اهل بيت در آيه تطهير

علامه سيد جعفر مرتضى عاملى

- ۸ -


فصل دوم: دلايل واهى در شمول همسران پيامبرصلى الله عليه وآله

ما قصد داريم اين فصل را به طرح استدلال‏هاى كسانى اختصاص دهيم كه‏عقيده دارند در آيه تطهير، زنان پيامبرصلى الله عليه وآله به تنهايى - چنان كه عكرمه پيرومذهب خوارج مى‏گفت و يا همراه اصحاب كساء، آن‏گونه كه ساير اهل سنت‏عقيده دارند - اراده شده‏اند.

زنان پيامبرصلى الله عليه وآله

گروهى از عالمان سنى بر اين عقيده خود كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله به تنهايى‏اهل بيتند يا با ديگران، به چند چيز استدلال كرده‏اند. ما آن امور را بيان و به‏مناقشه‏هايى كه بر آن وارد است‏يا دانشمندان بر آن وارد كرده‏اند اشاره‏مى‏كنيم.

دليل اول: دلالت‏سياقى

مهم‏ترين چيزى كه اينان در اثبات عقيده خود بدان استدلال كرده‏اند، سياق‏آيات است; زيرا آيات پيش و آيات پس از اين آيه خطاب به آنان است.بنابراين، تطهير هم فقط از براى اينان باشد. خداوند متعال فرموده: يا نساءالنبى لستن كاحد من النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول... انما يريد الله ليذهب‏عنكم الرجس... واذكرن ما يتلى فى بيوتكن... (1) .

در اين باره مى‏گوييم:

1. پيش از اين دانستيم كه سياق آيات از انحصار آيه تطهير در اصحاب‏كساء ابا ندارد و بلكه ظاهر كلام و متعين از آن هم همين است; چه مرادبودن زنان پيامبرصلى الله عليه وآله از اين آيه يا حتى شامل آنان بودن هم به محذورهاى‏متعددى برخورد مى‏كند و بلكه به سبب عدم تناسب بين لحن خطاب درآيات پيش و پس از آيه تطهير و لحن خطاب در آيه تطهير، موجب خلل درسياق است. اين گذشته از محذورهاى ديگرى است كه پيش از اين آورديم ونيازى به تكرار آن نمى‏بينيم.

2. دانستيم كه در صحت اطلاق عبارت اهل بيت‏بر زنان پيامبرصلى الله عليه وآله‏مناقشه بزرگى وجود دارد. بعضى از پيشوايان لغت، به عدم صحت آن تصريح‏كرده‏اند. تصريح زيد بن ارقم هم خواهد آمد كه مى‏گويد: اطلاق اين عبارت برزنان پيامبرصلى الله عليه وآله نادرست است.

3. پرسش ام سلمه از پيامبرصلى الله عليه وآله كه آيا او هم از اهل بيت است و يااين‏كه‏از پيامبرصلى الله عليه وآله خواست تا او را هم از اهل بيت قرار دهد، مؤيد عدم صدق‏اين عبارت بر زنان پيامبرصلى الله عليه وآله است و گرنه شك و پرسش و يا درخواست ام‏سلمه از پيامبرصلى الله عليه وآله موجه نبود.

به اين نكته هم اشاره مى‏كنيم كه بر حسب تصريح روايات، پيامبرصلى الله عليه وآله‏پذيرفت كه ام‏سلمه از اهل و از همسران او باشد، اما اين را كه از اهل بيت اوباشد رد كرد. بدين ترتيب روشن مى‏شود كه اين ادعا بى‏مورد است كه مى‏گويد:وقتى كه ام سلمه ديد پيامبرصلى الله عليه وآله اهل بيت‏خود را زير پارچه جمع كرده،در اين باره به شك افتاد و همين شك او را بر آن داشت تا از پيامبرصلى الله عليه وآله‏پرسش كند. مگر اين كه فهميده باشد كه مراد خانه مسكونى خاصى است كه‏پيامبرصلى الله عليه وآله اهل بيتش را در آن جمع كرد و ام سلمه خود را از آن بيرون ديد ورسول خداصلى الله عليه وآله او را از ورود بدان بازداشت. اين در رد كلام و نيز ادعاى آنان‏مبنى بر دخول زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در حكم آيه مؤكدتر است.

4. اگر بپذيريم كه سياق آيات در مخاطب بودن زنان پيامبرصلى الله عليه وآله ظهوردارد، باز دانستيم كه بايستى به واسطه رواياتى كه اهل بيت را منحصر درآل‏عبا مى‏داند، از اين ظهور دست‏برداشت.

5. حتى اگر وجود اختلاف سياق را بپذيريم، با استطراد و اعتراض، نه‏منافاتى با بلاغت كلام دارد و نه از ارزش و قوت آن مى‏كاهد.

6. تغيير ضميرها از مؤنث‏به مذكر و سپس آوردن لفظ بيت محلى به‏«الف‏» و «لام‏» عهد و اين مطلب كه وقتى خانه‏هاى زنان پيامبرصلى الله عليه وآله را اراده‏كرده، از آن به صيغه جمع مضاف به «كن‏» ياد كرده: «بيوتكن‏»، همه مؤيد اين‏است كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله مخاطب آيه تطهير نيستند.

اين جداى از ساير مطالبى است كه پيرامون اين نكته بيان داشتيم كه‏خطاب آيات، متوجه پيامبرصلى الله عليه وآله و بيت نبوت است و سخن زنان حضرت برسبيل التفات به آنان آمده و يا استمرار خطاب پيامبرصلى الله عليه وآله به آنان است،در جهت امتثال فرمان خداوند متعال در ابلاغ آن امور به زنان خود.

