورى مىگويد: على را از منزل بيرون كشيدند، و به نزد
ابو بكر آوردند، و به او گفتند: بيعت كن! على گفت: اگر بيعت نكنم چه مىكنيد؟ !
قالوا: اذا و الله الذى لا اله الا هو نضرب عنقك!
«گفتند: در اين صورت قسم به خداوندى كه هيچ خدائى غير از او نيست،
گردنت را مىزنيم!»
على گفت: اذا تقتلون عبد الله و اخا رسوله!
«در اين صورت شما بنده خدا و برادر رسول خدا را مىكشيد.» عمر گفت:
بنده خدا بودنت را قبول داريم، و برادر رسول خدا بودنت را نه! و ابو بكر ساكتبود و
هيچ نمىگفت.عمر به او گفت: آيا فرمان خود را درباره على صادر نمىكنى؟ !
ابو بكر گفت: تا وقتى كه فاطمه در كنار اوست، و ياور اوست، من او را
بر بيعت اكراه نمىكنم.
فلحق على بقبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يصيح و يبكى و
ينادى: يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلونني! (23)
«در اين حال على خود را به روى قبر پيغمبر انداخت، و صيحه مىزد، و
با صداى بلند گريه مىكرد، و فرياد مىزد: اى فرزند مادرم اين جماعت مرا ضعيف و
بىيار و معين پنداشتند، و بر من غلبه كردند و مرا تنها گذاشتند، و نزديك بود كه
مرا بكشند!»
اين جمله خطابيه و عرض او به رسول خدا، همان جمله اعتذاريه هارون
استبه برادرش موسى.
مجلسى بعد از حكايت استدلال و بحث مفصل صدوق و سيد مرتضى در پيرامون
اين حديث مبارك (حديث منزله) مىگويد: و اينك من مىگويم: بر هر شخص با انصافى بعد
از اطلاع بر اخبارى را كه ما ذكر كرديم، و بعد از اطلاع بر قرائنى كه در اين اخبار
بود، و دلالت داشتبر اينكه مراد از اين استخلاف همانست كه بيان نموديم، و در گفتار
اين دو فاضل بزرگوار گذشت، پوشيده نيست كه مدلول اين حديث صريح است در نص بر امامت
و خلافت عامه امير المؤمنين عليه السلام، به خصوص وقتى كه قرائن ديگرى به آن ضميمه
شود، مثل روايت مشهورى كه دلالت دارد بر آنكه هر چه از وقايع و حوادثى كه در بنى
اسرائيل واقع شده است در اين امتحذو النعل بالنعل «بدون هيچ تفاوت، مانند دو لنگه
كفش كه مشابه يكديگرند» واقع مىشود، و در اين متحادثهاى كه شبيه قصه هارون و
پرستش گوساله باشد، واقع نشده است مگر پس از رحلت پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و
سلم، از غصب كردن مقام خلافت، و عدم نصرت و يارى وصى پيغمبر.و در روايات فريقين:
شيعه و عامه وارد شده است كه: امير المؤمنين عليه السلام پس از اين جريانات، در
برابر قبر رسول الله آمد و گفت همان عبارتى را كه هارون گفته بود:
يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى! (24)
و از جمله قرائن آنست كه بعضى از مخالفين ما كه سنى مذهب هستند، ذكر
كردهاند كه: خلافت و وصايت موسى به اولاد هارون انتقال يافت.پس يكى از منزلههاى
هارون نسبتبه موسى آنستكه اولاد او خليفههاى حضرت موسى باشند.و بنابر اين لازم
است كه به مقتضاى حديث منزله، حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام كه به اتفاق
و اجماع خاصه و عامه به نام دو پسر هارون اسم گذارى شدهاند، دو خليفه پيغمبر
باشند.و بنا به عدم قول به فصل، چون همه مسلمين بدون استثناء قائل به امامت و خلافت
پدرشان امير المؤمنين در صورت فرض امامت اين دو امام هستند، خلافت آنحضرت جاى ترديد
نخواهد بود.
و از جمله كسانى كه از عامه اين مطلب را ذكر كردهاند، محمد
شهرستانىاست كه در ضمن بيان حالات يهود گفته است: امر ولايت مشترك بود بين موسى و
هارون، چون موسى از خدا خواست كه: و اشركه فى امرى «هارون را در امر ولايت من شريك
كن» و بنا بر اين هارون وصى حضرت موسى بود.وليكن چون هارون در زمان حيات موسى
بدرود حيات گفت مقام وصايت موسى به يوشع بن نون به عنوان امانتسپرده شد، تا به
شبير و شبر: دو پسران هارون به طور مستقر برساند.
