دعا معراج مؤمنين و راه زندگى

آيت الله سيد محمد تقي مدرسي

- ۸ -


تدبّر در دعا
محورهاى دعا

دعاهاى به جا مانده از پيامبر و يا امامان، الهامى است از قرآن حكيم و تعبيرديگرى است از همان انديشه‏ها و مفاهيمى كه در قرآن آمده و در عين حال تعبيروبيانى است از دعايى كه در دورانهاى پيش از اسلام، نازل شده‏اند، اين دعاهايى‏كه از طريق راويان ثقه به ما نتقل شده و در زبانها و دستها نسل در نسل گرديده، درواقع پژواك و انعكاس معارف قرآنى است. پس هنگامى كه قرآن بر آن دلهاى پاك-كه معارف قرآن بودند- نازل شد، اين معارف بر زبانهاى آنان جارى گشت و بادعاهاى خود آن را بيان كردند، بنابراين ممكن نيست كه اين دعاها از قرآن گسسته‏شوند، وحشت‏انگيزترين مسئله اين است كه مسلمانان چگونه به ضرورت تفسيرقرآن با احاديث پى بردند، به اين اعتبار كه حديث براى تفسير قرآن آمده و تعبيرى‏است از آنچه پيامبر و ائمّه از معارف قرآن دريافته‏اند، امّا به اهمّيت تفسير قرآن بادعا پى‏نبردند؟
با آنكه مى‏دانيم بسيارى از آيات قرآن -به تصريح قرآن- ذكر، بصيرت،هدايت و تزكيه نفسهاست و اين محورها -همانگونه كه بيان خواهيم كرد- ستونهاى‏دعاها را تشكيل مى‏دهند. دعاهاى به جامانده از معصومين‏عليهم السلام غالباً بر كلمات‏معيّنى كه از مفاهيم و معارف قرآنى حكايت مى‏كنند، تكيه دارند و شناخت اين‏كلمات يكى از اركان تدبّر در دعاست و ما ابتدا به آنها و سپس به بعضى از روشهاى‏تدبّر در دعا كه به تدبّر در قرآن بسيار شبيه است اشاره خواهيم كرد. دعاها معمولاًدر بردارنده اين محورها هستند:
الف - ذكر:
ذكر خداى متعال امرى است كه قرآن در بسيارى از آيات خود بر آن تأكيدمى‏ورزد:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً(. )سوره احزاب، آيه 41)
"اى كسانى كه ايمان آورديد، خدا را بسيار ذكر كنيد."
(...وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ...(. )سوره بقره، آيه 198)
"او را ذكر كنيد همانگونه كه او شما را هدايت كرد."
ذكر در ميان بنده و خداوند متبادل مى‏شود، پس وقتى كه انسان خدا را به يادآوَرَد و ذكر كند، خدا نيز او را ذكر مى‏كند.
)فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ(. )سوره بقره، آيه 152)
"مرا ذكر كنيد تا شما را ذكر كنم و مرا شكر كنيد و كفران مورزيد."
حكمت ذكر از آنجاست كه ذكر، دانه دوستى خدا را در دل انسان مى‏كاردوبه آن اكتفا نمى‏كند كه انسان فقط خدا را بشناسد، بلكه بايد او را دوست بداردوزمانى كه بنده به مرحله دوستى خدا رسيد و دلش را به محبّت او آباد كرد،طاعات به دو نشان مزيّن مى‏شوند:
1 - طاعات داراى محتوايى حقيقى خواهند شد، پس نماز معراج انسان‏مى‏شود و روزه براى او صبر و ياور در برابر دشواريهاى زندگى و همه طاعات از اين‏حالت كه پوسته‏اى بى محتوا باشند مى‏گذرند و داراى معنى و محتوا مى‏شوند.
2 - طاعات به شكلى طبيعى از اعضاى انسان جارى مى‏شوند همانگونه كه‏سيل از بلندى؛ در حديث آمده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از وقت، براى نماز برزمين مى‏نشست و سپس در جستجوى نشانه‏هاى وقت نماز به آسمان مى‏نگريست‏و زمانى كه وقت شرعى فرا مى‏رسيد مى‏گفت: "اى بلال ما را با نماز آرامش ده."
زمانى كه پيامبر با خدايش و عده و قرارى دارد، بى‏صبرانه انتظار آن رامى‏كشد تا آن زمان فرارسد و مى‏فرمود: بلال اذان بگو. عاشق، اينچنين مشتاق‏طاعت خدا مى‏شود و نيز آسايش و خوشبختى خود را در اجابت نداى "رب"مى‏بيند.
هنگاميكه بنده، خداوند را دوست مى‏دارد، خداوند نيز او را دوست‏مى‏دارد و زمانى كه خدا كسى را دوست داشت، فرشتگان و اولياء اللَّه او را دوست‏مى‏دارند و هم‏چنين سنگها در زمين، آبها در دريا، هوا در آسمان و همه طبيعت‏دوستش خواهند داشت و بدين گونه در محفلى از انس و عشق زندگى خواهد كردودر هستى همچون عضوى محبوب از خانواده‏اى يگانه، نه همچون عضوى ناجورو تنها، بسر خواهد برد. دعايى كه شامل ذكر خداست باعث ايجاد چنين دوستى‏وعشقى، در دلها مى‏شود.
