آئين وهابيت

آيت الله العظمی حاج شيخ جعفر سبحانى

- ۴ -


نكته ها:

1 ـ در «قرآن مجيد» بر خلاف آنچه كه ميان ما رواج دارد، لفظ «كلمات» بر «ذوات و شخصيت»ها اطلاق گرديده است; مانند:

الف: «اَنَّ اللهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلَمَة مِنَ اللهِ» (آل عمران: 39)

«خداوند تو را به يحيى كه تصديق كننده كلمه اى است از جانب خدا، بشارت مى دهد.»

ب: «يا مَرْيَمُ اِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَة مِنْهُ اسْمْهُ الْمَسيحُ عيسَى بْنُ مَريَمَ.»(1)

«اى مريم، خداوند به كلمه اى از او كه نام او مسيح، عيسى فرزند مريم است، بشارت مى دهد.»

ج: «اِنّمَا الْمَسيحُ عيسَى بْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللهِ وكَلِمَتُهُ»(2)

«مسيح، فرزند مريم، پيامبر خدا و كلمه او است.»

د: «قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ»(3)

«بگو اگر دريا براى كلمات خداى من، مركب گردد، دريا به پايان مى رسد.»

هـ : «وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُر مّانَفِدَتْ كَلِماتُ اللهُ»(4)

«و دريا را، هفت درياى ديگر مدد كند، كلمات خدا به پايان نمى رسد.»

با توجه به اين كه در آيه مورد بحث، لفظ «كلمات» وارد شده است مى توان گفت كه مقصود از كلمات همان شخصيت هاى محترم (ذوات مقدس) است كه به آنها متوسل گرديده است و در روايتِ ياد شده، از اسامى آن شخصيت ها فقط نام «محمد» آمده است. و لذا در روايات شيعه اين حقيقت به دو صورت نقل شده است; گاهى «كلمات» به «اسامى ذوات مقدس» تفسير شده و گاهى به «اشباح نورانى» آنها.

«آدم نام هايى را ديد كه در عرش نوشته است، به آنها توسل جست. به او گفته شد كه آنها نامهاى گرامى ترين مخلوقات خداست و آن نامها عبارتند از محمد، على، فاطمه، حسن و حسين. آدم در توبه و تعالى خود به آنها متوسل گرديد.»(5)

ديگر احاديث شيعه مى رساند كه آدم «اشباح نورانى» پنج تن را مشاهده كرد. براى آگاهى از اين روايات، به تفسير برهان مراجعه فرماييد.(6)

2 ـ با مراجعه به كتابهاى تاريخ و حديث، روشن مى شود كه توسل حضرت آدم به پيامبر، مطلبى مشهور و معمول بوده است; زيرا امام مالك در حرم پيامبر به منصور دوانيقى فرمود:

«هُوَ وسِيلَتُكَ ووسيلةُ أبِيكَ آدَم»(7)

«پيامبر وسيله تو و وسيله پدرت آدم است.»

شعراى مسلمان اين حقيقت را به نظم درآورده و گفته اند:

«بِه قَدْ أجابَ اللهُ آدَمَ إذْ دَعا *** وَنَجى فِي بِطْنِ السَّفينَةِ نُوحٌ

قَوْمٌ بِهِمْ غُفِرَتْ خَطِيئَةُ آدَمَ *** وَهُمُ الوَسيلَةُ والنُّجُوُم الطُّلَّعُ»(8)

«به واسطه او (پيامبر خاتم) خداوند، دعاى آدم را اجابت كرد

و نوح را در داخل كشتى نجات داد

گناه آدم به واسطه كسانى بخشوده گشت

كه واسطه درگاه خدا و ستارگان درخشانند.»

حديث چهارم: توسل پيامبر به حقّ خود و پيامبران پيشين

«لمّا ماتَتْ فاطِمَةُ بِنْتُ أسَد، دَخلَ عَلَيْها رسولُ اللهِ ـ صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ فَجَلسَ عِنْدَ رأسِها، فَقالَ رَحِمَكَ اللهُ يا أُمِّى بَعْدَ أُمِّى ثُمَّ دَعا رَسُولُ اللهِ ـ صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ أُسامَةَ بْنَ زَيْد، وَأبا أيُّوبَ الأنْصارِي وَعُمَرَبْنَ الْخَطّابِ وَغُلاماً اَسْوَدَ، يَحْفِرُونَ، فَحَفرُوا قَبْرَها، فَلَمّا بَلَغُوا اللَّحْدَ، حَفَرَ رَسُول اللهِ بِيدهِ وَأَخْرجَ تُرابَهُ، فَلَمّا فَرغَ دَخَلَ رسُولُ اللهِ ـ صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ فَاضْطَجَعَ فيهِ، ثُمَّ قالَ: اللهُ الّذي يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهوَ حَىٌّ لايَمُوتُ، إغفرْ لأمِّي فاطِمَةَ بِنْتَ أسَد وَوَسِّعْهُ عَلَيْها مَدْخَلَها بِحَقِّ نَبِيَّك والأنبياء الذّينَ مِنْ قَبْلي.»

«هنگامى كه فاطمه دختر اسد درگذشت، رسول خدا ـ ص ـ پس از اطلاع از مرگ وى، بر بالينش نشست و فرمود: اى مادرم پس از مادرم، خدا تو را رحمت كند. سپس اسامه و ابو ايوب و عمر بن خطاب و غلام سياهى را خواست كه قبرى آماده سازند، وقتى قبر آماده شد، پيامبر خدا لحدى ساخت و خاك آن را با دست خود درآورد و در قبر، رو به پهلو دراز كشيد و اينگونه دعا كرد:

خدايى كه زنده مى كند و مى ميراند و او زنده است و نمى ميرد، مادرم فاطمه دختر اسد را بيامرز و جايگاه او را وسيع و فراخ گردان، به حق پيامبرت و به حق پيامبرانى كه پيش از من بودند.»

نويسنده كتاب «خلاصة الكلام» مى گويد:

«اين حديث را طبرانى در معجم كبير و اوسط خود و نيز ابن حبان و حاكم نقل كرده اند و صحت آن را تصديق نموده اند.»

سيد احمد زينى دحلان در كتاب «الدرر السنية فى الرّد على الوهابيه» مى نويسد:

«محدث معروف، ابن ابى شيبه اين حديث را از جابر نقل كرده و نيز ابن عبدالبر از عباس و ابو نعيم از انس نقل نموده اند. و همه اين مطالب را جلال الدين سيوطى در جامع كبير آورده است.»

نگارنده، اين حديث را به صورت ياد شده از دو كتاب نقل مى كند، كه برخى از آن مشتمل بر دعاى مورد بحث هست و برخى ديگر نيست:

1 ـ حلية الاولياى «ابونعيم اصفهانى» جلد سوم، صفحه 121

2 ـ وفاء الوفاى «سمهودى» جلد سوم، صفحه 899

حديث پنجم: توسل به شخص پيامبر

گروهى از محدثان نقل كرده اند كه عربى باديه نشين بر پيامبر وارد شد و شروع به سخن كرد و گفت:

«لَقَدْ أتَيناكَ وَما لَنا بَعِيرٌ يَئِطُ(9) وَلا لَنا صَبِىٌّ يَغِطُ»(10)

«به سوى تو آمده ايم، در حالى كه نه شترى داريم ناله كند و نه كودكى كه بخواند.»

آنگاه اين اشعار را سرود:

اَتَيْناكَ وَالعَذْراءُ تُدمى لِبانُها *** وَقَدْ شُغِلَتْ أُمُّ الصَّبِىِّ عَنِ الطِّفْلِ

وَلاشَىءَ مِمّا يأكُلُ الناسُ عِندَنا *** سَوَى الحَنْظَلِ العامىِ وَالعلْهَزِ الفِسَلِ

وَليسَ لنا إلاّ اِلَيْكَ فِرارُنا *** وَأينَ فِرارُ النّاس إلاّ إلى الرُّسُلِ

«ما به سوى تو آمده ايم، در حالى كه از سينه اسبها خون مى چكد، مادر كودك از طفل خود بازداشته شده است.»

«چيزى نزد ما نيست كه مردم بخورند، مگر حنظل تلخى كه در سال مجاعت و قحطى مى خورند و غذاى بدى از كرك و خون.»

«ما چاره اى جز پناه به سوى تو نداريم، و پناه مردم جز به سوى پيامبران كجا مى تواند باشد!»

فَقامَ رسولُ اللهَ يُجَرُّ رِدائُهُ حَتَّى صَعَد المِنْبَر، فَرَفعَ يَديه: اَللّهُمَّ اسْقِنا غِيثاً مُغيثاً... فَما رَدَّ النَّبىُ يَديْه حَتى اَلْقَتْ السّماءُ... ثَم قال:

لله دَرُّ أَبي طالِب لَوْ كانَ حيّاً لَقَرَّتْ عيناهُ، مَن يُنشِدُنا قَوْلَهُ؟ فَقامَ عَلِىُّ بْنُ أبي طالِب، وَقالَ وكأنَّكَ تُريدُ يا رَسُولَ اللهِ قَوْلَه:

وأبيضٌ يُسْتَسْقَى الغَمامُ بِوَجهِهِ *** ثَمالُ اليَتامى، عِصمةُ لِلأرامِلِ

يَطُوفُ بِهِ الهُلاّكُ مِنْ آلِ هاشِم *** فَهُم عِندَهُ فى نِعْمَة وَفَواضِلِ

«سفيد چهره اى كه به روى او از ابرها باران طلبيده مى شود و پناهگاه يتيمان و گيرنده دست بيوه زنان است»

«گرفتارانى از فرزندان هاشم بر گرد وجود او مى چرخند و آنانند نزد او، در نعمت و بخشش.»

پيامبر ـ صلّى الله عليه وآله ـ فرمود: آرى مقصود من همان است كه گفتى.

سپس على ـ عليه السلام ـ بخشى از قصيده او را قرائت كرد و پيامبر خدا بالاى منبر براى ابوطالب درخواست آمرزش نمود، بعد از آن مردى از قبيله بنى كنانه برخاست، چند بيتى خواند; از جمله:

«براى تو است اى خدا ستايش، ستايش از بندگان سپاسگزارت، ما به روى پيامبر بوسيله باران سيراب شديم.»

مدارك بسيارى براى اين قسمت نقل شده، ليكن نگارنده آن را از مدارك زير مى آورد:

الف ـ «عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى»، جلد 7، صفحه 31، نگاشته بدرالدين محمود بن احمد العين، متوفاى سال 855، چاپ ادارة الطباعة المنيريه.

ب ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 14، صفحه 80 .

ج ـ «سيره حلبى» جلد 3، صحفه 263.

