دعا معراج مؤمنين و راه زندگى

آيت الله سيد محمد تقي مدرسي

- ۶ -


دعا، تأمين و رفاه‏

روايت كرده‏اند كه پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله به گروهى از مسلمانان خطاب فرمود كه:
"ألا أدلّكم على سلاح ينجيكم من عدوّكم ويدرّ رزقكم؟ قالوا: نعم. قال:تدعون بالليل والنهار، فإنّ سلاح المؤمن الدعاء." )بحار الانوار، ج‏93، ص‏291)
"آيا شما را به سلاحى كه از دشمن نجاتتان دهد و روزيتان را سرازير كندراهنمايى نكنم؟ گفتند: چرا! گفت: شب و روز دعا كنيد، زيرا سلاح مؤمن‏دعاست."
امنيّت و آسايش مهمترين جنبه‏هايى هستند كه انسان مى‏خواهد در زندگيش‏متحقّق كند. امنيّت فقط از طريق رهايى از دشمنان و شرّ آنان تحقّق مى‏پذيرد و نيزانسان آسايش را فقط زمانى در بر مى‏گيرد كه خداوند روزى فراوان به او عنايت‏فرمايد. دعا -آنچنانكه در حديث آمد- سلاح انسان مؤمن است در مقابل‏دشمنانش، و وسيله آمدن روزى فراوان است.
پيامبر در حديثى مى‏فرمايد:
"هر بنده‏اى كه در بيابانى راه رود و دست به ذكر و دعا بگشايد، خداوند آن‏بيابان را با حسنات پر مى‏كند خواه آن بيابان بزرگ باشد خواه كوچك."
(بحار الانوار، ج‏93، ص‏292)
وقتى مؤمن وارد بيابانى شود و خدا را ذكر كند و او را بخواند، حسنات‏وبركات، بيابان را خواه بزرگ باشد خواه كوچك، پر مى‏كنند. بنابراين از صفات‏مؤمن است كه هر جا باشد با بركت است، هر جا كه مؤمن فرود آيد بركت واردمى‏شود. از اينروست كه پيامبر اشاره مى‏كند كه مؤمن وقتى در جايى منزل مى‏كندودستهايش را با دعا به سوى خدا بلند مى‏كند، زمين سبز مى‏شود و بركات آسمان‏بر آن فرو مى‏بارد. اين حديث از حقيقتى مهم پرده برمى‏گيرد و آن اين است كه آنچه‏كه ما تصادف مى‏نمايم، در واقع تصادف نيست زيرا همه دگرگونيهايى كه در زمين‏وآسمان رخ مى‏دهد بايد طبق قوانين و سنّتهاى از پيش تعيين شده‏اى باشد. مردم‏در گذشته و در آن زمان كه نظامهاى هستى براى آنان ناشناخته بود همه چيز راحتى‏بيمارى، و مرگ، و قطحى و فراوانى را به تصادف ربط مى‏داند و همه اينها راتصادفى فرض مى‏كردند؛ امّا بعد از آنكه مجموعه نظامهايى را كه در طبيعت‏پيرامون ما جريان دارد كشف كرديم دانستيم كه اين تغيير و تحوّلات در واقع‏مجموعه‏اى از تصادفات نيست، بلكه همانا تابع نظامها و قوانينى است كه انسان آن‏را نمى‏شناخت؛ زيرا مجموعه‏اى از قضاياى ديگرى باقى مانده است كه انسان آن راهنوز به تصادف نسبت مى‏دهد، چرا؟
پاسخ اين است كه رابطه اين قضايا با هم و با عمل انسان، تا امروز براى ماناشناخته است و تا ابد نيز آن روابط را نخواهيم شناخت. وقتى كه يكى ازما براى‏انجام كارى مهم و دشوار از خانه بيرون مى‏آيد و صدقه‏اى به فقيرى مى‏دهد، بى‏آنكه گرفتار بلايى شود كارش را به انجام مى‏رساند و بار ديگر كه پس از ارتكاب گناه‏از خانه خارج مى‏شود، تصادفاً در آن روز با چندين مصيبت و مشكل روبرومى‏گردد آيا به راستى تصادف در اين دو حالت سهمى داشته است؟ به هيچ‏وجه...، بلكه در حالت اوّل صدقه بوده است كه بلا را دفع كرده و در حالت دوم‏گناه سبب نزول مشكلات و مصايب بوده است.
