اهل بيت در آيه تطهير

علامه سيد جعفر مرتضى عاملى

- ۶ -


فصل پنجم: دلالت و استدلال

به منظور تكميل بحث مطالبى را برمى‏شماريم كه در غنى ساختن انديشه‏و گردآورى عناصرى مفيد است كه بدان قدرت، استوارى و رسوخ بيش‏ترى‏مى‏دهد و بر زيبايى آن مى‏افزايد; اين كار وقتى ضرورت بيش‏ترى مى‏يابد كه‏ناديده انگاشتن آن موجب توجه خواننده و برانگيختن اين احساس در وى‏شود كه بحث ناتمام و ناقص است و چه بسا همين امر موجب شود كه وثوق‏خويش را بدان از دست داده و در اعتماد بدان دچار شك و ترديد شود. به‏علاوه، اين كار، لازمه امانت علمى است و وظيفه شرعى و وجدانى هم بدان‏فرمان مى‏دهد.

زمان نزول

گاهى گفته مى‏شود روايات پيشين كه دلالت مى‏كرد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله ماه‏هاو در بعضى تا زمان وفات، هر روز يا به هنگام هر نماز به در خانه فاطمه‏عليها السلام‏مى‏آمد و مى‏گفت: نماز! نماز! «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس‏» بر تاخرداستان كساء و در نتيجه تاخر نزول آيه تطهير به اواخر زندگانى آن حضرت‏دلالت دارد، در حالى كه مى‏دانيم آيات سوره احزاب در خطاب به زنان‏پيامبرصلى الله عليه وآله سال‏ها پيش از آن فرود آمد و آن هنگامى است كه عايشه ازپيامبرصلى الله عليه وآله درخواست اموالى كرد و در اين موقع بود كه آيه تخيير -كه اولين‏آيه از اين آيات است - فرود آمد.

ما در پاسخ اين سخن مى‏گوييم: هرچند اين گفته احتمال تاخير نزول آيه‏را قوى مى‏سازد، اما استدلال، اعتماد بدان كفايت نمى‏كند. آنچه شكى در آن‏نداريم، اين است كه حديث كساء مدتى پس از ولادت حسن و حسين‏عليهما السلام بود.

پس از ملاحظه انسجام آيات با آيه تطهير و ملاحظه اين كه آيه تطهيرجزئى از يك آيه است و نيز ملاحظه اين مطلب كه حديث كساء كه به طورقاطع، ثابت و صحيح دلالت دارد كه بخش هاى تطهير، جداى از بقيه بخش‏هاى آيه - كه اين آيه هم جزئى از آن است - فرود آمده و آن‏گاه با ملاحظه‏رواياتى كه مى‏گويد: پيامبرصلى الله عليه وآله چهل صبح به در خانه على مى‏آمد و پس ازوارد شدن بر فاطمه مى‏فرمود: «السلام عيكم اهل البيت و رحمة الله وبركاته، نماز! خداى شما را رحمت كند، انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس‏اهل البيت و يطهركم تطهيرا.» (1) .

آرى، با ملاحظه همه اينها، اطمينان پيدا مى‏كنيم كه آيه تطهير در اوايل‏هجرت فرود آمد و پيامبرصلى الله عليه وآله آن را بر آن عده از اهل بيت كه موجود بودندمنطبق مى‏كرد. سپس كه حسن و حسين‏عليهما السلام به دنيا آمدند، آنان را زير پارچه(كساء) جمع مى‏كرد و اين آيه را مى‏خواند. ظاهرا اين كار پيامبرصلى الله عليه وآله بارهاتكرار شده است.

