تأمّلاتى در دعاى افتتاح
1 - ستايش و دعا
اللّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ وَأَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ
بِمَنِّكَ، وَأَيْقَنْتُأَنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ
العَفْوِ وَالرَّحْمَةِ، وَأَشَدُّ المُعاقِبِينَفِي مَوْضِعِ النَّكالِ
وَالنَّقِمَةِ، وَأَعْظَمُ المُتَجَبِّرِينَ فِي مَوْضِعِ
الكِبْرِياءِوَالعَظَمَةِ. اللّهُمَّ أَذِنْتَ لِي فِي دُعائِكَ وَمَسْأَلَتِكَ،
فَاسْمَعْ يا سَمِيعُمِدْحَتِي، وَأَجِبْ يا رَحِيمُ دَعْوَتِي، وَأَقِلْ يا
غَفُورُ عَثْرَتِي، فَكَمْ ياإِلهِي مِنْ كُرْبَةٍ قَدْ فَرَّجْتَها، وَهُمُومٍ
قَدْ كَشَفْتَها، وَعَثْرَةٍ قَدْ أَقَلْتَها،وَرَحْمَةٍ قَدْ نَشَرْتَها،
وَحَلْقَةِ بَلاءٍ قَدْ فَكَكْتَها؟
"خدايا ثنا را با ستايش تو آغاز مىكنم و تو به مَنَّ خود راهنما به راه درستهستى
و يقين كردهام كه در جايگاه گذشت و بخشايش بخشايندهترين بخشايندگانىو در مقام
عقاب و انتقام سختگيرترين عقاب كنندگانى و در جايگاه كبريا و عظمتبزرگترين
جبّارانى. خدايا اذن دعا و مسئلتم دادى پس اى شنوا بشنو ستايش مراواى بخشاينده بر
آور خواهش مرا و اى درگذرنده در گذر از لغزشم و آن را بهحساب نياور، اى معبود من
چه اندوهها كه بر طرف كردى و چه غمها كه برگرفتىوچه لغزشها كه از آن در گذشتى و چه
رحمتها كه گستردى و چه حلقههاى بلا كهگشادى..".
خدايا ثنا را با ستايش تو آغاز مىكنم و تو به منّ خود راهنما به راهدرست هستى.
شايسته است كه دعا كننده، سخن و دعاى خود را با سپاس و ستايش خداآغاز كند، ستايش
خدا، گاهى با شكر و گاه با تسبيح و تقديس اوست. "خدايا ثنا رابا حمد تو آغاز
مىكنم" يعنى نخستين ثناى من بر تو اين است كه تو را حمدمىكنم، اين جمله را ثنا
مىگويد و آن به سبب چيزى است كه خدا به ما بخشيدهوبه دليل فضلى است كه عطا كرده
كه واجب است به آن سبب او را حمد كنيم.
پس ثناى من بر تو با حمد توست و اگر توبه من قدرت ثنا و توفيق دعانمىدادى چگونه
مىتوانستم تو را حمد و ثنا كنم؟
و تو به مَنِّ خود راهنما به راه درست هستى..
حسن افتتاح دليل حسن ختام نيست، چه بسا انسان در آغاز زندگى يا سخنخود، خوب، صالح
و درست باشد، امّا سپس تحت تأثير عوامل گوناگون دچارانحراف گردد، پس از اين رو از
صاحب قدرت مىطلبيم كه پايدارى ما را بهدرستكارى و راه درست مستمر بدارد: "و توبه
مَنِّ خود راهنما به راه درستهستى" تو هستى كه مرا بر راه درست، استوار مىدارى.
هنگامى كه انسان تيرى پرتاب مىكند و درست به هدف مىزند، پرتابىدرست انجام داده.
زيرا تير به هدف خورده است وما هنگامى كه دعا مىكنيم، ازخداوند مىخواهيم كه
نتيجهاى درست حاصل دعاى ما كند و آن را اجابت فرمايدو خداوند هم امور را به راه
راست هدايت مىكند و به نتيجهاى درست مىرساند،فقط ما بايد از اين امر غافل نشويم
كه خدا به ما نعمتهايى داده است و يكى ازنعمتهايش اين است كه ما را بر راه راست و
طريق درستكارى، استوار مىدارد؛ آرىاين نعمتها نتيجه اعمال و كوشش ما نيست، بلكه
به منّ الهى به ما رسيده، پس دردعاى خود با خشوع تمام مىگوييم: "و تو راهنما به
راه درست هستى..."
