تدبّر در دعا
محورهاى دعا
دعاهاى به جا مانده از پيامبر و يا امامان، الهامى است از قرآن حكيم و تعبيرديگرى
است از همان انديشهها و مفاهيمى كه در قرآن آمده و در عين حال تعبيروبيانى است از
دعايى كه در دورانهاى پيش از اسلام، نازل شدهاند، اين دعاهايىكه از طريق راويان
ثقه به ما نتقل شده و در زبانها و دستها نسل در نسل گرديده، درواقع پژواك و انعكاس
معارف قرآنى است. پس هنگامى كه قرآن بر آن دلهاى پاك-كه معارف قرآن بودند- نازل شد،
اين معارف بر زبانهاى آنان جارى گشت و بادعاهاى خود آن را بيان كردند، بنابراين
ممكن نيست كه اين دعاها از قرآن گسستهشوند، وحشتانگيزترين مسئله اين است كه
مسلمانان چگونه به ضرورت تفسيرقرآن با احاديث پى بردند، به اين اعتبار كه حديث براى
تفسير قرآن آمده و تعبيرىاست از آنچه پيامبر و ائمّه از معارف قرآن دريافتهاند،
امّا به اهمّيت تفسير قرآن بادعا پىنبردند؟
با آنكه مىدانيم بسيارى از آيات قرآن -به تصريح قرآن- ذكر، بصيرت،هدايت و تزكيه
نفسهاست و اين محورها -همانگونه كه بيان خواهيم كرد- ستونهاىدعاها را تشكيل
مىدهند. دعاهاى به جامانده از معصومينعليهم السلام غالباً بر كلماتمعيّنى كه از
مفاهيم و معارف قرآنى حكايت مىكنند، تكيه دارند و شناخت اينكلمات يكى از اركان
تدبّر در دعاست و ما ابتدا به آنها و سپس به بعضى از روشهاىتدبّر در دعا كه به
تدبّر در قرآن بسيار شبيه است اشاره خواهيم كرد. دعاها معمولاًدر بردارنده اين
محورها هستند:
الف - ذكر:
ذكر خداى متعال امرى است كه قرآن در بسيارى از آيات خود بر آن تأكيدمىورزد:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً(. )سوره
احزاب، آيه 41)
"اى كسانى كه ايمان آورديد، خدا را بسيار ذكر كنيد."
(...وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ...(. )سوره بقره، آيه 198)
"او را ذكر كنيد همانگونه كه او شما را هدايت كرد."
ذكر در ميان بنده و خداوند متبادل مىشود، پس وقتى كه انسان خدا را به يادآوَرَد و
ذكر كند، خدا نيز او را ذكر مىكند.
)فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ(. )سوره بقره، آيه
152)
"مرا ذكر كنيد تا شما را ذكر كنم و مرا شكر كنيد و كفران مورزيد."
حكمت ذكر از آنجاست كه ذكر، دانه دوستى خدا را در دل انسان مىكاردوبه آن اكتفا
نمىكند كه انسان فقط خدا را بشناسد، بلكه بايد او را دوست بداردوزمانى كه بنده به
مرحله دوستى خدا رسيد و دلش را به محبّت او آباد كرد،طاعات به دو نشان مزيّن
مىشوند:
1 - طاعات داراى محتوايى حقيقى خواهند شد، پس نماز معراج انسانمىشود و روزه براى
او صبر و ياور در برابر دشواريهاى زندگى و همه طاعات از اينحالت كه پوستهاى بى
محتوا باشند مىگذرند و داراى معنى و محتوا مىشوند.
2 - طاعات به شكلى طبيعى از اعضاى انسان جارى مىشوند همانگونه كهسيل از بلندى؛ در
حديث آمده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از وقت، براى نماز برزمين مىنشست و
سپس در جستجوى نشانههاى وقت نماز به آسمان مىنگريستو زمانى كه وقت شرعى فرا
مىرسيد مىگفت: "اى بلال ما را با نماز آرامش ده."
زمانى كه پيامبر با خدايش و عده و قرارى دارد، بىصبرانه انتظار آن رامىكشد تا آن
زمان فرارسد و مىفرمود: بلال اذان بگو. عاشق، اينچنين مشتاقطاعت خدا مىشود و نيز
آسايش و خوشبختى خود را در اجابت نداى "رب"مىبيند.
هنگاميكه بنده، خداوند را دوست مىدارد، خداوند نيز او را دوستمىدارد و زمانى كه
خدا كسى را دوست داشت، فرشتگان و اولياء اللَّه او را دوستمىدارند و همچنين
سنگها در زمين، آبها در دريا، هوا در آسمان و همه طبيعتدوستش خواهند داشت و بدين
گونه در محفلى از انس و عشق زندگى خواهد كردودر هستى همچون عضوى محبوب از
خانوادهاى يگانه، نه همچون عضوى ناجورو تنها، بسر خواهد برد. دعايى كه شامل ذكر
خداست باعث ايجاد چنين دوستىوعشقى، در دلها مىشود.
