ديدگاههاى دو خليفه

نجاح الطائى
مترجم: رئوف حق پرست

- ۳ -


ديدگاه اقتصادى عمر

اختلاف مراتب مردم در پرداخت

ابوبكر اولين مالى را كه براى مردم بين سرخ و سياه و آزاد و برده تقسيم كرد براى هر انسانى يك دينار بود، كه به مساوات بين مردم تقسيم كرد و احدى را بر ديگرى ترجيح نداد.(146) و حقوقى را كه براى او (ابوبكر) معين كرده بودند ساليانه شش هزار درهم بود.(147) عمر بن الخطاب نخستين كسى بود كه بين عطاهاى مردم فرق گذاشت، پس آنرا در طبقات متعدد قرار داد كه اكثريت آن طبقات، حقوق اندك و اقليت آن، حقوق بسيار داشت. ما قبول داريم كه عمر حقوق را مطابق با قانونى ثابت قرار داد، لكن نتيجههائى سهمگين و حساس داشت، زيرا مهاجرين بدر را بر ديگران برترى داد و مسلمانان با سابقه را بر مسلمانان جديد برترى داد. لكن حقوق معاويه و ابوسفيان را مانند حقوق اهل بدر قرار داد، و سه نفر از زنان امت را بر ساير زنان برترى داد و آن سه زن عبارت بودند از دخترش حفصه و دختر ابوبكر (عايشه) و دختر ابوسفيان (ام حبيبه).(148)
اموال در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به صورت مساوى و عادلانه تقسيم مىشد هيچ فرقى بين عرب و عجم نبود و هيچ فرقى بين زن يك نفر حبشى مسلمان با زن رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) وجود نداشت. ...
ابوبكر نيز در مدت حكومت خود بر همين روش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) پيش مىرفت. لكن عمر اين اصول پيامبرانه را در بخششهاى مالى تغيير داد و در آن جابجائىهائى بوجود آورد. و اين ابتداى تبعيض طبقاتى در جامعه اسلامى بود. و اساس تاراج اموال مسلمانان در زمان بنىاميّه و زمانهاى بعد بر پايهى شأن و قبيله و پست و مقام و غيره را پىريزى كرد. و عثمان بن عفان قدم به قدم به دنبال (عمر يعنى) وصيّت كنندهى بخود رفت و با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مخالفت كرد. سپس بر كارها و سنتهاى عمر امر ديگرى را اضافه كرد كه عبارت از اقدام به توزيع اموال بر بنىاميه به صورتى خاص بود، كه منجر به استعفاى امناى بيتالمال مانند زيد بن ارقم و عبدالله بن مسعود گرديد. پس امناى بيتالمال بر وظيفهى خود بر حفظ امانت مسلمانات موافقت كردند و براى يارى بنىاميه بر سرقت از مسلمانان توافقى ننمودند.
عثمان بن عفان خمس آفريقا را به عبدالله بن ابى سرح عطا كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)در روز فتح مكه دستور قتل او را گرچه آويزان به پرده مكه باشد صادر فرمود.(149) و فدك را به مروان داد.(150)
و همين حركت مالى عثمان منجّر به قيامِ عمومىِ سهمگين بر عليه او گرديد و اسباب قتل او را فراهم نمود. و چون معاويه حكومت را بدست گرفت نظريهى عمر در بخشش را توسعه داد و اختلاف طبقاتى گسترش يافت... بنابراين عثمان بيتالمال را براى افراد بنىاميّه و ديگران باز كرد اما معاويه در اينباره كارى را انجام داد كه مورد تصديق و قبول هيچ مسلمانى نبود. زيرا اموالِ هنگفت را به بنىاميّه و به كسانى كه در حزب او بودند و آنها را دوست داشت بخشيد و وجدان مردم را خريد و اسراف و سركشى در اموال مسلمانان نمود.
معاويه گنجينههاى بزرگى از اموال مسلمانان را براى كسانى كه احاديث را تحريف مىكردند و سيرهى دروغين بوجود مىآوردند قرار داد و ديگر رجال دولت، معاويه را در اين فتواها همراهى كردند، لذا دين منحرف شد و شريعت نابود گرديد و حق پنهان شد و باطل آشكار گرديد.
و از آنجائى كه عدهاى از مسلمانان سيرهى عمر را سيرهاى مورد پسند مىدانستند و صاحب اين سيره را در مقابل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) داراى حق تغيير (احكام) مىديدند، لذا نظريهى او در جهت امور مالى مورد تطبيق قرار گرفت و رؤسا و علماى مذاهب مختلف براساس آن حركت كردند. و مدت زمان طولانى حكومت عمر و عثمان و امويان، مردم را بر اين نظريه عادت داد. بهمين جهت مساواتى را كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در بخشش پيش گرفته بود، تضييع شد، آن مساواتى كه در آن، حضرت همان مبلغى را مىگرفت كه به خادم خود ابو رافع مىداد بدون آنكه به نبوت و سابقهى در اسلام و نسبت خود و امور ديگر توجهى نمايد. و ابوبكر در اين روش از حضرت پيروى نمود. و علىبن ابىطالب (عليه السلام) با مخالفت با عمر و عثمان به همين روش بازگشت. على (عليه السلام) به رغم سابقهى خود در اسلام و نسب و علم و شجاعت و غيره به خود همان را مىداد كه به خادم خود قنبر مىداد.
در كتاب طبقات ابن سعد توضيح عطاياى مالى عمر به اين صورت آمده است: عمر براى اهل بدر و مهاجرين قريش و عرب و موالى پنج هزار درهم قرار داده بود. و براى هر كدام از بنىهاشم و حسن و حسين پنج هزار درهم و براى عباس بن عبدالمطلب و مهاجرين و انصارى كه شاهد بدر بودند پنج هزار درهم. و براى انصار و موالى آنها و كسانى كه شاهد جنگ اُحد بودند چهار هزار درهم. و براى عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زيد چهار هزار درهم. و براى كسانى كه قبل از فتح مكه مهاجرت كردند و براى عبدالله بن عمر سه هزار درهم. و براى زنان مهاجر هر كدام سه هزار درهم.(151)
و براى زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) حقوقى را مقرر كرد و عايشه را بر ساير زنان ترجيح داد، پس براى او دوازده هزار درهم و براى بقيهى آنان ده هزار درهم قرار داد بجز جويريّه و صفيّه كه براى آندو شش هزار درهم قرار داد.
و براى فرزندان اهل بدر و مسلمانان فتح مكه هر كدام دو هزار درهم. و براى اسماء بنت عميس و ام كلثوم دختر عقبه و مادر عبدالله بن مسعود هزار درهم.
ابن اثير در كتاب خود «الكامل فى التاريخ» مىگويد: براى عباس مقرّرى گذاشت و با او شروع كرد. سپس براى اهل بدر پنج هزار (درهم) قرار داد، سپس براى كسانى كه بعد از بدر تا حديبيّه اسلام آوردند چهار هزار، چهار هزار قرار داد، سپس براى كسانى كه بعد از حديبيّه تا موقعى كه ابوبكر از اهل ردّه دست برداشت، مسلمان شدند، سه هزار، سه هزار قرار داد و براى اهل قادسيه و اهل شام دو هزار، دو هزار و براى مبتلايان غريب دو هزار و پانصد، دو هزار و پانصد.
