در اينجا مجالى براى هيچ مدعى وجود ندارد تا ادعا كند كه او از حقوق خود بى خبر
بوده و اين ادعا كه شايد نشنيده و نمى دانسته كه او از پدرش ارث نمى برد و از اين
امر كه خليفه مى تواند در ملكش هر گونه كه بخواهد تصرف نمايد بى اطلاع بوده است.
زيرا محال است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله. از بيان اين امر براى دخترش زهرا
عليهاالسلام غفلت كند در حالى كه اطلاع از اين امر در درجه نخست، مربوط به خود
فاطمه است و ارتباطى به ديگر مسلمانان ندارد... و بياد بياوريم كه همسرش على بن
ابيطالب است كه پيامبر صلى ا4لله عليه و آله درباره او فرمود: «من شهر علم هستم و
على دروازه آن است» [اسد الغابه ج 4 ص 22، مستدرك حاكم ج 3 ص 127 و شواهد التنزيل ج
1 ص 81 و تاريخ ابن عساكر ج 42 ص 378- 383 و ديگر منابع.] و على ادعاى حضرت فاطمه
عليهاالسلام را مورد تأكيد قرار داد، هنگامى كه ابوبكر گفت: رسول خدا فرموده است:
«ما چيزى را به ارث نمى گذاريم، آنچه را بر جاى مى گذاريم صدقه است»، پس على گفت:
«و ورث سليمان داود» يعنى: و سليمان وارث داود شد، و گفت: «يرثنى و يرث من آل
يعقوب» يعنى وارث من مى شود وارث آل يعقوب. ابوبكر گفت: مطلب چنين است و تو بخدا مى
دانى همانند آنچه من مى دانم، على گفت: اين كتاب خداوند است كه سخن مى گويد! پس،
ساكت شدند و رفتند [طبقات ابن سعد 2/ 315 و كنز العمال 5 ص 625 حديث 14101 كتاب
الخلافه مع الاماره من قسم الافعال.]
بنابراين حضرت فاطمه كاملا مى دانست كه چه مى كند و داراى علم كامل به حقوق خود
بود. و گرنه چرا خشم خود را تا هنگام وفات خويش ادامه داد و از اين امر صرف نظر
ننمود بلكه از قرآن حكيم براى ابوبكر دليل آورد كه به عكس ادعاى تو پيامبران ارث مى
دهند. و آن خطبه را در برابر خليفه اول پس از آنكه او را از حقش در آنچه به وى (از
جانب پيامبر) بخشيده شده بود مانع گرديد و نيز از ارث و حقش در خمس جلوگيرى كرد،
ايراد نمود.
در شرح النهج و بلاغات النساء از احمد بن طاهر بغدادى آمده است: هنگامى كه به
فاطمه خبر رسيد كه ابوبكر تصميم گرفته است تا تو را از فدك منع كند، روسريش را بر
سر خود پيچيد و چادر خود را پوشيد و همراه با عده اى از اطرافيان و زنان قومش به
راه افتاد در حالى كه پاى بر دنباله لباس خود مى گذاشت و راه رفتنش تفاوتى با راه
رفتن پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله نداشت. و تا اينكه بر ابوبكر وارد گرديد. او
در كنار جمعى از مهاجرين و انصار و افراد ديگر نشسته بود. پس در برابر فاطمه پرده
اى زده شد، آنگاه آهى كشيد، كه حاضران همه به گريه افتادند و آن جلسه به لرزه
درآمد. اندكى تأمل فرمود تا گريه آنان آرام شود و غلغله شان به پايان رسد. آنگاه
سخن خود را با حمد و سپاس خداوند عزوجل و درود بر رسول خدا آغاز كرد و سپس فرمود:
من فاطمه هستم دختر محمد، به گذشته بازگشته و مى گويم: پيامبرى از خودتان به سوى
شما آمد كه آنچه شما را به زحمت اندازد بر او گران است و نسبت به شما حريص و به
مؤمنان، دلسوز و مهربان مى باشد. اگر او را عزيز و گرامى مى شماريد او پدر من است
نه پدر شما و برادر و پسر عم من نيز (على) است نه برادر و پسر عم مردان شما! سپس به
خطبه خود ادامه داد تا آنجا كه فرمود:
اما شما اينك ادعا مى كنيد كه ما را ارثى نباشد، آيا حكم جاهليت را مى خواهند، و
چه كسى حكمش از خداوند بهتر باشد، براى گروهى كه يقين دارند، اى فرزند ابى قحافه!
آيا تو از پدرت ارث مى برى و من از پدرم ارث نبرم! چيزى را به افتراء آورده اى، پس
آن را لجام بسته و روانه شده داشته باش كه روز حشر به ديدارت مى آيد كه بهترين
داور، خداوند است و او ضامن محمد است. و وعده ديدار ما به قيامت باشد و در ساعت
قيامت بيهوده كاران زيان خواهند ديد.
فاطمه زهرا در جريان خطبه شيوايش، احتجاج خود را با استناد به آنچه در قرآن
درباره ميراث پيامبران آمده است ادامه داد و گفت: آيا عمدا كتاب خدا را رها كرده آن
را پشت سر خود افكنده ايد؟ در حالى كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (و ورث سليمان
داود) [سوره نمل، آيه: 16.] يعنى: «و سليمان وارث داود شد»، و خداى عزوجل در بيان
خبر يحيى بن زكريا فرمود: ( فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب) [سوره
مريم، آيه: 6.] يعنى: «پروردگارا به من فرزندى عنايت كن كه وارث من و وارث آل يعقوب
باشد» و خداى بلند مرتبه فرمود: (و اولوا الارحام بعضهم اولى بعض فى كتاب اللَّه)
[سوره انفال، آيه: 75.] يعنى: «و در كتاب خدا خويشاوندان بعضى نسبت به بعضى ديگر
شايسته ترند»، و فرمود: (يوصيكم اللَّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين) [سوره
نساء، آيه: 11.] يعنى: «خداوند شما را سفارش مى كند در مورد فرزندانتان كه پسر را
بهره ى دو دختر باشد»، و فرمود: (ان ترك خيرا الوصيه للوالدين و الاقربين بالمعروف
حقا على المتقين) [سوره بقره، آيه: 180.] يعنى: «اگر مالى را بر جاى نهاد، به نيكى
وصيت كند براى والدين و خويشان، حقى است بر پرهيزكاران، و شما ادعا كرده ايد كه مرا
نه بهره اى باشد و نه ارثى از پدرم»، آيا خداوند با آيه اى حقوق مخصوصى براى شما
قرار داده كه پدرم صلى اللَّه عليه و آله را از آن خارج و محروم نموده باشد يا
اينكه مى گوييد: اهل دو ديانت هستند كه از يكديگر ارث نمى برند. آيا من و پدرم اهل
يك ديانت نيستيم يا اينكه شما نسبت به قرآن از پدرم و عموزاده ام آگاهتر هستيد؟!