ب - عقايد:
دعا عقايد را در قلب انسان تثبيت مىكند. هر مسلمانى مؤمن شمردهنمىشود زيرا ايمان
مرحلهاى از اسلام به حساب مىآيد و قرآن شرطهايى براى آنقرار داده است:
(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ
وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْإِيمَاناً وَعَلى رَبِّهِمْ
يَتَوَكَّلُونَ(. )سوره انفال، آيه 2)
"مؤمنان كسانى هستند كه هرگاه خدا ذكر شود دلهاى اينان بيمناك مىگرددوهرگاه آيات
او بر آنان خوانده شود ايمانش مىافزايد و بر خداوندشان توكّل مىكنند."
(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ *
وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِمُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ
فَاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ).
(سوره مؤمنون، آيات 5 - 1)
"مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نمازشان خاشعاند و آنان كه از بيهودگى
روىگردانند و آنان كه زكات مىدهند و آنان كه نگهدار فرجهاى خود هستند."
صفات مؤمن اينهاست و در ما چه اندك يافت مىشوند، پس ما چگونه بااسلام خود به درجه
ايمان برسيم و با ايمان خويش به درجه يقين دست يابيم و بايقين خود به درجه كمال و
با كمال خود به عاقبت نيك نايل آييم؟
اين از راه دعا و محتواى دعا كه معمولاً تنزيه، تسبيح و ستايش خداستممكن مىباشد.
و سپس دعا به درود فرستادن بر پيامبر و ذكر و ثناى او و بيانصفات پسنديده و ستوده
آن حضرت مىرسد، اين كار ايمان تو را به پيامبر عميقتراز قبل مىكند پس به سبب آن
پيامبر را دوست مىدارى و به رسالتش ايمانمىآورى؛ همچنين بر اهل بيت نيز دعا ثنا
و ستايش مىرود.
در دعا سخنان بسيارى درباره قرآن، اهمّيت آن، راه تدبّر در آن، تلاوت آنوشرح صدر
آدمى به سبب قرائت آن، آمده است. و بالآخره در دعاها احاديثبسيار پيرامون آخرت و
پاداش انسان در روز جزا وجود دارد. و اين چنين است كهدعا نقشى اساسى در تثبيت
عقايد انسان به خدا، مكتب الهى، پيامبر، قرآن و معاددارد.
ج - تزكيه و پاكسازى نفس:
دعا همچنين عامل تزكيه و تكامل آگاهى ونگرش انسان و اصلاح اهداف اودر زندگى نيز
مىباشد. هر انسانى در زندگى هدفهاى مشخّصى دارد، خواه كوچكو خواه بزرگ، چه خوب و
چه بد. و دعا در جهت تبديل آنها به بهترين و كاملتريناهداف، مىكوشد، يا به تعبير
ديگر در جهت دگرگون ساختن چارچوب كلّىزندگى انسان تلاش مىكند؟ از آنرو كه انسان
وقتى براى خود هدفى مشخّص تعيينمىكند، براى رسيدن به آن هدف مىكوشد و از اينروست
كه زندگى خويش را برطبق همان هدف پيريزى مىكند.
بنابراين استراتژى كلّى زندگى انسان را هدف او در زندگى، معلوم ومشخّصمىكند و اين
هدف در انسانها يكسان نيست، بعضى مىخواهند به بهشت برسند،حال آنكه بعضى ديگر
هدفشان رسيدن به مقام و منصب است و بعضى ديگر دستيافتن به ثروت. دعا براى آن است
كه نفس انسان را پاك كند و همّت او را بالا بَرَدوكارى كند كه او به اوج بنگرد و
بالاترين مراحل را در نظر داشته باشد تا وقتى گرفتارمشكلات زندگى است آتش آگاهى و
دور نگرى در دلش نميرد. بسيارى از انسانهادر كودكى و جوانى، چشم انتظار بر آوردن
شدن آروزهايى دور و دراز و بزرگاند امّابرخورد با مشكلات زندگى و روبرو شدن با
سختيها باعث آن مىشود كه آروزهاىخود را در دل پنهان كنند و آتش آرزو در دلهاشان
خاموش شود، اين است كه آرزوهايكى بعد از ديگرى به اميدهايى دور تبديل مىشوند و اين
اميدها نيز بر باد مىروندو انسان به جسمى بى روح و بدون انتظار و اميد تبديل
مىشود.
پس مسأله، تغيير آرزوهاى انسان و بالا بردن آن تا سطح آرزوهاى كاملانسانى و
انسانيّت و كرامت انسان است، و اين از هدفهاى دعاست.
د - اخلاق:
دعا به پاكسازى نفس در جهت اصلاح اخلاق و آداب انسان برمىخيزد.بناى اخلاق بر اصلاح
نفس و آرزوهاى انسان است و زمانى كه آرزوهاى انسان،شريف و والا باشد، اخلاق او نيز
از زمينهاى نيك نشأت خواهد گرفت.
