شرح مناجات شعبانیه

سیدمحمود طاهرى

- ۱۰ -


قسمت بیستم

اِلهى وَ اَلْهِمْنى وَلَهاً بِذِكْرِكَ اِلى ذِكْرِكَ وَ هِمَّتى فى رَوْحِ نَجاحِ اَسْمائِكَ وَ مَحَلِّقُدْسِكَ.

معبود من! شیدایى و شیفتگى به ذكرت را الهام فرما! و همتم را در قرار گرفتندر مسیر اسم‏هایت و قرار گرفتن در جایگاه قدست قرار ده.

نكاتى از این فراز

1. ذكر خداوند تا مرز شیدایى؛

2. در خواست همتى عالى از خداوند.

«اِلهى وَ اَلْهِمنى وَ لَهاً...»

شیدایى حاصل از ذكر خداوند

ذكر چیست؟ از درد درمان بردن است بر در دل نقب بر جان برون است
راهرو را سالك ره فكر اوست فكرتى كان مستفاد از ذكر اوست
ذكر باید گفت تا ذكر آورد صد هزاران معنى بكر آورد

عطار

آنان كه از دلهره‏ها و اضطراب‏ها در رنجند و در سر سوداى قلبى مطمئن وآرام و دلى فارغ از هر گونه دغدغه مى‏پرورند، بدانند كه با دستیابى به هیچكدام از نعمت‏ها و ثروت‏هاى مادى و دنیوى، مقصودشان حاصل نخواهدشد. بلكه راهى كه قرآن كریم براى راه یابى به این آرزوى دیرینه آدمیان فراراهشان قرار داده است، چیزى جز ياد و ذكر پروردگار جهان نمى‏باشد،چنانچه مى‏فرماید:

الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (رعد: 28)

آنان كه ایمان آورده‏اند دل‏هایشان به یاد خدا آرامش مى‏یابد،آگاه باشید كهدل‏ها تنها به ذكر یاد خدا آرامش مى‏یابد.

دم بخور در آب ذكر و صبر كن تا رهى از فكر و وسواس كُهُن
هيچ گنجى بى دد و بى دام نیست جز به خلوتگاه حق آرام نیست
ذكر حق كن بانگ غولان را بسوز چشم نرگس را از این كركس بدوز

مولانا

از «ذكر خدا» و ثمرات بى شمار آن در آیات و اخبار و كلمات بزرگان، فراوانسخن گفته شده است كه در اینجا تنها به نقل روايتى و سخنى از مولانا و در پاياننيز به حكایتى اكتفا مى‏كنيم:

امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید:

هيچ چيز نیست جز آنكه براى آن، حدى و اندازه‏اى است، مگر ذكر كهحدى ندارد تا پایان پذیرد، خداى عزوجل فرایض را واجب كرده است و هركه آنها را به جاى آورد، همان حد و انتهاى آنهاست. و ماه رمضان را قرارداده است، پس هر كس كه آن را روزه دارد، همان حد آن است. و حج راواجب نموده است و هر كه حج نمود، به انتهاى آن رسید و آن را به پایانرساند. ولى براى ذكر، خداوند حد و نهایتى قرار نداده است و به اندك آنراضى نشده است. سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اى آنان كه ایمان آوردیدخداى را بسیار یاد كنید و تسبیحش بگویید، در بامدادان و شامگاهان.(احزاب: 41 و 42)

و ادامه داد:

در هر خانه‏اى كه قرآن خوانده شود و ذكر خداى عزوجل شود، بركت آنخانه زیاد گردد و فرشتگان در آن خانه آیند و شیاطین از آن دورى كنند وبراى اهل آسمان بدرخشد، چنانچه ستاره فروزان براى اهل زمین مى‏درخشد،ولى خانه‏اى كه در آن قرآن خوانده نشود و خدا در آن خانه ذكر نشودبركتش كم شود و فرشتگان از آن دورى كنند و شیاطین در آنجا درآیند، و بهتحقیق رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: آیا شما را آگاه نكنم به بهترین كارهایتان كهدرجات از همه كارها بالاتر و نزد خداوند از همه اَعمال پاك‏تر و پاكیزه‏تراست و براى شما از طلا و نقره بهتر است و از جهاد در راه خدا خوب‏تراست؟ عرض كردند: بله یا رسول اللّه‏! فرمودند: آن عمل بسیار ذكر خدا كردناست.(155)

بیا با یاد او مى‏باش دمساز بیا خود را براى او بپرداز
گرت حفظ ادب باشد مع اللّه‏ شوى از سرّ سرّ خویش آگاه
بر آن مى‏باش تا با او زنى دم چه مى‏گویى سخن از بیش و از كم
برون آ یكسر از وسواس و پندار كه تا بینى حقیقت را پدیدار

حسن حسن زاده آملى

سخنى از مولانا

بى‏یاد او مباش كه یاد او مرغ روح را قوت و پر و بال است. بارى، به یادكردن حق، اندك اندك باطن منور شودو تو رااز عالم، انقطاعى حاصلگردد. مثلاً همچنان كه مرغى خواهد كه به آسمان پرد، اگرچه بر آسماننرسد، الاّ دم به دم از زمین دور مى‏شود واز مرغان دیگر بالا مى‏گیرد، یامثلا در ظرفى مشكى باشد و سرش تنگ است، دست در وى مى‏كنى،مشك بیرون نمى‏توانى آوردن، اما با این عمل، دست معطر مى‏شود ومشام، خوش مى‏گردد. پس یاد حق، همچنین است، اگر چه به ذاتشنرسى، اما یادش به ـ جل جلاله ـ اثرها كند در تو و فایده‏هاى عظیم از ذكراو حاصل شود.(156)