و يقين كردم كه تو ارحم الراحمين هستى در جايگاه گذشت و رحمتوسختگيرترين عقاب
كنندگانى در مقام عقاب و انتقام...
شايسته است كه دعا كننده در حالتى ميان نااميدى و اميد يا به تعبير بهتر،ميان بيم و
آرزو باشد، "او را از سرميل و ترس مىخوانند" از روى بيم و آرزو، ايناست كه در
آغاز دعاى افتتاح مىبينيم كه امام، نيايش كنندگان را در حالتى ميانميل و ترس قرار
مىدهد، "و يقين كردم كه تو ارحم الراحمين هستى در جايگاهگذشت و بخشايش"، اگر
شايسته گذشت و رحمت باشيم رحمت بيش از گنجايشما بر ما نازل مىشود، مثلاً وقتى
باران همچون يكى از مظاهر رحمت خدا پى درپىمىبارد از فراوانى چنان است كه ظرفها
را پر از آب مىكند و ما نمىتوانيم همه بارانرا كه به مقدارى عظيم فرو مىبارد
بگيريم و جمع كنيم؛ يا وقتى خداوند درهاىروزى را به روى انسان گشود او را در آن
غرق مىكند آنسان كه انسان نداند با آنهمهنعمت و روزى چه كند، اين وقتى است كه
انسان مستحقّ رحمت باشد.
امّا اگر انسان مستحقّ عذاب باشد، عذاب با شدّت و به شكلى كه تصوّرشرا نمىكند بر
او فرو مىآيد، پس بنابراين انسان ميان دو چيز است: يا رحمتى واسعو گسترده كه آن
را از خدا مىخواهيم، يا عذابى شديد كه از آن به خدا پناه مىبريم:"و يقين كردم كه
فقط تو" و نه هيچكس جز تو اى خداوند، "ارحم الراحمين هستىدر جايگاه عفو و رحمت"،
پس اگر گناهكار باشيم و خدا را بخوانيم و دستس زارىو مسكنت به سوى او دراز كنيم تا
گناه ما را ببخشايد، خدا نه فقط از گناه مىگذردبلكه رحمت خود را نيز نصيب ما
مىكند، و اين از اَسماء خداى سبحان است.
انسان گناهكار از خدا مىطلبد كه از گناهان او همچون: ترك نماز، آزاررسانيدن به
مردم وپايمال كردن حقوق آنان، تهمت و غيبت، گمراه كردن ديگرانو... بگذرد واو را
ببخشايد، پس خدا اگر بخواهد از گناهان او مىگذرد و بر اينغفران، نعمت را نيز
مىافزايد چنانكه به او ايمان و تقوى عطا مىكند و او را موردرحمت خود قرار مىدهد،
"و سختگيرترين عقاب كنندگانى در مقام عقابوانتقال"، و زمانى كه خدا خواست كسى را
مجازات كند و از او انتقام بگيردعذابش شديد خواهد بود، عذابهايى كه مىبينيم در
دنيا بر اقوام گوناگون همچونقوم لوط يا شهرهاى عاد و ثمود يا اصحاب ايكه، نازل شده
است و آنچه ما از غرقشدن فرعون و پيروان او مىدانيم همه نمونهاى ساده از عذاب
خداست؛ ولىعذاب شديد و "نكال" و "نقمت" او در آخرت است.
و بزرگترين جبّارانى در جايگاه كبريا و عظمت.
غير از معصومين همه بنى آدم گناه مىكنند، امّا انسان نبايد با خدا به
مقابلهبرخيزد و از سر عمد و اصرار گناه كند، چرا كه بعضى از گناهان را انسان در
حالتمقابله با خدا مرتكب مىشود.
كبريا و عظمت خدا به كسى اجازه نمىدهد كه با او به مقابله برخيزد، بندهبايد از
اينكه با زيادى گناه و اصرار با خدا -كه جبّار زمين و آسمانهاست- مقابله كندبر حذر
باشد، چگونه انسان گاهى به درجهاى مىرسد كه خدا به او خطابمىكند:
"عبدي افعل ما شئت فإنّي لن أغفر لك أبداً". )وسائل الشيعه، ج2، ص248)
"بنده من هر آنچه خواهى كن كه من هرگز از تو در نخواهم گذشت."