و براى كسانى كه دورتر از قادسيه و يرموك بودند هزار درهم، هزار درهم قرار داد. و براى روادف المثنى پانصد درهم، پانصد درهم، و براى روادف الليث كه بعد از آنها بودند سيصد درهم، سيصد درهم. و به زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ده هزار، ده هزار مگر زنانى كه زمانى برده بودهاند، پس زنان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در تقسيم ما را بر آنها ترجيح نمىداد، پس بين ما مساوات برقرار كن. و عمر قبول كرد و عايشه را دو هزار درهم بيشتر داد، چون رسول خدا او را دوست داشت!(152)
بنابراين عمر به مقاتلين جنگ بدر پنج هزار درهم و به مادران مؤمنين (زنان پيامبر) ده هزار درهم و در همان حال به عايشه دوازده هزار درهم عطا مىكرد.
يعنى على بن ابىطالب، وصى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و اولين مسلمان و قهرمان اسلام و همسر دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و پسر عموى او، يك سوم مقررى عايشه را تقريباً مىگرفت؟!
ابن ابىالحديد معتزلى بر عمربن الخطاب عيب گرفته مىگويد: او از بيتالمال آنچه را كه جايز نبود عطا مىكرد، تا جائى كه به عايشه و حفصه ده هزار درهم در سال مىداد و خمس اهلالبيت را كه برايشان بمنزلهى درآمدى بود كه از جانب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به آنها مىرسيد، منع نمود، و هشتاد هزار درهم از بيتالمال قرض گرفته بود.(153) و قاضى القضاه، در جواب ابن ابىالحديد مىگويد: پرداخت چنين اموالى به زنان پيامبر جايز است زيرا آنها در بيتالمال حقى داشتند. و امام چنين حقى را دارد كه به اندازهاى كه صلاح مىداند پرداخت نمايد. و اين كار را كسانى قبل از او و كسانى بعد از او انجام دادند، و اگر چنين عملى روا نباشد اميرمؤمنان (على) (عليه السلام) آنرا ادامه نمىداد در حاليكه ثابت شده است كه حضرت آنرا ادامه داد و اگر اين كار (عمر) ناروا و عيب باشد لازم است (على (عليه السلام)) در اموالى كه به حسن و حسين و عبدالله بن جعفر و ديگران از بيتالمال مىداد حكم خائن را داشته باشد، و همهى اين مطالب گفتار آنها را باطل مىكند، زيرا بيتالمال براى قرار دادن اموال در جاى بر حقِ خود اراده شده است و تابع متولى امر اجتهاد در كمى و زيادى بخشش است.
و اما امر خمس، آنهم از باب اجتهاد است و مردم دربارهى خمس اختلاف كردهاند، پس گروهى بنابر مقتضاى آيه آنرا حق ذوىالقربى يعنى خويشاوندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و سهمى خاص براى آنها دانستهاند و گروهى آنرا حق ذوىالقربى از جهت فقير بودنشان دانسته و آنها را همچون ديگران مىداند گرچه آيه، فقط آنها را ذكر كرده است همانطورى كه اتيام آنها را گرچه مخصوصاً ذكر شدهاند در مستحق بودن بخاطر فقر، با ديگران مساوى مىداند. و كلام در اين زمينه به درازا مىانجامد. بنابراين عمر بخاطر احكام خود از طريقهى اجتهاد خارج نگرديد و كسى كه در اين مطلب اشكال كند در واقع به اجتهاد كه شيوهى صحابه بوده اشكال كرده است. و اما قرض گرفتن او از بيتالمال، بر فرض صحّت، ممنوع نبوده، بلكه چه بسا نزديكتر به احتياط باشد، هنگامى كه بخاطر دانستن جهتى كه از آن ميتواند قرض را برگرداند، مطمئن به برگرداندن بدهى خود باشد.
سيد مرتضى اعتراض كرده مىگويد: اما در مورد ترجيح دادن زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)اين امر جايز نيست چون سببى در آنها وجود ندارد كه موجب برترى شود، و امام صرفاً در پرداختِ اموال، كسانى را كه داراى سبب مقتضىِ ترجيح هستند مانند جهاد و غيره كه امورى عامالمنفعه هستند ترجيح مىدهد. و اينكه مىگويد: زنان حقى در بيتالمال دارند، صحيح است لكن اين حق موجب نمىشود آنان بر سايرين برترى يابند و او را بخاطر پرداخت حق زنان سرزنش نكردهاند بلكه صرفاً بخاطر دادن زيادتر از حق به آنان سرزنش نمودهاند، و معلوم نيست اميرمؤمنان (عليه السلام) اين شيوه را دامه داده باشد و بر فرض صحّت همانطوريكه ادعا كرده است، سببى كه باعث ادامهى چنين روشى شده همان سببى است كه باعث ادامه دادن تمام احكام بود. اما استدلال او به پرداخت نمودن اميرمؤمنان به حسن و حسين و ديگران از بيتالمال، بسيار عجيب است، زيرا حضرت آنان را در پرداخت به هيچ وجهى برترى نداد تا به پرداخت ذكر شده دربارهى همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) شباهت داشته باشد و صرفاً حضرت حقوق آنان را پرداخت نمود و بين آنها و ديگران تساوى برقرار نمود. و اما خمس، بنابر گفتهى قرآن، از آنِ رسول و خويشان اوست. و خداوند تعالى از قول خود: (وَلِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَابْنِ السَّبيلِ)(154)، بخاطر دلائل فراوانى كه در اينجا احتياج به ذكر آنها نداريم، افرادى را قصد نمود كه از خاندان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) باشند. و اما اجتهادى كه بر آن اعتماد كرد نمىتواند مجوّزى براى خارج كردن خمس از دست اهل آن باشد و چنين اجتهادى را باطل مىدانيم.
و اما قرض گرفتن از بيتالمال موجب برانگيختن شك مىشود و كسى كه در سختگيرى و خود نگهدارى و اظهار زهد تا اين حد است كه ذكر كرده، چگونه راضى ميشود از بيتالمالى كه حقوق مردم در آن است قرض بگيرد و چه بسا احتياج شديد به خارج كردن اموال از آن پيدا شود. تازه كسى كه غذاى ناملايم مىخورد و لباس زبر مىپوشد و با قوت لايموت زندگى را مىگذراند چه حاجتى به قرض گرفتن اموال دارد.
اما اين كه از زبان فقها مىگويد: احتياط آنست كه امام اموال ايتام را در ذمّهى ثروتمند مطمئن حفظ نمايد، به فرض صحت، هيچ فايدهاى ندارد زيرا عمر ثروتمند نبود و اگر ثروتمند بود قرض نمىگرفت.(155)
حاكم در كتاب مستدرك اين مطلب را تأييد نمود و گفت: عمر براى مادران مؤمنين ده هزار درهم قرار داد و براى عايشه دو هزار درهم اضافه نمود.(156)
اما قرض گرفتن عمر از بيتالمال را طبرى و ابن اثير و متقى هندى ذكر كردهاند.(157)
بنابراين حقوق عايشه برابر با حقوق شش نفر از سربازان قادسيه و شام بود!! و در همان حالى كه سرباز قادسيهى مشهور با دو هزار درهم زندگى را مىگذراند حفصه به تنهائى با دوازده هزار درهم زندگى مىكرد. و در همان حالى كه عايشه دوازده هزار درهم مىگرفت، خواهرش اسماء دختر ابوبكر هزار درهم مىگرفت! و چنين مسألهاى را مردم نمىپذيرفتند زيرا اختلاف طبقاتى، فوقالعاده شديد شده بود! و تا زمانى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در قيد حيات بودند هيچكدام را بر ديگرى ترجيح نمىدادند. پس چرا عايشه را بر اسماء ترجيح دهيم، و ابوبكر بر همان شيوهى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پيش رفت و عايشه را بر اسماء ترجيح نداد. امام على (عليه السلام)نيز بر شيوهى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پيش رفت و زنى را بر ديگرى ترجيح نداد! بنابراين عمر اولين كسى بود كه با تشريع رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)مخالفت كرد.