در حالات عالم بزرگ، شیخ عبداللّه‏ شوشترى كه از معاصرین مرحوم علامهمجلسى است، نوشته‏اند او فرزندى داشت كه بسیار مورد علاقه‏اش بود. اینفرزند، سخت بیمار شد. پدرش مرحوم شوشترى، هنگامى كه براى اداى نمازجمعه به مسجد آمد، پریشان بود، هنگامى كه در نماز جمعه در ركعت دوم سورهمنافقون راتلاوت كرد و به این آیه رسید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْعَنْ ذِكْرِاللّهِ؛ اى كسانى كه ایمان آورده‏اید، اموال و فرزندان شما نباید شما را از یادخدا غافل كند.» (منافقون: 9)، چندین بار این آیه را تكرار نمود. هنگامى كه ازنماز فراغت حاصل نمود، بعضى از دوستان، از علت این تكرار پرسیدند. فرمود:هنگامى كه به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم و با تكرار آن به مبارزه با نفسخود برخاستم و چنان فرض نمودم كه فرزندم مرده و جنازه‏اش در مقابل مناست، و من نباید از یاد خدا غافل شوم، و بعد از استقرار یاد خدا در قلب، از تكرارآیه دست كشیدم.(157)

همچو چهى‏ست هجر او، چون رسنى‏ست ذكر او در تك چاه یوسفى دست زنان در آن رسن(158)

مولانا

بارى، آنچه در عبارت مزبور از مناجات، معصوم علیه‏السلام توفیق آن را ازپروردگارش مسئلت مى‏نماید، تنها یاد و ذكر خداوند نمى‏باشد،بلكه آن یاد وذكرى را مى‏طلبد كه شیدایى و شیفتگى او را سبب شود و این شیدایى به زبانى سادهیعنى آن یادى كه آدمى را چنان در لذت غرق نماید كه او را از خود بى خود نماید: یعنىخدایا، آن ذكرى را عطایم كن كه یاد مرا از من بستاند و سینه را مملو از یاد تو گرداند.

چنان پر شد فضاى سینه از دوست كه یاد خویش گم شد از ضمیرم

حافظ

سعدى نيز اين حالت شيدايى و آشفتگى ياد دوست را این گونه به رشته نظمكشيده است كه:

چنان به یاد تو آشفته‏ام به بوى تو مست كه نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روى كَسم، دیده بر نمى‏باشد خلیل من، همه بت‏هاى آزرى بشكست
نگاه من، به تو و دیگران به خود مشغول معاشران ز مى و عارفان ز ساقى مست

سخن آخر

برخى در چگونگى ذكر، به راه افراط و تفریط قدم گذاشتند. توضیح آنكه گروهىبه ذكر زبانى و اذكار لفظى اكتفا نموده و تمنا نمودند كه آنچه از بركات بى‏شمارىكه درباره ذكر نقل شده است، تنها با اداى ذكر زبانى نصیب خود سازند، گرچهقلبشان از معانى این اذكار و از توجه به آن، كاملا غافل بوده باشد.

گروهى هم در مقابل، بى اعتنا به آن همه اذكار گوناگونى كه به همراه نتایج قابلتوجه آنها، در آیات و روایات آمده است، تنها یاد و ذكر قلبى را مد نظر خویشقرار داده و تمام همت خویش را در این امر معطوف ساختند. اما انصاف این استكه هر كدام، رتبه و جایگاه خاص خویش را داشته و هر یك ثمره‏اى مخصوص بهخویش را دارا مى‏باشند، گرچه تأثیر ذكر قلبى وخواص آن، بسى فراوان‏تر وعالى‏تر از ذكر زبانى است. و اصولاً آن ذكر زبانى، كاملاً به بار مى‏نشیند و نتیجه‏اىایده آل به بار مى‏آورد كه با یاد قلبى و حضور قلب همراه باشد.

شیخ عباس قمى به نقل از محقق كاشانى در این زمینه چنین مى‏گوید:

اگر گفته شود كه آیا در ذكر زبانى تنها، به همراه غافل بودن قلب فایده‏اىوجود دارد یا خیر؟ پس مى‏گوییم: ذكر زبانى نیز خالى از فایده نمى‏باشد،ازاین جهت كه آن نیز نوعى اشتغال به طاعت الهى است. به ابى عثمانمغربى گفته شد كه: گاهى از اوقات، زبانم به ذكر خداوند و تلاوت قرآن،مشغول مى‏شود اما قلب من غافل است، چه كنم؟ پس گفت: همین اندازه نیز،نیاز به شكر دارد و خدا را شاكر باش كه یكى از اعضا و جوارح تو به امر خیركه ذكر خدا باشد اشتغال دارد.(159)

خوشا آنان كه اللّه‏ یارشان بى به حمد و قل هو اللّه‏ كارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بى

باباطاهر

«وَ هِمَّتى فى رَوحِ نَجاحِ...».

همت عالى

خداوند، تمامى ابزار لازم براى رسیدن به تكامل و وصول به خواسته‏ها وآرزوها را، در نهاد آدمى تعبیه نموده است. در واقع آن امدادهاى غیبى كههمگان آن را در افق‏هاى دور دست مى‏جویند، در دسترس آدمى و در وجودخود او قرار دارد.

از جمله این ابزارهاى وصول به مقصود و از جمله این امدادهاى غیبى، «همتورزیدن» در انجام كارى براى رسیدن به هدف مى‏باشد.

مرغ با پر مى‏پرد تا آشیان پر مردم همت است اى مردمان

مولانا

بارى، اگر حقیقتاً آدمى در رسیدن به خواسته‏اى، همت ورزد، آن هدف را فتحخواهد نمود:

اهل همت، رخنه در سد سكندر مى‏كنند این سبكدستان، كلید فتح را دندانه‏اند

صائب تبریزى

و باز به قول «صائب تبریزى»، معناى توفیق در انجام كارى، چیزى جز همتمردانه نمى‏باشد و در اين كار، نیازى هم به انتظار بردن خضر نبى نمى‏باشد.

