انيس الموحدين
آموزش اصول دين

محمد مهدى نراقى

- پى‏نوشت‏ها -


(1) - ديوان صباحى بيدگلى، ص 136؛ صباحى در حرم امام زاده هاشم، و فاطمه بنت الحسن العسكرى (عليه السلام)، در بيدگل كاشان مدفوت است.
(2) - خداى او را بر عيب‏هاى نفسش آگاه فرمايد و هر روزش را روز گذشته بهتر قرار دهد (مصحح).
(3) - چون در اصول دين براى انسان بايد علم و قطع حاصل شود و ظن كفايت نمى‏كند: ان الظن لايغنى من الحق شيئا. (براستى كه ظنم و گمان به هيج وجه انسان را از حق بى نياز نمى‏كند. سوره يونس (10)، آيه 36؛ و سوره نجم (53)، آيه 28.)
و عملى كه از تقليد حاصل مى‏شود غالبا علم عادى است، و آن ظمن اطمينانى است كه احتمال خلاف در آن مى‏رود و آنچه در آن احتمال خلاف برود در اصول دين باطل ايت؛ زيرا لازم در اصول دين، علم و قطع است كه احتمال خلاف در آن نرود.
بلى! هرگاه از تقليد، علم و قطع حاصل شد كه احتمال خلاف (در آن) نرفت و انسان از تقليد، به اصول دين يقين كرد، آن وقت كفايت مى‏كند؛ ولى حرف در سر حاصل شدن علم و يقين است از تقليد، چنان كه وجه آن دانسته شد.
(4) - اين دليل كه بر امثر مردم كافى و حتى اگر كسى سواد و معلوماتى هم نداشته باشد آن را مى‏فهمد، عبارت از شعور به سببيت است؛ زيرا بديهى است كه انسان به بنايى كه نگاه مى‏كن و در نفس و وجدان خود، از خودش سوال مى‏كند كه آيا اين بنا به خودى خود، بدون بنا كننده‏اى، بنا شده است؟ در جواب خواهد گفت: نه، اين بنا به خودى خود هرگز بنا نشده است، بلكه آن را بنايى بنا كرده است. شعور و فهم فطرى ذاتى او را وادار مى‏كند كه بگويد: اين بنا بدون ايجاد كننده پيدا نشده است و همچنين اگر به ساير موجودات از بزرگ و كوچك، از آسمان و زمين نگاه كند همين حك را خواهد كرد. اين همان شعور به سببيت است كه انسان با فطرت خود مى‏فهمد كه هر موجودى را خالقى است كه آن را به وجود آورده است، پس اين عالم را خالقى خلق كرده است. و لذا در آيات شريفه قرآنى به اين دليل مكرر اشاره شد؛ از جمله مى‏فرمايد: ولئن سالتهم من خلق السموات و الارض؟ ليقولن الله.
(و قطعنا اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ بى گمان مى‏گويند:
خدا.)
سوره لقمان (31)، آيه 25.
(5) - خدا يكى است و هيچ شريكى براى او وجود ندارد. (مصحح)
(6) - اصول كافى، ط تهران، مطبعه حيدرى، طبع آخوندى، ج 1، ص 80.
(7) - از طبيعيين امام صادق (عليه السلام) بوده كه در آن عصر طغيان كرده بودند و ديصانى بلاخره اسلام آروده است.
(8) - اصول كافى، ج 1، ص 74 - 76.
(9) - عبدالكريم ابن ابى العوجاء، يكى از زنادقه معروف در زمان امام صادق (عليه السلام) بوده. رجوع شود به كتاب الكنى و الاقاب، قمى چاپ صيدا، ج 1، ص 192. عبدالله بن مقفع، اديب مشهور ايرانى، محبوسى است كه در ظاهر اظهار اسلام كرد ولى در مجوسيت خود از روى تعصب جاهلى باقى بود. او كتاب كليله و دمنه را به عربى ترجمه كرد. رجوع شود به كتاب الكنى و الالقاب، ج 1، ص 408.
اين دو نفر مانند ابن طالوث و ابن الاعمى از زنادقه مشهور در زمان امام صادق (عليه السلام) بودند و (عليه السلام) قدم برمى‏داشتند و امام (عليه السلام آن‏ها را مجاب فرموده است و سيد علم الهدى (قدس سره) در كتاب امالى اسامى جمعى از اين زنادقه را بيان فرموده است.
بعضى از آن زنادقه و دهرى‏ها مثل عبدالله ديصانى، چنان كه از روايت اصول كافى استفاده مى‏شود، آخر الامر هدايت يافته و به صانع و توحيد قايل شده‏اند.
(10) - اين قاعده عقلى كه موجودات در تصور عقلى در ذهن ما يا واجب الوجوداند يا ممتنع الوجود يا ممكن الوجود؛ قاعده‏اى مى‏باشد كه جاى هيچ گونه شيهه و اشكال نيست. بعضى از اروپاييان كه خواسته‏اند بر آن اشكال وارد نمايند، شبهاتى است كه علماى اسلام جواب آن‏ها را داده‏اند. رجوع شود به كتاب‏هاى علامه اكبر، حاج شيخ جواد بلاغى نجفى (قدس سره) مانند الرحله المدرسيه و غيره به طورى جواب داده كه به كلى آن شبهات از بين رفته و مثل آفتاب روشن شده است.
(11) - لفظ (را) در نسخه مصحح آقاى قاضى (رحمه الله عليه) نيز آمده است، ولى به نظر مى‏رسد كه زائد باشد (مصحح).
(12) - محمدبن محمدبن حسن طوسى جهرودى، اصلش از چه رود معروف به جهرودى، از مضافات قم، از محلى كه آن را وشاوه گوشند، بر وزن عباره مى‏باشد. در طوسى به سال 597 هجرى ديده به دنيا گشوده و افضل حكيمان و متكلمان و فيلسوف محقق گرديد و در علوم عقلى و نقلى سرآمد روزگار شود. شاگردش آيت الله علامه (قدس سره) گويد: اين شيخ افضل اهل عصر خود در علوم عقلى و نقلى بود و تاليفات نفيسه بسيار دارد. تجريد را در علم كلام و در عقايد اماميه نوشت كه از علماى شيعه و سنى آن را شرح كرده‏اند.
در سال 672 هجرى از دنيا رحلت نموده و در رواق امامين، امام كاظم و امام جواد (عليهما السلام) در كاظمين بغداد مدفون است.
(13) - بهمنيار مرزبان آذربايجانى، كنيه‏اش ابوالحسن معروف به ابن مرزبان است. نسخه در كيش كهنه و پوسيده محبوسى بود و به شرف اسلام مشرف شد. از مشاهير حكيمان و فيلسوفان و از اعيان شاگردان شيخ ابوعلى سيناست. تاليفاتى دارد و در سال 458 هجرى درگذشت. استعداد و فطائت و حسن قريحه‏اى زياد داشته و حكايتى در اين باره در ترجمه وى نقل شده كه توجه ابوعلى سينا را به وى جلب كرده. روجوع شود به ريحانه الادب، استادنا العلامه المدرس (رحمه الله عليه)، ط دوم تبريز، ج 8، ص 201.
(14) - حسين بن عبدالله بن سينا بلخى بخارايى مكنى به ابوعلى ملقب به شرف الملك معروف به شيخ الرئيس و ابن سينا، رئيس حكيمان و فيلسوفان اسلام، از مفاخر مسلمانان، آوازه كمالات و شهرت علمى او در دنيا طنين انداز است. در سال 427 يا 428 هجرى وفات كرد و تصانيف ارزنده‏اى از وى در دنيا به يادگار است و بعضى از آن‏ها به زبان‏هاى ديگر نيز ترجمه شده و بشر از آن‏ها استفاده بوده است.
(15) - ابوسعيد فضل الله بن ابى الخير، صوفى نيشابورى از اكابر و مشايخ عارفان و متصوفه قرن پنجم هجرى است، در سال 440 وفات يافته است.
(16) - در نسخه مصحح آقاى قاضى: به چه دليل.
(17) - در نسخه‏هاى متعدد چاپ شده از كتاب و حتى در نسخه‏اى كه در سال 1271 قمرى به خط نسخ خوب، طبع ايران و در تهران چاپ شده، عبارت به اين گونه است: اين فرقه را لاديه گويند. شكى نيست كه آن غلط و صحيح لاادربه است كه از فرق سوفسطاييه است. و سوفسطاييه منسوب‏اند به مردى كه نام او سوفسطابوده است. رجوع شود به كتاب تلبيس ابليس، اين جوزى و هانش آن، ص 39، چاپ مصر، به سال 1347 هجرى؛ و كتاب كشاف اصطلاحات الفنون، تهانوى، ج 1، ص 666. سوفيست يعنى دانشمند و كلمه سوفسطايى كه شايد صحيحش سوفطسى باشد از كلمه سوفيست تعريب شده، ولى بعدها اين كلمه را به كليه كسانى گفتند كه به هيچ اصل ثابت علمى پاى‏بند نباشد، و اين مسلك را سوفيسم نامند. روجوع شود به اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، ص 21، پاورقى؛ و الحورالعين، ص 139.
