شرح مناجات شعبانیه

سیدمحمود طاهرى

- ۸ -


قسمت چهاردهم

اِلهى وَ قَد اَفْنَیْتُ عُمْرى فى شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ اَبْلَیتُ شَبابى فى سُكْرَةِ التَّباعُدِمِنك اِلهى فَلَم اَستَیِقَظْ اَیّامَ اغْتِرارى بِكَ وَ رُكُونى اِلى سَبیلِ سَخَطِك. اِلهى وَاَنَا عَبدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ قائِمٌ بَیْنَ یَدَیْكَ، مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ اِلَیكَ.

معبود من! پس بیدار نشدم روزگارى را كه مغرور كرمت بودم و به راه سخط وغضب مى‏رفتم معبود من! من بنده تو و فرزند بنده توام كه در پیشگاهتایستاده‏ام و كرم و رحمت خودت را وسیله رهیابى به بارگاه تو قرار داده‏ام.

نكاتى از این فراز

1. خطر سهو و غفلت از خداوند؛

2. «مستى دورى» از خداوند؛

3. بیدار نشدن بنده، حتى در زمان سخط و غضب معبود؛

4. متوسل شدن به كرم خداوندى به همراه اظهار عبودیت.

«اِلهى وَ قَد اَفْنَیْتُ عُمرى فى شِرَّةِ السَّهوِ...».

خطر سهو و غفلت

در این فراز از مناجات، به موضوع سهو و یا همان غفلت از یاد خداوند اشاره شدهاست. غفلت از یاد خدا، از صفات مذمومى است كه مى‏تواند انواع خطرات وسقوط‏ها را به همراه داشته باشد.

مباش غَرّه و غافل چو میش سر در پیش كه در طبیعت این گرگ، گله بانى نیست

سعدى

قرآن كریم در مقام هشدار به خطر غفلت، آثار ویرانگر آن را تا آنجا مى‏داند كهسبب مى‏شود آدمى به مقامى پایین‏تر از مقام چهارپایان تنزل كرده در نتیجهگرفتار جهنم گردد:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُالْغافِلُونَ. (اعراف: 179)

و به تحقیق بسیارى از جن و انس را به جهنم واگذار نمودیم، چه آنكه آنها،قلب‏هایى‏داشتند بى ادراك و دیده‏هایى‏داشتند بى نور بصیرت وگوش‏هایى‏داشتند كه شنواى حقیقت نبوده است. آنان چون چهارپایانند وبلكه گمراه‏تر از آنها و آنها كسانى هستند كه در غفلت به سر مى‏برند.

چنانچه در پایان این آیه شریفه اشاره شد، «غفلت و سهو» به عنوان تنها صفتىمعرفى گردید كه تا این حد، انحطاط آدمى را به همراه خواهد داشت.

بكن سرمه غفلت از چشم پاك كه فردا شوى سرمه در چشم خاك

سعدى

همچنين در آیه دیگرى خطر سهو و غفلت چنين عنوان شده است.

وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطًا. (كهف: 28)

و از كسى كه قلبش را از یاد خود غافل ساختیم پیروى مكن كه از پى هواىنفس خود مى‏رود و در كارهایش اسراف مى‏ورزد.

از اینكه خداوند در این آیه ابتدا موضوع غفلت را عنوان نمود و سپسموضوع پیروى از هواى نفس و اسراف را مطرح ساخت، مى‏توان دریافت كهپیروى از هواهاى نفسانى و زیاده روى در زندگى نیز، ريشه در غفلت از یاد خدادارد. در نتیجه آنها كه همواره به یاد خدا مى‏باشند، نه از هواى نفس پیروىمى‏كنند و نه در زندگى خویش گرفتار اسراف مى‏گردند.

بیدار شو اى دیده‏كه ایمن نتوان بود زین سیل دمادم كه در این منزل خواب‏است

حافظ

و به قول مولانا:

كاروان رفت و تو غافل خفته‏اى در زیانى در زیانى در زیان

اين قسمت از سخن را با نقل چند روايت و ذكر حكایتى به پايان مى‏بريم:

فى حَدیثِ الْمِعْراجِ: یا اَحْمَدُ اِجْعَل هَمَّكَ هَمّاً واحِداً، فَاجْعَل لِسانِكَ لَساناًواحِداً، وَاجْعَلْ بَدَنَكَ حَیّاً، لا تَغْفُل عَنّى، مَنْ یَغْفُلْ عَنّى لا اُبالى بِاَىِّ وادٍ هَلَكَ.(89)

در حدیث معراج آمده است: اى احمد! اندیشه ات را واحد گردان و زبانترا یك زبان ساز و بدنت را زنده بدار و از من غافل مباش، كه هر كه از منغافل باشد، اهمیتى ندهم كه در كدام وادى هلاك شود.