امام صادقعليه السلام فرمودهاند:
"من همّ بالسيّئة فلا يعملها فإنّه ربّما عمل عمل العبد السيّئة فيراه الربّ
فيقول:وعزّتي وجلالي لا أغفر لك أبداً." )وسائل الشيعه، ج2، ص248)
"هر كه عزم گناه كرد مبادا به آن اقدام كند، زيرا چهبسا بنده گناه مىكند وخدااو
را مىبيند و مىگويد: به عزّت و جلالم سوگند كه هرگز تو را نخواهم آمرزيد."
و در دعاى ابو حمزه ثمالى نيز همين مفهوم آمده است، آنجا كه مىگويد:
اِلهي لَمْ أَعْصِكَ حِينَ عَصَيْتُكَ وَأَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ جَاحِدٌ، وَلَا
بِأَمْرِكَ مُسْتَخِفٌّ، وَلَالِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ، وَلَا لِوَعِيدِكَ
مُتَهَاوِنٌ، لَكِنْ خَطيئَةٌ عَرَضَتْ وَسَوَّلَتْ لى نَفْسي،وَغَلَبَني هَوايَ،
وَاَعانَنِي عَلَيْهَا شِقْوَتِي، وَغَرَّنِي سِتْرُكَ الْمُرْخى عَلَيَّ، فَقَدْ
عَصَيْتُكَوَخَالَفْتُكَ بِجُهْدِي، فَالْآنَ مِنْ عَذَابِكَ مَنْ
يَسْتَنْقِذُنِي؟ وَمِنْ أَيْدِي الْخُصَمَاءِ غَداً مَنْيُخَلِّصُنِي؟
"خدايا آنگاه كه عصيان مىكردم از سر انكار ربوبيّت تو و كوچك شمردنفرمان تو و
تعرّض به عقوبت تو و خوار شمردن وعيد تو نبود، خطايى بود كه دستداد و نفسم فريبم
داد و هوس چيره گشت و بدبختى يارى داد و پرده پوشى تومغرورم كرد، پس در عصيان و
مخالفات تو كوشيدم و اكنون از عذاب تو چه كسىمرا نجات مىدهد و فردا از دست
دشمنان، كه خلاصم مىكند؟"
انسان بايد در توبه كردن شتاب كند و نگذارد گناهان در زندگيش بر روى همانباشته
شوند، زيرا دشوارتر مورد مغفرت قرار خواهد گرفت، از اين گذشته انباشتهشدن گناهان
بر دل آدمى آن را مى ميراند و از هدايت دور مىدارد، پس لازم استكه انسان براى محو
گناهان به توبه مبادرت ورزد:
خدايا اذن دعا و مسئلتم دادى پس اى شنوا بشنو ستايشم و اى رحيماجابت كن دعايم و اى
غفور بگذر از لغزشم.
از شديدترين عذابها خداوند بر كافران و مشركان در آتش دوزخ، آن است كهبه آنها
اجازه نمىدهد از او چيزى بخواهند، پس دوزخيان حق ندارند با خدا سخنبگويند. ولى
درِ سخن گفتن با خدا و توبه كردن و مغفرت خواستن از او در دنيا برروى گناهكاران
بسته نيست، ما بندگان ضعيف نيازمند مسكين -كه مالك چيزىبراى خود نمىباشيم- با خدا
به مقابله بر مىخيزيم و گناه مىكنيم و سپس استغفارمىنماييم و از او عفو و پذيرش
توبه مىطلبيم و او ما را مىبخشايد و در پيش روىما در آمرزش را مىگشايد و در
دنيا اجازه توبه به ما مىدهد و ليكن در روز قيامتاين در را فرو مىبندد، پس بر
ماست كه از فرصت استفاده كنيم و به توبه و آمرزشخواهى مبادرت نماييم، "خدايا اذن
دعاييم دادى"، خدايا تويى آنكه با فضل،آغاز كردى و مرا اجازه دعا و درخواست دادى،
"پس شنوا بشنو ستايشم را" مندعاى خود را با سپاس و ستايش خدا آغاز مىكنم، "و اى
رحيم دعايم را اجابتكن و اى غفور از لغزشم بگذر" ما از خدا مىخواهيم كه لغزشها و
گناهان ما راببخشايد و آنها را هيچ بشمارد و از صفحه اعمال ما محو كند: "و اى غفور
از لغزشمبگذر."
اى معبود من چه اندوهها كه بر طرف كردى و چه غمها كه برگرفتى و چهلغزشها كه از آن
در گذشتى و چه رحمتها كه گستردى و چه حلقههاى بلا كهگشادى...
