در تاريخ يعقوبى، اين مطلب چنين آمده است: «... كاش خانه فاطمه دختر رسول خدا را
بازرسى نمى كردم و مردان جنگى را وارد آن نمى ساختم هر چند كه براى جنگ با من، بسته
شده باشد» [ا ريخ يعقوبى ج 2 ص 137.] در اين دو متن معتبر، اعتراف خليفه اول در
مورد اينكه حمله به خانه فاطمه به دستور وى صورت گرفته بود، كاملا آشكار است و شايد
دو كلمه «هتك حرمت» و «بازرسى كردن»، دلالتشان واضح باشد خصوصا اينكه، خانه مورد
نظر، پايگاه مبارزه و محل ملاقات هاشميان بوده و هتك حرمت و بازرسى نزديكترين معانى
بيان كننده از هدف سلطه حاكم در آن وقت مى باشد در اينجا يك بحث لغوى مى نماييم.
واژه «كشف» در لسان العرب ابن منظور، معنايش اين است كه چيزى را از روى آنچه نهان
مى دارد و مى پوشاند بردارى. لذا به تأكيد، بنا به كلام ابوبكر، اين امر با رضايت
آنان نبوده و گرنه، تعبير، دگرگون مى شد. زيرا كه برداشتن چيزى از آنچه نهان ساخته
شده است و آشكار كردن آن، از جانب كاشف (يعنى بردارنده از روى پوشش) صورت مى گيرد و
مكشوف، (يعنى مورد هتك قرار گرفته) در اينجا، خانه عصمت و طهارت، يعنى خانه فاطمه
است. چنانكه فاطمه خطاب به ابوبكر و عمر هنگام روبرو شدن با آنها گفته است «اگر با
شما حديثى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در ميان گذارم، آيا آن را مى شناسيد و
به آن عمل مى كنيد؟ گفتند: آرى. گفت شما را به خداوند سوگند مى دهم، آيا از رسول
خدا صلى اللَّه عليه و آله نشنيده ايد كه مى گفت رضايت فاطمه رضايت من است و
ناخشنودى فاطمه نيز ناخشنودى من مى باشد، پس هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا
دوست داشته و هر كس فاطمه را خشنود سازد، مرا خشنود ساخته و هر كه فاطمه را ناخشنود
كند، مرا ناخشنود ساخته است. گفتند: آرى، آن را از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله
شنيده ايم. گفت: پس من خداوند و فرشتگانش را گواه مى گيرم كه شما مرا ناخشنود
ساختيد و خشنود ننموديد و هر گاه با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله روبرو شدم، از
شما نزد او شكايت خواهم كرد. پس ابوبكر به گريه افتاد تا آنجا كه نزديك بود جانش
بدر آيد، در حالى كه (حضرت زهرا) مى گفت: در هر نمازى كه بخوانم تو را نفرين خواهم
كرد» [الامامه و السياسه ج 1 ص 20.]
بزرگى گناه آنان نسبت به فاطمه زهرا آشكار بود. لذا او در هر نمازى، خليفه اول
را نفرين مى كرد. آنان در پريشان كردن قلب دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به
ترفندهاى گوناگون متوسل شدند، هنگامى كه عمر به همراه آن عده براى به آتش كشيدن
خانه آمدند و هيزم فراهم آوردند، او نخستين كسى بود كه از پشت در با
آنان روبرو شد و فرياد كشيد و با صداى بلند صدا زد: «اى پدر، اى رسول خدا، پس از
تو از پسر خطاب (يعنى عمر) و پسر ابوقحافه (يعنى ابوبكر) چه ها بر سر ما آمد»
[الامامه و السياسه ج 1 ص 20.] و با وجود اين، آنان بر خانه يورش بردند در حالى كه
حضرت فاطمه پشت در بود، و اين چيزى است كه ابوبكر، در گفته اش «كاش خانه فاطمه را
بازرسى نمى كردم و مردان جنگى را به درون آن نمى بردم» بيان داشته است. ولى پشيمانى
سودى نداشت، زيرا ابوبكر موقعى اين مطلب را گفته بود كه فاطمه عليهاالسلام به پدرش
ملحق شده بود و نزد او شكايت برده بود و او در حالى وفات يافته بود كه بر او (يعنى
ابوبكر) در خشم بوده است.
بحران بر جو مدينه سايه افكنده و بوى خون، شهر را پر كرده و حركتى با انگيزه
پاكسازى و تصفيه، به دنبال اهل بيت عليهم السلام بود و فاطمه بعنوان سمبل مبارزه،
در معرض باريدن رگبارى از خشم ياران سقيفه قرار گرفته بود اين امرى است كه با تأسف
فراوان، به وقوع پيوست زيرا كه آنان بر خانه اى كه فاطمه در آن بود، يورش بردند و
درب خانه را به آتش كشيدند، در حالى كه حضرت فاطمه نيز در پشت آن بود.
اين نگارنده در جريان مطالعات خود، كه حوادث مزبور را دنبال مى كردم، در انديشه
خويش به چيزى جز حضرت فاطمه، اهميت نمى دادم و از آنجا كه فضاى ديد و مطالعه در
كتاب هاى اين قوم، مه آلود بود، لذا من با علاقه و همت بسيار، اينجا و آنجا به
جستجو پرداختم تا اطلاعاتى را به چنگ آورم زيرا كه نويسندگان تاريخ بر پايه مذهب
خويش ناچارند تا آبروى مقدسان خود را حفظ كنند. يعنى تنها بعضى از حقايق مربوط به
آنها را فاش مى سازند. بنابراين كار در اين تحقيق بسيار مشكل بود.
