دعا معراج مؤمنين و راه زندگى

آيت الله سيد محمد تقي مدرسي

- ۹ -


تأمّلاتى در دعاى افتتاح‏
1 - ستايش و دعا

اللّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ وَأَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَنِّكَ، وَأَيْقَنْتُ‏أَنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ العَفْوِ وَالرَّحْمَةِ، وَأَشَدُّ المُعاقِبِينَ‏فِي مَوْضِعِ النَّكالِ وَالنَّقِمَةِ، وَأَعْظَمُ المُتَجَبِّرِينَ فِي مَوْضِعِ الكِبْرِياءِوَالعَظَمَةِ. اللّهُمَّ أَذِنْتَ لِي فِي دُعائِكَ وَمَسْأَلَتِكَ، فَاسْمَعْ يا سَمِيعُ‏مِدْحَتِي، وَأَجِبْ يا رَحِيمُ دَعْوَتِي، وَأَقِلْ يا غَفُورُ عَثْرَتِي، فَكَمْ ياإِلهِي مِنْ كُرْبَةٍ قَدْ فَرَّجْتَها، وَهُمُومٍ قَدْ كَشَفْتَها، وَعَثْرَةٍ قَدْ أَقَلْتَها،وَرَحْمَةٍ قَدْ نَشَرْتَها، وَحَلْقَةِ بَلاءٍ قَدْ فَكَكْتَها؟
"خدايا ثنا را با ستايش تو آغاز مى‏كنم و تو به مَنَّ خود راهنما به راه درست‏هستى و يقين كرده‏ام كه در جايگاه گذشت و بخشايش بخشاينده‏ترين بخشايندگانى‏و در مقام عقاب و انتقام سختگيرترين عقاب كنندگانى و در جايگاه كبريا و عظمت‏بزرگترين جبّارانى. خدايا اذن دعا و مسئلتم دادى پس اى شنوا بشنو ستايش مراواى بخشاينده بر آور خواهش مرا و اى درگذرنده در گذر از لغزشم و آن را به‏حساب نياور، اى معبود من چه اندوهها كه بر طرف كردى و چه غمها كه برگرفتى‏وچه لغزشها كه از آن در گذشتى و چه رحمتها كه گستردى و چه حلقه‏هاى بلا كه‏گشادى..".
خدايا ثنا را با ستايش تو آغاز مى‏كنم و تو به منّ خود راهنما به راه‏درست هستى.
شايسته است كه دعا كننده، سخن و دعاى خود را با سپاس و ستايش خداآغاز كند، ستايش خدا، گاهى با شكر و گاه با تسبيح و تقديس اوست. "خدايا ثنا رابا حمد تو آغاز مى‏كنم" يعنى نخستين ثناى من بر تو اين است كه تو را حمدمى‏كنم، اين جمله را ثنا مى‏گويد و آن به سبب چيزى است كه خدا به ما بخشيده‏وبه دليل فضلى است كه عطا كرده كه واجب است به آن سبب او را حمد كنيم.
پس ثناى من بر تو با حمد توست و اگر توبه من قدرت ثنا و توفيق دعانمى‏دادى چگونه مى‏توانستم تو را حمد و ثنا كنم؟
و تو به مَنِّ خود راهنما به راه درست هستى..
حسن افتتاح دليل حسن ختام نيست، چه بسا انسان در آغاز زندگى يا سخن‏خود، خوب، صالح و درست باشد، امّا سپس تحت تأثير عوامل گوناگون دچارانحراف گردد، پس از اين رو از صاحب قدرت مى‏طلبيم كه پايدارى ما را به‏درستكارى و راه درست مستمر بدارد: "و توبه مَنِّ خود راهنما به راه درست‏هستى" تو هستى كه مرا بر راه درست، استوار مى‏دارى.
هنگامى كه انسان تيرى پرتاب مى‏كند و درست به هدف مى‏زند، پرتابى‏درست انجام داده. زيرا تير به هدف خورده است وما هنگامى كه دعا مى‏كنيم، ازخداوند مى‏خواهيم كه نتيجه‏اى درست حاصل دعاى ما كند و آن را اجابت فرمايدو خداوند هم امور را به راه راست هدايت مى‏كند و به نتيجه‏اى درست مى‏رساند،فقط ما بايد از اين امر غافل نشويم كه خدا به ما نعمتهايى داده است و يكى ازنعمتهايش اين است كه ما را بر راه راست و طريق درستكارى، استوار مى‏دارد؛ آرى‏اين نعمتها نتيجه اعمال و كوشش ما نيست، بلكه به منّ الهى به ما رسيده، پس دردعاى خود با خشوع تمام مى‏گوييم: "و تو راهنما به راه درست هستى..."
