قسمت چهاردهم
اِلهى وَ قَد اَفْنَیْتُ عُمْرى فى شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ اَبْلَیتُ
شَبابى فى سُكْرَةِ التَّباعُدِمِنك اِلهى فَلَم اَستَیِقَظْ اَیّامَ اغْتِرارى
بِكَ وَ رُكُونى اِلى سَبیلِ سَخَطِك. اِلهى وَاَنَا عَبدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ
قائِمٌ بَیْنَ یَدَیْكَ، مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ اِلَیكَ.
معبود من! پس بیدار نشدم روزگارى را كه مغرور كرمت بودم و به راه سخط وغضب
مىرفتم معبود من! من بنده تو و فرزند بنده توام كه در پیشگاهتایستادهام و كرم و
رحمت خودت را وسیله رهیابى به بارگاه تو قرار دادهام.
نكاتى از این فراز
1. خطر سهو و غفلت از خداوند؛
2. «مستى دورى» از خداوند؛
3. بیدار نشدن بنده، حتى در زمان سخط و غضب معبود؛
4. متوسل شدن به كرم خداوندى به همراه اظهار عبودیت.
«اِلهى وَ قَد اَفْنَیْتُ عُمرى فى شِرَّةِ السَّهوِ...».
خطر سهو و غفلت
در این فراز از مناجات، به موضوع سهو و یا همان غفلت از یاد خداوند اشاره
شدهاست. غفلت از یاد خدا، از صفات مذمومى است كه مىتواند انواع خطرات وسقوطها را
به همراه داشته باشد.
مباش غَرّه و غافل چو میش سر در پیش |
كه در طبیعت این گرگ، گله بانى نیست |
سعدى
قرآن كریم در مقام هشدار به خطر غفلت، آثار ویرانگر آن را تا آنجا مىداند كهسبب
مىشود آدمى به مقامى پایینتر از مقام چهارپایان تنزل كرده در نتیجهگرفتار جهنم
گردد:
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ لَهُمْ
قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ
آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ
هُمُالْغافِلُونَ. (اعراف: 179)
و به تحقیق بسیارى از جن و انس را به جهنم واگذار نمودیم، چه آنكه
آنها،قلبهایىداشتند بى ادراك و دیدههایىداشتند بى نور بصیرت وگوشهایىداشتند
كه شنواى حقیقت نبوده است. آنان چون چهارپایانند وبلكه گمراهتر از آنها و آنها
كسانى هستند كه در غفلت به سر مىبرند.
چنانچه در پایان این آیه شریفه اشاره شد، «غفلت و سهو» به عنوان تنها صفتىمعرفى
گردید كه تا این حد، انحطاط آدمى را به همراه خواهد داشت.
بكن سرمه غفلت از چشم پاك |
كه فردا شوى سرمه در چشم خاك |
سعدى
همچنين در آیه دیگرى خطر سهو و غفلت چنين عنوان شده است.
وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ
كانَ أَمْرُهُ فُرُطًا. (كهف: 28)
و از كسى كه قلبش را از یاد خود غافل ساختیم پیروى مكن كه از پى هواىنفس خود
مىرود و در كارهایش اسراف مىورزد.
از اینكه خداوند در این آیه ابتدا موضوع غفلت را عنوان نمود و سپسموضوع پیروى از
هواى نفس و اسراف را مطرح ساخت، مىتوان دریافت كهپیروى از هواهاى نفسانى و زیاده
روى در زندگى نیز، ريشه در غفلت از یاد خدادارد. در نتیجه آنها كه همواره به یاد
خدا مىباشند، نه از هواى نفس پیروىمىكنند و نه در زندگى خویش گرفتار اسراف
مىگردند.
بیدار شو اى دیدهكه ایمن نتوان بود |
زین سیل دمادم كه در این منزل خواباست |
حافظ
و به قول مولانا:
كاروان رفت و تو غافل خفتهاى |
در زیانى در زیانى در زیان |
اين قسمت از سخن را با نقل چند روايت و ذكر حكایتى به پايان مىبريم:
فى حَدیثِ الْمِعْراجِ: یا اَحْمَدُ اِجْعَل هَمَّكَ هَمّاً واحِداً، فَاجْعَل
لِسانِكَ لَساناًواحِداً، وَاجْعَلْ بَدَنَكَ حَیّاً، لا تَغْفُل عَنّى، مَنْ
یَغْفُلْ عَنّى لا اُبالى بِاَىِّ وادٍ هَلَكَ.(89)
در حدیث معراج آمده است: اى احمد! اندیشه ات را واحد گردان و زبانترا یك زبان
ساز و بدنت را زنده بدار و از من غافل مباش، كه هر كه از منغافل باشد، اهمیتى ندهم
كه در كدام وادى هلاك شود.
