آئين وهابيت

آيت الله العظمی حاج شيخ جعفر سبحانى

- ۳ -


فصل 4 : زيارت قبور مؤمنان از نظر «كتاب» و «سنّت»

علما و دانشمندان اسلام، به پيروى از آيات و احاديث، زيارت قبور، بخصوص زيارت قبور پيامبران و صالحان را تجويز كرده و براى آن فضيلت و كرامتى قائل شده اند. در اين ميان گروه وهابى، اصل زيارت قبور را (به حسب ظاهر) حرام نمى دانند ولى سفر براى زيارت قبور اوليا را تحريم و ممنوع اعلام مى كنند.

اينك ما پس از فراغ از اصل زيارت، مسأله «سفر براى زيارت قبور اوليا» را مطرح مى نماييم:

روشن است كه زيارت قبور، اثرات اخلاقى و تربيتى فراوانى دارد. و در اينجا، به گونه اى فشرده بدان اشاره مى گردد:

مشاهده آن وادى آرام، كه چراغ زندگى همه افراد; از غنى و فقير و نيرومند و توانا به خاموشى گراييده و ساكنان آن، با سه قطعه لباس، زير خاك آرميده اند، دل و جان را تكان مى دهد و از آز و طمع انسان به شدت مى كاهد. اگر انسان چشم عبرت بين داشته باشد، از اين رهگذر درس عبرت فرا مى گيرد و با خود چنين مى گويد: زندگى موقّتِ شصت يا هفتاد ساله، كه پايان آن پنهان شدن زير خروارها خاك و پوسيدگى و محو و نابودى است، اين اندازه ارزش ندارد كه انسان در تحصيل مال و مقام آن، اين همه تلاش كند و بر خودى و بيگانه ظلم و ستم روا بدارد.

مشاهده اين وادى خاموشان، كه سخت ترين دلها را نرم و سنگين ترين گوشها را شنوا مى سازد و به كم سوترين چشمها فروغ مى بخشد، سبب مى گردد كه انسان در برنامه زندگى خود تجديد نظر كند و در مسؤوليت شديد خود، در مقابل خدا و مردم و وظايف فردى و اجتماعى بينديشد و از خودكامگى هاى خود بكاهد. به فرموده رسول خدا ـ ص ـ : زيارت قبور مايه يادآورى سراى آخرت است.(1)

صحت و استوارى زيارت قبور به قدرى روشن است كه چندان نياز به اقامه دليل ندارد، ولى برخى از دلايل آن را براى گروه دير باور گوشزد مى كنيم:

قرآن و زيارت قبور:

قرآن كريم به پيامبر فرمان مى دهد كه هيچ گاه بر جنازه منافق نماز نگزارد و نبايد بر كنار قبر او بايستد آنجا كه مى فرمايد:

«وَلاتُصَلِّ عَلى أَحَد مِنْهُمْ مّاتَ اَبَداً وَلاتَقُمْ عَلى قَبْرِه اِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَرَسُولِه وَماتُوا وَهُمْ فاسِقُونَ»(2)

«براى كسى از آنان (منافقان) اگر بميرد، هيچ گاه نماز نگزار و بر قبر آنان (براى طلب مغفرت) نايست، آنان به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند و در حالى كه فاسق و بدكارند، مرده اند.»

در اين آيه، براى هدم شخصيت منافق، و دادن گوشمال به اعضاى اين حزب، به پيامبر خدا فرمان مى دهد:

1 ـ بر جنازه احدى از آنان نماز مگزار.

2 ـ بر قبر آنان نايست. اين حقيقت را با جمله «ولا تقم على قبره» ادا كرده است.

از اين كه مى فرمايد: درباره منافق اين دو كار را انجام نده، مفهومش آن است كه اين كار درباره غير منافق خوب و شايسته است.

اكنون بايد ببينيم مقصود از «وَلا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ» چيست؟ آيا مقصود تنها قيام به هنگام دفن است كه درباره منافق جايز نيست و درباره مؤمن لازم و شايسته است؟ يا مقصود اعم از زمان دفن و ديگر مواقع است؟

برخى از مفسّران آيه را ناظر به زمان دفن دانسته اند ولى گروهى ديگر; مانند بيضاوى و غيره، با ديد وسيع نگريسته و آيه را چنين تفسير مى كنند: «ولا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ لِلدَّفْنِ أوْلِزِيارَة.»(3)

دقت در مفاد آيه مى رساند كه مقصود يك معناى وسيع است; اعم از توقف هنگام دفن يا وقوف پس از آن.

زيرا دو جمله، مجموعِ مضمون آيه را تشكيل مى دهد و آنها عبارتند از:

الف ـ «لاتُصَلِّ عَلى أَحَد مِنْهُمْ ماتَ اَبَداً»

لفظ «أَحَد» به حكم اين كه در سياق نهى واقع شده، مفيد استغراق افراد است و لفظ «أبداً» مفيد استغراق زمانى است و معناى جمله چنين است: «براى هيچ كس از منافقان و در هيچ زمان نماز مگزار.»

با توجه به اين دو لفظ، مى توان به روشنى به دست آورد كه مقصود از جمله، خصوصِ نماز بر ميت نيست; زيرا نماز بر ميت فقط يك بار قبل از دفن انجام مى گيرد و ديگر قابل تكرار نيست، پس اگر مقصود خصوص نماز ميت بود، نيازى به آوردن لفظ «أبداً» نبود و تصور اين كه اين لفظ به منظور افاده «استغراق افرادى» است، كاملا بى مورد است; زيرا جمله «لاتُصَلِّ عَلى اَحَد» مفيد چنين شمول و استحباب است، ديگر لزومى ندارد كه بار ديگر به بيان آن بپردازد.

گذشته از اين، لفظ «ابدا» در لغت عرب براى استغراق «زمانى» است نه «افرادى»; مانند: «ولا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْؤاجَه مِنْ بَعْدِهِ اَبَداً.»(4)

بنابر اين مفاد جمله نخست اين است كه: «هيچگاه براى احدى از منافقان طلب رحمت و مغفرت مكن، خواه با گزاردن نماز و خواه به غير آن.»

ب ـ «لاتَقُمْ عَلى قَبْرِه»

مفهوم اين جمله، به حكم عطف بر جمله پيشين، چنين است: «وَلا تَقُمْ عَلى قَبْرِ اَحَد مِنْهُم اَبَداً» زيرا قيودى كه در معطوف عليه وجود دارد بر معطوف نيز وارد مى شود.

در اين صورت نمى توان گفت: مقصود از «قيام» همان قيام هنگام دفن است; زيرا فرض اين است كه قيام موقع دفن، درباره هر فردى قابل تكرار نيست، و لفظ «ابداً» كه در اين جمله نيز در تقدير است، حاكى است كه اين عمل قابل تكرار مى باشد و تصور اين كه اين لفظ براى استغراق افراد است، پاسخ آن در جمله قبل گفته شد; زيرا با وجود «أحد» نيازى به افاده مجدد آن نيست.

با توجه به اين دو مطلب در الفاظ: «لاتصل» و «لاتقم» مى توان گفت: خداوند پيامبر را از هر نوع «طلب رحمت» بر منافق، خواه از طريق نماز بر مرده او و يا مطلق دعا و از هر نوع «وقوف بر قبر» او، خواه هنگام دفن يا پس از آن، نهى كرده است، و مفهوم آن است كه اين دو عمل; طلب رحمت و قيام و وقوف بر قبر مؤمن در تمام اوقات، جايز و شايسته است و يكى از آن اوقات، وقوف بر زيارت و خواندن قرآن بر مؤمن است، كه سالها است به خاك سپرده شده است.

احاديث و زيارت قبور

از احاديثى كه صحاح و سنن آنها را نقل كرده اند، استفاده مى شود كه پيامبر خدا به علّتى، بطور موقّت از زيارت قبور نهى كرده بود سپس اجازه داد كه مردم راهىِ زيارت آنها شوند.

شايد علت نهى اين بوده كه اموات گذشته آنان، غالباً مشرك و بت پرست بوده اند و اسلام علاقه و پيوند آنان را با جهان شرك قطع كرده بود. ممكن است علت نهى چيز ديگرى بوده باشد و آن اين كه گروه تازه مسلمان، بر سر خاك مردگان به باطل نوحه سرايى مى كردند و سخنان خارج از ادبِ اسلامى به زبان مى راندند. ولى پس از گسترش اسلام و پا برجايى نهال ايمان در دل افراد، اين نهى برداشته شد و پيامبر گرامى به خاطر منافع تربيتى كه در زيارت قبور هست اجازه داد تا مردم به زيارت قبور بشتابند. نويسندگان سنن و صحاح در اين زمينه چنين نقل مى كنند:

1 ـ «زُورُوا القبورَ فإنها تُذَكِّرُكم الآخِرَةَ...»(5)

«قبرها را زيارت كنيد; زيرا زيارت آنها، مايه يادآورى سراى ديگر مى گردد.»

2 ـ «كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ زِيارَةِ الْقُبُورِ فَزُورُوا، فَاِنَّها تُزَهِّدُ فِي الدُّنْيا وَتُذَكِّرُ الآخِرَةَ»(6)

ترمذى پس از نقل حديث از بريده مى گويد: «حديثُ بريدة صحيحٌ والعَملُ على هذا عند أهلِ العلم، لايرُون بزيارة القبورِ بأساً وَهو قولُ ابنِ المباركِ والشافعى واحمدَ واسحاق»; «حديث بريده صحيح است و اهل علم به آن عمل مى كنند، و براى زيارت قبور مانعى نمى انديشند، اين است نظريه گروهى مانند: ابن مبارك و شافعى و احمد و اسحاق.»

ضمناً به مدارك ياد شده در زير مراجعه فرماييد:

ـ صحيح مسلم، ج 3، باب «استئذان النّبى ربّه عزّوجلّ فى زيارة قبر أمّه»، ص 65

ـ صحيح ابو داود، ج 2، كتاب الجنائز، باب «زيارة القبور»، ص 195

ـ صحيح مسلم، ج 4، كتاب الجنائز، باب «زيارة القبور»، ص 73

«من شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، از اين به بعد زيارت كنيد; زيرا زيارت قبور، شما را نسبت به دنيا بى اعتنا مى سازد و آخرت را به ياد مى آورد.»

روى همين اساس است كه پيامبر گرامى، قبر مادر خود را زيارت مى كرد و مردم را به زيارت قبور سفارش مى فرمود; زيرا زيارت قبور مايه يادآورى آخرت است.

