قسمت بیستم
اِلهى وَ اَلْهِمْنى وَلَهاً بِذِكْرِكَ اِلى ذِكْرِكَ وَ هِمَّتى فى رَوْحِ
نَجاحِ اَسْمائِكَ وَ مَحَلِّقُدْسِكَ.
معبود من! شیدایى و شیفتگى به ذكرت را الهام فرما! و همتم را در قرار گرفتندر
مسیر اسمهایت و قرار گرفتن در جایگاه قدست قرار ده.
نكاتى از این فراز
1. ذكر خداوند تا مرز شیدایى؛
2. در خواست همتى عالى از خداوند.
«اِلهى وَ اَلْهِمنى وَ لَهاً...»
شیدایى حاصل از ذكر خداوند
ذكر چیست؟ از درد درمان بردن است |
بر در دل نقب بر جان برون است |
راهرو را سالك ره فكر اوست |
فكرتى كان مستفاد از ذكر اوست |
ذكر باید گفت تا ذكر آورد |
صد هزاران معنى بكر آورد |
عطار
آنان كه از دلهرهها و اضطرابها در رنجند و در سر سوداى قلبى مطمئن وآرام و دلى
فارغ از هر گونه دغدغه مىپرورند، بدانند كه با دستیابى به هیچكدام از نعمتها و
ثروتهاى مادى و دنیوى، مقصودشان حاصل نخواهدشد. بلكه راهى كه قرآن كریم براى راه
یابى به این آرزوى دیرینه آدمیان فراراهشان قرار داده است، چیزى جز ياد و ذكر
پروردگار جهان نمىباشد،چنانچه مىفرماید:
الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ
اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (رعد: 28)
آنان كه ایمان آوردهاند دلهایشان به یاد خدا آرامش مىیابد،آگاه باشید كهدلها
تنها به ذكر یاد خدا آرامش مىیابد.
دم بخور در آب ذكر و صبر كن |
تا رهى از فكر و وسواس كُهُن |
هيچ گنجى بى دد و بى دام نیست |
جز به خلوتگاه حق آرام نیست |
ذكر حق كن بانگ غولان را بسوز |
چشم نرگس را از این كركس بدوز |
مولانا
از «ذكر خدا» و ثمرات بى شمار آن در آیات و اخبار و كلمات بزرگان، فراوانسخن
گفته شده است كه در اینجا تنها به نقل روايتى و سخنى از مولانا و در پاياننيز به
حكایتى اكتفا مىكنيم:
امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
هيچ چيز نیست جز آنكه براى آن، حدى و اندازهاى است، مگر ذكر كهحدى ندارد تا
پایان پذیرد، خداى عزوجل فرایض را واجب كرده است و هركه آنها را به جاى آورد، همان
حد و انتهاى آنهاست. و ماه رمضان را قرارداده است، پس هر كس كه آن را روزه دارد،
همان حد آن است. و حج راواجب نموده است و هر كه حج نمود، به انتهاى آن رسید و آن را
به پایانرساند. ولى براى ذكر، خداوند حد و نهایتى قرار نداده است و به اندك آنراضى
نشده است. سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اى آنان كه ایمان آوردیدخداى را بسیار یاد
كنید و تسبیحش بگویید، در بامدادان و شامگاهان.(احزاب: 41 و 42)
و ادامه داد:
در هر خانهاى كه قرآن خوانده شود و ذكر خداى عزوجل شود، بركت آنخانه زیاد گردد
و فرشتگان در آن خانه آیند و شیاطین از آن دورى كنند وبراى اهل آسمان بدرخشد،
چنانچه ستاره فروزان براى اهل زمین مىدرخشد،ولى خانهاى كه در آن قرآن خوانده نشود
و خدا در آن خانه ذكر نشودبركتش كم شود و فرشتگان از آن دورى كنند و شیاطین در آنجا
درآیند، و بهتحقیق رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: آیا شما را آگاه نكنم به
بهترین كارهایتان كهدرجات از همه كارها بالاتر و نزد خداوند از همه اَعمال پاكتر و
پاكیزهتراست و براى شما از طلا و نقره بهتر است و از جهاد در راه خدا خوبتراست؟
عرض كردند: بله یا رسول اللّه! فرمودند: آن عمل بسیار ذكر خدا كردناست.(155)
بیا با یاد او مىباش دمساز |
بیا خود را براى او بپرداز |
گرت حفظ ادب باشد مع اللّه |
شوى از سرّ سرّ خویش آگاه |
بر آن مىباش تا با او زنى دم |
چه مىگویى سخن از بیش و از كم |
برون آ یكسر از وسواس و پندار |
كه تا بینى حقیقت را پدیدار |
حسن حسن زاده آملى
سخنى از مولانا
بىیاد او مباش كه یاد او مرغ روح را قوت و پر و بال است. بارى، به یادكردن حق،
اندك اندك باطن منور شودو تو رااز عالم، انقطاعى حاصلگردد. مثلاً همچنان كه مرغى
خواهد كه به آسمان پرد، اگرچه بر آسماننرسد، الاّ دم به دم از زمین دور مىشود واز
مرغان دیگر بالا مىگیرد، یامثلا در ظرفى مشكى باشد و سرش تنگ است، دست در وى
مىكنى،مشك بیرون نمىتوانى آوردن، اما با این عمل، دست معطر مىشود ومشام، خوش
مىگردد. پس یاد حق، همچنین است، اگر چه به ذاتشنرسى، اما یادش به ـ جل جلاله ـ
اثرها كند در تو و فایدههاى عظیم از ذكراو حاصل شود.(156)
در حالات عالم بزرگ، شیخ عبداللّه شوشترى كه از معاصرین مرحوم علامهمجلسى است،
نوشتهاند او فرزندى داشت كه بسیار مورد علاقهاش بود. اینفرزند، سخت بیمار شد.