و يقين كردم كه تو ارحم الراحمين هستى در جايگاه گذشت و رحمت‏وسختگيرترين عقاب كنندگانى در مقام عقاب و انتقام...
شايسته است كه دعا كننده در حالتى ميان نااميدى و اميد يا به تعبير بهتر،ميان بيم و آرزو باشد، "او را از سرميل و ترس مى‏خوانند" از روى بيم و آرزو، اين‏است كه در آغاز دعاى افتتاح مى‏بينيم كه امام، نيايش كنندگان را در حالتى ميان‏ميل و ترس قرار مى‏دهد، "و يقين كردم كه تو ارحم الراحمين هستى در جايگاه‏گذشت و بخشايش"، اگر شايسته گذشت و رحمت باشيم رحمت بيش از گنجايش‏ما بر ما نازل مى‏شود، مثلاً وقتى باران همچون يكى از مظاهر رحمت خدا پى درپى‏مى‏بارد از فراوانى چنان است كه ظرفها را پر از آب مى‏كند و ما نمى‏توانيم همه باران‏را كه به مقدارى عظيم فرو مى‏بارد بگيريم و جمع كنيم؛ يا وقتى خداوند درهاى‏روزى را به روى انسان گشود او را در آن غرق مى‏كند آنسان كه انسان نداند با آنهمه‏نعمت و روزى چه كند، اين وقتى است كه انسان مستحقّ رحمت باشد.
امّا اگر انسان مستحقّ عذاب باشد، عذاب با شدّت و به شكلى كه تصوّرش‏را نمى‏كند بر او فرو مى‏آيد، پس بنابراين انسان ميان دو چيز است: يا رحمتى واسع‏و گسترده كه آن را از خدا مى‏خواهيم، يا عذابى شديد كه از آن به خدا پناه مى‏بريم:"و يقين كردم كه فقط تو" و نه هيچكس جز تو اى خداوند، "ارحم الراحمين هستى‏در جايگاه عفو و رحمت"، پس اگر گناهكار باشيم و خدا را بخوانيم و دستس زارى‏و مسكنت به سوى او دراز كنيم تا گناه ما را ببخشايد، خدا نه فقط از گناه مى‏گذردبلكه رحمت خود را نيز نصيب ما مى‏كند، و اين از اَسماء خداى سبحان است.
انسان گناهكار از خدا مى‏طلبد كه از گناهان او همچون: ترك نماز، آزاررسانيدن به مردم وپايمال كردن حقوق آنان، تهمت و غيبت، گمراه كردن ديگران‏و... بگذرد واو را ببخشايد، پس خدا اگر بخواهد از گناهان او مى‏گذرد و بر اين‏غفران، نعمت را نيز مى‏افزايد چنانكه به او ايمان و تقوى عطا مى‏كند و او را موردرحمت خود قرار مى‏دهد، "و سختگيرترين عقاب كنندگانى در مقام عقاب‏وانتقال"، و زمانى كه خدا خواست كسى را مجازات كند و از او انتقام بگيردعذابش شديد خواهد بود، عذابهايى كه مى‏بينيم در دنيا بر اقوام گوناگون همچون‏قوم لوط يا شهرهاى عاد و ثمود يا اصحاب ايكه، نازل شده است و آنچه ما از غرق‏شدن فرعون و پيروان او مى‏دانيم همه نمونه‏اى ساده از عذاب خداست؛ ولى‏عذاب شديد و "نكال" و "نقمت" او در آخرت است.
و بزرگترين جبّارانى در جايگاه كبريا و عظمت.
غير از معصومين همه بنى آدم گناه مى‏كنند، امّا انسان نبايد با خدا به مقابله‏برخيزد و از سر عمد و اصرار گناه كند، چرا كه بعضى از گناهان را انسان در حالت‏مقابله با خدا مرتكب مى‏شود.
كبريا و عظمت خدا به كسى اجازه نمى‏دهد كه با او به مقابله برخيزد، بنده‏بايد از اينكه با زيادى گناه و اصرار با خدا -كه جبّار زمين و آسمانهاست- مقابله كندبر حذر باشد، چگونه انسان گاهى به درجه‏اى مى‏رسد كه خدا به او خطاب‏مى‏كند:
"عبدي افعل ما شئت فإنّي لن أغفر لك أبداً". )وسائل الشيعه، ج‏2، ص‏248)
"بنده من هر آنچه خواهى كن كه من هرگز از تو در نخواهم گذشت."
