11.توحيد
و هنگامى مه انسان شريك هايش را ديد و بر
خويش نظارت كرد و يافت كه چه چيزهايى در او جريان داشته و او را به
جريان مى انداخته ، از آنها كه در سطح او هستند و پايين تر از او هستند
پاك مى شود، جدا مى شود و آنها را از دل خود بيرون مى راند و با اين
آزادى نا چار به قدرت ها مى رسد و زبان گنگ و لالش باز مى شود، هر چند
اين زبان در برابر لطف او نارسا كوتاه كند است الهى افبلسانى هذا الكال
اشرك خداى من كه مرا از شرك جدا كردى ، من چگونه و با چه زبانى تو را
شكر كنم . با زبانم اين كوتاه ؟ ام بغايه جهدى فيعملى ارضيك ، يا
باكارها شكر تو چه ارزش دارد .و كارهاى من را در برابر داده هاى تو چه
جايگاهى خواهد داشت .
خداى من ! اين سخاوت توست كه آرزوى مرا گسترده و اين پذيرش توست كه
كارها من را قبول كرده است
در اين مرحله ، اين وجود از خود بريده و از شرك رهيده است كه ديگر هيچ
بندى بر پا ندارد و با تمام وجود به او رو آورده به توحيد رسيد
تا به حال از عواملى كه انسان را به ايمان و به جدايى از شركت ها و به
توحيد مى رسانده ، مرور شده ، چون انسان با شناخت محبت ها وبا شناخت
بخشش ها وبا شناخت عظمت ها و با شناخت زيبايى و لطافت هاى او همدم مى
شود و از غير او مى برد
اين جريان با انا الضعيف شروع شده و با بررسى بتهايى كه يك عمر بر
ايشان دويده بودى و آخر سر با ذلك و عريانى بار سنگينشان را به دوش
برداشه بودى و در زير آن بار و با دست خالى بر خويش اشك ريخته بودى ،
با بررسى اينها آن جريان از اسلام وايمان به توحيد رسيده و اكنون تو جز
او نمى توانى بخواهى و جز براى او براى ديگرى نمى توانى باشى و اين
اوست كه زبان تو را باز كرده و آروزى هاى تو را گسترده و كارهاى ناچيز
تو را كه با اين بينش و با اين ديد توحيدى هرماه شده پذيرفته و اين
تويى كه با او در اين مرحله از توحيد مى گويى و پيمان مى بندى با گفتن
و پيمان ، خودت را به راه مى اندازى كه اين چنين بمانى و از راه نيفتى
.
سيدى رغبتى و اليك رغبتى و اليك تاءميلى ؛
خداى من ! من فقط به تو رغبت درام ، كه جز تو براى كسى عظمتى نيست و
فقط روى آرزويم به توست ، كه جز تو، جهتى نيست و فقط روى آرزويم به
توست ، كه جز تو، جهتى نيست و هر راهى بسته و بن بست است .
و قد ساقنى اليك اءملى ؛
مرا آرزوهايم ، به سوى تو رانده اند. جز در اين درگاه آرزوى تاءمين نمى
شود. و عليك يا واحدى عكفت همتى ؛
و فقط بر تو، اى تنها محبوب من ، همتم معتكف شده ؛ چون پستى ها همتى را
به خود جلب نمى كند.
و اليك يا واحدى عكفت همتى ؛
و فقط بر تو، اى تنها محبوب من ، همتم معتكف شده ؛ چون پستى ها همتى را
به خود جلب نمى كند.
و فيها عندك انبسطت رغبتى ؛
در بهره هايى كه نزد توست خواسته من گسترش يافته .
ولك خالص رجائى و خوفى ؛
و اين است كه اميد خالص و ترس خالص من فقط از توست . ديگران از من چيزى
نمى گيرند و اگر با تو بودم و در راه تو بودم آنچه از من بگيرند همان
را به من نداده اند؛ چون اين ها را من ناچار از دست مى دادم ، ولى در
راه تو، از دست دادن ، همان بدست آوردن است ، كه در راه تو نباشم ، اما
آنها كه در راه بودند، در موج حادثه ، فقط مى گفتند: اءو لسنا على الحق
؛ آيا ما بر حق نيستيم و آندم كه مى شنيد و تاءييد مى شدند با تمام
قاطعيت مى گفتند: اءذالانبالى ؛ ديگر باك نداريم .
(33)
اينها باك نداشتند كه مرگ بر آنها وارد شود و يا آنها بر مرگ به آنها
عمرى جاودانه مى داد و دقلى رنگ رنگ مى گرفت .
آنچه ترس را به عامل قدرت سازد بدل مى كند، همين ديده است كه انسان در
راه است و بر حق . ترس بد نيست ، اينها اميد خالص ، اميدى كه ياءس در
آن رخنه نكرد و ترس از ظلم ، كه ترس از عظمت اوست و خشيت و رهبت .
اين ترس نتيجه عشق است . عاشق از جدايى مى ترسد.
وبك آنست محبتى ؛ خداى من ! عشق من ، به تو ماءنوس شده و محبت من با تو
دمخور گرديده و مرا به سوى تو كشانده و دستم را به سوى تو انداخته و
مرا به طاعت تو وادار كرده . عشقم مرا به تو كشانده و ترسم مرا به طاعت
تو متصل كرده .
بحبل طاعتك مددت رهبتى ؛ من ترسم را تا ريسمان طاعت ، كشيده ام و اين
ترس را اين گونه به عمل تبديل كرده ام و اين تويى كه هر بدى و بن بستى
را به خوبى تبديل مى كنى و راه ها را مى گشايى .
يا مولاى يا مولاى بذكرك عاش قلبى ؛ خدا تنها با ياد تو دلم زنده است و
گرنه با تمام زندگى ها دلمرده و افسرده خواهم بود. تنها تو دلم زندگى
مى كند و با نجوا و گفت و گوى تو، درد ترس را سبك مى كنم و ترس هايم را
مى ريزم .
اى بزرگ من ! اى مولاى من ! و اى پايگاه آرزوهايم ! و اى آخرين فرياد و
اى آخرين سؤ الم ! مرا از آن گناهانى كه از اطاعت مستمر و دائم تو جدا
مى كند جدا كن ؛ فرق بينى و بين ذنبى المانع لى
من لزوم طاعتك .
من پس آن همه فراز و نشيب و اميد و ترس ، فقط با اميد ثابتم و طمع
بزرگم ، از تو مى خواهم ، تويى كه بر خودت واجب كرده اى كه محبت كنى و
نرمش نشان بدهى .
تمام كارها در دست تو هست و تمام خلق در كف حمايت تو هستند و بر عهده
تو و در دست تو، هر چيز در برابر قدرت تو زبون است .