پدرش مرحوم شوشترى، هنگامى كه براى اداى نمازجمعه به مسجد آمد، پریشان بود، هنگامى
كه در نماز جمعه در ركعت دوم سورهمنافقون راتلاوت كرد و به این آیه رسید: «یا
أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْعَنْ
ذِكْرِاللّهِ؛ اى كسانى كه ایمان آوردهاید، اموال و فرزندان شما نباید شما را از
یادخدا غافل كند.» (منافقون: 9)، چندین بار این آیه را تكرار نمود. هنگامى كه
ازنماز فراغت حاصل نمود، بعضى از دوستان، از علت این تكرار پرسیدند. فرمود:هنگامى
كه به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم و با تكرار آن به مبارزه با نفسخود
برخاستم و چنان فرض نمودم كه فرزندم مرده و جنازهاش در مقابل مناست، و من نباید از
یاد خدا غافل شوم، و بعد از استقرار یاد خدا در قلب، از تكرارآیه دست كشیدم.(157)
همچو چهىست هجر او، چون رسنىست ذكر او |
در تك چاه یوسفى دست زنان در آن رسن(158) |
مولانا
بارى، آنچه در عبارت مزبور از مناجات، معصوم علیهالسلام توفیق آن را
ازپروردگارش مسئلت مىنماید، تنها یاد و ذكر خداوند نمىباشد،بلكه آن یاد وذكرى را
مىطلبد كه شیدایى و شیفتگى او را سبب شود و این شیدایى به زبانى سادهیعنى آن یادى
كه آدمى را چنان در لذت غرق نماید كه او را از خود بى خود نماید: یعنىخدایا، آن
ذكرى را عطایم كن كه یاد مرا از من بستاند و سینه را مملو از یاد تو گرداند.
چنان پر شد فضاى سینه از دوست |
كه یاد خویش گم شد از ضمیرم |
حافظ
سعدى نيز اين حالت شيدايى و آشفتگى ياد دوست را این گونه به رشته نظمكشيده است
كه:
چنان به یاد تو آشفتهام به بوى تو مست |
كه نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست |
دگر به روى كَسم، دیده بر نمىباشد |
خلیل من، همه بتهاى آزرى بشكست |
نگاه من، به تو و دیگران به خود مشغول |
معاشران ز مى و عارفان ز ساقى مست |
سخن آخر
برخى در چگونگى ذكر، به راه افراط و تفریط قدم گذاشتند. توضیح آنكه گروهىبه ذكر
زبانى و اذكار لفظى اكتفا نموده و تمنا نمودند كه آنچه از بركات بىشمارىكه درباره
ذكر نقل شده است، تنها با اداى ذكر زبانى نصیب خود سازند، گرچهقلبشان از معانى این
اذكار و از توجه به آن، كاملا غافل بوده باشد.
گروهى هم در مقابل، بى اعتنا به آن همه اذكار گوناگونى كه به همراه نتایج
قابلتوجه آنها، در آیات و روایات آمده است، تنها یاد و ذكر قلبى را مد نظر خویشقرار
داده و تمام همت خویش را در این امر معطوف ساختند. اما انصاف این استكه هر كدام،
رتبه و جایگاه خاص خویش را داشته و هر یك ثمرهاى مخصوص بهخویش را دارا مىباشند،
گرچه تأثیر ذكر قلبى وخواص آن، بسى فراوانتر وعالىتر از ذكر زبانى است. و اصولاً
آن ذكر زبانى، كاملاً به بار مىنشیند و نتیجهاىایده آل به بار مىآورد كه با یاد
قلبى و حضور قلب همراه باشد.
شیخ عباس قمى به نقل از محقق كاشانى در این زمینه چنین مىگوید:
اگر گفته شود كه آیا در ذكر زبانى تنها، به همراه غافل بودن قلب فایدهاىوجود
دارد یا خیر؟ پس مىگوییم: ذكر زبانى نیز خالى از فایده نمىباشد،ازاین جهت كه آن
نیز نوعى اشتغال به طاعت الهى است. به ابى عثمانمغربى گفته شد كه: گاهى از اوقات،
زبانم به ذكر خداوند و تلاوت قرآن،مشغول مىشود اما قلب من غافل است، چه كنم؟ پس
گفت: همین اندازه نیز،نیاز به شكر دارد و خدا را شاكر باش كه یكى از اعضا و جوارح
تو به امر خیركه ذكر خدا باشد اشتغال دارد.(159)
خوشا آنان كه اللّه یارشان بى |
به حمد و قل هو اللّه كارشان بى |
خوشا آنان كه دائم در نمازند |
بهشت جاودان بازارشان بى |
باباطاهر
«وَ هِمَّتى فى رَوحِ نَجاحِ...».
همت عالى
خداوند، تمامى ابزار لازم براى رسیدن به تكامل و وصول به خواستهها وآرزوها را،
در نهاد آدمى تعبیه نموده است. در واقع آن امدادهاى غیبى كههمگان آن را در افقهاى
دور دست مىجویند، در دسترس آدمى و در وجودخود او قرار دارد.
از جمله این ابزارهاى وصول به مقصود و از جمله این امدادهاى غیبى، «همتورزیدن»
در انجام كارى براى رسیدن به هدف مىباشد.
مرغ با پر مىپرد تا آشیان |
پر مردم همت است اى مردمان |
مولانا
بارى، اگر حقیقتاً آدمى در رسیدن به خواستهاى، همت ورزد، آن هدف را فتحخواهد
نمود:
اهل همت، رخنه در سد سكندر مىكنند |
این سبكدستان، كلید فتح را دندانهاند |
صائب تبریزى
و باز به قول «صائب تبریزى»، معناى توفیق در انجام كارى، چیزى جز همتمردانه
نمىباشد و در اين كار، نیازى هم به انتظار بردن خضر نبى نمىباشد.
