درس يازدهم :
ساير صفات فعليّه
مقدّمه
يكى از مسائل جنجالىِ علم كلام، مسأله اراده الهى است كه از جهاتِ متعددى مورد بحث
و اختلاف، واقع شده است مانند اينكه: آيا اراده از صفات ذاتى است يا از صفات فعلى؟
و آيا قديم است يا حادث؟ و آيا واحد است يا متعدد؟ و...
و اين همه، علاوه بر مباحثى است كه در فلسفه، پيرامون مطلق اراده و به ويژه اراده
الهى، مطرح شده است.
بديهى است بحث گسترده پيرامون اين موضوع، متناسب با اين كتاب نيست. از اينروى، نخست
توضيحى درباره مفهوم اراده مىدهيم و آنگاه به بيان فشردهاى پيرامون اراده الهى
مىپردازيم.
اراده
واژه «اراده» در محاورات عرفى، دست كم به دو معنى استعمال مىشود: يكى دوست داشتن،
و ديگرى تصميم گرفتن بر انجام كار.
معناى اول از نظر مورد، خيلى وسيعتر است و شامل دوست داشتنِ اشياء خارجى
﴿22﴾ و افعال
خود شخص و افعال ديگران نيز مىشود. بخلاف معناى دوم كه تنها در مورد افعال خود
شخص بكار مىرود.
اراده بمعناى اول (= محبت) هر چند در مورد انسان، از قبيل اعراض و كيفيّات نفسانى
است اما عقل مىتواند با تجريد جهات نقص، مفهوم عامّى را بدست بياورد كه قابل اطلاق
بر موجودات جوهرى و حتى بر خداى متعال باشد چنانكه در مورد علم نيز همين كار انجام
مىدهد و از اينروى مىتوان «حبّ» را كه قابل اطلاق بر محبت الهى نسبت به ذات خودش
هم مىباشد يكى از صفات ذاتيّه به شمار آورد. پس اگر منظور از اراده الهى، حبّ كمال
باشد كه در مرتبه اول به كمال نامتناهى الهى، تعلق مىگيرد و در مراتب بعدى به
كمالات ساير موجودات از آن جهت كه آثارى از كمال او هستند مىتوان آن را از صفات
ذاتيّه، قديم و واحد و عين ذات مقدس الهى دانست.
و اما اراده به معناى تصميم گرفتن بر انجام كارى، بدون شك از صفات فعليّه مىباشد
كه به لحاظ تعلق به امر حادث، مقيد به قيود زمانى مىگردد چنانكه در استعمالات
قرآنى ملاحظه مىشود مانند «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ
لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
﴿23﴾.
ولى بايد توجه داشت كه اتّصاف خداى متعال به صفات فعليّه، به اين معنى نيست كه
تغييرى در ذات الهى حاصل شود يا عرَضى در آن، پديد آيد بلكه بدين معنى است كه اضافه
و نسبتى بين ذات الهى و مخلوقاتش از ديدگاه خاص و در شرايط معينى لحاظ مىشود و
مفهوم اضافى ويژهاى به عنوان يكى از صفات فعليّه، انتزاع مىگردد.
در مورد اراده، اين رابطه در نظر گرفته مىشود كه هر مخلوقى از آن جهت كه داراى
كمال و خير و مصلحتى بوده آفريده شده است پس وجود آن در زمان و مكان خاص و يا كيفيت
مخصوص، متعلق علم و محبت الهى قرار گرفته و به خواست خودش آن را آفريده است نه
اينكه كسى او را مجبور كرده باشد. ملاحظه اين رابطه، موجب انتزاع مفهومى اضافى بنام
«اراده» مىگردد كه از نظر تعلق به شىء محدود و مقيد، داراى حدود و قيودى خواهد
بود، و همين مفهوم اضافى است كه متّصف به حدوث و كثرت مىشود زيرا اضافه، تابع
طرفين است و حدوث و كثرتِ يكى از طرفين، كافى است كه اين اوصاف به اضافه هم سرايت
كند.
حكمت
با توجه به توضيحى كه درباره اداره الهى داده شد ضمناً روشن گرديد كه اين اراده به
صورت گزافى و بى حساب، به ايجاد چيزى تعلق نمىگيرد بلكه آنچه اصالتاً مورد تعلق
اراده الهى واقع مىشود جهت كمال و خير اشياء است. و چون تزاحم ماديّات، موجب نقض و
زيان بعضى از آنها بوسيله بعضى ديگر مىشود مقتضاى محبت الهى به كمال اينست كه
پيدايش مجموع آنها به گونهاى باشد كه خير و كمال بيشترى بر آنها مترتّب گردد، و از
سنجيدن اينگونه روابط، مفهوم «مصلحت» بدست مىآيد و گرنه مصلحت، امرى مستقل از وجود
مخلوقات نيست كه تأثيرى در پيدايش آنها داشته باشد چه رسد به اينكه در اداره الهى
اثر بگذارد.