(18) - در اين اواخر، طبيعيين در دنيا در مقابل الهيين طغيان فراوان كرده‏اند. و جمعى از آن‏ها نظريه داروين انگليسى آويز كرده و هياهوى شديد بر پا كردند، در صورتى كه نظريه وى ربطى با مرام آن‏ها نداشت، ولى اخير بطلان نظريه داروين درباره انسان بر دانشمندان دنيا واضح شد و محقق شد كه انسان ميليون‏ها سال قبل از ميمون در دنيا وجود داشته است. بعضى از دانشمندان كشف كرده‏اند كه انسان يك ميليون سال قبل در دنيا بوده، در صورتى كه ميمون 700 هزار سال قبل بوده و اخير نيز دانشمندان ديگر كشف كرده‏اند كه بشر چهارده ميليون سال پيش به وجود آمده است. رجوع شود به مجله دانشمند، 60، شماره 10، سال 1349 شمسى. اگر اقوامى در اين عصر باشند كه انكار صانع كنند، البته انكارشان انكار سياسى است، گرچه خودشان بر اين امر تصريح و اعتراف نكنند ولى از مرام سياسى آن‏ها معلوم است، و هر چه طبيعيين گويند از مرحله ظن خارج نشده و برهانى و يقين آور نيست: ان هم الايظنون (آنان تنها گمان مى‏كنند. سوره بقره (2)، آيه 78؛ و سوره جاثيه (45)، آيه 24.).
(19) - حديث را سيد علم الهدى (قدس سره) از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) مرسلا نقل كرده است و بعد توجيهاتى بر آن ذكر فرموده است. رجوع شود به كتاب مصابيح الانوار، سيد شبر، ط نجف، ج 2، ص 29.
(20) - ميثم بن على بن ميثم بحرانى از اكابر علماى اماميه در قرن هفتم و ملقب به عالم ربانى بوده، فقيه و فيلسوف و صاحب شرح نهج البلاغه و شرح صد كلمه و ديگر تصانيف است. وى در سال 669 ه. ق رحلت كرده است.
(21) - محمد بن عمر مشهور به امام فخر رازى صاحب تفسير كبير بر قرآن مجيد و تصانيف ديگر است و از آن‏هاست كتاب الاربعين فى اصول الدين كه در چهل مساله كلامى بحث كرده و آخر آن‏ها مساله بحث امامت است و موضوع امامت را از زبان شيعيان بيان كرده و نكته‏ها و دقت‏هايى را با قدرت فلسفى و كلامى خود وصف كرده و در جواب از طرف اهل سنت بسيار كوتاه و سست آمده؛ معلوم مى‏شود در مقابل دلايل شيعه در اثبات امامت در واقع سرتسليم فرود آورده و لذا جواب‏هايى كه داده پوچ بوده و قانع كننده نيست؛ چنان كه بر متضلن صاحب نظر پوشيده نيست و با مطالعه آن كتاب، اين مدعا روشن است. كتاب در سال 1353 قمرى در حيدرآباد چاپ شده است. مايل هروى، كتابى در شرح امام رازى تاليف كرده و چاپ شده است. وفات امام رازى در سال 606 هجرى مى‏باشد.
(22) - نسخه مصحح آقاى قاضى (رحمه الله عليه): تعلم.
(23) - يعنى مقصود اين جمع، ارجاع و برگردانيدن صفات ثبوتيه الهيه است بر صفات سلبيه. و آن صحيح نيست به جهت توالى فاسده‏اى كه مصنف بيان فرموده است.
(24) - بحار الانوار، ج 77، ص 302، روايت 7. (مصحح).
(25) - يعنى فهميدنش مشكل و دقيق است و لذا محتاج به بيان واضحترى دارد تا توحيد صحيح حقيقى به دست آيد.
(26) - در نسخه مصحح آقاى قاضى (رحمه الله عليه): هميشه.
(27) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): مبرا.
(28) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): جناب احديت.
(29) - فياض على الاطلاق، فاعل و قادر مختار از روى مصلحت است. بعض اوقات مصلحت تقاضا مى‏كند كه عالم در آن وقت وجود داشته باشد، و وقتى قبل از آن و بعد از آن مصلحت تقاضا نمى‏كند؛ پس موثر تام ازلى است، وليكن واجب نيست وجود عالم هم در ازل باشد، به جهت تخصيل مصلحتى كه بيان كرديم. (و) اين كه بعضى گويد: معنى مسبوق به عدم باطل است، زيرا كه تعطيل بر خداى تعالى لازم مى‏آيد و خدا بايد قبل از خلق عالم بيكار بوده باشد، اين ادعا درست نيست؛ زيرا آن چه صفت كمال است و عدم آن نقص است، قدرت و علم اوست بر ايجاد؛ و اما ايجاد بالفعل از كمالات شخص نيست، چنان كه در محل خود تفصيلا بيان شده است. پس خداوند فياض است، يعنى بخل در او نيست. مثل اين كه شجاعت به معنى ملكه قوت قلب در (امثال) ما كمال است، اما بالفعل آدم كشتن صفت كمال نيست.
(30) - حكيمان و فيلسوفان يونان يونان قايل‏اند به قدم زمانى عالم و عدم انفكاك و فاصله زمانى ميان ذات واجب و عالم، و نزد آن‏ها هيچ زمانى نبوده كه عالمبجميع اجزائه در آن زمان معدوم بوده باشد، و قايل‏اند به حدوث ذاتى عالم، و لذا مولف (رحمه الله عليه) نقل فرموده كه آن‏ها مى‏گويند: محال بود كه ايجاد نكند. متكلمان قايل‏اند به حدوث ذاتى و زمانى عالم و گويند: قادر مختار آن است كه فعل از او در زمانى موجود نشده باشد و در زمانى ديگر، بعد از آن زمان، موجود شده است. در مقام اعتقاد بايد به آن چه ارباب شريعت رفته‏اند قايل شد، كه بهتر آشنا به مذاق شرع‏اند. محقق لاهيجى (رحمه الله عليه) در گوهر مراد فرموده: در احاديث ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - تصريحى به احد الوجهين نيست، بلكه مفهوم از آن، معنى‏اى است كه سبب احتياج به صانع باشد و بس؛ غايتش عالمان و متكلمان از قدما و متاخران متفق‏اند در حدود زمانى و نفى قدم زمان.
علامه مجلسى (رحمه الله عليه) در رساله اعتقادات فرموده: لابد است بايد معتقد شد كه عالم يعنى جميع ما سوى الله تعالى، حادث است به اين معنى كه زمان‏هاى وجود عالم ممتد مى‏شود و منتهى مى‏شود در جانب ازل و اول به حدى و غايتى، و در آنجا بريده مى‏شود، نه به طورى و معنى‏اند كه ملاحده (بيرون روندگان از دين) آن را تاويل مى‏كنند، يعنى به حدوث ذاتى، زيرا بر معنى‏اى كه ما ذكر كرديم همه مليين اجماع دارند و اخبار و احاديث به آن بسيار و متواتر است؛ و قايل شدن بر قديم بودن عالم يعنى به حسب زمان و اعتقاد به عقول قديمه و هيولاى قديمه، چنان كه بعض حكيمان مى‏گويند، كفر است.

(31) - سوره ملك (67)، آيه 14.
(32) - در نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): حد.
(33) - در نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): منزه است.
(34) - عدم اعتنا به شان آن‏ها براى آن است كه ماديان هر چيز را با عقل درك مى‏كنند و با آن مى‏فهمند و خود عقل را انكار مى‏كنند و تناقضاتشان بسيار است؛ و بر خلاف ضرورت عقل و وجدان كه فاقد شيى معطى آن نتواند بشود، ادعا دارند و هرگز فاقد الشى‏ء لايهبه ذاتى كه خودش چيزى را ندارد، چه طور مى‏توان آن را ببخشد. طبيعت بى علم و شعور نمى‏تواند به ديگرى علم و شعور بدهد. موجود مرده نمى‏تواند موجود مرده نمى‏تواند موجود زندگى را زنده كند و به آن حيات بخشد. چون اهل ماده و طبيعت، اين گونه حرف‏هاى غير عقلايى و بر خلاف عقل دارند، لذا مورد اعتناى عقلا قرار نمى‏گيرند. و هر كس به كتاب دكتر بخنر كه در ماده و قوه نوشته نگاه كند بر هذيان‏هاى زيادى بر مى‏خورد كه خنده آور است. معلوم مى‏شود اين شخص از روى موازين عقل خرف نزده است.
(35) - يعنى دويى، ولى چون نسخه، استعمال معمولى بود به حال خود گذاشته شد.
(36) - ملا جلال الدين محمد بن سعد الدين دوانى از اولاد محمد بن ابى بكر و از مشاهير حكيمان اسلام كه ميان علوم شرعى و فلسفى را جمع كرده است. در اوايل عمرش در مذهب اهل سنت بوده و بعدا مذهب شيعه اماميه را حق دانسته و اختيار فرموده است، و رساله‏اى در اين خصوص تاليف كرده و نام آن رانورالهدايه گذاشته و در اين اواخر چاپ شده است. تاليفات گرانبهاى دارد و از آن هاست شواكل الحور فى شرح هياكل النور، و از (تاليف) آن در سال 872 هجرت، در تبريز در عمارت مظفريه كه از آثار جهانشاه است، فارغ شده. و نيز از تاليفات اوست رساله لطيفه حقيقه الانسان و الروح الجوال فى العوالم كه دارى نكته‏هاى ارزنده‏اى مى‏باشد. اين رساله در مصر به سال 1366 قمرى چاپ شده است و محمد زاهد كوثرى بر آن مقدمه‏اى نوشته و دوان را بر وزن شداد ضبط كرده است كه نام جايى است در كازرون، نزديك شيراز، و در جاى ديگر بر وزن هوان ضبط كرده‏اند. كوثرى تاريخ وفات ملا جلال را در سال 908 هجرى صحيح دانسته و تاريخ‏هاى ديگر را از اغلاط شمرده است.
(37) - نسخه آقاى قاضى (ره): ناقده.
(38) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): ليكن به واسطه اينكه مصور، صورتى مختلف است. كه به نظر مى‏رسد نسخه برگزيده متن از نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه) بهتر است.