معنى توفيق غير از همت مردانه نیست |
انتظار خضر بردن اى دل فرزانه چیست |
و اساساً بنا به گفته محى الدین عربى در فصوص الحكم، آدمى به كمك «همت»خویش
مىتواند به نوعى آفرينش دست یابد. چنانچه گفته است: «اَلْعارِفُ
یَخلُقُبِهِمَّتِهِ ما یَكُونُ لَهُ وُجودٌ مِنْ خارِجِ مَحَلِّ الْهِمَّةِ؛ عارف
به سبب همت خود، مىتواند در خارج ازمحل همت خویش،آفرینش نماید».(160)
غرض آنكه، مركب چابك و رهوار همت مىتواند آدمى را به هر جا كه ارادهنمود
برساند. تنها، سخن در این است كه اهل همت، در مسائل مورد اهتمامشانیكسان نمىباشند.
گروهى از آنها از همتى ناچیز و بلكه پست برخوردارند و همهاهتمام خویش را به امور
فانى و زود گذر دنیوى معطوف ساختهاند و به تعبیرحافظ شیرازى:
چه شكرهاست در این شهر كه قانع شدهاند |
شاهبازان طریقت به مقام مگسى |
عدهاى دیگر از آدمیان نیز، همت خویش را اندكى فراتر برده، و شب و روز،در آن همت
و اندیشهاند كه به بهشت ابدى خداوند بار یابند كه البته زهى سعادت.
ولى بلند همتتر از این دو گروه نیز وجود دارند، آنها كه تمام همتشان راصرف قرب
و دیدار پروردگارشان نمودند و از خدایشان تنها او را طلب نمودند.
گر مخیر بكنندم به قیامت كه چه خواهى |
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را |
سعدى
و نیز به تعبیر حافظ شیرازى:
تو و طوبى و ما و قامت یار |
فكر هر كس به قدر همت اوست |
خلاصه سخن آنكه، در فراز مورد نظر از مناجات، امام علیهالسلام به ما مىآموزد
كه ازخداوند، همتى عالى طلب نماییم كه همان، شهود اسماء حسنایش و ره یابى بهمقام
قدسش مىباشد. و در سایر دعاها نیز اهل بیت علیهمالسلام از پروردگارشان،عالىترین
همتها را در خواست مىنمودند یا اشاره به عالىترین همت خویشكه لقاى پروردگارشان
باشد مىنمودند. از جمله:
امام سجاد علیهالسلام مىفرماید: «اَسْئَلُكَ مِنَ الْهِمَمِ اَعْلاها؛
پروردگارا! از تو عالىترین همتهارا مسئلت مىنمایم».(161)
و در جاى دیگر نيز، آن حضرت، چنین مناجات نموده است: «فَقَد اِنْقَطَعَت
اِلَیْكَهِمَّتى وَ انْصَرَفَت نَحْوَكَ رَغبَتى فَاَنتَ لا غَیرُكَ مُرادى وَ لَكَ
لا لِسِواكَ سَهرى وَ سُهادى ؛ خدایا!همتم به تمامى، متوجه توست و رغبتم به سمت
توست. تو مراد منى نه غیر تو و شب زندهدارىو بىخوابى كشیدنهاى من براى توست نه
براى غیر تو».(162)
گفت: مغناطیسِ عشّاقِ اَلَست |
همت عالیست كشف هر چه هست |
هر كه را شد همت عالى پدید |
هر چه جست آن چیز، حالى شد پدید |
هر كه را یك ذره همت داد دست |
كرد او خورشید را زان ذره پست |
عطار
قسمت بیست و یكم
اِلهى بِكَ عَلَیكَ اِلا اَلْحَقْتَنى بِمَحَلِّ اَهلِ طاعَتِكَ وَ الْمَثْوَى
الصّالِحِ مِنْ مَرْضاتِكَفَاِنّى لا اَقْدِرُ لِنَفْسى دَفعاً وَ لا اَمْلِكُ لَها
نَفعاً.
معبود من! به ذات پاكت سوگندت مىدهم كه مرا به منزل اهل طاعتت و بهاقامتگاه
جاودانه شایسته از رضاى خویش، ملحق سازى، چه من قادر نیستمكه شرى از خود دفع و يا
نفعى را به خود جلب نمايم.
قرار گرفتن در جمع اهل طاعت و به رضاى الهى دست يافتن و نیز اينكه بندهبه تنهايى
قادر بر دفع ضرر و يا جلب منفعت نمىباشد، از نكاتى است كه در اینفراز از مناجات،
مورد عنایت قرار گرفته است.
«اِلهى بِكَ عَلَیْكَ اِلاّ اَلْحَقتَنى...».
سعادت ورود به جمع نیكان
اينكه در این فراز، از خداوند مسئلت شده است: مرا به منزل اهل طاعت ملحقفرما!
مىتوان دو معنى براى آن تصور نمود:
يكى آنكه مقصود اين است كه خدایا، مرا نیز از اهل طاعتت قرار ده! یعنى اگرتا به
حال توفيق انجام اوامر و اجتناب از نواهى تو را نداشتم و خلاصه، اهلاطاعت و
فرمانبردارى از تو نبودم از اين پس مرا آن توفيق ده كه من نيز به اطاعتتو مشغول
باشم و از آنچه مورد عنايت تو نیست اجتناب ورزم.
معناى دوم عبارت مزبور مىتواند این باشد كه بنده، توفیق همنشینى با اهل طاعتو
نیكان و ابرار را از پروردگارش درخواست مىكند،یعنى به خدا عرض مىكند كه: مرابه آن
محل و جایگاهى كه اهل طاعت تو هستند برسان و با آنها همنشینم گردان.
