هـر كـس پـدر يـكـى از افـراد دودمـان آن حـضـرت را نـاسزا گويد و قرينه اى نيز
بر اين نياورد كـه مقصودش چيزى ديگر است اعدام مى شود .
از احاديثى كه گذشت , دانسته شد كه محبت اهل بيت واجب و دشمنى با آنان اكيدا حرام
است و مى بايست با آنان همراه بود,چنان كه بيهقى و بغوى و ديگران بر اين تصريح كرده
اند كه اين محبت از واجبات دين است .
اى خاندان رسول خدا! دوستى با شما.
واجبى است تعيين شده از سوى خداوند در قرآنى كه آن را نازل كرده است
(536) .
ابن حجر سرانجام از امام حولى چنين نقل مى كند كه گفت : عـالمان خاص در راه
استوارتر كردن گره هاى ايمان در دلهاى خويش مزيتى كامل به محبت او و نيز محبت
زادگان او مى يابند, چرا كه مى دانند آنان نطفه هايى پاك و برگزيده دارند.
(537) نكته قابل توجه آن است كه ابن حجر در جريان ذكر اين فضايل و ويژگيها كه
محبت آنان را واجب ساخته است , پيوسته مطلب را مى پيچاند چنان كه مى گويد: (عالمان
خاص درراه استوارتر كردن گـره هـاى ايـمـان در دلـهـاى خـود مـزيتى كامل به محبت
آنان مى يابند: چراكه مى دانند آنان نـطـفـه هـايى پاك و برگزيده دارند: و جز اينها
از فضائلى برخوردارند كه اگرهمه دنيا دست به دسـت دهـند توان پوشاندن آنها را
ندارند و اگر همه جهانيان چنان كه ابرهاى انبوه گرد هم آيد, گـرد آيـنـد, نـتـوانند
حتى يكى از اين ستارگان پر درخشش را كه كاروان تاريكى را به هماورد مى خواند و
تهديد مى كند, بپوشانند.
ابن حجر در هنگام نقل يكى از روايتهايى كه گذشت , مى گويد: (سند اين روايت ضعيف است
, زيرا در طريق آن فردى شيعى وجود دارد البته او صدوق است .) اين در حالى است كه
همگان مى دانند (صـدوق ) از (صـادق ) بـالاتـر اسـت امـا ابن حجر گاه حتى در يك
صفحه گفته خويش را نقض مـى كـنـد .
كاش كسى تناقض گوييهاى ابن حجر را بويژه در موردشيعه , مى شمرد و مى ديد كه او
چـگـونه در هنگام حمله كردن به شيعه هيچ پروانمى شناسد و بر اسبى سركش مى نشيند كه
همه معيارها و اصول عقلى را از ياد اومى برد.
در ايـن جـا درصـدد نقد ابن حجر از اين ديدگاه نيستم اما نكته اى كه بايد بدان توجه
داشت اين اسـت كـه حتى اگر اشاره هاى اين روايات (تصريحاتى بر لزوم مودت اهل بيت و
مقدم داشتن آنان بـراى امامت نباشد, دست كم ـ چنان كه او خود از امام حولى نقل مى
كند آعالمان خاص و گزيده در دلهاى خود مزيتى كامل به محبت اين خاندان مى يابند, چرا
كه مى دانند آنان نطفه هايى پاك و بـرگـزيـده دارنـد, زيـرا خداوند آنان را براى
پاسدارى از دين و بيان تعاليم و دفاع از آيين خويش بـرگـزيده است .
بنابراين اگر در آن (اشاره ها)تصريحاتى نباشد, در اين تصريحات ـ خواه آنچه از
پـيامبر و خواه آنچه از علماى پيش گفته رسيده است ـ دلالتى روشن و بى پرده خواهد
بود .
از اين قـبـيـل اسـت تـصـريـح امـام حـولى به مزيتى كه در محبت آنان مى بينند, چرا
كه مى دانند آنان نـطفه هايى پاك وبرگزيده دارند .
ترديدى نيست كه هر يك از اين افراد اهل بيت پاك و پيراسته و مـطـهـرنـد ونـه
نـاپـاكـيهاى جاهليت آنان را به خود آلوده و نه تاريكيهاى آن جامه ظلمت را بر ايشان
پوشانده است , بلكه آنهايند كه خداوند ناپاكى را از ايشان دور ساخته و مطهرشان
داشته است .
اينك در اين حقيقت , از هر ديدگاه كه بخواهيد نشانى است صريح و روشن برامامت آنان ,
چه اگر آنـان عـصـمـت نـداشتند, چگونه خداوند مردم را به محبت آنان فرمان مى داد
بويژه آن كه مساله هـدايت و ايمان در كار است ؟
و چگونه مردم را از دشمنى باآنان برحذر مى داشت و اين دشمنى را كفر و نفاق مى
خواند؟
آيا اصولا مى توان كسى رادوست داشت ولى آنچه را مى كند دوست نداشت ؟
ايـنـجـاسـت كـه مى گوييم اگر خداونددوستى با آنان را لازم دانسته و مودت و ولايت
ايشان را واجـب ساخته بدان معناست كه به تبع آن مبنا قرار دادن راه و روش آنان و
پيروى از طريقه ايشان را نـيـز واجـب كرده است ,بدان دليل كه آنان پاكند و از هر
گناه و هر ناپاكى و از هر چه منزلت و ارزش انـسـان را پـايين آورد پيراسته و آنانند
كه خداوند ـ تعالى شانه ـ ايشان را براى دين خويش پسنديده , براى سر خويش اختيار
كرده و براى وحى خود برگزيده است .