ب - عقايد:
دعا عقايد را در قلب انسان تثبيت مى‏كند. هر مسلمانى مؤمن شمرده‏نمى‏شود زيرا ايمان مرحله‏اى از اسلام به حساب مى‏آيد و قرآن شرطهايى براى آن‏قرار داده است:
(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ‏إِيمَاناً وَعَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ(. )سوره انفال، آيه 2)
"مؤمنان كسانى هستند كه هرگاه خدا ذكر شود دلهاى اينان بيمناك مى‏گرددوهرگاه آيات او بر آنان خوانده شود ايمانش مى‏افزايد و بر خداوندشان توكّل مى‏كنند."
(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِمُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ).
(سوره مؤمنون، آيات 5 - 1)
"مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نمازشان خاشع‏اند و آنان كه از بيهودگى روى‏گردانند و آنان كه زكات مى‏دهند و آنان كه نگهدار فرجهاى خود هستند."
صفات مؤمن اينهاست و در ما چه اندك يافت مى‏شوند، پس ما چگونه بااسلام خود به درجه ايمان برسيم و با ايمان خويش به درجه يقين دست يابيم و بايقين خود به درجه كمال و با كمال خود به عاقبت نيك نايل آييم؟
اين از راه دعا و محتواى دعا كه معمولاً تنزيه، تسبيح و ستايش خداست‏ممكن مى‏باشد. و سپس دعا به درود فرستادن بر پيامبر و ذكر و ثناى او و بيان‏صفات پسنديده و ستوده آن حضرت مى‏رسد، اين كار ايمان تو را به پيامبر عميقتراز قبل مى‏كند پس به سبب آن پيامبر را دوست مى‏دارى و به رسالتش ايمان‏مى‏آورى؛ هم‏چنين بر اهل بيت نيز دعا ثنا و ستايش مى‏رود.
در دعا سخنان بسيارى درباره قرآن، اهمّيت آن، راه تدبّر در آن، تلاوت آن‏وشرح صدر آدمى به سبب قرائت آن، آمده است. و بالآخره در دعاها احاديث‏بسيار پيرامون آخرت و پاداش انسان در روز جزا وجود دارد. و اين چنين است كه‏دعا نقشى اساسى در تثبيت عقايد انسان به خدا، مكتب الهى، پيامبر، قرآن و معاددارد.
ج - تزكيه و پاكسازى نفس:
دعا هم‏چنين عامل تزكيه و تكامل آگاهى ونگرش انسان و اصلاح اهداف اودر زندگى نيز مى‏باشد. هر انسانى در زندگى هدفهاى مشخّصى دارد، خواه كوچك‏و خواه بزرگ، چه خوب و چه بد. و دعا در جهت تبديل آنها به بهترين و كاملترين‏اهداف، مى‏كوشد، يا به تعبير ديگر در جهت دگرگون ساختن چارچوب كلّى‏زندگى انسان تلاش مى‏كند؟ از آنرو كه انسان وقتى براى خود هدفى مشخّص تعيين‏مى‏كند، براى رسيدن به آن هدف مى‏كوشد و از اينروست كه زندگى خويش را برطبق همان هدف پيريزى مى‏كند.
بنابراين استراتژى كلّى زندگى انسان را هدف او در زندگى، معلوم ومشخّص‏مى‏كند و اين هدف در انسانها يكسان نيست، بعضى مى‏خواهند به بهشت برسند،حال آنكه بعضى ديگر هدفشان رسيدن به مقام و منصب است و بعضى ديگر دست‏يافتن به ثروت. دعا براى آن است كه نفس انسان را پاك كند و همّت او را بالا بَرَدوكارى كند كه او به اوج بنگرد و بالاترين مراحل را در نظر داشته باشد تا وقتى گرفتارمشكلات زندگى است آتش آگاهى و دور نگرى در دلش نميرد. بسيارى از انسانهادر كودكى و جوانى، چشم انتظار بر آوردن شدن آروزهايى دور و دراز و بزرگ‏اند امّابرخورد با مشكلات زندگى و روبرو شدن با سختيها باعث آن مى‏شود كه آروزهاى‏خود را در دل پنهان كنند و آتش آرزو در دلهاشان خاموش شود، اين است كه آرزوهايكى بعد از ديگرى به اميدهايى دور تبديل مى‏شوند و اين اميدها نيز بر باد مى‏روندو انسان به جسمى بى روح و بدون انتظار و اميد تبديل مى‏شود.
پس مسأله، تغيير آرزوهاى انسان و بالا بردن آن تا سطح آرزوهاى كامل‏انسانى و انسانيّت و كرامت انسان است، و اين از هدفهاى دعاست.
د - اخلاق:
دعا به پاكسازى نفس در جهت اصلاح اخلاق و آداب انسان برمى‏خيزد.بناى اخلاق بر اصلاح نفس و آرزوهاى انسان است و زمانى كه آرزوهاى انسان،شريف و والا باشد، اخلاق او نيز از زمينه‏اى نيك نشأت خواهد گرفت.
