امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۱۷ -


وى مـجـموعه بزرگى از تاليفات و مؤلفان از حفاظ و محدثين و مفسرين را ـ كه بخشى ازآنها را ذكر كرديم ـ نام مى برد.
از جـمـلـه راويـان ايـن خـبـر ـ بـه كـيـفـيـتـى كـه بيان شد ـ عبارتند از: نظام الدين حسن بن محمدنيشابورى در تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان .
وى نكاتى نزديك به نصوص پيش گفته را بـيـان مـى كـنـد .
ديگر, محقق ناصرالدين عبداللّه شيرازى بيضاوى در تفسيرش موسوم به انوار الـتنزيل و اسرار التاويل مى باشد, زيرا وى نصى را بيان مى دارد كه انطباق آيه را تنها به اين پنج تن ثابت مى كند .
ديگر, شيخ محمد نهاوندى در تفسيرش به نام نفحات الرحمن است كه همين نص را مى آورد.
در دلائل النبوة , 2/124 چنين آمده است : شعبى مى گويد كه جابر چنين گفته است : مـنظور از (انفسنا) و (انفسكم ) پيامبر اكرم (ص ) و على (ع ) و منظور از (ابناءنا) و (ابناءكم )حسن و حـسـين و منظور از (نساءنا) و (نساءكم ) فاطمه (س ) است .
جابر مى گويد اين آيه درباره آنها نازل شده است و سپس آيه را ذكر مى كند.
شـيخ عبداللّه سبيتى حاشيه ظريفى بر سخن يك روزنامه نگار كه به شيعه حمله مى كنددارد: وى از روى جهل ادعاى آگاهى از موازين جرح و تعديل را دارد و اين سخن يعنى انطباق آيه تنها بر اين پـنـج تن را جعل شيعه مى داند .
آيا با اين تواتر و شرايطى كه اصلا به سود شيعه نيست چنين امرى مـمـكن مى باشد؟
با علم به اين كه دعوت شدگان در آيه ابناء و نساء و انفس مى باشد و هيچ كس حـضور جز اين پنج را ادعا نكرده است و اگرمقصود آيه كريمه غير از اين پنج تن مى بود پيامبر به نـام او اشـاره مـى كـرد يـا ـ چنان كه درسخن و عمل حضور اين پنج تن را اعلان داشت ـ در كنار پيامبر حضور مى يافت , ولى حمله زبانى دارد كه فاقد هر گونه پرهيزى است .
شاير اگر اين فرد حمله كننده آزادى بيشترى مى داشت ادعا مى كرد كه آيه مذكور نيزجعل شيعه است .
شـيـخ سـبـيـتـى مى گويد: (بسيار عجيب است كه اخبار آيه مباهله بر نسلهايى از مردم و نيزبر طـبقاتى از مورخان و محدثان و مفسران عرضه شود و سپس در معرض موازين جرح وتعديل قرار گيرد و در تمامى اين دوره ها شيعه انديشه اين علما و نيز آگاهى آنان را به موازين محدثان كه از جمله آنان هستند صاحبان صحاح كه همگى اخبار مباهله را نقل كرده اند به بازى بگيرد.) (378) شـيـخ سبيتى در حاشيه ـ پس از ارائه جزئيات اخبار مباهله و ستودن تفاصيلى كه ابن طاووس در اقبال آورده ـ چنين مى گويد: مـا نـمـى خـواهـيـم دربـاره صاحبان صحاح پيرامون تفصيل آيه مباهله حكم كنيم ولى همه آنها اتفاق نظر دارند كه چون اين آيه نازل شد: پـيـامبر على (ع ), فاطمه (س ), حسن و حسين (ع ) را فراخواند .
اين روايت را مسلم درصحيح خود آورده و حـاكـم آن را بـه شـرطى كه شيخين قايل شده اند ذكر كرده و ذهبى آن را به شرطى كه بـخارى و مسلم و حميدى در جمع ميان دو صحيح قايل شده آورده است .
اين حديث را ثعلبى در تفسير خود و ابن مغازلى و ابونعيم در حلية و حموينى درفوائد و ابن اسحاق در مغازى و ابن صباغ مـالكى در فصول و طبرى در تفسير خود وواحدى در اسباب النزول و زمخشرى در كشاف و فخر رازى در تفسيرش و ديگرانى كه در لابلاى فصلهاى پيشين آنها را ذكر كرديم به علاوه كسانى كه يادى از آنها به ميان نياورديم نقل كرده اند.
(بـه عـبـارت روشنتر: همه مسلمانان اجماع دارند كه پيامبر جز اين عده كسى را براى مباهله فرا نخوانده است .) (379) بـراى يـافـتـن منابع فراوان كافى است كه خواننده گرامى به سخنان سيد كتكانى درغاية المرام صـص 306ـ300 مراجعه كند .
وى در آن جا كتابهايى را ذكر كرده است كه اخبار آيه مباهله در آنها وارد شده و مؤلفان و طرق احاديث را در آن يادآور شده است .

خلاصه بحث درباره آيه مباهله

آيـه مـبـاهـله تنها بر انوار خمسه يعنى همان اصحاب كسا و اهل بيتى منطبق است كه خداوند هر گـونه پليدى را از آنها دور داشته و كاملا پاكشان گردانده است , زيرا روشن است كه جستجوگر اخـبـار وارده در اين باب از زمان پيامبر اكرم (ص ) تا عصر تدوين اخبارو بلكه تا روز قيامت , حجم بسيار و شمار فراوانى از احاديث مى يابد كه اين حقيقت راثابت مى كنند و بايد كه چنين باشد, زيرا حجت الهى بايد براى بندگان خدا روشن وآشكار باشد تا ديگر براى بهانه جويان هيچ گونه عذر و شبهه اى باقى نماند تا بدان توسل جويند .