و گفته شده است زنانى را كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در هنگام وفات بجاى گذاشت امسلمه، ام حبيبه، عايشه، حفصه، صفيّه، زينب بنت حجش، سوده و ميمونه بودند.
پس چگونه حفصه دختر عمر و عايشه دفاع كننده و دختر رفيق او و ام حبيبه دختر ابوسفيان كه هم پيمان با حكومت شده بود بر ساير زنان ترجيح داده مىشوند؟
در تاريخ ابن جوزى آمده است كه: عمر براى اهل بدر و مهاجرين و انصار شش هزار دينار قرار داد و براى زنانهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز مقررى معين نمود و عايشه را بر همگى آنان ترجيح داده، براى او دوازده هزار و براى بقيه آنها ده هزار قرار داد البته بغير از صفيّه و جويريّه كه براى آنها شش هزار، شش هزار قرار داد. و براى زنان مهاجرِ نخستين يعنى اسماء بنت عميس و اسماء دختر ابوبكر و مادر عبدالله بن مسعود هزار، هزار قرار داد.(158)
گفتهاند: او براى اصحاب بدر از مهاجرين پنج هزار و براى شاهدان بدر از انصار چهار هزار دينار و براى شاهدان احد سه هزار دينار قرار داد.
و گفت: به شما از دست خالد بن وليد معذرت مىخواهم، به او دستور دادم اين مال را براى مهاجرين ضعيف نگهدارد و او به اقويا و اشراف عطا كرد و من آن مال را از دست او خارج كردم.
از سعيد بن مسيب نقل شده است كه گفت: عمر بنالخطاب براى مهاجرين پنج هزار و براى انصار چهار هزار و براى كسانى كه شاهد بدر نبودند از فرزندان مهاجرين چهار هزار قرار داد. كه در ميان آنان عمروبن ابىسلمة بن عبدالاسد مخزومى و اسامة بن زيد و محمد بن عبدالله بن جحش اسدى و عبدالله بن عمرو بچشم مىخوردند. عبدالله بن عوف مىگويد: ابن عمر از آنان نبود، او چنين و چنان است.
... پس ابن عمر گفت: اگر حقى دارم به من بده والا نده. عمر به عبدالرحمن بن عوف گفت: او را بر پنج هزار، و مرا بر چهار هزار بنويس، پس عبدالله (ابن عمر) گفت: اينرا نمىخواهم. و عمر گفت: بخدا قسم من و تو بر پنج هزار جمع نمىشويم.
و به عايشه دو هزار بيشتر داد و عايشه قبول نكرده پس عمر گفت: بخاطر بالا بودن منزلت و مقام تو در نزد رسول خدا، در شأن توست كه بگيرى.(159)
زهرى مىگويد: او (عمر) زنان اهل بدر را بر پانصد، پانصد و زنان بعد از بدر تا حديبيّه را بر چهارصد، چهارصد، و زنان بعد از آن را تا آن روزها بر سيصد، سيصد قرار داد. سپس زنان قادسيّه را بر دويست، دويست قرار داد و بعد از آن بين زنان مساوات قرار داد. و بچههاى اهل بدر و غير آنها را مساوى قرار داده و به هر كدام صد، صد پرداخت كرد.
احمد در «الزهد» از اسماعيل بن محمد نقل مىكند كه: ابوبكر تقسيم كرد و بين مردم مساوات برقرار نمود. پس عمر به او گفت: بين اصحاب بدر و مردم ديگر مساوات برقرار مىكنى؟
ابوبكر گفت: دنيا اندازهى كفايت است و بهترين اندازهى كفايت وسيعترين آن است، و فضل و برترى آنان در پاداش و اجرشان است.(160)
سفيان بن ابى العوجاء نقل مىكند كه عمر بن الخطاب گفت: بخدا سوگند نمىدانم آيا خليفه هستم يا پادشاه؟ اگر پادشاه باشم اين امرى عظيم است. گويندهاى گفت: اى اميرمؤمنان بين اين دو فرقى وجود دارد. گفت: آن فرق چيست؟ گفت: خليفه نمىگيرد مگر آنكه به حق باشد و قرار نمىدهد مگر آنكه در حق باشد، و تو بحمدالله همين طور هستى، و پادشاه به مردم ظلم مىكند پس از اين مىگيرد و به ديگرى مىدهد، پس عمر ساكت شد.(161)
در كتاب الاحكام السلطانيهى ماوردى آمده است كه: عمل در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)و ابوبكر بر مساوات عمومى جارى بود، الا اينكه عمر رأى داد كسانى كه بر عليه رسول خدا جنگ كردند با كسانى كه همراه او جنگ كردند مثل هم نباشند، و امتياز را به حسب سابقه قرار داد. پس كسى را كه در روز بدر جنگيد برتر از كسى كه در فتحهاى عراق و شام جنگيد قرار داد. و از همين جا تفاوتِ آشكار در پرداختها بوجود آمد و طبقات و مراتب شكل گرفتند. پس طائفهاى عطاى بزرگ و طائفهاى عطاى متوسط و اكثريت عطاى اندك مىگرفتند. و طبقات ذكر شده به اين شكل بودند:
1- زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و نزديكترين آنان در زمان حيات ايشان، ساليانه چند هزار دينار مىگرفتند.
2- بزرگان مهاجر و بزرگان انصار كه در جنگها شركت كرده بودند بحسب اهميت آن جنگ.
3- هركس از باديه آمده بود و در جنگ شركت كرد.
و تنظيم چنين نظامى، امتياز فاحشى را بوجود آورد و جامعهى عرب را براساس امتياز طبقاتى استوار نمود، بعد از آنكه در نظر قانون مساوى و برابر بودند.(162)
عمر، جامعه را براساس سابقهى دينى طبقاتى نمود. لذا اهل بدر را بر ديگران برترى داد، و جامعه را قوميتگرا نمود لذا عربها را ترجيح داد، و جامعه را طائفهگرا نمود لذا قريش را بر انصار ترجيح داد.
و زمانى كه عايشه دختر ابوبكر و حفصه دختر عمر و ام حبيبه دختر ابوسفيان را بر ساير زنان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و بر ساير زنان امّت و عربها را بر غير عربها و آزاد را بر برده ترجيح داد، اين كار پيش احدى قابل قبول نبود. زيرا در واقع ابوبكر و عمر و ابوسفيان را بر امّت ترجيح مىداد.
و اگر بخاطر مقام پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كسى را ترجيح مىداد، لازم بود عباس و على (عليه السلام)و افراد ديگر بنىهاشم را بر ساير مردم ترجيح دهد، و خمس و فدك را به بنىهاشم باز گرداند، لكن چنين نكرد.
بنابراين در زمان ما كسانى كه در عطاى بين مردم فرق مىگذارند براساس نظريهى عمر حركت مىكنند و كسانى كه در عطا تساوى را مراعات مىكنند براساس نظريهى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سير مىنمايند.
و بعد از دورهى عمر حالت ترجيح مردم بخاطر شأن و منزلتشان غلبه يافت و به شدت مخاطرهآميز شد. در پى آن، كارها در زمان عثمان و معاويه و در زمان خودمان به پستى گرائيد، پس مساوات از بين رفت و بجاى آن هديه دادن و ترجيح بخاطر خويشاوندى و رفاقت و حزبگرائى قرار گرفت. و همين امور مردم جاهل را از اسلام متنفّر ساخت در حاليكه اسلام مساوات را به ارمغان آورده است.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