سرنوشت فاطمه براى من بسيار مهم بود، زيرا كه او نزد من به معنى سرنوشت رسالت
بود و من، مصيبت عظيم را يافتم و تصوير هنگامى براى من كامل شد، كه به نوادگانش از
«اهل بيت عليهم السلام» رجوع نمودم. و آنچه را كه اتفاق افتاده بود، فهميدم اما پيش
از آنكه به كنه اين حقيقت پى ببرم، متوجه شدم كه گروه بزرگى از علماء، نام محسن را
به عنوان يكى از فرزندان امام على از فاطمه بيان كرده ولى برخى از آنان تنها به نام
بردن از او اكتفا نموده يعنى اشاره اى به مرگ او نكرده اند. و برخى ديگر، گفته اند
كه وى در كودكى يا در حين تولد، در گذشته است و گروه سومى نيز گفته اند كه او در
زمان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ساقط شده است. لذا من درباره اين مه آلودى و
تيره و تارى در مورد زمان و چگونگى وفات محسن، سؤالاتى داشتم، و پس از آنكه ثابت
شده بود كه او از جمله فرزندان على از فاطمه زهرا عليهاالسلام بوده است و با تاسف
براى من آشكار شد كه همه آن تلاش ها، از اين مورخان، بدان جهت بوده است كه مى
كوشيدند تا ضمن اينكه بودن وى را به عنوان يكى از فرزندان حضرت زهرا، از يك سو بيان
كنند، اما از سوى ديگر خشونتى را كه موجب گرديد كه فاطمه زهرا محسن را ساقط نمايد،
از نظرها دور سازند، و چنين است كه در مطالب ابهام خاصى ايجاد گرديد. اما تواتر
حوادث و وجود روايتهايى كه قايل به اين است كه حضرت زهرا، محسن را در جريان حمله،
سقط نموده است بر يك حقيقت كه حضرت فاطمه در شكم خود جنينى را حمل مى كرد كه پيامبر
وى را محسن نام نهاد، در حالى كه هنوز در شكم مادرش بود تاكيد مى نمود... ولى اين
جنين، هرگز نور زندگى را مشاهده ننمود. لذا اينك به احاديثى توجه نماييد كه در اين
خصوص جمع آورى كرده ايم:
- طبرى و ابن اثير گفته اند: «... و گفته شده است كه وى (امام على) از او
(فاطمه) پسر ديگرى داشته كه او را محسن مى گفتند و اينكه وى در خردسالى وفات يافته
است». [كامل ابن اثير ج 3 ص 397، و تاريخ طبرى ج 5 ص 153.]
- يونس گفت: از ابن اسحاق شنيدم كه مى گفت: «فاطمه، براى على، فرزندانى چون حسن
و حسين و محسن را به دنيا آورد و محسن در خردسالى درگذشت» همچنين خود ابن اسحاق
گفته است: فاطمه براى على، حسن و حسين و محسن را (كه در خردسالى درگذشت) به دنيا
آورد [دلائل النبوه بيهقى ج 3 ص 162.]
- ابن حزم اندلسى گفته است: «على بن ابى طالب با فاطمه ازدواج نمود كه براى وى،
حسن و حسين و محسن را به دنيا آورد و محسن در خردسالى درگذشت» [جمهرة انساب العرب ص
16 و 37 و مانند آن را بسيارى از اعلام ذكر نمودند. مانند محب طبرى در ذخائر العقبى
و ابن اثير در اسدالغابه ج 4 ص 308 و عسقلانى در الاصابه ج 6 ص 191 شماره 8308، و
يعقوبى در تاريخش ج 2 ص 213.]
- در تاريخ العروس و لسان العرب آمده است: «شبر و شبير و مشبر، فرزندان هارون
هستند و على (رض) پسران خود را بنام آنان ناميد، يعنى حسن و حسين و محسن» [ا رخ
العروس ج 3 ص 289 و لسان العرب ج 4 ص 393.] و نيز رواياتى وجود دارد كه از ساقط
نمودن محسن، سخن مى گويند. مسعودى گفته است: «و سيده زنان عالميان را به واسطه درب
خانه فشردند تا اينكه محسن را سقط نمود». [اثبات الوصيه ص 124.]
لذا حضرت زهرا پسر سومى داشته كه نامش محسن بوده است. نويسنده ى كتاب ذخائر
العقبى فى مودة القربى گفته است: او در خردسالى درگذشته است، و شنيدن نام محسن براى
گوشهايم تازه است زيرا كه آن را نشنيده ام و آنچه در مورد حسن و حسين وارد شده است،
اندك نيست، پس چرا از محسن زياد نام برده نمى شود... حتما به اين علت كه نام بردن
از او آثار و مسائلى را به دنبال دارد كه كوهها را درهم مى كوبد... و اينك نمونه
هايى را به نظرتان خواهم رساند از آنچه كه در تحقيق خود يافته ام و آنگاه سعى خواهم
نمود تا حوادث را به يكديگر ارتباط دهم تا راز محسن بن على را نيز بدين واسطه
بدانيد، آنگاه به سوى اهل بيت عليهم السلام باز خواهيم گشت تا تصوير خود را در مورد
آنان كامل نماييم.