د ـ «الحجّة على الذاهب الى تكفير أبى طالب» نوشته شمس الدين أبى على فخار بن معد، متوفاى سال 630، چاپ نجف مطبعه علوى، صفحه 79.

هـ ـ «سيره زينى دحلان»، در حاشيه سيره حلبى، جلد اول، صفحه 81 .

حديث ششم: توسل به ذات پيامبر

سواد بن قارب در قصيده اى كه در آن به رسول خدا ـ ص ـ توسّل جسته، چنين سروده است:

وَاَشْهَدُ أنّ الله لاربَّ غيرُه *** وإنكَ مأمونٌ عَلى كُلِّ غائب

واِنّك اَدْنى الْمُرسَلينَ وَسيلةً *** إلى الله يابنَ الأكرمينَ الأَطائبِ

فَمُرْنا بِما يأتيك يا خيرَ مُرسَل *** وإنْ كانَ فيما فيه شَيْبُ الذَّوائبِ

وَكُنْ لي شفيعاً يَومَ لا ذُوشِفاعة *** بِمُغْن فَتيلا عَنْ سوادِ بن قارب

«گواهى مى دهم كه جز خدا، خدايى نيست و تو بر هر پوشيده از حسى، امينى»

«تو نزديكترين وسيله به سوى خدا، از ديگر پيامبرانى، اى فرزند گرامى ترين و پاكيزه ترينها.»

«به ما دستور ده آنچه را به تو مى رسد، اى نيكوترين فرستادگان، هر چند كه عمل به دستور تو موجب سفيدى موى سر باشد،»

«شفيع من باش روزى كه شفاعت شافعان به اندازه رشته خرما به حال سواد بن قارب سودى نمى بخشد.»(11)

تا اينجا برخى از احاديث و روايات توسل را كه در كتاب هاى حديث و تاريخ اهل سنت وارد شده، آورديم. بايد بگوييم كه در احاديث پيشوايان شيعه، توسل به ذوات مقدس، حقيقتى است مسلم و روشن كه در بسيارى از ادعيه آن بزرگواران نيز وارد شده است.

حال مى پرسيم آيا ما بايد دستورات اسلام را از «ابن تيميه» و «محمد بن عبدالوهاب» فرا گيريم، يا از خاندان رسالت و عترت پيامبر گرامى كه به حكم حديث ثقلين، ثقل اصغر و عدل قرآنند؟

اكنون از ميان ادعيه بسيارى كه در «صحيفه علويه»(12) و يا در دعاى عرفه حضرت حسين بن على و يا در «صحيفه سجاديه» ـ عليهم السلام ـ وارد شده، تنها به نقل يك بخش از آن اكتفا مى كنيم:

حديث هفتم:

سالار شهيدان در «دعاى عرفه» مى گويد:

«أللّهُمَّ إنّا نَتوَجَّهُ إلَيْكَ فِي هذِهِ الْعَشِيةِ الّتي فَرضْتَها وَعَظَّمْتَها بِمُحَمَّد نبيِّكَ وَرسُولِكَ وخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِك»(13)

«خدايا! در چنين هنگامى كه تو آن را بر من واجب و بزرگ داشته اى، به تو توجه كرده و تو را به محمد، پيامبر و فرستاده و مهمترين آفريده ات، سوگند مى دهم.»

سيره مسلمانان در «توسّل»

سيره مسلمين در زمان پيامبر و پس از او، پيوسته بر اين جارى بود كه مسلمانان به ذات اولياى الهى و مقام و منزلت آنان توسل مى جستند. اينك نمونه هايى در اينجا مى آوريم:

1 ـ «ابن اثير عزالدين على بن محمد بن محمد بن عبدالكريم جزرى، متوفاى 630 در كتاب «اسد الغابه فى معرفة الصحابه» مى نويسد:

در سال رماده وقتى قحطى به اوج رسيد، عمر عباس را براى طلب باران واسطه قرار داد. خداوند به وسيله او آنان را سيراب كرد، و زمين ها سرسبز گرديد، پس عمر رو به مردم كرد و گفت به خدا سوگند: عباس وسيله ما است به سوى خدا و منزلت و مقام دارد.

حسان بن ثابت در مورد او اشعارى سرود و گفت:

سَال الأمامُ وَقَدْ تَتَابَع جَدْبنُا *** فَسَقَى الْغَمامُ بِغُرَّةِ العَبّاسِ

عَمُّ النَّبىِّ وصنوِ والدِه الذى *** وِرثَ النَّبِىِّ بِذاكَ دُونَ النّاسِ

أَحْيا الاْلهُ بِهِ الْبِلادَ فَأَصْبَحَتْ *** مُخَضَّرَةَ الأجناب بَعْد الْيَأْسِ

«پيشوا هنگامى كه قحطى شديد همه جا را فرا گرفته بود، درخواست باران نمود، آنگاه ابر آسمان به نورانيت عباس مردم را سيراب كرد.»

«عباس كه عموى پيامبر و همتاى پدر پيامبر است، مقام و منزلت را از او به ارث برده است.»

«خداوند به وسيله او سرزمين ها را زنده كرد، همه جا پس از نوميدى سرسبز گرديد.»

وقتى آب باران همه جا را فرا گرفت، مردم با مسح بدن عباس تبرك مى جستند و مى گفتند: آفرين بر تو اى ساقى دو حرم.(14)

ملاحظه اين قطعه تاريخى، كه قسمتى از آن در «صحيح بخارى» نيز آمده، مى رساند كه يكى از مصاديق «وسيله»، توسل به ذات محترم و صاحب منزلت است كه خود مايه قرب و سبب شايستگى در داعى و متوسّل مى گردد، چه تعبيرى روشن تر از اين كه گفت: «هذا والله الوسيلةُ اِلَى اللهِ والمكانُ مِنْه»

2 ـ «قسطلانى، احمد بن محمد بن ابى بكر، معاصر با جلال الدين سيوطى (متوفاى سال 923) در كتاب «المواهب اللدنيه بالمنح المحمديه فى السيرة النبويه» كه در مصر چاپ شده، مى نويسد:

«وقتى عمر به وسيله عباس طلب باران نمود، گفت: اى مردم، پيامبر خدا بر عباس به ديده پدر مى نگريست، از او پيروى كنيد و وسيله خود به سوى خدا قرارش دهيد.»

اين عمل انديشه كسانى را كه توسل را مطلقاً و يا توسّل به غير پيامبر را تحريم كرده اند، باطل مى كند.(15)

3 ـ وقتى منصور از مالك، مفتى بزرگ مدينه، پرسيد:

رو به قبله دعا كنم يا رو به پيامبر خدا ـ صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ ؟

مالك پاسخ داد:

«چرا چهره از وى بر مى تابى؟ او وسيله تو و وسيله پدر تو آدم ـ ع ـ در روز رستاخيز است، رو به سويش كن و او را شفيع خود قرار ده، خدا شفاعت او را مى پذيرد. خداوند مى فرمايد: اگر آنان به نفس خويشتن ستم كنند....»

4 ـ «ابن حجر هيثمى» در كتاب «الصواعق المحرقه»، كه مرحوم قاضى نورالله آن را با نام «الصوارم المهرقه» نقد كرده، از شافعى دو شعر زير را نقل كرده است:

«آلُ النَّبِىِّ ذَريعَتي *** هُمْ اِلَيْهِ وَسيلَتى

اَرْجُوا بِهم اُعطى غداً *** بيدي اليَمِينِ صَحيفَتى(16)

«خاندان پيامبر وسيله من به سوى خدا هستند.»

«به وسيله آنان اميدمندم كه نامه عملم به دست را ستم داده شود.»

با در نظر گرفتن اين شواهد و كلمات، مى توان ادعا نمود كه پيامبران و شخصيت هاى برجسته، يكى از وسائلى هستند كه قرآن به آن امر كرده است: «يا أَيُّها الَّذِين آمنُوا اِتَّقُو اللهَ وَابْتَغُوا إلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»(17) بديهى است كه «وسيله» منحصر به انجام واجبات و محرّمات نيست، بلكه مستحبات، كه از جمله آنها توسل به انبيا است نيز وسيله مى باشد. آيا مى توان اين همه علما و دانشمندان را در فهم معناى «وسيله» تخطئه نمود؟ در حالى كه آنان، مصادر حكم و حفاظ حديثند. كسانى كه به اين تصريح ها و گواهها توجه ندارند و به فكر توجيه و تأويل آنها مى باشند، پيش داورانى هستند كه به خاطر داورى پيشين، از اين قرائن و شواهد بهره گيرى نمى كنند. براى ارائه نمونه اى از اين تعصب و پيش داوريها، مطلبى را كه بخارى در اين حادثه تاريخى نقل كرده مى آوريم تا روشن شود كه حجاب «تعصب» در اين مورد، چه تحريف و غوغايى را به راه انداخته است! و ما پاسخ آنها را در كتاب «توسل» صفحات 140-135 آورده ايم.

5 ـ بخارى در «صحيح» خود نقل مى كند كه:

«عمر بن خطاب در سالهاى قحطى، به عباس بن عبدالمطلب متوسل مى شد و مى گفت: پروردگارا! ما در گذشته به پيامبرت متوسل مى شديم و رحمت خود را مى فرستادى، اكنون به عموى پيامبرت توسل مى جوييم، رحمت خود را بفرست. در اين هنگام باران ريزش مى كرد و همگى سيراب مى شدند.»

در صحّت و اتقان حديث مذكور، جاى سخن نيست. حتى رفاعى كه به عناوين گوناگون احاديث متواتر توسل را رد مى كند به صحّت اين حديث اذعان دارد و مى گويد:

«اين حديث صحيح است... اگر مفاد حديث، دليل بر صحّت توسل به اشخاص باشد، ما از پيشگام ترين كسانى هستيم كه مفاد آن را اخذ كرده، به آن عمل مى كنيم.»

با توجه به جمله هايى كه از خودِ خليفه، در مورد توسل به عباس نقل شده و اين كه مخصوصاً وى به خدا سوگند ياد مى كند كه: «هذا واللهُ الْوَسِيلةُ إلى اللهِ وَالْمَكانُ مِنْهُ»(18) روشن مى گردد كه واقعيت توسل در اين مورد، توسل به ذات و شخص يا شخصيت و مقام «عباس» در نزد خداست.

شمس الدين ابوعبدالله محمد بن نعمان مالكى (متوفاى سال 683) نيز در كتاب خود «مصباح الظلام فى المستغيثين بخير الأنام» نحوه توسّل عُمر را از ابن عباس چنين نقل كرده است:

«أَللّهُمَّ إنا نَسْتقِيَك بِعَمِّ نَبِيِّكَ وَنَسْتَشْفِعُ إِلَيْكَ بِشَيْبَتِهِ فَسُقوا»

«پروردگارا! به وسيله عموى پيامبرت طلب باران مى كنيم و محاسن سفيد و سابقه او را در اسلام شفيع خود قرار مى دهيم، در اين موقع رحمت حق همه جا راگرفت.»