دليل دوم: بيت، به معناى خانه مسكونى

اينان در اثبات عقيده خود مبنى بر ورود زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در مفاد آيه‏استدلال كرده‏اند كه منظور از بيت در اين آيه، خانه‏هاى مسكونى زنان‏اوست; زيرا خداوند فرموده: «واذكرن ما يتلى فى بيوتكن‏» در اين‏جا بيت[خانه] را به زنان اضافه كرده، بنابراين، بايد زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در مدلول اين آيه‏داخل باشند; زيرا آنان ساكن در خانه‏هاى پيامبرند. (2) .

آن گونه كه زمخشرى و بيضاوى گفته‏اند: دست كم اين آيه ناظر به اين‏است كه بيت (خانه) اعم از خانه نسبى و خانه مسكونى است. بنابراين، زنان‏پيامبرصلى الله عليه وآله را هم در بر مى‏گيرد. (3) .

اما اين استدلال هم بنا به دلايلى ناتمام است. ما به چند مورد اشاره‏مى‏كنيم:

1. پيش از اين دانستيم كه مراد از بيت، بيت نبوت و مركز رسالت (4) است.دست كم ظاهر مطلب، هرچند به نحو احتمال چنين است; زيرا احتمال‏اين معنا موجب مى‏شود كه استدلال بدان بر مراد بودن خانه مسكونى و آن‏گاه‏استدلال بر اين كه خطاب آيه متوجه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله است‏سست و ضعيف‏باشد.

اگر هم به فرض بپذيريم كه مراد خانه مسكونى است، باز «الف‏» و «لام‏»،«الف‏» و «لام‏» عهد خارجى و آن خانه‏اى است كه اهل كساء با پيامبرصلى الله عليه وآله درآن اجتماع كردند. بنابراين، هر كس در آن موقع داخل آن خانه نبود، از مفادآيه بيرون مى‏شود، خصوصا كه بنا به نص روايات، پيامبرصلى الله عليه وآله ام سلمه وديگران را بيرون كرد.

2. بارها بيان كرده‏ايم كه كلمه «اهل البيت‏» در اين آيه مفرد محلى به‏«الف‏» و «لام‏» عهد آمد، بر خلاف خانه مسكونى كه دو بار پيش و پس ازآيه تطهير با صيغه جمع مؤنث آمده است. اين دلالت دارد كه در اين آيه، مراداز بيت، خانه مسكونى نيست.

3. پيش از اين آمد كه صحت اطلاق «اهل البيت‏» بر زنان پيامبرصلى الله عليه وآله موردوثوق نيست. انكار آن توسط زيد بن ارقم هم خواهد آمد. پرسش ام سلمه ازپيامبرصلى الله عليه وآله را هم آورديم كه پرسيد: آيا او هم از اهل بيت است و مى‏تواند درجمع آنان وارد شود؟ اما پيامبرصلى الله عليه وآله آن را رد كرد. اگر اين استعمال مجازى‏است‏بايد قرينه داشته باشد.

دليل سوم: حديث ام سلمه

اينان در اثبات عقيده خود به روايتى استدلال كرده‏اند كه از ام سلمه نقل‏شده است. در اين روايت آمده وقتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله اهل بيتش را زير پارچه‏جمع كرد و در ارتباط با آيه تطهير - كه فعلا مورد بحث ماست - در حق آنان‏چيزى بيان فرمود، ام سلمه به او گفت: آيا من از اهل بيت تو نيستم؟پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: چرا، ان شاء الله. (5) .

در اين باره چند نكته را بيان مى‏كنيم:

1. همين پرسش ام سلمه اشاره دارد كه كلمه «اهل البيت‏» براى دلالت‏برورود وى در مدلول آيه تطهير كفايت نمى‏كند وگرنه سؤالش بى مورد بود;زيرا در آن صورت شكى در اين نبود كه وى از اهل بيت است. آنچه روايات‏ديگر بيان داشته، مبنى بر اين كه پيامبرصلى الله عليه وآله ام سلمه را از اهل و از زنان خوددانست، نه از اهل بيتش، جايى براى اين ادعا باقى نمى‏گذارد كه اقدام‏پيامبرصلى الله عليه وآله در جمع آن افراد زير پارچه، اين شبهه را براى او پيش آورد و دراثر همين شبهه بود كه آن سؤال را مطرح كرد; زيرا اين كار پيامبرصلى الله عليه وآله برخروج ام سلمه از دايره شمول اهل بيت مؤكدتر است. چه نه به درخواستش‏پاسخ مثبت داد و نه شبهه حاصله براى او را نفى نمود، البته اگر بتوان نام آن‏را شبهه گذاشت.

2. پاسخ پيامبرصلى الله عليه وآله به ام سلمه در روايتى كه هم اكنون مورد بحث است;يعنى عبارت «ان شاء الله‏»، شك در صدق عبارت «اهل بيت‏» بر زنان‏پيامبرصلى الله عليه وآله را تقويت مى‏كند; زيرا اگر آنان داخل در مدلول آيه بودند، تعليق‏آن بر مشيت‏خداوند بى‏معنا بود. اين گفته كه «ان‏» به معناى «اذ» است، هيچ‏توجيهى ندارد، مگر تمايل شديد آنان، مبنى بر اين كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله ازاهل بيت‏باشند.

اگر بپذيريم كه «ان‏» به معناى «اذ» است، باز دلالت دارد كه آنان در حال‏حاضر از اهل بيت نيستند، بلكه هنگامى كه مشيت الهى بدان تعلق گيرد.دست كم دلالت دارد كه اگر مشيت الهى تعلق نگيرد، كلمه «اهل البيت‏» برورود آنان در دايره آن دلالت نمى‏كند.

3. اين حديث معارض احاديث فراوانى است كه تصريح دارد زنان‏پيامبرصلى الله عليه وآله از دايره اهل بيت‏خارج هستند. اين مطلب از چندين طريق صحيح‏از ام سلمه روايت‏شده است; اين حديث قادر به معارضه با احاديث نفى‏كننده نيست; زيرا بين اين حديث و آن احاديث، هيچ گونه تناسبى، چه ازجهت‏سند و چه از جهت دلالت وجود ندارد.