على علیهالسلام فرمود: «فَیالَها حَسْرَةً عَلى كُلِّ ذى غَفْلَةٍ اَنْ یَكُونَ
عُمرُهُ عَلَیهِ حُجَّةً، وَ اَنْ تُؤَدِّیهُ اَیّامُهُ اَلىالشَّقْوَة؛اى دریغا بر
هر غافلى كهعمرش دلیلى بر ضداو باشد و روزهایش او را بهسوى بدبختىكشاند».(90)
و نیز: «وَیْلٌ لِمَن غَلَبَت عَلَیْهِ الْغَفْلَةُ فَنَسِىَ الرّحْلَةَ وَ لَمْ
یَسْتَعِد؛ واى بر كسى كه غفلت او رافراگیرد و در نتیجه، سفر آخرت را فراموش كند و
خود را براى آن آماده نسازد».(91)
و در حدیثى دیگر از آن حضرت، چنین نقل است كه: «مِنْ دَلائِلِ الدَّوْلَةِ
قِلَّةُ الْغَفْلَةِ؛یكى از ریشههاى پیروزى و دست یابى به دولت، كمى غفلت
مىباشد».(92)
دلا غافل ز سبحانى چه حاصل |
مطیع نفس و شیطانى چه حاصل |
بود قدر تو افزون از ملایك |
تو قدر خود نمىدانى چه حاصل |
باباطاهر
و اما حكایت:
شخصى به نام ابو اسامه نقل مىكند كه: زمانى در مسافرتم با امام صادق
علیهالسلام همكجاوه بودیم. در اثناى راه، حضرت رو به من كرد و فرمود: قرآن به
همراه دارى؟عرض كردم آرى. فرمود: بخوان.
قرآن را بازكردم و سورهاىخواندم: امام علیهالسلام متأثر شد و سپسفرمود:
مواظبدلهایتان باشید كه غفلت آنها را فرا نگیرد و به یاد خدا باشید. زیرا گاهى در
شبانه روز،ساعاتى است كه در دل، نه ایمان است و نه كفر، و اين دل در این هنگام
مانند پارچهپوسيده و يا استخوانى در حال گرد شدن مىباشد. اى ابواسامه، گاهى كه به
دلت مراجعهمىكنى مىبینى، نه درحالت خيراست و نه درحالت شر و معلوم نیست در كجا
سيرمىكند.
گفتم: بسیارى از اوقات، دل من این گونه است و در غفلت به سر مىبرد، بلكهدیگران
نیز چنینند. امام علیهالسلام فرمود: بله، همین طور است، ولى هرگاه دچار اینحالت
شدید، سعى كنید، خدا را یاد نمایید، تا از خطر غفلت رها شوید.(93)
آن كس كه دل به دُنیىِ غدّار مىدهد |
ناپاك و سرد و واهى و غدّار مىشود |
تیمار(94) كار خویش خور ار عاقلى كه دل |
تیمار چون نيابد، بیمار مىشود |
كم خُسب زیر سایه غفلت كه ناگهانخورشید عمر بر سر دیوار مىشود
نجم الدین رازى
«وَ اَبْلَیْتُ شَبابى...».
مستى دورى از خدا
در این فراز دورى از خداوند در ایام شباب و جوانى، به نوعى مستى، تعبیر شدهاست.
گرچه در بدو امر، با شنیدن كلمه «مستى» اذهان، به طرف مستى حاصل از«شراب» سوق داده
مىشود،ولى باید اذعان كرد كه به تأیید قرآن و اخبار،مستىهاى دیگرى نیز مىباشد كه
به مراتب خطرناكتر از مستى شراب مىباشد.
به عنوان مثال على علیهالسلام مىفرماید: «سُكْرُ الْغَفْلَةِ وَ الْغُرورِ
اَبْعَدُ اِفاقَةً مِنْ سُكْرِ الْخُمُور؛مستى غفلت و غرور، دیرتر از مستى انواع
خمرها از سر مىپرد».(95)
و نیز فرمود: «اِسْتَعیذُوا بِاللّهِ مِنْ سَكْرَةِ الْغِنى، فَاِنَّ لَهُ
سَكْرَةً بَعیدَةَ الاِفاقَةِ؛ از مستى ثروت بهخدا پناه برید، كه مستى آن به سختى
از سر مىپرد».(96)
به هر حال آنچه روشن است، تنها شراب، موجب مستى نمىشود، بلكهبسیارى از صفات
رذیله در آدمى، ایجاد مستى مىنماید.
على علیهالسلام مىفرماید: «اَلسُّكْرُ اَرْبَعُ سُكراتٍ: سُكْرُ الشَّراب، وَ
سُكْرُ المالِ وَ سُكْرُ النِّومِ وَسُكْرُ الْمُلْكِ؛ مستى چهارگونه است: مستى
شراب، مستى ثروت، مستى خواب و مستى حكومت».(97)
همچنین فرمود: «یَنْبَغى لِلْعاقِلِ اَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُكْرِ الْمالِ وَ
سُكْرِ الْقُدْرَةِ، وَ سُكْرِ الْعِلْمِ وَسُكْرِ الْمَدْحِ وَ سُكْرِ الشَّبابِ،
فَاِنَّ لِكُلِّ ذلِكَ ریاحاً خَبیثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ
الْوَقار؛ سزاواراست كه خردمند از مستى ثروت و مستى قدرت و مستى دانش و مستى ستایش
و مستى جوانىپرهیز كند، زیرا هر يك از اين مستىها بادهاى پلیدى دارد كه عقل را
مىربايد و وقار را از بينمىبرد».(98)
قرآن نیز درباره یكى از انواع مستى چنین مىفرماید: «لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفی
سَكْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ؛به جان تو سوگند كه اینها در مستى حاصل از شهوت و طغیان
خود، سرگردانند». (حجر: 72)
حاصل سخن آنكه امام عليهالسلام در این فراز از مناجات، دورى و هجران از
بارگاهخداوند را نوعى مستى تعبیر نمود كه مىتواند خطرات فراوانى را براى آدمى
بههمراه داشته باشد.