به همين سبب اين اخبار به رغم شمار فراوان ستمكاران و بـيـعت شكنان و خوارج و منحرفين از طريق اهل بيت در طول تاريخ چنان تواترى يافته كه معمولا نسبت به صدورآن از معصوم قطعيت حاصل مى شود .
به علاوه آن كه حتى يك روايت وجود ندارد كـه بـانـزول ايـن آيـه بـراى پـنـج تن اهل عبا معارضه كند تا بدين ترتيب نيازمند مقايسه و پياده كـردن قـواعد جرح و تعديل باشيم و تنها يك روايت است كه آشكارا جعلى است و در لابلاى برخى كـتـب درآمـيـخته شده است .
اين روايت همراه با انوار چهارگانه يعنى محمد(ص ),فاطمه (س ), حـسـن و حسين (ع ) كلمه (فرزندان و خانواده ) را نيز مى افزايد كه البته وجودجعل در اين روايت روشـن اسـت , زيـرا ايـن فرزندان و خانواده كجا هستند و حاضرانى جزاين پنج تن پاك كه پيامبر اكـرم (ص ) به امر الهى آنها را فراخواند تا مقام آنها را در پيشگاه خدا خاطر نشان سازد و فضيلتشان را در سخن و عمل آشكار كند, كجايند: وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (380) .
كمى پيشتر سخنانى را از دانشمندان و پژوهشگران نقل كرديم كه دلالت بر اجماع و تواترداشت و موجب قطعيت مى شد و اگر چه برخى از آنها از تصريح به اين امر طفره رفته اندولى مساله روشن و آشكار است .
سخنان فخر رازى را در اين كه دعوت شدگان به اين امر مهم همان پنج تن بودند, ـ و ايـن امـر چـنـان اسـت كه (گويى در آن اتفاق نظر است آملاحظه كرديد, ولى من نمى دانم چه نـيازى به كلمه (گويى ) وجود دارد, با علم بدان كه اهل علم در زمينه هاى مختلفى كه با موضوع ارتباط دارد تصريح كرده اند كه آيه تنهادرباره اين پنج تن نازل شده است و نامى از ديگران به ميان نـياورده اند .
بنابراين مساله درميان مسلمانان اجماعى است , زيرا هيچ كس ادعا نكرده جز پنج تن آل عبا در مباهله حاضر شده باشد يا پيامبر ايشان را به حضور در مباهله فرا خوانده باشد, به علاوه آن كـه تـواتـر ايـن خـبـر مـوجب قطعيت نسبت به صحت حضور تنها اين پنج تن ـ و نه ديگران ـ درمجلس مباهله مى باشد.
اين از نظر سند, اما از نظر مضمون , بيش از يك بار و از محققان مختلف توضيحات كافيشان را در دلالت بر امامت و عصمت خوانديد.
از ايـن آيـه كـريـمه استفاده مى شود كه ايشان از سوى خداوند تبارك و تعالى براى حضوردر اين مـباهله دعوت شده بودند .
آنها سمبل حق و نمونه هاى صداقتى هستند كه بقاى اين دعوت به آنها وابسته است و مسؤوليتش نيز بر آنها بار مى شود.
بـايـد دانـسـت كه مساله بر سر فراخواندن است و فراخواندن پيامبر اكرم (ص ) به تنهايى درتحقق بخشيدن به هدف كافى است پس ناگزير بايد هدف بزرگى در كار باشد كه خداوندسبحان آن را اراده كـرده و وابـسته به حضور ايشان است و مقتضى دعوت آنها به اين امرمى باشد و اين دعوت , خـود, سـتودن فضيلت آنها و آشكار كردن مقامشان مى باشد و اين كه ايشان مسؤولانى هستند كه خـداونـد تـعـالـى براى دين خود آماده كرده و براى دعوتش فراهم آورده است و از شايستگى آنها آگـاهـى يافته و صداقتشان را امتحان كرده است .
پس اين عده افرادى هستند صادق و معصوم و اهل ذكرى هستند كه از امور دنيا و آخرت از ايشان پرسش مى شود.
كـمـى پيشتر سخن جاراللّه زمخشرى را در مورد مؤخر شدن (انفس ) در آيه مباركه مباهله يادآور شـديم كه مقصود از آن اشاره به والايى مقام ايشان و نزديكيشان به خدا و اعلان اين نكته است كه ايـشان مقدم هستند بر انفسى كه جانها فداى آنها مى شوند .
در اين نكته قويترين دليل وجود دارد مبنى بر اين كه اصحاب كسا صاحبان فضيلت هستند. (381) سـخـن تـمامى مورخان در پريشانى مسيحيان به هنگام مشاهده هيبت اين چهره ها امرى پوشيده نيست تا آن جا كه اسقف نجران چنين گفت : (اى گروه مسيحيان ! همانا من چهره هايى مى بينم كـه اگـر خـدا بخواهد به سبب آن كوهى را از جابركند چنين مى كند,پس با آنها مباهله نكيد كه هلاك مى شويد و تا روز قيامت حتى يك مسيحى بر زمين نمى ماند.) (382) آنـچـه بـر مقام آنها و توجه پيامبر اكرم (ص ) در شناساندن ايشان و آشكار كردن منزلت آنهادر نزد خـداونـد جـل و عـلا تـاكيد دارد اين فرموده پيامبر است كه : (هر گاه من نفرين كردم شما آمين بگوييد.) (383) اگر سخنان پيش را به همراه تمامى عناوينى كه در قرآن مجيد ذكر شده ملاحظه كنيم مى بينيم كـه آنها (ابناء) هستند نه ديگران و فاطمه (س ) همان (نساء) است .