(39) - به نظر مى‏رسد لفظ ايشان زايد باشد.
(40) - سوره انبياء (21)، آيه 22.
(41) - يعنى از قبيل ممكنات است.
(42) - معناى حلول آن است كه شيئى موجود شود در محل و قائم با آن شود، و معنى اتحاد آن است دو شيئى يا بيشتر برگردند با هم شيئى واحد بشوند و هر دو محال است. اما اول مى‏گوييم: واجب آن است كه وجودش بنفسه باشد و در وجودش محتاج به غير نباشد، پس لابد بايد او غير متنهاهى باشد والا احتياج به مكان پيدا مى‏كند؛ و وقتى كه غير متناهى شد معقول نيست و غير حلول كند و قائم با آن شود، چون واجب محدود مى‏شود و متناهى مى‏گردد و تعقل نمى‏شود كه شيئى واحد، هم متناهى و هم غير متناهى باشد.
اما دوم: هر شيئى كه متحد با غير آن شيئى شد لابد با آن محدود مى‏شود و واجب الوجود محدود نيست، پس معقول نيست كه با غير متحد شود؛ خصوصا كه با آنچه متحد مى‏شود از اجسام صغيره ضعيفه باشد، مانند اجسام بشرى كه واجب با آن عظمت كه مبدا وجود موجودات از ارض و سماوات است و با آن كليه موجودات قائم است، تنزل كرده با اين همه ضعف و عجزى كه لازمه اجسام بشرى است و قوت و قدرت به چيزى ندارد، اتحاد پيدا نمايد.
پس نصارى كه قايل‏اند واجب الوجود واحد است و عبارت از الله است و او سه تاست، الله: اب؛ عيسى؛ روح القدس. اين سه وجود را مى‏گويند يكى است و عنوان يكى بودن سه گانگى را محفوظ مى‏دارند. مى‏گويند: سه وجود يكى است، و يك وجود سه تاست. اين اعتقاد تناقض و بذاته غير معقول است و تصورش ممكن نيست؛ زيرا عقل جازم است كه سه غير از يك است و يك غير از سه است؛ سه برگردد يك غير از دو است، وقتى كه پستان مادر را مى‏مكد و شير را در آن كمتر مى‏بيند آن را رها كرده پستان ديگر مادر را مى‏گيرد، چون با فطرت تشخيص مى‏دهد كه دو غير از يك است. لذا در اين عصر ما، علم هر قدر رو به ترقى مى‏رود، عقيده نصارى رو به تنزل و انحطاط و اضمحلال مى‏گذارد، به خلاف عقايد اسلامى كه هر قدر علم ترقى مى‏كند اعتقادات اسلامى هم روبه ترقى مى‏رود، چون موافق علم و عقل و فطرت است.
(43) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): دور.
(44) - اصول كافى، كتاب الحجه، چاپ تهران، آخوندى، ص 168، ج 1.
(45) - زنديق معرب است، ولى اين كه اصل آن در فارسى كدام كلمه است، مورد اختلاف است. در تعليقات الفردوس الاعلى در چاپ دوم كه به امر شيخنا الاستاد الامام العلامه الاكبر كاشف الغطاء (قدس سره) در تبريز به چاپ آن در سال 1372 قمرى اقدام شد، در اين موضوع جملاتى نگارش داده‏ام، به صفحه 264 - 265 رجوع شود. شايد معرب زنديك باشد. و لفظ زنديق به پيروان مانى كه ادعاى پيغمبرى كرده اطلاق مى‏شود، و در اسلام به هر بى دين و ملحد اطلاق شده و غالبا در حق گروهى كه قايل به دو مبد نور و ظلمت بوده‏اند استعمال شده است، چون مشترك و دو خدايى اند، يا على التحقيق مثل نصارى و ثنيين هند و غيره قايل به تثليث اند.
(46) - وجوب تكليف و محقق است. شك نيست كه تمامى افراد مكلفان قابل تلقى وحى از مصدر ربويى الهى نيستند و تحمل اتيان و ابلاغ اوامر و نواهى ربانى را ندارند، پس لازم است از وجود شخصى كه ممتاز بوده و قابليت تلقى وحى و ابلاغ داشته و هر دو جهت را دار باشد، تا به جهتى تلقى وحى از خداوند كند و به جهتى ديگر تبليغ اوامر و نواهى به مكلفان نمايد.
(47) - فرو رفتن در مستى غفلت.
(48) - مقدمه خواب (خواب سبك).
(49) - اين كلام نظر به آراى سابقين است.
(50) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه) جناب احديت.
(51) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): جمعى از افراد انسان.
(52) - يعنى بافندگى و صحيح آن جولاهى است با دها و جولا بر وزن روباه بافنده را گويند؛ روجوع شود به معجم‏هاى لغت فارسى.
(53) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): تعب.
(54) - شيخ الرئيس اين كلام را كه مصنف از او نقل فرموده در كتاب شفا در فصل اثبات نبوت و كيفيت دعوت نبى مردم را بر خداوند تعالى و برگشت به طرف او بيان كرده است. آن جا كه مى‏فرمايد: فالحاجه الى هذا الانسان... اشد من الحاجه الى انبات الشعر على الاشفار...
(55) - مراد از اين كه متكلمان مى‏گويند لطف بر خداوند احديت - جلت عظمته - واجب است، وجوب عقلى است. يعنى عقل حاكم است كه اگر خدا فلان فعل را به عمل نياورد قبيح است و آن از خداوند صادر نمى‏شود، پس لطف از باب حكمت بر خدا لازم است تا قبح لازم نيايد و صدور قبح از خدا محال است. اول: خداوند تعالى خودش در قرآن مجيد و فرقان عظيم در چند مورد از آن خبر داده و فرموده: الله لطيف بعباده (سوره شورى (42)، آيه 19)، فرموده: هو الرحمن الرحيم (سوره بقره (2)، آيه 163) و فرمود: و ان ربك لذو فضل على الناس سوره نمل (27)، آيه 73) و فرمود: ولولا فضل الله عليكم و رحمته، ما زكى منكم من احد ابدا (سوره نور (24)، آيه 21)، فرموده: كتب ربكم على نفسه الرحمه (سوره انعام (6)، آيه 54)، و غير از اين‏ها از آيات شريفه؛ و تخلف در خبرهاى خداوندى محال است، پس لطف به مقتضاى اخبار بارى تعالى لازم است قطعا.
دوم: خلقت انسان بالضروره براى غرضى است، و آن رسانيدن اوست بر منافع دنيويه و اخرويه، و آن چه اشاعره گفته‏اند: افعال الله تعالى غير معلل به اغراض است، مدعاى آن‏ها را نص و صريح قرآنى دفع مى‏كند كه فرموده: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (سوره ذاريات (51)، آيه 56)، و فرموده: افحسبتم انما خلقناكم عبثا(سوره ممومنون (23)، آيه 115)، پس لابد مراد اشاعره غير از اين غراض باشد و تفصيل آن در كتاب‏هاى مفصل كلامى مذكور است.
پس به مقتضاى آيات كثيره از خلقت انسان و ايجاد بندگان عبارت از اطاعت و عبوديت - كه اساس سعادت و ترفيح درجات مانع از فروتن بر دركات است - مى‏باشد؛ پس هر چه موجب حصول اين غرض است و ترك آن مانع از حصول آن است لازم است مى‏آيد كه خداوند تعالى از باب حكمت به وجود آورد؛ زيرا ترك آن لازم گرفته كه نقض غرض نمايد. شكى نيست كه نقض غرض از باب لطف محال است، پس لطف از باب حكم لازم است. (البته به نحوى كه بايد از آن التجا و اضطرار نيايد، و لذا لازم نيست كه بندگان را اكراه بر اطاعت امام (عليه السلام) نمايد، و بايد در اين مورد امر خداوندى را به حضرت موسى و هارون (عليهما السلام) كه نزد فرعون بروند: قولا له قولا لينا (سوره طه (20)، آيه 44) و با او به نرمى حرف بزنند شايد او هدايت بيابد، در مد نظر قرار دارد كه شرح آن خارج از وضع اين مقام است و در رساله اثبات وجود امام (عليه السلام) در هر زمان توضيح داده‏ام.)
(56) - فرق ميان معجزه پيغمبر و امام آن است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در مقام تحدى و اثبات نبوت خود بايد معجزه نشان بدهد، و نبوت خود را با آن ثابت كرده و روشن كند كه او از جانب خداوند فريتاده شده است، و اما امام على (عليه السلام) با آن كه مثل پيغمبر داراى قدرت معجزه نشان دادن است ولى لازم نيست كه به مقام تحدى بيايد و در اثبات امامت خود معجزه نشان بدهد، چون امام از جانب خدا به وسيله پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بايد تعيين و منصوب شود؛ زيرا بايد معصوم باشد و عصمت را غير از خدا كسى عالم نيست و لذا امام در اثبات مقام امامت احتياج به معجزه ندارد. آرى، هرگاه از امام (عليه السلام) كسى معجزه بخواهد و مصلحت اقتضا كند بايد معجزه نشان داده و ظاهر كند، براى آن كه امام (عليه السلام) داراى كمالات و علوم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است و فرقى ندارند مگر در منصب نبوت. از آن چه گفته شد معلوم شد كه چرا حضرت صديقه طاهره زهرا - سلام الله عليها - فرموده: امام مانند كعبه است، مردم بايد بروند دور آن بگردند و آن را پيدا كرده و بشناسند.
چنان كه همين فرمايش را سيد علم الهدى (قدس سره) در رساله ناسخ و منسوخ از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز نقل كرده است.