دهها مورد مانند اين امورى كه انسان هر روز با آنها روبرو مى‏شود وجود داردكه ربط آن به تصادف ممكن نيست، زيرا هر قضيّه‏اى قانونى دارد، امّا ما اين قانون‏را نمى‏شناسيم زيرا قانونى است غير مادّى، كه تا به حال آن را كشف نكرده‏ايم، جزاينكه عقل براى ما معلوم مى‏كند كه اينجا رابطه‏اى ميان دعا و نزول خير و بركت،وصدقه و دفع بلا هست.
وهمينطور درباره مؤمنى كه به زمينى مى‏رود و خدا را مى‏خواند و نمازمى‏گزارد و دل را براى خداوند خاشع مى‏كند و به اين سبب، فضل خدا شامل آن‏زمين مى‏شود و آنجا از حسنات، بركات، كشت و ثمر پر مى‏شود و چشمه‏هاى زلال‏در آن مى‏جوشد و خداوند مردانى را براى آن زمين مى‏فرستد تا آن را بكارند وآبادكنند... اينها همه به سبب تقدير الهى و دعاى مؤمن صالح است.

خداوند دعا را دوست دارد

در حديثى از امام باقرعليه السلام آمده است:
"ما من شي‏ء أحبُّ إلى اللَّه من أن يُسئل." )بحار الانوار، ج‏93، ص‏292)
"چيزى نزد خدا محبوبتر از اين نيست كه از او درخواست كنند."
چرا درخواست محبوبترين چيز در نزد خداست؟ زيرا خداوند آمرزنده‏ومهربان است، بخشنده و كريم است و از برجسته‏ترين صفات جماليّه او عطاورحمت است، رحمتى كه آن را مى‏گستراند تا زندگى انسان را يكپارچه در برگيرد.نزد خدا بهترين لحظه‏هاى انسان همان لحظه‏اى است كه در آن رحمت را از راه دعاو طلب در مى‏يابد، از اينروست كه امام رضاعليه السلام مى‏فرمايد:
"أقرب ما يكون العبد من اللَّه عزّ وجلّ وهو ساجد".
)بحار الانوار، ج‏93، ص‏162)
"نزديكترين حالت بنده به خدا، سجده است."
زيرا انسان به هنگام سجود و در حالت عبوديت و درخواست از خدا، درپيشگاه خدا خود را خوار مى‏دارد و اين همان حالت راستين انسان در برابر خداونداست. در واقع انسان مجموعه‏اى است از نيازها و خداى متعال "غنى و حميد"است و رحمتى گسترده دارد و اين نيازها را بر آورده مى‏كند كه اين يك معادله‏حقيقى ميان انسان و خداوندش مى‏باشد. نياز مطلق در انسان و رحمت گسترده‏خدا كه عنايت مى‏فرمايد: از اينجاست كه مى‏فهميم چرا محبوبترين چيزها نزد خداآن است كه بندگان از او چيزى درخواست كنند.

دعا و استغفار

"إنّ اللَّه يحب العبد أن يطلب إليه من الجرم العظيم، ويبغض العبد أن يستخفّ‏بالجرم اليسير." )بحار الانوار، ج‏93، ص‏292)
"خداوند بنده را اگر از او به سبب گناه بزرگ آمرزش بخواهد، دوست داردوبنده را اگر گناه كوچك را حقير شمارد، دشمن مى‏دارد."
برخى از مردم وقتى مرتكب گناهان صغيره مى‏شوند آن‏را كوچك مى‏شمارندو به خاطر آن استغفار نمى‏كنند، امّا وقتى مرتكب گناهى بزرگ مى‏گردند از خداآمرزش مى‏طلبند. كداميك از اين دو حالت بهتر است؟ شكّى نيست كه حالت‏دوم، زيرا حالت اوّل حالت غرور و خود بينى وگردنكشى است، حالت روياروى‏با خداست؛ در حاليكه حالت دوم حالت خضوع، خشوع و خوارى در پيشگاه‏خداوند است و در بسيارى از اوقات در دل انسان بعد از گناه حالتى از خوارى‏وذلّت پديد مى‏آيد و اين در اثر توبه و طلب آمرزش است. در مضمون برخى ازاحاديث آمده است كه:
گناهكارى كه استغفار و توبه‏اى راستين مى‏كند برتر و بهتر است از كسى كه‏هيچ گناهى نكرده؛ از اينجاست كه خداوند بنده‏اى را كه از او بخشايش بطلبد و ازاو بخواهد كه توبه‏اش را از گناهى بزرگ بپذيرد، دوست مى‏دارد.

