فصل ششم: در اثبات اين كه حضرت على (عليه السلام) وصى پيامبر است
فصل ششم: در اثبات اين كه جناب مستطاب اميرالمؤمنين و امام المسلمين على بن ابى
طالب - صلوات الله و سلامه عليه و على اولاده الطاهرين - وصى و خليفه بلافصل ختم
المرسلين (صلى الله عليه و آله و سلم) است. بدان اى طالب سعادت دارين! كه به ادله
قاطعه و براهين ساطعه معلوم شد كه در خليفه پيغمبر، عصمت و افضيلت و منصوص بودن از
جانب خداوند و رسول شرط است. اين هر سه شرط در على بن ابى طالب (عليه السلام) موجود
است و در غير او موجود نيست.
مع ذلك از آن حضرت معجزات و كرامات و خوارق عادات صادر شده است كه از غير نبى و
امام نمىتواند صارد شد.
و با وجود اينها، از غير آن حضرت كه عبارت از خلفاى ثلاثه باشند امورى چند سر زده
است كه مخالف رتبه امامت و خلافت است.
لهذا ما در اين فصل به پنج طريق اثبات مىكنيم كه امامت منحصر به آن حضرت است. هر
چند يك طريق هم كافى است، ليكن هر پنج طريق را ذكر مىكنيم تا بر طالبان هدايت
معلوم شود كه اين امر، قابل تشكيك نيست و انگار منكرين را غير از تعصب و عناد و
تقليد اسلاف، اصلا دليلى نيست.
1 - طريق عصمت: احدى از عقلاء و ارباب فهم، در عصمت على بن ابى طالب - صلوات الله
عليه و آله - شبهه ندارند، به چند وجه:
وجه اول اين كه: دانستى كه در امام عصمت شرط است. و بعد از پيغمبر (صلى الله عليه و
آله و سلم) امر امامت داير است ميان على و عباس و ابوبكر، و احدى از خاصه و عامه
ادعاى عصمت از براى عباس و ابوبكر نكرده است و همه فرق متفقاند بر عدم عصمت عباس و
ابوبكر. پس عصمت، منحصر در آن حضرت خواهد بود.
وجه دوم اين كه: اعادى و دشمنان آن حضرت در غايت كثرث، و عداوت ايشان نسبت به آن
عالى شان در نهايت شدت بود و دايم در صدد معايب آن حضرت و هميشه در جستجوى مثالب او
بودند، و در اظهار عيوب او كمال جد جهد و اهتمام را داشتند، مع ذلك هيچ صفت ناخوشى
از آن حضرت نقل نكردهاند؛ بلكه دوستان و دشمنان او همه متفقاند كه هرگز از آن
حضرت خطايى در علم و عمل سر نزد، و شكى نيست كه اين معنا نمىتواند شد مگر اين كه
ملكه عصمت حاصل شود.
وجه سوم از ادله عصمت، آيه تطهير است كه به اتفاق عامه خاصه در شان عالى شان آل عبا
- صلوات الله عليهم اجمعين - نازل شده است و آيه مباركه اين است:
انما يزيد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهير
(102)
الف و لامى كه در رجس است يا از براى جنس است يا استغراق، و در هر دو صورت افاده
عموم مىكند. پس شامل رجس ظاهرى و باطنى، هر دو خواهد بود. و رجس عبارت است از
قذارت و چركى.
پس به مقتضاى آيه مباركه، ايشان از هر قذارت ظاهرى
(103) و
باطنى پاك خواهند بود، و قذارت باطنى نيست مگر معصيت
(104) .
و علماى فريقين به طرق متعدده ذكر كردهاند كه نزول اين آيه اختصاص به پنج تن آل
عبا (عليهم السلام) دارد و احتياج به ذكر طرق شيعه نيست، ليكن دو سه طريق از كتب
اهل سنت ذكر مىكنيم از براى اتمام حجت:
از آن جمله بخارى و مسلم
(105) كه
از اعاظم علماى اهل سنت بودهاند هر يك در صحيح خود از عايشه نقل كردهاند كه عايشه
مىگفت:
روزى در وقت صبح پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بيرون آمد و عبايى كه از موى
سياه بود بر دوش مبارك آن حضرت بود. ناگاه حضرت امام حسن و امام حسين داخل شدند پس
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ايشان را داخل عبا كرد
(106) .