اى معبود من نخستين بار نيست كه گناهان ما را مىبخشايى و لغزشهاى ماراه هيچ
مىانكارى، چه بسيار است گناهانى كه بخشودى و اندوهايى كه بر طرفكردى و لغزشهايى
كه هيچ انگاشتى...
نيايشگر بايد غمهايى را كه خدا برايش بر طرف كرده و لغزشهايى را كه بهحساب نياورده
به ياد آورد؛ اين يادآورى، بهترين عامل گشايش درهاى اجابت درپيش روى اوست.
امّا فضل خدا بر انسان منحصر در بر طرف كردن غمها و هيچ انگاشتنلغزشها و گشايش
مشكلات نيست، بلكه بالاتر از اينهاست: "و رحمتى كه گستردىو حلقه بلا كه گشادى"،
گاهى انسان احساس مىكند كه گويى بلا از هر سو او رامحاصره كرده و راههاى زندگى بر
او بسته شده و دنيا با همه بزرگى بر او تنگ گشتهاست و از هر طرف بلا مىبيند:
يارانش به او خيانت مىكنند، خويشانش او را رهامىسازند، جامعهاش او را طرد مىكند
و وامىنهد و حكومت او را تحت تعقيبقرار مىدهد و از جهتى ديگر: چشمش ناتوان است و
بيمارى بر او هجوم مىآورد،گويى بلا از هر جا به او حمله مىكند و او هيچ آرزويى
ندارد و نمىتواند دستش راپيش هيچ انسانى دراز كند، اينجاست كه دلش را رو به سوى
خدا مىكند و خدا اورا از زندان بلا بيرون مىآورد و به راه زندگيش باز مىگرداند،
همه چيز به حال اوّلشبر مىگردد و رحمت و لطف الهى كارساز او مىشود. امّا مشكل
انسان اين است كههمه اينها را فراموش مىكند.
شكّى نيست كه همه ما در دورههايى از زندگى خود به انواع بلا و مشكلاتدچار شدهايم
و فقط خدا بوده كه حلقه بلا را از دست و پاى ما گشوده است، ولى ماآن لحظههاى دشوار
را، فراموش كردهايم.
دعا همه اينها را به ياد ما مىآورد و دانه آرزو و اميد به رحمت خدا را در دلما
مىكارد.
2 - توحيد
الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ
شَرِيكٌ فِيالمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ
تَكْبِيراً. الحَمْدُ للَّهِ بِجَمِيعِمَحامِدِهِ كُلِّها، عَلَى جَمِيعِ نِعمِهِ
كُلِّها. الحَمْدُ للَّه الَّذِي لا مُضادَّ لَهُ فِيمُلْكِهِ، وَلا مُنازِعَ لَهُ
فِي أَمْرِهِ، الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لا شَرِيكَ لَهُ فِي خَلْقِهِ،وَلا شَبِيهَ
لَهُ فِي عَظَمَتِهِ. الحَمْدُ للَّهِ الفاشِي فِي الخَلْقِ أَمْرُهُ
وَحَمْدُهُ،الظَّاهِرِ بِالكَرَمِ مَجْدُهُ، الباسِطِ بِالجُودِ يَدَهُ
"... ستايش خداى را كه زن و فرزندى نگرفته و در ملك شريك نداردوخوار نيست كه ياورى
گرفته باشد و او را بزرگ دار ستايش خداى را با همهستايشها بر همه نعمتهايش. ستايش
خداى را كه مخالفى در ملك و ستيزهگرى درفرمان او نيست. ستايش خداى را كه در آفرينش
شريكى و در بزرگى همتايى ندارد.ستايش خداى را كه فرمان و ستايش او در آفرينش، فاش و
شكوهش از كرم، ظاهرو دستش به جود و بخشش گشاده است..."
امام صادقعليه السلام فرموده است: "خداى تبارك و تعالى، اسمى را آفريد كهحروفى
داشت و وصفى نداشت، لفظ داشت و قابل نطق نبود، هويّت داشتوجسد نداشت، تشبيه در آن
بود و موصوف نبود، رنگ داشت و بر آن رنگىنكشيده بودند، قطر و حدّ از آن نفى شده و
دور گشته بود،حسّ هر موجود صاحبو همّى از آن محجوب بود، پنهان بود و در پرده نبود،
پس آن را كلمهاى تام قرار دادكه بر چهار جزء بود، اجزايى باهم بى آنكه يكى پيش از
ديگرى باشد، سپس از آنهاسه اسم را آشكار كرد، زيرا مخلوقات به آن محتاج بودند و يكى
را نهان داشت و آناسمى است كه در اين سه اسم آشكار، پنهان شده است اسمهاى آشكار
"اللَّه"و"تبارك" و "سبحان" هستند. هر كدام از اين نامها چهار ركن دارند، پس
كلاًدوازده ركن موجود و سپس براى هر ركنى سى اسم آفريد منسوب بدان؛ آن اسمهارحمان،
رحيم، قدّوس، خالق، بارى، مصوّر، حىّ، قيّومى كه او را كسالت وخواب نمىگيرد، عليم،
خبير، سميع، بصير، حكيم، عزيز، جبّار، متكبّر، علىّ،عظيم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن،
مهيمن، منشى، بديع، رفيع، جليل، كريم،رزّاق، محيى، مميت، باعث و وارث مىباشد."
