3 - گنجينههاى خدا، پايانى ندارند
الَّذِي لا تَنْقُصُ خَزائِنُهُ، وَلا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ العَطاءِ إِلَّا جُوداً
وَكَرَماً إِنَّهُهُوَ العَزِيزُ الوَهَّابُ. اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ
قَلِيلاً مِنْ كَثِيرٍ مَعَ حاجَةٍ بِي إِلَيْهِعَظِيمَةٍ وَغِناكَ عَنْهُ قَدِيمٌ
وَهُوَ عِنْدِي كَثِيرٌ، وَهُوَ عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ.اللّهُمَّ إِنَّ عَفْوَكَ
عَنْ ذَنْبِي، وَتَجاوُزَكَ عَنْ خَطِيئَتِي، وَصَفْحَكَ عَنْظُلْمِي، وَستْرَكَ
عَلَى قَبِيحِ عَمَلِي، وَحِلْمَكَ عَنْ كَثِيرِ جُرْمِي عِنْدَماكانَ مِنْ خَطَأي
وَعَمْدِي أَطْمَعَنِي فِي أَنْ أَسْأَلَكَ ما لا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْكَالَّذِي
رَزَقْتَنِي مِنْ رَحْمَتِكَ، وَأَرَيْتَنِي مِنْ قُدْرَتِكَ، وَعَرَّفْتَنِي
مِنْإِجابَتِكَ فَصِرْتُ أَدْعُوكَ آمِناً، وَأَسْأَلُكَ مُسْتَأْنِساً لا خائِفاً
وَلا وَجِلاًمُدِلّاً عَلَيْكَ فِيما قَصَدْتُ فِيهِ إِلَيْكَ فَإِنْ أَبْطأَ
عَنِّي عَتبْتُ بِجَهْلِي عَلَيْكَوَلَعَلَّ الَّذِي أَبْطَأَ عَنِّي هُوَ خَيْرٌ
لِي لِعِلْمِكَ بِعاقِبَةِ الاُمُورِ.
"... ستايش خداى را كه امر و حمدش در آفرينش، آشكار و شكوهش ازكرم پيداست واز سر
جود دست گسترانيده، آنكه گنجينههايش كاستى نگيرد وبيشبخشى جز بر جود و كرمش
نيفزايد، همانا اوست عزيز و بخشنده، خدايا از تواندكى را از بسيار مىخواهم با آنكه
بدان نيازى بزرگ دارم و بى نيازى تو از آن، قديماست و در نزد من بسيار و بر تو
آسان است، خدايا گذشت از گناه و خطاى منبخشايشت بر ستمم و پوششت بركار زشتم و برد
باريت برگناه بزرگم، آنگاه كه بهسهو يا عمد مرتكب شدم، مرا به طمع انداخت كه آنچه
را مستوجب نيستم از تودرخواست كنم، تويى كه از رحمتت به من دادى و از قدرتت نمودى و
از اجابت بهمن شناساندى، پس با اطمينان وايمان تو را خواندم و خوگيرانه از تو
درخواستكردم، نه آنكه بترسم و بيمناك باشم، بلكه در آنچه مىخواستم ناز آورديم
آنچانكهاگر دير به من رسيد از سرنادانى با تو عتاب كردم و شايد اين دير رسيدن خير
من بودزيرا كه تو فرجام كارها را مىدانى..."
ستايش خداى را كه امر و حمدش در آفرينش، آشكار و شكوهش از كرمپيداست و از سر جود
دست گسترانيده، آنكه گنجينههايش كاستى نگيرد و بخششبسيار جز به جود و كرمش
نيفزايد، همانا اوست عزيز و بخشنده.
چگونه است كه گنجينههاى او با همه عطايى كه مىكند كاستى نمىگيردبلكه بر جود و
كرمش مىافزايد؟ زيرا عطاى خدا از گنجينههايى است بى پايانوتهى نشدنى، گنجينههاى
او بزرگ و بى پايان است، زيرا اين گنجينهها، رحمتونعمت او از يك كلمه پديد
مىآيد: "باش!"، پس خواهد بود خداى تباركوتعالى با يك كلمه ميليونها كُره و كهكشان
را مىآفريند پس چگونه ممكن استگنجينههاى كسى كه چنين قدرت گستردهاى دارد به
پايان آيد؟
مسئله بسيار بالاتر از اينهاست، زيرا بسيار عطا كردن از جانب خدا نه فقط ازخزاين او
كم نمىكند، بلكه جود و كرم الهى را نيز مىافزايد.
خدا بهانسان عقل مىدهد و انسان با عقل خود خداوندش را مىشناسد واورا مىخواند،
پس خدا از فضل خود به او مىدهد و به او ايمان عطا مىكند، وقتىانسان توشه عقل و
ايمان بر گرفت در مىيابد كه رحمت خدا واسع و گسترده استو فضل او همه گير، پس او
را مىخواند و خدا او را به بهشت در مىآورد، سپس اورا مىخواند و خداوند او را به
مرتبه رضوان رفعت مىبخشد، پس نعمتهاى خداپى درپى است و هرگاه نعمتى دهد به دنبال
آن نعمتى ديگر مىفرستد و اين چنينمىبينيم كه ازدياد عطا، كرم وجود و عطاى خدا را
مىافزايد، از اينرو اگر خدا به مايك نعمت بدهد جايز نيست كه نااميد شويم بلكه بايد
چشم به راه نعمتهاى ديگرىكه به آن ملحق خواهد شد، باشيم.