4. اين حديث‏با زيادتى روايت‏شده كه دلالت دارد پيامبرصلى الله عليه وآله ام سلمه رازير پارچه وارد نكرد تا او را در آنچه كه خداوند به اهل بيت اختصاص داده‏شريك سازد، بلكه منظورش خشنودى ام‏سلمه و طيب خاطر او بود. آمده‏است كه ام‏سلمه پس از فرموده پيامبرصلى الله عليه وآله در پاسخ او كه فرمود: چرا، گفت:پيامبرصلى الله عليه وآله وقتى او را زير پارچه برد كه دعايش براى پسرعمو، دختر و دونواده‏اش تمام شده بود.در اين باره به منابعى كه در فصل دوم بخش اول بيان‏كرديم مراجعه فرماييد.

5. اگر وارد كردن ام سلمه در اهل بيت درست‏باشد، باز اخص از مدعاى‏آنان است; زيرا تنها بر اين دلالت دارد كه ام‏سلمه از اهل بيت است نه سايرهمسران پيامبر، چرا كه ممكن است ام‏سلمه را خصوصيتى باشد كه به واسطه‏آن مستحق ورود به دايره اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله شده است، كاملا مثل سلمان‏فارسى كه به خاطر خصوصيتى كه داشت، پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: سلمان از مااهل بيت است. آنچه دلالت مى‏كند كه اين كار به خاطر خصوصيتى در ام‏سلمه‏بود، روايتى است كه مى‏گويد: پيامبرصلى الله عليه وآله عايشه و زينب را از ورود به دايره‏اهل بيت‏خود منع كرد. داشتن اين خصوصيت از ام‏سلمه آن زن با اخلاص‏مجاهد بعيد نمى‏نمايد.

دليل چهارم: حديث زيد بن ارقم

هم‏چنين در اثبات ورود زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در مفاد آيه تطهير به حديث زيدبن ارقم استدلال كرده‏اند. هنگامى كه زيد حديث ثقلين را در سياق روايت‏خويش از حديث غدير روايت كرد، به او گفتند: آيا زنان پيامبرصلى الله عليه وآله ازاهل بيت او نيستند؟ پاسخ داد: زنانش از اهل بيت اويند، وليكن اهل بيت اوكسانى هستند كه پس از وى صدقه بر آنان حرام شده است; يعنى آل على،آل‏عقيل، آل جعفر و آل عباس. (6) .

ما در پاسخ مى‏گوييم: اين استدلال هم به چند دليل نادرست است. ما گذشته‏از متون صحيح و صريحى كه آورديم و بيان مى‏داشت كه اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله،آل عبا و امامان دوازده‏گانه‏عليهم السلام هستند، دلايل زير را بيان مى‏كنيم:

1. اين تفسير زيد بن ارقم اجتهاد اوست، لذا در مقابل نص وارده ازرسول خداصلى الله عليه وآله كه در آن اهل بيت‏خويش را در اهل كساء و امامان دوازده‏گانه‏محدود كرده، به آن عمل نمى‏شود.

2. ما در صحت انتساب اين روايت‏به زيد بن ارقم ترديد داريم; زيراخواهد آمد كه وى منكر اين بود كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله از اهل بيت‏باشند و براين انكار خود استدلال مى‏كرد. ما انكار زيد را به هنگام بحث پيرامون‏نظريه، قائل به اين كه اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله بنى هاشم هستند كه صدقه بر آنان‏حرام شده است‏خواهيم آورد.

3. از سياق عبارت منقول از زيد در اين استدلال به دست مى‏آيد كه زيداين عقيده را كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله از اهل بيت او باشند نفى كرده است. دليل آن‏اين است، وى بيان داشته كه مراد از اهل بيت كسانى است كه پس از پيامبرصلى الله عليه وآله‏صدقه بر آنان حرام شد، در حالى كه زنانش از صدقه محروم نشدند، بلكه‏فقط بنى‏هاشم بودند كه از صدقه محروم گشتند.

4. ظاهرا زيد كلامش را با صيغه استفهام انكارى آورده است و ادات‏استفهام را حذف و آن را در تقدير گرفته است. گويا گفته است: آيا زنانش ازاهل بيت او هستند؟ آنچه بدين مطلب اشاره دارد اين است كه عبارت (ولكن) را به دنبال آن آورده است. معناى اين عبارت آن است كه آنچه پس از آن‏آمده درست است. در غير اين صورت، مناسب‏تر اين بود كه عبارت اين‏گونه‏باشد: «زنانش از اهل بيت اويند و همين طور (كذا) كسانى كه پس از او ازصدقه محروم شدند.».

5. كسانى پس‏از رسول‏خداصلى الله عليه وآله از صدقه محروم شدند، منحصر به‏كسانى كه‏زيد نام برده نيست; زيرا بنى‏عبدالمطلب هم در محروميت‏با آنان شريكند. (7) .

6. بنابر نظر صحيح، ال مرد غير از خود اويند. بنابراين، پيامبرصلى الله عليه وآله از دايره‏اهل بيت‏خارج مى‏شود. (8) اين خلاف عقيده محققان و نيز مخالف مدلول‏صريح روايات فراوانى است كه پيش از اين آورديم. هم‏چنين على‏عليه السلام هم خارج‏مى‏شود، چرا كه او هم بنابر نص آيه مباهله نفس پيامبرصلى الله عليه وآله است.

دليل پنجم: گفتار عكرمه و ابن عباس

در اثبات اين نظر كه آيه تطهير ناظر به خصوص زنان پيامبرصلى الله عليه وآله است‏استدلال كرده‏اند كه ابن عباس و عكرمه بدان عقيده داشته‏اند. (9) .

در رد اين استدلال مى‏گوييم:

1. حتى اگر نسبت اين عقيده به ابن عباس درست‏باشد - اشاره خواهيم‏كرد كه اين انتساب نادرست است - بايد دانست كه اين اجتهاد او، عكرمه،مقاتل و عروة بن زبير است و با وجود نص صريح و صحيح رسول خداصلى الله عليه وآله درتبيين اهل بيت، اين اجتهاد مردود است.