در ايـن جـا ممكن است بپرسيد چرا ـ همان گونه كه در برخورد با برخى از ديگر منابع
نيزچنين كـرده ام ـ فراوان از ابن حجر نقل مى كنم ؟
علت اين امر آن است كه در نقل چنين سخنانى از او, با تـوجـه بـه تـعـصـبى كه بر ضد
شيعه دارد و نيز با توجه به حملات سختى كه به آنان دارد, دليلى كوبنده در برابر او
و امثال او وجود دارد .
كسانى كه از شناخت شيعه فرو ماندند و از اين غافل شدند كـه شـيعه از طاعت خدا و
پيروى از فرمانهاى او بيرون نرفته اند و بلكه از اين دين همان (ريسمان استوار) آن
را گرفته و بدان چنگ زده اند وهرگز از آن جدا نشده و فاصله نگرفته اند.
ايـنك خود بنگريد چگونه شايسته و بايسته است كه اين نصوص پرارج ـ به رغم دوررفتن
برخى از نـاقـلان در تفسير آنها ـ تفسير شود و آيا مى توان تفسيرى براى آنها جز آن
كه تاكيدهايى بر امامت كبرى و خلافت عظمى باشند يافت ؟
بـه دلـيـل اهـميت اين نصوص ديگر بار به ابن حجر بازمى گرديم تا برخى از رواياتى را
كه وى در مقصد چهارم الصواعق المحرقه در تفسير آيه مورد بحث آورده است يادآورگرديم
.
وى در مـقـصـد چهارم با عنوان (يكى از چيزهايى كه آيه بدان اشاره دارد برانگيختن
مردم به نگاه داشـتـن پـيوند با اين خاندان و شادمان ساختن آنان است ) برخى از
رواياتى را كه براين امر دلالت دارد مى آورد.
از آن جـمـلـه ايـن كـه در يكى از روايات آمده است : (چهار گروهند كه من در روز
قيامت شفيع آنـانم ): آن كه فرزندان مرا گرامى بدارد, آن كه حاجتهاى آنان را
برآورد, آن كه درانجام كارهاى آنـان هنگامى كه ناگزير به او روى آورند تلاش كند و
آن كه ايشان را به دل وزبان خويش دوست بدارد.
هـمـچنين ملا در سيره خود نقل كرده است كه رسول خدا ابوذر را در پى على (ع )
فرستادو ابوذر نـيز چون به خانه او رفت در آنجا آسيابى دستى ديد كه خود به خود مى
چرخد.وى اين ماجرا را به رسـول خدا خبر داد و او نيز فرمود: اى ابوذر, آيا نمى دانى
كه خداوندفرشتگانى دارد كه در زمين گردش مى كنند و مامورند كه آل محمد(ص ) را يارى
دهند.
همچنين ابوالشيخ در ضمن حديثى طولانى آورده است : اى مردم ! برترى و شرافت و منزلت
و ولايت از آن رسول خدا و نسل اوست .. .
بافته هاى باطل , شما را در پى خود نبرد.
(538) ايـن دعـوتى صريح است كه آن شيخ منادى اش شد.. .
و اين چه دعوتى زيبا از ابوالشيخ است ! كاش مـسـلمانان نداى او را مى شنيدند و آن
را مى پذيرفتند تا بافته هاى باطل , آنان را در پى خود نبرد و كـاش آنچه را كتاب و
سنت صريح و روشن رسول خدا بدان رهنمودشان مى گردد مى گرفتند و در راهـى كه كتاب و
سنت فرا رويشان مى گشايد, گام مى نهادند و در پى خاندان پاك و خجسته رسـول خـدا مـى
رفـتند, همانها كه خداوند آنان راپيشوا و رهبر و همسنگ كتاب قرار داده است .
احـكـام آن را بـيـان مـى كنند, آنچه را دركتاب الهى مجمل است مى گشايند, مردم را
از ناسخ و منسوخ آن آگاه مى سازند, در آنچه بر مردم دشوار آمده است انگشت آنان را
درست روى آنچه حق اسـت مـى گـذارنـد, مـيان مردم به عدالت و برابرى حكم مى كنند,
ستم و نابرابرى و نادرستى را مـى مـيـرانـنـد وشـكـوهمندى و شكست ناپذيرى اسلام و
حقيقت آن را كه با خداوند پيوند دارد آشـكـارمـى سـازنـد .
اگـر چنين مى شد پارگى و پوسيدگى پرچم كفر و سستى و ناتوانى باطل وبى مقدار بودن
نفاق بر ايشان روشن مى گشت اما: (آيـا شما را در حالى كه خود خوش نداريد بدان
واردار كنيم ) (هود/28) .
چنان كه خداوند فرمود و چنان كه بانوى زنان دو سراى , ـ صديقه طاهره (س ) ـ در خطبه
مشهورخود گواه آورد.
راز اين پديدار نيز آن است كه مشيت نافذ و فرمان چيره خداوند چنين اقتضا كرده كه
انسان , خود راه بـدى و يـا راه نيكى را براى خويش برگزيند تا (آن كه نابود مى شود
از روى آگاهى و با وجود دلايـل روشن نابود شود و آن كه زندگى و هدايت مى يابد از
روى آگاهى و با وجود دلايل روشن زنـدگـى و هـدايـت يـابـد) (انفال /42), چرا كه در
دين هيچ ناگزيرى نيست , درستى از كژى و نـادرسـتـى جـدا و روشـن شـده است .
پس هر كه به طاغوت كافرشود و به خداوند ايمان آورد به ريسمان استوار چنگ زده كه
گسسته نگردد و خداوندشنوا و داناست , (بقره 256).
ابـن حـجـر در (مقصد پنجم ) كه درباره اين آيه گشوده , رهنمود آيه بدين حقيقت را
يادآورشده است كه مى بايست اين خاندان را بزرگ و گرامى داشت و آنان را ستود .