آيا به من دستور مىدهيد براى پيروزى خود از جور و ستم دربارهى امت اسلامى كه بر آنها ولايت دارم استفاده كنم؟ به خدا سوگند، تا عمر دارم و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مىكنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد! اگر اين اموال از خودم بود به گونهاى مساوى در ميان مردم تقسيم مىكردم تا چه رسد كه جزو اموال خداست! آگاه باشيد بخشيدن مال به آنها كه استحقاق ندارند، زيادهروى و اسراف است.(163) ابن ابىالحديد معتزلى مسألهى مساوات و اختلاف در بخشش را ذكر كرد و گفت: بايد دانست كه اين مسألهاى فقهى است و رأى على (عليه السلام) و ابوبكر در آن يكى است و آن مساوات بين مسلمانان در تقسيم غنائم و صدقات است و فتواى شافعى (ره) نيز همين است. اما عمر هنگامى كه خلافت را بعهده گرفت، بعضى را بر بعض ديگر ترجيح داد، پس افراد با سابقه را بر ديگران و مهاجرين قريش بر ديگر مهاجرين و كل مهاجرين را بر كل انصار و عربها را بر غيرعربها و آزادها را بر بردگان ترجيح داد.
او (عمر) به همين مطلب، ابوبكر را در ايام خلافتش راهنمائى كرد لكن نپذيرفت و گفت: خداوند، احدى را بر ديگرى ترجيح نداده است و ليكن چنين فرمود: (اِنَّما الصَّدقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ)(164) «يعنى صدقات براى فقرا و مساكين است» و آنرا مخصوص گروهى نكرد تا ديگرى محروم گردد. و چون خلافت به او (عمر) رسيد به همان عمل كرد كه سابقاً بدان راهنمائى كرده بود، و بسيارى از فقهاى مسلمان نظر او (عمر) را پسنديدهاند. و مسأله اجتهادى است و امام بايد به مطلبى كه اجتهاد او به آن اشاره مىكند عمل نمايد، گرچه در نظر ما پيروى از على (عليه السلام)سزاوارتر است، مخصوصاً هنگامى كه موافقت ابوبكر در اينجا مسأله را تقويت نمايد، و اگر اين خبر صحيح باشد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مساوات برقرار نمود مسأله داراى نص معتبر خواهد بود، زيرا فعل آنحضرت مانند گفتار اوست.(165)
ذكوان غلام عايشه مىگويد: دُرج يا سبدى پر از جواهر را از عراق براى عمر آوردند، عمر به اصحاب خود گفت: مىدانيد قيمت آن چقدر است؟ گفتند: نه، و نمىدانستند چگونه آنرا تقسيم كنند، پس گفت: آيا اجازه مىدهيد آنرا براى عايشه بفرستم چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) او را دوست مىداشت؟ گفتند: آرى، پس آنرا به سوى او فرستاد و عايشه گفت: خداوند بر پسر خطاب چه گشوده است.(166)و اين چنين عايشه به جواهرات ملكهى ايران دسترسى پيدا مىكند! على بن ابى رافع مىگويد:(167) من مأمور بيتالمال على بن ابىطالب (عليه السلام) و كاتب ايشان بودم و در بيتالمال آنحضرت گردنبندى از مرواريد وجود داشت كه در جنگ بصره آنرا بدست آورده بود. دختر على بن ابىطالب پيغام فرستاد و گفت:
به من خبر رسيده كه در بيتالمال اميرمؤمنان گردنبند مرواريدى وجود دارد كه اكنون در دست توست و دوست دارم آنرا به من عاريه دهى تا روز عيد قربان با آن خود را تزئين كنم. من پيغام دادم كه: عاريهاى مضمون كه بعد از سه روز برگردانى اى دختر اميرمؤمنان، گفت: آرى عاريهاى كه بعد از سه روز بازگردانده مىشود. من گردنبند را به او تحويل دادم كه ناگهان اميرمؤمنان گردنبند را بر گردن او ديد و آنرا شناخت، و به او فرمود: اين گردنبند از كجا بدست تو رسيد؟
گفت: از ابو رافع نگهبان بيتالمال مسلمانان عاريه گرفتم تا با آن در روز عيد تزئين كنم سپس باز گردانم.
پس اميرمؤمنان پيغام داد بيايم، چون نزد او آمدم، به من فرمود: اى ابو رافع آيا به مسلمانان خيانت مىكنى؟
گفتم: بخدا پناه مىبرم از اينكه به مسلمانان خيانت كنم.
فرمود: به دختر اميرمؤمنان گردنبندى را كه در بيتالمال مسلمانان است بدون اجازهى من و بدون رضايت آنها عاريه دادى!
عرض كردم: اى اميرمؤمنان او دختر شماست و از من خواست گردنبند را به او عاريه دهم تا با آن زينت نمايد، و من آنرا به صورت عاريهى تضمين شده و به شرط بازگرداندن به او دادم تا موقعى كه آنرا به جاى خود برگرداند. حضرت فرمود: همين امروز آنرا برگردان و مبادا چنين كارى را بار ديگر انجام دهى كه گرفتار مجازات من خواهى شد.
سپس فرمود: واى بر دخترم اگر گردنبند را به غيرعاريهى مضمون و بدونِ شرطِ بازگرداندن گرفته بود، اولين زن هاشمى بود كه دستش بخاطر سرقت قطع مىشد. چون سخن حضرت به گوش دخترش رسيد، به حضرت گفت: اى اميرمؤمنان من دختر تو هستم و پاره تن تو، چه كسى از من سزاوارتر است آنرا بپوشد؟ حضرت فرمود: اى دختر پسر ابوطالب، از حق دور نشو آيا تمام زنان مهاجرين و انصار در چنين عيدى به چنين چيزى زينت مىنمايند؟ (ابورافع مىگويد) پس آنرا از او گرفتم و به جاى خود بازگرداندم.
على بن ابىطالب (عليه السلام) هر روز جمعه بيتالمال را تقسيم مىكرد تا آنكه چيزى باقى نمىماند; سپس زمين آنرا براى حضرت فرش مىكردند و بر آن مىخوابيد(168)و نماز مىخواند. و نبىّ مكرّم حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: على رهبر مؤمنين، و مال و ثروت رهبر منافقين است.(169)
بنابراين عمر، عايشه و حفصه و ام حبيبه را در بخشش بر ساير مردم ترجيح داد و به هر كدام از آنها دوازده هزار درهم عطا كرد. و پدر و قبيلهى آنها را با نصب ابوبكر اولا و نصب خودش ثانياً و نصب عثمان ثالثاً، در امر خلافت بر سايرين ترجيح داد. و نتيجه كار او چنين شد:
با دادن پنج هزار درهم به مقاتلين مهاجر بدر و دادن چهار هزار درهم به مقاتلين انصار بدر، قريش بر انصار برترى يافتند.(170)
برترى يافتن عربها بر غيرعربها.(171)
برترى يافتن زنان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بر ساير زنها به ده هزار درهم.(172)
برترى يافتن عايشه و حفصه و امحبيبه بر ساير زنهاى حضرت(173) و براى جويريّه و صفيّه (دو همسر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)) شش هزار درهم قرار داد.
برترى يافتن مقاتلين بدر بر ساير مقاتلين.(174)
برترى يافتن آزاد بر برده.(175)
برترى دادن ابوسفيان و معاويه بر انصار و بالا بردن منزلت آنها به اندازهى منزلت مقاتلين مهاجر جنگ بدر.(176)
دادن سه هزار دينار به كسانى كه قبل از فتح هجرت كردند.(177)
براى اهل قادسيه و اهل شام دو هزار قرار داد.
زهرى روايت كرده است كه: براى زنان اهل بدر پانصد و براى زنان بعد از بدر تا حديبيّه چهارصد، قرار داد.
و براى زنان بعد از حديبيّه دويست، قرار داد.
و اين تبعيضات براساس سوابق استوار نبود بلكه تكيه و اعتماد بر پايههاى متعددى داشت.