با اين مرور و اين نجواى عاشقانه و با اين ديدار از عظمت و قدرت او
انسان با ياد ذنب ها و محاكمه هايش از او مى خواهد.
خداى من ! در آن لحظه اى كه من در برابر تو و در حضور تو با آن بارهاى
سنگين . آن ذلت ايستاده ام و در محاكمه تو زبانم بند آمده و دليلم تكه
تكه شده و عقلم در جواب ها مانده و پريده ، تو در اين لحظه تنهايى و
ضعف بر من رحم كن .
اى آرزوى بزرگ من ! مرا نااميد مكن در هنگامه اى مه نياز به تو بيشتر و
شديدتر مى شود. تو مرا به خاطر جهل ها و شتاب هايم رها مكن ، بل به
خاطر فقرم بر من رحمت آور.
خداى من ! تكيه و اعتماد و اميد و وابستگى من بر تو ست و به محبت تو
چنگ زده ام و در درگاه خانه تو بار خود را افكنده ام و به سخاى تو
خواسته ام و به كرامت تو دعايم را با سختى شروع كرده ام . من فقط در
نزد تو مى توانم اميد بهره اى داشته باشم و فقط به غناى تو مى توانم
نداريم را جبران كنم . من فقط؛ در زير سايه عفو توست كه بر پا ايستاده
و به سوى جود تو نگاهم را كشيده ام و به سوى كرم تو چشم را بالا آورده
ام و فقط
به خوبى هاى تو نگاهم را ادامه داده ام ، پس تو مرا با آتش هجران و
جدايى و با آتش حسرت و ندامت و با آتش گناهم مسوزان ، كه من هستى .اى
خداى من ! تو گمانم را تكذيب مكن ، كه تو اطمينان من هستى و مرا از
پاداش ها محروم نكن كه تو به فقرم آگاه هستى .
خدا! اگر مرگ من نزديك شده و مرا كارهايم به تو نزديك نكرده اند، من
اين اعتراف را وسيله كمبودهايم قرار داده ام ؛ چون فيض تو سرشار است و
آنچه كه ما را محروم كرده ، ديوارهايى است كه ما بر گرد خويش بالا
آورده ايم و حصارى است كه ما خود را در آن زندانى كرده ايم . من اين
حصارها را و اين ديوارها را با اعترافم شكستم و و غرورم را ريخته و
جهلم را گذشتم ، پس تو مرا بهره مند كن تا جبران شكست هاى گذشته بشود.
راستى صادقانه ترين احساس ها و زيباترين كلمه ها و عالى ترين موج ها
درا ين جمله ها شكل گرفته و تركيب شده اند، تركيبى كه انسان را دوباره
مى سازد و در عشق ها و ترس ها و اميدها را شكل مى دهد، كه با چه كسى
باشد، از چه بترسد و به چه كسى رو بياورد و چگونه كمبودها و جرم ها را
پاك كند و وسيله اى براى مرض هايش فراهم آورد. ما يا باور نداريم كه
مريض هستيم و يا عشق به سلامتى نداريم يا تحمل تهيه دارويش را.... اين
است كه دنبال درمان نيستيم و اگر يك روز، دارو را هم گرفتيم ، زمينه اش
را فراهم نكرده ، سركشيده ايم و بى بهره مانده ايم .
(34)
و اين همه همراه با كمك تصويرها و قضاها و جوهايى است كه دعاى ابو حمزه
را به به غنايى تا حد شاعرانه ترين سرودها پيش مى آورد. و در اين دعا
تنها خواهش نيست ، كه خواستن پس از زمينه ها و تصويرها و صحنه هايى است
كه تو را مى سازد و زبانت را باز مى كند و احساست را شكوفا مى نمايد.
الهى ان عفوت فمن اءولى منك بالعفو؛ خدا! اگر تو جرم ها را پاك كنى ،
چه كسى به اين كار سزاوارتر؟ و اگر شكنجه بدهى پس چه كسى از تو عادل
تر؟ تو در اين به غربت من رحم بياور، كه من حتى به خودم بيگانه ام و از
خودم فراريم و هيچ چيز مرا انسى نمى آورد و مرا به خود نمى خواند. من
در جمع تنهايم و در تنهايى خويش از خويشتن خسته و حتى در خودم و با
خودم بيگانه .
و اين بيگانگى از آنجا مايه مى گيرد كه من با هر چيز جز خودم رابطه
داشته ام و براى هر كس جز خودم گام برداشته ام . همه چيز را ساخته ام ،
بزمم را، خانه ام را، شغلم را، اما خودم را خراب كرده ام .
تا هنگامى كه آن بت ها خراب نشده اند و آن ساخته ها ويران نگشتند، من
غربت خودم را حس نكرده ام اما اكنون مى بينم كه غريبم و اگرچه پا در
خاك دارم اما سرم به سوى آسمان هاست .
تو بر اين تنها رحم كن كه اين بيگانه جز با تو يگانه نمى شود و جز با
تو انس نمى گيرد. تو در اين دنيا بر غربتم و در هنگام مرگ بر گرفتاريم
و در قبر بر تنهاييم و در خاك بر وحشتم و پس از رستاخيز كه براى حساب
بپاخاستم بر ذلت ايستادنم و بر خوارى جايگاهم ، رحمت بياور.
در آن روز آنچه را كه تا آن لحظه بر آدم ها مخفى داشته بودى بر من
بيامرز و آن پوشش و ستر را همان طور بر من بيفكن كه من آن روز به اين
پوشش محتاج ترم و آن روز در آن جمع بيچاره ترم .
خدا! به من محبت كن در آن لحظه اى كه مرگ گلويم را گرفته و پلك هايم را
سنگين كرده و نگاهم را شكسته و مرا بر خوابگاه خويش انداخته و دست هاى
محبوب ، مرا زير و رو مى كنند و مرا مى غلتانند و هر يك در خود حرفى و
با خود اميدى و براى خود نقشه اى مى سازند.
و بر من از فضل خودت بريز در آن لحظه اى مه بر روى سنگ و جايگاه شستن
در رازم كرده اند و همسايه هاى خوبم به شستنم پرداخته اند و يا مرده
شورهاى بى خيال قطارم كرده اند و حتى لحظه اى هم به من فكر نمى كنند،
كه فكر خود را از پيش شسته اند.
بر من ببخش در آن هنگام كه انتقال يافته ام و تنها بر تو در چاله ام
وارد شده ام . تو در اين خانه تازه و در اين مرحله حساس باز به غربت من
رحم كن تا با غير تو ماءنوس نشوم .