وى در اين (مقصد) مواضع و گفته هاى خلفا در بزرگداشت اين خاندان را آورده و از آن
جمله است : دارقطنى از شعبى نقل كرده است كه گفت : روزى در حالى كه ابوبكر نشسته
بود.. .
على (ع ) وارد شد .
ابوبكر چون او را ديد گفت : هركه دوست دارد به كسى بنگرد كه .. .
جايگاه او از همه بلندتر است , از همه به پيامبرنزديكتر است , او را حالى از همه
نكوتر است و نزد رسول خدا حقى از همه فزونتردارد, به اين فرد كه اكنون درآمد بنگرد.
هـمچنين نقل كرده است : عمر مردى را ديد كه از على (ع ) بد مى گويد: به وى گفت :
واى بر تو! آيا على (ع ) را مى شناسى ؟
اين ـ اشاره به قبر پيامبر ـ پسر عموى اوست .
به خداوندسوگند, جز اين بزرگ را در قبر نيازارده اى .
در روايت ديگرى است كه گفت : اگر او را[اشاره به على (ع )] دشمن داشتى رسول خدا را
در قبرش آزرده اى .
هـمچنين نقل كرده است كه دو تن از اعراب بيابان نشين براى طرح دعوايى نزد او
[عمر]آمدند و وى نيز به على (ع ) اجازه داد ميان آن دو داورى كند و على (ع ) نيز
داورى كرد .
دراين ميان يكى از آن دو گـفـت : ايـن مـرد, ميان ما داورى مى كند؟
! عمر از جا پريد, به سوى او آمد و گريبانش را گرفت و گفت : واى بر تو! مى دانى اين
شخص كيست ؟
اين مولاى توو مولاى هر مؤمن است و هر كه اين مولايش نباشد, مسلمان نيست .
ابـن حـجـر در ادامه اظهاراتى را كه خطيب بغدادى درباره گراميداشت اهل بيت از سوى
امامان مـذاهب چهارگانه آورده است يادآور مى شود, چه اين كه احمدبن حنبل آنان
رابزرگ مى داشت .
ابـوحـنـيـفـه نـيـز اهـل بيت را بسيار گرامى مى داشت و به داشتن پيوند با آنان به
خداوند تقرب مـى جـسـت و ياران خويش را هم بدين مهم سفارش مى كرد .
شافعى هم تا آن حد در دوستى اهل بـيـت پـيـش رفـته بود كه خود تصريح كرد, شيعه اين
خاندان است تا آنجا كه چيزهايى درباره او گفتند و او نيز با شعرى بديع و استوار
آنان را پاسخ گفت .
اوهمچنين در شعر خود مى گويد: خاندان پيامبر دستاويز من هستند و هم آنان وسيله من
به درگاه اويند.
به دوستى آنان اميد آن دارم كه فردانامه ام به دست راستم داده شود.
ابن حجر در پايان اين بحث خود رواياتى را آورده است حاكى از خبر دادن رسول خدا
ازمحروميت , كـشـتـه شـدن , سـخـتـگـيـرى , آوارگـى و مـصيبتهايى كه پس از او اين
خاندان از امت خواهند ديد.
(539) نتايج پـيـش از اين گذشت كه در الصواعق المحرقه درباره شيعيان على (ع )
چنين مى آورد كه آنان در روز قـيـامـت سـيراب از خاك برمى خيزند, در حالى كه آنها
از خداوند خشنودند و خدانيز از آنان راضى است و پيش از همه به سايه عرش الهى مى
شتابند, گوارايشان باد .
درادامه اين روايت است كـه وقـتـى پرسيده شد: اى رسول خدا! آنها چه كسانى هستند؟
[روبه على (ع ) كرد و] فرمود: اى على ! شيعيان و دوستداران تو.
هـمچنين گذشت كه دارقطنى از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود: اى ابوالحسن ! تو
وشيعيانت در بـهـشـت جـاى داريد.. .
و از اين قبيل روايات كه به دليل فراوانى و همه گير بودن آن در كتب مسلمانان نمى
توان شمارى از آنها به دست داد.
مـهـم آن اسـت كـه ببينيم اين روايات كه در تبيين معناى موردنظر آيه آورده شده ,
دقيقا درپى چيست و خود چه معنايى دارد؟
ابـوبكر مى گويد: (جايگاه او از همه بلندتر است , از همه به پيامبر نزديكتر است و
او راحقى از همه فزونتر است .) عمر مى گويد: (مولاى تو, مولاى هر مؤمن است و هر كه
اومولايش نباشد مسلمان نـيـست .) شافعى بدين تصريح مى كند كه شيعه على (ع ) است .
رواياتى گذشت كه مى گويد: اين مـحـبـت ـ چـنان كه خاصان علما مى فهمند ـ به
خاطربرجستگى و ويژگيى اين خاندان است و همچنين سخن ابن حجر از امام حولى گذشت كه
خاصان علما در محبت آنان مزيتى مى يابند, زيرا مـى دانـنـد نطفه هاى آنان پاك و
گزيده است .
پس اين محبت نمى تواند صرفا يك ادعا باشد, بلكه محبتى است همراه باپايبندى , شناخت
و رهپويى .
چگونه مى تواند محبتى بدون شناخت و معرفت وجود داشته باشد؟
اگـر كـسى حق را شناخت و اهل آن را دوست داشت ناگزير مى بايست اين شناخت ومحبت او
را بدان وادارد كه پايبند طريقه و پيرو سنت آنان گردد.
اگر كسانى را دوست مى دارى راهشان را در پيش گير.
كه آنان جز با بريدن از دلبستگيها راه به جايى نبرده اند.
اين حقيقتى است كه گروه انبوهى از عالمان بدان تصريح كرده اند و پيش از اين نام
برخى از آنان گـذشـت .
