درس هشتم :
صفات خدا
مقدّمه
در دروس پيشين گفته شد كه مفاد بسيارى از براهين فلسفى، اثبات موجودى بعنوان «واجب
الوجود» است و با ضميمه كردن براهين ديگرى صفات سلبيّه و ثبوتيّه وى ثابت مىگردد و
از مجموع آنها خداى متعال با صفات ويژه خودش كه او را از مخلوقات، متمايز مىكند
شناخته مىشود. وگرنه صِرف واجب الوجود بودن براى شناختن او كافى نيست، زيرا ممكن
است كسى گمان كند كه مثلاً ماده يا انرژى هم مىتواند مصداق واجب الوجود باشد. از
اينروى، بايد از يك سوى، صفات سلبيّه الهى ثابت شود تا معلوم گردد كه واجب الوجود
از اتّصاف به صفات مخصوص مخلوقات، منزّه است و تطبيق بر يكى از مخلوقات وى نمىشود،
و از سوى ديگر، بايد صفات ثبوتيّه الهى ثابت شود تا هم شايستگى او براى پرستش، روشن
گردد و هم زمينه براى اثبات ساير عقايد مانند نبوت و معاد و فروع آنها فراهم شود.
از برهان گذشته بدست آمد كه واجب الوجود، نيازى به علت ندارد و او علت براى وجود
ممكنات مىباشد. و به ديگر سخن: دو صفت براى واجب الوجود، ثابت شد: يكى بى نيازى او
از هر موجود ديگرى، زيرا اگر كمترين نيازى به موجود ديگرى داشته باشد آن موجود
ديگر، علت او خواهد بود، و دانستيم كه معناى علت (در اصطلاح فلسفى) همين است كه
موجود ديگرى نيازمند به او باشد. و ديگر آنكه موجوداتِ ممكن الوجود، معلول و
نيازمند به او هستند و او نخستين علت براى پيدايش آنها مىباشد.
اينك با استفاده از اين دو نتيجه، به بيان لوازم هر يك از آنها مىپردازيم و صفات
سلبيّه و
ثبوتيّه واجب الوجود را اثبات مىكنيم البته براى اثبات هر يك از آنها براهين
متعددى در كتب فلسفى و كلامى، ذكر شده است ولى ما براى رعايت سهولت فراگيرى و حفظ
انسجام و پيوستگى مطالب، براهينى را انتخاب مىكنيم كه ارتباط آنها با برهان گذشته،
محفوظ باشد.
ازلى و ابدى بودن خدا
اگر موجودى معلول و نيازمند به موجود ديگرى باشد وجودش تابع آن خواهد بود و با
مفقود بودن علتش بوجود نخواهد آمد. به ديگر سخن: معدوم بودن موجودى در برههاى از
زمان، نشانه نيازمندى و ممكن الوجود بودن آن است، و چون واجب الوجود، خودبخود وجود
دارد و نيازمند به هيچ موجودى نيست هميشه موجود خواهد بود.
بدين ترتيب، دو صفت ديگر براى واجب الوجود، اثبات مىشود: يكى ازلى بودن، يعنى در
گذشته، سابقه عدم نداشته است، و ديگرى ابدى بودن، يعنى در آينده هم هيچگاه معدوم
نخواهد شد. و گاهى مجموع اين دو صفت را تحت عنوان «سرمدى» بيان مىكنند.
بنابراين، هر موجودى كه سابقه عدم يا امكان زوال، داشته باشد واجب الوجود نخواهد
بود، و بطلان فرض واجب الوجود بودنِ هر پديده مادى، آشكار مىگردد.
صفات سلبيّه
يكى ديگر از لوازم واجب الوجود، بساطت و مركب نبودن از اجزاء است زيرا هر مركبى
نيازمند به اجزاءش مىباشد و واجب الوجود از هرگونه نيازى منزّه و مبرّى است.
و اگر فرض شود كه اجزاء واجب الوجود، وجود بالفعلى ندارند بلكه مانند دو پاره خطِ
مفروض در ضمن يك خط هستند، چنين فرضى نيز باطل است، زيرا چيزى كه داراى اجزاء
بالقوه باشد عقلا قابل تجزيه خواهد بود هر چند در خارج، تحقق نيابد و معناى امكان
تجزيه، امكان زوال كل است چنانكه اگر خط يك مترى به دو پاره خط نيم مترى، تقسيم شود
ديگر خط يك مترى، وجود نخواهد داشت، و قبلا دانستيم كه واجب الوجود، امكان زوال
ندارد.