معنى توفيق غير از همت مردانه نیست انتظار خضر بردن اى دل فرزانه چیست

و اساساً بنا به گفته محى الدین عربى در فصوص الحكم، آدمى به كمك «همت»خویش مى‏تواند به نوعى آفرينش دست یابد. چنانچه گفته است: «اَلْعارِفُ یَخلُقُبِهِمَّتِهِ ما یَكُونُ لَهُ وُجودٌ مِنْ خارِجِ مَحَلِّ الْهِمَّةِ؛ عارف به سبب همت خود، مى‏تواند در خارج ازمحل همت خویش،آفرینش نماید».(160)

غرض آنكه، مركب چابك و رهوار همت مى‏تواند آدمى را به هر جا كه ارادهنمود برساند. تنها، سخن در این است كه اهل همت، در مسائل مورد اهتمامشانیكسان نمى‏باشند. گروهى از آنها از همتى ناچیز و بلكه پست برخوردارند و همهاهتمام خویش را به امور فانى و زود گذر دنیوى معطوف ساخته‏اند و به تعبیرحافظ شیرازى:

چه شكرهاست در این شهر كه قانع شده‏اند شاهبازان طریقت به مقام مگسى

عده‏اى دیگر از آدمیان نیز، همت خویش را اندكى فراتر برده، و شب و روز،در آن همت و اندیشه‏اند كه به بهشت ابدى خداوند بار یابند كه البته زهى سعادت.

ولى بلند همت‏تر از این دو گروه نیز وجود دارند، آنها كه تمام همتشان راصرف قرب و دیدار پروردگارشان نمودند و از خدایشان تنها او را طلب نمودند.

گر مخیر بكنندم به قیامت كه چه خواهى دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

سعدى

و نیز به تعبیر حافظ شیرازى:

تو و طوبى و ما و قامت یار فكر هر كس به قدر همت اوست

خلاصه سخن آنكه، در فراز مورد نظر از مناجات، امام علیه‏السلام به ما مى‏آموزد كه ازخداوند، همتى عالى طلب نماییم كه همان، شهود اسماء حسنایش و ره یابى بهمقام قدسش مى‏باشد. و در سایر دعاها نیز اهل بیت علیهم‏السلام از پروردگارشان،عالى‏ترین همت‏ها را در خواست مى‏نمودند یا اشاره به عالى‏ترین همت خویشكه لقاى پروردگارشان باشد مى‏نمودند. از جمله:

امام سجاد علیه‏السلام مى‏فرماید: «اَسْئَلُكَ مِنَ الْهِمَمِ اَعْلاها؛ پروردگارا! از تو عالى‏ترین همت‏هارا مسئلت مى‏نمایم».(161)

و در جاى دیگر نيز، آن حضرت، چنین مناجات نموده است: «فَقَد اِنْقَطَعَت اِلَیْكَهِمَّتى وَ انْصَرَفَت نَحْوَكَ رَغبَتى فَاَنتَ لا غَیرُكَ مُرادى وَ لَكَ لا لِسِواكَ سَهرى وَ سُهادى ؛ خدایا!همتم به تمامى، متوجه توست و رغبتم به سمت توست. تو مراد منى نه غیر تو و شب زنده‏دارىو بى‏خوابى كشیدن‏هاى من براى توست نه براى غیر تو».(162)

گفت: مغناطیسِ عشّاقِ اَلَست همت عالیست كشف هر چه هست
هر كه را شد همت عالى پدید هر چه جست آن چیز، حالى شد پدید
هر كه را یك ذره همت داد دست كرد او خورشید را زان ذره پست

عطار

قسمت بیست و یكم

اِلهى بِكَ عَلَیكَ اِلا اَلْحَقْتَنى بِمَحَلِّ اَهلِ طاعَتِكَ وَ الْمَثْوَى الصّالِحِ مِنْ مَرْضاتِكَفَاِنّى لا اَقْدِرُ لِنَفْسى دَفعاً وَ لا اَمْلِكُ لَها نَفعاً.

معبود من! به ذات پاكت سوگندت مى‏دهم كه مرا به منزل اهل طاعتت و بهاقامتگاه جاودانه شایسته از رضاى خویش، ملحق سازى، چه من قادر نیستمكه شرى از خود دفع و يا نفعى را به خود جلب نمايم.

قرار گرفتن در جمع اهل طاعت و به رضاى الهى دست يافتن و نیز اينكه بندهبه تنهايى قادر بر دفع ضرر و يا جلب منفعت نمى‏باشد، از نكاتى است كه در اینفراز از مناجات، مورد عنایت قرار گرفته است.

«اِلهى بِكَ عَلَیْكَ اِلاّ اَلْحَقتَنى...».

سعادت ورود به جمع نیكان

اينكه در این فراز، از خداوند مسئلت شده است: مرا به منزل اهل طاعت ملحقفرما! مى‏توان دو معنى براى آن تصور نمود:

يكى آنكه مقصود اين است كه خدایا، مرا نیز از اهل طاعتت قرار ده! یعنى اگرتا به حال توفيق انجام اوامر و اجتناب از نواهى تو را نداشتم و خلاصه، اهلاطاعت و فرمانبردارى از تو نبودم از اين پس مرا آن توفيق ده كه من نيز به اطاعتتو مشغول باشم و از آنچه مورد عنايت تو نیست اجتناب ورزم.

معناى دوم عبارت مزبور مى‏تواند این باشد كه بنده، توفیق هم‏نشینى با اهل طاعتو نیكان و ابرار را از پروردگارش درخواست مى‏كند،یعنى به خدا عرض مى‏كند كه: مرابه آن محل و جایگاهى كه اهل طاعت تو هستند برسان و با آنها هم‏نشینم گردان.

