بر درگاه دوست

استاد محمد تقى مصباح يزدى‏

- ۱ -


پيشگفتار

«وَ اِذَا سَئَلَكَ عِبادى عَنّي فَإِنّي قَريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ...»(1)

آدمى در فراز و نشيب زندگى و حادثه هاى تلخ و شيرين گاهى چنان دچار خستگى روح مى گردد كه با هيچ وسيله مادّى آرامش نمى يابد و اگر قدرت همه قدرتمندان، ثروت تمام ثروتمندان و كليه وسايل لذّت و كاميابى جهان در اختيار او گذاشته شود، ذرّه اى از درد روحى او كاسته نمى شود.

در چنين حالتى، گاهى انسان به سراغ بهترين دوست، نزديكترين خويش و عزيزترين كس خود مى رود تا با او راز دل گويد. گاهى نيز هيچ كس را محرم و مورد اعتماد ندانسته و در كُنج عزلت با خود به نجوا مى پردازد. در هر حال، تنها راه درمان و آرامش انس با محبوب و باز كردن سفره دل نزد معشوق است.

حال اگر آدمى از آلودگى به زشتيها و غبار گناه و عصيان، احساس غم و دل مردگى كند، تا آنجا كه از خويشتن خويش نيز گريزان و متنفّر باشد، در اين صورت، به كجا پناه بَرد و با كه راز دل گويد؟ در اينجاست كه بايد به سرچشمه همه خوبيها و پاكيها و آفريدگار محبّت و صفا و خالق خود پناه بَرَد و با ياد و عشق او و حضور در محفل انس او آرام گيرد.

چه آرامش و لذّتى بالاتر از اين كه عبد ذليل در حضور معبود عزيز قرار گيرد و جان آلوده خويش را در زلال صحبت او تطهير و روح پرتلاطم خود را با ذكر آن يگانه آرام كند. اين بهترين و برترين ثمره شيرين دعاست.

گرچه در اصطلاح عاميانه دعا را به «خواست و طلب عبد» تفسير مى كنند، ولى معناى واقعى دعا و نيايش عبارت است از: «خواندن محبوب از سوى بنده مُحب و عاشق و حضور وى در خلوت معشوق و همرازى و همجوارى او در خلسه عارفان حق جو.»

آنگاه كه بنده ذليل و حقير خانه پر معصيت دل خويش را از مظهر پاكيها و خوبيها دور مى بيند را ه نزديكى به دوست و وصول به محفل معشوق را مى طلبد و متحيّر است كه در كجا مى توان به خلوت معبود خويش نايل شد، ندا مى رسد كه:

«إِنّي قَريبٌ»(2

من به همه بندگان خود نزديكم.

و بحق كه در همراهى با او فاصله معنايى ندارد:

«نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ»(3

از رگ گردن به او نزديكتريم.

اگر بنده به چنين حالتى دست يافت و نزديكى و قرب به حق را لمس نمود و قدمى به محفل او نزديك شد، آنگاه معبود مُحبّ او شده و اين بنده است كه محبوب حق مى شود و ندا مى رسد كه:

«فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَلْيُؤْمِنُوا بي»(4

اميد كه ما نيز از عارفان واصل محفل دعا باشيم و از محضر حق جز ذات او را نخواهيم، كه حصول معرفت حق اوج اجابت دعاى عبد است.

آنچه در پى مى آيد برگرفته از چند سخنرانى حضرت آية الله، استاد مصباح يزدى درباره دعا است.

اين مجموعه شامل سه بخش است. بخش اول به موضوعات كلى پيرامون دعا اختصاص دارد. اين قسمت از چند سخنرانى استاد كه پيرامون دعا ايراد فرموده اند اقتباس شده است.

بخش دوم و سوم مشتمل بر 15 جلسه سخرانى است كه معظم له در ماه رمضان 1398 (هـ.ق) در «مهديه» قم ايراد فرموده بودند. اين سخرانى ها با اندكى تغيير ارايه شده است.

از آنجا كه مستمعين اين جلسات طبقات گوناگون مردم بودند، لذا سطح سخن درخور چنان جمعى مى باشد، در عين حال حاوى نكات ارزنده و مفيد بسيار است. روشن است كه سخنران در مقام سخنورى قادر نيست آن گونه كه مى نويسد، سخن گويد.

در بخش دوم فرازهايى از دعاى افتتاح شرح شده است. در بخش سوم به شرح و تفسير فرازهايى از دعاى ابوحمزه پرداخته شده است. اميد است مورد استفاده مؤمنين قرار گيرد.

شعبان 1418

اول ديماه 1376

«قُلْ ما يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلا دُعاؤُكُمْ.»(5)

ساده ترين و طبيعى ترين رابطه انسان با خدا ياد اوست كه در نتيجه آن، دل انسان اختياراً متوجه خدا مى گردد و بر روح او اثر مى گذارد و احياناً اثر آن توجّه در زبان متجلّى مى شود.

دعا سلاح مؤمن و وسيله تقرب الى الله و حقيقت عبادت و ياد حق و گفتگو با رب العالمين است. حاجت خواستن بهانه رفتن در خانه دوست و راز و نياز با يكتاى بى نياز است. دعا مايه نشاط روح و حيات جان و كليد عطاياى الهى است. دعا كوفتن در رحمت حق و موجب نزول بركات خداوندى است.

