امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۲۰ -


سـرپـوش نـهـادن عجيب , چيزى است كه در تفسير المنار پيرامون اين آيه هاى مبارك آمده است .
صاحب اين تفسير معتقد به عدم انطباق آيه نخستين بر على بن ابى طالب (ع ) است .
وى معتقد است كه اگر چه پيامبر فرموده : فردا پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا ورسول را دوست دارد و خدا و رسـول هـم او را دوست دارند.. .
ولى بازهم اين دليل آن نيست كه آيه در حق على (ع ) نازل شده بـاشد, به علاوه آن كه در عبارت : ياتى اللّه بقوم ...كلمه (قوم ) جمع است در حالى كه (على ) مفرد مى باشد, پس چگونه مى توان كلمه جمعى آورد كه مراد از آن مفرد باشد؟
شـايـد تكلفى كه صاحب المنار بدان وسيله مى كوشد آيه را از نزول آن در حق على منحرف سازد براى فردى كه در آيات پيش و پس از آن تامل ورزد و در مفاهيم آن بينديشد روشن و آشكار باشد.
اگـر چه تفسير قرآن ـ به عنوان عمل به راى ـ و بدون در نظر گرفتن عموم و خصوصى كه قرآن خـود بـدان دلالت دارد از همان گونه اى است كه حضرت على (ع ) برخى از مردم رابدان توصيف كرده و آنها را نكوهيده , زيرا كه به هوى و هوس خود تمايل يافته اند وهوى و هوس خود را در مسير قرآن قرار نداده اند.
از يك مسلمان انتظار مى رود كه قرآن را امام , رهبر و راهنماى خود قرار دهد نه پيروهوى و هوس و خواسته نفس خويش .
كسى كه قرآن را امام خود قرار دهد قرآن او را به بهشت مى برد و كسى كه آن را پشت سرنهد وى را به دوزخ مى كشاند و پناه بر خدا...
پس بايد در كنار قرآن درنگى كنيم تا ببينيم از ما چه مى خواهد.
حـق آشـكارتر از آن است كه شبهه اى آن را تباه سازد و خورشيد تابانتر از آن است كه مه نور آن را بـپوشاند .
پس حال ببينيم صاحب المنار چه مى گويد: (گفته شده است كه اين آيه در حق على ـ كرم اللّه وجهه ـ نازل شده است , زيرا پيامبر اكرم (ص ) در خيبر وعده داده است كه فردا پرچم را به كـسـى خـواهد سپرد كه خدا او را دوست دارد و سپس آن را به على داد .
ولى به هر حال اين دليل نمى شود, زيرا لفظ (قوم ) بر واحد اطلاق نمى شودزيرا تصريح در جمع دارد.) (450) پـس از ارائه نـقـطـه نـظرهاى مختلف ترجيح مى دهد كه مراد از (من يرتد) اهل رده است پس از رحلت پيامبر اكرم (ص ) و ابوبكر همان كسى است كه به همراه مهاجران و انصار باگروه مرتدان به جنگ برخاست و ايشان همان كسانى هستند كه آيه به شكل اولى و ذاتى بر آنها صادق است .
خداوند اين مؤمنان كامل را با شش صفت خوانده است : 1ـ خدا آنها را دوست دارد.
2ـ آنها نيز خدا را دوست دارند.
3ـ در برابر مؤمنان خاشع هستند.
4ـ در برابر كافران ستبرند.
5ـ در راه خدا جهاد مى كنند.
6ـ از نكوهش نكوهشگرى نمى هراسند.
صـاحب المنار استدلال امام فخر رازى و ديگران را در اين كه آيه بر على انطباق دارد ازدو طريق رد مى كند: اول : ساختار آيه بر جمع دلالت دارد پس بر مفرد منطبق نيست .
دوم : ايـن كه پيامبر اكرم (ص ) فرموده : فردا پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و پيامبر رادوست دارد و خدا و پيامبر هم او را دوست دارند.. .
و سپس پرچم را به على (ع ) داده است , دليل آن نيست كه اين آيه در حق على (ع ) نازل شده است .
و حال كه آيه دلالت بر آن ندارد كه در حق على (ع ) نازل شده باشد پس ارجح آن خواهدبود كه در حق ابوبكر و مهاجران و انصار همراه او كه با مرتدان جنگيده اند نزول يافته باشد.
بـراى بـيان حق در اين شبهه بايد كاربردهاى گوناگون قرآنى را پيگيرى كنيم , و مجموعه اى از اين كاربردها را به دست دهيم كه قرآن در آن ـ بر اساس حكمت ـ عموميتهايى را به دست مى دهد كـه در حـق فـردى خاص نازل شده و بر آن انطباق دارد ولى حكمت اقتضاى اين نوع استعمال را داشـتـه اسـت .
قرآن , كتاب دعوت است نه كتاب تاريخ وخداوند اراده فرموده است كه آن تاثيرى بيشتر, عملكردى ژرفتر و سودى فراگيرترداشته باشد كه اين را از نزديك شاهد خواهيم بود.
اما دومين وجهى كه امام فخر رازى ذكر كرده و گفته است آيه بر اميرالمؤمنين انطباق دارد, زيرا در آن از كـسـانى كه خداوند ايشان را دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند و در برابر مؤمنان فـروتـن و در بـرابـر كـافـران سـتـبرند و در راه خدا جهاد مى كنند و ازنكوهش هيچ نكوهشگرى نـمـى هراسند ستايش به عمل آمده است , بايد گفت كه اين گواهى در حق على (ع ) قبلا بر زبان پـيامبر صادق و امين جارى شده است و بنا به شهادت رسول اكرم (ص ) اين آيه بر على (ع ) انطباق دارد ـ و خـبـر مـتواتر غيرقابل ترديد است ـ ,بنابراين به حكم شهادت پيامبر اكرم (ص ) و آنچه در تـصـريـح قـرآنـى وارد شده اين امرضرورى و قطعى است , زيرا پيامبر از روى هوى و هوس سخن نمى راند و تنها اجرا كننده دقيق اوامر الهى در سخنان و اعمال است .