پيامبر چندين زن داشت و شايد شـايسته تر آن بود كه (بنتا) مى آمد ولى در وراى اين استعمال قرآن مجيد هدفى مورد نظر است و هـيـچ كـس ادعا نكرده كه يكى از زنان پيامبر به اين مناسبت دعوت شده است .
در اين آيه كريمه مـقـصـود از كلمه (انفسنا) على (ع ) است , پس هر گاه تمامى اين موارد را در نظر بگيريم پرده از مـقام والاى آنها برداشته مى شود و چنان كه زمخشرى مى گويد: در آن قويترين دليل در فضيلت اصحاب كساست .
آيا مفهوم اين انحصار در عنايت و الطافى كه حتى پيش كسوتان نمى توانند با آن به رقابت برخيزند آن نـيـسـت كـه تمامى اينها عناوينى هستند كه قرآن مجيد بر آنها تاكيد مى كند تااين عناوين بر مضامين والاى خود دلالت كنند و مسلمانان آنها را در گستره زمان مقدس بدارند, پس مقصود از (انفسنا) على (ع ) است و آن عنوانى است تابناك با دلالتى آشكار.
بدون ترديد نفس پيامبر اكرم (ص ) شريفترين نفوس و والا مقام ترين آنها نزد خدا وبلندمرتبه ترين آن در ميان پيامبر است , چه رسد به اوليا و صالحان و ساير بنى بشر.
هر گاه ثابت شد كه على (ع ) براساس نص قرآن مجيد و اجماع مفسران و مورخان وسيره نگاران و اصـحـاب حديث همان على (ع ) مى باشد و او تنها كسى است كه اين عنوان بر او منطبق است پس آنـچـه به جهت احترام به سخن الهى و بزرگداشت تقدس قرآن مجيد و پايبندى به واجبات , ما را ملزم مى سازد آن است كه مردم را در جايگاههايى قراردهيم كه قرآن كريم آن را ترسيم كرده است يـا مـردم را بـه سـوى اين جايگاهها اوج دهيم وتمامى اين موارد ما را وامى دارد كه على (ع ) يعنى نـفس پيامبر اكرم (ص ) را مقدس بداريم حال , قيل و قال منحرفان هر چه كه مى خواهد باشد و در راه سـرپـوش نـهـادن بر فضايل اوهر قدر كه مى خواهند بكوشند, زيرا حق براى پيروى شايسته تر است .
حـال كه بر اساس نص قرآن مجيد دانستيم كه على (ع ) همان نفس پيامبر اكرم (ص ) است و تحت توجه مقدس حضرتش مراحل فضيلت و شرافت را پيموده و پيامبر او را آماده كرده و با او هم پيمان شـده و بـنـا به نص قرآن مجيد على (ع ) دست پرورده , برادر, شريك ووزير پيامبر و سرانجام نفس پـاك اوست , آيا صحيح است به فرد ديگرى از مردم ـ هر كه مى خواهد باشد ـ رجوع كنيم در حالى كه نفس پيامبر در ميان ما موجود است ؟
آيـا ايـن صـحيح است كه حاكمى ـ هر قدر نيرومند و با فضيلت و والامقام ـ بر مردم حكم براند در حالى كه نفس پيامبر نه تنها حكم نكند بلكه بر او حكم بشود؟
تـعـبير از على (ع ) به نفس پيامبر(ص ) همان گونه كه دلالت بر شايستگيهاى حضرت دارد,دليل ايـن نـكـتـه نيز هست كه نبايد بى پروا از او كناره گرفت و از حكومت او رو به سوى ديگرى آورد: فـلاوربـك لايـؤمـنـون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما. (384) حـال كه مساله چنين است ـ و به موجب اين نص على (ع ) نفس پيامبر مى باشد ـ آياصحيح خواهد بود كه مردم فرد ديگرى را حاكم قرار دهند؟
آيـا چـنـيـن نـيست كه هر كس غير از على (ع ) را حاكم قرار دهد, غير از پيامبر را حاكم قرارداده اسـت ؟
و حـال آن كه نفس پيامبر موجود مى باشد: وما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذاقضى اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم (385) .
اگـر جـز ايـن سخن والاى الهى سخن ديگرى هم نمى بود همين خود, دليل آن بود كه على (ع ) نفس پيامبر و نماينده او در ميان امت است و از او خبر مى دهد, زيرا او در عصمت وامانتدارى نفس پـيـامـبر اكرم (ص ) به شمار مى آيد و در اين ميان چيزى استثنا نشده مگرآنچه استثنايش دانسته شـده بـاشد و آن عبارت است از نبوت , زيرا پس از پيامبر ديگرنبوتى نخواهد بود, پس نفس پيامبر هـمـان كسى است كه بايد عهده دار امور مسلمانان باشد: فهو اولى بالمؤمنين من انفسهم و دست آنـها را بگيرد و به جايى برد كه خداوندسبحان در قانونگذارى عادلانه و حكيمانه اش آن را ترسيم كرده است .
دلالت اين آيه آشكار است و آن به تنهايى در اثبات موضعگيرى قرآن در برابر خلافت كافى مى باشد, چـه رسد به آن كه بدانيم قرآن آكنده از سخنان الهى است كه اين زاويه راآشكار مى سازد و حق را براى اهلش اثبات مى كند .
پس بايد سخنمان را در پرتو قرآن پى گيريم .

فصل 3 : سومين نص قرآنى ـ از بيانات قرآن مجيد

خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئك هم خيرالبرية (386) .