و چون تركيب از اجزاء بالفعل و بالقوه، از خواص اجسام است ثابت مىشود كه هيچ موجود
جسمانى، واجب الوجود نخواهد بود، و به ديگر سخن: تجرّد و جسمانى نبودن خداى متعال،
ثابت مىگردد. و نيز روشن مىشود كه خداى متعال، قابل رؤيت با چشم و قابل ادراك با
هيچ حس ديگرى نيست، زيرا محسوس بودن آن خواص اجسام و جسمانيّات است.
از سوى ديگر، با نفى جسميّت، ساير خواص اجسام مانند مكان داشتن و زمان داشتن نيز از
واجب الوجود، سلب مىشود، زيرا مكان براى چيزى تصور مىشود كه داراى حجم و امتداد
باشد. و همچنين هر چيز زماندارى از نظر امتداد و عمر زمانى، قابل تجزيه مىباشد و
اين نيز نوعى امتداد و تركيب از اجزاء بالقوه بشمار مىرود. بنابراين، نمىتوان
براى خداى متعال، مكان و زمانى در نظر گرفت، و هيچ موجود مكاندار و زماندارى واجب
الوجود نخواهد بود.
و سرانجام با نفى زمان از واجب الوجود، حركت و تحول و تكامل هم از او نفى مىشود
زيرا هيچ حركت و تحولى بدون زمان، امكان پذير نيست.
بنابراين، كسانى كه براى خدا مكانى مانند عرش، قائل شدهاند يا حركت و نزول از
آسمان را به او نسبت دادهاند يا او را قابل رؤيت با چشم پنداشتهاند يا وى را قابل
تحول و تكامل شمردهاند خدا را بدرستى نشناخته اند
﴿16﴾.
بطور كلى هرگونه مفهومى كه دلالت بر نوعى نقص و محدوديت و نياز، داشته باشد از خداى
متعال نفى مىشود و معناى صفات سلبيّه الهى همين است.
علت هستى بخش
نتيجه دومى كه از برهان گذشته بدست آمد اين بود كه واجب الوجود، علت پيدايش ممكنات
است. اينك به بررسى لوازم اين نتيجه مىپردازيم و نخست، توضيحى كوتاه پيرامون اقسام
علت مىدهيم و آنگاه ويژگيهاى عليّت الهى را بيان مىكنيم.
علت به معناى عامش بر هر موجودى كه طرف وابستگىِ موجود ديگرى باشد اطلاق مىگردد و
حتى شامل شروط و معدّات هم مىشود. و علت نداشتن خداى متعال به اين معنى
است كه هيچ نوع وابستگى به موجود ديگرى ندارد و حتى هيچ شرط و معدّى هم براى او
نمىتوان در نظر گرفت.
اما علت بودن خداى متعال براى مخلوقات، به معناى هستى بخش است كه قسم خاصى از عليّت
فاعلى مىباشد و براى توضيح اين مطلب ناچاريم نظرى اجمالى به اقسام علت بيفكنيم و
تفصيل آنها را به كتب فلسفى، حواله دهيم.
مى دانيم كه براى روييدن گياه، وجود بذر و خاك مناسب و آب و هوا و... ضرورت دارد و
نيز لازم است كه يك عامل طبيعى يا انسانى، بذر را در خاك بيفشاند و آب را به آن
برساند. و همه اينها طبق تعريفى كه براى علت، ذكر شد علتهاى رويش گياه بشمار
مىروند.
اين علتهاى گوناگون را مىتوان از ديدگاههاى مختلف، به اقسامى تقسيم كرد، مثلاً آن
دسته از علل كه وجود آنها همواره براى وجود معلول، ضرورت دارد «علل حقيقى» و آن
دسته ديگر كه بقاء آنها براى بقاء معلول، لازم نيست (مانند كشاورز براى گياه) «علل
اِعدادى» يا «معدّات» ناميده مىشوند. و نيز علتهاى جانشين پذير را «علل جانشينى» و
ساير علتها را «علل انحصارى» مىنامند.
اما نوع ديگرى از علت هست كه با همه آنچه در مورد رويش گياه گفته شد تفاوت دارد، و
نمونه آنرا مىتوان در مورد نفس و بعضى از پديده هاى نفسانى ملاحظه كرد: هنگامى كه
انسانى يك صورت ذهنى را در ذهن خودش ايجاد مىكند يا تصميم بر انجام كارى مىگيرد
پديدهاى نفسانى و روانى بنام «صورت ذهنى» و بنام «اراده» تحقق مىيابد كه وجود آن،
منوط به وجود نفس است و از اينروى، معلول آن بشمار مىرود. ولى اين نوع معلول،
بگونهاى است كه هيچ استدلالى از علتش ندارد و نمىتواند جدا و مستقل از آن وجود
داشته باشد. در عين حال، فاعليت نفس، نسبت به صورت ذهنى يا اراده، مشروط به شرايطى
است كه از نقص و محدوديت و ممكن الوجود بودنِ آن، نشأت مىگيرد. بنابراين، فاعليت
واجب الوجود براى جهان، از فاعليت نفس نسبت به پديده هاى روانى هم بالاتر و كاملتر
است و نظيرى در ميان ساير فاعلها ندارد زيرا او بدون هيچگونه نيازى معلول خود را به
وجود مىآورد معلولى كه تمام هستيش وابسته به اوست.