3 ـ «زارَ النّبىّ قَبْرَ اُمِّهِ فَبَكى واَبْكى مَنْ حَولَه... إستأْذَنْتُ رَبِّي في اَنْ أَزُورَ قَبرها، فَاَذِنَ لِى، فَزُورُوا الْقُبُورَ فَإِنَّها تُذَكِّرُكُمُ الْمَوْتَ»(7)

«پيامبر ـ ص ـ قبر مادر خود را زيارت كرد و در كنار قبر او گريست و كسانى را كه دورش گرد آمده بودند گرياند، آنگاه فرمود: از خدايم اجازه گرفته ام كه قبر مادرم را زيارت كنم، شما نيز قبرها را زيارت كنيد، زيرا زيارت آنها مرگ را به ياد مى آورد.»

4 ـ عايشه مى گويد:

«أنَّ رَسُولَ اللهِ رَخَّصَ في زِيارَةِ الْقُبُورِ»(8)

«پيامبر خدا بر زيارت قبور اجازه داد.»

5 ـ عايشه همچنين مى گويد: پيامبر كيفيت زيارت قبور را اين چنين برايم آموخت:

«فَأمَرَني رَبِّي آتى الْبقِيعَ فَأَسْتَغْفِرَلَهُمْ، قُلْتُ كَيفَ أقُولُ: يا رسول اللهَ، قالَ: قُولي: السلامُ على أهل الدِّيارِ مِنَ الْمُؤمنينَ والمُسْلِمينَ يَرْحمُ الله المُسْتَقْدِمينَ مِنّا وَالمُسْتأخِرينَ وإنّا إنْ شاءالله بِكُمْ لاحِقونَ»(9)

«پروردگارم دستور داد كه به بقيع بيايم و بر خفتگان در آن طلب آمرزش كنم، (عايشه) مى گويد: گفتم اى رسول خدا چگونه بگويم؟ فرمود: بگو سلام بر اهل اين ديار; از مؤمنان و مسلمانان. خداوند پيشينيان از ما و آنان كه به دنبال ما مى آيند را رحمت كند، ما به همين زودى به شما ملحق مى شويم.»

6 ـ در احاديث وارد شده كه پيامبر با چه جمله هايى به زيارت قبور مى پرداخت، مانند:

«السَّلامُ عَلَيْكُم دارَ قَوْم مُؤمنينَ وإنّا واِيّاكُمْ مُتواعِدونَ غَداً ومُواكِلُونَ، واِنّا اِنْ شاءاللهُ بِكُم لاحِقُونَ، أللّهمَّ اغْفِر لأِهْلِ بقيع الغَرْقَدِ»(10)

در حديث ديگر، چنين آمده:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ أهْلَ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُسْلِمِينَ وَإنّا اِنْ شاءاللهُ بِكُمْ لاحِقونَ، اَنتُم لنا فَرَطٌ ونَحْنُ لَكُم تَبَعٌ أسْئَلُ الله الْعافِيةَ لَنا وَلَكُمْ»(11)

از حديث عايشه استفاده مى شود كه هرگاه آخر شب فرا مى رسيد، پيامبر به سوى بقيع مى رفت و مى گفت:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ دارقَوْم مُؤْمِنينَ وَاَتاكُمْ ما تُوعَدُونَ، غَداً مُؤَجِّلُونَ، وَاِنّا اِنْ شاءَاللهُ بِكُمْ لاحِقُونَ أَللّهُمَّ اغْفِرْ لاِهْلِ بَقِيعِ الْغَرْقَدِ»(12)

ازحديث ديگرى استفاده مى شود كه پيامبرگرامى بطوردستجمعى به زيارت قبور مى شتافت و به آنان تعليم مى كرد كه اهل قبور را چگونه زيارت كنند.

«كانَ رسوُلُ اللهَ يُعَلِّمُهُمْ اِذا خَرَجوا اِلَى الْمَقابِرِ فَكانَ قائِلُهُمْ يَقُول: السَّلامُ عَلَى أهلِ الدِّيارِ (يا) السَّلامُ عَلَيْكُمُ أهْلَ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ وإنّا إنْ شاءَاللهُ لاحِقُونَ أَسْئَلُ اللهَ لَنا وَلَكُم الْعافِيَةَ...»(13)

زنان و زيارت قبور

تنها مسأله اى كه باقى ماند موضوع زيارت زنان است. در برخى از روايات نقل شده كه پيامبر ـ ص ـ از زيارت زنان را باز داشته است.

«لَعَنَ رَسُولُ اللهِ زَوّاراتِ الْقُبُورِ»(14)

«پيامبر خدا، زنانى را كه بسيار به زيارت قبور روند، لعن كرد.»

ولى بايد توجه داشت كه استدلال با اينگونه احاديث، بر حرمت زيارت براى زنان، از جهاتى صحيح نيست:

1 ـ بسيارى از علما اين نهى را، نهى كراهتى مى دانند و علت كراهت، شرايط خاصى است كه بر آن زمان حاكم بوده است كه يكى از شارحان حديث مانند مؤلف «مفتاح الحاجه» در شرح خود بر صحيح ابن ماجه مى گويد:

«إخْتَلَفُوا في الْكَراهَةِ هَلْ هِىَ كِراهَة تَحْرِيم أَوْ تَنزيه ذَهَبَ الاَْكثَرُ اِلى الْجَوازِ اِذا آمنَتْ بِالْفِتْنَةِ.»(15)

«علما درباره نهى پيامبر، بر دو قولند كه آيا نهى تحريمى است يا كراهتى. ولى اكثر علما معتقدند كه زن در صورتى كه از فتنه مطمئن باشد مى تواند به زيارت قبر برود.»

2 در احاديث گذشته(16) خوانديم كه عايشه از پيامبر نقل كرده بود كه پيامبر زيارت قبور را آزاد اعلام كرد. اگر زنان از اين حكم مستثنى بودند لازم بود كه يادآور شود اين حكم مخصوص مردها است بخصوص كه گوينده زن است و طبعاً در ميان مخاطب هاى او زن وجود داشته است و هر مخاطبى مى انديشد كه حكم و تكليف به او متوجه است.

3 ـ در برخى از احاديث وارد شده است كه پيامبر به عايشه نحوه زيارت قبور را تعليم داد.(17) وشخص عايشه پس از پيامبر گرامى به زيارت قبور مى رفت.

4 ـ ترمذى نقل مى كند وقتى برادر عايشه (عبدالرّحمان بن ابى بكر) در «الحُبشى» درگذشت، جنازه او را به مكه برده و در آنجا به خاك سپردند، وقتى خواهر وى عايشه از مدينه به مكه آمد، به زيارت قبر برادر شتافت و در كنار خاكش دو شعر در سوك او سرود و سخنانى گفت.(18)

شارح صحيح ترمذى، «امام حافظ ابن العربى» متولد 435 متوفاى سال 543 در تعليقه هايش بر صحيح مى نويسد: صحيح اين است كه پيامبر به مردان و زنان اجازه داده به زيارت قبور بروند، اگر برخى زيارت آنان را مكروه مى شمارد به خاطر بى تابى و كم صبرى بر سر قبر، و يا به خاطر نداشتن حجاب كامل بوده است.

5 ـ بخارى از «انس» نقل مى كند: پيامبر زنى را ديد كه بر سر عزيز از دست رفته اش گريه مى كند. فرمود: تقوا را پيشه خود ساز و صبر بنما، آن زن پيامبر را نشناخت، گفت: مرا رها كن، به مصيبتى كه من گرفتار شده ام تو نشده اى. وقتى به او گفتند او پيامبر است، قبر عزيز خود را رها كرد و خانه پيامبر آمد، معذرت خواست كه من شما را نشناختم. پيامبر فرمود: صبر در مصيبت مطلوب است.(19)

اگر زيارت قبر براى زنان حرام بود، پيامبر گرامى او را از اين كار نهى مى كرد. در حالى كه پيامبر تنها او را به صبر سفارش كرد. و سخن پيامبر پس از بازگشت زن به خانه او، موضوع «صبر و استقامت در مصائب» بود، نه مسأله «زيارت قبر» و گرنه امر مى كرد كه ديگر به زيارت قبر عزيز خود نرود.

6 ـ «فاطمه» دخت پيامبر گرامى در هر جمعه به زيارت قبر عموى خود «حمزه» مى رفت و در كنار قبر او نماز مى گزارد و گريه مى كرد.(20)

7 ـ قرطبى مى گويد: پيامبر هر زن زائر را لعن نكرد، بلكه زن زائرى را لعن كرد، كه پيوسته به زيارت قبور برود، به گواه اين كه مى گويد: «زوارات القبور» و «زوار» صيغه مبالغه است.(21)

و شايد علت لعن اين است كه: زيارت بيش از حد، مايه تضييع حق زوج و وسيله تبرّج در انظار، و گريه هاى همراه با داد و فرياد است و اگر در زيارت زن امورى از اين قبيل نباشد، اشكالى نخواهد داشت; زيرا يادآورى مرگ، از اموريست كه مردان و زنان هر دو به آن نيازمند مى باشند.

8 ـ اگر زيارت قبور، مايه كناره گيرى از دنيا و كاهش حرص و آز و يادآورى آخرت در زائر مى گردد. نفع ديگرى است به حال ميت; كسى كه زير خروارها خاك خفته و دستش از همه چيز كوتاه گرديده است; زيرا معمولا زيارت ها با خواندن فاتحه و اهداى ثواب آن، همراه مى باشد و اين بهترين هديه است كه زنده مى تواند به عزيز نهفته در خاك خود تقديم كند.

ابن ماجه در سنن خود نقل مى كند كه پيامبر فرمود:

«اِقرَؤا يس عَلى مَوْتاكُم»

«بر مردگان خود سوره يس بخوانيد.»

در اين صورت هيچ تفاوتى بين زن و مرد نيست كه يكى ممنوع و ديگرى مجاز باشد، مگر اين كه زنان شرايط خاص داشته باشند كه در گذشته بدان اشاره شد.

فصل 5 : آثار سازنده زيارت قبور شخصيت هاى مذهبى

قبورى كه مورد توجه خداپرستان جهان، بخصوص مسلمانان است، غالباً مدفن گروهى است كه در اجتماعى داراى رسالتى بوده و آن را بگونه اى شايسته به انجام رسانده اند.

اين گروه عبارتند از:

1 ـ پيامبران و پيشوايان مذهبى كه رسالت الهى را به دوش گرفته و با دادن جان و مال و نثار خون عزيزان و تحمّل رنج و درد، به هدايت مردم همّت گماشتند.

2 ـ علما و دانشمندان بزرگ كه بسان شمع سوخته و اطراف خود را روشن ساخته اند و در محافل تحقيقاتى با قوت لايموتى ساخته و گنجينه بزرگى را به نام علم و دانش در اختيار بشر نهاده اند و او را با كتاب الهى، وكتاب طبيعت، و زبان آفرينش آشنا ساخته اند و علوم دينى و انسانى و طبيعى را پى ريزى نموده اند.