پس اگر كسى امام را پيدا كرد و از وى خارق العاده خواست بايد نشان بدهد، و نمى‏تواند در مقام اثبات امامت خود در آن موقع از معجزه نشان دادن خوددارى كند.
از آن چه گفته شد نيز معلوم شد: خارق العاده‏اى كه امام على (عليه السلام) نشان مى‏دهد به آن نيز معجزه گفته مى‏شود. و اين كه بعضى از قاصره‏ها خيال مى‏كنند كه بايد به آن كرامت اطلاق كرد، بى وجه است. محقق ميرزاى قمى (رحمه الله عليه) در رساله اصول دين فرموده است: امام شناخته مى‏شود به معجزه، كه هر كه دعوى امامت كند و بر طبق آن معجزه ظاهر كند، دلالت مى‏كند بر حقيقت او، چنان كه در نبوت گذشت. و آن رساله خطى بوده و در كتابخانه ما موجود است.
(57) - چنان كه بر آن قرآن مجيد دلالت دارد. و همچنين سنت ثابته به تواتر معنوى، دلالت دارد به آمدن مائده بهشتى از جانب خداوند به حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا - سلام الله عليها - و مكرر به آن حضرت مائده بهشتى آمده است.
(58) - نيرنج به كسر اول بر وزن بيرنج به معنى مكر و حليه و سحر و افسون و طلسم و جادويى باشد. بعضى گويند نيرنج معرب است. نيرنگ با كاف فارسى بر وزن و معناى نيرنج است كه سحر و ساحرى و افسون و افسونگرى و طلسم و مكر و حيله و فسون و هيولاى هر چيز را گويند، و آن چه مرتبه اول نقاشان با انگشت و ذذغال نقش و طرح كنند و بكشند. به فتح اول هم آمده است.
نيرنگ از كلمات دينى آتش پرستان بوده. چنان كه بعضى از مجوسى‏هاى معاصر ادعا كرده و از گرويدن ايرانيان نجيب باهوش به اسلام و توحيد بسيار ناراحت شده و از روى تعصب قومى جاهلى درد دل گرفته هو از دنيا به طرف آخرت رهسپار شده‏اند. رجوع شود به برهان قاطع، ج 4، ص 2225؛ و پاورقى آن.
(59) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): رشته.
(60) - تمامى افراد موجودات در عالم ممكن نيست عين همديگر باشند، ولى شبيه و مثل و مانند همديگر مى‏توانند بشوند، و مانند پيدا مى‏كنند و لذا مى‏بينيم كتاب‏هايى در دنيا تاليف شده كه در موقعيت خود ممتاز و عين آن هرگز پيدا نمى‏شود. مثلا كتاب فقه فلان فقيه، يا ديوان شعر فلان شاعر، عين آن‏ها وجود ندارد و كتاب ديگرى عين آن‏ها ممكن نيست بشود، ولى مانند و مثل‏ها پيدا مى‏شود كه شبيه به آن‏ها باشد. مثلا اشعار فردوسى عين آن‏ها امكان ندارد يافت نشود، ولى نظير و شبيه و بلكه بهتر از آن‏ها وجود دارد و به بسيار است؛ اما قرآن مجيد مثل ساير موجودات نيست. عين آن كه امكان وجود آيد شبيه و مثل و مانندش هم ممكن نيست پيدا بشود. چنان كه تا حال شبيه قرآن مجيد به وجود نيامده است و هر كس خواسته مانند آن كلماتى بگويد رسوا شده است. و اما علت اين كه چرا قرآن، شبيه و مثل و مانندش هم پيدا مى‏شود، زيرا بشر به تمامى اسما و لغات و نكات و دقايق آن‏ها احاطه ندارد و كمتر مى‏تواند روابط الفاظ را با معانى درك كند و هر قدر بهترين جملاتى را انتخاب نمايد يا الفاظ زيبايى را به فكر خود به دست بياورد، هرگز باز نمى‏تواند مانند قرآن، كوتاه و زيبا و پر معنى بياورد. و علت‏هاى زيادى از دانشمندان بيان كرده‏اند ولى در اين جا نتوان به آن‏ها اشاره كرد و فقط به يك علت اشاره شد. بايد به كتاب‏هايى كه درباره اعجاز قرآن نوشته شده مراجعه كرد و همچنين به تفسيرها رجوع شود.
(61) - قرآن مقدس تصريح فرموده كه ذوالقرنين، بانى سد است و نام او را ذكر نفرموده. عده‏اى خيال كرده‏اند كه او اسكندر رومى است، و بعضى تصور نموده كه از ملوك آشور و بعد از اسكندر رومى آمده؛ در صورتى كه ذوالقرنين بانى سد، سيصد سال تقريبا قبل از از اسكندر رومى بوده است. بعضى معتقدند كه اسكندر رومى مقدونى غير از اسكندر ذوالقرنين است و هر دو را نام اسكندر بوده و جهت اشتباه، هم نام بودن اين دو نفر شده است. علامه آقا سيد محمد على هبه الدين شهرستانى قايل است كه ذوالقرنين يك مرد مقتدر نيوكار از ملوك حمير يمن است و نامش صعب بن عبدالله است، و روايت از اميرالمؤمنين - سلام الله عليه - هم موافق آن است.
ابوالكلام آزاد هندى و بعضى ديگر ذوالقرنين را به كوروش از ملوك هخامنشى تطبيق كرده، ولى احتمالات و تطبيقات و حدسيات بيشترى نيست.
(62) - لفظ ايغور )oyqur( تركى است، نام يكى از قبيله‏هاى ترك است و ضبط صحيح آن ايغر به ضم همزه و سكون ياء و ضم غين معجمه و سكون راء است و اويغور هم مى‏نويسند، چنان كه در فرهنگ معين است، ج 5، ص 201 هم او در حق آن‏ها گويد كه: يكى از قبايل ترك كه متمدين‏ترين آن‏ها به شمار مى‏رفتند، بعد راجع به تاريخ آن‏ها شرح داده است، رجوع شود به صفحه نامبرده و ص 202؛ و نيز رجوع شود به تاريخ ادبيات صفا، ج 3، ص 4، و ص 311. محمد بن الحسين بن محمد الكاشغرى در كتاب ديوان لغات الترك كه در آن را در سال 466 هجرى قمرى تاليف كرده و در سال 1333 قمرى در سه جلد در اسلامبول چاپ شده و لغات تركى را به عربى شرح كرده است در ج 1، ص 101 گويد: ايغر: اسم و لايه و هى خمس مدائن بناها ذوالقرنين حين صالح ملك الترك (ايغر: نام ولايتى است، و آن عبارت است از پنج شهر كه ذوالقرنين - هنگامى كه با پادشاه ترك صلح نمود - آنها را بنا نهاد.)، بعد از قريب يك صفحه نقل قصه و راجع به تبديل بعضى از حروف به بعضى ديگر، در ص 103 گويد: وتلك الولايه خمس بلاد و اهلها اشد الكفره و ارماهم، و هى سلمى التى بناها ذوالقرنين، ثم قوجو ثم جنبلق ثم بيش بلق ثم ينكى بلق... (و اين ولايت، پنج شهر دارد كه ساكنانش سرسخت‏ترين كافران هستند و در تيراندازى از همه بيشتر مهارت دارند. و نام آنها عبارت است از: سلمى كه ذوالقرنين آن را بنا نهاد، قوجو،جنبلق، بيش بلق و ينكى بلق... (و اين كه اهل آن بلاد را از شديدترين كفار نگاشته چون قوم ايغر در نيمه قرنن دوم هجرى به حدود تركستان هجرت كردند و بيش بلق را پايتخت خودشان قرار دادند و به آيين زنادقه مانوى گرويدند. ايغور نام دو نفر از زمامداران روسيه بوده است. قاموس اعلام، سامى بيك به لغت تركى 7، چاپ استانبول، جلد 2، ص 155.
(63) - مسيلمه كذاب در زمان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)، متنبى بوده و ادعاى پيغمبرى كرده و در سال يازده هجرت در زمان ابوبكر كشته شد، وسجاح بنت حارث بن سويد بن عقفان هم زنى بوده متنبئه كه ادعاى پيغمبرى كرده و با جمعى از عشيره خود اراده جنگ با ابوبكر كرد و خبر وى به مسيلمه رسيد و با جمعى از اقوام خود با وى ملاقات كرده و او را تزويج كرد. سجاح در جنگ با مسلمين تاب مقاومت در خود نديده به جزيره مراجعت كرد و خبر قتل مسيلمه را شنيد و اظهار اسلام كرد و به بصره مهاجرت كرد و در ايام معاويه در حدود سال 55 هجرى بمرد. داستان خنده آورى راجع به تزويج وى با مسيلمه در تاريخ نقل شده. رجوع شود به تاريخ كامل، ابن الاثير، چاپ بيروت، ج 2، ص 355 - 356.
يكى از معاصران از سنى‏ها گويد كه آن داستان از دروغ‏هاى قصه سرايان است و خواسته‏اند به مسيلمه و سجاح تشنيع سازند و اين مدعاى وى در مقام نبوت احتمال دارد صحته داشته باشد ولى در مقام اثبات ادعا بدون دليل است.
(64) - الوثيل جمع و ثائل: 1 - الليف - 2 - الحبل من الليف اوالقنب؛ 3 - الضعيف.
(65) - ترهات: اباطيل.