2. پيش از اين آمد كه سياق آيات مى‏رساند كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در مفادآيه تطهير داخل نيستند. اين هم قرينه ديگرى است‏بر اشتباه اينان در اجتهادخود. علاوه بر اين دلاليل ديگرى هم در اشتباه آن وجود دارد. از جمله گفته‏اهل لغت و ديگر مسائل كه بدان اشاره كرده‏ايم و همه با هم عدم دخول آنان‏در مدلول آيه را تقويت مى‏كند.

3. گفته ابن عباس - اگر درست‏باشد - و نيز گفته عكرمه وديگران با گفتارابو سعيد خدرى، ام‏سلمه، عايشه و ديگران معارض است كه گفته‏اند: آيه‏تطهير به اهل كساء اختصاص داشته، زنان پيامبرصلى الله عليه وآله از مفاد آن خارجند.

بى گناهان متهم

ما در صحت انتساب اين گفته به ابن عباس، كلبى و سعيد بن جبير ترديدزيادى داريم. در بيان ترديد خويش مى‏گوييم:

الف) ابن عباس

نسبت اين گفته به ابن عباس نادرست است. در روايات ديگرى از وى‏با سند صحيح‏تر آمده كه مى‏گفت: آيه تطهير درباره اهل كساءعليهم السلام فرود آمد.بعضى از روايات وى دلالت دارد كه اهل بيت‏عليهم السلام كسانى هستند كه باپيامبرصلى الله عليه وآله نسبت رحمى داشته و از عشيره اويند. اين روايت همان روايتى‏است كه در آن بيان كرده كه خداوند پيامبرش را از ميان بهترين قبيله‏ها وآن‏گاه از بهترين خانواده‏ها برگزيده است. (10) .

ظاهرا روايت اين عقيده از ابن عباس، منحصر در روايت عكرمه از اوست‏و به نظر مى‏رسد كه سعيد بن جبير هم روايت‏خود از ابن عباس را از عكرمه‏گرفته است; زيرا ابن مردويه آن را از سعيد بن جبير از عكرمه از ابن عباس‏روايت كرده است. (11) .

ب) كلبى

نسبت دادن اين عقيده به كلبى هم واضح البطلان است; زيرا كلبى در شماركسانى آمده كه عقيده داشتند مراد اين آيه خصوص اهل كساء است و زنان‏پيامبرصلى الله عليه وآله را دربر نمى‏گيرد. (12) .

ج) سعيد بن جبير

نسبت اين عقيده به سعيد بن جبير هم مورد شك و ترديد است. آنان ادعاكرده‏اند كه سعيد بن جبير اختصاص آيه به زنان پيامبرصلى الله عليه وآله را از ابن عباس‏روايت كرده است. بنابراين، روشن مى‏شود كه نويسنده، ابن عباس را اهمال‏كرده و به ذكر ابن جبير بسنده كرده است، لذا ديگران وى را در شمار معتقدان‏به اين عقيده نام برده‏اند.

كينه توزان و بدخواهان

ما بدخواهى و كينه‏توزى عروة بن زبير، عكرمه و مقاتل بن سليمان رانسبت‏به على‏عليه السلام خصوصا و سبت‏به فرزندان على‏عليه السلام عموما بعيد نمى‏دانيم.در توضيح اين مطلب مى‏گوييم:

الف) عروه متهم به بدخواهى بنى هاشم

آراى عروه كه دوست داشت‏براى خاله‏اش عايشه فضيلت رديف كند،خصوصا درباره على‏عليه السلام غير قابل اعتنا است. عروه بغض و كينه شديد ودشمنى و عداوت بزرگى از على‏عليه السلام در دل داشت تا آن‏جا كه هرگاه نام على‏عليه السلام‏برده مى‏شد، از او بدگويى و انتقاد مى‏كرد (13) و او را ناسزا و دشنام مى‏داد ودستانش را بر هم مى‏زد. (14) اسكافى او را از جمله تابعينى شمرده است كه اخبارزشتى درباره على‏عليه السلام مى‏ساختند. (15) .

عبد الرزاق صنعانى از معمر روايت كرده كه گفت: زهرى دو حديث ازعروه از عايشه درباره على‏عليه السلام داشت. روزى درباره اين دو حديث از وى‏پرسيدم. پاسخ داد: مى‏خواهى با آن دو و حديثشان چه كنى؟ همانا كه من هردو را متهم به بدخواهى بنى هاشم مى‏دانم. (16) مردم براى استماع روايات اواجتماع مى‏كردند. (17) به ابن عمر گفت: ما نزد اين پيشوايان خود مى‏نشينيم. آنان‏سخن مى‏گويند و با اين كه مى‏دانيم حق غير آن است، آنان را تصديق مى‏كنيم،به ستم قضاوت مى‏كنند و ما آنان را تقويت مى‏كنيم و اين قضاوتشان رانيكو مى‏شماريم. نظر تو در اين باره چيست؟ پسر عمر به او گفت:پسر برادرم! ما نزد رسول خداصلى الله عليه وآله بوديم و آن را نفاق مى‏شمرديم، ولى‏نمى‏دانم كه از نظر شما چگونه است؟ (18) .

ب) عكرمه خارجى، كينه توز اهل بيت

وضع عكرمه مشهورتر از آن است كه بيان شود. او از خوارج (19) و از پيروان‏عقيده نجده حرورى است [نجده از سردمداران خوارج و دشمن‏ترين آنان باعلى‏عليه السلام بود]. عكرمه به مغرب رفت و اولين كسى است كه عقيده صفريه رادر ميان آنان نشر داد. (20) بنابراين، مذهب خوارج در مغرب از او گرفته شده‏است. (21) .

