شرح مناجات شعبانیه

سیدمحمود طاهرى

- ۹ -


قسمت هفدهم

اِلهى اُنْظُر اِلَىَّ نَظَرَ مَنْ نادَیتَهُ فَاَجابَكَ وَ اسْتَعْمَلتَهُ بِمَعُونَتِكَ فَاَطاعَكَ یا قَریباً لایَبعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ یا جَواداً لایَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَه، اِلهى هَبْ لى قَلْبًا یُدْنیهِمِنكَ شَوقُهُ وَ لِسانًا یُرفَعُ اِلَیكَ صِدقُهُ وَ نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنكَ حَقُّهُ.

معبود من! نظرى به من فرما، مانند نظر كردنت به كسى كه چون ندایشانمى‏كنى، اجابتت مى‏كنند، و به كمك و يارى تو اطاعتت مى‏كنند اى نزديكىكه از آنكه فريفته‏ات شده است دور نمى‏باشى و اى بخشنده‏اى كه در حقآنكه به اجر و پاداشت امید بست، بخل نمى‏ورزى معبود من! قلبى عطایم فرماكه شوقش او را به تو نزدیك سازد و زبانى كه صدق او به سویت بالا آید ونظرى كه حقش موجب قرب درگاهت شود.

نكاتى از این فراز

1. تقاضاى توفیق در اجابت دعوت خداوند؛

2. استعانت از حق تعالى در اطاعت او ؛

3. نزدیكى خداوند به بندگان شیفته‏اش ؛

4. ضایع نكردن اجر و پاداش سعى كنندگان ؛

5. درخواست شوق از خداوند؛

6 . از خداوند زبانى راستگو مسئلت نمودن؛

7. درخواست تقرب به سبب نظرى شایسته و نیكو.

«اِلهى اُنْظُر اِلَىَّ نَظَرَ مَن ...».

تقاضاى توفیق در اجابت نداهاى خداوند

خداوند بندگانى دارد كه همواره چشم بر اشاره‏اى و ندایى از ناحیه حضرت دوستدارند، تا در پى آن به سر بدوند و اجابتش نمایند. زمزمه همیشگى شان این است كه:

«از تو به یك اشاره از ما به سر دویدن»

بدیهى است اجابت ندا و دعوت حضرت دوست، چیزى جز، حیات ابدىبراى اجابت كننده به همراه نخواهد داشت. چنانچه قرآن كریم مى‏فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْییكُمْ. (انفال: 24)

اى اهل ایمان، چون خدا و رسول، شما را مى‏خوانند و دعوت مى‏كنند،اجابت كنید تا به حیات ابد برسید.

عشق گسترده است خوانى بهر خاصان خدا مى‏زند هر دم صلایى(116): سارِعُوا نَحْوَ اللِّقا(117)

آید از غیب این ندا هر دم به روح خاكیان سوى بزم عشق آید هر كه مى‏جوید خدا

هر كه نوشد جرعه‏اى زان، زنده گردد جاودان هر كه گردد مست از آن یابد بقا اندر فنا

فیض كاشانى

«وَاسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِكَ...».

استعانت از خدا

بدون دستگیرى و استعانت خداوند، هیچ كارى ممكن نمى‏باشد. ما در شبانهروز، حداقل ده بار در نمازهاى یومیه از پروردگارمان، كمك و یارى طلبیده وعرض مى‏كنیم: «... وَ إِیّاكَ نَسْتَعینُ؛ تنها از تو مدد و یارى مى‏جوییم». اطاعت از خداوندنیز بى استعانت حق ناممكن است؛ و همين دغدغه خاطر سبب شده است تامناجات كننده در این فراز از دعا، در عبادت و اطاعت پروردگارش، از ذاتمقدسش طلب دستگیرى و امداد نماید.

تو دستگیر شو اى خضر پى خجسته كه من پیاده مى‏روم و همرهان سوارانند

حافظ

«یا قَریباً لا یَبْعُدُ...».

نزدیكى خداوند به دوستداران خود

آنكه شیفته و شیداى پروردگارش مى‏شود، او را به خود نزدیك مى‏بیند ومى‏تواند او را احساس نماید، در نتیجه، شیفتگى خود را حاصل تخیل وخیال‏ورزى نمى‏داند، بلكه حقیقت و جمال بى‏زوالى را درك و حس نموده و دربرابرش ابراز شیدایى مى‏نماید.

خیال روى تو در هر طریق، همره ماست نسیم موى تو پیوند جان آگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

خداوند در میان جان عاشق حضور دارد و نیازى به گرد جهان گشتن براىدیدارش نمى‏باشد:

دل من نشان كویت ز جهان بجست عمرى كه خبر نبود دل را كه تو در میان جانى

عطار

«یا جَوادا لا یَبْخُل عَمَّن...».

امید ثواب و پاداش از خدا

پروردگار، درياى بى‏پايان جود و سخاوت است و آنانى را كه به امید دريافتثواب و پاداشش كارى انجام مى‏دهند، بى نصیب نمى‏گذارد، حتى آنان كه براىدنیا سعى مى‏نمایند از دریافت موهبت دنیوى خداوند بى بهره نمى‏گردند.

براى اثبات این سخن و مدعا، از آیات قرآنى ذیل مدد مى‏جوییم:

وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُوءْتِهِ مِنْها وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ اْلآخِرَةِ نُوءْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِیالشّاكِرینَ. (آل عمران: 145)

آنكه به دنبال ثواب و نعمت دنیوى باشد، او را عطا خواهیم كرد و آنكه ثوابآخرت را مى‏طلبد، او را نیز برخوردار خواهیم نمود و به زودى پاداششاكرین را خواهیم داد.

در سوره نساء آیه 134 نیز مى‏فرماید: «مَنْ كانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْیاوَ اْلآخِرَةِ وَ كانَ اللّهُ سَمیعًا بَصیرًا؛ هر كه ثواب و نعمت دنیا را طالب است ـ بداند كه ـ پس نزدخداوند، ثواب دنیا و آخرت موجود است و خداوند، شنوا و بیناست».

پس خداوند اجر و پاداش كسى را ضایع نمى‏فرماید، ولى این نكته را نیز تذكرداده كه ثواب و اجر اخروى بهتر از پاداش دنیوى است:

وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِیُوسُفَ فِی اْلأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُوَ لا نُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ وَ َلأَجْرُ اْلآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذینَ آمَنُوا وَ كانُوا یَتَّقُونَ.(یوسف: 56 و 57)

و این چنین بود كه یوسف را در زمین، متمكن ساختیم كه هر جا خواهد،فرمانروایى كند. هر كه را بخواهیم، رحمت خود را نصیب او سازیم و ما اجردنیوى نیكوكاران را ضایع نمى‏سازیم. و اما اجر اخروى و ثواب آخرت، براىمؤمنین و متقین، بهتر و نیكوتر است.

حاصل سخن آنكه، كسى كه به امید دريافت ثواب چه در امر دنيا و چه در امرآخرت به خدا امید مى‏بندد و دست‏هاى خویش را به طرفش دراز مى‏كند، نهناامید برخواهد گشت و نه تهى دست.