امام صادق‏عليه السلام فرموده‏اند:
"من همّ بالسيّئة فلا يعملها فإنّه ربّما عمل عمل العبد السيّئة فيراه الربّ فيقول:وعزّتي وجلالي لا أغفر لك أبداً." )وسائل الشيعه، ج‏2، ص‏248)
"هر كه عزم گناه كرد مبادا به آن اقدام كند، زيرا چه‏بسا بنده گناه مى‏كند وخدااو را مى‏بيند و مى‏گويد: به عزّت و جلالم سوگند كه هرگز تو را نخواهم آمرزيد."
و در دعاى ابو حمزه ثمالى نيز همين مفهوم آمده است، آنجا كه مى‏گويد:
اِلهي لَمْ أَعْصِكَ حِينَ عَصَيْتُكَ وَأَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ جَاحِدٌ، وَلَا بِأَمْرِكَ مُسْتَخِفٌّ، وَلَالِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ، وَلَا لِوَعِيدِكَ مُتَهَاوِنٌ، لَكِنْ خَطيئَةٌ عَرَضَتْ وَسَوَّلَتْ لى نَفْسي،وَغَلَبَني هَوايَ، وَاَعانَنِي عَلَيْهَا شِقْوَتِي، وَغَرَّنِي سِتْرُكَ الْمُرْخى‏ عَلَيَّ، فَقَدْ عَصَيْتُكَ‏وَخَالَفْتُكَ بِجُهْدِي، فَالْآنَ مِنْ عَذَابِكَ مَنْ يَسْتَنْقِذُنِي؟ وَمِنْ أَيْدِي الْخُصَمَاءِ غَداً مَنْ‏يُخَلِّصُنِي؟
"خدايا آنگاه كه عصيان مى‏كردم از سر انكار ربوبيّت تو و كوچك شمردن‏فرمان تو و تعرّض به عقوبت تو و خوار شمردن وعيد تو نبود، خطايى بود كه دست‏داد و نفسم فريبم داد و هوس چيره گشت و بدبختى يارى داد و پرده پوشى تومغرورم كرد، پس در عصيان و مخالفات تو كوشيدم و اكنون از عذاب تو چه كسى‏مرا نجات مى‏دهد و فردا از دست دشمنان، كه خلاصم مى‏كند؟"
انسان بايد در توبه كردن شتاب كند و نگذارد گناهان در زندگيش بر روى هم‏انباشته شوند، زيرا دشوارتر مورد مغفرت قرار خواهد گرفت، از اين گذشته انباشته‏شدن گناهان بر دل آدمى آن را مى ميراند و از هدايت دور مى‏دارد، پس لازم است‏كه انسان براى محو گناهان به توبه مبادرت ورزد:
خدايا اذن دعا و مسئلتم دادى پس اى شنوا بشنو ستايشم و اى رحيم‏اجابت كن دعايم و اى غفور بگذر از لغزشم.
از شديدترين عذابها خداوند بر كافران و مشركان در آتش دوزخ، آن است كه‏به آنها اجازه نمى‏دهد از او چيزى بخواهند، پس دوزخيان حق ندارند با خدا سخن‏بگويند. ولى درِ سخن گفتن با خدا و توبه كردن و مغفرت خواستن از او در دنيا برروى گناهكاران بسته نيست، ما بندگان ضعيف نيازمند مسكين -كه مالك چيزى‏براى خود نمى‏باشيم- با خدا به مقابله بر مى‏خيزيم و گناه مى‏كنيم و سپس استغفارمى‏نماييم و از او عفو و پذيرش توبه مى‏طلبيم و او ما را مى‏بخشايد و در پيش روى‏ما در آمرزش را مى‏گشايد و در دنيا اجازه توبه به ما مى‏دهد و ليكن در روز قيامت‏اين در را فرو مى‏بندد، پس بر ماست كه از فرصت استفاده كنيم و به توبه و آمرزش‏خواهى مبادرت نماييم، "خدايا اذن دعاييم دادى"، خدايا تويى آنكه با فضل،آغاز كردى و مرا اجازه دعا و درخواست دادى، "پس شنوا بشنو ستايشم را" من‏دعاى خود را با سپاس و ستايش خدا آغاز مى‏كنم، "و اى رحيم دعايم را اجابت‏كن و اى غفور از لغزشم بگذر" ما از خدا مى‏خواهيم كه لغزشها و گناهان ما راببخشايد و آنها را هيچ بشمارد و از صفحه اعمال ما محو كند: "و اى غفور از لغزشم‏بگذر."
اى معبود من چه اندوهها كه بر طرف كردى و چه غمها كه برگرفتى و چه‏لغزشها كه از آن در گذشتى و چه رحمتها كه گستردى و چه حلقه‏هاى بلا كه‏گشادى...