اينجا بود كه عباس بن عتبه شعرى سرود و گفت:

بِعَمِّي سَقَى اللهُ الْحِجازَ وَأهْلَه *** عَشِيَّةً يُسْتَسْقي بِشَيْبَتِهِ عُمَرُ»(19)

«به بركت عموى من سرزمين حجاز و اهل آن سيراب شدند. غروبگاهى كه عمر به محاسن او متوسل گرديد.»

و همينطور «حسان بن ثابت» نيز در اين باره شعرى سرود:

«فَسَقَى الغَمَامُ بِغُرَّةِ العبّاسِ»

«ابر به نورانيّت چهره عباس سيراب كرد.»

ابن حجر عسقلانى در كتاب «فتح البارى فى شرح صحيح البخارى» مى گويد: عباس در دعاى خود گفت:

«وَقَدْ تَوَجَّهَ الْقَوْمُ بي اِلَيكَ لِمَكانِي مِنْ نَبِيِّكَ»(20)

«مردم رو به من آوردند، به خاطر پيوند خويشاوندى كه با پيامبر تو دارم.»

چنانكه ملاحظه مى فرماييد، هيچ جاى شكى باقى نمى ماند كه هدف، توسل به مقام و موقعيت عباس بود، و مى دانيم كه از گذشته هاى ديرين گفته اند:

«تَعْليقُ الحُكمِ بِالوصفِ مُشْعِرٌ بِالْعِلِّيَّةِ»

«وابسته كردن حكم بر وصف و عنوانى، گواه بر دخالت آن صفت، در آن حكم است.»

يعنى اگر قرآن مى فرمايد: «وَعلى المُولُودِ لَهُ رِزقُهُنَّ»;(21) «تأمين زندگى زنان مربوط به كسى است كه زنان براى او فرزند بياورند.» اين بخاطر بيان علّت حكم است و اين كه چون زنان براى مردان فرزندى آورده اند، پس مردان بايد هزينه زندگى آنان را فراهم سازند. و اگر به كسى مى گوييم: عالم و دانشمند را احترام كن، به خاطر علم و دانش او است.

پس بنابر اين، اگر عمر مى گويد: «اِنَّا نَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّكَ» مى خواهد علّت توسل به عباس را برساند كه چرا در ميان افراد ديگر به او متوسل شويم، همچنانكه خود عباس گفت: «لِمَكاني مِنْ نَبِيِّكَ.»

با در نظر گرفتن اين جهات، مى توان بطور قطع و يقين گفت كه مسلمانان صدر اسلام به اشخاص پاكدامن و صالح متوسل مى شدند.

6 ـ شعر صفيه در سوگ پيامبر:

صفيه دختر عبدالمطلب و عمه پيامبر گرامى، به هنگام رحلت حضرت، اشعارى سرود كه دو بيت آن اين است:

أَلا يا رَسُولَ اللهِ أَنتَ رَجاؤُنا *** وَكُنتَ بِنا بِرّاً ولَمْ تَكُ جافياً

وَكُنتَ بِنا بِرّاً رَؤوفاً نَبِيّنا *** لَيَبْكِ عَلَيْكَ الْقَوْمُ مَنْ كانَ باكياً(22)

«اى پيامبر گرامى، تو اميد ما هستى، تو فرد نيكوكارى بودى و هرگز جفا ننمودى

تو به ما نيكوكار و مهربان بودى. اى پيامبر ما از اين قوم هر كس گريان است، بايد بر تو اشك بريزد.»

از اين قطعه شعر كه در محضر صحابه پيامبر خوانده شده و تاريخ نگاران و سيره نويسان آن را نقل نموده اند، امور زير استفاده مى شود:

الف ـ مكالمه با ارواح و به اصطلاح خطاب به رسول گرامى (ألا يا رسول الله...) پس از درگذشت او، يك كار رايجى بوده است، و بر خلاف انديشه وهابيان، اين نوع خطابها نه شرك است و نه لغو.

ب ـ به حكم جمله «أنتَ رجاؤُنا»، پيامبر گرامى اميد جامعه اسلامى در تمام احوال بود، حتى پس از مرگ نيز رابطه او با ما قطع نشده است.

در اين جا به برخى از كتابها و نوشته هاى ارزنده اى كه به قلم بزرگان اهل تسنن، پيرامون توسّل به پيامبر گرامى نوشته شده، اشاره مى كنيم، مطالعه اين كتابها موقعيّت مسأله را نزد علما و دانشمندان اسلام روشن مى سازد و معلوم مى گردد كه بر خلاف پندار وهابيها، مسأله توسّل امرى رايج در ميان مسلمانان بوده است.

1 ـ ابن جوزى (متوفاى سال 597) كتابى به نام «الوفاء فى فضائل المصطفى» نگاشته و بابى از آن كتاب را به «توسل به پيامبر گرامى» و باب ديگر را به «طلب شفا از قبرش» اختصاص داده است.

2 ـ شمس الدين محمد بن نعمان مالكى (متوفاى سال 673) كتابى به عنوان «مصباح الظلام فى المستغيثين بخير الأنام» نوشته و سيد نورالدين سمهودى در كتاب «وفاء الوفا» در باب «توسل به پيامبر» از او زياد نقل كرده است.

3 ـ ابن داود مالكى شاذلى در كتاب «البيان والاختصار» توسلهاى عالمان و صالحان به پيامبر را در مواقع گرفتارى در آن كتاب گردآورده است.

4 ـ تقى الدين سبكى (متوفاى سال 756) در كتاب خود به نام «شفاء السقام»، صفحات 133 ـ 120، به تحليل مسأله پرداخته است.

5 ـ سيد نورالدين سمهودى (متوفاى سال 911) در كتاب معروف خود «وفاء الوفا لاخبار دارالمصطفى»، ج 2، صفحات 419 ـ 413، پيرامون مسأله بحث نموده و شواهدى نقل كرده است.

6 ـ ابوالعباس قسطلانى (متوفاى سال 932) در كتاب «المواهب اللدّنيه».

7 ـ ابو عبدالله زرقانى مصرى مالكى (متوفاى سال 1122) «شارح المواهب اللدّنيه» در جلد هشتم، صفحه 317.

8 ـ خالدى بغدادى (متوفاى سال 1299) مؤلف كتاب «صلح الاخوان» وى علاوه بر اين، رساله اى در پاسخ سيد محمود آلوسى بغدادى در موضوع توسل به پيامبر، نوشته و در سال 1306 چاپ شده است.

9 ـ عدوى حمزاوى (متوفاى سال 1303). وى بحثى درباره توسل در كتاب «كنز المطالب»، صفحه 198 كرده است.

10 ـ عزامى شافعى قضاعى مؤلف كتاب «فرقان القرآن». اين كتاب با كتاب «الاسماء والصفات» بيهقى در 140 صفحه چاپ شده است.

با مراجعه به اين كتابها كه برخى به حق، مطالب را ادا كرده و كتاب «صلح الاخوان» و «فرقان القرآن» در رأس آنها قرار دارند، مى توان سيره مسلمين را در هر عصر و زمانى نسبت به توسل به پيامبر گرامى به دست آورد و از اين راه، گزافه گويى ابن تيميه و شاگردان مكتب ضلال او را فاش ساخت.

در پايان، باز اين نكته را يادآور مى شويم كه قرآن مى فرمايد:

«يا أَيُّهَاَ الَّذِينَ آمَنُوا اِتقوا اللهَ وَابْتَغُوا اِلَيْهِ الْوَسيلَة، وَجاهِدُوا فى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون»(23)

«اى افراد با ايمان، پرهيزكار باشيد و به سوى خدا وسيله اى تحصيل كنيد و در راه او جهاد نماييد تا رستگار شويد.»

اين آيه به صورت كلى مى گويد «وسيله» تحصيل كنيد، اما وسيله چيست، در خود اين آيه بيان نشده است. شكى نيست كه انجام وظايف دينى از وسايل رستگارى است ولى وسيله منحصر به آن نيست بلكه با توجه به تاريخچه توسل به اولياى الهى، روشن مى شود كه خود اين عمل نيز يكى از وسايل رستگارى است و اين مطلب با توجه به گفتگوى امام «مالك» با منصور و همچنين باران طلبيدن خليفه دوم از طريق توسل به عموى پيامبر كاملا روشن مى گردد.

فصل: 8 - آيا بزرگداشت مواليد و وفيات اولياى خدا بدعت است؟

وهابيان بزرگداشت تولّد و وفات اوليا و رجال آسمانى و اجتماع در تولد و وفات آنان را بدعت و حرام مى دانند تو گويى آنان دشمن سرسخت بزرگان دين و اولياى الهى هستند.

محمد حامد فقى رئيس جماعت «انصار السنة المحمّديه» در پاورقى هاى خود بر «الفتح المجيد» مى نويسد:

«اَلذِّكْرِيّاتُ الَّتي مَلأتِ الْبِلادَ بِاسْمِ اْلأَوْلِياءِ هِىَ نوعٌ مِنَ الْعِبادَةِ لَهُمْ وَتَعْظِيمِهِمْ.»(24)

«يادواره ها و بر پا كردن جشن در ايام ولادت يا وفات اوليا، پرستش آنان نيست بلكه نوعى تعظيم نسبت به آنان محسوب مى گردد.»

ريشه تمام اشتباهات آنان يك كلمه است و آن اين كه: چون براى شرك و توحيد و بخصوص مفهوم «عبادت» حد و مرزى تعيين نكرده اند، از اين جهت هر نوع بزرگداشت را عبادت و پرستش تصور نموده اند.

همچنانكه ملاحظه مى فرماييد وى در كلام خود لفظ «عبادت» و «تعظيم» را كنار هم قرار داده و تصور كرده است كه هر دو لفظ يك معنا دارند.

و ما در بخش آينده معناى «عبادت» را توضيح خواهيم داد و به روشنى ثابت خواهيم كرد كه هر تكريم و تعظيم از بندگان صالح خدا، به قيد اين كه «بندگان» خدا هستند، به هيچ وجه پرستش طرف آنان نيست، از اين رو اين بحث را از جهت ديگر (غير از شرك در عبادت) مورد بررسى قرار مى دهيم.

شكى نيست كه قرآن مكرّر گروهى از انبيا و اوليا را با جمله هاى فصيح و بليغ ستوده است.

قرآن درباره حضرت زكريا و يحيى و... مى گويد:

«اِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَيَدْعُونَنا رَغَباً وَرَهَباً وَكانُوا لَنا خاشِعينَ».(25)

«آنان به كارهاى نيكو مى شتافتند و با اميد و بيم، ما را مى خواندند و در برابر ما فروتن بودند.»