بعد از آن حضرت فاطمه - سلام الله عليها - آمد او را هم داخل عبا كرد. پس حضرت امير
داخل شد او را هم داخل در عبا كرد و بعد از آن آيه مباركه تطهير را بر ايشان خواند.
و از آن جمله ثعلبى
(107) كه
از روساى مفرسين اهل سنت است از ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه حضرت پيغمبر (صلى
الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
اين آيه در شان پنج نفر نازل شده است: در شان من و على و فاطمه و حسن و حسين
(108) -
صلوات الله عليهم اجمعين -.
و از آن جمله احمد حنبل
(109) از
ام سلمه روايت كرده است كهام سلمه گفت:
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روزى در خانه من بود كه حضرت فاطمه - صلوات
الله عليها - آمد و كاسهاى
(110) را
آورد كه در آن حريره
(111) بود.
پس حضرت رسول به فاطمه فرمودند كه بخوان شوهر و دو پسر خود را. پس حضرت
اميرالمؤمنين با حسنين - صلوات الله عليهم - آمدند و نشستند و از آن حريره خوردند.
آيه تطهير نازل شد. بعد از آن حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ايشان را
داخل در عباى خود كرد و دستهاى مبارك خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت:
خداوندا! ايشان اهل بيت و خاصان مناند. پس زايل كن از ايشان هر رجسى را و پاك
گردان ايشان را پاك گردانيدنى.
ام سلمه گويد:
من سر خود را داخل حجره كردم و عرض كردم: يا رسول الله! من هم با شما خواهم بود
(يعنى داخل در اهل بيت خواهم بود)؟ حضرت، دو مرتبه فرمودند: امر تو به خير است.
2 - اما طريق افضليت على بن ابى طالب (عليه السلام) از آن ظاهرتر و واضحتر است كه
محتاج به دليل و بيان باشد و اشرفيت اسدالله الغالب از آن باهر و لايحتر است كه
افتقار به بينه و برهان داشته باشد.
دشمنان او از اه بغض و كينه سعى تمام در اخفاى فضايل او داشتند و دوستان او از روى
خوف و تقيه جد و اهتمام در عدم اظهار محاسن او نمودند و با وجود اين، مناقب و ماثر
او جميع خافقين را فرو گرفته و محامد و مفاخر او كل ثقلين را احاطه كرده است. كتب و
اساطير مخالف و موافق به تعداد كمالات و كرامات او ناطق، و زبر و طوامير مبطل و محق
به احصاى معجزات و خوارق عادات او متفق.
كدام كتابى است كه مزين به لئالى و مدايح و فضايل او نيست؟ و كدام دفترى است كه
موشح به جواهر مكارم و فواضل او نه؟ تصنيفى را نديدهام كه محتوى بر ذكر صفات حميده
او نباشد و تاليفى را بر نخوردهايم كه منطوى بر نقل خصال پسنديده او نبود.
ابن ابى الحديد
(112) كه
از اكابر اهل سنت است گفته است:
فضايل آن جناب به حدى است كه معترض ذكر و بيان آن گرديدن سماجت است
(113) .
چه گويم در شان كسى كه دشمنانش به فضايل او اعتراف و اقرار نمودهاند و خصمان او
انكار فواضل او را نمىتوانند نمود. بنى اميه با وجود اين كه مشرق و مغرب عالم را
مالك شدند و غايت سعى در اطفاى نور او كردند و احاديث بسيار در اظهار عيب و بدى او
وضع كردند و در منابر لعن بر آن حضرت كردند و از شيعيان و محبان او بعضى را به قتل
و غارت رسانيدند و برخى را حبس نمودند و مردم را از روايت فضايل او منع شديد كردند،
حتى حرام كردند بر مردم كه نام آن بزرگوار را بر زبان جارى كنند. و هر چند ايشان در
اين امر بيشتر سعى كردند نام او بيشتر بلند شد و فضايل او بيشتر بلند شد و فضايل او
بيشتر منتشر گرديد و قدر او رفيعتر شد مانند مشك كه هر چند آن را مخفى كنند بويش
مخفى نمىشود، و مثل آفتاب كه به كف دست پنهان نمىشود، و مثل روز روشن كه اگر يك
چشم كور باشد و آن را نبيند چندين هزار چشم ديگر آن را مشاهده مىكنند.