امكان دارد كه اين آيه چند بار كه اولين آن در اوايل هجرت بود نازل شده‏باشد. سپس هنگامى كه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله خاندان خود را زير پارچه جمع كرد،بار ديگر فرود آمده و جبرئيل آن را به حضرت ابلاغ كرده باشد. شايد اين كارهم تكرار شده باشد كه جبرئيل در هر مورد اين آيه را مى‏آورد و به‏پيامبرصلى الله عليه وآله فرمان مى‏داد كه آن را تلاوت كند، هدف آن بوده كه اهل بيت‏مورد نظر را آن‏چنان بشناساند كه هيچ گونه عذرى براى احدى باقى نماند.شايد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله هم آمدن به خانه فاطمه را به هنگام هر نماز يا هرصبحگاه تكرار كرده و هر بار مدتى ادامه داده و باز دوباره بدان پرداخته تااين كه از دنيا رفت. هدف از اين كار اين بود كه هرگونه اشكالى را برطرف‏نمايد و هرگونه شبهه‏اى را دور سازد. در اثر همين امر است كه مى‏بينيم آن‏مردى هم كه به انحراف از على و خاندانش معروف است، ناچار گرديده به‏صحت اين حديث كه مفسران و ديگر دانشمندان بر صحت آن اجماع دارنداعتراف نمايد.

آيه، زنان را از مدلول خود خارج مى‏كند

يكى از دانشمندان مى‏گويد: آيا مراد از زدودن پليدى از اهل بيت، دورساختن پليدى يا برداشتن آن است؟ اگر فرض اول باشد، در اين صورت تمام‏زنان پيامبرصلى الله عليه وآله از حكم آيه خارج هستند; زيرا اگر همه نباشند دست كم‏بيش‏تر آنان پيش از اسلام در پليدى بوده‏اند. و اگرفرض دوم باشد، چاره‏اى‏نداريم جز اين كه بگوييم: پيامبرصلى الله عليه وآله از حكم اين آيه خارج است; زيرا به‏اتفاق قاطبه امت اسلامى، هيچ گونه پليدى‏يى چه پيش از بعثت و چه پس ازآن در حضرت نبوده است. در حالى كه رسول خداصلى الله عليه وآله به اتفاق همه مسلمانان‏و به طور قطع در حكم آن داخل است.

بنابراين نمى‏توان گفت كه رسول خداصلى الله عليه وآله از حكم آن بيرون است. پس‏فرض اول ثابت و فرض دوم منتفى گشت و به طور قطع زنان پيامبرصلى الله عليه وآله ازحكم بيرون شدند. (2) .

مناسب بود كه اين نويسنده اين را هم بيفزايد كه به گفته ابن عباس (3) بعضى‏از زنان پيامبرصلى الله عليه وآله، مثل عايشه پس از نزول آيه چنان كينه على را به دل داشت‏و آن چنان او را دشمن مى‏داشت كه هرگز حاضر نبود از على به نيكى ياد كندو حال آن كه رسول خداصلى الله عليه وآله همگان را به طور قاطع، از بغض و كينه على‏عليه السلام‏نهى فرموده بود. هم‏چنان كه بر آن حضرت كه امام زمان او بود و پيامبرصلى الله عليه وآله‏درباره وى فرموده بود: جنگ با تو، جنگ با من است، (4) خروج كرد و در اثرآن هزاران نفر از مسلمانان بى‏گناه كشته شدند و نيز با فرمان خداوند سبحان‏هم مخالفت كرد كه دستور داده بود از خانه خود بيرون نرود. اين جداى ازهم راى شدن او حفصه بر ضد پيامبرصلى الله عليه وآله بود. خداوند آن دو را فرمان داد كه‏از اين كار خود توبه كنند و اين گونه خطاب به آنان فرمود: ان تتوبا الى الله‏فقد صغت قلوبكما. (5) .

و آن گاه زن نوح و زن لوط را براى‏شان مثال زد. همه اينها نشان مى‏دهدكه او مورد نظر آيه نبوده، چرا كه اگر چنين بود خودش را از وقوع در اين‏لغزش ها و مهالك نگه مى‏داشت.