دعا از مسائلى است كه در فرهنگ اسلام نسبت به آن توجّه بسيار شده و مورد تأكيد فراوان قرار گرفته است؛ لذا شايسته است كه حقيقت آن روشن گردد.

درباره دعا بحثهاى فراوانى مطرح است از جمله: حقيقت دعا چيست؟ آيا دعا سبب مستقلّى براى اجابت است يا سببى است در كنار ساير اسباب و علل طبيعى و عادى؟ اگر سبب مستقلّى است آيا موجب استثنا در سنّتهاى تكوينى الهى نمى شود؟ آيا دعا موجب سستى و تنبلى افراد نمى گردد؟ اثرات دعا چيست و تا چه حدّى است؟ فايده دعا چيست؟ از نظر تربيتى چه نقشى در زندگى انسان مى تواند داشته باشد؟ آيا آن گونه كه برخى افراد مى گويند، اثر دعا فقط همان مضمون دعاست؛ يعنى دعا جنبه تلقينى دارد و همين است كه موجب حركت فرد به سوى مطلوب مى شود يا اثرات ديگرى نيز دارد؟ چرا با آنكه خداوند در قرآن وعده داده كه دعاى بندگان خود را اجابت كند، دعاهاى ما كمتر به اجابت مى رسد؟ آيا دعا آداب و شرايطى دارد؟ اگر بلى شرايط دعا و استجابت آن چيست؟ استكبار از دعا كه قرآن از آن نهى فرموده يعنى چه؟ و...

اينها مسائلى است كه در اين بخش مورد بررسى قرار خواهد گرفت.

حقيقت دعا چيست؟

زندگى دنيا به گونه اى است كه خواه ناخواه توجّه انسان را تا حدودى به امور مادّى جلب مى كند؛ امّا واقعيت اين است كه انسان براى تقرّب به خدا آفريده شده است و بايد از تمام جوانب زندگى براى نيل به اين مقصود بهره گيرد. يكى از بهترين راهها براى اين منظور آن است كه هر روز لحظاتى از عمر خود را صرف توجه خالص به بارگاه الهى كند. اين توجه بيشتر در نماز جلوه گر مى شود؛ در نماز دعاهايى در حال قنوت و ساير حالات خوانده مى شود گذشته از آنكه در روايات براى قبل و بعد از نماز نيز دعاهاى ديگرى وارد شده است حتّى مى توان خود نماز را نوعى دعا دانست و چنانكه گفته شده واژه «صلاة» در اصل لغت به معناى دعاست.

حقيقت دعا توجه به بارگاه حضرت معبود است و براى مؤمنان نوعى معراج روحى و معنوى به حساب مى آيد. دعا فقط تلفّظ پاره اى كلمات و مراعات برخى آداب خاص نيست. حقيقت و روح دعا توجه قلبى انسان به خداوند عالم است و قوّت اين توجه به ميزان معرفت و محبت انسان به خداوند بستگى دارد. از اينرو، بايد پيش از دعا و هنگام دعا به صفات خداوند توجّه داشت.

حقيقت دعا چيزى جز عبادت نيست و حتى به دليل توجه به خداوند در انجام اين عبادت شايد بر بسيارى از عبادات ديگر ترجيح داشته باشد. در روايات شريفه از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده است كه:

«الدُّعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ»؛(6)

دعا بمنزله مغز همه عبادات است.

در قرآن كريم نيز خداوند، آنجا كه مسأله استكبار از دعا را مطرح مى نمايد؛ مى فرمايد:

«وَ قالَ رَبُّكُمْ اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ، اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ.»(7)

پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم، آنان كه از عبادت من (اعراض كنند و) بزرگى فروشند بزودى با ذلّت و خوارى به دوزخ وارد شوند.

در اين آيه، خداوند نفرموده است «يستكبرون عن دعايى»، بلكه از دعا به «عبادت» تعبير فرموده است و رسماً دعا را به عنوان عبادت معرفى مى كند و آن را از لوازم بندگى مى داند؛ زيرا تهديد به آتش دوزخ كه براى ترك كننده نيايش آمده متناسب با ترك عبادت است نه ترك دع.(8)

ممكن است اين سؤال به ذهن خطور كند كه چگونه اگر انسان چيزى از خدا بخواهد، او را عبادت كرده است؟ براى روشن شدن اين سؤال، بايد حقيقت عبادت روشن شود.

حقيقت عبادت اين است كه انسان خود را بنده و مملوك خدا بداند، براى خود مالكيتى قايل نباشد و براى خود اراده مستقلّى در مقابل خدا قايل نباشد، بلكه خود و دارايى خود را از آن خدا بداند؛ بطور كامل تسليم اراده او باشد، به عبد بودن خود در مقابل پروردگار اعتراف كند و از روى اختيار، بندگى تكوينى خود را در مقابل خدا اظهار بدارد. به عبارت ديگر، در برابر خدا اظهار كند كه تو خدايى و من بنده توام، تو عزيزى و من ذليلم، تو مالكى و من مملوكم، تو ربّى و من مربوبم. (اِلهى اَنْتَ الْخالِقُ وَ اَنَا الَْمخْلُوقُ وَ اَنْتَ الْمالِكُ وَ اَنَاالْمَمْلُوكُ و اَنْتَ الرَّبُّ وَ اَنَا الْعَبْدُ... وَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعِيفُ.) (9) حقيقت نماز نيز اظهار همين مطلب است كه خدايا، من بنده ام، عبوديت شأن من است و تو مالك من هستى.