برآمد تهى دست‏هاى نیاز ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در كه هرگز نبست كه نومید گردد، برآورده دست

سعدى

«اِلهى هَبْ لى قَلْباً یُدْنیهَ مِنْكَ شَوْقَه».

مركب راهوار شوق

در تاج خسروان به حقارت نظر كنم تا شوق روى توست مها طوق گردنم

مولانا

مركب‏هایى كه آدمى را به مقام قرب و دیدار خداوند مى‏رسانند، فراوانند،همانند: مركب علم، مركب عبادت، مركب اشك و مركب شوق و مانند آنها. ولىاینان در ایفاى نقش، یكسان نمى‏باشند در این میان، تنها اندكى از آنها، نقشاعجاب‏آور و تأثیر بسیار سریع در سیر دادن آدمى به طرف معبودش دارند كه ازجمله آنها «مركب راهوار شوق» مى‏باشد.

دست در زن به شوق دوست كه اوست بهر معراج اهل عشق بُراق(118)

چون به درگاه یار یابى بارپس تو بینى به دیده عشاق

كه جهان مظهرست و ظاهر، دوست همه عالم پر از تجلى اوست

كمال الدین حسین خوارزمى

یحیى بن معاذ گوید: «علامت شوق، آن است كه جوارح، از شهواتبازدارى».(119) و جنید گوید: «از سرّى شنیدم كه گفت: شوق برترین مقام عارف بُوَد».

ز شوقت آمدم در عالم خاك ز شوقت مى‏روم تا عالم پاك
ز شوقت در كفن خفتم به نازم ز شوقت در قیامت سرفرازم
اگر هر ذره من گوش گردد زشوق نام تو مدهوش گردد

عطار

و نیز در معناى شوق گفته شده است كه: «شوق مركبى است كه قاصدان كعبهمراد را به مقصود مى‏رساند و دوام آن با دوام محبت پیوسته است. ذوالنُّون گوید:شوق برترین درجات و عالى‏ترین مقامات است».(120)

موهبت شوق، از جمله مواهبى است كه على علیه‏السلام در دعاى كمیل ازپروردگارش مسئلت نموده است: «وَ اشْتاقَ اَلى قُرْبِكَ فى الْمُشتاقین؛ پروردگارا! آنگونه‏ام قرار ده كه با شوق و به همراه مشتاقانت به مقام قرب حضرتت بشتابم».

و در مناجات دوازدهم از مناجات‏هاى خمسة عشر نیز مى‏خوانیم: «اَلهىفَاجْعَلْنا مِنَ الَّذینَ تَرَسَّخَتْ اَشْجارُ الشَّوقِ اِلَیْكَ فِى حَدائِقِ صُدورِهِم؛ پروردگارا! ما را از آنانىقرار ده كه نهال‏هاى شوق لقایت در باغ دل هایشان سبز و خرم گشته است».

شعیب علیه‏السلام چندان گریست كه نابینا شد، خداى تعالى چشم وى باز داد. دیگرباره بگریست چندان كه نابینا شد، خداى تعالى چشم وى باز داد، دگر بار گریست،تا نابینا شد.

خداى تعالى وحى فرستاد و گفت: اگر اين گريستن از امید بهشت است، منبهشت را بر تو مباح كردم و اگر از بیم دوزخ است، تو را ایمن كردم. گفت: یا رب!از شوق توست. فرمود: از بهر این شوق تو بود كه پیغامبر و كلیم خویش، موسىرا ده سال خادم تو كردم.(121)

بازار شوق گرم شد آن سرو قد كجاست تا جان خود بر آتش رویش كنم سِپَند

حافظ

خداى من! اگر چه مى‏دانم كه گوهر شوق، در خور هر صدفى نمى‏باشد، و درهر جانى جاى نخواهد گرفت، ولى در اینكه این مروارید به كدام صدف تعلقگیرد، تنها ذره‏اى از توجه و عنایت تو شرط است، پروردگارا! زمان مناجات استو خوشدلى ؛ و به گفته حافظ:

زمان خوشدلى دریاب و دُر یاب كه دائم در صدف گوهر نباشد

حافظ

ما بندگانى هستیم، محتاج به رحمت و سر تا پا فقر و نیاز، و چه ثروتى بالاتر ازشوق به جمالت؟ این موهبت را از ما دریغ مدار!

چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه پیاله گیرم و از شوق جامه پاره كنم

حافظ

پروردگارا! كدام بنده توست كه این سخن تو را استماع نماید و پس از آنشرمنده نگردد و آتش شوق تو در دلش شعله ور نگردد؟ «یا داود! اگر بدانند آنگروه كه از من برگشته‏اند چگونه منتظر ایشانم در اینكه چگونه، رفق و مدارایم،شاملشان است، همه از شوق بمیرندى و اندام‏هاى ایشان از دوستى من پاره پارهگردیدى. یا داود! این ارادت و شوق من است نسبت به آن كسى كه از من برگشتهباشد. اما آنكه مرا جوید و مرا خواهد، شوق و ارادتم به او چون خواهد بود؟!».(122)

سخنى از غزالى درباره شوق

غزالى در كتاب «كیمیاى سعادت» در مقام بیان فضیلت و اهمیت شوق چنین مى‏گوید:

«بدانكه هر كه محبت، انكار كرد، شوق نیز انكار كرد، در دعاى رسول صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است: «اَسْئَلُكَ الشَّوْقَ اِلى لِقائِكَ وَ لَذَّةَ النَّظَرِ اِلى وَجْهِكَ الْكَریم؛ مسئلت مى‏كنم از تو، شوقدیدارت را و لذت نظر به روى كریمت را.» و گفت: خداى تعالى گوید: «طالَ شَوْقَ الابْرارِاِلى لِقائى وَ اِنّى اِلى لِقائِهِم لاشَدُّ شَوْقاً؛ شوق نیكان به دیدارم طول كشید و به درستى كه من بهایشان مشتاق ترم از ایشان نسبت به من».

... همه محبان حق تعالى در این جهان و در آن جهان، میان انس و شوقمى‏گردند. خداى تعالى گفت: «یا داود!اهل زمین را خبر ده از من كه دوست آنم كهمرا دوست دارد و همنشین آنم كه با من به خلوت بنشیند، و مونس آنم كه به یاد منانس گیرد و رفیق آنم كه با من رفیق باشد و فرمان بردار آنم كه مرا فرمان برد، و هیچبنده‏اى مرا دوست ندارد مگر آنكه او را دوست مى‏دارم و بر دیگران مقدمش مى‏دارم.

اى اهل زمین، روى به صحبت و مجالست من آورید و به من انس گیرید تا منبه شما انس گیرم، كه من طینت دوستان خویش را از طینت ابراهیم، دوست خودآفریدم و موسى همراز من و محمد برگزیده من. و اما دل مشتاقان خویش از نورخود آفریدم و به جلال خود پروردم. و به بعضى انبیا وحى آمد كه:

«مرا بندگانند كه مرا دوست دارند و من ایشان را دوست دارم و آرزومند منندو من آرزومند ایشان، مرا یاد كنند و من ایشان را یاد كنم، نظر ایشان به من است ونظر من به ایشان، اگر شما نیز راه ایشان گیرید، شما را دوست گیرم».(123)

به خاك حافظ اگر یار بگذرد چو باد ز شوق در آن تنگنا كفن بدرم

« ... وَ لِساناً یُرْفَعُ اِلَیْكَ صَدْقُهُ».