على علیه‏السلام فرمود: «فَیالَها حَسْرَةً عَلى كُلِّ ذى غَفْلَةٍ اَنْ یَكُونَ عُمرُهُ عَلَیهِ حُجَّةً، وَ اَنْ تُؤَدِّیهُ اَیّامُهُ اَلىالشَّقْوَة؛اى دریغا بر هر غافلى كه‏عمرش دلیلى بر ضداو باشد و روزهایش او را به‏سوى بدبختى‏كشاند».(90)

و نیز: «وَیْلٌ لِمَن غَلَبَت عَلَیْهِ الْغَفْلَةُ فَنَسِىَ الرّحْلَةَ وَ لَمْ یَسْتَعِد؛ واى بر كسى كه غفلت او رافراگیرد و در نتیجه، سفر آخرت را فراموش كند و خود را براى آن آماده نسازد».(91)

و در حدیثى دیگر از آن حضرت، چنین نقل است كه: «مِنْ دَلائِلِ الدَّوْلَةِ قِلَّةُ الْغَفْلَةِ؛یكى از ریشه‏هاى پیروزى و دست یابى به دولت، كمى غفلت مى‏باشد».(92)

دلا غافل ز سبحانى چه حاصل مطیع نفس و شیطانى چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملایك تو قدر خود نمى‏دانى چه حاصل

باباطاهر

و اما حكایت:

شخصى به نام ابو اسامه نقل مى‏كند كه: زمانى در مسافرتم با امام صادق علیه‏السلام همكجاوه بودیم. در اثناى راه، حضرت رو به من كرد و فرمود: قرآن به همراه دارى؟عرض كردم آرى. فرمود: بخوان.

قرآن را بازكردم و سوره‏اى‏خواندم: امام علیه‏السلام متأثر شد و سپس‏فرمود: مواظبدل‏هایتان باشید كه غفلت آنها را فرا نگیرد و به یاد خدا باشید. زیرا گاهى در شبانه روز،ساعاتى است كه در دل، نه ایمان است و نه كفر، و اين دل در این هنگام مانند پارچهپوسيده و يا استخوانى در حال گرد شدن مى‏باشد. اى ابواسامه، گاهى كه به دلت مراجعهمى‏كنى مى‏بینى، نه درحالت خيراست و نه درحالت شر و معلوم نیست در كجا سيرمى‏كند.

گفتم: بسیارى از اوقات، دل من این گونه است و در غفلت به سر مى‏برد، بلكهدیگران نیز چنینند. امام علیه‏السلام فرمود: بله، همین طور است، ولى هرگاه دچار اینحالت شدید، سعى كنید، خدا را یاد نمایید، تا از خطر غفلت رها شوید.(93)

آن كس كه دل به دُنیىِ غدّار مى‏دهد ناپاك و سرد و واهى و غدّار مى‏شود
تیمار(94) كار خویش خور ار عاقلى كه دل تیمار چون نيابد، بیمار مى‏شود

كم خُسب زیر سایه غفلت كه ناگهانخورشید عمر بر سر دیوار مى‏شود

نجم الدین رازى

«وَ اَبْلَیْتُ شَبابى...».

مستى دورى از خدا

در این فراز دورى از خداوند در ایام شباب و جوانى، به نوعى مستى، تعبیر شدهاست. گرچه در بدو امر، با شنیدن كلمه «مستى» اذهان، به طرف مستى حاصل از«شراب» سوق داده مى‏شود،ولى باید اذعان كرد كه به تأیید قرآن و اخبار،مستى‏هاى دیگرى نیز مى‏باشد كه به مراتب خطرناك‏تر از مستى شراب مى‏باشد.

به عنوان مثال على علیه‏السلام مى‏فرماید: «سُكْرُ الْغَفْلَةِ وَ الْغُرورِ اَبْعَدُ اِفاقَةً مِنْ سُكْرِ الْخُمُور؛مستى غفلت و غرور، دیرتر از مستى انواع خمرها از سر مى‏پرد».(95)

و نیز فرمود: «اِسْتَعیذُوا بِاللّه‏ِ مِنْ سَكْرَةِ الْغِنى، فَاِنَّ لَهُ سَكْرَةً بَعیدَةَ الاِفاقَةِ؛ از مستى ثروت بهخدا پناه برید، كه مستى آن به سختى از سر مى‏پرد».(96)

به هر حال آنچه روشن است، تنها شراب، موجب مستى نمى‏شود، بلكهبسیارى از صفات رذیله در آدمى، ایجاد مستى مى‏نماید.

على علیه‏السلام مى‏فرماید: «اَلسُّكْرُ اَرْبَعُ سُكراتٍ: سُكْرُ الشَّراب، وَ سُكْرُ المالِ وَ سُكْرُ النِّومِ وَسُكْرُ الْمُلْكِ؛ مستى چهارگونه است: مستى شراب، مستى ثروت، مستى خواب و مستى حكومت».(97)

همچنین فرمود: «یَنْبَغى لِلْعاقِلِ اَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُكْرِ الْمالِ وَ سُكْرِ الْقُدْرَةِ، وَ سُكْرِ الْعِلْمِ وَسُكْرِ الْمَدْحِ وَ سُكْرِ الشَّبابِ، فَاِنَّ لِكُلِّ ذلِكَ ریاحاً خَبیثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقار؛ سزاواراست كه خردمند از مستى ثروت و مستى قدرت و مستى دانش و مستى ستایش و مستى جوانىپرهیز كند، زیرا هر يك از اين مستى‏ها بادهاى پلیدى دارد كه عقل را مى‏ربايد و وقار را از بينمى‏برد».(98)

قرآن نیز درباره یكى از انواع مستى چنین مى‏فرماید: «لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفی سَكْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ؛به جان تو سوگند كه اینها در مستى حاصل از شهوت و طغیان خود، سرگردانند». (حجر: 72)

حاصل سخن آنكه امام عليه‏السلام در این فراز از مناجات، دورى و هجران از بارگاهخداوند را نوعى مستى تعبیر نمود كه مى‏تواند خطرات فراوانى را براى آدمى بههمراه داشته باشد.