مقررى اندك عمر و زيادى درآمد در زمان او

عمر در روزهاى نخست خود از صحابه دربارهى حقوق خود در بيتالمال سؤال كرد، پس سخن گفتند و زيادهروى كردند، و على (عليه السلام) ساكت بود. پس عمر گفت: اى ابوالحسن شما چه مىگوئى؟ حضرت فرمود: آنچه تو را و خانواده تو را به نحو معروف اصلاح كند، و از اين مال چيز ديگرى ندارى، پس گفت: سخن حق همان است كه ابوالحسن مىگويد.(178)
و مقررى خود را (عمر) مانند مقررى يك مرد مهاجر قرار داد و مىگفت: من در اموال شما همچون ولىّ مالِ يتيم هستم، اگر بىنياز شدم خوددارى مىكنم و اگر نيازمند شدم به معروف و ميانهروى مصرف مىكنم. و مقصود او از اين گفتار آن بود كه به اندازهاى مصرف مىكند كه زنده بماند و از آن تجاوز نكند.(179)
در روايتى آمده است كه: عمر به اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) پيغام داد و از آنان نظر خواست. پس چنين گفت: خود را به اين امر مشغول كردهام، چقدر شايسته است از آن بردارم؟ عثمان گفت: خورد و خوراك خود را از آن بردار. و همين را سعيد بن زيد گفت. و به على (عليه السلام) گفت: شما چه مىگوئى؟ فرمود: نهار و شام، و عمر به همين سخن عمل كرد.
از ابن عمر نقل شده است كه گفت: چون فتح قادسيه و دمشق به پايان رسيد، عمر مردم را در مدينه جمع كرد و گفت: من تاجرى بودم كه خداوند خانواده مرا با تجارتم بىنياز مىكرد و شما مرا با اين امر خودتان مشغول كرديد، به نظر شما چه اندازهى اين مال برايم حلال است؟
پس مردم زيادهروى كردند و على ساكت بود. پس (عمر) گفت: چه مىگوئى اى ابوالحسن؟ حضرت فرمود: آنچه تو را و خانوادهات را به نحو معروف اصلاح كند (يعنى عرفاً كافى باشد) و غير از اين مقدار بر تو روا نيست. گفت: سخن حق همان است كه پسر ابوطالب مىگويد.(180) و ابن سعيد از پسر عمر نقل مىكند كه گفت: چون عمر نيازمند مىشد، به نگهبان بيتالمال مراجعه مىكرد و از او قرض مىگرفت، و چه بسا در سختى قرار مىگرفت و نگهبان بيتالمال مراجعه مىكرد و طلب خود را مىخواست و او را مُلزم مىنمود، پس عمر برايش حيله و چارهانديشى مىكرد و بسا مقررى او پرداخت مىشد و قرض خود را ادا مىكرد.(181)
ابن سعيد از براء بن معرور نقل مىكند كه روزى عمر بيرون آمد تا به منبر رسيد و از بيمارى شكايت كرد. عسل را برايش تجويز كردند و در بيتالمال مشك كوچكى از عسل بود، پس گفت: اگر اجازهام بدهيد آنرا بردارم والّا بر من حرام است، پس به او اجازه دادند.(182) و از پسر عمر نقل شده است كه عمر در سال بيست و سه حج نمود و در سفر حج خود شانزده دينار خرج كرد، پس گفت: اى عبدالله در اين مال اسراف كرديم.(183)
عمر در سال كم آبى تازيانه بدست مىآمد، و هركس را مىديد كه دو روز پى در پى گوشت خريده است با تازيانه مىزد و به او مىگفت: چرا شكم خود را روزى براى همسايه و پسر عمويت درهم نمىپيچى؟(184)
احمد بن زينى دحلان، مفتى مكّهى مكرّمه مىگويد: چون (عمر) از شام بازگشت و به مدينه رسيد، يك روز از مردم دور شد تا از اخبار آنها اطلاع پيدا كند. پس گذرش به پيرهزنى افتاد كه در خيمهاش بسر مىبرد. بطرف او رفت. پيرهزن گفت: اى مرد، چون عمر از شام بازگشت چه كرد؟ گفت: از شام برگشته و به مدينه رسيده است. گفت: خدا جزاى خير به او ندهد. (خدا خيرش ندهد) گفت: واى بر تو چرا؟ گفت: بخدا سوگند از روزى كه عهدهدار خلافت شده تا امروز هيچ عطا و بخششى به من نداده است نه دينارى و نه درهمى.
گفت: واى بر تو، عمر چگونه از حال تو خبردار شود در حاليكه در اين محل بسر مىبرى؟ گفت: سبحانالله، گمان نمىكردم كسى والى بر مردم شود و از آنچه بين مشرق و مغرب آنست بىخبر باشد، پس عمر مشغول گريه شد و مىگفت: واى بر عمر، آه از متخاصمين، هركسى از تو فقيهتر است اى عمر.(185)
ابو هريرة روايت مىكند كه: هشتصد هزار درهم از طرف ابوموسى اشعرى براى عمر آوردم، پس گفت: نگفتم كه تو سادهلوحِ احمق هستى واى بر تو هشتاد هزار درهم آوردهاى.
گفتم اى اميرمؤمنان: من هشتصد هزار درهم آوردهام، پس تعجب مىكرد و تعجب خود را تكرار مىكرد.
پس گفت: واى بر تو هشتصد هزار درهم چقدر است؟ و من مشغول تكرار صد هزار شدم تا هشت بار آنرا تكرار كردم. و اين مبلغ درنظرش بسيار زياد آمد، و گفت: واى بر تو، آيا او زنده است. گفتم: آرى، پسر عمر آنشب را گذراند و تا بانك اذان صبح حتى يك لحظه هم خواب به چشم او راه نيافت، پس همسرش گفت: امشب را نخوابيدى. گفت: چگونه بخوابم در حاليكه براى مردم چيزى آمده است كه تاكنون مانند آن نيامده است. آن زن گمان كرد مصيبتى نازل شده است، براى همين از او پرسيد چه شده؟ گفت: مال بسيار كه ابوموسى آورده.(186)
مبلغ خراج و ماليات سرزمينهاى اطراف، در دوران او به يكصد و بيست هزار هزار (ميليون) درهم وافى رسيد كه وافى وزن يك دينار طلاست.(187)
از حسن نقل شده است كه گفت: هنگامى كه خزائن كسرى را براى عمر آوردند، گفت: بخدا قسم سقفى بجز آسمان بر آن سايه نمىاندازد، پس آنها را در ميان دو صُفّهى مسجد يعنى صُفّهى زنان و صُفّهى مردان رها كردند و سفرهى چرمى بر آنها انداختند و نگهبان، شب را در همانجا گذراند. و چون صبح عمر بيدار شد نزد آنها آمد و هنگامى كه به آنها نگاه كرد، گريه كرد. پس عبدالرحمن بن عوف گفت: چرا گريه مىكنى اى اميرمؤمنان؟ آيا امروز روز شكرگذارى نيست؟
گفت: به خدا سوگند نه، خداوند هيچگاه بر قومى گشايشى ايجاد نمىكند مگر آنكه جنگ آنان را بين خودشان قرار مىدهد.(188)

شغل خلفا و بعضى از اصحاب

توحيدى در كتاب «بصائر القدماء و سرائر الحكماء»، از قريش هركس را كه حرفه و صنعت او معلوم بود، ذكر كرد و بيان كرد كه چه حرفه و صنعتى داشته است.
مىگويد: ابوبكر صديق رضىالله تعالى عنه بزاز بود و عثمان و طلحه و عبدالرحمن بن عوف رضىالله تعالى عنهم نيز همين حرفه را داشتند. و عمر دلّال بود كه بين فروشنده و خريدار در حركت بود. و ابو عبيدهى جراح در مدينه قبر مىكند.(189)
و سعد بن ابى وقّاص، تير مىتراشيد و وليد بن مغيره، آهنگر بود و ابوالعاص برادر ابى جهل نيز آهنگر بود. و عقبة بن ابىمعيط شراب مىفروخت، و ابوسفيان بن حرب روغن و خورشت مىفروخت و عبدالله بن جدعان بردهفروش بود و كنيز مىفروخت و نضربن الحارث عوّاد بود و عود مىنواخت، و حكمبن ابىالعاص خصّاء بود و گوسفندان را اَخته مىكرد و حريث بن عمرو و ضحّاك بن قيس فهرى و ابن سيرين نيز به همين حرفه مشغول بودند.(190)
در كتاب «عقدالفريد» آمده است كه: عمر در دوران جاهليّت مُبَرْطِش بود. يعنى دلال معاملات خريد و فروش بين يابع و مشترى بود.(191)
بهمين جهت ابوهريره و ابى بن كعب او را چنين توصيف كردند كه در بازار دست مىزد. يعنى بين خريدار و فروشنده دلالى مىكرد و قرارداد مىبست.(192)
و حنبلى در كتاب «نهايةالطلب» مىگويد: عمر قبل از اسلام فروشندهى (دلال) خران بود.(193)