از آن جـمله است صبان كه در كتاب اسعاف الراغبين سخنانى دارد كه آنهارا آورديم و
يادآور شديم چگونه اين سخن با اين گفته در تناقض است كه مقصود از مژده (اينان بهشتى
اند) و مـقـصود از كسانى كه به سبب موالات با اهل بيت به آنان مژده داده شده شيعيان
على (ع ) نيست .
همچنين تناقضى را كه شبلنجى در نورالابصار بدان گرفتارآمده است , يادآور شديم .
ايـن دو عـالـم برجسته پيرامون اين آيه كريمه سخنان زيبا و نيز رواياتى آورده اند
كه شايسته است بدرستى فهميده شود.
شـيخ صبان در پى اين آيه بيشتر احاديثى را كه پيشتر به نقل از ابن حجر گذشت آورده و
ازجمله آنـچه از پيامبر نقل كرده , آن است كه فرمود: (اهل بيت من و هر كس از امت من
كه آنان را دوست بدارد, همانند اين دو انگشت شانه به شانه هم به بهشت درمى
آيند.)چنان كه اين حديث نيز بر اين مطلب گواه است كه : (هر كس با آن كه دوست
داردبرانگيخته مى شود.) وى همچنين روايتى را كه پيش از اين به نقل از اسعاف
الراغبين گذشت , يادآور مى شودكه رسول خـدا فرمود: (پيوسته به مودت ما پايبند باشيد
كه هر كس در حالى كه ما رادوست مى دارد خداى را ديـدار كـند با شفاعت ما به بهشت
درآيد) و نيز فرمود: (سوگندبه آن كه جانم در دست اوست هيچ بنده اى عملش او را جز به
معرفت حق ما سودمندنمى افتد.) صبان در ادامه چنين مى آورد: احـمـد و ترمذى از على ـ
كرم اللّه وجهه ـ روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا با اشاره به حسن و حـسـيـن (ع )
فـرمود: هر كس مرا دوست بدارد و اين دو و پدر و مادر آنها را دوست بدارد, در روز
قيامت با من در مرتبه من خواهد بود.
ابن حجر مى گويد: مقصود از معيت (با من ) در اين جا قرار داشتن در مرتبه اى است
نزديك به پيامبر كه پيامبر را از آن جا مى بيند, نه آن كه مقصود از معيت قرار داشتن
در يك جاى و در يك جايگاه باشد.
بـه عـقيده ما اين روايت را چنين مى توان تفسير كرد كه او جداى از من خواهد بود ولى
مراخواهد ديد چونان كه گويا در رتبه من است
(540) .
امـا بـه هـر حال دوستدار اهل بيت را همين سود و همين افتخار بسنده است كه به
پيامبرنزديك باشند و او را در (اعلى عليين ) مشاهده كنند.
مـن در ايـن جـا درصدد نقد آنچه درباره محتواى حديث گفته شده نيستم , اما به هر حال
دادن چـنـيـن افتخار و چنين جايگاهى به دوستداران اهل بيت ـ هر گونه كه تفسير
شودآمؤمنان را به شـنـاخت و كشف اين حقيقت مى كشاند و برمى انگيزد كه چگونه مى توان
آنان را دوست داشت ؟
و بايد اين دوستى از همان راه و به همان گونه باشد كه آنان خودترسيم كرده اند, چه
آنان , راه مردم بـه سـوى خـدا, راهـنـمايان مردمان به خشنودى خداوندو امين داشته
شدگان در ميان خلقند, خداوند ما را از موالات و از شفاعت ايشان بهره مندسازد.
بنگريد چگونه در روايت تحف العقول راه اين دوستى از سوى امام صادق (ع ) ترسيم مى
شود: مـردى بـر امـام صـادق (ع ) وارد شـد .
امـام از او پرسيد: از كدام گروهى ؟
گفت : از دوستداران و طـرفـداران شـمـا .
فـرمـود: خـداونـد هيچ بنده اى را دوست نمى دارد مگر اين كه او را به ولايت مى گيرد
و هيچكس را به ولايت نمى گيرد مگر اين كه بهشت را بر او واجب مى سازد .
سپس از او پرسيد: تو از كدام دوستداران مايى ؟
آن مرد در پاسخ ساكت ماند.
در اين ميان سدير پرسيد: اى پسر رسول خدا! دوستداران شما چند دسته اند؟
فرمود: برسه دسته : دسته اى كه ما را آشكارا دوست داشتند و پنهانى نه , دسته اى ما
را پنهانى دوست دارند و آشكارا نه و دسته اى كه ما را هم آشكارا و هم پنهانى دوست
دارند .
اينان همان گروه برترند.. .
از زلال گوارا نـوشـيـده انـد و نـخستينهاى كتاب , فصل خطاب و سبب اسباب را دانسته
اند .
اينان همان گروه برترند .
تهيدستى و بى چيزى و انواع گرفتارى تندتراز اسبى دوان به سوى آنان مى شتابد .
سختيها و دشـواريـها بديشان رسيد و هدف جنگ وآزار واقع شدند .
در بوته آزمايش قرار گرفتند, در اين مـيـان كـسـانـى تنشان مجروح و كسانى سرشان
بريده شد, اينان در سرزمينهاى دور پراكنده اند.
خـداونـد بـه سبب آنان بيمار رادرمان دهد, نادار را ثروتمند و برخوردار سازد .
به بركت آنان شما پـيـروز مـى شويد, به بركت آنان بر شما باران مى بارد و به بركت
آنان روزى داده مى شويد .
آنان به شماره ازديگران كمتر و در پيشگاه خداوند ارزشمندتر و شريفترند.
دسته نسخت گروه فروترند .
آنان ما را آشكارا دوست داشتند, ولى سيره شاهان در پيش گرفتند, زبانهاشان با ما و
شمشيرهاشان برماست .