به تعبیر مولانا
گوش ما گیر و بدان مجلس كشان |
كز رحیقت(163) مىخورند آن سرخوشان |
در توضیح معناى دوم عبارت باید گفت كه: نقش تأثیر گذار رفیق و همنشین،چنانچه هم
در آیات و هم در اخبار بدان اشاره شده است، نقشى غیر قابل انكارمىباشد، تا آنجا كه
قرآن كریم از زبان دوزخیان نقل مىكند كه آنها با تأسف واندوه مىگویند: اى كاش با
خوبانى چون رسول صلىاللهعلیهوآله همنشین بوده و بدها رامصاحب خویش قرار
نمىدادیم كه بدان، بعد از آنكه سعادت و خوشبختى، تاآستانه منزل ما آمده بود، آن
را از ما ربوده و ما را محروم ساختند:
یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ
الرَّسُولِ سَبیلاً یا وَیْلَتىلَیْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَلیلاً لَقَدْ
أَضَلَّنی عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنی وَ كانَ الشَّیْطانُلِْلإِنْسانِ
خَذُولاً. (فرقان: 27 ـ 29)
در روز قیامت ظالم، دستش را از شدت حسرت با دندانش مىگزد ومىگوید: اى كاش
ارتباط و انسى با رسول داشتم. واى بر من، كاش فلان رادوست و همنشین خود نمىگرفتم
كه رفاقت با او سبب شد كه بعد از آنكهذكر حق ـ سعادت و خوشبختى ـ به سراغم آمده
بود، گمراهم نموده وسعادت را از كفم ربود و شیطان براى آدمى مایه گمراهى است.
بارى، به تعبیر حافظ شیرازى،اساسا نخستین موعظه پیر هدایت گر و راهنمابه
انسانهاى سالك آن است كه باید از همنشین و مصاحب بد اجتناب كنید:
نخست موعظه پیر مى فروش آن است |
كه از معاشر ناجنس احتراز كنید |
با این حال، لازم به ذكر است مقدم بر حافظ و قبل از او، مكتب وحى، اینحقیقت مهم
را به درستى تبیین فرمود كه:
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ
الدُّنْیاذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ.(نجم: 29 و 30)
پس اعراض نما و اجتناب كن از آنكه از ما روى برگردانیده و جز زندگى دنیارا اراده
نكرده است علم آنها در همین حد مىباشد.
پیر پیمانه كش ما كه روانش خوش باد |
گفت پرهیز كن از صحبت پیمانشكنان |
حافظ
حكایت
عزیزالدین نسفى گوید:
در ولایت خود بودم در شهر نسف، شبى پیغمبر صلىاللهعلیهوآله را به خواب دیدم.
فرمودكه یا عزیز! دیو اعوذ خوان و شیطان لا حول خوان را مىشناسى؟ گفتم: «نى یارسول
اللّه!» فرمود: «فلانى دیو اعوذ خوان و فلانى شیطان لاحول خوان است،ازایشان برحذر
باش». هر دو را مىشناختم و با ایشان مصاحبت داشتم، تركصحبت ایشان كردم.(164)
اى بسا ابلیس آدم روى هست |
پس به هر دستى نشاید داد دست |
مولانا
چند روایت درباره آثار مصاحبت
على علیهالسلام فرمود: «اِصْحَبْ اَخَا التُّقى وَ الدّینِ تَسْلَم
وَاسْتَرشِدْهُ تَغْتَنِم؛ با آدم اهل تقوى و دینمصاحب باش تا سالم بمانى و از او
راهنمایى بجوى، تا سود برى».(165)
و نیز فرمود: «اَكْثَرُ الصَّلاحِ وَ الصَّوابِ فى صُحْبةِ اُولى النُّهى وَ
الْاَلْبابِ؛ بیشترین صلاح وخوبى، در همنشینى با خردمندان و صاحبان اندیشه نهفته
است».(166)
و باز فرمود: «مُجالَسَةُ الْاَبْرارِ تُوجِبُ الشَّرَفِ؛ دم خور شدن با نیكان
مایه شرافت و برترىخواهد شد».(167)
مقام امن و مى بى غش و رفیق شفیق |
گرت مدام میسر شود، زهى توفیق |
دریغ و درد كه تا این زمان ندانستم |
كه كیمیاى سعادت،رفیق بود رفیق |
كجاست اهل دلى؟ تا كند دلالت خیر |
كه ما به دست نبردیم ره به هیچ طریق |
حافظ
همچنین على علیهالسلام خطرات رفاقت و همنشینى با انسانهاى ناصالح را
چنینگوشزد كرده است: «صُحْبَةُ الاَشْرارِ تُكْسِبُ الشَّرَّ كَالرّیحِ اِذا
مَرَّتْ بَاالنَّتِنِ حَمَلَت نَتِناً؛ همدمىبا بدان، سبب كسب بدى از آنها مىشود،
همانند بادى كه بر بوى بد بوزد، آن را به همراهخواهد داشت».(168) و نیز
فرمود: «صُحبَةُ الْاَشْرارِ تُوجِبُ سُوءَ الظَّنِّ بِالاخیارِ؛ مصاحبت با
بدان،سبب بدگمانى و سوء ظن نسبت به خوبان خواهد شد».(169)
واى آن زنده كه با مرده نشست |
مرده گشت و زندگى از وى بجست |
دوستى جاهل شیرین سخن |
كم شنو، كآن هست چون سم كهن |
مولانا
اين نكته را نيز اضافه كنيم كه در قرآن كریم از جمله دعاهايى كه از
زبانپيامبرانى چون ابراهيم عليهالسلام و يوسف عليهالسلام نقل گرديده است، درخواست
حشر ومصاحبت با صالحین در روز قیامت است كه قرآن از زبان این دو پیامبر دعاىواحدى،
این گونه نقل مىفرمايد كه: «وَ اَلْحِقنى بالصّالِحینَ؛ مرا به شايستگان ملحق فرما
وبا آنها محشور ساز» (یوسف: 101 و شعرا: 83)
همچنین از زبان آنان كه داراى عقل و خرد بوده و اهل ذكر و اندیشه مىباشند،این
دعا را نقل مىفرماید كه: «وَ تَوَفَّنا مَعَ الابْرار؛ و هنگام جان سپردن حشر و
مصاحبت مارا با نیكان قرار ده». (آل عمران: 193)
نكته دیگر اینكه اگر آدمى را توفیق وصول به درجات صالحان و یا همنشینىو هم
جوارى با آنها حاصل نشد، باید سعى كند دوستى آنان را در دل خویش جاىدهد كه این خود،
فضیلتى قابل توجه و امرى نیكو مىباشد.