پروردگارا! به حق دل آگاهان و هشیاران، سوگندت مى‏دهیم كه جان و قلب مارا از زنگار مستى‏ها و بى‏خبرى‏ها صیقلى ده و ما را لحظه‏اى از یادت غافل مفرما!

«اِلهى فَلَمْ اَسْتَیْقِظَ اَیامَ اغْتِرارى...».

شِكوه از خواب طولانى

یك دم به خود آى و بین چه كسى به چه دل بسته‏اى به كه هم نفسى
زین خواب گران بردار سرى برگیر ز عالم اولین خبرى

شیخ بهایى

زرق و برق‏هاى فریبنده دنیا و وسوسه‏هاى دل فریب نفسانى، مى‏توانند آدمىرا تا آنجا در خوابى خوش و عمیق فرو برند كه حتى تكان‏هاى شدید حوادث ومصایب زندگى و بیمارى‏ها و شدیدترین مواعظ نیز نتوانند او را از این خوابغفلت بیدار نمایند. به فرموده حضرت رسول صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، تنها، حادثه بزرگ مرگ، آنها رااز این خواب گران برخواهد انگیخت. چنانچه فرمود: «اَلنّاسُ نیامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهُوا؛مردم در خوابند، پس زمانى كه مردند، بیدار خواهند شد».(99)

آدمیزاده در مبادى حال پى نفس و هوا رود همه سال
غیر تن پرورى ندارد خوى سوى دانشورى نیارد روى
خواب غفلت گرفته چشم دلش نگذشته نظر ز آب و گلش
پى نبرده ز فرط نادانى جز به لذات جسم و جسمانى
سكناتش براى نفس،تمام خود نگیرد به غیر نفس آرام
هر چه با او همى كند شیطان نیست از وى مخالفت، امكان
اى به مهد بدن چو طفل صغیر مانده در دست خواب غفلت اسیر
پیش از آن كِت(100) اجل كند بیدار گر نمردى ز خواب سر بردار

جامى

«اِلهى وَ اَنا عَبْدُكَ وَ ابْنَ عَبْدِكَ...».

اظهار عبودیت و توسل به كرم خداوندى

بالاترین افتخار براى آدمى آن است كه به مقام «عبودیت» در برابر معبودشبرسد، و «عبد» او باشد.

على علیه‏السلام در این زمینه مى‏فرماید:

اِلهى كَفى بى فَخْراً اَنْ تَكونَ لى رَبّاً وَ كَفى بى عِزّاً اَنْ اَكونَ لَكَ عَبْداً اَنْتَ كَمااُحِبُّ فَاجْعَلْنى كَما تُحِبُّ.(101)

پروردگارا همین افتخار، مرا بس كه تو پروردگار من باشى و همین عزت مرابس كه من عبد و بنده تو باشم، تو همان گونه‏اى كه من مى‏پسندم، مرا نیز آنگونه قرار ده كه تو مى‏پسندى.

عاشقان كشته سوداى تو اند داغ بر دل به تمناى تواند
رسته از خود ز پرستندگیت خواجگى یافته از بندگیت

جامى

همچنین امام صادق علیه‏السلام در مقام بیان بركات «عبودیت» و چگونگى تحققعبودیت مى‏فرماید:

اَلْعُبُودِیَّةُ جَوهَرَةٌ كَنْهُها الرُّبوبیَّةُ... وَ تَفْسیرُ الْعُبُودِیَّةُ بَذْلُ الْكُلِّ، وَ سَبَبُ ذلِكَ مَنْعُالنَّفْسِ عَمّا تَهْوى، وَ حَمَلُها عَلى ما تَكْرَهُ، وَ مِفْتاحُ ذلِكَ تَرْكُ الرّاحَةِ وَ حُبُّالْعُزْلَةِ وَ طَریقُهُ الافتِقارِ اِلَى اللّه‏ِ تَعالى.

عبودیت و بندگى خداوند، گوهرى است كه حقیقت آن، رسیدن به ربوبیت وشبیه پروردگار شدن است... عبودیت عبارت از بخشیدن همه چیز یا گذشتناز همه چیز ـ در راه خدا ـ مى‏باشد و این صفت هنگامى براى انسان تحقق پیدامى‏كند كه نفس خود را از هوى و هوس باز دارد و نفس را با انجام كارهایىوادار بكند كه اكراه دارد ـ مثل عبادت خداوند، انفاق، ایثار و مانند آنها ـ ؛كلید تسلط بر نفس این است كه راحتى و آرامش را از خود بگیرد و در راهخداوند جهاد و كوشش كند و گوشه نشینى اختیار كند ـ در ظاهر و بر حسبوظیفه در میان مردم باشد. اما در باطن و قلب خویش همواره با خدا باشد ـ وبالاخره اینكه در پیشگاه خداوند خویش اظهار فقر و تهى دستى نمایند.

بنده او شو كه به یك التفات سلطنت هر دو جهانت دهد

متوسل شدن به كرم خداوند نیز خود از ابزار استجابت دعا مى‏باشد، زیرا هيچخواهنده‏اى، به تعبیر «سعدى» از این در «بى مقصود» و بدون برآورده شدنحوایج، برنخواهد گشت.