اين اسمها و آنچه از اسماء حسنى هست تا سيصد و شصت اسم، همهمنسوب است به آن اسمهاى
سهگانه و اسمهاى سهگانه اركان و حجابهاى آن اسمپنهان است. اين است كه خدا
مىفرمايد:
"بگو خدا را با نام اللَّه يا رحمان يا به هر نام ديگر بخوانيد كه او را نامهاى
نيكهست." )بحار الانوار ج4، ص166)
اللَّه، تبارك، سبحان، اينها سه نام اصلى از اسماء حسنى هستند. از اسم
اللَّهاسمهاى ديگرى مشتقّ مىشوند همچون: عليم، خبير، قدير، بصير، سميعوحكيم؛
اينها اسمهايى هستند كه به تعبير علماى علم كلام، بر صفات ذاتىدلالت مىكنند. از
اسم تبارك نيز مجموعهاى از اسمها كه "اسم فعل" هستند مشتقّمىشود. تَبَارَكَ يعنى
بركت داد، و هر آنچه خدا به آفريدگانش مىدهد بركتاست. اسم فعلها عبارتند از:
خالق، رازق، كننده آنچه مىخواهد، مصوّر، بارى ومانند اينها. اينها اسمهايى هستند
كه بر افعال خدا دلالت مىكنند. اسم سومسبحان است و آن اسمى است كه دلالت مىكند
بر پاك دانستن و تنزيه خداوند ازاينكه او را به آفريدگان شبيه دانيم و براى او مثل
و مانندى قرار دهيم و تجزيهاشكنيم. صمد، احد و بى همتا اينگونهاند. اينها اسمهاى
خدا هستند و از آنها حداقلسيصد و شصت اسم، مشتقّ مىشود؛ از هر اسمى مجموعهاى از
اسمها مشتقّمىگردد و از آنها نيز اسمهايى ديگر.
در اين بخش از دعا برخى از اسمهاى مربوط به تسبيح و تنزيه را مىخوانيمكه رمز آنها
اسم سبحان است. يكى از علما مىگويد: عظيمترين نام خدا، سبحاناست و عظيمترين ذكر
او سبحان اللَّه، از اينرو برترين ذكرها در ركوع و سجود،سبحان اللَّه است، كما
اينكه تسبيحات اربعه كه در ركعت سوم و چهارم نمازهاىواجب خوانده مىشود با سبحان
اللَّه آغازمى شود، حتى درباره تكبيراتى كه بعدازنمازهاى واجب خوانده مىشود و به
"تكبيرات حضرت زهرا سلام اللَّه عليها"مشهور است برخى از علما گفتهاند: بهتر آن
است كه اين تكبيرات با سبحان اللَّهشروع شود، سپس الحمد للَّه و بعد اللَّه اكبر
گويند، يعنى عكس آنچه در ميان مردممتعارف شده است.
سؤال اين است: چرا اسم سبحان از عظيمترين اسمهاى خداوند مىباشد؟
جواب: زيرا انسان از راه فطرت مىداند كه آفرينندهاى دارد.
)... فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ
اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ...(.
)سوره روم، آيه 30)
"فطرت خدا كه مردم را بر آن سرشت، آفرينش خدا را تبديلى نيست، اين استدين استوار و
پا برجا."
در آيه ديگرى مىفرمايد:
)وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ
وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُبِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا
أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ(.
)سوره اعراف، آيه 172)
"و زمانى كه خداوند تو ذريّه بنى آدم را از پشت آنها گرفت و آنان را بر خودشانشاهد
كرد كه: آيا خداند شما نيستم؟ گفتند: آرى هستى شهادت داديم."