دعا و شفا

از امام كاظم‏عليه السلام روايت شده است:
"لكلّ داء دعاء، فإذا أُلهم العليل الدعاء، فقد اُذن في شفائه والدعاء أفضل من‏قراءة القرآن لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: ما يعبأ بكم ربّي لولا دعاؤكم فقد كذّبتم فسوف‏يكون لزاماً." )بحار الانوار، ج‏93، ص‏292)
"هر دردى دعايى دارد؛ پس اگر دعا به بيمار الهام شد، اجازه شفايش داده‏شده است."
وقتى در بيمار حالت دعا و توجّه به سوى خداى سبحان پديدار مى‏شود،بدين معنى است كه شفاى او نزديك گشته است، ولى بيمارى كه خدا را نخواندشفايش به تأخير مى‏افتد و يا اصلاً بهبود نمى‏يابد. سپس امام مى‏افزايد:
"دعا از قرائت قرآن بهتر است زيرا خداوند مى‏فرمايد: "اگر دعاى شمانبود، خداوند من چه اعتنايى به شما مى‏كرد؟ پس شما تكذيب كرديد و بزودى‏گرفتار خواهيد شد."
آنچه من از اين سخن برداشت مى‏كنم اين است كه دعايى كه از خواندن قرآن‏برتر و بهتر به شمار مى‏آيد به معنى لقلقه زبان و تلاوت بعضى از ذكرها و دعاهانيست، زيرا اينگونه تلاوتى به شك از خواندن قرآن بهتر نيست؛ مقصود، حقيقت‏دعاست؛ يعنى حقيقت اتّصال دل انسان به خداوند. راوى از امام روايت مى‏كند:
"إنّ الدعاء يدفع من البلاء ما قدّر وما لم يقدَّر. قيل: وكيف يدفع ما لا يقدّر؟قال: حتى لا يكون" )بحار الانوار، ج‏93، ص‏292)
"دعا، بلاى مقدّر و غير مقدّر را دفع مى‏كند.
از او مى‏پرسند: چگونه بلاى نامقدّر را دفع مى‏كند؟
مى‏گويد: اينگونه كه آن بلا مقدّر نشود."
يكبار انسان دعا مى‏كند تا بلا از او رفع شود و يكبار دعا مى‏كند تا بلا از او منع‏گردد، زيرا در عالم علوى و در لوح محفوظ، مقدّرات انسان معيّن شده است،بعضى از اين مقدّرات ممكن است بلا و بيمارى باشد، پس وقتى انسان دعا بخواندخداوند اين بيمارى و يا بلاى مقدّر را از او منع مى‏كند و مقدّرات ناگوار را رفع‏مى‏نمايد.
وقتى در شبهاى رمضان مى‏خوانيم:
و اينكه مقرّر فرمائى در قضا و قَدَرت، درازى عمرم را در خير و تندرستى‏وفراوان كنى روزيم را و قرار دهى مرا از كسانى كه يارى كنى باو دينت را و بجاى من‏ديگرى را نگزارى.
پس خداوند دعايت را مستجاب مى‏دارد و طول عمر و عافيت، عنايت‏مى‏فرمايد.
معاوية بن عمّار روايت مى‏كند كه از امام پرسيد:
"دو مرد باهم به مسجد در آمدند، در زمانى واحد نماز آغاز كردند، پس‏يكى از قرآن چيزى خواند و تلاوتش بيش از نيايشش بود و ديگرى نيايش كردونيايشش از تلاوتش بيشتر بود، سپس در زمانى واحد نماز را به پايان بردندوبازگشتند، كداميك برتر و بهترند؟"
امام فرمود:
"در هر دو فضل هست، هر دو نيك‏اند."
راوى گفت:
"من دانستم كه هر دو كارشان نيك و خوب است."