باز ابن ابى الحديد در جواب شخصى از اهل سنت كه طعن بر آن حضرت زده است كه
آن
بزرگوار بسيار تعريف خود را كرده است
گفته
است كه:
اتفاق همه فصحاست كه آن حضرت افصح جميع فصحاء و بلغاى عالم بوده است. هرگاه جميع
فصحاى عالم جمع شوند قدرت ندارند كه عشرى از اعشار فضايل او را بيان كنند.
اهل سنت هم اكثر در افضليت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) حرفى ندارند و
مىگويند: آن حضرت در كمالات نفسانيه و جسمانيه و ساير امور افضل بود از جميع
صحابه، ليكن بعضى مىگويند: خلفاى ثلاث، افضل از علىاند به معنى ديگر. و آن معنى
اين است كه ثواب ايشان بيشتر از ثواب على (عليه السلام) است نمىدانيم اين معنى كه
از كجا به ايشان رسيده است و دليل ايشان بر اين مطلب چيست، با وجود آن كه زيادتى
ثواب به قدر زيادتى علم و عمل مىباشد. بالجمله: بعد از تتبع معلوم مىشود كه
افضيلت آن حضرت در نزد شيعه و سنى، بلكه غير فرق اسلام، از يهود و نصارى هم ثابت
است.
ما اول احاديثى چند كه شيعه و سنى هر دو در افضيلت آن حضرت نقل كردهاند ذكر
مىكنيم، و بعد از آن تعداد هر يك از فضايل را به تفصيل ذكر مىكنيم و به اثبات
مىرسانيم كه آن حضرت در هر يك افضل، و مرشد جميع ارباب آن فضايل بوده و چون بناى
اين رساله بر اختصار است، ما به چند حديث اكتفا مىكنيم، و كسى را ياراى آن نيست كه
تواند احصاى همه فضايل و كمالات آن حضرت را بكند؛ زيرا كه علماى فريقيين در فضايل
او مصنفات پرداختهاند و مولفات ساختهاند و مع ذلك عشرى از اعشار و اندكى از بسيار
آن را نقل نكردهاند. همين اهل سنت با وجود تعصب هيچ چيز را در كتابهاى خودشان
بيشتر از فضايل آن حضرت نقل نكردهاند.
حديث اول - خوارزمى كه از بزرگان اهل سنت است روايت كرده است
(114) كه
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند كه:
خداى تعالى به برادر من على آن قدر فضايل عطا كرده است كه نمىتوان احصا نمود. هر
كه ذكر كند فضيلتى از او را و اقرار به آن داشته باشد خداوند گناهان او را
مىآمرزد. و كسى كه فضيلتى از او را بنويسد تا اثر آن نوشته باقى باشد ملائكه از
براى او استغفار مىكنند. و كسى كه فضيلتى از او را بشنود گناهانى را كه از شنيدن،
مرتكب شده است خدا مىآمرزد، و كسى كه نظر كند به فضيلتى از فضايل او خداى تعالى
مىآمرزد گناهانى را كه به سبب نظر كردن مرتكب آن شده است
(115).
و بعد از آن فرمودند:
نظر كردن بر روى على (عليه السلام) عبادت است. و قبول نمىكند، خداى تعالى ايمان
كسى را مگر به دوستى على (عليه السلام) و بيزارى جستن از دشمنان او.
حديث دويم - باز خوارزمى روايت كرده است
(116) كه
حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
اگر همه درختان قلم شوند و همه درياها مركب و همه جنيان حساب كننده و همه افراد
انسان نويسنده شوند، قدرت بر احصاى فضايل على (عليه السلام) را ندارند.