3 ـ گروهى كه جام صبرشان از مظالم اجتماع و حق كشى هاى روز افزون و تبعيض هاى ناروا، لبريز شده و براى احياى حقوق انسانى و عدالت اجتماعى، جان به كف، با حاكم ستمگر و خودخواه به نبرد پرداخته اند. و با خون خود مظالم حاكم جائر را از اجتماع شسته اند. (شهداى راه اسلام)

هيچ انقلاب و رفرمى در اجتماع بى بها نخواهد بود و بهاى انقلاب مقدسى كه مى خواهد كاخهاى ستمگران را فرو ريزد، و گلوى چروكيده آنان را بفشرد، خون مقدس آن گروه از رزمندگان است كه مى خواهند عدالت و دادگرى و حرّيت و آزادى را به كشور باز گردانند. اين گروه ها هستند كه مردم به زيارت آنان مى روند و اشك شوقى، در كنار مرقد آنان مى ريزند و به ياد خدمات ارزنده و جانبازيهاى مقدس آنان مى افتند و با خواندن سوره اى از قرآن، روح آن عزيزان را نوازش مى دهند و با سرودن اشعارى درباره فداكاريها، و فضائل انسانى، و ملكات اخلاقى آنان، خاطره و مكتب آنان را احيا و زنده مى سازند و توده ها را براى پيمودن راه آنان، دعوت مى نمايند.

زيارت قبور اين گروه از شخصيت ها نوعى سپاسگزارى و قدردانى از جانبازى و فداكاريهاى آنان است و يادآورى به نسل معاصر كه پاداش آن كس كه راه حق و فضيلت را برگزيند و در دفاع از عقيده و گسترش حريت وآزادى جان بسپارد، اين است كه هيچ گاه از خاطره ها محو نمى گردد و مرور زمان كه همه چيز را در دلهاى صاف و پاك، داغ تر و شعلهورتر مى سازد. پس چه بهتر نسل معاصِر و نسل هاى آينده نيز، راه آنان را بپيمايند; زيرا با ديدگان خود پاداش جانبازى رجال حق را ديده اند.

بررسى ياد شده، ما را از اهميت بزرگداشت شخصيت هاى بزرگ مذهبى و جانبازان راه حق و حقيقت، آگاه ساخت.

روى اين بيان بايد پيوسته در بزرگداشت اين افراد در حال ممات، بسان حال حيات بكوشيم و آثار و يادگارى هاى آنان را حفظ و صيانت بنماييم. ميلاد و زاد روز آنان را جشن بگيريم و روز وفات آنان را، روز سوگوارى اعلام كنيم و با بر پا ساختن مجالس عظيم و سخنرانى هاى مؤثر و مفيد، مردم را در آن روز به شناسايى مكتب آنان و حفظ و نگهدارى آن در اعصار آينده، دعوت نماييم. مدفن و خاك آنان را محترم شمرده و از هر نوع اهانت و تحقير خوددارى كنيم; زيرا احترام به خاك آنان، احترام به مكتب و دعوت آنها است، همچنانكه اهانت و تحقير مدفن و آثار آنان، اهانت به راه و رسم آنان به شمار مى رود.

در اين ايّام وقتى انسان به قبرستان بقيع گام مى نهد و قبور پيشوايان اسلام و صحابه عزيز پيامبر را مى بيند كه با آن همه تلاش و فداكارى و سخت كوشى، اينك به صورتى در معرض اهانت قرار گرفته اند، سخت تكان مى خورد، و از سنگ دلى گروه وهابيان، كه خود را مروج آيين اسلام مى دانند! سخت در شگفت مى ماند; زيرا از يك طرف نام پيشوايان دين و صحابه پيامبر را بالاى منابر، با احترام ياد مى كنند و از سوى ديگر، وقتى به قبور آنان مى رسند، كمترين احترام نمى كنند، و حتى از اين كه حيوانات، حول و حوش مدفن آنان را آلوده كنند، ابداً بيم و هراس ندارند و لفظ «شرك» و «مشرك» را دستاويز خود قرار داده، هر نوع احترام و تعظيم اوليا را تحت اين عنوان مى كوبند و آن چنان انسان را در مورد بزرگداشت اوليا محدود مى كنند و انديشه و زبان و گوش و چشم را به زنجير مى كشند، كه حركت انسان را به پاس خدمات اوليا، شرك و انجام دهنده را مشرك مى نامند. تو گويى آنان با اولياى الهى نوعى عداوت دارند كه از هر نوع احترام به آنان، سخت ناراحت مى شوند.

زيارت قبر پيامبر

در اين جا دلائل قرآنى و حديثى خود را منعكس نموده و از خواننده گرامى مى خواهيم كه در اين قسمت دقت بيشتر كند.

گواهى از قرآن

قرآن مجيد، به افراد گنهكار دستور مى دهد كه حضور پيامبر خدا برسند و از او درخواست كنند كه درباره آنان، از خدا طلب آمرزش نمايد زيرا دعاى پيامبر درباره آنان مستجاب مى گردد. چنانكه مى فرمايد:

«وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءوك فَاسْتَغْفَرُوا الله وَاستَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحيماً»(22)

«اگر آنان وقتى بر نفس خويش ستم كردند، حضور تو برسند، هم خود توبه كنند و هم رسول خدا درباره آنان طلب آمرزش كند، خدا را توّاب و رحيم مى يابند.»

اگر ما بوديم و تنها همين يك آيه، مى گفتيم: آيه مربوط به روزى است كه پيامبر در ميان مردم باشد. ولى روى جهاتى مى توان، از اين آيه يك حكم كلّى كه مخصوص به زمان حيات دنيوى نباشد استفاده كرد; زيرا:

الف ـ آيات قرآنى، براى انبيا و اوليا بلكه براى گروههايى، حيات برزخى قائل است و آنان را در آن جهان بينا و شنوا معرفى مى كند كه اين بخش از آيات كريمه در بحث «توسل به ارواح مقدسه» خواهد آمد.

ب ـ احاديث و روايات، به روشنى گواهى مى دهند كه فرشتگان پيام هاى افراد را به خاتم پيامبران مى رسانند و اين احاديث در صحاح وارد شده است; مانند:

«إنَّ رَسُولَ اللهِ قالَ: ما مِنْ أَحَد يُسَلِّمُ عَليَّ إلاّ رَدَّ اللهُ عَلَىَّ رُوحي حتى اَرُدَّ عليهِ السَّلامَ»(23)

«پيامبر گرامى فرمود: هيچ كس نيست بر من سلام كند، مگر اين كه خداوند سلام او را به روح من مى رساند و من پاسخ او را مى گويم.»

و فرمود:

«صَلُّوا عَلَيَّ فَاِنَّ صَلاتَكُم يَبْلُغُنِي حَيْثُ كُنتُم»(24)

«بر من درود بفرستيد; زيرا درود شما بر من مى رسد.»

ج ـ جامعه اسلامى از همان روزهاى نخست از اين آيه يك معناى وسيع و كلّى، كه موت پيامبر مانع از آن نيست، فهميده و بر طبق آن عمل كرده اند و پس از درگذشت پيامبر، گروهى از عرب ها، با اذهان صاف و غير آلوده به مناقشات كلامى، به زيارت قبر پيامبر مى آمدند و اين آيه را مى خواندند و از پيامبر مى خواستند كه درباره آنان استغفار نمايد.

تقى الدين سبكى در كتاب «شفاء السقام» و سمهودى در كتاب «وفاء الوفا» نمونه هايى را آورده اند:

سفيان بن عنبر كه از مشايخ شافعى است از «عتبى» نقل مى كند كه در كنار قبر پيامبر بودم عربى آمد و گفت:

«السَّلام عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ سَمِعْتُ الله يقولُ: (وَلَوْ أَنَّهُم إذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفرُوا اللهَ وَاسْتَغفرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدوا الله توّاباً رحيماً) وَقَدْ جِئتُكَ مُسْتَغْفِراً مِنْ ذَنْبي مُسْتَشْفِعاً بِكَ إلى رَبّي»

سپس گريه كرد و شعرى سرود و استغفار كرد و حرم پيامبر را ترك گفت:

يا خَيْرَ مَن دُفِنتْ بالقاع اَعظُمُه *** فَطابَ مِنْ طِيْبِهنَّ القاعُ والاكُمُ

نفسي الْفِداءُ بِقَبْر أنْتَ ساكِنُه *** فيه الْعِفافُ وَفيه الْجُودُ والْكَرَمُ(25)

سه روز از دفن پيامبر گذشته بود، عربى آمد و خود را روى قبر پيامبر افكند و خاك قبر را بر سر ريخت و گفت: «پيامبر خدا! تو گفتى و ما نيز شنيديم، از خدا گرفتى آنچه ما از تو گرفتيم، از جمله آنچه كه از جانب خدا نازل شده است آيه «وَلَوْ أنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا....» است، من بر نفس خويش ستم كردم و آمدم درباره من طلب آمرزش كنى.»

اين اعمال گواهى مى دهند، اين مقام و رتبه كه به حكم اين آيه به پيامبر گرامى داده شده است، به حال حيات او اختصاص نداشته و در حال برزخى نيز اين مقام براى او ثابت است.

بطور مسلّم، مسلمانان آياتى را كه در مورد احترام پيامبر وارد شده است مخصوص به حيات او نمى دانند. در هنگام دفن جنازه حسن بن على برخى در كنار قبر، سر و صدايى به راه انداختند، فوراً حسين بن على براى ساكت نمودنِ آنان، اين آيه را خواند:

«يا اَيُّها الَّذيِنَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبي»(26)

«اى افراد با ايمان، از صداى خود بكاهيد، و بلندتر از پيامبر سخن نگوييد.»

هيچ كس، حتى امويان نگفتند كه اين آيه مخصوص دوران زندگى پيامبر است. هم اكنون همين گروه «وهابى» پيش روى قبر پيامبر اين آيه را نوشته و بر ديوار زده اند و با اين عمل مى خواهند بگويند كه بايد از صداى خويش بكاهيم و بلند سخن نگوييم. روى اين جهات، مى توان از آيه معنايى وسيع فهميد و آن اين است كه اكنون مسلمانان مى توانند به حضور پيامبر برسند و از او درخواستِ طلب آمرزش از خدا كنند و زيارت پيامبر اسلام مفادى جز مفاد اين آيه و مشابه آن ندارد.