فرمود: دعا بهتر است، آيا سخن خدا را نشنيده‏اى كه: "مرا بخوانيد تا براى‏شما استجابت كنم، آنان كه از عبادت من سر مى‏پيچند بزودى به زارى و خوارى‏داخل جهنّم خواهند شد." و به خدا آن بهتر است )سه بار(، آيا اين عبادت‏نيست؟ آيا سختتر و محكمتر نيست؟ بخدا سختتر و شديدتر است )سه بار).
(بحار الانوار، ج‏93، ص‏292)
امام عبادتى را كه اين آيه بدان اشاره مى‏دارد دعا مى‏داند. بنابر اين كسانى كه‏دعا نمى‏خوانند از بندگى خدا سر مى‏پيچند.
در اينجا لازم است بار ديگر به اين مطلب اشاره كنيم كه بهتر و برتر بودن دعااز قرائت قرآن، محدود به دعا خواندن خالى و خشك نيست، بلكه آن دعايى‏است كه بين انسان و خدا ارتباط بر قرار مى‏كند و دلش را از ايمان و خشيت خداوندلبريز مى‏سازد، دعايى است كه آدمى را از درّه هوى، هوس، شهوت و زنجيرهاى‏نفس تا قلّه اوليا و صدّيقين و صالحين بالا مى‏برد.

دعا و ناتوانى انسان‏

پيامبر بزرگ اسلام محمّدصلى الله عليه وآله از جبريل و جبريل از خدا روايت مى‏كند كه‏فرمود:
"يا عبادي، كلّكم ضالّ إلّا من هديته، فاسألوني الهداية أهدكم. وكلّكم فقير إلّامن أغنيته، فاسألوني الغنى أرزقكم، وكلّكم مذنب إلّا من عافيته، فاسألوني المغفرةاغفر لكم، ومن علم‏أنّي ذو قدرة على المغفرة فاستغفرني، بقدرتي غفرت له ولااُبالي،ولو أنّ أوّلكم وآخركم، وحيّكم وميّتكم، ورطبكم ويابسكم، اجتمعوا على اتقاء قلب‏عبد من عبادي لم يزيدوا في ملكي جناح بعوضة، ولو أنّ أوّلكم وآخركم، وحيّكم‏وميّتكم، ورطبكم ويابسكم، اجتمعوا على إشقاء قلب عبد من عبادي لم ينقصوا من‏ملكي جناح بعوضة، ولو أنّ أوّلكم وآخركم، وحيّكم وميّتكم، ورطبكم ويابسكم،اجتمعوا فيتمنّى كلّ واحد ما بلغت اُمنيته، فأعطيته لم يتبيّن ذلك في ملكي، كما لو أنّ‏أحدكم مرّ على شفير البحر فغمس فيه ابرة ثمّ انتزعها، ذلك بأنّي جواد ماجد واجد،عطائي كلام، وعداتي كلام، فإذا أردت شيئاً فإنّما أقول له كن فيكون".
)بحار الانوار، ج‏93، ص‏293)
"اى بندگان من همگى گمراه هستيد مگر آن كسى كه راهنماييش كرده باشم‏پس از من هدايت بخواهيد تا هدايتتان كنم و همگى نيازمنديد مگر آن كه بى نيازش‏كرده باشم پس از من بى نيازى بخواهيد تا آن را روزى شما كنم و همگى گناهكاريدمگر آنكه عافيتش داده باشم پس از من آمرزش بخواهيد تا بيامرزمتان و كسى كه‏دانست من بر آمرزش توانايم و از من آمرزش طلبيد او را آمرزيدم و باكى ندارم؛ و اگرنخستين و آخرين شما، مرده. و زنده، خشك و تر شما گرد هم آيند تا دل بنده‏اى رابه شقاوت كشند از ملك من به اندازه پر پشه‏اى نيز نكاسته‏اند و اگر گرد هم آيند تادل بنده‏اى از بندگان مرا اهل تقوى كنند در ملك من به اندازه پر پشه‏اى نيزنيفزوده‏اند، و اگر گردهم آيند و هر كدام نهايت آرزوى خود را تمنّا و آن را جملگى‏برآورد در ملكم هيچ به چشم نمى‏آيد، زيرا همانگونه است كه يكى از شما بر دريابگذرد و در آن سوزنى فرو كند و بر آورد آبى كه بر مى‏گيرد از دريا هيچ نمى‏كاهد؛ ازآن رو كه من بخشنده و شكوهمند و دارا هستم، دِهِش و ابزارم كلامى است پس‏هرگاه چيزى را اراده كنم فقط مى‏گويم: باش! پس خواهد بود.