عبادت در واقع اظهار اين مطلب است، خواه با توجه قلبى، خواه با اظهار زبانى يا نشان دادن با اعضا و جوارح. ركوع و سجود نيز اگر عبادت به حساب مى آيند به اين دليل است كه بيانگر اين حالت قلبى است: اظهار ذلّت در مقابل عظمت بيكران الهى. ذكر زبانى نيز گوياى اين حقيقت است.

اصل همه عبادات و روح آنها همين توجّه قلبى است و حركات و ذكر زبانى جلوه اين حقيقت است. دعا نشان دهنده اعتقاد به مالكيت، ربوبيت، عزّت و قدرت الهى در عمل است.

كسى كه دست خويش را به درگاه الهى دراز، گردن خود را كج و سر خود را خم مى نمايد، روى به خاك مى سايد و اشك از ديدگان سرازير مى كند و با دعاى خود از او حاجت مى خواهد، در عمل نهايت شكستگى و تذلّل خود را در برابر عظمت الهى نشان مى دهد؛ خود را فقير، ضعيف، ذليل و بيچاره و خدا را غنى، قوّى، عزيز و قادر مى بيند و با حالت خود اين حقيقت را بيان مى كند.

گرچه دعا در ظاهر درخواست رفع نيازهاى مادّى و معنوى است، ولى در واقع، اعتراف به بندگى، فقر و عجز انسان است. درست است كه معمولاً دعا به شكل تكلّم الفاظ است؛ اما الفاظ از ما فى الضمير حكايت مى كنند و خود از اصالتى برخوردار نمى باشند و اين گونه نيست كه نوع اين الفاظ يا نحوه اداى آنها تأثيرى در حوادث جهان داشته باشد، كه هر كس كه اين الفاظ را تلفّظ نمايد مؤثر باشد.

به عبارت ديگر، دعا امرى است قلبى و زبان فقط از آنچه در دل است حكايت مى كند. پس دعا بايد از دل و جان انسان برآيد. تلفّظ برخى كلمات با زبان، بدون هيچگونه توجّه قلبى، دعا به حساب نمى آيد. بنابراين، دعا بايد با خواست جدّى قلبى همراه باشد.

از آنچه گذشت روشن شد كه حقيقت دعا چيزى جز عبادت نيست، بلكه بالاترين عبادت و به تعبير حديث شريف «مُخ» تمام عبادات است و اظهار بندگى در برابر مالكيت مطلق الهى.

تأثير استقلالى دعا

آيا دعا مى تواند مستقلاًّ سبب اجابت باشد و پديده اى صرفاً در اثر دعا و بدون اسباب عادى تحقّق پيدا كند؟ اين بحثى است كه به مسائل اعتقادى و فلسفى مربوط مى شود و در آنجا مورد بررسى و كنكاش قرار مى گيرد. در اينجا به اين بحث تنها اشاره مى شود:

از نظر قرآن، جواب اين سؤال مثبت است. در قرآن نمونه هايى ذكر شده است كه بدون استفاده از اسباب ظاهرى، دعا سبب تحقّق امرى شده است؛ از جمله دعاى حضرت زكريّا (عليه السلام) كه موجب شد خداوند در پيرى فرزندى (يحيى (عليه السلام) ) به ايشان عطا فرمايد. موارد ديگرى نيز ذكر شده است كه بدون وجود اسباب عادى و صرفاً در اثر دعا كارى تحقّق پيدا كرده است. پس اين مطلب از نظر قرآن قابل انكار نيست.

آيا اين مسأله موجب استثنا در سنّتهاى الهى نمى گردد؟ آيا موجب نقض قانون عليّت نمى شود؟ با توجه به اينكه، اراده الهى بر اين تعلّق گرفته است كه امور از طريق علل خود انجام شود:

«اَبَى اللّهُ اَنْ يُجْرِىَ الاَْشْياءَ اِلاّ بِالاَْسْبابِ»؛(10)

خداوند ابا دارد از اينكه اشيا از غير طريق اسباب خود جريان هستى پيدا كنند.

در پاسخ بايد گفت: اين مطلب مانند كرامت و اعجاز است. همانگونه كه درباره اعجاز گفته شده كه «سنتى است حاكم بر سنّتهاى طبيعى و عادى»، اجابت دعا نيز سنّتى الهى و حاكم بر سنّتهاى ديگر است و همان سان كه استدلال به آيه شريفه «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدْ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحويل»(11) براى نفى اعجاز صحيح نمى باشد، به همان دلايل ـ كه در جاى خود ذكر گرديده ـ براى نفى تأثير دعا نيز نمى توان به آيه مزبور و حديث فوق استدلال كرد. در هر صورت، انكار جريانات خارق العاده با قرآن سازگار نيست.

توضيح مطلب اين كه، يكى از اصول بينش دينى و الهى اعتقاد به مسأله اعجاز، كرامت و امثال آن است. اين اعتقاد در مكاتب مادّى وجود ندارد و يكى از مواردى است كه آن را به مكاتب الهى، بخصوص اسلام، اشكال مى گيرند و معتقدان به آن را متّهم به نقض اصل عليّت مى كنند.