به تعبیر مولانا

گوش ما گیر و بدان مجلس كشان كز رحیقت(163) مى‏خورند آن سرخوشان

در توضیح معناى دوم عبارت باید گفت كه: نقش تأثیر گذار رفیق و هم‏نشین،چنانچه هم در آیات و هم در اخبار بدان اشاره شده است، نقشى غیر قابل انكارمى‏باشد، تا آنجا كه قرآن كریم از زبان دوزخیان نقل مى‏كند كه آنها با تأسف واندوه مى‏گویند: اى كاش با خوبانى چون رسول صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هم‏نشین بوده و بدها رامصاحب خویش قرار نمى‏دادیم كه بدان، بعد از آنكه سعادت و خوش‏بختى، تاآستانه منزل ما آمده بود، آن را از ما ربوده و ما را محروم ساختند:

یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً یا وَیْلَتىلَیْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَلیلاً لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنی وَ كانَ الشَّیْطانُلِْلإِنْسانِ خَذُولاً. (فرقان: 27 ـ 29)

در روز قیامت ظالم، دستش را از شدت حسرت با دندانش مى‏گزد ومى‏گوید: اى كاش ارتباط و انسى با رسول داشتم. واى بر من، كاش فلان رادوست و همنشین خود نمى‏گرفتم كه رفاقت با او سبب شد كه بعد از آنكهذكر حق ـ سعادت و خوشبختى ـ به سراغم آمده بود، گمراهم نموده وسعادت را از كفم ربود و شیطان براى آدمى مایه گمراهى است.

بارى، به تعبیر حافظ شیرازى،اساسا نخستین موعظه پیر هدایت گر و راهنمابه انسان‏هاى سالك آن است كه باید از هم‏نشین و مصاحب بد اجتناب كنید:

نخست موعظه پیر مى فروش آن است كه از معاشر ناجنس احتراز كنید

با این حال، لازم به ذكر است مقدم بر حافظ و قبل از او، مكتب وحى، اینحقیقت مهم را به درستى تبیین فرمود كه:

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیاذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ.(نجم: 29 و 30)

پس اعراض نما و اجتناب كن از آنكه از ما روى برگردانیده و جز زندگى دنیارا اراده نكرده است علم آنها در همین حد مى‏باشد.

پیر پیمانه كش ما كه روانش خوش باد گفت پرهیز كن از صحبت پیمان‏شكنان

حافظ

حكایت

عزیزالدین نسفى گوید:

در ولایت خود بودم در شهر نسف، شبى پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به خواب دیدم. فرمودكه یا عزیز! دیو اعوذ خوان و شیطان لا حول خوان را مى‏شناسى؟ گفتم: «نى یارسول اللّه‏!» فرمود: «فلانى دیو اعوذ خوان و فلانى شیطان لاحول خوان است،ازایشان برحذر باش». هر دو را مى‏شناختم و با ایشان مصاحبت داشتم، تركصحبت ایشان كردم.(164)

اى بسا ابلیس آدم روى هست پس به هر دستى نشاید داد دست

مولانا

چند روایت درباره آثار مصاحبت

على علیه‏السلام فرمود: «اِصْحَبْ اَخَا التُّقى وَ الدّینِ تَسْلَم وَاسْتَرشِدْهُ تَغْتَنِم؛ با آدم اهل تقوى و دینمصاحب باش تا سالم بمانى و از او راهنمایى بجوى، تا سود برى».(165)

و نیز فرمود: «اَكْثَرُ الصَّلاحِ وَ الصَّوابِ فى صُحْبةِ اُولى النُّهى وَ الْاَلْبابِ؛ بیشترین صلاح وخوبى، در همنشینى با خردمندان و صاحبان اندیشه نهفته است».(166)

و باز فرمود: «مُجالَسَةُ الْاَبْرارِ تُوجِبُ الشَّرَفِ؛ دم خور شدن با نیكان مایه شرافت و برترىخواهد شد».(167)

مقام امن و مى بى غش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود، زهى توفیق
دریغ و درد كه تا این زمان ندانستم كه كیمیاى سعادت،رفیق بود رفیق
كجاست اهل دلى؟ تا كند دلالت خیر كه ما به دست نبردیم ره به هیچ طریق

حافظ

همچنین على علیه‏السلام خطرات رفاقت و هم‏نشینى با انسان‏هاى ناصالح را چنینگوشزد كرده است: «صُحْبَةُ الاَشْرارِ تُكْسِبُ الشَّرَّ كَالرّیحِ اِذا مَرَّتْ بَاالنَّتِنِ حَمَلَت نَتِناً؛ همدمىبا بدان، سبب كسب بدى از آنها مى‏شود، همانند بادى كه بر بوى بد بوزد، آن را به همراهخواهد داشت».(168) و نیز فرمود: «صُحبَةُ الْاَشْرارِ تُوجِبُ سُوءَ الظَّنِّ بِالاخیارِ؛ مصاحبت با بدان،سبب بدگمانى و سوء ظن نسبت به خوبان خواهد شد».(169)

واى آن زنده كه با مرده نشست مرده گشت و زندگى از وى بجست
دوستى جاهل شیرین سخن كم شنو، كآن هست چون سم كهن

مولانا

اين نكته را نيز اضافه كنيم كه در قرآن كریم از جمله دعاهايى كه از زبانپيامبرانى چون ابراهيم عليه‏السلام و يوسف عليه‏السلام نقل گرديده است، درخواست حشر ومصاحبت با صالحین در روز قیامت است كه قرآن از زبان این دو پیامبر دعاىواحدى، این گونه نقل مى‏فرمايد كه: «وَ اَلْحِقنى بالصّالِحینَ؛ مرا به شايستگان ملحق فرما وبا آنها محشور ساز» (یوسف: 101 و شعرا: 83)

همچنین از زبان آنان كه داراى عقل و خرد بوده و اهل ذكر و اندیشه مى‏باشند،این دعا را نقل مى‏فرماید كه: «وَ تَوَفَّنا مَعَ الابْرار؛ و هنگام جان سپردن حشر و مصاحبت مارا با نیكان قرار ده». (آل عمران: 193)

نكته دیگر اینكه اگر آدمى را توفیق وصول به درجات صالحان و یا هم‏نشینىو هم جوارى با آنها حاصل نشد، باید سعى كند دوستى آنان را در دل خویش جاىدهد كه این خود، فضیلتى قابل توجه و امرى نیكو مى‏باشد.