حال اگر كسى در مجالسى كه بنام آن پيامبران بر پا گردد، آنان را به مضمون اين آيه و امثال آن توصيف نمايد و آنان را از اين طريق تجليل كند، آيا جز پيروى از قرآن كارى انجام داده است؟

خداوند درباره، خاندان رسالت چنين مى فرمايد:

«وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَاَسِيراً»(26)

«با اين كه طعام را دوست دارند، آن را به مسكين و يتيم و اسير مى دهند.»

حال اگر پيروان على در روز ميلاد اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ دور هم گرد آيند و بگويند: على كسى است كه طعام خود را به مسكين و يتيم و اسير مى داد، آيا او را عبادت كرده اند؟!

اگر در روز ميلاد پيامبر، آياتى را كه پيامبر را ستوده است، به غير زبان عربى ترجمه كنيم و يا در قالب شعر بريزيم و در مجمعى بخوانيم چرا دچار كار حرام شده باشيم؟!

آيا جز اين است كه آنان دشمنان تكريم پيامبر و اولياى الهى هستند و در پوشش «مبارزه با بدعت» مى خواهند از تكريم پيامبر و اوليا جلوگيرى كنند؟!

در اين جا پرسشى مطرح است كه بلندگوهاى وهابيها بيشتر روى آن تكيه مى كنند و آن اين كه: اين مجالس و محافل، چون به نام «مذهب» بر پا مى گردند و به اسلام نسبت داده مى شوند، بايد از طرف آيين اسلام به صورت خصوصى و يا عمومى، مورد تصويب قرار گيرند، در غير اين صورت «بدعت» و «حرام» خواهد بود.

پاسخ اين پرسش بسيار روشن است; زيرا آيات قرآن، كه ما را بر لزوم «تكريم پيامبر» دعوت مى كند، در اين مورد كافى است و اين نوع مجالس جز به عنوان «بزرگداشت» رجال آسمانى برپا نمى گردد و چيزى «بدعت» خوانده مى شود كه مورد تصويب قرآن و يا سنت پيامبر به صورت «خصوصى» و يا «عمومى» نباشد. هدف از اين بزرگداشتها كه ميان تمام ملل عالم نسبت به بزرگان خود مرسوم است، جز تكريم و احترام نيست و در ميان تمام مسلمانان جهان ـ جز يك مشت «نجدى» خشك ـ رواج كامل دارد و اگر «بدعت» و يا كارى «نوظهور» بود و با موازين كلّى اسلامى منطبق نمى شد، ممكن نبود علماى اسلام در اقطار اسلامى ميلاد پيامبر را جشن بگيرند و با خواندن مقالات و اشعار نغز و شيرين، بر مجالس شكوه بخشند.

دلائل جواز بزرگداشتها از قرآن

دليل نخست

قرآن مجيد بر كسانى كه پيامبر اسلام را گرامى مى دارند ارج مى گزارد و مى فرمايد:

«فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَبَعُوا النُّورَ الَّذِي اُنزِلَ مَعَهُ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(27)

«آنان كه به پيامبر ايمان آوردند و او را گرامى داشته، ياريش كردند و از نورى كه (قرآن) به او فرستاده شده است پيروى كنند، رستگارانند.»

جمله هايى كه در اين آيه وارد شده است، عبارتند از: 1 ـ آمنوا به 2 ـ عَزَّروه 3 ـ نصروه 4 ـ واتَّبعوا النّور....

آيا كسى احتمال مى دهد كه جمله هاى: آمنوا به، نصروه، واتَّبعوا النور، مخصوص زمان پيامبر باشد؟ بطور مسلم نه، اگر چنين احتمالى درباره اين سه جمله داده نمى شود، قطعاً جمله «عزَّروه» كه به معناى تعظيم و تكريم است(28)مختص زمان پيامبر نيست و اين رهبر عاليقدر، پيوسته بايد مورد احترام و تعظيم گردد.

آيا ترتيب دادن مجالس يادبود در روزهاى بعثت و ولادت، القاى خطابه و سخنرانى و قرائت اشعار سازنده، مصداق روشن «وعزّروه» نيست؟

شگفتا! كه گروه وهابى در برابر رؤسا و زمامداران خود، آنچنان تعظيم و كرنش مى كنند و از يك بشر عادى چنان تجليل بجا مى آورند كه انجام يك صدم آن را درباره پيامبر و منبر و محراب او، بدعت مى خوانند و سرانجام اسلام را، در نظر ملل جهان، يك آيين خشك و عارى ازاحساس و عاطفه معرفى مى نمايند و شريعتى را كه سهل و آسان، مطابق فطرت و عواطف انسانى و در جذب و پذيرش افراد، بلند نظر است، آيين خشك كه عواطف انسانى را در تعظيم و تكريم بزرگان ناديده گرفته و توانايى جذب و پذيرش اقوام و ملل جهان را ندارد، مى شناسانند.

دليل دوم:

وهابيان كه با تأسيس هر نوع مجلس سوگوارى براى شهيدان راه خدا مخالفند، درباره سرگذشت حضرت يعقوب چه مى گويند؟ اگر اين پيامبر بزرگوار، امروز در ميان نجديها و پيروان محمد بن عبدالوهاب زندگى مى كرد، درباره او چگونه به داورى مى نشستند؟

او شب و روز در فراق يوسف مى گريست و از همه كس جستجوى فرزند دلبند خود را مى نمود. در فراق و اندوه جدايى او آنقدر گريست كه بينايى خود را از دست داد.(29)

بيمارى و فقدان بينايى يعقوب، مايه فراموشى يوسف نگرديد، بلكه هر چه وعده وصل نزديكتر مى شد، آتش عشق او به فرزند در دلش شعلهور تر مى گرديد، و لذا از فرسنگها راه، بوى يوسف را استشمام مى كرد.(30) و به جاى اين كه ستاره (يوسف) به دنبال خورشيد (يعقوب) باشد، آفتاب انديشه او در بدر به دنبال يوسف بود.

چرا چنين اظهار علاقه اى در حال حيات، صحيح و عين توحيد است ولى پس از مرگ، كه دل انسان، سوز و گداز بيشتر و پيچ و تابى زيادتر پيدا مى كند، جرم و شرك باشد؟!

حال اگر يعقوب هاى زمان ما، در هر سال، در روز وفات يوسف هاى خود دور هم گرد آيند و در ارزش هاى اخلاقى و ملكات نفسانى يوسف ها سخن بگويند و بر اثر تأثر، قدرى اشك بريزند، آيا به اين عمل، فرزندان خود را پرستش كرده اند.(31)

دليل سوم

شكى نيست كه مودّت ذوى القربى، يكى از فرائض اسلامى است كه قرآن با صراحت ما را به آن دعوت نموده است، حال اگر كسى بخواهد به اين فريضه مذهبى، پس از چهارده قرن، عمل كند راه آن چيست؟ آيا جز اين است كه در روزهاى شادمانى آنان، شادمان و در ايام غم و اندوه آنان اندوهناك گردد؟

اگر براى ابراز خرسندى خود مجلسى بر پا نمايد كه در آن محفل، تاريخ زندگى و فداكارى هاى آنان را بازگو كند و يا مظلوميت و محروميت آنان را از حقوق حقه خويش بيان نمايد، جز ابراز علاقه و اظهار مودّت به ذوى القربى كار ديگرى انجام داده است؟ و اگر چنين فردى براى ابراز علاقه بيشتر، سرى به دودمان آنان بزند و در كنار مدفن آنان حاضر گردد و اين گونه مجالس را در كنار قبور آنان بر پا كند، در نظر عقلاى جهان و خردمندان بصير و بينا جز ابراز علاقه و مودّت، كار ديگرى كرده است؟!

مگر اين كه وهابى بگويد: بايد مودت و محبت در سينه ها حبس ومكتوم گردد و هيچ كس حق اظهار مودت و ابراز آن را ندارد.

زمان پيامبر گرامى و پس از وى، كه دوران تحول عقايد و انقلاب انديشه ها بود، ملل و اقوام مختلف با فرهنگ ها و آداب و رسوم گوناگون به اسلام روى مى آوردند و با گفتن شهادتين، اسلام آنان پذيرفته مى شد و هرگز بناى پيامبر و رهبران پس از وى اين نبود كه تمام آداب و رسوم ملل و اقوام را با تأسيس دايره تفتيش عقايد، سانسور و ذوب كنند و همه را در بوته بريزند و در قالب ديگرى درآورند كه هيچ گونه شباهت با قالب هاى پيشين نداشته باشد.

احترام بزرگان، تأسيس مجالس ياد بود، حضور بر سر خاك و ابراز علاقه به آثار آنان، مرسوم تمام ملل و اقوام جهان بوده و هست و هم اكنون ملت هاى شرق و غرب، براى زيارت اجساد موميايى و مدفن رهبران ديرينه خود ساعتها در صف انتظار مى ايستند تا در كنار جسد و قبر آنان ابراز علاقه كنند و اشك شوق از گوشه چشمان خود فرو ريزند و اين را نوعى احترام كه از عواطف درونى آنان سرچشمه مى گيرد، حساب مى نمايند.

هرگز ديده نشده كه پيامبر پس از تفتيش عقايد افراد و پس از بررسى رسوم و آداب زندگانى آنها، اسلام آنان را بپذيرد، بلكه به همان ابراز شهادتين اكتفا مىورزيد و اگر اين گونه آداب و رسوم، حرام و يا پرستش بزرگان بود، بايد پس از اخذ بيعت و پيمان بر تبرّى از آنها، اسلام اقوام و ملل را بپذيرد در صورتى كه هرگز چنين نبوده است.

دليل چهارم

ما مى بينيم كه حضرت مسيح ـ ع ـ از خداوند بزرگ مائده آسمانى مى طلبد و روز نزول آن را روز عيد معرفى مى كند و مى فرمايد:

«رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائدَةً مَنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عيداً لاِوََّلِنا وَآخِرنا وَآيةً مِنْكَ وَارْزُقْنا وَاَنْتَ خَيْرُ الرّازِقِينَ...»(32)

«پروردگارا! مائده اى از آسمان بر ما بفرست تا عيدى براى اول و آخر ما و نشانه اى از تو باشد. روزى بده، تو بهترين روزى دهندگانى.»

آيا ارزش وجود پيامبر گرامى كمتر از يك مائده آسمانى است كه حضرت مسيح ـ ع ـ روز نزول آن را، عيد اعلام مى دارد. اگر عيد گرفتن آن روز بخاطر اين بود كه مائده آيتِ الهى بود، آيا پيامبر اسلام بزرگترين آيت الهى نيست.