در متن ديگرى آمده عكرمه بر در مسجد ايستاد و گفت: كسى در مسجدنيست مگر كافران. او پيرو عقيده اباضيه [فرقه‏اى از خوارج] بود. (22) عكرمه‏ادعا كرده كه ابن عباس هم معتقد به راى خوارج بود. (23) او متهم به كذب بود. (24) به حديث او احتجاج نكنند و مورد انتقاد مردم باشد. (25) دروغ سازى وى اززبان ابن عباس معروف و مشهور است. (26) عبدالله بن عباس او را به در مستراح‏بسته بود، به او گفتند: آيا از خدا نمى‏ترسى؟ پاسخ داد: اين خبيث‏بر پدرم‏دروغ مى‏بندد. (27) انگشتر طلا به دست مى‏كرد، آواز مى‏خواند و به بى نمازى وبازى نرد متهم است. به شرح حال وى در منابع مراجعه كنيد.

ج) مقاتل بن سليمان

دانشمندان علم رجال، مقاتل بن سليمان را كذاب خوانده‏اند. (28) جوزجانى‏مى‏گويد: مقاتل كذابى بى باك بود. از ابواليمان شنيدم كه مى‏گفت: مقاتل به‏اين جا آمد و پشت‏به قبله كرد و گفت: در مورد آنچه پايين‏تر از عرش است‏از من بپرسيد. گفته شده كه وى مانند اين سخن را در مكه هم برزبان آورد.مردى برخاست و پرسيد: به من بگو روده‏هاى مورچه كجاست؟ مقاتل‏ساكت‏شد. (29) داستان ديگرى هم در بيروت دارد. (30) روشن است كه وى با اين كارخويش قصد داشت‏خود را شبيه به على‏عليه السلام سازد، اما خداوند او را رسواساخت. ابن حبان گويد: مقاتل علم قرآن را از يهود و نصارا، آن گونه كه موافق‏كتاب‏هاى آنان بود مى‏گرفت. [او اهل تشبيه بود و] خداوند را به مخلوقات‏تشبيه مى‏كرد. در حديث دروغ‏پرداز بود. (31) .

بحث درباره اين مرد و اين كه وى دجال، در حديث ضعيف، متروك ومتهم بود، فراوان است و در اين مختصر فرصت ايراد آن را نداريم. (32) او رافاجر و فاسق هم توصيف كرده‏اند. (33) براى شناخت آنچه درباره او گفته‏اند به‏شرح حال وى در كتب رجال مراجعه كنيد.

دليل ششم: زنان پيامبرصلى الله عليه وآله سبب نزول آيه

در اثبات عقيده خود مبنى بر اين كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در آيه تطهير موردنظرند، استدلال كرده‏اند كه آنان سبب نزول اين آيه بودند و لذا يا به تنهايى‏بنابر قولى، و يا بنابر قول صحيح‏تر با ديگران داخل در آن هستند. در اين باره‏احاديثى به ما رسيده كه بيش‏تر آنها مى‏تواند مستمسك اين گفته باشد. (34) .

از نظر ما اين مطلب مورد شك و ترديد است; زيرا پيش از اين دانستيم كه:

1. سبب نزول آيه، زنان پيامبرصلى الله عليه وآله نيستند، بلكه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله و حفظبيت نبوت و رسالت از كوچك‏ترين عيب و نقص، اگرچه ثانيا و بالعرض وبه‏واسطه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله باشد، سبب نزول آيه بوده است.

2. احاديثى كه بدان اشاره كرده‏اند، احاديث كساء است كه اگر نگوييم همه‏آنها، دست كم بيش‏تر آنها نمى‏تواند مستمسك اين عقيده باشد; زيرا اين‏احاديث‏با تصريح و يا تلميح بيان مى‏دارد كه زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در مضمون اين‏آيه داخل نيستند.

3. شك بزرگى در اين باره وجود دارد كه كلمه «اهل بيت‏» شامل زنان‏پيامبرصلى الله عليه وآله هم باشد، مگر از باب مجاز كه اين هم نياز به قرينه دارد. پيش ازاين آمد كه قرائن، از خود آيات و خارج از آن بر ضد اين مساله اشاره دارد.افزون بر اين محتمل است كه منظور خانه‏اى باشد كه اهل بيت در آن اجتماع‏كردند و «الف‏» و «لام‏» عهد خارجى باشد، چنان كه در جاى خود توضيح‏داديم.

دليل هفتم: ظهور و عموم

در اثبات عقيده خود مبنى بر ورود زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در مضمون آيه تطهيراستدلال كرده‏اند كه اين لفظ، زنان و همسران را هم در بر مى‏گيرد. بنابراين،منظور جميع آنان است. (35) عقل نيز به اعتبار عرف و عادت لفظ «بيت‏» را به‏كسانى كه در خانه سكونت دارند تخصيص مى‏زند، نه به قصد انتقال، و عادتاتبدل و تحول در آنان، مثل زنان و فرزندان جارى نبود. برعكس غلامان وكنيزان كه در معرض تحول و تبدل از يك صاحب به صاحب ديگر بودند. (36) .

گذشته از شك در اين كه لفظ «اهل بيت‏» بر زنان صدق كند - چنان كه‏گذشت - در اصل براى ما محرز نشده كه اين لفظ عام باشد، و گذشته از وجودروايات متواتر و تصريح كننده يا اشاره كننده به خروج زنان از مفاد آيه، وگذشته از اين كه شك داريم منظور خانه مسكونى باشد و بلكه مراد بيت‏نبوت و رسالت است; در اين باره مى‏گوييم:

صرف اين كه اين لفظ، زنان و همسران را هم بر گيرد - اگر آن را بپذيريم -نمى‏تواند دال بر اراده جميع باشد، مگر اين كه قرائنى ديگر - داخلى يا خارجى‏بر تعيين دقيق مراد اقامه نشود، در حالى كه اين قرائن، اهل بيت را در اين جادر خصوص اهل كساء تعيين و منحصر مى‏كند.