كرمش نامتناهى نعمش بى پایان هیچ خواهنده از این در نرود بى مقصود

سعدى

قسمت پانزدهم

اِلهى اَنا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْكَ مِمّا كُنتُ اُو اُجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْیائى مِنْ نَظَرِكَ وَاَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ اِذِ الْعَفْوَ نَعْتٌ لِكَرَمِك.

معبود من! من عبدى هستم كه براى عذر خواهى از كردارهاى زشتى كه ناشىاز كم حیائیم در محضرت بوده به آستانت آمده‏ام و از درگاهت خواستار عفوو گذشت مى‏باشم، عفوى كه از اوصاف كرم تو مى‏باشد.

نكاتى از این فراز

1. اهمیت حیا؛

2. طلب عفو.

«اِلهى اَنا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْكَ مَمّا كُنتُ...».

صفت زیباى حیا

شرم و حیا، یكى از صفات خدایى است كه در هر كس متجلى شود او را بهسوى انواع خوبى‏ها و زیبایى‏ها رهنمون شده و مانند شجره طیبه‏اى است كهشاخه‏ها و میوه‏هاى فراوانى ـ از انواع بركات و خیرات ـ بر آن آویخته شدهاست. كسى كه به این خصلت آراسته شده است، راه خوشبختى و سعادت براو هموار شده، و به بركت این صفت، بسیارى از لغزش‏ها و گناهان وى از میانخواهند رفت.

پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره اهمیت حیا فرموده‏اند:

اَمَّا الْحَیاءُ فَیَتَشَعَّبُ مِنهُ اللّینُ وَ الرَّأفَةُ وَ الْمُراقَبَةُ لِلّه فِى السِّرِّ وَ الْعَلانِیَةِ وَ السَّلامَةُوَاجْتِنابُ الشَّرِّ وَالْبَشاشَةُ وَالسَّماحَةُ وَالظَّفَرُ وَحُسنُ الثَّناءِ عَلى الْمَرْءِ فِى النّاسِ،فَهذا ما اَصابَ الْعاقِلُ بِالْحَیاءِ فَطُوبى لِمَن قَبِلَ نَصیحَةَ‏اللّه‏ وَ خافَ فَضیحَتَهُ.(102)

اما آنچه از حیا نشئت مى‏گیرد عبارت است از: نرم خویى، مهربانى، در نظر داشتنخدا در آشكار و نهان، سلامت، دورى نمودن از بدى، خوشرویى، گذشت وبخشندگى، پیروزى و خوشنامى در میان مردم، اینها فوایدى است كه خردمند از حیامى‏برد. خوشا كسى كه نصیحت خدا را بپذیرد و از رسواگرى او بترسد.

امام على علیه‏السلام نیز در این زمینه مى‏فرماید: «اَلْحَیاءُ مِفْتاحُ كُلِّ الْخَیرِ؛ حیا كلید همهخوبى‏هاست».(103)

بارى آنكه اهل حیاست، هر سخنى را بر زبان جارى نمى‏سازد، هر حركتى رااز خود بروز نمى‏دهد. ممكن نیست كسى داراى ارزش باشد، ولى حیاورزىنكند و امكان ندارد كه كسى بى حیا باشد، اما انسان‏ها براى او اعتبار و شأن وجایگاهى والا قائل باشند.

پیامبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: «ما كانَ الْفُحْشُ فى شَىْ‏ءٍ اِلاّ شانَهُ وَ لا كانَ الْحَیاءُ فى شَىْ‏ءٍ قَطُّاِلاّ زانَهُ؛ بى شرمى و بى حیایى با هیچ چیز همراه نشد مگر اینكه آن را زشت گردانید و حیا باهیچ چیز همراه نگشت مگر اینكه آن را آراست».(104)

حیاء خداوندى

چیزى كه باید آدمى را غرق حیا نماید آن است كه پروردگارش خود، اهل حياستو در مواردى از برخورد با بنده‏اش اظهار شرم و حیا نموده است و چه زشت استكه خداوند آدمى حياورز باشد، ولى آدمى از حیا بهره‏اى نداشته باشد.

در گلستان سعدى درباره حیاء خداوندى چنین آمده است:

هر گاه كه یكى از بندگان گنه كار پریشان روزگار، دست انابت به امید اجابتبه درگاه حق، جل و علا بردارد، ایزد تعالى در وى نظر نكند، بازش بخواند،باز اعراض كند. بازش به تضرع و زارى بخواند، حق سبحانه و تعالى فرماید:اى ملایكه من! از بنده حیا مى‏كنم، در حالى كه غیر از من كسى ندارد، بهتحقیق كه او را آمرزیدم. دعوتش را اجابت كردم، و حاجتش برآوردم كه ازبسیارى دعا و زارى بنده، همى شرم دارم.

كرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده كرده است و او شرمسار(105)

«وَ اَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ...».