اختصاص دادن على (ع ) به چنين شرافتى خود دليلى است كاملا روشن ولى تعميم وشمول آن به ديـگـران نيازمند دليلى است نظير همين دليل در اعتبار و نفوذ و وضوح , به علاوه آن كه اگر در تاريخ به دنبال كسى بگرديم كه اين صفات در او جمع باشد به آيات روشنى برمى خوريم كه همگى بـه حى على خيرالعمل فرامى خوانند و قهرمان اين ويژگيها كسى نيست جز از جاكننده در خيبر, دوست و دست پرورده و برگزيده پيامبراكرم (ص ).
على (ع ) بنا به اجماع مسلمانان به آن جايى رسيده كه اين صفات والا در مفاهيم سترگ خود بدان دلالت دارند.
پس على (ع ) همسنگ قرآن است و بس .
وانـگـهـى آيا صاحب المنار گواهى نمى دهد كه پيامبر درباره على (ع ) و افراد ديگر عترت طاهره فـرمـوده است : من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى نهم : كتاب خدا و عترتم كه همان اهـل بيت من است , و نصوص ديگرى كه تنها به حضرتش اختصاص دارد و ماپاره اى از اختصاصات حـضـرت را بـيان كرديم , اختصاصاتى نظير اين كه ايشان برادرپيامبر اكرم (ص ) و بهترين مردم و اوصـافى نظير آن است كه مختص پيامبر مى باشد و اين كه حضرتش نسبت به پيامبر مانند هارون است نسبت به موسى و حتى بنا بر تصريح قرآن كريم نفس پيامبر به شمار مى آيد.
انطباق آيه بر على (ع ) از اين جهت امرى يقينى است و شريك گرفتن ديگرى با حضرت در اين امر نـيازمند دليلى علمى است و قبلا حديث طبرانى و ابن ابى حاتم به نقل از ابن عباس را آورديم كه در آن چـنـيـن آمده است : هيچ گاه يا ايها الذين آمنوا نازل نشده مگرآن كه على امير و شريف آن بوده است .
خـداونـد اصـحـاب حضرت محمد(ص ) را بارها عتاب كرده در حالى كه على (ع ) را جز به خير ياد نكرده است (451) .
همان گونه كه قبلا در روايت طبرانى گذشت : بر آن دو ـ كتاب و عترت ـ پيشى نگيريد كه هلاك شـويـد و از آن دو عـقـب هم نيفتيد كه باز هم هلاك خواهيد شد و به آنها چيزى نياموزيد كه آنها دانـاتـر از شـمـايـنـد, همچنان كه حاشيه ابن حجر بر اين عبارات حديث مذكور از سخنان پيامبر اكـرم (ص ) دلـيـل آن اسـت كـه هـر كس از ايشان شايستگى مراتب والا و وظايف دينى را بيابد بر ديگران مقدم خواهد بود.
ايـنـك پـوشـش تعصب از خود برگيريم و بكوشيم پس از اين كسى را بشناسيم كه اين صفات به گونه اى كامل بر او انطباق داشته باشد تا آن جا كه حكمت اقتضا كند آيات آشكارى در ستايش او و حقش نازل شود.
عجيب و شگفت آور آن كه با وجود اين همه آيات و روايات در حق على (ع ) يعنى كسى كه به مثابه شـخـصيتى است كه تمامى مسلمانان او را مى شناسند يعنى همان شخصيت منحصر به فردى كه نـفـس پـيـامبر اكرم (ص ) به شمار مى آمد, با اين همه افرادى همچون ابوموسى اشعرى همراه نام حضرت مى شود و چنين توهم مى شود كه آيه در حق او نازل شده و يا اين كه مقصود از اين فرموده خـداونـد تـبارك و تعالى كه (خدا و رسولش رادوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند) شخصى همچون وحشى قاتل حمزه است , كسى كه با كشتن حمزه , اين شير خدا و شير رسول خدا مـوجـب شـد پـيامبر خشم آلودترين موضع را بگيرد و موارد مشابه اى كه در كتب تفسير به هنگام بـردن نـام عـلى (ع )آمده است كه مقصود از تمامى آنها سرپوش نهادن بر شخصيت حضرت و دور كـردن آيـه از عـلـى (ع ) اسـت نـظـير اين كه هنگام نزول آيه پيامبر اشاره فرموده است كه آن در حـق سـلمان نازل شده است و اين كه قوم اين مرد يعنى ايرانيان مشمول نزول اين آيه هستند,زيرا كـه پـيـامـبر به او فرموده اگر ايمان در ثريا باشد قوم اين مرد ـ و به سلمان اشاره فرموده ـ بدان دسـت مـى يابند يا اين كه آيه در حق اشعريان يا در حق مردمى از يمن و جز آن نازل شده است كه مـقـصـود از همه آنها ضايع كردن اين نص در حق على (ع ) يا دست كم سرپوش نهادن بر روى آن است .
آيـا گـواهـيـهـاى پـيامبر در حق على (ع ) از نظر سند, صريح و متواتر نيست , زيرا على (ع )خدا و رسـولـش را دوست مى داشت و خدا و رسولش هم او را دوست مى داشتندهمان گونه كه احاديث پيامبر در اين مورد با آنچه مطابق منطوق آيه است تواتر دارد.
چنان كه على (ع ) در جهاد فى سبيل اللّه سهم فراوانتر و جايگاهى آشكارتر را به خوداختصاص داده اسـت .
