بخش دوم: نقد و بررسى
فصل اول: توجيهات نادرست
دليل ضعيف
از دو زاويه به دليل ضعيف نگريسته مىشود: 1. منشا 2. اثرمىكوشيماين دو
زاويه را توضيح دهيم:
1. ضعف دليل از جهت منشا: گاهى اوقات سبب ضعف دليل، قصور و ياتقصير استدلال
كننده است و آن هنگامى است كه وى در علم، كم مايه بوده ويا از محدوديتيا قصور
در فهم و يا از تتبع اندك در مسائلى كه نياز بهپژوهش و تتبع دارد رنج مىبرد.
گاهى اوقات هم اين ضعف ناشى از سوء نيتو بدى طينت است و آن هنگامى است كه
مىخواهد مخالفان فكرى خود رابه عنوان كسانى مطرح كند كه به هر علف هرز و به هر
آنچه كه از تارعنكبوت سستتر است چنگ مىزنند. از اين جهت، از روى مكر و نيرنگ
وبىانصافى و ستم پيشگى عليه آنان به دلايلى بيهوده و واهى استدلال مىكند.ممكن
است هدف وى از اين استدلال و تعليلى كه براى مخالفان خود رديفمىكند اين باشد
كه آنان را به چيزى ملتزم كند كه بدان ملتزم نيستند و آن رانمىپذيرند و با
اصول تفكرات و عقايد آنان تناسب ندارد.
2. ضعف دليل از جهت اثر: اين ضعف هنگامى است كه استدلال ضعيف وسخيف سبب
مىشود تا انسان غافل، اطمينان خويش را به پايههاى علمى خوداز دست داده آن را
به كنارى نهد و به دنبال جايگزينى براى آن برآيد. اينجاست كهبه گمراهى و
سرگردانى دچار مىشود و آنان كه در كمين او هستند به عنواننجات دهنده و رهايى
بخش به سراغش آمده او را به تاريكىهاى خود وارد ودر درياى ترهات و نادانىهاى
خويش غرق و با مطالب گمراه كننده و سخنانبى پايه او را نابود مىسازند. او را
ديگر راه رهايى از اين منجلاب نباشد ونداند كه چگونه و كى خويشتن را از آن خلاص
كند.
از اين رو لازم است كه دستبه كار شده در جست و جوى حق و نابودىو رسوايى
باطل برآيد تا خداوند حق را با كلمات خود پايدار سازد.
بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق ولكم الويل مماتصفون;
(1) .
بلكه ما هميشه حق را بر باطل غالب و پيروز مىگردانيم تا باطل را محوونابود
سازد. واى بر شما مردم جاهل كه خدا را به وصف كار باطل و بازيچهمتصف
مىگردانيد.
در اين جا به بيان نمونههايى چند از استدلالهاى ضعيفى مىپردازيم
كهدانشمندان آزاده ما به آنها توجه و التفاتى نكردهاند. چون هدف اين ادله
رامىدانستند.
الف) قرابت
بعضى دخول على، فاطمه، حسن و حسينعليهم السلام را در اهل بيت از جهت
قرابتآنان با پيامبر صلى الله عليه وآله و ارتباط نسبى با وى تعليل كردهاند.
آن گاه روايات پيشينرا - كه تصريح دارد اينان اهل بيت پيامبرصلى الله عليه
وآله و سبب نزول آيه تطهيرند - مؤيداين استدلال خويش قرار دادهاند. (2)
در رد اين استدلال مىگوييم:
1. اگر قرابت نسبى علت آن بود، مىبايست پيامبرصلى الله عليه وآله عمويش
عباس را باآنان وارد مىكرد; زيرا عمو از پسرعمو - كه علىعليه السلام باشد
نزديكتر است.همچنين عقيل و فرزندان عباس و جعفر هم در رابتبا علىعليه
السلام در يكرتبهاند. پس چرا فقط علىعليه السلام را داخل كرد نه آنان را؟
2. اگر قرابت نسبى معيار بود بايد فاسقان و مشركانى هم كه به هاشمنسبت
مىبرند، از اهل بيتباشند؟! در حالى كه بعضى از ايشان تا زمان فتحمكه اسلام
نياورده بودند، مانند عتبه و معتب پسران ابولهب.