حاصل آنكه: چون افعال الهى از صفات ذاتيّه او مانند علم و قدرت و محبت به كمال و
خير، سرچشمه مىگيرد هميشه به صورتى تحقق مىيابد كه داراى مصلحت باشد يعنى بيشترين
كمال و خير بر آنها مترتب گردد و چنين ارادهاى به نام «اراده حكيمانه» ناميده
مىشود و از اينجا صفت ديگرى براى خداى متعال در مقام فعل، به نام صفت «حكيم»
انتزاع مىگردد كه مانند ديگر صفات فعليّه، قابل بازگشت به صفات ذاتيّه خواهد بود.
البته بايد توجه داشت كه انجام كار به خاطر مصلحت به اين معنى نيست كه مصلحت، علت
غائى براى خداى متعال باشد بلكه نوعى هدف فرعى و تبعى به شمار مىرود و علت غائىِ
اصلى براى انجام كارها همان حبّ به كمال نامتناهى ذاتى است كه بالتّبع به آثار آن
يعنى كمال موجودات هم تعلق مىگيرد، و از اينجاست كه گفته مىشود: علت غائى براى
افعال الهى همان علت فاعلى است و خداى متعال، هدف و غرضى زائد بر ذات ندارد. اما
اين مطلب، منافاتى ندارد با اينكه كمال و خير و مصلحت موجودات به عنوان هدف فرعى و
تَبَعى به حساب آورده شود. و به همين معنى است كه افعال الهى در قرآن كريم، تعليل
به امورى شده كه بازگشت همه آنها به كمال و خير مخلوقات است چنانكه آزمايش شدن و
انتخاب بهترين
كارها و بندگى خدا كردن و رسيدن به رحمت خاص و جاودانى الهى
﴿24﴾، به عنوان اهدافى براى
آفرينش انسان، ذكر شده كه به ترتيب، هر كدام از آنها مقدمه ديگرى مىباشد.
كلام الهى
يكى از مفاهيمى كه به خداى متعال، نسبت داده مىشود مفهوم تكلم و سخن گفتن است و
بحث درباره كلام الهى از ديرباز، ميان متكلمين مطرح بوده و حتى گفته شده كه علت
ناميده شدن «علم كلام» به اين نام، همين است كه اصحاب اين علم، درباره كالم الهى
بحث مىكردهاند و اشاعره، آنرا از صفات ذاتيّه و معتزله آن را از صفات فعليّه
مىشمرده اند. و يكى از موارد اختلاف شديد بين اين دو دسته از متكلمين همين مسأله
بوده كه آيا قرآن كه كلام خدا مىباشد مخلوق است يا غيرمخلوق؟ و حتى گاهى يكديگر را
بر سر اين موضوع، تكفير مىكرده اند!
با توجه به تعريفى كه براى صفات ذاتيّه و صفات فعليّه شد به آسانى مىتوان دريافت
كه سخن گفتن از صفات فعل است كه بايد براى انتزاع آن، مخاطبى را در نظر گرفت كه
مقصود گوينده را بوسيله شنيدن صورت يا ديدن مكتوب يا يافتن مفهومى در ذهن خودش و يا
بصورت ديگرى دريابد. و در حقيقت، اين مفهوم از رابطه بين خدا كه مىخواهد حقيقتى را
بر كسى مكشوف سازد با مخاطبى كه آن حقيقت را درك مىكند انتزاع مىشود. مگر اينكه
براى تكلم، معناى ديگرى منظور گردد و مثلاً به قدرت بر سخن گفتن يا علم به مفاد
سخن، بازگردانده شود كه در اين صورت، بازگشت به صفات ذاتيّه مىكند چنانكه نظير آن
در مورد بعضى ديگر از صفات فعليّه گفته شد.
و اما قرآن، به معناى خطوط يا الفاظ يا مفاهيم موجود در اذهان يا حقيقت نورانى و
مجرد آن، از مخلوقات است. مگر اينكه كسى علم ذاتى الهى را به عنوان حقيقت قرآن تلقى
كند كه در اين صورت، بازگشت آن به صفت ذاتى علم خواهد بود. ولى اينگونه تأويلات در
مورد كلام
الهى و قرآن كريم و مانند آنها، خارج از عرف محاوره است و بايد از آنها اجتناب كرد.
صدق
سخنان الهى اگر به صورت امر و نهى و انشاء باشد وظايف عملى بندگان را تعيين مىكند
و جاى اتّصاف به صدق و كذب را ندارد. اما اگر بصورت اِخبار از حقايق موجود يا حوادث
گذشته و آينده باشد متّصف به صدق مىگردد چنانكه قرآن كريم مىفرمايد: «وَ مَنْ
أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً»
﴿25﴾و هيچكس هيچ گونه عذرى براى عدم قبول آنها نخواهد
داشت.
اين صفت، اساس اعتبار نوع ديگرى از استدلال (استدلال نقلى و تعبّدى) براى اثبات
مسائل فرعى جهان بينى و بسيارى از مسائل ايدئولوژى را تشكيل مىدهد.