آنان مى گويند: پذيرفتن اين مسائل ناقض اصل عليّت است، اگر اصل عليّت پذيرفته شده باشد بايد همه چيز از راه علّت و شرايط خاصّ خود به وجود آيد. در غير اين صورت، محال است محقق شود. چگونه مى توان قايل بود به اينكه بدون دخالت اسباب عادى، پديده اى تحقّق پيدا كند؟ پس اين اعتقاد منافى اصل عليّت است.

آيا دعا منافات با اصل علّيت دارد؟

آيا پذيرفتن معجزه يا امور خارق العاده به معناى انكار اصل عليّت است؟ آيا اصل عليّت يك قانون كلّى است و لازمه پذيرش اين قانون انكار معجزه و نفى تأثير دعاست؟

در اينكه اصل عليّت يك اصل ضرورى و كلّى است و قابل استثنا نمى باشد، شكى نيست. البته تبيين اين مطلب نيازمند بحثهاى عميق فلسفى است كه از حوصله اين بحث خارج مى باشد. تنها براى روشن شدن مطلب اشاره اى گذرا مى شود.

سؤال اين است: اگر اصل عليّت يك اصل كلّى و ضرورى است، پس چگونه مى توان معجزات و تأثير دعا را پذيرفت؟ براى روشن شدن پاسخ اين سؤال، لازم است مقدمه اى بيان گردد:

بين پذيرفتن اصل علّيت با پذيرفتن علّتهاى خاص در هر مورد و منحصر دانستن علّت به علّتهاى شناخته شده فرق است. در اينجا، اين دو مبحث با يكديگر خلط شده اند.

در فلسفه يك اصل عليّت وجود دارد كه بديهى و انكارناپذير مى باشد و مفاد آن بدين قرار است:

برخى موجودات عالم هستى به وجود موجودات ديگر نيازمندند و بدون آنها وجودشان محقّق نمى گردد؛ مانند اراده كه معلول و وابسته به نفس است. قاعده فلسفى اين بحث عبارت از اين است كه موجودِ فقير و معلولِ ممكن الوجود نيازمند موجودى است كه از او رفع نياز كند؛ يعنى اگر ديديم احتياج موجود محتاجى تأمين شد معلوم مى شود علّتى وجود داشته كه نياز او را برطرف كرده است. بنابراين، پديده ها و هر آنچه از خود داراى هستى نيست بايد در اثر تأثير عامل ديگرى بوجود بيايد.

اين قاعده بديهى و غير قابل تشكيك است و بر اين اساس، هر دانشمندى در هر علمى به دنبال يافتن علّت پديده هاست. تلاشهاى دانشمندان براى پيدا كردن علل پديده ها در طول تاريخ مبتنى بر اين اصل بوده است كه معلول نمى تواند بى علّت باشد و آنچه تاكنون بشر كشف كرده از بركت همين اصل بوده است.

خلطى كه در اين زمينه صورت گرفته درباره شناخت علل خاص است؛ يعنى پس از پذيرش اين اصل كه معلول نمى تواند بدون علّت باشد، نوبت به تعيين علّتهاى خاص براى معلولهاى خاص مى رسد؛ شناخت علّت خاص هر پديده از محدوده كار فلسفه خارج و در حيطه علم است.

بنابراين، قانون فلسفى عليّت اين است كه هر معلول نيازمند علّت است و فلسفه براى آن اوصافى كلّى بيان مى كند؛ ولى براى معلولى خاص علّت خاصى معرفى نمى نمايد و آن را وظيفه علم مى داند كه با تجربه علّتها را بشناسد. (و در جاى خود گفته شده كه راه شناخت علّتها وضع و رفع عوامل و شرايط است.)

اصل عليّت به عنوان يك قانون عقلى مى گويد: بايد در وراى موجوداتى كه محدود، مشروط و نيازمند هستند چيز ديگرى باشد كه به وسيله ارتباط با آن، وجود آنها تحقّق يابد؛ اما اينكه ويژگيهاى آن چيز چيست و چه اثرى مى تواند داشته باشد، بوسيله قانون علّيت اثبات نمى شود. به عبارت ديگر، شناخت علّتهاى خاصّ هر پديده از قانون علّيت بدست نمى آيد. همچنان كه گفته شد، شناخت علّتهاى خاص كار تجربه و علم است و قانون علّيت قانونى عقلى است و مقدّم بر تجربه و مستقل از آن.

به عنوان مثال، فرض كنيد دانشمندى در آزمايشگاه، با تغيير شرايط، در صدد كشف علل پديده اى است، ناگهان پديده جديدى رخ مى دهد؛ مثلاً، نورى مى جهد، صدايى مى آيد يا پديده مادّى ديگرى اتفاق مى افتد. به محض ديدن يا شنيدن، از وجود آن پديده مطّلع مى شود و مى فهمد كه آن پديده بى علّت نيست. او اين مطلب را طبق قانون عقلى علّيت، مى فهمد و به تجربه هم نيازى نيست؛ اما اينكه علّت پيدايش اين پديده چيست، عقل به خودى خود نمى تواند آن را مشخص كند وگرنه هيچ گاه به تجربه احتياجى نبود و عقل به تنهايى كافى بود كه بگويد علّت پيدايش فلان پديده چيست. بلكه يافتن علّت پيدايش اين پديده به تجربه و آزمايش نياز دارد. پس شناخت علّتهاى خاص كار تجربه و علم است نه عقل.