اى معبود من نخستين بار نيست كه گناهان ما را مى‏بخشايى و لغزشهاى ماراه هيچ مى‏انكارى، چه بسيار است گناهانى كه بخشودى و اندوهايى كه بر طرف‏كردى و لغزشهايى كه هيچ انگاشتى...
نيايشگر بايد غمهايى را كه خدا برايش بر طرف كرده و لغزشهايى را كه به‏حساب نياورده به ياد آورد؛ اين يادآورى، بهترين عامل گشايش درهاى اجابت درپيش روى اوست.
امّا فضل خدا بر انسان منحصر در بر طرف كردن غمها و هيچ انگاشتن‏لغزشها و گشايش مشكلات نيست، بلكه بالاتر از اينهاست: "و رحمتى كه گستردى‏و حلقه بلا كه گشادى"، گاهى انسان احساس مى‏كند كه گويى بلا از هر سو او رامحاصره كرده و راههاى زندگى بر او بسته شده و دنيا با همه بزرگى بر او تنگ گشته‏است و از هر طرف بلا مى‏بيند: يارانش به او خيانت مى‏كنند، خويشانش او را رهامى‏سازند، جامعه‏اش او را طرد مى‏كند و وامى‏نهد و حكومت او را تحت تعقيب‏قرار مى‏دهد و از جهتى ديگر: چشمش ناتوان است و بيمارى بر او هجوم مى‏آورد،گويى بلا از هر جا به او حمله مى‏كند و او هيچ آرزويى ندارد و نمى‏تواند دستش راپيش هيچ انسانى دراز كند، اينجاست كه دلش را رو به سوى خدا مى‏كند و خدا اورا از زندان بلا بيرون مى‏آورد و به راه زندگيش باز مى‏گرداند، همه چيز به حال اوّلش‏بر مى‏گردد و رحمت و لطف الهى كارساز او مى‏شود. امّا مشكل انسان اين است كه‏همه اينها را فراموش مى‏كند.
شكّى نيست كه همه ما در دوره‏هايى از زندگى خود به انواع بلا و مشكلات‏دچار شده‏ايم و فقط خدا بوده كه حلقه بلا را از دست و پاى ما گشوده است، ولى ماآن لحظه‏هاى دشوار را، فراموش كرده‏ايم.
دعا همه اينها را به ياد ما مى‏آورد و دانه آرزو و اميد به رحمت خدا را در دل‏ما مى‏كارد.

2 - توحيد

الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي‏المُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً. الحَمْدُ للَّهِ بِجَمِيعِ‏مَحامِدِهِ كُلِّها، عَلَى جَمِيعِ نِعمِهِ كُلِّها. الحَمْدُ للَّه الَّذِي لا مُضادَّ لَهُ فِي‏مُلْكِهِ، وَلا مُنازِعَ لَهُ فِي أَمْرِهِ، الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لا شَرِيكَ لَهُ فِي خَلْقِهِ،وَلا شَبِيهَ لَهُ فِي عَظَمَتِهِ. الحَمْدُ للَّهِ الفاشِي فِي الخَلْقِ أَمْرُهُ وَحَمْدُهُ،الظَّاهِرِ بِالكَرَمِ مَجْدُهُ، الباسِطِ بِالجُودِ يَدَهُ‏
"... ستايش خداى را كه زن و فرزندى نگرفته و در ملك شريك نداردوخوار نيست كه ياورى گرفته باشد و او را بزرگ دار ستايش خداى را با همه‏ستايشها بر همه نعمتهايش. ستايش خداى را كه مخالفى در ملك و ستيزه‏گرى درفرمان او نيست. ستايش خداى را كه در آفرينش شريكى و در بزرگى همتايى ندارد.ستايش خداى را كه فرمان و ستايش او در آفرينش، فاش و شكوهش از كرم، ظاهرو دستش به جود و بخشش گشاده است..."