اين آيه بر دو مطلب دلالت دارد:

1 ـ پس از رحلت پيامبر، مى توان حضور او رسيد و از او درخواست كرد كه درباره انسان، از خدا طلب آمرزش كند و اين مطلبى است كه بعدها پيرامون آن، تحت عنوان «توّسل به اولياى خدا» بحث خواهيم كرد.

2 ـ اين آيه گواه است بر مشروع بودن زيارت پيامبر گرامى; زيرا حقيقت «زيارت» جز «حضور زائر نزد زيارت شونده» چيز ديگرى نيست، اگر جايز است كه در كنار قبر پيامبر قرار گيريم و از او درخواست كنيم كه از خدا براى ما طلب آمرزش كند، در حقيقت دو كار انجام داده ايم:

الف ـ از او درخواست كرده ايم كه در حق ما «طلب آمرزش از خدا» كند.

ب ـ نزد او حاضر شده و با او به سخن پرداخته ايم و زيارت حقيقتى جز اين ندارد و غالباً مضامين زيارت از همين مسائل تشكيل يافته است.

از اين جهت اين آيه گواه بر هر دو مطلب است.

گواه ديگر

اتفاق و اجماع مسلمانان در اعصار گوناگون بر حكمى از احكام، روشن ترين گواه بر صدق و استوارى آن است، اتفاق بر زيارت قبر پيامبر گرامى، يكى از مصاديق روشن اين قاعده است. با مراجعه به كتابهاى حديث و فقه و اخلاق و تاريخ، بخصوص مربوط به مناسك حج، حقيقت اين مطلب روشن مى گردد.

مرحوم علامه امينى، از چهل و دو منبع اسلامى، استحباب زيارت قبر پيامبر را نقل كرده است. ايشان در كتاب الغدير، ج 5، ص 129 ـ 106 نصوص و كلمات آنان را، با كمال دقت نقل كرده است. و از كتابهايى كه ما به آنها مراجعه كرده ايم، عبارتند از:

1 ـ «شفاء السقام، فى زيارة خير الأنام» نگارش تقى الدين سبكى شافعى (متوفاى 756). وى در اين كتاب بخشى از نصوص و عبارات علما را نقل كرده است.

2 ـ «وفاء الوفا» تأليف سمهودى (متوفاى 911). وى در اين كتاب، نصوص و كلمات علما را كه جملگى حاكى از استحباب مؤكد مى باشد، نقل كرده است.

3 ـ «الفقه على المذاهب الأربعه» كه به قلم چهار تن از علماى مذاهب چهارگانه و بيانگر افكار چهار امام اهل تسنن است و همگان از افكار و آراء آنان پيروى مى كنند.

آنان همگى مى گويند:

«زيارة قبرِ النَّبي أفْضَلُ الْمَنْدُوباتِ، ورَد فيها أحادِيثُ»(27)

احاديث پيرامون زيارت پيامبر گرامى

احاديث درباره زيارت پيامبر گرامى، از طريق محدثان سنى، به اندازه اى است كه ما را از دقت در اسناد و روايات بى نياز مى سازد و حافظان از بزرگان اهل سنت در هر فرقه اى، آنها را در كتابهاى خود نقل كرده اند و اين حاكى است كه زيارت قبر پيامبر يكى از مسلّمات در ميان آنان بوده است. نقل همه اين احاديث از مدارك اصيل اسلامى، مايه گستردگى سخن است. بنابر اين تنها به چند نمونه از آن مى پردازيم:

1 ـ «عَن عَبْدِالله بن عُمَرَ: «مَنْ زارَ قَبْري وَجَبَتْ لَهُ شَفاعَتي.»

«هر كس قبر مرا زيارت كند از شفاعتم بى بهره نخواهد بود.»

حديث مذكور در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه»، ج 1، ص 590 آمده و علماى مذاهب چهارگانه اهل سنت بر طبق آن فتوا داده اند.(28)

بديهى است چنين حديثى كه علما و حفاظ آن را از نيمه قرن دوم تا كنون در كتابهاى خود ضبط كرده اند، هرگز نمى تواند بى اساس باشد.

و براى تكميل مطلب، تقى الدين على بن عبدالكافى سبكى (متوفاى سال 756) در كتاب ارزنده خود بنام «شفاء السقام ...»(29) در طرق حديث (در صفحات 13-11) به بحث و تحقيق پرداخته و صحت و استوارى طرق حديث را ثابت كرده است.

2 ـ «مَنْ جاءَ ني زائِراً (لاتَحْمِلُه) اِلاّ زِيارَتي كَانَ حقاً عَلَىَّ اَنْ أَكُونَ شَفِيعاً يومَ الْقِيامَةِ»

«هر كس به قصد زيارت به سوى من آيد، شايسته است بر من كه در روز قيامت شفيع او باشم.

اين حديث را شانزده حافظ و محدث در كتابهاى خود آورده اند و تقى الدين سبكى (متوفاى سال 756) در كتاب «شفاء السقام ...» (در صحفه 13) در طرق حديث بحث و گفتگو نموده است و نيز مراجعه كنيد به «وفاء الوفا»، ج4، ص 1340

3 ـ «مَنْ حَجَّ فَزارَ قَبْري بَعْد وَفاتِى، كانَ كَمَنْ زارَني فِي حَياتي»

«هر كس خانه خدا و آنگاه قبر مرا زيارت كند، مثل آن است كه مرا در حال حيات زيارت كرده است.»

اين حديث را بيست و پنج تن از محدثان و حفاظ مشهور در كتابهاى خود ضبط كرده اند و تقى الدين سبكى در كتاب «شفاء السقام»، صفحات 12 تا 16 در سند حديث بطور گسترده سخن گفته است و نيز مراجعه كنيد به وفاء الوفا، ج 4، ص 1340

4 ـ «مَنْ حَجَّ الْبَيْتَ ولَمْ يَزُرْني فَقَد جَفانى»

«هر كس خانه خدا را زيارت كند و مرا زيارت ننمايد، بر من ستم كرده است.»

اين حديث بوسيله نه تن از مشايخ و حفاظ حديث نقل شده است. رجوع كنيد به وفاء الوفا، ج 4، ص 1342

5 ـ «مَنْ زارَ قَبْرِي (أو مَنْ زارَني) كُنْتُ لَهُ شَفِيعاً»

«هر كس قبر مرا زيارت كند، من شفيع او مى گردم.»

اين حديث به وسيله سيزده تن از محدثان و حفاظ نقل شده است. رجوع كنيد به «وفاء الوفا» ج4، ص1347

6 ـ «مَنْ زارَني بَعْدَ مَوْتي فَكَأَنَّما زارَني في حَياتي.»

«هر كس پس از مرگم مرا زيارت كند، مثل اين است كه مرا در حال حيات زيارت كرده است.»

اينها نمونه هايى است از احاديث فراوانى كه در آنها، پيامبر خدا ـ ص ـ مردم را به زيارت قبر خود دعوت كرده است و تعداد اين احاديث مطابق تتبّع و بررسى الغدير به 22 مى رسد و سمهودى در كتاب وفاء الوفا، ج 4، صفحات 1338 تا 1346 هفده روايت گرد آورده و در اسناد آنها به اندازه كافى بحث نموده است.

اگر پيامبر گرامى مردم را به زيارت قبر خويش دعوت كرده است، به خاطر يك رشته فوايد مادى و معنوى است، كه در زيارت شخصيت هاى بزرگ اسلامى نهفته است.

مردم در پرتو زيارت قبر پيامبر، با مركز نشر آيين اسلام آشنا شده و از حوادثى كه در آن مى گذرد آگاه مى گردند، و علوم و احاديث صحيح را از آنجا دريافت نموده، به اطراف و اكناف جهان پخش مى كنند.

* * *

دلائل وهابيان در تحريم سفر براى زيارت قبور:

وهابيان به حسب ظاهر، اصل «زيارت» پيامبر را تجويز مى كنند ولى هرگز «مسافرت براى زيارت قبور» را جايز نمى دانند. محمّد بن عبدالوهاب در رساله دوم از رسائل «الهدية السنيّه» چنين مى نويسد:

«تُسَنُّنْ زيارَةُ النَّبِي إلاّ أَنَّه لايُشدُّ الرَّحلُ إلاّ لِزيارَةِ الْمَسْجِدِ والصَّلاةِ فِيهِ»

«زيارت پيامبر مستحب است، ولى مسافرت جز براى زيارت مسجد (الحرام) و نماز در آنجا، جايز نيست.»

دليل مهم آنان براى تحريم زيارت، حديث زير است كه در صحاح نقل شده است و راوى حديث ابوهريره است كه مى گويد، پيامبر فرمود:

«لاتُشَّدُ الرِّحالُ إلاّ إلى ثلاثَةِ مساجدَ: مَسجدى هذا، وَمَسْجِد الحرامِ، ومسجِد الأقصى»

«بار سفر بسته نمى شود مگر براى سه مسجد; مسجد خودم، مسجد الحرام و مسجد اقصى.»

متن اين حديث بگونه ديگر هم نقل شده است:

«إنّما يُسافَر إلى ثلاثِة مَساجدَ، مَسْجِدِ الكعبة، ومسجدى، ومسجد ايليا».

اين حديث بگونه سوم نيز نقل شده است:

«تُشَدُّ الرِّحالُ اِلى ثَلاثة مَساجِدَ...»(30)

در اين كه اين حديث در كتابهاى صحاح وارد شده، سخنى نيست و هيچگاه مناقشه نمى كنيم كه «راوى آن ابو هريره است»، ولى مهم «فهم مفاد» حديث است.

فرض كنيم متن حديث چنين است، «لاتُشَدُّ الرِّحالُ اِلاّ اِلى ثَلاثَةِ مَساجِدَ...» بطور مسلم، لفظ «اِلاّ» استثنا است و «مستثنى منه» لازم دارد و بايد در تقدير گرفت و پيش از مراجعه به قرائن، مى توان مستثنى منه را دو جور در تقدير گرفت:

1 ـ «لاتُشدُّ اِلى مسجد مِنَ الْمَساجِدِ إلاّ ثلاثةُ مَساجِدَ...»

2 ـ «لاتُشَدُّ اِلى مَكان مِنَ الأَمْكِنَةِ الاّ اِلى ثلاثةِ مَساجِدَ...»

براى درك مفاد حديث بستگى دارد كه يكى از اين دو تقدير را برگزينيم.