پروردگارا! به حق دل آگاهان و هشیاران، سوگندت مىدهیم كه جان و قلب مارا از
زنگار مستىها و بىخبرىها صیقلى ده و ما را لحظهاى از یادت غافل مفرما!
«اِلهى فَلَمْ اَسْتَیْقِظَ اَیامَ اغْتِرارى...».
شِكوه از خواب طولانى
یك دم به خود آى و بین چه كسى |
به چه دل بستهاى به كه هم نفسى |
زین خواب گران بردار سرى |
برگیر ز عالم اولین خبرى |
شیخ بهایى
زرق و برقهاى فریبنده دنیا و وسوسههاى دل فریب نفسانى، مىتوانند آدمىرا تا
آنجا در خوابى خوش و عمیق فرو برند كه حتى تكانهاى شدید حوادث ومصایب زندگى و
بیمارىها و شدیدترین مواعظ نیز نتوانند او را از این خوابغفلت بیدار نمایند. به
فرموده حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله ، تنها، حادثه بزرگ مرگ، آنها رااز این خواب
گران برخواهد انگیخت. چنانچه فرمود: «اَلنّاسُ نیامٌ فَاِذا ماتُوا
انْتَبَهُوا؛مردم در خوابند، پس زمانى كه مردند، بیدار خواهند شد».(99)
آدمیزاده در مبادى حال |
پى نفس و هوا رود همه سال |
غیر تن پرورى ندارد خوى |
سوى دانشورى نیارد روى |
خواب غفلت گرفته چشم دلش |
نگذشته نظر ز آب و گلش |
پى نبرده ز فرط نادانى |
جز به لذات جسم و جسمانى |
سكناتش براى نفس،تمام |
خود نگیرد به غیر نفس آرام |
هر چه با او همى كند شیطان |
نیست از وى مخالفت، امكان |
اى به مهد بدن چو طفل صغیر |
مانده در دست خواب غفلت اسیر |
پیش از آن كِت(100) اجل كند بیدار |
گر نمردى ز خواب سر بردار |
جامى
«اِلهى وَ اَنا عَبْدُكَ وَ ابْنَ عَبْدِكَ...».
اظهار عبودیت و توسل به كرم خداوندى
بالاترین افتخار براى آدمى آن است كه به مقام «عبودیت» در برابر معبودشبرسد، و
«عبد» او باشد.
على علیهالسلام در این زمینه مىفرماید:
اِلهى كَفى بى فَخْراً اَنْ تَكونَ لى رَبّاً وَ كَفى بى عِزّاً اَنْ اَكونَ
لَكَ عَبْداً اَنْتَ كَمااُحِبُّ فَاجْعَلْنى كَما تُحِبُّ.(101)
پروردگارا همین افتخار، مرا بس كه تو پروردگار من باشى و همین عزت مرابس كه من
عبد و بنده تو باشم، تو همان گونهاى كه من مىپسندم، مرا نیز آنگونه قرار ده كه تو
مىپسندى.
عاشقان كشته سوداى تو اند |
داغ بر دل به تمناى تواند |
رسته از خود ز پرستندگیت |
خواجگى یافته از بندگیت |
جامى
همچنین امام صادق علیهالسلام در مقام بیان بركات «عبودیت» و چگونگى تحققعبودیت
مىفرماید:
اَلْعُبُودِیَّةُ جَوهَرَةٌ كَنْهُها الرُّبوبیَّةُ... وَ تَفْسیرُ
الْعُبُودِیَّةُ بَذْلُ الْكُلِّ، وَ سَبَبُ ذلِكَ مَنْعُالنَّفْسِ عَمّا تَهْوى،
وَ حَمَلُها عَلى ما تَكْرَهُ، وَ مِفْتاحُ ذلِكَ تَرْكُ الرّاحَةِ وَ
حُبُّالْعُزْلَةِ وَ طَریقُهُ الافتِقارِ اِلَى اللّهِ تَعالى.
عبودیت و بندگى خداوند، گوهرى است كه حقیقت آن، رسیدن به ربوبیت وشبیه پروردگار
شدن است... عبودیت عبارت از بخشیدن همه چیز یا گذشتناز همه چیز ـ در راه خدا ـ
مىباشد و این صفت هنگامى براى انسان تحقق پیدامىكند كه نفس خود را از هوى و هوس
باز دارد و نفس را با انجام كارهایىوادار بكند كه اكراه دارد ـ مثل عبادت خداوند،
انفاق، ایثار و مانند آنها ـ ؛كلید تسلط بر نفس این است كه راحتى و آرامش را از خود
بگیرد و در راهخداوند جهاد و كوشش كند و گوشه نشینى اختیار كند ـ در ظاهر و بر
حسبوظیفه در میان مردم باشد. اما در باطن و قلب خویش همواره با خدا باشد ـ وبالاخره
اینكه در پیشگاه خداوند خویش اظهار فقر و تهى دستى نمایند.
بنده او شو كه به یك التفات |
سلطنت هر دو جهانت دهد |
متوسل شدن به كرم خداوند نیز خود از ابزار استجابت دعا مىباشد، زیرا
هيچخواهندهاى، به تعبیر «سعدى» از این در «بى مقصود» و بدون برآورده شدنحوایج،
برنخواهد گشت.