بنابراين فطرت عبوديّت در برابر خدا و فطرت اعتراف به وجود خالق درهمه نفسها هست،
فقط مشكل حقيقى انسان اين است كه مىخواهد خدا را بفهمدو به شناخت او احاطه يابد،
مىخواهد خدا را لمس و احساس كند از اينرو او را بهآفريدگان تشبيه مىكند و اينجا
كمينگاه انحراف در بندگى است، زيرا انسان يكبارقصد بتسازى و بتپرستى مىكند و
يكبار گياه يا سنگ يا جانورى را معبود خودمىگيرد و عدّهاى نيز هستند كه خورشيد و
ماه يا ستارگان را مىپرستند، اينها همهمعترفند كه خالقى دارند، امّا اين خالق
كيست؟ كمينگاه اشتباه و پايه گمراهىوانحراف انسان اينجاست بر اين اساس او مىكوشد
كه آفريننده را به آفريدگان شبيهسازد.
ولى اگر انسان اين حقيقت را بداند كه خداوند برتر از آن است كه علم بدواحاطه يابد و
از اينكه به آفريدگان شبيه دانسته شود منزّه، پاك و مقدّس است و اگربداند كه خداوند
بزرگتر از آن است كه به وصف آيد هر آينه به او نزديك شده، امّا دراينجا مشكلى ديگر
نيز هست كه حتّى براى مؤمنان نيز پيش مىآيد كه هرگاهمىخواهند به خدا نزديك شوند
آفريدگان مىآيند و حجابى ميان آنان و خدامىگردند، پس انسان به جاى توجّه به خالق،
متوجّه مخلوق مىشود و "سبحاناللَّه" ذكرى است كه ما را به خدا نزديك مىگرداند،
زيرا باعث دورى ما از تشبيهخدا به مخلوقات مىشود. اين است كه در قرآن آمده است:
)سَبَّحَ للَّهِِ مَا فِي السَّموَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ
الْحَكِيمُ(.
)سوره صفّ، آيه 1)
"تسبيح گفت براى خدا آنچه در آسمانها و زمين مىباشد و او عزيز و حكيماست."
پس آسمانها و زمين از آن رو كه خود محدود و نيازمند و ناتوان و در ماندهاندو در
لحظهاى آغاز شدهاند و بزودى در لحظه و ساعتى معيّن به پايان خواهند آمد،خدا را
تسبيح مىگويند يعنى او را از صفات خودشان پاك مىدانند و مقدّسمىشمارند، از
بارزترين اين صفات، "مخلوق بودن" است در حاليكه صفت خدا"خالق بودن" مىباشد، از
صفات آسمانها و زمين درماندگى و نيازمندى است،حال آنكه صفات خدا قدرت و بى نيازى
است.
چه بسا بتوان برهانى را كه حضرت ابراهيم از طريق آن به اثبات وجود خدارسيد و رو به
سوى عبادت و بندگى او كرد از قبيل همين امر به حساب آورد، چراكه حضرت ابراهيم ستاره
و ماه و خورشيد را ديد و درباره هر كدام گفت: اين استخداوند من، امّا چون افول و
غروب آنها را ديد و دانست كه نمىتوانند معبودباشند، به اين نتيجه رسيد:
)إِنِّيوَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً
وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ(.
)سوره انعام، آيه 79)
"من با ايمان خالص روى به سوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين استو من از
مشركان نيستم."
پس رو به سوى آفريننده ستاره، ماه و خورشيد كرد..
اين برهان در اين جهتگيرى است، آنچنانكه انسان نخست خدا را بهمخلوقات تشبيه
مىكند، امّا بعد از دقّت و ژرف نگرى در مىيابد كه آفرينندهنمىتواند همچون
آفريده و مخلوق باشد، زيرا مخلوق با صفات شناخته شدهاشقادر به مستقل بودن نيست؛
پس موجود محدود، نيازمند كسى است كه حدودشرا معلوم دارد و ناتوان، محتاج كسى است
كه او را توانايى دهد و ضعيف به موجودنيرومند نيازداد، بنابراين خالق بايد نيرومند
و با عزّت و توانا باشد.
از اينرو هرگاه خدا را تسبيح گفتيم و او را تقديس و تنزيه كرديم، به او
نزديكگشتهايم. اكنون در اين بخش از دعا تأمّل كنيم:
ستايش خداى را كه همسر و فرزندى نگرفته و شريكى در ملك ندارد و زبوننيست كه او را
ياورى باشد و او را بزرگ دار.