ويژگيهاى علت هستى بخش
با توجه به آنچه گفته شد مىتوان چند ويژگى مهم را براى علت هستى بخش در نظر گرفت:
1- علت هستى بخش بايد كمالات همه معلولات را به صورت كاملترى دارا باشد تا بتواند
به هر موجودى به اندازه ظرفيّتش افاضه نمايد برخلاف علتهاى معدّ و مادّى كه تنها
زمينه تحول و تغيير معلولات را فراهم مىكنند و لزومى ندارد كه واجد كمالات آنها
باشند، مثلاً لزومى ندارد كه خاك داراى گياه باشد، يا پدر و مادر، واجد كمالات
فرزندانشان باشند. اما خداى هستى بخش، بايد در عين بساطت و تجزيه ناپذيرى، همه
كمالات وجودى را داشته باشد
﴿17﴾.
2- علت هستى بخش، معلول خود را از نيستى به هستى مىآورد، و در يك كلمه «آن را
مىآفريند» و با آفرينش آن، چيزى از وجود وى كاسته نمىشود برخلاف فاعلهاى طبيعى كه
كار آنها تنها دگرگون ساختن معلول موجود، و مصرف كردن نيرو و انرژى است. و فرض
اينكه چيزى از ذات واجب الوجود، جدا و كنده شود مستلزم تجزيه پذيرى و تغيير پذيرى
ذات الهى است كه بطلانش ثابت گرديد.
3- علت هستى بخش، علتى است حقيقى، و از اينروى وجود او براى بقاء معلول ضرورت دارد،
برخلاف علت اِعدادى كه بقاء معلول، نيازى به او ندارد.
بنابراين، آنچه از بعضى از متكلمين اهل سنت، نقل شده كه عالم در بقاء خودش نيازى به
خدا ندارد، و نيز سخنى كه از برخى از فلاسفه غربى نقل شده كه جهان طبيعت همانند
ساعتى است كه يك بار و براى هميشه كوك شده و ديگر كار كردنش نياز به خدا ندارد، دور
از حقيقت است. بلكه جهان هستى همواره در همه شئون و اطوارش نيازمند به خداى متعال
مىباشد و اگر لحظهاى از افاضه هستى خوددارى كند هيچ چيزى باقى نخواهد ماند «اگر
نازى كند از هم فرو ريزند قالبها».
پرسش
1- شناختن صفات خدا چه لزومى دارد؟
2- از برهان گذشته چه نتايجى به دست آمد؟
3- سرمدى بودن خدا را اثبات كنيد.
4- چگونه مىتوان اثبات كرد كه ذات الهى بسيط است و اجزاء بالفعل و بالقوه ندارد؟
5- دليل جسمانى نبودن خدا چيست؟
6- چرا خدا را نمىتوان ديد؟
7- به چه دليل خدا، مكان و زمان ندارد؟
8- آيا مىتوان حركت و سكون را به خدا نسبت داد؟ چرا؟
9- اقسام علت را بيان كنيد.
10- ويژگيهاى علت هستى بخش را شرح دهيد.
درس نهم :
صفات ذاتيّه
مقدّمه
دانستيم كه خداى متعال كه علت هستى بخش جهان است همه كمالات وجود را دارد و هر نوع
كمالى كه در هر موجودى يافت شود از اوست بدون اينكه با افاضه آن، چيزى از كمالات وى
كاسته شود. و براى تقريب به ذهن مىتوان از اين مثال بهره گرفت كه معلم از علم خود
به متعلم مىآموزد بدون اينكه چيزى از علمش بكاهد. البته افاضه وجود و كمالات وجودى
از طرف خداى متعالى، بسى بالاتر از اين مثال است، و شايد رساترين تعبير در اين
زمينه اين باشد كه بگوييم: عالم هستى، پرتو و جلوهاى از ذات مقدس الهى است چنانكه
از اين آيه شريفه مىتوان استفاده كرد: «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
﴿18﴾.