(66) - در اغلب نسخه‏هاى چاپ شده از كتاب عبارت به اين نحو است: ترهات سجاح و سجاحه ر و آن تصحيف (است). در نسخه چاپ سال 1271 قمرى عبارت به اين سجع به خرج مى‏داده است. اين اثير در بيان قصه‏اى گويد: واجتمع مالك و وكيع و سجاح فسجعت لهم سجاح و قالت: اعدوا الركاب، و استعدوا للنهاب، ثم اغيروا على الرباب، فليس دونهم حجاب (مالك، وكيع و سجاح گرد آمدند، سجاح به صورت سجع به آنان چنين گفت: مركب‏ها را آماده كنيد، و براى گرفتن غنايم آماده شويد، سپس بر مردم حمله كنيد كه مانعى ميان شما و آنان وجود ندارد.)، تاريخ كامل، چاپ بيروت، ج 2، ص 355. اين اثير از اباطيل و مزخوفات مسيلمه و سجاح مقدارى نقل كرده، ولى باز مزخرفات و خرافات آن‏ها بهتر از مزخرفات آن شخص شيرازى است كه آفتاب بوشهر در مغزش اثر كرده و خط دماغ آورده و خرافاتى به هم بافته و مقدارى از بافندگى را نيز از استادش يادگرفته است.
(67) - اساطير جمع الجمع است، به معنى نوشته‏ها.
(68) - طوامير جمع طومار، به معنى صحيفه‏هاست.
(69) - به تفصيل اين معجزات رجوع شود به كتاب الشفا بتعريف حقوق المصطفى، تاليف نفيس قاضى عياض، متوفى 544 ه. ق و چاپ خوبى از آن در سال 1312 ه. ق در تركيه منتشر شده؛ و نيز رجوع شود به كتاب الانوار المحمديه. تاليف نبهانى، چاپ بيروت، به سال 1312 ه. ق؛ (و) رجوع شود به كتاب بحار الانوار، علامه مجلسى (رحمه الله عليه)، ج 6؛ و كتاب الخرايج و الجرائح، تاليف شريف و نفيس شيخ امام قطب الدين راوندى؛ متوفى 573 ه. ق در مصر چاپ شده، متاسفانه يكى از نواصب قاهره بر آن كتابى حواشى نوشته و پاورقى‏هاى آن را سياه، و سليقه كج خود را ظاهر ساخته است.
(70) - آن چه از نسخ مطبوعه از كتاب به نظر رسيده، عبارت در اين جا اين گونه است: بى ذره؛ ولى در نسخه خطى كه در سال 1256 ه. ق يعنى چهل و هفت سال بعد از وفات مصنف (ره) كتاب شده، عبارت اين است: بى زر و آن صحيح است.
(71) - نصارى بايد از اظهار اساس دين فعل خودشان در خجالت باشند؛ زيرا قايل شدن به اقانيم سه گانه تناقض است و آن محال است. و تمامى عقايد اتباع كليسا ماخوذ از بت پرست‏ها و اقوام پوسيده گذشته و آراى كفار هند و وثنيين و آتش پرستان است و از دين صحيح حضرت مسيح (عليه السلام) در دست نصارى چيزى باقى نمانده. رجوع شود به كتاب العقائد الوثنيه فى الديانه النصرانيه كه اخيرا آن را افست كرده و انتشار داده شده و ترجمه به فارسى آن نيز به قلم مرحوم آقاى شريعتمدارى دامغانى سابقا چاپ شده است.
(72) - صقاليه جمع صقلاب است و آنان بودند كه در بين بلغار و قسطنطنيه سكونت داشتند و مردم فعلى چكو سلواكى و يوگسلاوى از اعقاب همين اقوام مى‏باشند. و صاحب مراصد الاطلاع در ماده صقلب به تاريخ اين اقوام اشاره كرده است. لفظ صقلاب كه آن را با سين مهمله هم نوشته‏اند در بوستان سعدى به نظر مى‏رسد:
وگر پارسى باشدش زاد و بوم *** به صنعاش مفرست و سقلاب و روم
فرهنگ معنى، ج 5، ص 771.
(73) - در اين عصر نيز جمع زيادى از هندوان در گوساله پرستى به سر مى‏برند با اين كه بشر ادعا دارد كه عصر علم و به ترقيات روز افزون نايل است، ولى جمع كثيرى از هندوها در خرافات گاوپرستى غوطه ورند و دست استعمار نيز خواهند آن‏ها در آن جهالت و نادانى بمانند و به بهانه‏اى، بى احترامى به گاو را دست آويز كرده، خون خداپرستان را بريزند.
(74) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): مجادله.
(75) - اين عبارت در نسخه‏اى كه شهيد قاضى (قدس سره) بر آن تعليقه زنده‏اند چنين ضبط شده است: اوليا شماعيل شيمعتنى هينى و اهفراتى و توواهربيتى ماورشتيم عاشار تسليم يوليدا و ننعتى لكوى كاذول. چنانكه ملاحظه مى‏نماييد كلمه مادماد كه مولف در ترجمه عبارت بدان اشاره فرموده است در نسخه شهيد قاضى (قدس سره) نيست، لذا از اين جهت نسخه برگزيده متن بر نسخه آقاى قاضى (قدس سره) ترجيح دارد، و ترجيح عبارات مختلف يكى از اين دو نسخه بر ديگرى در موارد ديگر منوط به دانستن زبان عبرى است كه مصحح از آن اطلاعى ندارد. (مصحح).

(76) - رجوع شود به صحيح مسلم، كتاب الوصيه، ج 3، ص 1257 - 1259، چاپ دار احياء التراث العربى - بيروت؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 222؛ صحيح بخارى، ج 2 ص 118، و جميع كثيرى از علماى اهل سنت اين قضيه را نقل كرده‏اند و گريه كردن ابن عباس هر وقت كه ياد مى‏كرده كه عمر مانع شد از نوشتن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) آن چه را كه مى‏خواست موقعى كه دوات و قلم خواست، مشهور و در كتاب‏هاى اهل سنت مسطور و در صحيح مسلم و غيره تفصيلا روايت شده است. تعجب است بخارى در صحيح عنوان بابى را كه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) دوات و قلم خواست بنويسد و عمر نگذاشت، به اين نحو نگاشته: باب قول المريض: قوموا عنى (بابى پيرامون گفتار بيمار: از نزد من برخيزيد و برويد) در صورتى كه بايستى بنويسد: باب قول رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): قوموا عنى (بابى پيرامون گفتار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه از نزد من برخيزيد و برويد) چرا از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) مريض تعبير آورده؟ آيا بى ادبى نيست؟ آيا در فرمايش‏هاى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) حال مرض و صحت فرق دارد؟ با تبعيت از خليفه كرد كه نسبت هذيان به رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) داده است؟
(77) - سوره نجم (53)، آيه 3 و 4.
(78) - رجوع شود به كتاب ملل و نحل، ج 1، ص 6 و 13 - 14، چاپ قاهره، سال 1368 ق ابوالفتح محمدبن عبدالكريم شهرستانى صاحب كتاب ملل و نحل در سال 548 ه وفات كرده، از بزرگان عالمان و متكلمان اهل سنت و بسيار متعصب بوده و كتابش مشهور است. و امام فخرالدين رازى در كتاب المناظرات به كتاب ملل و نحل وى طعن زده و نقليات وى را درباره فرق و مذهب‏ها كه از روى تعصب و بى مدرك بيان كرده ضعيف شمرده است. و از اطلاعات وسيع تعجب آور شهرستانى است كه امام هادى على النقى (عليه السلام) را در قم مدفون دانسته است. رجوع شود به جزء اول، ملل و نحل، ص 280، س 9، چاپ قاهره. و شايد سامر را از قم تشخيص نداده، با اين وصف در مقابل اهل سنت از مدارك معتبر محسوب است. امام فخرالدين رازى گويد: كتاب الملل و النحل للشهرستانى كتاب حكى فى مذاهب اهل العالم بزعمه، الا انه غير معتمد عليه: لانه نقل المذاهب الاسلاميه من الكتاب المسمى بالفرق بين الفرق من تصانيف الاستاد ابى منصور البغدادى، و هذا الاستاد كان شديد التعصب على المخالفين و لا يكاد ينقل مذهبهم على الوجه. ثم ان الشهرستانى نقل مذاهب الفرق الاسلاميه من ذلك الكتاب فلهذا السبب وقع الخلل فى نقل هذه المذاهب... (كتاب ملل و نحل شهرستانى، كتابى است كه شهرستانى در آن مذاهب اهل عالم را به پندار خود نقل كرده است، جز اينكه اين كتاب مورد اعتماد نيست؛ زيرا شهرستانى مذاهب اسلامى را از كتابى به نام الفرق بين الفرق از مصنفات ايتاد ابو منصور بغدادى، نقل كرده، و اين استاد نسبت به مخالفين (اهل تسنن) سخت تعصب دارد، و خيلى كم مذهب آنان را بر وجه صحيح نقل مى‏كند. و شهرستانى مذاهب فرقه‏هاى اسلامى را از اين كتاب برگرفته، به همين جهت در نقل مذاهب در اشتباه واقع شده است...) المناظرات ، فخرالدين رازى، مساله عاشره، چاپ حيدرآباد دكن، سال 1355 ه،ص 25.
شهرستانى فرقى را تراشيده و به آن‏ها نامى گذاشته و به شيعه نسبت داده كه تماما كذب و افتراست. و غالبا در آن اكاذيب تبعيت از بغدادى در الفرق بين الفرقكرده است. و علامه امينى، در الغدير، ج 3، به بعضى اكاذيب شهرستانى اشاره فرمود و كسى كه به آقاى امينى خورده گرفته، تعصب قومى جاهلى او را وادر كرده است و حرف‏هايش از جنبه مذهبى دور به قوميت ايرانى گراييده است؛ چون شهرستانى ايرانى است بايد از وى به ناحق دفاع كرده و به حرف‏هاى باطلش پرده كشيده شود! زهى تصور باطل زهى خيال محال!