از جمله دلايل عقلى كه براى اثبات اين صفت مىتوان اقامه كرد اينست كه سخن گفتن خدا
از شئون ربوبيّت الهى و تدبير جهان و انسان، و براساس علم و حكمت، و به منظور هدايت
مخلوقات و فراهم كردن وسيله شناختهاى صحيح براى مخاطبين است و اگر امكان مخالفت با
واقع داشته باشد اعتمادى بر آنها نخواهد بود و موجب نقض غرض شده خلاف حكمت الهى
خواهد بود.
پرسش
1- اراده الهى به چه معنى از صفات ذاتيّه، و به چه معنى از صفات فعليّه شمرده
مىشود؟
2- براى انتزاع مفهوم اراده به عنوان صفت فعلى، چه رابطهاى بين خدا و مخلوقات، در
نظر گرفته مىشود؟
3- اراده الهى چگونه متّصف به حدوث و كثرت مىگردد؟
4- حكمت الهى را بيان كنيد.
5- مفهوم مصلحت چگونه بدست مىآيد؟
6- به چه معنى مىتوان مصلحت و خير و كمال مخلوقات را هدف آفرينش بشمار آورد؟
7- كلام الهى را شرح دهيد.
8- دليل عقلى بر صادق بودن خداى متعال را بيان كنيد.
درس دوازدهم :
بررسى علل انحراف
مقدّمه
در نخستين درس، اشاره شد كه جهان بينى ها را مىتوان به دو دسته كلى (جهان بينى
الهى و جهان بينى مادى) تقسيم كرد و مهمترين اختلاف ميان آنها مسأله وجود آفريدگار
دانا و تواناست كه جهان بينى الهى بعنوان يك اصل اساسى، بر آن پاى مىفشرد و جهان
بينى مادى، آن را انكار مىكند.
در درسهاى قبلى در حدودى كه متناسب با اين كتاب بود به اثبات وجود خدا و بيان
مهمترين صفات سلبيّه و ثبوتيّه و ذاتيّه و فعليّه الهى پرداختيم و اينك براى مضاعف
شدن اعتقاد به اين اصل اساسى، به نقد كوتاهى از جهان بينى مادى مىپردازيم تا علاوه
بر تثبيت موضع جهان بينىِ الهى، سستى و بى پايگى جهان بينى مادى نيز مستقيماً روشن
گردد.
براى اين منظور، نخست به علل و عوامل انحراف از بينش الهى و گرايش به الحاد،
اشارهاى مىكنيم و سپس مهمترين نقاط ضعف جهان بينىِ مادى را توضيح مىدهيم.
علل انحراف
الحاد و مادّيگرى، سابقهاى طولانى در تاريخ بشر دارد و عليرغم اينكه همواره در
جوامع بشرى ـ تا آنجا كه شواهد تاريخى و ديرينهشناسى نشان مىدهد ـ اعتقاد به
آفريدگار، وجود داشته است از زمانهاى قديم، افراد يا گروههاى ملحد و منكر خدا هم
يافت مىشده اند. ولى رواج بى دينى از قرن هجدهم ميلادى در اروپا آغاز شد و اندك
اندك به ساير مناطقِ جهان،
سرايت كرد.
اين پديده هر چند به صورت عكس العملى در برابر دستگاه كليسا و بر ضدّ مسيحيّت، شروع
شد اما موج آن، ساير اديان و مذاهب را نيز در برگرفت و گرايش به بى دينى همراه با
صنعت و هنر و تكنولوژى مغرب زمين به ديگر سرزمينها صادر گرديد و در قرن اخير، توأم
با انديشه هاى اجتماعى ـ اقتصادى ماركسيسم در بسيارى از كشورها شيوع يافت و
بزرگترين آفت را براى انسانيت گديد آورد.
علل و عواملى كه موجب پيدايش يا رشد گسترش اين پديده انحرافى شده فراوان است و
بررسى همه آنها نياز به كتاب مستقلى دارد
﴿26﴾ ولى بطور كلى مىتوان از سه دسته علل و
عوامل، ياد كرد:
1- علل روانى: يعنى انگيزه هايى كه ممكن است براى بى دينى و گرايش به الحاد، در شخص
وجود داشته باشد هر چند خودش از تأثير آنها آگاه نباشد. و مهمترين آنها راحت طلبى و
ميل به بى بند و بارى و نداشتن مسئوليّت است. يعنى از يك سوى، زحمت تحقيق و پژوهش ـ
به خصوص درباره امورى كه لذت مادّى و محسوسى ندارد ـ مانع از اين مىشود كه افراد
تنبل و راحت طلب و دون همت، درصدد تحقيق برآيند، و از سوى ديگر، ميل به آزادى
حيوانى و بى بند و بارى و نداشتن مسئوليّت و محدوديت، آنان را از گرايش به جهان
بينى الهى، باز مىدارد. زيرا پذيرفتن بينش الهى و اعتقاد به آفريدگار حكيم، ريشه
يك سلسله اعتقادات ديگر را تشكيل مىدهد كه لازمه آنها مسئوليّت انسان در همه
رفتارهاى اختيارى است، و چنين مسئوليّتى اقتضاء دارد كه در بسيارى از موارد، از
خواسته هاى خودش چشم پوشى كند و محدوديتهايى را بپذيرد، و پذيرفتن اين محدوديتها با
ميل به بى بند و بارى، سازگار نيست. از اينروى، اين ميل حيوانى، هر چند به صورت
ناخودآگاه، موجب مىشود كه ريشه اين مسئوليتها را بزند و اساساً وجود خداى متعال را
انكار كند.