ه - عمل صالح:
دعا به طور خلاصه، دعوت انسان است به اعمال صالح همچون نماز،روزه، حجّ، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، اصلاح ذات بين، انفاق‏و... مثلاً در دعاهاى ماه رمضان مى‏خوانيم:
خدايا از تو مى‏خواهم كه مرا در زمره حجّاج خانه‏ات كه حجّشان نيك است‏و سعى‏شان مورد سپاس و گناهانشان بخشوده وآمرزيده، بنويسى.
آنچه در اينجا ملاحظه مى‏شود اين است كه دعا به اينكه آرزوهاى انسان رادر جهت حجّ، به اين اعتبار كه حجّ واجب است و جهاد ضعيفان مى‏باشد، قراردهد، بسنده نمى‏كند بلكه بالاتر از اين، دعا هدف و برنامه حجّ را مشخّص‏مى‏كند، به علاوه اينكه در بسيارى از دعاها همچون وظيفه‏اى اساسى از جمله‏وظايف انسان مؤمن ذكر شده است، در دعاهاى ماه رمضان مى‏خوانيم:
و شهادت در راه خود را توفيق فرما.
اين است خلاصه محورهايى كه مى‏توان از دعاها الهام گرفت كه به شكلى،منعكس كننده خلاصه‏اى از معارف قرآنى است.

گامهاى اساسى در تدبُّر

پيش از اين گفتيم كه دعاها -معمولاً- داراى چند محور هستند كه عبارتند از:ذكر، تحكيم عقايد اسلامى، توضيح نيّت انسان يا اصلاح اهداف و تزيكه نفس او،آموختن اخلاق و رفتار نيك به انسان و در نهايت برانگيختن او به انجام كارهاى نيك‏و چگونگى انجام آنها؛ اينها محورهاى پنجگانه‏اى هستند كه ساختمان كلّى دعاهارا مى‏سازند، جز اينكه "ذكر" پايه عمومى همه دعاها و همه مراحل دعاست، تاآنجا كه وقتى دعا ما را به اعمال صالح بر مى‏انگيزد، يا نفس ما را پاك مى‏كند، اين‏كار را از راه ذكر انجام مى‏دهد. پس ذكر بعلاوه اينكه محورى است در كنار ديگرمحورهاى دعا، پايه عمومى همه محورهاى ديگر نيز مى‏باشد. شناخت اين‏محورها و جستجوى آنها، گام نخستين و اساسى تدبّر در دعاست. گامهاى ديگربسيار شبيه به گامهايى هستند كه برداشتن آنها در تدبّر در قرآن لازم است، زيرا زبان‏دعاها بسيار شبيه به زبان قرآن است، امّا پايينتر از قرآن و بالاتر از سخنان همه‏انسانها؛ برخى از اين دعاها بر حسب آنچه ما مى‏دانيم احاديثى قدسى هستند كه‏توسّط پيامبر از خدا روايت شده‏اند و برخى از آنها ترجمه‏اى راستين از دعاهاى‏كتب الهى پيشين، همچون زبور حضرت داوودعليه السلام مى‏باشند.
گامهايى كه هنگام تدبّر در قرآن و دعا بر مى‏داريم بطور خلاصه از اين قراراست:
1 - تدبّر در سبك، براى شناخت جزئيّات و ويژگيهاى رابطه كلمات،جملات، آيات، عبارات در قرآن و دعا؛ اين رابطه يا رابطه‏اى واقعى و بيرونى‏است و يا رابطه‏اى درونى، مثلاً مى‏بينيم كه رابطه اين دو عبارت از دعاى افتتاح،رابطه‏اى واقعى است:
خدايا من ثنا را با حمد تو آغاز مى‏كنم و تو، به مَنَّ خود راهنما به راه درست‏هستى.
رابطه ميان "افتتاح" )آغاز كردن( و "حمد خدا" رابطه‏اى واقعى است،زيرا ما بدون نعمتهاى خدا كه واجب است بارها شكر آن گزارده شود، نمى‏توانيم‏سخنى را آغاز كنيم، آيا زبان از خدا نيست؟ عقل، ايمان و توفيق چطور؟ در اين‏عبارت بينديشيم: و تو به منّ خود راهنما به راه درست هستى.
اين عبارات دلالت مى‏كند بر اينكه انسان، سخنش را با آغازى درست،شروع مى‏كند، امّا بزودى به افراط و تفريط مى‏افتد و خدا قادر است كه او را به راه‏راست هدايت كند. بنابراين رابطه ميان دو عبارت آغاز دعاى افتتاح، رابطه‏اى‏است واقعى و بيرونى. گاهى ممكن است رابطه، رابطه‏اى درونى و تربيتى باشد كه‏نفس انسان با آن بسر مى‏برد و در كار تزكيه بدان محتاج است، همچون رابطه ميان‏هر دو جمله از قسمت سوم دعاى مكارم الاخلاق:
خدايا روزيت را بر من گشاده‏دار و مرا از نظر دورندار و عزيزم دار و به كبرمبتلايم نكن و مرا بنده خود ساز و عبادتم را با خود بينى تباه نه نما و براى مردم بردست من خير جارى كن و آن را با منّت از ميان مبر و به من خويهاى والا ببخش و ازفخر فروشى نجاتم بده.