امام صادق‏عليه السلام فرموده است: "خداى تبارك و تعالى، اسمى را آفريد كه‏حروفى داشت و وصفى نداشت، لفظ داشت و قابل نطق نبود، هويّت داشت‏وجسد نداشت، تشبيه در آن بود و موصوف نبود، رنگ داشت و بر آن رنگى‏نكشيده بودند، قطر و حدّ از آن نفى شده و دور گشته بود،حسّ هر موجود صاحب‏و همّى از آن محجوب بود، پنهان بود و در پرده نبود، پس آن را كلمه‏اى تام قرار دادكه بر چهار جزء بود، اجزايى باهم بى آنكه يكى پيش از ديگرى باشد، سپس از آنهاسه اسم را آشكار كرد، زيرا مخلوقات به آن محتاج بودند و يكى را نهان داشت و آن‏اسمى است كه در اين سه اسم آشكار، پنهان شده است اسمهاى آشكار "اللَّه"و"تبارك" و "سبحان" هستند. هر كدام از اين نامها چهار ركن دارند، پس كلاًدوازده ركن موجود و سپس براى هر ركنى سى اسم آفريد منسوب بدان؛ آن اسمهارحمان، رحيم، قدّوس، خالق، بارى، مصوّر، حىّ، قيّومى كه او را كسالت وخواب نمى‏گيرد، عليم، خبير، سميع، بصير، حكيم، عزيز، جبّار، متكبّر، علىّ،عظيم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهيمن، منشى، بديع، رفيع، جليل، كريم،رزّاق، محيى، مميت، باعث و وارث مى‏باشد."
اين اسمها و آنچه از اسماء حسنى هست تا سيصد و شصت اسم، همه‏منسوب است به آن اسمهاى سه‏گانه و اسمهاى سه‏گانه اركان و حجابهاى آن اسم‏پنهان است. اين است كه خدا مى‏فرمايد:
"بگو خدا را با نام اللَّه يا رحمان يا به هر نام ديگر بخوانيد كه او را نامهاى نيك‏هست." )بحار الانوار ج‏4، ص‏166)
اللَّه، تبارك، سبحان، اينها سه نام اصلى از اسماء حسنى هستند. از اسم اللَّه‏اسمهاى ديگرى مشتقّ مى‏شوند همچون: عليم، خبير، قدير، بصير، سميع‏وحكيم؛ اينها اسمهايى هستند كه به تعبير علماى علم كلام، بر صفات ذاتى‏دلالت مى‏كنند. از اسم تبارك نيز مجموعه‏اى از اسمها كه "اسم فعل" هستند مشتقّ‏مى‏شود. تَبَارَكَ يعنى بركت داد، و هر آنچه خدا به آفريدگانش مى‏دهد بركت‏است. اسم فعلها عبارتند از: خالق، رازق، كننده آنچه مى‏خواهد، مصوّر، بارى ومانند اينها. اينها اسمهايى هستند كه بر افعال خدا دلالت مى‏كنند. اسم سوم‏سبحان است و آن اسمى است كه دلالت مى‏كند بر پاك دانستن و تنزيه خداوند ازاينكه او را به آفريدگان شبيه دانيم و براى او مثل و مانندى قرار دهيم و تجزيه‏اش‏كنيم. صمد، احد و بى همتا اينگونه‏اند. اينها اسمهاى خدا هستند و از آنها حداقل‏سيصد و شصت اسم، مشتقّ مى‏شود؛ از هر اسمى مجموعه‏اى از اسمها مشتقّ‏مى‏گردد و از آنها نيز اسمهايى ديگر.
در اين بخش از دعا برخى از اسمهاى مربوط به تسبيح و تنزيه را مى‏خوانيم‏كه رمز آنها اسم سبحان است. يكى از علما مى‏گويد: عظيم‏ترين نام خدا، سبحان‏است و عظيم‏ترين ذكر او سبحان اللَّه، از اينرو برترين ذكرها در ركوع و سجود،سبحان اللَّه است، كما اينكه تسبيحات اربعه كه در ركعت سوم و چهارم نمازهاى‏واجب خوانده مى‏شود با سبحان اللَّه آغازمى شود، حتى درباره تكبيراتى كه بعدازنمازهاى واجب خوانده مى‏شود و به "تكبيرات حضرت زهرا سلام اللَّه عليها"مشهور است برخى از علما گفته‏اند: بهتر آن است كه اين تكبيرات با سبحان اللَّه‏شروع شود، سپس الحمد للَّه و بعد اللَّه اكبر گويند، يعنى عكس آنچه در ميان مردم‏متعارف شده است.
سؤال اين است: چرا اسم سبحان از عظيم‏ترين اسمهاى خداوند مى‏باشد؟
جواب: زيرا انسان از راه فطرت مى‏داند كه آفريننده‏اى دارد.
)... فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ...(.
)سوره روم، آيه 30)
"فطرت خدا كه مردم را بر آن سرشت، آفرينش خدا را تبديلى نيست، اين است‏دين استوار و پا برجا."
در آيه ديگرى مى‏فرمايد:
)وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى‏ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ‏بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى‏ شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ(.
)سوره اعراف، آيه 172)
"و زمانى كه خداوند تو ذريّه بنى آدم را از پشت آنها گرفت و آنان را بر خودشان‏شاهد كرد كه: آيا خداند شما نيستم؟ گفتند: آرى هستى شهادت داديم."