عوامل روانى ديگرى نيز در گرايش به بى دينى مؤثر است كه به دنبال ساير عوامل ظاهر
مىگردد.
2- علل اجتماعى: يعنى اوضاع و احوال اجتماعىِ نامطلوبى كه در پارهاى از جوامع،
پديد مىآيد و متصدّيان امور دينى، نقشى در پيدايش يا گسترش آنها دارند. در چنين
شرايطى بسيارى از مردم كه از نظر تفكر عقلانى، ضعيف هستند و نمىتوانند مسائل را به
درستى تجزيه و تحليل كنند و علل واقعى رويدادها را تشخيص دهند اين نابسامانيها را
به دليل دخالت دينداران در وقوع آنها، به حساب مكتب و دين مىگذارند و چنين
مىپندارند كه اعتقادات دينى، موجب پيدايش اينگونه اوضاع و احوال نامطلوب شده است و
از اينروى، از دين و مذاهب بيزار مىشوند.
نمونه هاى بارز اين دسته از علل و عوامل را مىتوان در اوضاع اجتماعى اروپا در عهد
رنسانس، ملاحظه كرد كه رفتارهاى ناشايست كليسائيان در زمينه هاى مذهبى و حقوقى و
سياسى، عامل مهمى براى بيزارى مردم از مسيحيّت و بطور كلى از دين و ديندارى گرديد.
توجه به تأثير اين دسته از عوامل، براى همه دست اندركاران امور دينى، ضرورت دارد تا
حساسيّت موقعيّت و اهميّت مسئوليت خودشان را درك كنند و بدانند كه لغزشهاى آنان
مىتواند موجب گمراهى و بدبختى جامعهاى شود.
3- علل فكرى: يعنى اوها و شبهاتى كه به ذهن شخص مىآيد يا از ديگران مىشنود و در
اثر ضعف نيروى تفكر و استدلال، قدرت بر دفع آنها را ندارد و كمابيش تحت تأثير آنها
قرار مىگيرد و دست كم، موجب تشويش و اضطراب ذهن، و مانع از حصول اطمينان و يقين
مىگردد.
اين دسته از عوامل نيز به نوبه خود، قابل تقسيم به دسته هاى فرعى است مانند شبهات
مبنى بر حس گرايى، شبهات ناشى از عقايد خرافى، شبهات ناشى از تبيينهاى نادرست و
استدلالهاى ضعيف، شبهات مربوط به حوادث و رويدادهاى ناگوارى كه پنداشته مىشود خلاف
حكمت و عدل الهى است، شبهات ناشى از فرضيّه هاى علمى كه مخالف با عقايد دينى، تلقى
مىشود و شبهاتى كه مربوط به پارهاى از احكام و مقررات دينى به خصوص در زمينه
مسائل حقوقى و سياسى است.
و گاهى دو يا چند عامل، مجموعاً موجب شك و ترديد، يا انكار و الحاد مىشود چنانكه
گاهى ناهنجاريهاى گوناگون روانى، زمينه را براى دامن زدن به شبهات و اوهام، فراهم
مىكند
و بيمارى روانىِ «وسواس فكرى» را پديد مىآورد و در نتيجه، شخص بيمار، به هيچ دليل
و برهانى قانع نمىشود چنانكه شخص مبتلى به وسواس در عمل، به صحّتِ كارى كه انجام
مىدهد مطمئن نمىگردد و مثلاً دهها بار دستش را در آب فرو مىبرد و باز هم اطمينان
به طهارت آن پيدا نمىكند با اينكه چه بسا از اول، طاهر بوده و نيازى به تطهير
نداشته است!
مبارزه با عوامل انحراف
با توجه به تنوع و گونه گونىِ علل و عوامل انحراف، روشن مىشود كه مبارزه و برخورد
با هر يك از آنها شيوه خاص و محل و شرايط ويژهاى را مىطلبد. مثلاً علل روانى و
اخلاقى را بايد بوسيله تربيت صحيح و توجه دادن به ضررهايى كه بر آنها مترتّب مىشود
علاج كرد چنانكه در درس دوم و سوم، ضرورت پى جويى دين و ضرر بى تفاوتى نسبت به آن
را بيان كرديم.
همچنين براى جلوگيرى از تأثير سوء عوامل اجتماعى ـ علاوه بر جلوگيرى عملى از بروز
چنين عواملى مىبايست فرق بين نادرستى دين با نادرستى رفتار دينداران را روشن ساخت.
ولى بهرحال، توجه به تأثير عوامل روانى و اجتماعى، دست كم اين فايده را دارد كه
شخص، كمتر به صورت ناخودآگاه، تحت تأثير آنها واقع شود.