حديث سيم - ابن مغازى شافعى
(117) كه
از اعاظم و اكابر سنيان است در كتاب مناقب خود از ابو ايوب انصارى روايت كرده است
كه:
وقتى كه جناب پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بيمار بود، حضرت فاطمه (عليهما
السلام) به عيادت او رفت و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بسيار ضعف و
نقاهت داشتند. پس حضرت فاطمه (عليهما السلام) كه پدر خود را به آن حالت مشاهده نمود
شروع گريه كرد. حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود كه اى فاطمه!
به درستى خداى تعالى ابتدا نظر كرد بر روى زمين و پدر تو را از اهل زمين برگزيد و
او را پيغمبر كرد. و در مرتبه دو نظر كرد بر اهل زمين برگزيد و او و شوهر تو را
برگزيد، پس وحى كرد به من كه تو را به او تزويج كنم و او را وصى خود كنم. اى فاطمه!
آيا مىدانى به سبب كرامت تو در نزد خدا! تو را به كسى تزويج نمود كه بزرگترين
مردم است از جهت علم و حلم و ايمان؟
حديث چهارم - احمد حنبل در مسند خود در كتاب فضائل صحابه؛ و ابونعيم حافظ
(118) در
كتاب حليه الاولياء نقل كردهاند:
جناب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، على (عليه السلام) را مخاطب به يعسوب
المؤمنين مىنمود (و يعسوب، امير و رئيس زنبور است) و مراد اين است كه آن حضرت امير
و پيشواى مومنان است
(119).
حديث پنجم - آن است كه خاصه و عامه نقل كردهاند
(120) كه
جناب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روزى به حضرت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) فرمود:
اگر خوف آن را نمىداشتم كه امت من در حق تو بگويند آن چه نصارى در حق عيسى (عليه
السلام) گفتند، هر آيينه مىگفتم در شان تو چيزى را كه بعد از آن به هر گروهى كه
گذر كنى خاك قدم تو را بردارند و بقيه آب دست شستن تو را بگيرند به جهت تبرك؛ وليكن
همين بس است تو را كه تو از منى و من از توام، و تو وارث منى و من وارث توام، و تو
از من به منزله هارونى نسبت به موسى.
حديث ششم - در كتاب جامع الاصول
(121) از
صحيح ترمذى كه از كتاب هادى معتبر اهل سنت است از انس روايت كرده است:
در وقتى كه جناب پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در ميان اصحاب برادرى قرار
داد، حضرت على (عليه السلام) به خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و
عرض كرد: يا رسول الله! در ميان اصحاب برادرى قرار دادى و مرا با كسى بردار نكردى.
حضرت فرمودند: يا على! تو برادر منى در دنيا و آخرت، و ايشان كفو تو نيستند.
و شكى نيست كه اين حديث صريح است در افضليت آن حضرت از جميع صحابه.
احاديث داله بر افضليت آن جناب در كتب فريقين بى حد و احصاست
(122) و
چون اين رساله در غايت اختصار است به همين قدر اكتفا شد.
اما تفصيل اين كه آن حضرت در هر يك از آن چه نام فضيلت بر آن صادق آيد، اشرف از
جميع امت بود و در همه فضايل مرشد جميع طوايف بود، بيانش آن است كه: مراد از فضل،
هر صفتى است كه صاحب آن صفت در نزد مردم مستوجب مدح، و در نزد خدا مستوجب ثواب
باشد. اين صفات يا صفات داخله است كه متعلق به ذات آن شخص است يا صفات خارجه است كه
داخل ذات نيست بلكه به اعتبار امور خارجه است.
و صفات داخله بر دو قسم است:
قسم اول صفات نفسانيهاند كه متعلق به نفساند. و چون نفس، صاحب دو قوه است: يكى
قوه فكرى و نظرى كه ادراك اشيا را به آن قوه مىكند، و يكى قوه عملى كه به آن نسبت
احلاق حسنه و ترك اخلاق ذميمه را مىكند؛ لهذا صفات نفسانيه بر دو قسم است:
صفاتى كه متعلق به قوه نظرى است چون علم و ادراك؛ و صفاتى كه متعلقاند به قوه علمى
چون شجاعت و سخاوت و توكل و اعتماد و صبر و رضا و غيرها.