عطاى بسيار خدا به اين معنى نيست كه خدا از اين كار بخيل شود. بلكهعطاى او نامحدود
است وجودش حدّ و مرزى ندارد.
خدا به پيامبرش حضرت محمّدصلى الله عليه وآله -كه از شريفترين همه خلايق قرارشداده
و از همه پيامبران برتريش نهاده و از نعمتها، شرف و نيكنامى به او چيزى عطاكرده بود
كه به هيچكس نداده است تا آنجا كه نام او را قرين نام خود كرده و در كناراسم خود
ذكر نموده بود- خطاب مىكند كه:
)وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ
مَقَاماً مَّحمُوداً(.
)سوره اسراء، آيه 79)
"پارهاى از شب را بيدار و متهجّد باش كه نماز شب، خاصّ از آنِ توست، شايدخدا تو را
به جايگاه ستودهاى برانگيزد."
و نيز مىگويد:
)...وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً(. )سوره طه، آيه 114)
"بگو خدايا دانشم بيفزاى."
و اين يعنى: خدا حتّى به پيامبرى كه اين نعمتهاى فراوان را به او عطا
كردهنمىگويد: بس است، بلكه او را بر نيايش و درخواست برمىانگيزد تا فضلوعطاى
افزونترى به او دهد، پس خدا "بسيارى بخشش، جز بر جود و كرمشنمىافزايد."
آيا مىدانيد كه بخيل، عاجز و فقير كيست؟
- ماييم؟ وقتى كسى كنار دريا بايستد، امّا آبى برنگيرد، آيا دريا بخيل است؟وقتى
تشنهاى بر كناره رودى بايستد امّا دستش را دراز نكند كه مشتى آب برگيردوتشنگى را
با آن فرونشاند، در اين ميان بخيل كيست؟ رود جارى يا اين انسان؟وانسانى نيز كه از
خدا فضل و نعمت نطلبد، بخيل اوست.
ولى خداوند رحمت، عطاى واسع و گسترده دارد وجود و كرمش بى حدّ ومرز است، مىفرمايد:
مرا بخوانيد تا براى شما استجابت كنم... امّا انسان از دعاكردن بخل مىورزد و خود
را از عطاى خداوند محروم مىكند.
بدين گونه هرگاه انسان دورنگرتر و بلند همّتتر باشد بيشتر گنجايش رحمتخدا را دارد،
و از اينرو بايد از اوقات دعا مانند شبهاى جمعه، ماه رمضان و صبحبهرهگيرد،
دستهايش را براى رحمت خدا و به سوى درياى جود او دراز كند و از اوچيزهاى بى ارزش و
ساده نخواهد، بلكه بايد خواستههايى بزرگ داشته باشد،آنهم نه فقط براى خود براى
برادران مؤمنش نيز دعا كند. از اينجاست كه فقهامىگويند مستحب است كه انسان در نماز
شب براى چهل مؤمن دعا كند: "كسى كهچهل مؤمن را مقدّم شمارد و براى آنان آمرزش
خواهد و دعا كند و بعد از آن راىخود دعا كند، خداوند دعايش را در حقّ آنان و خودش
مستجاب مىگرداند..."
)بحار الانوار، ج90، ص383)
پس خداى متعال، كريم است و هنگامى كه انسان او را مىخواند و از اوچيزى مىطلبد، بر
او رحيم و كريم خواهد بود.
"كثرت عطاء جز به جود و كرمش نيفزايد و او عزيز و وهّاباست"، او قوىوتوانا و مهيمن
است و بخشندهاى است كه بخششهاى بى نهايت او از بندگان قطعنمىشود.
بعد از بر شمردن اين مجموعه صفات فاضله و اسماء حسناى الهى، دعا راپى مىگيريم:
خدايا اندكى از بسيار را از تو مسئلت دارم با آنكه بدان بسيار نيازمندم و غناىتو
از آن، قديم و آن در نزد من بسيار و بر تو آسان و ساده است.