به عنوان مقدمه بحث پيرامون اين آيه شريفه شايسته است مختصرا آنچه را بروشنى درقرآن كريم مـلاحـظه مى شود بيان داريم , و اين همان توجه خاص به طبقه بندى مردم وبيان ويژگيهاى هر طبقه از آنها و عملكردشان و سپس ارائه توصيف مناسبى از آن مى باشد .
قرآن مجيد آكنده است از ايـن چـهره هاى زنده و پويا, سر آن هم روشن است زيرا انسانى كه به اين طبقات آگاهى و احاطه بيابد و از ميان آن طبقه مناسب را براى خويش برگزيند و آن را به عنوان رهبرى براى خود بپذيرد و مـسؤوليت اين گزينش را به دوش بگيرد, چنين انسانى با كسى كه كوركورانه و بدون ميزان ره بـپـويد تفاوت كامل داردو از همين رو قرآن كريم توجه خاص در ارائه ويژگيهاى كسانى دارد كه خداوند, آنها رابرگزيده يا ايشان را دشمن مى دارد.
براى نمونه , قرآن كريم در آغاز سوره بقره سه صورت گويا را عرضه مى دارد: 1ـ تقوا پيشگان 2ـ كافران 3ـ منافقان قرآن مجيد ويژگيها و صفات برجسته هر يك را بيان مى دارد.
بـديـن تـرتيب قرآن مجيد در بيشتر سوره ها و آيات مفصلش بر اين نكته تاكيد بسيار دارد تاآدمى متناسب با خواست خود, خويشتن را به شكل هر يك از اين نمونه هاى داده شده درآورد و با اختيار كامل مسؤوليت آن را بر دوش گيرد.
نـكـته قابل توجه آن كه نمونه داده شده در قرآن اگر چه براى يك گروه از بنى بشر است ولى در همين گروه نيز افراد بشر با يكديگر تفاوت بسيار دارند.
اگـر چـه مـمـكـن اسـت سـبـب نزول آيه يك فرد يا افراد معدود باشند ولى نمونه آمده درقرآن عموميت دارد تا خواننده يا شنونده پيامد موضعگيرى خود را به دوش گيرد, چنين فردى از ميان ايـن نـمونه ها براى خود پيشوايى برمى گزيند و آن را از ميان اين صورتهاى آمده در قرآن انتخاب مـى كند و در عملكرد و احساسات و تصوراتش در پرتورهنمودهاى آن ره مى پويد و به قدر همت و تلاشش در اين راه و جديت در فداكارى به سوى درجات بالا اوج مى گيرد.
آنـچه در سوره (بينة ) پيرامون معرفى دقيق (شرالبريه ) و (خيرالبريه ) آمده با اين قاعده هماهنگ است .
گـروه اول : كـافران و مشركان با در نظر گرفتن اختلاف درجه آنها در تاريكى دلها و عدم بينش هستند.
گـروه دوم : كـسانى هستند كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند و بدون ترديدكسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند با يكديگر تفاوت درجه بسيار دارند,اگر چه همگى در يـك گروه قرار دارند و مشمول اين سخن پروردگار هستند كه : اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الـصـالـح يـرفعه (387).
چنان كه روشن است طلايه دار كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انـجام مى دهند كسى نيست جز پيشوا و آقاى مؤمنان ,پيامبر اكرم (ص ) و در داشتن ايمان و انجام عـمـل صالح هيچ كس با ايشان برابر نيست وهمسنگ ايشان محسوب نمى شود .
پيامبر اكرم (ص ) برترين انبيا و رسولان و پيشواى بنى بشر و بهترين مردم و سرور كائنات و شريفترين كسى است كه قدم بر زمين نهاده است .
كسانى كه بخوبى از حضرتش پيروى كنند در ميان خود درجات مختلفى دارنـد ودر يـك حـد نـمـى بـاشند هر چند ويژگى (خيرالبريه ) بر ايشان منطبق است .
كسى كه درايـمـان و عـمـل صـالح بهره بيشترى دارد در انطباق اين وصف از شايستگى و اولويت بيشترى برخوردار است و لياقت بيشترى در تحقق اين شرافت دارد.
در پـرتـو تـصريحات پيامبر اكرم (ص ) در حق اميرالمؤمنين على (ع ) ونيز در پرتو شخصيت والاى خـود آن حـضرت بوضوح روشن مى شود كه ايشان شايسته ترين مردم است در اين كه (خيرالبريه ) بـاشـد و در پـيـشـاپـيـش مـؤمـنان قرار دارد, زيرا پيش از ديگران اسلام آورده ونسبت به پيامبر اكـرم (ص ) از اولويت بيشترى برخوردار است و چه بسيار پيامبر به ديگران مى فرمود: بهترين حكم كـننده شما على است و او نسبت به مؤمنان از خود آنان سزاوارتر است , او همان كسى است كه در بندگيش در برابر خدا چنان بود كه مى گفت :(نشستن در مسجد براى من از نشستن در بهشت گواراتر است , زيرا نشستن در بهشت موجب رضايت من است و نشستن در مسجد موجب رضايت خداى من و رضايت خدايم براى من محبوبتر از رضايت خود من است .) آيـا پـس از پيامبر اكرم (ص ) جز على (ع ) كسى توانسته است در بندگى خدا به اين مقام والاكه به دشـوارى بـه دسـت مـى آيـد بـرسد؟
على (ع ) در ايمان عميق خود چنان بود كه مى فرمود: (اگر پرده هاى ماديت از جلوى ديدگان من به كنارى رود, بر يقين من افزوده نمى شود.) او همان كسى اسـت كـه مى گفت : (گواهى مى دهم بر اين كه نيست خدايى بجزاو كه مستجمع جميع صفات كماليه و تنها كسى است كه براى او شريكى نيست , گواهى كه از روى اخلاص و راستى مى باشد.) او مـى فـرمـود: (همچون كسى ايمان آوردم كه غيبهارا مى بيند و بر امور وعده داده شده آگاهى دارد.) آيـا كـسـى جـز عـلى (ع ) اين دست پرورده پيامبر اكرم (ص ) و سرور كائنات مى تواند چنين سخنى بر زبان آورد.