دسـتـه دوم گـروه ميانه اند .
آنان ما را پنهانى دوست داشتند, و آشكارا نه .. .
به آيينم سوگند,آنان بـحقيقت نيز ما را در پنهان دوست داشتند و در آشكار نه , آنان
روزه داران روز وبرپاى دارندگان شبند, نشان رهبانيت را در چهره ايشان مى بينى و اهل
تسليم وفرمانبرى اند.
آن مرد گفت : من از كسانى هستم كه شما را در پنهان و آشكار دوست دارند .
امام جعفرصادق (ع ) فـرمـود: آنـان كه ما را در پنهان و آشكار دوست دارند, داراى
نشانه هايى هستندكه بدانها شناخته مى شوند.
آن مرد گفت : اين نشانه ها كدام است ؟
فرمود: اينها ويژگيهايى چند است : نخست آن كه توحيد را چنان كه بايد شناختند و علم
توحيد و يـگانگى او را به كمال آموختند و سپس به ذات حق و صفاتش ايمان آوردند وديگر
آن كه حدود و حقايق و شرايط و تفسير ايمان را دانستند.
سدير گفت : اى پسر رسول خدا! تاكنون نشنيده بودم كه ايمان را چنين توصيف كنى ؟
فـرمود: آرى اى سدير! روا نيست كسى بپرسد: ايمان چيست ؟
مگر اين كه معلوم كندايمان به چه كسى ؟
(541)
بـديـن تـرتيب با شيوه اى كه اهل بيت مشخص ساخته اند, محبت يك عمل كوركورانه وبى
هدف و صـرف عـاطـفه نيست , بلكه از چنان دقت و مراتب ساختارى برخوردار است كه در
درجه نخست , پـيـروى از آن فهميده مى شود و در سايه اين برداشت است كه دوستداران
اهل بيت به دسته هايى چـنـد و مـتفاوت با يكديگر تقسيم مى شوند, بسته به اين كه چه
مقدار جهاد و كار شايسته دارند و تـلاش مـى كنند عينا آنچه را از اهل بيت رسيده است
به اجرا درآورند, كسانى كه پيام رسان پيامبر خدايند و هر كه از آنان سخنى بگيرد, از
رسول خدا مى گيرد و هر كه ولايت آنان را بپذيرد, ولايت رسول خدا رامى پذيرد.
فخر رازى مى گويد: اهل بيت در پنج چيز با او [پيامبر] برابرند: در درود فـرسـتـادن
بـر او و بر آنان .. .
كه در تشهد مى خوانيم (سلام بر تو اى پيامبر) و نيزخداوند فرمود: (سلام بر آل يس )
[صافات /130].
در طـهـارت , كـه خـداونـد فـرمـود: [طه /1], يعنى اى پاك و پيراسته و نيز فرمود:
(و به طهارت مخصوصى مطهرتان بداشت ) [احزاب /33].
و در حرام بودن صدقه و در مـحـبـت , كه خداى تعالى مى فرمايد: (از من پيروى كنيد تا
خداى شما را دوست بدارد) [آل عـمـران /31], و نـيـز فـرمـود: (بـگـو من از شما هيچ
مزدى بر رسالت جز مودت با نزديكان خود نمى خواهم ) .
[شورى /23].
به شيخ اكبر محيى الدين ابن عربى ـ قه ـ نسبت داده اند كه در شعر خود مى گويد:
دوستى ام با آل طه را واجبى ديدم كه به رغم دورشدگان مرا قرب مى افزايد.
آن برگزيده خداوند, هيچ پاداشى بر هدايت و تبليغش نخواست , مگر مودت با نزديكان او.
همچنين از امام لغت ابوعبداللّه شاطبى نقل شده است كه مى گويد: سعى ندارم كه از تيم
و عدى به بدى ياد كنم ,اما من دوستدار هاشمم , و آن گاه كه به خاطر خداوند از على
(ع ) و پيروانش نام برده شود, سرزنش هيچ سرزنشگرى بر من اثر نمى گذارد.
مـى گـويـنـد مسيحيان و نيز خردمندان عرب و عجم را چه مى شود كه اورادوست دارند به
آنها مى گويم : گمان دارم دوستى آنان , در دلهاى همه آفريدگان , حتى چهارپايان جارى
است .
صبان پس از ذكر اين ابيات چند بيت شعر شافعى را نيز يادآور مى شود .
اينها همان ابياتى است كه با (اى سوار...!) آغاز مى گردد و ما قبلا آنها را آورديم
.
آنان همان گروهى اند كه هر كس دوستى خالصانه خويش را بديشان اختصاص دهد, رآن سراى
به دستاويزى كه از همه قويتر است چنگ زند.
آنـان همان گروهى اند كه در هر منقبت سرآمد جهانيان شدند و پيوسته خوبيهايشان
راحكايت و آياتشان را روايت كنند.
موالات آنان واجب و دوستيشان هدايت است و طاعتشان , مهرورزى و مهرورزى بدانان
تقواست .
صـبان آنگاه چنين ادامه مى دهد: پس اى برادر! محبت و مودت آنان را پيوسته بدار و
ازدشمنى با آنان بپرهيز و از اين حذر كن كه درباره آنان سخنى ناستوده گويى , مباد
مشمول آن وعيدى شوى كـه گـذشـت .
بـدان آن محبتى ارزشمند و ستوده است كه با پيروى كردن ازراه و رسم محبوب همراه باشد
و آنچه او دوست دارد و از آن خشنود مى شود بر آنچه شخص خود دوست مى دارد و از آن
خـشـنـود مـى گـردد بـرگـزيـنـد و بالاخره با آراسته شدن به اخلاق وآداب محبوب
همراه باشد.