و اين به جهت آنستكه وصيت و امامت (مانند بعضى از امور ديگر) يك قسمت
آن مستقر و يك قسمت آن مستودع است (قابل تغيير و غير قابل تغيير) .تا اينجا كلام
شهرستانى تمام شد.
و از جمله قرائن اخبارى است كه گذشت، و همچنين خواهد آمد، و اين
اخبار متواتر است و دلالت دارد بر آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در
مقامات و مواطن بسيارى در صدد تعيين على را براى خلافتبوده و فضائل او را به جهت
اين منصب اظهار مىكرده است، الى غير ذلك از آنچه در ابواب آينده مىآيد.
و من بعد از بيان اين مطالب مىگويم: ما اگر بر فرض در برابر جميع
مناقشات خصم تسليم شويم، با آنكه براى دفع يكايك از آنها اقامه دليل نمودهايم،
هيچگاه خصم نمىتواند در اين مناقشه كند كه: حديث منزله دلالت دارد بر آنكه امير
المؤمنين عليه السلام مخصوصترين، و محبوبترين افراد، در نزد رسول الله بوده است.و
همچنانكه در ابواب سابق گذشت، نمىتواند محبوبترين افراد باشد، مگر آنكه با
فضيلتترين آنها باشد.فبناء عليهذا مقدم داشتن غير على را بر على از چيزهائى است كه
عقل نمىپذيرد، و آنرا قبيح مىشمرد.
و كدام عقل اجازه مىدهد كه: صاحب مقام و منزلت هارونيه، با ساير
مناقب عظيمه و فضايل جليله كه با آن ضميمه شود، رعيت و تابع كسى باشد كه جز قبائح
شنيعه و مثالب فظيعه، با خود همراه ندارد.و حمد اختصاص به خداوندى دارد كه حق را
براى طالبان حق آشكارا نمود، و براى احدى در اين مسئله شبههاى باقى نگذارد
(25).و چه خوب شاعر اهل بيت: ازرى در اين باب در ضمن قصيده طويله خود گفته
است:
ملك شد ازره باخيه فاستقامت من الامور قناها(26)
«پيغمبر سلطانى است كه خداوند پشت او را به برادرش محكم بست، تا آنكه
امور به نحو اعلى و اتم بر پاى خود بايستد.»
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
و تفكر بانت منى تجدها حكمة تورث الرقود انتباها 1
او ما كان بعد موسى اخوه خير اصحابه و اكرم جاها 2
ليس تخلو الا النبوة منه و لهذا خير الورى استثناها3(27)
1- و تو بينديش در گفتار او كه گفت: انت منى بمنزلة هارون من موسى
الا انه لا نبى بعدى.و اين گفتار را حكمتى مىيابى كه موجب انتباه و بيدارى در خواب
خفتگان مىگردد.
2- مگر بعد از موسى، برادرش هارون بهترين اصحاب او و مكرمترين از
جهت مقام و شان در نزد او نبود؟
3- از آن مقام و منزلت غير از نبوت، چيزى خارج نيست، فلذا بهترين
افراد بشر: رسول خدا، آنرا استثنا كرد.
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
كل نفس كانت ترانى مولى فلتر اليوم حيدرا مولاها 1
رب هذى امانة لك عندى و اليك الامين قد اداها 2
وال من لا يرى الولاية الا لعلى و عاد من عاداها 3
فاجابوا: بخ بخ و قلوب القوم تغلى على مغالى قلاها 4
لم تسعهم الا الاجابة بالقول و ان كان قصدهم ما عداها5(28)
1- پيامبر گفت: هر كس كه مرا مولاى خود مىبيند، بايد در امروز حيدر
را مولاى خود ببيند!
2- بار پروردگارا! اين امانتى است كه از تست و به سوى تست، و امين
جبرائيل آنرا به نزد من آورده است!
3- بار پروردگارا! ولايت آنكس را بر عهده بگير كه آنكس غير از على را
ولى خود نداند، و دشمن بدار آنكس را كه او را دشمن دارد.
4- پس جواب پيغمبر را به به به (آفرين آفرين بر تو اى على) دادند، در
حاليكه كانون دلها و انديشههاى ايشان در كورههاى گداخته عداوت و دشمنى غليان
مىكرد.
5- ايشان در آن موقعيت غير از پذيرائى با گفتار چارهاى نداشتند، و
اگر چه قصدشان و نيتشان خلاف آن بود.
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
ان تناسيتما السقيفة و القوم فانى و الله لا انساها(29)
«اگر شما دو نفر، درباره سقيفه و آن قوم خود را به فراموشى زدهايد،
سوگند به خدا كه من ابدا فراموش نمىكنم.»