چـه بـسيار است سخنان جاودان حضرت در مقام پياده كردن عدالت در خود و مردم كه جهانيان پـايـبـنـدى كامل او را به سخنان خويش دريافته اند به گونه اى كه افاضل مردم وپيش كسوتان و صـاحـب فضيلتان اسلام هرگز به گرد او نمى رسند كه براى نمونه مى توان به اين سخن حضرت اشـاره كـرد: (سـوگند به خدا اگر هفت اقليم را با هر چه در زيرآسمانهاى آنهاست به من دهند براى اين كه خدا را درباره مورچه اى كه پوست جوى رااز آن بربايم نافرمانى نمايم , نمى كنم .) از ديـگـر سخنان ايشان است در موضعگيرى معروفشان در برابر برادرشان عقيل :(سوگند به خدا اگـر شب بيدار به روى خار سعدان (گياهى است داراى خارهاى نوك تيز)بگذرانم و مرا در غلها بـسته بكشند, محبوبتر است نزد من از اين كه خدا و رسول را روزقيامت ملاقات كنم در حالى كه بـر بـعـضى از بندگان ستم كرده چيزى از مال دنيا غصب كرده باشم و چگونه به كسى ستم كنم بـراى نـفـسـى كـه بـا شتاب به كهنگى و پوسيدگى بازمى گردد و در زير خاك بودنش به طول مى انجامد؟
!) (388) آيـا كـسـى جـز عـلى (ع ), محبوب پيامبر اكرم (ص ) مى تواند چنين ادعايى كند و شنوندگان اورا تـصـديـق كنند و نقشش را بزرگ بدارند و بى هيچ شك و شبهه اى مواضعش را گرامى بشمارند.
سخت ترين دشمنان او به فضيلت و صداقت و استقامت حضرتش گواهى مى دهند و در اين , جاى هيچ سخنى نيست .
بـر ايـن اسـاس آنـچه از اخبار صريح به دست ما رسيده كه مقصود از (خيرالبريه ) على (ع )است بر شـخـص ايـشـان انـطـباق مؤكد و طبيعى دارد .
حال مسير خود را پى بگيريم و به سخنان پيامبر اكرم (ص ) پيرامون معرفى (خيرالبريه ) گوش فرا دهيم : ابن حجر در الصواعق المحرقة پيرامون اين آيه براساس تقسيم بندى خود يازده حديث مى آورد: حافظ جمال الدين زرندى به نقل از ابن عباس روايت مى كند كه چون اين آيه نازل شدپيامبر اكرم (ص ) به على (ع ) فرمود: مقصود تو و شيعيان توست .
تو و شيعيانت در روزقيامت در حالى مى آييد كه راضى هستيد و خدا نيز از شما خشنود است و دشمنان توخشمگين و كت بسته مى باشند.
عـلـى (ع ) عرض كرد: دشمنان من چه كسانى هستند؟
پيامبر فرمود: كسى كه از تو تبرى بجويد و لعنتت كند.
يك حديث نيز چنين است : خـوشـا بـه حـال پـيـشـى گـيـرنـدگـان به سوى سايه عرش .
گفته شد: يا رسول اللّه ! آنها چه كسانى هستند؟
فرمود: شيعيان و دوستداران تو اى على ! (389) و شـگفت از ابن حجر آن است كه وى بنا به عادتش در اخبار وارده پيرامون فضل اهل بيت اين خبر را نـيـز در دشـنـام دادن و مـبـارزه طـلـبى و طعنه زدن بر شيعه و رافضه بى هيچ حسابى به كار مـى گـيرد, اگر چه وى روايات بسيارى را نقل مى كند كه در اخبار وارده از پيامبر اكرم و نيز در پـرتـو تـفسيرهاى آيات قرآن مجيد صراحت در اين دارد كه شيعه اهل حق هستندولى با اين حال هـمـچـنان بى حساب به شيعه مى تازد .
ولى در اين حمله او بزودى خواهيم ديد كه توجه و حساب وجـود دارد و كسانى را كه او رافضه مى داند شيعه حقيقى نيستندپس اگر شيعه برحق باشند در ايـن صـورت او و ديـگر حمله كنندگان بايد راه شيعه را درپيش گيرند و در راه اطاعت از خدا و فرمانبرى از پيامبر اكرم (ص ), در مسير نيت پاك آنهاقرار گيرند.
آنـچه را او كمى پيشتر نقل كرد, ديديم .
وى سپس خبرى را نقل مى كند كه دارقطنى آن راروايت كـرده است : (يا اباالحسن تو و شيعه تو در بهشت هستيد, و قومى كه گمان مى كنندتو را دوست دارنـد اسـلام را كـوچـك مى شمارند و از آن فاصله مى گيرند و همچون جداشدن تير از كمان از اسلام خارج مى شوند. (390) وى سپس اين سخن را از دارقطنى بيان مى كند: (اين حديث نزد ما طـرق گوناگون دارد.) وى سپس نقل مى كند: (از ام سلمه (رض ) است كه گفته : (شبى بود كه پـيامبر در خانه من بود, پس فاطمه (س ) و به دنبال اوعلى (ع ) به آن جا آمدند و پيامبر به على (ع ) فرمود: اى على ! تو و اصحابت در بهشت هستيد, تو و شيعه ات بهشتى هستيد.) (391) وى سـپـس احـاديـث را بـيـان مى كند تا به نقطه حساس حديث يعنى مشخص كردن اين كه چه كسانى شيعه هستند مى رسد .