ه - عمل صالح:
دعا به طور خلاصه، دعوت انسان است به اعمال صالح همچون نماز،روزه، حجّ، زكات، جهاد،
امر به معروف و نهى از منكر، اصلاح ذات بين، انفاقو... مثلاً در دعاهاى ماه رمضان
مىخوانيم:
خدايا از تو مىخواهم كه مرا در زمره حجّاج خانهات كه حجّشان نيك استو سعىشان
مورد سپاس و گناهانشان بخشوده وآمرزيده، بنويسى.
آنچه در اينجا ملاحظه مىشود اين است كه دعا به اينكه آرزوهاى انسان رادر جهت حجّ،
به اين اعتبار كه حجّ واجب است و جهاد ضعيفان مىباشد، قراردهد، بسنده نمىكند بلكه
بالاتر از اين، دعا هدف و برنامه حجّ را مشخّصمىكند، به علاوه اينكه در بسيارى از
دعاها همچون وظيفهاى اساسى از جملهوظايف انسان مؤمن ذكر شده است، در دعاهاى ماه
رمضان مىخوانيم:
و شهادت در راه خود را توفيق فرما.
اين است خلاصه محورهايى كه مىتوان از دعاها الهام گرفت كه به شكلى،منعكس كننده
خلاصهاى از معارف قرآنى است.
گامهاى اساسى در تدبُّر
پيش از اين گفتيم كه دعاها -معمولاً- داراى چند محور هستند كه عبارتند از:ذكر،
تحكيم عقايد اسلامى، توضيح نيّت انسان يا اصلاح اهداف و تزيكه نفس او،آموختن اخلاق
و رفتار نيك به انسان و در نهايت برانگيختن او به انجام كارهاى نيكو چگونگى انجام
آنها؛ اينها محورهاى پنجگانهاى هستند كه ساختمان كلّى دعاهارا مىسازند، جز اينكه
"ذكر" پايه عمومى همه دعاها و همه مراحل دعاست، تاآنجا كه وقتى دعا ما را به اعمال
صالح بر مىانگيزد، يا نفس ما را پاك مىكند، اينكار را از راه ذكر انجام مىدهد.
پس ذكر بعلاوه اينكه محورى است در كنار ديگرمحورهاى دعا، پايه عمومى همه محورهاى
ديگر نيز مىباشد. شناخت اينمحورها و جستجوى آنها، گام نخستين و اساسى تدبّر در
دعاست. گامهاى ديگربسيار شبيه به گامهايى هستند كه برداشتن آنها در تدبّر در قرآن
لازم است، زيرا زباندعاها بسيار شبيه به زبان قرآن است، امّا پايينتر از قرآن و
بالاتر از سخنان همهانسانها؛ برخى از اين دعاها بر حسب آنچه ما مىدانيم احاديثى
قدسى هستند كهتوسّط پيامبر از خدا روايت شدهاند و برخى از آنها ترجمهاى راستين
از دعاهاىكتب الهى پيشين، همچون زبور حضرت داوودعليه السلام مىباشند.
گامهايى كه هنگام تدبّر در قرآن و دعا بر مىداريم بطور خلاصه از اين قراراست:
1 - تدبّر در سبك، براى شناخت جزئيّات و ويژگيهاى رابطه كلمات،جملات، آيات، عبارات
در قرآن و دعا؛ اين رابطه يا رابطهاى واقعى و بيرونىاست و يا رابطهاى درونى،
مثلاً مىبينيم كه رابطه اين دو عبارت از دعاى افتتاح،رابطهاى واقعى است:
خدايا من ثنا را با حمد تو آغاز مىكنم و تو، به مَنَّ خود راهنما به راه
درستهستى.
رابطه ميان "افتتاح" )آغاز كردن( و "حمد خدا" رابطهاى واقعى است،زيرا ما بدون
نعمتهاى خدا كه واجب است بارها شكر آن گزارده شود، نمىتوانيمسخنى را آغاز كنيم،
آيا زبان از خدا نيست؟ عقل، ايمان و توفيق چطور؟ در اينعبارت بينديشيم: و تو به
منّ خود راهنما به راه درست هستى.
اين عبارات دلالت مىكند بر اينكه انسان، سخنش را با آغازى درست،شروع مىكند، امّا
بزودى به افراط و تفريط مىافتد و خدا قادر است كه او را به راهراست هدايت كند.
بنابراين رابطه ميان دو عبارت آغاز دعاى افتتاح، رابطهاىاست واقعى و بيرونى. گاهى
ممكن است رابطه، رابطهاى درونى و تربيتى باشد كهنفس انسان با آن بسر مىبرد و در
كار تزكيه بدان محتاج است، همچون رابطه ميانهر دو جمله از قسمت سوم دعاى مكارم
الاخلاق:
خدايا روزيت را بر من گشادهدار و مرا از نظر دورندار و عزيزم دار و به كبرمبتلايم
نكن و مرا بنده خود ساز و عبادتم را با خود بينى تباه نه نما و براى مردم بردست من
خير جارى كن و آن را با منّت از ميان مبر و به من خويهاى والا ببخش و ازفخر فروشى
نجاتم بده.