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
يا ترى هل درت لمن اخرته عن مقام العلى و ما ادراها؟ 1
اخرت اشبه الورى باخيه هل رات فى اخ النبى اشتباها2(30)
1- آيا تو چنين مىبينى كه سقيفه كه على را عقب زد، و از مقام على
دور داشت، اينطور فهميده بود؟ چه چيز سقيفه را به اين امر آگاه كرد؟ و چه باعث
فهميدن او شد؟
2- سقيفه شبيهترين افراد عالم را از آدميان به پيغمبرش بركنار زد،
آيا سقيفه در برادر پيغمبر اشتباهى ديده بود؟
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
انبى بلا وصى تعالى الله عما يقوله سفهاها 1
زعموا ان هذه الارض مرعى ترك الناس فيه ترك سداها2(31)
1- مگر مىشود پيغمبرى بدون وصى باشد؟ تعالى الله از آنچه سفيهان
مىگويند.
2- پنداشتهاند كه اين زمين چراگاهى است، كه مردم را در ورود به
آن يله و رها گذاشتهاند.
تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
نقضوا عهد احمد فى اخيه و اذاقوا البتول ما اشجاها 1
و هى العروة التى ليس ينجو غير مستعصم بحبل ولاها2(32)
1- شكستند پيمان و سفارش احمد را درباره برادرش، و به بتول عذراء
از غصههاى دردناك چشانيدند.
2- در حاليكه فاطمه زهراء دستاويزى است كه غير از آن كه به ريسمان
ولاى او چنگ زند راه نجات ندارد.
و سپس از قول آن بى بى دو عالم مطالبى را بس مستدل و مبرهن در
خطاب به آن قوم در مؤاخذه و معاتبه ايشان، يكايك بيان مىكند، تا مىرسد به
اينجا كه مىگويد:
و حذوتم حذو اليهود غداة اتخذوا العجل بعد موسى الها(33)
«و شما عينا از يهود پيروى نموديد، و به مثابه و مشابه آنها عمل
كرديد، در آن وقتى كه چون موسى به مناجات رفت، گوساله را پرستيده و خداى خود
اتخاذ نموديد!»
و تا مىرسد به اينجا كه مىگويد:
اى شىء عبدتم اذ عبدتم ان يولى تيم على آل طه 1
هذه البردة التى غضب الله على كل من سوانا ارتداها 2
علم الله اننا اهل بيت ليس تاوى دنية ماواها 3
و لاى الامور تدفن سرا بضعة المصطفى و يعفى ثراها 4
فمضت و هى اعظم الناس وجدا فى فم الدهر غصة من جواها 5
و ثوت لا يرى لها الناس مثوى اى قدس يضمه مثواها6(34)
1- چه چيزى را شما پرستيديد، در وقتى كه خاضع شديد و پذيرفتيد كه:
تيم (ابو بكر) بر آل طه ولايت كند؟
2- اين برده، لباسى است كه خداوند مغضوب دارد كسى را كه غير از
ماست، آنرا به دوش افكند.
3- خداوند مىداند كه حقا ما اهل بيتى هستيم كه هيچ ننگ و عار و
زشتى و پستى نمىتواند در اين بيت منزل بگيرد.
4- و به چه علت پاره گوشتبدن مصطفى (فاطمه زهرآء) در پنهانى بايد
دفن شود، و تربتش نيز پوشيده و مخفى گردد؟
5- آرى فاطمه از دنيا رفت، و از شدت اندوه و غصه پربارترين مردم
بود، و در دهان روزگار هنوز از آتش درون او گلوگير شده، و روزگار نتوانسته است
اين غصه را فرو ببرد، يا بيرون افكند.
6- آرى فاطمه در زير زمين مسكن گزيد به طورى كه هيچيك از مردم قبر
او را نشناسد و مطلع نشود.هر كانون قدس و مركز طهارت و دل پاكى كه فاطمه را در
خود جا دهد، خوابگاه و منزلگاه فاطمه است.