كرمش نامتناهى نعمش بى پایان |
هیچ خواهنده از این در نرود بى مقصود |
سعدى
قسمت پانزدهم
اِلهى اَنا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْكَ مِمّا كُنتُ اُو اُجِهُكَ بِهِ مِنْ
قِلَّةِ اسْتِحْیائى مِنْ نَظَرِكَ وَاَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ اِذِ الْعَفْوَ
نَعْتٌ لِكَرَمِك.
معبود من! من عبدى هستم كه براى عذر خواهى از كردارهاى زشتى كه ناشىاز كم حیائیم
در محضرت بوده به آستانت آمدهام و از درگاهت خواستار عفوو گذشت مىباشم، عفوى كه
از اوصاف كرم تو مىباشد.
نكاتى از این فراز
1. اهمیت حیا؛
2. طلب عفو.
«اِلهى اَنا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْكَ مَمّا كُنتُ...».
صفت زیباى حیا
شرم و حیا، یكى از صفات خدایى است كه در هر كس متجلى شود او را بهسوى انواع
خوبىها و زیبایىها رهنمون شده و مانند شجره طیبهاى است كهشاخهها و میوههاى
فراوانى ـ از انواع بركات و خیرات ـ بر آن آویخته شدهاست. كسى كه به این خصلت
آراسته شده است، راه خوشبختى و سعادت براو هموار شده، و به بركت این صفت، بسیارى از
لغزشها و گناهان وى از میانخواهند رفت.
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله درباره اهمیت حیا فرمودهاند:
اَمَّا الْحَیاءُ فَیَتَشَعَّبُ مِنهُ اللّینُ وَ الرَّأفَةُ وَ الْمُراقَبَةُ
لِلّه فِى السِّرِّ وَ الْعَلانِیَةِ وَ السَّلامَةُوَاجْتِنابُ الشَّرِّ
وَالْبَشاشَةُ وَالسَّماحَةُ وَالظَّفَرُ وَحُسنُ الثَّناءِ عَلى الْمَرْءِ فِى
النّاسِ،فَهذا ما اَصابَ الْعاقِلُ بِالْحَیاءِ فَطُوبى لِمَن قَبِلَ
نَصیحَةَاللّه وَ خافَ فَضیحَتَهُ.(102)
اما آنچه از حیا نشئت مىگیرد عبارت است از: نرم خویى، مهربانى، در نظر داشتنخدا
در آشكار و نهان، سلامت، دورى نمودن از بدى، خوشرویى، گذشت وبخشندگى، پیروزى و
خوشنامى در میان مردم، اینها فوایدى است كه خردمند از حیامىبرد. خوشا كسى كه نصیحت
خدا را بپذیرد و از رسواگرى او بترسد.
امام على علیهالسلام نیز در این زمینه مىفرماید: «اَلْحَیاءُ مِفْتاحُ كُلِّ
الْخَیرِ؛ حیا كلید همهخوبىهاست».(103)
بارى آنكه اهل حیاست، هر سخنى را بر زبان جارى نمىسازد، هر حركتى رااز خود بروز
نمىدهد. ممكن نیست كسى داراى ارزش باشد، ولى حیاورزىنكند و امكان ندارد كه كسى بى
حیا باشد، اما انسانها براى او اعتبار و شأن وجایگاهى والا قائل باشند.
پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «ما كانَ الْفُحْشُ فى شَىْءٍ
اِلاّ شانَهُ وَ لا كانَ الْحَیاءُ فى شَىْءٍ قَطُّاِلاّ زانَهُ؛ بى شرمى و بى
حیایى با هیچ چیز همراه نشد مگر اینكه آن را زشت گردانید و حیا باهیچ چیز همراه
نگشت مگر اینكه آن را آراست».(104)
حیاء خداوندى
چیزى كه باید آدمى را غرق حیا نماید آن است كه پروردگارش خود، اهل حياستو در
مواردى از برخورد با بندهاش اظهار شرم و حیا نموده است و چه زشت استكه خداوند آدمى
حياورز باشد، ولى آدمى از حیا بهرهاى نداشته باشد.
در گلستان سعدى درباره حیاء خداوندى چنین آمده است:
هر گاه كه یكى از بندگان گنه كار پریشان روزگار، دست انابت به امید اجابتبه
درگاه حق، جل و علا بردارد، ایزد تعالى در وى نظر نكند، بازش بخواند،باز اعراض كند.
بازش به تضرع و زارى بخواند، حق سبحانه و تعالى فرماید:اى ملایكه من! از بنده حیا
مىكنم، در حالى كه غیر از من كسى ندارد، بهتحقیق كه او را آمرزیدم. دعوتش را اجابت
كردم، و حاجتش برآوردم كه ازبسیارى دعا و زارى بنده، همى شرم دارم.
كرم بین و لطف خداوندگار |
گنه بنده كرده است و او شرمسار(105) |
«وَ اَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ...».
طلب عفو از خداوند
«عَفُوّ» و بخشنده بودن و عفو كردن، از صفات زیباى حق تعالى است كه در قرآنمجید
بارها ذكر شده و از خداوند به صفت عَفُوّ بودن ستایش شده است. در بندچهل و سوم دعاى
جوشن كبیر مىخوانیم: «یا مَنْ فى عَفْوِهِ یَطْمَعُ الْخاطِئُون؛ اى آنكه درعفوش،
خطاكاران، طمع مىبندند». ما هم در همنوایى با معصوم علیهالسلام به پیشگاه
خداوندخویش عرضه مىداریم: پروردگارا! از اوصاف كرم تو عفو كردن است و ما نیز،سخت
محتاج عفو تو مىباشیم، عفوت را شامل ما فرما! و از گناهان ما درگذر!