رابطه ميان "و به من خويهاى والا ببخش" و "از فخر فروشى نگهامدار"علاوه بر آنكه
رابطهاى بيرونى و واقعى است، رابطهاى درونى نيز هست، لذاانسانى كه داراى خويهاى
والا است، بناچار از فخر بر حذر است، زيرا فخر معمولاًانسانى را كه آراسته به
خويهاى والا باشد مورد تهديد قرار مىدهد، بسان فردى كهبسيار عبادت مىكند، بايد
از عُجُب و خودبينى بر حذر باشد زيرا عُجُب معمولاًبعد از عبادت بسيار به انسان دست
مىدهد و نيز كسى كه خداوند خير مردم را بردست او جارى مىكند بايد از منّت گذارى
حذر كند بخاطر اينكه منّت معمولاً پساز اين صفت مىآيد.
پس رابطه ميان عبارات ذكر شده رابطهاى است درونى كه با نفس انسان درارتباط قرار
مىگيرد، همچنين است در مورد دعاى به جا مانده از پيامبر به مناسبتشب نيمه شعبان،
در اين دعا مىخوانيم:
خدايا از خشيت خود قسمتى به ما بده كه ميان ما و گناه فاصله اندازد و ازطاعتت چيزى
عنايت فرما كه ما را به رضوان تو رساند و از يقين بهرهاى عطا كن كهمصيبتهاى دنيا
با آن سهل آيد. خدايا ما را از گوشها، چشمها و نيرويمان،چندانكه ما را زنده نگه
مىدارى بهرهمند ساز و آن را به وارث ما بده و خون ما را برگردن آنكه به ما ستم
كرده بگذار و ما را بر كسى كه با ما دشمنى كرده يارى دهومصيبت ما را در دين ما
قرار نده و دنيا را بزرگترين هَمّ ما و نهايت دانش ما نكنوكسى را كه با ما مهربان
نيست بر ما مسلّط نفرما.
با تدبّر در اين دعا در مىيابيم كه عبارات سه گانه اوّل، از مراحل كمالانسان، از
"خشيت" تا "اطاعت" و از "اطاعت" تا "يقين"، سخن مىگويد. سپسدر عبارات بعد
مىبينيم كه سخن از اهداف مادّى انسان همچون صحّت و سلامتبه ميان آمده است. بعد از
آن، اهداف اجتماعى و سپس بينش و دورنگرىهاىانسان بيان شده و مىبينيم كه اين درجه
بندى مربوط به نفس انسان است با ايناعتبار كه انسانى كه "خشيتى" در او نباشد
"درست" نيست كه از خداوند اطاعتبخواهد، زيرا اطاعت بعد از "خشيت" مىآيد و كسى كه
اطاعت خدا در اونمىباشد صحيح نيست يقين بخواهد زيرا "اطاعت" قبل از "يقين" است، و
كسىكه بناى نفس خود را كامل نكرده و به درجه خشيت، اطاعت و يقين دست نيافته،درست
نيست كه به فكر چشم، گوش و دستش باشد براين اساس اهمّيت ونقشصحّت جسمى بعد از صحّت
درونى و تكامل روحى انسان است و كسى كه داراىچشم، گوش، دست و ديگر اعضاى سالم نيست
نبايد از خدا نيرو و توان براىمبارزه با دشمن بخواهد، زيرا نيرو و توان انسان از
طريق داشتن چشم، دست،گوش و.. حاصل مىشود و كسى كه بر ستمگر درونى پيروز نشده است
نبايد به فكرپيروزى بر ستمگر بيرونى باشد لذا انسان بر ستمگر خارجى بعد از تمام
كردن كارستمگر داخلى مىتواند پيروز شود، از اينجاست كه در دعا مىگويد:
و خون ما را بر گردن آنكه به ما ستم كرده بگذار.
و سپس:
وما را بر كسى كه با ما دشمنى كرده يارى ده.
ملاحظه مىكنيم كه "مراحل دعا" يا مربوط به مرحله بندىِ "تربيتى" استو يا مربوط به
مرحله بندى "بيرونى" و واقعى. در اين صورت گام اوّل، تدبّر درسبك است براى دريافت
رابطه واقعى يا درونى ميان عبارات مختلف دعا.
3 - در پرتو كلمات، زيرا كلمات به علاوه آنكه معانى نزديكى دارند، در پرتوآنها
مجموعهاى افكار معيّن نيز به ما الهام مىشود:
"اللّهمّ اِنِّى أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ."