با توجه به كمالات نامتناهى الهى، هرگونه مفهومى كه دلالت بر كمال داشته باشد و
مستلزم هيچ نقص و محدوديتى نباشد قابل صدق بر خداى متعال خواهد بود چنانكه در آيات
كريمه قرآن و روايات شريفه و ادعيه و مناجاتهاى حضرات معصومين عليهم الصلوة و
السلام مفاهيمى از قبيل نور و كمال و جمال و محبت و بهجت و مانند آنها به خداى
متعال، نسبت داده شده است. اما آنچه در كتب عقايد و فلسفه و كلام اسلامى به عنوان
صفات الهى، مطرح مىشود تعداد معينى از صفات است كه به دو دسته (صفات ذاتيّه و صفات
فعليّه) تقسيم مىگردد. از اينروى، نخست توضيحى درباره اين تقسيم مىدهيم و سپس به
ذكر و اثبات
مهمترين آنها مىپردازيم.
صفات ذاتيّه و فعليّه
صفاتى كه به خداى متعال، نسبت داده مىشود يا مفاهيمى است كه با توجه به نوعى از
كمال، از ذات الهى انتزاع مىشود مانند حيات و علم و قدرت، و يا مفاهيمى است كه از
نوعى رابطه بين خداى متعال و مخلوقاتش انتزاع مىشود مانند خالقيّت و رزاقيّت. دسته
اول را «صفات ذاتيّه» و دسته دوم را «صفات فعليّه» مىنامند.
فرق اصلى بين اين دو دسته از صفات آنست كه در دسته اول، ذات مقدس الهى، مصداق عينى
آنهاست، اما دسته دوم حكايت از نسبت و اضافهاى بين خداى متعال و آفريدگان دارد و
ذات الهى و ذوات مخلوقات به عنوان طرفين اضافه در نظر گرفته مىشوند مانند صفت
خالقيّت كه از وابستگى وجودى مخلوقات به ذات الهى، انتزاع مىشود و خدا و مخلوقات،
طرفين اين اضافه را تشكيل مىدهند و در خارج، حقيقت عينى ديگرى غير از ذات مقدس
الهى و ذوات مخلوقات بنام «آفريدن» وجود ندارد. البته خداى متعال در ذات خود قدرت
بر آفريدن دارد ولى «قدرت» از صفات ذات است و «آفريدن» مفهومى است اضافى كه از مقام
فعل، انتزاع مىشود و از اينروى «آفريدگار» از صفات فعليه بشمار مىآيد مگر اينكه
بمعناى «قادر بر آفريدن» در نظر گرفته شود كه بازگشت به صفت قدرت مىكند.
مهمترين صفات ذاتيّه الهى، حيات و علم و قدرت است. و اما سميع و بصير اگر به معناى
عالم به مسموعات و مُبْصرات، يا قادر بر سمع و ابصار باشد بازگشت به عليم و قدير
مىكند و اگر منظور از آنها شنيدن و ديدن بالفعل باشد كه از رابطه بين ذات شنونده و
بيننده با اشياء قابل شنيدن و ديدن انتزاع مىشود بايد از صفات فعليّه شمرده شود
چنانكه گاهى «علم» نيز به همين عنايت بكار مىرود و بنام «علم فعلى» موسوم مىگردد.
بعضى از متكلمين، كلام و اراده را نيز از صفات ذاتيّه بشمار آوردهاند كه بعداً
درباره آنها بحث خواهد شد.
اثبات صفات ذاتيّه
ساده ترين راه براى اثبات حيات و قدرت و علم الهى اينست كه اين مفاهيم هنگامى كه در
مورد مخلوقات بكار مىرود حكايت از كمالات آنها مىكند پس بايد كاملترين مرتبه آنها
در علت هستى بخش، موجود باشد. زيرا هر كمالى كه در هر مخلوقى يافت شود از خداى
متعال است و بخشنده آنها بايد واجد آنها باشد تا به ديگران افاضه كند و ممكن نيست
كسى كه حيات را مىآفريند خودش فاقد حيات باشد يا كسى كه علم و قدرت را به مخلوقات،
افاضه مىكند خودش جاهل و ناتوان باشد. پس وجود اين صفات كماليه در بعضى از
مخلوقات، نشانه وجود آنها در آفريدگار متعال مىباشد. بدون اينكه توأم با نقص و
محدوديتى باشد. به ديگر سخن: خداى متعال، داراى حيات و علم و قدرت نامتناهى است.
اينك به توضيح بيشترى درباره هر يك از اين صفات مىپردازيم.
حيات
مفهوم حيات (= زنده بودن) در مورد دو دسته از مخلوقات بكار مىرود: يكى گياهان كه
داراى رشد و نمو هستند، و ديگرى حيوانات و انسان كه داراى شعور و اراده مىباشند.