چرا نمىگويد: فرزندى و همسرى نگرفته؟ زيرا انسان در آغاز براى خودزوجى مىجويد سپس
فرزندانى برايش زاده مىشوند و خدا از اين امر منزّه است."شريكى در ملك ندارد"
ملكوت از آنِ خداست و در آن شريكى ندارد. "زبوننيست كه او را ياورى باشد" صالحان،
اولياء اللَّه هستند: اشهد انّ عليّاً ولىّ اللَّه، امّاخدا به سبب خوارى و ذلّت
نيست كه ياورى دارد، يعنى به احدى محتاج نيست،از همه جهان و جهانيان بى نياز است،
بلكه آنها همگى به او نيازمندند. انسان وقتىبخواهد كارى كند ناچار بايد عده اى از
ياران و دوستان او را يارى كنند، اما خدا بهكسى نياز ندارد، فرمان او -اگر چيزى
خواهد- اين است كه به آن بگويد: باش! پسخواهد، در آفرينش و تدبير امور آسمانها و
زمين به كسى كه كمكش كند نياز ندارد"زبون نيست كه او را ياورى باشد و او را بزرگ
دار"، خدا بزرگتر از آن است كهانسان وصف مىكند و خردها گمان مىكنند.. كوشش در
جهت توهّم خدا انسان رابه بندگى مخلوقات مىكشاند.. اين همان چيزى است كه منجر شد
"سامرى"وپيروانش ربوبيّت را به غلط در گوسالهاى تصوّر كردند كه خود آن را پديد
آوردهبودند:
)فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ
وَإِلهُ مُوسَى فَنَسِىَ(.
)سوره طه، آيه 88)
"آنچاه براى آنان گوسالهاى بيرون آورد كه صدايى شگفت داشت و گفتند ايناست معبود
شما و موسى كه فراموش كرده است."
"و او را بزرگ دار" يعنى لازم نيست كه توهّمى در مورد خدا در اينجا باشدزيرا خدا
بالاتر از همه و همها و خيالهاست، ما هرچه را در ذهن خود توهّم كنيممخلوق است نه
خالق، خالق بالاتر از توهّم انسان است و مقصود از شناخت خدااين است كه او را از حدّ
تعطيل و تشبيه خارج بدانى كه او از آفرينشى و نابودىنيست، او چيزى است نه همچون
ديگر چيزها، امّا چگونه؟ او چگونگى ندارد..كجا؟ جايى ندارد، كى؟ زمان درباره او صدق
نمىكند، نشانه او چيست؟ نشانهاىندارد. اين مسائل هيچكدام درباره خدا صادق نيست و
همه صفات مخلوقاتاست.
ستايش خداى را با همه ستايشها بر همه نعمتهايش. ستايش خداى را كهمخالفى در ملك و
ستيزهگرى در فرمان او نيست. ستايش خداى را كه در آفرينششريكى و در بزرگى همتاى
ندارد...
پس از آنكه دعا، برخى از اسماء سبحانى خدا را -كه او را از هر نقصوعجزى تقديس و
تنزيه مىكنند- ذكر كرد، اشاره مىكند به اسم فعلهايى كه رمزآنها اسم "تبارك" است:
"ستايش خداى را با همه ستايشها بر همه نعمتهايش" آياانسان مىتواند از هر نعمتى از
نعم خدا بى نياز شود؟ و آيا مىتواند از طريق غيربراين نعمت دست يابد؟ كدام نعمت
است كه خداوند ما را عطا فرموده است و بهسبب آن مستحقّ حمدى تازه نيست؟ ما به همه
نعمتها نيازمنديم و همه نعمتها ازجانب خداست و در همه آنها نياز به ستايش، از اينرو
ستايش جملگى نعمت را بهجاى مىآوريم و سپاس همه نعمتها را با جملهاى كوچك
مىگزاريم: "ستايشخداى را با همه ستايشها بر همه نعمتهايش" امّا "با همه ستايشها"
يعنى چه؟
جواب: ما خدا را با تعبيرهاى گوناگون حمد مىكنيم: الحمد للَّه، حمد تو ياربّ،
خدايا تو را حمد مىكنيم، حمد تو است اى حامد اى حميد؛ امّا در اينجا اورا با همه
حمدها بر همه نعمتهايش حمد مىكنيم.