زبانى راستگو عطایم كن

طاعت آن نیست كه بر خاك نهى پيشانى صدق پيش آر كه اخلاص به پيشانى نیست
یك نصیحت ز سر صدق، جهانى ارزد مشنو ار در سخنم فايده دوجْهانى نیست

سعدى

مناسب است سخن آغازین درباره اهمیت صدق و راستگویى، دعایى درهمین زمینه باشد كه قرآن كریم به ما تعلیم داده است:

قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْكَسُلْطانًا نَصیرًا. (اسرا: 80)

بگو اى رسول! پروردگارا مرا در هر كارى با صداقت وارد كن و با صداقتخارج فرما، و براى من از جانب خودت، بصیرت و یاورى برایم قرار ده.

راستگویى و صداقت در بیان، از نیكوترین صفات ـ و چنانچه اشاره خواهد شد ـیكى از صفات لازم پیامبرى است كه در هر كس محقق شود، در واقع، دریچه‏اى ازنبوت به رویش گشوده شده است. راستگو بودن از خصال پسندیده‏اى است كه عقل ووجدان نیز در كنار شرع، به نیكویى آن حكم مى‏كند، همان گونه كه اگر شرعى هم در كارنبود، عقل و وجدان به تنهایى به زشتى دورویى و دروغ، اذعان مى‏نمودند.

نبى اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آن گاه كه در مقام نقل كرامت و ذكر ستایش از صحابى پاكباختهخویش، ابوذر غفارى قرار مى‏گیرد، این گونه او را مى‏ستايد:

«آسمان، سایه نینداخته است و زمین در برنگرفته است كسى را كه راستگوتراز اباذر باشد».(124)

نخستین وصف خوبان راستگویى است نكو بشنو كه این وصف نكویى است
كسى را كاین نكویى در زبان است ز هر نیكویى اندر وى نشان است
دلى كز عشق، روشن آفتاب است فروغش بر زبان، صدق و صواب است
هر آن نقشى درون دل نهان است بر آن آیینه روشن زبان است
همان پاكیزگان، كز صفحه دل به غیر از نقش حق، كردند باطل
سخن از حسن آن رخسار گویند از آن صدق است، هر گفتار گویند

حكیم الهى قمشه‏اى

كاشانى گوید:

«مراد از صدق، فضیلتى است راسخ در نَفْس آدمى كه در اثر آن، ظاهر و باطنآدمى با هم مطابق شده و اقوالش موافق نیات او و افعالش مطابق احوال او خواهدگشت. و آن چنان كه مى‏نماید، در واقع نیز همان گونه خواهد بود».(125)

درباره صداقت و راستگویى در قرآن و حدیث،بسیار تأكید شده است كه دراینجا به برخى از این آیات و روایات اشاره خواهیم كرد:

«یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‏ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقینَ؛ اى كسانى كه ایمان آوردید، تقوى پیشهكنید و با راستگویان باشید». (توبه: 119)

قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُخالِدینَ فیها أَبَدًا رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ. (مائده: 119)

خداوند فرمود: امروز ـ روز قیامت ـ روزى است كه صداقت راستگویان بهكارشان آمد، و به حالشان نافع خواهد بود. آنها از بهشتى برخوردار خواهندشد كه از زیر درختانش، نهرها جارى است و براى ابد در آن خواهند ماند.هم خدا از آنها راضى مى‏باشد و هم آنها از خدایشان راضیند. این است همانرستگارى بزرگ.

وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ. (یونس: 2)

و بشارت ده مؤمنان را به اینكه براى آنان نزد پروردگارشان قدم صادقانه ثبتشده است.

تو لحد خویش را پر كن از زر صدق پر مكنش از مس شهوت و حرص و حسد

مولانا

امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید: «اِنَّ اللّه‏ عَزَّوَجَلّ لَمْ یَبْعَثُ نَبِیّاً اِلا بِصِدْقِ الْحَدیثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِاِلَى الْبِرِّ وَ الْفاجِرِ؛ به درستى كه خداى عزوجل هیچ پیامبرى را مبعوث نفرمود، مگر آنكه بایدداراى صداقت درگفتار بوده و اهل اداى امانت به صاحبش باشند، چه اینكه صاحبش نیكوكارباشد، و چه بدكار باشد».(126)

و باز فرمود: «لا تَنْظُرُوا اِلى طُولِ رُكُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ، فَاِنَّ ذلِكَ شَىْ‏ءٌ قَدْ اِعتادَه، فَلَوْتَرَكَهُ اِسْتَوْحَشَ لِذلِكَ وَ لكِن اُنْظُرُوا اِلى صِدْقِ حَدیثِهِ وَ اَداءِ اَمانَتِهِ؛ نگاه به ركوع و سجود طولانىشخص نكنید؛ زیرا چه بسا اين كار برايش عادت شده باشد كه اگر ترك كند به وحشت مى‏افتد،بلكه نگاه كنید به راستگویى و امانتدارى او».(127)

حكایتى كوتاه

امام صادق علیه‏السلام فرمود: همانا، اسماعیل ـ كه در قرآن به عنوان یكى ازنیكان معرفىشده ـ «صادق الوعد» ـ یعنى راستگو در انجام وعده ـ نامیده شد، با مردى در جایىوعده گذاشت، و به خاطر انجام وعده‏اش به مدت یك سال در آن مكان، رفت وبرگشت، تا پس از یك سال، بالاخره با آن مرد ملاقات نمود و به او گفت: هموارهدر این یك سال در انتظار تو بودم كه به وعده‏ام عمل نمایم. و به همین سبب،خداى عزوجل او را صادق الوعد نامید.(128)

مرد باید كه راستگو باشد ور ببارد بلا بر او چو تگرگ
نام مردى بر او دروغ بود كش نباشد به راست گفتن برگ
راستى را تو اعتدالى دان كه ازو شاخ خشك گیرد برگ
سخن راست گو، مترس كه راست نبرد روزى و نیارد برگ

جمال الدین اصفهانى

از فراز مذكور در مناجات كه مسئلت مى‏كند: «زبانى عطايم فرما كه صدق آنبه طرف تو بالا آيد» این گونه استفاده مى‏شود كه صدق با پروردگار عالم سنخيتو مشابهتى تام دارد، زیرادر اين فراز اشاره شده است كه صدق به طرف حق تعالىصعود مى‏كند و اين نیست مگر به سبب جايگاه رفيع صداقت و هم نشينى او باخداوند، كه به حكم: «نوریان مر نوریان را جاذبند».(129) آنكه نور است، جذبمى‏كند هر آنچه را كه از جنس نور است. این فراز از مناجات خود از مصادیق آیهكریمه ذیل است كه مى‏فرماید:

إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ. (فاطر: 10)

به سوى او كلام پاكیزه و نیكو بالا مى‏رود، و عمل صالح و نیكو، آن را مرتفعمى‏گرداند.