اين حديث قدسى دعوتنامه‏اى الهى به شمار مى‏آيد تا بشر به استقبال نعمتهاو رحمت خداوند برود. حديث با بيان اينكه انسان از نياز و ناتوانى سرشته شده‏است آغاز مى‏شود.
)...وَخُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً(. )سوره نساء، آيه 28)
"و انسان، ناتوان آفريده شده."
ضعف و ناتوانى از طبيعت انسان سرچشمه مى‏گيرد و انسان نمى‏تواندكمترين مقدار ممكن از نيازهايش را نيز تأمين كند، همه نعمتى هم كه در دست‏اوست همانا از فضل و عنايت خداست. امّا آيا انسان به اين حقيقت، صادقانه و ازدل اعتراف مى‏كند؟ مردم اكثراً اين حقيقت را عميق درك نمى‏كنند و نمى‏فهمند كه‏نعمت وجود، دانش، امنيّت، سلامت و دارايى، همه فضل خداست زيرا انسان‏پيش از آنكه در اين زندگى پديدار شود چيزى نبوده است كه قابل ذكر باشد.
)هَلْ أَتَى‏ عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً * إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ‏مِن نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً(. )سوره انسان، آيات 2 - 1)
"آيا بر انسان روزگارانى نگذشت كه چيزى سزاوار ذكر و هيچ نبود، ما او را ازنطفه مختلط آفريديم و او را بينا و شنوا كرديم."
هيچيك از ما نمى‏توانيم اين حقيقت را انكار كند: كه روزى نطفه‏اى بسياركوچك و بى توان بوده و هيچ بهره‏اى از امورى كه او را در حيات فعليش بر پاى‏مى‏دارد خارج از محدوده صلب و رحم نمى‏برده است، پس چه كسى اين وجود رابه او عطا كرده و همه اين نعمتهاى بيشمار را به او داده است تا نطفه‏اى ناچيز به‏انسانى تبديل شده كه به فضل و رحمت خدا از زندگى، توان، دانش، امنيّت،سلامت و دارايى، بهره وراست. امّا اين انسان كه موجود ناچيز و يادنشدنى بودپس از به دنيا آمدن، يكپارچه خود بينى و غرور و گاه سركش و مستكبر مى‏شود و ازياد مى‏برد كه به زودى باز به خاكى پوسيده و چيزى غير قابل ذكر و ناچيز بَدَل‏خواهد شد.. كه فرزندان و نيز تاريخ، او را در جريده فراموشى و نابودى ثبت‏مى‏كنند.
اين است كه خداوند بر اين حقيقت كه از ياد دل ما رفته و از ما پنهان مانده‏تأكيد مى‏ورزد و در آغاز حديث قدسى مى‏فرمايد:
"اى بندگان من همگى گمراه هستيد مگر آن كسى كه راهنماييش كرده باشم‏پس از من هدايت بخواهيد تا هدايتتان كنم. و همگى نيازمنديد مگر آن كه بى‏نيازش‏كرده باشم پس از من بى نيازى بخواهيد تا آن را روزيتان كنم و همگى گناهكاريدمگر آنكه عافيتش داده باشم پس از من آمرزش بخواهيد تا بيامرزمتان..."
بنابر اين وقتى بنده، سراپا گمراهى، نياز و گناه باشد راهى جز آن ندارد كه‏خدا را بخواند و از او هدايت، بى‏نيازى، آمرزش و سلامت بخواهد. آدمى‏نمى‏تواند ادّعا كند كه هر آنچه از قبيل مال، فرزند، سلامت، امنيّت و دانش دراختيار اوست، براستى از آن او مى‏باشد، از آنرو كه خداى سبحان اين نعمتها را به اوتفضّل فرموده و بنابر اين هم اوست كه اگر بخواهد اين نعمتها را از او بازى مى‏گيرد؛انسان نبايد از آنچه خدا به او داده شاد باشد و بر آنچه از دستش رفته غمگين شود،همچنانكه بر اوست كه از رحمت خدا -وقتى صاحب نعمتى نمى‏شود- مأيوس‏نگردد، زيرا او مى‏تواند با دعا آن را از خدا بخواهد و خدا قادر است ما را به آنچه‏نداريم و به بيش از آنچه تصوّر مى‏كنيم برساند. از اينرو بايد آنچنان باشيم كه امام‏على‏عليه السلام مى‏فرمايد:
"كن لما لا ترجو أرجى منك لما ترجو." )بحار الانوار، ج‏71، ص‏34)
"به آنچه اميد به آن ندارى، اميدوارتر باش تا آنچه اميد به آن دارى."