رابطه ميان "و به من خويهاى والا ببخش" و "از فخر فروشى نگه‏ام‏دار"علاوه بر آنكه رابطه‏اى بيرونى و واقعى است، رابطه‏اى درونى نيز هست، لذاانسانى كه داراى خويهاى والا است، بناچار از فخر بر حذر است، زيرا فخر معمولاًانسانى را كه آراسته به خويهاى والا باشد مورد تهديد قرار مى‏دهد، بسان فردى كه‏بسيار عبادت مى‏كند، بايد از عُجُب و خودبينى بر حذر باشد زيرا عُجُب معمولاًبعد از عبادت بسيار به انسان دست مى‏دهد و نيز كسى كه خداوند خير مردم را بردست او جارى مى‏كند بايد از منّت گذارى حذر كند بخاطر اينكه منّت معمولاً پس‏از اين صفت مى‏آيد.
پس رابطه ميان عبارات ذكر شده رابطه‏اى است درونى كه با نفس انسان درارتباط قرار مى‏گيرد، هم‏چنين است در مورد دعاى به جا مانده از پيامبر به مناسبت‏شب نيمه شعبان، در اين دعا مى‏خوانيم:
خدايا از خشيت خود قسمتى به ما بده كه ميان ما و گناه فاصله اندازد و ازطاعتت چيزى عنايت فرما كه ما را به رضوان تو رساند و از يقين بهره‏اى عطا كن كه‏مصيبت‏هاى دنيا با آن سهل آيد. خدايا ما را از گوشها، چشمها و نيرويمان،چندانكه ما را زنده نگه مى‏دارى بهره‏مند ساز و آن را به وارث ما بده و خون ما را برگردن آنكه به ما ستم كرده بگذار و ما را بر كسى كه با ما دشمنى كرده يارى ده‏ومصيبت ما را در دين ما قرار نده و دنيا را بزرگترين هَمّ ما و نهايت دانش ما نكن‏وكسى را كه با ما مهربان نيست بر ما مسلّط نفرما.
با تدبّر در اين دعا در مى‏يابيم كه عبارات سه گانه اوّل، از مراحل كمال‏انسان، از "خشيت" تا "اطاعت" و از "اطاعت" تا "يقين"، سخن مى‏گويد. سپس‏در عبارات بعد مى‏بينيم كه سخن از اهداف مادّى انسان همچون صحّت و سلامت‏به ميان آمده است. بعد از آن، اهداف اجتماعى و سپس بينش و دورنگرى‏هاى‏انسان بيان شده و مى‏بينيم كه اين درجه بندى مربوط به نفس انسان است با اين‏اعتبار كه انسانى كه "خشيتى" در او نباشد "درست" نيست كه از خداوند اطاعت‏بخواهد، زيرا اطاعت بعد از "خشيت" مى‏آيد و كسى كه اطاعت خدا در اونمى‏باشد صحيح نيست يقين بخواهد زيرا "اطاعت" قبل از "يقين" است، و كسى‏كه بناى نفس خود را كامل نكرده و به درجه خشيت، اطاعت و يقين دست نيافته،درست نيست كه به فكر چشم، گوش و دستش باشد براين اساس اهمّيت ونقش‏صحّت جسمى بعد از صحّت درونى و تكامل روحى انسان است و كسى كه داراى‏چشم، گوش، دست و ديگر اعضاى سالم نيست نبايد از خدا نيرو و توان براى‏مبارزه با دشمن بخواهد، زيرا نيرو و توان انسان از طريق داشتن چشم، دست،گوش و.. حاصل مى‏شود و كسى كه بر ستمگر درونى پيروز نشده است نبايد به فكرپيروزى بر ستمگر بيرونى باشد لذا انسان بر ستمگر خارجى بعد از تمام كردن كارستمگر داخلى مى‏تواند پيروز شود، از اينجاست كه در دعا مى‏گويد:
و خون ما را بر گردن آنكه به ما ستم كرده بگذار.
و سپس:
وما را بر كسى كه با ما دشمنى كرده يارى ده.
ملاحظه مى‏كنيم كه "مراحل دعا" يا مربوط به مرحله بندىِ "تربيتى" است‏و يا مربوط به مرحله بندى "بيرونى" و واقعى. در اين صورت گام اوّل، تدبّر درسبك است براى دريافت رابطه واقعى يا درونى ميان عبارات مختلف دعا.
3 - در پرتو كلمات، زيرا كلمات به علاوه آنكه معانى نزديكى دارند، در پرتوآنها مجموعه‏اى افكار معيّن نيز به ما الهام مى‏شود:
"اللّهمّ اِنِّى أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ."