اف بر كسانى كه حاضرند روز نزول يك مائده سماوى را كه شكمها را سير مى كند جشن بگيرند ولى از روز نزول قرآن و بعثت پيامبران كه انديشه هاى انسانها را در طول زمان تكامل مى بخشد، با بى اعتنايى گذشته و هر نوع ابراز شادمانى را «بدعت» مى انديشند.

دليل پنجم

قرآن مى فرمايد: «وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَك»;(33) «آوازه تو را در جهان بلند كرديم»

آيا ترتيب مجالس جشن در روز ميلاد مسعود پيامبر گرامى، جز بالا بردن نام و نشان و آوازه او، نتيجه اى دارد؟ چرا ما در اين مورد از قرآن پيروى نكنيم، مگر قرآن براى ما اسوه و الگو نيست.

فصل: 9 - تبرك و استشفا به آثار اوليا

وهابيان تبرك به آثار اوليا را شرك مى دانند و كسى را كه محراب و منبر پيامبر را ببوسد مشرك مى خوانند، هر چند در آن به هيچ نوع الوهيت معتقد نباشد، بلكه مهر و مودت به پيامبر سبب شود كه آثار مربوط به او را ببوسد. بايد از آنان پرسيد: درباره پيراهن يوسف چه مى گويند كه گفت: «اِذْهَبُوا بِقَمِيصي هذا فَألْقُوُه عَلى وَجْهِ أبي يَأتِ بَصِيراً»;(34) «پيراهن مرا ببريد و بر ديدگان پدرم بيفكنيد، او بينايى خود را باز مى يابد»

يعقوب نيز پيراهن يوسف را، كه تافته جدا بافته اى نبود، بر ديدگان خود مى افكند و در همان دم بينايى خود را باز مى يابد. چنانكه مى فرمايد: «فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشيرُ ألْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً.»

اگر يعقوب چنين كارى را در برابر «نجدى»ها و پيروان «محمد بن عبدالوهاب» انجام مى داد، با او چگونه معامله مى كردند؟ و عمل پيامبر مصون از گناه و خطا را چگونه توصيف مى نمودند؟

حال اگر مسلمانى خاك قبر و ضريح و مرقد خاتم پيامبران را بر ديده بگذارد و قبر و ضريح پيشوايان را به احترام ببوسد و يا به آنها تبرّك جويد و بگويد: خداوند در اين خاك چنين اثر گذارده است و در اين كار از يعقوب زمان پيروى نمايد، چرا بايد مورد سبّ و لعن و تكفير واقع شود.(35)

كسانى كه با تاريخ زندگانى پيامبر گرامى آشنايى داشته باشند، مى دانند كه ياران آن حضرت پيوسته در تبرّك با آب وضوى پيامبر به يكديگر سبقت مى جستند و در اين مورد كافى است كه به دو صحيح بخارى و مسلم كه اصح صحاح ششگانه به شمار مى روند مراجعه مختصرى بنماييم. اينك برخى را به عنوان نمونه يادآور مى شويم:

1 ـ بخارى در سرگذشت «صلح حديبيّه» مى نويسد: هرگاه پيامبر وضو مى گرفت، ياران او براى ربودن قطرات آب وضوى آن حضرت بر يكديگر سبقت مى گرفتند.(36)

2 ـ و نيز در «باب خاتم نبوت» از سائب بن يزيد نقل مى كند كه مى گفت:

خاله ام مرا خدمت پيامبر برد و گفت فرزند خواهرم بيمار است، پيامبر وضو گرفت و از خدا براى من بركت خواست و زمانى كه وضو گرفت من از آب وضويش نوشيدم.(37)

3 ـ وى همچنين در باب «صفات پيامبر» از «وهب بن عبدالله» نقل كرده است كه مردم دستهاى پيامبر را به صورت خويش مى كشيدند و من نيز دست آن حضرت را گرفته، به صورت خود كشيدم و دست او خوشبوتر از مشك بود.(38)

4 ـ و بالاخره بخارى در باب «صفات پيامبر» نقل مى كند: پيامبر در «ابطح» ميان خيمه اى بود كه بلال از خيمه بيرون آمد و مردم را به نماز دعوت كرد، آنگاه به درون خيمه رفت و باز مانده آب وضوى پيامبر را بيرون آورد و مردم هجوم آوردند و آب را گرفته و بدان تبرّك مى جستند.(39)

5 ـ مسلم در صحيح خود از انس نقل مى كند كه پيامبر سر خود را مى تراشيد و يارانش در اطرافش بودند و هر تارى از موى او در دست يكى از ياران بود.(40)

اينها نمونه هايى از علاقه صحابه به پيامبر و تبرّك جويى آنان به آثار رسول خدا است و گردآورى اين جريانها تأليف كتاب مستقلّى را مى طلبد. شما مى توانيد با مراجعه به صحيح بخارى، در اواخر كتاب جهاد و همچنين در باب:

«زره، عصا، شمشير، ظروف، مهر، انگشتر، مو و كفنِ پيامبر با نمونه هاى بارزى از اين تبرّكها آگاه شويد.

اين احاديث بى پايگى فرهنگ وهابيت را، كه براى جلوگيرى از تبرك به ضريح رسول خدا گروهى را استخدام كرده و با ضرب و شتم و ايجاد حادثه، مسلمانان را از اظهار علاقه باز مى دارند، واضح و آشكار مى سازد. در حالى كه چنين عملى در عصر رسول خدا و در محضر او نيز رواج داشته است.

مسأله جلوگيرى از تبرّك به آثار رسول گرامى و تقبيل و بوسيدن ضريح و منبر آن حضرت، از مظاهر بزرگ وهابيگرى است كه دولت وهابى سعودى براى جلوگيرى از انجام آن، مأمورانى را در لباس «آمران به معروف و ناهيان از منكر» در اطراف ضريح شريف مستقر ساخته است و آنان نيز با كمال خشونت و بى رحمى با زائران قبر شريف رفتار مى كنند و چه بسا در اين مورد خونهاى پاكى ريخته مى شود و عرض و ناموس گروه كثيرى لطمه و آسيب مى بيند، و ريشه انديشه آنان اين است كه بوسيدن ضريح، عبادت و پرستش صاحب قبر است. گويى «هر احترامى عبادت است!»

اين بيچارگان دور از معارف اسلام، چون نتوانستند عبادت را به صورت منطقى تعريف كنند، سرانجام در وادى حيرت گيج شدند و هر نوع تعظيم از «ميت» را پرستش تلقّى كردند و ما در فصل آينده براى عبادت، حدّ و مرز دقيقى ترسيم خواهيم كرد، آنچه فعلا مهم است، آگاهى از سيره مسلمين در اين مورد است كه به مختصر و فشرده اى از مطالب انبوه در اين زمينه بسنده مى كنيم:

1 ـ دخت گرامى پيامبر، پس از درگذشت و دفن پدر بزرگوارش، كنار قبر وى ايستاد و مقدارى از خاك قبر را برداشت و بر صورت نهاد و گريه كرد و اين دو بيت را سرود:

ما ذا عَلَى مَنْ شَمَّ تُربَة أَحْمَدَا *** أَنْ لا يَشُمَّ مَدْىَ الزَّمانِ غَواليا

«چه مى شود بر آن كسى كه خاك قبر احمد را ببويد و ديگر تا زنده است مشگ هاى گران قيمت را نبويد.»

صُبَّتْ عَلَىَّ مَصائِبُ لَوْ أنَّها *** صُبَّتْ عَلَى اْلأيّامِ صِرْنَ لَيالِيا

«مصيبت هايى بر من وارد شد كه اگر به روزهاى روشن وارد مى شد، به شب تار تبديل مى شدند.»(41)

2 ـ صحابى جليل، بلال حبشى كه به عللى مدينه را ترك گفت و در نواحى شام به امر مرز بانى اشتغال جست، در خواب ديد كه پيامبر به او فرمود: اين چه جفايى است اى بلال، آيا وقت آن نرسيده است كه ما را زيارت كنى؟ وى با حالت اندوه از خواب بيدار شد و بر مركب خود سوار گشته، آهنگ مدينه كرد. وقتى كنار قبر پيامبر آمد، شروع به گريه كرد و صورت خود را بر قبر مى ماليد و وقتى حسن و حسين را ديد، هر دو را بوسيد.(42)

3 ـ اميرمؤمنان على ـ ع ـ مى گويد: سه روز از دفن پيامبر گذشته بود كه عربى بيابانى آمد و خود را بر قبر پيامبر افكند و خاك قبر او را بر سَر خود پاشيد و شروع به سخن گفتن با پيامبر كرد و گفت: اى پيامبر خدا، سخن گفتى ما نيز شنيديم، حقايق را از خداوند گرفتى ما نيز از تو گرفتيم از جمله چيزهايى كه خداوند برتو نازل كرده، اين است كه: «وَلَوْ أَنّهم إذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم»، حال من بر خويشتن ستم كرده ام، از خدا برايم طلب آمرزش فرما! ناگهان ندايى شنيد كه: «گناهان تو بخشوده شد!»

اين داستان را بسيارى از نويسندگان تاريخ و سيره آورده اند; از آن جمله «سمهودى در وفاء الوفا، ج 2، ص 612 و شيخ داود خالدى (متوفاى 1299) در صلح الاخوان و غيره.

4 ـ حاكم در مستدرك نقل مى كند: مروان بن حكم وارد مسجد شد و ديد مردى صورت بر قبر نهاده است، گردن او را گرفت و گفت مى دانى چه مى كنى؟ او وقتى سر برداشت معلوم شد كه ابو ايوب انصارى است و خطاب به مروان گفت: من نزد سنگ نيامده ام، نزد پيامبر آمده ام. اى مروان از پيامبر شنيدم كه فرمود: آنگاه كه دين را صالحان رهبرى كنند بر آن گريه نكنيد آنگاه گريه نماييد كه نا اهلان رهبر باشند (يعنى تو و بيت اموى تو).(43)

اين بخش از تاريخ ريشه بازدارى از تبرك به قبر پيامبر را به دست مى دهد و مى رساند كه صحابه گرامى پيامبر پيوسته به قبر شريف پيامبر تبرّك مى جستند، اين مروان بن حكم ها بودند كه آنان را از اين عمل مشروع باز مى داشتند.

در اين مورد سرگذشتهاى تاريخى به قدرى زياد است كه نقل آنها مايه اطاله و درازى سخن است. علاقمندان مى توانند افزون بر كتاب «تبرك الصحابه» به كتاب ارزنده «الغدير»، ج 5، ص 156-146 مراجعه فرمايند.