گر من گنه جمله جهان كردستم |
عفو تو امید است كه گيرد دستم |
گفتى كه به روز عجز دستت گیرم |
عاجزتر از این مخواه كاكنون هستم |
ابوسعید ابوالخیر
قسمت شانزدهم
اِلهى لَم یَكُن لى حَولٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصیَتِكَ اِلّا فى وَقتٍ
اَیْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِكَ وَكَما اَرَدْتَ اَنْ اَكُونَ كُنتُ فَشَكَرْتُكَ
بِاِدْخالى فى كَرَمِكَ وَ لِتَطْهیرِ قَلْبى مِنْاِوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْكَ.
معبود من قدرتى در ترك معصیت ندارم، مگر آنكه با استقرار محبتت دردلم، از معصیت
تو اجتناب نمایم، كه در این صورت، آن گونه كه اراده كردىخواهم بود. پس شكرگزاریت
كردم از آن رو كه مرا در حریم كرمت پذیراشدى و قلبم را از پلیدىهاى غفلت از خویش
تطهیر فرمودى.
نكاتى از این فراز
1. عنایت حق در اجتناب از گناهان؛
2. محبت به حق تعالى مهمترین عامل دورى از معاصى؛
3. شكرگزارى از توجه خداوند؛
4. خطر غفلت.
«اِلهى لَمْ یَكُنْ لى حَوْلٌ ...».
اهمیت توفیقات الهى
موضوع «توفیق الهى» از موضوعات مهم و قابل توجه مباحث اسلامى و عرفانىمىباشد و
در ادبیات اسلامى نیز، به آن توجه بسیارى شده است. سعدى گوید:
جهان آفرین گر نه یارى كند |
كجا بنده پرهیزكارى كند |
حافظ نیز مىگوید:
به سعى خود نتوان برد پى به گوهر مقصود |
خیال باشد كاین راه بىحواله برآید |
همچنین از آیات و اخبار برمى آید تا توفیق و عنایت الهى دست بندهاى رانگیرد، او
در سیر و سلوك خویش ره به جایى نخواهد برد.
شب ظلمت و بیابان به كجا توان رسیدن |
مگر آنكه شمع رویت به رهم چراغ دارد |
حافظ
همان طور كه قبلاً اشاره شده قرآن كریم، موهبت تزكیه نفس و آراستگى بهفضیلت تقوى
را مشروط به عنایت و توفیق الهى دانسته و چنین مىفرماید:
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ
أَحَدٍ أَبَدًا وَ لكِنَّ اللّهَ یُزَكّی مَنْیَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ.
(نور: 21)
و اگر فضل و عنایت الهى نصیبتان نمىشد، احدى از شما به موهبت تزكیهنفس دست
نمىیافت، و لكن این خداست كه هر كه را خواهد توفیق تهذیبنفس داده و مهذبش مىسازد،
و خداوند، شنوا و داناست.
یك عنایت به ز صد گون اجتهاد |
جهد را خوف است از صد گون فِساد |
ذرهاى سایه عنایت بهتر است |
از هزاران كوشش طاعت پرست |
جهدِ بى توفیق جان كندن بُوَد |
ز ارزنى كم، گر چه صد خرمن بُوَد |
مولانا
امام على علیهالسلام پیرامون اهمیت توفیق در دعاى شریف صباح مىفرماید:
اِلهى اِنْ لَمْ تَبْتَدِئْنِى الرَّحْمَةُ عَنْكَ بِحُسْنِ التَّوفیقِ فَمَنِ
السّالِكُ بى اِلَیْكَ فىواضِحِ الطَّریقِ.
پروردگارا! اگر لطف و رحمتت در اول مرا به حسن توفیق رهنمون نمىگشت،چه كسى مرا
در راه روشن به سوى تو هدایت مىكرد.
نه خود مىرود هر كه جویان اوست |
به نفعش كشان مىبرد لطف دوست |
سعدى
«اَلاّ فى وَقْتٍ اَیْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِك».
توفیق الهى در قالب محبت
دلى دارم خریدار محبت |
كزو گرم است بازار محبت |
لباسى بافتم بر قامت دل |
ز پود محنت و تار محبت |
در این فراز از مناجات، یقظه و بیدارى حاصل از محبت الهى در حق بندهخاستگاه
توفیق ربوبى در انصراف و اجتناب بنده از نافرمانى حق تعالى، معرفىشده است. توضیح
آنكه در این عبارت، به بهترین نوعِ «توفیق»، كه محبت بنده بهخدایش باشد، اشاره شده
است. به عبارت دیگر،عالىترین مصداق توفیق الهىدر حق بنده آن است كه پرتوى از محبت
خویش را در قلب انسان مىافكند وجانش را از مهر و دوستى نسبت به خویش، شعلهور
سازد، در نتیجه این«محبت»، بنده از هر آنچه مورد كراهت محبوبش مىباشد اجتناب نموده
و سببمىشود كه خود را آن گونه مىسازد كه معشوقش مىپسندد.