نيز براى جلوگيرى از تأثيرات سوء عوامل فكرى بايد شيوه هاى متناسبى را اتّخاذ كرد و
از جمله، عقايد خرافى را از عقايد صحيح، تفكيك كرد، و از بكار گرفتن استدلالات ضعيف
و غيرمنطقى براى اثبات عقايد دينى، اجتناب ورزيد و نيز بايد روشن كرد كه ضعف دليل،
نشانه نادرستى مدّعا نيست و...
بديهى است بررسى همه علل و عوامل انحراف، و بيان روش مناسب براى مبارزه با هر يك از
آنها مناسب اين مبحث نيست. از اينروى، تنها به ذكر پارهاى از علل فكرىِ گرايش به
الحاد و پاسخ به شبهات مربوط به آنها بسنده خواهيم كرد.
پرسش
1- نقد و بررسى جهان بينى مادّى چه فايدهاى دارد؟
2- چگونه گرايش الحادى در قرنهاى اخير، گسترش يافت؟
3- علل روانى انحراف از دين را بيان كنيد؟
4- علل اجتماعى اين پديده را شرح دهيد.
5- علل فكرى و شاخه هاى آن را بيان كنيد.
6- وسواس فكرى چگونه پديد مىآيد؟
7- راه مبارزه با علل انحراف چيست؟
درس سيزدهم :
حلّ چند شبهه
1- اعتقاد به موجود نامحسوس
يكى از شبهات ساده در زمينه خداشناسى اينست كه چگونه مىتوان به وجود موجودى معتقد
شد كه قابل درك حسّى نيست؟
اين شبهه، در ذهن افراد ساده انديش به صورت «استبعاد» پديد مىآيد ولى انديشمندانى
نيز پيدا شدهاند كه اساس تفكر خود را بر «اصالت حسّ» قرار دادهاند و موجود
نامحسوس را انكار كردهاند يا دست كم، آن را قابل شناخت يقينى ندانسته اند.
پاسخ اين شبهه آنست كه ادراكات حسّى، در اثر ارتباط اندامهاى بدن با اجسام و
جسمانيّات، حاصل مىشود و هر كدام از حواس ما نوعى از پديده هاى مادّى و متناسب با
خودش را در شرايط معيّنى درك مىكند و همانگونه كه نمىتوان توقّع داشت كه چشم،
صداها را درك كند يا گوش، رنگها را ببيند نبايد انتظار داشت كه مجموع حواسّ ما هم
همه موجودات را درك كند.
زيرا اولا در ميان موجودات مادّى هم چيزهايى وجود دارد كه قابل درك حسى نيست چنانكه
حواسّ ما از درك انوار ماوراءبنفش و مادون قرمز و امواج الكترومنيتيك و... عاجز
است.
ثانياً ما بسيارى از حقايق را از غير راه حواسّ ظاهرى، درك مىكنيم و اعتقاد يقينى
به وجود آنها پيدا مىكنيم با اينكه قابل درك حسّى نيستند. مثلاً از حالت ترس و
محبت، يا اراده و تصميم خودمان آگاه هستيم و اعتقاد يقينى به وجود آنها داريم در
صورتى كه اين پديده هاى
روانى همانند خود روح، قابل درك حسّى نيستند و اساساً خود «ادراك» امرى غيرمادّى و
نامحسوس است.
پس درك نشدن چيزى بوسيله اندامهاى حسّى، نه تنها دليلى بر عدم وجود آن نيست بلكه
حتى نبايد موجب استبعاد هم بشود.
2- نقش ترس و جهل در اعتقاد به خدا
شبهه ديگرى كه از سوى بعضى از جامعه شناسان، مطرح شده اينست كه اعتقاد به وجود خدا
در اثر ترس از خطرها به ويژه خطرهاى ناشى از زلزله و صاعقه و مانند آنها پديد آمده
است و در واقع، بشر براى آرامش روانى خودش (العياذ باللّه) يك موجود خيالى را بنام
«خدا» ساخته و به پرستش آن پرداخته است. و به همين جهت، هر قدر علل طبيعىِ پديده ها
و راه ايمنى از خطرها بيشتر شناخته شود اعتقاد به وجود خدا ضعيفتر مىگردد.
ماركسيستها اين شبهه را با آب و تاب زياد، در كتابهاى خودشان به عنوان يكى از
دستاوردهاى «علم جامعه شناسى» مطرح مىكنند و آن را وسيلهاى براى فريفتن ناآگاهان،
قرار مىدهند.
در پاسخ بايد گفت:
اولا مبناى اين شبهه، فرضيهاى است كه بعضى از جامعه شناسان، طرح كردهاند و هيچ
دليل علمى بر صحّت آن، وجود ندارد.
ثانياً در همين عصر، بسيارى از انديشمندان بزرگ كه بيش از ديگران، از علل پديده ها
آگاه بوده و هستند اعتقاد جزمى و يقينى به وجود خداى حكيم داشته و دارند
﴿27﴾. پس چنان
نيست كه اعتقاد به وجود خدا، ناشى از ترس و جهل باشد.