آنچه انسان از خدا مىطلبد هر چند به تصوّر خودش بزرگ و مهم باشد، درمقايسه با
ملكوت، جبروت و قدرت نامحدود خدا بسيار ناچيز است. مىتوان اينحقيقت را از طريق
اين معادله دريافت: هر انسانى يك تن است از ميلياردها بشرىكه بر روى زمين زندگى
مىكنند و قبل از آنها و نيز بعد از ايشان ميليونها نفر بر آنزندگى كرده و خواهند
كرد و نيز وقتى زمين باكهكشانى كه ما در آنيم مقايسه شود،همانند ذرّهاى سرگردان در
بيابانى وسيع است و كهكشان ما نيز به نسبتكهكشانهاى ديگرى كه مىشناسيم به نسبت
رحمت خدا از آن ذرّه سرگردان همكوچكتر شموده مىشود، بنابراين رحمت، عافيت، رزق،
رستگارى و مغفرتى كهاز خداى بلند مرتبه توانا مىطلبيم، چيزى است اندك از درياى بى
كران جود الهى،امّا عليرغم ناچيزى و كوچكى خواستههاى ما نسبت به رحمت واسع خدا،
نيازشديد به رحمت اوست: "با آنكه بدان بسيار نيازمندم"، نياز ما به رحمت خداعظيم
است زيرا كسى جز او را نمىيابيم كه از او رحمتش را درخواست كنيم،همچنانكه براى ما
ممكن نيست كه عذاب، دورى و غضب او را -اگر بر مانبخشايد- تحمّل كنيم: "غنا و بى
نيازى تو از آن قديم است" و هر آنچه انسان بداننيازمند است خدا از آن بى نياز است.
پس اى خداوند تو از من و عذابم بى نيازى،پس چرا عذابم مىدهى؟ مغفرت چيزى از تو
نمىكاهد، پس چرا مرانمىبخشايى؟
اين است زبان اصرار و الحاح در دعا و انسان عاجز ضعيف بايد همواره با پافشارى و
اصرار از خدا درخواست كند زيرا به عطاى او نيازمند است: "و آن در نزدمن بسيار و بر
تو ساده و آسان است"، آنچه از خدا مىخواهيم پيش ما زياد به نظرمىآيد، امّا براى
او سهل و آسان است. آيا وقتى خدا با يك كلمه آسمانها و زمين راآفريد دچار سختى و
خستگى شد؟ هرگز.. خداوند متعال عزيزتر و برتر از آن استكه سختى و خستگى براى او
پيش آيد. همينطور است درباره استجابت دعاهاى ماكه بر خدا از هر چيزى سهلتر و
سادهتر است.
خدايا گذشتت از گناه و خطاى من و بخايشت بر ستمم و پوششت بر كارزشتم و برد باريت بر
گناه بزرگم، آنگاه كه به سهو يا عمد مرتكب شدم، مرا به طمعانداخت كه آنچه را
مستوجب نيستم از تو درخواست كنم، تويى كه از رحمتت بهمن دارى و از قدرتت نمودى و
از اجابتت به من شناساندى...
مهمترين نياز انسان اين است كه پردهها و موانعى را كه ميان او و خداست ازميان
بردارد، مهمترين مانع، گناهان اوست، خدا از آفريدگانش پوشيده نيستوفقط گناهان آنان
باعث اين پوشيدگى مىشود، بنابر اين نخستين خواسته ايناست كه گناهان ما را عفو كند
و از خطاهاى ما بگذرد و ستم ما را ببخشايد و كارهاىزشت ما را بپوشاند و در برابر
جرمهاى بسيارى كه مىكنيم بردبارى نشان دهدوخدا همه اينها را استجابت مىكند و ما
را غريق رحمت واسع و لطف همه گيرخود مىفرمايد و اين رحمت باعث آن مىشود كه از خدا
بيشتر و بيشتر درخواستكنيم و دستهاى خود را به سوى او بلند كنيم. ما گناهان بسيارى
مرتكب شدهايم امّاخدا ما را مؤاخذه نكرده و با آنكه گناهان را همواره تكرار
كردهايم ما را عذاب ندادهاست، بلكه عكس آن صحيح است زيرا پيوسته رحمتش از هر سو
شامل حال مامىشود و بر نعمت ما مىافزايد و مغفرت خود را بر ما آشكار مىكند و
هرگاه گناهوخطايى كنيم ما را به توبه و بازگشت به سوى خود مىخواند.
اين رحمت خدا ما را شجاع مىكند كه به درگاه او رويم و از او درخواستكنيم و با
آنكه ما روسياه گناهيم او كريم است و مىگذارد كه از او درخواست كنيم.
خدا بندگان را آفريد تا بر آنان رحم كند نه آنكه عذابشان دهد: "منزّه استآنكه بر
اهل مملكت خويش ستم نمىكند، منزّه است كسى كه زمينيان را باعذابهاى گوناگون مؤاخذه
نمىكند"، "خدايا گذشت از گناه و خطاى منوبخشايشت بر ستمم و پوششت بر كار زشتم و
بردباريت بر گناه بزرگم، آنگاه كه بهسهو يا عمد مرتكب شدم، مرا به طمع انداخت..."