او از جـا كننده در خيبر و زداينده غم و غصه از چهره پيامبراكرم (ص ) است در لحظاتى كه صـداقـت مـردان به آزمون گذاشته مى شود و حقايق آشكارمى گردد: (اذلة على المؤمنين ), آيا على (ع ) دلسوزى فراوانى نسبت به مؤمنان نداشت تاآن جا كه براى ايشان پدرى مهربان بود و پدر بـيـوه زنـان و يـتـيمان ناميده مى شد و حتى برخى از مردم مى خواستند در شمار يتيمان باشند تا مشمول مهرورزيهاى على بن ابى طالب (ع ) قرار گيرند: (اعزة على الكافرين ), آيا كسى مى تواند در اين والايى وعزت و ارجمندى در برابر حضرتش قرار گيرد! (حـذيـفـة بـن يـمـان مـى گـويـد: اگـر فضيلت على (ع ) را با كشتن عمرو در روز خندق ميان همه مسلمانان قسمت كنند, همه آنها را در برمى گيرد.) (452) در شـرف على (ع ) كه هيچ كس بدان نزديكى نمى جويد به روز رويارويى با عمروبن عبدود همين سـخـن بـرخـاسـتـه از وحـى كـافـى اسـت كـه : (تمامى ايمان در برابر تمامى شرك قرار گرفته است .) (453) آيـا فضيلتى باقى ماند كه على (ع ) به مقام اعلى و منزلت والاى آن دست نيافته باشد! على (ع ) چه بـسـيار از پيامبر حمايت مى كرد در حالى كه مردم از او مى گريختند و در برابرمشكلات تنهايش مى گذاشتند.
پـيامبر در يادداشتى از سوى قريش خطاب به على (ع ) فرموده بود: (يا على ! به جاى من اين پرچم را بردار), و على (ع ) نيز آن را برگرفت و دشمن را شكست داد و فرمانده آنان را به قتل رساند تا آن كـه مـسـلـمـانـان و مـشـركـان صدايى را از آسمان شنيدند كه : (شمشيرى نيست جز ذوالفقار و جـوانـمردى نيست جز على ), (454) تا آن جا كه پيامبر اكرم (ص ) ازقول جبرئيل فرموده : ضربه على (ع ) در روز خندق همسنگ با عبادت انس و جن است .
پـيـرامـون جهاد على (ع ) در راه خدا همان شرف او تو را بس كه هيچ كس بدان دست نمى يازد .
آيا على (ع ) در هر شرافتى پيشى گيرنده اى نيست كه كسى بدان راهى ندارد تاآن جا كه تاج افتخار بر سر انسان مى نهد و بر ارزشش مى افزايد؟
مجموعه اى در خور از ويژگيهاى حضرتش بيان شد كه او را بر ديگر مسلمانان برترى مى دهد و در فـضـيـلـت و شـرافـت با مقام عالى او را در ميان ديگران ممتاز مى سازد .
پس اين آيه صددرصد بر حـضـرتـش منطبق است و هيچ پژوهشگرى كه بر رخدادهاى صدراسلام آگاهى داشته باشد و از اخبار رسيده در فضيلت او از اشرف انبيا و پيامبران اطلاع داشته باشد ترديدى در آن راه نمى دهد.
اين در صورتى است كه ادله يا نصى گواه بر اين مطلب نباشد چه رسد به آن كه مساله واقعا روشن است و گروهى از محققان دانشمند و محدثان ثقه به نقل از پيامبر اكرم (ص )كه پشتوانه اش وحى است بدان تصريح كرده اند.
چـه راسـت گـفته است نخستين آيه در حق على (ع ) و دليل آوردن آن بر وجود شريف حضرت و گـواهـيـهاى مهم رسول اكرم در حق على (ع ) كه از نظر معنا و لفظ با بيان آيه مباركه هماهنگى دارد به علاوه تصريح مفسران در اين زمينه به نقل از معصومى كه پشتوانه اش وحى است در حالى كه صدق اين آيه بر فرد ديگرى نيازمند دليلى است كه بر آن دلالت داشته باشد.
اينك به بيان شبهات صاحب المنار مى پردازيم : حال همراه مى شويم با صاحب المنار در تفسير او از آيه دوم يعنى آيه موالات كه شبهه نخست او را ـ به مناسبتى كه در پيش است ـ به اين جا موكول كرديم و آن درباره به كاربرده شدن صيغه جمع در قرآن است در حالى كه مقصود يك نفر است , زيرا اين شبهه بار ديگر در آيه دوم تكرار مى شود.
شـايـان تـوجـه اسـت كه وى تاكيد و اصرار دارد كه مقصود از موالات در آيه كريمه انماوليكم اللّه ورسـولـه .. .
از مـيـان مفاهيمى كه كلمه (وليكم ) در بردارد همان (نصرت ) است وبس , با در نظر گـرفـتـن ايـن كـه حمل اين كلمه بر نصرت بدون هيچ نوع قرينه معين براى اين مقصود مخالف قواعد است .
ببينيم وى چه مى گويد: (سپس خداوند درباره كسانى توضيح مى دهد كه محبت آنها ضرورى است و اين پس اززمانى است كـه از دوست داشتن كسانى نهى مى كند كه بايد با آنها دشمنى ورزيد ومى فرمايد: انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا , يعنى اى مؤمنان ! شما جز خدا و رسول و خودتان كه اولياى يكديگريد, كسى را نـداريـد كـه به شما يارى رساند .