در بیان «محبت الهى» و اینكه اگر محبت بر قلب انسانى سایه افكند، چه بركاتىنصیب
او خواهد گردید، مناسب است از روایاتى دراین زمینه كمك گیریم:
امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
حُبُّ اللّهِ اِذا اَضاءَ عَلى سَرِّ عَبْدٍ اَخْلاهُ عَنْ كُلِّ شاغِلٍ وَ
كُلُّ ذِكْرٍ سِوَى اللّهِ ظُلْمَةٌ وَالْمُحِبُّ اَخْلَصُ النّاسِ سِرّاً للّهِ
تَعالى وَ اَصْدَقُهُم قَولاً وَ اَوْفاهُم عَهْداً.(106)
هرگاه نور محبت خدا بر درون بندهاى بتابد، او را از هر مشغله دیگرى،
فارغمىگرداند؛ هر یادى جز خدا، تاریكى است؛ آنكه خدا را دوست مىدارد، بهبركت این
حب و دوستى، خالصترین مردم و راستگوترین آنهاست و درعهد و پیمان از همه وفادارتر
است.
و نیز فرمود:
فَما اَوحَى اللّهُ تَعالى اِلى داودَ علیهالسلام : یا داودَ: مَنْ اَحَبَّ
حَبیباً صَدَقَ قَولَهُ وَ مَن رَضِىَبِحَبیبٍ رَضِىَ بِفِعلِهِ، وَ مَن وَثِقَ
بِحَبیبٍ اِعْتَمَدَ عَلَیهِ وَ مَنِ اشْتاقَ اِلى حَبیبٍ جَدَّفِى السَّیرِ
اِلَیْهِ.(107)
خداى تعالى به داود علیهالسلام وحى فرمود: اى داود! هر كس محبوبى را دوستبدارد،
نتیجهاش آن است كه سخنش را مىپذیرد و تصدیق مىكند، و هر كهاز محبوبى خوشش آید،
حاصلش آن است كه از كارهاى او راضى خواهدبود، و هر كه به محبوبى اعتماد كند،
ثمرهاش آن است كه به او تكیه خواهدكرد، و هر كه شیفته محبوبى باشد، براى ملاقات و
دیدار با او سعى و تلاشمىنماید.
حكایت
عیسى علیهالسلام به قومى بگذشت زار و ضعیف، گفت: شما را چه رسید؟ گفتند: از
بیمحق تعالى، بگداختیم. گفت: حق است بر خداى تعالى كه شما را ایمن كند ازعذاب. به
قومى دیگر بگذشت، از ایشان زارتر و نزارتر و ضعیفتر. گفت: شما راچه رسیده است؟
گفتند: آرزوى بهشت، ما را بگداخت، گفت: حق است بر خداىتعالى كه شما را به آرزوى
خویش در رساند.
به قومى دیگر بگذشت از این هر دو ضعیفتر و نزارتر و روى ایشان،چون نور مىتافت.
گفت: شما را چه رسیده است؟ گفتند: دوستى خدا ما رابگداخت. باایشان بنشست و گفت: شما
مقربانید و مرا به مجالست شما امرفرمودهاند.(108)
چنان پر شد فضاى سینه از دوست |
كه فكر خویش گم شد از ضمیرم |
حافظ
نبى اكرم صلىاللهعلیهوآله در فرازى دلنشین فرمودند:
اَلّهُمَّ ارْزُقْنى حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ اَحَبَّك وَ حُبَّ مَنْ یُقَرِّبُنى
اِلى حُبِّكَ وَ اجْعَلْحُبَّكَ اَحَبَّ اِلَىَّ مِنَ الْماءِ الْبارِدِ.(109)
بار خدایا! مرا دوستى خویش روزى كن و دوستى دوستان خویش و دوستىآن را كه مرا به
دوستى تو نزدیك گرداند، و دوستى خود را بر من دوستترگردان از آب سرد بر تشنه.
مرا تو غایت مقصودى از جهان اى دوست |
هزار جان عزیزت فداى جان اى دوست |
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم |
كه یاد مى نكند عهد آشیان اى دوست |
دلى شكسته و جانى نهاده بر كف دوست |
بگو بیار كه گویم بگیر هان اى دوست |
تنم بپوسد و خاكم به باد ریزه شود |
هنوز مهر تو باشد در استخوان اى دوست |
مرا رضاى تو باید نه زندگانى خویش |
اگر مراد تو قتلست وارهان اى دوست |
سعدى
نكته دیگر درباره این موضوع، آنكه،اگر شجره محبت الهى در سرزمین دلى،بروید، نه
تنها از میوههاى آویزان بر شاخههاى آن، گام برداشتن به سوى رضایتمحبوب و دورى از
ناپسند است، بلكه ثمرات بسیار ارزشمند دیگر از این شجرهمحبت حاصل مىشود كه عبارتند
از:
اینكه تنها به انگیزه محبت الهى ـ ونه به انگیزه شوق به بهشت و یا خوف ازدوزخ ـ
محبوبش را مىپرستد و عبادت مىكند؛ چنین عبادتى، ارزشمندترین وگرانقدرترین،نوع
عبادت مىباشد كه آن را عبادت آزادگان نامیدهاند. چنانچه ازامام صادق عليهالسلام
در این رابطه چنين نقل شده است كه:
اِنَّ الْعُبّادَ ثَلاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُو اللّهَ عَزَّوَجَلّ خَوْفاً فَتِلْكَ
عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ قَومٌ عَبَدُو اللّهَتَبارَكَ وَ تَعالى طَلَبَ الثَّوابِ،
فَتِلْكَ عِبادَةُ الاُجْرآءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُو اللّه عَزَّوَجَلّ حُبّاًلَهُ
فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَحْرارِ وَ هِىَ اَفْضَلُ الْعِبادَة.(110)
عبادت كنندگان بر سه دستهاند: گروهى خداى عزوجل را از ترس عبادتمىكنند و این
عبادت بردگانست؛ مردمى كه خداى تعالى را به طمع ثوابعبادت مىكنند كه این عبادت
مزدوران است؛ دستهاى نیز خداى عزوجل رابه خاطر حب به او و دوستى به حضرتش عبادت
مىنمایند و این، عبادتآزادگان، و برترین و بهترین عبادت مىباشد.