ب) معاشرت
بعضى دخول علىعليه السلام در اهل كساء را به خاطر معاشرت وى با فاطمهدختر
پيامبرصلى الله عليه وآله و ملازمت و معاشرت با خود آن حضرتصلى الله عليه وآله
دانستهاند. (3) پاسخ استدلال وى اين است:
1. ما نمىدانيم كه از كى صرف معاشرت سبب استحقاق اين نشان بزرگگرديده كه
بالاترين آرزوها و هايتبلندپروازىهاست.
2. رواياتى كه در فصل پيش آورديم بر خروج زنان پيامبرصلى الله عليه وآله
تصريحدارد، با اين كه معاشرت آنان با پيامبرصلى الله عليه وآله و حضور دائمى
آنان در خانهاشچيزى است كه احدى در آن ترديد ندارد. از سوى ديگر در قرآن
آمده:
ونادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى وان وعدك الحق وانتاحكم الحاكمين
قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح; (4) .
نوح به درگاه خدا عرض كرد: بار پروردگارا! فرزند من از اهل بيت من است ووعده
تو هم حتمى است كه تو قادرترين حكمفرمايانى، خدا به نوح خطابكرد كه فرزند تو
هرگز از اهل تو نيست، او را عملى بسيار ناشايسته است.
در حقيقت هدف از طرح ادعاهايى از قبيل: قرابت و معاشرت، براىبازداشتن انظار
از حقيقت امتياز اين برگزيدگان بر ديگراندر فضايل و خصالنيك و در تمام خوبىها
و زيبايى هاست.
ج) استعمال كلمه اهل البيت
ابن حجر هيثمى پيرامون اين كلمه مىگويد: «اهل بيت دو استعمال دارد:يك
استعمال به معناى اعم كه گاهى اوقات شامل تمام افراد خاندان مىشود وگاهى اوقات
شامل زنان و گاهى اوقات هم شامل افرادى است كه در محبت وولايت وى صادق هستند.
استعمال ديگر به معناى اخص و آنان كسانى هستند كهدر خبر مسلم نام برده
شدهاند.» (5) مقصود از كسانى كه در خبر مسلم آمده هماناصحاب كساء
است. در اين باره مىگوييم: اين مطلب جاى تامل دارد; زيرا:
1. صحت استعمال اهل بيتبراى زنان، جز با نوعى مجازگويى ومسامحه معلوم نشده
است. پيش از اين بيان كرديم كه گروهى از دانشمندانلغت اين استعمال را انكار و
يا در آن تشكيك كردهاند.
2. وجود چند استعمال براى يك لفظ، در اين جا براى ما اهميت ندارد وبلكه
صحتيا عدم صحت استعمال اهل بيتبراى زنان پيامبرصلى الله عليه وآله هم براى
مامهم نيست. آنچه اهميت دارد اين است كه مشخص شود منظور از اين لفظ درخصوص آيه
تطهير چيست؟ گفتيم: رسول اكرمصلى الله عليه وآله كه از هر كس به اهداف ومعانى
قرآن آگاهتر است، آن را مشخص و معين فرموده است. پيامبرصلى الله عليه
وآلهتوضيح داده است كه منظور خصوص اهل كساء هستند و تصريح نموده كهديگران و
خصوصا همسرانش از دايره شمول آن خارج مىباشند. پيامبرصلى الله عليه وآلهتاييد
كرده كه آنان از اهل اويند ونه از اهل بيتش.
3. آنچه كه درباره سؤال ام سلمه و ديگران گذشت كه از حضرتصلى الله عليه
وآلهپرسيد آيا او هم از اهل بيت است، بر عدم صحت استعمال اين لفظ برهمسران
پيامبرصلى الله عليه وآله دلالت دارد وگرنه پرسش آنان كه اهل زبان بودند
چهمعنايى داشت؟
واثله روايت كرده كه از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم مىگفت: فاطمه! تو
اولينكسى هستى كه از اهل بيتم به من مىپيوندد و زينب اولين فرد از
همسرانماست كه به من ملحق مىشود. (6) .
اين تفصيل بين دو لفظ، دال بر فرق موجود بين دو تعبير است.