خداوند يارى مؤمنانى كه در ولايت كافران در برابر خدا شتاب مـى كـنند نفى مى كند و نصرت الهى وولايت خود و نيز نصرت كسانى را ـ اعم از پيامبر و مؤمنان صـادق ـ كـه ديـن او را به پامى دارند اثبات مى نمايد, و از آن جا كه لقب (الذين آمنوا) شامل همه كـسـانـى مـى شـود كه در ظاهر اسلام آورده اند اين اوليا را چنين توصيف مى كند: الذين يقيمون الـصـلـوة ويـؤتـون الـزكـوة و هـم راكـعـون , يعنى در برابر منافقانى كه به زبان مى گويند ايمان آورده ايـم ولـى در قـلـب ايـمـان نياورده اند و كسانى كه قالب نماز را بدون محتوا و مفهوم آن به جامى آورند و هر گاه قصد نماز مى كنند به تنبلى برمى خيزند و در برابر مردم ريا به كارمى بندند و جز اندكى نام خداى را بر زبان نمى آورند .
مؤمنانى كه حق ولايت را به جامى آورند همان كسانى هـسـتـنـد كه نماز را به صورت كامل و با آداب ظاهرى و مفاهيم باطنى آن اقامه مى كنند, همان كسانى كه زكات را به مستحقانش مى دهند در حالى كه دربرابر امر الهى خاضع هستند و با كمال ميل اين كار را انجام مى دهند, نه از روى ترس وريا يا شهرت طلبى يا در حالى زكات را مى پردازند كه خود در ضعف و سستى به سرمى برند و از فقر و نياز درامان نيستند.
از ايـن رو ركـوع در مفهوم روانى آن به كار رفته نه در معناى حسى و آن عبارت است ازآرامش و خشوع در برابر خدا و ضعف و خضوع نيروها.) (455) آيـا مـى بينيد چگونه تعصب , طرفداران خود را به دشوارى مى كشاند .
چنين تكلفى درحمل كلام خداوند بزرگ در آنچه نفس خواهان آن است بدان مى ماند كه فرد قطعه انشايى را برگزيند كه در آن از بـازى با الفاظ به گونه اى كه مى خواهد لذت برد و در اين راه تمام توانايى خود را به كار زند, بنابراين موالات را به معناى (نصرت ) تفسير مى كند.
اشكالات فراوان اين برداشت را مى توان اين چنين خلاصه كرد: 1ـ وى كـلـمـه (ولـى ) را كه از كلمات مشترك است بدون هيچ گونه قرينه بازدارنده يا معينى به (نصرت ) تفسير كرده است و اين در ميان متخصصان علم بيان مخالف قواعد معتبراست .
2ـ وى (الذين آمنوا) را به هر كسى تفسير كرده كه در ظاهر اسلام آورده است و بر اين اساس شامل هر كسى مى شود كه ظاهرا اسلام آورده باشد و اين مخالف قرآن است ,زيرا به عربهايى كه گفتند ايـمـان آورده ايم اين چنين پاسخ داده شد: قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم (456) .
3ـ او (ركـوع ) را بـه مـعـناى خضوع و خشوع تفسير كرده است و اين مفهوم لغوى در آيه است در حـالـى كـه ايـن تعبير به شكل حال آمده است (وهم راكعون ), يعنى آنها در حالتى هستند كه نزد مسلمانان به ركوع شناخته شده است و مفهوم آن براى مسلمانان روشن است و معناى آن براى هر كـس كـه اسـلام را بشناسد واضع و آشكار است .
به نظر وى منظور از ركوع مفهوم روحى است نه حسى ـ چنان كه او تعبير كرده است ـ .
4ـ آيه مى گويد: ويؤتون الزكوة وهم راكعون , تفسير او از اين آيات چنين است : كسانى كه زكات را به مستحقان آن مى پردازند در حالى كه در برابر امر الهى خاضعند واين كار را بـا طـيـب خاطر انجام مى دهند نه از روى ترس و ريا يا شهرت پرستى و حال آن كه خود ايشان در ضعف و ناتوانى به سر مى برند و از فقر و نياز درامان نيستند.
در آيه خبرى از بيان مستحق زكات نيست چنان كه دهنده زكات كه خود در ضعف وناتوانى به سر مى برد و از فقر و نياز در امان نيست در آيه معلوم نمى باشد .
اين آيه مى خواهد كسى را معرفى كند كـه تنها ولى است و به همين سبب آيه نگفته است :(اولياءكم ), بلكه گفته است (وليكم ) تا روشن شود كه ولى اصل همان خداوند تبارك وتعالى است , و خداوند تبارك و تعالى در پى خود, پيامبر و پس از او كسانى را ولى قرارداده است كه اين آيه اين چنين آنها را تخصيص داده است : الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون (457) .
ايـن سـخـن اشـكـالات فـراوانـى دارد تـا آن جـا كـه گـويـنـده اش را وادار ساخته است كه به چنين نيرنگهايى تن در دهد و ركوع را در آيه به گونه اى تفسير كند كه زبان عربى را به پذيرش آن مجبور سازد و براساس آن , ركوع روحى و معنوى باشد نه حسى .
1ـ پـرسـشى كه در مرحله اول متوجه اوست , اين است كه وى اصطلاح جديد (ركوع حسى ) را در فـقـه اسـلامـى از كجا آورده است ؟
آيا اين از طبيعت سخن مزبور در آيه مباركه برمى آيد يا چنين مطلبى از متون نبوى استنباط مى شود؟
2ـ وى در ايـن زمـينه اخبار فراوان و آنچه را كه بيشتر مفسران و سيره پردازان در نزول آن در اين مناسبت مهم اتفاق نظر دارند رد كرده است .