مساوات ابوسفيان و معاويه با مقاتلين بدر در بخشش

گروهى تصور مىكنند كه بخشش عمر فقط بر سابقهى مشاركت در جنگهاى اسلامى استوار بود، در حاليكه نقل شده است كه او براى بزرگان مكّه مانند ابوسفيان بن حرب و معاوية بن ابىسفيان پنج هزار درهم قرار داده بود. سپس براى افراد قريش كه در جنگ بدر حاضر نبودهاند براساس مقام و منزلتشان بخشش نمود. و براى مادران مؤمنين (همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)) شش هزار، شش هزار و براى عايشه و امحبيبه (دختر ابوسفيان) و حفصه دوازده هزار قرار داد.(194)
با اين قرار، عمر درآمد على و درآمد معاويه را مساوى قرار داد و همين موجب شد بدست آوردن رياست در جامعه اسلامى براى معاويه آسان گردد.
يعنى عمر درآمد معاويه را بالاتر از درآمد سعد بن عباده و همراهان او كه در جنگ بدر شركت كردند قرار داد! بنابراين عمر به ابوسفيان و معاويه حقوقى (پنج هزار درهم) بيشتر از حقوق بسيارى از مسلمانان نخستين عطا كرد.
و ام حبيبه دختر ابوسفيان را بر باقى زنان امّت برترى داد، سپس معاويه را والى شام نمود و ماهى هزار دينار به او روزى داد كه در آن عصر حقوقى بسيار سنگين بود.(195)
و از كسانى كه بخاطر محبت عمر به آنها به اموالى دست يافتند زيد بن ثابت بود، زيرا خارجه بن زيد بن ثابت ذكر مىكند كه: چون عمر به مسافرت مىرفت زيد بن ثابت را جانشين خود مىنمود و بسيار كم مىشد از سفر برگردد و نخلستانى را به او واگذار نكند.(196)

برترى دادن عايشه و حفصه و ام حبيبه بر ساير زنان

عمر در گرفتن اموال، خود را بر ديگران برترى نداد، اما ابوسفيان و معاويه را به درجهاى بالاتر از درجهى خودشان بالا برد.
و دختر ابوبكر و دختر ابوسفيان و دختر خود را در بخشش بر تمامى امّت
محمد(صلىالله عليه وآله وسلم)برترى داد.
زيرا حقوق عايشه و ام حبيبه و حفصه را از حقوق بقيه مادران مؤمنين (همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)) بيشتر قرار داد و براى هر كدام آنها سالى دوازده هزار درهم معيّن نمود.(197)
بلاذرى ذكر مىكند كه: عمر، نامِ عايشه، ام المؤمنين را در (دفتر) دوازده هزار نوشت و بقيهى زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در ده هزار، و براى علىبن ابىطالب پنج هزار و همين مبلغ را براى حاضرين در جنگ بدر از بنىهاشم معيّن نمود.(198)
او اين دو زن را بر ام سلمه و سوده بنت زمعه و ديگر همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)ترجيح مىداد. لكن معلوم نيست سرِ ترجيح دادن اين زنان بر ديگر زنان و مردانِ امت چه بود؟
آيا به اين رأى و نظر خليفه بر مىگشت كه ابوبكر و عمر و ابوسفيان بر ديگر افراد امت برترند؟ يا به اين كه مادرانشان بر ساير زنان برترى دارند؟ (مادر حفصه، زينب دختر مظعون خواهر قدامة بن مظعون است و ام رومان مادر عايشه، و صفيّه دختر ابوالعاص بن اميّه مادر ام حبيبه است) و در همان وقت ابوبكر و عمر يك سال كامل امالمؤمنين ام سلمه را از حقوق خود منع نمودند.(199)
بخاطر آنكه از فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) در قضيه فدكِ او، دفاع كرد و گفت: آيا به همچون فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) چنين سخنى گفته مىشود؟ بخدا سوگند او حوريهايست انسى، و جان براى همان جان است، در دامان متقيان تربيت شده و دست ملائكه او را گرفته و در دامان زنان طاهر رشد و نمو كرده و به بهترين صورتى نشأت گرفته و به بهترين صورت تربيت شده است. آيا گمان مىكنيد رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ارث خود را بر او حرام كرد و او را آگاه نساخت؟ و حال آنكه خداوند فرموده است: (وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبينَ)(200) يعنى «نخست خويشان نزديك خود را انذار كن». بنابراين ابوبكر و عمر، ام سلمه را از حقوقِ خود و فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را از فدك و خمس خود محروم نمودند. سپس عمر عايشه و حفصه و امحبيبه را بدون هيچ دليل عقلى و نقلى كه چنين امرى را جايز كند بر ديگر زنان امت ترجيح داد. معاويه هم براى عايشه لباس و سكه و اشيائى اهدا كرد تا در استوانهى او قرار دهند.(201)
عروه ذكر مىكند كه به او نيز صد هزار داد.(202)
ابن كثير از عطاء نقل مىكند كه او (معاويه) وقتى عايشه در مكّه بود برايش طوقى فرستاد كه قيمت آن صد هزار بود و او پذيرفت.(203)
ابن كثير از سعيد بن عبدالعزيز نقل مىكند كه: معاويه از طرف عايشه هجده هزار دينار و تمام قرض او را كه به مردم مىبخشيد، ادا كرد.(204)

تأثير تبعيض در كشته شدن عثمان و ايجاد فتنه و آشوب

ممكن است شخصى سؤال كند ديدگاه طبقاتى چه اثرى در ايجاد فتنه و كشته شدن عثمان داشته است؟
در پاسخ مىگوئيم، اولين كسى كه قيام عليه عثمان را علنى نمود امالمؤمنين عايشه بود و علت اختلاف او با عثمان، چند امر بود. كه يكى از آنها، اصرار وى بر همان حقوقى بود كه عمر معين كرد و اصرار عثمان بر كم كردن حقوق او.
يعقوبى در تاريخ خود ذكر مىكند كه: «بين عثمان و عايشه اختلاف وجود داشت و اين اختلاف بخاطر آن بود كه به او كمتر از آنچه عمربن الخطاب مىداد پرداخت مىكرد. و او را مانند زنان ديگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داد.(205) لذا قيام سهمگين و شديدى را به پا نمود.
در كتاب «انساب الاشراف» بلاذرى آمده است كه: عليه عثمان در آن زمان خانوادهى مسلمانى مخالفتر از خانوادهى بنىتيم كه خانواده ابوبكر باشد وجود نداشت.(206)
و از آنجائى كه عايشه اول كسى بود كه فتوى به قتل عثمان داد و گفت: نعثل (پيرمرد يهودى) را بكشيد او كافر شده است،(207) بنابراين عثمان اولين قربانى نظريهى نابرابرى در پرداختها بود!
ماوردى مىگويد: ابن اسحاق حكايت كرد كه: هنگامى كه عمر، مجروح وارد خانه شد، سروصداى مردم را شنيد، گفت: مردم چه مىخواهند؟ گفتند: ميخواهند بر تو وارد شوند، پس به آنان اذن داد، پس گفتند: وصيت كن اى اميرمؤمنان، عثمان را جانشين خود قرار ده. گفت: چطور مىشود او ثروت و بهشت را با هم دوست داشته باشد؟ پس از نزد او خارج شدند!