هرگاه مفاد حديث، فرض اول باشد، در اين صورت بايد بگوييم: به هيچ مسجدى از مساجد، بار سفر بسته نمى شود مگر به اين سه مسجد، نه اين كه «شد رحال» براى هيچ مكانى، ولو مسجد نباشد جايز نيست و هرگاه كسى براى زيارت پيامبران و امامان و انسان هاى صالح، بار سفر ببندد هرگز مشمول نهى حديث نخواهد بود; زيرا موضوع بحث، عزم سفر براى مساجد است و از ميان تمام مساجد، اين سه مسجد استثنا شده است و اما عزم سفر براى زيارت مشاهد كه از موضوع بحث بيرون است، داخل در نهى نمى باشد.

هرگاه مفاد حديث فرض دوم باشد، در اين صورت تمام سفرهاى معنوى، جز سفر به اين سه نقطه ممنوع خواهد بود، خواه سفر براى زيارت مسجد باشد، يا براى زيارت نقاط ديگر.

ولى با قرائن قطعى، روشن و ثابت مى كنيم كه مفاد حديث بر فرض صحت سند، همان اوّلى است:

الف ـ مستثنى، «مساجد سه گانه» است، از آنجا كه استثنا، استثناى متصل است به يقين مستثنى منه لفظ «مساجد» خواهد بود نه «مكان»(31)

ب ـ اگر هدف ممنوع ساختن تمام مسافرتهاى معنوى باشد، حصر صحيح نخواهد بود; زيرا در اعمال حج، انسان براى «عرفات»، «مشعر» و «منا»، شد رحل كرده و بار سفر مى بندد، اگر مسافرت مذهبى جز براى غير اين سه مورد جايز نيست، پس چرا سفر به اين نقاط سه گانه جايز است؟!

ج ـ مسافرت براى جهاد در راه خدا و آموزش علم و دانش و صله رحم و زيارت والدين; از جمله مسافرتهايى است كه در آيات و روايات بدانها تصريح شده; مانند اين آيه كه مى فرمايد:

«فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»(32)

«چرا از هر قبيله اى گروهى كوچ نمى كنند كه دين را بياموزند وقبيله خود را پس از بازگشت، بترسانند شايد آنان بترسند.»

محققان بزرگ، حديث را به گونه اى كه گفتيم، تفسير كرده اند: غزالى در كتاب «احياء العلوم» مى گويد:

«قسم دوم از مسافرت اين است كه براى عبادت مسافرت كند; مانند مسافرت براى جهاد و حج و زيارت قبور پيامبران و صحابه و تابعان و اوليا. زيارت هر كس در حال حيات مايه تبرك باشد، در حال ممات نيز تبرّك است و شدّ رحال براى اين اغراض اشكالى ندارد و با حديثى كه شدّرحل را به غير از سه مسجد جايز نمى داند، منافاتى ندارد. زيرا موضوع در آنها مساجد است و چون ديگر مساجد از نظر فضيلت يكسان مى باشد، گفته شده است كه مسافرت براى آنها جايز نيست و اگر از مساجد صرفنظر كنيم، زيارت انبيا و اوليا فضيلت دارد، هر چند داراى درجات و مراتب مى باشند.»(33)

بنابر اين آنچه مورد نهى است، «شدّ رحال» به مسجدى غير از مساجد سه گانه است، نه شدّ رحال براى زيارت و يا امور معنوى ديگر.

تذكر نكته اى را ناگزيريم و آن اين كه اگر پيامبر گرامى مى فرمايد: «به غير آن سه مسجد بار سفر بسته نمى شود»، مقصود اين نيست كه «شدّ رحال» براى غير آنها حرام است، بلكه مراد اين است كه آنها ارزش آن را ندارند كه انسان براى آنها بار سفر ببندد و رنج را بر خود هموار سازد و به زيارت آنها برود، زيرا غير اين سه مسجد، از نظر فضيلت چندان تفاوت چشم گيرى ندارند و مساجد جامع جهان يا مساجد محله، و يا مساجد قبيله همه از نظر ثواب، رتبه مساوى دارند، ديگر «لزومى ندارد» كه انسان با بودن مسجد جامع در نقطه نزديك، بار سفر براى مسجد جامع در نقطه دور ببندد. نه اينكه اگر يك چنين كارى انجام داد، كار او «حرام و معصيت» است.

گواه مطلب فوق اين است كه نويسندگان صحاح و سنن نقل كرده اند: پيامبر گرامى و صحابه روزهاى شنبه به مسجد قبا مى آمدند، و در آن مكان مقدس نماز مى گزاردند. صحيح بخارى نقل كرده:

«إنّ النَّبِىّ كانَ يَأتي مَسْجِدَ قباءَ كُلَّ سَبت ماشِياً وَراكباً وإنَّ اِبْنَ عُمَر كانَ يفْعَلُ كَذلِك»(34)

«پيامبر گرامى، در هر شنبه، پياده و سواره براى زيارت مسجد قبا مى آمدند و فرزند عمر نيز چنين مى كرد.»

طى مسافت براى گزاردن نماز، در يكى از مساجد، آن هم بدون كوچكترين شائبه ريا، چگونه مى تواند حرام و منهى عنه باشد؟ اگر نماز گزاردن، در مسجد مستحب باشد، پس بايد مقدمه آن نيز همان رنگ و خصوصيت را به خود بگيرد.»

فصل 6 : برگزارى نماز و دعا، نزد قبور اوليا

از جمله مطالبى كه در كتابهاى وهابيان، مورد بحث و گفتگو قرار گرفته، مسأله گزاردن نماز، خواندن دعا نزد قبور اوليا و روشن كردن چراغ در مقابر آنان است.

پايه گذار اين مكتب (وهابيت) در رساله «زيارة القبور» مى نويسد:

«لم يَذْكُر أحَدٌ مِنَ أئِمةِ السَّلَف اَنّ الصَّلاةَ عنْدَ القُبُورِ وَفي مشاهِدِها مُستَحَبَّةٌ، ولا اَنّ الصَّلاةَ والدُعاء هَناكَ أفضلُ، بَلْ اتَّفَقُوا كُلُّهُم عَلى اَنّ الصَّلاةَ فَي الْمَساجِدِ وَالبُيُوتِ أفْضَلُ مِنْها عِنْد قُبُورِ الأولياء وَالصّالِحينَ.»(35)

«هيچ كس از پيشوايان گذشته، نگفته است كه نماز نزد قبور و مشاهد اوليا مستحب است و نيز نگفته اند كه نماز و دعا در آنجا افضل از جاى ديگر است بلكه همگى اتفاق نظر دارند كه نماز در مساجد و خانه ها افضل از برگزارى آنها در نزد قبور اوليا و صالحان است.»

در پاسخ پرسشى، منسوب به علماى مدينه مى خوانيم:

«امّا التَوجُّه إلى حُجرَةِ النَّبِى ـ ص ـ عِندَ الدُّعاءِ فَالأولى مَنعُهُ كَما هُوَ مَعْرُوفٌ مِنْ معتَبراتِ كُتب الْمذهبِ وَلأنَّ أفْضَلَ الجهات، جَهَةُ القِبْلةِ»

«توجه و رو به قبر پيامبر ايستادن در هنگام دعا، بهتر منع آن است و معروف در كتابهاى معتبر، ممنوعيت آن مى باشد، و بهترين جهت، سمتِ قبله است.»

اين مسأله به مرور زمان، از مرحله «ممنوعيت» به مرحله، «شرك» رسيده است، و هم اكنون در ميان آنان چنين كارى رنگ شرك دارد. و انجام دهنده آن مشرك شمرده مى شود.

يادآور مى شويم كه هرگاه كسى در نزد قبور، براى صاحب قبر نماز بگزارد و او را بپرستد، يا او را قبله خود قرار دهد، به طور مسلم مشرك خواهد بود، ولى در روى زمين مسلمانى يافت نمى شود كه در كنار قبر پيامبران و اوليا، چنين كارى انجام دهد. بديهى است كه مسلمانان نه صاحب قبر را عبادت مى كنند و نه او را قبله خود قرار مى دهند.

بنابر اين، انديشه «شرك»، پندارى بيش نيست. انگيزه مسلمانان از گزاردن نماز و خواندن دعا نزد قبور اوليا، همان انديشه تبرك به مكانى است كه محبوب خدا در آنجا به خاك سپرده شده است، و تصور مى كنند كه چون آن مكان به خاطر در بر گرفتن جسد عزيزى از عزيزان خدا، از شرافت خاصى برخوردار است، در نتيجه عملشان ثواب بيشترى خواهد داشت.

اكنون لازم است در اين باره بحث كنيم كه: آيا به خاطر دفن جسد صالحان و پاكان در نقطه اى از زمين، آن مكان شرافت خاص پيدا مى كند يا نه؟ اگر چنين حكمى از قرآن و سنت ثابت گردد، بايد گزاردن نماز و خواندن دعا در بقاع پيشوايان دين داراى فضيلت باشد نه آن كه ممنوع و حرام اعلام شود! بلكه بسان ديگر امكنه، گزاردن نماز و خواندن دعا در آنجا جايز ومشروع مى باشد، هر چند داراى فضيلت نباشد.

اكنون بحث خود را در اين قسمت متمركز مى كنيم كه آيا مدفن و مشاهد اوليا از شرافت و فضيلت خاص برخوردار است و بر اين مطلب گواهى از كتاب و سنت وجود دارد يا نه؟ اين حقيقت را مى توان با توجه به آيات ياد شده در زير استفاده كرد:

1 ـ درباره مدفن «اصحاب كهف»، گروه موحد، چنين نظر داده اند كه:

«لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً»(36)

«ما مدفن آنان را مسجد، اتخاذ مى كنيم.»

هدف از مسجد قرار دادن مدفن آنان، جز اين نبود كه فرائض خود را در آنجا انجام بدهند، به اصطلاح در آنجا به نماز و نيايش بپردازند.(37) آنان اين چنين تصور مى كردند كه اين مكان، با در نظر گرفتن، اجساد بندگان محبوب خدا، فضيلت خاصى دارد و بايد از فضيلت آن مكان تبرك بجوييم و ثواب بيشترى را كسب نماييم.

قرآن اين مطلب را از گروه موحد نقل نموده و در برابر آن سكوت مى كند. اگر اين كار، عملى خلاف و يا لغو و بى جهت بود، هرگز قرآن در برابر آن سكوت نمى كرد و بگونه اى آن را تخطئه مى نمود و از آن بطور سكوت ـ كه طبعاً نشانه رضا است ـ نمى گذشت.

2 ـ قرآن مجيد، به زائران خانه خود دستور مى دهد كه در مقام ابراهيم; يعنى نقطه اى كه ابراهيم در آنجا ايستاده است، نماز بگزارند چنانكه مى فرمايد:

«اِتَّخَذُوا مِنْ مَقامِ اِبْراهيمَ مُصلّىً.»(38)

«از مقام ابراهيم براى خود نمازگاهى اتخاذ كنيد.»