اين نعمتهاى پى درپى مرا بهطمع مىاندازد: "كه آنچه را مستوجب نيستم از تو درخواست
كنم" همه آنچه كهباعث شد منِ فقيرى كه مستوجب و سزاوار رحمت تو نيستم، در خانه تو
را بكوبمو از تو رحمت واسعت را بخواهم، "تويى كه از رحمتت به من دادى و از
قدرتتنمودى و از اجابتت شناساندى" بارها انسان از زندگى نااميد مىشود و از
حلّمشكلاتش عاجز مىگردد، امّا فقط با پناه بردن به خدا و طلب از او، درهاىرحمت
بر او باز مىشود و خدا قدرت خود را به او نشان مىدهد تا ايمان او افزودهگردد و
اجابت خود را به اومى شناساند تا بعد از اين از چيزى مأيوس نشود و درحلّ مشكلات بر
خدا تكيه و اعتماد كند.
"پس با اطمينان و ايمان تو را خواندم و خوگيرانه از تو درخواست كردم، نهآنكه بترسم
و بيمناك باشم، بلكه در آنچه مىخواستم نياز آوردم آنچنان كه اگر دير بهمن رسيد از
سرنادانى با تو عتاب كردم و شايد اين دير رسيدن خير من بود زيرا كه توفرجام كارها
را مىدانى."
وقتى انسان در هر موردى از موارد زندگى در حقّ دوستش يا كسى كه از اوبزرگتر است
خطايى مىكند و مىكوشد كه عذر بخواهد، حالتى از اضطراب برايشپيش مىآيد كه آيا
طرف مقابل عذرش را مىپذيرد يا ردّش مىكند؟ امّا ما در موردخدا، عليرغم همه
گناهان، خطاها و معصيتهايمان، چنين اضطرابى نداريم، بلكهبا دلى آرام و مطمئنّ او
را مىخوانيم و با احساس امنيّت از او مغفرت مىخواهيم:"پس با اطمينان و ايمان تو
را خواندم و خوگيرانه از تو درخواست كردم"، به علاوهاطمينان و امنيّت درونى، من
"خوگرفته" نيز هستم، زيرا مىدانم كه رو به سوىآبشخور رحمت خدا و سرچشمه عفو و
مغفرت او دارم و بزودى با انس و راحتتمام از آن سيراب خواهم شد "نه آنكه بترسم و
بيمناك باشم" پيوسته خداوندرحيم را -كه دوستدار بندگان است- مىخوانم پس دليلى براى
ترس نيست، ولىانسان گناهكار مقصّر از اين نيز فراتر مىرود: "در آنچه مىخواستم
نازآوردم" اوبراى خدا ناز مىكند، امّا چگونه؟
"اگر دير به من رسيد از سرنادانى با تو عتاب كردم"، گاهى خدا به سببى،استجابت
دعاهاى انسان گناهكار عاصى را به تأخير مىاندازد و انسان از نادانىوغرور خشم
مىگيرد و عتاب مىكند، "و شايد اين دير رسيدن، خير من بود" امّاما نمىدانيم كه
مصلحت كامل ما در چيست و حكمتى كه در پس استجابت نيافتنبعضى دعاهاست چيست، كسى از
ما از خدا مىخواهد كه مال فراوانى را به اوروزى كند يا به او چيرگى و حكومت اعطا
فرمايد، بدون آنكه بداند اين مال فراوانو چيرگى و سلطه او را به فساد مىكشد و
باعث آن مىشود كه خود را فراموش كندوبر ديگران طاغى شود و از اينرو مستحقّ عذاب
شديد خدا گردد، بنابراين تأخيراستجابت از جهت مصالح ماست كه نمىتوانيم آنها را
بشناسيم:
)وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّموَاتُ وَالْأَرْضُ...(.
)سوره مؤمنون، آيه 71)
"اگر حقّ پيرو هوسهاى آنان مىگرديد هر آينه آسمانها و زمين تباه مىگشت."
زندگى بازيچه نيست، زندگى بر اساس مجموعهاى از حكمتها ومصلحتهايى كه فقط خدا به
آنها عالم است بنا شده "زيرا تو عاقبت كارها رامىدانى..."، پس فقط خداست كه از
سرنوشت و عقابت مردم با خبر است و براين اساس استجابت را به تأخير مىاندازد و حتّى
بعضى از دعاها را كه به صلاحانسان نباشد هرگز مستجاب نمىكند.
4 - رابطه انسان با خدا
فَلَمْ أَرَ مَوْلىً كَرِيماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِيمٍ مِنْكَ عَلَيَّ، يا
رَبِّ إِنَّكَتَدْعُونِي فَأُوَلِّي عَنْكَ، وَتَتَحَبَّبُ إِلَيَّ فَأَتَبَغَّضُ
إِلَيْكَ، وَتَتَوَدَّدُ إِلَيَّ فَلَاأَقْبَلُ مِنْكَ كَأَنَّ لِي التَّطَوُّلَ
عَلَيْكَ فَلَمْ يَمْنَعْكَ ذلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لِيوَالإِحْسانِ إِلَيَّ،
وَالتَّفَضُّلِ عَلَيَّ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ فَارْحَمْ عَبْدَكَ الجاهِلَوَجُدْ
عَلَيْهِ بِفَضْلِ إِحْسانِكَ إِنَّكَ جَوادٌ كَرِيمٌ. الحَمْدُ للَّهِ مالِكِ
المُلْكِ،مُجْرِي الفُلْكِ، مُسَخِّرِ الرِّياحِ، فالِقِ الإِصْباحِ، دَيَّانِ
الدِّينِ، رَبِالعالَمِينَ. الحَمْدُ للَّهِ عَلَى حِلْمِهِ بَعْدَ عِلْمِهِ،
وَالحَمْدُ للَّهِ عَلَى عَفْوِهِ بَعْدَقُدْرَتِهِ، وَالحَمْدُ للَّهِ عَلَى طُولِ
أَناتِهِ فِي غَضَبِهِ وَهُوَ قادِرٌ عَلَى ما يُرِيدُ.