اما معناى اول، مستلزم نقص و نياز است زيرا لازمه رشد و نمو اينست كه موجود رشد
يابنده، در آغاز فاقد كمالى باشد و در اثر عوامل خارجى تغييراتى در آن پديد آيد و
تدريجاً به كمال جديدى برسد، و چنين امورى را نمىتوان به خداى متعال نسبت داد
چنانكه در بحث از صفات سلبيّه گذشت.
اما معناى دوم حيات، مفهومى است كمالى، و هر چند مصاديق امكانى آن، توأم با نقصها و
محدوديتهايى هستند اما مىتوان براى آن، مرتبهاى نامتناهى در نظر گرفت كه هيچ نقص
و محدوديت و نيازى نداشته باشد چنانكه مفهوم وجود و مفهوم كمال نيز چنين است.
اساساً حيات به معنايى كه ملازم با علم و فاعليت ارادى است لازمه وجود غيرمادى
مىباشد زيرا اگر چه حيات به موجودات مادى جاندار، نسبت داده مىشود اما در حقيقت،
صفت روح آنهاست و بدنشان در اثر تعلق روح، متّصف به آن مىگردد. و به ديگر سخن:
همچنانكه امتداد، لازمه وجود جسمانى است حيات نيز لازمه وجود مجرد (= غيرجسمانى)
است. و با توجه به اين مطلب، دليل ديگرى بر حيات الهى بدست مىآيد، و آن اينست، ذات
مقدس
الهى مجرد و غيرجسمانى است چنانكه در درس پيشين به اثبات رسيد، و هر موجود مجردى
ذاتاً داراى حيات است، پس خداى متعال هم ذاتاً داراى حيات مىشاد.
علم
مفهوم علم از بديهى ترين مفاهيم است ولى مصاديقى كه از آن در ميان مخلوقات
مىشناسيم مصاديقى محدود و ناقص مىباشد و با اين ويژگيها قابل اطلاق بر خداى متعال
نخواهد بود. اما چنانكه اشاره شد عقل مىتواند براى اين مفهوم كمالى، مصداقى را در
نظر بگيرد كه هيچگونه نقص و محدوديتى نداشته باشد و عين ذات عالم باشد و آن همان
علم ذاتى خداى متعال است.
علم خدا را از راههاى متعددى مىتوان اثبات كرد: يكى همان راهى است كه در اثبات همه
صفات ذاتيّه، به آن اشاره شد يعنى چون علم در ميان مخلوقات، وجود دارد بايد
كاملترين مرتبه آن در آفريننده آنها موجود باشد.
راه ديگر، كمك گرفتن از دليل نظم است به اين بيان: هر قدر پديدهاى نظم و اتقان
بيشترى برخوردار باشد دلالت بيشترى بر علم و دانش پديد آورندهاش دارد چنانكه يك
كتاب علمى يا يك شعر زيبا يا هر اثر هنرى، دلالت بر دانش و ذوق و مهارت
پديدآوردهاش دارد و هيچگاه هيچ عاقلى چنين نمىپندارد كه مثلاً يك كتاب علمى يا
فلسفى بوسيله فرد نادان و بى سوادى نوشته شده باشد. پس چگونه مىتوان احتمال داد كه
اين جهان عظيم با آن همه اسرار و شگفتيها از موجود بى علمى بوجود آمده باشد؟!
و بالاخره راه سوم، استفاده از مقدمات فلسفى نظرى (= غيربديهى) است مانند اين قاعده
كه «هر موجود مجرد مستقلى داراى علم است» چنانكه در كتب مربوطه به اثبات رسيده است.
توجه داشتن به علم الهى، اهميت زيادى در خودسازى دارد و از اينروى مكرراً در قرآن
كريم بر آن تأكيد شده است و از جمله مىفرمايد: «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ
ما تُخْفِي الصُّدُورُ»
﴿19﴾ يعنى خداى متعال از چشمهاى خيانتكار و راز دلها آگاه است.
قدرت
در مورد فاعلى كه كار خود را با اراده و اختيار خويش انجام مىدهد گفته مىشود كه
نسبت به كار خودش «قدرت» دارد. پس قدرت عبارتست از مبدأيت فاعل مختار براى كارى كه
ممكن است از او سر بزند. و هر قدر فاعل از نظر مرتبه وجودى، كاملتر باشد داراى قدرت
بيشترى خواهد بود و طبعاً موجودى كه داراى كمال بى نهايت باشد قدرتش نامحدود خواهد
بود «إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ»
﴿20﴾.
در اينجا بايد چند نكته را خاطر نشان كنيم:
1- كارى كه متعلق قدرت قرار مىگيرد بايد امكان تحقق داشته باشد پس چيزى كه ذاتاً
محال يا مستلزم محال باشد مورد تعلق قدرت واقع نمىشود. و قدرت داشتن خدا بر هر
كارى بدين معنى نيست كه فى المثل بتواند خداى ديگرى را بيافريند (زيرا خدا آفريدنى
نيست) يا بتواند عدد (2) بودن از عدد (3) بزرگتر كند يا فرزندى را با فرض بودن، قبل
از پدرش خلق كند.