در دعایى، نبى اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله درباره دوستى خوبان و اعمال خوب، فرمود:

«اَللّهُمَّ ارْزُقنى حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّكَ وَ حُبَّ عَمَلٍ یُقَرِّبُنى اِلى حُبِّكَ ؛ پروردگارا! محبتخودت را و محبت هر آنكه دوستت دارد و محبت هر عملى كه مرا به تو نزدیك مى‏سازدروزیم فرما».(170)

همچنین امام باقر علیه‏السلام در این مورد مى‏فرماید:

اِذا اَرَدْتَ اَنْ تَعْلَمَ اَنَّ فیكَ خَیراً فَانْظُرْ اِلى قَلْبِكَ، فَاِنْ كانَ یُحِبُّ اَهْلَ طاعَةِ اللّه‏ِ وَیُبْغِضُ اَهْلَ مَعصِیَتِهِ فَفیكَ خَیْرٌ وَ اللّه‏ُ یُحِبُّكَ وَ اِنْ كانَ یُبْغِضُ اَهْلَ طاعَةِ اللّه‏ وَیُحِبُّ اَهلَ مَعصِیَتِهِ فَلَیسَ فیكَ خَیْرُ وَ اللّه‏ُ یُبْغِضُكَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ.(171)

هر گاه خواستى بدانى كه در تو خیرى هست یا نه، به دلت نگاه كن. اگر اهلطاعت خدا را دوست و اهل معصیت خدا را دشمن داشت، در تو خیر هستو خدا هم تو را دوست دارد. ولى اگر اهل طاعت خدا را دشمن و اهلمعصیت خدا را دوست داشت، خيرى در تو نیست و خدا هم دشمنتمى‏دارد. انسان با كسى است كه دوستش دارد.

باید توجه داشت دوست داشتن صالحان و نیكان، افزون بر آنكه ذاتاً امرىمطلوب و پسندیده است، چه بسا ممكن است انگيزه و محركى قوى در سير آدمىبه سمت و سوى صالحان و مصاحبت با آنان در نتیجه تخلق به اخلاق شايستهآنان باشد؛ چنانچه در عبارتى معروف، چنین آمده است:

اُحِبُّ الصّالِحینَ وَ لَسْتُ مِنهُم لَعَلَّ اللّه‏َ یَرْزُقُنى الصَّلاحا

«گرچه از صالحان نیستم ولى آنها را دوست مى‏دارم. باشد كه خداوند بهبركت این دوستى، صلاح و دوستى، روزیم فرماید».(172)

«وَ الْمَثوَى الصّالِحِ مِنْ مَرضاتِكَ».

موهبت بزرگ دست‏یابى به رضاى خداوند

فراق و وصل چه باشد رضاى دوست طلب كه حیف باشد ازو غیر او تمنایى

حافظ

قرآن كریم هرگاه از موهبت‏ها و نعمت‏هایى‏كه نصیب بهشتیان شده است یادمى‏كند، موهبت بى‏نظیر «رضوان» و رضایت خویش را نیز در كنار آنها ذكر كرده و سپسمى‏فرماید: «رضوان خداوند از بهشت و تمام نعمت‏هاى آن بزرگ‏تر و برتر است».

وَعَدَ اللّهُ الْمُوءْمِنینَ وَ الْمُوءْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیهاوَ مَساكِنَ طَیِّبَةً فی جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُالْعَظیمُ. (توبه: 72)

خداوند متعال وعده فرموده، مردان مؤمن و زنان مؤمنه را، بوستان‏هایى‏كه پاىدرخت‏هایش، جویبارها روان است و آنان در آن بوستان‏ها و باغ‏ها براىهمیشه خواهند ماند و به آنان مسكن‏هاى پاكیزه در بهشت جاودان ارزانىخواهد گردید. و ـ البته ـ رضوان خداى تعالى از همه كرامت‏هاى اخروىبزرگ‏تر است و این است همان رستگارى بزرگ.

علامه طباطبایى رحمه‏الله پیرامون جمله «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ» كه در آیه مذكور ذكرشده چنین مى‏گوید: «معناى این جمله به طورى كه سیاق،آن را افاده مى‏كند، ایناست كه رضایت و خشنودى خدا از همه این حرف‏ها، بزرگ‏تر و ارزنده‏تر است.و اگر رضوان را نكره آورد براى اشاره به این معنا بود كه معرفت انسان نمى‏تواندآن را و حدود آن را درك كند و شاید هم براى فهماندن این نكته بوده است كهكمترین رضوان خدا، هر چه هم كم باشد، از این بهشت‏ها بزرگ‏تر است. وبزرگ‏ترین سعادت و رستگارى براى یك نفر عاشق و دوستدار این است كهرضایت معشوق خود را جلب كند».(173)

نیست به جز رضاى تو قفل گشاى عقل و دل نیست به جز هواى تو قبله و افتخار جان

مولانا

و نیز:

پى رضاى تو آدم گریست سیصد سال كه تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن

مولانا

بنابراین آنچه كه امام عليه‏السلام در عبارت مورد بحث از مناجات، از خداوند خویشمى‏طلبد، مى‏تواند بزرگ‏ترین خواسته یك عاشق باشد و آن تمناى رضایتمعشوق از او است، چرا كه هرگاه رضایت پروردگار حاصل شود، بهشت نیز بهدنبال آن پدید خواهد آمد.