".. پس صبورتر از تو بر من، مولايى كريم بر بندهاى پست نديدم، تو مرامىخوانى پس
از تو روى مىگردانم، مرا دوست مىدارى و دشمنى مىورزم، مهرمىورزى از تو
نمىپذيرم، گويى برتو قدرتى دارم و اين تو را از رحمت و احسانوتفضّل جود و كرمت بر
من بازنداشته است، پس بنده نادانت را ببخشاى و بر اواحسان كن كه تو جواد و كريمى.
ستايش خداى را مالك ملك است و روان كنندهكشتيها، تسخير كننده بادهاست و شكافنده
صبح، حكم فرماى روز جزاستوخداوند جهان و جهانيان، ستايش خداى را بر حلمش بعد از
علمش و ستايشخداى را بر عفوش بعد از قدرتش و ستايش خداى را بر بردبارى فراوانش
هنگامغضب، حال آنكه بر هر آنچه خواهد تواناست..."
پس صبورتر از تو بر من مولايى كريم،
بر بندهاى پست نديدم،
تو مرا مىخوانى پس از تو روى مىگردانم،
مرا دوست مىدارى و دشمنى مىورزم،
مهر مىورزى از تو نمىپذيرم.
رابطهاى كه ميان انسان و خدا وجود دارد، رابطهاى شگفتانگيز است.وقتى انسان محتاج
و فقير است و حتماً بايد در جهت خدا تلاش كند و به سوى خدابرود و در جستجوى وسايلى
باشد كه او را به خدا نزديك گرداند، در اكثر اوقاتديده مىشود كه عكس آن رخ مىدهد
يعنى خدا انسان را مىخواند و به او دوستىمىورزد، در حاليكه انسان استجابت را رها
مىكند و به سبب فشار هوسهاوشهوات و لذّتهاى زندگى از خدا دور مىشود؛ اين بخش از
دعاى افتتاح؛ بر اينجدايى عجيب انسان از خدا پرتو افكنده است:
"پس صبورتر از تو بر من مولايى كريم بر بندهاى پست نديدم."
عليرغم نياز انسان به خدا و بندگى كردن براى او و عليرغم پستى انسان كه درارتكاب
معصيت و اصرار بر گناه جلوهگر مىشود، خدا بر او، گناهان و خطاهايشصبر مىكند و
صبورتر از او كسى يافت نمىشود، دليل آن اين است: "تو مرامىخوانى و من از تو روى
مىگردانم" چقدر پيش مىآيد كه مثلاً خدا ما را از طريقمؤذن كه وقت نمازهاى واجب
فرياد بر مىآورد: "حىّ على الصلاة، حىّ علىالفلاح، حىّ على خير العمل" به نماز
مىخواند، امّا ما اين دعوت را اجابتنمىكنيم و به كارهاى بى ارزش مشغول مىمانيم.
خدا ما را مىخواند و ما از او روىبر مىگردانيم.
"به من دوستى مىروزى و من به تو دشمنى مىورزم" خدا ما را دوستمىدارد و مىخواهد
كه او را دوست بداريم، مىخواهد كه ميان ما و او رابطهدوستى متقابل باشد، همه چيز
در دست خداوند عزّت است و او نعمتهاى پىدرپى خود را به ما عنايت مىفرمايد تا
دوستش بداريم، او مىخواهد كه در برابر اوخضوع كنيم و او را بپرستيم و مطيع تعليمات
او باشيم تا ما را دوست بدارد، امّا ماعملاً اين را رها مىكنيم و از دست
مىگذاريم: "به من دوستى مىورزى و من به تودشمنى مىورزم"، هر وقت خدا هدايايى نيك
به سوى ما مىفرستد تا دوستشبداريم ما عكس آن را انجام مىدهيم و گناهان خود را به
سوى او مىفرستيم، دردعاى ابوحمزه ثمالى آمده است:
"پيوسته فرشتهاى بزرگوار، كارهاى زشت ما را به پيشگاه تو مىآورد."