بنابراين فطرت عبوديّت در برابر خدا و فطرت اعتراف به وجود خالق درهمه نفسها هست، فقط مشكل حقيقى انسان اين است كه مى‏خواهد خدا را بفهمدو به شناخت او احاطه يابد، مى‏خواهد خدا را لمس و احساس كند از اينرو او را به‏آفريدگان تشبيه مى‏كند و اينجا كمينگاه انحراف در بندگى است، زيرا انسان يكبارقصد بت‏سازى و بت‏پرستى مى‏كند و يكبار گياه يا سنگ يا جانورى را معبود خودمى‏گيرد و عدّه‏اى نيز هستند كه خورشيد و ماه يا ستارگان را مى‏پرستند، اينها همه‏معترفند كه خالقى دارند، امّا اين خالق كيست؟ كمينگاه اشتباه و پايه گمراهى‏وانحراف انسان اينجاست بر اين اساس او مى‏كوشد كه آفريننده را به آفريدگان شبيه‏سازد.
ولى اگر انسان اين حقيقت را بداند كه خداوند برتر از آن است كه علم بدواحاطه يابد و از اينكه به آفريدگان شبيه دانسته شود منزّه، پاك و مقدّس است و اگربداند كه خداوند بزرگتر از آن است كه به وصف آيد هر آينه به او نزديك شده، امّا دراينجا مشكلى ديگر نيز هست كه حتّى براى مؤمنان نيز پيش مى‏آيد كه هرگاه‏مى‏خواهند به خدا نزديك شوند آفريدگان مى‏آيند و حجابى ميان آنان و خدامى‏گردند، پس انسان به جاى توجّه به خالق، متوجّه مخلوق مى‏شود و "سبحان‏اللَّه" ذكرى است كه ما را به خدا نزديك مى‏گرداند، زيرا باعث دورى ما از تشبيه‏خدا به مخلوقات مى‏شود. اين است كه در قرآن آمده است:
)سَبَّحَ للَّهِ‏ِ مَا فِي السَّموَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(.
)سوره صفّ، آيه 1)
"تسبيح گفت براى خدا آنچه در آسمانها و زمين مى‏باشد و او عزيز و حكيم‏است."
پس آسمانها و زمين از آن رو كه خود محدود و نيازمند و ناتوان و در مانده‏اندو در لحظه‏اى آغاز شده‏اند و بزودى در لحظه و ساعتى معيّن به پايان خواهند آمد،خدا را تسبيح مى‏گويند يعنى او را از صفات خودشان پاك مى‏دانند و مقدّس‏مى‏شمارند، از بارزترين اين صفات، "مخلوق بودن" است در حاليكه صفت خدا"خالق بودن" مى‏باشد، از صفات آسمانها و زمين درماندگى و نيازمندى است،حال آنكه صفات خدا قدرت و بى نيازى است.
چه بسا بتوان برهانى را كه حضرت ابراهيم از طريق آن به اثبات وجود خدارسيد و رو به سوى عبادت و بندگى او كرد از قبيل همين امر به حساب آورد، چراكه حضرت ابراهيم ستاره و ماه و خورشيد را ديد و درباره هر كدام گفت: اين است‏خداوند من، امّا چون افول و غروب آنها را ديد و دانست كه نمى‏توانند معبودباشند، به اين نتيجه رسيد:
)إِنِّي‏وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ(.
)سوره انعام، آيه 79)
"من با ايمان خالص روى به سوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است‏و من از مشركان نيستم."
پس رو به سوى آفريننده ستاره، ماه و خورشيد كرد..
اين برهان در اين جهت‏گيرى است، آنچنانكه انسان نخست خدا را به‏مخلوقات تشبيه مى‏كند، امّا بعد از دقّت و ژرف نگرى در مى‏يابد كه آفريننده‏نمى‏تواند همچون آفريده و مخلوق باشد، زيرا مخلوق با صفات شناخته شده‏اش‏قادر به مستقل بودن نيست؛ پس موجود محدود، نيازمند كسى است كه حدودش‏را معلوم دارد و ناتوان، محتاج كسى است كه او را توانايى دهد و ضعيف به موجودنيرومند نيازداد، بنابراين خالق بايد نيرومند و با عزّت و توانا باشد.
از اينرو هرگاه خدا را تسبيح گفتيم و او را تقديس و تنزيه كرديم، به او نزديك‏گشته‏ايم. اكنون در اين بخش از دعا تأمّل كنيم:
ستايش خداى را كه همسر و فرزندى نگرفته و شريكى در ملك ندارد و زبون‏نيست كه او را ياورى باشد و او را بزرگ دار.