(79) - ناگفته نماند كه بغدادى در كتاب الفرق بين الفرق و ابوالحسن اشعرى در كتاب مقالات الاسلاميين و شهرستانى در كتاب الملل و النحل و امام فخرالدين رازى در كتاب اعتقادات فرق المسلمين و ديگران در تاليفات خودشان، خواسته‏اند صدق حديث را كه امت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) هفتاد و سه فرقه خواهند شد ظاهر سازند و فرق را برشمردند و درستى آن را ثابت كنند، و چنان خيال كرده‏اند كه هر يك از آن مولفان در آن زمان كه كتاب خوش را تاليف كرده بايد تعداد فرق تكميل كند و اين جهت باعث شده كه فرقى را با مختصر بهانه بتراشند و اغلب از آن فرق تراشيده شده را به شيعه نسبت بدهند، در صورتى كه عالم شيعه از آن فرق كه آن مولفان بر آن‏ها نام گذارى كرده‏اند خبر ندارد. مثل زراريه نسبت به زارره بن اعين شيبانى از بزرگان محدثان اماميه است؛ و مثل هشاميهنسبت به هشام بن الحكم متكلم عظيم الشان شيعه؛ مثل باقريه نسبت به امام باقر - سلام الله عليه - و ديگر از اين قبيل فرقه‏ها كه نام برده‏اند بى اصل و اساس است و خواسته‏اند فرقه بتراشند و به شيعه نسبت بدهند و بعضى از شيعه‏هاى غافل هم نام آن فرق را از كتاب‏هاى آن‏ها اخذ و در كتاب‏ها و مولفات خودشان جمع و تاليف و نقل كرده‏اند، ولى از آن چه گفته شد غافل شده‏اند. و هر يك از آن مولفان نبايد تصور كند كه مصداق حديث شريف كه امت هفتاد و سه فرقه خواهند شد تا زمان آن مولف بايد عدد نام برده تكميل شده باشد؛ زيرا تحقق مضمون حديث با مرور زمان و گذشت دوران خواهد بود و تدريجى است، و نبايد آن مولفان به جعليات چنگ زده و فرقه‏هاى دروغى ساخته و آن‏ها را هم به شيعه نسبت داده باشند. لذا تمامى اين كتاب‏ها كه در تعداد فرق اسلامى نوشته شده و در ملل و نحل پرداخته‏اند اساسا بى اعتبار و قابل اعتماد نيست، و بعضى‏ها مجعول و موضوع بوده و از درجه اعتبار ساقط است، مانند فرق الشيعه كه به نوبختى نسبت داده‏اند يا به سعدبن عبدالله اشعرى چسبانده‏اند. و در اين باره مقاله مفصلى نگارش داده و سابقا در اجزاى مجلدات مجله العرفان مطبعه صيدا، نشر داده‏ام و از مطالعه كتاب نفيس اعيان الشيعه، مجلد اول هم نبايد غفلت كرد. ناگفته نماند اكثر آن چه در كتاب‏هاى نام برده از الفرق بين الفرق و غيره درباره عقائد فرقه‏هاى اسلامى نقل كرده‏اند، پندارهاى خود مولفان متعصب آن هاست و از كتاب‏ها و مولفات خود آن فرقه‏هاى نقل نكرده‏اند و مصادر اكثر نقلياتشان معلوم نيست، بلكه آن چه ارباب آن كتاب‏ها دلشان خواسته به فرقه‏ها نسبت داده و معلوم نيست از كجا به دست آورده و به آن‏ها نسبت داده‏اند.
(80) - از كتاب اعتقادات فرق المسلمين، امام فخر رازى (ص 63) معلوم مى‏شود كه به اين جماعت، راونديه گفته‏اند چون آن‏ها اتباع ابوهريره راوندى بوده‏اند و عقيده اين جماعت را ابوالحسن اشعرى در مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 94 نگاشته است. در كتاب خاندان نوبختى گويد: ايشان اصحاب عبدالله راوندى باشند، ص 256، و در جاى ديگر فرقه‏اى به نام هريريه نگاشته، ص 267، و مى‏نويسد كه: آنان اصحاب ابى هريره راوندى و طرفدار امامت عباس بوده‏اند. جنگ راونديه در زمان منصور در تواريخ ثبت است و چون اين فرقه تراشى‏ها از صاحبان تاليفات در ميان فرق اسلامى پيدا شده چندان مورد اعتبار و اعتماد نيست، چنان كه گذشت.

(81) - قاعده لطف از باب حكمت لازم است تا و نقض غرض لازم نيايد و لذا از جهت عقلى قاعده لطف از حيث كليت كبرى تمام بوده و جاى اشكال نيست، اگر اشكال باشد از جهت احراز صغريات است، و بعد از احراز صغرى قهرا انطباق بر كبراى كلى پيدا مى‏كند. و نبوت و امامت از امورى است كه از راه عقل و يا سمع يا به وسيله هر دو، وجود مصلحت‏ها را در آن‏ها علم داريم و نيز علم داريم بر اين كه مفاسد از آن منتقى است و هزاران سال انبيا (عليهم السلام) وجود داشته‏اند و از امورى كه واقع شده و لذا عقل حاكم و جازم است كه وجود اين گونه اشخاص در هر عصرى خواه اسم او را نبى بگذاريم يا وصى يا امام از راه لطف كه واجد مقتضى و فاقد موانع شخصيه و نوعيه است. لازم مى‏باشد، و تفصيل در اين مقام خارج از مرام است و منظور اشاره‏اى بود، و شرح قاعده لطف به نحو تحقيق در ملحقات جنه الماوى تفصيلا بيان شده به آن جا رجوع شود. (82) - فرمايش مصنف: رتبه امامت بالاتر از نبوت است مطالبى است صحيح كه از قرآن مجيد استفاده مى‏شود و بسيارى از انبيا منصب نبوت داشته ولى به مقام امامت نايل نشده‏اند؛ زيرا مقام امامت، خلافت كلى الهى است و خلافتى است تكوينى كه به قرآن جهت جميع موجودات و ذرات در برابر ولى امر خاضع‏اند. خداوند همان ولايت تكوينى و تشريعى كه خودش دارد، همان ولايت را بدون اين كه جدا كند به پيغمبرى و امام (عليه السلام) ثابت كرده است و فرموده است:انما وليكم الله و رسوله امنوا، الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون (ولى شما، تنها خدا و پيامبر اوست، و كسانى كه ايمان آورده‏اند، همان كسانى كه نماز برپا مى‏دارند، و در حال ركوع زكات مى‏دهند. سوره مائده (5)، آيه 55).
البته معلوم است كه ولايت خدا اصلى و حقيقى است و ولايت امام (عليه السلام) تبعى است و از شوون ولايت خداوندى است و از آن مستقل و جدا نيست.
امام على (عليه السلام) واسطه در فيض از فياض على الاطلاق نسبت به تمامى موجودات است.
خواه آن امام (عليه السلام) نبى هم باشد، مثل خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) يا منصب نداشته باشد مثل اميرالمؤمنين و اولاد معصومين آن حضرت (عليهم السلام). و در اين عصر حاضر آن واسطه عبارت از ولى عصر، بقيه الله - ارواحناه فداه - است و لذا روى زمين خالى از حجت خدا نمى‏تواند باشد.
حضرت ابراهيم (عليه السلام) پس از سال‏هاى نبوت و تبليغ رسالت، بعد از ابتلا و امتحان، به مقام امامت نايل آمده و مخاطب به خطاب: انى جاعلك للناس اماما(من تو را پيشواى مردم قرار. سوره بقره (2)، آيه 124 (گرديده و در اواخر عمر طولانى او بوده كه اولادء داشته و مقام با عظمت امامت را به ذريه خويش نيز آرزو كرده و خداوند آن مقام شامخ را از ذريه ظالم او نفى فرموده است: قال لاينال عهدى الظالمين. (پيمان من بى ظالمان نمى‏رسد. سوره بقره (2)، آيه 124)
ناگفته نماند بعضى از اشخاص سطحى و غير مانوس با اين مطالب - از فروعات اصول دين - وقتى كه مى‏شنود مقام و رتبه امامت بالاتر از رتبه نبوت است، بلادرنگ به آنان وحشت رخ مى‏دهد و خيال مى‏كنند كه رتبه امام (عليه السلام) بالاتر از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) است، در صورتى كه هرگز آن طور نيست چون خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) امام و صاحب ولايت و خلافت كلى الهى بوده، علاوه بر منصب نبوت و رسالت كه داشت و آن منصب در امام (عليه السلام) نيست.
(83) - مصابيح الانوار، سيد علامه محدث شبر (قدس سره) ج 2، ص 405، حديث 230.
(84) - بحار الانوار، ج 51، ص 112، ح 8. (مصحح).
(85) - در خصوص اشخاصى كه به حضور حضرت ولى عصر - بقيه الله ارواحناه فداه - شرفياب شده‏اند چند كتاب مخصوص تاليف شده است، باز در آنان اشخاصى را نوشته‏اند كه تشرف آنان به محضر اقدس آن حضرت معلوم شده. و بيشتر از آنان از بزرگان دين هستند كه تشرف حاصل كرده‏اند و معلوم نشده و يا خودشان كتمان كرده‏اند و از قرينه‏ها و امارات هم اصلا تشرفشان معلوم نشده است و اسامى شان در آن كتاب‏ها نيامده است. سيد علم الهدى (قدس سره) در مساله و جيزه در غيبت فرموده است:
نحن نجوز ان يصل اليه كثير من اوليائه و القائلين بامامته، فينتفعون به. ما جايز مى‏دانيم كه بسيارى از اوليا و شيعيان امام زمان - عجل الله تعالى فرجه - آنانى كه قايل به امامت آن حضرت هستند به حضور آن بزرگوار شرفياب شوند و از وى انتفاع ببرند.