فلسفه رفتن زير پارچه

امام عبد الحسين شرف الدين‏رحمه الله مى‏گويد: «... آن گاه پارچه را روى خود وآنان كشيد تا از ديگران مشخص شوند و هنگامى كه از ميان همه اهل خانه‏تنها اينان زير عبا رفتند و از ساير امت مشخص و جدا شدند، آيه را به آنان‏ابلاغ كرد تا ديگرى از اصحاب يا خاندان وى طمع مشاركت‏با آنان را در اين‏حكم ننمايد. در اين هنگام كه اين پنج تن از ديگران جدا شده بودند، آنان رامخاطب قرار داد و فرمود:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا...» (6) .

اين گفته مرحوم شرف الدين كلام حق است كه نه راه گريزى از آن هست‏و نه چاره‏اى جز پذيرش آن. اما سخن دهلوى معروف به تعصب كور درمخالفت‏با حق و صواب درست نيست كه مطلب را وارونه كرده و كوشيده‏آن را مشوه و دگرگون سازد. آن‏جا كه مى‏گويد: «وقتى تخصيص به كساء دال‏بر اين است كه اين افراد به حكم آيه اختصاص دارند، اين تخصيص [به كساء]را فايده آشكار ديگرى نباشد، اما اين فايده در اين جا عبارتند از دفع اين گمان‏كه اين اشخاص از اهل بيت نيستند; زيرا مخاطب در اين آيه فقط زنان‏پيامبرند.» (7) .

از ديدگاه ما اين سخن نادرست است; زيرا:

1. در فصل دوم همين بخش دانستيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله ام سلمه، عايشه و زينب‏را از اين كه جزء اهل بيت‏باشند، خارج كرد.

2. دانستيم كه صدق عبارت اهل البيت‏بر زنان واضح نيست و بلكه بعضى‏از پيشوايان لغت و نيز زيدبن ارقم آن را انكار كرده‏اند. اين مطلب از پرسش‏بعضى از زنان پيامبرصلى الله عليه وآله هم استفاده مى‏شود كه در اين باره از آن حضرت‏سؤال كردند.

3. چرا پيامبرصلى الله عليه وآله تاكيد داشت كه فقط اهل كساء را در اهل بيت‏خودداخل كند، اما عباس، عقيل و فرزندان آن دو و نيز ديگر نزديكان خود راوارد نكرد؟

4. همان گونه كه به طور مشروح در فصل‏هاى گذشته بيان داشتيم اين‏مطلب كه در آيه تطهير زنان پيامبرصلى الله عليه وآله مورد نظر و مخاطب بوده‏اند با سياق‏آيات تناسب ندارد.

اين مطلب و ديگر مطالبى كه بيان داشتيم و در مباحث‏بعد خواهيم آورد،به صورت قاطع بيان مى‏دارد كه سخن دهلوى چيزى جز مكابره‏اى‏شكست‏خورده و مذبوحانه نبوده بر يك اساس علمى صحيح مستند نمى‏باشد، پس سخن برتر و بهتر همان گفته امام شرف الدين است.

اگر آيه درباره زنان بود

آنچه اين مساله را روشن مى‏سازد روايتى است از امام صادق‏عليه السلام كه‏فرمود:

«اگر رسول خداصلى الله عليه وآله سكوت مى‏كرد و نمى‏فرمود كه اهل بيتش چه كسانى‏هستند، هر آينه آل عباس، آل عقيل، آل فلان و آل فلان ادعا مى‏كردند كه مااهل بيت او هستيم، اما خداوند در تصديق پيامبرش اين آيه را در كتابش‏نازل فرمود: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت...». (8) .