از خصالى كه در كرام(130) بود هيچ بهتر ز راستگويى نیست

وز فعالى كه با لئام(131) بود بَتَر از كذب و از دورويى نیست

حسین بن اسعد دهستانى

«وَ نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ».

نگاهى شایسته به خداوند و تقرب جستن به او

بسیارى از نگاه‏هاى ما به پروردگارمان، هرگز شايسته مقامش نیست و دورى‏مانرا از حضرتش سبب خواهد شد. قضاوت‏هاى عجولانه‏مان، نگاه مشكوك‏مان درانجام وعده‏هایش، نگاه بد بینى نسبت به مهر و رحمت فراگیرش، نگاه مأیوسانهمان به حصول امداد و فرج بهنگام حضرتش در سختى‏ها و شداید و مانند آنها،همه و همه نظرهاى ناشایست ما به مقام پروردگاریش مى‏باشد. اما آنچه كه نظرشایسته و به تعبیر این بخش از مناجات «حق نظر» به مقام كبریایى‏اش استقضاوتى صحیح و نیكو نسبت به همه افعال او و اعتمادى كامل به انجام وعده‏هاىاو، و یقینى نیكو به امدادهاى غیبى به موقع حضرتش و ده‏ها نمونه از این دستمى‏باشد، كه چنین نگاهى قرب آدمى را، به مقام خداوندش سبب خواهد شد.

پروردگارا! آن نگاه، عطایمان فرما كه شایسته مقام ربوبى بى زوال توست، وبهره ما را از چنین نگاهى، تقرب به آستانت قرار ده!

قسمت هجدهم

اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَیْرُ مَجْهولٍ وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیهِغَیْرُ مَمْلوكٍ.

معبود من! آنكه تو را بشناسد، ناشناخته نخواهد ماند و هر كس به تو پناهآورد، به یقین خوار و بى‏مقدار نخواهد گشت و هر كه را تو به وى رو نمایى،به آقایى رسید.

نكاتى از این فراز

1. آنكه او را شناخت، در واقع گمنام نمى‏باشد؛

2. پناهنده به او هرگز خوار نخواهد گشت؛

3. آنكه را خدا توجه كند، آقایى خواهد نمود.

«اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَیْرُ مَجْهولٍ».

شناخت پروردگار؛ رهایى از گمنامى

فراز فوق از مناجات، از دو منظر قابل بحث مى‏باشد: نخست، اهمیت شناختخداوند و دیگرى، رهایى از گمنامى كه يكى از آثار شناخت است.

درباره معرفت خداوند باید گفت: شناخت حق تعالى چنان اهمیت دارد كه درحدیثى قدسى، هدف از خلقت، شناخته شدن خداوند، ذكر شده است:

«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتَ اَنْ اَعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَىْ اُعْرَفَ؛ گنجى پنهان بودم، پسدوست داشتم شناخته شوم، پس آفرینش نمودم تا مرا بشناسند».(132)

گنج مخفى بُد ز پُرّى جوش كرد خاك را سلطان اطلس پوش كرد

مولانا

و همچنین در تفسیر آیه شریفه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ جن و انس رانیافریدم مگر براى عبادت خود». (ذاریات: 53) از ابن عباس نقل است كه كلمه«لیعبدون» را به «لیعرفون» تفسیر مى‏كرد؛ یعنى: جن و انس را نیافریدم، مگر آنكهمرا بشناسند.(133)

در روايتى نيز از امام صادق عليه‏السلام چنین نقل است كه:

اَیُّها النّاسُ اِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَل ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلا لِیَعْرِفُوهُ فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَاِذا عَبَدُوهُاِسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ مَنْ سِواهُ.(134)

اى مردم! به درستى كه خداى عزوجل، خلق نكرد بندگان را مگر آنكه او رابشناسند، پس هر گاه او را شناختند، عبادتش مى‏كنند و آن گاه كه عارفانهعبادتش نمودند، از (پرستیدن) دیگران بى نیاز خواهند شد.

البته آدمى نیز با اندكى تأمل، اهمیت شناخت خداوند را اذعان خواهد كرد،چرا كه چگونه ممكن است مقام باشكوه عشق به خداوند و محبت به حضرتش وشوق به دیدارش و دلدادگى به جمال بى‏مثال بدون شناخت نسبت به اسماءحسناى او و صفات علیاى حضرتش حاصل گردد و اصولاً آن كس كه عارفانه او رامى‏پرستد كجا و آنكه بدون شناخت او را عبادت مى‏كند كجا؟ و به تعبیر شیرین مولانا:

خدا دان با خدا خوان فرق دارد كه انسان تا به حیوان فرق دارد

سالار شهیدان، حسین بن على علیه‏السلام نیز در دعاى دلنشین عرفه، آنجا كه از جامطهور معرفت مى‏نوشد، از حلاوت معرفت و ابزارى كه موجب معرفت نسبت بهمقام پروردگار مى‏شود، این گونه ياد مى‏كند:

اِلهى عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثارِ وَ تَنَقُلاتِ الْاَطْوارِ اَنَّ مُرادَكَ مِنّى اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَىَّ فىكُلِّ شَىْ‏ءٍ حَتّى لا اَجْهَلَكَ فى شَى‏ءٍ... اَنْتَ الَّذى لا اِلهَ غَیرُكَ تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَى‏ءٍفَما جَهِلَكَ شَى‏ءٌ وَ اَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى كُلِّ شَى‏ءٌ فَرَاَیْتُكَ ظاهِراً فى كُلِّشَى‏ءٍ وَ اَنْتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَى‏ءٍ.

معبود من! از گوناگونى آثار و از تحولات جهان هستى،دانستم كه غرض تو ازآفرینشم آن است كه تو خود را در هر چیز به من شناسا كنى تا در هیچ چیزنسبت به مقام تو جاهل نباشم... تويى آن خدايى كه معبودى جز تو نیست،خود را در هر چیز، معروف و مشهور ساختى، تا آنجا كه موجودى، ازمعرفتت جاهل نمى‏باشد و تویى آنكه در هر چیزى، خودت را به من شناساندى،پس من در هر چیز، آشكارا تو را دیدم و تویى كه در هر چیز، پیدایى.

حسن روى تو به یك جلوه كه در آینه كرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عكس مى‏و نقش نگارین كه نمود یك فروغ رخ ساقى‏ست كه در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید كز كجا سر غمش در دهن عام افتاد

حافظ

حاصل سخن آنكه، معرفت و شناخت نسبت به مقام پروردگار جهان، ازجمله آمال و آرزوهاى اولیا الهى و عرفاى ربانى بوده است و در واقع، منشأ وریشه بسیارى از فضایل و مقامات عالیه، همین عرفان كافى و شناخت وافى بهخداوند بزرگ مى‏باشد.

جان شرع و (جان) تقوى عارفست معرفت محصول زهد سالِف(135) است

زهد اندر كاشتن كوشیدنست معرفت آن كشت را روییدنست

مولانا

قسمت دوم از فراز مذكور كه در واقع به یكى از نتایج شناخت اشاره كردهاست این بود كه آنكه او را شناخت، مجهول و ناشناخته و گمنام نخواهد ماند.