(امـام انـگشترى شريفشان را صدقه دادند), و او تمامى اين گونه اخبار را به ديوار كوبيده وبا اين كار سخن را از حقيقت محتومى كه با قرائن ثابت تاييد مى شود به مفهومى تبديل كرده است كه آن را بـدروغ سـاخته و پرداخته آن هم بدون دليلى از طريق قرينه مقاليه ياحاليه يا سياقيه در همان كلام و يا حتى از خارج كلام از طريق راويان يا كاربردهاى عربى .
اينك از علماى علم بيان مى پرسيم چگونه ممكن است حقيقت ترك و به مجاز روى آورده شود؟
با آگـاهـى از ايـن كـه متون قرآنى و نبوى تا حد بسيارى شبيه نهرهاى بزرگى است كه يك انسان عادى نمى تواند جلوى پيشرفت آن را بگيرد و اين رود بى هيچ ابايى از صخره ها و شنزارهاى سر راه همچنان به مسير خود ادامه مى دهد.
اگر چه وجود اين گردنه ها در راه در اين گونه ساختارها به چشم مى خورد ولى به سبب روشنى و وجـود هـمـيـن سـاختار, تمامى گردنه هاى موجود در طول تاريخ هموار شده اند واين ساختار تـوانـسته است خود را بر انديشه ها و دلهاى نورانى مسلط گرداند, اگر چه متاسفانه متونى از اين دسـت را مـى بينيم كه اين گونه دانشمندان همه تلاش خود را به كارمى بندند و هر وسيله اى را اعم از بيان يا وسايل مؤثر به كار مى گيرند تا آن را به مفهومى تبديل كنند كه هرگز در متن مورد نـظر نيست و البته در اين تلاش پستى و زشتى ونيرنگبازى و غرض ورزى بدور از نجابت به چشم مى خورد.
نـمـونـه هايى از اين متون روشن را بيان كرديم ولى به رغم همه اينها اتفاق افتاده است كه كسانى بكوشند دلالت آن را از ميان ببرند يا از اهميت مضمون آن بكاهند و ما برخى ازنمونه هاى اين قبيل مضامين را در هر نصى كه اندكى پيش بيان شد آورديم و اين آيه كريمه , خود از همين دست است : انـمـا ولـيـكـم ... .
اگر چه سياق آيه مفهومى را نمى پذيرد وجز حمل آيه بر اراده ولايت در تصرف نسبت به امور امت ـ كه اعتبار نيز مقتضى چنين مفهومى است ـ و نيز قرائن مقاليه حاكى از همين مـفـهـوم مـى بـاشـد: (آيا من به شما از خودشما اولى نيستم ؟ ) كه همگى تصديق كردند و سپس حضرت اين سخن را ايراد فرمودكه : (هر كه من آقا و سرور اويم , على (ع ) نيز آقا و سرور اوست ), با ايـن وجـود بـاز هـم نـشـان تـعـصـب را مـى يـابـيـم و تعصب بتنهايى مى تواند صاحب خود را به دشـواريـهـادرانـدازد, بـه گونه اى كه تناسب دو آيه را انكار كند و نپذيرد كه سياق آيه در روشن كـردن مفهوم ولايت عامه و تصرف در امور مؤمنان يكسان است ولى با وجود روايتهاى بسيارى كه مراد و مقصود را تاييد يا تعيين مى كند وى اراده چنين مفهوم مورد نظرى را در آيه انكار مى كند و در اين رهگذر به ناسازگارى با سياق يا عدم صحت به كاربرى جمع ياآنچه بر عموم و جمع دلالت دارد ولى مفرد اراده شده است استشهاد مى كند.
بـدين ترتيب وى فراموش كرده كه در سخن بليغ عربى در بالاترين سطح آن بسيارى اوقات كلام به سبب نكته اى بيانى كه خداوند سبحان نيز در به كارگيرى كلام بليغ و والاآن را مقدر فرموده اسـت ايـن چنين به كار مى رود .
چنان كه وى فراموش كرده است بسيارى اوقات اين نوع كلام در اسباب نزول آمده است ولى وى به آنها هيچ گونه حاشيه اى نمى زند و هيچ علامت پرسشى بر آنها نـمـى نهد, زيرا مساله در ميان شيعيان براى استدلال در امامت على (ع ) براساس نص قرآن و بيان صريح پيامبر به كار نرفته است .
بـار ديگر به المنار و سخن او پيرامون اين آيه كريمه بازمى گرديم كه به كثرت منابع اعتراف دارد ولـى بـا ايـن وجـود از مفهوم و معناى آن با استدلالى كه بيانش گذشت روى برمى تابد,بنابراين مـى بـيـنـيم كه او از تفسير آيه سخن مى گويد: (به ركوع نماز كه همان خم شدن درآن است , از طـرق فـراوان روايت كرده اند كه اين آيه در حق اميرالمؤمنين على مرتضى آكرم اللّه وجهه ـ نازل شـده و اين در حالى بود كه گدايى در مسجد بر حضرت گذشت وحضرت انگشترى خود را به او داد, ولى تعبير از مفرد به (الذين آمنوا) و تعبير دادن انگشترى به (يؤتون الزكوة ) از امورى است كه در سـخـن افـراد فـصـيـح گفته نمى شود .
آيادر كلام معجزه خداوندى ناهماهنگى سياق وجود دارد؟
.) (458) تـعصب اين چنين اهل خود را از اين سو به آن سو مى كشاند .
او نخست به وجود فراوانى رواياتى كه از طـرق گـونـاگـون مـبـنى بر اين كه آيه مذكور در اين مناسبت مهم نازل شده است , اعتراف مـى كـنـد ولـى مى بينيد كه چگونه با عبارتهاى خود از اهميت آن مى كاهد, وحق اين مناسبت را ناديده مى گيرد در حالى كه قرآن ارزش آن را ستوده است .