"به من مهرى ورزى و من از تو نمىپذيرم" خدا نامه دوستى و مِهر به سوىانسان
مىفرستد، امّا انسان بى آنكه نامه را بگشايد آن را نمىپذيرد و رد مىكند، آننامه
قرآن است، و ما مگر چقدر قرآن مىخوانيم؟ آيا وقتى در ماه مبارك رمضان،طبق عادت
موروثى خود، قرآن مىخوانيم در آيات آن تدبّر و انديشه مىكنيم؟يا اينكه همه همّ ما
مربوط به مقدار كمّيّت آيات و سورههايى است كه هر روزمىخوانيم؟
"گويى من بر تو قدرتى دارم و اين تو را از رحمت و احسان و تفضّل جودوكرمت بر من
بازنداشته است، پس بنده نادانت را ببخشاى و بر او احسان كن كه توجواد و كريمى."
اين انسان عاجز و ضعيف كه نمىتواند بدون نعمتها و الطاف خدا و بدوندوستى او
لحظهاى به زندگى ادامه دهد، دوست داشتن خدا را رها مىكند، گويىبر آفريدگار جهان
برترى و تسلّط دارد: "گويى من بر تو قدرتى دارم"، امّا اين رابطهمنفى كه انسان
ميان خود و خدا بر قرار مىكند خدا را از ادامه رحمت و نعمت برانسان، باز نمىدارد:
"و اين تو را از رحمت، احسان، تفضّل جود و كرمت بر منباز نداشته است."
در دعاى ابو حمزه مىخوانيم:
"ستايش خدايى را كه او را مىخوانم پس اجابتم مىكند، گرچه در هنگامىكه مرا
مىخواند كُند و آهستهام، ستايش خدايى را كه از او مسألت مىكنم و به منعطا
مىفرمايد، گرچه آنگاه كه از من قرض مىخواهد بخيلم... ستايش خدايى راكه جز او را
نمىخوانم و اگر جز او را خواندم دعايم را اجابت نكرد. ستايش خدايىرا كه اميد به
غير او ندارم و اگر اميد به غير او داشتم اميدم را بر باد داد... پسخداوند من
ستودهترين است نزد من و سزاوارترين به ستايش من."
اين چنين است كه بنى آدم اين جدايى را استوار مىكنند، هرگاه خدا آنها راغريق لطف و
رحمت خود مىكند آنها لطف و رحمت خدا را با گناه و جفا كارى ردمىكنند. البتّه
انسان تحت فشار شهوات، گناه مىكند و به خطا افتادن بسيار بدتراست، جفا يعنى اينكه
انسان از خداوندش در خواست نكند و در هيچ امرى او رانخواند و از او بخاطر گناهانش
آمرزش نطلبد، انسان وقتى به خدا جفا مىكندورابطهاش را با او مىگسلد به كجا پناه
ببرد؟ و آيا كسى جز خدا هست كه حاجاتخود را از او بخواهيم و در آرامش و سختى به او
پناه ببريم؟
ما با لطف و رحمت او زندهايم و بر روى زمين و زير آسمان او زندگى مىكنيمو همه
حركات و سكنات ما در دست اوست، بنابر اين چگونه است كه به او جفامىكنيم و پيوند
خود را از او مىگسليم؟
روايت شده كه مردى نزد امام حسينعليه السلام آمد و گفت: من مردى معصيتكارمو بر
گناه صبر ندارم پس مرا موعظهاى كن. امام فرمود: "پنج كار كن آنگاه هر گناهىكه
خواستى بكن:
اوّل - روزى خدا را مخور،
دوم - از ولايت خدا بيرون رو،
سوم - جايى را بجوى كه خدا تو را نبيند،
چهارم - آنگاه كه فرشته مرگ آمد تا روح تو را بازگيرد او را از خود دفع كن،
پنجم - هرگاه كه تو را در آتش بردند داخل آن مشو."
)بحار الانوار ج78، ص126)
"پس ببخشاى بنده نادانت را و بر او احسان كن."
و بدينگونه انسان در حاليكه طالب رحمت اوست و معترف به نادانى و نيازمبرم خود به
فضل و احسان خدا، به خدا تضرّع مىكند و با اين زارى و تضرّع بخشاول دعاى افتتاح
به پايان مىآيد. و همانطور كه قبلاً گفتيم دعاهاى به جامانده ازمعصومين معمولاً با
حمد و تنزيه و تسبيح خدا شروع مىشوند، سپس نوبت بهتضرّع و زارى در پيشگاه خدا و
طلب حاجات از او مىرسد، از اينرو بخش اوّلدعاى افتتاح با حمد و ثنا و تسبيح شروع
شد سپس به طلب و تضرّع كشيدوهمينطور قسمت دوم نيز با گذرى تازه بر حمد و تسبيح و
تنزيه آغاز مىگردد و بعداز آن به طلب مىرسد. در اين بخش، طلب با درود بر پيامبر و
خاندان او آغازمىشود و در پايان دعا، مجموعهاى از خواستههاى استراتژيك مهم كه
مربوطاست به سرنوشت انسان در زندگى، وضعيّت سياسى او، و قضايايى كه در رويارويى با
دشمنان امّت اسلامى پيش مىآيد، ديده مىشود.
"ستايش خدايى را كه مالك ملك است و روان كننده كشتيها، تسخير كنندهبادهاست و
شكافنده صبحها، حكم فرماى روز جزاست و خداوند جهانوجهانيان."