در توضیح این سخن باید گفت كه شهرت حقیقى و نشاط آور آن است كهآدمى نزد خدایش صاحب نام و عنوان باشد و گمنامى واقعى و درد آور آن استكه انسان، نزد پروردگارش گمنام و بى نام و نشان و اعتبار باشد. مولانا، این امر رابه زیبایى عنوان كرده است كه:

چه كنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود كس چه كنم سیم و دِرَم را چو در این گنج فتادم

بنابراین آن گونه كه در فراز مذكور از مناجات بدان اشاره شد، آنكه توفیقمعرفت خدایش، نصیبش شده است، از اشتهار حقیقى بهره‏مند است. اساساًشهرت و عظمت واقعى نزد خداوند و اهل بیت علیهم‏السلام آن است كه از آدمى درآسمان‏ها به عظمت یاد كنند و آدمى نزد اهل آسمان‏ها مشهور باشد. در حدیثى ازنبى اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده است كه:

كُونُوا یَنابیعَ الْحِكْمَةِ، مَصابیحَ الْهُدى، اَحْلاسَ الْبُیُوتِ، تُعْرَفُونَ فى اَهْلِ السَّماء وَتُخْفَونَ فى اَهْلِ الْاَرضَ.(136)

همانند چشمه‏هاى جوشان حكمت و چراغ‏هاى هدایت، و بى نام چون گلیمافتاده در خانه‏ها باشید؛ در نزد اهل آسمان‏ها معروف و مشهور باشید و در نزداهل زمین پنهان و گمنام.

اَلا یا اَیُّها السّاقى ز مى پرساز جامم را كه از جانم فرو ریزد هواى ننگ و نامم را
از آن مى ریز در جامم كه جانم را فنا سازد برون سازد ز هستى هسته نیرنگ و دامم را
از آن مى ده كه جانم را ز قید خود رها سازد به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را

امام خمینى رحمه‏الله

از امام صادق علیه‏السلام نقل است كه:

«مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَكُوتِ السَّمواتَ عَظیماً؛ آنكه براى خدا علمآموزد و بدان عمل نماید و دیگران را نیز تعلیم دهد، در مقام‏هاى بلند آسمان، عظیمشخوانند».(137)

باید دانست كه شهرت دنیوى، حقیقى نمى‏باشد، زیرا چنين شهرتى، هم دائماًدر معرض زوال و نابودى است و هم، چنانچه تا پایان عمر ادامه یابد باید گفتبسیارى از این عنوان‏ها و شهرت‏ها، تنها اندكى بعد از وفات آدمى، به بادفراموشى رفته و به بوته نسیان گذاشته مى‏شود. به گفته حكيم خیام نيشابورى:

اى بس كه نباشیم و جهان خواهد بود نى نام ز ما و نى نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبود هیچ خِلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

گمنامى دنیوى، هرگز ضعفى براى آدمى محسوب نمى‏گردد و اساساً آدمیان باصرف نظر از مقام علمى و معنویشان در شهرت و یا گمنامى ازیك مشیت پنهان آسمانىكه بر اساس حكمت‏هاى ربانى بنا نهاده شده است، پیروى مى‏كنند و چاره‏اى جز تمكیندر برابر «حكم ربانى» ندارند و این حكم ازلى است كه به تعبیر خواجه شیراز، در میاندو شى‏ء گران‏بها یكى را «پرده نشین» و دیگرى را «شاهد بازارى» خواسته است، وانسانى را معروف و مشهور و دیگرى را گمنام و بى‏نام اراده نموده است:

در كار گلاب و گل حكم ازلى این بود كان شاهد بازارى وین پرده نشین باشد

حافظ

حاصل سخن آنكه، كسى كه به دنبال شهرت واقعى و حقیقى است كه برازندهاو بوده و ابدى و زوال‏ناپذیر نیز مى‏باشد، باید راه شناخت حق تعالى را بپیماید كهاز مهم‏ترین اسباب نام آورى و عنوان مى‏باشد.

برخیز تا طریق تكلف رها كنیم دكان معرفت به دو جو پر بها كنیم

سعدى

« ... وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَیْرَ مَخْذُولٍ».

پناه آوردن به خدا و رهایى از خذلان و خوارى

ما بدین در نه پى حشمت و جاه آمده‏ایم از بَد حادثه اینجا به پناه آمده‏ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‏ایم
با چنین گنج كه شد خازِن(138) او روح امین به گدایى به در خانه شاه آمده‏ایم

لنگر حلم تو اى كشتى توفیق كجاستكه در این بحر كرم، غرق گناه آمده‏ایم

آبرو مى‏رود اى ابر خطاپوش بباركه به دیوان عمل نامه سیاه آمده‏ایم

حافظ این خرقه پشمینه بینداز كه ماز پى قافله با آتش آه آمده‏ایم

حافظ

اگر آدمى در میان طوفان گرفتارى‏ها و غم‏ها و غصه‏ها و در واماندگى و فروافتادگى حاصل از فشار بى امان شهوات و هواهاى نفسانى و در آرزوى رهایى ازهمه ناكامى‏ها و عقده‏ها، با تمام وجود خویش ـ همانند طفلى كه در مواقعاحساس خطر با همه وجودش به آغوش پر مهر مادر پناه مى‏برد ـ به پروردگارپناهنده شود و از او پناه خواهد، بى تردید، درِ رحمت و آرامش و آسایش و درِرهایى از گرفتارى‏ها را به سوى خویش گشوده خواهد دید و خود را از تمامآشفتگى‏ها و بحران‏ها رها شده خواهد یافت.

در درگه ما دوستى یكدله كن هر چیز كه غیر ماست آن را یَله(139) كن

یك صبح به اخلاص بیا بر در ما گر كار تو بر نیامد آنگه گله كن

ابو سعید ابوالخیر

یكى از صحابه امیرالمؤمنین على علیه‏السلام به نام نوف مى‏گوید: آن حضرت را دیدمكه از مردم كناره گرفته و به شتاب به سمت صحرا مى‏رود. گفتم: مولاى من! قصدكجا دارید؟ فرمود: اى نوف، مرا رها كن، خواسته‏ها و نیازمندى‏هایم مرا به سوىمحبوبم كشانده است. گفتم: مولایم آرزوهاى شما چیست؟ فرمود: خداوندى كه موردامید و آرزوى من است مى‏داند، ديگر نيازى به آشكار نمودن براى غير نیست.

پس گفتم: یا امیرالمؤمنین! من بر خود مى‏ترسم از حرص ورزى به دنیا وچشم طمع دوختن به زرق و برق‏هاى دنیا، و اینكه از تحصیل سعادت جاوید، بازبمانم. حضرت فرمود: چرا به حفظ كننده ترسناكان و پناه عارفان، پناهندهنمى‏شوى. به خداوند بلند مرتبه و بزرگ، پناه بر و به او رو آور با عزمى محكم وقصدى جدى كه به آرزویت به فضل نیكوى او خواهى رسید.(140)

حاصل سخن آنكه، كسى كه به پروردگارش پناه مى‏برد، هرگز گرفتار خذلانو درماندگى و ذلت نخواهد گشت، چون او، خداى عزیز و سرچشمه عزتمى‏باشد؛ همان طور كه در قرآنش فرمود: «مَنْ كانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا؛ آنكه بهدنبال عزت است، بداند كه تمامى عزت‏ها نزد خداوند است». (فاطر: 10)

و هر كه از سرزمین جانش، نقبى به سوى سرچشمه جوشان عزت الهى ـ باپناه آوردن به او ـ ایجاد نماید، از آن سرچشمه عزت، جز عزت و بزرگوارى بهسرزمین جانش سرازیر نخواهد شد.