برخى از افراد وقتى علّت يك پديده مادى را نمى شناسند يا در حوزه تجربه آنها چيزى كه بيانگر چگونگى به وجود آمدن اين پديده باشد، نمى يابند توهّم مى كنند كه قانون علّيت استثنا پذيرفته است.

امروزه بعضى از فيزيكدانها چون نتوانسته اند علّت پاره اى از پديده هاى پنهان را كشف كنند (مثلاً، چگونه يك الكترون خاص از مدار خود خارج مى شود) گفته اند كه اين پديده ها علّتى ندارند و معتقد شده اند كه در اين موارد، قانون علّيت نقض شده است! بدون توجّه به اين كه قانون علّيت قابل نقض نيست. آنچه آنها بايد در صدد شناخت آن باشند علّت خاصّ پديده هاست كه اگر شناخته نشود به دليل ناقص بودن تجربه است.

بنابراين شناخت علت خاص در گرو تجربه است اما مسأله مهم (خلط دوم) اين است كه آيا با تجربه مى توان علّت منحصر پديده اى را شناخت؟ اگر در شرايط خاصى به تجربه پرداختيم و معلوم گرديد كه پيدايش يك شىء در گرو شىء ديگرى است و رابطه بين آن دو مشخص گشت؛ مثلاً، با تجربه فهميديم كه هرگاه «الف» باشد «ب» نيز تحقّق مى يابد و هرگاه «الف» را برداريم «ب» نيز نابود مى شود. آيا اين تجربه مى تواند به ما نشان دهد كه «ب» از غير راه «الف» از هيچ راه ديگرى تحقّق پيدا نمى كند؟

بشر ساليان دراز است كه براى روشن كردن آتش از وسايل خاصّى استفاده مى كند؛ آيا مى تواند بگويد كه آتش جز از راه اين وسايل از هيچ راه ديگرى به وجود نمى آيد؟ يا ما معمولاً براى ايجاد حرارت از آتش استفاده مى كنيم، آيا حق داريم بگوييم حرارت از هيچ راه ديگر بدست نمى آيد؟ آيا مى توان ادّعا كرد كه حرارت در هر جاى دنيا و در هر زمانى تنها از طريق آتش ايجاد مى شود؟ آيا تجربه چنين نتيجه اى به ما مى دهد؟ يا چنين نتيجه مى دهد كه در شرايطى خاص، آن حرارت معلول آتش بوده است؟ ما فقط حق داريم بگوييم، تا آنجا كه ما مى دانيم علّت به وجود آمدن حرارت، آتش است؛ اما حق نداريم كه بگوييم هيچ عامل ديگرى براى پيدايش حرارت وجود ندارد و محال است كه وجود داشته باشد. اين ادّعا جاهلانه و دور از شأن يك محقّق است كه تأثير يك عامل نامحسوس و ناشناخته را نفى كند.

بنابراين، آزمايش و تجربه (علم) نمى تواند علّت منحصر به فرد اشيا را به بشر بياموزد. تجربه تنها آنچه را كه در حوزه احساس انسان واقع مى شود، اثبات مى كند و حقّ نفى ماوراى آن را ندارد. پس اين ادّعا، كه علم مسائلى را كه انبيا فرموده اند يا تأثير دعاها را بطور مستقل نفى مى كند، سخن پوچى است. علم مى گويد تا آنجا كه تجربه نشان مى دهد پيدايش هر فرد انسانى به وسيله پدر و مادر اوست؛ اما حق ندارد كه بگويد پيدايش انسان از راهى غير از اين محال است.

اساساً تجربه هيچ گاه نمى تواند محال بودن را اثبات كند. محال بودن مفهومى تجربى نيست، بلكه مفهومى فلسفى است كه فقط از راه عقل به اثبات مى رسد. آنچه از راه تجربه اثبات مى شود عدم وقوع است؛ اما محال بودن آن دور از دسترس تجربه است. پس هر علمى هر قدر هم كه پيشرفت كند نمى تواند مسائلى مانند اعجاز، تأثير دعا و امثال آن را نفى كند و بگويد كه چنين چيزى محال است. با توجه به اين مقدمه، روشن مى گردد كه:

پذيرش اعجاز يا هر امر خارق عادتى به هيچ وجه به معناى انكار اصل علّيت يا پذيرفتن استثنا در اصل علّيت نيست؛ چون اين امور مستند به خدا هستند، علّت مفيضه هستى بخش را در خود دارند؛ يعنى فرض پذيرش اين امور فرض پذيرفتن علّيت خداست. اما درباره علل طبيعى، اگر معلولى بدون علّت طبيعى شناخته شده اى به وجود آيد، آيا اين به معناى نقض قانون علّيت است؟

با توجه به مقدمه اى كه گفته شد، نمى توان ادّعا كرد كه علّت طبيعى براى پيدايش يك معلول منحصر است به آنچه ما شناخته ايم و راه ديگرى براى پيدايش آن وجود ندارد؛ زيرا ممكن است در مواردى كه امر خارق العاده اى محقق مى شود، عللى غير از خدا و در طول وجود خدا نيز وجود باشد، عللى كه ما به آنها آگاه نيستيم.