چرا نگفت: "افتحُ الثناء"؟ زيرا در اينجا از لحاظ پرتو كلمه، فرق بزرگىهست ميان
"افتتحُ" و "افتحُ" اگر چه اين دو كلمه در معنى به هم نزديكند.وهمچنين اين عبارت:
"وَأَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ."
چرا نگفت: "وأَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلسَّلِيمِ"؟ زيرا "صواب" در فكر استو"سلامت" در
جسم. بله، اين است كه هر كلمهاى به علاوه معناى خود، الهاماتىبيرونى را حمل
مىكند كه ناچار آنها را بايد در ضمن تدبّر خود در نظر بگيريم. درحديث شريف آمده
است:
سخن ما را درست و روشن بيان كنيد.
يعنى بكوشيد كه سخن ما را عميق بفهميد و در حديث ديگرى كه از امامصادقعليه السلام
روايت شده است:
داناى كامل، كسى است كه شأن، جا و مقام سخنان ما را بداند.
يعنى افقهاى سخن ما را در يابد. پيامبر و ائمّه كه براى ما مجموعهاى از دعابه
جاگذاشتند، از برترين درجات بلاغت بهرهمند بودند، يعنى بكارگيرى كلمه درجاى ويژه
خود را به بهترين وجه مىدانستند.
گامهاى مشترك ديگر نيز در تدبّر وجود دارند كه اشاره به آنها از اين كتابفراتراست،
امّا گامى هست كه به تدبّر در دعا اختصاص دارد و آن:
3 - تدبّر در اوقات دعا، دعا به مناسبتهاى گوناگون تغيير مىكند، يكجادعاى روز، جاى
ديگر دعاى شب و در جايى ديگر دعاهاى مناسبتهاى دينىودعاهاى مربوط به رشد جسم انسان
و دعاهاى مرتبط به رشد روح انسان؛ بلكهبالاتر از اين مىبينيم كه هر روز دعاى
ويژهاى دارد و ويژه كردن دعايى معيّن براىزمانى معيّن و حالتى بخصوص، بيهوده
نيست.
در اينجا رابطهاى محكم در ميان دعاها، مناسبتها و اوقات ويژه آن وجوددارد، آنطور
كه اگر وقت يا مناسبت را تغيير بدهيم اين رابطه و نيز لطف و امتياز دعااز دست
مىرود، مثلاً دعاى افتتاح را در اوّل شب از شبهاى رمضان و دعاىابوحمزه ثمالى و
دعاهاى ديگر را كه مخصوص روز است در سحر مىخوانيم. پساگر انسان مثلاً دعاى ابو
حمزه را در ظهر بخواند از مناجات با خدا، آنچنانكه اگر ايندعا را در سحر بخواند،
لذّت نمىبرد و بر عكس اگر دعاهاى روز را در آخر شببخواند. دعاهاى روز مناسب فضايى
پر سر و صدا است در حاليكه دعاهاى شبمناسب جوّ آرامش و خشوع است و همينطور در مورد
اوقات و مناسبتهاى گوناگونديگر است.
بنابراين ما بايد در اين جنبه دعا تدبّر كنيم تا حقيقت رابطه زمان و مناسبتها رابا
دعا، كشف كنيم و بتوانيم بر معارف پر شمار و گوناگون قرآن و الهى دست يابيم.
اگر در دعاهاى روز امعان نظر كنيم، مىبينيم كه آنها اكثراً با سخن از
طبيعتوارتباط دادن آن به خالق، آغاز مىشوند. در دعاى روز دوشنبه مىخوانيم:
"الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِد أَحَداً حِيْنَ فَطَرَ السَّموَاتِ
وَالأَرْضَ، وَلَا اتَّخَذَ مُعِيناًحِينَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ."
"سپاس خدايى را كه وقتى آسمانها، زمين را مىآفريد كسى را به حضورنخواست و زمانى كه
جانداران را مىآفريد ياورى نگرفت."
و در آغاز دعاى روز چهارشنبه:
"الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ لِبَاساً، والنَّوْمَ سُبَاتاً، وجَعَلَ
النّهَارَ نُشُوراً."
"سپاس خدايى را كه شب را پوششى، خواب را آرامشى و روز را تكاپويىقرار داد."
و در دعاى روز پنجشنبه:
"الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ اللَّيْلَ مُظْلِماً بِقُدرَتِهِ، وَجَاءَ
بِالنّهَارِ مُبْصِراً بِرَحْمَتِهِ،وَكَسَانِي ضِياءَهُ وَأَنَا فِي نِعْمَتِهِ."
"سپاس خدايى را كه شب تاريك را به قدرت خود از ميان برد و روز روشن رابه رحمتش
بياورد و پرتو خود را در من پوشانيد و من در نعمت او هستم."
ولى در دعاى روز جمعه چنين مىخوانيم:
"الحَمْدُ للَّهِ الأَوَّلِ قَبْلَ الإنْشَاءِ وَالإحْيَاءِ، وَالآخِرِ بَعْدَ
فَنَاءِ الأَشْيَاءِ."