علامه‏اى جليل القدر داستانى را برايم بيان كرد كه براى علامه امينى‏صاحب الغدير پيش آمده بود. خلاصه داستان چنين است: «علامه امينى بايكى از دانشمندان اهل سنت اجتماع كرده بود. آن عالم سنى درباره آيه تطهيراز وى پرسيد كه درباره چه كسانى نازل شده است؟ آيا درباره زنان پيامبرصلى الله عليه وآله‏فرود آمده و يا درباره كسانى ديگر؟ علامه امينى پاسخ وى را با پرسشى داد كه‏مفاد آن چنين است: آيا به نظر شما، اگر آيه تطهير درباره زنان پيامبرصلى الله عليه وآله‏فرود آمده آنان را اندك نصيبى از آن بود، ام المؤمنين عايشه اين امر را رهامى‏كرد و آن را بر پيشانى شترش (عسكر) كه در جنگ جمل بر آن سوار شد ومردمان را براى جنگ بر ضد على‏عليه السلام تشويق مى‏كرد; نمى‏نوشت؟! آن دانشمندپاسخ مثبت داد.» خداى بيامرزد علامه امينى را و آن دانشمند منصف راپاداش نيكو دهد. چه عايشه نياز شديدى به اين احتجاجات داشت، خصوصادر مقابل برادر و وصى پيامبرصلى الله عليه وآله و كسى كه با حق است و حق با او، و هر آن‏جا كه او بچرخد حق همراه او مى‏چرخد.

آنچه در اين جا جلب نظر مى‏كند اين كه چند تن از زنان پيامبرصلى الله عليه وآله‏تصريح كرده‏اند كه اين آيه درباره اصحاب كساء فرود آمده و حتى به اخراج‏تنى چند از زنان حضرت از دايره شمول حكم تصريح كرده‏اند و احدى ازآنان ادعا نكره كه به طور مشخص او و يا ساير زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در مفاد آيه ويا در حديث كساء داخل هستند.

ام سلمه در مقابله با تهاجم تبليغاتى

هنگامى كه شهر بن حوشب به ام سلمه خبر داد كه اختاپوس اموى وكينه‏توزان دشمن على و خاندان اوعليه السلام فعاليت گسترده‏اى را بر ضد آنان شروع‏كرده‏اند، اين بانوى گرامى با ايمان و اخلاص تمام به دفاع از حق پرداخت وتاييد كرد كه على و اهل بيت‏عليهم السلام در مفاد آيه تطهير داخل و زنان پيامبرصلى الله عليه وآله ازمفاد آن خارجند، در حالى كه به نظر بعضى اين گفته‏اش باعث كسر شان وكاهش احترام وى نزد ديگران است، اما او كسى نبود كه به اين احكام‏ستمگرانه و ناشى از نفوس شرور، كينه‏توز و بيمار اعتنا كند. شهر بن حوشب‏به او گفت: ام المؤمنين! مردمانى نزد ما درباره اين آيه چيزهايى مى‏گويند؟

ام سلمه گفت: چه مى‏گويند؟

- اين آيه را بيان مى‏كنند كه «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا» بعضى مى‏گويند: درباره زنان پيامبرصلى الله عليه وآله فرود آمده و بعضى‏مى‏گويند: درباره اهل بيتش.

- شهر بن حوشب! به خداى سوگند! اين آيه در اين خانه من و در اين‏سجده‏گاهم فرود آمد. روزى پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و با من در اين سجده‏گاه و اين‏جانمازم نشست...

آن گاه ام‏سلمه حديث كساء و نزول آيه تطهير را بيان داشت و متذكر شدكه از پيامبرصلى الله عليه وآله در خواست كرد كه او همسرش را با آنان داخل كند، اماپيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: ام سلمه! تو خوب هستى. (9) .

جبر الهى عذر بدتر از گناه

بيهقى و ديگران روايت كرده‏اند: از عايشه درباره اميرالمؤمنين على بن‏ابى‏طالب - رضى الله عنه - سؤال شد. او پاسخ داد: ميل نداشتم كه درباره‏اش‏چيزى بگويم. او محبوب‏ترين مردمان نزد رسول خداصلى الله عليه وآله بود. ديدم كه‏رسول خداصلى الله عليه وآله عباى خود را بر سر على، فاطمه، حسن و حسين كشيد و گفت:اينان اهل بيت من هستند. خدايا! پليدى را از آنان دور ساز و آنان راپاكيزه گردان.