در پايان از تذكر نكته اى ناگزيرم و آن اين كه: اين همه نقلهاى تاريخى هيچگاه نمى تواند دروغ و بى اساس باشد، حالا فرض كنيم كه همگى بى پايه و دروغ است، ولى باز بر مقصود ما گواهى مى دهند; زيرا اگر چنين كارهايى شرك، بدعت و يا نامشروع و حرام به شمار مى رفت هرگز دروغ پردازان آنها را به شخصيتهاى اسلامى نسبت نمى دادند، زيرا افراد دروغگو در زمينه هايى دروغ پردازى مى كنند كه مورد پذيرش جامعه باشد تا مردم سخن آنها را بپذيرند و باور كنند و هرگز كارى را كه شرك و بدعت و يا حرام و نامشروع است، به صالحان نسبت نمى دهند; زيرا در اين صورت با مقاومت و عدم پذيرش مردم روبرو مى شوند و تير آنان به سنگ مى خورد و به هدف پست خود نمى رسند.

فصل: 10 - توحيد در عبادت و پرستش (يا دستاويز وهابيان)

يكتا پرستى اساس دعوت پيامبران آسمانى را در تمام ادوار، تشكيل مى دهد; يعنى همه انسان ها بايد خداى يگانه را بپرستند و از پرستش موجودات ديگر بپرهيزند.

يكتاپرستى و شكستن زنجيرهاى دوگانه پرستى، از اساسى ترين دستورهاى آسمانى است كه در سر لوحه برنامه هاى تمام پيامبران قرار گرفته است، تو گويى تمام پيامبران براى يك هدف برگزيده شده اند و آن تثبيت يكتاپرستى و مبارزه با شرك به صورت مطلق و شرك در عبادت ـ بخصوص ـ مى باشد.

قرآن مجيد اين حقيقت را به روشنى يادآور شده و مى گويد:

1 ـ «وَلَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ اُمَة رَسُولا اَنِ اعْبُدُوا اللهَ واجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»(44)

«در ميان هر امتّى پيامبرى برانگيختيم كه خدا را بپرستند و از هر معبودى جز خدا بپرهيزند.»

2 ـ «وَما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول اِلاّ نُوحِىَ اِلَيْهِ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَاعْبُدُونِ»(45)

«پيش از تو، هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه به او وحى كرديم: جز من معبودى نيست و مرا بپرستيد.»

قرآن مجيد يكتا پرستى را اصل مشترك ميان تمام شرايع آسمانى معرفى كرده و مى فرمايد:

«قُلْ يا أَهْلَ الْكتابِ تَعالَوْا اِلى كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ، أَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً»(46)

«بگو اى اهل كتاب بياييد كلمه اى را كه ميان ما و شما يكسان است، بپذيريد و آن اين كه: جز خداى را نپرستيم و براى او شريك و انبازى قرار ندهيم.»

توحيد درعبادت اصل مسلم و استوارى است كه در ميان مسلمانان احدى با آن مخالفت نكرده و تمام طوائف درباره آن نظر واحدى دارند. اگر گروه معتزله در توحيد افعالى اختلاف نظر دارند، و يا گروه اشاعره در توحيد صفات با معتزله مخالفند ولى تمام طوايف اسلامى در اين اصل وحدت نظر دارند و هيچ فرد مسلمانى نمى تواند اين اصل را منكر شود و اگر اختلافى در ميان باشد، مربوط به مصاديق است; يعنى گروهى از مسلمانان برخى از افعال را عبادت مى انگارند، در حالى كه طوايف ديگر آن را تكريم و تعظيم مى دانند و به اصطلاح هر چه نزاع هست در صغرى است كه آيا اين كار عبادت است يا نه، نه در كبرى و آن اين كه عبادت غير خدا شرك و حرام است. اين جا است كه بايد معناى «عبادت» را از نظر لغت و قرآن كاملا روشن كنيم، آنگاه تكليف موارد و مصاديق مورد گفتگو خود به خود روشن خواهد شد.

روشن تر بگوييم: توحيد در عبادت چيزى نيست كه فقط گروه خاصى آن را به خود نسبت دهد بلكه تمام يكتاپرستان بخصوص مسلمانان در اين مورد نظر واحدى دارند، چيزى كه هست بحث و گفتگو درباره يك رشته اعمال است كه گروهى آنها را عبادت تلقى مى كنند، در حالى كه در نظر ديگران ارتباطى به عبادت ندارد، از اين جهت بايد در اين بخش پيرامون آن بحث و گفتگو كنيم و عبادت را به صورت منطقى تعريف كنيم و حد و مرز آن را روشن سازيم و محكى به دست طرف بدهيم كه در پرتو آن «عبادت» را از غير آن به روشنى تميز دهد.

عبادت و تعريف كامل و جامع آن

«عبادت» در لغت عرب، معادل لفظ «پرستش» در زبان فارسى است، همان طور كه لفظ پرستش نزد ما مفهوم روشن و واضحى دارد، لفظ عبادت نيز مفهوم كاملا روشنى دارد، هر چند نتوانيم آن را با جمله اى به صورت يك تعريف منطقى، تفسير و ارائه كنيم.

شكى نيست كه زمين و آسمان نزد ما مفهوم كاملا روشن و واضحى دارد، در صورتى كه بسيارى از ما نمى تواند آن را به صورت كامل تعريف كند و يا توضيح دهد، ولى اين مطلب مانع از آن نيست كه از شنيدن هر دو لفظ، معناى واضحى از آن، در ذهن ما مجسم گردد.

عبادت و پرستش نيز بسان لفظ زمين و آسمان است كه همگى به معناى واقعى آن واقف و آگاهيم هر چند نتوانيم درك خود را در قالب يك تعريف منطقى بريزيم، همچنانكه مصاديق واقعى هر يك از «عبادت» و «تعظيم» و يا «پرستش» و «بزرگداشت» نزد ما روشن است و جداسازى مصاديق هر يك از ديگرى بسيار آسان مى باشد.

عاشق دلداده اى كه در و ديوار معشوق خود را مى بوسد و يا لباس و پيراهن او را به سينه مى مالد و يا پس از مرگ، قبر و تربت او را مى بوسد، در ميان هيچ ملتى پرستشگر خوانده نمى شود. عمل و كار كسانى كه براى ديدار جسدهاى موميايى رهبران بزرگ جهان، كه مورد علاقه گروهى از توده هاست، مى شتابند و يا براى ديدن آثار و خانه و كاشانه آنها مى روند وبراى احترام آنان چند دقيقه سكوت كرده و مراسمى را بر پا مى كنند، عبادت و پرستش محسوب نمى شود، هر چند خضوع و اظهار علاقه آنان در پايه خضوع خداپرستان در مقابل خدا باشد. در اين بحث تنها وجدان هاى بيدار مى تواند قاضى و داور باشد تا «احترام و تعظيم» را از «عبادت وپرستش» جدا سازد.

بنابر اين اگر بنا باشد عبادت را به صورت منطقى تعريف كنيم و تجزيه و تحليل نماييم، مى توانيم آن را به سه گونه تعريف كنيم كه آن سه تعريف هدف واحدى را تعقيب مى كنند ولى پيش از آن، دو تعريفى را كه وهابيها روى آن تكيه مى كنند مى آوريم:

الف ـ عبادت; خضوع و تذلّل!

در كتابهاى لغت، «عبادت» به معناى «خضوع» و «اظهار تذلل» آمده است(47) چنين معنايى نمى تواند بيانگر معناى دقيق، صحيح و كامل عبادت باشد، زيرا:

1 ـ اگر «عبادت» با خضوع و تذلل مرادف باشد، در جهان نمى توان براى كسى شناسنامه «توحيدى» صادر كرد و نمى توان فردى را موحّد خواند; زيرا: بشَر فطرتاً در برابر كمال مادى و معنوىِ انسانهاى بالاتر و برتر، خاضع وخاشع مى گردد; مانند شاگرد در برابر آموزگار، فرزند در برابر پدر و مادر، انسان دلداده در مقابل معشوق و محبوب و... .

2 ـ قرآن مجيد به فرزندان دستور مى دهد كه بالهاى ذلت را در برابر پدر و مادر فرود آورند آنجا كه مى فرمايد:

«وَاخْفَضْ لَهُما جُناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً»(48)

«بالهاى ذلّت را به نشانه محبّت در برابر آنها فرود آور و بگو: خدايا! بر آنان رحم فرما، آنچنان كه مرا در دوران كوچكى تربيت كرده اند.»

اگر خضوع ذليلانه نشانه عبادت شخص باشد، بايد فرزندان مطيع، مشرك شمرده شوند و فرزندان عاق، موحد قلمداد گردند.

ب ـ عبادت; خضوع بى نهايت!

گروهى از مفسّران وقتى به نقص معنا و تفسير اهل لغت واقف شدند، در صدد جبران برآمده و اينگونه گفته اند: «عبادت، خضوع بى نهايت در احساس كمال و عظمت است!»

چنين تفسيرى دست كمى از تفسير نخست ندارد زيرا: خداوند به فرشتگان دستور مى دهد كه در برابر آدم سجده كنند; چنانكه مى فرمايد:

«وَاِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ»(49).

«آنگاه كه به فرشتگان فرمود: بر آدم سجده كنيد، همگان سجده كردند جز ابليس.»

سجده در مقابل موجودى، از مصاديق تذلل و اظهار خضوع بى نهايت است. اگر چنين كارى نشانه عبادت باشد، بايد فرشتگان مطيع را مشرك و شيطان عصيانگر را موحد قلمداد نمود.

فرزندان يعقوب و حتى خود او با همسرش در برابر عظمت يوسف سجده كردند، چنانكه مى فرمايد:

«وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقالَ يا اَبَتِ هذا تأْوِيلُ رُؤْياىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّى حَقّاً.»(50)

«همگان در برابر يوسف به سجده افتادند و يوسف گفت: (سجده شماها و يازده برادرم) تأويل خوابى است كه قبلا ديده بودم.»

قرآن خواب يوسف را، كه در دوران كودكى اش ديد، نقل مى كند آنجا كه مى فرمايد:

«اِنّى رَأَيتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رأَيتُهُم لِي ساجِدِينَ»(51)

«يازده ستاره و آفتاب و ماه را بر خود سجده كنان ديدم.»

همه مسلمانان، حجرالأسود را به پيروى از پيشواى موحدان، پيامبر گرامى ـ ص ـ مى بوسند و بر آن دست مى مالند; همانند كارى كه بت پرستان با بتهاى خود انجام مى دادند. با اين وصف، كار ما عين توحيد و كار آنان عين شرك است.