رجوع شود به نفائس المخطوطات، المجموعه الرابعه، ص 12 ط بغداد.
(86) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): همه.
(87) - در بعضى از نسخه‏ها در اينجا ادله نقليه و عقليه هر دو آمده است كه اشتباه به نظر مى‏رسد، زيرا در آينده (فصل هفتم از همين باب) تنها ادله نقليه ذكر خواهد شد، و راجع به دليل عقلى به همين جا ارجاع شده است. (مصحح).
(88) - نسخه شهيد قاضى (رحمه الله عليه): ما به يك كذابى كه نقل بشود اعتناء نمى‏كنيم چنانكه ملاحظه مى‏فرماييد متن برگزيده بهتر از نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه) است.
(89) - من مات ولم يعرف امام زمانه، مات ميته جاهلبيه؛ اين حديث شرف متواترا نقل شده و در صحاح عامه روايت كرده‏اند با مختصر فرقى در بعضى الفاظ كه مفاد همه آن‏ها يكى است و چندان فرقى پيدا نمى‏كنند و (حتى) معاويه نيز آن را روايت كرده است. مسند امام احمد، ج 4، ص 96؛ وصفى الدين طريحى در شرح باب حادى عشر گويد: نقل اجماع مسلمين شده كه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) آن حديث را فرموده است. چاپ نجف، علامه تفتازاتى در شرح مقاصد اين حديث را با آيه شريفه: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (خدا را اطاعت كنيد، و پيامبر و اولياى امر خود را نيز اطاعت كنيد. سوره نساء (4) آيه 59) در مفاد، با هم دانسته؛ چاپ استانبول، سال 1305 ه. ج، ص 275.
نيز تفتازانى در شرح عقائد نسفى حديث شريف را نقل كرده، چنان كه در ص 181، چاپ اسلامبول، سال 1326 ه. ق و همچنين در طبع سال 1302 موجود است، ولى در طبع سال 1313 ه، هفت صفحه تقريبا از آن كتاب (را) تحريف كرده‏اند كه در آن صفحات حديث شريف موجود بود از بين رفته است. و تحريف كردن اهل سنت اين قبيل كتاب‏ها و خاصه كتاب‏هاى حديث را از غرايب روزگار است و جا دارد در اين خصوص كتاب مستقلى تاليف شود و تحريفات آن‏ها يك به يك در كتاب‏ها تعيين شود يكى از علماى اعلام اهل سنت بعد از نقل حديث شريف گويد:
فمن لم يعرف امام زمانه و انه فى ظل امانه، فكما عاش عيشه جاهليه فقد مات ميته جاهلبيه.
پس هر كس امام زمان خود را نشناسد و نداند كه در سايه امان اوست، گويى به مانند زندگانى زمان جاهليت زيسته و قطعا مانند مردن زمان جاهليت جان خواهد سپرد.
هامش شرح عقائد نسفى، چاپ اسلامبول، ص 181.
(90) - اربعين، فخررازى، چاپ حيدرآباد، ص 456.
(91) - قتل عام‏هاى زمان داران اهل سنت و فتواى فقيهان عصرشان به مهدور الدم بودن شيعه در تاريخ مشهور مسطور است و ستم كاران روزگار چه آزارها و اذيت‏ها به شيعه كرده‏اند از حوصله بيان خارج است، رجوع شود به كتاب الشيعه و الحاكمون، تاليف علامه آقا شيخ محمد جواد مغنيه (دام بقائه) كه مكرر طبع شده است و شگفت‏تر اينكه در عصر حاضر وهابى‏هاى باديه نشينان صحراى نجد اهل جمرد و خمود و خشك، در حق شيعه همان عقيده را دارند كه پشينيان سنى‏ها داشتند. اگر اوضاع دنيا مانع نمى‏شد در حق شيعه از گذشتگانشان هم بدتر رفتار مى‏كردند.
(92) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه) تنها اين جمله را دارد: بلى، اگر شيعه با ايشان عداوت داشته باشند....
(93) - يعنى از نزد خود مى‏گويند.
(94) - يعنى: اطاعت كنيد خدا و رسول او را و صاحبان امر از شما را. سوره نساء (4)، آيه 59.
(95) - چون آن تناقض واضح است؛ زيرا رد و قبول قول امام (عليه السلام) در يك جا جمع نمى‏شود و لذا (اولى الامر) بايد معصوم باشد. امام فخرالدين رازى در تفسير كبير اعتراف كرده كه بايد (اولى الامر) معصوم باشد ولى خواسته به نحوى عصمت (اولى الامرى) را محقق نمايد و لذا گفته كه مراد از (اولى الامر) اهل اجماع هستند كه بر خطا اجماع نمى‏كنند. و جوابش آن است كه منصرف از (اولى الامر) آن است كه او زعامت و رياست داشته باشد؛ و علاوه ظاهر آيه، عصمت هر يك از (اولى الامر) را افاده مى‏كند، نه مجموع (اولى الامر) را كه در اجماع است؛ زيرا ظاهر آيه شريفه وجوب اطاعت هر يك از (اولى الامر) است نه مجموع (اولى الامر)؛ و نيز علاوه بر اين كه عمل به مقتضاى اجماع از باب اطاعت اولى الامر نيست؛ زيرا اجماع از قبيل خبر حاكى است و آن چه امام رازى ابرادهايى نموده جواب تمامى آن‏ها در كتاب‏هاى كلام مذكور است؛ رجوع شود به كتاب نفيس و علمى دلائل الصدق تاليف شيخنا الاجل مجتهد كبير آقا شيخ محمد حسن مظفر نجفى (قدس سره)، به خصوص به جلد دوم، چاپ نجف، ص 10.
مخفى نماند كه در تفسير آيه (اولى الامر) هر كس از مفسران اهل سنت كه بعد از امام رازى آمده و تفسير نوشته از وى تبعيت كرده و لذا در تفسيرش گفته است:
مراد از (اولى الامر) عبارت از امرا و حكام و علما و روساى لشكر و ساير روسا و زعما و آنانى كه مردم در حاجات و مصالح عامه به آن‏ها رجوع مى‏كنند، مانند: تجار و اهل صنعت و زارعين و روسا عمال و احزاب و مديران روزنامه‏ها و روساى تحرير آن‏ها، هرگاه اتفاق كنند بر امر و حكمى اطاعت شان واجب است به شرط اين كه امين باشند و مخالفت خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ننمايند. ج 5، ص 72 - 73، چاپ مصر.
آقاى مراغى بر تنافى و تناقض كلام خودش متوجه نشده؛ اگر در اجماع اهل حل و عقد عصمت است و به خطا اجماع نمى‏كنند، چه طور بر خلاف امر خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏توانند اجماع نمايند؛ و اگر قبول دارد كه اجماع، معصوم نخواهند بود؛ زيرا لازم مى‏آيد اطاعت (اولى الامر) كه به عقيده وى اهل اجماع‏اند و رد قول آن‏ها بشود و اين تناقض واضح است؛ علاوه بر آن، آيا هيچ عار و ننگ نيست كه انسان بگويد (اولى الامر) عبارت از آن امر و روسا و آنانى كه از آن‏ها نام برده (كه فاسق‏ترين مردم‏اند) مى‏باشد و خدا به اطاعت اتفاق ايشان بر امرى و حكمى امر فرموده است، در صورتى كه اكثر بلكه تمامى آن‏ها مرتكب انواع فسق و فجور و ظالم به تمام معنا هستند و خدا فرموده:
ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار
(و به كسانى كه ستم كرده‏اند متمايل نشويد، كه آتش به شما مى‏رسد. سوره هود (11). آيه 113)
لذا بايد به حرف‏هاى مفرسين مانند مراغى خنديد و بعد گريه كرد كه اسلام را با اين حرفها به تيره روزى نشانيدند و هر فاسق و ظلم و مخرب دين را (اولى الامر) خواندند و اطاعت او را واجب دانستند و فرزند پيغمبر خدا را كشتند و گفتند كه كه (اولى الامر) ما را به ريختن خون حسين بن على (عليهما السلام) امر كرده چنانچه شمر ملعون نماز مى‏خوانده و بعد از نماز مى‏گفته است:
خدايا، اطاعت از اولى الامر مرا وادار كرد كه ريحانه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) را به قتل برسانم.
رجوع شود به ميزان الاعتدال، ذهبى، چاپ مصر، ج 2، ص 280، ط مصر.
(96) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): بى حد و حصر است.
(97) - نسخه آقاى قاضى (رحمه الله عليه): اولى البصائر.
(98) - سوره يونس (10)، آيه 35.
(99) - يعنى: آيا مساوى‏اند جماعتى كه مى‏دانند با جماعتى كه نمى‏دانند؟ اين است و جز اين نيست كه متذكر مى‏شوند صاحبان عقل‏ها. سوره زمر (39)، آيه 6.
(100) - بدون كوچك‏ترين تامل بايد گفت: اگر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) براى بعد از رحلت خود از دنيا در جاى خويشتن وصى و خليفه تعيين نكرده باشد، پس دين تكميل نشده و ناقص است و حال آن كه خداوند مى‏فرمايد: اليوم اكملت لكم دينكم واتمت عليكم نعمتتى و رضيت لكم الاسلام دينا امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما به عنوان آيين برگزيدم. سوره مائده (5)، آيه 4). و اگر امام را تعيين فرموده باشد چه طور نعمت خداوندى به اتمام رسيده است؟
آيا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) مسلمين را بى سرپرست گذاشت؟ پيغمبرى كه تمام جزئيات احكام شرع را بيان فرموده آيا موضوع جانشين بعد از خودش را بيان نفرموده؟ و با آن همه منافقان كه قرآن مجيد به وجود آن‏ها مى‏كند موضوع خلافت را مهمل گذاشت كه منافقان اوضاع اسلام را بر هم بزنند؟!