آيا نكند حكم جاهليت را مى خواهيد اجرا كنيد؟... [شرح نهج البلاغه، ج 16 ص 211،
بلاغات النساء: 12- 17.]
حضرت زهرا، در پيشگاه خداوند عزوجل، داراى درجات قدسيه اى است كه اعتماد كامل به
صحت آنچه ادعا مى كند و اطمينان تام را نسبت به آنچه بر زبان مى راند، واجب مى
سازد. و آن حضرت عليهاالسلام در كلامش نيازى به شاهد ندارد... و ادعايش به تنهايى
صحت مورد ادعا را بطور كامل و بدون هيچ نقصى آشكار مى سازد. و با وجود اين، آنگونه
كه گفتيم، شاهدى را آورد كه گمان نمى كنم احتياج به شاهد ديگرى همراه او باشد. و او
حضرت على عليه السلام برادر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است كه هرگز از حق و
قرآن، جدا نمى شود ولى شهادت او نيز رد شد و به جانم سوگند كه شهادت على، از شهادت
خزيمه شايسته تر است كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله آن را برابر با شهادت دو
عادل قرار داد..4. و اگر دست كم بگيريم و بپذيريم كه شهادت دادن على عليه السلام
برابر با گواهى دادن يك مرد از مؤمنان عادل باشد، پس چرا ابوبكر از فاطمه نخواست تا
سوگند ياد كند، كه يا سوگند مى خورد و يا اينكه ادعايش رد مى شد؟ به جهت وجوب حكم
كردن با يك شاهد و سوگند. آنگونه كه مسلم در آغاز كتاب قضاوتها، از ابن عباس روايت
كرده است كه گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله با سوگند و شاهد، حكم صادر مى
نمود و در كتاب الكنز از دار قطنى از ابن عمار روايت كرده، گفت: خداوند در مورد حق
به دو شاهد حكم فرموده، پس هر گاه دو شاهد بياورد، حقش را مى برد و اگر يك شاهد
بياورد، همراه وى بايد سوگند ياد كند. و آنچه سبب حيرت عقول و خردها مى شود آنكه
فاطمه تكذيب مى شود و دعوايش رد مى شود و شهادت دادن على پذيرفته نمى گردد. همه
اينها، به خاطر اين است كه آنها حريص بوده اند تا بخشش رسول خدا صلى اللَّه عليه و
آله از او بازداشته شود. پس از آنكه آنان عطيه مزبور را از تركه رسول صلى اللَّه
عليه و آله يعنى از حقوق ورثه اش، قرار دادند.
اما آنان حديث: «انبياء از خويش ارث نمى گذارند» را آوردند و حضرت زهرا در خطبه
اش با آنان به احتجاج ايستاد كه وى مستحق ارث بردن از حضرت رسول است و از ادله
قرآنى بيان كرد، آنچه تشنگى را سيراب و حق را بيان مى نمايد و آياتى را تلاوت نمود
كه در آنها پيامبران ارث بر جاى گذاشته اند و اينكه حكم آن آيات عام است و شامل
دختر پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله مى شود، سپس به آيات عمومى ارث، اشاره
فرمود كه در آنها حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، مورد خطاب واقع شده و خود آن
حضرت شايسته تر است كه بر او و سپس بر ديگر مسلمين منطبق گردند. سيد عبدالحسين
موسوى مى گويد: «ارث گذاشتن پيامبران مورد نص است در عموم قول خداوند بلند مرتبه كه
فرموده است: (للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك
الوالدان و الاقربون مما قل منه او كثر نصيبا مفروضا) [سوره نساء، آيه: 7.] يعنى:
«مردان را بهره اى باشد از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان بر جاى گذارند»، از آنچه
كم باشد يا زياد، بهره اى مشخص گشته، و قول خداى تعالى: (يوصيكم اللَّه فى اولادكم
للذكر مثل حظ الانثيين) [سوره نساء، آيه: 11.] يعنى: «خداوند شما را سفارش مى كند
در مورد فرزندانتان كه پسر را همانند بهره دو دختر باشد»، تا آخر آيات مواريث كه
همه آنها عام و كلى هستند و شامل حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله مى شوند و
افراد غير از او از انسانهاى ديگر را نيز در برمى گيرند. و آن بنا به فرموده ى خداى
عزوجل است كه: (كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم) [سوره بقره، آيه:
183.] يعنى: «روزه بر شما واجب گرديده است همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما
بوده اند نيز واجب گرديده بود»، و خداى سبحانه و تعالى فرمود: (فمن كان منكم مريضا
أو على سفر فعده من ايام اخر) [سوره بقره، آيه: 184.] «پس هر كه از شما بيمار يا
مسافر باشد، در روزهاى ديگرى» (روزه را قضا نمايد) و همچنين گفته خداى تعالى در
آيه: (حرمت عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير) [سوره مائده، آيه 3.] يعنى: «مردار
و خون و گوشت خوك بر شما حرام گردانيده شده است»، و مانند آن، از آيات احكام شرعى
كه در آنها، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و هر مكلفى از افراد بشر مشترك است و
فرقى ميان وى و آنان نيست. جز اين كه خطاب متوجه آن حضرت است تا به آن عمل كند و به
ديگران ابلاغ نمايد. پس او از اين جهت در التزام به حكم خدا، از ديگران شايسته تر
است و همين گونه هستند آيه هاى ميراث كه در عمل به ظاهر آيات كريمه، آن حضرت را هم
چون ديگر افراد مردم، مورد شمول قرار مى دهد» [نص و اجتهاد، از سيد عبدالحسين شرف
الدين موسوى: ص 117، بخش توريث الانبياء.]