4. سخن بعضى پيرامون مسالهاى دور مىزند كه آن را مسلم گرفتهاند وآن اين
كه منظور از بيت در عبارت اهل البيت، خانه مسكونى ساخته شده ازسنگ و خاك است و
«الف» و «لام» هم «الف» و «لام» جنس و يا خانه نسبى;در حالى كه اظهر و ارجح
اين است كه مراد از بيت، بيت نبوت و رسالتباشد، با اين احتمال كه «الف» و
«لام»، «الف» و «لام» عهد خارجى باشد و درنتيجه منظور خصوص خانهاى باشد كه
اهل كساء در آن اجتماع كردند. روشناست كه بنا بر احتمال ارجح و اقوى براى آن
كه يك انسان بتواند جزء بيتنبوت گردد منوط ستبه حصول كمال اهليت و استعداد
براى نيل به اينمقام عالى. بنابراين ابولهب نمىتواند از بيت نبوت باشد و همين
طور دوفرزندش عتبه و معتب كه پس از نزول آيه تطهير به اسلام گراييدند.
خداوندمتعال آنانى را كه به كمالات لازم جهت نيل به اين مقام رسيدهاند
مىشناسدو آنان را به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله معرفى و آن حضرت هم آنان
را از طريق حديثكساء و ديگر متونى كه از او به ما رسيده براىمان معين مىكند.
د) توجيه نادرست
ملاحظه ديگرى كه يكى از نويسندگان در اين جا ثبت كرده اين است كهحديث ام
سلمه و ابوسعيد با اين حقيقت تصادم دارد كه آيه تطهير، يك آيهمستقل نيست، بلكه
بخشى از يك آيه است. پس چگونه يك جزء آيهمىتواند در يك امر و مناسبت نازل شود
و جزء دوم آن ناظر به آن مناسبتنباشد و متعرض آن مساله نشود...؟ حق اين است كه
گفته شود اين شمول(شموليت اهل كساء) يا حصر، با استناد به اين جمله قرآنى و
سياق و شرايطنزول آن درست نيست. (7) .
آنچه كلام او را توجيه مىكند احاديث منسوب به پيامبرصلى الله عليه وآله است
كه اگرصحيح باشد، قصد تعميم مدلول اين جمله قرآنى را دارد تا افزون برزنان
پيامبرصلى الله عليه وآله چهار تن پاكيزه: على، فاطمه، حسن و حسين را هم در بر
گيرد. (8) .
ما در اين جا چند نكته را بيان مىداريم:
1. در وجود جملههاى معترضه و نيز التفات در قرآن ترديدى نيست.هدف از اين
التفات بيان چيزى است مربوط به همان موضوعى كه سايرفقرات قبلى و بعدى آيه به
بررسى آن پرداخته است. با توجه به اين وجهجايى براى ملاحظه وى مبنى بر اين كه
آيه تطهير، آيه مستقلى نيست، بلكهجزئى از يك آيه استباقى نمىماند.
2. پيش از اين بيان كرديم كه سياق آيات، سخن با پيامبرصلى الله عليه وآله و
بيان كرامتاهل بيت اوست. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله با آن اوامر و نواهى
همسرانش را موردخطاب قرار داده يا خطاب الهى از باب التفات متوجه زنان او شده و
با بيانمطالبى آنان را مورد خطاب قرار داده كه در تعظيم و تكريم مقام اقدس
نبوتمدخليت دارد. سپس برگشته تا كلام را در بيان آنچه كه در آغاز شروع نمودبه
پايان رساند. اين امر - بنا به هر دو تقدير - موجب هيچگونه مخالفتى باسياق
آيات نمىشود. ما اين مطلب را پيش از اين توضيح داديم. از انحصارمقصود از اهل
بيت در اصحاب كساء هيچ گونه معذورى پيش نمىآيد، نه ازحيث مخالفتبا سياق و نه
از حيثشرايط نزول آيه مباركه.
3. سخن اين مرد به وجود شكى در صحتحديث كساء اشاره مىكند.درحالى كه ما پيش
از اين آورديم كه در صحاح سته و ديگر كتابهاى مهمآمده و از روايات متواتر
است. اگر جايز بدانيم كه بر اين حديثشك وترديد وارد شود، پس از اين به كدام
حديث مىتوان اعتماد كرد؟! و چگونههمكيشان وى رضايت مىدهند كه در احاديث
صحيح مسلم، جامع الصحيحترمذى، مسند احمد بن حنبل و ديگران تشكيك كند؟!