چهبسا در اينجا ميان خداشناسى و ايمان تفاوتى باشد، زيرا حالت شناختبر ايمان
تقدّم دارد، چه اين معرفت ديدار نزديك قلبى است و حالت شناختوعرفان حالت پيوند
غيبى ميان دل انسان و خداست، اين حالت چگونه پديدمىآيد؟ از وسايل رسيدن به عرفان،
ايمان تفصيلى يا تفصيلات ايمان است، مابطور مجمل و كلّى معتقديم كه اين جهان گسترده
را خدا آفريده و تدبير امور آنبدست اوست، اين ايمان است؛ امّا وقتى انسان خواست كه
به شناخت خدا و بهاتّصال قلبى با او و به درجه يقين برسد، بايد اينايمان مجمل را
مفصّل كند ومتوجّههر جزئى از مخلوقات خدا در جهان بشود و در آفرينش، خلقت و صنع او
تدبّركند، در اينكه خدا اين جهان، اين درخت، اين باغ، اين خورشيد، اين ماه،
اينستاره، اين كره و... را آفريده، بينديشد تا نور يقين در قلب او انگيخته شود و
سراپاخداشناس شود و برسد به آنچه كه امام علىعليه السلام به آن رسيد، آنچنانكه از
او روايتشده است:
"هيچ چيز را نديدم مگر آنكه خدا را در پس و پيش و همراه آن ديدم."
پس در هر چيزى كه انسان مىبيند اسمى از اسماى خدا متجلّى است،انسان وقتى درخت را
مىبيند فقط به ميوه و قيمت آن نمىانديشد، بلكه درآفرينش ماهرانه، ظريف و در
زيبايى آن و نظام زندگى نيز مىانديشد و از راه نگرشدر آفريده به آفريننده و مدبّر
بودن خدا مىرسد و از طريق نيرومندى و استوارىآفرينش مىگويد: منزّه است خداى قوى
قدير و از طريق رابطه درخت با جهانمىگويد: منزّه است خداى مدبّر، خداى مقدّر
حكيم. پس بنابر اين هر چيزىانسان عارف را به اسمى از اسمهاى خدا رهنمون مىشود و
وقتى انسان را طريقاسماء حسناى الهى، خدا را شناخت، هرگاه اسم جديدى را بشناسد، در
آسمانايمان درخششى بيشتر خواهد داشت و در يقين به درجهاى بالاتر خواهد رسيد،اين
است كه مىبينيم قسمت دوم دعاى افتتاح با حمد و ثناى الهى، با اشاره بهتفصيل ابداع
و آفرينش، در كوششى براى سوق دادن انسان مؤمن به بيشتر تدبّركردن و انديشيدن در
آفرينش خدا براى كسب يقين و شناخت بيشتر، آغاز مىشود:"ستايش خداى را كه مالك ملك
است" پس ملك، همه از آنِ خداست، "روانكننده كشتيها و گرداننده آسمانها(."
همه چيز در اين جهان در حال گردش و جريان است، زمين به دور خودوخورشيد مىگردد،
خورشيد خود در گردش است و حركت دارد و همه كرات درحال گردشى مستمر هستند، كيست آنكه
اينها را به گردش و جنبش مىآورد؟ اوخداى سبحان است. و نيز خداست كه كشتيها را در
وسط درياهاى متلاطم،بواسطه قوانين طبيعى كه خود وضع كرده به حركت مىآورد: "تسخير
كنندهبادها"، ما مىدانيم كه حركت بادها به سبب تحوّلاتى است كه در خورشيد
روىمىدهد، يعنى بادها وقتى پديد مىآيند كه انفجارى در عمق خورشيد پديد آيد،ولى
مسئله بالاتر و دقيقتر از اينهاست، بادها بر اساس نظمى دقيق كه امور جهان رااداره
مىكند مىوزند، بادها همچون فرستادگان الهى هستند، درختان را بارورمىكنند، ابرها
را كنار مىزنند، هوا را دگرگون مىكنند، كشتىها را بر سطح درياهاحركت مىدهند و
صدها كار ديگر. پس جز خدا كيست، آنكه بادها را نظممىدهد؟ هدايت مىكند؟ و به حركت
در مىآورد؟ بعضى از بادها باد عذابند،آنگاه كه بر ديارى گناه آلود مىوزند و جمله
ساكنان آن را نابود مىكنند، در حاليكهديارى نزديك به آن از تأثيرات بادها به دور
مىماند. بادها عقل ندارند، پس كيستجزخدا كه آنها را براى مصلحتى معيّن جهت و جنبش
مىدهد؟
"شكافنده صبحها" خدا كسى است كه صبح را مىشكافد و باعث مىشودكه از دل تاريكى و
سياهى گشوده شود تا زندگى دَم برآورد و چرخ زندگى با نشاطوجدّيّت بگردد، "حكم فرماى
روز جزا و خداوند جهان و جانيان" خداست آنكهپاداش مردم را مىدهد و به حساب آنان
در هر كار كوچك و بزرگ مىرسد، زيراخداوند جهان و جهانيان است.