به او گفتند: پس چرا به جنگ او رفتى؟

پاسخ داد: من پشيمان هستم. آن كار مقدر شده بود. (10) .

ام المؤمنين با جبر الهى سرزنش را از خود دور مى‏سازد و به گمان خودتوانسته بدين وسيله خويشتن را تبرئه يا دست كم تا حد زيادى از گناه‏خويش بكاهد. بسيارى از افراد در مسائلى كه نتوانسته‏اند برايش توجيه‏معقول و قابل قبولى دست و پا كنند، به جبر الهى استدلال نموده وبدين وسيله كار خود را به خداوند سبحان حواله داده و تهمت را مستقيما به‏ذات حق متوجه ساخته‏اند.

عقيده جبر از بقاياى عقيده اهل كتاب است كه كتاب‏هاى آنان بدان‏تصريح دارد. در تورات به صورت كاملا آشكار و در تلمود و انجيل هم‏آمده است. (11) .

خداوند سبحان اين عقيده را از يهود حكايت كرده مى‏فرمايد:

وقالت اليهود يد الله مغلولة غلت ايديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه‏مبسوطتان ينفق كيف يشاء (12) ;

يهوديان گفتند: دست‏خدا بسته است، اين گفتار دروغ است، دست آنها بسته‏شده به لعن خدا گرفتار گرديدند، بلكه دو دست‏خدا [دست قدرت و رحمت‏او] گشاده است و هرگونه بخواهد انفاق مى‏كند.

آن‏گاه اين اعتقاد را از مشركان هم حكايت مى‏كند:

سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤنا ولا حرمنا من‏شى‏ء كذلك كذب الذين من قبلهم; (13) .

آنان كه شرك آوردند خواهند گفت: اگر خدا مى‏خواست ما و پدران مامشرك نمى‏شديم و چيزى را حرام نمى‏كرديم (بدين گفتار جاهلانه جبريان)پيشينيان آنان تكذيب رسل كردند.

پس از آن هم به رغم مبارزه جدى اسلام با اين عقيده و تلاش‏هاى‏ستودنى، اين دين جاودانى در جهت ريشه كن كردن آن از عقل و انديشه انسان‏عرب كه مغلوب اهل كتاب و متاثر از رسوبات شرك بود، هم‏چنان بر تفكرو انديشه بسيارى از مردمانى كه به اسلام گراييدند، حاكم ماند. اما اين كارساده و آسان نبود. اين عقيده به حيات خود ادامه داد و در موضع‏گيرى‏ها وتصريحات، بسيارى از آنان آشكار گشت، حتى نزد كسانى هم كه سهمى درحكومت و سلطنت داشتند و بلكه نزد بالاترين رده رهبرى كه زمام حكومت‏پس از رسول خداصلى الله عليه وآله را به دست گرفته بودند، ظهور يافت. به علاوه اين‏عقيده در بسيارى از مواضع و سخنان خلفاى پس از پيامبرصلى الله عليه وآله به استثناى‏على‏عليه السلام و آن‏گاه در سخنان معاويه، عايشه، خالد بن وليد، عمربن سعد، منصورو افراد بسيار ديگرى آشكار شد كه با مراجعه به متون تاريخى روشن مى‏شود.