طلب عفو از خداوند

«عَفُوّ» و بخشنده بودن و عفو كردن، از صفات زیباى حق تعالى است كه در قرآنمجید بارها ذكر شده و از خداوند به صفت عَفُوّ بودن ستایش شده است. در بندچهل و سوم دعاى جوشن كبیر مى‏خوانیم: «یا مَنْ فى عَفْوِهِ یَطْمَعُ الْخاطِئُون؛ اى آنكه درعفوش، خطاكاران، طمع مى‏بندند». ما هم در همنوایى با معصوم علیه‏السلام به پیشگاه خداوندخویش عرضه مى‏داریم: پروردگارا! از اوصاف كرم تو عفو كردن است و ما نیز،سخت محتاج عفو تو مى‏باشیم، عفوت را شامل ما فرما! و از گناهان ما درگذر!

گر من گنه جمله جهان كردستم عفو تو امید است كه گيرد دستم
گفتى كه به روز عجز دستت گیرم عاجزتر از این مخواه كاكنون هستم

ابوسعید ابوالخیر

قسمت شانزدهم

اِلهى لَم یَكُن لى حَولٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصیَتِكَ اِلّا فى وَقتٍ اَیْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِكَ وَكَما اَرَدْتَ اَنْ اَكُونَ كُنتُ فَشَكَرْتُكَ بِاِدْخالى فى كَرَمِكَ وَ لِتَطْهیرِ قَلْبى مِنْاِوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْكَ.

معبود من قدرتى در ترك معصیت ندارم، مگر آنكه با استقرار محبتت دردلم، از معصیت تو اجتناب نمایم، كه در این صورت، آن گونه كه اراده كردىخواهم بود. پس شكرگزاریت كردم از آن رو كه مرا در حریم كرمت پذیراشدى و قلبم را از پلیدى‏هاى غفلت از خویش تطهیر فرمودى.

نكاتى از این فراز

1. عنایت حق در اجتناب از گناهان؛

2. محبت به حق تعالى مهم‏ترین عامل دورى از معاصى؛

3. شكرگزارى از توجه خداوند؛

4. خطر غفلت.

«اِلهى لَمْ یَكُنْ لى حَوْلٌ ...».

اهمیت توفیقات الهى

موضوع «توفیق الهى» از موضوعات مهم و قابل توجه مباحث اسلامى و عرفانىمى‏باشد و در ادبیات اسلامى نیز، به آن توجه بسیارى شده است. سعدى گوید:

جهان آفرین گر نه یارى كند كجا بنده پرهیزكارى كند

حافظ نیز مى‏گوید:

به سعى خود نتوان برد پى به گوهر مقصود خیال باشد كاین راه بى‏حواله برآید

همچنین از آیات و اخبار برمى آید تا توفیق و عنایت الهى دست بنده‏اى رانگیرد، او در سیر و سلوك خویش ره به جایى نخواهد برد.

شب ظلمت و بیابان به كجا توان رسیدن مگر آنكه شمع رویت به رهم چراغ دارد

حافظ

همان طور كه قبلاً اشاره شده قرآن كریم، موهبت تزكیه نفس و آراستگى بهفضیلت تقوى را مشروط به عنایت و توفیق الهى دانسته و چنین مى‏فرماید:

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لكِنَّ اللّهَ یُزَكّی مَنْیَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ. (نور: 21)

و اگر فضل و عنایت الهى نصیبتان نمى‏شد، احدى از شما به موهبت تزكیهنفس دست نمى‏یافت، و لكن این خداست كه هر كه را خواهد توفیق تهذیبنفس داده و مهذبش مى‏سازد، و خداوند، شنوا و داناست.

یك عنایت به ز صد گون اجتهاد جهد را خوف است از صد گون فِساد
ذره‏اى سایه عنایت بهتر است از هزاران كوشش طاعت پرست
جهدِ بى توفیق جان كندن بُوَد ز ارزنى كم، گر چه صد خرمن بُوَد

مولانا

امام على علیه‏السلام پیرامون اهمیت توفیق در دعاى شریف صباح مى‏فرماید:

اِلهى اِنْ لَمْ تَبْتَدِئْنِى الرَّحْمَةُ عَنْكَ بِحُسْنِ التَّوفیقِ فَمَنِ السّالِكُ بى اِلَیْكَ فىواضِحِ الطَّریقِ.

پروردگارا! اگر لطف و رحمتت در اول مرا به حسن توفیق رهنمون نمى‏گشت،چه كسى مرا در راه روشن به سوى تو هدایت مى‏كرد.

نه خود مى‏رود هر كه جویان اوست به نفعش كشان مى‏برد لطف دوست

سعدى

«اَلاّ فى وَقْتٍ اَیْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِك».

توفیق الهى در قالب محبت

دلى دارم خریدار محبت كزو گرم است بازار محبت
لباسى بافتم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبت

در این فراز از مناجات، یقظه و بیدارى حاصل از محبت الهى در حق بندهخاستگاه توفیق ربوبى در انصراف و اجتناب بنده از نافرمانى حق تعالى، معرفىشده است. توضیح آنكه در این عبارت، به بهترین نوعِ «توفیق»، كه محبت بنده بهخدایش باشد، اشاره شده است. به عبارت دیگر،عالى‏ترین مصداق توفیق الهىدر حق بنده آن است كه پرتوى از محبت خویش را در قلب انسان مى‏افكند وجانش را از مهر و دوستى نسبت به خویش، شعله‏ور سازد، در نتیجه این«محبت»، بنده از هر آنچه مورد كراهت محبوبش مى‏باشد اجتناب نموده و سببمى‏شود كه خود را آن گونه مى‏سازد كه معشوقش مى‏پسندد.