سياست مالى ابوبكر و عمر و عثمان از زبان على (عليه السلام)

امام على (عليه السلام) دربارهى فرق بين عثمان و دو خليفه سابق فرمود: اما در مورد فرق تو با آندو، تو مانند يكى از آندو نيستى، آندو امر خلافت را بعهده گرفتند و خود و خاندان خود را از آن بازداشتند، لكن تو و خويشاوندانت چون شناگر دريا شنا كرديد، اى ابوعمرو به خدا برگرد و بنگر آيا از عمر تو به جز اندكى باقى مانده است.(208)
ابو مخنف و واقدى روايت كردهاند كه مردم نپسنديدند عثمان به سعيد بنالعاص صد هزار اعطا كرده باشد. پس على (عليه السلام) و زبير و طلحه و سعد و عبدالرحمن با او در اينباره سخن گفتند، و او گفت: قرابت و خوشى با من دارد، گفتند: آيا ابوبكر و عمر قوم و خويش نداشتند؟ گفت: ابوبكر و عمر با منع خويشان خود به خدا تقرّب مىجستند و من با دادن به خويشان خود. گفتند: بخدا سوگند شيوهى آنها از شيوهى تو محبوبتر است.(209)
على (عليه السلام) فرمود: هر مِلكى را كه عثمان واگذار كرد و تمام اموال خدا را كه پرداخت نمود به بيتالمال باز مىگردد.(210)

ديدگاه عمر نسبت به زينت كعبه و تحريم هدايا

روايت شده است كه: در دوران عمر دربارهى زينت كعبه و فراوانى آن سخنانى پيش او گفته شد و گروهى گفتند: اگر آنها را بگيرى و با آنها لشكريان مسلمانان را مجهّز كنى اجر عظيمترى دارد. كعبه زيورآلات را براى چه مىخواهد؟ پس عمر بر اين كار همّت گماشت و دربارهاش از اميرمؤمنان (عليه السلام)سؤال كرد، حضرت فرمود: اين قرآن بر پيامبر هنگامى نازل گرديد كه اموال چهار قسم بود، اموال مسلمانان كه آنرا براساس سهم هر يك از وارثان تقسيم كرد، و غنيمت جنگى كه آن را به نيازمندانش رساند و خمس كه خدا جايگاهِ مصرفِ آنرا تعيين فرمود، و صدقات كه خدا آنرا به حال خود گذاشت، نه از روى فراموشى آنرا ترك كرد و نه از چشم خدا پنهان بود، تو نيز آنرا به حال خود واگذار چنانكه خدا و پيامبرش آنرا به حال خود واگذاشتند.
عمر گفت: اگر تو نبودى رسوا مىشديم و متعرّض زيورآلات كعبه نشد.(211) با اين وجود محمد بن سعود بعد از بيش از هزار سال اقدام به گرفتن زيورآلات كعبه نمود.

چه زمانى رشوه گرفتن زياد شد؟

پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با ارتشا شرعاً و عملا مبارزه نمود و مسلمانان بر شيوهى او حركت كردند، لكن در ميان كسانى كه بعد از او آمدند كسانى يافت شدند كه با شيوهى او مخالفت كردند. مغيرة بن شعبه مىگويد: او نخستين رشوه دهنده در اسلام است زيرا عمامهى خود را به حاجبِ (دربان) عمر داد تا به او اجازه دهد هر جاى مجلس كه بخواهد بنشيند.
و هنگامى كه ابوموسى اشعرى براى آوردن مغيره و شاهدانى كه عليه او شهادت به زنا داده بودند به بصره آمد، مغيره رشوهاى برايش فرستاد كه عبارت بود از يك كنيز عربى از اسيران يمامه از بنى حنيفه بهمراه يك خادم.(212)
از ابى جرير ازدى نقل شده است كه گفت: مردى پيوسته ران شتر به عمر هديه مىداد تا آنكه روزى با نزاع كنندهاى آمد و گفت: اى اميرمؤمنان بين ما قضاوت جدا كنندهاى انجام ده همانطوريكه ران از شتر جدا مىشود!
عمر گفت: پيوسته اين سخن را تكرار مىكرد تا آنكه بر خود ترسيدم، پس از آن عمر عليه او قضاوت كرد و به كارگزاران خود نوشت: اما بعد، از گرفتن هدايا بپرهيزيد، زيرا آنها نوعى رشوه هستند.(213)
و قبل از اين ماجرى، آمده است كه چون مردم اطراف ابوبكر جمع شدند قسمتى را بين زنان مهاجر و انصار تقسيم كرد و براى زنى از بنى عدى بن نجار سهمى را به همراه زيد بن ثابت فرستاد، زن گفت: اين چيست؟
گفت: سهمى است كه ابوبكر براى زنان تقسيم كرده است.
زن گفت: آيا براى رها كردنِ دِين خود به من رشوه مىدهيد؟ بخدا سوگند چيزى از آن را نمىپذيرم و آنرا به او بازگرداند.(214)
ذكوان غلام عايشه مىگويد: دُرج يا سبدى پر از جواهرات را از عراق براى عمر آوردند، عمر به اصحاب خود گفت: مىدانيد قيمت آن چقدر است؟ گفتند: نه، و نمىدانستند آنرا چگونه تقسيم كنند.
پس گفت: آيا اجازه مىدهيد آنرا براى عايشه بفرستم، چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)او را دوست مىداشت؟
گفتند: آرى پس آنرا براى او فرستاد.
و عايشه گفت: خداوند بر پسر خطاب چه گشوده است؟(215) و اينكه اغلب مسلمانان قيمت اين درج را نمىدانستند، بدين معناست كه برابر دهها هزار دينار ارزش داشته است. عايشه هم تا آخر عُمر به پدر خود و عمر وفادار ماند و با آنچه در توان داشته به آنان خدمت مىكرد.
او بود كه نوحهگرى جن را بر مرگ عمر ذكر نمود ولى براى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) چنين مطلبى را ذكر نكرد! و بخاطر احترام زياد او نسبت به عمر، حديثى را از زبان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)دربارهى او بيان نمود كه: «در امتهاى قبل از شما محدّثانى (يعنى كسانى كه فرشتگان الهى با آنان سخن مىگفتند) وجود داشتند و اگر در امت من يكى از آنان باشد بىگمان عمر از آنهاست».(216) و معلوم نيست چرا خليفه عمر مصلحت را در آن ديد كه زيورآلات كعبه را براى مجهّز كردن سپاه مسلمانان بربايد، در حاليكه جواهرات كسرى را به امالمؤمنين عايشه بخشيده بود.
و عايشه گفت: جنيان بر عمر گريه كردند، در حاليكه عمر اعتقاد داشت هنگامى كه انسانها بر مرده گريه كنند بر او در قبرش عذاب نازل مىشود، حال اگر جنيان بر او گريه كنند چه پيش مىآيد؟!
عمر هديه گرفتن را در حد ران شتر حرام نمود، پس اگر در حد جواهرات كسرى باشد چگونه است؟
در زمان عثمان اموالى كه به ناحق داده مىشدند بسيار گرديد و آن چنان وضع مالى گرفتار فساد شد كه خود عثمان دربارهى طلحة بن عبدالله گفت: عجبا، واى بر پسر حضرميّه، به او بُهارهاى طلاى چنين و چنان دادم (هر بُهار يا بار سيصد رطل قبطى است) در حاليكه قصد ريختن خون مرا دارد، و مردم را بر جان من ترغيب مىكند، خداوندا، او را بهرهمند به آن نكن و او را به عاقبتِ ظلمِ خود برسان!(217)
و طلحه سيصد بُهار طلا و نقره از خود بجاى گذاشت.(218) و زبير نيز در زيادى ثروت همچون طلحه بود و تمام اموال او سى و پنج هزار هزار و دويست هزار بود و چهار زن داشت كه به هر كدام از آنها هزار هزار و صد هزار رسيد.(219) و حال كه طلحهى مخالف با عثمان بر چنين اندازهاى از طلا دست يافته بود، مروان چه اندازه از ثروت را جمع كرده بود؟!
زبير بن عوام صد هزار هزار و هفتصد هزار هزار ارث بجا گذاشت.(220)
ابن اثير اموال عبدالرحمن بن عوف را ذكر كرد و گفت: «ثروت عظيمى از طلا بجاى گذاشت كه آنرا با طبر قطعه قطعه مىكردند تا جائى كه دست مردان از آن تاول زده و مجروح گرديد، و مالِكِ هزار شتر و صد اسب و سه هزار گوسفند بود كه در بقيع چرا مىكردند و چهار زن داشت كه زنى با هشتاد هزار مصالحه كرد.(221)
ابن عساكر، اموال عبدالرحمن بن عوف را ذكر كرد و گفت: ثروت او افزون گشت تا جائى كه براى او هفتصد حيوان باربر كه پارچه و آرد و طعام حمل مىكردند، حركت كردند.
و چون به مدينه وارد شدند اهل آن شهر صداى هياهو و زمين لرزه شنيدند.(222)
و عبدالرحمن بن عوف بر امالمؤمنين ام سلمه وارد شد و گفت: «مىترسم هلاك شده باشم، من از ثروتمندترين قريش هستم، زمينى را به چهل هزار دينار فروختم». گفت: «فرزندم، انفاق كن زيرا از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم از اصحاب من كسانى هستند كه بعد از جدا شدن از من هرگز مرا نخواهد ديد...».(223) و بعد از آنكه ابن عوف حديث امسلمه را شنيد از زيادى اموال خود ترسيد. زيرا چنين آمده است كه: عبدالرحمن بن عوف طعامى آورد در حاليكه روزه بود، پس گفت: با آنكه مصعب بن زبير از من بهتر بود كشته شد و در پارچه بُرد خود كفن شد بصورتى كه اگر سر او را مىپوشاندند پاى او پيدا مىشد و اگر پاى او را مىپوشاندند سر او پيدا مىشد، و فكر مىكنم چنين گفت: و حمزه در حاليكه از من بهتر بود كشته شد و سپس از دنيا برايمان توسعه يافت آنچه توسعه يافت ـ يا گفت: از دنيا بما عطا كردند آنچه عطا كردند ـ و مىترسيم كه حسنات ما را زودتر داده باشند (و پاداشى در آخرت نداشته باشم) سپس مشغول گريه شد تا آنكه طعام را ترك نمود».(224)
و ابن عوف ميراث عظيمى از طلا و چهارپايان و زمين بجاى گذاشت.(225) ابن عوف چهار زن از خود بجاى گذاشت و نصيب هر كدام آنها از يك هشتم اموال از هشتاد هزار تا صد هزار دينار قيمتگذارى شد. ابن عوف (وزير عمر) اين اموال را در زمان عمر و عثمان بدست آورد.
و سعد بن ابى وقاص دويست هزار و پنجاه هزار درهم بجا گذاشت. (يعنى دويست و پنجاه هزار درهم)(226)
و چون دوران اموى فرا رسيد رشوه رواج يافت و در هر مكانى شايع شد و شعرا و واليان و راويان بر سهم أسد از اموال مسلمانان دست يافتند.
*    *    *