هر كه خود را به رهت خوار افكند كنگره عزت خود ساخت بلند
عزتى كان نه ز تو خوارى ماست خواریى كز تو سبكبارى ماست

جامى

سخن را با فرازى از دعاى صباح امیرالمؤمنین على علیه‏السلام به پایان مى‏بریم:

اِلهى اَنْ خَذَلَنى نَصْرُكَ عِندَ مُحارَبَةِ النَّفْسِ وَ الشَّیطانِ فَقَد وَكَلَنى خِذْلانُكَ اَلىحَیْثُ النَّصَبِ وَ الْحِرْمانِ.

معبود من! اگر هنگام جهاد با نفس و شیطان، یاریم نمى‏كردى و به خودموا مى‏گذاشتى، خذلان و خوارى تو كارم را به سختى و ناامیدى مى‏كشانید.

«مَنْ اَقْبَلَت عَلَیهِ غَیْرُ مَملُوكٍ».

عنایت خدا، سرورى بنده

كافى است تنها جذبه‏اى ناچیز و توجهى اندك، از ناحیه خداوند، بنده‏اش را دریابد،همان خواهد شد كه صاحب گلشن راز، شیخ محمود شبسترى اشاره كرده است:

گدایى گردد از یك جذبه شاهى به یك لحظه دهد كوهى به كاهى

عراقى، شاعر توانا نیز چنین سروده است:

در این دریا فكن خود را مگر دُرّى به دست آرى كزین دریاى بى پایان گهر بسیار برخیزد
وگر موجیت برباید چه دولت مر تو را زان به كه عالم پیش حكم تو چو خدمتكار برخیزد

حسن ختام مطالب خود را در این قسمت، روایتى از امام صادق علیه‏السلام قرارمى‏دهیم كه فرمود:

هر بنده‏اى كه به آنچه خداى عزوجل دوست دارد، روى آورد، خداوند نیز بهآنچه او دوست دارد روى آورد و هر كه در پناه خدا رود، خدایش پناه دهد،و كسى كه خدا به او رو آورد و در پناه خویش قرار دهد، اگر آسمان بر زمینافتد، یا بلایى بر اهل زمین نازل شود و همه را فراگیرد او به سبب تقوایش درزمره حزب خدا بوده و از بلا مصون خواهد ماند. آيا اين خداوند نیست كهمى‏فرمايد: مردم با تقوى در جایگاه امنى به سر مى‏برند.(141)

قسمت نوزدهم

اِلهى اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ بِكْ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَنْ اِعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجیرٌ وَ قَدْ لُذتُ بِكَ یااِلهى فَلا تُخَیِّبْ ظَنّى مِنْ رَحْمَتِكَ وَ لا تَحْجُبْنى عَن رَأفَتِك، اِلهى اَقِمنى فى اَهلِوِلایَتِكَ مُقامَ مَن رَجَا الزَّیادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ.

معبود من! هر كه به ـ بارگاه ـ تو راه یافت، روشن و نورانى شد، و هر كه به توپناه آورد پناه یافت و من به درگاه تو، پناه آوردم، پس اى خدا، حسن ظن مرابه رحمتت تبدیل به ناامیدى مفرما و از فروغ رأفت خود محجوبم مفرما،معبود من! مرا در میان اولیایت، مقام آن كس را بخش كه همواره به امید زيادشدن محبت به توست.

نكاتى از این فراز

1. دریافت نور از خداوند؛

2. حسن ظن و گمان نیك به خداوند؛

3. تمناى ازدیاد محبت.

«اِلهى اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ...».

خداوند، سرچشمه نور

خداوند، نور آسمان‏ها و زمین است، چنانچه در قرآن به زیبایى هر چه تمام‏تر بهآن اشاره شده است:

اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍالزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّیُّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍیَكادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَیَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ. (نور: 35)

خداوند، نور آسمان‏ها و زمین است، مَثَل نور خدا همانند چراغدانى است كهدر آن چراغى پر فروغ باشد، آن چراغ در حبابى قرار گیرد، حبابى شفاف ودرخشنده همچون یك ستاره فروزان، این چراغ با روغنى افروخته مى‏شودكه از درخت پربركت زیتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى،روغنش آن چنان صاف و خالص است كه نزدیك است بدون تماس باآتش، شعله ور شود، نورى است برفراز نورى، و خدا هر كس را بخواهد بهنور خود هدایت مى‏كند، و خدا براى مردم مثل‏ها مى‏زند، و خداوند به هرچیزى دانا است.

و در كشف الاسرار میبدى در این رابطه چنین آمده است:

نور حقیقى، آن باشد كه غیر را روشن كند، هر چه غیرى را روشن نكند، آنرا نور نگویند... پس بدان كه معناى اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ این است كهاللّه‏، روشن كننده آسمان‏ها و زمین‏ها است و منور ارواح است و تمام انوار ازاوست و قوام همه بدو است.(142)

مهر رخسار تو مى‏تابد ز ذرات جهان هر دو عالم پر زنور و دیده نابینا چه سود

اسیرى

حال كه خداوند، نور آسمان‏ها و زمین است، هر كه بخواهد نورى كسب كند،و بهره‏اى از نور ببرد، جز خداوند، كسى او را به نورى نخواهد رساند و چنانچهقرآن مى‏فرماید: «آنكه خداوند، برایش نورى قرار ندهد، براى او نورى نخواهدبود»: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». (نور: 40)

شب ظلمت و بیابان به كجا توان رسیدن مگر آنكه شمع رویت به رهم چراغ دارد

حافظ

همچنین در سوره حدید به یكى از راه‏هاى برخوردارى از نور و نورانیتاشاره كرده و چنین مى‏فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُوءْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْلَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ. (حدید: 28)

اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمانآوريد تا رحمت فراوانى به شما بخشد و براى شما نورى قرار دهد كه با آنراه بروید و گناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است.

بارى، تنها آنكه راه خداوند را مى‏پوید نورانى خواهد شد و از نور، نصیبخواهد برد. آن سعادتمندى كه ره به سر چشمه نور برده است، چنان، خود، غرقنور خواهد شد كه به گفته حافظ شیرازى، «به صد خورشید، پرتو خواهد داد»:

گر روى پاك و مجرد چو مسیحا به فلك از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو

«فَلا تُخَیِّب ظَنّى مِنْ رَحْمَتِكَ».

گمان نیك را به ناامیدى بدل نكردن

گرچه در مباحث قبل، از حسن ظن به خداوند سخن گفته شد، ولى چون در اینفراز نیز به این موضوع اشاره شده است، جملاتى چند، در شرح آن ذكر خواهیم كرد.