چرا نمى‏گويد: فرزندى و همسرى نگرفته؟ زيرا انسان در آغاز براى خودزوجى مى‏جويد سپس فرزندانى برايش زاده مى‏شوند و خدا از اين امر منزّه است."شريكى در ملك ندارد" ملكوت از آنِ خداست و در آن شريكى ندارد. "زبون‏نيست كه او را ياورى باشد" صالحان، اولياء اللَّه هستند: اشهد انّ عليّاً ولىّ اللَّه، امّاخدا به سبب خوارى و ذلّت نيست كه ياورى دارد، يعنى به احدى محتاج نيست،از همه جهان و جهانيان بى نياز است، بلكه آنها همگى به او نيازمندند. انسان وقتى‏بخواهد كارى كند ناچار بايد عده اى از ياران و دوستان او را يارى كنند، اما خدا به‏كسى نياز ندارد، فرمان او -اگر چيزى خواهد- اين است كه به آن بگويد: باش! پس‏خواهد، در آفرينش و تدبير امور آسمانها و زمين به كسى كه كمكش كند نياز ندارد"زبون نيست كه او را ياورى باشد و او را بزرگ دار"، خدا بزرگتر از آن است كه‏انسان وصف مى‏كند و خردها گمان مى‏كنند.. كوشش در جهت توهّم خدا انسان رابه بندگى مخلوقات مى‏كشاند.. اين همان چيزى است كه منجر شد "سامرى"وپيروانش ربوبيّت را به غلط در گوساله‏اى تصوّر كردند كه خود آن را پديد آورده‏بودند:
)فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَى‏ فَنَسِىَ(.
)سوره طه، آيه 88)
"آنچاه براى آنان گوساله‏اى بيرون آورد كه صدايى شگفت داشت و گفتند اين‏است معبود شما و موسى كه فراموش كرده است."
"و او را بزرگ دار" يعنى لازم نيست كه توهّمى در مورد خدا در اينجا باشدزيرا خدا بالاتر از همه و همها و خيالهاست، ما هرچه را در ذهن خود توهّم كنيم‏مخلوق است نه خالق، خالق بالاتر از توهّم انسان است و مقصود از شناخت خدااين است كه او را از حدّ تعطيل و تشبيه خارج بدانى كه او از آفرينشى و نابودى‏نيست، او چيزى است نه همچون ديگر چيزها، امّا چگونه؟ او چگونگى ندارد..كجا؟ جايى ندارد، كى؟ زمان درباره او صدق نمى‏كند، نشانه او چيست؟ نشانه‏اى‏ندارد. اين مسائل هيچكدام درباره خدا صادق نيست و همه صفات مخلوقات‏است.
ستايش خداى را با همه ستايشها بر همه نعمتهايش. ستايش خداى را كه‏مخالفى در ملك و ستيزه‏گرى در فرمان او نيست. ستايش خداى را كه در آفرينش‏شريكى و در بزرگى همتاى ندارد...
پس از آنكه دعا، برخى از اسماء سبحانى خدا را -كه او را از هر نقص‏وعجزى تقديس و تنزيه مى‏كنند- ذكر كرد، اشاره مى‏كند به اسم فعلهايى كه رمزآنها اسم "تبارك" است: "ستايش خداى را با همه ستايشها بر همه نعمتهايش" آياانسان مى‏تواند از هر نعمتى از نعم خدا بى نياز شود؟ و آيا مى‏تواند از طريق غيربراين نعمت دست يابد؟ كدام نعمت است كه خداوند ما را عطا فرموده است و به‏سبب آن مستحقّ حمدى تازه نيست؟ ما به همه نعمتها نيازمنديم و همه نعمتها ازجانب خداست و در همه آنها نياز به ستايش، از اينرو ستايش جملگى نعمت را به‏جاى مى‏آوريم و سپاس همه نعمتها را با جمله‏اى كوچك مى‏گزاريم: "ستايش‏خداى را با همه ستايشها بر همه نعمتهايش" امّا "با همه ستايشها" يعنى چه؟
جواب: ما خدا را با تعبيرهاى گوناگون حمد مى‏كنيم: الحمد للَّه، حمد تو ياربّ، خدايا تو را حمد مى‏كنيم، حمد تو است اى حامد اى حميد؛ امّا در اينجا اورا با همه حمدها بر همه نعمتهايش حمد مى‏كنيم.