چرا نگفت: "افتحُ الثناء"؟ زيرا در اينجا از لحاظ پرتو كلمه، فرق بزرگى‏هست ميان "افتتحُ" و "افتحُ" اگر چه اين دو كلمه در معنى به هم نزديكند.وهم‏چنين اين عبارت:
"وَأَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ."
چرا نگفت: "وأَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلسَّلِيمِ"؟ زيرا "صواب" در فكر است‏و"سلامت" در جسم. بله، اين است كه هر كلمه‏اى به علاوه معناى خود، الهاماتى‏بيرونى را حمل مى‏كند كه ناچار آنها را بايد در ضمن تدبّر خود در نظر بگيريم. درحديث شريف آمده است:
سخن ما را درست و روشن بيان كنيد.
يعنى بكوشيد كه سخن ما را عميق بفهميد و در حديث ديگرى كه از امام‏صادق‏عليه السلام روايت شده است:
داناى كامل، كسى است كه شأن، جا و مقام سخنان ما را بداند.
يعنى افقهاى سخن ما را در يابد. پيامبر و ائمّه كه براى ما مجموعه‏اى از دعابه جاگذاشتند، از برترين درجات بلاغت بهره‏مند بودند، يعنى بكارگيرى كلمه درجاى ويژه خود را به بهترين وجه مى‏دانستند.
گامهاى مشترك ديگر نيز در تدبّر وجود دارند كه اشاره به آنها از اين كتاب‏فراتراست، امّا گامى هست كه به تدبّر در دعا اختصاص دارد و آن:
3 - تدبّر در اوقات دعا، دعا به مناسبتهاى گوناگون تغيير مى‏كند، يكجادعاى روز، جاى ديگر دعاى شب و در جايى ديگر دعاهاى مناسبتهاى دينى‏ودعاهاى مربوط به رشد جسم انسان و دعاهاى مرتبط به رشد روح انسان؛ بلكه‏بالاتر از اين مى‏بينيم كه هر روز دعاى ويژه‏اى دارد و ويژه كردن دعايى معيّن براى‏زمانى معيّن و حالتى بخصوص، بيهوده نيست.
در اينجا رابطه‏اى محكم در ميان دعاها، مناسبتها و اوقات ويژه آن وجوددارد، آنطور كه اگر وقت يا مناسبت را تغيير بدهيم اين رابطه و نيز لطف و امتياز دعااز دست مى‏رود، مثلاً دعاى افتتاح را در اوّل شب از شبهاى رمضان و دعاى‏ابوحمزه ثمالى و دعاهاى ديگر را كه مخصوص روز است در سحر مى‏خوانيم. پس‏اگر انسان مثلاً دعاى ابو حمزه را در ظهر بخواند از مناجات با خدا، آنچنانكه اگر اين‏دعا را در سحر بخواند، لذّت نمى‏برد و بر عكس اگر دعاهاى روز را در آخر شب‏بخواند. دعاهاى روز مناسب فضايى پر سر و صدا است در حاليكه دعاهاى شب‏مناسب جوّ آرامش و خشوع است و همينطور در مورد اوقات و مناسبتهاى گوناگون‏ديگر است.
بنابراين ما بايد در اين جنبه دعا تدبّر كنيم تا حقيقت رابطه زمان و مناسبتها رابا دعا، كشف كنيم و بتوانيم بر معارف پر شمار و گوناگون قرآن و الهى دست يابيم.
اگر در دعاهاى روز امعان نظر كنيم، مى‏بينيم كه آنها اكثراً با سخن از طبيعت‏وارتباط دادن آن به خالق، آغاز مى‏شوند. در دعاى روز دوشنبه مى‏خوانيم:
"الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِد أَحَداً حِيْنَ فَطَرَ السَّموَاتِ وَالأَرْضَ، وَلَا اتَّخَذَ مُعِيناًحِينَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ."
"سپاس خدايى را كه وقتى آسمانها، زمين را مى‏آفريد كسى را به حضورنخواست و زمانى كه جانداران را مى‏آفريد ياورى نگرفت."
و در آغاز دعاى روز چهارشنبه:
"الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ لِبَاساً، والنَّوْمَ سُبَاتاً، وجَعَلَ النّهَارَ نُشُوراً."
"سپاس خدايى را كه شب را پوششى، خواب را آرامشى و روز را تكاپويى‏قرار داد."
و در دعاى روز پنجشنبه:
"الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ اللَّيْلَ مُظْلِماً بِقُدرَتِهِ، وَجَاءَ بِالنّهَارِ مُبْصِراً بِرَحْمَتِهِ،وَكَسَانِي ضِياءَهُ وَأَنَا فِي نِعْمَتِهِ."
"سپاس خدايى را كه شب تاريك را به قدرت خود از ميان برد و روز روشن رابه رحمتش بياورد و پرتو خود را در من پوشانيد و من در نعمت او هستم."
ولى در دعاى روز جمعه چنين مى‏خوانيم:
"الحَمْدُ للَّهِ الأَوَّلِ قَبْلَ الإنْشَاءِ وَالإحْيَاءِ، وَالآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الأَشْيَاءِ."