دليل هشتم: صلوات بر همسران پيامبرصلى الله عليه وآله

يكى از عالمان سنى در اثبات اين مطلب كه مراد از اهل بيت، زنان‏پيامبرصلى الله عليه وآله است، چنين استدلال كرده كه در صحيح مسلم و صحيح بخارى ازپيامبرصلى الله عليه وآله ثابت‏شده كه وى به مسلمانان آموخت كه اين گونه صلوات‏بفرستند: اللهم صل على محمد وازواجه وذريته.

گذشته از اشكالات مختلفى كه در جاى جاى اين مختصر آورديم و گذشته‏از اين كه در صحت روايت مورد اشاره وى شك و ترديد فراوان داريم وبحث از آن را به جاى ديگر به تاخير مى‏اندازيم، اما نمى‏دانيم كه چگونه‏چيزى كه در صحيحين به اثبات رسيده بر ورود زنان در اهل بيت دلالت‏مى‏كند، در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله اصلا در اين حديث - اگر صحيح باشد - به اين‏كلمه [اهل بيت] تصريح نفرموده است.

روشن است كه صلوات بر همسران پيامبرصلى الله عليه وآله مستلزم آن نيست كه آنان‏هم اهل بيت‏باشند. صلوات بر مؤمنان به اثبات رسيده، اما آنان به اين خاطراهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله نشده‏اند. خداوند متعال مى‏فرمايد:

خذ من اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك‏سكن لهم (37) ;

اى رسول ما تو از مؤمنان صدقات را دريافت‏بدار تا بدان صدقات نفوس آنهارا پاك و پاكيزه سازى و آنها را به دعاى خير ياد كن كه دعاى تو موجب تسلى‏خاطر آنان است.

هو الذى يصلى عليكم وملائكته (38) ;

اوست‏خدايى كه هم او و فرشتگانش بر شما بندگان رحمت مى‏فرستند...

اولئك عليهم صلوات من ربهم ورحمة (39) ;

آن گروهند مخصوص به درود و الطاف الهى و رحمت‏خاص خداوند.

ويتخذ ما ينفق قربات عند الله وصلوات الرسول (40) ;

آنچه در راه خدا انفاق مى‏كنند، موجب تقرب نزد خدا و دعاى خير رسول‏دانند.

دليل نهم: آيات قرآن

بعضى ادعا كرده‏اند تعبير «اهل بيت‏» در آيه قرآن، كنايه از همسر آمده است.آن‏جا كه خطاب ملائكه را به همسر ابراهيم‏عليه السلام حكايت مى‏كند كه گفتند:

«اتعجبين من امر الله رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت‏» (41) . و نيز درحكايت گفته موسى‏عليه السلام كه به همسرش گفت:

فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا (42) .

بنا به تعبير بعضى: «همانا كه به دلالت قرآن، همسر ابراهيم از آل وى واهل بيت اوست و زن لوط هم از آل او و اهل بيتش، پس چگونه زنان محمداز آل او و اهل بيتش نباشند؟!» (43) .

در پاسخ مى‏گوييم:

الف) در مورد خطاب فرشتگان به همسر ابراهيم‏عليه السلام دو نكته را بيان‏مى‏داريم:

1. پيش از اين آمد كه ورود زن در اهل بيت را در بعضى اوقات و از باب‏غلبه و مجاز و در صورت وجود قرينه احدى انكار نكرده است.

2. بيت مورد نظر در آيه همسر ابراهيم، خانه مسكونى يا نسبى است، درحالى كه بيت مورد نظر در آيه تطهير با استناد به قرائن، بيت نبوت و رسالت‏است. از جمله اين قرائن است:

تغيير صيغه از بيوت مضافه به جمع مؤنث، به بيت محلى به الف و لام‏عهد، با اين احتمال كه مراد، خصوص خانه مسكونى‏اى باشد كه پيامبرصلى الله عليه وآله‏اصحاب كساء را در آن جمع و زنانش را از آن بيرون كرد.

از ديگر قرائن، روايات فراوانى است كه مراد از اهل بيت در آيه تطهير رادر خصوص آل عبا معين كرده است. اين امر با اراده مطلق بيت مسكونى و يابيت نسبى از آيه شريفه جوردر نمى‏آيد، بر خلاف آيه سوره هود كه در آن‏فرشتگان همسر ابراهيم خليل‏عليه السلام را مخاطب خود ساختند، چه ساره دخترعموى ابراهيم - چنان كه آمد و ساكن در خانه‏اش بود. براى همين اطلاق‏كلمه اهل بيت از باب مجاز بر وى صحيح است. قرينه مجاز بودن اين اطلاق‏اين است كه خطاب ملائكه متوجه ساره مى‏باشد.

ب) در مورد گفته موسى‏عليه السلام به اهلش كه گفت: امكثوا و همين طور درمورد زن لوط به سه نكته زير اشاره مى‏كنيم:

1) پيش از اين آمد كه پيامبرصلى الله عليه وآله وجود فرق بين دو كلمه «اهل البيت‏» و«اهل الرجل‏» را تاييد كرده است. آن جا كه پذيرفت ام‏سلمه از اهل وى باشدنه از اهل بيتش. در اين باره به متون مربوط به حديث كساء در اوايل كتاب‏مراجعه فرماييد.

2. اطلاق كلمه «اهل‏» از باب مجاز بر زوجه و آن گاه كه قرينه‏اى مبنى برمجازى بودن آن در دست‏باشد مورد انكار نيست. اين قرينه در اين‏جا خطاب‏در داستان موسى و استثناى موجود در قصه لوط است.

3. گذشته از اين، بين آيه تطهير و اين آيات فرق است; زيرا رسول خداصلى الله عليه وآله‏مقصود از اهل بيت در اين آيه را بيان و آن را در اهل كساء منحصر كرده‏است. پس اراده زوجه در يك مورد مستلزم آن نيست كه در مورد ديگر حتى‏با وجود قرينه دال بر خروج زوجه، مراد از اهل، زوجه باشد.