"سپاس خداى را كه اوّل است پيش از آفرينش و زندگى بخشيدن و آخراست بعد از فناى
اشياء."
ملاحظه مىشود كه زبان و بيان دعاى روز جمعه با زبان و بيان دعاهاىروزهاى ديگر فرق
دارد، زيرا با نمودار كردن عقايد اسلامى و بويژه توحيد، آغازمىشود و همچنين است
در مورد دعاهاى حالات مختلف، زيرا ما در اينجارابطهاى محكم ميان يك حالت و دعاى
مخصوص آن مىبينيم، مثلاً دعاىمخصوص حالت غضب، زبان و تعبيراتش مناسب همين حالت
است، بر هميناساس انسان را به ياد غضب، قدرت و جبروت خدا مىاندازد تا قلبش خاشع
شودو تندى خشمش فروكش كند.
و دعايى كه انسان وقتى خدا به او فرزندى عطا مىكند، مىخواند، حاوىشكر خداست، سپس
دعا به اين موضوع اشاره خواهد داشت كه اين فرزند بزودىوارث پدر خواهد شد تا پدر را
متوجّه پى درپى آمدن و رفتن نسلها كند و اينكهگامهاى نسل جديد بانگ رحيل نسل پيشين
است، پس بر اوست كه آماده وداعزندگى شود.
مىبينيم كه دعا مناسب حالت روحى انسان است و به نقطهاى واقعى كهروح آدمى با آن
سروركار دارد، اشاره مىكند. وقتى انسان در اوّل ماه به هلالمىنگرد اين دعا را
مىخواند:
اى آفريده فرمانبر پيوسته كار، شتابان گذرنده در فلك تدبير الهى، ايمانآورديم به
كسى كه تاريكى را با تو روشن كرد و ابهام و گنگى را با تو واضح نمود و تورا آيتى از
آيات مالك خود قرار داد.
اينجا نيز رابطه محكم و هماهنگى كامل ميان زبان و بيان دعا و مناسبت راملاحظه
مىكنيم. پس هر دعايى كه براى مناسبتى مىآيد، هدفش دگرگون ساختنامرى است در درون
انسان و ارتباط دادن آن با امرى در طبيعت و حقايق هستى.بنابر اين از مهمترين
برنامههاى اساسى براى تدبّر در دعا، ارتباط دادن دعا بهمناسبتى كه در آن و براى
آن آمده و كشف ارتباطهاى ميان آنها مىباشد.
تدبّر در ذكر
ذكر در دعا بر دو پايه مهم استوار است:
الف - شناخت خدا )خداشناسى(
ب - شناخت نفس )خودشناسى(
چه رابطهاى ميان خداشناسى و خودشناسى بوده؟ و چرا در حديث آمدهاست؟
كه: "مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ."
"هر كه خودش را شناخت، به راستى خداوندش را شناخته."
پاسخ اين است كه بنابر جهانبينى اسلامى، در عالَمِ هستى فقط دو چيزوجود دارد، و آن
دو چيز كه از هم كاملاً متمايز هستند:
- خداوند آفريننده روزى دهنده پديد آورنده نگارنده كه نامهاى نيك )اَسماءِحُسنى( از
آن اوست.
- آفرينش خداى سبحان متعال.
اينكه تعبير "چيز" )شيىء( را بكار مىبرم، فقط از اينروست كه تعبيرىديگر خدايانى
وجود ندارند.
پس هر چيزى جز خدا، آفريدهاى است كه ذاتاً ضعيف، درمانده و محدوداست و خداوند بر
او سرپرستى دارد و او ذاتاً بى نياز از آفريدگان و سرپرست آناناست. و درست است كه
بر او كلمه "شيىء" را اطلاق مىكنيم، امّا به اين مفهوم،نه به اثبات شيئيّت و چيز
بودن بر او؛ فقط مىتوانيم بگوييم: "چيزى نه همچونچيزهاى ديگر"، زيرا تعابير وقتى
به افق توصيف خدا مىرسند از بيان ناتوانمىمانند، همه الفاظ از اينكه خدا را وصف
كنند عاجزند، مگر نه اين است كهالفاظ، ساخته ما و در سطح ما انسانها هستند؟ پس
چگونه الفاظ كه خود مخلوقهستند اين خالق بلند مرتبه را كه عقل از توصيف او باز
مىماند و راهى جز تمايل بهسوى او را ندارد، وصف كنند؟
فقط از جهت تعبير اين امر كه خدا بى وجود و عاجز نيست، به او شيىءوچيز مىگوييم و
ما را كافى است كه خالى بودن خدا از صفات درماندگى و عجز رابراى او اثبات كنيم،
امّا اثبات صفات كمال با صورت، شكل و حالتى كه بوسيلهآن، اين صفات را تجسّم و
تصوّر كنيم، در مورد خدا درست نيست.