خداى من ! اگر مرا به خودم واگذار كنى هلاك مى شوم ؛ چون آنها كه راه
افتاده اند خطرهاشان زياد است و آنها كه مانده اند احتكارشان بحران خيز
است .
خداى من ! من از چه كسى كمك بخواهم اگر تو مرا از لغزش هم رها نكنى و
به چه كسى پناه بياورم ، اگر تو گرفتاريم را برطرف نكنى . خداى من ! چه
كسى را دارم ؛ سيدى من لى و من يرحمنى ؛ اصلا چه كسى به من محبت مى كند
كه اگر تو محبت نكنى . مگر نه اينكه محبت ها را تو در دل ها ريخته اى ؟
و به بخشش چه كسى اميدوار باشم اگر بخشش تو را روز نداريم از دست بدهم
؟ به سوى چه كسى از گناهانم فرار كنم كه مهلت من گذشت و وقتم منقضى شد؟
خداى من ! تو مرا عذاب نده كه من به تو اميد وارم . خداى من ! تو اين
اميدم را ثابت نگه دار و ترسم را به امن برسان ؛ چون در زيادى گناه من
جز گذشت تو اميدى نيست .
خداى من ! من از تو آن را مى خواهم كه سزاوار آن نيستم ، اما تو سزاوار
نگهدارى و بخشايشى . مرا بيامرز و از نظارت خودت لباسى بر تن من كن ؛
لباس تقوا و اطاعت را، كه رنج ها و دنباله هاى هميشگى و چشم پوشى هاى
بزرگ و گذشت هاى كرامت بوده اى .
الهى اءنت الذى تفيض سيبك ؛
خداى من ! تو كسى هستى كه بخشش ها و نعمت ها را مى ريزى ، آن هم بر
كسانى كه تو را باور نكرده اند و ربوبيت تو را انكار نموده اند، پس تو
چه خواهى كرد با آنها كه از تو خواسته اند و به اين يقين رسيده اند كه
تمام هستى و آفرينش و تمام دستور براى توست . تو بزرگى و تو بالايى ،
اى پروردگار تمام هستى ها.
خداى من ! بنده تو در درگاه توست و تنگدستى ها او را بر اين درب پا
داشته اند و او با دعايش ، با خواستنش ، دارد اين در را مى كوبد و با
اميد پنهان و نهفته اش ، نگاه جميل و لطف زيبايى تو را به سوى خودش مى
كشد و با آن پيوند مى خواهد.
پس تو با آن چهره كرامتت از من روى بر مگير و آنچه مى گويم از من
بپذير.
12. خواسته ها
من تو را با اين دعا، با اين همه طلب خواندم و اميدم اين است كه
مرا باز نمى گردانى ؛ چون به اين شناخت رسيده ام كه تو مهربانى و
بخشنده .
خدا! تو كسى هستى كه هيچ خواستارى او را خسته نمى كند و هيچ بهره
بردارى او را كم نمى سازد. تو همانطور هستى كه خودت مى گويى و بالاتر
از ما گوياى آنيم .
و اين است كه من بيشترين و گسترده ترين خواسته هايم را پيش تو مى آورم
.
خداى من ! من از تو صبر بجا و گشايش نزديك و گفته هماهنگ و پاداش بزرگ
را خواستارم .
من از تو تمام خوبى ها را مى خواهم ؛ چه آنهايى كه به آن آگاهى و چه
آنهايى كه از آن بى خبرم ؛ چون خوبى ها يك چهره ندارند، كه خوبى از
خوشى جداست . خوبى ها آنهايى هستند كه كمبودهاى مرا تاءمين مى كنند و
نيازم را بر آورده مى كنند، نه هوسم را و چه بسا نياز من در شكست ها و
ضربه ها و رنج ها باشد. من از تو خوبى ها را مى خواهم و چون مى دانم كه
حتى تحمل الطاف تو را ندارم .
(35) از تو صبر مى خواهم و از تو گشايش مى خواهم و از
تو پاداش بزرگ .
من از تو همان هايى را مى خواهم كه عباد صالح تو از تو خواسته اند؛ چون
مى خواهم با خوبى ها و لطف تو به صلاح فلاح به خوبى و رويش برسم و باور
شوم .(36)
من از تو اين همه را مى خواهم . اى بهترين مسؤ ول و اى بخشنده ترين
بخشنده ! خواسته هاى مرا درباره خودم و اهلم و پدر و مادرم و فرزندانم
و خاندانم و برادرانى كه در راه تو با هم هستيم ، خواسته هايم را
درباره تمام اينها به من عنايت كن . تو زندگى مرا گوارا كن تا حتى با
ناخوشى ها خوش باشم و مردانگى مرا، اصلاح كن تا در تمام اين حالت هاى
اميد و ياءس و عشق و نفرت و خستگى و نشاط مرا، اصلاح كن تا در تمام اين
حالت ها براى تو باشم .
مرا از آنها قرار بده كه زندگيشان را طولانى كرده اى و بازدهى شان ؛
چون به خشيت و آگاهى و به شكر و سپاسگزارى رسيده بودند
(37) و بهترين زندگى ها را براى آنها گذاشته بودى با
سرورى دائم حتى در رنج ها و كرامتى مستمر حتى در گرفتارى ها و عيشى
تمام و پر از كام . آنها كه از دنيا كام گرفتند و در كام دنيا نرفتند.
آنها با دنيا راه رفتند و در راه دنيا نرفتند. آنها كه با نور نگاه
كردند، نه اينكه نور را نگاه كرده باشند .
تو هر كارى را كه خواسته باشى مى توانى ؛ كه حاكمى و نامحدود و ديگران
نا توانند؛ كه محكومند و درگير باشند.
الهى خصنى منك بخاصه ذكرك ؛
پس از آنكه در گذشته مى خوانيم : اللهم اشغلنى بذكرك ؛ خدايا! مرا به
ياد خودت به كار بگمار و به من شغلى بده ، اكنون يك مرحله بالاتر را مى
خواهيم كه ما را با ياد ويژه و مخصوص خودت خصوصيتى ببخش . چون آنها كه
به اين ياد و اين ذكر مى رسند، ديگر با اينكه تمام وجودشان شغل او را
دارد و براى اوست ديگر برايشان رياء و به چشمها فروختن و سمعه و به گوش
ها خواندن و غرور، در دلها نشستن و تفرعن ، به پست ها رسيدن ، مطرح
نيست . ديگر نمى توانند به غير او بفروشند و همان گفته ى آن زنده دل
است كه گفته بودند: چه كنيم تا رياء نكنيم و گفته بود و با تعجب پرسيده
بود، مگر مى شود رياء كرد؟! آيا تو جنس و متاعى را كه خريدارى به چند
برابر از تو مى خزند به يك رند و دزدى كه اگر از تو گرفت باز پشت سر
فحشت مى دهد، مفت مى دهى ؟ مشكلى است ؟ مشكل اين است كه براى غير او
باشيم و در راه غير او. ما ضرورتى ندارد كه در خودمان چيزى بيافرينيم ،
بلكه كافى است آنچه را كه داريم جهت بدهيم و رهبرى كنيم . ما كه حركت
مى كنيم به سوى هيچ ها و پوچ ها نرويم . ما كه غضب مى كنيم براى كم ها
و حقارت ها غضب نكنيم . ما كه مى خواهيم قانع نباشيم و به گفته رسول ،
از آن پيرزن يهودى كم تتر نشويم .