بارى در اينجا چقدر مناسب است ابياتى از شاعر و مادح اهل بيت،
قريب العصر زمان خود مرحوم شيخ صالح حلى اعلى الله مقامه الشريف را بياوريم:
الواثبين لظلم آل محمد و محمد ملقى بلا تكفين 1
و القائلين لفاطم آذيتنا فى طول نوح دائم و حنين 2
و القاطعين اراكة كيما تقى بظل اوراق لها و غصون 3
و مجمعى حطب على البيت الذى لم يجتمع لو لاه شمل الدين 4
و الهاجمين على البتول بيتها و المسقطين لها اعز جنين 5
و القائدين امامهم بنجاده و الطهر تدعو خلفه برنين 6
خلوا ابن عمى او لاكشف فى الدعا راسى و اشكو للاله شجونى 7
ما كان ناقة صالح و فصيلها بالفضل عند الله الا دونى 8
و دنت الى القبر الشريف بمقلة عبرى و قلب مكمد محزون 9
قالت و اطفار المصاب بقلبها غوثاه قل على العداة معينى 10
ابتاه هذا السامرى و عجله تبعا و مال الناس عن هارون11
اى الرزايا اتقى بتجلدى هو فى النوائب مذحييت قرينى 12
فقدى ابى، ام غصب بعلى حقه ام كسر ضلعى ام سقوط جنين13(35)
ام اخذهم ارثى و فاضل نحلتى ام جهلهم حقى و قد عرفونى 14
قهروا يتيميك الحسين و صنوه و سالتهم حقى و قد نهرونى 15
1- به ياد مىآورم نهضت داران و جستن كنندگان براى ستم رسانيدن به
آل محمد را، در حاليكه محمد هنوز كفن نشده بود، و به روى زمين افتاده بود. - و
آن كسانى را كه به فاطمه گفتند: تو ما را با طولانى نمودن نوحهها و نالهها و
سوزهاى دائمى خود، آزار دادهاى!
3- و آن كسانى را كه درخت اراك را بريدند، براى آنكه فاطمه در زير
برگها و شاخههاى آن نتواند از تابش آفتاب سوزان مدينه، خود را در پوشش بدارد.
4- و آن كسانى را كه هيزم جمع كردند براى آتش زدن خانهاى كه اگر
آن خانه نبود، امور و احكام و اساس متفرق و متشتت دين خدا، هيچوقتبهم پيوسته
نمىشد، و مجتمع نمىآمد.
5- و آن كسانى را كه بر بتول عذرآء فاطمه زهرآء در خانهاش هجوم
آورده، و عزيزترين طفل در شكم او را سقط كردند.
6- و آن كسانى را كه جلودارى نموده، و امامشان را از جلو با حمائل
شمشيرش كشيده و گرفته براى بردن به مسجد به جهتبيعت و فاطمه اطهر كه مجسمه
طهارت بود، در پشتسر او با ناله و فرياد مىرفت، و از او دفاع مىكرد و
مىگفت:
7- دست از پسر عموى من برداريد! و گرنه براى دعا به درگاه خداوند،
سر خود را برهنه مىكنم، و شكوه از هم و غم خود را به بارگاه او عرضه مىدارم.
8- ناقه صالح و بچه تازه متولد شدهاش در فضيلت و شرف در پيشگاه
خداوندى بيشتر از من نبودهاند.
9- و به قبر شريف پدرش رسول خدا روى آورد، با چشمهائى اشكبار، و
دلى گداخته و آتشين و پر غصه و اندوه.
10- و در حاليكه پنجههاى مصيبت در قلب او فرو رفته بود گفت: وا
غوثاه براى دفع متجاوزان، ياوران من اندكاند.
11- اى پدرجان! اين سامرى و گوسالهاش امام مردم شدند و مردم از
هارون روى گردانيدند.
12- با تحمل و فشارى كه براى صبر و شكيبائى بر خود وارد كنم، تازه
ازكداميك از مصائب و حوادث مؤلم مىتوانم اجتناب كنم و از شدت آنها بكاهم، آن
مصائبى كه در زمره نوائب روزگار تا زنده هستم، يار و انيس من خواهد بود؟ !
13- آيا از فقدان پدرم؟ و يا از غصب حق شوهرم؟ و يا شكستن استخوان
پهلويم؟ و يا از سقط بچه در شكمم؟
14- و يا از ربودن ميراث من؟ و بخشش و نحلهاى كه پدرم نمود؟ و يا
از ناديده گرفتن اين قوم حق مرا در حاليكه مرا مىشناختند؟
15- اى پدرجان دو فرزند يتيمت: حسن و حسين را مقهور كردند و من از
ايشان حق خودم را خواستم، و مرا راندند و مطرود نمودند.
بارى اينك بحث را در مقام و موطن اول از مواقف و مواطن
چهاردهگانهاى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در آنها حديث منزله را
بيان كردند به پايان مىبريم، و بحث را در مواطن ديگر مىبريم.و چون بحث درباره
اين حديث در موطن اول بطور مستوفى انجام شد، و از هر جهت اطراف و جوانب مسئله
بررسى شد، ديگر بحث را در ساير مواقف و مواطن به طور اختصار و اقتصار فقط از
خود حديث و ورود آن، در آن موطن آورده و از بحث در جوانب و منضمات آن مسئله
خوددارى مىنمائيم(36).