"سپاس خداى را كه اوّل است پيش از آفرينش و زندگى بخشيدن و آخراست بعد از فناى اشياء."
ملاحظه مى‏شود كه زبان و بيان دعاى روز جمعه با زبان و بيان دعاهاى‏روزهاى ديگر فرق دارد، زيرا با نمودار كردن عقايد اسلامى و بويژه توحيد، آغازمى‏شود و هم‏چنين است در مورد دعاهاى حالات مختلف، زيرا ما در اينجارابطه‏اى محكم ميان يك حالت و دعاى مخصوص آن مى‏بينيم، مثلاً دعاى‏مخصوص حالت غضب، زبان و تعبيراتش مناسب همين حالت است، بر همين‏اساس انسان را به ياد غضب، قدرت و جبروت خدا مى‏اندازد تا قلبش خاشع شودو تندى خشمش فروكش كند.
و دعايى كه انسان وقتى خدا به او فرزندى عطا مى‏كند، مى‏خواند، حاوى‏شكر خداست، سپس دعا به اين موضوع اشاره خواهد داشت كه اين فرزند بزودى‏وارث پدر خواهد شد تا پدر را متوجّه پى درپى آمدن و رفتن نسلها كند و اينكه‏گامهاى نسل جديد بانگ رحيل نسل پيشين است، پس بر اوست كه آماده وداع‏زندگى شود.
مى‏بينيم كه دعا مناسب حالت روحى انسان است و به نقطه‏اى واقعى كه‏روح آدمى با آن سروركار دارد، اشاره مى‏كند. وقتى انسان در اوّل ماه به هلال‏مى‏نگرد اين دعا را مى‏خواند:
اى آفريده فرمانبر پيوسته كار، شتابان گذرنده در فلك تدبير الهى، ايمان‏آورديم به كسى كه تاريكى را با تو روشن كرد و ابهام و گنگى را با تو واضح نمود و تورا آيتى از آيات مالك خود قرار داد.
اينجا نيز رابطه محكم و هماهنگى كامل ميان زبان و بيان دعا و مناسبت راملاحظه مى‏كنيم. پس هر دعايى كه براى مناسبتى مى‏آيد، هدفش دگرگون ساختن‏امرى است در درون انسان و ارتباط دادن آن با امرى در طبيعت و حقايق هستى.بنابر اين از مهمترين برنامه‏هاى اساسى براى تدبّر در دعا، ارتباط دادن دعا به‏مناسبتى كه در آن و براى آن آمده و كشف ارتباطهاى ميان آنها مى‏باشد.

تدبّر در ذكر

ذكر در دعا بر دو پايه مهم استوار است:
الف - شناخت خدا )خداشناسى(
ب - شناخت نفس )خودشناسى(
چه رابطه‏اى ميان خداشناسى و خودشناسى بوده؟ و چرا در حديث آمده‏است؟
كه: "مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ."
"هر كه خودش را شناخت، به راستى خداوندش را شناخته."
پاسخ اين است كه بنابر جهانبينى اسلامى، در عالَمِ هستى فقط دو چيزوجود دارد، و آن دو چيز كه از هم كاملاً متمايز هستند:
- خداوند آفريننده روزى دهنده پديد آورنده نگارنده كه نامهاى نيك )اَسماءِحُسنى( از آن اوست.
- آفرينش خداى سبحان متعال.
اينكه تعبير "چيز" )شيى‏ء( را بكار مى‏برم، فقط از اينروست كه تعبيرى‏ديگر خدايانى وجود ندارند.
پس هر چيزى جز خدا، آفريده‏اى است كه ذاتاً ضعيف، درمانده و محدوداست و خداوند بر او سرپرستى دارد و او ذاتاً بى نياز از آفريدگان و سرپرست آنان‏است. و درست است كه بر او كلمه "شيى‏ء" را اطلاق مى‏كنيم، امّا به اين مفهوم،نه به اثبات شيئيّت و چيز بودن بر او؛ فقط مى‏توانيم بگوييم: "چيزى نه همچون‏چيزهاى ديگر"، زيرا تعابير وقتى به افق توصيف خدا مى‏رسند از بيان ناتوان‏مى‏مانند، همه الفاظ از اينكه خدا را وصف كنند عاجزند، مگر نه اين است كه‏الفاظ، ساخته ما و در سطح ما انسانها هستند؟ پس چگونه الفاظ كه خود مخلوق‏هستند اين خالق بلند مرتبه را كه عقل از توصيف او باز مى‏ماند و راهى جز تمايل به‏سوى او را ندارد، وصف كنند؟
فقط از جهت تعبير اين امر كه خدا بى وجود و عاجز نيست، به او شيى‏ءوچيز مى‏گوييم و ما را كافى است كه خالى بودن خدا از صفات درماندگى و عجز رابراى او اثبات كنيم، امّا اثبات صفات كمال با صورت، شكل و حالتى كه بوسيله‏آن، اين صفات را تجسّم و تصوّر كنيم، در مورد خدا درست نيست.