در كتاب ملل و نحل شهرستانى آمده است كه ابراهيم بن سيار بن هانى نظام گفته است
كه خليفه دوم ضربه اى بر شكم فاطمه زد كه جنين را از شكم او انداخت در اين حال عمر
فرياد مى كشيد كه خانه اش را با هر كه در آن است، به آتش بكشيد. [الملل و النحل ج 1
ص 59 ابراهيم بن سيار يكى از اقطاب معتزله است .]
ابن حجر عسقلانى در شرح حال احمد بن محمد بن السرى بن يحيى پدر دارم ابوبكر محدث
كوفى، گفته است، محمد بن احمد بن حماد كوفى حافظ پس از اينكه تاريخ مرگش را آورده،
گفته است: وى در بيشتر روزگارش درستكار بوده و در روزهاى آخر عمرش غالبا مثالب را
نزد او مطالعه مى نمودند [مثالب ضد مناقب و فضائل است. مترجم.]، روزى نزد او حاضر
شدم در حالى كه شخصى نزد وى مى خواند كه: «عمر، لگدى بر فاطمه زد كه محسن را سقط
نمود» [لسان الميزان ج 1 ص 268.]
بنابراين پسر سوم حضرت فاطمه عليهاالسلام يعنى محسن توسط عمر كشته شده است نه
اينكه مرده باشد...
در واقع، حوادث پر ماجرا و داغى كه در آن وقت بوده، داراى طبيعتى بوده كه لازم
است همانند اين مصيبت هاى فجيع را در بر داشته باشد، كه متاسفانه مورخان سنى آن
حوادث را به صراحت بيان نكرده اند. علت آن نيز آنگونه كه گفتيم معلوم است، ولى ماه
پشت ابر نمى ماند لذا حقيقت، خود را از طريق روزنه ها و منافذى كه خود آنان شرح
كرده اند و به گونه اى گفته اند كه خود دوست دارند نور خويش را به ذهن حقيقت جويان
مى رساند.
بشرحى كه ملاحظه كرديم، گفته اند كه عمر بر ابوبكر اصرار مى ورزيد كه خوددارى
كنندگان از بيعت را به زور وادار به بيعت كند و خود او افراد را بر در خانه فاطمه
برد، در حالى كه هيزم به همراه داشت، تا اگر از بيرون آمدن خوددارى كنند، خانه را
بسوزاند و هنگامى كه به درب خانه رسيدند، اولين كسى كه پشت درب با آنان روبرو شد،
حضرت فاطمه عليهاالسلام بود و براى تاكيد بيشتر، اين دو متن معتبر را براى شما نقل
مى كنم و خواننده ى عزيز، بايد بكوشد كه روح و خرد خويش را به آن دوره ى تاريخى
منتقل كند، تا آنچه را كه ممكن بود اتفاق بيفتد، تصور نمايد. احمد بن يحيى بلاذرى
گفته است كه ابوبكر به على پيغام فرستاد و از او بيعت خواست، و او بيعت ننمود. پس
عمر آمد در حالى كه آتش گيره اى به همراه داشت، پس فاطمه بر در خانه به سوى ا و آمد
و گفت: اى پسر خطاب آيا مى خواهى در خانه ام را بر من به آتش بكشى؟ گفت: آرى»
[انساب الاشراف ج 2 ص 268.]
حضرت فاطمه عليهاالسلام پشت درب، در برابر عمر ايستاد شايد كه دلهاى مردان او با
شنيدن صداى زنى كه پيامبر درباره او فرموده كه وى سيده زنان عالميان است، بشكند و
شايد به اين علت حجتى بر آنها باشد كه فرمايش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را
رساتر برساند كه فرمود «هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده است» و براى همين است كه
به نقل ابن قتيبه، او فرياد كشيد: اى پدر، اى رسول خدا، پس از تو بر ما چه بلاها
رسيد.
با اين وجود، به شهادت ابوبكر (در هنگام افسوس خوردنش به سه كارى كه دوست داشت
آنها را انجام نمى داد... چنان كه گفته بود «... و مردان را وارد آن خانه ساختم)
آنان به خانه يورش بردند، و اگر يورشى صورت نگرفته بود، علتى براى افسوس خوردن
ابوبكر (كه خيلى دير اعلام شده بود) وجود نمى داشت. و باز تاكيد مى كنم كه آنان به
درون خانه ريختند و بر خانه زهراى بتول عليهاالسلام يورش بردند و او نخستين كسى بود
كه پشت درب با آنان روبرو شد، و يورش و حمله معمولا بدون اجازه و بيرحمانه صورت مى
گيرد، و بدون شك هر چيزى كه در برابر آن هجوم خصمانه و خشن مى ايستاد، بايد كه
نابود مى شد و از سر راه دور برده مى شد... اما با درد و رنج فراوان بايد گفت كه آن
چيز، جگر پاره و سفارش شده پيامبر، يعنى حضرت فاطمه بود كه بر او ضربه زدند تا آنجا
كه او جنين سقط گرديد و اين همان حقيقتى است كه آنان كوشيدند تا آن را پنهان كنند و
لى از ميان جريان حوادث راهى براى خود يافت و به عنوان نقطه اى سياه بر پيشانى امت،
در صفحات تاريخ آشكار شد... همين قدر كافى بود تا بقيه مطالب را از رحلت پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله تا هنگام وفات حضرت زهرا عليهاالسلام يا شهيد شدن آن حضرت، بهتر
درك كنم.