اگر حقيقت امر اين باشد پس دستهاى ما بايد هميشه به سوى خدا باشد،همچنانكه بايد به آنچه داريم و در واقع مال ما نيست مغرور نشويم، زيرا هر لحظه‏ممكن است خدا آن را از ما بگيرد و آنچه نداريم از آن نااميد نباشيم چرا كه هر لحظه‏ممكن است خدا آن را به ما عنايت كند. بايد وقتى چيزى را از دست مى‏دهيم، بى‏آنكه نااميد شويم شكيبايى ورزيم و وقتى چيزى را بدست مى‏آوريم، بى آنكه‏مغرور و فريفته شويم شكرگزار باشيم.
)لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى‏ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ‏فَخُورٍ(. )سوره حديد، آيه 23)
"تا بر آنچه از دستتان بدر رفت دلتنگ نشويد و از آنچه به شما رسيد شادمان‏نگرديد و خداوند متكبّران خودستا را دوست ندارد."
بلكه حقيقت امر بسيار عميقتر از اين است، زيرا انسان حتّى صاحب‏اعضاى بدن خود نيز نيست، پس چشم، گوش، دست، پا و همه اعضاى ديگر ازآنِ ما نيست بلكه همانا امانتى است از خداوند كه به ما سپرده شده تا در برابر آنهاچگونه صبر مى‏كنيم و چگونه شكر مى‏گزاريم.
وقتى اين حقيقت را دانستيم و به آن ايمان آورديم دلهاى ما پيوسته به سمت‏خدا روى‏خواهدداشت تا فضل و نعمت بيشترى‏از او طلب كند. و در پايان، حديث‏قدسى ما را متذكّر اين حقيقت مى‏كند، آنجا كه خداوند خطاب به انسان مى‏گويد:
اگر نخستين و آخرين )زنده، مرده، و خشك وتر( شما گردهم آيند و هركدام نهايت آرزوى خود را بخواهند و آن را جملگى بر آورم در ملكم هيچ به چشم‏نمى‏آيد... و همانگونه است كه يكى از شما بر دريا بگذرد و در آن سوزنى فروكندوبرآورد...
پس آيا آن مقدار آبى كه اين سوزن بر مى‏گيرد در دريا تأثيرى دارد؟ و آيا از آن‏چيزى كاسته مى‏شود؟ همچنين است بخشش بى پايان خداوند، زيرا او- همچنانكه در دعا آمده است - "كثرت بخشش، بر وجود وكرمش مى‏افزايد". پس‏اگر حقيقت امر اين گونه باشد، بر انسان است كه خود را شايسته استقبال رحمت‏خدا وسيراب شدن از چشم جوشان جود او بگرداند وبر اوست كه دعاى خود رابه‏خواستن حاجتهاى كوچك و بى‏ارزش، منحصر و محدود نكند.
بعضى از مردم با ايمان، خدا را مى‏خوانند ولى دعايشان مستجاب نمى‏شوداز آنرو كه از خدا چيزى بى ارزش خواسته‏اند و اينكه دست را به سوى درياى‏رحمت وبخشش خدا دراز مى‏كنند، امّا از آن فقط بهره‏اى اندك مى‏جويند، اين‏است كه خدا دعايشان را در دنيا اجابت نمى‏كند تا آنها را در آخرت چندين برابرپاداش دهد.
خداوند در پايان حديث مى‏فرمايد:
"از آنرو كه من بخشنده و شكوهمند و دارا هستم، دِهِش و ابزارم به كلامى‏است پس هرگاه چيزى را اراده كنم فقط مى‏گويم: باش !پس خواهد بود."
امّا نه به اين معنى كه ما از خداوند در كارهاى كوچك چيزى نخواهيم، امام‏صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد:
"عليكم‏بالدعاء فإنّكم‏لاتتقرّبون بمثله، ولاتتركوا صغيرةلصغرهاأن‏تسألوها،فإنّ صاحب الصغائر هو صاحب الكبائر." )بحار الانوار، ج‏90، ص‏293)
"دعا كنيد كه چيزى مانند دعا نيست تا با آن تقّرب جوييد. حاجتى كوچك‏را به دليل كوچكيش رها نكنيد و آن را نيز در خواست كنيد، زيرا آنكه حاجات‏كوچك دارد حاجات بزرگ نيز دارد."