ما فقط مىتوانيم "او را از حدّ تعريف خارج بدانيم." هنگامى كه مىگوييم:"خدا موجود
است" منطورمان اين است كه "بى وجود" نيست و زمانى كهمىگوييم: "خدا بى نياز است."،
يعنى او ناتوان و درمانده نيست، امّا بىنيازىو غناى او چيست و چگونه است؟ اينها
قضايايى است كه عقل ما به آن نمىرسدوچطور ممكن است برسد در حاليكه حتى از شناخت
مخلوقات، عاجز است تاچه رسد به شناخت خدا.
بنابراين در عالَم هستى "دو چيز" وجود دارد: "چيزى نه همچون ديگرچيزها" كه خداست و
چيزى ديگر كه مخلوق خداست. وما اگر بخواهيم صفتىبراى خداوند اثبات كنيم پس ناچار
بايد صفت آفريدگان را از او نفى نماييم؛ اگرمخلوق را ناتوان ديديم، بگوييم كه
خداوند ما برتر از ناتوانى و بى نياز است، اگرمخلوق را محدود به زمان و مكان
يافتيم، بگوييم كه خدا بى حدّ و مكان است، مابه هيچ وجه نمىتوانيم بگوييم: بر چه؟
در چه؟ براى چه؟ و چگونه؟ زيرا اينكلمات در برابر عزّت و بىنيازى خدا فرو
مىريزند.
پس اگر در جهان بيش از دو چيز وجود ندارد و آن خالق و مخلوق است؛وهرگاه انسان،
حقيقت مخلوق بودن وضعف و عبوديت خود را شناخت، خداىخود را نيز شناخته است، به اين
اعتبار كه آفرينش چيزى غير از اوست و او چيزىغير از آفرينش و آفريدگان، يعنى صفات
آفريدگان در خور او نيست.
از اينجاست كه مىفهميم ميان خداشناسى و خودشناسى تا چه حد ارتباطوجود دارد، پس
براى آنكه به خداشناسى برسيم بايد از راه خودشناسى برويم:
(سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ
لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ...).
(سوره فصّلت، آيه 53)
"بزودى نشانههاى خود را در جهان برون و درو نشان بدانان مىنماييم تا براىآنان
پديدار شود كه او حقّ است."
خودشناسى راهى است براى خداشناسى، به خود بازگرد و بپرس: منضعيف هستم يا قوى؟
درمانده هستم يا توانا؟ نيازمندم يا بى نياز؟ و براى جستنپاسخ درست به عمق وجود
خود رجوع كن؛ از راه فطرت، حقيقت را خواهىيافت: من ضعيف و درمانده و نيازمندم پس
به كسى قوى، توانا و بى نياز باشدمحتاجم.
از طريق اين معادله كه آن را به روشنى و فراوانى در دعاها مىبينيم، بهشناخت خدا
مىرسيم. اين معادله خويشتن ما را، براى پس از يك سو اندازهضعف، درماندگى و نياز
خود و از سوى ديگر خداوند عزّت را -كه خالق، قوى،توانا و بى نياز است- مىشناسيم.
براى توضيح بيشتر، بعضى از قسمتهاى دعاى "عرفه" را مىخوانيم، بايداين عبارات را با
تدبّر بيشتر و بازگشت به وجدان و فطرت خواند:
خدايا من در بى نيازى خود نيازمندم پس چگونه در نياز خود نيازمندنباشم؟
خدايا من در دانش خود نادانم پس چگونه در نادانى خود نادان نباشم؟
سپس دعا به اينجا مىرسد كه:
خدايا مرا از خوارى خويشتن بدر آور و از شكّ و شرك خود پيش از مرگپاكم كن، با تو
پيروز مىشوم پس ياريم كن، بر تو توكّل مىكنم پس رهايم نه ساز و ازتو مىخواهم پس
نااميدم مگردان و به فضل تو مايلم، پس محرومم نفرما.
و همينطور به بيان و توضيح اين معادله ادامه مىدهد كه: جهل حقيقىانسان و ضعف و
نياز واقعى او، همگى سرپرستى، برترى، بى نيازى و قدرت خدارا آشكار مىكنند. در بخش
ديگرى از اين دعا مىخوانيم:
خدايا چگونه نا اميد شوم در حاليكه اميدم تويى؟ يا چگونه خوار شوم درحاليكه به تو
توكّل كردهام؟ خدايا چگونه عزّت خواهم در حاليكه مرا در خوارىگرفتار كردهاى؟ يا
چگونه عزّت نخواهم در حاليكه به تو منسوبم؟ خدايا چگونهنيازمند نباشم در حاليكه تو
مرا در ميان نيازمندان جاى دادى؟ يا چگونه نيازمندباشم در حاليكه تو با بخشش خود
مرا بى نياز كردى؟
و امام حسينعليه السلام اين چنين با دعاى خود اين حقيقت را آشكار مىكند كه:انسان
هرگاه بى نياز باشد بايد از خود بپرسد:
اين بى نيازى از كجاست؟
و كيست كه از آن نگهدارى مىكند؟ آيا او خدا نيست؟
بنابراين بى نيازى انسان دليل نياز اوست.