در دعایى، نبى اكرم صلىاللهعلیهوآله درباره دوستى خوبان و اعمال خوب، فرمود:
«اَللّهُمَّ ارْزُقنى حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّكَ وَ حُبَّ عَمَلٍ
یُقَرِّبُنى اِلى حُبِّكَ ؛ پروردگارا! محبتخودت را و محبت هر آنكه دوستت دارد و
محبت هر عملى كه مرا به تو نزدیك مىسازدروزیم فرما».(170)
همچنین امام باقر علیهالسلام در این مورد مىفرماید:
اِذا اَرَدْتَ اَنْ تَعْلَمَ اَنَّ فیكَ خَیراً فَانْظُرْ اِلى قَلْبِكَ، فَاِنْ
كانَ یُحِبُّ اَهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَیُبْغِضُ اَهْلَ مَعصِیَتِهِ فَفیكَ خَیْرٌ
وَ اللّهُ یُحِبُّكَ وَ اِنْ كانَ یُبْغِضُ اَهْلَ طاعَةِ اللّه وَیُحِبُّ اَهلَ
مَعصِیَتِهِ فَلَیسَ فیكَ خَیْرُ وَ اللّهُ یُبْغِضُكَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ
اَحَبَّ.(171)
هر گاه خواستى بدانى كه در تو خیرى هست یا نه، به دلت نگاه كن. اگر اهلطاعت خدا
را دوست و اهل معصیت خدا را دشمن داشت، در تو خیر هستو خدا هم تو را دوست دارد. ولى
اگر اهل طاعت خدا را دشمن و اهلمعصیت خدا را دوست داشت، خيرى در تو نیست و خدا هم
دشمنتمىدارد. انسان با كسى است كه دوستش دارد.
باید توجه داشت دوست داشتن صالحان و نیكان، افزون بر آنكه ذاتاً امرىمطلوب و
پسندیده است، چه بسا ممكن است انگيزه و محركى قوى در سير آدمىبه سمت و سوى صالحان و
مصاحبت با آنان در نتیجه تخلق به اخلاق شايستهآنان باشد؛ چنانچه در عبارتى معروف،
چنین آمده است:
اُحِبُّ الصّالِحینَ وَ لَسْتُ مِنهُم |
لَعَلَّ اللّهَ یَرْزُقُنى الصَّلاحا |
«گرچه از صالحان نیستم ولى آنها را دوست مىدارم. باشد كه خداوند بهبركت این
دوستى، صلاح و دوستى، روزیم فرماید».(172)
«وَ الْمَثوَى الصّالِحِ مِنْ مَرضاتِكَ».
موهبت بزرگ دستیابى به رضاى خداوند
فراق و وصل چه باشد رضاى دوست طلب |
كه حیف باشد ازو غیر او تمنایى |
حافظ
قرآن كریم هرگاه از موهبتها و نعمتهایىكه نصیب بهشتیان شده است یادمىكند،
موهبت بىنظیر «رضوان» و رضایت خویش را نیز در كنار آنها ذكر كرده و سپسمىفرماید:
«رضوان خداوند از بهشت و تمام نعمتهاى آن بزرگتر و برتر است».
وَعَدَ اللّهُ الْمُوءْمِنینَ وَ الْمُوءْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا
اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیهاوَ مَساكِنَ طَیِّبَةً فی جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ
مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُالْعَظیمُ. (توبه: 72)
خداوند متعال وعده فرموده، مردان مؤمن و زنان مؤمنه را، بوستانهایىكه
پاىدرختهایش، جویبارها روان است و آنان در آن بوستانها و باغها براىهمیشه خواهند
ماند و به آنان مسكنهاى پاكیزه در بهشت جاودان ارزانىخواهد گردید. و ـ البته ـ
رضوان خداى تعالى از همه كرامتهاى اخروىبزرگتر است و این است همان رستگارى بزرگ.
علامه طباطبایى رحمهالله پیرامون جمله «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ» كه
در آیه مذكور ذكرشده چنین مىگوید: «معناى این جمله به طورى كه سیاق،آن را افاده
مىكند، ایناست كه رضایت و خشنودى خدا از همه این حرفها، بزرگتر و ارزندهتر
است.و اگر رضوان را نكره آورد براى اشاره به این معنا بود كه معرفت انسان
نمىتواندآن را و حدود آن را درك كند و شاید هم براى فهماندن این نكته بوده است
كهكمترین رضوان خدا، هر چه هم كم باشد، از این بهشتها بزرگتر است. وبزرگترین
سعادت و رستگارى براى یك نفر عاشق و دوستدار این است كهرضایت معشوق خود را جلب
كند».(173)
نیست به جز رضاى تو قفل گشاى عقل و دل |
نیست به جز هواى تو قبله و افتخار جان |
مولانا
و نیز:
پى رضاى تو آدم گریست سیصد سال |
كه تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن |
مولانا
بنابراین آنچه كه امام عليهالسلام در عبارت مورد بحث از مناجات، از خداوند
خویشمىطلبد، مىتواند بزرگترین خواسته یك عاشق باشد و آن تمناى رضایتمعشوق از او
است، چرا كه هرگاه رضایت پروردگار حاصل شود، بهشت نیز بهدنبال آن پدید خواهد آمد.