فاجعلنى لك من الخاشعين .
اگر من با اين ذكر همراه شدم مى توانم از رزق گسترده ى تو را و امن و
آرامش خودم و نورچشم ها و فرزندها و ثروت ها و نعمت هاى پايدار و سلامت
ها و نيروها و دين سالم و پاكم ، بهره بگذارم و در طاعت تو و رسول تو،
محمد به كار مشغول شوم .
واستعملنى بطاعتك و طاعه رسولك محمد صلى اللّه
عليه و آله اءبدا ما استعمرتنى ؛
مرا به طاعت خودت و اطاعت پيامبرت محمد، به كار گير براى هميشه مادام
كه به من عمرى مى دهى .
واجعلنى من اء و فر عبادك نصيباعندك ؛ من
را از پر بهره ترين بندگانت قرار بده ، از آنچه كه خوبى نازل كرده اى و
نازل مى كنى در ماه رمضان و در شب قدر.
شبى كه نعمت ها را دادى و در آن شب قرآن را فرستادى تا طرز بهره بردارى
از نعمت ها را هم به ياد داشته باشيم و بتوانيم با فرشتگان تو به
ساختمان بنايى ؛ سر زمين عمر خويش بپردازيم ،بنايى كه خرابى .
تو ما را از تمام اين نعمت ها و آنچه كه در هر سال فرو مى ريزد بهره
مند كن .
از محبت هايى كه پخش مى كنى و از عافيت هاى كه مى پوشى و از گرفتارى
هايى كه دفع مى كنى و از عافيت هاى كه مى پوشانى و از گرفتارى هايى كه
دفع مى كنى و از خوبى هايى كه مى پذيرى و از بدى هايى كه مى گذرى ، از
تمام اين ريزش ها ما را بهره مند كن . نه تنها نعمت ها كه عافيت ها را
به ما بده ، كه عافيت بهره برادرى بدون گرفتارى از نعمت هايى است كه تو
عنايت كرده اى و اين است كه رسول مى گويد: اگر يك چيز مى خواهى عافيت
بخواه ؛ چون آنها كه نعمت را با عافيت داشته اند ضرر نمى كنند وگرنه
نعمت ها را به كفر و چشم پوشى تبديل مى كنند و جامعه را به نابودى مى
كشند.
(38)
و ارزقنى حج بيتك الحرام فى عامنا هذا و فى كل
عام و ارزقنى رزقا واسعا من فضلك الواسع ؛ براى بار سوم در كنار
بهره ها و نعمت ها از رزق حج و از رزق واسع و گسترده كه در تمام وجود
انسان را مى گيرد گفت و گو مى شود.
آنها كه در تمام شب قدر به بهره بردارى نرسيدند، ديگر اميد به بهره
بردارى و تجارتشان نيست ، مگر اينكه در حج ، روز عرفه را درك كنند.
خداى من ! مرا از رزق گسترده ى خود بهره مند كن و بدى ها را از من
برگردان . بدهكاريها و ستم هايى كه در نزد من مانده تو عهده دار باش تا
من صدمه نبينم و گرفتار نشوم . من خود با تمام نيرو مى كوشم و يكى از
نيروهاى من توى كه خداوند قدرت ها و گشايشگر بن بست ها هستى . تويى كه
مى توان بر تو تكيه كرد و مى توان با تكيه بر تو با دشمن هاى بزرگ
درگير شد و موسى صفت ، در برابر فرعون قدرت ايستاد و ابراهيم وار، برا
بر تجمل ها و بدعت ها و محمد كردار، برابر تمامى آنچه كه جز تو ست و
براى غير توست .
چون تويى كه دل ها و چشم ها در دست توست و فرعون ، صاحب دلش نيست و
نمرود، صاحب آتش و عزيز، صاحب خواب و رؤ يايش و يهود، صاحب و پاسدار
مرزها و بتخانه هاشان نيستند، كه اينها پيش از آنكه در دست آنها باشد
در دست تو هستند و به فرمان تو، كه تو حتى پيوند عليت و وابستگى را در
تمام هستى ريخته اى و علت ها را به معلول ها ربط داده اى و مقهور نيستى
و دست بسته ندارى .
آنها كه راه نيفتاده اند تو بى تفاوت هستند، درگيرى ندارند؛ كه همچون
آب هر چيزى را به خود راه مى دهند و اما آنها كه راه افتاده اند و با
تو همراهند ديگر از درگيرى نمى ترسند و در درگيرى ها گرفتارى ندارند و
از دشمن ها وحشتى به خود راه نمى دهند، كه تو تكيه گاهشان هستى .
و اخذ عنى باءسماع و اءبصار اءعدائى ؛
تو گوش هاى دشمن و چشمها مخالف و كينه توازن و ستمگران را بگير، كه نه
خيرى بدست بياورند و نه چيزى ببينند و غافلگير شوند و من به پيروزى
برسم .
اين درس است براى آنها كه مى خواهند به نصرى و پيروزى برسند، چگونه كار
كنند و چگونه چشم و گوش دشمن را ببندند و از كجا بر او بشورند و در چه
قسمتى نفوذ كنند تا به پيروزى برسند. دشمن را ببندند و از كجا بر او
بشورند و در چه قسمتى نفوذ كنند تا به پيروزى برسند. دشمنى كه اطلاعات
ندارد و؛ پرتو ديدگاه ندارد، نمى تواند با تو بجنگد و اگر شروع كرد
ناچار ضربه پذير خواهد شد و چشم تو روشن و دل تو شاد و عم تو مرتفع
خواهد گرديد؛ چون دشمن در موضع پايين ترى قرار خواهد گرديد؛ چون دشمن
در موضع پايين ترى قرار خواهد گرفت و تو از درد و رنج جدا خواهى شد.