علاوه بر آن، با قانون عليّت، عليّت امور غير طبيعى براى امور طبيعى انكار نمى شود. هيچ علمى نمى تواند تأثير يك امر غير طبيعى در پيدايش يك امر طبيعى را نفى كند، بلكه حتى چنين تأثيراتى را اثبات نيز مى نمايد. كسانى كه متحمّل رياضت شده و نيروى نفسانى قوى پيدا كرده اند، مى توانند در برخى پديده هاى مادّى تصرّف كنند و كارهايى انجام دهند كه به وسيله اسباب طبيعى ميسّر نيست. اين مسأله اى است كه امروزه قابل تشكيك نمى باشد.

بنابراين، پيدايش امور خارق العاده به معناى نقض قانون علّيت (قانون فلسفى علّت و معلول) نيست. پس سخن كسانى كه براى انكار آن به آياتى نظير آيه شريفه «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيل»(12) استدلال مى كنند درست نيست و لازمه تحقّق امر خارق العاده نقض سنّت الهى نمى باشد؛ گذشته از آنكه:

اين آيه شريفه درباره جوامع بشرى است و در صدد بيان اين مطلب است كه هرگاه مردمى عصيان بورزند، آيات الهى را تكذيب كنند و در مقام نفى آيات الهى برآيند، در جامعه فساد شايع شود و راه صلاح و حق مسدود گردد، امر بر ديگران مشتبه شود و نتوانند راه حق را بيابند. سنّت خداوند اين است كه به چنين مردمى مهلت ندهد و با عذاب آسمانى يا زمينى يا امثال آن، آنان را نابود كند. اين آيه در ارتباط با اين موارد است و ربطى به قوانين طبيعى ندارد كه بخواهد بگويد سنّت الهى اين است كه هر پديده مادّى از يك علّت مادّى ناشى مى شود و مثلاً، حرارت همواره از آتش حاصل مى گردد.

و به فرض آنكه آيه مزبور نسبت به همه قوانين حاكم بر جهان قابل تعميم باشد، مى پرسيم: آيا قوانين الهى فقط همانهايى است كه ما مى شناسيم يا اگر قوانينى هم باشد كه ما نشناخته ايم آنها نيز قانون خداست؟

يكى از سنّتهاى الهى اين است كه هرگاه مصالح اقتضا كند كارى از غير مجراى طبيعى انجام مى گيرد. علم يا فلسفه كجا اثبات كرده است كه سنّت خدا چنين است كه هر پديده طبيعى بايد فقط از راه علّت مادّى و عادى به وجود آيد؟

بنابراين اثبات معجزه و تأثير دعاها به معناى نفى علّت در پديده واقع شده نيست، بلكه به معناى اثبات علّتى وراى علّتهايى است كه عموم مردم مى شناسند.

لذا، اصل علّيت به عنوان يك اصل ضرورى و كلّى با معجزه و امور خارق العاده قابل جمع است و هيچ تناقضى با آنها ندارد.(13)

آيا دعا باعث سستى و تنبلى مردم مى شود؟

يكى از بحثهايى كه درباره دعا مطرح مى شود، در زمينه جنبه اجتماعى و روانشناختى آن است. برخى از افراد اين گونه القاء شبهه مى كنند كه اگر مردم به تأثير دعا معتقد باشند، موجب مى شود كه در فعاليت زندگى سست شوند، خواه در امور شخصى باشد و خواه در امور اجتماعى. اين سستى خواه نا خواه موجب عقب ماندگى اجتماعى مى شود و وسيله خوبى براى ستمگران است كه مردم را به دعا و اعمال عبادى سرگرم كنند و خود به چپاول ثروتهاى آنان مشغول شوند.

اما واقعيت اين است كه از هر حقيقتى ممكن است به شكلى سوء استفاده شود. اگر از حقيقتى سوء استفاده شد، نبايد اصل آن حقيقت را انكار كرد. معناى دعا اين نيست كه دست از تلاش و سازندگى برداريم، چه در مسائل فردى و چه در مسائل اجتماعى، بلكه معناى دعا اين است كه انسان مؤمن، مؤثّر حقيقى را خدا مى داند، هرگاه احساس نياز مى كند براى رفع نياز خود به خدا توجه مى كند، ضمن اينكه از اسباب مادّى كه در اين زمينه قرار داده در حدّ خود استفاده مى كند؛ چون خداوند چنين خواسته و مقدّر فرموده است، ولى اين اسباب را مستقلّ در تأثير نمى داند.

و با وجود آنكه از اسباب مادّى بهره مى گيرد، بدانها اعتماد ندارد. در نتيجه، اگر اسباب مادّى نيز فراهم نباشد مأيوس نمى گردد؛ چون خدا را قادر مى داند كه از راههاى غير عادى نيز نيازهاى او را رفع كند. با توجّه به اين حقيقت، نه تنها اعتقاد به تأثير دعا موجب سستى او نمى گردد، بلكه موجب تلاش و اميد بيشتر او مى شود.

اگر انسان فقط به اسباب مادّى متّكى باشد، در صورتى فعاليت خواهد كرد كه به فراهم شدن آنها اميدوار باشد؛ ولى انسان مؤمن حتى با علم به فراهم نبودن اسباب عادى نيز مأيوس نمى گردد.