ابن فارض در قصیده تائیه خویش درباره مقام رضاى معشوق و لذت قرب اوچنین سروده:
«واگر معشوق از من راضى و خشنود باشد، در این صورت، همه عمر منهنگام كودكى باشد
از جهت خوشى و امن و راحتى و بى غمى، و نیز مانند روزگارجوانى باشد ازجهت طرب و
ناز.
و اگر مرا به خودش نزدیك كند، آن گاه همه سال من بهار اعتدال خواهد بوددر
باغهاى خرم و تازه. و من چرا به چنین عشق و معشوقى مباهات نكنم بر هركسى كه ادعاى
عشق حقیقى نموده است و چرا مبالغه نكنم در فخر كردن به اینحظ و بهرهاى كه دارم از
مقام رضاى معشوق و قرب او.
و من در مقام رضا و قرب معشوق نائل شدم به چيزهايى كه بالاتر از افق امیدمبوده
است و در عرصه امید و آرزویم نمىگنجيد».(174)
مدتى شد كه مبتلاى توایم |
تو شهنشاه و ما گداى توایم |
تا تو خورشید وش همى تابى |
ما چو ذرات در هواى توایم |
مى نبندیم جز تو هیچ نگار |
ما كه عشاق بىنواى توایم |
مى كش اى دوست تیغ و مىكُش باز |
زانكه ما طالب رضاى تو ایم |
هر كس از براى دلدارىست |
ما شكسته دلان براى توایم |
كمال الدین حسین خوارزمى
در اینجا باید به این نكته اشاره كرد كه اگر سخن از رضاى پروردگار نسبت بهبنده
است، باید عنایت داشت كه این مهم، بدون تحقق رضاى عبد از خداوند،حاصل نخواهد شد، و
تا بنده از خداوند راضى نباشد، یعنى تا بر آنچه خدايشبراى او مقدر مىنمايد و برايش
پيش مىآورد، راضى نباشد، نبايد انتظار داشتهباشد كه به عالىترين موهبت الهى یعنى
رضايت او دست یابد. توضیح بیشترآنكه، از عالىترین مقاماتى كه عارف بدان راه
مىیابد، مقام رضاست. اينكه مقامرضا از چه شأن والايى برخوردار است از خواجه نصیر
الدین طوسى سخناننغزى نقل شده است كه بخشى از آن را در اینجا مىآوريم:
«رضا، خشنودى است، و آن ثمره محبت است و اهل حقیقت را مطلوب وآرزو آن است كه از
خداى تعالى راضى باشند و آن چنان كه ایشان را هیچ حالى ازاحوال مختلف مانند مرگ و
زندگانى و بقا و فنا، و رنج و راحت و سعادت وشقاوت، و غنى و فقر، ناخوشایند و مخالف
طبع نباشد و یكى را بر دیگرىترجیح ندهد، چه آنها دانستهاند كه صدور همه از بارى
تعالى است و محبت او درقلب آنها راسخ شده است و لذا هر چه پیش ایشان آید بدان راضى
باشند.
از یكى از بزرگان این مرتبه، باز گفتهاند كه: هفتاد سال عمر یافت و در تماماین
مدت، هرگز چیزى را كه اتفاق افتاد، نگفت كه كاش اتفاق نمىافتاد و نیز هرگزچيزى را
كه اتفاق نيفتاده بود نگفت كه كاش اتفاق مىافتاد.
و از بزرگى پرسیدند كه از رضا در خود چه اثرى یافتهاى؟ گفت:
از مرتبه رضا بویى به من رسیده است كه اگر همه خلایق را به بهشت برند ومرا تنها
وارد دوزخ نمایند، هرگز در دل من خطور نخواهد كرد كه چرا حظ مناین شد و بهره
دیگران، آن».(175)
اى دل بیا كه تا به خدا التجا كنیم |
وین درد خویش را ز در او دوا كنیم |
سر در نهیم در ره او هر چه باد باد |
تن در دهیم و هر چه رسد مرحبا كنیم |
او هر چه مىكند چو صواب است و محض خیر |
پس ما چرا حدیث ز چون و چراكنیم |
راضى شویم حكم قضاى قدیم را |
چون عاجزیم از آنكه خلاف قضا كنیم |
تغییر حكم چون سَخَط ما نمىكند |
كوشیم تا به سعى، سخط را رضا كنیم |
فیض كاشانى
خلاصه سخن آنكه، رضایت خداوند از بنده، بدون رضایتِ بنده از خواستو مشیتِ
پروردگارش، حاصل نخواهد شد.
ناگفته نماند آنچه از عبارت قرآنى «رَضِىَ اللّهُ عَنْهُم وَ رَضُوا عَنْه» واز
مقدم شدنرضایت خدا از بنده بر رضایت بنده از خدا مىتوان استفاده نمود این است كه
تارضا و توفیق حق تعالى حاصل نشود و تا حضرتش، جلوه و پرتوى از رضاىخویش را در نهاد
بندهاش نتاباند، رضاى بنده از پروردگارش حاصل نخواهدشد.