در بیان «محبت الهى» و اینكه اگر محبت بر قلب انسانى سایه افكند، چه بركاتىنصیب او خواهد گردید، مناسب است از روایاتى دراین زمینه كمك گیریم:

امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید:

حُبُّ اللّه‏ِ اِذا اَضاءَ عَلى سَرِّ عَبْدٍ اَخْلاهُ عَنْ كُلِّ شاغِلٍ وَ كُلُّ ذِكْرٍ سِوَى اللّه‏ِ ظُلْمَةٌ وَالْمُحِبُّ اَخْلَصُ النّاسِ سِرّاً للّه‏ِ تَعالى وَ اَصْدَقُهُم قَولاً وَ اَوْفاهُم عَهْداً.(106)

هرگاه نور محبت خدا بر درون بنده‏اى بتابد، او را از هر مشغله دیگرى، فارغمى‏گرداند؛ هر یادى جز خدا، تاریكى است؛ آنكه خدا را دوست مى‏دارد، بهبركت این حب و دوستى، خالص‏ترین مردم و راستگوترین آنهاست و درعهد و پیمان از همه وفادارتر است.

و نیز فرمود:

فَما اَوحَى اللّه‏ُ تَعالى اِلى داودَ علیه‏السلام : یا داودَ: مَنْ اَحَبَّ حَبیباً صَدَقَ قَولَهُ وَ مَن رَضِىَبِحَبیبٍ رَضِىَ بِفِعلِهِ، وَ مَن وَثِقَ بِحَبیبٍ اِعْتَمَدَ عَلَیهِ وَ مَنِ اشْتاقَ اِلى حَبیبٍ جَدَّفِى السَّیرِ اِلَیْهِ.(107)

خداى تعالى به داود علیه‏السلام وحى فرمود: اى داود! هر كس محبوبى را دوستبدارد، نتیجه‏اش آن است كه سخنش را مى‏پذیرد و تصدیق مى‏كند، و هر كهاز محبوبى خوشش آید، حاصلش آن است كه از كارهاى او راضى خواهدبود، و هر كه به محبوبى اعتماد كند، ثمره‏اش آن است كه به او تكیه خواهدكرد، و هر كه شیفته محبوبى باشد، براى ملاقات و دیدار با او سعى و تلاشمى‏نماید.

حكایت

عیسى علیه‏السلام به قومى بگذشت زار و ضعیف، گفت: شما را چه رسید؟ گفتند: از بیمحق تعالى، بگداختیم. گفت: حق است بر خداى تعالى كه شما را ایمن كند ازعذاب. به قومى دیگر بگذشت، از ایشان زارتر و نزارتر و ضعیف‏تر. گفت: شما راچه رسیده است؟ گفتند: آرزوى بهشت، ما را بگداخت، گفت: حق است بر خداىتعالى كه شما را به آرزوى خویش در رساند.

به قومى دیگر بگذشت از این هر دو ضعیف‏تر و نزارتر و روى ایشان،چون نور مى‏تافت. گفت: شما را چه رسیده است؟ گفتند: دوستى خدا ما رابگداخت. باایشان بنشست و گفت: شما مقربانید و مرا به مجالست شما امرفرموده‏اند.(108)

چنان پر شد فضاى سینه از دوست كه فكر خویش گم شد از ضمیرم

حافظ

نبى اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در فرازى دل‏نشین فرمودند:

اَلّهُمَّ ارْزُقْنى حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ اَحَبَّك وَ حُبَّ مَنْ یُقَرِّبُنى اِلى حُبِّكَ وَ اجْعَلْحُبَّكَ اَحَبَّ اِلَىَّ مِنَ الْماءِ الْبارِدِ.(109)

بار خدایا! مرا دوستى خویش روزى كن و دوستى دوستان خویش و دوستىآن را كه مرا به دوستى تو نزدیك گرداند، و دوستى خود را بر من دوست‏ترگردان از آب سرد بر تشنه.

مرا تو غایت مقصودى از جهان اى دوست هزار جان عزیزت فداى جان اى دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم كه یاد مى نكند عهد آشیان اى دوست
دلى شكسته و جانى نهاده بر كف دوست بگو بیار كه گویم بگیر هان اى دوست
تنم بپوسد و خاكم به باد ریزه شود هنوز مهر تو باشد در استخوان اى دوست
مرا رضاى تو باید نه زندگانى خویش اگر مراد تو قتلست وارهان اى دوست

سعدى

نكته دیگر درباره این موضوع، آنكه،اگر شجره محبت الهى در سرزمین دلى،بروید، نه تنها از میوه‏هاى آویزان بر شاخه‏هاى آن، گام برداشتن به سوى رضایتمحبوب و دورى از ناپسند است، بلكه ثمرات بسیار ارزشمند دیگر از این شجرهمحبت حاصل مى‏شود كه عبارتند از:

اینكه تنها به انگیزه محبت الهى ـ ونه به انگیزه شوق به بهشت و یا خوف ازدوزخ ـ محبوبش را مى‏پرستد و عبادت مى‏كند؛ چنین عبادتى، ارزشمندترین وگرانقدرترین،نوع عبادت مى‏باشد كه آن را عبادت آزادگان نامیده‏اند. چنانچه ازامام صادق عليه‏السلام در این رابطه چنين نقل شده است كه:

اِنَّ الْعُبّادَ ثَلاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُو اللّه‏َ عَزَّوَجَلّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ قَومٌ عَبَدُو اللّهَتَبارَكَ وَ تَعالى طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الاُجْرآءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُو اللّه‏ عَزَّوَجَلّ حُبّاًلَهُ فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَحْرارِ وَ هِىَ اَفْضَلُ الْعِبادَة.(110)

عبادت كنندگان بر سه دسته‏اند: گروهى خداى عزوجل را از ترس عبادتمى‏كنند و این عبادت بردگانست؛ مردمى كه خداى تعالى را به طمع ثوابعبادت مى‏كنند كه این عبادت مزدوران است؛ دسته‏اى نیز خداى عزوجل رابه خاطر حب به او و دوستى به حضرتش عبادت مى‏نمایند و این، عبادتآزادگان، و برترین و بهترین عبادت مى‏باشد.

خواجه عبداللّه‏ انصارى مى‏گوید: «من چه دانستم كه مزدور اوست كه بهشتباقى او را حظ است. و عارف اوست كه در آرزوى یك لحظه ست. من چه دانستمكه مزدور در آرزوى حور و قصور است و عارف در بحر عیان، غرقه نور است».(111)

نكته آخر اینكه، بنده‏اى كه از كوثر زلال محبت نوشیده است، به یمن اینمحبت به محبوب كه در واقع، بعد از عنایت و محبت محبوب وى نسبت به اوحاصل شده است، نزد دیگران نیز عزیز شده و مهر و دوستى او در دل دیگران نیزمستقر خواهد گشت. نبى اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در این باره فرموده است:

اِذا اَحَبَّ اللّه‏ُ عَبْداً مِنْ اُمَّتى قَذَفَ فى قُلوبِ اَصْفِیائِهِ وَ اَرواحِ مَلائِكَتِهِ وَ سُكّانِعَرْشِهِ مَحَبَّتَهُ لِیُحِبُّوهُ، فَذلِكَ الْمُحِبُّ حَقّاً طُوبى لَهُ ثُمَّ طُوبى لَهُ وَ لَهُ عِنْدَ اللّه‏ِشَفاعَةٌ یَوْمَ الْقِیامَة.(112)

وقتى كه خداوند بنده‏اى ازامت مرا دوست بدارد، محبت او را در قلبمردمان برگزیده نزد خداوند و ارواح ملایكه و ساكنان عرش مى‏اندازد، تاهمه آنها او را دوست بدارند این است عظمت آنكه محبت خداوند در قلبشقرار گرفته است. گوارا و مبارك باد بر او و او در روز قیامت نزد پروردگارش،صاحب مقام شفاعت خواهد بود.

«وَ كَما اَرَدْتَ اَنْ اَكونَ كُنْتَ فَشَكَرْتُك...».

مقام شكرگزارى

در این فراز از مناجات، شكر دو نعمت خداوند، ادا شده است: یكى آنكه، خداونداو را در دايره گسترده كرمش داخل نموده و دیگر آنكه پروردگار، قلب او را ازپلیدى غفلت پاكیزه كرده است:

تو را خداى چو از ورطه‏اى رهایى داد همان به كه پیوسته شكر آن گویى
به كام خود چو رسیدى، به شكر لب جنبان كه او سزاست كه شكرش به صد زبان گویى

از جمله موضوعاتى كه در قرآن مجید به آن اهتمام بسیارى شده و انسان‏ها رابدان توصیه نموده، موضوع شكر نعمت‏هاى الهى است.

نكته‏اى كه باید به آن اشاره كرد اینكه «شكرگزارى» تأثیرى مستقیم در افزایشنعمت‏ها دارد و در مقابل، ناسپاسى از مهم‏ترین عوامل مؤثر در سلب و نابودىنعمت‏ها است. و در توضیح این سخن اشاره به نكته‏اى دقیق، خالى از لطفنمى‏باشد و آن اینكه: جهان هستى از ادراك و شعورى مرموز و پنهانى برخورداراست، همان گونه كه مولانا گفته است:

نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس زبان اهل دل
گر تو را از غیب چشمى باز شد جمله ذرات جهان هم راز شد
جمله ذرات زمین و آسمان با تو مى‏گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم با شما نامحرمان ما خامشیم

بنابراین، جهان، هدفمند است. كور و كر نیست و از حيات و ادراك بهره‏مندمى‏باشد. حال كه جهان اطراف ما و نعمت‏هاى الهى از نوعى شعور و فهم برخورداراست، بنابراین به اعمال و انديشه‏هاى ما كاملاً حساس بوده و به نوعى با ما و حركات مادر تعامل مى‏باشد. از جمله آنكه این نعمت‏هاى الهى آن گاه كه از ما احساس شكرگزارىو قدردانى دریابند و به این وسیله قابلیت دریافت این نعمت‏ها را حس كنند، با رویىگشاده، خود را بیش از پیش و فراوان و گسترده در اختیار ما خواهند گذاشت.

اما در مقابل، اگر جهان اطرافمان با نعمت‏هاى انبوهش،از كسى و یا ملتىناسپاسى و قدرناشناسى و اسراف و تبذیر و مانند آنها را احساس نماید عدمقابلیت آنها را در دریافت نعمت‏هاى الهى اثبات كرده و در نتیجه از عرضه كردنخود بر آنها دریغ خواهند كرد و خود را از دسترس آنها دور نگه خواهند داشت،اگر هم در اختیارشان قرار گیرند، به خاطر روح ناسپاسى آنها، بر آنان لذت بخشو گوارا و نشاط آور نخواهند بود.