اءقر عينى و فرح قلبى ؛
تو مرا شاد كن و مرا از آنچه كه مرا به خود مشغول داشته به گشايش برسان
. آنها كه از خلق تو هستند و براى من بدى مى خواهند، مرا بر آنها مسلط
كن . اگر چه اينها كشتزار مرا نگرفته اند و اگر چه گندم هم به من داده
اند و اگر چه نان برايم پخته اند، ولى از نيرويم كى خواهند استفاده
ببرند و مرا براى خود مى خواهند و از من سوء استفاده مى كنند.
اينها دشمن هاى پيچيده تر و پنهان ترى هستند و تو آنها را زير پاى من
بگذارد؛ كه تو گفته اى : اءنتم الاعلون ان كنتم مؤ منين .
(39)
اين برترى و تسلط نتيجه ى نورى است كه در محيط تاريك و خفقان آنها پخش
مى شود.
(40)
آنها خلق را به تاريكى مى كشند و از درون پوك كى كنند و مى غلتانند و
تو هنگامى كه قدر و ارزش اين خلق را نشان دادى و از درون پر شدند، ديگر
به كم قانع نمى شوند و به خاطر پشيزى خود را نمى فروشند و در راه منافع
ديگران نمى غلطند و ديگر اسير و سوسه ها و بدى هاى شيطان ، كه آنها را
گم مى كند و گرفتار پست ها و عنوان سلطان كه آنها را مى خرد، نمى
شنوند.
و اكفنى شر الشيطان و سيئات عملى ؛
ميان بدى شيطان ، كه اغواء و زينت است و بدى سلطان كه پوك كردن و در
تاريكى نگه داشتن است
(41) و پراكنده كردن است و بدى سلطان كه پوك كردن است و
بدى هاى خودم كه اين زينتها را پذيرفتن و به اين كم ها قانع شدن است ،
رابطه هايى مطرح مى شود. چون اين ما هستيم و اين بدى هاى ماست و كوتاهى
هاى ماست كه ما را نفوذپذير سلطان و شيطان مى سازد. و در اين بينش ،
ستمكش ، ستمگر را مى پرورى هر دو در عذاب شرى كند، كه در جرم شريك بوده
اند.
(42)
و طهرنى من الذ نوب كلها و اءجرنى من النار
بعفوك ؛
مرا از ذنب ها و كوتاهى ها پاك كن و مرا از آتش هايى كه خودم برافروخته
ام و آتش هايى كه از درون من و از دل من شروع مى شوند و آتش ندامت و
حسرت ، نجات بده و مرا در بهشت داخل كن و مرا از آنها كه تو از پاكى و
اءنس و خوبى شان سخن ها گفته اى همسرى بده . منى كه امروز هر جلوهاى
دلم را مى برد، چه شده كه به آن جلوه ها نور و حورها تو جهى ندارم و از
آنها نمى خواهم .
در روايت است هنگامى كه مؤ من به نماز مى ايستد، جمعى از حوريه ها دور
او را مى گيرند و همين كه سلام مى دهد و تعقيبش را مى خواهند، منتظر
هستند كه از آنها خواستگارى كند و از آنها بخواهد و اگر پس از نماز از
آنها نخواست و از آنها حرف نرند، به هم نگاه مى كنند كه مگر بهتر از ما
سراغ دارد؟و مى روند.
ما به اين زن هايى كه نه وفايى دارند و نه دوامى و نه همدلى و اءنسى ،
چگونه راغب هستيم و چگونه در راهشان همه چيز را مى گذاريم ، ما از
آنهايى مه خداى ما براى ما گذاشته و از آن نورهايى مه براى ما آفريده ،
سخنى نم گوييم و خواستگارى نداريم . آبا اين بى توجهى و غفلت دليل بى
اعتقادى نيست ؟ حقيقت اينكه ، ما هنوز نه بهشت را لمس كرده ايم و نه
جهنم را اين است كه از هر كدام اينها فقط حرف مى زنيم كه ما را از آتش
نجات بده و آتش را بازى فكر مى كنيم ، نه از آن هراسى داريم و نه
تصويرش را كشيده ايم و همينطور از بهشت و نعمت ها. گاهى استغناء نشان
مى دهيم كه ما طالب لقاييم و اما مى بينيم كه چگونه براى ازدواج با
اينها كه جز رنج نمى زدايند و جز فشار بارى ندارد، چقدر مى كوشيم و
نشانى از استغناء نداريم .
در اين دعا به دنبال آن همه طلب و اءنس و نجات از آتش ها و رسيدن به
بهشت ها، مى بينم كه از حور خواستگارى مى كنند و سپس به بهشت هاى
بالاتر و اءنسهاى عميق تر، پر مى گشايد.
مرا به آنها كه تو سر پرست و ولايتشان را عهده دار شدى و صالح بودند،
به محمد و خاندان او، آنها كه خوب بودند و پاك و آزاده و انتخاب شده ،
ملحق كن ، كه درود تو بر آنها و بر جسم هايشان و روح هايشان ، كه جسمها
در راه تو بود. دست و پا و چشم و گوش آنها يك لحظه راكد نماند و روحشان
يك لحظه قرب غير تو را نپزى رفت .
پس از آن همه مرور و اين همه توجه و اين همه نياز و طلب ، دوباره به
گفت و گو مى پردازد و زير پاى خويش را محكم مى كند، كه اين همه بار
نياز و اين همه طلبت را با خود دارد.
الهى و سيدى وعزتك و جلالك لئن طالبتنى بذنوبى
لا طالبنك بعفوك ولئن طالبتنى بلؤ مى لاطالبنك بكرمك ؛
معبود من و بزرگ من ! به عزت تو سو گند و به بزرگى تو قسم ، كه اگر مرا
در برابر ذنب ها و جرم هايم مطالبه كنى ، من تو را با عفوت مطالبه مى
كنم . و اگر مرا باپستى و فرومايه گى ام بگيرى ، تو را با كرامتت و
لطفت هوا هم گرفت .
و لئن اءدخلتنى النار لاخبرن اءهل النار بحبى لك
؛
اگر مرا به آتش بكشى ، به آنها كه در آتش هستند خواهم گفت كه من عاشق
او بوده ام و او را دوست داشته ام . آنها را از عشقم آگاه خواهم كرد.
آخر خداى من ! اگر تو فقط براى دوستانت و فرمانبر دارانت آمرزش داشته
باشى ، پس گناهكاران به چه كسى پناه بياورند...
اگر تو جز به وفاداران به خودت ، كرامت نكنى ، پس بدكارها از آنچه كسى
كمك بخواهند.
خداى من ! مرا اگر به آتش بيندازى ، دشمن تو شيطان شاد مى شود، كه يكى
را ربودم و اگر مرا به بهشت برسانى رسول را بر خوشحالى دشمنت ترجيح مى
دهى و سرور رسولت را بيشتر دوست دارى .