اما اينكه پيامبران پيشين، مال را به ارث گذاشته اند، اين چيزى است كه ما آن را
در ظاهر آياتى كه درباره زكريا عليه السلام و ديگر پيامبران سخن گفته اند، مى يابيم
بهمان گونه اى كه فاطمه زهرا، در خطبه بيان فرمود. اما شايد كسى باشد كه ادعا نمايد
ارث پيامبران، علم بوده است نه ثروت! ولى اين خلاف ظاهر آيات است.
زيرا كه لفظ ارث، در لغت و شريعت بكار نرفته مگر در مورد آنچه از ارث دهنده به
ارث گيرنده (مانند اموال) منتقل مى شود معمولا اين لفظ در غير مال بكار نمى رود مگر
بر سبيل مجاز و توسع، لذا بدون دلالت و قرينه، از حقيقت به مجاز نيز متعدى نمى
شود... و خلاصه آنكه ناچار بايد ارث در آيات قرآنى را، كه در مورد ميراث پيامبران
سخن مى گويند، به ارث مال و نه علم و شبيه آن، حمل كرد و حمل لفظ يرثنى (وارث من مى
شود) از معناى حقيقتش كه به ذهن متبادر مى شود مى آيد، در حالى كه قرينه اى وجود
ندارد كه مقصود در آيات، به ارث گذاشتن علم باشد و هر كس مدعى آن است، بر او لازم
است كه آن را اثبات نمايد. و بر فرض آنكه پيامبران، علم را براى فرزندان و خويشان
خود به ارث گذاشته باشند، پس در اين صورت چرا علم را از كسانى كه آن را از پيامبر
صلى اللَّه عليه و آله ارث برده اند، نپذيرفته و كلام اين وارثان، يعنى وارثان علم
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را، كه به احكام دين از ديگران داناتر بوده اند،
مورد عمل قرار نداده و براى در امان ماندن از گمراهى، از آنان پيروى نكرده اند؟
چنانكه (پيامبر صلى اللَّه عليه و آله) فرمود: «من در ميان شما چيزى بر جاى گذاشته
ام كه پس از من تا زمانى كه به آنها چنگ زده باشيد، گمراه نمى شويد».
اما آنچه سؤال برانگيز است، ارث بردن همسران پيامبر است كه در خانه هاى آن حضرت
نمايان است كه از ميان همسرانش، اختصاص به عايشه يافت. و چگونه براى وى ممكن گشت كه
در خانه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله باقى بماند با وجود آنكه بر حسب ادعايشان، آن
خانه به ارث داده نمى شود و البته ثابت نيز نشده است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و
آله در زمان حياتش آن خانه را به مالكيت او داده باشد. پدرش يعنى خليفه اول نيز، از
او درخواست بينه ننمود و مالكيت خانه پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بى
هيچ گفتگويى به وى منتقل گرديد. و او متصرف آن خانه شد تا آنجا كه ابوبكر و عمر از
وى اجازه خواستند كه در جواز رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به خاك سپرده شوند.
همچنانكه او مانع از دفع امام حسن عليه السلام شد كه، به فرض ميراث بودن آن خانه،
بيش از عايشه در آن سهم داشته، زيرا كه عايشه يك نهم از يك هشتم ارث را استحقاق
دارد به اين اعتبار كه او يكى از نه همسرى است كه هنگام وفات پيغمبر صلى اللَّه
عليه و آله در عقد ازدواج آن حضرت بودند و آنگونه كه معلوم است، زوجه يك هشتم ميراث
را مى برد، هر گاه (متوفى) فرزند داشته باشد، در حالى كه امام حسن عليه السلام از
طريق مادرش فاطمه عليهاالسلام بيش از عايشه ارث مى برد، ولى با وجود اين، يعقوبى
درباره ى واقعه وفات حسن بن على عليه السلام، براى ما نقل مى كند: «سپس جنازه حسن
عليه السلام را خارج كردند و قصد داشتند او را به سوى قبر رسول خدا صلى اللَّه عليه
و آله ببرند، پس مروان بن حكم و سعد بن عاص، سوار شدند و مانع از اين امر گشتند، تا
آنجا كه نزديك بود فتنه اى برپا شود، و گفته اند كه عايشه بر قاطرى خاكسترى رنگ
سوار شد و گفت: «خانه من است، به هيچ كس در آن، اجازه اى نمى دهم» [ا ريخ يعقوبى ج
2 ص 225.]
قرآن حكيم ثابت نموده است اين خانه هايى كه همسران پيامبر در آنها جاى داده شده
بودند متعلق به خود آن حضرت بوده نه به همسرانش. چنانكه خداى تعالى فرموده است: (يا
ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يؤذن لكم) [سوره احزاب، آيه: 53.]
يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خانه هاى پيامبر وارد نشويد، تا اينكه به
شما اجازه داده شود»، پس منسوب بودند خانه ها به پيامبر واضح است و اين، اصل مى
باشد، و همسران آن حضرت عرضى بر اين خانه ها بوده اند و كسى اعتراض نمى كند به
اينكه خداى تعالى همچنين فرموده است كه: (و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهليه
الاولى) [سوره احزاب، آيه: 33.] يعنى: «و در خانه هايتان آرام گيريد و همچون خارج
شدن در جاهليت پيشين، خارج نشويد»، زيرا كه كلمه (بيوتكن) يعنى: «خانه هايتان» در
اينجا شامل خانه اى مى شود كه در زمان حيات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وجود
داشته، كه معمولا، همسر پس از وفات شوهرش در آنجا زندگى مى كند... زيرا كه همسر يا
به خانه خويشانش مى رود و يا اينكه در منزل شوهرش باقى مى ماند و اين مورد دوم
انجام نمى شود مگر به يكى از دو راه، يعنى يا اينكه در حيات شوهرش مالك آن شده و يا
اينكه آن را از وى به ارث برده باشد و اما حالت دوم در مورد همسران پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله بايد غير ممكن بوده باشد، زيرا نزد كسانى كه به حديث «ارث نمى
دهيم»، ايمان داشته باشند، نبايد ارثى به همسران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله
برسد. در مورد اول هم، ثابت نشده كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خانه ها را به
همسرانش بخشيده باشد، در حالى كه مى دانيم فدك به فاطمه زهرا، بخشيده شده بود، آن
چنانكه در تفسير آيه: (و آت ذا القربى حقه) [سوره اسراء، آيه: 26.] يعنى: «و به
خويشاوند، حقش را برسان»، آمده است [به تفسير اين آيه در سوره اسراء در شواهد
التنزيل، 1 ص 338- 341، به هفت طريق، و الدر المنثور، 4 ص 177 و ميزان الاعتدال ج 3
ص 135 چاپ اول و كنزالعمال 2/ 158، چاپ نخست و ويرايش شده آن، تفسير ابن كثير 3 ص
39.]
بنابراين كلمه (بيوتكن) دلالتى بر مالكيت همسران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله،
بر خانه هاى آن حضرت ندارد بلكه بر پايه آيه اول انتساب خانه ها به پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله واضح است و همان است كه آيه دوم را در حال حيات پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله مقيد مى سازد. و ثابت مى سازد كه خانه ها ميراثى از پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله يا خانه هاى بستگان آن همسران است كه پس از وفات پيامبر به آنجا
رفته اند.
آنان از صديقه طاهره بينه خواستند اما از غير او چنين چيزى را مطالبه ننمودند...
راستى علت چيست؟ اين مطلبى است كه حوادث آن را آشكار خواهند ساخت، به شرحى كه بيان
خواهيم كرد.
فدك خود يك رمز و پيام ويژه است
از طريق قرآن، با حضرت زهرا، آشنا شديم او را نمونه ى والاى ايمان و تقوا و ورع
و زهد و عصمت يافتيم...
براى ما، والاترين نمونه هاى معانى ايثار، در حضرت زهرا و اهل بيت (عليهم
السلام)، تجلى يافت... طعامشان را به مسكين و يتيم و اسير، مى بخشند. خداوند، او را
به همراه پدر و همسر و فرزندانش، مورد ستايش قرار داده و به حقيقت از پليدى پاكشان
كرده و آنان را توصيف كرده كه به نذر خود وفا كرده و از روزى كه شر آن فراگير است،
ترسيده اند و نيز خداى تعالى از زبان آنان فرموده است: (انما نطعمكم لوجه اللَّه لا
نريد منكم جزاء و لا شكورا) يعنى: «همانا كه ما براى خدا، شما را اطعام مى نماييم و
از شما نه مزدى مى خواهيم و نه سپاسى» سپس، خداى سبحانه و تعالى، مودت آنان را اجر
رسالت قرار داد و پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله در مورد دخترش سخن مى گويد در
حالى كه كلماتش پر از فيض است تا به حضرت زهرا عليهاالسلام هاله اى از قدسيت ببخشد
كه همه قديسان و اولياء، در برابرش به احترام و تجليل مى ايستند. اين فاطمه
عليهاالسلام، اين بانوى والا مقام كه بطور كامل مى داند كه وى جز براى آخرت، آفريده
نشده... از آن نوع انسانها بوده است كه هيچ ارزشى براى حطام دنيا قايل نبوده و هم
اوست كه به نقل تاريخ در شب زفافش جامه عروسيش را به زنى سائل و بينوا هديه كرد
[اين مطلب را شيخ عبدالرحمن صفورى شافعى در نزهه المجالس، ص 474، روايت كرده است.]
او همان كسى است كه اى برادران (و خواهران) او را از خلال بررسى
آيات قرآن كريم، كه در حق وى نازل شده، و از خلال سخنان پدرش و سيره ى
عطرآگينش، شناخته ايد... و دريافته ايد كه اين فاطمه زهرا عليهاالسلام والاتر
از آن است كه قطعه زمينى را مطالبه نمايد و علايق دنيوى داشته باشد.
پس، اصرار وى بر مطالبه حقوق ماديش كه در فدك و غير آن در خمس و ميراث از
خود بروز مى داد، براى چه بوده است؟! وى، بر چيزى حريص نبوده است كه سرانجام آن
چيز زوال در اين دنيا باشد و محال است كه بتوانيم در مورد حضرت زهرا مدعى شويم
كه دنيا را بر خليفه اول دگرگون ساخت، به خاطر چيزى كه به دنيا ارتباط داشت و
وابسته به تعلقات آن بود.
خصوصا آنكه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به وى خبر داده بود كه مرگ وى
نزديك است و به زودى به آن حضرت خواهد پيوست.
پس بايد امر عظيمى در بين بوده باشد كه حضرت زهرا عليهاالسلام، با مطالبه
فدك، آن را هدف قرار داده باشد.
از مجموع احاديثى كه در اثناى مطالعه خود بر آنها آگاه شدم، به هدف و انگيزه
مطالبه فدك از سوى حضرت فاطمه، و سپس اتخاذ آن موضع در برابر خلفاء و نيز به
خشم آمدن آن حضرت و شبانه و محرمانه به خاك سپردنش، راه يافتم.
اندكى پس از وفات حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله بلافاصله، اختلاف بر سر
خلافات پيش آمد. بعضى ها خلافت على عليه السلام و اهل بيت را فرياد مى كردند
اما ديگران معتقد به مشروعيت ماجراى سقيفه و روى كار آوردن ابوبكر بودند...