ابن فارض در قصیده تائیه خویش درباره مقام رضاى معشوق و لذت قرب اوچنین سروده:

«واگر معشوق از من راضى و خشنود باشد، در این صورت، همه عمر منهنگام كودكى باشد از جهت خوشى و امن و راحتى و بى غمى، و نیز مانند روزگارجوانى باشد ازجهت طرب و ناز.

و اگر مرا به خودش نزدیك كند، آن گاه همه سال من بهار اعتدال خواهد بوددر باغ‏هاى خرم و تازه. و من چرا به چنین عشق و معشوقى مباهات نكنم بر هركسى كه ادعاى عشق حقیقى نموده است و چرا مبالغه نكنم در فخر كردن به اینحظ و بهره‏اى كه دارم از مقام رضاى معشوق و قرب او.

و من در مقام رضا و قرب معشوق نائل شدم به چيزهايى كه بالاتر از افق امیدمبوده است و در عرصه امید و آرزویم نمى‏گنجيد».(174)

مدتى شد كه مبتلاى توایم تو شهنشاه و ما گداى توایم
تا تو خورشید وش همى تابى ما چو ذرات در هواى توایم
مى نبندیم جز تو هیچ نگار ما كه عشاق بى‏نواى توایم
مى كش اى دوست تیغ و مى‏كُش باز زانكه ما طالب رضاى تو ایم
هر كس از براى دلدارى‏ست ما شكسته دلان براى توایم

كمال الدین حسین خوارزمى

در اینجا باید به این نكته اشاره كرد كه اگر سخن از رضاى پروردگار نسبت بهبنده است، باید عنایت داشت كه این مهم، بدون تحقق رضاى عبد از خداوند،حاصل نخواهد شد، و تا بنده از خداوند راضى نباشد، یعنى تا بر آنچه خدايشبراى او مقدر مى‏نمايد و برايش پيش مى‏آورد، راضى نباشد، نبايد انتظار داشتهباشد كه به عالى‏ترين موهبت الهى یعنى رضايت او دست یابد. توضیح بیشترآنكه، از عالى‏ترین مقاماتى كه عارف بدان راه مى‏یابد، مقام رضاست. اينكه مقامرضا از چه شأن والايى برخوردار است از خواجه نصیر الدین طوسى سخناننغزى نقل شده است كه بخشى از آن را در اینجا مى‏آوريم:

«رضا، خشنودى است، و آن ثمره محبت است و اهل حقیقت را مطلوب وآرزو آن است كه از خداى تعالى راضى باشند و آن چنان كه ایشان را هیچ حالى ازاحوال مختلف مانند مرگ و زندگانى و بقا و فنا، و رنج و راحت و سعادت وشقاوت، و غنى و فقر، ناخوشایند و مخالف طبع نباشد و یكى را بر دیگرىترجیح ندهد، چه آنها دانسته‏اند كه صدور همه از بارى تعالى است و محبت او درقلب آنها راسخ شده است و لذا هر چه پیش ایشان آید بدان راضى باشند.

از یكى از بزرگان این مرتبه، باز گفته‏اند كه: هفتاد سال عمر یافت و در تماماین مدت، هرگز چیزى را كه اتفاق افتاد، نگفت كه كاش اتفاق نمى‏افتاد و نیز هرگزچيزى را كه اتفاق نيفتاده بود نگفت كه كاش اتفاق مى‏افتاد.

و از بزرگى پرسیدند كه از رضا در خود چه اثرى یافته‏اى؟ گفت:

از مرتبه رضا بویى به من رسیده است كه اگر همه خلایق را به بهشت برند ومرا تنها وارد دوزخ نمایند، هرگز در دل من خطور نخواهد كرد كه چرا حظ مناین شد و بهره دیگران، آن».(175)

اى دل بیا كه تا به خدا التجا كنیم وین درد خویش را ز در او دوا كنیم
سر در نهیم در ره او هر چه باد باد تن در دهیم و هر چه رسد مرحبا كنیم
او هر چه مى‏كند چو صواب است و محض خیر پس ما چرا حدیث ز چون و چراكنیم
راضى شویم حكم قضاى قدیم را چون عاجزیم از آنكه خلاف قضا كنیم
تغییر حكم چون سَخَط ما نمى‏كند كوشیم تا به سعى، سخط را رضا كنیم

فیض كاشانى

خلاصه سخن آنكه، رضایت خداوند از بنده، بدون رضایتِ بنده از خواستو مشیتِ پروردگارش، حاصل نخواهد شد.

ناگفته نماند آنچه از عبارت قرآنى «رَضِىَ اللّه‏ُ عَنْهُم وَ رَضُوا عَنْه» واز مقدم شدنرضایت خدا از بنده بر رضایت بنده از خدا مى‏توان استفاده نمود این است كه تارضا و توفیق حق تعالى حاصل نشود و تا حضرتش، جلوه و پرتوى از رضاىخویش را در نهاد بنده‏اش نتاباند، رضاى بنده از پروردگارش حاصل نخواهدشد.