من از تو مى خواهم تمام دلم را از خودت پركنى تا به سوى غير تو نروم .
من از تو خشيت رامى خواهم نه خوف را و ترس را. من ديگر نه از ظلم تو مى
ترسم ، كه تو را شناخته ام چقدر مهربانى و نه از جرم خودم وحشت دارم ،
كه كرامت تو را ديده ام كه بزرگوارى . من از تو خشيت را مى خواهم و
هميت را و خشوع را. درك عظمت تو و احساس بزرگى تو مى تواند اين خشيت را
در من بگذارد. منى كه از يك كوه بلند و از يك رود عظيم و يك دريا به
خشيت مى رسم . من از تو خشيت را مى خواهم و باور به دستور و گرايش به
خودت را. مى خوانم مه غم نت تو باشى و شوقم و نيازم به سوى تو باشد. اى
صاحب جلال و اكرام ! تو مرا از محبوب هايم ببر و از عشق بكن و ديدار و
لقاء خودت را بر من محبوب كن تا من لذت اين خطاب را حس كنم ؛
ياايها الانسان انك كادح الى ربك كد حافملاقيه
(43)اى انسان ، تو كه با كول بار رنجهايت و فشارهايت به
سوى او راه افتادى ، پس به لقاء او مى رسى .
خدا! تو اين لقاء براى من راحت و شادى و كرامت را بگذار. راحتى پس از
رنج ها و كرامت پس از خوارى ها و محكوميت ها. منى كه بايد در خودم ، در
خانه ام و در محلم ، در جامعه و در هستى حاكم مى بودى محكوم پفيوزها
شده ام . در خودم حكومتى و نظارتى ندارم . در خانه ام مديريت و تدبيرى
ندارم در محلم محكوم هستم ، در اجتماعم مغضوب .
خدا! مرا به صالح هايى كه گذشتند ملحق كن و مرا از صالح هايى كه هستند
قرار بده و درا ين راه مرا نگهدار باش كه نلغزم ، كه من درگير و
گرفتارم ؛ درگير نيروهاى درونى و مانع هاى بيرونى .
تو مرا بر نفس كمك كن كه مرا نلغزاند. آخر من و نفس همچون راكب و مركب
هستيم . مادام مه من و مركبم يك جا را مى خواهيم ؛ يعنى مادام كه من
جايى را نمى خواهم ، خوب اين مركبم مى چرخد و مى گردد و مساءله اى نيست
، اما هنگامى كه من كارى پيدا مى كنم و مقصدى را مى خواهم ، درگيرى
شروع مى شود، نفس مى خواهد بماند و من مى خواهم بروم .
مادام كه تو با يم احساس برتر به احساس ها و خواسته هاى نفست جواب
نگفته باشى ، در گرفتارى مى مانى ، اما آنجا كه تضادها را حل كردى و
هماهنگ ساختى ، همان نفس مى شود وسيله رفتن و همان غريزه ها و هوس ها
مى شوند پاى راه .
اءعنى على نفسى ؛ تو مرا با آن شناختى و عشق و بلايى مه صالح ها را با
آنها كمك كردى ، كمك كن . من حتى پس از شناخت و علاقه
و رسيدن به احساس هاى نيرومند، شايد نتوانم رشته ام را از اين آب ها و
علف ها ببرم . تو از اين بت ها به من ضربه مى زنى تا راه بيفتم و در
راهه نمانم .
تو با اين تازيانه و بلاها مرا يارى كن كه مركب من ايستاده و راه را مى
خواهد.
تو كار مرا به خوبى ختم كن من از تو مى خواهم كه اين كارها را پس از
تمام شدن براى من نگهدارى كه دوباره ضايعش نكنم و نسوزانمش و ثبط
نشود و بر باد نرود. تو مرا پايدار و محكم بدار و مرا به دره هايى كه
از آنها داده اى باز مگردان .
خداى من ! از تو ايمانى و عشقى را خواستارم كه محدود به يك لحظه و يك
روز و يك عمر نباشد. عشقى كه به ديدار بينجامد. مرا بر آن زنده بدارى و
بميرانى و بر انگيزى .
خداى من ! دل من را از رياء، از چشم ها و گوش ها و از اشك ها، پاك كن
كه اين پاكى در گرو ديدار توست . آنهايى كه تو را ديدند و سود زياد را
در تجارت با تو مشاهده كردند، خود را و عمل ها را به غير تو نمى
فروشند.
آنها كه تو را ديدند ديگر نمى توانند تا گرفتار شك ها و ترديدها بشوند.
تفكرى كه به جريان نيفتاده تبديل به سوسه مى شود. چاقويى كه كار نكرده
زنگ مى زند.
تو مرا از اينها پاك كن تا تنها كار من براى تو باشد.
تو به من بصيرتى از دين بده ، كه بدانم چه نيازى دارم و چه رابطه هاى
دارم كه اين نياز را شديدتر مى كند؛ چون تا اين ديد نباشد حكم تو
فهميده نمى شود و به علم ها عامل مى شود. فقه - علم با عمل و احكام تو
سنگينى مى كنند و به خرافه مى مانند، مثل آن دهاتى كه به موتور ماشين
نگاه مى كند و تمامش را زيادى مى ديد. آنها كه نيازها و رابطه ها را
نشناخته اند به عقل نياز ندارند تا چه رسد به وحى .
تو به من بينشى در دين و آگاهى از حكم و فقه در آگاهى از حكم و فقه در
آگاهى و دو بهره از رحمت خويش ، در دنيا و در آخرت بهره مند بشوم و با
اين بينش به عصمتت دست يابم . چون آنچه كه انسان را از عصيان جدا مى
كند يكى شناختت و ديگرى احساس و عشق بزرگتر است .
منى كه تا ديروز به كثافتم راغب بودم ، با شناخت امروزم حتى فكر نزديك
شدنش را هم ندارم .
منى كه تا ديروز براى توپ ها مى دويدم و يا براى پول جان مى دادم ،
امروز پولم را در راه عشق هاى بزرگترم خرج مى كنم و ديگر تضادى ميان
اين عشق به ثروت و عشق هاى بزرگترم خرج مى كنم و ديگر تضادى ميان اين
عشق به ثروت و عشق به لباس احساس نمى كنم ، آنها در راه يكديگر، هماهنگ
شده اند.
و بيض وجهى بنورك و اجعل رغبتى فيما عندك ؛
مرا با نور خودت رو سفيد كن و خواسته ى مرا به سوى خودت بگذار و
مرا در راه خودت و با هدف رسولت بميران .