ثانيا مقصود از ركوعى كه در قرآن آمده اگر بدون قرينه باشد همان انحنا و خم شدن خاص است , زيرا آن حقيقتى است كه پس از تعليم پيامبر اكرم و بيان نماز از سوى ايشان با اين كيفيت خاص در زبان اهل شرع متداول مى باشد, و اگر منظور از ركوع جز اين مى بود به قرينه اى نياز داشت كه آن را از مـفهوم متداول كه به مجرد اطلاقش به ذهن تبادرمى يابد بازدارد, بگذريم از اين كه روايات بسيار زيادى از طرق گوناگون همين مفهوم متبادر در ذهن را تاييد و تاكيد مى كنند.
سوم اين كه وى با كاستن از اهميت اين مناسبت مهم آن را به گونه اى كه در كتب تفاسيربتفصيل آمـده ذكـر نـكرده است و بيان نكرده است كه على (ع ) در حال ركوع بوده و گدايى از مسلمانان چـيـزى طلب مى كند ولى هيچ كس به او چيزى نمى دهد و سپس وى رو به خدا مى كند و چنين اظـهـار مـى دارد: مـن از امت محمد(ص ) چيزى خواستم و هيچ كس به من چيزى نداد و در اين هـنگام بود كه على (ع ) در حال ركوع انگشترى خود را به آن مردفقير داد و در اين زمان بر پيامبر آيـه نازل شد, سپس آن عرب فقير درباره مردى پرسش كرد كه در اين عمل خير از ديگران سبقت گـرفـت و ايـن فضيلت را به خود اختصاص داد وناگهان دريافت كه او اهل فضيلت و جلودار آن همان على بن ابى طالب (ع ) است .
چـهـارم ايـن كـه وى نكته اى بسيار متعارف را انكار كرده كه عبارت است از به كارگيرى جمع و اراده مفرد در سخن شيوا.
اينك شبهه امام فخر رازى : امام فخر رازى پيرامون اين آيه مباركه مباحثى دارد كه در بخشى از آن اعترافى دارد كه به موجب هـمين نص به امامت على (ع ) منجر مى شود, بنابراين خود را ناچار ديده معناى آيه را تغيير دهد از همين رو انكار كرده كه كلمه (انما) براى حصر به كار رود و كوشيده است براى اقامه دليل در اين زمينه به نمونه هايى از قرآن مجيد استدلال جويد ولى درك نكرده كه چنين چيزى شدنى نيست , و تـلاش او مـضحك به نظر مى رسد .
چگونه دانشمند والامقامى به اين سطح از مجادله شگفت آور در انكار حقى آشكار سقوطمى كند.
پـاسـخ ايـن شـبـهه بيان شد و واژه (انما) نظير دو واژه (ما, الا, مفيد حصر است و آيه اى كه بدان اسـتـدلال جسته : انما الحيوة الدنيا لعب ولهو (459) , و ادعا كرده كه واژه (انما) اگردر اين آيه بـراى حـصر باشد كاربرد آن در اين آيه صحيح نخواهد بود, زيرا زندگى دنيا به لهوولعب منحصر نـمـى بـاشد بلكه اعمال صالح و متعالى نيز در آن يافت مى شود و تمامى آن لهو و لعب نيست , پس (انما) براى حصر نمى باشد.
اين دانشمند بزرگ فراموش كرده است كه منظور از آيه حصر زندگيى آكنده از لهوولعب است به عنوان دنيا پس حصر وارد است و نمى توان به آيه نقضى وارد كرد.
از ديـگر شبهه هايى كه امام فخر رازى ذكر كرده به كارگيرى كلمه جمع و اراده مفردمى باشد و اين چنين امرى چنان كه از صاحب المنار نقل كرديم صحيح نيست .
صاحب المنار اظهار مى دارد كـه : (شـيـعيان به اين آيه براى اثبات امامت على (ع ) براساس نص وروايتى كه آيه درباره آن نازل شده است استدلال مى كنند و ولى را در آن به معناى متصرف در امور امت مى دانند .
ولى ما روشن كـرديـم كـه اگـر مـقـصود از مؤمنان در آيه يك فرد باشد بيان با ضعف روبروست و ما از سياق يا ولايتى كه در اين جا آمده دريافته ايم كه مقصود, ولايت نصر است نه ولايت تصرف و حكومت , زيرا مناسبتى با اين سياق ندارد.) (460) چرا ولايت در اين جا به معناى نصر است ؟
زيرا شيعه بدان استدلال جسته است .
يـك بـار سـياق , اقتضاى چنين استنباطى را دارد در حالى كه مساله برعكس است , زيراحديث بر مـحـور اين موضوع مى گردد و آن ولايت معطوف بر ولايت خدا و رسول است كه همان گونه كه گفتيم امرى عام است .
بـار ديـگر ادعا مى كند كه صحيح نيست در كلام عرب كلمه اى به صورت جمع به كار رودو از آن مفرد اراده شود .
پس چگونه چنين چيزى در سخن خدا كه معجزه است , امكان دارد؟
بار ديگر چنين ادعا مى شود كه چنين استنباطى ضعيف است : (و ما روشن كرديم كه آوردن كلمه (مؤمنان ) در آيه و اراده يك شخص از آن بيانى ضعيف است .) و ديگر بار مى گويد: (اگر قرآن تصريح بر امامت داشت صحابه در آن اختلاف پيدانمى كردند يا با يكديگر به احتجاج مى پرداختند در حالى كه چنين چيزى روايت نشده است .) (461)

ملاحظاتى گذرا

پاسخ اين نص در نكات زير خلاصه مى شود: 1ـ ادعـا شـده كه مقصود از ولايت در آيه (نصر) است و ولى به معناى ناصر مى باشد, پس ربطى با امامت و عهده دار شدن امور مسلمانان به واسطه دخالت در كار آنها و حكومت وجود ندارد .