این سخن همچنین موید این حقیقت است كه بنده از خود چیزى ندارد و هرچه از زیبایى‏ها و جمال و كمال كه در وى بروز مى‏كند، در واقع انعكاسى است ازآنچه پروردگارش از پرتو جمال خویش بر او تابانیده است و رضاى بنده نیز درواقع انعكاسى است از پرتو اندكى از رضاى پروردگارش در آیینه جان او:

خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر او تابان صفات ذوالجلال
ما كه‏ایم اندر جهان پیچ پیچ چون الف او خود چه دارد؟هیچ هیچ
گر بخواب آییم، مستان وییم ور به بیدارى، به دستان وییم
ور بگرییم، ابر پر زرق وییم ور بخندیم، آنا زمان برق وییم
ور به خشم و جنگ، عكس قهر اوست ور به صلح و عذر، عكس مهر اوست
پادشاهان مظهر شاهى حق عارفان مرآت آگاهى حق
خوبرویان آینه خوبى او عشق ایشان، عكس مطلوبى او

مولانا

بيان یك نكته:

نكته دیگر اینكه بین این سخن كه «رضایت بنده از خداوند، بدون رضایتخداوند از بنده حاصل نمى‏شود» و بین آنچه پیش‏تر ذكر شد كه «چگونه مى‏توانبدون آنكه آدمى از خداوندش راضى باشد، خدایش از او راضى باشد» منافاتىوجود ندارد، زیرا در كلام قبلى گفته شد كه «تا بنده از پروردگارش راضى نباشد،خداوند از او راضى نخواهد شد». ولى همین راضى شدن بنده از خداوند، بنابرآنچه در سخن بعد،نقل نمودیم، بدون آنكه رضایتى از خداوند شامل حال بندهگردد، محقق نخواهد شد،یعنى خداوند، رضایت و توفیق خویش را در ابتدانصیب بنده‏اش مى‏فرماید، و بعد از آن، بنده به مقام رضا از پروردگارش مى‏رسد وآنگاه كه به مقام رضا رسید از موهبت رضوان الهى كه بالاتر از تمام نعمت‏هاىبهشتى است ،بهره‏مند مى‏گردد.

«... فَاِنّى لا اَقْدِرُ لِنَفسى ...».

ناتوانى بنده در جلب منفعت و دفع ضرر

نكته‏اى كه مى‏توان از عبارت مذكور از مناجات استفاده نمود این است كه درواقع، این فراز از دعا، به منزله هموار ساختن مسیر استجابت دو خواسته قبلىمى‏باشد.

توضیح آنكه، در این عبارت مناجات كننده، با گفتن این جمله كه «من بهتنهایى توانایى دریافت منفعت و رهایى از ضرر را ندارم»، اظهار فقر و مسكنت وبیچارگى در پیشگاه معبودش مى‏نماید. با توجه به اینكه با اقرار به درماندگى وبیچارگى است كه بنده، قابلیت دریافت عطایا و مواهب الهى را پیدا مى‏كند، درواقع آدمى هر چه بیشتر، فقر و افتادگى خویش را درك نماید، در مقابلخداوندش بيشتر سر تعظيم فرود مى‏آورد و در نتیجه، بیشتر از الطاف و عنایاتاو برخوردار مى‏گردد.

و این اظهار فقر در پیشگاه خداوند بى نیاز تا آنجا مى‏تواند براى آدمىسودمند باشد كه حضرت سیدالشهدا در دعاى عرفه از آن به عنوان وسیله‏اىبراى توسل جستن به پروردگار استفاده مى‏كند و عرض مى‏كند: «اِلهى اَتَوَسَّلُ اِلَیْكَبِفَقْرى اِلَیكَ؛ خدایا! من به سبب فقر و مسكنتى كه دارم به تو متوسل مى‏شوم».

بارى، چنانچه ذكر شد، مناجات كننده با اظهار تهى‏دستى و پستى در برابرپروردگار، زمينه را براى ورود خود به جايگاه اهل طاعت الهى و وصول به رضاىالهى آماده مى‏سازد و به تعبیر مولانا، هر جا زمین پست و افتاده‏اى است، آب بههمان سمت سرازیر مى‏شود:

آب رحمت بایدت، رو پست شو وانگهان خور خمر رحمت، مست شو
هر كجا دردى دوا آنجا رود هر كجا پستى است آب آنجا رود
آنكه سرها بشكند او از علوّ(176) رحم حق و خلق ناید سوى او

خشكى لب هست پیغامى ز آب كه به مات آرد یقین اضطراب

كان لب خشكت گواهى مى‏دهدكو به آخر بر سر منبع رسد

قسمت بیست و دوم

اِلهى اَنَا عَبْدُكَ الضَّعیفُ وَ مَمْلُوكُكَ الْمُنیبُ فَلا تَجْعَلْنى مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُوَجْهَكَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَن عَفْوِكَ.

معبود من! من بنده‏اى ضعیف و گنه‏كارم، و غلامى در حال انابه و توبه هستم،پس مرا از كسانى قرار مده كه از آنها روى گرداندى و نیز مرا از آنها قرار مدهكه سهو آنها، سبب محرومیت از عفوت شده است.

اظهار پريشان حالى در پيشگاه معبود و درخواست عدم مانع شدن سهو وخطاى بنده در جلب عفو الهى كه در این فراز آمده است، از مواردى است كهنكاتى پیرامون آن ذكر خواهیم نمود.

«اِلهى اَنَا عَبْدُكَ الضَّعیفُ...»

آدمى، در عین حال كه موجودى قدرتمند است، ضعیف و ناتوان نیز مى‏باشد.ازیك طرف سر در سوداى تسخیر كرات آسمانى دارد، اما از طرفى دیگر، حتىپشه‏اى ضعیف كه با نسیم ملایمى جابه جا مى‏شود، مى‏تواند آرامش و آسایش ازاو سلب كند؛ در عین حال كه موجودى توانمند از نظر قواى عقلانى و فكرىاست، اما ممكن است در اثر حادثه‏اى ناچیز، تمامى یافته‏هاى فكرى و حافظهخویش را از دست دهد. اگر قلب او اراده كند كه لحظاتى دست از كار بكشد و بهاستراحت بپردازد، از پاى در خواهد آمد، و كارش تمام خواهد شد؛ اگرگلبول‏هاى سفید بدنش، دست از دفاع بردارند، بدن او عرصه تاخت و تاز انواعمیكروب‏ها و ویروس‏ها گشته و مرگ او حتمى خواهد بود.