پس از آنكه با ذكر، انسان به شغل مى ريسد و با ذكر خاص ،؛ در شغلش
گرفتار رياء نمى شد و پس از آنكه با تو جهات ديگر كارهايش را و خوبى
هايش را پاسدارى مى كرد، پس از اين مراحل ، توجه به مانع هايى مى شود
كه درا ين مراحل انسان را از عمل و حركت باز مى دارند و براى نجات ،
پناه مى خواهد و با اين پناهندگى به تو درس مى دهد كه خودت آن را
بپذيرى .
1. اءعوذبك من الكسل ؛
و من به تو از كسالت ها و سستى ها پناه مى برم . عامل كسالت گاهى نبود
شعور است و گاهى بى كارى و گاهى بروز حادثه ها و گاهى غذاها و جايگاه
ها. آگاهى و تحرك ، انسان را از كسالت باز مى دارد. ورزشكارهايى كه
بيكار مانده اند بايد دست بكار شوند و حادثه و مقعيت ها مساءله اى
نيستند كه بايد وضعيت ما حساب شده باشد و موضع گيرى ما صحيح و دقيق .
مهم موقعيت ها نيستند، مهم موضع گيرى ماست و غذاها و جايگاه ها را مى
شود كنترل كرد.
و اما سستى به خاطر بارزشى بودن سودهايى است كه حسابش را كرده ايم .
آنجا كه انسان بهره اى زياد درنظر بگيرد به جنبش مى افتد.
والهم و الجبن ؛ غم و ترس هم از تاريكى مايه مى گيرد. انسان در تاريكى
بيشتر مى ترسد.
هنگامى كه يك راه تاريك مى شود، ترس زيادتر خواهد شد، آخر چه مى شود،
چه پيش مى آيد؟ اگر تمام آنچه از ما مى گيرند، همان را به ما داده اند،
ديگر چه ترسى و چه وحشتى و چه غمى و چه غصه اى ؛ چون آنچه ؛ راه خرج
نشود،؛ در خاك دفنن خواهد شد.
والغفله ؛
غفلت نتيجه ى عدم تمركز است و عدم تمركز، به خاطر توجه به اهميت هايى
است كه ذهن را به خود مى كشند و در هود مى برند. ذهن انسان سراغ اهميت
هاى است كه ذهن را به خود مى كشند و در خود مى برند. ذهن انسان سراغ
اهميت ها را مى گيرد و به آن توجه مى كند.
واقسطوه
دلى مه سخت شد ديگر رويشى ندارد و زمينى كه شخم نخورد ناچار سخت مى
شود. قساوت ها از كوچك شمردن ها مايه مى گيرد، اما اگر بدانيم كه
ميكروب ها در كوچكى شان كارهاى بزرگى انجام كى دهند، حتما آنها را بزرگ
مى كنيم و از آنها سطحى نمى گذاريم .
والذله ؛
ما در خود و در خانه و در جامعه ، ضعيف و ذليل هستيم ، در حالى كه ما
را حاكم هستى آفريد بودند. والمسكنه و الفقرا والفاقه ؛
بيچارگى و ندارى و تنگدستى ، اينها از قناعتهاى غلط و زهدهاى خشك ،
مايه مى گيرد و طرف خيال مى كند كه در راه نبايد بهره بردارد، در حالى
كه مؤ من به اندازه ى همه ى خلقت استعداد دارد و بايد استعدادهايش را
به جريان بيندازد و همه را عيال خود و بر عهده خود ببيند.
آنها كه از اينها به خدا پناه مى برند به اين آگاهى رسيده اند و ناچار
خود با آن درگير مى شوند و اين هم درسى است كه امام غير مستقيم به تو
مى دهد كه چگونه از اينها كه ترسيده اى و به خدا پناه برده اى خودت جدا
شوى ؛ چون آنچه خدامى دهد با دست هاى تو و با اسباب ها و وسيله هايى
است مه در دست توست .
و كل بليه ؛
آنچه گرفتارى در راه پيش مى آيد كه ما را مى شكند به خاطر اين است كه
توقع راحتى و نرمش داريم .
والفواحش
بدى ها چه آنها كه آشكارند و چه آنها كه در چهرره ى خوبى ها پنهان شده
اند اما از عامل هاى كثيفى برخوردارند، ما را از تمام اينها نجات بده .
2. و اءعوذبك من نفس ؛
به تو پناه مى برم از دلى كه قانع نسيت ، زياد جمع مى كند و شكمى كه
سيرى ندارد، و بيش از حد حرص مى زند و دلى كه قانع نيست با كارهايش به
غرور مى رسد و دعايى كه مسموع نيست و رد ميشود و كارهاى كه يك عمر به
آن پرداخته ايم و نافع نيست و محدود و يك بعدى است و بهره اى ندارد.
ما يك عمر حرف زده ايم ، ولى نه در جايى خودش و يك عمر كوشيده ايم ،
ولى نه در سر بزنگاه و اين است كه با همه عظمت ها كارى نكرده ايم ، اما
يك ميكروب اگر به جايگاه خود نشست كارها مى كند و يك دارو اگر در وقت
خود مصرف شد، درمان ها خواهد داشت .
3. اعوذ بك يا رب على نفسى ،
من خودم و دينم را و ثروتم را و تمام نعمتهايم را به تو مى سپارم و به
تو پناه مى برم كه شيطان در آنها دستى بيايد، خودم چراگاه او باشم و
دينم دستاويز او و ثروتم و نعمتهايم در راه او .
من به تو پناه مى برم ، كه تو صدايم را مى شنوى و وضعم را مى شناسى .
4. اللهم انه لن يجيرنى منك احد من دونك ملتحدا
خدا من از هر كس به سوى تو پناه مى آورم ، ولى كسى نمى تواند مرا از تو
پناه بدهد كه هيچ ديوارى در پيشاپيش تو نيست و هيچ حاكمى بر تو نيست كه
مرا نجات بدهد و من جز تو پناهى ندارم ، در عذاب مگذار و مرا از اين
پله و درجه بالا ببر و بارهاى سنگين را از شانه من بردار كه مزاحم
رفتنم نباشند.
تو مرا با بدى هايم بياد نياور و از كارهاى زشتم به من باز مگردان و با
رنج ها روانه مساز .
تو مرا با بدى هايم بياد نياور و از كارهاى زشتم به من باز مگردان و
بهره ى اين نشست من و اين گفته ى من و اين دعاى مرا، خوشنودى خودت و
بهشتت قرار بده .
خدا! آنچه را كه از تو خواسته ام با تمام زيادش به من ببخش و تو خودت
از فضل خودت بيشتر هم به من بده ، كه من به تو راغبم و رو به سوى تو
دارم .