این سخن همچنین موید این حقیقت است كه بنده از خود چیزى ندارد و هرچه از
زیبایىها و جمال و كمال كه در وى بروز مىكند، در واقع انعكاسى است ازآنچه
پروردگارش از پرتو جمال خویش بر او تابانیده است و رضاى بنده نیز درواقع انعكاسى
است از پرتو اندكى از رضاى پروردگارش در آیینه جان او:
خلق را چون آب دان صاف و زلال |
اندر او تابان صفات ذوالجلال |
ما كهایم اندر جهان پیچ پیچ |
چون الف او خود چه دارد؟هیچ هیچ |
گر بخواب آییم، مستان وییم |
ور به بیدارى، به دستان وییم |
ور بگرییم، ابر پر زرق وییم |
ور بخندیم، آنا زمان برق وییم |
ور به خشم و جنگ، عكس قهر اوست |
ور به صلح و عذر، عكس مهر اوست |
پادشاهان مظهر شاهى حق |
عارفان مرآت آگاهى حق |
خوبرویان آینه خوبى او |
عشق ایشان، عكس مطلوبى او |
مولانا
بيان یك نكته:
نكته دیگر اینكه بین این سخن كه «رضایت بنده از خداوند، بدون رضایتخداوند از
بنده حاصل نمىشود» و بین آنچه پیشتر ذكر شد كه «چگونه مىتوانبدون آنكه آدمى از
خداوندش راضى باشد، خدایش از او راضى باشد» منافاتىوجود ندارد، زیرا در كلام قبلى
گفته شد كه «تا بنده از پروردگارش راضى نباشد،خداوند از او راضى نخواهد شد». ولى
همین راضى شدن بنده از خداوند، بنابرآنچه در سخن بعد،نقل نمودیم، بدون آنكه رضایتى
از خداوند شامل حال بندهگردد، محقق نخواهد شد،یعنى خداوند، رضایت و توفیق خویش را
در ابتدانصیب بندهاش مىفرماید، و بعد از آن، بنده به مقام رضا از پروردگارش
مىرسد وآنگاه كه به مقام رضا رسید از موهبت رضوان الهى كه بالاتر از تمام
نعمتهاىبهشتى است ،بهرهمند مىگردد.
«... فَاِنّى لا اَقْدِرُ لِنَفسى ...».
ناتوانى بنده در جلب منفعت و دفع ضرر
نكتهاى كه مىتوان از عبارت مذكور از مناجات استفاده نمود این است كه درواقع،
این فراز از دعا، به منزله هموار ساختن مسیر استجابت دو خواسته قبلىمىباشد.
توضیح آنكه، در این عبارت مناجات كننده، با گفتن این جمله كه «من بهتنهایى
توانایى دریافت منفعت و رهایى از ضرر را ندارم»، اظهار فقر و مسكنت وبیچارگى در
پیشگاه معبودش مىنماید. با توجه به اینكه با اقرار به درماندگى وبیچارگى است كه
بنده، قابلیت دریافت عطایا و مواهب الهى را پیدا مىكند، درواقع آدمى هر چه بیشتر،
فقر و افتادگى خویش را درك نماید، در مقابلخداوندش بيشتر سر تعظيم فرود مىآورد و
در نتیجه، بیشتر از الطاف و عنایاتاو برخوردار مىگردد.
و این اظهار فقر در پیشگاه خداوند بى نیاز تا آنجا مىتواند براى آدمىسودمند
باشد كه حضرت سیدالشهدا در دعاى عرفه از آن به عنوان وسیلهاىبراى توسل جستن به
پروردگار استفاده مىكند و عرض مىكند: «اِلهى اَتَوَسَّلُ اِلَیْكَبِفَقْرى
اِلَیكَ؛ خدایا! من به سبب فقر و مسكنتى كه دارم به تو متوسل مىشوم».
بارى، چنانچه ذكر شد، مناجات كننده با اظهار تهىدستى و پستى در برابرپروردگار،
زمينه را براى ورود خود به جايگاه اهل طاعت الهى و وصول به رضاىالهى آماده مىسازد
و به تعبیر مولانا، هر جا زمین پست و افتادهاى است، آب بههمان سمت سرازیر مىشود:
آب رحمت بایدت، رو پست شو |
وانگهان خور خمر رحمت، مست شو |
هر كجا دردى دوا آنجا رود |
هر كجا پستى است آب آنجا رود |
آنكه سرها بشكند او از علوّ(176) |
رحم حق و خلق ناید سوى او |
خشكى لب هست پیغامى ز آب كه به مات آرد یقین اضطراب
كان لب خشكت گواهى مىدهدكو به آخر بر سر منبع رسد
قسمت بیست و دوم
اِلهى اَنَا عَبْدُكَ الضَّعیفُ وَ مَمْلُوكُكَ الْمُنیبُ فَلا تَجْعَلْنى
مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُوَجْهَكَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَن عَفْوِكَ.
معبود من! من بندهاى ضعیف و گنهكارم، و غلامى در حال انابه و توبه هستم،پس مرا
از كسانى قرار مده كه از آنها روى گرداندى و نیز مرا از آنها قرار مدهكه سهو آنها،
سبب محرومیت از عفوت شده است.
اظهار پريشان حالى در پيشگاه معبود و درخواست عدم مانع شدن سهو وخطاى بنده در
جلب عفو الهى كه در این فراز آمده است، از مواردى است كهنكاتى پیرامون آن ذكر
خواهیم نمود.
«اِلهى اَنَا عَبْدُكَ الضَّعیفُ...»
آدمى، در عین حال كه موجودى قدرتمند است، ضعیف و ناتوان نیز مىباشد.ازیك طرف سر
در سوداى تسخیر كرات آسمانى دارد، اما از طرفى دیگر، حتىپشهاى ضعیف كه با نسیم
ملایمى جابه جا مىشود، مىتواند آرامش و آسایش ازاو سلب كند؛ در عین حال كه موجودى
توانمند از نظر قواى عقلانى و فكرىاست، اما ممكن است در اثر حادثهاى ناچیز، تمامى
یافتههاى فكرى و حافظهخویش را از دست دهد. اگر قلب او اراده كند كه لحظاتى دست از
كار بكشد و بهاستراحت بپردازد، از پاى در خواهد آمد، و كارش تمام خواهد شد؛
اگرگلبولهاى سفید بدنش، دست از دفاع بردارند، بدن او عرصه تاخت و تاز
انواعمیكروبها و ویروسها گشته و مرگ او حتمى خواهد بود.