پاورقى:‌


[146]- تاريخ يعقوبى 2/134
[147]- تاريخ طبرى 2/621
[148]- تاريخ يعقوبى 2/153
[149]- كامل ابن اثير 3/91
[150]- المعارف، ابن قتيبة ص 195
[151]- تاريخ اصفهان 2/290
[152]- الكامل فىالتاريخ، ابن اثير 3/502
[153]- شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد 3/153
[154]- انفال، 41
[155]- شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد 3/153
[156]- مستدرك حاكم 4/8، تاريخ طبرى 4/162 - حوادث سال 15
[157]- تاريخ طبرى 5/22، كامل ابن اثير 2/29، كنزالعمال 6/262
[158]- تاريخ عمر، ابن جوزى ص 58
[159]- تاريخ عمر بن الخطاب، ابن جوزى 103
[160]- تاريخ الخلفاء، سيوطى ص 107
[161]- تاريخ الخلفاء، سيوطى 140
[162]- كتاب الامام الحسين (عليه السلام) ص 232
[163]- نهجالبلاغه، خطبه 126
[164]- سورهى توبه، آيهى 60
[165]- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد 8/111
[166]- النبلاء 2/133، مستدرك حاكم 4/8، و تلخيص مستدرك، ذهبى، دُرج: سبدى كوچك است كه زنها عطر و وسائل خود را در آن قرار مىدهند، لسان العرب، ابن منظور 2/269 و ظاهر امر اينست كه اين ظرف جواهر از آنِ ملكهى ايران بود.
[167]- مجانى الادب، 2/173، قصص العرب 2/96
[168]- العقد الفريد، ابن عبد ربه 4/292
[169]- كنزالعمال 6/153، 394، فيضالقدير 4/358، كنوز الحقائق ص 92
[170]- تاريخ يعقوبى 2/153
[171]- شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، 8/111
[172]- مستدرك حاكم 4/8، تاريخ طبرى 4/162
[173]- تاريخ عمر، ابن جوزى 103
[174]- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد 8/111
[175]- همان مصدر
[176]- تاريخ يعقوبى 1/153
[177]- تاريخ اصفهان 2/290
[178]- شرح نهجالبلاغهى ابن ابى الحديد 3/156
[179]- حياة الحيوان الكبرى، دميرى 1/74
[180]- تاريخ عمربنالخطاب، ابن جوزى ص 99
[181]- تاريخ الخلفاء، سيوطى ص 139
[182]- تاريخ الخلفاء، سيوطى ص 139
[183]- تاريخالخلفاء، سيوطى ص 141
[184]- نورالابصار ص 60، مسند احمد 1/21
[185]- حياة الحيوان الكبرى، دميرى 1/50
[186]- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد 3/113
[187]- شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد 3/113
[188]- مناقب اميرالمؤمنين عمر بن الخطاب، دكتر جميلى ص 164
[189]- تاريخ طبرى 2/452
[190]- حياة الحيوان الكبرى، دميرى 1/75
[191]- العقد الفريد 1/64-65، شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد 12/14، نهايه ابن اثير 2/8، 1/119، بحارالانوار 31/112
[192]- در اقربالموارد 1/652 آمده است كه تصافق القوم يعنى خريد و فروش كردند و صفاقاً و تصافقاً عندالبيع يعنى در هنگام فروختن هر كدام دست خود را بر دست ديگرى زد.
[193]- الصراط المستقيم 3 / ب 12/28
[194]- تاريخ يعقوبى 2/106
[195]- الاستيعاب، بن عبدالبر ص 3/471
[196]- الاصابه، ابن حجر 1/562
[197]- تاريخ يعقوبى 2/153
[198]- فتوح البلدان، بلاذرى 435، 441
[199]- دلائل الامامة، طبرى 39
[200]- شعراء، 214
[201]- حلية ابونعيم 2/48
[202]- حلية ابى نعيم 2/47، النبلاء 2/131، المستدرك 4/13
[203]- ابن كثير 7/137، النبلاء 2/131
[204]- ابن كثير 8/136، النبلاء 2/131
[205]- تاريخ يعقوبى 2/132، تاريخ اعثم 155
[206]- انساب الاشراف 5/68
[207]- تاريخ طبرى 5/172 در حوادث سال 36
[208]- شرح نهجالبلاغة ابن ابىالحديد 9/15
[209]- شرح نهجالبلاغه 3/35
[210]- شرح نهجالبلاغه 1/220
[211]- نهجالبلاغه حكمت 270/ 262، فتوح البلدان، بلاذرى ص 55
[212]- السقيفه و فدك، ابوبكر الجوهرى 92
[213]- تاريخ عمر بنالخطاب، ابن جوزى ص 122
[214]- شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد 2/52، الطبقات 2/182
[215]- النبلاء 2/123، مستدرك حاكم 4/8، تلخيص ذهبى
[216]- صحيح مسلم، باب فضائل عمر بنالخطاب 4/1864 ح 2398
[217]- النهاية 1/101، و غله طلحه روزانه هزار درهم وافى بود، المعارف، ابن قتيبة ص 231
[218]- العقد الفريد 4/300 و هر بهارى سيصد رطل است
[219]- طبقات ابن سعد 3/109، 110
[220]- العقد الفريد، ابن عبدربه 4/302، طبقات ابن سعد 3/108 - 110
[221]- اُسدالغابة، ابن اثير 3/485 چاپ دار احياء التراث العربى، مختصر تاريخ ابن عساكر 14/362
[222]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور 14/347 چاپ دارالفكر
[223]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور 14/353 چاپ دارالفكر
[224]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور 14/359
[225]- اسدالغابة، ابن اثير 3/485، مختصر تاريخ ابن عساكر 14/362، 353، 359
[226]- طبقات ابن سعد 2/149، سير اعلام النبلاء 1/123، مختصر تاريخ ابن عساكر 9/271