2- لازمه قدرت داشتن بر هر كارى اين نيست كه همه آنها را انجام دهد بلكه هر كارى را
كه بخواهد انجام خواهد داد و خداى حكيم جز كار شايسته و حكيمانه را نمىخواهد و
انجام نمىدهد هر چند قدرت بر انجام كارهاى زشت و ناپسند هم دارد. در درسهاى آينده
توضيح بيشترى درباره حكمت الهى خواهد آمد.
3- قدرت به معنايى كه گفته شد متضمن اختيار هم هست و خداى متعال همچنانكه بالاترين
قدرتها را دارد، كاملترين مراتب اختيار را نيز دارد و هيچ عاملى را نمىتواند او را
براى انجام كارى تحت فشار قرار دهد يا اختيار را از او سلب كند، زيرا وجود و قدرت
هر موجودى از اوست و هيچگاه مغلوب نيرويى كه خودش به ديگران داده است واقع نمىشود.
پرسش
1- چه مفاهيمى را مىتوان در مورد خداى متعال بكار برد؟
2- صفات ذاتيّه و فعليّه را تعريف، و فرق بين آنها را بيان كنيد.
3- راه كلى اثبات صفات ذاتيّه كدام است؟
4- حيات به چند معنى، استعمال مىشود و كدام معنى آن قابل اطلاق در مورد خداى متعال
است؟
5- دليل خاص بر حيات الهى را بيان كنيد.
6- علم الهى را از سه راه اثبات كنيد.
7- مفهوم قدرت را بيان و قدرت نامحدود الهى را اثبات كنيد.
8- چه چيزهايى متعلق قدرت، واقع نمىشود؟
9- چرا خدا كارهاى زشت و ناپسند را انجام نمىدهد؟
10- مختار بودن خداى متعال را بيان كنيد.
درس دهم :
صفات فعليّه
مقدّمه
چنانكه در درس قبلى بيان شد صفات فعليّه عبارتست از مفاهيمى كه از مقايسه ذات الهى
با مخلوقاتش با در نظر گرفتن نسبت و اضافه و رابطه خاصى انتزاع مىشود و آفريننده و
آفريده، طرفين اضافه را تشكيل مىدهند مانند خود مفهوم «آفريدن» كه از ملاحظه
وابستگى وجود مخلوقات به خداى متعال، انتزاع مىشود و اگر اين رابطه در نظر گرفته
نشود چنين مفهومى بدست نمىآيد.
اضافات و روابطى كه بين خدا و خلق، در نظر گرفته مىشود حد و حصرى ندارد ولى از يك
نظر مىتوان آنها را به دو دسته كلى، تقسيم كرد: يك دسته اضافاتى كه مستقيماً بين
خدا و مخلوقاتى در نظر گرفته مىشود مانند ايجاد و خلق و ابداع و مانند آنها. و يك
دسته اضافاتى كه بعد از لحاظ اضافات و روابط ديگرى منظور مىگردد مانند رزق. زيرا
بايد نخست، رابطه موجود روزى خوار را با چيزى كه از آن، ارتزاق مىكند در نظر گرفت،
آنگاه تأمين آن را از طرف خداى متعال، مورد توجه قرار داد تا مفهوم رازق و رزاق
بدست آيد. و حتى ممكن است گاهى قبل از انتزاع صفت فعلى براى خداى متعال چندين نوع
رابطه و اضافه، بين مخلوقات، لحاظ گردد و سرانجام، رابطه آنها با خداى متعال در نظر
گرفته شود يا اضافهاى مترتّب بر چند اضافه قبلى بين خدا و خلق شود مانند مغفرت كه
مترتّب بر ربوبيّت تشريعى الهى و تعيين احكام تكليفى از طرف خداى متعال و عصيان
آنها از طرف بنده، مىباشد.
حاصل آنكه: براى بدست آوردن صفات فعليّه، بايد مقايسهاى بين خداى متعال و
مخلوقات، انجام گيرد و نوعى رابطه و اضافه بين آفريننده و آفريدگان منظور شود تا
مضهومى متضايف و قائم به طرفينِ اضافه بدست آيد. و از اينروى، ذات مقدس الهى،
خودبخود و بدون لحاظ اين اضافات و نسبتها، مصداق صفات فعليّه نخواهد بود. و همين
است فرق اساسى بين صفات ذاتيّه و فعليّه.