مقام و موطن دوم در وقت فتح خيبر است كه: چون رسول خدا لواى جنگ
را به ابو بكر سپرد و فرار كرد، و پس از آن به عمر سپرد و فرار كرد، و سپس
فرمود اينك لواى جنگ را به كسى مىسپارم كه خدا و رسول او او را دوست دارند، و
او نيز خدا و رسول او را دوست دارد، او حمله مىكند، و فرار نمىكند، و خداوند
فتح را به دست او عملى مىنمايد، و بسيارى از آنان منتهز و مترقب بودند كه آنها
را بفرستند، در اينحال رسول خدا گفت: على كجاست؟ !
گفتند: چشمانش ورم كرده و درد مىكند و نمىتواند ببيند، و در محل
توقف و منزلگاه مشغول آسيا كردن است.
حضرت رسول الله او را طلبيدند، و از آب دهان خود در چشمان او
ريختند، و لوا را به دست او دادند، على عليه السلام مرحب يگانه مرد دلاور و بطل
شجاع يهود را كشت، و قلعه را گشود، و در تاريخى قلعه را يكتنه به مكانى دور
افكند و از جمله اسيران دختر حيى بن اخطب را به نزد رسول خدا آورد، در اينحال
رسول خدا آنجملات عجيب و تاريخى را درباره او مىگويد كه از جمله آن اينست:
لو لا ان تقول فيك طائفة من امتى ما قالت النصارى فى المسيح ابن
مريم، لقلت فيك اليوم مقالا لا تمر بملا الا اخذوا التراب من تحت قدمك و من فضل
طهورك فاستشفوا به! و لكن حسبك ان تكون منى و انا منك! ترثنى و ارثك! و انت منى
بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى! و انك تبرء ذمتى! و تقاتل على سنتى!
الحديث(37).
«اگر جماعتى از امت من، راجع به تو نمىگفتند آنچه را كه مسيحيان
درباره مسيح بن مريم مىگويند، من امروز راجع به تو سخنى را مىآوردم، كه بعد
از آن بر هيچ گروهى عبور نمىكردى، مگر آنكه خاك زير گامهايت را، و زيادى آب
وضويت را بر مىداشتند، و با آن طلب شفا مىنمودند، وليكن همين قدر براى تو بس
است كه: تو از من هستى، و من از تو هستم! تو از من ارث مىبرى، و من از تو ارث
مىبرم! و نسبت تو با من مثل نسبت هارون استبا موسى، به غير از آنكه بعد از من
پيغمبرى نيست! و تو هستى كه ذمه مرا ادا مىكنى و بر سنت من جنگ مىنمائى!»
مقام و موطن سوم در وقتى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم دستور دادند: تمام درهاى خانههاى اصحاب را كه به مسجد رسول خدا باز مىشد،
ببندند، و مسدود كنند مگر در خانه على بن ابيطالب عليه السلام را، زيرا تا آن
زمان خانههائى كه در اطراف مسجد بود يك درش به درون مسجد باز مىشد.رسول خدا
فرمود: تمام اين درها حتى در خانه عمويش عباس و حمزه سيد الشهداء بايد بسته
شود، و هيچكس حق ندارد با حال جنابت در مسجد بيايد، و يا نكاح و آميزش كند، و
اين امر بر همه متحرام است غير از على بن ابيطالب.
اين امر بر بعضى گران آمد، زيرا در خانه ابو بكر و حتى عباس را هم
بستند، پيامبر فرمود: نه من آنها را از مسجد بيرون كردهام، و نه من على را
باقى گذاردهام، خداست كه آنها را اخراج كرده و على را داخل كرده است.
در «غاية المرام» از ابن بابويه با سند متصل خود از معروف بن
خربوذ، از ابو طفيل، از حذيفة بن اسيد غفارى روايت كرده است كه:
ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قام خطيبا فقال: ان رجالا لا
يجدون فى انفسهم ان اسكن عليا فى المسجدو اخرجهم.و الله ما اخرجتهم و اسكنته بل
الله اخرجهم و اسكنه.ان الله عز و جل اوحى الى موسى و اخيه ان تبوا لقومكما
بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم قبلة و اقيموا الصلوة(38)، ثم امر
موسى ان لا يسكن مسجده و لا ينكح فيه و لا يدخله جنب الا هارون و ذريته، و ان
عليا منى بمنزلة هارون من موسى و هو اخى دون اهلى، و لا لاحد ان ينكح فيه
النساء الا على و ذريته.فمن ساءه فهيهنا، و اشار بيده نحو الشام(39).