از اين آيه كسى جز اين نمى فهمد كه: چون ابراهيم در اين نقطه ايستاده و شايد خدا را در آنجا عبادت كرده، آن مكان فضيلت و شرافت پيدا كرده است و به خاطر ميمنت اين مكان، و شرافتى كه دارد، دستور مى دهد كه مسلمانان در آن نقطه نماز بگزارند و تبرك بجويند.

وقتى قيام ابراهيم در جايى، موجب شرافت و مباركى آنجا مى گردد، آيا دفن اجساد شهيدان راه حق و مردان با فضيلت، مايه شرافت و فضيلت نمى شود و نماز در آنجا از فضيلت زيادترى و دعا از استجابت بيشترى برخوردار نمى گردد؟

درست است كه اين آيه، فقط در مورد حضرت ابراهيم نازل گرديده است ولى آيا نمى توان از آن، يك حكم كلى استفاده كرد؟

منصور دوانيقى با امام مالك (يكى از پيشوايان فقهى اهل سنت) در مسجد رسول خدا، به مذاكره پرداخت و از او پرسيد: آيا هنگام دعا رو به قبله بايستم و دعا كنم، يا رو به مدفن رسول خدا؟ پاسخ داد: چرا از پيامبر روى برگردانى، در حالى كه او وسيله تو و وسيله پدر تو آدم است، بلكه رو به قبر رسول خدا كن و او را شفيع قرار بده و از حضرتش درخواست كن تا در حق تو شفاعت كند.(39)

از اين پرسش و پاسخ استفاده مى شود كه دعا نزد قبر پيامبر، بى اشكال است و بحث منصور با پيشواى مدينه، درباره برترى يكى بر ديگرى بوده است.

3 ـ با مراجعه به اخبار معراج، حقيقت را بيشتر و روشن تر مى توان فهميد; مانند اين روايت كه: پيامبر در نقاطى مانند: «طيبه» و «طور سينا» و «بيت لحم» نماز گزارد. جبرئيل به او گفت: اى پيامبر خدا، مى دانى آنجا كجا بود كه نماز خواندى؟ آنجا زادگاه عيسى بود.(40)

از اين حديث استفاده مى شود: نماز گزاردن در چنين نقطه اى، كه با بدن پيامبر تماس داشته، داراى فضيلت بوده است و تبرّك چنين مكانى علّتى جز ولادت حضرت مسيح در آن مكان، چيز ديگرى نيست.

4 ـ هاجر و اسماعيل به خاطر صبر در راه خدا و تحمل غربت، به مقامى رسيدند كه جاى گامهاى آنان (ميان صفا و مروه) محل عبادت شد.(41)

اين سخنى است كه ابن قيّم شاگرد ابن تيميه مى گويد! اگر به راستى، محل قدم هاى اين دو، به خاطر صبر و تحملى كه در راه خدا داشتند، آن چنان مبارك مى گردد كه به مسلمانان دستور داده مى شود: در اين نقطه به عبادت خدا بپردازند و سعى با شكوه را به جا آورند، چرا مدفن پيامبر كه در راه اصلاح جامعه، بزرگترين سختى ها را بر خود هموار ساخت و بالاترين استقامت ها را از خود نشان داد، متبرك نباشد و نماز و دعا در آن نقطه، از شرافت خاصى برخوردار نگردد.

5 ـ به راستى اگر نماز در كنار قبر مشروع نباشد، ام المؤمنين چگونه عمرى در حجره خود، كه مدفن پيامبر است، نماز گزارد و به عبادت خدا پرداخت؟!

پيش از اين حديثى آورديم كه: «خدا يهود و نصارى را لعن كرد كه چرا قبور پيامبران خود را مسجد اتخاذ كرده اند.»(42) و گفتيم كه وهابيان با اين حديث، بر تحريم گزاردن نماز نزد قبور اولياى خدا استدلال مى كنند. لازم به گفتن است كه آنان بر قبور پيامبران سجده مى كردند و آنها را عبادت مى نمودند و يا قبور آنها را قبله قرار مى دادند كه هر دو عملى است خلاف. اگر معناى حديث همان است كه آنان مى گويند، پس چرا عايشه راوى حديث، نزديك به پنجاه سال در آن حجره نماز گزارد و خدا را پرستش نمود.

6 ـ اگر مدفن پيامبر شرافت خاصى ندارد، چرا شيخين اصرار كردند كه جنازه شان را در آن نقطه دفن كنند؟ چرا حسن بن على ـ ع ـ وصيت كرد كه جسم مطهرش را در كنار جد بزرگوارش دفن نمايند و در صورتى كه دشمنانش مانع شدند، او را در قبرستان بقيع به خاك بسپارند؟

و بالأخره اين حديث چه ارتباطى دارد به كار مسلمانى كه در كنار قبر پيامبر رو به قبله براى خدا نماز مى گزارد و هدفش درك فضيلت آن مكان است؟!

دخت گرامى پيامبر، كه به حكم احاديث صحاح، «خشنودى او خشنودى خدا و رسول، و خشم او خشم خدا و پيامر است» هر جمعه به زيارت قبر عموى خود حمزه مى رفت و در آنجا نماز مى گزارد و گريه مى كرد:

7 ـ «كانت فاطمة (رضى الله عنها) تَزُورُ قَبْرَ عَمِّها حَمْزَةَ كُلَّ جُمعَة فَتُصَلِّي وَتَبْكي عِنْدَهُ»(43)

اين دلائل، به ضميمه سيره مسلمين، كه پيوسته در امكنه اى كه عزيزان خدا و جانبازان راه حق و فضيلت به خاك سپرده شده اند نماز مى گزاردند و به دعا و نيايش مى پردازند، مى رساند كه دعا و نماز در اين مكانها، از فضيلت برتر و شرافت بيشتر برخوردار است و هدف جز اين نيست كه با شرافت محل تبرّك جسته و عمل خود را در محلّى انجام دهند كه مورد توجه خدا است.

* * *

شما فرض كنيد كه دليلى از قرآن و حديث بر شرافت اين مكانها و فضيلت نماز و دعا در اين جاها وجود ندارد، چرا نماز در آن ممنوع باشد و چرا اين نقاط، تحت قانون كلّى اسلام كه: «همه جاى زمين محل عبادت خدا است»(44) داخل نباشد و چرا مسلمانان نتوانند در كنار قبور عزيزان خدا نماز بگزارند؟

در گذشته هدف احاديثى كه مى گويد «يهود و نصارى قبور پيامبران خود را مساجد اتخاذ كرده اند»، را ياد آورديم و گفتيم كه هرگز آن احاديث شامل گزاردن نماز براى خدا رو به قبله و دعا نزد قبور نمى گردد.

روشن كردن چراغ در مقابر عزيزان خدا، كه وهابيان به شدّت از آن نهى مى كنند، مسأله مهمى نيست; زيرا مدرك آنان همان حديث ابن عباس از سنن نسائى است كه نقل مى كند: «رسول خدا زنان زائر قبور و كسانى را كه آنجا را مسجد اتخاذ كرده اند و چراغ روشن مى كنند لعن كرده است.»(45) اين احاديث ناظر بصورتى است كه برافروختن چراغ نتيجه اى جز تضييع مال يا تشبّه به برخى ملل جهان، نداشته باشد ولى اگر هدف از روشن كردن چراغ، خواندن قرآن و دعا و اداى نماز و ديگر منافع مشروع باشد، به يقين اشكال نخواهد داشت بلكه بر افروختن چراغ در اين نقاط، آنهم به خاطر اين اهداف مقدس، مصداق روشن، «تَعاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقْوى»(46) خواهد بود.

گفتنى است كه گروهى از شارحان حديث، به همين حقيقت تصريح كرده اند، آنجا كه سندى در حاشيه سنن نسائى مى گويد:

«... والنَّهىُ عَنْه لأنّهُ تَضْيِيعُ مال بِلانَفْع»(47)

«نهى از روشن كردن چراغ به خاطر اين است كه چنين كارى جز تضييع مال سودى ندارد.»

فصل 7 : توسّل به اولياى الهى

توسل به عزيزان درگاه خداوندى، از جمله مسائلى است كه ميان مسلمانان جهان رواج كامل دارد و از روزى كه شريعت اسلام به وسيله پيامبر ابلاغ شد، مشروعيت توسّل از طريق احاديث اعلام گرديد. تنها ابن تيميه بود كه در قرن هشتم اين امر مسلّم را مورد انكار قرار داد و دو قرن پس از آن، اين جريان به وسيله محمد بن عبدالوهاب تشديد يافت و توسّل به اولياى الهى نامشروع و بدعت معرفى گرديد و احياناً «عبادت اوليا» خوانده شد.

درباره معناى عبادت بحث جداگانه اى خواهيم داشت و در آن يادآور مى شويم كه توسّل به اوليا، به يك صورت «عبادت» و «شرك» محسوب شده و به صورت ديگر، مطلوب و مستحب است و بويى از عبادت ندارد، ابتدا بايد بدانيم كه توسل به اولياى الهى به دو صورت انجام مى گيرد:

1 ـ توسل به ذات آنان، مثل اين كه بگوييم:

«أللّهُمَّ اِنّى أَتَوسَّلُ اِليكَ بِنَبِيِّكَ مُحمّد ـ صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ أَنْ تَقْضِىَ حاجَتي»

«بارالها! توسّل به تو مى جويم، به وسيله پيامبرت محمد ـ ص ـ كه حاجت مرا روا فرما.»

2 ـ توسل به مقام و قرب آنان در درگاه الهى و حقوق آنها; مثل اين كه بگوييم:

«أَللّهُمَّ اِنّي أَتوسَّلُ اِلَيكَ بِجاهِ مُحمَّد ـ صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ وَحرمتِهِ وحَقّهِ أَنْ تَقْضِىَ حاجَتي»

«بارالها! مقام و احترام آنان را، كه نزد تو دارند، وسيله خود قرار مى دهم كه حاجت مرا ادا فرمايى.»

از ديدگاه وهابى ها، هر دو صورت ممنوع است. در حالى كه احاديث و سيره مسلمين بر خلاف نظريه وهابى ها است و توسل به اوليا را به هر دو صورت تجويز مى كنند.

نخست احاديث را مى آوريم و آنگاه به بيان سيره مسلمين مى پردازيم. با بيان اين دو دليل، مسأله بدعت و نامشروع بودن، خود به خود روشن و منتفى مى گردد. و امّا اين كه آيا توسّل جويى به اولياى الهى، عبادت و پرستش آنهاست يا نه، در بخش «معناى عبادت» خواهد آمد و پيرامونش توضيح داده خواهد شد. گفتنى است آن بخش، از نقاط بس حسّاسِ اين مبحث به شمار مى رود.