آرى، وى ستمديده و رنج كشيده بود و به سبب آنچه از ضربه زدن و لگد خوردن بر او
گذشت و موجب سقط جنينش يعنى محسن، شد موجب بيماريش گشت و به جوار پروردگارش شتافت و
به پدرش پيوست تا آنچه را كه بر او اتفاق افتاده بود، نزد آن حضرت، به شكايت برد.
اما پس از اين مرحله از تحقيق روى به نوادگان فاطمه كردم تا جزئيات ماجرا را از
آنان بشنوم زيرا آنان آگاهترند به آنچه كه بر جده شان، حضرت زهرا عليهاالسلام جارى
شده بود.... و در اينجا بود كه حقايق براى من متجلى شد... براى اين كار خود را
ناچار ديدم كه به روايات اهل بيت عليهم السلام كه از طريق شيعيان رسيده، پناه ببرم.
با خود گفتم: چرا نبايد گفته هاى آنان را بپذيرم در حالى كه از كتابهاى اهل سنت
دانسته ام كه فاطمه بر دو خليفه خشمگين بود تا اينكه وفات يافت و به ابوبكر اجازه
نداد كه بر او نماز گذارد علاوه بر اينكه او خلافت را براى على عليه السلام مطالبه
نمود و خانه اش مركز مبارزه و پيكار بود... همچنانكه دانستم كه خانه اش از سوى نظام
حاكم مورد هدف بود، زيرا كه تصميم گرفته بودند تا افرادى را كه در آن خانه بودند،
به بيعت مجبور كنند و اگر خوددارى نمودند، با آنان بجنگند و آنها را به قتل برسانند
و به آتش بكشند و عملا آنچه برنامه ريزى كرده بودند، به اجرا گذاشتند و بر خانه
يورش بردند در حالى كه حضرت زهرا در پشت درب بود و آنان را به ياد پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله و سفارش هاى وى مى انداخت و با اين وجود، بر خانه يورش بردند در
حالى كه فاطمه فرياد مى كشيد و در ميان همان كتاب ها ديدم كه كسانى وجود دارند كه
مى گويند حضرت فاطمه را ضربه زدند و جنينش را ساقط كردند. اما نوع گفته هر چه باشد،
سير حوادث، وقوع ماجرا را مرجح مى سازد. به خاطر همه اينها، عقل من مانع از اين نشد
كه من گفته هاى ائمه اهل بيت عليهم السلام را درباره حوادثى كه تا وفات فاطمه
عليهاالسلام اتفاق افتاد، نپذيرم، زيرا كه كتاب هاى اهل سنت شايسته تر از كتب شيعه
نيستند، كه من فقط مطالب را از آنها دريافت كنم. اين آغاز كلامى است كه نيازمند
دليلى مى باشد كه ما فعلا درصدد اثبات آن نيستيم. و من همه اين حوادث را، آنگونه كه
نزد اهل بيت عليهم السلام به نظر من رسيد، براى تو اى خواننده عزيز، نقل خواهم كرد.
نوادگان حضرت زهرا عليهاالسلام درباره ى آنچه پس از حوادث سقيفه گذشت سخن بسيار
گفته اند. روايت هاى آنان سرشار از درد و حسرتى است كه اين امت وصيت حضرت رسول خدا
در مورد اهل بيتش را پاس نداشتند: زهرا به خشم آورده شد و پسرش محسن نيز سقط گرديد
و همسرش على ناجوانمردانه به قتل رسيد و پسر بزرگش حسن مجتبى را به وسيله زهر كشتند
و پسر ديگرش يعنى حسين را سر بريدند.
امام جعفر بن محمد صادق، نواده زهرا و سلاله نبوت، مى گويد: «نيست روزى چون روز
گرفتار در كربلا، هر چند كه روز سقيفه و به آتش كشيدن درب منزل اميرالمومنين و حسن
و حسين و فاطمه و زينب و ام كلثوم و فضه، و قتل محسن با لگد زدن، عظيم تر، سخت تر و
تلخ تر بود».
اما من همه آنچه را كه پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر اهل بيت
عليهم السلام وارد گرديد، بيان نكرده ام زيرا اين امر نيازمند چندين مجلد كتاب است.
اهل بيت در بيان آن فراوان گفته اند تا بدين وسيله امت اصل فاجعه را كه سبب تفرقه و
تشتت شده است، بشناسند و من بعضى از اين روايت ها را خواهم آورد تا تصوير حوادث
براى خواننده ارجمند، كامل و روشن گردد.
حوادث سقيفه و نصب ابوبكر در حالى اتفاق افتاد كه اهل بيت گرفتار مصيبت خود در
فقدان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بودند و خصوصا على عليه السلام كه پيامبر به او
وصيت كرده بود كه كسى جز او آن حضرت را غسل ندهد.
امر خلافت، كه على بن ابيطالب در مشورتهاى مربوط به آن حضور نداشت، پايان گرفت و
موضع گيرى آن حضرت در برابر آن را نيز دانستى كه تفصيل بيشترى در اين مورد بيان
خواهد شد. آن حضرت بيعت را نپذيرفت و مردم را به ياد تعهدها و قولهايشان مى انداخت.