دليل دهم: لزوم لغوى

يكى از عالمان سنى گفته است: اين آيه (آيه تطهير) دلالت دارد كه زنان‏پيامبرصلى الله عليه وآله از اهل بيت اويند وگرنه ذكر آن در اين كلام معنا نداشت. (44) .

در پاسخ وى مى‏گوييم: بلكه برعكس، آيه را معنايى صحيح و سليم است،حتى در صورتى كه زنانش داخل در مدلول آيه نباشند. ما اين مطلب را دراوايل كتاب و به هنگام بحث از انسجام سياق با خروج زنان پيامبرصلى الله عليه وآله ازمفاد آيه بيان كرده‏ايم. بدان جا مراجعه كنيد. (45) بلكه آن چه متعين بوده راه‏فرارى از آن نيست، خروج زنان از مفاد آيه است; زيرا لحن خطاب، آن‏جا كه‏زنان مورد خطابند و لحن خطا، آن‏جا كه اهل بيت‏عليه السلام مورد خطا بند، با هم‏منافات دارد. ما در اين باره پيش از اين بحث كرده‏ايم. بدان جا مراجعه كنيد.

سياست‏ستمگرانه

پيش از اين آمد كه عكرمه در بازارهاى مدينه جار مى‏زد كه آيه تطهيردرباره زنان پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است و مردم را در اين باره به مباهله دعوت‏مى‏كرد.

اگرچه ما اين كار را از عكرمه خارجى معروف به ناصبى‏گرى و بغض باعلى و خاندانش‏عليهم السلام شگفت نمى‏دانيم، ليكن در موضع‏گيرى وى دلالت‏هاى‏ديگرى مى‏بينيم. شايد روشن‏ترين آنها اين باشد:

1. نزول آيه تطهير درباره اهل بيت، در زمان عكرمه معروف و شايع بوده‏است. او مى‏خواست‏با هر وسيله‏اى شده، حتى با جار زدن در بازارها ودعوت براى مباهله آن را از بين ببرد.

2. عكرمه دليل قانع كننده‏اى درباره نزول اين آيه در مورد زنان پيامبرصلى الله عليه وآله‏نداشت، جز اصرار شديد كه مى‏خواست آن را با نوعى تهديد و به هدف‏وارد كردن شكست روانى برطرف ديگر تقويت كند. اين كار وى موجب‏تزلزل يقين طرف مقابل شده و انسانى را در برابر خود مى‏ديد كه حاضر است‏با دعوت به مباهله جانش را در اين راه بدهد. بدين ترتيب با خود خواهد گفت:اگر اين شخص نسبت‏به آنچه مى‏گويد يقين نداشت، هرگز مردم را به مباهله‏كه عواقب خطرناكى به دنبال دارد دعوت نمى‏كرد.

3. عكرمه در بازار جار مى‏زد كه اين آيه درباره زنان پيامبرصلى الله عليه وآله فرودآمده است، آيا ديگران هم كه چنين عقيده‏اى نداشتند، مى‏توانستند براى اثبات‏خلاف اين عقيده همان كار را انجام دهند [در بازارها جار بزنند]؟!

4. اين كار عكرمه اشاره دارد كه رقباى اهل بيت‏عليهم السلام در پذيرش نزول آيه‏درباره اهل بيت‏عليهم السلام احساس خطر بزرگى مى‏كردند. شايد از اين جهت‏بود كه‏آثارى در عقايد و مواضع آنان در ضديت‏با اهل بيت از خود بر جاى‏مى‏گذاشت.


پى‏نوشتها:

1) ر.ك: فتح القدير، ج‏4، ص‏279 - 281; تهذيب تاريخ دمشق، ج‏4، ص‏208; احكام القرآن، ج‏5،ص‏230; نفحات اللاهوت، ص‏85; الكلمة القراء فى تفضيل الزهراء، ص‏213; بحار الانوار، ج‏35،ص‏234; المواهب اللدنيه، ج‏2، ص‏123; السيرة النبويه، ج‏2، ص‏300; دلائل الصدق، ج‏2،ص‏94; الميزان فى تفسير القرآن، ج‏16، ص‏311; مجمع البيان، ج‏8، ص‏356.

2) ر.ك: فتح القدير، ج‏4، ص‏278 و 280; الصواعق المحرقه، ص‏141; لباب التاويل، ج‏3، ص‏466;الجامع لاحكام القرآن، ج‏14، ص‏182; التسهيل لعلوم التنزيل، ج‏3، ص‏137; اسعاف الراغبين،ص‏108; السنن الكبرى، ج‏2، ص‏150; نظرية الامامه، ص‏151 و 182 (به نقل از: التحفة الاثنى‏عشريه، ص‏202).

3) ر.ك: اسعاف الراغبين، ص‏108.

4) ر.ك: مجمع البيان، ج‏8، ص‏356; تاويل الآيات الظاهره، ج‏2، ص‏456.

5) السنن الكبرى، ج‏2، ص‏150; ينابيع الموده، ص‏228 - 229 و 294; تفسير فرات، ص‏335; البرهان‏فى تفسير القرآن، ج‏3، ص‏331; مسند احمد، ج‏6، ص‏296; بحار الانوار، ج‏35، ص‏220 و ج‏45،ص‏199; ذكر اخبار اصبهان، ج‏2، ص‏253; اسد الغابه، ج‏5، ص‏521 و 289; مناقب ابن المغازلى،ص‏306; مشكل الآثار، ج‏1، ص‏333 و 335; الصواعق المحرقه، ص‏142 و 227; مناقب خوارزمى،ص‏23; مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص‏149; احقاق الحق، ج‏2، ص‏568.

6) ر.ك: الدر المنثور، ج‏5، ص‏199; صحيح مسلم، ج‏7، ص‏130; كنز العمال، ج‏13، ص‏641; البرهان‏فى تفسير القرآن، ج‏3، ص‏324; الصواعق المحرقه، ص‏226 - 228; السنن الكبرى، ج‏2،ص‏148;كتاب سليم بن قيس، ص 104; السيرة النبوية، ج‏2، ص‏300; بحار الانوار، ج‏35،ص‏229; اسد الغابه، ج‏2، ص‏12; المستدرك على الصحيحين، ج‏3، ص‏109.