ثالثاً اگر ترس از پارهاى رويدادها يا نشناختن علل طبيعىِ پارهاى از پديده ها
موجب توجه به خدا گردد بدين معنى نخواهد بود كه خدا، زاييده ترس و جهل انسان است.
چنانكه بسيارى
از انگيزه هاى روانى مانند لذت طلبى و شهرت طلبى و... موجب تلاشهاى علمى و فنى و
فلسفى مىشود ولى زيانى به اعتبار آنها نمىزند.
رابعاً اگر كسانى خدا را به عنوان پديدآورنده پديده هاى مجهول العلّه شناختهاند و
حتى اگر با كشف علل طبيعىِ آنها از ايمانشان كاسته شده است بايد آن را دليل ضعف
بينش و ايمان آنان دانست نه دليل بى اعتبارى اعتقاد به خدا، زيرا حقيقت اينست كه
عليّت خداى متعال نسبت به پديده هاى جهان از سنخ تأثير علتهاى طبيعى و در عرض آنها
نيست بلكه عليّتى است فراگير و در طول تأثر همه علتهاى مادّى و غيرمادّى
﴿28﴾. و شناختن
و نشناختن علل طبيعى، تأثيرى در اثبات و نفى آن ندارد.
3- آيا اصل عليّت، يك اصل كلى است
شبهه ديگرى كه بعضى از انديشمندان غربى، مطرح كردهاند اينست كه اگر اصل عليّت،
داراى كليّت باشد بايد براى خدا هم علتى در نظر گرفت در صورتى كه فرض اينست كه او
علت نخستين مىباشد و علتى ندارد. پس پذيرفتن خداى بى علت، نقض قانون عليّت و دليل
بر عدم كلّيّت آن است، و اگر كلّيّت آن را نپذيريم نمىتوانيم براى اثبات واجب
الوجود، از اين اصل، استفاده كنيم. زيرا ممكن است كسى بگويد كه اصل مادّه يا انرژى،
خودبخود و بدون علت بوجود آمده و تحوّلات آن به پيدايش ساير پديده ها انجاميده است.
اين شبهه ـ همانچونه كه در درس هفتم اشاره شد ـ در اثر تفسير نادرست براى اصل
عليّت، پديد آمده است. يعنى چنين پنداشتهاند كه مفاد اصل مزبور اينست كه «هر چيزى
احتياج به علت دارد» در صورتى كه تعبير صحيح آن اينست كه «هر ممكن الوجود يا هر
موجود وابسته و نيازمندى احتياج به علت دارد» و اين قاعدهاى است كلى و ضرورى و
استثناءناپذير. اما فرض اينكه اصل مادّه يا انرژى بدون علت، پديد آمده و تحوّلات
آن، موجب پيدايش پديده هاى جهان شده است اشكالات زيادى دارد كه در درسهاى آينده به
بيان آنها خواهيم پرداخت.
4- دستاوردهاى علوم تجربى
يكى ديگر از شبهات اينست كه اعتقاد به وجود آفريدگار براى جهان و انسان، با پارهاى
از دستاوردهاى علوم جديد، سازگار نيست. مثلاً در شيمى، ثابت شده كه مقدار مادّه و
انرژى، همواره ثابت است و بنابراين، هيچ پديدهاى از نيستى بوجود نمىآيد و هيچ
موجودى هم به كلى نابود نمىگردد، در صورتى كه خداگرستان معتقدند كه خدا آفريدگان
را از نيستى به هستى آورده است.
همچنين در زيست شناسى، ثابت شده كه موجودات زنده، از موجودات بى جان پديد آمدهاند
و تدريجاً تطوّر و تكامل يافتهاند تا به پيدايش انسان انجاميده است در صورتى كه
خداگرستان معتقدند كه خدا هر يك از آنها را جداگانه آفريده است.
در پاسخ بايد گفت:
اولا قانون بقاء مادّه و انرژى به عنوان يك قانون علمى و تجربى، تنها در مورد پديده
هاى قابل تجزيه، معتبر است و نمىتوان براساس آن، اين مسأله فلسفى را حل كرد كه آيا
مادّه و انرژى، ازلى و ابدى است يا نه؟
ثانياً هميشگى بودن و ثابت بودن مقدار مجموع مادّه و انرژى، به معناى بى نيازى از
آفريننده نيست بلكه هر قدر عمر جهان، طولانىتر باشد نياز بيشترى به آفريدگار خواهد
داشت زيرا ملاك احتياج معلول به علت، امكان و وابستگى ذاتىِ آن است نه حدوث و
محدوديّت زمانى آن.
به ديگر سخن: مادّه و انرژى علت مادى جهان را تشكيل مىدهند نه علت فاعلى آن را، و
خودشان نيز محتاج به علت فاعلى هستند.
ثالثاً ثابت بودن مقدار مادّه و انرژى، مستلزم نفى پيدايش پديده هاى جديد و افزايش
و كاهش آنها نيست و پديده هايى از قبيل روح و حيات و شعور و اراده و... از قبيل
مادّه و انرژى نيستند تا افزايش و كاهش آنها منافاتى با قانون بقاء مادّه و انرژى
داشته باشد.