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى خطبه بپا خاست و گفت:
مردمانى نمىتوانند در خود ببينند كه من على را در مسجد جا دادم، و آنها را
بيرون كردهام.سوگند به خداوند كه: من ايشان را خارج نكردهام و على را جا داده
باشم، بلكه خداوند آنها را خارج كرد و على را جا داد.
خداوند عز و جل به موسى و برادرش وحى كرد كه در شهر مصر براى قوم
خود خانههائى تهيه كنيد، و آنها را در آن خانهها جا دهيد، تا سكنى بگيرند، و
شما دو نفر و سايرين خانههاى خود را قبله خانههاى يكديگر قرار دهيد، و اقامه
نماز كنيد! و سپس خداوند به موسى امر كرد تا كسى در مسجدش مسكن نكند، و نيز
نكاح ننمايد، و جنب داخل نشود مگر هارون و ذريه او را، و حقا منزله على با
منهمان منزله هارونستبا موسى، و اوستبرادر من.و اين حكم براى همه اهل من
نيست، و حلال نيستبراى احدى كه در مسجد با زنان نكاح كند مگر على و ذريه او.و
كسى كه اين حكم بر او ناگوار است، پس اينجا! و با دستخود اشاره به سوى شام
نمود.»
و از مظفر بن جعفر بن مظفر علوى، با سند متصل خود از ابو رافع
روايت كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خطبه ايستاد و گفت:
خداوند عز و جل موسى و برادر او را فرمان داد، تا براى قومشان در مصر خانه سكنى
تهيه كنند، و آن دو را امر كرد تا در مسجدشان جنب نباشد، و كسى با زنان نزديك
نشود، مگر هارون و ذريه او و ان عليا منى بمنزلة هارون من موسى و نسبت على با
من نسبت هارون با موسى است.پس حلال نيست در مسجد من با زنان نزديكى كند، و نه
آنكه جنب در آن بيتوته كند، مگر على و ذريه او.و كسى كه از اين حكم ناخوشايند
است پس اينجا! و دستش را به طرف شام برد(40).
و همچنين از ابن بابويه با سند متصل خود از ريان بن صلت از حضرت
امام على بن موسى الرضا عليه السلام در ضمن حديثى كه آنحضرت فرقهاى بين عترت
رسول، و امت را مىشمردند، پس آيات اصطفاء را كه در قرآن در دوازده مورد
استبيان كردند، تا رسيدند به فرق چهارم، و آن عبارت بود: از اخراج رسول خدا
همه امت را غير از عترت از مسجد.تا آنكه در اين موضوع با رسول خدا سخن گفتند، و
عباس سخن گفت، و گفت: اى رسول خدا تو على را گذاردهاى و ما را خارج كردهاى؟
رسول خدا گفت: من او را نگذاردهام و نه من شما را اخراج كرده، بلكه خدا او را
گذارده است و شما را اخراج كرده است.و در اين امر، تبيان و استكشافى ستبراى
قول رسول خدا كه به على گفت:
انت منى بمنزلة هارون من موسى.
علماء مجلس كه همه در حضور مامون بودند، گفتند: از كجاى قرآن اين
امر معلوم مىشود؟ !
حضرت گفتند: من به شما نشان مىدهم در قرآنى كه خداوند بر شما
خوانده است! گفتند: بياور! حضرت گفتند: گفتار خداوند تعالى كه:
و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا
بيوتكم قبلة
و در اين آيه منزله هارون نسبتبه موسى وارد است، و نيز منزله على
نسبتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد است.و از اينجا گفتار رسول
خدا روشن مىشود كه گفت:
ان هذا المسجد لا يحل الا لمحمد و آله
«اين مسجد حلال نيست مگر براى محمد و آل محمد.»
علماء گفتند: اى ابو الحسن اين شرح و اين بيان جائى يافت نمىشود
مگر در نزد شما جماعت اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.و كيست كه
بتواند براى ما آنرا انكار كند، در حاليكه رسول خدا گفت:
انا مدينة العلم و على بابها
«من شهر علم هستم، و على در آن است»
فمن اراد الحكمة فلياتها من بابها
«و كسى كه در جستجوى حكمتباشد، بايد از در آن وارد شود.»