در جنگ بدر، هنگامى كه مسلمانان در نهايت سختى بودند و نيرو و ساز و برگ جنگيشان بسيار كمتر از دشمن بود، دست به دعا برداشتند. «اِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ...» و خداوند نيز دعاى آنان را مستجاب ساخت و هزار ملك به ياريشان فرستاد و مسلمانان به پيروزى رسيدند. اگر مسلمانان به دعا اعتقاد نداشتند چه بسا روحيه خود را مى باختند، عقب نشينى كرده و شكست مى خوردند.

پس اعتقاد به دعا موجب شكست و عقب ماندگى نيست، بلكه برعكس، گاهى عدم اعتقاد به دعا موجب شكست مى گردد. اين شبهه در واقع ناشى از عدم شناخت دقيق دعاست. اين تصوّر كه به جاى هر كارى انسان فقط دعا كند و هيچ فعاليت ديگرى نداشته باشد معناى واقعى دعا نيست. بايد وقتى چيزى از خدا مى خواهيم او را مؤثّر حقيقى بدانيم، آنچه را هم در اختيار داريم از او بدانيم، نه اينكه آنچه را در اختيارمان است از خود بدانيم و به دنبال كمك خداوند از طريق ديگرى باشيم. مگر وجود انسان و هر آنچه را دارد متعلّق به خدا نيست.؟

معناى دعا اين نيست كه انسان از خدا بخواهد كه از راه ديگرى غير از طرق عادى كارى را انجام دهد. اين در واقع تعيين تكليف نمودن براى خداست؛ مثل اين كه كسى در سفره نان داشته باشد و بگويد: خدايا از طريق ديگرى به من روزى بده. اين دعاى واقعى نيست.

اگر انسان واقعاً چيزى از خدا مى خواهد و خدا را مدبّر و حكيم مى داند، بايد از آنچه در اختيار او قرار داده استفاده كند و اگر كمبودى احساس مى كند آن را از خدا بخواهد تا تأمين نمايد. لذا، به كسى كه خداوند به او بينايى عطا كرده است، ولى چشمان خود را بسته و مى گويد خدايا من با چشم بسته راه مى روم، تو مرا به مقصد برسان، بايد گفت: مگر خداوند به تو چشم نداده كه از آن استفاده كنى!

معناى دعا اين نيست كه نعمتهايى كه خدا، از روى حكمت، عطا كرده كنار بگذاريم و بگوييم كه خدايا، همان چيز را از راه ديگرى برايم برسان. اين سخن در واقع به اين معناست كه خدايا من تدبير تو را قبول ندارم؛ تو گفتى با چشم ببين، اما من مى خواهم با گوش ببينم! نقل شده است كه حضرت موسى (عليه السلام) بيمار شده بود بنى اسرائيل به او گفتند اگر از فلان گياه استفاده كنى خوب مى شوى موسى گفت: من خود را مداوا نمى كنم تا خداوند مرا شفا دهد. چندى گذشت اثرى از بهبودى آشكار نشد. از جانب خداوند به او وحى شد: به عزّت و جلالم سوگند، شفايت نمى دهم مگر اينكه از همان گياه استفاده كنى. اى موسى، تو مى خواستى با توكل خود حكمت مرا باطل سازى؟ به جز من چه كسى خاصيت شفا بخشى را به ريشه گياهان داده است؟

طبيعى است كه خداوند تدبير حكيمانه خود را تابع هوى و هوس ما قرار نمى دهد:

«وَ لَوِاتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوائَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالاَْرْضُ...»(14

و اگر حق از هوسهاى آنان پيروى كند حتماً آسمانها و زمين تباه مى گردد.

پس بايد از آنچه در اختيار ما قرار داده به شكل مطلوب استفاده كنيم و تدبير و حكمت او را بپذيريم. خداوند به گزاف و بدون حكمت كارى انجام نمى دهد. اسباب و وسايلى كه در عالم قرار داده بر اساس اقتضاى حكمت اوست؛ همه به نفع ماست و در حل مشكلات ما مؤثّر مى باشد. لذا، نبايد آنها را كنار بگذاريم و بخواهيم كه رزق ما را از راه ديگرى برساند. تدبير به دست اوست، بايد از او بخواهيم؛ اما او از هر راهى كه صلاح بداند عمل مى كند. اگر از آنچه در اختيار ما گذاشته استفاده كنيم متوجّه خواهيم شد كه خدا وسايل اجابت را از قبل فراهم كرده است، تنها بايد از آنها استفاده كنيم.

البته خدا عاجز نيست كه از راههاى ديگرى وسايل كار را فراهم كند، ولى استفاده نكردن از اسبابى كه در اختيار انسان قرار داده نيز به معناى دعا و توكّل نيست، بلكه سوء استفاده يا سوء تفسيرهايى است كه بعضى افراد از مفاهيم اسلام دارند. توكّل به اين معنا نيست كه به خدا اعتماد كنيم، ولى از اسباب مادّى استفاده ننماييم. اسباب مادّى را خداوند براى استفاده ما قرار داده است.

بنابراين، متوكّلان حقيقى از ساير مردم بسيار فعّالترند. مجاهدانى كه با توكّل بر خدا به جبهه مى روند و با دشمن مى جنگند تلاششان بيش از سايرين است؛ در عين حال پيروزى را نيز از خدا مى دانند:

«... وَ مَا النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِ الّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمْ...»(15

پيروزى جز از سوى خداوند عزيز و حكيم نيست.