خواجه عبداللّه انصارى مىگوید: «من چه دانستم كه مزدور اوست كه بهشتباقى او را
حظ است. و عارف اوست كه در آرزوى یك لحظه ست. من چه دانستمكه مزدور در آرزوى حور و
قصور است و عارف در بحر عیان، غرقه نور است».(111)
نكته آخر اینكه، بندهاى كه از كوثر زلال محبت نوشیده است، به یمن اینمحبت به
محبوب كه در واقع، بعد از عنایت و محبت محبوب وى نسبت به اوحاصل شده است، نزد
دیگران نیز عزیز شده و مهر و دوستى او در دل دیگران نیزمستقر خواهد گشت. نبى اكرم
صلىاللهعلیهوآله در این باره فرموده است:
اِذا اَحَبَّ اللّهُ عَبْداً مِنْ اُمَّتى قَذَفَ فى قُلوبِ اَصْفِیائِهِ وَ
اَرواحِ مَلائِكَتِهِ وَ سُكّانِعَرْشِهِ مَحَبَّتَهُ لِیُحِبُّوهُ، فَذلِكَ
الْمُحِبُّ حَقّاً طُوبى لَهُ ثُمَّ طُوبى لَهُ وَ لَهُ عِنْدَ اللّهِشَفاعَةٌ
یَوْمَ الْقِیامَة.(112)
وقتى كه خداوند بندهاى ازامت مرا دوست بدارد، محبت او را در قلبمردمان برگزیده
نزد خداوند و ارواح ملایكه و ساكنان عرش مىاندازد، تاهمه آنها او را دوست بدارند
این است عظمت آنكه محبت خداوند در قلبشقرار گرفته است. گوارا و مبارك باد بر او و
او در روز قیامت نزد پروردگارش،صاحب مقام شفاعت خواهد بود.
«وَ كَما اَرَدْتَ اَنْ اَكونَ كُنْتَ فَشَكَرْتُك...».
مقام شكرگزارى
در این فراز از مناجات، شكر دو نعمت خداوند، ادا شده است: یكى آنكه، خداونداو را
در دايره گسترده كرمش داخل نموده و دیگر آنكه پروردگار، قلب او را ازپلیدى غفلت
پاكیزه كرده است:
تو را خداى چو از ورطهاى رهایى داد |
همان به كه پیوسته شكر آن گویى |
به كام خود چو رسیدى، به شكر لب جنبان |
كه او سزاست كه شكرش به صد زبان گویى |
از جمله موضوعاتى كه در قرآن مجید به آن اهتمام بسیارى شده و انسانها رابدان
توصیه نموده، موضوع شكر نعمتهاى الهى است.
نكتهاى كه باید به آن اشاره كرد اینكه «شكرگزارى» تأثیرى مستقیم در
افزایشنعمتها دارد و در مقابل، ناسپاسى از مهمترین عوامل مؤثر در سلب و
نابودىنعمتها است. و در توضیح این سخن اشاره به نكتهاى دقیق، خالى از لطفنمىباشد
و آن اینكه: جهان هستى از ادراك و شعورى مرموز و پنهانى برخورداراست، همان گونه كه
مولانا گفته است:
نطق آب و نطق خاك و نطق گل |
هست محسوس زبان اهل دل |
گر تو را از غیب چشمى باز شد |
جمله ذرات جهان هم راز شد |
جمله ذرات زمین و آسمان |
با تو مىگویند روزان و شبان |
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم |
با شما نامحرمان ما خامشیم |
بنابراین، جهان، هدفمند است. كور و كر نیست و از حيات و ادراك بهرهمندمىباشد.
حال كه جهان اطراف ما و نعمتهاى الهى از نوعى شعور و فهم برخورداراست، بنابراین به
اعمال و انديشههاى ما كاملاً حساس بوده و به نوعى با ما و حركات مادر تعامل
مىباشد. از جمله آنكه این نعمتهاى الهى آن گاه كه از ما احساس شكرگزارىو قدردانى
دریابند و به این وسیله قابلیت دریافت این نعمتها را حس كنند، با رویىگشاده، خود
را بیش از پیش و فراوان و گسترده در اختیار ما خواهند گذاشت.