اى كاش وى در اين حدود توقف مى كرد و به سوى آن فرا مى خواند و البته تمامى شيعه در اين دعوت و در اين تعريف خوب از مفهوم شيعه بااو همراه بوده و هستند, زيرا كه وى مى گويد: (موسى بن على بن حسين بن على كه فاضل بوده به نقل از پدرش و او به نقل از جدش چنين مى گويد: شيعه ما كسى است كه از خداو رسولش فرمان برد و كارهاى ما را انجام دهد...) (392) .
شيعه نيز نظرى جز اين ندارد .
پس شيعه كسى است كه از خدا و رسولش فرمان برد وكارهايش در پـرتـو كارها و رهنمودهاى اهل بيتى باشد كه خداوند هرگونه پليدى را از آنهادور داشته و كاملا پـاكـشـان گـردانـيـده اسـت و آنها را به عنوان دعوتگران دين خود وبازگوكنندگان وحيش و راهـنـمـايان آن برگزيده است .
خداوند آنها را دوست دارد و كسانى را كه در راه اطاعت از خدا و فرمانبرى از امر پيامبر آنها را دوست دارند دوست مى دارد.
اين حديث جايگاه خاص خود را دارد .
اينك به منابعى بازمى گرديم كه انطباق اين آيه كريمه را بر على (ع ) و رهروان راه او و اهل بيتى بيان مى دارند كه خداوند هر گونه پليدى را از آنها دور داشته و كاملا پاكشان گردانيده است .
بطور قطع اخبارى در اين زمينه ازگروهى از صحابه روايت شده است .
از جـمـلـه كسانى كه در اين باره مجموعه اى از منابع را بيان كرده سيد شبلنجى است دركتابش تحت عنوان نورالابصار: (از ابـن عـبـاس اسـت كه گفته : چون اين آيه نازل شد پيامبر به على (ع ) فرمود: تو و شيعه تودر حالى در روز قيامت مى آييد كه راضى هستيد و خدا نيز از شما خشنود است ودشمنانت خشمگين و كت بسته پا به عرصه رستاخيز مى نهند...). (393) وى بـاز هـم از ابـن عباس نقل مى كند كه گفته : (چون آيه انما انت منذر ولكل قوم هاد (394) نـازل شد پيامبر اكرم (ص ) فرمود: من منذر هستم و على (ع ) هادى است و به سبب تو اى على , ره يـافـتـه ها ره مى يابند .
ابن عباس (رض ) مى گويد: در كتاب خدا هيچ گاه ياايها الذين آمنوا نيامده است مگر آن كه على (ع ) اول و امير و شريف آن است (395) .
همان گونه كه شبلنجى در جاى ديگرى به نقل از طبرانى مى گويد: (على (ع ) مى فرمايد:دوست مـن پيامبر اكرم (ص ) فرموده است : اى على ! تو و شيعه ات در حالى به سوى خدامى آييد كه راضى هـسـتـيـد و خـدا نـيـز از شـما خشنود است و دشمنانت در حالى مى آيند كه خشمگين هستند و دسـتـشـان به گردنشان بسته شده .
سپس على (ع ) دست خود را گردگردن خود حلقه كرد تا چگونگى بسته بودن دست را به حاضران نشان دهد.) شبلنجى سپس نقل برخى روايات را ادامه مى دهد كه از جمله آن است روايات على (ع ).
(بـزاز و ابـويـعـلى حاكم از على (ع ) نقل مى كنند كه گفته است : پيامبر اكرم (ص ) مرا فراخواند و فـرمـود: هـمانا تو نشانه اى از عيسى دارى كه يهود آن را ناخوش مى داشتند تاآن جا كه به مادرش بهتان وارد كردند و در برابر, مسيحيان چنان او را دوست مى داشتند كه در جايگاهى او را نشاندند كه شايسته آن نبود .
بدانيد كه دو گروه درباره من به هلاكت مى رسند: دوست دارنده افراطى كه مرا به چيزى بستايد كه در من نيست و كينه توزى كه دشمنى با من او را وادار كند كه به من بهتان بـزنـد.) طـبـرانـى در اوسـط به نقل از ام سلمه مى گويد: شنيدم كه پيامبر اكرم (ص ) مى فرمود: عـلى (ع ) با قرآن است و قرآن با على (ع ) واين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه سر حوض كوثر بر من وارد شوند.
حاكم از جابر نقل مى كند كه پيامبر اكرم (ص ) فرموده است : على (ع ) پيشواى نيكوكاران وكشنده بدكاران است , كسى كه او را يارى دهد, يارى مى شود و به كسى كه او را يارى نرساند يارى نخواهد رسيد.
ديلى به نقل از ابن عباس (رض ) نقل مى كند كه پيامبر اكرم (ص ) فرموده است : على (ع )براى من به منزله سر من است براى بدنم .
بيهقى و ديلى از انس نقل مى كنند كه پيامبر(ص ) فرموده است : على (ع ) در بهشت همچون ستاره صبحگاهى براى اهل دنيا مى درخشد. (396) شـبـلنجى سپس سخن خود را در روايات بسيارى از مجموعه بزرگى از صحابه ادامه مى دهد كه هـمـگـى بـر ايـن نـكته تاكيد دارند كه على (ع ) در موقعيت والايى از رهبرى اسلامى و خيرالبريه مـحسوب مى شود پس او به منزله سر است براى جسم و او به همراه شيعه اش در روز رستاخيز در حـالـى مـى آيـند كه راضى هستند و خدا نيز از ايشان خشنوداست .