توسّل از ديدگاه حديث

احاديث فراوانى در كتب حديث و تاريخ آمده كه گواهند بر صحت و استوارى توسّل به ذوات و يا مقامات اولياى الهى و ما اينك بخش كوچكى از آن را منعكس مى كنيم:

«إنَّ رجُلا ضَريراً أتى إلى النَّبي ـ صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ فَقالَ اُدعُ اللهَ أنْ يعافِيَني فَقَال: إنْ شِئتَ دَعَوْتُ وَاِنْ شِئتَ صَبَرْتَ وَهُو خيرٌ. قالَ: فَادْعُهُ، فَاَمَرَهُ أنْ يَتَوضّأ فَيُحْسِنَ وضوءَهُ وَيُصَلِّىَ رَكْعتينِ وَيَدْعُو بِهذا الدُّعاء: أللّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ، وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بَنَبِيِّكَ مُحَمَّد نَبِىِّ الرَّحمَةِ، يا مُحَمَّدُ إنّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إلى رَبِّي في حاجَتي لِتَقْضِى، اَللّهُمَّ شَفِّعْهُ فِيَّ. قالَ: ابنُ حنيف فَوَاللهِ ما تَفَرَّقنا وَطالَ بِنا الحديثَ حَتّى دخَلَ عَلَيْنا كَأنْ لَمْ يَكُن بِهِ ضُرٌّ»

«مرد نابينايى محضر پيامبر آمد و گفت: از خداوند بخواه، به من عافيت بخشد، پيامبر فرمود: اگر مايل هستى دعا كنم، و اگر مايل هستى صبر كن كه اين بهتر است. مرد نابينا گفت، دعا بفرماييد. پيامبر به او دستور داد وضو بگيرد و در وضوى خود دقت كند و دو ركعت نماز بگزارد و اين چنين دعا كند:

پروردگارا! من از تو درخواست مى كنم وسيله پيامبرت محمد، پيامبر رحمت، به تو متوجه مى شوم. اى محمد من درباره حاجتم، به وسيله تو به خدايم متوجه مى شوم تا خدا حاجتم را برآورد، پروردگارا! شفاعت او را درباره من بپذير...»

سخنى در سند حديث:

در اتفاقى بودن و صحّت سند حديث، سخنى نيست، حتى پيشواى وهابى ها ابن تيميه سند آن را صحيح خوانده و گفته است: مقصود از ابو جعفر كه در سند حديث است. همان ابو جعفر خطمى است و او ثقه است.(48)

رفاعى، نويسنده معاصر وهابى كه مى كوشد احاديث توسل را از اعتبار بياندازد، درباره اين حديث مى گويد:

«لا شكَّ إنّ هذا الْحَدِيثَ صَحِيحٌ وَمَشْهُورٌ وَقَدْ ثَبَتَ فيهِ بِلاشَكٍّ»(49)

«شكى نيست كه اين حديث صحيح و مشهور است.»

رفاعى در كتاب «التوصل» مى گويد: اين حديث را نسائى، بيهقى، طبرانى، ترمذى و حاكم (در مستدرك خود) نقل كرده اند و دو نفر اخير به جاى جمله «وَشَفِّعْهُ فِىَّ ...» «اللّهم شفِّعْني فِيهِ...»(50) آورده اند.

زينى دحلان در «خلاصة الكلام» مى نويسد: اين حديث را، بخارى (در تاريخ خود) و ابن ماجه، و حاكم (در مستدرك) با اسناد صحيح و جلال الدين سيوطى (در جامع خود) نقل كرده اند.

نگارنده، اين حديث را از مدارك زير نقل مى كند:

1 ـ سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 441، از انتشارات داراحياء الكتب العربيه عيسى البابى الحلبى و شركاء، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى شماره حديث 13885.

«ابن ماجه» از «ابو اسحاق» نقل مى كند:

«هذا حديثٌ صحيحٌ»

سپس اضافه مى نمايد:

اين حديث را ترمذى در كتاب «ابواب الأدعيه» نقل كرده، گفته است: «هَذا حديثٌ حقُ صحيحٌ غريبٌ»

2 ـ مسند احمل بن حنبل جلد 4، صحفه 138، از مسند عثمان بن حنيف طبع المكتب الاسلامى مؤسسه دارالصادر بيروت.

وى اين حديث رااز سه طريق نقل كرده است.

3 ـ مستدرك حاكم، جلد 1، صفحه 313، افست، طبع حيدرآباد.

او پس از نقل حديث مى گويد:

«هذا حديثٌ صحيحٌ على شرطِ الشيخينِ وَلمْ يُخرِجاه»

«اين حديثِ درستى است، بنابر شرط شيخين و آن را نقل نكرده اند.»

4 ـ الجامع الصغير، نگارش سيوطى، نقل از ترمذى و مستدرك حاكم، صفحه 59

5 ـ تلخيص مستدرك، نگارش ذهبى متوفاى 748، كه در ذيل مستدرك چاپ شده است.

6 ـ التاج، جلد 1، صفحه 286، اين كتاب احاديث صحاح پنجگانه، جز «ابن ماجه»، را جمع كرده است.

بنابر اين در سند حديث جاى بحث و گفتگو نيست.

اين حديث را اگر به دست فردى آشنا به زبان عربى، كه ذهن او از مناقشات وهابى ها در مسأله توسل به كلى خالى باشد، بدهيد و از او بپرسيد: پيامبر در دعايى كه به نابينا تعليم كرد، چه دستورى به او داد و او را در استجابت دعاى خود، چگونه ارشاد كرد؟ در جواب به شما خواهد گفت: پيامبر به او تعليم داد، كه پيامبر رحمت را وسيله خود قرار دهد و به او توسل بجويد و از خدا بخواهد كه خداوند حاجت او را برآورد و اين مطلب از جمله هاى زير به خوبى استفاده مى شود:

الف: «أللّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ وأتَوجَّهُ اِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ»

«بارالها! از تو درخواست مى كنم وروى مى آورم به تو، به وسيله پيامبرت»

لفظ «نبيك» متعلق است به دو جمله پيش; «أسْأَلُكَ» و «أتَوَجَّهُ اِلَيْكَ».

به عبارت روشن تر; هم به وسيله پيامبر از خدا تقاضا و درخواست مى كند و هم به وسيله او رو به خدا مى نمايد و مقصودش از «نبى»، خود نبى است، نه دعاى نبى. واين تصور كه مقصود «بدعاء نَبيّك» است، بر خلاف ظاهر و فاقد دليل است و كسى كه لفظ دعا را مقدّر مى كند، علتى جز پيش داورى ندارد; زيرا فردى كه چنين لفظى را در تقدير مى گيرد، چون توسل به اشخاص را صحيح نمى داند، قهراً دست و پا مى كند كه لفظ «دعا» را مقدر نمايد، تا مخالف انديشه او نباشد. تا در نتيجه بگويد: مقصود توسل به «دعاى پيامبر» است نه به «ذات» او، و توسل به دعاى افراد اشكال ندارد.

ب: محمَّد نَبِىِّ الرَّحْمَه:

براى اين كه روشن شود كه مقصود سؤال از خدا به خاطر پيامبر، و توجه به خدا به وسيله او است، لفظ «نبيك» را با جمله «محمّد نبىّ الرَّحْمه» توصيف كرده است كه حقيقت را روشن تر و هدف را واضح تر مى سازد.

ج: جمله «يا محمدُ اِنّى أتوجَّه بِكَ الى رَبّي» مى رساند كه حضرت محمد را وجهه دعاى خود قرار مى دهد، نه دعاى او را وجهه خويش.

د: مفاد جمله «وشفِّعه فِىَّ» اين است كه: پروردگارا! او را شفيع من قرار بده و شفاعتش را در مورد من بپذير.

در تمام اين جمله ها، آنچه مورد بحث و سخن است، همان شخص پيامبر گرامى و شخصيت والا مقام او است و سخنى از دعاى پيامبر در كار نيست.

با اين بيان اشكالات پنج گانه اى كه رفاعى، نويسنده وهابى در كتاب «التوصل الى حقيقة التوسل» مطرح كرده است، همگى بر طرف مى گردد و ما مشروح اشكالات و پاسخهاى آنها را در كتاب «توسل» آورده ايم، علاقمندان مى توانند به صفحات 153-147 مراجعه فرمايند.

حديث دوم: توسل به حق سائلان

عطيه عوفى از ابو سعيد خدرى نقل مى كند كه پيامبر گرامى ـ ص ـ فرمود:

«هر كس از خانه خود براى نماز بيرون برود و در اين حال اين دعا را (كه در زير آمده) بخواند، با رحمت خدا مواجه مى گردد و هزار فرشته براى او طلب آمرزش مى كنند.»(51)

«أَللّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ السّائِلينَ عَلَيْكَ وَأسْأَلُكَ بحَقّ مَمْشاىَ هذا فإني لَمْ اَخْرُج اَشَراً ولا بَطَراً ولا رِياءً ولاسُمْعَةً وَخَرَجْتُ إتِّقاءَ سَخَطِكَ وَابْتِغاءَ مَرْضاتِكَ فَأسْئَلُكَ اَنْ تُعيذَني مِنَ النّارِ واَنْ تَغفِرَلي ذُنُوبِى إنَّه لايَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلاّ أَنْتَ...»

«پروردگارا! از تو درخواست مى كنم به حق سؤال كنندگان و به حرمت گامهايى كه به سوى تو بر مى دارم، من از روى نافرمانى و براى خوش گذرانى و يا ريا و سمعه از خانه بيرون نيامده ام، من براى پرهيز از خشم تو و تحصيل رضاى تو خارج شده ام، از تو مى خواهم مرا از آتش باز دارى و گناهانم را ببخشى; زيرا گناهان را جز تو كسى نمى بخشد.»

حديث ياد شده، از احاديث بسيار روشن است كه گواهى مى دهد: انسان در مقام درخواست حاجت از خدا، مى تواند مقام و منزلت حق و شأن صالحان را واسطه خويش قرار دهد، و دلالت حديث بر مقصود ما روشن است.

حديث سوم: توسل به حق پيامبر

حضرت آدم ـ ع ـ پس از نافرمانى خدا،(52) در پرتو كلماتى كه از خدا تلقّى كرده بود، توبه نمود، چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمات فَتابَ عَلَيْهِ، اِنّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيم»(53)

«آدم از خداى خود كلماتى را با خضوع و طاعت اخذ نمود، و روى آنها توبه كرد، حقا كه او توبه پذير است.»