قسم دوم از صفات داخله صفات جسمانيه است كه متعلق به جسم است چون عبادت و قوت و
ساير امور.
و صفات خارجه كه دخل به نفس و جسم ندارند نيز بر دو قسماند: يا به اعتبار نسب است،
يا به اعتبار سبب است.
اين حصر اقسام صفاتى كه در انسان مىباشد و موجب فضيلت مىباشد. در جميع اين صفات،
آن زبده موجودات بعد از فخر كاينات، اشرف و افصل بود از جميع بريات.
(صفات داخله)
تفصيل اين مقاله و تبيين اين اجمال آن كه:
(صفات نفسانيه: قواى نظرى نفس)
اما آن صفتى كه متعلق است به قوه نظريه نفس (اعنى صفت علم)؛ احدى از ارباب فهم و
بصيرت شبهه ندارد كه علوم جميع علما ارشحهاى از رشحات بحار فضل اوست و دانش همه
فضلا قطرهاى از قطرات بحار دانش اوست و همه علوم منسوب به آن حضرت است، و ارباب هر
علمى به سبب انتساب ايشان به آن حضرت مفاخرت مىكنند.
همچنان كه امام فخر رازى كه از جمله متعصبان اهل سنت است به اين معنا اعراف كرده
است
(123).
امام علم تفسير، شكى نيست كه رئيس مفسرين ابن عباس
(124) است
و او شاگرد آن حضرت بود و جميع اهل سنت به اين معنا معترف اند.
از ابن عباس پرسيدند كه نسبت علم تو با علم پسر عمت چگونه است؟
گفت:
مثل نسبت قطره است به دريا.
و گفت:
آن حضرت يك شب از اول شب تا آخر شب تفسير باى بسم الله را براى من كرد و تمام نشد .
اما علم قرائت، انتسابش به آن حضرت ظاهر و روشن است؛ زيرا كه اعظم قراء، عاصم است و
ابو عمرو، و ايشان شاگرد آن حضرت بودند.
اما علم صرف و نحو، انتسابش به آن حضرت اظهر از آن است كه محتاج به بيان باشد، زيرا
كه حضرت قواعد آن را به ابوالاسود دئلى تعليم نمود و او را امر كرد كه اين علم را
تدوين كند.
اما علم فقه و احاديث و مسائل و شرايع و احكام، معلوم است كه بناى فقه مسلمين بر
پنج مذهب است:
اول مذهب جعفرى (عليه السلام)
(125) است،
و انتساب اين مذهب به آن حضرت (عليه السلام) ظاهر است.
دوم مذهب حنفى
(126) ،
و وضع اين مذهب ابوحنيفه است و او شاگرد حضرت صادق (عليه السلام) بوده است و انتساب
علوم حضرت صادق (عليه السلام) به حضرت امير (عليه السلام) ظاهر است.
سوم مذهب مالكى، و واضع اين مذهب مالك است
(127) و
او شاگرد ربيع الرى
(128) و
ربيعه الرى شاگرد عكرمه
(129) بود
و عكرمه شاگرد ابن عباس بود و ابن عباس شاگرد آن حضرت بود.
چهارم مذهب شافعى
(130) است،
و شافعى كه واضع اين مذهب است شاگرد مالك بود و انتساب مالك به آن حضرت معلوم شد.
پنجم مذهب حنبلى است، و احمد حنبل
(131) كه
واضع اين مذهب است شاگرد شافعى بود و انتساب به آن حضرت معلوم شد.
پس معلوم شد كه همه فقها، و محدثين منسوب به آن حضرتاند. و آن چه دلالت مىكند كه
آن حضرت در علم شرايع و احكام، افضل از جميع انام بود حديثى است كه خاصه و عامه
روايت كردهاند كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
على اقضاكم
(132)
على، در حكم كردن بهتر از همه شماست.
شكى نيست كه هر كسى كه در احكام شرع بالاتر از همه كس باشد، بايد در علم به قواعد و
اصول شرعيه هم بالاتر از همه كس باشد
(133).