با توجه به اين اصل، نبايد واقعيت عبادت را تنها در صورت عمل و در تذلّلها و خضوعهاى مطلق جستجو كرد. هر چند خضوع و تذلل يكى از اركان و از عناصِر واقعى آن است ولى ركن و عنصُر به آن منحصِر نيست، بلكه بايد خضوع و تذلل با عقيده خاصى نيز توأم باشد و در حقيقت اگر خضوع ـ خواه به صورت بى نهايت يا به صورت كم رنگ تر از آن ـ از عقيده خاصى سرچشمه بگيرد، «عبادت» شمرده مى شود و در حقيقت عقيده است كه به عمل رنگ عبادت مى بخشد و عمل بدون عقيده، عبادت نيست.

نخستين تعريف عبادت:

عبادت آن خضوع عملى و يا لفظى و زبانى است كه از اعتقاد به «الوهيت» سرچشمه بگيرد.

اكنون ببينيم «الوهيت» چيست؟ و نقطه حساس بحث اين است كه معناى الوهيت را به دقت دريابيم. الوهيت به معناى خدايى واِله به معناى خدا است. اگر احياناً لفظ «اله» به «معبود» تفسير شده، تفسير به لازم است نه اين كه معبود، معناى واقعى اِله است. بلكه از آن جا كه اِله حقيقى و يا اِله هاى پندارى در ميان ملل جهان، معبود و مورد پرستش بوده اند، تصوّر شده كه اِله به معناى معبود است و گرنه معبود بودن از لوازم اِله بودن است نه معناى ابتدايى آن.

گواه روشن بر اين كه لفظ اله به معناى خداست نه معبود، همان كلمه اخلاص; يعنى لااِله الاّ الله است. اگر لفظ «اِله» در اين جمله به معناى معبود باشد، اين كلمه دروغى بيش نخواهد بود; زيرا روشن و بديهى است كه جز الله هزاران معبود ديگر نيز هست. و لذا گروهى براى نجات از اشكال، لفظ «بالحق» را در تقدير گرفته اند تا از اين طريق دروغ را بر طرف كنند كه در آن صورت معناى جمله اين مى شود كه: «لا معبود بالحق الاّ الله» ولى تقدير چنين كلمه اى جز تكلّف چيزى نيست.

گواه روشن بر اين تعريف، آياتى است كه در اين زمينه وارد شده است. از بررسى اين آيات، روشن مى گردد كه عبادت آن نوع گفتار و رفتارى است كه از اعتقاد به «الوهيت»(52) سرچشمه بگيرد و تا چنين اعتقادى درباره موجودى نباشد، خضوع و كرنش و يا تعظيم و تكريم او عبادت و پرستش نخواهد بود، به گواه اين كه قرآن وقتى دستور عبادت خدا را مى دهد به دنبالش مدلل مى كند كه جز او الهى نيست، چنانكه مى فرمايد:

«يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مالَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ»(53)

«اى قوم من خدا را بپرستيد، براى شما خدايى جز او نيست.»

مضمون اين آيه در نُه مورد يا بيشتر وارد شده است و خوانندگان گرامى مى توانند به سوره هاى اعراف، آيات 65، 73 و 58 و هود، آيات 5، 61 و 84 و انبيا، آيه 25 و مؤمنون، آيه 23 و 32 و طه، آيه 14 مراجعه كنند.

اين تعبيرها مى رساند كه عبادت، آن خضوع و تذلّلى است كه از اعتقاد به الوهيت سرچشمه مى گيرد و اگر چنين اعتقادى در كار نباشد، آن را عبادت نمى نامند.

نه تنها اين آيه و مضمون آن، كه آيات ديگرى نيز بر اين حقيقت گواهى مى دهد; مانند:

«اِنَّهُمْ كانُوا اِذا قيلَ لَهُمْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ يَسْتَكْبِرُونَ»(54)

«آنان كسانى هستند كه هرگاه به آنان گفته مى شود خدايى جز الله نيست، كبر مىورزند.»

يعنى به اين سخن اعتنا نمى كنند; چون به الوهيت موجودات ديگر معتقدند.

«اَمْ لَهُمْ اِلهٌ غَيْرُ اللهِ سُبْحانَ اللهِ عَمّا يُشْرِكُونَ»(55)

«آيا براى آنها خدايى جز الله هست، منزه است خدا از آنچه كه براى او شرك مىورزند.»

در اين آيه ملاك شرك اين معرفى شده است كه شخص به الوهيت غير خدا معتقد گردد.

«الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللهِ اِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَموُنَ»(56)

«آنان كه همراه خدا، خداى ديگر قرار مى دهند، بزودى از نتايج اعمال خود آگاه مى شوند.»

«وَالَّذِيْنَ لايَدْعُوْنَ مَعَ اللهِ اِلهاً آخَرَ»(57)

گواه بر اين كه دعوت مشركان همراه با اعتقاد به الوهيت بت هاى خود بوده، آيه هاى زير است:

«وَاتَّخَذُوا مِنْ دوُنِ اللهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً»(58)

«جز خدا، خدايانى را پذيرفته اند كه مايه عزت آنان باشد!»

«أَئِنّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللهِ الِهَةً اُخْرى»(59)

«آيا شما گواهى مى دهيد كه با خدا، خدايان ديگرى هم هست؟»

«وَاِذْقال اِبْراهِيمُ لأَبِيهِ آزَرَ أتَتَّخِذُ اَصْناماً آلِهَةً»(60)

«وقتى ابراهيم به پدر خود گفت: آيا خدايانى از بت ها اتخاذ مى كنى؟»

با مراجعه به آياتى كه مسأله شرك بت پرستان در آنها آمده، اين حقيقت به خوبى روشن مى گردد كه شرك بت پرستان، معلول اين بوده كه به الوهيت معبودهاى خود معتقد بوده اند و آنها را كه مخلوق خدا بودند، خدا گونه هايى مى دانستند كه در عين مخلوق بودن، برخى از كارهاى خداى بزرگ به آنان سپرده شده است و براى همين عمل آنها را پرستش مى نمودند.

به خاطر همين اعتقاد به الوهيت و خدايى آنان بود كه هر زمان به خداى يگانه دعوت مى شدند، بر او كفر مىورزيدند و اگر براى او شريكى قرار داده مى شد، به او ايمان مى آوردند، چنان كه اين مضمون در آيه ياد شده در زير آمده است:

«ذلِكُمْ بِأَنَّهُ اِذا دُعِىَ اللهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَاِنْ يُشْرَك بِهِ تُؤْمِنوُا فَالْحُكْمُ للهِِ الْعَلِىِّ الْكَبيرِ»(61)

«اين به خاطر اين است كه هر گاه خداوند به تنهايى خوانده مى شود، به او كفر مىورزيد و اگر بر او شريكى قرار داده شود، ايمان مى آوريد، حكومت از آن خداى بلند مرتبه و بزرگ است.»

مرحوم آية الله شيخ محمد جواد بلاغى در تفسير ارزنده خود (آلاء الرحمان) وقتى به تفسير و موشكافى حقيقت عبادت مى رسد، آن را چنين تعريف مى كند:

«العِبادَةٌ مايَرَوْنَهُ مُسْتَشْعِراً بِالْخُضُوع لِمَنْ يتَّخِذُهُ الْخاضِعُ اِلهاً لِيُوفيه بِذلِكَ مايَراهُ لَه مِنْ حَقِّ الإمْتيازِ بِاْلإلهِيَّةِ»(62)

«عبادت همان عملى است كه حاكى از خضوع انسان در برابر كسى است كه او را اِله اتخاذ كرده است تا حق برترى او را از جهت داشتن مقام الوهيت ادا نمايد.»

مرحوم بلاغى دريافت وجدانى خود را از عبادت در قالب لفظ ريخته و بيان كرده است و آيات ياد شده كاملا مؤيد و روشنگر صحّت و استوارى اين تعريف مى باشد.

استاد بزرگوار حضرت آية الله العظمى خمينى ـ ره ـ در كتاب ارزنده اش (كشف الأسرار) همين نظر را برگزيده و مى فرمايد:

عبادت در عربى و پرستش در فارسى، عبارت از آن است كه: «كسى را به عنوان اين كه خدا است، ستايش كنند، خواه به عنوان خداى بزرگ يا به عنوان خداى كوچك.»(63)

روشن ترين گواه بر اين نظر ملاحظه مجموع آيات مبارزه با شرك است و تمام فرقه هاى شرك، موجوداتى را كه در برابر آنها خضوع و آنها را ستايش مى كردند، همه را «اِله» (خدا; اعم از بزرگ يا كوچك، حقيقى يا مجازى) پنداشته و به اين عنوان در برابر آنها تذلّل مى كردند.

و كليد اين تعريف اين است كه با مراجعه به آيات، روشن سازيم كه «اِله» به معناى «خدا» است نه به معناى «معبود» و در خدا بودن، كافى است كه موجودى از نظر پرستشگر، مالك برخى از افعال و كارهاى خداى خالق گردد، هر چند خود او مخلوق باشد. اما يك كار و يا كارهاى الهى به او تفويض شده باشد; چنانكه جريان درباره برخى از بتها از نظر عرب جاهلى چنين بود.

دومين تعريف عبادت:

عبادت خضوعى است در برابر كسى كه او را «ربّ» مى دانيم.

ما مى توانيم دريافت خود را از لفظ «عبادت» در قالب ديگرى بريزيم و بگوييم: «عبادت خضوع قولى و يا عملى است كه از اعتقاد به ربوبيت انسان سرچشمه بگيرد و لفظ عبوديت در برابر ربوبيت است. هرگاه انسانى خود را عبد و برده و طرف مقابل را ربّ تكوينى خود بداند; خواه او ربِّ او باشد يا نباشد و با اين انديشه در برابر او خضوع كند، چنين عملى را عبادت مى نامند.

از آياتى كه هم اكنون يادآور مى شويم، مى توان استفاده نمود كه عبادت از شؤون ربوبيت است، اينك به برخى از آيات اشاره مى شود:

«وَقالَ الْمَسِيحُ يا بَنى اِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللهَ رَبِّى وَرَبَّكُمْ»(64)

«مسيح گفت اى بنى اسرائيل، خدا را بپرستيد كه او ربّ من و شما است.»

«اِنَّ اللهَ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»(65)

«خداوند صاحب من و شما است، پس او را بپرستيد، اين است راه مستقيم.»

اين مضمون در آيات ديگر نيز وارد شده. در برخى از آيات عبادت از شؤون خالقيت شمرده شده است، چنان كه مى فرمايد:

«ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ لا اِله اِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيء فَاعْبُدُوهُ»(66)

«اين است صاحب شما، جز او معبودى نيست، او است آفريننده تمام اشياء، پس او را بپرستيد.»