حوادث بعد از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ابعاد ديگرى يافت و فدك،
تنها يكى از حلقه هاى مبارزه ميان ياران سقيفه و اهل بيت عليهم السلام بود كه
به فرماندهى حضرت على و فاطمه (ع) بر سر آن معارضه مى كردند. خانه فاطمه محل
ديدارهاى معارضين بود. ابن قتيبه در تاريخ خود گفته است: «ابوبكر رضى اللَّه
عنه، جوياى گروهى شد كه از بيعت با وى خوددارى نموده و در خانه على و «فاطمه»
فراهم آمده بودند و حاضر نشدند كه خارج شوند، پس عمر، دستور داد تا هيزم
بياورند و از آنها مى خواست كه به اجبار و زور، بيعت كنند، او گفت: سوگند به
آنكه جان عمر در دست اوست، يا بايد بيرون بياييد و يا اينكه خانه را بر هر كه
در آن است، به آتش مى كشم. به او گفتند: اى ابوحفص، فاطمه در آن است. گفت: اگر
چه... پس فاطمه رضى اللَّه عنها، بر در خانه خود ايستاد و گفت: من سراغ ندارم
گروهى در محضرى بدتر از محضر شما جاى گرفته باشند. جنازه رسول خدا صلى اللَّه
عليه و آله را در برابر ما، رها كرديد و به امر خودتان پرداختيد، نه از ما
درخواست امارت و حكومت كرده ايد و نه حق ما را به ما داده ايد» [ الامامه و
السياسه، ص 19.]
فاطمه عليهاالسلام فرياد مخالفت بلند كرده و مشعل حقيقت را به دست گرفت تا
براى توده هاى مردم، كه امر بر آنها مشتبه شده بود، موضوع را بيان كند و
بدينگونه براى همه تاريخ، ثابت نمود خليفه اى كه در اولين اقداماتش، بر املاك
رسول خدا تعدى كرده، نه تنها پيرو آن حضرت نيست بلكه كودتايى عليه آن حضرت
همانند همه كودتاهايى كه در عالم به وقوع مى پيوندد، ترتيب داده است. املاك
سابقين را مصادره مى كنند هر شخصى كه از تعصب مذهبى بدور باشد و مسائل اوليه
سياست را بفهمد، هدف مصادره «فدك» و اخراج كارگران فاطمه از آن را، آنهم به
اتكاء به زور، آنگونه كه نويسنده الصواعق المحرقه با «غصب فدك از فاطمه» از آن
تعبير مى كند، درك مى نمايد. با اين وصف روشن مى گردد كه قطعه زمين «فدك»، هدف
و مقصود اصلى حضرت
فاطمه عليهاالسلام نبوده، بلكه مقصود وى خلافت اسلامى است كه حق همسرش حضرت
على بن ابيطالب مى باشد، آنگونه كه بيان خواهيم كرد.
رموز و اسرار مطالبه ى فدك را مى توان بشرح زير، خلاصه نمود:
1- فاطمه، همچون ديگر افرد بشر، حق خود را مطالبه مى كرد، خواه اين حق، بخشش
يا عطيه اى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله باشد، يا ميراث يا حقوقى شرعى هم
چون خمس. و از جهت اين حق طبيعى است كه حضرت زهرا، اقدام نمود تا واقعيت آن
گروه را بر ملا سازد و بدين وسيله حقيقت آنان را آشكار نمايد چنانكه حكمت اقتضا
مى نمود كه اقدام، از سوى حضرت زهرا عليهاالسلام صورت گيرد. زيرا پس از آنكه
حاكم جديد همه امتيازات هاشميان را در اختيار گرفته بود... اقدام به مطالبه از
سوى حضرت على بن ابيطالب و ديگر هاشميان در شرايطى كه آنان از بيعت كردن با
خليفه و پذيرش آنچه در سقيفه روى داده، خوددارى كرده بودند، مشكل بوده و هر
گونه تحركى از سوى آنان، بهانه براى تصفيه اى مى شد كه نشانه هايش از خلال
سخنان گروه سقيفه در افق هويدا شده بود، زيرا كه آنان در مورد شيوه و تاكتيكى
كه هاشميان و در راس آنان حضرت على عليه السلام را مجبور به بيعت كنند، با هم
به بحث و تبادل نظر پرداخته بودند. لذا ايجاد هر بهانه مى توانست عمرو ابوبكر
را به هدف خويش برساند.
2- حضرت زهرا، مطالبه كردن فدك را فرصت خوبى براى اظهارنظر خود درباره خلافت
يافت زيرا لازم بود كه نظريات خود را در برابر توده هاى مردم بيان كند و مسجد
را، مكانى مناسب براى اين كار، به شمار آورد. زيرا آنجا جايگاه خلافت بود و
جائى بود كه پدرش در آنجا در مورد فضيلت و جايگاه فاطمه در نزد خداوند و درباره
صداقت و زهد و قدسيتش، سخن ها گفته بود، لذا، خود را در خطبه معرفى نمود و گفت:
«و بدانيد كه من فاطمه هستم و پدرم
محمد صلى اللَّه عليه و آله است» پس از آن به انجام وظيفه مكتبيش پرداخت با
اين هدف كه بيان كند كار خلافت به كجا كشيده است و حقايق را نيز آشكار نمايد،
تا بدين وسيله هلاك گردد آن كه از روى دليل هلاك مى گردد و زنده بماند آن كه از
روى دليل زنده مى ماند.