"ستايش خداى را كه مخالفى در ملكش ندارد" وقتى خدا مالك باشد،ديگر مالك و فرمانرواى
ديگرى نيست كه با او به ضدّيّت برخيزد، اين استاعتراف زبان ما؛ دعا مىآيد كه اين
حقيقت را درون دل ما جاى دهد تا جزئى از دلو تركيب درونى آن شود، انسان بسيار
مىگويد: "ستايش خداى را كه مخالفى درملكش ندارد" امّا هنگام عمل در برابر طاغوت و
نظامهاى استكبارى و غير خداخضوع مىكند، بايد هر آنچه زبان انسان بدان اقرار مىكند
تبديل به ايمانى قلبىشود و به سهم خود بر موضعگيريها و اعمال انسان در زندگى
روزمرّهاش تأثير كند."و ستيزهگرى در فرمانش نيست" هرگاه خدا فرمانى دهد، همه چيز
تمام است،وهيچ چيز حكم او را به تأخير نمىاندازد و كسى نمىتواند بگويد چرا؟ يا
جلوىاو بايستد، اگر خدا بخواهد انسانى را بالا ببرد همه دنيا نمىتوانند او را
پايينبياورند و اگر بخواهد انسانى را پايين بياورد و خوار كند، همه نيروهايجهان هم
اگرجمع شوند نمىتوانند او را گرامى و بزرگوار كنند، منازعى براى فرمان و خواستخدا
نيست و كسى قادر نيست با آنها به مقابله برخيزد. "ستايش خداى را كهشريكى در آفرينش
و همانندى در عظمت ندارد" وقتى آسمانها و زمين را آفريدشريكى نگرفت، عظمت خدا
آنگونه نيست كه عظمت كسى به آن برسد. "ستايشخداى را كه فرمان و ستايش او در آفرينش
فاش است" يهوديان معتقد بودند كهدست خدا بسته است و بر كارى قادر نيست و اين
انديشه پى آمدهايى داشت مانندكفر به "بداى الهى"، بداء يعنى اينكه خدا قادر است در
هر لحظه و هر موردتصميمى تازه بگيرد و طرحى نو بريزد و هرگز هيچ چيزى بر او محتوم و
مفروضنيست، وخدا برتر از همه حتمها و الزامها است، اگر بخواهد همين الآن و در
همينلحظه همه جهان را نابود كند، هر آينه در كمتر از چشم بهم زدنى چنين كند. پس
اوكسى است كه فرمانش در خلق فاش است.
آيا كسى كه براى نخستين بار جهان را آفريد و به آن هستى داد نمىتواند دريك لحظه
نابودش كند و نعمت وجود و هست بودن را از او بازستاند؟ از مهمترينومترقّيانهترين
و متمدّنانهترين و آزادمنشانهترين عقايد ما، عقيده بداء است، بهاعتقاد ما خدا
مىتواند قدر را دگرگون كند، بلا نازل كند و سپس در اثر دعاى مردمآن را بر طرف
سازد، اين بداء است و اين چنين نيست كه هر آنچه در لوح محفوظنگاشته شده باشد حتماً
و بدون تغيير حادث گردد، هرگز... بلكه امكان دگرگونىهست از اينرو در دعاهاى رمضان
مىخوانيم "خدايا اگر از اشقياء بودم نام مرا اززمره آنان پاك كن و در ميان
سعادتمندان بنويس"، پس اگر نام كسى در لوح محفوظدر زمره اهل شقاوت باشد و او خدا را
بخواند و كارهاى صالح انجام دهد و بهخداى بزرگ و بخشنده التماس كند، خدا دعايش را
مستجاب مىكند و آن قراروسرنوشت را تغيير مىدهد: "ستايش خداى را كه فرمان و ستايشش
در آفرينش،فاش است"، فرمان خدا در ميان آفرينش گسترده شده است و او مىتواند همه
امورو شئون را طبق مشيّت حكيمانه خود تغيير دهد و همينطور است در مورد حمدخدا، يعنى
فرمان او نيز ستوده است.
"شكوهش از كرم پديدار است"، شكوه و عظمت خدا با كرم او ظاهرمىشود، پس خدا بزرگى و
شكوه خود را براى ستم بر مخلوقات و زبون كردنضعيفان و عاجزان بكار نمىگيرد،
آنگونه كه برخى از آفريدگان وقتى به قدرتوعظمت ظاهرى مىرسند، مىكنند.
خدا در آنِ واحد صاحب مجد و كرم است، "دستش را به جود گشادهاست"، امّا جود خدا و
دست او بر همه خلايق باز و گسترده است و اگر جودونعمت خدا كه با دست خود در ميان
مردم مىگستراند نبود، هستى نابود مىشدوهمه چيز به خاكستر بدل مىگشت.