آنگاه حضرت رضا عليه السلام گفتند: در آنچه ما توضيح داديم، و شرح
نموديم از فضل و شرف و تقدم و اصطفاء (برگزيدگى) و طهارت، كسى را ياراى انكار
آن نيست، مگر شخص معاند و دشمن خداوند تعالى الحمد لله على ذلك و اين همان جهت
چهارم بود در فرق بين عترت و امت.و اما جهت پنجم - تا آخر حديث(41)
و(42).
مقام و موطن چهارم در وقت نزول آيه انذار و حديث عشيره است كه چون
آيه شريفه
و انذر عشيرتك الاقربين(43)
«بيم بده و بترسان نزديكترين افراد طائفه خود را»
نازل شد، رسول خدا مجلسى ترتيب داد، و به حضرت امير المؤمنين گفت
تا اعمام خود و بزرگان طائفه بنى هاشم را دعوت كند، و ران گوسپندى را هم طبخ
كند و قدحى از شير نيز تهيه بنمايد.امير مؤمنان كه در آن وقت كه در بدو
بعثتبود، و تقريبا از ابتداى نبوت آنحضرت سه سال گذشته بود، سيزده ساله بود،
اعمال رسول خدا و بزرگان و نزديكان او را دعوت نمود، و پس از صرف طعام فرمود:
خداوند مرا امر كرده است كه: نزديكترين افراد از اقوام و عشيره خود را بيم بده،
و طائفه با اخلاص خود را بترسان!
شما طائفه مخلص و نزديكترين افراد از عشيره من هستيد، و خداوند
هيچ پيغمبرى را مبعوث ننموده است، مگر آنكه از اهل او براى او وارثى، و وزيرى،
و وصيى معين نموده است.فايكم يقوم يبايعنى على انه اخى و وزيرى و وارثى دون
اهلى، و وصيى، و خليفتى فى اهلى، و يكون منى بمنزلة هارون من موسى غير انه لا
نبى بعدى؟ !
«كدام يك از شماست كه برخيزد، و با من بيعت كند كه برادر من، و
وزير من، و وارث من غير از ساير اهل من، و وصى من، و جانشين من در ميان اهل من،
و نسبت او با من مانند نسبت هارون با موسى باشد، با اين تفاوت كه بعد از من
پيامبرى نيست؟»
تمامى آن حضار سخن را بريدند، و اعراض كردند، مگر على كه
اجابتكرد، و با رسول خدا بيعت نمود.
اين روايت را با اين الفاظ در «تاريخ دمشق» و «غاية المرام» و
«مجمع البيان» روايت كرده است، و ما مختصر و محل حاجت از نقل آن را در اينجا
آورديم(44).
و نيز در كتاب سليم بن قيس وارد است كه: در اينحال رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم به ابيطالب گفت:
يا ابا طالب! اسمع الآن لابنك و اطع فقد جعله الله من نبيه بمنزلة
هارون من موسى(45).
«اى ابو طالب اينك به سخن پسرت گوش فرا دار، و از او اطاع كن،
زيرا كه خداوند او را نسبتبه پيغمبرش به منزله هارون سبتبه موسى قرار داده
است!»
و ما چون در پيرامون آيه انذار و حديث عشيره در جلد اول امام
شناسى درس 5 مختصرا، و در همين جلد دهم در ضمن درس 126 تا 141 مفصلا بحث
كردهايم، فلهذا در اينجا فقط به همين مقدار اكتفا شد.
مقام و موطن پنجم در وقت عقد اخوت است كه رسول خدا بين مهاجرين و
انصار در مدينه بست، و در آنجا على را برادر خود نمود، و اين حديث منزله را هم
با اخوت او بيان كرد.
در «غاية المرام» از مسند احمد بن حنبل با چهار سند، و از اخطب
الخطباء موفق بن احمد خوارزمى با يك سند، روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم در وقت عقد اخوت بين مهاجر و انصار، چون عقد اخوت على را با
خود به تاخير انداختند، و سپس بعد از همه آنها اين عقد را بستند، گفتند: اما
ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى(46).و
ما چون در جلد دوم «امام شناسى» درس 22 تا 24، درباره اخوت امير المؤمنين عليه
السلام با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مفصلا بحث كردهايم، فقط در
اينجا به حديث منزله در اين مورد اشاره شد(47).
مقام و موطن ششم ورود حديث منزله از رسول خدا صلى الله عليه و آله
و سلم در ضمن خطبه غدير است كه در جحفه در وقت رجوع از حجة الوداع بيان فرمود.