ما فقط مى‏توانيم "او را از حدّ تعريف خارج بدانيم." هنگامى كه مى‏گوييم:"خدا موجود است" منطورمان اين است كه "بى وجود" نيست و زمانى كه‏مى‏گوييم: "خدا بى نياز است."، يعنى او ناتوان و درمانده نيست، امّا بى‏نيازى‏و غناى او چيست و چگونه است؟ اينها قضايايى است كه عقل ما به آن نمى‏رسدوچطور ممكن است برسد در حاليكه حتى از شناخت مخلوقات، عاجز است تاچه رسد به شناخت خدا.
بنابراين در عالَم هستى "دو چيز" وجود دارد: "چيزى نه همچون ديگرچيزها" كه خداست و چيزى ديگر كه مخلوق خداست. وما اگر بخواهيم صفتى‏براى خداوند اثبات كنيم پس ناچار بايد صفت آفريدگان را از او نفى نماييم؛ اگرمخلوق را ناتوان ديديم، بگوييم كه خداوند ما برتر از ناتوانى و بى نياز است، اگرمخلوق را محدود به زمان و مكان يافتيم، بگوييم كه خدا بى حدّ و مكان است، مابه هيچ وجه نمى‏توانيم بگوييم: بر چه؟ در چه؟ براى چه؟ و چگونه؟ زيرا اين‏كلمات در برابر عزّت و بى‏نيازى خدا فرو مى‏ريزند.
پس اگر در جهان بيش از دو چيز وجود ندارد و آن خالق و مخلوق است؛وهرگاه انسان، حقيقت مخلوق بودن وضعف و عبوديت خود را شناخت، خداى‏خود را نيز شناخته است، به اين اعتبار كه آفرينش چيزى غير از اوست و او چيزى‏غير از آفرينش و آفريدگان، يعنى صفات آفريدگان در خور او نيست.
از اينجاست كه مى‏فهميم ميان خداشناسى و خودشناسى تا چه حد ارتباطوجود دارد، پس براى آنكه به خداشناسى برسيم بايد از راه خودشناسى برويم:
(سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى‏ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ...).
(سوره فصّلت، آيه 53)
"بزودى نشانه‏هاى خود را در جهان برون و درو نشان بدانان مى‏نماييم تا براى‏آنان پديدار شود كه او حقّ است."
خودشناسى راهى است براى خداشناسى، به خود بازگرد و بپرس: من‏ضعيف هستم يا قوى؟ درمانده هستم يا توانا؟ نيازمندم يا بى نياز؟ و براى جستن‏پاسخ درست به عمق وجود خود رجوع كن؛ از راه فطرت، حقيقت را خواهى‏يافت: من ضعيف و درمانده و نيازمندم پس به كسى قوى، توانا و بى نياز باشدمحتاجم.
از طريق اين معادله كه آن را به روشنى و فراوانى در دعاها مى‏بينيم، به‏شناخت خدا مى‏رسيم. اين معادله خويشتن ما را، براى پس از يك سو اندازه‏ضعف، درماندگى و نياز خود و از سوى ديگر خداوند عزّت را -كه خالق، قوى،توانا و بى نياز است- مى‏شناسيم.
براى توضيح بيشتر، بعضى از قسمتهاى دعاى "عرفه" را مى‏خوانيم، بايداين عبارات را با تدبّر بيشتر و بازگشت به وجدان و فطرت خواند:
خدايا من در بى نيازى خود نيازمندم پس چگونه در نياز خود نيازمندنباشم؟
خدايا من در دانش خود نادانم پس چگونه در نادانى خود نادان نباشم؟
سپس دعا به اينجا مى‏رسد كه:
خدايا مرا از خوارى خويشتن بدر آور و از شكّ و شرك خود پيش از مرگ‏پاكم كن، با تو پيروز مى‏شوم پس ياريم كن، بر تو توكّل مى‏كنم پس رهايم نه ساز و ازتو مى‏خواهم پس نااميدم مگردان و به فضل تو مايلم، پس محرومم نفرما.
و همينطور به بيان و توضيح اين معادله ادامه مى‏دهد كه: جهل حقيقى‏انسان و ضعف و نياز واقعى او، همگى سرپرستى، برترى، بى نيازى و قدرت خدارا آشكار مى‏كنند. در بخش ديگرى از اين دعا مى‏خوانيم:
خدايا چگونه نا اميد شوم در حاليكه اميدم تويى؟ يا چگونه خوار شوم درحاليكه به تو توكّل كرده‏ام؟ خدايا چگونه عزّت خواهم در حاليكه مرا در خوارى‏گرفتار كرده‏اى؟ يا چگونه عزّت نخواهم در حاليكه به تو منسوبم؟ خدايا چگونه‏نيازمند نباشم در حاليكه تو مرا در ميان نيازمندان جاى دادى؟ يا چگونه نيازمندباشم در حاليكه تو با بخشش خود مرا بى نياز كردى؟
و امام حسين‏عليه السلام اين چنين با دعاى خود اين حقيقت را آشكار مى‏كند كه:انسان هرگاه بى نياز باشد بايد از خود بپرسد:
اين بى نيازى از كجاست؟
و كيست كه از آن نگهدارى مى‏كند؟ آيا او خدا نيست؟
بنابراين بى نيازى انسان دليل نياز اوست.