گروهى از مفسّران و محدثان، در تفسير كلماتى كه در آيه وارد شده، به استناد روايت زير، نظرى دارند كه با توجه به متن آن روشن مى گردد.

طبرانى در المعجم الصغير و حاكم نيشابورى در مستدرك صحاح و ابو نعيم اصفهانى و بيهقى در كتاب دلائل النبوّه و ابن عساكر شامى در تاريخ خود و سيوطى در الدر المنثور و آلوسى در روح المعانى(54) با سندى از عمر بن خطاب نقل كرده اند كه پيامبر گرامى ـ ص ـ فرمودند:

«لَمّا أَذنبَ آدمُ الّذي أَذْنَبَهُ رَفَعَ رأسَه إلى السَّماء فقالَ أَسأَلُكَ بِحَقِّ محمد اِلاّ غفَرْتَ لي فَاوحَى الله اِلَيهِ: ومَنْ محمدُ؟ فقال تبارَكَ اِسْمُكَ، لمّا خَلَقْتَ رَفعتُ رأسي إلى عَرشِكَ فاذا فِيه مَكْتُوبٌ لا اِلهَ الاّ الله و محمدٌ رسولُ الله فقلتُ إنّه ليسَ أحَدٌ أعْظَمَ عِنْدَكَ قَدْراً مِمَّنْ جَعْلتَ اسْمَهُ مَعَ اِسْمِكَ فَأوحى اِلَيهِ اِنَّهُ آخرُ النَّبِيّينَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ وَلَوْ لا هُوَ لَما خَلَقْتُكَ»(55)

«وقتى آدم مرتكب گناهى شد، سر به آسمان بلند كرد و گفت (خدايا!) تو را به حق محمد، درخواست مى كنم كه مرا ببخشى، خدا به او وحى نمود كه محمد كيست؟ آدم پاسخ داد: وقتى مرا آفريدى، سر به عرش بلند نمودم، در اين هنگام ديدم در آن نوشته است «معبودى جز خدا نيست و محمد پيامبر خدا است» با خود گفتم كه محمد بزرگترين و والاترين مخلوق تو است كه نام او را كنار نام خود آورده اى، در اين هنگام به او وحى شد كه او آخرين پيامبر از ذريه تو است و اگر او نبود، تو را خلق نمى كردم.»

پاورقى:‌


1 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، «باب ماجاء فى زيارة القبور»، ص 113
2 ـ توبه: 84
3 ـ تفسير بيضاوى، ج 3، ص 77
4 ـ احزاب: 53
5 ـ صحيح ابن ماجه، ج 1، «باب ماجاء فى زيارة القبور»، ص 113
6 ـ سنن ابن ماجه، باب «ماجاء فى زيارة القبور»، ج 1، ص 114 طبع هند; صحيح ترمذى ابواب الجنائز، ج 3، ص 274 همراه با شرح ابن العربى المالكى طبع لبنان.
7 ـ صحيح مسلم، ج 3، باب «استئذان النّبى ربه عزوجل فى زيارة قبر أمّه»، ص 65، ابن ماجه، ج 1، ص 114، نكته اين كه پيامبر از خدا اجازه گرفته است كه قبر مادر خود را زيارت كند اين است كه به عقيده راويان حديث، مادر پيامبر اسلام «مشرك» بوده است. به طور مسلم مادر پيامبر بسان پدر و اجداد و نياكان او همگى اهل توحيد بوده و بر آيين حنيف بودند. از اين جهت تمام قسمت هاى اين حديث با موازين علمى سازگار نيست.
سنن ابن داود، ج 2، كتاب الجنائز، ص 195، ط مصر با تعليقات شيخ احمد سعد از علماى ازهر; صحيح مسلم، ج 4، كتاب الجنائز، باب «زيارة قبر المشرك»، ص 74
8 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 114
9 ـ سنن نسائى، ج 3، ص 76 و صحيح مسلم، ج 3، باب «ما يقال عند دخول القبور»، ص 64
10 ـ سنن نسائى، ج 4، ص 77 ـ 76
11 ـ سنن نسائى، ج 4، ص 77 ـ 76
12 ـ صحيح مسلم، ج 3، باب «ما يقال عند دخول القبور»، ص 63
13 ـ صحيح مسلم، ج 3، باب «ما يقال عن دخول القبور»، ص 11
14 ـ صحيح ابن ماجه، كتاب الجنائز، باب «ماجاء فى النهى عن زيارة النساء القبور»، ج 1، ص 478، ط اول ـ مصر.
15 ـ حواشى ابن ماجه، ج 1، ص 114، ط هند.
16 ـ به حديث شماره 7 مراجعه گردد.
17 ـ به حديث شماره 8 مراجع گردد.
18 ـ صحيح ترمذى، ج 4، كتاب الجنائز، باب «ماجاء فى زيارة القبور» ص 275
19 ـ صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب «زيارة القبور» ص 100; صحيح ابى داود، ج 2، ص 171
20 ـ مستدرك حاكم، ج 1، ص 377، وفاء الوفاء، ج 2، ص 112
21 ـ ابو داود در سنن خود، ج 2، ص 196، زائرات نقل كرده است.
22 ـ نساء: 64
23 ـ سنن ابى داود، ج 1، كتاب الحج، باب زيارة القبور ـ صص 470 و 471
24 ـ التاج الجامع للاصول فى احاديث الرسول ـ ص ـ تأليف شيخ منصور على ناصف، ج 2، ص 189
25 ـ وفاء الوفا، ج 4، ص 1361
26 ـ حجرات: 2
27 ـ الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 590
28 ـ براى اطلاع از مدارك آن، نكـ : «وفاء الوفا»، ج 4، ص 1336
29 ـ بهترين كتابى است كه از طرف نويسندگان اهل تسنن در رد فتواى «ابن تيميه» پيرامون تحريم سفر براى زيارت قبر پيامبر نوشته شده است.
30 ـ اين سه متن را «مسلم» در صحيح خود، ج 4، كتاب حج، باب «لاتشّد الرحال»، ص 126 نقل كرده است; سنن ابى داود، ج1، كتاب الحج، ص469; سنن نسائى بشرح سيوطى، ج2، ص37، نيز آورده اند.
31 ـ اگر كسى بگويد: «ما جائنى الاّزيد»، بايد گفت مستثنى منه، لفظ انسان و مشابه او است، مانند قوم و غيره، نه معناى وسيع و جامع به نام «شىء» و «موجود»، خواه انسان باشد و خواه غير او.
32 ـ توبه: 122
33 ـ احياء العلوم، كتاب آداب السفر، ج 2، ص 247 ط ـ دارالمعروفه بيروت و نيز به الفتاوى الكبرى، ج 2، ص 24 مراجعه شود.
34 ـ صحيح بخارى، ج 2، ص 76; صحيح مسلم، بشرح النووى، ج 9، ص 171 ـ 169; سنن نسائى، بشرح سيوطى، ج 2، ص 37
35 ـ «زيارة القبور»، ص 160 ـ 159
36 ـ كهف: 21
37 ـ زمخشرى در «كشاف»، در تفسير آيه مذكور مى گويد: «يصلى فيه المسلمون ويتبرّكون بمكانهم»; نيشابورى در تفسير خود پيرامون آيه مى نويسد: «يصلى فيه المسلمون ويتبرّكون بمكانهم.»
38 ـ بقره: 125
39 ـ وفا الوفاء فى اخبار دارالمصطفى، ج 4، ص 1376
40 ـ الخصائص الكبرى تأليف عبدالرحمان السيوطى.
41 ـ جلاء الافهام فى الصلاة والسلام على خير الانام، تأليف ابن القيم، ص 228
42 ـ «لعن الله اليهود والنصارى اتَّخذوا قبور أنبيائهم مساجد» (سنن نسائى، ج 4، ص 96، ط بيروت).
43 ـ سنن بيهقى، ج 4، ص 788، مستدرك حاكم، ج 1، ص 377
44 ـ «جعلت لى الأرض مسجداً وطَهُوراً» مسند احمد، ج 2، ص 222
45 ـ «لَعن رسُولُ اللهِ زائراتِ القُبورِ والمُتَّخذينَ عَلَيْها الْمَسجِدَ والسُرُجَ» (نسائى، ج 3، ص 77 ط مصر و ج4، ص 95، بيروت; تيسير الوصول الى جامع الأصول، ج 4، ص 210
46 ـ مائده: 20
47 ـ سنن نسائى، ج 3، ص 77، ط مصر و ج 4، ص 95، ط بيروت و به شرح الجامع الصغير، ج 2، ص198 مراجعه گردد.
48 ـ در مسند احمد «ابو جعفر» به لفظ خطمى توصيف شده است، هر چند كه در صحيح ابن ماجه، لفظ ابو جعفر مطلق آمده است.
49 ـ «التوصّل الى حقيقة التوسل»، ص 158
50 ـ همان مدرك.
51 ـ «أقبل الله بوجهه واستغفر له الف ملك» به صحيح «حافظ محمد بن ابى عبدالله بن ماجه قزوينى» كه يكى از صحاح ششگانه است: جلد 1، باب مساجد، ص 261 و 262 طبع مصر، و به «مسند امام احمد بن حنبل» جلد 3، حديث 21 مراجعه شود.
52 ـ فرمانى كه در آيه «ولا تقربا هذه الشجرة» (بقره: 35) آمده است، فرمان مولوى نيست، بلكه دستورى ارشادى است و به اصطلاح، جنبه نصيحت و پند دارد و مخالفت با چنين دستورى نمى تواند موجب عقاب و مواخذه گردد، بلكه نتيجه آن فقط روبرو شدن با اثر وضعى خود عمل مى باشد.
اگر پزشكى به بيمارى دستور دهد كه در حالت سرماخوردگى، ترشى و خربزه نخورد، مخالفت با آن اثرى جز شدت بيمارى ندارد. در قرآن مجيد آياتى گواهى مى دهند كه نهى الهى، نهى ارشادى بوده و نتيجه آن جز خروج از بهشت كه اثر وضعى عمل بشمار مى رود چيز ديگرى نبوده است. به آيه هاى 118 و 119 سوره طه و به كتاب «تفسير صحيح آيات مشكله قرآن» مطلب دهم از صفحه 73 تا 82 مراجعه بفرماييد.
53 ـ بقره: 37
54 ـ مستدرك حاكم، ج 2، ص 61; روح المعانى، ج 1، ص 217; الدر المنثور، ج 1، ص 59 به نقل از طبرانى و ابو نعيم اصفهانى و بيهقى.
55 ـ متن حديث از «الدر المنثور» گرفته شده و متنى كه حاكم در مستدرك نقل كرده است، با متن اندك تفاوتى دارد، هر چند از نظر مضمون هر دو يكى است.