البته همانگونه كه قبلا اشاره شد ممكن است صفات فعليّه را به لحاظ مبادى آنها در
نظر گرفت و در اين صورت، بازگشت به صفات ذاتيّه مىكند چنانكه اگر خالق يا خلاّق به
معناى كسى كه مىتواند بيافريند در نظر گرفته شود به صفت «قدير» بازمى گردد يا صفت
«سميع» و «بصير» اگر به معناى عالم به مسموعات و مبصرات باشد بازگشت به «عليم»
مىكند.
از سوى ديگر ممكن است بعضى از مفاهيمى كه از صفات ذاتيّه شمرده مىشود به معناى
اضافى و فعلى در نظر گرفته شود و در اين صورت از صفات فعليّه، محسوب مىگردد چنانكه
مفهوم «علم» در موارد متعددى در قرآن كريم به صورت صفت فعلى بكار رفته است
﴿21﴾.
نكته مهمى را كه بايد در اينجا خاطر نشان كنيم اينست: هنگامى كه رابطهاى بين خداى
متعال و موجودات مادى در نظر گرفته مىشود و براساس آن، صفت فعلىِ خاصى براى خداى
متعال، انتزاع مىگردد صفت مزبور به لحاظ تعلق به موجودات مادى كه يك طرف اضافه را
تشكيل مىدهند مقيد به قيود زمانى و مكانى مىگردد هر چند به لحاظ تعلق به خداى
متعال كه طرفِ ديگرِ اضافه مىباشد منزه از چنين قيود و حدودى خواهد بود.
مثلاً روزى دادن به يك روزى خوار، در ظرف زمانى و مكانى خاصى انجام مىگيرد، اما
اين قيود، در حقيقت، مربوط به موجود روزى خوار است نه روزى دهنده. و ذات مقدس الهى
از هرگونه نسبت زمانى و مكانى، منزه است.
اين، نكتهاى است در خور دقت فراوان، و كليدى است براى حل بسيارى از مشكلات در
زمينه شناخت صفات و افعال الهى كه مورد اختلاف شديدى بين اهل بحث و نظر، واقع شده
است.
خالقيت
بعد از اثبات واجب الوجود به عنوان نخستين علت براى پيدايش موجوداتِ ممكن الوجود و
در نظر گرفتن اينكه همگى آنها در هستى خودشان نيازمند به او هستند صفت خالقيت براى
واجب الوجود، و مخلوقيت براى ممكنات انتزاع مىشود. مفهوم «خالق» كه براساس اين
رابطه وجودى بدست مىآيد مساوى با علت هستى بخش و موجد (= ايجاد كننده) مىباشد و
همه موجودات ممكن و نيازمند، طرف اضافه آن بوده، متّصف به مخلوقيت مىگردند.
ولى گاهى واژه «خلق» به معناى محدودترى در نظر گرفته مىشود و تنها موجوداتى كه از
ماده قبلى بوجود آمدهاند طرف اضافه آن، قرار مىگيرد و در مقابل آن، مفهوم «ابداع»
در مورد موجوداتى كه مسبوق به ماده قبلى نيستند (مانند مجردات و ماده نخستين) بكار
مىرود. و بدين ترتيب، ايجاد به دو قسم خلق و ابداع، تقسيم مىگردد.
به هر حال، خلق كردن خدا مانند تصرفات انسان در اشياء و ساختن مصنوعات نيست كه
نيازى به حركت و بكار گرفتن اندامهاى بدن داشته باشد و حركت به عنوان «فعل» و پديده
حاصل از آن به عنوان «نتيجه فعل» تلقى شود و چنان نيست كه «آفريدن» چيزى و «آفريده»
چيز ديگرى باشد زيرا علاوه بر اينكه خداى متعال از حركت و خواص موجودات جسمانى،
منزه است اگر آفريدن خدا مصداق عينىِ زائد بر ذات آفريده مىداشت موجودى ممكن
الوجود و مخلوقى از مخلوقات خدا به شمار مىرفت و سخن درباره آفريدن آن، تكرار
مىشد. بلكه همانگونه كه در تعريف صفاتِ فعليّه گفته شد اينگونه صفات، مفاهيمى
هستند كه از صفات و نسبتهايى بين خدا و خلق، انتزاع مىشوند و قوام اضافه و نسبت به
لحاظ عقل است.
ربوبيّت
از جمله روابطى كه بين خدا و خلق، لحاظ مىشود اينست كه مخلوقات نه تنها در اصل
وجود و پيدايششان نيازمند به خدا هستند بلكه همه شئونِ وجودى آنها وابسته به خداى
متعال است و هيچگونه استقلالى ندارد و او به هر نحوى كه بخواهد در آنها تصرف مىكند
و
امورشان را تدبير مىنمايد.