رابعاً فرضيه تكامل ـ علاوه بر اينكه هنوز هم از اعتبار علمىِ كافى، برخوردار نشده
و از طرف بسيارى از دانشمندان بزرگ، مردود شناخته شده است ـ منافاتى با اعتقاد به
خدا ندارد و حداكثر، نوعى عليّت اِعدادى را ميان موجودات زنده، اثبات مىكند نه
اينكه رابطه آنها را با
خداى هستى بخش، نفى نمايد. و شاهد آن اينست كه بسيارى از طرفداران همين فرضيه،
معتقد به خداى آفريدگار براى جهان و انسان بوده و هستند.
پرسش
1- حسّ گرايى و انكار امور نامحسوس، چه اشكالاتى دارد؟
2- چه اشكالاتى بر فرضيه بعضى از جامعه شناسان، وارد است كه منشأ اعتقاد به وجود
خدا را ترس و جهل بشر پنداشته اند؟
3- آيا اعتقاد به وجود خدا منافاتى با كلّيّت اصل عليّت دارد؟ چرا؟
4- آيا قانون بقاء مادّه و انرژى، منافاتى با اعتقاد به آفريدگار جهان دارد؟ چرا؟
5- آيا فرضيه تكامل، اعتقاد به وجود خدا را ابطال كرده است؟ چرا؟
درس چهاردهم :
جهان بينى مادّى و نقد آن
اصول جهان بينى مادى
براى جهان بينى مادّى مىتوان اصولى را بدين شرح در نظر گرفت:
نخست آنكه هستى، مساوى با مادّه
﴿29﴾ و ماديّات است و چيزى را مىتوان موجود دانست كه
يا مادّه و داراى حجم و امتدادات سه گانه (طول و عرض و ضخامت) باشد، يا از خواص
مادّه به شمار آيد و به تَبع خود ماده، داراى كميّت و قابل انقسام باشد. براساس
همين اصل، وجود خدا به عنوان يك موجود غيرمادّى و فوق طبيعى، انكار مىگردد.
دوم آنكه مادّه، ازلى و ابدى و ناآفريدنى است و احتياج به هيچ علتى ندارد، و طبق
اصطلاح فلسفى ما «واجب الوجود» است.
سوم آنكه براى جهان، هدف و علت غائى نمىتوان قائل شد زيرا فاعلِ با شعور و
ارادهاى ندارد كه بتوان هدفى را به او نسبت داد.
چهارم آنكه پديده هاى جهان (نه اصل مادّه) در اثر انتقال ذرات مادّه و تأثير آنها
بر يكديگر، پديد مىآيند و از اينروى مىتوان پديده هاى قبلى را نوعى شرط و علت
اِعدادى براى پديده هاى بعدى دانست و حداكثر مىتوان نوعى فاعليّت طبيعى را در ميان
ماديّات پذيرفت و مثلاً درخت را فاعل طبيعى براى ميوه به حساب آورد يا پديده هاى
فيزيكى و شيميائى را به
عاملهاى آنها نسبت داد ولى هيچ پديدهاى احتياج به فاعل الهى و هستى بخش ندارد.
اصل پنجمى را نيز مىتوان بر اصول ياد شده افزود كه مربوط به شناختشناسى است و از
يك نظر، تقدّم بر ساير اصول دارد و آن اينست: تنهاشناختى اعتبار دارد كه برخاسته
از تجربه حسّى باشد، و چون تجارب حسّى، تنها وجود مادّه و ماديّات را اثبات مىكند
و وجود هيچ چيز ديگرى قابل قبول نخواهد بود.
اما نادرستى اين اصل، در درس سابق آشكار شد
﴿30﴾ و ديگر احتياج به نقد مجرد ندارد، از
اينروى به بررسى ساير اصول مىپردازيم:
بررسى اصل اول
اين اصل كه اساسى ترين اصل در جهان بينى مادّى به شمار مىرود چيزى جز ادّعادى گزاف
و بى دليل نيست و هيچچونه برهانى بر نفى ماوراء طبيعت نمىتوان اقامه كرد مخصوصاً
براساس معرفتشناسى ماترياليستى كه بر اصالت حسّ و تجربه، استوار است. زيرا روشن
است كه هيچ تجربه حسّى نمىتوان در ماوراء قلمرو خودش كه مادّه و ماديّات مىباشد
سخنى بگويد و چيزى را اثبات يا نفى كند، و حداكثر چيزى كه براساس منطقِ حسّ گرايى
مىتوان اظهار داشت اينست كه بر طبق آن نمىتوان وجود ماوراءطبيعت را اثبات كرد، پس
دست كم بايد احتمال وجود آن را بپذيرند. و قبلا اشاره كرديم كه انسان، بسيارى از
امور غيرمادّى را كه داراى ويژگيهاى مادّه و خواص مادّه نيستند و از جمله خود روح
را با علم حضورى، درك مىكند، و نيز براهين عقلى زيادى بر وجود امور مجرد، اقامه
شده كه در كتب فلسفى، مضبوط است ﴿31﴾. و از بهترين شواهد بر وجود روح مجرد، رؤياهاى
صادقانه و بسيارى از كارهاى مرتاضان و نيز معجزات و كرامات انبياء و اولياء خدا
(عليهم الصلوة و السلام) است ﴿32﴾. به هر حال، براهينى كه بر وجود خداى متعال و جسمانى
نبودن او اقامه شده ﴿33﴾ براى ابطال اين اصل، كفايت مىكند.