3- بحث فدك بهانه و پوششى بود تا راه را براى بيان مقصود اصلى و نهائى كه
همانا خلافت غصب شده بود باز كند، مسئله و مقصود اصلى به همسرش اختصاص داشت كه
آن ولايت امرى و حكومت بر مسلمين بود... لذا فدك مستقيما به خلافت مرتبط گشت و
محتواى آن دگرگون و معنايش مهمتر شد زيرا از آن پس، منحصر به قطعه زمين محدودى
نبود، بلكه معناى آن خلافت و مربوط به همه سزمينهاى اسلامى بوده است. و اين
مطلبى است كه نواده آن حضرت، يعنى امام موسى بن جعفر كاظم عليه السلام آن را
بيان فرمود. در آن هنگام كه هارون الرشيد عباسى به او اصرار مى نمود كه فدك را
بگيرد. امام به او گفت: من آن را تحويل نمى گيرم مگر با همه ى مرزها و حدودش.
هارون الرشيد گفت: حدود آن كدام است؟ آن حضرت عليه السلام فرمود: حد نخست، عدن
است و حد دوم سمرقند و حد سوم، آفريقا و حد چهارم نيز دريا از حوالى خزر و
ارمنستان است. رشيد به آن حضرت گفت: پس چيزى براى ما باقى نماند، بيا در جاى من
بنشين- يعنى تو همه قملرو اسلامى در دوره ى عباسى را مطالبه نموده اى- امام
فرمود: من به تو گفتم كه اگر حدودش را معين كنم، آن را بازنمى گردانى.
بنابراين، فدك، تعبير دوم و بيان رمزگونه در مورد خلافت اسلامى است. يعنى
حضرت زهرا عليهاالسلام فدك را مقدمه اى براى رسيدن به موضوع خلافت قرار داده
بود.
ابن ابى الحديد در شرح خود گفته است: «از على بن الفارقى، مدرس مدرسه غربى
در بغداد پرسيدم و گفتم: آيا فاطمه راست مى گفت؟ گفت: آرى. گفتم: پس چرا ابوبكر
در حالى كه وى را راستگو مى دانست، آن را به او تحويل نداد؟
او در جواب لبخندى زد و سپس با وجود اينكه فردى متشخص و محترم بود و كمتر به
مزاح مى پرداخت، سخنى زيبا و جالب بر زبان آورد و گفت:
اگر امروز فدك را، با همين ادعا يعنى راستگويى فاطمه، به او مى داد، فردا
باز مى آمد و خلافت را براى شوهرش مطالبه مى نمود و او را از جايگاهش دور مى
ساخت. لذا براى او امكان نداشت كه عذرى بجويد و يا با چيزى موافقت نمايد. زيرا
در آن صورت بر خود ثابت مى كرد كه او در ادعاى خود، هر چه باشد، راستگو بود
بدون اينكه نيازى به دليل و گواهان داشته باشد» [شرح نهج: ج 16 ص 284.]
آنچه ادعاى ما را ثابت مى كند كه خلافت هدف اساسى بوده است، مطلبى كه در
كتاب الامامه و السياسه از قول ابن قتيبه آمده است: «على، كرم اللَّه وجهه،
بيرون آمد در حالى كه فاطمه دختر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله را شب
هنگام بر مركبى سوار كرده بود و به سوى مجالس انصار رفت و از آنان يارى خواست و
آنان مى گفتند: اى دختر رسول خدا، بيعت ما با اين مرد انجام شده است و اگر همسر
و عموزاده ات، پيش از ابوبكر نزد ما مى آمد، ما هيچ كس ديگر را با وى برابر نمى
دانستيم. پس، على، كرم اللَّه وجهه، گفت: آيا مى گوييد كه بايد پيامبر خدا صلى
اللَّه عليه و آله را در خانه اش رها مى كردم و او را به خاك نمى سپردم و براى
نزاع با مردم بر سر قدرت، خارج مى شدم؟ پس فاطمه گفت: ابوالحسن انجام نداد مگر
آنچه را كه شايسته وى بود و به خدا سوگند، آنان انجام دادند آنچه را كه خداوند
با آنان حساب خواهد كرد و از آنها مطالبه خواهد نمود» [الامامه و السياسه ج 1 ص
19.]
فاطمه عليهاالسلام در مورد خلافت، موضعى واضح داشت تا آنجا كه خانه ى وى، در
نظر گروه سقيفه، مركز مبارزه و مخالفت بود. تا آنجا كه عمر در بيان راز حادثه ى
سقيفه، آن را فتنه اى دانست كه خداوند، مسلمين را از شرش حفظ كرد و گفت: على و
زبير و همراهان او در خانه فاطمه، از پيوستن به ما خوددارى نمودند [الكامل فى
التاريخ از ابن اثير ج 2 ص 327.]
هاشميان در خانه فاطمه عليهاالسلام تجمع نموده، مخالفت خود را با آنچه در
سقيفه پيش آمد، اعلام نمودند، بعضى از انصار نيز همراه آنان بودند و شعار مى
دادند: جز با على، بيعت نخواهيم كرد! اين خبر را ابن اثير نقل كرده است.
سپس ادامه مى دهد: «على و بنى هاشم و زبير و طلحه، از بيعت خوددارى نمودند و
زبير گفت: شمشيرم را غلاف نمى كنم، تا اينكه با على بيعت شود. پس عمر گف4ت:
شمشيرش را بگيريد و آن را بر سنگ بزنيد» [الكامل فى4 التاريخ از ابن اثير ج 2 ص
325.] و در تاريخ يعقوبى آمده است كه: «براء بن عازب آمد و درب خانه را بر روى
بنى هاشم كوبيد و گفت: اى گروه بنى هاشم، با ابوبكر بيعت شد. پس بعضى از آنان
گفتند: مسلمانان كارى انجام نمى دادند مگر اينكه ما در ميانشان باشيم زيرا ما
به محمد صلى اللَّه عليه و آله نزديك تريم. آنگاه عباس گفت: به خداى كعبه، كار
خود را كردند» [ا ريخ يعقوبى ج 2 ص 124.] و نيز نقل مى كند كه: «جمعى از
مهاجرين و انصار از بيعت با ابوبكر خوددارى نموده به على بن ابيطالب گرويدند كه
عباس و فضل فرزند عباس و زبير و مقداد و سلمان و عمار، از جمله آنان بودند» «و
به ابوبكر خبر رسيد كه اين گروه همراه على در خانه فاطمه زهرا دختر رسول خدا
صلى اللَّه عليه و آله گرد هم آمده اند. ابوبكر همراه عده اى آمد و بر خانه
يورش برد» [ا ريخ يعقوبى ج 2 ص 124- 126.]