و بالاخره آنكه، بشر مانند سایر موجودات، «ممكن الوجود» مى‏باشد، و فلاسفهممكن الوجود را این گونه معنى نموده‏اند كه: «بود و نبودش مساوى است، نه لازم استباشد، و نه لازم است نباشد» از آن سو، «واجب الوجود» منحصر در ذات پاك خداونداست، یعنى واجب است باشد و وجود داشته باشد. اما انسان «ممكن» به تعبیر شیخمحمود شبسترى، از شدت تهى‏دستى، در هر دو عالم، «سیه روى» است:

سیه رویى ز ممكن(177) در دو عالم جدا هرگز نشد واللّه‏ اعلم

بیچاره انسان ممكن الوجود نه در وجود خویش اختیارى داشته است و نه دربقاى خود و نه در موت و نه در حشر خویش.

اما تمام اینها، رموزى است كه در دست آدمى براى گشایش درهاى بیكران رحمتو فضل الهى به سوى خویش، زیرا همانگونه كه نور خورشيد در آب زلال منعكسمى‏شود نه آب گل آلود، جمال پروردگار و رحمت او نیز در زلال حقيقت، منعكسمى‏شود. همه آنچه ذكر شد بخشى از حقايقى است كه وجود آدمى را فرا گرفته است وآنكه اين حقايق گمشده را درك كرد در واقع غبار غفلت و بى خبرى را از چهره خودزدوده و در نتیجه، انعكاس جمال و كمال و رحمت پروردگارش را در این آینه بى‏غبارحقیقت، مشاهده خواهد نمود. بنابراین او موجود قدرتمند و توانايى خواهد گشت.

بارى اگر آدمى، به این درك برسد كه در واقع، مشتى خاك، بیش نمى‏باشد، همینادراك او، برايش توانمندى در پى خواهد داشت و همين عرفان این گونه او است كهحاصل خيزى و سرسبزى وجودش را به همراه خواهد داشت؛ به تعبیر زیباى مولانا:

در بهاران كى شود سرسبز سنگ خاك شو تا گل بروید رنگ رنگ

حاصل سخن آنكه، اظهار ضعف و درماندگى و عبودیت در پیشگاهمحبوب كه در فراز مزبور از مناجات آمده است، روى نمودن خداوند و عفواو را در پى خواهد داشت، و اگر هم پس از ادراك این بیچارگى و ذكر آن دربرابر معبود، عنوان مى‏كند «كه مرا از آنانى قرار مده كه از آنها روىبرگردانیدى، و سهوشان مانع عفو تو شد»، در واقع، این عبارت، تأكید خواستهقلبى او مى‏باشد، زیرا همان گونه كه ذكر شد، آدمى به صرف ادراك فقر وبیچارگى خویش، مسیر استجابت را هموار مى‏نماید. و حتى بدون ذكرخواسته هایش، به آنها دست مى‏یابد.

تا نیست نگردى ره هستت ندهند این مرحله با همت پستت ندهند
چون شمع، قرار سوختن ار ننهى سرچشمه روشنى به دستت ندهند

ابوسعید ابوالخیر

«... وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَن عَفْوِكَ».

آدمى به حكم آنكه دشمنى چون ابلیس و هواى نفس دارد، همواره در معرضسهو و خطا مى‏باشد. دشمن او نیز بسيار قدرتمند است و رهايى از دام او مشكل؛به تعبیر مولانا:

صد هزاران دام و دانه است اى خدا ما چو مرغانى حریص و بینوا

حكایتى عجيب

ابراهیم خواص گوید: چهل سال با نفس در نزاع بودم كه از من نان و ماستمى‏خواست و من ممانعت مى‏كردم، روزى مرا بر وى رحمت آمد، درمى حلال بهچنگ آوردم. در بغداد مى‏رفتم تا نان و ماست خرم. در خرابه‏اى شدم، پیرى رادیدم، در آن گما گرم افتاده، و زنبوران از هوا در مى‏پریدند، و از وى گوشتبرمى‏گرفتند، ابراهیم گفت: مرا بر وى رحمت آمد، گفتم: مسكین این مرد!سربرداشت و گفت: اى خواص! در من چه مسكینى مى‏بینى؟ مسكین تویى كه بهچهل سال شهوت نان و ماست ازنفس خود منع نمى‏توانى كرد.(178)

دام سخت است مگر یار شود لطف اله ور نه انسان نبرد صرفه ز شیطان رجیم

حافظ

اما على رغم این همه دشمنى‏هاى شیطان و نفس اماره با آدمى، عفو و رحمتالهى از بهترین اسباب دلخوشى انسان بوده و به منزله پناهگاهى براى او مى‏باشد،به قول مولانا:

گر هزاران دام باشد در قدم چون تو بامایى نباشد هیچ غم

و به تعبیر سعدى:

آن كو به غیر سابقه چندین نواخت كرد ممكن بود كه عفو كند گر خطا كنیم

پروردگارا! به مهربانى و رأفتى كه تو را است، مرا سایه نشین رحمتت بفرما، ودر این التهاب حاصل از معاصى، جان مرا از خنكاى عفوت نصیبى ده و با آبحیات مغفرتت، آلودگى‏هاى روحم را، شست‏وشو داده و مرا از آنانى قرار ده كهشیطان از فریب و اغواى آنان ناامید و مایوس شده است.

اى سرت نازم، مرا تو یار باش جمله عالم گو مرا اغیار باش
چون مرا لطف تو كشتى بان بود نیست غم، عالم اگر طوفان بود
چون تو باشى لنگر كشتى نوح آید از هر موجى او را صد فتوح
چون تو احمد را فرستى سوى غار عنكبوتى گردد او را پرده دار

ملا احمد نراقى