و در اين باره اخبار بسيارى در دسـت اسـت مـبـنى بر اين كه نخستين فردى كه شيعه را شيعه ناميد پيامبر اكرم (ص ) بود, براى مـثـال , افـزون بـر شبلنجى سخنانى است كه امام صبان در اسعاف الراغبين آورده و گفته است : (على (ع ) فرموده است : دوست من پيامبراكرم (ص ) به من فرموده است : اى على ! تو و شيعه ات در حـالـى به سوى خدا مى آييد كه راضى هستيد و خدا نيز از شما خشنود است و دشمنانت در حالى مى آيند كه خشمگين و دستهاشان به گردن بسته شده است (397) .
سـيـد كـتكانى آمارى دارد كه در آن اخبار رسيده از اهل سنت پيرامون تفسير اين آيه مباركه را از گروهى از صحابه نقل مى كند .
همين مطلب از گروهى از بزرگان ايشان روايت شده است : ابـونـعيم اصفهانى در حديث مرفوعى از تميم بن حذلم به نقل از ابن عباس آورده كه گفته است : (چون اين آيه نازل شد پيامبر(ص ) خطاب به على (ع ) فرمود: مقصود اين آيه تو وشيعه توست .
تو و شـيـعـه ات در روز رسـتـاخيز در حالى مى آييد كه راضى هستيد و خدا نيزاز شما خشنود است و دشمنانت در حالى مى آيند كه خشمگين و ناخشنود هستند.) از مـنابعى كه سيد كتكانى از آن نقل مى كند يكى كتاب اربعين است .
وى در حديث بيست وهشتم كه حديثى است مرفوع و به جابربن عبداللّه مى رسد چنين مى گويد: (نزد پيامبر بوديم كه على (ع ) وارد شد و پيامبر فرمود: برادرم آمد .
سپس رو به كعبه كرد وبا دست خـود بـدان زد و فـرمـود: سـوگـنـد به خدايى كه جان من در دست اوست او وشيعه اش در روز رستاخيز رستگارانند و سپس فرمود: او نخستين شماست كه به من ايمان آورده است .
او وفـادارتـريـن شـمـا بـه پـيمان الهى است .
او بيش از همه شما اوامر الهى را اجرا كرده است .
او عـادلـتـريـن شما درباره رعيت است .
او كسى است كه با برابرى بيشترى اموال را تقسيم مى كند.
امتياز او نزد خدا بيش از همه شماست .
وى مى گويد: سپس اين آيه شريفه نازل شد.
ابن شهرآشوب به نقل از ابوبكر هندلى و او به نقل از شعبى مى گويد: مـردى نزد پيامبر آمد و عرض كرد يا رسول اللّه ! به من چيزى بياموز كه خدا به سبب آن به من نفع رسـانـد .
حـضـرت فـرمود: كار خوب انجام بده كه به دنيا و آخرت تو سودمى رساند .
در اين هنگام على (ع ) آمد و عرض كرد يا رسول اللّه ! فاطمه شما را مى خواند.حضرت فرمود: آرى .
آن مرد گفت : يـا رسـول اللّه ! اين كيست ؟
حضرت فرمود: او از كسانى است كه اين آيه در حقشان نازل شده , و آن آيه را تلاوت فرمودند.
از ابـن عـبـاس و ابـى بـرزه و ابـن شرحبيل و باقر نقل است كه پيامبر اكرم (ص ) ابتدا به ساكن به عـلـى (ع ) فـرمـود: ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئك هم خيرالبرية (398).
تو وشيعه تو و وعده گاه من و وعده گاه شما بر سر حوض كوثر هنگامى كه مردم برانگيخته شوند, جايى كه تو و شـيـعـه ات سير و سيراب و شريف و نيكورو هستيد .
و در خبر آمده است كه : تو خيرالبريه هستى و شيعه تو شريفان نيكورو هستند.
از ابـراهـيم اصفهانى درباره آنچه از قرآن كه درباره على (ع ) نازل شده است به اسناد ازشريك بن عـبـداللّه از ابـوالحارث آمده كه على (ع ) گفته است : (ما اهل بيت با مردم مقايسه نمى شويم .
پس مـردى بـرخاست و به نزد ابن عباس آمد و او را به اين امر آگاه ساخت وى گفت : على (ع ) راست گفت , پيامبر با مردم مقايسه نمى شود و درباره على (ع ) نازل شده است : ان الذين .. .
و آيه را قرائت كرد.) از ابـوبكر شيرازى در كتاب نزول القرآن فى شان اميرالمؤمنين در حديث مالك بن انس ازحميد...
از انس بن مالك روايت است كه گفته : ان الذين آمنوا .. .
اين آيه در حق على (ع )نازل شده كه پيش از هـمـه مـردم پـيـامبر را تصديق كرد.. .
وعملوا الصالحات .. .
يعنى به انجام واجبات توسل جستند.
...اولئك هم خيرالبرية , يعنى على كه پس از پيامبر برترين خليفه هاست .
اين خبر را از اعمش و او از عطيه و او از خدرى نقل كرده است .
خـطـيـب خـوارزمـى از جـابر روايت كرده است كه : چون اين آيه نازل شد پيامبر فرمود:على (ع ) خيرالبريه است .
در روايت جابر آمده است كه چون على (ع ) مى آمد اصحاب پيامبر مى گفتند: خيرالبريه آمد.