جان راجر مى‏گوید:

ما از خوبى‏ها و نعمت‏هایى كه در اطرافمان و یا در وجودمان است آگاهنمى‏شویم، و وقتى آگاه نشدیم، قدر آنها را نمى‏شناسیم و چون قدر نعمت راندانیم، شكرگزارى نمى‏كنیم و در نتیجه، احساس شادمانى و لذت نمى‏نماییم.اولاً ناشكرى باعث مى‏شود كه از نعمت‏هایى كه داریم لذت نبریم، ثانیاًناشكرى باعث مى‏شود كه بر نعمت‏هاى ما افزوده نگردد. اگر شما بخواهیدهدیه‏اى بدهید، به چه كسى آن را هدیه مى‏دهید؟ به كسى كه واقعاً ممنونمى‏شود و تشكر مى‏كند، نه به كسى كه هیچ اهمیتى به آن نمى‏دهد؛ جهان نیزچنین است. نعمت را به كسى مى‏دهد كه قدر آن را بداند.(113)

كاترین پاندر نیز مى‏گوید:

حمد و ثناء قدرتمندترین شیوه دعاست. حمد و ثنا و شكرگزارى، یكایكیاخته‏هاى تن را زنده مى‏كند. هیچ گاه اقتدار ستایش را دست كم نگیرید. نهتنها شاه كلید زندگى، بلكه پادزهر ناخوشى‏هاى دنیاست. آرام و خاموش، ازصبح تا شام، شاكر و حق شناس باشید. قدما معتقد بودند اگر یك نفر به آوازكلام، حمد و ستایش بر لب آورد، قدرت ده انسان را خواهد داشت. در طولسرگردانى قوم یهود در صحرا، به آنها نشان داده شد كه رنج‏ها و محنت‏هایشان،نه به علت اراده خدا، بلكه به علت ناشكرى و نافرمانى خودشان بوده است.(114)

چون كه هر روزه، نو به نو آید از خدا نعمتى، ز من گنهى
من خود از شكر آن و خجلت این نتوانم شدن به هیچ رهى
شكر نعمت هماره بگذارد هر كه نعمت برد ز پادشهى
وانكه تقصیر كرد و عذر نخواست حاصلش چیست؟ نامه سیهى

وقار شیرازى

«وَ لِتَطْهیرِ قَلْبى مِنْ اَوْساخِ الْغَفْلَةِ».

پلیدى غفلت

غفلت مى‏تواند شامل غفلت از یاد خدا، غفلت از مكر و خطر شیطان، غفلت ازآخرت، غفلت از فرصت‏ها و مانند آنها باشد كه در هر صورت موجب به دامانداختن آدمى در وادى خسران و زیان خواهد شد.

از این رو، در این فراز، مناجات كننده به سبب رهایى از خطر غفلت، خداوندرا سپاس مى‏گوید.

گر به قدر یك نفس غافل شدى دور، صد فرسنگ از منزل شدى

اقبال لاهورى

قرآن كریم بارها خطر غفلت را به آدمیان گوشزد نموده است و آنها را از رذیلهغفلت كه سبب گرفتار آمدن آنان در دام تباهى و هلاكت خواهد شد، منع نمودهاست. اینك به برخى از این آیات اشاره خواهد شد:

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فی نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَ خیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِوَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلینَ. (اعراف: 205)

پروردگار خویش را در درون خود، با زارى و ترس و با صداى آهسته درسحرگاهان و شامگاهان یاد كن، و ازغافلان مباش.

هنگام سپیده دم خروس سحرى دانى كه چرا همى كند نوحه گرى؟
یعنى كه نمودند در آیینه صبح كز عمر شبى گذشت و تو بى‏خبرى

خیام

اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ. (انبیا: 1)

زمان حساب مردم نزدیك شده است، در حالى كه آنان در غفلت بوده و ازمحاسبه خویش در روز قیامت، روگردانند.

إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْآیاتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ. (یونس: 7 و 8)

كسانى كه امیدى به ديدار ما ندارند و به زندگى دنيا خشنود شده و به آناطمينان و اعتماد نمودند، آنها كه از آیات و نشانه‏هاى ما غافلند، جایگاه آنانآتش است، به سبب اعمالى كه خود انجام مى‏دادند.

امام على علیه‏السلام در خطبه «متقین» در ذكر یكى از اوصاف پرهیزكاران مى‏فرماید:

اِنْ كانَ فى الْغافِلینَ كُتِبَ فى الذّاكِرینَ وَ اِنْ كانَ فى الذّاكِرینَ لَمْ یَكْتُبْ مِنَاْلغافِلینَ.(115)

ـ پرهیزكار ـ اگر در میان غافلان باشد، در شمار یادكنندگان خدا قلمدادمى‏شود و اگر در میان یادكنندگان خدا باشد، در زمره غافلان نوشته نمى‏شود.

جور دوران و هر آن رنجى كه هست سهل‏تر از بعد حق و غفلت است
زانكه اینها بگذرند، آن نگذرد دولت، آن دارد كه جان آگه بَرَد

مولانا