و مويد اين معنا حديثى است كه به طريق شيعه و سنى رسيده است كه حضرت امير (عليه
السلام) فرمودند:
اگر من متمكن شوم هر آينه حكم خواهد كرد ميانه اهل تورات به تورات ايشان، و ميانه
اهل انجيل به انجيل ايشان، و ميانه اهل زبور به زبور ايشان. به خدا قسم! كه نازل
شده است آيهاى در بيابان يا در صحرا يا در هموارى يا در كوهسار يا در زمين يا در
آسمان يا در شب يا در روز، مگر اين كه من دانم در شان كه نازل شده است و از براى چه
امرى نازل شده است
(134).
اما علم كلام، ظاهر آن است كه جميع آن چه متكلمين در كتب خود ذكر كردهاند ماخوذ از
كلمات آن حضرت و اولاد طاهرين اوست و كسى كه اندك تتبعى داشته باشد اين معنا بر او
ظاهر است.
مع ذلك، معتزله هم منسوباند به مشايخ ايشان كه حسن بصرى و واصل بن عطا باشند و حسن
بصرى شاگرد آن حضرت بود و واصل بن عطا هم شاگرد ابوعلى جبائى بود و او شاگرد
ابوهاشم بود و او شاگرد عبدالله بن محمد بن الحنيفه بود و از شاگرد پدرش بود و او
شاگرد پدر خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود.
اما متكلمين اشاعره، استاد ايشان شيخ ابوالحسن اشعرى بود و او شاگرد ابوعلى جبائى
بود و انتساب او به آن حضرت معلوم شد.
اما متكلمين خوارج، منسوباند به مشايخ خود و مشايخ ايشان همه شاگرد آن حضرت بودند
و اگر چه مردود آن حضرت شدند.
اما انتساب متكلمين شيعه اماميه وزيديه و ساير فرق شيعه به آن حضرت ظاهر است.
اما تصوف و سلوك، شبههاى نيست كه جميع صوفيه و ارباب عرفان به اين نسبت مفاخرت
مىكنند، بلكه اعظم مفاخرات ايشان اين است و خرقه خود را به آن جناب مىرسانند.
همچنان كه از كلمات روساى ايشان، شبلى و با يزيد بسطامى و معروف كرخى و جنيد بغدادى
و غير هم ظاهر است. جمعى از اعاظم ايشان خدام آستانه اولاد طاهرين آن حضرت بودند.
همچنان كه با يزيد بسطامى سقاى حضرت صادق (عليه السلام) بوده است، و معروف كرخى
دربان حضرت امام رضا (عليه السلام) بوده است، و شارح مواقف مىنويسد:
دربانى معروف به صحت پيوسته است، و اما سقايى با يزيد يقينا معلوم نيست.
اما علم حكمت و معرفت و حقايق اشياء شكى نيست كه رتبه آن حضرت در ادراك حكمت برتر و
والاتر از آن است كه احدى از حكماى اوايل و اواخر بتوانند غاشيه او را بر دوش كشند،
زيرا كه حكمت عبارت است از علم و حقايق اشيا به قدر طاقت بشريه، و اعظم فنون حكمت،
علم الهى است كه مشتمل است بر معرفت مبدأ و معاد و اسرار قضا و قدر و نبوت و غيرها.
و آن چه از امور مذكوره و ساير معارف در كلمات و خطب آن والاجاه رسيده است عشرى از
اعشار آن در كلام احدى از حكماى اولى البراعه و اندكى از بسيار آن در كتب هيچ يك از
عرفاء و اساطين حكمت در فلسفه نيست.
ايضا غايب قوت بشريت و نهايت طاقت انسانيت در تكميل قوه نظريه
(135) كه
عبارت است از حكمت، آن است كه به مرتبهاى رسد كه عقل بالفعل از براى او حاصل شود،
و عقل بالفعل آن است كه صاحب آن به همه حقايق اشيا، بالفعل علم داشته باشد، به نحوى
كه گويا آنها را مشاهده مىكند
(136) و
هيچ يك از آنها از ذهن او زايل نشوند. و اين معنا از براى آن حضرت ثابت بود به دو
جهت:
اول اين كه: جناب پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و شأن او فرمودند:
تو مىشنوى آن چه را كه من مىشنوم و مىبينى آن چه را كه من مىبينم مگر اين كه تو
نبى نيستى
(137).