بررسى اصل دوم
در اين اصل بر ازلى و ابدى بودن مادّه، تأكيد و سپس نتيجه گيرى شده كه مادّه،
ناآفريدنى است.
ولى اولا ازلى و ابدى بودن مادّه، براساس دلايل علمى و تجربى، قابل اثبات نيست،
زيرا بُرد تجربه، محدود است و هيچ تجربهاى نمىتواند بى نهايت بودن جهان را از نظر
زمان يا مكان، اثبات كند.
و ثانياً فرض ازلى بودن مادّه، مستلزم بى نيازى آن از آفريننده نيست چنانكه فرض يك
حركت مكانيكىِ ازلى، مستلزم فرض نيروى محرك ازلى است نه بى نيازى آن از نيروى
محرّك.
افزون بر اين، ناآفريدنى بودن مادّه به معناى واجب الوجود بودنِ آن است و در درس
هشتم اثبات كرديم كه محال است ماده، واجب الوجود باشد.
بررسى اصل سوم
اصل سوم، انكار هدفمندى جهان است كه نتيجه طبيعىِ انكار آفريدگار مىباشد و طبعاً
با اثبات وجود خداى حكيم، اين اصل هم ابطال مىشود. علاوه بر اين، جاى اين سؤال هست
كه چگونه هر انسان عاقلى با مشاهده نظام شگفت انچيز جهان و هماهنگى پديده هاى آن و
فوايد و مصالح بيشمارى كه بر آنها مترتّب مىشود، پى به هدفمندى جهان نمىبرد؟!
بررسى اصل چهارم
چهارمين اصلِ جهان بينى مادّى، منحصر دانستن عليّت در روابط مادّى پديده هاست كه
اشكالات زيادى بر آن، وارد مىشود و مهمترين آنها از اين قرار است:
نخست: آنكه طبق اين اصل نبايد هيچگاه موجود جديدى در جهان بوجود بيايد در صورتى كه
ما همواره شاهد پيدايش موجودات نوينى به خصوص در عالم حيوانات و انسان هستيم كه
مهمترين آنها حيات و شعور و عواطف و احساسات و فكر و ابتكار و اراده است.
ماترياليستها مىگويند: اين پديده ها هم چيزى جز خواصّ مادّه نيستند!
در جواب مىگوييم: اولا ويژگى تفكيك ناپذير مادّه و ماديّات، امتداد و قسمت پذيرى
است و اين ويژگى در پديده هاى ياد شده، يافت نمىشود.
ثانياً اين پديده ها را كه بنام «خواصّ مادّه» مىناميد شك در مادّه بى جان، موجود
نبوده است، و به ديگر سخن: زمانى مادّه، فاقد اين خواصّ بوده و بعد، واجد آنها شده
است، پس پديد آمدن اين موجوداتى كه به نام خواصّ مادّه ناميده مىشود نياز به
پديدآورندهاى دارد كه آنها را در مادّه بوجود آورد، و اين همان علت ايجادى و هستى
بخش است.
يكى ديگر از اشكالات مهم اين قول آنست كه براساس آن بايد همه پديده هاى جهان، جبرى
باشد زيرا در تأثير و تأثّرات مادّه، جايى براى اختيار و انتخاب، وجود ندارد. و
انكار اختيار، علاوه بر اينكه خلاف بداهت و وجدان است مستلزم انكار هرچونه مسئوليت
و هرچونه ارزش اخلاقى و معنوى است و ناگفته پيدا است كه انكار مسئوليت و ارزشها چه
پيامدهايى را براى زندگى انسانى خواهد داشت.
و سرانجام، با توجه به اينكه مادّه نمىتواند واجب الوجود باشد ـ چنانكه قبلا به
اثبات رسيد ـ بايد علتى را براى وجود آن در نظر گرفت، و چنين علتى از قبيل علل
طبيعى و اِعدادى نخواهد بود زيرا اين چونه ارتباطات و همبستگيها تنها در ميان
ماديّات با يكديگر تصوّر مىشود اما كل مادّه نمىتواند چنين رابطهاى را با علت
خودش داشته باشد. پس علتى كه مادّه را بوجود آورده است علتى ايجادى و ماوراء مادّى
مىباشد.
پرسش
1- اصول جهان بينى مادّى را بيان كنيد.
2- مادّه و مادّى را تعريف كنيد.
3- اشكالات اصل اول را شرح دهيد.
4- اشكالات اصل دوم را بيان كنيد.
5- اصل سوم را نقّادى كنيد.
6- اشكالات اصل چهارم را شرح دهيد.