سلمان فارسى مى گويد: «هنگامى كه شب فرارسيد، على عليه السلام فاطمه را بر الاغى
سوار كرده، دست حسن و حسين را مى گرفت و كسى را از اهل بدر، از مهاجرين و انصار،
نگذاشت مگر آنكه به منزل وى رفته، آنان را به ياد حق خودش مى انداخت و از آنان يارى
مى خواست، ولى جز چهل و چهار نفر از آنان، كسى وى را اجابت ننمود، پس آنان را دستور
داد كه فردا صبح زود با موهاى سر تراشيده در حالى كه اسلحه خود را به همراه داشته
باشند، حاضر شوند تا براى جانبازى با وى بيعت نمايند ولى در بامداد روز بعد، تنها
چهار نفر نزد وى حاضر شدند: من و ابوذر و مقداد و زبير بن عوام، اين كار را دوبار
انجام داديم و هنگامى كه خلاف عهد و كم وفائى آنان را ديد، خانه نشين شد و به جمع
آورى قرآن پرداخت» [كتاب سليم بن قيس هلالى ص 31.] و از بيعت كردن خوددارى ورزيد.
به وى پيغام فرستادند تا بيعت كند و مقابله داغ از اينجا شروع شد پس از آنكه عمر
دستور داد در برابر خانه فاطمه هيزم جمع كردند و تهديد نمود كه اگر على بيعت نكند،
خانه را به آتش كشد. آنان آمدند تا اهل بيت را مجبور به بيعت كنند، در اين هنگام
فاطمه پشت در ايستاد تا شايد آن قوم حرمت و حريم او را مراعات نمايند ولى اين كار
سودى نبخشيد و در آنان تاثيرى نداشت.
امام كاظم عليه السلام، كه موسى بن جعفر صادق است، در وصف ماجرا مى گويد:
«هنگامى كه مرگ رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرارسيد، انصار را فراخواند و فرمود
اى گروه انصار، هنگام فراق، فرارسيده است، تا آنجا كه فرمود: همانا كه درب خانه ى
فاطمه، درب خانه من و خانه اش نيز خانه من مى باشد، پس هر كس آن را هتك حرمت نمايد،
حرمت و حجاب خدا را هتك كرده است». راوى مى گويد، در اين هنگام امام كاظم بسيار
گريست و گفت: «به خدا كه هتك شد حرمت و حجاب خدا، هتك شد به خدا، حجاب و حرمت خدا،
هتك شد، به خدا، حجاب خدا...!» [الطرف من المناقب فى الذريه الاطائب (لابن طاوس):
19، بحارالانوار: ج 22 ص 477 ذ ح 27.]
همچنين، از امام باقر عليه السلام در هنگام سخن از حضرت زهرا، آمده است «و به
حسن باردار شد و هنگامى كه خداوند او را متولد نمود، پس از چهل روز به حسين باردار
شد و سپس زينب و كلثوم نصيب او گشت و به محسن، باردار گشت و هنگامى كه پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله رحلت فرمود آنگاه اتفاق افتاد آنچه در روز وارد
شدن آن قوم به خانه اش، پيش آمد، پسر كامل شده اى را سقط كرد، كه او محسن بود و
آن واقعه علت بيمارى و وفات آن حضرت صلوات اللَّه عليها نيز بوده است. و از امام
صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: «هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به
معراج رفت، به وى گفته شد كه: خداوند تو را در سه مورد، خواهد آزمود، و آنها را مى
شمرد تا اينكه گفت: و اما دختر تو، مورد ستم واقع مى شود و محروم مى گردد و حقش، كه
تو آن را برايش قرار مى دهى به غصب برده مى شود. و به او ضربه زده مى شود در حالى
كه باردار است و بر او و در حريم خانه اش بدون اجازه وارد مى شوند، به وى اهانت مى
شود اما هيچ كس جلوى اين اهانت ها و هتك حرمت ها را نمى گيرد. و آنچه را كه در شكمش
باشد آن را بر اثر ضربه مى اندازد و از آن ضربه نيز مى ميرد».
امام صادق عليه السلام در وصف آنچه اتفاق افتاد مى فرمايد: «زدن سلمان فارسى و
افروختن آتش بر در خانه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين براى سوزاندن آنان به
آتش، و ضربه زدن بر فاطمه و لگد كوبيدن به شكم وى و ساقط كردن محسنش». همگى اوصاف
آن واقعه ى بحرانى است.