4. اگر قرآن دال بر چيزى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از عبارت اهل
البيتمىخواهد و بيان فرموه، توجيه اين مرد بى معناست و اگر دال بر آن
نيست،ولى پيامبرصلى الله عليه وآله خواسته كه مدلول آن را تعميم بخشد، بايد گفت
كه اين غيرممكن است; زيرا دلالت امرى است واقعى و به صرف خواست و محبت وى،از
سوى مردم تحقق نخواهد يافت، مگر اين كه منظور اين باشد كه پيامبرصلى الله عليه
وآلهقصد داشت از راه تنزيل و مجاز، دايره حكم قرآنى را توسعه دهد و اشخاصىرا
كه در حقيقت از اهل بيت نيستند از آنان شمارد. اگر منظور اين باشد پيشاز اين
آورديم كه عكس آن درست است; زيرا كلمه اهل بيت جز با نوعىمجاز گويى بر زنان
پيامبرصلى الله عليه وآله صدق نمىكند.
5. رواياتى كه در فصل دوم بخش اول تقديم داشتيم بيان كرد كه پيامبرصلى الله
عليه وآلهمىخواست زنانش را از اهل بيت نفى كند. بنابراين، بر اين نويسنده بود
كه با توجهبه آن مدعى شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله مىخواست معانى قرآنى
را تغيير داده، دلالت آياترا از وجه اصلى آن بگرداند; خصوصا كه روايات مورد
نظر اين نويسنده بر حسبتصريح خود وى خصوص احاديث ام سلمه و ابوسعيد خدرى بوده
است ومقتضاى اين احاديث آن است كه ما بيان كرديم نه آنچه وى گفته است.
و) پيامبرصلى الله عليه وآله براى تطهير آنان دعا كرد.
ابن تيميه و ديگران گفتهاند: مضمون اين احاديث اين است كه پيامبرصلى الله
عليه وآلهبراى آنان دعا كرد كه خداوند پليدى را از آنان ببرد و آنها را پاكيزه
گرداند. (9) نهايت اين كه پيامبرصلى الله عليه وآله پس از نزول آيه
براى آنان دعا كرده باشد كه ازپرهيزگارانى باشند كه خداوند پليدى را از آنان
زدوده و آنها را پاكيزهگردانده است، لذا رسول خداصلى الله عليه وآله دوست
داشته كه آنان را در آيهاى داخل كندكه همسرانش مورد خطاب آن هستند. بنابراين،
دعايى استخارج از قرآن وبىارتباط با آن. (10) .
بنا به تعبير دهلوى اين دليل صريحى است كه نزول آيه فقط درباره
زنانپيامبرصلى الله عليه وآله بوده است. پيامبرصلى الله عليه وآله با دعاى
مبارك خود اين چهار تنرحمهم الله را در آنكرامت داخل كرده است و اگر آيه
درباره آنان فرود آمده بود نيازى به دعاىپيامبرصلى الله عليه وآله نبود. چرا
پيامبرصلى الله عليه وآله تحصيل حاصل مىكرد؟ به همين دليل است كهام سلمه را
در اين دعا شريك مىكند با اين كه مى داند اين دعا در حق وىتحصيل حاصل است.
(11) و بنا بر تعبير آلوسى، اگر اراده، اراده تكوينى باشد، ايندعا بى
معناست. (12) .
ما در اين جا چند نكته را بيان مىكنيم:
1. اين گفته وى كه اگر اين آيه درباره اهل كساء نازل شده بود، نيازى بهاين
دعا براى آنان نبود; چه اين دعا تحصيل حاصل است، گفته نادرستى است;زيرا فايده
دعا، استمرار و تداوم اين تطهير در آينده است. بنابراين، هيچاشكالى ندارد كه
اين آيه درباره اهل كساء فرود آمده باشد كه از اول ازهرگونه پليدى پاكيزه بودند
و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله هم براى آنان دعا فرموده تا درآينده نيز اين
طهارت تداوم يابد. ممكن است فايده اين دعا، زيادت مراتب ودرجات خلوص و پاكيزگى
آنان و تعميق و ترسيخ آن به صورت قوىتر وكاملتر باشد. ممكن است كه فايده آن
هر دو مساله باشد.
2. علامه مجلسىرحمه الله مىگويد: «بنا بر آنچه كه در بعضى از روايات
آمدهاين آيه پس از دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله براى آنان فرود آمده است.»