در ابتدا باید اشاره نمود كه به همان قدر كه گمان نیك و حسن ظن به پروردگارجهان، براى آدمى راه‏گشا و نجات دهنده است، به همان میزان، سوء ظن به خداوند وگمان بد به حضرتش، موجب سقوط آدمى در ورطه هلاكت و بدبختى خواهد شد.اساساً قرآن كریم یكى از صفات منافقین و مشركین را كه موجب گرفتار آمدن آنها بهعذاب الهى نیز شده است، سوء ظن به خداوندشان دانسته و چنین مى‏فرماید:

وَیُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْمُشْرِكینَ وَالْمُشْرِكاتِ الظّانِّینَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْدائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا. (فتح: 6)

و تا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى‏برند،عذاب كند، بر آنها باد، بدِ زمانه، خدا بر ایشان خشم نموده و لعنشان كردهاست و جهنم را براى آنها مهیا ساخته است و چه بد سرانجامى است.

با توجه به این آیه، اهميت حسن ظن و گمان نیك به خداوند آشكار مى‏شود واينكه به همان میزان كه سوء ظن و بد بينى نسبت به پروردگار عالم آثار مخرب وويرانگر دارد، به همان نسبت، گمان نیك و خوش بینى در حق خداوند براىآدمى، خیرات و بركات به همراه خواهد داشت. چنانچه در فراز مذكور ازمناجات، حداقل به یكى از آثار مهم حسن ظن به خداوند اشاره شده است و آن درپناه خداوند قرار گرفتن است. همانگونه كه به خداوند عرض مى‏كند:

«من به تو پناه آوردم و به تو گمان نيكو دارم كه پناهم دهى» و این گونه ازخرمن «حسن ظن» خویش، خوشه‏چینى مى‏كند و در پناه پروردگارش مى‏آرمد.

رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید:

وَ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُو، لا یَحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤمِنٍ بِاللّه‏ اِلاّ كانَ اللّه‏ُ عِندَ ظَنِّ عَبدِهِالْمُؤمِنِ، لِاَنَّ اللّه‏َ كَریمٌ بِیَدِهِ الْخَیراتُ یَسْتَحْیى اَن ْیَكُونَ عَبْدَهُ الْمُؤمِنُ قَدْ اَحْسَنَ بِهِالظَّنَّ ثُمَّ یُخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجاهُ، فَاَحْسِنُوا بِاللّه‏ِ الظَّنَّ وَ ارْغَبُو اِلَیهِ.(143)

سوگند به خدايى كه جز او خدايى نیست،هیچ بنده مؤمنى به خدا گمان نیك نبرد،مگر اینكه خداوند مطابق با گمان او عمل كند، زیرا خداوند، كریم است و همهخوبى‏ها به دست اوست، و شرم دارد از اینكه بنده مؤمنش به اوگمان نیك برد و اوخلاف گمان وامید بنده رفتار نماید. پس به خدا گمان نیك برده و بدو روى آورید.

حكایت

روزى جبرئیل و میكائیل هر دو مناظره مى‏كردند. جبرئیل گفت: مرا عجب آید كه با اینهمه بى‏حرمتى و جفاكارى خلق، رَبُّ الْعِزَّة، بهشت از بهر چه آفرید؟ میكائیل چون اینبشنید، گفت: مرا آن عجب مى‏آید كه با آن همه فضل و كرم و رحمت كه اللّه‏ را بر بندگاناست، دوزخ از بهر چه آفرید؟ از حضرت بارى تعالى ندا آمد: از سخن شما، آن رادوست‏تر دارم كه به من گمان نیكوترى برد و رحمتم را بر غضبم برترى دهد.(144)

«اِلهى اَقِمْنى فى اَهْلِ وِلایَتِك».

تمناى افزایش محبت از خداوند

فقر ظاهر مبین كه حافظ را سینه گنجینه محبت اوست

حافظ

دلى مملو از محبت حضرت دوست، از جمله خواست‏هاى اهل بیت علیهم‏السلام ازپروردگارشان بوده است. چنانچه به عنوان مثال در مناجات نهم از مناجات‏هاىخمسة عشر، آمده است:

اَلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً... اِلهى فَاجْعَلْنا مِمَّناِصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِك وَ وِلایَتِك وَ اَخْلَصَتْهُ لِوُدِّكَ وَ مَحَبَّتِكَ... یا غایَةَ آمالِ الْمُحِبّینَاَسْئَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنى اِلى قُربِكَ وَ اَنْ تَجعَلَحُبّى اِیّاكَ قائِداً اِلى رِضْوانِك.

معبود من! آن كیست كه شیرینى محبتت را چشید و جز تو كسى را خواست ...معبود من! ما را از آنانى قرار ده كه براى مقام قرب و دوستى خود برگزیده‏اىو او را براى محبت به خودت خالص نموده‏اى. اى منتهاى آرزوى محبین ازتو درخواست مى‏كنم محبت نسبت به تو را و محبت به آنكه تو را دوستدارد و محبت هر عملى كه مرا به مقام قربت برساند، و اینكه محبت مرا منجربه وصول به مقام خشنودى خویش سازى.

همچنین در دعاى ابوحمزه ثمالى،امام سجاد علیه‏السلام این چنین مناجات مى‏كند:

«اَللّهُمَ امْلَأ قَلبى حُبّاً لَكَ وَ خَشیَةً مِنكَ وَ تَصْدیقاً لَكَ وَ اِیماناً بِكَ ؛ پروردگارا! قلب مرا ازمحبت خود و همچنین خشیت از تو و تصدیق و ایمان به تو مملو ساز».

محبت خداوند در كلام بزرگان

خداوند به داود علیه‏السلام وحى فرمود:

اَحْبِبْنى وَ حَبِّبْنى اِلى خَلقى. قال: یا رَبِّ، نِعَمْ اَنا اُحِبُّكَ فَكَیْفَ اُحِبُّكَ اِلىخَلْقِك؟ قال: اُذْكُر اَیادِىَّ عِنْدَهُم، فَاِنَّكَ اِذا ذَكَرْتَ لَهُم ذلِكَ اَحَبُّونى.(145)

مرا دوست بدار و مرا محبوب بندگانم گردان. داود علیه‏السلام عرض كرد: پروردگارا!بله تو را دوست دارم ولى چگونه تو را نزد بندگانت محبوب گردانم؟ فرمود:نعمت‏هایى را كه به آن داده‏ام گوشزدشان كن، كه اگر این خوبى‏ها را یادآورشان شوى، مرا دوست خواهند داشت.

از این روايت مى‏توان استنباط كرد كه هم محبت ورزى به خداوند، مطلوبحضرتش است و همه اینكه خبر مزبور، یكى از شیوه‏هاى ایجاد محبت و یاازدیاد محبت به خداوند بزرگ را در اختیارمان قرار داده است و آن تأمل كردن وتفكر كردن و یادآورى نعمت‏هاى بیكران الهى مى‏باشد.