فرموده آن حضرت نيز در وصف آنچه بر اهل بيت گذشت، در روايت طولانى ديگرى، كه از
آنچه آن قوم عليه اهل بيت انجام دادند، سخن مى گويد قابل توجه است چنانكه مى
فرمايد: «... آنان چوب و هيزم بر در خانه جمع كردند تا خانه اميرالمومنين و فاطمه و
حسن و حسين و زينب و ام كلثوم را به آتش كشند و آتش را بر در خانه افروختند و فاطمه
زهرا به سوى آنان شتافت و از پشت درب خانه آنان را مورد خطاب قرار داد و گفت: شما
را چه مى شود، اين چه گستاخى است بر خداوند و پيامبرش» عمر در پاسخ گفت:
«على كسى نيست جز فردى عادى از مسلمانان، پس تو بايد يكى از اين دو را انتخاب
كنى! يا او بايد براى بيعت با ابوبكر از خانه خارج شود و يا همه شما را مى سوزانيم»
آنان به خانه يورش بردند و عمر، درب خانه را با پاى خود كوبيد، درب به شكم فاطمه
اصابت كرد در حالى كه وى باردار جنين شش ماهه بود، در اين هنگام جنين خود را سقط
نمود. اميرالمومنين فضه را صدا زد كه اى فضه بيا به بانويت برس و از او بپذير آنچه
زنان قابله مى پذيرند، در واقع درد زايمان از ضربه لگد و اصابت درب شروع شده بود و
به سبب آن محسن را سقط كرد.
آن حضرت عليه السلام اضافه كرد كه او به جدش رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله
پيوست تا نزد وى شكايت برد» [بحارالانوار «مجموعه وسيع احاديث اهل بيت عليهم
السلام» ج 53 ص 18- 19. بيشتر احاديثى كه در اين زمينه نقل كرديم، از منابع احاديث
اهل بيت و كتاب مأساة الزهراء، شبهات وردود، نوشته سيد جعفر مرتضى عاملى مى باشد.]
شهادت حضرت زهرا
لحظه هاى جدايى از عزيزان چه سخت است، بويژه اگر رابطه داراى ريشه هايى باشد كه
در ژرفاى ارزش ها و الگوها ضرب المثل بوده و از سرچشمه وحى، سيراب شده باشد...
رابطه اى نه همچون ديگر رابطه ها... رابطه ميان پيامبر عظيم و دخترى بسيار صديق و
پاك، از گوشت و خون او دخترى كه در عشق به پدرش ذوب شده بود و اين نه محبت نسبت به
پدر بود، بلكه عشقى از نوعى ديگر كه من و تو حقيقت آن را درنمى يابيم... چرا؟ زيرا
كه محبتى متقابل از يكسو ميان پدرى كه خداوند او را به عنوان عظيم ترين و شريف ترين
آفريده برگزيد و از سوى ديگر دخترى كه خداوند او را طاهر و معصوم گردانيده بود.
بنابراين محبتى بود كه سرچشمه اش دوستى و طاعت خداوند است... رشته هاى اين رابطه با
انتقال پدر و مربى به ملأ اعلى، از هم گسسته است. در حالى كه رسالت الهى را بعد از
خود بر جاى گذاشته و استمرار اين رسالت را به طرف ديگر، منوط و مربوط ساخته بود. به
همان دختر پاكى كه اراده خداوندى حتى در ازدواج او به طور مستقيم دخالت داشت و همسر
او على بن ابيطالب برترين كسى بود كه رسالت را در شخص فاطمه و ديگران حفظ مى كرد.
ولى آن قوم معنى رسالت و رسول را نفهميده بود. نبوت و وحى را درك ننموده، خداى را
به شايستگى ارج ننهاد بنابراين بر حكم خدا اعتراض كردند و از مرز فرمان وى تجاوز
نمودند... سپس بر مقام نبوت نيز تعدى نمودند و نپذيرفتند مگر اينكه غصه هاى پى در
پى در كام ما بريزند و اشك ما را همراه با دردى جانكاه ريزان نمايند. آرى، حضرت
زهرا! و تو چه مى دانى كه حضرت زهرا كيست؟
از آن روزى كه با فاجعه آن حضرت آشنا شدم، احساس مى كنم كه موجى از افسردگى
ضميرم را در بر گرفته، اندوهى عميق و جانكاه هنگام شنيدن نامش مرا در خود مى پيچاند
زيرا كه آن قوم، سوگ وى را در غم فقدان پدر مراعات نكرده و حقش را غصب نموده و بر
مركبى سوار شده بودند كه شايستگى آن را نداشتند، پس خواستند آن كار را تمام كنند هر
چند به زور باشد و شد آنچه شد.
اينك زهراى غمگين و دلشكسته، در خانه خود گريان است و اندوه خود را نزد خداى
عزوجل به شكايت برده و در انتظار روز موعود بسر مى برد. زيرا كه محمد مصطفى صلى
اللَّه عليه و آله، به او خبر داده كه وى نخستين فرد از اهل بيتش خواهد بود كه به
او مى پيوندد... او همچنان مى گريست و مى گريست، تا اينكه «شيوخ» اهل مدينه، نزد
على آمدند و از گريه هاى فاطمه، اظهار ناخشنودى و ناراحتى نمودند و از او خواستند
تا از او بخواهد كه از گريستن بازايستد و يا اينكه او را مخير كنند كه فقط شبها را
بگريد و يا تنها در هنگام روز گريه كند. اميرالمؤمنين على عليه السلام براى او خانه
اى خارج از مدينه بنا كرد كه «بيت الاحزان» يعنى خانه غم ها نام گرفت. و فاطمه در
آنجا به زندگى غمبارش ادامه داد. هر روز كه مى گذشت، آن گل شاداب روى به پژمردگى مى
نهاد و بيمارى او روز به روز تاثير خود را بر وجود نازنينش مى گذاشت. امام صادق
عليه السلام در اين مورد مى فرمايد: «او محسن را سقط نمود و به سبب آن به بيمارى
سختى دچار شد كه همان نيز علت فوتش شد»... چگونه چنان نباشد يعنى علت مرگش همان
كوبيدن درب و سقط جنين نباشد، در حالى كه وى بيش از هيجده سال نداشت... و از جوانى
و سلامت كامل پيش از آن واقعه برخوردار بود. مصيبتها با وارد كردن ضربه بر او و
يورش بردن به خانه اش، بر او باريدن گرفت و اين آغاز كار و همچنين پايان آن بود...