مجاهد واقعى پيروزى و يارى را از خدا مى خواهد، ضمن آنكه آنچه را خدا به او عطا كرده ناديده نمى گيرد و از آنها نيز استفاده مى كند. پس دعاى حقيقى از كسى صادر مى شود كه از وسايل و اسبابى كه خداوند مقدّر فرموده استفاده كند، نه اينكه آنها را رها كند و اجابت دعاى خود را از راه ديگرى بخواهد. بنا به مضمون روايات، دعاى چنين افرادى مستجاب نمى شود. در برخى از روايات نقل شده(16) فردى كه زن ناصالحى دارد و دعا مى كند كه خدا او را از شرّ وى نجات دهد، مستجاب نمى شود، چون خدا طلاق را در اختيار او قرار داده، اگر واقعاً ناصالح است و زندگى با او منافات با مصلحت دنيا و آخرت دارد مى تواند او را طلاق دهد؛ لذا، دعاى او بى معناست. بله، اگر قصد او از دعا اين باشد كه خداوند تحمّل او را در مقابل چنين زنى زياد كند تا به كمالاتى نايل شود، يا منظور او از دعا اين باشد كه خداوند چنين زنى را اصلاًح كند، چنين دعايى مطلوب است؛ اما در غير اين موارد دعا بى فايده است؛ چون وسيله نجات از شرّ او را در اختيار دارد و از آن استفاده نمى كند. اگر اين شخص در درخواست خود جدّى است بايد از وسيله اى كه خدا در اختيار او قرار داده است استفاده كند.

از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه فرمود:

«اَلدّاعِى بِلا عَمَل كَالّرامى بِلا وَتَر»(17

هر كس دعا كند ولى عمل ننمايد مانند كسى است كه بدون چله كمان مى خواهد تير اندازى كند.

و در روايت ديگرى فرمود:

دعاى كسى كه در خانه نشسته و از خدا طلب روزى مى كند مستجاب نمى شود.(18)

پس اسلام هرگز دعا را جانشين اسباب و عللى كه در دسترس بشر است قرار نداده، بلكه خواسته به انسانها بفهماند كه اسباب از خود استقلال ندارند، تأثير همه اين اسباب به دست اوست: لذا حتى با وجود اسباب نيز بايد توجه انسان به خدا باشد. انسان بايد همه نيازهاى خود را از خدا بخواهد، حتى اگر اسباب عادى آن فراهم باشد. انسان موحّد حتى وقتى كه نان در سفره دارد به خدا توجه مى كند و از او مى خواهد كه گرسنگى او را برطرف سازد. در نظر او همه چيز وسيله است و تأثير نهايى از سوى خداست. لذا، دعا در هر حال مطلوب است، چه در حالى كه انسان دستش از اسباب عادى كوتاه باشد و چه در حالى كه اسباب عادى براى او فراهم باشد. در جايى كه اسباب عادى وجود دارد دعا نشانه مستقل ندانستن اين اسباب است و اعتقاد به استقلال خداوند و نياز انسان به تفضّلات الهى؛ آنجا هم كه اسباب عادى مهيّا نيست، دعا نشانه محدود ندانستن قدرت خداوند در اسباب عادى است و اعتقاد به اين كه او مى تواند از طريقى غير از اسباب عادى نيز نياز انسان را تأمين نمايد. پس دعا در هر حال مطلوب است.

انسانى كه گرسنه مى شود، اگر داراى ايمان قوى باشد از خدا مى خواهد كه او را سير نمايد، سپس بر سر سفره غذا مى نشيند و غذا مى خورد. در اين حال، غذا خوردن او هيچ منافاتى با دعا كردنش ندارد؛ يعنى فقط خدا را مؤثّر حقيقى در رفع نيازهاى خود مى داند و معتقد است كه چون خدا خواسته و اين اثر را در غذا قرار داده موجب سيرى مى گردد و بدين دليل، از آن استفاده مى كند وگرنه وجود يا عدم غذا براى او تفاوتى ندارد و معتقد است كه خدا مى تواند از هر راهى بخواهد او را سير نمايد.

خداوند به حضرت موسى (عليه السلام) وحى كرد: «اى موسى، هر چه را احتياج دارى از من بخواه، حتى نمك غذايت را».

درخواست همه چيز از خدا به اين معنى نيست كه انسان هيچ گونه تلاشى نكند و بگويد: بايد فقط از خدا خواست، او بايد درست كند. اين طرز تفكر غلط است. حقيقت دعا و درخواست در اين است كه انسان بفهمد و اعتراف كند كه از خود چيزى ندارد و هر چه هست از اوست. هم قدرت كار و تلاش از اوست، هم اسباب و ابزار را او فراهم كرده و هم نيروى فكر و تعقّل را او داده است. اينها همه نعمتهاى الهى است كه بايد در تأمين حوايج بكار گرفته شود. در واقع، معناى خواست از خدا اين است كه انسان اعتراف داشته باشد كه همه وسايل از خداست. اين همان حقيقت بندگى است كه لازمه آن فرمانبردارى مى باشد.

بنابراين، اعتقاد به دعا نه تنها باعث تنبلى نمى شود، بلكه خود نيروى محرّكى است كه انسان را به تلاش و كوشش بيشتر وا مى دارد.