(542) پـيـش از ايـن نـقـد سخنان صبان و ديگر كسانى كه بيش از او مخالفت و
تعصب دارندگذشت و مـفـهـوم مـحـبـت و پيروى از اهل بيت را روشن كرديم و گفتيم شيعه
از (مشايعت )اخذ شده و مـشـايـعـت نيز به معنى پيروى است و رسول خدا خود, شيعه را
شيعه ناميده است و بنابراين هيچ دلـيـلـى براى خصمانه برخورد كردن با آنها تنها
بدان سبب كه چنين نامى دارند وجود ندارد, چه آنـهـا در مـحـو شـدن در دوستى اهل بيت
و عمل كردن درطريقى كه آنان ترسيم كرده اند و نيز همگون شدن با آنان و پيش رفتن در
راه هدايتى كه آنان گشوده اند, بزرگترين افتخارات را از آن خـود سـاخـتـه اند و هر
كس نيز جز اين درباره آنان گمان كند, دروغ گفته است و اگر بر لزوم پيروى و فراگيرى
تعليمات آنان كه دوستشان مى داريم اتفاق نظر داشته باشيم , ديگر هيچ معنايى بـراى
تـبـلـيغات گمراه كننده وتفرقه افكنى كه برادران دينى را از يكديگر جدا مى سازد,
نخواهد مـانـد, بـا آن كه خداونددر كتاب ارجمند خويش آنان را به ايمان , اعمال
شايسته , اخلاص , تلاش , همكارى وسفارش متقابل همديگر به حق و به صبر فرمان داده
است .
پـيش از اين روايت ارزشمند امام صادق (ع ) گذشت كه در آن چگونگى دوستى با آنان
رابيان مى دارد و البته صاحبان خانه بدانچه در خانه هست آگاهترند.
بـر ايـن اساس , شيعه كسانى را كه مدعى دوستى با اهل بيت هستند و در عين حال به
طاعت اهل بـيـت در نـيـامـده اند, در اين ادعا راستگو نمى داند, چه ممكن است در
دوستى تنها نسبت به اين خاندان بسيارى از كسانى كه به اسلام عقيده اى ندارند ولى
ويژگيهاى اهل بيت , بلندى اهداف و انسانيت پرجاذبه اين خاندان آنها را فريفته خود
ساخته با اين مدعيان يكى باشند.
شـيـعه بر اين باور است كه مى بايست اهل بيت را دوست داشت و در كنار آن به آيين
ومذهب آنان عـمـل كـرد و در پـرتـو سـنت آنان كه همان سنت رسول خدا است و نيز در
راه اطاعت از آنان كه اطـاعـت رسول خداست و همگان از جانب خداوند بدان مامورند پيش
رفت و جز اين صرفا ادعايى بـى اسـاس در بـرابـر شيعه است , زيرا اگر من رسول خدا را
به خاطر خداوند دوست دارم , چگونه مـى توانم در آنچه او از جانب خداوند ابلاغ
فرموده بااو به مخالفت برخيزم ؟
و شما اگر اهل بيت را بـه خـاطـر دوستى با رسول خدا و براى رضاى خداوند دوست داريد,
چگونه مى توانيد با ايشان به مـخـالـفـت بـرخـيزيد با آن كه ادعاى دوستى آنان را
داريد؟
در حالى كه آنان مردم را به خداوند مـى خوانند و درفداكارى در راه او اخلاص دارند و
بالاترين تلاش را به عمل مى آورند تا مردم را به سوى او راه نمايند و به دين او چنگ
زنند! از همين جاست كه مى گوييم دستور خداوند ـ سبحانه و تعالى ـ مبنى بر دوستى با
اين خاندان و واجـب بـودن مـودت آنـان بـر هـمه مسلمانان تاكيدى است از ناحيه او بر
تصريح به امامت آنان و جانشينى و خلافت رسول خدا.
شـايـد پسنديده تر آن باشد كه ديگر بار نقل سخنانى را كه علماى اهل سنت در ذيل آيه
مورد بحث آورده انـد پـى گيريم .
يكى از اين عالمان شبلنجى است .
او در ذيل اين آيه سخنانى دارد كه در اين جـا خـلاصـه اى از آن را مـى آوريـم و
بـسـيارى از رواياتى را كه اوآورده , براى پرهيز از تكرار, فرو مى گذاريم .
شـبـلـنـجـى در آغاز نكته اى را كه در روايتى كه پيش از اين از الصواعق المحرقه ,
كشاف ,اسعاف الـراغـبـيـن و ديگر منابع بزرگ و معتبر اهل سنت نقل كرديم مى آورد كه
از پيامبرپرسيدند: (اين نـزديـكـان تو چه كسانى هستند؟ ) و او فرمود: (على (ع ) و
فاطمه (س ) و دوپسرشان .)او پس از آن مجموعه بزرگى از رواياتى كه درباره وجوب مودت
اهل بيت وتحريم اكيد دشمنى با آنان رسيده است , يادآور مى گردد .
وى همچنين از كسانى كه به اين مهم تصريح كرده اند نام مى برد و از جمله از شافعى
ياد مى كند كه در شعر خودمى گويد:اى خاندان رسول خدا! دوستى با شماواجبى است تـعيين
شده از سوى خداونددر قرآنى كه آن را نازل كرده است شما را همين افتخار بزرگ بسنده
اسـت كـه هـر كـس بـرشما درود نفرستد او را نمازى نيست ,يعنى نماز او كامل نيست و
يا ـ بنا به نظريه مرجوح شافعى ـ صحيح نيست
(543) .
شبلنجى آنگاه چنين ادامه مى دهد: در الـفـصول المهمه آمده است : چون شافعى به محبت
با اهل بيت و اين كه از شيعيان اين خاندان است , تصريح كرد, سخنانى درباره او گفته
شد .