سرانجام در بستر بيمارى افتاد و در انتظار اجلش بسر مى برد، اجلى كه بسرعت به سويش
مى آمد، در حالى كه على عليه السلام در كنارش بود.
امام زين العابدين عليه السلام از پدرش امام حسين عليه السلام نقل مى كند كه
فرمود: هنگامى كه فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بيمار شد، به على بن
ابيطالب سفارش نمود كه آن موضوع را پنهان بدارد و خبرش را مخفى نگهدارد و كسى را از
بيماريش با خبر نسازد و آن حضرت، شخصا از او پرستارى مى كرد و اسماء بنت عميس،
پيوسته او را در اين كار، يارى مى داد فاطمه زهرا، از مردم مدينه نااميد شده بود،
زيرا كه از آنان يارى خواسته و آنان او را يارى نكرده بودند، از آنها بيزار شده بود
و ديگر رغبتى به جوانمرديشان نداشت تا آنجا كه در آخرين بيماريش، نمى خواست كه آنها
را ببيند... على عليه السلام برايش كافى بود تا در آن وضع در كنارش بسر برد، در
آخرين روز پيش از وفاتش، حضرت زهرا عليهاالسلام ساعتى به خواب رفت. در خواب، پدرش،
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را در كاخى از جواهر سفيد، مشاهده كرد. هنگامى كه
آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله او را ديد، فرمود: دخترم به سوى من، بشتاب كه من
مشتاق تو هستم. پاسخ داد: به خدا كه من بيشتر در اشتياق ديدار تو بسر مى برم. پدرش
به او فرمود: امشب، تو در نزد من خواهى بود.
زهرا از خواب بيدار شد و براى پيوستن به پدر، آماده شد. مى دانست كه چند ساعتى
بيش از عمر وى در اين دنياى فانى نمانده و گفته ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پيش
از رحلتش، محقق مى گشت... همان مطلبى كه بعدا نيز بر آن تاكيد كرده بود...
در حالى كه از مژده انتقال به سراى ابدى، رضوان اكبر و بهشتى كه پهناى آن بسان
گستره ى آسمان و زمين است. شادمان بود، از سوى ديگر دردى سخت بر جانش نشسته بود.
زيرا او همسرى مهربان را بعد از خود تنها و جوجه هايى كه هنوز بال و پر در نياورده
و غنچه هايى كه هنوز نشكفته بودند رها مى كرد آنان، جگرگوشه هايش بودند... او از
آنها دور مى شد و آنها را به اين زندگى پر خطر مى سپرد كه فجايع بسيارى را در بر
داشت، خصوصا براى آنها كه خاندان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بودند و بيش از
همه مردم در معرض آزمون و امتحان قرار داشتند... و بعضى از ناكسانى كه از كتاب خدا
رويگردان بودند، منتظر فرصتى براى آسيب رساندن به آنان بودند... او با آنان وداع
خواهد كرد، در حالى كه به آينده ى ناشناخته ى فرزندان و همسرش مى نگريست او با چشم
بيناى پدرش، به لطف خداوند، به غيب مى نگريست. آنجا كه على را و ناجوانمردانه با
شمشير در محراب عبادت ضربت مى زنند. حسن با زهر كشته مى شود و حسين با ضربات پى در
پى شمشيرها پاره پاره مى گردد. شمشيرهايى كه با وفات پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و
آله بتدريج در برابر اهل بيت كشيده شدند.
همه اين مسائل از جلوى ديدگان زهرا عبور مى كرد، در حالى كه از شدت ضعف، دست بر
ديوار نهاده و به سوى آب مى رفت، تا كودكانش را برى آخرين بار شتسشو دهد. و جامه
هايشان را بشويد. در آن حال بدنش مى لرزيد، گويى كه با آنان وداع مى كرد... نمى
دانم كه در آن هنگام چه احساسى داشت. از جمله نام هاى فاطمه «هانيه» به معنى دلسوز
بود. او در اوج دلسوزى و عطوفت نسبت به فرزندانش قرار داشت.
امام على عليه السلام به خانه وارد مى شود و او را مى بيند كه با وجود بيماريش،
به كارهايش مى پردازد. و در خانه مشغول انجام خدمت شده است. قلب امام با مشاهده او
در اين حالت، شكسته شد، فاطمه، على را با خبر ساخت كه آن روز، آخرين روز زندگى او
مى باشد. سپس آنچه را از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله، در اثناى خواب ديده بود،
برايش بازگو نمود. سپس به بستر خود بازگشت و به او گفت: اى عموزاده، از نزديك شدن
مرگ خويش با خبر شده ام و نمى دانم كه مرا چه حالتى است! جز اينكه مى دانم ساعت به
ساعت در حال پيوستن به پدر هستم.
لذا آنچه را در دل دارم به تو وصيت مى كنم... على عليه السلام به او گفت: اى
دختر رسول خدا، هر چه را دوست دارى به من وصيت كن. پس در كنار او نشست و از كسانى
كه در اطاق بودند خواست كه خارج شوند.