ستايش خداى را بر حلمش بعد از عملش و ستايش خداى را بر عفوش بعداز قدرتش و ستايش
خداى را بر بردبارى فراوانش هنگام غضب و حال آنكه بر هرآنچه خواهد تواناست..
در اين بخش از دعا، مظاهر ديگرى از جدايى ميان انسان و خدا ديدهمىشود، خدا در
برابر انسان گناهكار عصيانگر با آنكه از گناه و عصيان او با خبراست، بردبارى
مىكند؛ انسان غيبت كسى را مىكند كه اين غيبت را نمىشنود،امّا خدا مىبيند و
مىشنود و هيچ گناهى نيست كه انسان مرتكب شود و او مراقبآن نباشد و آن را نبيند،
در حديث آمده است كه خدا ملكوت آسمانها و زمين را بهابراهيم پيامبرعليه السلام
نشان داد و پرده از برابر چشمانش برداشت و او همه گناهانى را كهدر حال انجام شدن
بود مىديد، ديد كه مردى در جايى زنا مىكند، مردى ديگر ازخانهاى دزدى مىكند و
ديگرى به حق دوستش تجاوز مىكند و او را مىكشدوهمچنين مجموعهاى بزرگاز گناهان و
عصيانها، پيامبر همه اينها را مىديد ولبريزاز شگفتى و تعجّب مىشد در حاليكه او
خود پيامبرى معصوم بود و از خداىمتعال خشيت داشت و خدا را بدرستى مىشناخت.
از پيامبر روايت شده است كه فرمود:
"چون ابراهيم خليل را به ملكوت بردند و خداوند مىفرمايد: و اينچنين بهابراهيم
ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم و براى آنكه از يقين آوران گردد،خداوند چشم او
را وقتى به آسمان بردش نيرو داد تا زمين و ساكنان آشكار و نهان آنرا ديد، پس مرد
وزنى را ديد بر گناه، بر آنان دعا كرد تا هلاك شوند و شدند،ديگران را نيز بر همين
حال ديد و همچنان كرد، چند بار چنين كرد و چون بازخواست كه براى هلاك آنان دعا كند،
خداوند به او وحى كرد كه: اى ابراهيمدعايت را از بندگان من نگهدار كه من غفور،
رحيم، جبّار وحليم، گناهان بندگانمزيانى به من نرساند و اطاعت آنان سودى براى من
ندارد. من براى شفاى غيظ آنانرا سياست نمىكنم. آنچنان كه تو كردى، پس دعاى خود را
از بندگان من نگهدار كهتو فقط بندهاى بيم دهندهاى، نه شريكى در مملكت و نه
مهيمن بر من لذا منوبندگانم. بندگان من با من يكى از اين سه حال را دارند: يا توبه
كردهاند و منپذيرفته و از گناهانشان گذشته و عيوبشان پوشاندهام، يا عذاب خود را
از آنان نگهداشتهام از آنجا كه مىدانم بزودى از صلب آنان فرزندانى با ايمان
بيرون خواهندآمد، پس با پدران و مادران كافر مدارا مىكنم و عذاب خود را از ايشان
رفعمىنمايم تا آن مؤمن از صلب آنان بيرون آيد و اگر از اين حال خارج شوند عذاب
منبر آنان واجب مىشود و بلاى من ايشان را احاطه كند و اگر اين دو حال نباشدعذابى
كه براى آنان آماده كردهام عظيمتر از آن است كه تو مىخواهى، زيرا عذابمن بر
بندگانم بر حسب جلال و كبرياى من است..
اى ابراهيم از ميان من و بندگانم برخيز كه من از تو بر آنان رحيمترم، برخيز كهمن
جبّار حليم و علّام حكيمم. آنان را با دانشم تدبير مىكنم و قضا و قدر خويش رادر
ميانشان روان مىسازم." )بحار الانوار ج12، ص60)
بدينگونه مىبينيم كه خداى تعالى با آنكه همه معاصى بندگان را مىداندبردبارى
مىورزد، در حاليكه قادر است آنان را بر كارهاشان بگيرد و عقوبت كند،امّا او آنان
را عفو مىكند، "ستايش خداى را بر عفوش بعد از قدرتش"، خدااينگونه بر بنده خويش
صبرى طولانى مىورزد و خشم خود را بر او نازل نمىكند،انسانى را گاه دهها سال مهلت
مىدهد در حاليكه آن انسان در گناه و عصيانسرگردان است، تا شايد درآخر، راه يابد و
به راه رشد و هدايت بزگردد. "ستايشخداى را بر بردبارى طولانيش هنگام غضب در حاليكه
بر هر آنچه خواهد،تواناست"، خدا عليرغم قدرت و جبروتش عفو مىكند و بردبارى و
شكيبايى برگناهكاران نشان مىدهد، عفو و بردبارى و صبر از اسماء حسناى او هستند.