و اگر سـيـاق مـفـيـد مـعـنـاى غـلـبـه و نـصر باشد ديگر شيعيان در اين نص دليلى شايسته در امامت اميرالمؤمنين (ع ) نمى يافتند.
2ـ لـفظى كه دال بر عموم است نمى تواند بر مفرد منطبق باشد, اگر چه اعتراف شده است كه از طـرق گـوناگون رواياتى رسيده كه ثابت مى كند اين آيه به هنگام صدقه دادن انگشترى در حق على (ع ) نازل شده است .
3ـ اگر آيه تصريح بر امامت داشت ديگر صحابه در آن اختلاف نمى يافتند.
4ـ يا با يكديگر به بحث و احتجاج مى پرداختند در حالى كه چنين چيزى نقل نشده است .

سخنى پيرامون شبهه ها

1ـ بـيـشـتـر مفسران اين نيرنگ سازى در آيه مربوط به صدقه دادن انگشترى را نمى پذيرند,زيرا چـگـونـه به اين شكل از مفهوم آشكارش رخ برتافته با آن كه نصوص بسيارى دردست است كه بر نزول آيه در حق على (ع ) دلالت دارد.
2ـ وجه تفسير ولى به ناصر چيست ؟
در قوانين علمى مشهور است كه نمى توان كلمات مشترك را به يكى از معانى آن حمل كرد مگر آن كه قرينه اى راهنما در كار باشد .
پس چگونه اين كلمه تنها به مـعـناى ناصر است ؟
با آگاهى از اين كه اخبار روشن كرده اند كه مقصود از آن ولايت عامه است و همين قرينه اى كافى است .
به علاوه , آنچه كه از تمامى اين سخنان به ذهن متبادر مى شود آن است كه ولى به معناى قـيم و انجام دهنده امورمسلمانان مى باشد, و آن تصريح بر امامت على (ع ) دارد و از نظر مفهوم شايسته نخواهدبود اگر ولى را در اين جا به معناى ناصر درنظر بگيريم .
آيا در اين ترديدى هست كه خداوند تبارك و تعالى بندگان مؤمن خود را يارى مى رساندو پيامبر و مـؤمنان يكديگر را يارى مى كنند و اين مساله اى روشن است و مناسب نيست كلام خداوند سبحان به توضيح واضحات تفسير شود با وجود آن كه ادات حصر (انما)دليل حصر ولايت به كسى است كه قرآن ولايت را به او اختصاص داده است .
اگر اين واژه به ناصر تفسير شود ديگر مفهوم حصر در اين جـا چـه خـواهد بود زيرا ديگر ويژگى خاصى نخواهد داشت و گريزى نخواهد بود جز آن كه واژه (ولـى ) را ايـن چنين تفسيركنيم : ولى در اين جا همان كسى است كه به دخالت و تصرف در امور اولى باشد چنان كه مى گوييم : فلانى ولى شخص قاصر است .
اهـل لغت تصريح كرده اند كه هر كس امور فرد ديگرى را برعهده بگيرد ولى او خواهدبود و مفهوم آن ايـن اسـت كـه كـسـى كـه امـور شـمـا را بـرعهده گيرد در اين امور از شمااولويت بيشترى دارد (462) كـه آنـها عبارتند از: خداوند سبحان و پيامبر او و على (ع ), زيرااو كسى است كه اين صـفـات در او گـرد آمـده : ايـمان , برپا كردن نماز, دادن زكات ـ صدقه آدر حال ركوع , و آيه نيز دربـاره او نـازل شـده اسـت و خداوند در اين آيه ولايت را براى خود و پيامبر و ولى خويش به يك شيوه اثبات كرده است و چون ولايت خداوند عزوجل عام است پس ولايت پيامبر و ولى نيز همچون آن و بـه هـمان شيوه عام خواهد بود, و جايزنيست در اين جا به معناى نصير يا محب و يا نظاير آن بـاشـد, زيـرا چـنـان كـه مخفى نيست ديگر وجهى براى حصر باقى نمى ماند و من آن را همچون واضحات مى دانم (463) .
پـيـامبر اكرم (ص ) در جاى جاى زندگى خود ـ بويژه در اواخر حيات شريفش و در آخرين حجش كه (حجة الوداع ) ناميده مى شود ـ بارها بيان اين امر را بويژه در غدير خم كه همه مردم جمع بودند ابلاغ كرد و به فرمان خداى بلندمرتبه دستور داد تا آنهايى را كه رفته اندبازگردانند و حاضران را بـيـاورند و سپس آشكارا به ايشان چنين فرمود: آگاه باشيد هر كه من مولا و سرور اويم , على (ع ) نـيز مولا و سرور اوست .
حضرت در احاديث متعددتاكيد كرده و خبر داده است كه پس از من ولى شما على (ع ) خواهد بود.
ايـن احـاديـث آن قـدر زياد است و ميان مسلمانان شهرت دارد و در صحاح و ديگر كتب معتبر در ميان مسلمانان تداول يافته كه از تواتر هم پافراتر نهاده است (464) .
سخن قطعى آن است كه مفهوم ولى در اين جا همان است كه سخنان پيامبر اكرم (ص )بارها بدان تـاكـيـد ورزيده است و آن عبارت است از كسى كه امور مسلمانان را برعهده گيرد و شؤونشان را اداره كند, و اين به سبب روشنى امور زير است : 1ـ هـر كـه امـور كـسـى را عهده دار شود ولى او به شمار مى آيد و اين همان مقصود از ولى دراين احاديث است و مفهومى است كه هنگام شنيدن آن به ذهن متبادر مى شود مانند اين كه مى گوييم ولـى فرد قاصر پدر يا جد پدرى او يا وصى يكى از آن دو است و اگر هيچ يك از اينها نبودند حاكم شـرع ولى اوست .