مقصود از «ربّ» چيست؟

در لغت عرب، ربّ به كسى گفته مى شود كه تدبير و كارگردانى چيزى به او واگذار شده و سرنوشت آن در اختيار او باشد. پس اگر در لغت عرب، به مالك خانه و دايه كودك و كشاورز مزرعه «ربّ» مى گويند، بدان جهت است كه اختيار اداره آنها به او واگذار شده و سرنوشت آنها در دست آنان قرار دارد. اگر ما خدا را ربّ خود مى دانيم براى اين است كه سرنوشت كليه شؤون ما; از وجود و هستى، حيات و ممات، رزق و روزى، تقنين و تشريع و مغفرت و آمرزش در دست او قرار دارد، حال اگر كسى تصور كند كه يكى از شؤون و امور مربوط به سرنوشت ما در دست ديگرى قرار دارد; مثلا خدا امر حيات و ممات، رزق و روزى، تقنين و تشريع و يا مغفرت و آمرزش را به ديگرى واگذار كرده است; به گونه اى كه آن فرد، بطور مستقل و به صورت تفويضى عهده دار همه و يا يكى از اين مقامات مى باشد، در اين صورت او را «رب» خود پنداشته ايم، اگر ما با اين عقيده در برابر او خضوع كنيم، او را عبادت و پرستش كرده ايم.

به عبارت ديگر: عبادت و پرستش، از احساس بندگى سرچشمه مى گيرد و حقيقت بندگى جز اين نيست كه انسان خود را مملوك و مقام بالاتر را مالك وجود و هستى، موت و حيات، رزق و روزى، يا لااقل مالك و اختياردار خصوص مغفرت(67) و شفاعت(68) و وضع قوانين و تكاليف(69) بداند، در اين صورت او را ربّ خود تصور كرده است و هر فردى چنين احساسى را از طريق زبان و يا عمل در خارج مجسم نمايد و عقيده و احساس خود را در قالب عمل و يا لفظ بريزد، بى شك او را پرستش نموده و عبادت كرده است.

تعريف سوم براى عبادت

مى توان براى عبادت تعريف سومى بيان كرد و برداشت وجدانى خود را در قالب آن تعريف ريخت و آن اين كه:

عبادت خضوع در برابر كسى است كه او را خدا و يا مبدأ كارهاى خدايى بدانيم و بينديشيم.

از سويى شكى نيست كه كارهاى مربوط به جهان خلقت و آفرينش; مانند تدبير امور جهان، زنده كردن و ميراندن افراد، روزى دادن به جانداران و مغفرت و بخشيدن گناهان، از آنِ خدا است. اگر آيات(70) مربوط به اين امور را مورد مطالعه قرار دهيد، خواهيد ديد كه قرآن با اصرار بسيار اين نوع كارها را از آن خدا دانسته و از انتساب آنها به غير او، به شدت جلوگيرى مى كند.

و از ديگر سوى، مى دانيم كه جهان آفرينش، جهان سازمان يافته و منظّمى است و هر فعل كه در اين جهان رخ مى دهد، بدون اسباب فراوانى كه همگى منتهى به خدا مى گردد، انجام نمى پذيرد و خود قرآن در مواردى به علل همين افعال، كه جز خدا هستند ولى به فرمان او كار مى كنند، تصريح كرده است; مثلا قرآن با تأكيد خاصى بيان مى كند كه مُحيى و مُميت خدا است; چنان كه مى فرمايد:

«وَهُوَالَّذِي يُحْيي وَيُميتُ وَلَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ»(71)

«او است كه زنده مى كند و مى ميراند و شب و روز را جانشين يكديگر مى سازد.»

ولى همين قرآن در آيات ديگر، فرشتگان را مُميت (گيرنده حيات) معرفى مى كند و مى فرمايد:

«حَتَّى اِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»(72)

«وقتى مرگ يكى فرا رسد، فرستادگان ما جان آنها را مى گيرند.»

پاورقى:‌


1 ـ آل عمران: 45
2 ـ نساء: 171
3 ـ كهف: 109
4 ـ لقمان: 27
5 ـ مجمع البيان، ج 1، ص 89، طبع صيدا; تفسير برهان، ج 1، صص 88 ـ 86، احاديث 2، 5، 11، 12، 14، 27
6 ـ تفسير برهان، ج 1، ص 87 احاديث 13، 15 و 16
7 ـ سيد احمد زينى دحلان در كتاب «الدرر السّنيه» صفحه 10 مى نويسد: قاضى عياض اين جريان را با سند صحيح نقل كرده، امام سبكى در كتاب «شفاء السقام»، سمهودى در «خلاصه الوفاء» علامه قسطلانى در «المواهب اللدنيه» ابن حجر در «الجوهر المنظم» مى گويند: اين جريان با سند صحيح نقل شده و علامه زرقانى در شرح «مواهب» مى نويسد: ابن فهد آن را با سند خوب و قاضى عياض با سند صحيح نقل نموده اند. و متن مذاكره منصور با امام مالك، خواهد آمد.
8 ـ كشف الارتياب، ص 307 و 308
9 ـ «يئط» مشتق از «اطيط» كه به معنى صداى شتر مى باشد.
10 ـ «يغط» از «غطيط) به معنى صداى كودكى كه مى خوابد.
11 ـ زينى دحلان، الدرر السنيه، ص 29; التوصل الى حقيقة التوسّل، ص 300
12 ـ صحيفه علويه، دعاهاى اميرمؤمنان است كه «شيخ عبدالله سماهيجى» گرد آورده است.
13 ـ مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
14 ـ (اسد الغابه»، ج 3، ص 111، ط مصر.
15 ـ المواهب، ج 3، ص 380 ط مصر و در «فتح البارى فى شرح البخارى»، ج 2، ص 41 ط لبنان از ابن حجر عسقلانى و شرح المواهب محمد بن عبدالباقى مالكى زرقانى (1122 ـ 1055) نيز آمده است.
16 ـ «صواعق المحرقه»، صحفه 178، ط قاهره.
17 ـ مائده: 35
18 ـ اسدالغابه، ج 3، ص 111
19 ـ وفاء الوفا، ج 3، ص 375، نقل از «مصباح الظلام».
20 ـ فتح البارى، ج 2، ص 413 طبع دارالمعروفه ـ لبنان.
21 ـ بقره: 233
22 ـ «ذخائر العقبى، فى مناقب ذوى القربى» صفحه 252، نگارش حافظ محب الدين، احمد بن عبدالله طبرى، متولد سال 615 و متوفاى سال 694 چاپ مكتبة القدس، قاهره و «مجمع الزوايد» جلد نهم، صفحه 36، چاپ دوم ـ نگارش حافظ نورالدين على بن ابى بكر هيثمى.
در ضمن مخفى نماند كه جمله «أنت رجاؤنا» در اين كتاب به صورت «كنت رجاؤنا» ضبط گرديده است.
23 ـ مائده: 34
24 ـ فتح المجيد، ص154
25 ـ انبياء: 90
26 ـ دهر: 8
27 ـ اعراف: 157
28 ـ به مفردات راغب ماده «عزّر» مراجعه فرماييد.
29 ـ «وَابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْن»، يوسف: 84
30 ـ «اِنّى لاَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ»، يوسف: 94
31 ـ افزون بر اين، روايات متواترى درباره اقامه مراسم عزا درباره مظلومان از خاندان رسالت وارد شده است و مرحوم علامه امينى بخشى از روايات را كه در كتابهاى برادران اهل سنت آمده، در كتاب «سيرتنا وسنّتنا» گرد آورده است.
32 ـ مائده: آيه 114
33 ـ انشراح: آيه 4
34 ـ يوسف : 92
35 ـ از زمان پيامبر گرامى تا امروز همه مسلمانان جهان، جز وهابى ها، به آثار رسول اكرم تبرك مى جستند و شيخ محمد طاهر مكى با شواهد قطعى تاريخى اين مطلب را در رساله اى كه در سال 1385 چاپ كرده، ثابت نموده است و نام رساله «تبرك الصحابه به آثار رسول الله ـ ص ـ » و اين رساله به زبان فارسى نيز برگردان شده است.
36 ـ صحيح بخارى، ج 3، ص 255
37 ـ صحيح بخارى، ج 4، ص 227 و صحيح مسلم باب خاتم النبوه.
38 ـ صحيح بخارى، ج 4، ص 226
39 ـ صحيح بخارى، ج 4، ص 231
40 ـ صحيح مسلم، ج 4، كتاب فضائل الصحابه.
41 ـ بسيارى از نويسندگان محقق، اين جريان را نقل كرده اند، مانند شبرواى در الإتحاف، ص 9 و سمهودى در وفاء الوفا، ج 2، ص 444 و خالدى در صلح الإخوان، ص 57 و غيره.
42 ـ اين داستان را گروهى نقل كرده اند، مانند سبكى در شفاء السقام به نقل از تاريخ شام ابن عساكر و ابن اثير در اسد الغابه، ج1، ص 28
43 ـ مستدرك حاكم، ج 4، ص 515
44 ـ نحل: 36
45 ـ انبياء: 25
46 ـ آل عمران: 64
47 ـ در قرآن مجيد نيز گاهى به اين معنا آمده است; مانند: «وَتِلكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلىَّ أنْ عَبَّدْتَ بَنِي اِسْرائِيلَ» (شعراء: 22); «آيا اين هم نعمتى است كه بر من منت مى نهى كه فرزندان اسرائيل را خوار و ذليل كرده اى؟»
48 ـ اسراء: 24
49 ـ بقره: 34
50 ـ يوسف: 100
51 ـ يوسف: 4
52 ـ معناى خدا بودن بت ها، اين نيست كه حتماً خالق و آفريننده و مدير و مدبّر جهان و انسان باشند، بلكه خدا بودن معناى وسيعى دارد كه شامل خدايان واقعى و خدا نمايان نيز مى شود. هرگاه موجودى را مبدأ كارهاى خدايى بدانيم و تصور كنيم كه برخى از كارهاى خدا; مانند شفاعت و مغفرت، به آنان سپرده شده است، او را خدا پنداشته ايم، البته خدايى كوچك در برابر خدايى بزرگ!
53 ـ اعراف: 59
54 ـ صافات: 35
55 ـ طور: 43، به سوره هاى توبه، آيه 43، نحل، آيه 63 نيز مراجعه فرماييد.
56 ـ حجر: 96
57 ـ فرقان: 68
58 ـ مريم: 80
59 ـ انعام: 19
60 ـ انعام: 74
61 ـ غافر: 12
62 ـ الأ الرحمان، طبع صيدا ج1، ص57
63 ـ كشف الاسرار، ص 29
64 ـ مائده: 72
65 ـ آل عمران: 51
66 ـ انعام: 102
67 ـ «وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اللهُ» (آل عمران: 135)
68 ـ «قُلْ للهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً» (زمر: 44)
69 ـ «اِتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ» (توبه: 31)
70 ـ قصص : 73; نمل : 64-60; زمر : 5 و 6
71 ـ مؤمنون: 80
72 ـ انعام: 61