زهرا گفت: اى عموزاده، هيچگاه مرا دروغگو يا خيانت كار نيافته اى و از وقتى كه
با من بسر بردى، با تو مخالفت نكرده ام. على عليه السلام گفت: پناه بر خدا، تو
خداشناس تر و نيكوكارتر و پرهيزگارتر و گرامى تر و خدا ترس تر از آن هستى كه تو را
به جهت نافرمانى از خويش سرزنش نمايم. فراق و فقدان تو بر من گران است اما اين امرى
است كه چاره اى از آن نيست، به خدا كه مصيبت از دست دادن رسول خدا را بر من تازه
گردانيدى، وفات و فقدان تو بسيار عظيم است. انا لله و انا اليه راجعون.
آنگاه هر دويشان گريستند. امام سر او را بر سينه خود فشرد و سپس گفت: هر چه مى
خواهى به من وصيت كن. مرا با وفا خواهى يافت و آنچه را به من دستور دهى انجام خواهم
داد و فرمان تو را بر خواسته خويش ترجيح خواهم داد. گفت: خداوند تو را به جهت من،
جزاى خير دهد... اى عموزاده، تو را سفارش مى كنم: اولا اينكه با دختر خواهرم امامه،
ازدواج كنى، كه او براى فرزندانم همانند من خواهد بود، زيرا هيچ مردى نيز بدون زن
نمى تواند باشد. سپس گفت: و تو را وصيت مى كنم كه هر گاه بميرم، مرا غسل ده و جامه
هايم را از من دور مساز، كه من پاك مطهر هستم، و مرا از باقيمانده حنوط پدرم رسول
اللَّه صلى اللَّه عليه و آله حنوط كن. و بر من نمازگذار! و همراه تو نمازگذارى
نباشد جز آنكه از اهل بيت من هر چه نزديكتر باشد، و مرا شب هنگام، و نه در وقت روز،
به خاك سپار، آنگاه كه چشم ها آرام گيرد و ديده ها به خواب رود، محرمانه و نه
آشكارا، و جاى قبرم را پنهان بدار و نگذار كسى از آنان كه بر من ستم روا داشته اند،
در تشييع جنازه ام حضور داشته باشند.
زهرا عليهاالسلام خواستار ادامه جهاد پس از مرگ خود بود و وصيت آن حضرت، آخرين
اعلام موضع استوار و مداوم وى از زمان رحلت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و تا
بيمارى خود او بود. و مى خواهد تا وقتى كه خدا بخواهد اين مبارزه باقى بماند. دختر
مصطفى مخفيانه و شب هنگام به خاك سپرده مى شود و جز اهل بيت و مخلصان آنان، كسى
ديگر در نماز بر او مشاركت نمى نمايد!!
در آخرين لحظات زندگيش، جامه هايى تازه طلب كرد و سپس سلمى، همسر ابورافع را
فراخواند و به او گفت: برايم آبى تهيه كن و از او خواست تا بر او آب بريزد و او غسل
مى كرد، سپس لباس هاى جديدش را پوشيد و دستور داد تا بسترش را تا وسط اطاق، پيش
بياورند و خود، رو به قبله در آن آرميد و گفت: من، از دنيا خواهم رفت، كسى جامه از
روى من برندارد.
اسماء بنت عميس مى گويد: هنگامى كه فاطمه داخل خانه شد، اندكى منتظرش ماندم و
سپس او را صدا زدم ولى پاسخى به من نداد، پس او را صدا زدم: اى دختر محمد مصطفى، اى
دختر گرامى ترين كسى كه زنان او را حمل نمودند، اى دختر بهترين كسى كه بر زمين پاى
نهاد، اى دختر كسى كه به اندازه دو كمان يا نزديك تر از آن نسبت به خداى خود بود.
ولى او پاسخ نداد. در اين هنگام وارد خانه شدم و جامه از روى او برداشتم، ديدم كه
او دنيا را بدرود گفته، شهيد و شكيبا، ستمديده و تسليم امر خدا گشته است آن زمان
مابين مغرب و عشاء بود. خود را بر او افكنده او را بوسيدم و گفتم: اى فاطمه، هر وقت
بر پدرت صلى اللَّه عليه و آله وارد شدى، سلام مرا به او برسان در اين هنگام بود كه
ناگهان، حسن و حسين وارد خانه شدند و دانستند كه مادرشان درگذشته است. حسن بر او
افتاد. او را مى بوسيد و مى گفت: اى مادر با من سخن بگوى پيش از آنكه جانم از
تن بيرون رود و حسين. پاى او را مى بوسيد و مى گفت مادر، من پسرت حسين هستم، با من
سخن بگوى پيش از آنكه قلبم بشكند و بميرم. سپس به سوى مسجد خارج شدند و پدرشان را
از شهادت مادرشان با خبر ساختند. اميرالمومنين به منزل آمد در حالى كه مى گفت: اى
دختر محمد، با چه كسى تسلى جسته، دل آرام كنم. سپس فرمود: «خداوندا او را پريشان
ساختند، او را دل آرام و مانوس ساز. از او دور شدند، به او لطفى فرما بر او ستم
راندند، به خاطر او حكم كن، اى حاكمترين حاكمان».