هنگامى كه اين رابطه را به صورت كلى در نظر بگيريم مفهوم ربوبيّت، انتزاع مىشود كه
لازمه آن تدابير امور است و مصاديق فراوانى، مانند حفظ و نگهدارى كردن، حيات بخشيدن
و ميراندن، روزى دادن، به رشد و كمال رساندن، راهنمايى كردن و مورد امر و نهى قرار
دادن و... دارد.
شئون مختلف ربوبيّت را مىتوان به دو دسته كلى تقسيم كرد: ربوبيّت تكوينى كه شامل
اداره امور همه موجودات و تأمين نيازمنديهاى آنها و در يك كلمه «كارگردانى جهان»
مىشود، و ربوبيّت تشريعى كه اختصاص به موجودات ذى شعور و مختار دارد و شامل مسائلى
از قبيل فرستادن انبياء و نازل كردن كتب آسمانى و تعيين وظايف و تكاليف و جعل احكام
و قوانين مىگردد.
حاصل آنكه: ربوبيّت مطلقه الهى بدين معنى است كه مخلوقات در همه شئون وجودى، وابسته
به خداى متعال هستند وابستگيهايى كه به يكديگر دارند سرانجام، به وابستگى همه آنها
به آفريننده، منتهى مىشود و اوست كه بعضى از آفريدگان را بوسيله بعضى ديگر اداره
مىكند و روزى خواران را بوسيله روزيهايى كه مىآفريند روزى مىدهد، و موجودات ذى
شعور را با وسايل درونى (مانند عقل و ساير قواى ادراكى) و با وسايل بيرونى (مانند
پيامبران و كتب آسمانى) هدايت مىكند و براى مكلفين، احكام و قوانينى وضع، و وظايف
و تكاليفى تعيين مىكند.
ربوبيّت نيز مانند خالقيّت، مفهومى است اضافى با اين تفاوت كه در موارد مختلف آن،
اضافات خاصى بين خود مخلوقات هم در نظر گرفته مىشود چنانكه در مورد رزاقيّت گفته
شد.
با دقت در مفهوم خالقيّت و ربوبيّت و اضافى بودن آنها روشن مىشود كه اين دو با
يكديگر تلازم دارند و محال است ربّ جهان غير از خالق آن باشد بلكه همان كسى كه
مخلوقات را با ويژگيهاى خاص و وابستگى به يكديگر مىآفريند آنها را نگهدارى و اداره
هم مىكند. و در حقيقت، مفهوم ربوبيّت و تدبير، از كيفيت آفرينش مخلوقات و همبستگى
آنها انتزاع مىشود.
الوهيّت
درباره مفهوم «اِله» و «اُلوهيّت» بحثهاى زيادى ميان صاحبنظران، انجام گرفته كه در
كتب تفسير قرآن، مضبوط است. معنايى كه به نظر ما رجحان دارد اينست كه «اِله» به
معناى «پرستيدنى» يا «شايسته عبادت و اطاعت» است مانند «كتاب» به معناى «نوشتنى» و
چيزى كه شأنيّت نوشتن را دارد.
طبق اين معنى، الوهيّت صفتى است كه براى انتزاع آن بايد اضافه عبادت و اطاعت بندگان
را نيز در نظر گرفت. و هر چند گمراهان، معبودهاى باطلى را براى خودشان برگزيدهاند
اما كسى كه شايستگى عبادت و اطاعت را دارد همان كسى است كه خالق و ربّ ايشان
مىباشد. و اين حدّ نصاب اعتقادى است كه مىبايست هر كسى درباره خداى متعال داشته
باشد يعنى علاوه بر اينكه خدا را به عنوان واجب الوجود و آفريدگار و كردگار و صاحب
اختيار جهان مىشناسد بايد او را شايسته عبادت و اطاعت نيز بداند و به همين جهت،
اين مفهوم در شعار اسلام (لا اله الاّ الله) اخذ شده است.
پرسش
1- ارتباط صفات ذاتيّه و فعليّه، و كيفيت بازگشت آنها به يكديگر را بيان كنيد.
2- به چه لحاظى صفات فعليّه، مقيّد به قيود زمانى و مكانى مىشوند؟
3- مفهوم خالقيّت را شرح دهيد و فرق آن را با ايجاد و ابداع، بيان كنيد.
4- چرا نمىتوان براى «آفريدن» مصداق عينىِ زائد بر ذوات مخلوقات در نظر گرفت؟
5- مفهوم ربوبيّت را بيان كنيد.
6- اقسام ربوبيّت را شرح دهيد.
7- تلازم خالقيّت و ربوبيّت را توضيح دهيد.
8- مفهوم الوهيّت و تلازم آن را با خالقيّت و ربوبيّت، بيان كنيد.