او نيز در پاسخ گفت : اگـر مـا عـلـى را بـر ديـگـران بـرتـر دانـسـتـه ايـم ,بـه
ايـن بـرتـر دانـستن از ديدگاه نادانان , رافضى هستيم ...
(544) .
شبلنجى همچنين مى گويد: بـيـهقى در كتابى كه در مناقب امام شافعى نوشته آورده است
كه به امام شافعى گفتند:كسانى , تاب شنيدن منقبت و فضيلتى كه براى اهل بيت ذكر شود
ندارند و به محض آن كه ببينند كسى از اين فضايل سخن به ميان مى آورد, مى گويند: اين
را رها كنيد كه رافضى است .
شافعى نيز اين شعر را در پاسخ گفت : اگر در نشستى از على (ع ) نام برند و نيز از دو
فرزند او و از فاطمه (س ) پاك و پيراسته , گفته مى شود: مردم ! اين را واگذاريد كه
اين سخن , سخن رافضيان است .
بـه درگـاه خـداونـد بـيـزارى مـى جـويـم از مـردمـى كـه دوسـتـى بـا خاندان فاطمه
(س ) را رفض مى پندارند.
او همچنين مى گويد: گفتند: رافضى شده اى و من گفتم : نه , هرگز! رفض نه دين من است
و نه عقيده ام , اما بى هيچ ترديدى ولايت كسى را در دل دارم كه نيكوترين امام و
بهترين راهنماست .
اگر دوستى ولى خدا رفض باشد, پس همانا من رافضى ترين بندگانم او همچنين مى گويد: اى
سوار...! ـ ابياتى كه قبلا گذشت .
ابوالحسن به نقل از جبير مى گويد: پيامبر برگزيده خداوند و پسر عموى او و نيز على
(ع ) و دو نواده او و نيز فاطمه زهرا(س ) را دوست دارم .
آنان خاندانى هستند كه خداوند ناپاكى را از ايشان دور ساخته و آنان را چونان
ستارگان درخشان بر كرانه آسمان هدايت نشانده است .
موالات آنان بر هر مسلمانى واجب است و دوستى آنان ارزشمندترين اندوخته آن سراى .
يكى ديگر مى گويد: آنان ريسمان استوارند براى كسى كه بدان چنگ زند.
منقبتهاى آنان بر زبان وحى آمده است .
منقبتهايى در سوره (شورى ) و در سوره (هل اتى ) و (احزاب ) آمده و هر تلاوت كننده
قرآن آنها را مى بيند.
آنان , اهل بيت رسول خدايند و دوستى با ايشان به فرمانى استوار و برگشت ناپذير بر
مردم واجب شده است .
ابوالفضل واعظ مى گويد: دوستى خاندان پيمبر به استخوانم درآميخته و در رگهايم جارى
شده است .
مرا معذور بداريد كه به خداوند سوگند من دلداده بيمار دوستى آنانم , مرا به نام
آوردن از آنان درمان آوريد و تيمار كنيد.
چه زيباست شعر ابن وردى كه مى گويد: اى خاندان پيمبر! هر كه در دوستى شما جان خويش
ببازد, ضرر نكرده است .
هر كس هم نزد شما آيد و سخنى خواهد, [به او] بگوييد ما صاحبان (بيت ) [رسول
خدا]هستيم و سخن از آن ماست .
شعرانى مى گويد: چه زيباست آنچه شيخ اكبر در فتوحات آورده است : هيچ آفريده اى را
همسنگ اهل بيت قرار مده كه اهل بيت سزاوار سيادت و سرورى اند و دشمنى باآنان خصارتى
واقعى براى انسان است و دوستى آنان نيز پرستش و بندگى خداست
(545) .
شبلنجى علاوه بر اين , ابيات فراوانى از ديگران نيز آورده كه برخى از آنها تاكنون
گذشته و برخى را نيز براى مراعات اختصار رها كرده ايم .
چند يادآورى گذرا
در ايـن جـا شـايـسـتـه است چند نكته را كه بسيارى در خلال بحث پيرامون آيه مودت
وشايد به صـورتى هدفدار بدان مى پردازند يادآور شويم چه , بسيارى به عنوان مثال
هنگامى كه آيه را تفسير مـى كـنـنـد احـاديـثى نيز درباره فضيلت قريش , فضيلت
انصار,فضيلت عرب و يا فضيلت صحابه مـى آورنـد, با اين كه مى دانيم موضوع اين آيه به
اهل بيت اختصاص دارد, چنين احاديثى از سويى مـى تـواند پرسش برانگيز باشد و از سويى
ديگر نشان از ساختگى بودن آنها داشته آثار تعمد در آنها پـديـدار بـاشد, چنان كه
درنورالابصار شبلنجى , اسعاف الراغبين صبان , تفسير كبير فخر رازى , و بويژه
الصواعق المحرقة ابن حجر مى يابيم .
وى در اغلب فصول و مقصدهاى كتاب خود به بدگويى فـراوان از شيعه پرداخته و در عين
حال , رواياتى را هم كه از فضايل آنان حكايت دارد و رسول خدا بـر آن تـصـريـح كـرده
است مى آورد و پس از آن مى كوشد روايات روشن دال بر امامت ائمه را در هـالـه اى
سـنـگـين از ابهام و ترديد قرار دهد .
بسيارى از ديگرمؤلفان نيز در خلال بحث از فضايل اهل بيت سخنان و رواياتى نيز در
فضيلت عرب , ياانصار, يا قريش و يا صحابه آورده اند.
ايـن در حـالى است كه مساله فضايل اهل بيت , مساله بيان اراده الهى از زبان رسول
صادق و امين اوسـت , اراده اى كـه در آن ايمان و كارهاى شايسته معيار برترى دادن
است وپرهيزگارى و جهاد در راه او مـيـزان تفاوت و به همين دليل نيز هيچ توجيهى براى
فضيلت عرب يا قريش يا انصار و يا صحابه به طور عام و مطلق وجود ندارد.