(13) .
3. در پاسخ به آلوسى كه گفت: اگر اراده، اراده تكوينى باشد، اين دعابى
معناست، بيان مىداريم: اگر اراده، اراده تشريعى هم باشد، باز نيازى به
دعانيست; زيرا معنا ندارد كه آن حضرتصلى الله عليه وآله بگويد: خدايا! خاندانم
را مشمولاوامر و نواهى خود قرار ده و اگر به اوامر و نواهى تو عمل كردند، آنان
را ازآثار مخالفتبا اوامر و نواهى خود دور گردان. هر كس كوچكترين فهمىداشته
باشد چنين دعا نمىكند تا چه رسد به عقل كل، مدير كل و امام كل.
4. ابن تيميه هم كه آن گفته را بر زبان آورده، حديث كساء را صحيحدانسته و
بيان كرده كه مسلم و احمد [بن حنبل] آن را روايت كردهاند. دراينجا چند نكته
را بيان مىداريم:
الف) كسانى كه ابن تيميه آنان را نام برده علاوه بر اين كه حديث كساء
راروايت كردهاند، بيان داشتهاند كه رسول خداصلى الله عليه وآله هنگامى اين
آيه را خواند كهاهل كساء را جمع كرده بود، نه اين كه به مضمون آيه براى آنان
دعا فرمود.بعضى از اينان تصريح كردهاند كه آيه در اين مناسبت نازل شد. دهها
منبعديگر هم به همين مطلب تصريح كردهاند; بدان جا مراجعه نماييد.
ب) شخص ابن تيميه همان متنى را برگزيده كه در آن تصريح شده اين آيهدر همين
مناسبت نازل شد، (14) اما آنگاه كه درصدد اعتراض و مناقشه
برمىآيد،متن ديگرى را مورد اعتراض قرار مىدهد كه به گمان وى در رسيدن به
هدفوى كه ناشى از ناصبىگرى، كينهتوزى و عداوت با علىعليه السلام، خاندان و
شيعياناوست; يعنى برگراندن هرگونه فضيلتى كه از آن ايشان استبه دشمنان
وبدخواهانشان مفيد است.
5. حتى اگر پيامبرصلى الله عليه وآله آن گونه براى شان دعا فرموده و اصلا
آيه تطهيرنازل نشده بود، باز خداوند سبحان فرموده: «ادعونى استجب لكم» حال
آياگمان مىرود كه خدا دعاى پيامبرش را رد كند و او را ناكام سازد، در حالى
كهخود اينان اعتراف كردهاند كه پيامبرصلى الله عليه وآله مستجاب الدعوه بود.
(15) حال كه خداوندسبحان دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله را پذيرفته است،
پس صحيح است كه بگوييم: خداوندپليدى را از اصحاب كساء زدوده و آنان را پاكيزه
گردانيده است و اين كهپيامبرصلى الله عليه وآله اين تعبير را برگزيده، همان
گونه كه روشن استبدان اشاره دارد.
6. دهلوى سخن خود را نقض كرده مىگويد: «... ليكن محققان اهل سنتعقيده
دارند كه اگر چه اين آيه درباره زنان پاكيزه پيامبرصلى الله عليه وآله فرود
آمده، امابه حكم اين كه عموميت لفظ معتبر است نه خصوصيتسبب، همه اهل بيتدر
اين بشارت داخل هستند و دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله در حق اين چهار تن با
توجهبه خصوص سبب بوده است.» (16) .
7. اما اين كه گفت: آيه تطهير در اراده زنان صراحت دارد، ليكنپيامبرصلى
الله عليه وآله دوست داشت كه اصحاب كساء را در ضمن آنان داخل كند...; پيشاز
اين آورديم كه نه تنها سياق آيات از اراده اصحاب كساء بدون زنانپيامبرصلى الله
عليه وآله ابا ندارد، بلكه انسجام و مناسبتبيشترى دارد تا اين كه زنانمخاطب
باشند. ما اين مطلب را در بخش اول كتاب توضيح داديم.