"ستايش خداى را كه مخالفى در ملكش ندارد" وقتى خدا مالك باشد،ديگر مالك و فرمانرواى ديگرى نيست كه با او به ضدّيّت برخيزد، اين است‏اعتراف زبان ما؛ دعا مى‏آيد كه اين حقيقت را درون دل ما جاى دهد تا جزئى از دل‏و تركيب درونى آن شود، انسان بسيار مى‏گويد: "ستايش خداى را كه مخالفى درملكش ندارد" امّا هنگام عمل در برابر طاغوت و نظامهاى استكبارى و غير خداخضوع مى‏كند، بايد هر آنچه زبان انسان بدان اقرار مى‏كند تبديل به ايمانى قلبى‏شود و به سهم خود بر موضعگيريها و اعمال انسان در زندگى روزمرّه‏اش تأثير كند."و ستيزه‏گرى در فرمانش نيست" هرگاه خدا فرمانى دهد، همه چيز تمام است،وهيچ چيز حكم او را به تأخير نمى‏اندازد و كسى نمى‏تواند بگويد چرا؟ يا جلوى‏او بايستد، اگر خدا بخواهد انسانى را بالا ببرد همه دنيا نمى‏توانند او را پايين‏بياورند و اگر بخواهد انسانى را پايين بياورد و خوار كند، همه نيروهايجهان هم اگرجمع شوند نمى‏توانند او را گرامى و بزرگوار كنند، منازعى براى فرمان و خواست‏خدا نيست و كسى قادر نيست با آنها به مقابله برخيزد. "ستايش خداى را كه‏شريكى در آفرينش و همانندى در عظمت ندارد" وقتى آسمانها و زمين را آفريدشريكى نگرفت، عظمت خدا آنگونه نيست كه عظمت كسى به آن برسد. "ستايش‏خداى را كه فرمان و ستايش او در آفرينش فاش است" يهوديان معتقد بودند كه‏دست خدا بسته است و بر كارى قادر نيست و اين انديشه پى آمدهايى داشت مانندكفر به "بداى الهى"، بداء يعنى اينكه خدا قادر است در هر لحظه و هر موردتصميمى تازه بگيرد و طرحى نو بريزد و هرگز هيچ چيزى بر او محتوم و مفروض‏نيست، وخدا برتر از همه حتم‏ها و الزام‏ها است، اگر بخواهد همين الآن و در همين‏لحظه همه جهان را نابود كند، هر آينه در كمتر از چشم بهم زدنى چنين كند. پس اوكسى است كه فرمانش در خلق فاش است.
آيا كسى كه براى نخستين بار جهان را آفريد و به آن هستى داد نمى‏تواند دريك لحظه نابودش كند و نعمت وجود و هست بودن را از او بازستاند؟ از مهمترين‏ومترقّيانه‏ترين و متمدّنانه‏ترين و آزادمنشانه‏ترين عقايد ما، عقيده بداء است، به‏اعتقاد ما خدا مى‏تواند قدر را دگرگون كند، بلا نازل كند و سپس در اثر دعاى مردم‏آن را بر طرف سازد، اين بداء است و اين چنين نيست كه هر آنچه در لوح محفوظنگاشته شده باشد حتماً و بدون تغيير حادث گردد، هرگز... بلكه امكان دگرگونى‏هست از اينرو در دعاهاى رمضان مى‏خوانيم "خدايا اگر از اشقياء بودم نام مرا اززمره آنان پاك كن و در ميان سعادتمندان بنويس"، پس اگر نام كسى در لوح محفوظدر زمره اهل شقاوت باشد و او خدا را بخواند و كارهاى صالح انجام دهد و به‏خداى بزرگ و بخشنده التماس كند، خدا دعايش را مستجاب مى‏كند و آن قراروسرنوشت را تغيير مى‏دهد: "ستايش خداى را كه فرمان و ستايشش در آفرينش،فاش است"، فرمان خدا در ميان آفرينش گسترده شده است و او مى‏تواند همه امورو شئون را طبق مشيّت حكيمانه خود تغيير دهد و همينطور است در مورد حمدخدا، يعنى فرمان او نيز ستوده است.
"شكوهش از كرم پديدار است"، شكوه و عظمت خدا با كرم او ظاهرمى‏شود، پس خدا بزرگى و شكوه خود را براى ستم بر مخلوقات و زبون كردن‏ضعيفان و عاجزان بكار نمى‏گيرد، آنگونه كه برخى از آفريدگان وقتى به قدرت‏وعظمت ظاهرى مى‏رسند، مى‏كنند.
خدا در آنِ واحد صاحب مجد و كرم است، "دستش را به جود گشاده‏است"، امّا جود خدا و دست او بر همه خلايق باز و گسترده است و اگر جودونعمت خدا كه با دست خود در ميان مردم مى‏گستراند نبود، هستى نابود مى‏شدوهمه چيز به خاكستر بدل مى‏گشت.