خداى تعالى به یكى از صدیقان، وحى كرد:

مرا بندگانى است كه دوستم دارندو من نیز دوستشان دارم، مشتاق منند و منمشتاق آنانم، به یاد منند و من به یاد آنانم... كمترین چیزى كه به ایشانمى‏دهم سه چیز است: اول، پرتوى از نور خود را در دل هایشان مى‏افكنم كهبدان سبب از من خبردار مى‏شوند چنان كه من از آنان خبر دارم. دوم، اگرآسمان‏ها و زمین‏ها و هر چه در آنهاست را با آنها بسنجم، ارزش آسمان‏ها وزمین‏ها را در برابر ارزش این بندگانم، بسیارناچیز مى‏دانم. سوم، به آنان روىمى‏آورم و آنكه من به او روى آورم، چه كسى مى‏داند كه چه چیزها عطایشخواهم نمود.(146)

عزیز الدین نسفى در كتاب الانسان الكامل درباره محبت به خداوند چنینمى‏گوید:

بدان كه محبت خداى تعالى، مقام بلند است و نهایت مقامات است. و غایتكمال بنده آن است كه دوستى خداى تعالى بر دل وى غالب شود و همگىوى را فرو گیرد و لذت و راحت در آخرت بر قدر و درستى خدا خواهدبود... .

اى درویش! خداى با بنده است، بنده مى‏باید كه با خداى باشد، تا به كمالبرسد، و تا دوستى خداى، همگى دل بنده را فرو نگیرد، بنده با خدا نتواندبود. و چون بنده با خدا باشد، اگر نماز گزارد به حضور گزارد، و اگر تسبیحگوید، به حضور گوید، و اگر صدقه بدهد، به اخلاص دهد. با خداى بودنهنرهایى بسیار دارد، و بى‏خداى بودن، عیب‏هاى بسیار دارد.(147)

قُشِیرى نیز در این باره گفته است:

محبت بنده، خداى را، حالتى بود از لطف كه در دل خویش یابد و آن حالتدر وصف نیاید، و آن حالت، او را بر تعظيم حق تعالى وا دارد و نیز او راوا دارد بر اختيار نمودن رضاى او و شادى نمودن بدو، و یافتن انس به ذكردائم او در دل خویش.(148)

و در جاى دیگر گوید:

خداى تعالى، اندر كتابى از كتاب‏ها كه فرو فرستاده است فرمود: بنده من! به حقى كهتو بر من دارى. تو را دوست دارم، به حقى كه من بر تو دارم، مرا دوست بدار.(149)

یك نكته

در قرآن كریم، محبت قلبى به غیر خداوند نفى نشده است، بلكه چنانچه اشاره خواهدشد، ترجیح محبت دیگران، بر محبت خداوند، توبیخ و سرزنش شده است. توضیحآنكه: مهرورزى و محبت نسبت به دوستان، پدر و مادر، زن و فرزند، به سببجاذبه‏هایى كه در وجودشان نهاده شده است، امرى طبیعى و بلكه لازم محسوب مى‏شود،زیرا اساساً اگر موهبت آسمانى محبت، دل آدمیان را فرا نمى‏گرفت زندگى آنان، از لطفو لذت بهره‏اى نمى‏داشت، و در نتیجه از زندگانى سرد و بى روحى برخوردار بودند.علاوه بر این، انسان به طور فطرى به كسى كه در حقش، احسان نموده است، محبتمى‏ورزد و دوستى او در دلش جاى مى‏گیرد، چنانچه رسول اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید:

جُبِلَتْ الْقُلُوبُ عَلى حُبِّ مَنْ اَحْسَنَ اِلَیْها وَ بُغضِ مَنْ اَساءَ اِلَیها.(150)

در سرشت و فطرت آدميان این گونه نهاده شده است كه قلبش را محبت آنكهاحسانش نمود فرا مى‏گيرد، و همچنین (بغض) آنكه در حقش بدى نمود دردلش پدید مى‏آید.

بنابراین، همان گونه كه ذكر شد، محبت ورزیدن به غیر خداوند امرى طبیعىو بلكه مطلوب قلمداد مى‏شود، تنها سخن در این است كه حب خداوند در قلباو باید شدیدتر از حب دیگران باشد، نه آنكه در مقام تعارض، محبت دیگران رابر محبت خداوند ترجیح دهد.

خداوند در قرآن كریم به اين نكته چنين اشاره فرموده است:

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّحُبًّا لِلّهِ. (بقره: 165)

برخى از مردم، همتایانى براى خداوند اختیار مى‏كنند و آنها را چنان دوستمى‏دارند كه خدا را. اما مؤمنین، خداوند را شدیدتر از دیگران، دوستمى‏دارند.

و نیز در نهمين مناجات از مناجات‏هاى خمسة عشر مى‏خوانيم: «وَ اَنْ تَجْعَلَكَاَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا سِواكَ؛ و اینكه خودت را نزد من از همه محبوب‏تر قرار دهى».

بنابر آنچه نقل شد، قلب آدمى، حتى اگر مالامال از محبت خداوند باشد،منافاتى با دوستى غیر خدا نخواهد شد، تنها به آن شرط كه محبت حق تعالى درقلبش شدیدتر از محبت دیگران بوده و دوستى احدى را بر دوستى حق تعالىترجیح ندهد.

حكایت

از ابو سعيد خرّاز حكایت كنند كه گفت: پیغامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به خواب دیدم و گفتم: یارسول اللّه‏! معذورم دار كه دوستى خداى، مرا مشغول كرده است از دوستى تو.فرمود: اى ابوسعید! هر كه خداى را دوست دارد، مرا دوست داشته باشد.(151)

و همچنين در روايت است كه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «لا یُؤْمِنُ الْعَبْدُ حَتّى اَكُونَ اَحَبَّ اِلَیْهِمِنْ اَهْلِهَ وَ مالِهِ وَ النّاسِ اَجمَعینَ؛ بنده، مؤمن «حقیقى» نمى‏باشد مگر آنكه خداى را و رسول را ازاهل و مال و جمله خلق، دوست‏تر داشته باشد».(152)

بارى نه تنها لبریز شدن محبت پروردگار در قلب، مطلوب و مقصوداهل بیت علیهم‏السلام بوده است، بلكه چنانچه در فراز مزبور از مناجات بدان اشاره شد،آن بزرگواران، به هیچ حدى از محبت اكتفا نكرده و از خداوندشان، ازدیاد محبتبه حضرتش را مسئلت مى‏نمودند. و اساساً آنكه عاشق پروردگارش مى‏باشدهرگز، از نوشیدن جام محبت بیكران او، و دیدار تجلیات بى پایانش سیر نخواهدگشت:

سیر نیم سیر نى از لب خندان تو اى كه هزار آفرین بر لب و دندان تو
هیچ كسى سیر شد اى پسر از جان خویش؟! جان منى، چون یكیست جان من و جان تو
تشنه و مستسقیم، مرگ و حیاتم ز آب دور بگردان كه من بنده دوران تو

مولانا

گویند رابعه(153) مناجات همى كرد و گفت: «الهى دلى كه تو را دوست دارد، بهآتش بسوزى؟» هاتفى گفت: «ما چنین نكنیم، به ما گمان بد مبر».(154)