8. در اين جا اين سؤال پيش مىآيد كه چرا رسول خداصلى الله عليه وآله دوست
داشتكه فقط اين اشخاص را در اهل بيت داخل كند؟ اگر اين كار به خاطر قرابتنسبى
آنان بود، بايد دانست كه افرادى بودند كه از اين جهت از بعضى از اينانبه
پيامبرصلى الله عليه وآله نزديكتر بودند و يا افرادى در همين رتبه قرار داشتند
- چنانكهپيش از اين آورديم - پس چرا آنان را نياورد؟ علاوه بر اين كه
ماپيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را بالاتر از آن مىدانيم كه حركات و مواضعش
ناشى ازتعصبات قومى و خويشاوندى باشد. اگر اين اقدام پيامبرصلى الله عليه وآله
به واسطهخصوصيتى در اينان بود، حال اگر اين خصوصيت در زنانش هم موجود بودمثل
معاشرت، چنان كه ادعا كردهاند، پيش از اين آورديم كه معاشرت موجباين مدال
عظيم و اين تكريم و گرامى داشت مهم نمىشود; و اگر اين خصوصيتدر زنانش موجود
نبود، مثل عصمت و برگزيده خدا بودن، به مقتضاى اينخصوصيت، زنان از مفاد آيه
خارج مىشوند.
هيثمى و به هم آميختن غث و سمين
هيثمى مىگويد: [ اين آيه] با كلمه «انما» كه مفيد حصر استشروع شدهتا بيان
دارد كه اراده خداوند منحصر به زدودن پليدى - كه گناه و شك درچيزى است كه
بايستى بدان ايمان داشت - از آنان و نيز پاكيزگى آنها از تمامىاحوال و اخلاق
مذموم است.» (17) .
همو گويد: «حكمتختم آيه به كلمه تطهيرا، مبالغه در رسيدن آنان بهبالاترين
رتبه طهارت و رفع توهم مجاز بودن تطهير است. تنوين آن هم تنوينتعظيم و تكثير و
اعجاب است و مفيد اين مطلب مىباشد كه اين طهارت ازجنس طهارت متعارف و مانوس
مردمان نيست. آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله تمام آن رابا تكرار درخواست آنچه
در اين آيه آمده، با اين دعا تاكيد فرمود: خداوندا!اينان اهل بيت من هستند...،
چنان كه گذشت، و نيز با داخل كردن خود درشمار آنان در تاكيد آن كوشيده تا از
اندراج آنان در سلك خويش به آنان نيزبركت رسد. در روايتى آمده پيامبرصلى الله
عليه وآله جبرئيل و ميكائيل را هم در اشاره بهعلو مرتبت آنان همراه ايشان كرده
است. با درخواست صلوات بر آنان همبراين معنا تاكيد كرده است.» (18)
وى آنگاه بخشى از روايات را در اين بارهبرشمرده است. اگرچه ما با اين
گفتههاى هيثمى موافق هستيم، اما حق خودمىدانيم كه دو نكته را در اين باره
متذكر شويم:
1. وى پليدى را در گناه و شك در آنچه كه بايد بدان ايمان داشت منحصركرده
است، اما پليدى (رجس) عامتر از آن است. بروسوى گفته: «و شما را ازآلودگىهاى
گناهان به نحو شايستهاى پاكيزه گرداند. استعاره رجس براىمعصيت و ترشيح به
تطهير براى افزونى تنفر از معاصى است.» (19) .
اين سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را با استناد به آيه تطهير آورديم كه
فرمود: من واهل بيتم از گناهان پاكيزهايم.
رازى گفته: «ليذهب عنكم الرجس; يعنى گناهان را از شما دور سازد.» (20)
.
ابن عباس هم مىگويد: «رجس، عمل شيطان است و هرآنچه كه رضاىخدا در آن
نباشد.» (21) .
خداوند فرموده:
انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان; (22)
.
همانا كه شراب و قمار و بتپرستى و تيرهاى گروبندى، همه اينها پليد و ازعمل
شيطان است.
الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحم خنزير فانه رجس (23) ;
جز آن كه ميته (حيوان مرده) باشد يا خون ريخته يا گوشتخوك پليد است.خداوند
متعال درباره اغنيا كه از رفتن به جهاد سرباز زده بودند، مىفرمايد:
فاعرضوا عنهم انهم رجس وماواهم جهنم (24) ;
از آنها اعراض كنيد كه مردمى پليدند و به موجب كردار زشتخود به آتشدوزخ
ماوا خواهند يافت.