از ابـوالـمؤيد موفق بن احمد روايت است كه در كتاب مناقب گفته : سيدالحفاظ ابومنصوربه من خبر داد.. .
او سلسله راويانى را نقل مى كند تا به ابن فورك مى رسد و راويان را به گونه اى پى درپى بـه ابـن شـرحبيل انصارى مى رساند .
راوى مى گويد: (از على (ع ) شنيدم كه مى گفت : پيامبر در حـالـى كـه او را به سينه ام چسبانده بودم به من فرمود: اى على ! آياكلام خدا را: ان الذين آمنوا ...
نـشـنـيـده اى ؟
تـو و شـيعه تو و وعده گاه من و شما بر سرحوض كوثر آن جا كه مردم در انتظار حسابشان هستند.. .
شما در حالى فرا خوانده مى شويد كه شريف و نيكورو هستيد.) جـبرى در حديث مرفوعى كه به ابن عباس مى رسد مى گويد: ان الذين آمنوا .. .
در حق على (ع ) و شيعه او نازل شده است .
در كـتـاب شـواهـد الـتـنزيل حاكم بن اسحاق حسكانى آمده كه گفته است : ابوعبداللّه حافظبه اسنادى مرفوع از يزيدبن شرحبيل انصارى كاتب على (ع ) به ما خبر داده و گفته است :از على (ع ) شـنيدم كه مى گفت : پيامبر در حال احتضار بود و من او را به سينه خود تكيه داده بودم .
حضرت فـرمـود: اى على ! آيا كلام خدا را نشنيده اى كه : ان الذين آمنوا .. .
آنهاشيعه تو هستند و وعده گاه من با شما بر سر حوض كوثر است , آن جايى كه مردم براى حساب جمع شده اند و شما در حالى فرا خوانده مى شويد كه شريف و نيكوروهستيد.
(از مـقـاتـل بن سليمان از ضحاك و او به نقل از ابن عباس در اين سخن كه آنها خيرالبريه هستند مى گويد: اين آيه در حق على (ع ) و اهل بيتش نازل شده است .) (399) (در تفسير ابن جرير طبرى 3/171 با سندى از ابوالجارود و او به نقل از محمدبن على اين حديث را نقل مى كند: آنها همان خيرالبريه هستند .
پيامبر فرمود: آنها تو و شيعه تو هستند.
در الـدر الـمـنثور سيوطى تفسير آيه را ذكر كرده و گفته است : ابن عساكر به نقل از جابرگفته اسـت : نـزد پيامبر بوديم كه على (ع ) آمد و پيامبر فرمود: سوگند به خدايى كه جانم دريد قدرت اوست او و شيعه او در روز رستاخيز همان رستگارانند و اين آيه نازل شد: ان الذين آمنوا .. ..
چـنـان كـه گـفـتـه شـد اصـحـاب پـيـامبر به هنگام آمدن على (ع ) مى گفتند: خيرالبرية آمد.
وى هـمـچنين مى گويد: ابن عدى و ابن عساكر در حديثى مرفوع به نقل از ابوسعيد آورده اندكه : عـلى (ع ) خيرالبرية است .
نيز مى گويد: ابن عدى از ابن عباس روايت كرده كه گفته :چون آيه ان الـذيـن آمـنـوا .. .
نازل شد پيامبر به على (ع ) فرمود: مقصود تو و شيعه تو است كه در روز رستاخيز راضـى هستيد و خدا نيز از شما خشنود است .
وى همچنين مى گويد:ابن مردويه از على (ع ) نقل مى كند كه گفته : پيامبر اكرم (ص ) به من فرمود: آيا اين كلام خدا را كه مى فرمايد: ان الذين آمنوا وعـملوا الصالحات اولئك هم خيرالبرية نشنيده اى ؟
تو و شيعه تو, وعده من و تو بر سر حوض كوثر, آن جـا كـه مـردم در انـتظارحساب هستند شما در حالى فرا خوانده مى شويد كه شريف و نيكورو هستيد.) (400) پيرامون دلالت و مضمون مفهوم اين كلمه تابناك قرآنى (خيرالبريه ) چيست ؟
شـايـد آشـكـارتـرين مصداق اين كلمه مبارك همان رهبر و پيشواى امت است و كسانى كه ايمان آورده انـد و عمل صالح انجام مى دهند در ميان خود داراى درجات متفاوتى مى باشند و آنها همان (خـيـرالبريه ) هستند, پس فردى از آنها كه در فضيلت سبقت بيشترى دارد بر انطباق اين توصيف يـعـنـى (خيرالبريه ) شايسته تر است .
(خيرالبريه )بهترين كسى است كه خداوند تبارك و تعالى در ميان مردم آفريده است .
(خيرالبريه )دلالت دارد بر اين كه افراد مؤمن بر ملائكه نيز فضيلت دارند زيرا (بريه ) به معناى خلق است و اشتقاق آن از برا اللّه الخلق (401) است و گفته شده اشتقاق آن از (برى ) است كه به معناى خاك مى باشد.) (402) بـه هـر حـال ايـن كـلـمـه دلالـت بـر آن دارد كـه پيشى گيرنده در ميدان ايمان و عمل صالح همان رهبرى شايسته و طلايه دار و پيشواست كه از خيرالبريه مى باشد.
نـاگـزيـر بـايد توجه داشته باشيم كه قرآن , كتاب بزرگ خداست كه كلمات آن براساس واقعيتى تـنـظـيم شده كه جز خدا كسى آن را نمى داند و در اين ميان حتى ذره اى دقت دروزن كلمات از دست نرفته است و يك مسلمان كافى است بداند اين كتاب كلام خداست .