بنابراين حضرت زهرا مبارزه و معارضه را در تمام ابعاد آن دنبال مى كرد، زيرا
اين پيكار از خانه او آغاز شده بود. اما همچنان كه آشكار است، وظيفه و نقش هر
مبارز، از شخصى به شخص ديگر متفاوت است به اين علت فاطمه عليهاالسلام براى
انجام نقش مبارزاتى خويش بر شخصيت پاك مقدس خود، اتكاء نمود. زيرا قرآن و
پيامبر خدا، مسلمين را با آن شخصيت آشنا ساخته بودند، لذا بر اين پايه مخالفت
خود را اعلام نمود، چنانكه از متون تاريخى كه ما به آنها اشاره كرديم، آشكار
است، و براى نيل به هدف مبارزه مطالبه فدك، عنوان شد ولى آن گروه، تلاش كردند
تا همه منافذى را كه براى رساندن سخن حق به مردم، گشوده مى گشت ببندند. اما با
اين وجود، موضع حضرت زهرا، بمانند نور راهنما باقى ماند. نورى كه بوسيله آن، حق
آشكار مى گردد، تا كسانى كه خواهان حقيقت باشند، به آن نائل گردند.
فاصله ميان وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله تا زمان وفات دخترش فاصله
زهرا عليهاالسلام منحنى خطرناكى در تاريخ امت اسلامى بود، كه آثار خود را
آشكارا براى كسى كه گوش شنوا و چشمى بينا داشته باشد، بر جاى گذاشته است.
در اين برهه از زمان، فاطمه عليهاالسلام نقشى اساسى داشته و در مقابل آن نيز
ياران سقيفه دست بسته و خاموش ننشستند تا نظاره گر فاطمه زهرا عليهاالسلام
باشند كه هر چه را بخواهد انجام دهد. لذا خليفه و يارانش بايد تلاشى بخرج مى
دادند تا اين فرياد را خاموش كنند و لذا، حوادثى پر التهاب پيش آمد، آنگونه كه
در كتاب هاى تاريخ و سيره داستان آن به تفصيل آمده است.
خلفاء و يورش به خانه زهرا
مبارزه ميان ياران سقيفه و هاشميان و كسانى كه خلافت على عليه السلام را مى
خواستند هنگامى به اوج خود رسيد، كه ياران على در خانه فاطمه عليهاالسلام به
تحصن نشستند و مخالفت خود را با خلافت اعلام نمودند. مقامات حاكم براى پيشگيرى
در آن وقت بايد اقدامات عملى مؤثرترى را بكار مى بستند تا اوضاع بدتر نشود و
شرايط در مسيرى مخالف با خواسته هاى آنان قرار نگيرد، خصوصا آنكه طرف هاى مقابل
و در راس آنان، على و فاطمه (ع) داراى قدسيتى بودند كه احساسات ديگران را به
هيجان مى آورد و مردم را براى اقدام جهت مقابله با حكومت وامى داشت.
در مسجد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، جائى كه مقر حكومت بود، مشورتها و
برنامه ريزى هاى گوناگونى براى اجبار معارضين بر قبول بيعت، آغاز گرديد. يكى از
اين توطئه ها بستن درب ها بود. درب خانه فاطمه، مستقيما به مسجد باز مى شد و
درب ديگرى به جز آن نبود. داستان بستن درب ها را باز خواهم گفت. رسول خدا فقط
درب خانه على عليه السلام را بازگذاردند.
نظر ياران سقيفه در اين خلاصه مى شد كه بايد اين عده را مجبور به بيعت ساخت
حتى اگر اين امر، آنان را ناگزير به جنگ و كشتن آن مخالفان سازد.
در كتاب الامامه و السياسه آمده است: «عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا جلوى
اين سرباز زننده از بيعت با تو (يعنى على عليه السلام) را نمى خواهى بگيرى؟
ابوبكر به قنفذ، كه غلام وى بود، گفت: برو و على را نزد من فراخوان. در ادامه
نوشت: او نيز نزد على رفت. على به او گفت: چه مى خواهى؟ گفت: جانشين
رسول خدا، تو را فراخوانده است. على گفت: چه زود بر رسول خدا، دروغ بسته
ايد. او بازگشت و پيام على را رساند. گفت: ابوبكر مدتى طولانى گريه كرد. آنگاه
عمر گفت: «اين سرباز زننده از بيعت با خود را مهلت مده...» [ا ريخ خلفاء ابن
قتيبه ج 1 ص 19.]
اصرار و پافشارى عمر شديد بود او كوشش مى كرد تا توجه ابوبكر را به اهميت
خوددارى على عليه السلام از بيعت معطوف سازد. عمر در اين كار موفق شد، تا آنجا
كه مشتركا، على را به قتل تهديد نمودند. ابن قتيبه مى گويد: «به على گفتند:
بيعت كن. گفت: اگر نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: در آن صورت، سوگند به خدايى كه
پروردگارى جز او نيست، گردنت را مى زنيم» [ا ريخ خلفاء ابن قتيبه ص 20.]
كار ميان دو جبهه، سخت شد تا آنجا كه بنا به نقل يعقوبى، اگر چهل نفر از
افراد با اخلاص با على همراهى مى كردند، امر خلافت چيز ديگرى مى بود، ولى على
كسى را نيافت تا ياريش دهد. يعقوبى مى گويد: «خالد بن سعيد در سفر بود اما
هنگامى كه مراجعت نمود، نزد على رفت و گفت: بيا تا با تو بيعت كنم، كه به خدا
سوگند، در ميان مردم كسى نيست كه از تو به مقام محمد صلى اللَّه عليه و آله
شايسته تر باشد، و عده اى نزد على، جمع شدند و او را به گرفتن بيعت براى خود،
فرامى خواندند. على به آنان گفت: فردا با سرهاى تراشيده نزد من بياييد، اما به
جز سه نفر، كسى نزد او نيامد» [ا ريخ يعقوبى ج 2 ص 126.]