آنچه بر اين مطلب دلالت دارد فراوان است و ما در اين مختصر مجالتتبع همه آن
را نداريم. در اين باره به كتاب هاى تفسير، حديث و تاريخمراجعه كنيد.
(25) .
2. اين كه گفت: «آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله تمام آن را با تكرار
درخواست آنچه دراين آيه آمده، با اين دعا تاكيد فرمود...» به رواياتى اشاره
دارد كه مىگويد:پيامبرصلى الله عليه وآله دعا كرد كه خداوند پليدى را از اهل
كساء بزدايد و آنان را پاكيزهگرداند. سؤال اين جاست كه چرا وى به اين مطلب
اشاره نكرده كه آيه تطهيردرباره اين مناسبت و در اجابت دعاى پيامبرصلى الله
عليه وآله و پاسخ درخواستش نازلشده است. چنان كه روايات فراوانى بدان تاكيد
دارد؟ چرا به رواياتى اشارهنكرده كه تصريح دارد پيامبرصلى الله عليه وآله
چندين ماه به هنگام هر نماز به در خانهفاطمهصلى الله عليه وآله مىآمد و آيه
تطهير را تلاوت مىكرد و بلكه در بعضى از متون آمدهكه آن حضرتصلى الله عليه
وآله تا هنگام وفات به اين كار ادامه داد؟! ما پاسخ آن رانمىدانيم. چه بسا كه
زيركان تيزهوش براى آن پاسخى بيابند.
1) انبيا (21) آيه 18.
2) ر.ك: فتح القدير، ج4، ص280.
3) ر.ك: اسعاف الراغبين، ص108 به نقل از شرح قطلانى بر صحيح بخارى و از:
خطيب، رازى،تفسير كبير، ج25، ص209; غرايب القرآن، ج22، ص10.
4) هود (11) آيات 36 - 45.
5) الصواعق المحرقه، ص277.
6) مجمع البيان، ج8، ص356; مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص151; كنز العمال،
ج21، ص108 وج13، ص703، (به نقل از ابن عساكر).
7) ر.ك: التفسير الحديث، ج8، ص263.
8) همان; ر.ك: نوادر الاصول، ص266.
9) صيغه دعا در شمارى از منابع آمده است از جمله:
مختصر التحفةالاثنى عشريه، ص151; منهاج السنه، ج3، ص4; التبيان، ج8،
ص307; الدرالمنثور، ج5، ص198; مجمع البيان، ج8، ص356 - 357; البرهان فى
تفسير القرآن، ج3، ص320;بحار الانوار، ج35، ص320; مسند احمد، ج6، ص292 و
304; الاستيعاب، ج3، ص37; المحاسنو المساوى، ج1، ص481; تهذيب التهذيب،
ج2، ص297; الاتقان، ج2; تاريخ بغداد، ج10،ص278; ذكر اخبار اصبهان، ج1،
ص108; اسد الغابه، ج3، ص413 و ج4، ص29; ينابيع الموده،ص107 - 108 و 228 -
230; احقاق الحق، ج2، ص568; مجمع البيان، ج8، ص357.
10) ر.ك: منهاج السنه، ج3، ص4 و ج4، ص20; نوادر الاصول، ص266; مرقاة
الوصول، ص105;الجامع لاحكام القرآن، ج14، ص184.
11) مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص151.
12) روح المعانى، ج22، ص18.
13) چند روايتبر اين معنا دلالت دارد. ر.ك: آية التطهير فى احاديث
الفريقين، ج1، ص46 - 48،107، 112، 182 و 228.
14) منهاج السنه، ج3، ص4 و ج4، ص20.
15) همان، ج4، ص22.
16) مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص151.
17) الصواعق المحرقه، ص142 - 143.
18) همان، ص143.
19) روح البيان، ج1، ص171; مرقاة الوصول، ص107.
20) بحار الانوار، ج35، ص234; التفسير الكبير، ج25، ص209.
21) مجمع البيان، ج8، ص356.
22) مائده (5) آيه 90.
23) انعام (6) آيه 145.
24) توبه (9) آيه 95.
25) ر.ك: التبيان، مجمع البيان، تفسير نيشابورى، تنوير المقياس، انوار
التنزيل، مفردات راغب، مجمعالبحرين، صحاح اللغه، النهاية فى اللغه، المصباح
المنير، القاموس المحيط، اقرب الموارد و تمامكتب تفسير ذيل آيه تطهير.