خداى من ! پس از آنچه از اسلام و قرآن و رسول ،دستاويز گرفتنم ، مى
خواهيم از خودت هم چيزى بگويم .
تو در كتاب خودت ، عفو را مطرح كرده اى كه :
فليعفوا وليصفحوااءلاتحبون اءن يغفر لعكم ؛
(44) تو گفته اى تا از آنها ستم كرده اند بگذريم و با
اين گذشت آنها را بسازيم . ما در مال تو و در ملك تو كرده ايم . ما
براى تو بوديم و تو از ما به ما نزديكترى .
باز تو خودت دستور داده اى كه سائلى را و محتاجى را دست خالى باز
مگردانيم . من از تو مى خواهم و سائل تو هستم ، مرا جز با نيازهايم باز
مگردان . باز تو خود دستور داده اى كه به برده ها رحم كنيم و محبت كنيم
، ما همه بنده ى تو، وابسته به تو هستيم . تو گردن هاى ما را از
زنجيرها و اسارت ها و آتش ها بازكن .
يا مفزعى عند كربتى ؛
اى پناهگاه من در هنگام سختى و اى فريادرس من به وقت گرفتارى ، من به
سوى تو رو آوردم و به تو پناه آوردم ، جز از تو،از ديگرى گشايش مكى
خواهم .
توبه من برس ، تو بر من راه گشا، اى كسى كه كم ها را مى پذيرى و
زنجيرها و اسيرها را باز مى كنى و از جرم هاى زياد مى گذرى . تو كم من
را بپذير و از زياد من بگذر، كه تو مهربان و چشم پوشى .
و آخر ين فراز دعا اينكه :
اللهم انى اءسئلك ايمان و عشقى را مى خواهم كه به خاطر آن عشق ، تو
پاسدار و مباشر دلم باشى . به خاطر اين خانه را نگهدارى كنى . و من از
تو شناخت و يقين را مى خواهم تا با آنچه كه دارم به سوى آنچه كه بايد
داشته باشم رو بياورم . يا ارحم الراحمين .
در آخرين فراز پس از فرازهاى توجه ، حيرت ، امن ، حمد، اقرار، اعتزار، و طلب و توجه به خستگى ها و برسى و آزدگى ها، ايمان ، توحيد، خواسته هاى جامع ، پس از اين فرازها و اين جريان هاى حساب شده ، به آخرين شكى مى رسيم كه
در يقين راه مى يابد و به هدايتى مى ترسيم كه آخرين شكى مى رسيم كه در
يقين راه مى يابد و به هدايتى مى رسيم كه آخرين جلوه هاى شرك را روشن
مى كند و به طلبى مى رسيم كه او مباشر و كارگذار دل ما مى سازد.
درا ين جمله ، ايمان را مى خواهد، ولى ايمانى كه او را مباشر و همراه
قلب ، بسازد، نه ايمانى كه خودش دكان شيطان باشد و دستاويز تو.
و يقين را مى خواهد، اما يقينى كه در جايگاه خود نشسته باشد و دروغ
نباشد، كه يقين صادق دو علامت دارد؛ هم پرده ها را مى شكند كه چشم
ناديدنى ها را ببيند وهم وسعت روحى و شرح صدور مى دهد كه رنج ها تو را
در هم نپيچند. و اين دو بى نتيجه همان ديدارها و شهودهاست كه با اولين
مرحله يقين در انسان شكل مى گيرد، كه : قلو
تعلمون علم
اليقن لترون الجهيم .
با اين فراز از دعا مى يابيم ، كه دعاى مستمر و جارى چگونه انسان را پر
مى كند و سرشار مى سازد، نه آنكه خالى كند و پس از زمزمه ها و اشك ها و
سكسكه ها به حالت پس از گريه بچه هاى شلوغ مبطلى سازد، كه دعاى امام ،
دعايى است كه سرشار مى آورد، در حالى كه تو را خالى نكرده ، مه با دست
خالى و روح خالى باز گردى ، كه باشكى در خودت و در يقينت او را مباشر و
همراه تو ساخته و به نقد و برسى يقين هايت كمك كرده ، كه يقين صادق و
شناخت شاهنگ در هر مرحله ، با اين آثار امن و وسعت روحى همراه است .
وسعتى كه مصيبت ها تنگش نمى كنند و به طوفانش نمى كشانند و پس از اسلام
و ايمان و توحيد، تو را به رضا و خوشنودى ، نه خستگى و رنجورى ، راه مى
برند، كه تو مى يابى در هر موقعيت چگونه موضع بگيرى و از بدى ها چگونه
خوب برداشت كنى و بى حاصل رنج و حسرت موقعيت ها را به خودت راه ندهى ؛
چون آنچه رفعت مى دهد و قرب مى آورد و ديوارها را مى شكند، چيزى جز
همين موضع گيرى در موقعيت ها نيست . كسى كه در موقعيت هاى ديگر هم بى
نصيب خواهد بود
اى سكوت گويا و اى فرياد خاموش روح هاى آشنا.
ما يك عمرى فرياد را، يك دنيا طلب را، تجربه كرده ايم . با تجربه ها،
رو به تو آوردهايم ... ما طمع كفرها، شرك ها، نفاق ها را چشيده ايم و
بن بست ها را چه بگويم كه چگونه احساس كرده ايم . در برابر تو لب از لب
گشوده ايم . حتى در خاموشى طنين فرياديم ....
اين تويى كه ما را خوانده اى . اين توى كه در ما دميده اى ... اين نواى
توست ، تو، از خودت بشنو، كه سزاوار شنيدنت نيستم .
كه ما از تو هيچ گاه نشنيديم ...
اين نواى توست .
اين نواى آشناى توست ، درنى وجود ما.
بشنوى از نى .
از نى ، اى سر برآورده ، از مرداب .
از نى ، اين سركشيده ، تا فرياد.
اين حكايت جدايى ماست كه پس از هزار تجربه ، هزار بن بست ، هزار درگيرى
، به تو اى آخرين فرياد، به تو اى آيه اميد، ختم مى شود اين جارى
سرگشته ، اين رود وجود ماست ؛ كه پس از تجربه هزار مرداب ، باز هم به
تو مى پيوندد...
و من ، بيدار، گويى كه پيام تو مى شنيدم .
و من ، آگاه ، زمانى كه كلام تو مى خواندم .
امروز، در دام اين همه غوغا.
باز من هستم كه مى شنوم .
و من هستم كه مى خوانم .
اما...ديگر نه تو را.
من ، گوشه پر از ترانه باروت است .
و دلم آشفته فرداى شرارت بار.
اى شاعرانه ترين پيغام .
اى زيباترين كلام ...