چه بسا كارهاى بسيار زشتى كه از سوى گروهى از قريش انجام گرفت و مايه آزار
پيامبرگرديد و بـه زيـان اسـلام و مسلمين تمام شد .
هر چند پيامبر از قريش بود و ائمه نيز ازقريشند و هر چند بسيارى از صالحان و
مخلصانى كه در جهاد خود, صفحات درخشانى برجاى گذاشتند از قريشند و بـسـيارى از
آنانى كه مواضع درخشانى از خود نشان دادند ازقريشند, اما با همه اينها هيچ جايى
براى عموميت دادن امتيازات وجود ندارد, زيرامساله , مساله اصولى است كه هر كس بسته
به اين كـه چـه مـقـدار در مـيـدان جـهاد بر سر آن اصول پيشگامتر بوده و هر كس
ايمان استوار و عمل شـايـسته ترى داشته است برترى مى يابد .
همچنين معنا ندارد كه صحابه به طور مطلق بر ديگران بـرتـرى داده شوند .
چه ,نتيجه اين تصميم گم شدن فضيلت و برترى صاحبان واقعى فضيلت در مـيان صحابه
وناديده گرفتن حقوق پيشگامان اين گروه است .
اگر گواهيهاى رسيده از رسول خـدا درباره اصحاب خود را به همان تعميم و اطلاق كه مى
گويند تفسير كنيم بدين معنا خواهد بـود كـه آن حـضـرت نـيـز كـسـانـى را كـه با
پيشگامان عرصه هاى مختلف برابر نبوده اند با آنان برابرساخته , در حالى كه چنين
چيزى خلاف عدالت مى باشد.
هـمچنين مى دانيم بسيارى از كسانى كه عنوان (صحابى پيامبر) را از آن خود كردند,
نفاق و كينه آن حـضـرت را در دل نـهـان مى داشتند و حتى برخى از آنان او را در
بسيارى ازمسايل متهم نيز مى كردند .
در حالى كه بنا به تصريح اخبار و روايات ـ آن سان كه در بخش نخست كتاب قدرى در اين
باره سخن گفتيم ـ چنين چيزى با اصل ايمان ناسازگاراست .
بـه هـمـيـن نـحـو, هـيچ دليلى نيز براى برتر دانستن انصار بر ديگران [تنها بدين
اعتبار كه انصار هستند] وجود ندارد.
اما روشن است كه هدف از تمام اين سخنان , ضايع كردن حق و پيچيده و مبهم كردن مساله
است , با آن كه حق بيش از هر چيز ديگر سزاوار پيروى شدن است .
چند پرسش و چند پاسخ
مـمـكـن اسـت گفته شود: پس از كلام خداوند و رسول او در بزرگداشت مقام اهل بيت
وآشكار سـاخـتـن حـق آنـان و نـيـز واجـب كـردن دوستى و موالات و طاعت آنان بر
همگان آنچه از اين صاحبنظران ـ با توجه به جايگاه بلند و منزلت والايشان در علم و
معرفت آنقل مى شود چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟
اين پرسش به جاى خود درست است چه , سخن خدا و رسول و حبيب او همان سخن حقى است كه
هـرگـز كـنار رفتن از آن و دست كشيدن از آن روا نيست و جز كافران بى دين كسى در آن
ترديد نـيـاورد, امـا هنگامى كه به دليل گذشت زمان و نيز وجود خواسته هاى نفسانى ,
سخنان گمراه كـننده و وسوسه هاى شياطين , اختلافى در تفسير كلام خدا پيش مى آيد تا
آنجا كه درك حقيقت بسيارى از مسايل حتى بر بزرگانى از انديشمندان دشوارمى افتد,
گواه آوردن سخنان پيشوايان , عـالـمان , و محققان علوم حديث و تاريخ و طرح آنها مى
تواند بر اجماع امت بر حقى كه بسيارى از غـرضـها و غرض ورزان مى كوشند تا آن را از
محور خود برگردانند و از جايگاه خويش دور سازند, دلالـتى روشن داشته باشدزيرا به
موجب اين گواهيها روشن مى شود همه مسلمانان بر اين اتفاق دارنـد كـه دوسـتى اهل بيت
به صريح قرآن و سنت و اجماع واجب است و گرفتن معارف الهى از آنان ,فرمان مقرر
خداوند بر همه بندگان , زيرا آنان شايستگان سيادت و رهبرى اند و (بيت ) ازآنان اسـت
چـنان كه حديث حاكى از اين حقيقت به نقل از ابن وردى گذشت .
بنابراين گرفتن تعاليم ديـن از آنـان و پـيـروى از سـنـت ايـشـان واجب است و تنها
از اين راه است كه انسان مى تواند بار مـسـؤوليت خود را به سرمنزل برساند و تكليف
را از شانه بنهد چه ,آنان همان اهل بيتى هستند كه خـداونـد نـاپاكى را از ايشان دور
ساخته و به نهايت پاكى مطهرشان داشته است و همگان به پاكى نـطـفـه هاى آنان و به
اين كه خداوند آنها رابرگزيده و نيز به اين كه آنان جايگاهى از همه بلندتر دارند ـ
چنان كه ابوبكر مى گويد آاعتراف كرده اند و ـ چنان كه عمر مى گويد ـ آنان را بر هر
مرد و زن مـؤمـن ولايـت اسـت وهـر كـه على (ع ) مولايش نباشد, مؤمن نيست و يا ـ
چنان كه شافعى مى گويد ـ على (ع )برترين امام و شايسته ترين هدايتگر است .