و شكى نيست كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به همه اشيا به نحو مشاهده علم
داشت
(138) ،
پس آن حضرت هم به اين نحو علم خواهد داشت.
دوم اين كه: حضرت خود فرمودند:
لو كشف الغطاء، ما ازددت يقين
(139).
اگر پرده برداشته شود، يقين من هيچ زياده نمىشود .
يعنى اشيا را به نحوى كه هستند مشاهده مىكنم و علم به آنها دارم، و احدى از
اوصياى مقربين و هيچ يك از اولياى موحدين به نزديك اين مرتبه نرسيده و از اين معنا
دم نزدهاند.
اما علم حروب و اسلحه، همه دانايان كيفيت حرب خود را منسوب به او مىدارند و قايل
اند كه آن حضرت از همه اعلم بود. و اين معنا ظاهر است بر هر كه تتبع از حروب داشته
باشند.
اما علم سياست مدنى و حكومت و تدبير و راى، شكى نيست كه راى و تدبير او از جميع
صحيحتر بود و دشمنان كه مىگفتند: على (عليه السلام) در حكومت و سياست وقوف تامى
ندارد
(140) ،
به اعتبار اين بود كه آن حضرت خلاف شرع نمىنمود، و در نزد دشمنان، حكومت و راى و
تدبير صائب آن بود كه خلاف شرع هم به عمل بيايد چنان كه آن حضرت در نهج البلاغه اين
معنا را مىفرمايند
(141).
پس ثابت شد - بحمد الله تعالى - كه سلسله همه كمالات و رشته جميع معقولات و منقولات
به او منتهى مىشود، هم چنان كه ابن ابى الحديد گفته است:
هر كه بهرهاى از فضيلتى داشته از او داشته، و هر كه حكومتى يافته از او يافته، و
هر كه لولهاى معرفتى را برافراشته از بيان او برافراشته، و هر كه مبدأ و معاد را
شناخته از كلام او شناخته، و هر كه چراغى از عرفان روشن نموده از مشعل معارف او
روشن نموده، منبع همه فضايل و همه كمالات او بوده و گوى سبقت از ميادين فنون معارف،
او ربوده است
(142) .
و آن چه بر اين معنا دلالت مىكند، حديثى است كه ابوالمويد خوارزمى كه از اكابر اهل
سنت است در كتاب مناقب از سلمان فارسى (رضى عنه الله)
(143) روايت
كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
داناترين شما بعد از من على بن ابى طالب (عليه السلام) است.
و باز او در همان كتاب و حافظ ابو نعيم در كتاب حليه از پيغمبر (صلى الله عليه و
آله و سلم) روايت كردهاند كه آن حضرت فرمودند كه:
صحيح حكمت ده جزء است، نه جزء آن را على (عليه السلام) دارد و يك جزء ديگر در ميان
مردم قسمت شده است
(144).
اين است رتبه مقتداى فرقه محقه در فضيلت، و اين است مرتبه پيشواى طايفه ناجيه در
معرفت؛ اما مرتبه خلفاى ضال عليهم اشد اللعن و الوبال
(145) در
علم و دانش آن بوده است كه اولى ايشان گفت:
اقيلونى اقيلونى، فلست بخيركم و على فيكم.
واگذاريد مرا! واگذاريد مرا! كه من بهترين شما نيستم در حالى كه على (عليه السلام)
در ميان شماست!.
دومى ايشان در وقايع بسيار و قضاياى بى شمار، در احكام شريعت خطا كرد و حضرت
اميرالمومنين (عليه السلام) او را ارشاد نمود و او مىگفت:
لولا على لهلك عمر.
اگر على نبود، هر آينه هلاك مىشد عمر.
و اهل سنت در كتب خود به طرق متعدده اين دو نقل را ذكر كردهاند
(146).