7) ر.ك: كفاية الطالب، ص‏54; خلاصه عبقات الانوار، ج‏2، ص‏67و 371 به نقل از آن.

8) همان.

9) ر.ك: فتح القدير، ج‏4، ص‏279 - 280.

10) براى ديدن رواياتى كه از ابن عباس نقل شده ر.ك: الدر المنثور، ج‏5، ص‏199; فتح القدير، ج‏4،ص‏280; كتاب سليم بن قيس، ص‏104; كفاية الطالب، ص‏377; الصواعق المحرقه، ص‏142; ينابيع‏الموده، ص‏15; اسعاف الراغبين، ص‏108; مجمع البيان، ج‏9، ص‏138; بحار الانوار، ج‏37، ص‏35و ج‏9، ص‏536، مستدرك حاكم، ج‏3، ص‏132; الغدير، ج‏1، ص‏50 و ج‏3، ص‏196; قاموس‏الرجال، ج‏6، ص‏403.

11) ر.ك: الدر المنثور، ج‏5، ص‏189.

12) ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، ج‏4، ص‏182 - 183; فتح القدير، ج‏4، ص‏279; تهذيب تاريخ‏دمشق، ج‏4، ص‏204.

13) الغارات، ج‏2، ص‏576; ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 102، ج‏4، ص‏102.

14) قاموس الرجال، ج‏6، ص‏300.

15) ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه، ج‏4، ص‏63.

16) همان، ص‏64; قاموس الرجال، ج‏6، ص‏299.

17) صفة الصفوه، ج‏2، ص‏85; تهذيب التهذيب، ج‏7، ص‏182; حلية الاولياء، ج‏2، ص‏176; تذكرة‏الحفاظ، ج‏1، ص‏62; خلاصه تذهيب تهذيب الكمال، ص‏265.

18) الترغيب و الترهيب، ج‏4، ص‏382; احياء العلوم، ج‏3، ص‏159.

19) ر.ك: ميزان الاعتدال، ج‏3، ص‏93 - 96; شرح نهج البلاغه، ج‏5، ص‏76; تنقيح المقال، ج‏2،ص‏256; الاعلام، ج‏4، ص‏244; الطبقات الكبرى، ج‏5، ص‏292 - 293; قاموس الرجال، ج‏6،ص‏326 - 327; وفيات الاعيان، ج‏3، ص‏265; المعارف، ص‏457.

20) سير اعلام النبلاء، ج‏5، ص‏20 - 21، 30.

21) سير اعلام النبلاء، ج‏5، ص‏21; ميزان الاعتدال، ج‏3، ص‏96; فتح البارى (مقدمه) ص‏425 - 426.

22) سير اعلام النبلاء، ج‏5، ص‏22; ميزان الاعتدال، ج‏3، ص‏95 - 96.

23) قاموس الرجال، ج‏6، ص‏327; مختصر تاريخ دمشق، ج‏17، ص‏144; فتح البارى (مقدمه)،ص‏425.

24) الطبقات الكبرى، ج‏5، ص‏288 - 289; ميزان الاعتدال، ج‏3، ص‏93 - 97; قاموس الرجال، ج‏6،ص‏327.

25) ميزان الاعتدال، ج‏3، ص‏94; فتح البارى (مقدمه)، ص‏425.

26) در اين باره به گفته مسيب به غلامش «برد» و گفته پسر عمر به غلامش «نافع‏» در منابع مذكور دربالا مراجعه كنيد.

27) قاموس الرجال، ج‏6، ص‏327; المعارف، ص‏456; شذرات الذهب، ج‏1، ص‏130; مختصر تاريخ‏دمشق، ج‏17، ص‏151; فتح البارى (مقدمه)، ص‏425; وفيات الاعيان، ج‏3، ص‏265 - 266.

28) ميزان الاعتدال،ج 4، ص‏173; المجروحون، ج‏3، ص‏15; تاريخ بغداد، ج‏13، ص‏164 -168;الجرح و التعديل، ج 8، ص 354; الضعفاء الكبير، ج‏4، ص‏239; قاموس الرجال، ج‏9،ص‏109; وفيات الاعيان، ج‏5، ص‏256.

29) المجروحون، ج‏3، ص‏14; مختصر تاريخ دمشق، ج‏25، ص‏200; شذرات الذهب، ج‏1، ص‏227;الضعفاء الكبير، ج‏4، ص‏239; وفيات الاعيان، ج‏5، ص‏256.

30) الجرح و التعديل، ج‏8، ص‏355; مختصر تاريخ دمشق، ج‏25، ص‏198، 199 - 200 و 203; سيراعلام النبلاء، ج‏7، ص‏202; وفيات الاعيان، ج‏5، ص‏255.

31) ميزان الاعتدال، ج‏4، ص‏175; وفيات الاعيان، ج‏5، ص‏257.

32) ر.ك: وفيات الاعيان، ج‏5، ص‏256 - 257; و شرح حال وى در منابع فوق الذكر و ساير منابع.

33) المجروحون، ج‏3، ص‏16; مختصر تاريخ دمشق، ج‏25، ص‏201; تاريخ بغداد، ج‏13، ص‏164.

34) ر.ك: الصواعق المحرقه، ص‏141 (به نقل از ابن كثير); تفسير القرآن العظيم، ج‏3، ص‏483;المواهب اللدنيه، ص‏122.

35) احكام القرآن، ج‏5، ص‏330.

36) مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص‏152.

37) توبه (9) آيه 103.

38) احزاب (33) آيه 43.

39) بقره (2) آيه 157.

40) توبه (9) آيه 99.

41) هود (11) آيه 73.

42) طه (20) آيه 10; نمل (27) آيه 7; قصص (28) آيه 29.

43) منهاج السنه، ج‏4، ص‏21.

44) همان.

45) فصل چهارم، بخش اول.