و بالاخره آنكه، بشر مانند سایر موجودات، «ممكن الوجود» مىباشد، و فلاسفهممكن
الوجود را این گونه معنى نمودهاند كه: «بود و نبودش مساوى است، نه لازم استباشد، و
نه لازم است نباشد» از آن سو، «واجب الوجود» منحصر در ذات پاك خداونداست، یعنى واجب
است باشد و وجود داشته باشد. اما انسان «ممكن» به تعبیر شیخمحمود شبسترى، از شدت
تهىدستى، در هر دو عالم، «سیه روى» است:
سیه رویى ز ممكن(177) در دو عالم |
جدا هرگز نشد واللّه اعلم |
بیچاره انسان ممكن الوجود نه در وجود خویش اختیارى داشته است و نه دربقاى خود و
نه در موت و نه در حشر خویش.
اما تمام اینها، رموزى است كه در دست آدمى براى گشایش درهاى بیكران رحمتو فضل
الهى به سوى خویش، زیرا همانگونه كه نور خورشيد در آب زلال منعكسمىشود نه آب گل
آلود، جمال پروردگار و رحمت او نیز در زلال حقيقت، منعكسمىشود. همه آنچه ذكر شد
بخشى از حقايقى است كه وجود آدمى را فرا گرفته است وآنكه اين حقايق گمشده را درك
كرد در واقع غبار غفلت و بى خبرى را از چهره خودزدوده و در نتیجه، انعكاس جمال و
كمال و رحمت پروردگارش را در این آینه بىغبارحقیقت، مشاهده خواهد نمود. بنابراین
او موجود قدرتمند و توانايى خواهد گشت.
بارى اگر آدمى، به این درك برسد كه در واقع، مشتى خاك، بیش نمىباشد، همینادراك
او، برايش توانمندى در پى خواهد داشت و همين عرفان این گونه او است كهحاصل خيزى و
سرسبزى وجودش را به همراه خواهد داشت؛ به تعبیر زیباى مولانا:
در بهاران كى شود سرسبز سنگ |
خاك شو تا گل بروید رنگ رنگ |
حاصل سخن آنكه، اظهار ضعف و درماندگى و عبودیت در پیشگاهمحبوب كه در فراز مزبور
از مناجات آمده است، روى نمودن خداوند و عفواو را در پى خواهد داشت، و اگر هم پس از
ادراك این بیچارگى و ذكر آن دربرابر معبود، عنوان مىكند «كه مرا از آنانى قرار مده
كه از آنها روىبرگردانیدى، و سهوشان مانع عفو تو شد»، در واقع، این عبارت، تأكید
خواستهقلبى او مىباشد، زیرا همان گونه كه ذكر شد، آدمى به صرف ادراك فقر وبیچارگى
خویش، مسیر استجابت را هموار مىنماید. و حتى بدون ذكرخواسته هایش، به آنها دست
مىیابد.
تا نیست نگردى ره هستت ندهند |
این مرحله با همت پستت ندهند |
چون شمع، قرار سوختن ار ننهى |
سرچشمه روشنى به دستت ندهند |
ابوسعید ابوالخیر
«... وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَن عَفْوِكَ».
آدمى به حكم آنكه دشمنى چون ابلیس و هواى نفس دارد، همواره در معرضسهو و خطا
مىباشد. دشمن او نیز بسيار قدرتمند است و رهايى از دام او مشكل؛به تعبیر مولانا:
صد هزاران دام و دانه است اى خدا |
ما چو مرغانى حریص و بینوا |
حكایتى عجيب
ابراهیم خواص گوید: چهل سال با نفس در نزاع بودم كه از من نان و ماستمىخواست و
من ممانعت مىكردم، روزى مرا بر وى رحمت آمد، درمى حلال بهچنگ آوردم. در بغداد
مىرفتم تا نان و ماست خرم. در خرابهاى شدم، پیرى رادیدم، در آن گما گرم افتاده، و
زنبوران از هوا در مىپریدند، و از وى گوشتبرمىگرفتند، ابراهیم گفت: مرا بر وى
رحمت آمد، گفتم: مسكین این مرد!سربرداشت و گفت: اى خواص! در من چه مسكینى مىبینى؟
مسكین تویى كه بهچهل سال شهوت نان و ماست ازنفس خود منع نمىتوانى كرد.(178)
دام سخت است مگر یار شود لطف اله |
ور نه انسان نبرد صرفه ز شیطان رجیم |
حافظ
اما على رغم این همه دشمنىهاى شیطان و نفس اماره با آدمى، عفو و رحمتالهى از
بهترین اسباب دلخوشى انسان بوده و به منزله پناهگاهى براى او مىباشد،به قول
مولانا:
گر هزاران دام باشد در قدم |
چون تو بامایى نباشد هیچ غم |
و به تعبیر سعدى:
آن كو به غیر سابقه چندین نواخت كرد |
ممكن بود كه عفو كند گر خطا كنیم |
پروردگارا! به مهربانى و رأفتى كه تو را است، مرا سایه نشین رحمتت بفرما، ودر
این التهاب حاصل از معاصى، جان مرا از خنكاى عفوت نصیبى ده و با آبحیات مغفرتت،
آلودگىهاى روحم را، شستوشو داده و مرا از آنانى قرار ده كهشیطان از فریب و اغواى
آنان ناامید و مایوس شده است.
اى سرت نازم، مرا تو یار باش |
جمله عالم گو مرا اغیار باش |
چون مرا لطف تو كشتى بان بود |
نیست غم، عالم اگر طوفان بود |
چون تو باشى لنگر كشتى نوح |
آید از هر موجى او را صد فتوح |
چون تو احمد را فرستى سوى غار |
عنكبوتى گردد او را پرده دار |
ملا احمد نراقى