پس مفهوم آن چنين خواهد شد: اينان همان كسانى هستند كه امور مسلمانان را عهده دارند و شؤون ايشان را تدبير مى كنند.
2ـ قـرايـن مـوجـود مبنى بر اراده چنين مفهومى از ولى در اين احاديث تقريبا بر هيچ خردمندى پنهان نيست .
ايـن فـرمـوده پيامبر اكرم (ص ) كه : (على (ع ) پس از من ولى شماست ) در انحصار ولايت درايشان روشـن و آشـكار است (465).
و همين امر گفته ما را ضرورى مى سازد و با مفهوم ديگرى جمع نـمـى شـود, زيرا نصرت و محبت و صداقت و نظاير آنها در هيچ كس انحصارندارد و زنان و مردان مؤمن اولياى يكديگر هستند.
اگـر مـفهوم ولى جز آن باشد كه ما گفتيم پيامبر اكرم (ص ) در اين احاديث پيرامون برادر وولى خـود كـدام ويـژگـى را بيان فرموده است ؟
و كدام امر پنهانى موجب شده است كه پيامبر در اين احاديث به بيان اين نكته بپردازد كه مقصود او از ولى , نصير و محب يا نظايرآن است ؟
دور است كه پيامبر به توضيح واضحات و تبيين بديهيات بپردازد.
حكمت بالغه حضرت و عصمت محتوم ايشان و نبوت پايانيشان البته بزرگتر از آن چيزى است كه گـمان مى كنند .
با وجود اين كه اين احاديث صراحت دارند كه ولايت پس ازپيامبر براى على (ع ) ثابت است و اين موجب مى شود مفهوم مورد نظر ما ضرورت يابد,و با مفاهيمى نظير نصير و محب و نـظـاير آن جمع نشود, زيرا بدون ترديد على (ع ) به يارى رساندن به مؤمنان و محبت ورزيدن به ايشان و دوستى كردن با آنها موصوف مى باشد چه , در دامن نبوت رشد كرده و در آغوش رسالت به ثمر نشسته تا آن كه بالاخره دعوت خداى خويش را لبيك گفته به او پيوست .
پس يارى رساندن و مـحـبـت ودوسـتى او نسبت به مسلمانان همان گونه كه پيداست منحصر به زمان پس از پيامبر نيست و قراين در ضرورت مفهومى كه بيان كرديم براى شما كافى است .
امـام احـمـد در ص 347 از جـلد پنجم مسند خود از طريق صحيح از سعيدبن جبير به نقل از ابن عباس و او به نقل از بريده آورده كه گفته است : در كـنـار عـلـى (ع ) در يمن مى جنگيديم كه از او خشكى و خشونت ديدم و چون نزد پيامبرآمدم مـسـالـه على (ع ) را با او در ميان گذاشتم و اين كار او را نقص شمردم , پس ديدم كه چهره پيامبر تـغـيـيـر كرد و فرمود: اى بريده ! آيا من نسبت به مؤمنان از خود ايشان اولى نيستم ؟
عرض كردم : آرى , يا رسول اللّه .
پس حضرت فرمود: هر كه من مولا و سروراويم , على (ع ) نيز مولا و سرور اوست .
حاكم نيز در 3/110 مستدرك اين حديث را نقل كرده است و آن را بنا به شرط مسلم صحيح دانسته است .
ذهبى نيز در تلخيص خود صحت اين روايت را بنا به شرط مسلم , حتمى دانسته است .
شـمـا وجـه مـقدم داشتن اين سخن را كه : (آيا من نسبت به مؤمنان از خود ايشان اولى نيستم .) و دلالت آن را بر آنچه ما ذكر كرديم مى دانيد.
هـر كـس در ايـن احـاديـث و آنـچـه بـدان مـربـوط اسـت نـيـك بـنـگـرد در گـفته ما ترديد نخواهدكرد. (466) 3ـ از هـمـيـن جـا براى ما روشن مى شود كه سياق تنها مفهوم (ولايت عامه ) را روشن مى كند كه اصالتا براى خداوند سبحان ثابت است و پروردگار آن را براى پيامبر و ولى اش قرار داده است .
بويژه اگر شيوه هايى را كه پيامبر اكرم (ص ) در سخنان مهم خود پيشاپيش مورد تاكيد قرارمى داد در بـرابـر ديـدگـان خـود قـرار دهيم , سخنانى همچون : (آيا من نسبت به شما از خودشما اولى نيستم ) يا (نسبت به مؤمنان از خود ايشان اولى نيستم ) ـ بنا به اختلاف روايات آو پاسخ مثبت آنها كه : (گفتند به خدا چنين است ) مى بينيم كه پيامبر اين چنين سخنان خود را ادامه مى دهد: (هر كس من آقا و سرور اويم , على (ع ) نيز آقا و سرور اوست ) وامثال اين سخنان كه بسيار است .
چه فراوان است اين گونه روايات با چنين مضمونى در كتب معتبر مسلمانان .
گفتيم كه اين آيه و آيـه پـيش از آن يك مقطع و يك سياق دارند و نيز گفتيم كه امام فخر رازى اظهارداشته كه آيه اول و دوم دربـاره على (ع ) نازل شده است , زيرا ميان آن دو تناسب وجوددارد و ويژگيهاى آمده در آيـه اول بـه فـراوانـى در احـاديـث پيامبر اكرم (ص ) وارد شده كه بدون ترديد در حق على (ع ) مى باشد .
اگر چه وى بعدا مى كوشد همچون عادت بيشتراين گونه مفسران , آيات روشن مربوط به على (ع ) و اهل بيت را دگرگونه سازد.