در مورد دانشمندان نيز چنين است، اگر خدا آنان را به نورِ وجود، عقلوعلم، يارى
ندهد بزودى علمشان را از دست مىدهند. پس انسان فقط به يارىخداست كه چيزى مىداند.
امّا، ما هرگاه به ضعف، نياز و محدوديت زندگى خود پى ببريم از جهتىديگر به
بىنيازى و قدرت خود پى بردهايم، زيرا ما خداوندى بى نياز داريم و برخدايى قوى
تكيه كردهايم، از اينروست كه امام حسينعليه السلام مىفرمايد:
"خدايا چگونه نااميد شوم در حاليكه اميدم تويى؟"
نااميدى از ذات انسان است، امّا هرگاه خداوند اميد او باشد، نااميدنمىشود.
يا چگونه خوار شوم در حاليكه به تو توكّل كردهام؟
ذات انسان، داراى سستى و پستى است، امّا هرگاه به خدا توكّل كند سستو پست نخواهد
بود.
چگونه عزّت خواهم در حاليكه مرا گرفتار ذلّت كردهاى؟
انسان مىخواهد عزيز باشد، امّا چه كارى مىتواند بكند وقتى همهمخلوقات خوار و
ذليل هستند؟
يا چگونه عزّت نخواهم در حاليكه به تو منسوبم؟
بنابراين، عزّت براى انسانى از طريق انتساب به خدا حاصل مىشود، كافىاست كه انسان
بگويد: من "بنده خدا" هستم، تا در زندگى عزيز باشد.
اين معادله را در دعايى ديگر مىيابيم:
"اى مولاى من! اى مولاى من!
تو مولا هستى و من بنده و آيا كسى جز مولا به بنده مهربانى مىكند؟
اى مولاى من! اى مولاى من!
تو عزيزى و من خوار و آيا كسى جز عزيز به خوار مهربانى مىكند؟"
پس اساس ذكر فهميدن اين معادله است: "وقتى خود را شناختى، خدا راشناختهاى" و عكس
آن نيز درست است: "هرگاه درپى شناخت خدا بودى، خداهم خود را و نيز تو را به تو
مىشناسد". پيداست كه در اينجا دو نوع شناخت وجوددارد؛ شناخت عقلى كه شناخت خدا از
طريق عقل و دليلهاى كلامى است و نيزشناخت وجدانى كه انسان در آن به حالت كشف حقايق،
آنگونه كه آنها را با نور دلببنيد، مىرسد. خلاصه سخن اينكه: شناخت خدا با شناخت
خوصيّات نفس،كامل مىشود و اين از طريق تدبّر در دعا و فهميدن نماز است تا بدانيم
كه خدامراقب ماست و ما با او مناجات مىكنيم و فقط خشيت او در دل ما هست. در
دعامىگويد:
خدايا مرا چنان كن كه "خشيت" تو را داشته باشم، آنگونه كه گويى تو رامىبينيم.
حىّ قيّوم
ذكر از جهت ديگر به دو بخش تقسيم مىشود:
1 - ذكرى كه صفت "حَىّ" و صفات و اسماء ذات در آن جلوهگر مىشود.مقصود از اسماء
ذات، مجموعه صفات و امور جاويد و ازلى است همچون: علم،حيات و بى نيازى خدا، زيرا
انسان مخلوق است و از به تصوّر آوردن خداوندواحاطه به ذات او ناتوان مىباشد، پس از
اين رو بايد خدا را تسبيح گوييم و مقدّسبشماريم و از صفات آفريدگان، منزّه بدانيم
و از حدّ تعطيل و تشبيه به درآوريم.
2 - ذكرى كه صفت "قَيّوم" در آن نمودار مىشود و آن، صفتى است كه از آنبه صفات يا
اسماء فعل تعبير مىشود، يعنى اسمهاى مجموعهاى از صفات كه ازخدا سر مىزند مثل
خالق، روزى دهنده، كننده آنچه خواهد )فعّال لما يريد، فعّالما يشاء(، پديد آورنده
و يارى دهنده. اين اسامى از صفاتى كه تأثير آنها برمخلوقات پديدار مىشود، سخن به
ميان مىآورند.
پس بنابر اين چنين ذكرى، در حمد، ثنا و شكر خدا پديدار مىگردد.
بزودى از طريق تدبّر در دعاى افتتاح خواهيم كوشيد كه اين دو نوع ذكر راروشن كنيم.
دعاى افتتاح دعايى معروف است و از ائمّه روايت شده و مخصوص شبهاىماه رمضان
مىباشد، اين دعا را برگزيديم تا در آن تأمّل و تدبّر كنيم، زيرا دو محوراساسى از
محورهاى دعا را در خود دارد:
الف - ذكر.
ب - تحكيم عقايد اسلامى.