در مورد دانشمندان نيز چنين است، اگر خدا آنان را به نورِ وجود، عقل‏وعلم، يارى ندهد بزودى علمشان را از دست مى‏دهند. پس انسان فقط به يارى‏خداست كه چيزى مى‏داند.
امّا، ما هرگاه به ضعف، نياز و محدوديت زندگى خود پى ببريم از جهتى‏ديگر به بى‏نيازى و قدرت خود پى برده‏ايم، زيرا ما خداوندى بى نياز داريم و برخدايى قوى تكيه كرده‏ايم، از اينروست كه امام حسين‏عليه السلام مى‏فرمايد:
"خدايا چگونه نااميد شوم در حاليكه اميدم تويى؟"
نااميدى از ذات انسان است، امّا هرگاه خداوند اميد او باشد، نااميدنمى‏شود.
يا چگونه خوار شوم در حاليكه به تو توكّل كرده‏ام؟
ذات انسان، داراى سستى و پستى است، امّا هرگاه به خدا توكّل كند سست‏و پست نخواهد بود.
چگونه عزّت خواهم در حاليكه مرا گرفتار ذلّت كرده‏اى؟
انسان مى‏خواهد عزيز باشد، امّا چه كارى مى‏تواند بكند وقتى همه‏مخلوقات خوار و ذليل هستند؟
يا چگونه عزّت نخواهم در حاليكه به تو منسوبم؟
بنابراين، عزّت براى انسانى از طريق انتساب به خدا حاصل مى‏شود، كافى‏است كه انسان بگويد: من "بنده خدا" هستم، تا در زندگى عزيز باشد.
اين معادله را در دعايى ديگر مى‏يابيم:
"اى مولاى من! اى مولاى من!
تو مولا هستى و من بنده و آيا كسى جز مولا به بنده مهربانى مى‏كند؟
اى مولاى من! اى مولاى من!
تو عزيزى و من خوار و آيا كسى جز عزيز به خوار مهربانى مى‏كند؟"
پس اساس ذكر فهميدن اين معادله است: "وقتى خود را شناختى، خدا راشناخته‏اى" و عكس آن نيز درست است: "هرگاه درپى شناخت خدا بودى، خداهم خود را و نيز تو را به تو مى‏شناسد". پيداست كه در اينجا دو نوع شناخت وجوددارد؛ شناخت عقلى كه شناخت خدا از طريق عقل و دليلهاى كلامى است و نيزشناخت وجدانى كه انسان در آن به حالت كشف حقايق، آنگونه كه آنها را با نور دل‏ببنيد، مى‏رسد. خلاصه سخن اينكه: شناخت خدا با شناخت خوصيّات نفس،كامل مى‏شود و اين از طريق تدبّر در دعا و فهميدن نماز است تا بدانيم كه خدامراقب ماست و ما با او مناجات مى‏كنيم و فقط خشيت او در دل ما هست. در دعامى‏گويد:
خدايا مرا چنان كن كه "خشيت" تو را داشته باشم، آنگونه كه گويى تو رامى‏بينيم.

حىّ قيّوم‏

ذكر از جهت ديگر به دو بخش تقسيم مى‏شود:
1 - ذكرى كه صفت "حَىّ" و صفات و اسماء ذات در آن جلوه‏گر مى‏شود.مقصود از اسماء ذات، مجموعه صفات و امور جاويد و ازلى است همچون: علم،حيات و بى نيازى خدا، زيرا انسان مخلوق است و از به تصوّر آوردن خداوندواحاطه به ذات او ناتوان مى‏باشد، پس از اين رو بايد خدا را تسبيح گوييم و مقدّس‏بشماريم و از صفات آفريدگان، منزّه بدانيم و از حدّ تعطيل و تشبيه به درآوريم.
2 - ذكرى كه صفت "قَيّوم" در آن نمودار مى‏شود و آن، صفتى است كه از آن‏به صفات يا اسماء فعل تعبير مى‏شود، يعنى اسمهاى مجموعه‏اى از صفات كه ازخدا سر مى‏زند مثل خالق، روزى دهنده، كننده آنچه خواهد )فعّال لما يريد، فعّال‏ما يشاء(، پديد آورنده و يارى دهنده. اين اسامى از صفاتى كه تأثير آنها برمخلوقات پديدار مى‏شود، سخن به ميان مى‏آورند.
پس بنابر اين چنين ذكرى، در حمد، ثنا و شكر خدا پديدار مى‏گردد.
بزودى از طريق تدبّر در دعاى افتتاح خواهيم كوشيد كه اين دو نوع ذكر راروشن كنيم.
دعاى افتتاح دعايى معروف است و از ائمّه روايت شده و مخصوص شبهاى‏ماه رمضان مى‏باشد، اين دعا را برگزيديم تا در آن تأمّل و تدبّر كنيم، زيرا دو محوراساسى از محورهاى دعا را در خود دارد:
الف - ذكر.
ب - تحكيم عقايد اسلامى.