آيا عنايات خداوندى انقطاع پذيرفت و فياض على الاطلاق عنايت فيض خود را از خلق قطع كرد؟!
آيا خدا خواست هرج و مرج و فساد انتشار يابد و تمامى بلاد را بگيرد و مردم و مسلمانان بر حسب سرشت اصلى را از مصلحت‏هاى عمومى بى نياز شده، تا احتياج به شخصى كه آن‏ها را به طرف طاعت نزديك كند و از نافرمانى مانع شود نداشته باشند؟!
بر فرض مردم به مقدارى از مصالح و مفاسد اجتماع آشنا باشند، ولى آيا تمايلات نفسانيه و جلب منافع شخصيه و حب رياست‏هاى دنيويه آن‏ها را مانع نمى‏شود كه از تبعيت بر آن مصالح خوددارى ننمايند؟!
آيا آن عقل كل و آن شخصيت بسيار با عظمتى كه خداوندى به غير از او به عمر عزيز كسى ديگر قسم نخورده و فرمود:
لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون.
به جان تو سوگند كه آنان در مستى خود سرگردان هستند. سوره حجر (15)، آيه 72) همه اين پرسش‏ها را نديده و تصور نكرده انگاشت و مسلمين را بعد از خودش مهمل گذاشت؟!
هرگز ذى شعورى باور نخواهد كرد كه بدون تعيين جانشين از دنيا رحلت فرموده و امام بعد از خود را معين نكرد، در صورتى كه كتابى كه او از جانب خدا آورده تصريح مى‏كند:
انما انت منذر، ولكل قوم هاد.
تو فقط هشدار دهنده‏اى، و براى هر قومى، رهبرى است. سوره رعد (13)، آيه 7) نيز تصريح مى‏كند:
يوم ندعوا كل اناس بامامهم.
آن روز كه هر گروهى از مردم را با پشوايان مى‏خوانيم. سوره اسراء (17)، آيه 71)
آيا هادى اقوام مسلمانان كه بعد از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏آيند آن جاهل و ظلم‏ها و نادان‏ها و شقى‏ها و سفاك‏ها و خون ريزها و ستم كاران‏اند كه ادعاى امامت و خلافت كردند؟!
قضاوت را در اينجا به وجدان پاك و فطرت بى اك صاحبان عقل و وجدان واگذار مى‏نمايم و بس.
اگر گفته شود: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تعيين خليفه را بعد از خود به آرا و انتخاب مردم گذاشت، اين ادعا مفاسد زيادى را (در) بردارد كه اين مقام گنجايش تفصيل و بيان آن را ندارد.
پس بايد گفت: خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) - العياذ بالله - باعث فتنه و آشوب و اختلاف در ميان امت خود شده و باعث گرديده كه امت وى به هفتاد و سه فرقه متفرق شوند و درباره تعيين امام و خليفه يا رئيس جمهورى خونريزى‏ها نمايند، يا امثال معاويه‏ها با زور سرنيزه و قلدرى و قلچماقى به سر مردم زده و بر آن‏ها امام شده و حكومت ديكتاتورى و استبدادى و خودسرى نمايد. و هرگز بر عقل بر عقل كل، كسى اين احتمال و فرض‏هاى ناروا را نمى‏دهد، مگر كسى كه عقل و وجدان خود را به كنار گذاشته و از روى تعصب به سنى گرى گرايد.
(101) - كتاب الاحتجاج، شيخ طبرسى (رحمه الله عليه)، ط نجف سال 1386 ه، ج، ص 115.
(102) - يعنى: اين است و جز اين نيست كه اراده دارد ببرد خدا از شما اى اهل بيت هر رجس ظاهرى و باطنى را و پاكيزه گرداند شما را پاكيزه گردانيدنى. (سوره احزاب (33)، آيه 33).
(103) - مى‏توان گفت: مصب و جريان آيه شريفه، ارجاس باطنى است و اما از چركى‏هاى ظاهرى خودشان را پاكيزه و تميز مى‏كردند و از چركى‏هاى ديگر ظاهرى كه در اسلام نجس است، قطعا بدون شك از آن‏ها اجتناب مى‏فرمودند و به احكام شرع عمل مى‏كردند؛ يعنى: خود مشرع احكام كه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) است و چهار نفر ديگر از آل عبا - سلام الله عليهم - احق و اولى به عمل به قوانين دين و التزام شديد به مراعات احكام اسلام از طهارت و نجاست داشتند و ظواهر را كاملا حفظ كرده‏اند. ممكن است منظور مصنف (رحمه الله عليه) از قذارت و رجس ظاهرى، افعال و اعمال ناهنجار ظاهرى باشد كه در ظاهر و خارخ نمايان و ديده مى‏شود و اهل بيت (عليهم السلام) از آن‏ها پاكيزه بوده و هرگز پيرامون آن‏ها نگرديده‏اند و مراد از ارجاس باطنى، صفات معنويه كثيفه و رذيله خبيثه باشد، مانند: حرص و حسد و طمع و كينه و عداوت و بخل و لئيمى و امثال آن‏ها، ولى اين معنى با فرمايش وى كه مى‏فرمايد: قذارت باطنى نيست مگر معصيت، نمى‏سازد؛ زيرا غالب معاصى از قبيل افعال و اعمال ظاهرى و خارجى است.
(104) - قذارت و چركى باطنى را منحصر به معصيت كردن خلاف آن است كه از آيه شريفه، نفى عموم قذارت باطنى استفاده مى‏شود، چنان كه خود مصنف بر آن تصريح فرمود. و شايد منظورش اين است كه معصيت از افراد بارز عموم رجس است كه نفى شده، و رجس شامل تمامى ارجاس باطنيه از اوصاف رذيله و صفات مذمومه معنويه از جهل و نادانى و حرص و طمع و غباوت و غير آن هاست و خداوند از تمامى آن‏ها اهل بيت (عليهم السلام) را پاك گردانيده. و مراد دفع رجس از اهل بيت (عليهم السلام) است نه رفع آن؛ زيرا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بلاجماع مشمول آيه شريفه است، پس زوجات خارج هستند قطعا، و به اتفاق امت اسلامى حسنين (عليهما السلام) داخل حكم آيه شريفه‏اند و هر دو موقع نزول آيه نابالغ بودند پس دفع رجس مى‏باشند نه رفع. منظور اشاره به چند مطلب مهم درباره آيه شريفه بود و تفصيل را در تاليف خاص خود كه هنوز به طبع نرسيده، مشروحا بيان كرده‏ام.
(105) - صحيح مسلم، كتاب (فضائل الصحابه)؛ مستدرك، حاكم، ج 3، ص 147؛ سنن بيهقى، ج 2، ص 149؛ طبرى، جامع البيان ج 22، ص 5؛ الدر المنثور، سيوطى (در تفسير آيه تطهير)؛ كشاف، زمخشرى (در تفسير آيه مباهله)؛ همچنين فخرالدين رازى؛ و او مى‏گويد: و اعلم ان هذه الروايه كالمتفق على صحتها بين اهل التفسير و الحديث. (و بدان كه مفسران و محدثان بر صحت اين روايت اتفاق نظر دارند.)
(106) - نسخه شهيد قاضى (رحمه الله عليه): ناگاه حضرت امام حسن (عليه السلام) آمد، پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) او را داخل در عبا كرد. پس حضرت امام حسين (عليه السلام) داخل شد پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) او را هم داخل عبا كرد. بعد از آن حضرت امير (عليه السلام) داخل شد، او را هم داخل در عبا كرد.
(107) - جامع البيان، ابن جرير طبرى، ج 22، ص 5؛ ذخائر العقبى، محب الدين طبرى، ص 24 مجمع الزوائد، هيتمى، ج 9، ص 167.
(108) - در برخى از نسخه‏ها بر فاطمه (عليهما السلام) مقدم هستند.
(109) - مسند امام احمد بن حنبل، ج 6، ص 292.
(110) - نسخه شهيد قاضى (رحمه الله عليه): برمه‏اى را آورد كه در آن برمه حريره بود، حاضر بود. كه ظاهرا اشتباه است.
(111) - طعامى كه آن را از آرد و شير يا روغن مى‏پزند.
(112) - عزالدين عبدالحميد بن محمد بن محمد بن الحسين بن ابى الحسين مدائنى، از اكابر علماى اهل سنت، معتزلى مذهب و به مذهب خويش در قصيده‏اى كه در مدح اميرالمؤمنين - سلام الله عليه - گفته تصريح كرده است، آنجا كه گويد:
و رايت دين الاعتزال واننى *** اهوى لاجللك كل من يتشيع
(و از مذهب اعتزال پيروى مى‏كنم، ولى براى تو (اميرالمؤمنين (عليه السلام) تمام شيعيان را دوست مى‏دارم.)
ولادتش در سال 568 ه، و وفاتش در بغداد سال 655 ه، و شرح نهج البلاغه او از كتاب‏هاى بسيار مشهور و از شروح بسيار مرغوب آن كتاب مبارك است كه در اسلام، بعد از قرآن مجيد، اول كتاب است. و شرح وى مشتمل بر فوايد بى شمار بوده و خدمت بزرگى را به مقام عمل رسانيده است.
(113) - شرح نهج البلاغه، چاپ مصر، دارالاحياء الكتب العربيه، ج 1، ص 16.