براى حفظ قدرت حاكم چاره اى جز حمله به خانه و اجبار كسانى كه در آن بودند،
باقى نماند، حتى اگر آن خانه همان خانه مقدسى باشد كه اهل بيت عليهم السلام در
آن اقامت داشتند. تا آنجا كه درخواست اهل خانه براى خوددارى از به آتش كشيدن و
نشكستن حرمت خانه ناديده گرفته شد. اين چيزى بود كه اتفاق افتاد، هنگامى كه
ابوبكر افرادى را فراخواند كه از بيعت وى خوددارى نموده بودند معلوم شد كه آنان
نزد على، كرم اللَّه وجهه، بودند «آنگاه عمر را به سوى آنان فرستاد. عمر به
آنجا رفت و آنان را كه در خانه ى على بودند، صدا زد ولى آنها از بيرون آمدن،
خوددارى نمودند. پس هيزم خواست و گفت: سوگند به آنكه جان عمر در دست اوست،
بيرون بياييد و يا اينكه خانه را بر سر كسانى كه در آن هستند، به آتش مى كشم.
به او گفته شد: اى ابوحفص، فاطمه در آن است. گفت: حتى اگر...».
در واقع آنان خواستند كه بدين وسيله خليفه دوم را كه در امر گرفتن بيعت براى
ابوبكر بسيار سختگير بود، متوجه سازند ولى وى كاملا هشيار بود تا آنجا كه قصد
داشت خانه دختر مصطفى را بسوزاند و به آتش بكشد. يكى از شعرا بنام حافظ
ابراهيم، اين حادثه را به نظم آورده و گفته است:
و قوله لعلى قالها عمر |
|
اكرم بسامعها اكرم بملقيها |
احرقت دارك لا ابقى عليك بها |
|
ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها |
من كان غير ابى قحص يفوه بها |
|
امام فارس عدنان و حاميها |
يعنى: و گفته اى كه عمر براى على گفت: (اى شنونده آن را گرامى بدار و اى
گوينده آن را اگر بيعت نكنى) خانه ات را مى سوزانم و چيزى براى تو باقى نمى
گذارم، اگر چه دختر مصطفى در آن بوده باشد. و چه كسى به جز ابوحفص اين را بر
زبان مى آورد، آن هم در برابر چابكسوار بنى هاشم و حاميان او.
حضرت زهرا عليهاالسلام از پشت درب خانه با آنان روبرو شد و فرياد كشيد، اى
فرزند خطاب آيا مى فهمى به كجا آمده اى؟ آيا آمده اى تا خانه ما را بسوزانى؟
گفت: آرى [ا ريخ ابى الفداء ج 1 ص 156.]! براى آن قوم، چيزى جز خلافت، ارزش
نداشت، بنابراين بر آن خانه يورش بردند و مردان جنگى را به درون آن فرستادند.
يعقوبى مى گويد: «به ابوبكر و عمر خبر رسيد كه گروهى از مهاجرين و انصار،
همراه على بن ابيطالب، در خانه فاطمه دختر رسول اللَّه، جمع شده اند. پس، آنان
با عده اى آمدند و بر آن خانه يورش بردند» [ا ريخ يعقوبى ج 2 ص 126.]
اما نمى دانم كه چگونه به خود اجازه دادند تا حرمت اين خانه را بشكنند، خانه
اى كه پيامبر هنگام هر نماز، حلقه در آن را مى گرفت و صدا مى زد: «اى اهل بيت،
وقت نماز است، همانا كه خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما
را حقيقتا پاك گرداند» [مستدرك حاكم ج 3 ص 158، مسند احمد بن حنبل ج 3 ص 285،
تفسير طبرى ج 21 ص 6- 7، شواهد التنزيل ج 2 ص 11- 92 و منابع ديگر.] و اقعا اين
جرات براى آنان از كجا پيدا شد تا به خود اجازه دهند حرمت آن خانه را بشكنند،
خانه اى كه رسول خدا، در سفرهايش از آن خارج مى شد و اولين محل ورود آن حضرت
هنگام مراجعت آن خانه بود. خانه اى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را مقدس
مى دانست و مردم را دستور مى داد تا آن را مقدس شمارند... در واقع اين خلافت
بود... و رياست و حكومت، كه نمى گذاشت عمر و ابوبكر به قديست آن خانه توجهى
بنمايند.
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله همه درب هايى را كه به مسجد بازمى شد، به
غير از درب اين خانه مسدود ساخت... پس چگونه خود اين خانه هدف حمله گروه ابوبكر
و عمر قرار مى گرفت... همه ى اين امور در برابر چشم و گوش خليفه يعنى ابوبكر ،
اتفاق افتاد، زيرا كه منبر وى در هنگامه ى اين حوادثى كه در خانه فاطمه عليهاالسلام
جريان داشت، دور از آن نبود. بلكه ابوبكر اعتراف مى كند كه يورش بردن به آن خانه به
دستور او بود و آن را يكى از كارهاى خود مى دانست. اما آرزو مى كرد كاش آن كار را
هرگز انجام نمى داد. وى در بيمارى احتضار مى گويد: «من بر چيزى از دنيا افسوس نمى
خورم جز بر سه كارى كه آنها را انجام دادم و دوست داشتم كه آنها را رها مى كردم و
سه كارى را كه خوددارى نمودم دوست داشتم كه آنها را انجام مى دادم و سه چيز را دوست
داشتم كه آنها را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى پرسيدم. اما آن سه كارى كه
دوست داشتم آنها را انجام نمى دادم: يكى اين كه حرمت خانه فاطمه را به چيزى نمى
شكستم هر چند كه آن را براى جنگ با من بسته باشند» [ا ريخ طبرى ج 3 ص 430.]