اين عقيده همان كليد جادويى بود كه به وسيله آن رمزها باز و گنج‏هاگشوده و تمامى اعتراضات دفع و كليه نقاط نفوذ بسته مى‏شد. همين عقيده بودكه عثمان، تمسك خويش به حكومت را توجيه كرد تا اين كه كشته شد. عايشه هم خروج خود را براى جنگ با اميرالمؤمنين على‏عليه السلام، و معاويه دربيعت‏براى فرزند شراب‏خوار و فاجرش براى خلافت‏بدان احتجاج كرد.عمربن سعد هم براى كشتن امام حسين‏عليه السلام سرور جوانان اهل بهشت وارتكاب فاجعه كربلا بدان استدلال كرد. خالد بن وليد هم در قتل مالك بن‏نويره و ياران مسلمانش بدان احتجاج نمود. همين عقيده بود كه معاويه ومنصور عباسى، بازداشتن مردمان از رسيدن به حقوق خود از بيت المال رابدان توجيه كردند. موارد فراوان ديگرى هم هست كه ما در اين مختصرمجال برشمردن و تتبع آن را نداريم و با مراجعه به منابع موجود در پاورقى‏معلوم مى‏شود. كار به همين جا ختم نشد، بلكه احاديث فراوانى هم در تاييداين عقيده و تاكيد، ترويج و نشر آن از زبان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله ساخته شد. بامراجعه به منابع، گوشه‏اى از آنچه بيان كرديم معلوم مى‏شود. (14) .

اميرالمؤمنين على‏عليه السلام با اين عقايد فاسد وارداتى مبارزه كرد و در مقابل آن‏ايستاد. خطبه‏ها و سخنان آن حضرت سرشار از مطالبى است كه بر تباهى وفساد اين عقيده دلالت مى‏كند. شهرت اين اقدام على‏عليه السلام و اين كه او پرچم‏داراين مبارزه بود، ما را از بيان شواهد فراوان آن بى‏نياز مى‏گرداند.


پى‏نوشتها:

1) منابع اين روايت را در فصل دوم همين بخش ملاحظه كنيد.

2) جوامع الجامع، ص‏372 (پاورقى).

3) الطبقات الكبرى، ج‏2، ص‏232; مسند احمد، ج‏6، ص‏34 و 228; الجمل، ص‏82 - 83; انسان‏الاشراف، ص‏544 و 545 نيز ر.ك: ارشاد مفيد، ص‏107 و كتاب‏هاى گوناگونى كه از نماز ابوبكردر بيمارى پيامبرصلى الله عليه وآله بحث كرده‏اند.

4) ينابيع الموده، ص‏55 و 130; مناقب خوارزمى، ص‏76.

5) تحريم (66) آيه 4.

6) الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء، ص‏205; الاصول العامة للفقه المقارن، ص‏156.

7) مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص‏152.

8) اصول كافى، ج‏1، ص‏287 و ر.ك: تفسير فرات، ص‏110; تفسير عياشى، ج‏1، ص‏250; بحار الانوار،ج‏35، ص‏211.

9) شواهد التنزيل، ج‏2، ص‏72 - 73.

10) المحاسن و المساوى، ج‏1، ص‏471 و ر.ك: شواهد التنزيل، ج‏2، ص‏38 - 39; تفسير نورالثقلين،ج‏4، ص‏276; مجمع البيان، ج‏8، ص‏357; بحار الانوار، ج‏35، ص‏222.

11) ذكر موارد آن موجب طولانى شدن بحث و خروج از موضوع مى‏گردد. خواننده گرامى به منابع‏آن مراجعه كند.

12) مائده (5) آيه 64.

13) انعام (6) آيه 148.

14) آنچه گذشت در منابع مختلف پراكنده است. كسانى كه مى‏خواهند بدان آگاهى يابند بعضى ازآن را مى‏توانند در اين منابع پيدا كنند:

تاويل مختلف الحديث، ص‏5 - 6، 29، 45، 48، 82، 83، 128 و 235، 236; الهدى الى دين‏المصطفى، ج‏2، ص‏162 و 271; المصنف، ج‏1، ص‏119 - 122 و ج‏6، ص‏356; حياة الصحابه،ج‏2، ص‏12، 94 - 95 و 230 و ج‏3، ص‏487، 492، 501 و 529.