در «غاية المرام» از «احتجاج» شيخ احمد بن على بن ابى طالب
طبرسى، با سند متصل خود، و نيز از «روضة الواعظين» ابن فارسى، از حضرت امام
محمد باقر عليه السلام حديث و داستان غدير را مفصلا بيان مىكند، تا مىرسد به
اين فقره كه:
يامرنى عن السلام ربى و هو السلام ان اقوم فى هذا المشهد فاعلم كل
ابيض و اسود: ان على بن ابيطالب اخى و وصيى و خليفتى و الامام من بعدى و الذى
محله منى محل هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى و هو وليكم بعد الله و رسوله -
تا آخر خطبه(48).
«جبرائيل از خداوند سلام كه پروردگار من است، و اوستسلام، مرا
امر مىكند كه در اين محضر بپاخيزم و بر هر سفيد و سياهى از مردم اعلام كنم كه:
على بن ابيطالب برادر من، و وصى من، و خليفه من، و امام بعد از من است.و او آن
كسى است كه محل و مرتبه او نسبتبه من، مثل محل و مرتبه هارون است نسبتبه
موسى، به غير از آنكه بعد از من پيغمبرى نيست، و اوست ولى و صاحب اختيار شما
بعد از خدا و رسول خدا.» تا آخر خطبه.
مقام و موطن هفتم بيان كردن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
حديث منزله راستبراى ام سلمه و در اين باره چندين حديث وارد شده است، و از
مضامين آنها معلوم مىشود كه روايت ام سلمه اين حديث را در يكى از ساير مواطن و
مواقف ديگر نبوده است كه ام سلمه فقط راوى روايتباشد، بلكه رسول خدا براى اين
زوجه بزرگوار بالخصوص اين منزله را بيان كردهاند، و او را نيز بر اين مفاد
شاهد گرفتهاند.
از جمله خوارزمى در «مناقب» با سند متصل خود از احمد بن عبد الله
بن داهر بن يحيى از ابن عباس روايت كرده است كه
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: هذا على بن
ابيطالب لحمه لحمى، و دمه دمى، و هو منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى
بعدى.و قال: يا ام سلمة! اسمعى و اشهدى هذا على بن ابيطالب امير المؤمنين، و
سيد المسلمين، و عيبة علمى، و بابى الذى اوتى منه، و اخى فى الدنيا، و اخى فى
الآخرة، و معى فى السنام الاعلى! (49)
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: اينست على بن ابيطالب
كه گوشت او گوشت من است، و خون او خون من است، و منزله او با من منزله هارون
استبا موسى، بجز آنكه پس از من پيغمبرى نيست.و رسول خدا گفت: اى ام سلمه، بشنو
و گواه باش! اين على بن ابيطالب امير مؤمنان است، و سيد و سرور مسلمانان است، و
گنجينه اسرار علوم من است، و در ورود به من است، كه از آنجا بايد وارد شد، و
برادر من است در دنيا، و برادر من است در آخرت، و با من است در بلندترين مقامات
قرب!»
و از جمله صاحب كتاب «المناقب الفاخرة فى العترة الطاهرة» با سند
خود روايت كرده است، از اعمش، از عبايه اسدى، از ابن عباس از ام سلمه! كه گفت:
رسول خدا در وقتى كه على بن ابيطالب عليه السلام آمده بود به من گفت: اى ام
سلمه آيا اين مرد را مىشناسى؟ ! ام سلمه با سستى گفت: اين على بن ابيطالب است!
رسول خدا گفت:
نعم! لحمه لحمى، و دمه دمى، و هو منى بمنزلة هارون منموسى، الا
انه لا نبى بعدى.
و بعد از بيان فقراتى كه در روايت اخير گذشت، اين جملات را اضافه
دارد كه:
و قرينى فى الآخرة.اشهدى يا ام سلمة! انه يقاتل الناكثين و
القاسطين و المارقين(50).
«و او قرين و هم ترازوى من است در آخرت! گواه باش اى ام سلمه كه
او با سه طائفه شكنندگان بيعت (اصحاب جمل) و ستمگران (اصحاب صفين) و خارج شدگان
از دين (اصحاب نهروان) جنگ مىكند.»
و در زوائد مسند عبد الله بن حنبل، با سند خود از ابن عباس روايت
كرده است كه: رسول خدا به ام سلمه گفت:
يا ام سلمة على منى، و انا من على، لحمه من لحمى، و دمه من دمى، و
هو منى بمنزلة هارون من موسى! يا ام سلمة! اسمعى و اشهدى! هذا على سيد المسلمين
(51) و
(52).
«اى ام سلمه! على از من است، و من از على هستم! گوشت او از گوشت
من است، و خون او از خون من است، و نسبت او با من نسبت هارون استبا موسى! اى
ام سلمه، بشنو، و گوش فرا دار، و شاهد باش كه: اين على سيد و سالار مسلمانان
است!»