پس نگو كه چگونه رو به خدا آورم و از او نمك غذايم را بخواهم؟
زيرا براى خدا تفاوتى نمى‏كند كه به تو اندكى نمك ببخشد يا كوهى از طلا،لذا عطاى خداوند به يك كلام است و آن اينكه به چيزى بگويد: باش! پس خواهدبود.
خداوند كه چيزهاى بزرگ را عطا مى‏كند چيزهاى كوچك را نيز عطامى‏فرمايد. از پيامبر روايت شده است:
"مسلمانى نيست كه دعايى كند كه در آن قطع رحم و جلب گناه نباشد مگراينكه خدا به سبب اين دعا يكى از اين سه حالت را به او عطا فرمايد: يا در بر آوردن‏نيازش مى‏شتابد، يا آن را ذخير آخرتش قرار مى‏دهد، يا بديى را از او رفع مى‏كند."
پس در دعا شرطهايى است:
اوّل- اينكه منجر به تأثير منفى بر روابط اجتماعى و خانوادگى نشود، پس اگرانسان مثلاً دعا كند كه خدا از كسى از خويشان او انتقام بگيرد دعايش مستجاب‏نمى‏شود، زيرا منجر به گسستن روابط خانوادگى و قطع رحم مى‏گردد.
دوم- اينكه پيآمد دعا، گناهى نباشد، مانند اينكه انسان از خدا بخواهد كه به‏او كوزه‏اى شراب بدهد؛ يا هر دعاى ديگرى كه منجر به ارتكاب گناه و جرم شود،روشن است كه اين دعا مستجاب نمى‏شود. و زمانى انسان دعايى مى‏كند كه در آن‏قطع رحمى نيست و منجر به گناهى نيز نمى‏شود، يكى از سه حالت را خواهدداشت؛ يا خدا دعايش را در دنيا مستجاب مى‏گرداند و آنچه را مى‏خواهد به اومى‏دهد، مانند آنكه انسان خانه‏اى از خدا بخواهد پس خدا اسباب آن را برايش‏مهيّا مى‏كند تا خانه‏اى بدست آورد و در آن ساكن شود؛ يا اينكه خدا استجابت‏دعايش را براى آخرت ذخيره مى‏كند، طورى كه مثلاً خانه‏اى در بهشت برايش‏مى‏نويسد و به دليلى دعايش را در دنيا مستجاب نمى‏كند و يا اينكه در عوض‏خداوند بلايى را كه براى او مقدّر بوده از او دفع مى‏كند.
بنابر اين در هيچ حالتى انسان از دعايش ضرر نمى‏بيند، بلكه هر چه هست‏براى او سود و منفعت است، امّا با اين همه بسيارى از مردم به دعا اعتنايى ندارند وبه دنبال نماز خود دعا نمى‏خوانند، گويى هيچ حاجتى در دنيا ندارند و با هيچ‏مشكلى در زندگيشان مواجه نمى‏شوند. ما بايد هميشه خدا را بخوانيم و هم‏حاجتهاى خود را از او بخواهيم و از او بطلبيم كه بدى و بلا را از ما دفع مى‏كند.
تنها اين نيست، بلكه بايد از برادران مؤمن خود نيز بخواهيم كه براى ما خيرو سلامت و امنيّت بخواهند، اين بدليل آن است كه دعاى مؤمن در حقّ برادرش‏مستجاب است و بر ماست كه هيچ دعايى را كوچك نشماريم، حال، دعا كننده هركسى مى‏خواهد، باشد از امام على‏عليه السلام روايت شده است كه:
"دعاى كسى را كوچك نشماريد، زيرا دعاى يهودى در حقّ شما مستجاب‏مى‏شود و دعاى او در حقّ خودش مستجاب نمى‏گردد."
پس اگر يهودى مسلمان را براى كارى كه برايش انجام داده، دعاى خير كرددعايش مستجاب مى‏شود، على‏رغم اينكه دعاى يهودى براى خودش مستجاب‏نمى‏گردد.