اما در مقابل، اگر جهان اطرافمان با نعمتهاى انبوهش،از كسى و یا ملتىناسپاسى و
قدرناشناسى و اسراف و تبذیر و مانند آنها را احساس نماید عدمقابلیت آنها را در
دریافت نعمتهاى الهى اثبات كرده و در نتیجه از عرضه كردنخود بر آنها دریغ خواهند
كرد و خود را از دسترس آنها دور نگه خواهند داشت،اگر هم در اختیارشان قرار گیرند،
به خاطر روح ناسپاسى آنها، بر آنان لذت بخشو گوارا و نشاط آور نخواهند بود.
جان راجر مىگوید:
ما از خوبىها و نعمتهایى كه در اطرافمان و یا در وجودمان است آگاهنمىشویم، و
وقتى آگاه نشدیم، قدر آنها را نمىشناسیم و چون قدر نعمت راندانیم، شكرگزارى
نمىكنیم و در نتیجه، احساس شادمانى و لذت نمىنماییم.اولاً ناشكرى باعث مىشود كه
از نعمتهایى كه داریم لذت نبریم، ثانیاًناشكرى باعث مىشود كه بر نعمتهاى ما
افزوده نگردد. اگر شما بخواهیدهدیهاى بدهید، به چه كسى آن را هدیه مىدهید؟ به كسى
كه واقعاً ممنونمىشود و تشكر مىكند، نه به كسى كه هیچ اهمیتى به آن نمىدهد؛ جهان
نیزچنین است. نعمت را به كسى مىدهد كه قدر آن را بداند.(113)
كاترین پاندر نیز مىگوید:
حمد و ثناء قدرتمندترین شیوه دعاست. حمد و ثنا و شكرگزارى، یكایكیاختههاى تن را
زنده مىكند. هیچ گاه اقتدار ستایش را دست كم نگیرید. نهتنها شاه كلید زندگى، بلكه
پادزهر ناخوشىهاى دنیاست. آرام و خاموش، ازصبح تا شام، شاكر و حق شناس باشید. قدما
معتقد بودند اگر یك نفر به آوازكلام، حمد و ستایش بر لب آورد، قدرت ده انسان را
خواهد داشت. در طولسرگردانى قوم یهود در صحرا، به آنها نشان داده شد كه رنجها و
محنتهایشان،نه به علت اراده خدا، بلكه به علت ناشكرى و نافرمانى خودشان بوده است.(114)
چون كه هر روزه، نو به نو آید |
از خدا نعمتى، ز من گنهى |
من خود از شكر آن و خجلت این |
نتوانم شدن به هیچ رهى |
شكر نعمت هماره بگذارد |
هر كه نعمت برد ز پادشهى |
وانكه تقصیر كرد و عذر نخواست |
حاصلش چیست؟ نامه سیهى |
وقار شیرازى
«وَ لِتَطْهیرِ قَلْبى مِنْ اَوْساخِ الْغَفْلَةِ».
پلیدى غفلت
غفلت مىتواند شامل غفلت از یاد خدا، غفلت از مكر و خطر شیطان، غفلت ازآخرت،
غفلت از فرصتها و مانند آنها باشد كه در هر صورت موجب به دامانداختن آدمى در وادى
خسران و زیان خواهد شد.
از این رو، در این فراز، مناجات كننده به سبب رهایى از خطر غفلت، خداوندرا سپاس
مىگوید.
گر به قدر یك نفس غافل شدى |
دور، صد فرسنگ از منزل شدى |
اقبال لاهورى
قرآن كریم بارها خطر غفلت را به آدمیان گوشزد نموده است و آنها را از رذیلهغفلت
كه سبب گرفتار آمدن آنان در دام تباهى و هلاكت خواهد شد، منع نمودهاست. اینك به
برخى از این آیات اشاره خواهد شد:
وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فی نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَ خیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ
الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِوَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلینَ. (اعراف: 205)
پروردگار خویش را در درون خود، با زارى و ترس و با صداى آهسته درسحرگاهان و
شامگاهان یاد كن، و ازغافلان مباش.
هنگام سپیده دم خروس سحرى |
دانى كه چرا همى كند نوحه گرى؟ |
یعنى كه نمودند در آیینه صبح |
كز عمر شبى گذشت و تو بىخبرى |
خیام
اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ. (انبیا: 1)
زمان حساب مردم نزدیك شده است، در حالى كه آنان در غفلت بوده و ازمحاسبه خویش در
روز قیامت، روگردانند.
إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ
اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْآیاتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ
النّارُ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ. (یونس: 7 و 8)
كسانى كه امیدى به ديدار ما ندارند و به زندگى دنيا خشنود شده و به آناطمينان و
اعتماد نمودند، آنها كه از آیات و نشانههاى ما غافلند، جایگاه آنانآتش است، به سبب
اعمالى كه خود انجام مىدادند.
امام على علیهالسلام در خطبه «متقین» در ذكر یكى از اوصاف پرهیزكاران
مىفرماید:
اِنْ كانَ فى الْغافِلینَ كُتِبَ فى الذّاكِرینَ وَ اِنْ كانَ فى الذّاكِرینَ
لَمْ یَكْتُبْ مِنَاْلغافِلینَ.(115)
ـ پرهیزكار ـ اگر در میان غافلان باشد، در شمار یادكنندگان خدا قلمدادمىشود و
اگر در میان یادكنندگان خدا باشد، در زمره غافلان نوشته نمىشود.
جور دوران و هر آن رنجى كه هست |
سهلتر از بعد حق و غفلت است |
زانكه اینها بگذرند، آن نگذرد |
دولت، آن دارد كه جان آگه بَرَد |
مولانا